عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - قوت نفس و طریقه تحصیل آن
بدان که ضد این صفت، بزرگی نفس و محکمی دل است و علامت آن، آن است که آدمی تحمل کند آنچه را که بر او وارد می شود، و مانند گیاه ضعیف، با هر بادی متزلزل نگردد و چون موش و روباه با هر حرکت پائی به چپ و راست ندود، بلکه چون کوه پا بر جای که چون بادهای مخالف بر او وزد التفات نکند، و چون شیر قوی پنجه از حمله دلاوران رونگرداند
و در احادیث وارد است که: مومن، صاحب صلابت و مهابت و عزت است و همه اینها فرع بزرگی نفس و قوت دل است
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مومن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت و ظفر در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت» و کسی که صاحب این صفت شریف بوده باشد که فی الحقیقه سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات است خواری و عزت در نظر او یکسان، و تهیدستی و ثروت در نزد او همعنان، نه از دوستی ابنای روزگار شاد، و نه از دشمنی ایشان باک، نه از مدح ایشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک می گردد چنانکه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر موئی تفاوت در حال من هم نمی رسد» بلکه کسی را که این صفت عنایت شد در پیش او مرض و صحت، بلکه حیات و موت، بی تفاوت است، و از گردش روزگار و تقلب لیل و نهار مطلقا متأثر نمی گردد و از تبدل احوال، و تراکم أهوال اصلا متزلزل نمی شود.
و این ملکه فاضله، صفتی نیست که هر کسی به آن تواند رسید و چشمه ای نیست که هر بی سر و پائی از آن آب تواند نوشید سرا پرده ای نیست که هر شخصی گرد آن تواند گردید بلکه میدانی است که بجز یکه سواران معرکه مردانگی، در آن جولان نکنند و راهی است که بجز نامداران وادی شیر دلی قدم در آن ننهند.
سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود.
بو سعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن
و طریق تحصیل این صفت، از آنچه در تحصیل صفت شجاعت، و دفع خوف مذموم گذشت معلوم می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
دون همتی و مذمت آن
صفت پنجم دنائت همت و مذمت آن، و آن عبارت است از: پستی طبع و قصور همت از طلب کارهای بزرگ و امور عظیمه خطرناک، و قناعت نمودن نفس به شغلهای پست و اعمال جزئیه.
و این صفت خبیثه نتیجه کم دلی و ضعف نفس است و ضد این صفت، علو همت است که عبارت است از: سعی نمودن در مراتب عالیه و مناصب متعالیه، و طلب کردن کارهای بزرگ.
و کسی که همت او عالی باشد به امور جزئیه سر فرود نیاورد و به طمع منافع خسیسه دنیویه خود را نیالاید و از بیم مضرت و خطر، دست از مطلوب خود باز ندارد.
بلکه دنیا و ما فیها در نظر او خوار، و لذات جسمانیه در پیش او بی اعتبار است نه از رو آوردن دنیا به او شاد و فرحناک، و نه از پشت کردنش محزون و غمناک می شود.
غلام همت رندان بی سر و پایم
که هر دو کون نیرزد به پیششان یک کاه
بلکه صاحب این صفت، چون قدم در راه طلب نهاد و در صدد تحصیل مقصود بر آمد نه او را بیم جان است و نه پروای سر، نه از شمشیر می ترسد و نه از خنجر، و می گوید:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید
و می گوید:
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در این وادی مرا از تن برآید جان ز لب
و چون این صفت به مرتبه کمال رسید صاحب آن طالب مقصد اعلی می گردد و ایمان حقیقی از برای او هم می رسد و مشتاق مرگ می شود بلکه همچنان که در اخبار وارد شده: «تحفه ای بهتر از مردن در نزد او نیست، و شادی ای بالاتر از مفارقت از دنیا از برای او حاصل نمی شود» گاهی به زبان حال می گوید:
آن مرد نیم کز عدمم بیم آید
کان نیم مرا خوشتر از این نیم آید
جا نیست به عاریت مرا داده خدا
تسلیم کنم چه وقت تسلیم آید
و زمانی می گوید:
مرگ اگر مردست گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من از آن عمری ستانم جاودان
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
و گاهی می گوید:
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم او کنم
و این صفت، نتیجه بزرگی ذات و شجاعت نفس است و بالاترین فضایل نفسانیه و اعظم مراتب انسانیت است، زیرا که هر که به جائی رسید و به مراتب ارجمند، سرافراز گردید به واسطه این صفت شد آری صاحب این صفت هرگز خود را به مرتبه پست راضی نمی کند و به امور جزئیه دنیه سر فرود نمی آورد.
ز آب خرد ماهی خرد خیزد
نهنگ آن به که با دریا ستیزد
پس دامن طلب بر میان می زند و کمر همت می بندد تا خود را به مراتب بلند رساند و خداوند عالم در جوهر انسان و جبلت آن، چنین قرار داده که به هر کاری کمر بندد، و به هر امری که پیشنهاد خود سازد و در آن سعی و اجتهاد کند البته از پیش برمی دارد و به مطلوب خود می رسد.
به هر کار کو جست نام آوری
در آن کار دادش فلک یاوری
«والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» یعنی «هر که در راه ما جهد و سعی کرد ما راه و منزل خود را به او می نمائیم» «من طلب شیئا وجد وجد» یعنی «هر که در طلب چیزی برآمد و کمر اجتهاد در آن بر میان بست البته آن را می یابد»
و بدان که شهامت، که یکی از صفات حسنه است از نتایج علو همت است و آن عبارت است از: حریص بودن آدمی بر انجام رسانیدن امور عظیمه، که نام او به مرور دهور در صفحه روزگار باقی بماند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
بی غیرتی و بی حمیتی
صفت ششم بی غیرتی و بی حمیتی است و آن، کوتاهی و اهمال کردن است در محافظت آنچه نگاهبانی آن لازم است از دین و عرض و اولاد و اموال و این مرض، از مهلکات عظیمه، و صفات خبیثه است و بسا باشد که به دیوثی منجر شود
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که: «دل مرد بی غیرت سرنگون است» و فرمودند که «اگر مردی در اهل خانه خود امری ببیند که منافی غیرت باشد و به غیرت نیاید خدا مرغی را می فرستد که آن را قفندر گویند و چهل روز بر در خانه او می نشیند و فریاد می کند که: خدا غیور است و هر صاحب غیرت را دوست دارد و اگر آن مرد به غیرت آمد و آنچه منافی غیرت است از خود دور کرد فبها، و الا پرواز می کند و بر سر او می نشیند و فریاد می کند، و پرهای خود را بر چشمهای او می زند و می پرد، و بعد از آن، روح ایمان از آن مرد مفارقت می کند، و ملائکه او را دیوث می نامند» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام در وقتی که در عراق بودند فرمودند: «ای اهل عراق شنیده ام که زنان شما در راهها با مردان مدافعه می کنند، یعنی: شانه به یکدیگر می زنند که راه بدهند، آیا حیا نمی کنید؟» و باز فرمودند که «چرا حیا نمی کنید و به غیرت نمی آئید که زنان شما به بازارها می روند و با کفار شانه به هم می زنند که راه بیابند؟» و ضد این صفت، غیرت و حمیت است و آن نتیجه شجاعت و قوت نفس است، و از شرایف ملکات و فضایل صفات است.
و کسی که از این صفت خالی است از زمره مردان خارج، و نام مردی بر او نالایق است.
و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «خداوند تبارک و تعالی غیور است، و صفت غیرت را دوست می دارد، و از غیرت اوست که همه اعمال ناشایسته ظاهریه و باطنیه را حرام کرده است».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - غیرت در دین و ناموس
دانستی که حمیت و غیرت، آن است که آدمی نگاهبانی کند دین خود و عرض خود و اولاد و اموال خود را و از برای محافظت و نگاهبانی هر یک، طریقه ای است که صاحب غیرت و حمیت از آن تجاوز نمی کند.
اما غیرت و حمیت در دین، آن است که سعی کند در رد بدعت کسی که در دین بدعت نهد، و اهانت کسی که به دین اهانت رساند و دفع ادعای باطل کنندگان دین و رد شبهه منکرین و کشتن کسانی که از دین برگردند، یا اینکه ضروری دین را انکار نمایند و در ترویج احکام دین، جد و جهد لازمه را به عمل آورد و در نشر مسائل حرام و حلال، نهایت مبالغه را بکند و در امر به معروف و نهی از منکر مسامحه نکند.
و با کسانی که مجاهر به معصیت اند بی ضرورت، مداهنه و دوستی نکند و با ضرورت هم در دل بر ایشان غضبناک باشد.
و اما غیرت در عرض و حرم، آن است که از اهل خود غافل نشود و اهمال در ابتدای امری که عاقبت آن به فساد منجر می شود نکند پس زنان خود را از دیدن مردان نامحرم محافظت کند، و ایشان را از رفتن به کوچه و بازار منع نماید
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت فاطمه علیه السلام فرمودند که «از برای زنان چه چیزی بهتر است؟ عرض کرد که اینکه هیچ مردی رانبیند، و هیچ مردی هم او را نبیند پس فاطمه را به سینه خود چسبانید» و اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم سوراخهای دیوار خانه خود را مسدود ساخته بودند که زنان ایشان، مردان را نبیند روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «هر که اطاعت زن خود را کند خدای تعالی او را سرنگون به جهنم اندازد عرض کردند که در چه چیز اطاعت کند؟ فرمودند در اینکه از شوهر خود خواهش کند که به حمامها و عروسیها و عیدگاهها و عزاها برود، و جامه های نازک بپوشد و شوهر راضی شود و او را اذن دهد» و آنچه شنیده ای که در عهد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم زنان به مسجد حاضر می شدند و حضرت، ایشان را اذن می دادند، مخصوص زنان آن عصر بود، که آن حضرت علم به احوال ایشان داشت و می دانست که فسادی بر آن مترتب نمی گردد.
ولی در این زمان، منع زنان از حضور در مساجد و رفتن به مشاهده لازم و واجب است، چه جای کوچه و بازار و حمامها و مجامع لهو و لعب مگر زنان عجوزه که از حد فساد گذشته اند.
و از این جهت بعد از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صحابه آن سرور چنین رفتار می نمودند و گفتند که هرگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر حال زنان این زمان مطلع بود منع می فرمود که زنان از خانه بیرون روند.
و از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند که «جایز است که زنان از برای نماز عید و نماز جمعه بیرون روند؟ فرمودند: نه، مگر زنیکه پیر بوده باشد» و بالجمله هر که اندک اطلاعی از احوال زنان این عصر و امثال آن داشته باشد، و فی الجمله رگ مردی و صفت غیرت و حمیت در او باشد زنان را منع می کند از آنچه احتمال فساد و ناخوشی داشته باشد: از نظر کردن به مردان نامحرم و صدای ایشان را شنیدن، و استماع ساز و نوا، و شنیدن خوانندگی و غنا، بلکه از بیرون رفتن از خانه و آمد و شد با بیگانه، و تردد به حمامها و مساجد، و حضور در محافل و مجامع، اگر چه مجمع تعزیه حضرت سید الشهداء علیه السلام بوده باشد و سفر کردن به زیارات مستحبه و امثال اینها زیرا که غالب آن است که ارتکاب این امور، از فساد خالی نباشد و اگر هیچ نباشد نظر به مردان نامحرم می افتد و صدای ایشان را می شنوند، و این منافی طریقه عفت، و خارج از شیوه غیرت است.
چون زن راه بازار گیرد بزن
و گر نه تو در خانه بنشین چو زن
ز بیگانگان چشم زن دور باد
چو بیرون شد از خانه در گور باد
بپوشانش از چشم بیگانه روی
و گر نشنود چه زن آنگه چه شوی
چو در روی بیگانه خندید زن
دگر مرد گو لاف مردی مزن
پس در این عصر، بر مردان صاحب غیرت لازم است که نهایت سعی را در محافظت اهل و حرم خود نمایند و ایشان را از بیرون رفتن از خانه ممانعت نمایند مگر شرعا واجب شده باشد، مانند سفر حج واجب، یا رفتن به خانه عالم خداترسی به جهت اخذ مسائل واجبه، هرگاه مردان خود متمکن از اخذ مسایل و رساندن به ایشان نباشند.
بلی اگر فرض شود که یقین حاصل شود به اینکه رفتن ایشان به یکی از مواضعی که شرعا راجح است، چون زیارت ائمه، یا مجمع تعزیه زنان یا امثال اینها که از مفاسد خالی است ضرر ندارد و همچنین مقتضای صفت غیرت آن است که زنان را منع کنند از شنیدن حکایات شهوت انگیز، و سخنان عشرت آمیز، و مصاحبت پیره زنانی که با مردان آمد و شد دارند.
بر پنبه آتش نشاید فروخت
که تا چشم بر همزنی خانه سوخت
و از این جهت در احادیث، زنان عرب را منع کرده اند از یاد گرفتن سوره یوسف، و شنیدن آن حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «سوره یوسف را به زنان خود تعلیم مکنید و بر ایشان مخوانید، که به فتنه می افتند و سوره نور را به ایشان یاد دهید، که مشتمل است بر مواعظ و نصایح» و فرمودند که «زنان را بر زین سوار مکنید» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «زنان را در غرفه ها جای مدهید و خط نوشتن به ایشان نیاموزید و ایشان را پنبه رشتن یاد دهید و سوره نور تعلیم دهید» و بدان که مرد صاحب غیرت را سزاوار آن است که خود را در نظر زن با صلابت و مهابت بدارد، تا همیشه از او خائف باشد، و پیروی هوا و هوس خود را نکند و هیچ وقتی زن را بیکار نگذارد، بلکه پیوسته او را مشغول امری سازد از امور خانه، یا او را به کسبی بدارد زیرا که اگر بیکار باشد، شیطان او را به فکرهای باطل می اندازد، و میل بیرون رفتن و تفرج و خودآرایی و خودنمائی می کند، و به لهو و لعب و خنده و بازی رغبت می نماید، و کار او به فساد می انجامد و باید مرد صاحب غیرت جمیع ضروریات زن را از خوراک و پوشاک و سایر آنچه به آن احتیاج دارد مهیا سازد، تا مضطر به بعضی اعمال و افعال ناشایست نگردد.
و مخفی نماند که صفت غیرت اگر چه خوب، و در نظر شرع و عقل مستحسن و مرغوب است، اما باید که به حد افراط نرسد و آدمی را به نحوی نشود که بی سبب به اهل خود بدگمان، و بر ایشان تنگ بگیرد، و در صدد تجسس باطن ایشان برآید، زیرا که همچنان که در حدیث وارد شده است که «زن مانند استخوان کجی است، اگر بخواهی او را راست کنی می شکند» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بعضی از انواع غیرت است که خدا و رسول آن را دشمن دارند و آن این است که مرد بی جهت بر اهل خود غیرت نماید» و بالجمله مبالغه در تفحص و تفتیش از احوال اهل و حرم خود نمودن نالایق، و با طریقه شریعت موافق نیست، زیرا که در این وقت مرد، از ظن بد خالی نخواهد بود، و آن شرعا مذموم است چنانچه مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیرت در اولاد و تربیت او
و اما مقتضای غیرت بر اولاد، آن است که در ابتدای امر، مراقب احوال او باشی و از برای پرستاری و شیر دادن او زنی صاحب عفت و صلاح معین نمائی و غذای او را از حلال مهیا سازی، زیرا که طفلی که گوشت او از شیری که از غذای حرام به هم رسیده متکون شود طبع او خبیث می شود، و طینت او از خباثت سرشته می گردد و چون به سرحد تمیز رسد باید او را از آداب نیکان بیاموزی و آداب خوردن و گفتن و نشستن و برخاستن و غیر اینها به او یاد دهی.
پس او را بیاموزی که نخورد مگر با دست راست و در وقت شروع به چیز خوردن، «بسم الله» بگوید و از نزد خود لقمه برگیرد و به هر طرف دراز نشود و پیش از دیگران دست به طعام نبرد و نیز به طعام و کسانی که طعام می خورند نگاه نکند و با شتاب غذا نخورد و لقمه را نیک بجاید و دست و جامه را به آنچه می خورد آلوده نسازد و پرخوری و شکم پرستی را عادت نکند و باید در نزد طفل مذمت پرخوری را نمود و مدح قناعت و کم خوری را کرد و او را چنان پرورید که در بند غذا نباشد، و به هر چه رسد قانع باشد و او را از خودآرایی و زینت کردن و در بند لباس بودن منع نمائی و این را در نظر او قبیح سازی، و به او وانمائی که زینت و خودآرایی طریقه زنان است و مردان از آن عار دارند و از همنشینی طفلانی که بر ناز و نعمت و لباس و زینت پرورش یافته اند او را محافظت کنی و او را به لباس پست و درشت معتاد سازی و طریقه نشستن و برخاستن و ایستادن، پشت به دیگری نکند و در حضور مردمان آب دهان نیفکند و انگشت به بینی نکند و آب بینی نیفکند، و اگر ضرور شود پنهان، بینی را پاک کند و در برابر مردم خمیازه نکشد و پا بر روی پا نیفکن و دست بر زیر «زنخدان» ننهد و به هر طرف ننگرد و سر برهنه نسازد و اطاعت بزرگتر را کند، و تعظیم ایشان را به جای آورد، و در حضور ایشان بازی نکند و او را منع کنی از پرگوئی و دروغ و قسم خوردن اگر چه راست باشد و فحش و دشنام و لغو و غیبت و بسیار خندیدن و استهزاء کردن و زیاد مزاح کردن و تیز به مردم نگریستن و ابتدا به سخن کردن.
و عادت ده او را به درستگوئی و با فکر سخن گفتن و گوش دادن به کسی که با او تکلم می کند و برخاستن در پیش پای بزرگ تر از خود و به دو زانو نشستن و جای دادن و وقار و سکینه و خودداری در جمیع حرکات به او بیاموز و باید او را از همنشین بد، نهایت محافظت را کنی، که اصل ادب همین است، و بترسانی او را از اینکه از اطفال یا مردان چیزی بگیرد و به او بفهمانی که بزرگی در عطا و بخشش است، و در گرفتن، خواری و ذلت است، و دأب سگان است که در انتظار لقمه ای دم خود را می جنبانند و تملق و چاپلوسی می کنند.
و باید او را به معلمی متدین دانا داد که او را قرآن بیاموزد، و حکایات نیکان را به او بخواند و از سخنان لغو او را منع کند و باید به او تعلیم کنی که چون معلم او را بزند صبر و تحمل کند و متوسل به این و آن نشود و به او بگوئی که این طریقه شجاعان و مردان است، و در آن وقت چون زنان وبندگان فریاد و فغان نکند و سزاوار آن است که چون از مکتب فارغ شود او را اذن دهی که مشغول بازی و تفرج شود تا دل او نمیرد و پژمرده نگردد.
و چون اندکی تمیز او بیشتر شد باید اخلاق نیک به او بیاموزی، و او را از رذائل صفات بازداری، و در نظر او صفات حسنه، را جلوه دهی چون صبر و شکر و توکل و رضا و شجاعت و سخاوت و صدق و صفا و غیر اینها و صاحبان این صفات را در نزد او ستایش کنی و اخلاق رذیله، از حسد و عداوت و بخل و کبر و دزدی و خیانت و امثال اینها را مذمت کنی، و ارباب این اخلاق را نکوهش نمائی و او را به طهارت و نماز بداری.
و در بعضی از روزهای ماه رمضان او را به روزه داشتن امر کنی و اصول عقاید را به او تلقین نمائی و آداب شریعت را به او یاد دهی و چون فعل نیکی از او سرزند یا صفت خوبی از او ظاهر شود او را آفرین گوئی و در برابر مردم تحسین کنی و به او احسان نمائی.
نوآموز را ذکر و تحسین و زه
ز توبیخ و تهدید استاد به
و اگر فعل قبیحی از او سر زد دفعه اول ندیده انگاری و به روی او نیاوری، و چنان وانمود کنی که کسی جرأت نمی کند که چنین کاری بکند، خصوصا اگر خود طفل بخواهد آن را پنهان کند، تا جری نشود.
پس اگر دوباره آن کار از او سر زند در خفیه او را عتاب و خطاب کنی، و چنان نمائی که اگر این، از او ظاهر شود در نزد مردم رسوا می گردد، و بسیار در مقام عتاب برنیائی و باید پدر هیبت خود را نگاه دارد و خود را در نظر فرزند بی وقع نسازد و مادر باید او را از پدر بترساند و او را از اعمال ناشایست منع کند.
و چون تمیز او بیشتر شد او را به عبادت بداری و دنیا را در نظر او خار سازی و او را به پروردگار امیدوار نمائی و آخرت را در نظر او جلوه دهی و عظمت خدا را به او ذکر کنی و چون چنین نمائی این اخلاق در دل طفل راسخ می شود و بعد از بلوغ داخل زمره اخیار و از برای پدر و مادر از باقیات صالحات خواهد بود.
و اگر برخلاف این باشد و در تأدیب او مسامحه کند تا طفل به هرزگی پرورش یابد و بی شرمی و فحش و شکم پرستی و امثال آن را معتاد شود خبیث النفس می گردد و وبال پدر و مادر، بلکه باعث بر رسوائی و عار ایشان می شود و خود در دنیا به سختی و نکبت و زحمت، و در عقبی به عذاب مبتلا می شود.
بسا روزگارا که سختی برد
پسر چون پدر نازکش پرورد
هر آن طفل چون جور آموزگار
نبیند جفا بیند از روزگار
پس بر پدر مهربان لازم است که سعی در تادیب فرزند نماید و بداند که این امانتی است از خدا در نزد او و دل او پاک، و جوهر او صاف است و قابل هر نیک و بدی هست و به هر چه تعلیم دهد نشو و نما می کند و پدر هم در ثواب و وبال او شریک است، پس او را ضایع و مهمل نگذارد و از او غافل نشود و دختر را نیز باید مانند پسر تربیت داد، مگر در چیزهائی که تفاوت میان پسر و دختر است پس باید او را پرده نشینی و حیا و حجاب و عفت و امثال اینها آموخت و بعد از آنکه این آداب را به فرزند آموخت ملاحظه کند که قابلیت و استعداد کدام علم و صنعت را دارد، پس او را به آموختن آن بدارد و نگذارد که مشغول امری شود که استعداد آن را ندارد تا عمر او ضایع نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیرت در مال
و اما غیرت در مال، آن است که بدانی که هر کس مادامی که در دار دنیاست به مال محتاج، و تحصیل آخرت به آن موقوف است، زیرا که معرفت و طاعت، به بقاء بدن و حیات منوط، و بقاء آنها به غذا و قوت مربوط است.
پس عاقل باید که بعد از آنکه از مداخل حلال، تحصیل آن را نمود، سعی در محافظت آن کند، به این نحو که بی مصرف آن را خرج نکند و به مصرفی که فایده اخروی یا دنیوی ندارد نرساند و به غیر مستحق ندهد و به ریا و مفاخرت بر باد ندهد و به خودنمائی و خودفروشی خرج نکند و از دزدان و اهل خیانت آن را محافظت کند.
و تا تواند ظلمه را بر آن مسلط نسازد و تمکین ایشان رد بردن مالش ندهد و غیر از اینها از مصارفی که شرعا رجحانی نداشته باشد و عوض آن از برای آن در دنیا و آخرت نیست بلکه مقتضای غیرت آن است که تا خود زنده است اموال خود را به مصرفی رساند که فایده ش به خودش عاید شود و از برای وارث نگذارد مگر آنکه او را فرزند خلفی باشد که از جمله اخیار بوده باشد، که وجود او نیز به منزله وجود خود اوست و در ثواب او شریک است.
و چگونه صاحب غیرت و حمیت خود را راضی می کند که مالی را که روز و شب در تحصیل آن تعب کشیده، و در جمع کردن آن، عمر خود را تلف کرده، و در عرصات محشر از عهده حساب آن باید برآید از برای شوهر زن خود بگذارد تا آن را بخورد و قوت گیرد و با زن او جماع کند و منتهای مطلب آن زن خبیثه این باشد که از آن مال، غذاهای مقوی ترتیب دهد که شوهرش در مجامعت کردن قوی تر گردد و حقیقت آن است که این مخنثی است که قلتبان و دیوث خود را به آن راضی نمی کند چه جای صاحب غیرت و حمیت.
و همچنین است گذاشتن مالی از برای سایر ورثه که حق آن میت بیچاره را نمی شناسند، و از او یاد نمی کنند مانند پسران بدگهر، و شوهران دختر، و برادران، و برادر زادگان، و عم و عمه و خال و خاله و غیر اینها و ایشان اگر چه مثل شوهر زن نیستند، اما هرگاه از اهل خیر و صلاح نباشند مال از برای ایشان گذاشتن به غیر از وزر و وبال و فحش و دشنام، دیگر ثمری ندارد، همچنان که در اهل این عصر مشاهده می کنیم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
عجله و شتابزدگی و مذمت آن
صفت هفتم عجله و شتابکاری است، که آدمی به مجرد اینکه امری به خاطر او خطور کند اقدام بر آن نماید بدون آنکه اطراف آن را ملاحظه نماید، و در عاقبت آن تأمل کند و این از کم دلی و ضعف نفس است و از راههای بزرگ شیطان است و آن لعین، بسیاری از فرزندان آدم را با این صفت به هلاکت رسانیده.
و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «شتابکاری از جانب شیطان است، و تأنی در کارها از جانب خداوند منان» و در روایات وارد است که «چون عیسی بن مریم علیه السلام متولد شد همه شیاطین به پیش ابلیس که رئیس ایشان است رفتند و گفتند امروز همه بتها سرنگون شده ابلیس گفت: البته حادثه ای واقع شده است بایستید تا تفحص کنیم پس به پرواز آمد و مشرق و مغرب را طوف کرد و چیزی نیافت، تا رسید به موضعی که عیسی متولد شده بود دید ملائکه دور او را گرفته اند، پس برگشت به نزد لشکر خود و گفت: امشب پیغمبری به دنیا آمده است، و هیچ زنی آبستن نشده و وضع حمل او نگردید مگر اینکه من در نزد او حاضر بودم بجز این شخص، و امید برگیرید از اینکه بعد از این دیگر کسی بت پرستی کند، و لیکن راه فرزندان آدم را به شتابکاری و سبکی و بی وقعی بزنید» و اخبار در مذمت این صفت از حد متجاوز است و سر در شدت مذمت آن، آن است که عمل هر کس باید به بصیرت و بینائی باشد، و عاقبت آن را ملاحظه کند، و این موقوف است بر تأمل و تأنی و این صفت مانع تأمل است.
و مکرر به تجربه رسیده است که هر امری که بی تأمل از آدمی سرزد باعث خسران و زیان، و فاعل آن نادم و پشیمان می شود و هر کاری که به تثبت و تأنی کرده می شود هیچ پشیمانی در آن نیست و همین در مذمت این صفت بس است که هر عجول سبکی در نظرها خوار و در دلها بی وقع و بی اعتبار است و کسی که اندک تأمل نماید می فهمد که باعث کلی، در فروختن دین به دنیا، و معاوضه کردن نعیم آخرت و پادشاهی ابد به مزخرفات این عاریت سرا، شتابکاری و عجله است، زیرا که چون نفس انسانی از «عالم امر برخاسته و در سلسله ایجاد، اقرب مخلوقات است به موجد کل، پس بالاترین لذات از برای او لذت غلبه و برتری و استیلا و سروری است، که از صفات کمالیه حضرت آفریدگار است و هر کسی پیوسته طالب استعلا و بزرگی است و چنین نیست که این طلب از او ناپسندیده و مذموم باشد، بلکه هر بنده باید در تحصیل پادشاهی باشد که زوال از برای آن نیست و سعادتی را طلبد که آخری نداشته باشد و بقائی جوید که فنائی به آن راه نیابد و عزتی خواهد که در عقبش ذلت نباشد و غنائی کسب کند که به فقر نینجامد و کمالی جوید ک از نقص عاری باشد..
و همه اینها از صفات خدائی، و طالب آن طالب علو و کمال است و چگونه چنین طلبی ناپسندیده می باشد؟ پس مذمتی که در طلب ریاست و استیلاء رسیده است به واسطه اشتباهی است که کرده و غلطی که از او واقع شده در فهمیدن ریاست به فریب شیطان لعین، زیرا که چون به واسطه سجده نکردن بر آدم، آن لعین مطرود درگاه، و از عالم امر رانده شد حسد او را بر این داشت که در صدد اغوای فرزندان او برآید، و ایشان را نیز همچون خودش از عالم امر، و بارگاه قرب، دور افکند
پس ایشان را به شتابکاری فریب داده، و در نظر ایشان ریاست عاجله فانی، و سروری و بزرگی چند روزه را که به انواع آلام مشوب است جلوه داد و ایشان را از سلطنت ابد و پادشاهی مخلد که از همه کدورات مصفا، و از زوال و فنا مبراست محروم ساخت و مسکین و مخذول فرزند آدم، چون عجول و شتابکار خلق شده بود شیطان لعین از این راه برآمد و به عجله که مقتضای طبع انسان بود، متوسل شده و متاع حاضر را در نظر او زینت داده و در باب آخرت به امیدواری از خدا او را مغرور کرد و آن بینوای بیچاره نیز فریب او را خورده به طلب دنیا و مزخرفات آن مشغول گردید و سلطنت و پادشاهی بی زوال را از دست داد و مسکین بخت برگشته فکر نکرد که ریاست دنیا و پادشاهی آن، سروری و کمال نیست، بلکه عین نقص و وبال است و فریب دشمن مطرود دیرینه خود را خورد، سبحان الله تعالی.
لعاب عنکبوتان مگس گیر
همائی را نگر چون گرد نخجیر
پس هر که به حقیقت امر، جاهل، و از خدعه آن مردود، غافل است به وساوس او فریفته می گردد و سروری و پادشاهی موبد را به متاع خسیس چند روزه دنیا می فروشد، و چه ارزان می فروشد آری:
زیانکاران که جنس جان فروشند
چنین جنسی عجب ارزان فروشند
و اما کسی که از باطن کار آگاه، و توفیق ربانی او را همراه است، با ریسمان آن ملعون به چاه نمی رود و پیروی آن را نمی کند و چون آن ملعون از افراد انسان به یک و دو اکتفا نکرد و دام مکر و حیله را در راه همه کس گسترد، به این جهت خداوند عالم پیغمبران و رسولان فرستاد تا ایشان را از خدعه آن مکار خبردار سازند و دل ایشان را از این خانه مجازی بپردازند و «صلای دعوت پروردگار را در دهند و بندگان را به جانب مملکت حقیقی و وطن اصلی بخوانند.
پس پیغمبران آمدند و دامن همت بر میان زدند و یک تنه به دعوت خلق برخاستند و به آواز بلند که اقطار عالم را فراگرفت ندا کردند: «یا ایها الذین آمنوا ما لکم اذا قیل لکم انفروا فی سبیل الله اثاقلتم الی الارض ارضیتم بالحیوه الدنیا من الآخره فما متاع الحیوه الدنیا فی الآخره الا قلیل» خلاصه معنی آنکه «ای طایفه ای که به خدا و پیغمبر او گرویده اید چه شده است شما را که چون به شما امر می شود که کوچ کنید در راه خدا، سنگین می شوید و خود را به زمین می چسبانید؟ آیا دل خوش کرده اید به زندگانی دنیا، و از آخرت گذشته اید؟ پس بدانید که متاع چند روزه دنیا در پیش آخرت نیست مگر چیز کم و بی قدری» و زبان به مذمت دنیا و اهل آن گشودند و مردم را وعده و وعید کردند و به زبان حال با هر یک از فرزندان آدم گفتند:
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن
حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
پس غرض کلی از بعثت انبیا خواندن خلق است به مملکت بی پایان، تا در آنجا بر تخت پادشاهی نشینند و تاج سروری بر سر نهند و به زندگی ای فایز گردند که مرگ ندارد و به عزتی رسند که ذلت در قفایش نیست و شیطان ایشان را به شتاب می اندازند و ایشان را به سروری دنیا می خواند و چون می داند که این را بقائی نیست و این چند روزی هم که هست از هم و غم و نزاع و کدورت خالی نیست تا به این سبب از یاد آخرت غافل شوند، و از فکر تحصیل ملک باقی بیرون روند بلکه از زهد و سبکباری در دنیا که پادشاهی نقد است باز مانند و بنده غضب و شهوت خود گردند و به پرستش شکم و فرج خود مشغول شوند پس چون چارپایی شود که افسار او در دست شکم و فرجش باشد و او را به هر طویله و آخوری که خواهند بندند.
پس چه مغرور و بی عقل فرزند آدم که مملوک شهوت خود می شود و چنان پندارد که پادشاه است و بنده خواهش نفس می گردد و چنان گمان می کند که خداوند است معاذ الله و از آنچه مذکور شد معلوم شد که منشأ خسران در دنیا و آخرت عجله و شتابکاری است.
و چون بدی این صفت را دانستی پس بدان که طریق علاج آن، آن است که یاد فساد و سوء عاقبت آن کنی و متذکر آن شوی که باعث سبکی و خفت و بی قدری و ذلت در نظر مردمان است و موجب ندامت و پشیمانی است پس متذکر شرافت ضد آن، که وقار و طمأنینه است گردی و بدانی که این صفت انبیاء و اولیاء است پس با خود قرار دهی که دیگر هیچ فعلی را بی تأمل نکنی و طمأنینه و سکون را در باطن و ظاهر، در جمیع احوال، افعال و حرکات و سکنات، شعار خود سازی و خواهی نخواهی خود را چندی بر این بداری تا عادت تو شود و صفت خبیثه عجله از تو دفع شود و وقار و طمأنینه از برای تو حاصل گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - وقار و طمأنینه
ضد صفت عجله، «وقار» است و آن عبارت است از اطمینان نفس و سکون آن در گفتار و کردار و حرکات و سکنات، هم پیش از آنکه شروع در یکی از آنها کند و هم بعد از آن، تا هر جزئی از آن کار را به موافق فکر و تدبیر به جا آورد
و تأمل نمودن پیش از شروع راه «توقف» گویند و تأمل بعد از آن را «تأنی» و «انائت» نامند.
پس وقار، شامل این هر دو است و آن نتیجه قوت نفس و پردلی است، و از شرایف صفات، و فضایل ملکات است بلکه از اخلاق حسنه، کم صفتی است که به شرافت این صفت رسد و به این جهت انبیاء و اصفیا و برگزیدگان خدا را به این صفت مدح می کنند.
و در مدح سرور پیغمبران می گویند «صاحب الوقار و صاحب السکینه».
و در اخبار وارد است که «مومن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم هیچ صفتی آدمی را مانند این صفت، شریف و عزیز نمی کند» پس سزاوار مومن آن است که پیوسته شرافت و نیکی این صفت را در نظر داشته و خود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
سوء ظن به خدا و خلق
صفت هشتم سوء ظن و بددلی است به خدا و خلق و این صفت رذیله نتیجه جبن و ضعف نفس است، زیرا که هر جبان ضعیف النفسی، هر فکر فاسدی که به خاطرش می گذرد و به قوه واهمه او درمی آید اعتقاد می کند و پی آن می رود و این صفت خبیثه از مهلکات عظیمه است خداوند عالم می فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم» یعنی «ای گروه مومنین، اجتناب کنید از بسیاری از گمان ها بدرستی که بعضی از گمانها گناه است» و دیگر می فرماید: «و ظنتم ظن السوء و کنتم قوما بورا» یعنی گمان بد بردید، و شما قومی بودید به هلاکت رسیده» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام می فرماید که «باید امر برادر مومن خود را به بهترین محامل حمل کنی و باید به سخنی که از برادر تو سرزند گمان بد نبری مادامی که محمل خوبی از برای آن بیابی» و مروی است که «خدای تعالی حرام کرده است از هر مسلمی خون او را و عرض او را و ظن بد به او بردن را» و همین مذمت از برای ظن بد کافی است که آن را قرین کشتن مسلم و دست اندازی به حریم و عرض او نموده و شکی نیست که هر که در باطن، بد به دیگری برد و او را به شر و فساد نسبت دهد در ظاهر به نظر حقارت او را می بیند، و اکرام او را کما ینبغی بجا نمی آورد و در حقوق او کوتاهی می کند بلکه مضایقه از غیبت، و اظهار آنچه گمان به او برده نمی کند و همه این امور منشأ هلاکت او می شود.
و شبهه ای نیست در اینکه هر که ظن بد به مسلمانان می برد خبیث النفس و بد باطن است، و هر کسی را مثل خود می داند و خباثت باطن او به ظاهرش نیز سرایت می کند و دل هر مومن پاک طینتی نسبت به همه خلایق، پاک و صاف است و ظن بد به احدی نمی برد.
آری، آری: از کوزه همان برون تراود که در اوست
مرا پیر دانای مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آنکه بر خویش خوش بین مباش
دگر آنکه بر خلق بدبین مباش
و سر اینکه ظن بد به مردم بردن علامت خباثت نفس است و شارع از آن نهی فرموده آن است که آن نمی باشد مگر از القای شیطان خبیث، زیرا که بجز علام الغیوب احدی از باطن دیگری آگاه نیست، و هیچ دلی را به دل دیگر راه نمی باشد
پس چگونه می توانید شد که کسی چیزی را ندانسته، و به چشم خود مشاهده نکرده، و از گوش خود نشنیده، در حق غیر اعتقاد کند؟ پس ظن بدی که آدمی می کند امری است که از راهی که نمی داند به دل او افتاده و نیست آن راه، مگر راه شیطان پس شیطان آن گمان را به دل او انداخته و به آنچه گمان برده و خبر داده و آدمی چگونه خبری که شیطان داده باشد قبول می کند و حال آنکه شیطان از هر فاسقی فاسق تر است.
و خدا می فرماید: «ان جائکم فاسق بنبا فتبینوا» یعنی «اگر فاسقی شما را خبری آورد تبین کنید و آن را قبول نکنید» پس از برای اهل ایمان جایز نیست که تصدیق آن لعین را کنند اگر چه بعضی قرائن خارجیه به آن ضم شود، تا به سر حد یقین رسد.
پس هرگاه عالمی را در خانه امیر ظالمی ببینی شیطان به گمان تو می اندازد که او به جهت طمع به آنجا رفته، تو باید آن را به دل خود راه ندهی، زیرا که شاید باعث رفتنش اعانت مظلومی باشد و اگر از دهن مسلمانی بوی شراب یابی باید جزم به اینکه او شراب حرام نوشیده است نکنی، زیرا که می شود که مزمزه کرده باشد و ریخته باشد، یا بر آشامیدن آن مجبور بوده باشد، یا به تجویز طبیب حاذقی به جهت مداوائی آشامیده باشد و بالجمله باید حکم تو بر افعال مسلمین چون حکم و شهادت بر اموال ایشان باشد و همچنان که در مال حکم نمی کنی مگر به آنچه دیده ای، یا با اقرار شنیده ای، یا دو شاهد عادل در نزد تو شهادت داده اند، همچنین در افعال ایشان باید چنین باشی.
و اگر عادل، بدیی از مسلمی نقل کند باید توقف کنی نه تکذیب آن عادل را کنی، و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «هر که خود را در محل تهمت درآورد ملامت نکند کسی را که به او بدگمان شود» و از حضرت امام زین العابدین علیه السلام مروی است که صفیه دختر حی بن اخطب، حرم محترم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم حکایت کرد که «وقتی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم در مسجد معتکف بودند من به دیدن او رفتم و بعد از شام از پیش آن حضرت مرخص شده روانه منزل شدم آن عالی جناب قدری راه همراه من آمد و تکلم می کرد، شخصی از انصار برخورد و گذشت، حضرت او را آواز داده فرمود: این زن من صفیه است آن شخص عرض کرد چه جای این سخن بود، حاشا که من به شما ظن بد برم حضرت فرمود: شیطان در رگ و خون بنی آدم جا دارد ترسیدم بر شما داخل شود و باعث هلاک شما شود» و در این فعل پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دو ارشاد عظیم از برای امت است: یکی اینکه باید نهایت احتراز از ظن بد کرد دوم اینکه هر کسی اگر چه مثل پیغمبر خدا باشد باید خود را از محل تهمت نگاه دارد.
پس کسی که عالم پرهیزکار باشد و در میان مردم معروف به صلاح و دیانت باشد مغرور نشود که کسی به من ظن بد نمی برد، و به این جهت خود را از محل تهمت محافظت نکند، زیرا که هر فردی از انسان اگر چه اورع و اعلم جمیع مردم باشد همه کس او را به یک نظر نمی بیند بلکه اگر جمعی کثیر او را ظاهر و باطنا خوب دانند و همه افعال او را حمل بر صحت نمایند، جمعی دیگر هستند که طالب عیب او باشند و اعتقاد تمام به او نداشته باشند و ایشان البته در محل تهمت زدن به او می باشند.
و عین الرضا عن کل عیب کلیله
و لکن عین السخط تبدی المساویا
یعنی چشم دوستی از دیدن هر عیبی کند است، اما چشم عداوت و دشمنی، بدیها را ظاهر می کند و هر دشمن حسودی نگاه نمی کند مگر به چشم دشمنی پس آنچه خوبی که از آدمی دید می پوشاند و در تجسس بدیها برمی آید و هر بدی، البته به دیگران گمان بد می برد و ایشان را چون خود می داند و هر معیوب رسوائی، دیگران را مانند خود رسوا و عیبناک می خواهد، عیوب ایشان را در میان مردم ظاهر می کند تا مردم از فکر او بیرون روند و زبان ایشان از او کوتاه گردد «و البلیه اذا عمت طابت» یعنی «هر بلائی که عمومیت هم می رساند گوارا می شود».
پس بر هر مومنی لازم است که خود را از مواضع تهمت دور دارد تا بندگان خدا گمان بد به او نبرند و به معصیت نیفتند و این شخص هم در معصیت ایشان شریک باشد، زیرا که هر که سبب معصیت دیگری شود او هم در گناه با او شریک خواهد بود.
و از این جهت خداوند عالم فرموده: «دشنام مدهید به کسانی که غیر خدا را می خوانند، که ایشان هم خدا را دشنام دهند» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «چگونه می بینید حال کسی را که پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ عرض کردند که آیا کسی پدر و مادر خود را دشنام می دهد؟ فرمود: بلی کسی که پدر و مادر غیر را دشنام دهد، آن غیر هم پدر و مادر او را دشنام دهد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
راه معالجه بدگمانی به خدا و خلق
و طریق معالجه بدگمانی به خدا و خلق آن است که بعد از ملاحظه فساد، و شرافت ضدش، «که گمان نیک باشد» هرگاه گمان بدی از کسی به خاطر تو بگذرد اعتنائی به آن نکنی و دل خود را به آن شخص بد نسازی، و رفتار خود را با او تفاوت ندهی، و تفقد و اکرام و احترامی که نسبت به او به عمل می آوری کم ننمائی.
بلکه بهتر آن است که در تعظیم و دوستی او بیفزائی و در خلوت او را دعا کنی، تا به این سبب شیطان به غیظ آید و از خوف زیادتی احترام و دعای به او، دیگر گمان بد را به خاطر تو نیفکند.
و اگر به خطائی و لغزشی از شخصی برخوردی باید او را در خلوت نصیحت کنی، نه اینکه ابتدا به غیبت و بدگوئی او نمائی و باید از خطا کردن او محزون باشی، همچنان که از لغزش خود محزون می شوی و غرض تو از نصیحت او خلاص کردن او از هلاکت باشد و هرگاه چنین رفتار نمائی از برای تو ثواب حزن بر خطای او و ثواب نصیحت کردن او و ثواب نجات او هر سه جمع خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حسن ظن به خدا و خلق
بدان که همچنان که مذکور شد ضد بدگمانی به خدا و خلق، حسن ظن به آنها است و فواید آن بسیار، و ثمرات آن بیرون از حد شمار است و اخباری که در فضیلت حسن ظن به خدا وارد شده است قبل از این مذکور و فایده آن معلوم گردید و بیان شد که آن باعث نجات و نشاط در عبادات و محبت به خدا است، که اعلای مقامات است.
پس بر هر بنده لازم است که او را به خود هزار مرتبه مهربان تر از پدر و مادر بداند و همچنین بر او لازم است که گمان بد به هیچ یک از مسلمین نبرد و گفتار و کردار ایشان را حمل بر بدی ننماید بلکه هر عملی از هر که می بیند و هر سخنی از هر که می شنود باید آن را به بهترین محامل حمل کند و تکذیب او را نکند و اگر احتمال بدی به خاطر او گذرد، و هم خود را خطاکار شمرد و خود را بر آن ندارد، تا چون چندی گذرد این صفت ملکه او می شود و بدگمانی از خاطر او مرتفع می گردد.
بلی اگر گمان بدی نسبت به کسی کند که اگر گمان او راست و مطابق واقع باشد باعث ضرر دینی یا دنیوی باشد لازم است که حزم و احتیاط را به جای آورد، و امور دین و دنیای خود را به او وانگذارد، تا ضرر و خسران به او مترتب نگردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غضب و اسباب آن
صفت نهم غضب است و آن عبارت است از: حالت نفسانیه که باعث حرکت روح حیوانی و از داخل به جانب خارج از برای غلبه و انتقام می شود و هرگاه شدت نمود باعث حرکت شدیدی می شود که از آن حرکت، حرارتی مفرط حاصل، و از آن حرارت دود تیره ای برمی خیزد و دماغ و رگها را ممتلی می سازد، و نور عقل را می پوشاند، و اثر قوه عاقله را ضعیف می کند.
و به این جهت در صاحب غضب، موعظه و نصیحت اثری نمی بخشد بلکه پند و موعظه، درشتی و شدت را زیاد می کند و حرکت قوه غضبیه به این جهت امری است که هنوز واقع نشده است بلکه محتمل الوقوع است و به جوش آمدن شعله غضب، به جهت دفع آن است، یا به سبب امری است که واقع شده، و حرکت آن به جهت انتقام است.
پس اگر انتقام ممکن باشد و قدرت بر آن داشته باشد، چون غضب به حرکت آمد خون از باطن به ظاهر میل می کند و رنگ آدمی سرخ می شود و اگر انتقام ممکن نباشد و از آن مأیوس باشد خون میل به باطن می کند و به آن جهت رنگ آدمی زرد می شود و اگر غضب بر کسی باشد که نداند خواهد توانست انتقام از او بکشد یا نه، گاهی خون میل به باطن و گاهی میل به ظاهر می کند، و به این جهت رنگ آدمی گاهی سرخ و گاهی زرد می شود.
و مخفی نماند که مردمان در قوه غضبیه بر سه قسم اند: بعضی در طرف افراط هستند، که در وقت غضب فکر و هوشی از برای ایشان باقی نمی ماند و از اطاعت عقل و شرع بیرون می روند.
و طایفه ای در طرف تفریطند، و مطلقا قوه غضبیه ندارند و در جائی که عقلا و یا شرعا غضب لازم است مطلقا از جا برنمی آیند.
و گروهی بر جاده اعتدال مستقیم اند، که غضب ایشان به موقع، و غلظت ایشان به جاست و در هنگام غضب از حد شرع و عقل تجاوز نمی کنند.
و شکی نیست که حد اعتدال آن، مرغوب و مطلوب است بلکه آن فی الحقیقه غضب نیست، بلکه شجاعت و قوت نفس است و طرف تفریط آن نیز اگر چه غضب نباشد اما مذموم و قبیح، و نتیجه جبن و خواری است و بسا باشد که از غضب بدتر بوده باشد، زیرا که کسی را که هیچ قوه غضبیه نباشد بی غیرت و خالی از حمیت است.
و از این جهت گفته اند: «کسی که در موضع غضب به غضب نیاید خر است» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم از برای دنیا هرگز به غضب نمی آمد اما هرگاه از برای حق، غضبناک می شد احدی را نمی شناخت، و غضب او تسکین نمی یافت تا یاری حق را نمی کرد» و از آنچه گفتیم معلوم شد که غضب مذموم، آن است که در حد افراط باشد، زیرا که اعتدال آن، ممدوح است و تفریط آن غضب نیست، اگر چه از صفات ذمیمه است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - غضب مفرط و مفاسد آن
بدان که غضب مفرط، از مهلکات عظیمه و آفات جسمیه است و بسا باشد که به امری مودی شود که باعث هلاک ابد و شقاوت سرمد گردد، چون قتل نفس، یا قطع عضو و از این جهت است که گفته اند: «غضب جنونی است که دفعی عارض می گردد» و بسا باشد که شدت غضب، موجب مرگ مفاجات گردد.
و بعضی از حکما گفته اند که «کشتی که به گرداب افتاده باشد و موجهای عظیم آن را فرو گرفته باشد و بادهای شدید آن را به هر طرف افکند به خلاص و نجات نزدیکتر است از کسی که شعله غضبش به التهاب آمده باشد».
و در اخبار و آثار، مذمت شدید در خصوص غضب وارد شده است حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «غضب ایمان را فاسد می گرداند چنانکه سرکه عسل را فاسد می کند» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «این غضب آتش پاره ای است از شیطان، که در باطن فرزند آدم است و چون کسی از شما غضبناک گردید چشمهای او سرخ می گردد و باد در رگهای او می افتد و شیطان داخل او می شود» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «غضب، کلید هر بدی و شری است» و باز از آن حضرت مروی است که «غضب، دل مرد دانا را هلاک می کند» و نیز آن حضرت فرموده است که «کسی که قوه غضبیه خود را مالک نباشد عقل خود را نیز مالک نیست» و مخفی نماند که علاوه بر اینکه خود غضب از مهلکات عظیمه و از صفات خبیثه است، لوازم و آثاری چند نیز بر آن مترتب می شود که همه آنها مهلک و قبیح است، مانند: فحش و دشنام و اظهار بدی مسلمین و شماتت ایشان و سر ایشان را فاش کردن و پرده ایشان را دریدن و سخریه و استهزاء به ایشان کردن و غیر اینها از اموری که از عقلا صادر نمی گردد
و از جمله لوازم غضب آن است که البته بعد از تسکین «نایره آن، آدمی پشیمان و افسرده خاطر می گردد و غضبناک و غمناک و شکسته دل می شود و باعث دشمنی دوستان و شماتت دشمنان، و شادی ایشان و سخریه و استهزای اراذل و اوباش، و تألم دل و تغیر مزاج، و بیماری تن می گردد و عجب این است که بعضی چنان توهم می کنند که شدت غضب از مردانگی است، با وجود اینکه افعالی که از غضبناک سر می زند افعال اطفال و دیوانگان است نه کردار عقلا و مردان همچنان که مشاهده می شود کسی که شدت غضب بر او مستولی شد حرکات قبیحه و افعال ناشایسته، از دشنام و هرزه گوئی و سخنهای رکیک از او سر می زند و بسا باشد که دشنام به ماه و خورشید و ابر و باد و باران و درخت و جماد و حیوان می دهد و می رسد به جائی که کاسه و کوزه خود را می شکند و با حیوانات و جمادات به سخن درمی آید و چون دست او از همه جا کوتاه شود جامه خود را می درد و بر سر و صورت خود می زند و خود و پدر و مادر خود را دشنام می دهد و گاهی چون مستان و مدهوشان به هر طرف دویدن می گیرد و بسا باشد که بیهوش می شود و به زمین می افتد آری:
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند
و چگونه امثال این افعال نشانه مردی و شیردلی است و حال اینکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «شجاع، کسی است که در حالت غضب خود را تواند نگاه داشت».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - معالجه غضب
چون مفاسد غضب را دانستی بدان که علاج آن موقوف است بر چند چیز:
اول آنکه سعی کند در ازاله اسبابی که باعث هیجان غضب می شود، مثل: فخر و کبر و عجب و غرور و لجاج و مراء و استهزاء و حرص و دشمنی و حب و جاه و مال و امثال اینها، که همه آنها اخلاق ردیه و صفات مهلکه هستند، و خلاصی از غضب با وجود آنها ممکن نیست پس باید ابتدا ازاله آنها را کرد تا ازاله غضب سهل و آسان باشد.
دوم آنکه ملاحظه اخبار و آثاری کند که در مذمت غضب رسیده چنانچه شمه ای از آنها گذشت.
سوم آنکه متذکر اخبار و احادیثی گردد که در مدح و ثواب نگاهداشتن خود از غضب وارد شده است، و فوائد آن را به نظر درآورد.
همچنان که از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که غضب خود را از مردم باز دارد، خداوند تبارک و تعالی نیز در روز قیامت عذاب خود را از او باز می دارد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته شده است که از جمله چیزهائی که خدا به موسی علیه السلام فرمود این بود که نگاهدار غضب خود را از کسی که من تو را صاحب اختیار او کرده ام، تا من نیز غضب خود را از تو نگاه دارم» و حضرت صادق علیه السلام فرمودند که «خدا وحی فرستاد به بعضی از پیغمبران خود که ای فرزند آدم: در وقتی که غضبناک گردی مرا یاد کن تا من هم تو را یاد کنم و در وقت غضبم و تو را هلاک نسازم» و باز از آن حضرت علیه السلام مروی است که «مردی از اهل بادیه به خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد که من مردی هستم بادیه نشین، مرا کلمه ای یاد ده که جامع خیر دنیا و آخرت باشد آن حضرت فرمودند که هرگز غضب مکن و سه مرتبه آن اعرابی عرض خود را اعاده کرد، حضرت همین جواب را فرمود» و نیز از آن بزرگوار روایت شده که «هر که غضب خود را باز دارد از کسی، خدا عیوب او را می پوشاند» و اخبار در این خصوص بی حد و نهایت است چهارم آنکه ملاحظه فواید ضد غضب را که حلم باشد بکند، و مدحی را که در این خصوص وارد شده است ببیند، پس خود را خواهی نخواهی بر آن بدارد و حلم و بردباری را بر خود ببندد و غضب و خشم را بر خود ظاهر نسازد، اگر چه در دل خشمناک باشد و اگر کسی مدتی چنین کند، به تدریج عادت می شود و حسن خلق از برای او حاصل می شود.
پنجم آنکه هر قول و فعلی که از او سر می زند ابتدا در آن فکر کند و خود را از صدور آثار غضب محافظت نماید
ششم آنکه اجتناب کند از مصاحبت کسانی که قوه غضبیه ایشان غالب و از فضلیت حلم خالی هستند و در صدد انتقام و تشفی غیظ خود می باشند، و این را مردی و شجاعت می نامند و می گویند ما از کسی متحمل درشتی و سختی نمی شویم، و بر فلان امر صبر نمی کنیم بلکه مجالست کند با اهل علم و حلم و وقار، و کسانی که مانند کوه پا بر جای با هر باد ضعیفی از جای در نمی آیند.
هفتم آنکه تأمل نماید و بداند که هر چه در عالم واقع می شود همه به قضا و قدر الهی است و جمیع موجودات، مسخر قبضه قدرت او، و همه امور در ید کفایت اوست و خدا هر چه از بنده مقرر کرده است، البته خیر و صلاح آن بنده در آن است و بسا باشد که مصلحت او در گرسنگی و بیماری، یا فقر و احتیاج، یا ذلت و خواری، یا قتل یا امثال اینها باشد.
و چون این را دانست، می داند که دیگر غضب کردن بر دیگران، و خشم گرفتن بر ایشان راهی ندارد، چرا که هر امری هست از جانب پروردگار خیرخواه او می رسد.
هشتم آنکه متذکر شود که غضب نیست مگر از بیماری دل و نقصان عقل، که باعث آن ضعف نفس است، نه شجاعت و قوت نفس و از این جهت است که دیوانه زودتر از عاقل غضبناک می گردد و مریض از تندرست زودتر به غضب می آید و همچنین پیران ضعیف المزاج زودتر از جوانان، و زنان زودتر از مردان از جا در می آیند و صاحبان اخلاق بد زودتر از ارباب ملکات فاضله به خشم می آیند چنانکه می بینی که کسی که رذل است به فوت یک لقمه خشمناک می گردد و بخیل به تلف شدن یک حبه از مالش غضب می کند، حتی بر دوستان و عزیزان خود اما صاحبان نفوس قویه، شأن ایشان از آن بالاتر، و رتبه ایشان از آن والاتر است که به امثال این امور، متغیر و مضطرب گردند.
و اگر در آنچه گفتیم تشکیکی داشته باشی، دیده بگشا و نظر به صفات و اخلاق مردم کن و کتب سیر و تواریخ را مطالعه نمای و حکایات گذشتگان را استماع کن، تا ببینی که حلم و بردباری و خود را در وقت غضب نگاهداری کردن طریقه انبیا و اولیا و دانایان و حکما و نیکان و عقلا و پادشاهان ذو الاقتدار و شهریاران کامکار بوده و غضب و اضطراب و از جا درآمدن، خصلت اراذل و اوباش و نادانان و جهال است.
نهم آنکه به یادآوری که تسلط و قدرت خدا بر تو، قوی تر و بالاتر است از قدرت تو بر این ضعیفی که بر او غضب می کنی، و تو در جنب قوه قاهره الهیه غیر متناهیه به مراتب ضعیف تر و ذلیل تری از این ضعیف ناتوان که در جنب قدرت توست پس بترس و حذر کن از اینکه چون تو غضب خود را بر جاری سازی خداوند قهار نیز در دنیا و آخرت غضب خود را بر تو جاری بکند.
غم زیر دستان بخور زینهار
بترس از زبردستی روزگار
لب خشک مظلوم را گو بخند
که دندان ظالم بخواهند کند
در آثار پیشینیان رسیده که هیچ پادشاهی در بنی اسرائیل نبود مگر اینکه حکیمی دانشمند با او بود و صحیفه ای در دست داشت که بر آن نوشته بود که بر زیردستان رحم کن، و از مرگ بترس، و روز جزا را فراموش مکن و هر وقت که پادشاه غضبناک شد آن حکیم، صحیفه را به دست او دادی تا خواندی و غضب او ساکن شدی.
دهم آنکه متذکر گردی که شاید روزگار، روزی آن ضعیفی را که تو بر او غضب می کنی قوت دهد و کار او بالا گیرد و بر تو زبردست شود و در صدد انتقام و مکافات برآید.
لا تهین الفقیر علک ان
ترکع یوما و الدهر قد رفعه
یازدهم آنکه بدانی که هر حلیم و بردباری غالب و قاهر، و در نظر اولی البصائر عزیز و محترم می باشد و هر غضبناک مضطرب الحالی پیوسته مغلوب، و در دیده ها بی وقع می گردد.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر
بل ز صد لشکر ظفر انگیزتر
دوازدهم آنکه تصور کنی که در وقت غضب، صورت تو چه نوع قبیح و متغیر، و اعضای تو متحرک و مضطرب، و کردارت از نظم طبیعی بیرون، و گفتارت غیر مطابق قاعده و قانون می شود.
و از جمله معالجات غضب آن است که آدمی در وقت هیجان، به خدا پناه برد از شر شیطان، و بگوید «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» و اگر ایستاده باشد بنشیند، و اگر نشسته باشد بخوابد و وضو گرفتن و غسل کردن با آب سرد از برای تسکین آتش غضب مفیدند و اگر غضب بر کسی باشد که قرابت رحم با یکدیگر داشته باشند، دست به بدن او گذارد، غضب او ساکن می گردد چنانچه در اخبار وارد شده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حلم و کظم غیظ
بدان که ضد غضب، «حلم» است، که عبارت است از اطمینان نفس، به حیثی که قوه غضب به آسانی او را حرکت ندهد و مکاره روزگار او را به زودی مضطرب نگرداند .
و «کظم غیظ»، که عبارت است از فرو بردن خشم، و خود را در حالت غضب نگاهداشتن، اگر چه حلم نیست و لیکن آن نیز ضدیت با غضب دارد که نمی گذارد آثار غضب ظهور نماید.
پس این دو صفت شریفه، ضد غضبند و هر دو از اخلاق حسنه و صفات فاضله اند اما صفت حلم: پس آن اشرف کمالات نفسانیه است بعد از صفت علم، بلکه علم را بدون حلم نفعی و اثری و شجره دانائی را بی باغبانی بردباری ثمری نیست و از این جهت است که هر وقت که مدح علم می شود حلم نیز با او ذکر می شود.
و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «خداوند مرا به سبب علم، بی نیاز کن و به صفت حلم، مرا زینت ده» و باز آن حضرت فرمودند که «پنج چیز از طریقه پیغمبران مرسل است، یکی از آنها را صفت حلم شمرده اند» و نیز فرمودند که «طلب کنید مرتبه بلند را در نزد خدا عرض کردند که به چه چیز حاصل می شود؟ فرمودند: هر که دوستی تو را قطع کند تو با او پیوند کن و هر که از نیکی خود تو را محروم سازد تو با او نیکی و احسان کن و هر که به نادانی با تو رفتار کند تو حلم بورز» و فرمود که «بنده مسلم به واسطه حلم، به مرتبه کسی می رسد که روزها را روزه می گیرد و شبها را به عبادت به سر می برد» و فرمودند که «خدا دوست دارد بنده حلیم را و دشمن دارد فحش گوی بی مبالات را» و فرمودند که «سه چیز است که هر یکی از آنها را نداشته باشد هیچ عملی او را فائده نمی بخشد: یکی: تقوائی که او را از معاصی باز دارد دوم: حلمی که به آن زبان سفها را از او کوتاه کند سیم: خلق نیکی که در میان مردم زندگانی کند و از آن جناب مروی است که چون خلایق در روز قیامت جمع شوند منادی ندا کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برخیزند و به شتاب به جانب بهشت خرامند ملائکه به ایشان برخورند و گویند چرا به شتاب به جانب بهشت روانه اید؟ گویند: ما اهل فضل هستیم گویند: چه فضل و مزیتی از برای شما بود؟ گویند: هر وقت که ظلمی به ما می رسید صبر می کردیم و کسی که به ما بدی می کرد از او عفو می کردیم و کسی که به ما نادانی می کرد حلم می نمودیم ملائکه گویند: بلی اهل فضل هستید، داخل بهشت شوید» و باز آن حضرت فرمودند که «هرگز خدا به جهالت و نادانی کسی را عزیز نکرد و هرگز با حلم و بردباری کسی را ذلیل نگردانید» و از حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه مروی است که «خیر و خوبی این نیست که مال و اولاد کسی زیاد شود، بلکه آن است که عمل او بسیار، و حلم او عظیم گردد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که ناصر و یاور از برای هر کسی حلم او کافی است و اگر حلم نداشته باشد خود را بر حلم بدارد» و آن حضرت فرمودند که «چون میان دو نفر نزاعی واقع می شود دو ملک نازل می شوند و به هر کدام که بی خردی و سفاهت می کند می گویند: گفتی و گفتی، و خود سزاواری به آنچه گفتی، و جزای آن به تو خواهد رسید و به آن یک که حلم ورزید می گویند: حلم ورزیدی و صبر کردی، زود باشد که خدا تو را بیامرزد، اگر حلم خود را به انجام رسانی» «و روزی آن حضرت غلامی را از پی شغلی فرستادند، آن غلام دیر کرد، از عقب او آمدند، دیدند در مکانی خوابیده، حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند تا بیدار شد، فرمود: این غلام به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی، شب از توست و روز از ماست».
و اما کظم غیظ: اگر چه فضیلت و شرافت آن بقدر حلم نباشد، لیکن هرگاه کسی بر آن مداومت نماید معتاد می شود و صفت حلم از برای او هم می رسد و از این جهت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «علم، به تعلم هم می رسد و حلم به تحلم، که کظم غیظ باشد» و خداوند عظیم در کتاب کریم خود مدح فرموده است کسانی را که خشم خود را فرو می برند» و اخبار در شرافت و بسیاری اجر و ثواب آن بی نهایت است از جناب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «هر که خشم خود را فرو برد در جائی که هرگاه خواهد تواند خشم گیرد خدا در روز قیامت دل او را از خشنودی و رضا مملو خواهد ساخت» و آن حضرت فرمودند که «هیچ بنده ای جرعه ای نیاشامید که اجر آن بیشتر باشد از جرعه غیظی که از برای خدا فرو برد» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: که «هیچ بنده ای خشم خود را فرو نبرد مگر اینکه خدا در دنیا و آخرت عزت او را زیاد می کند» و مروی است که «صبر کن بر دشمنان نعمت خود، به درستی که کسی که در حق تو معصیت خدا را کند هیچ مکافاتی بالاتر و بهتر از آن نیست که تو اطاعت خدا را در حق او کنی».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
در صدد انتقام بودن و مذمت آن
صفت دهم در صدد انتقام بودن است و مذمت آن، یعنی کسی که بدی با او کند او نیز در صدد بدی کردن به مثل آنچه او کرده است یا بالاتر برآید، اگر چه شرعا حرام باشد، مانند: مکافات غیبت به غیبت، و فحش به فحش، و بهتان به بهتان و همچنین غیر اینها از افعال محرمه و شکی نیست در حرمت آن نیست رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر مردی تو را سرزنش کند به عیبی که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در اوست» و نیز فرمودند «دو نفر که یکدیگر را دشنام می دهند دو شیطان اند که همدیگر را می درند» «روزی در مجلس حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم شخصی به یکی از صحابه دشنام داد، و او ساکت بود، بعد از آن، او نیز شروع کرد به تلافی آن حضرت برخاستند و فرمودند که فرشته از جانب تو جواب می داد و چون خود به سخن آمدی فرشته رفت و شیطان آمد، و در مجلسی که شیطان در آن است من نمی نشینم» پس بر مرد دیندار لازم است که هرگاه از کسی نسبت به او ظلمی صادر شود در گفتار یا کردار، اگر از شریعت مقدسه جزائی و انتقامی به جهت آن مقرر است به آن اکتفا کند و از آن تعدی نکند، اگر چه بهتر آن است که از آن نیز چشم بپوشد و از آن شخص عفو کند و اگر در شرع، جزاء معینی به جهت آن نرسیده است، پا از دایره شرع بیرون ننهد و اگر سخنی بگوید، سخنی باشد که حرام نباشد، مثل اینکه در مقابل کسی که او را مذمت کند یا دشنام دهد و مانند آن از چیزهائی که در شرع مکافاتی ندارد همین قدر گوید که ای بی حیا، و ای بد خلق، و ای بی آبرو، و ای بی شرم «اگر این صفات را داشته باشد» یا بگوید خدا جزای تو را بدهد، یا خدا از تو انتقام کشد، یا تو کیستی که من جواب تو را گویم، یا ای جاهل، و ای احمق و این دروغ نیست، زیرا که هیچ کس از جهل و حمق خالی نیست همچنان که مروی است که «مردم همه در شناختن ذات خدا احمق اند» و بهتر این است که زبان به اینها نیز نگشاید و حواله آن را به رب الارباب نماید، زیرا که بعد از شروع در جواب، خود را نگاهداشتن مشکل است و اکثر مردم در وقت غضب از ضبط خود عاجزند بلی اگر مقامی باشد که اگر مطلقا متعرض نشود به بی غیرتی و بی حمیتی منجر شود، با حلم و حوصله و موافقت شریعت مقدسه، مکافات نماید و چون فی الجمله مکافات نمود زود راضی شود.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «بنی آدم طبقات مختلف اند: بعضی دیر به غضب می آیند و زود غضب ایشان برمی گردد و بعضی زود به غضب می آیند و زود برمی گردند و طایفه ای زود به غضب می آیند و دیر راضی می شوند و جماعتی دیر به غضب می آیند و دیر خشنود می شوند و بهترین این طوایف کسانی هستند که دیر غضبناک می شوند و زود خشنود می گردند و بدترین ایشان، آنان اند که زود به غضب آیند و دیر راضی شوند»
و بدان که علاج ترک انتقام این است که تأمل در بدی عاقبت آن در دنیا و آخرت کند و بداند که اگر انتقام آن را به پروردگار حواله کند البته منتقم حقیقی از او انتقام کشد، همچنان که مکرر مشاهده شده و به تجربه رسیده و اخبار و آیات بر آن دلالت دارند.
بلی:
به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه
هنوز از صید منقارش نپرداخت
که مرغ دیگر آمد کار او ساخت
علاوه بر اینکه اگر آن شخصی که بدی کرده او را از انسانیت فی الجمله بهره ای هست از سکوت و مکافات نکردن بیشتر تنبیه و تأدیب می شود، و اثر الم و شرمساری و خجالت او بیشتر از انتقام توست و اگر از انسانیت بی بهره و بی نصیب است تلافی تو نیز چندان اثری در او نمی کند، بلکه هر چه نسبت به او گوئی تفاوتی در حال او هم نمی رسد و تو باز مقابله و برابری با او ضایع و بی وقع می گردی زیادتر از آنچه آن شخص با تو کرده بلی:
سگی پای صحرانشینی گزید
به خشمی که زهرش ز دندان چکید
شب از درد بیچاره خوابش نبرد
به خیل اندرش دختری بود خرد
پدر را جفا کرد و تندی نمود
که آخر تو را نیز دندان نبود
پس از گریه مرد پراکنده روز
بخندید کای دختر دلفروز
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
و بعد از این تأمل کند در فواید ضد انتقام که عفو کردن است چنانکه بیاید و چون مکرر چنین کند از برای او ملکه و عادت شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - عفو و بخشش و فضیلت آن
ضد انتقام کشیدن عفو و بخشش است، و آیات و اخبار در مدح و حسن آن از حد و حصر متجاوز است خداوند عالم می فرماید «خذ العفو و امر بالعرف» یعنی «طریقه عفو و بخشش را نگهدار و امر به معروف کن» و نیز فرموده است: «و لیعفوا و لیصفحوا» یعنی «باید عفو و گذشت نمایند» و نیز فرموده است: «و ان تعفوا اقرب للتقوی» یعنی «اگر عفو نمائید به تقوی و پرهیزکاری نزدیکتر است» حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «به خدائی که جان من در قبضه قدرت اوست که سه چیز است اگر از من قسم خواهند بر آنها قسم می خورم: یکی آنکه صدقه دادن از مال هیچ کم نکند دوم آنکه هیچ کس از ظلمی که به او شده عفو نمی کند از برای خدا مگر اینکه خدا عزت او را در روز قیامت زیاد می فرماید سیم اینکه هیچ کس نیست یک دری از سئوال بر خود نگشاید مگر اینکه یک دری از فقر و احتیاج بر او گشوده می شود» و نیز از آن حضرت مروی است که «عفو و گذشت زیاد نمی کند مگرعزت را، پس گذشت کنید تا خدا شما را عزیز گرداند» و آن جناب به عقبه فرمودند که «می خواهی تو را خبر دهم به افضل اخلاق اهل دنیا و آخرت؟ نزدیکی کن به هر که از تو دوری کند و بخشش کن به کسی که تو را محروم سازد و گذشت کن از آن کسی که به تو ظلم نماید».
مروی است که «موسی علیه السلام عرض کرد که پروردگارار کدام یک از بندگان تو نزد تو عزیزترند؟ فرمود: آنکه در وقت قدرت و توانائی عفو نماید» و حضرت سید الساجدین علیه السلام فرمودند که «در روز قیامت خدای تعالی اولین و آخرین را در بلندی جمع می کند، سپس منادی ندا می کند که کجایند اهل فضل؟ پس طایفه ای برمی خیزند ملائکه گویند که چه چیز است فضل شما؟ گویند توسل می جستیم به هر که از ما دوری می کرد و عطا می کردیم به هر که ما را محروم می ساخت و گذشت می کردیم از هر که به ما ظلم می نمود ملائکه گویند: راست گفتید که اهل فضل اید، داخل بهشت شوید» و حضرت امام محمد باقر علیه السلام فرمودند که «پشیمانی بر عفو بهتر و آسان تر است از پشیمانی بر انتقام و عقوبت» و همین قدر فضل و شرافت از برای عفو و گذشت کافی است که از نیکوترین صفات پروردگار است، و در مقام ثنا و ستایش او را به این صفت جمیله یاد می کنند حضرت امام زین العابدین علیه السلام در مناجات خود می گوید: «انت الذی سمیت نفسک بالعفو فاعف عنی» یعنی «توئی که خود را به عفو و گذشت نام برده ای پس در گذر از من».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت یازدهم - غلظت و درشتی در گفتار و کردار
و شکی نیست که این صفتی است خبیث، و باعث نفرت مردمان از آدمی می گردد، و منجر به اختلال امر زندگانی می شود.
مکن خواجه بر خویشتن کار سخت
که بد خوی باشد نگونسار بخت
به نرمی ز دشمن توان کند پوست
چو با دوست سختی کنی دشمن اوست
و از این جهت آفریدگار عالم در مقام مهربانی و ارشاد به پیغمبر خود صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» یعنی «اگر بدخوی سخت دل باشی مردم از دور و کنار تو متفرق می گردند» و از بعضی اخبار مستفاد می شود که غلظت و درشتخوئی باعث سلب ایمان و دخول جند شیطان می گردد.
پس بر هر عاقلی واجب است که نهایت احتراز را از آن بکند، و هر کاری که می خواهد بکند یا هر سخنی که می خواهد بگوید اول در آن فکر کند و خود را محافظت نماید که غلظت و بدخوئی از او صادر نشود و فضلیت رفق را به یاد آورد و خود را بر آن بدارد تا ملکه او گردد.
و ضد این صفت خبیثه نرمی و همواری، و رفق در اعمال و اقوال است، و آن از صفات مومنان، و اخلاق نیکان است از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «اگر رفق، چیزی می بود که دیده می شد می دیدی که هیچ مخلوقی از آن نیکوتر نیست» و فرمودند که «رفق و نرمی را به هیچ جا نگذاردند مگر آنکه زینت داد و از هیچ جا برنداشتند مگر اینکه آن را معیوب کرد» و نیز فرمودند که «خدا مهربان و صاحب رفق است و دوست دارد کسی را که چنین باشد و آنچه با رفق، به آدمی می دهند با عنف و درشتی نمی دهند» و باز از آن بزرگوار مروی است که «رفق و مهربانی مبارک و میمون، و درشتی شوم است» و در روایتی دیگر است که «هر که رفق داشته باشد به هر چه اراده داشته باشد می رسد» و نیز از آن حضرت مروی است که «خدا هر خانواده ای را که دوست بدارد، رفق و همواری به ایشان عطا می فرماید» و نیز از آن جناب مروی است که «هر که را رفق و نرمی دادند خیر دنیا و آخرت را به او دادند و هر که را از رفق محروم ساختند او را از خیر دنیا و آخرت محروم کردند» و فرمودند که «آیا می دانید که کیست که آتش جهنم بر او حرام است؟ هر نرم آسان به دلها نزدیک» امام کاظم علیه السلام فرمودند که «نصف عیش و زندگانی آدمی رفق و نرمی است» و به تجربه رسیده و مکرر ملاحظه شده اموری که با رفق و مدارا ساخته می شود هرگز با خشونت و درشتی به انجام نمی رسد و هر پادشاهی که به لشکر و رعیت خود مهربان و نرم و هموار است امر مملکت او منتظم، و سلطنت او دوام می نماید و هر کدام درشتخوی و غلیظ القلب هستند امرش مختل می گردد و مردم از دور او پراکنده می شوند، و به اندک وقتی ملک و دولتش بر باد می رود و همچنین سایر طبقات مردم از علما و امرا و صاحبان مناصب و ارباب معاملات و صنایع آری:
به لطف خلق توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شرافت مدارا با مردم
و مخفی نماند که مدارا نیز نزدیک به رفق است و مدارا عبارت از آن است که ناگواری که از کسی به تو رسد محتمل شوی و به روی خود نیاوری و این از جمله صفاتی است که آدمی را در دنیا و آخرت به مراتب بلند و درجات ارجمند می رساند و اغلب کسانی که در دنیا به مرتبه عظیم رسیدند از این صفت جلیله است.
و از این جهت حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «پروردگار مرا امر کرد که با مردم مدارا کنم، همچنان که امر کرد که واجبات خود را به جای آورم» از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «در تورات نوشته است که در آن چیزهائی که خدای تعالی به موسی علیه السلام فرمود آن بود که فرمود: ای موسی در باطن خود اسرار مرا پنهان کن و پوشیده دار و در ظاهر خود آشکار کن از جانب من مدارا با دشمنان من و دشمنان خودت» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «طایفه ای از مردم مدارای ایشان با مردم کم بود و ایشان را از خانواده قریش انداختند و دور کردند با وجود اینکه از قریش بودند، و در حسب و نسب ایشان هیچ عیب و علتی نبود، و طایفه ای از غیر قریش با مردم مدارا کردند و خود را به این دودمان رفیع ملحق ساختند پس فرمودند که هر که دست خود را از مردم نگاه دارد یک دست از ایشان نگاه داشته است ولی دستهای بسیار از او بازداشته می شود».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوازدهم - کج خلقی
و آن نیز نزدیک به غلظت و بدخوئی است و ظاهر آن است که غلظت و درشتی از ثمرات کج خلقی باشد همچنان که انقباض روی و دلتنگی و بدکلامی نیز از آثار آن است و این صفت از نتایج قوه غضبیه است و این از جمله صفاتی است که آدمی را از خالق و خلق دور می کند، و از نظر مردم می افکند، و طبعها را از او متنفر می کند.
و هر کج خلقی اغلب مسخره مردمان و مضحکه ایشان می شود، و لحظه ای از حزن و الم و اندوه و غم خالی نیست و از این جهت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که «هر که بد خلق است خود را معذب دارد» و بسیار می شود که به واسطه کج خلقی ضررهای عظیم به آدمی می رسد، و از نفعهای بزرگ محروم می شود، و عاقبت هم آدمی را به عذاب اخروی می افکند مروی است که روزی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کردند که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها را به عبادت به پای می دارد و لیکن بد خلق است و از کج خلقی به همسایگان خود آزار می رساند آن حضرت فرمودند: هیچ خیری در او نیست، و او از اهل جهنم است» و آن حضرت فرمودند که «بد خلقی بنده را می رساند تا اسفل درک جهنم» و باز آن حضرت فرمودند که «خدا منع کرده است قبول توبه بد خلق را عرض کردند که چرا یا رسول الله؟ فرمودند: به علت اینکه هر وقت از گناهی توبه کرد در گناهی بدتر می افتد» و فرمودند که «بدخلقی گناهی است که آمرزیده نمی شود» و بعضی از بزرگان گفته اند که «اگر مصاحبت و همنشینی کنم با فاسق فاجر خوش خلقی، دوست تر دارم که با عابد کج خلقی بنشینم».