عبارات مورد جستجو در ۴۳۳۷ گوهر پیدا شد:
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۲
شیخ را در مجلس سؤال کردند کی ما التصوف؟ شیخ گفت: التصوف الصبر تحت الامر و النهی و الرضا و التسلیم فی مجاری الاقدار. پس گفت: لم یظهر علی احد حالة شریفة منیفة الا واصلها الصبر تحت الامر و النهی و الرضا و التسلیم بقضاء اللّه و احکامه عزوجل.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۳
شیخ گفت در هر دلی کی از حقّ سِرّی نیست و با حقّش رازی نیست از آنست کی در آن دل اخلاص نیست و هر کرا اخلاص نیست بهیچ روی خلاص نیست، آنگه گفت خبرست از رسول صلی اللّه علیه انه قال اذا کان یوم القیمة جیء بالاخلاص و الشرک کحیوان بین یدی الرب تعالی فیقول اللّه للاخلاص النطلق انت و اهلک الی الجنة و یقول للشرک انطلق انت و من معک الی النار ثم تلا رسول اللّه صلی اللّه علیه مَن جاءَ بِالحَسَنةِ فَلَهُ خَیرٌ مِنها وَهُمْ مِن فَزَعٍ یَومَئذٍ. آمِنُون و مَن جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّت وُجُوهُهُم فِی النّارِ هَلْ تُجْزَون اِلّا ماکُنْتُمْ تَعْمَلونَ پس گفت: اطلبوا الاخلاص فان فی الاخلاص خلاص فی الدنیا و الاخرة، کذا قال رسول اللّه صلی اللّه علیه یا معاذ اخلص دینک یکفیک القلیل من العمل.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۴
شیخ گفت: العالم هوالمخلص فمن لااخلاص له فی قلبه فلا علم له فی دینه و شرعه. یکی گفت یا شیخ اخلاص چیست؟ گفت رسول صلی اللّه علیه و سلم گفته است که اخلاص سرّیست از اسرار حقّ در دل و جان بنده که نظر پاک او بدان سر است و مدد آن سر از نظر پاک سبحانست و موحد که موحد است بدان سر است. کسی گفت ای شیخ آن سر چیست گفت لطیفۀ از الطاف حقّ چنانک گفته است اللّه لَطِیفٌ بِعِبادِه و آن لطیفه بفضل و رحمت حقّ تعالی پیدا گردد نه به کسب و فعل بنده، ابتدا نیازی و حزنی و ارادتی در دلش پدید آرد آنگه بدان نیاز و حزن نظری کند به فضل و رحمت لطیفۀ درآن دل بنهد که لایطّلع علیه ملک مقرب ولا نبی مرسل و آن لطیفه را سرّاللّه گویند و آن اخلاص است با رسول صلی اللّه علیه گفت تا با خلق بگوید قُلْ بِفَضلِ اللّه وَبِرَحمَتِه فَبِذلِک فَلْیَفْرَ حُواهُوَ خَیرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۶۸
شیخ گفت: حقّیقة العبودیة شیئان: حسن الافتقار الی اللّه و هذا من باطن الاحوال و حسن القدوة برسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و هذا الذی لیس للنفس فیه نصیب و لاراحة. گفت: طوبی لمن کان له فی عمره نفس واحد، خنک آنکه او را در همه عمر نفسی صافی برآید و آن نفس ضد نفس باشد و هر کجا نفس غالب بود این نفس نباشد بلکه دود تنور بود.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۰
از شیخ سؤال کردند کی ای شیخ ماالفتوة؟ شیخ گفت: قال النبی صلی اللّه علیه ان ترضی لاخیک ما ترضی لنفسک. پس گفت حقّیقة الفتوة ان تعذر الخلق فیما هم فیه و من صحب الفتیان من غیر فتوة یفتضح سریعاً.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۲
شیخ ما را پرسیدند که یا شیخ کیف الطریق؟ شیخ گفت: الصدق و الرفق، الصدق مع الحقّ و الرفق مع الخلق و قداتفق المشایخ انّ المروءَةاحتمال زلل الاخوان ولایسود الرجل حتی یکون فیه خصلتان الیأس عما فی ایدی الناس وَالتغافل عما یکون منهم.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۴
شیخ ما را سؤال کرد درویشی کی یا شیخ این چه سوزست کی درین دلهاست؟ شیخ گفت این را آتش نیاز گویند و خدای تعالی دو آتش آفریده است یکی آتش زنده و یکی آتش مرده. آتش زنده آتش نیاز است کی در سینهای بندگان نهاده است تا نفس ایشان سوخته گردد، و آن آتشی است نورانی، چون نفس سوخته گشت آنگه آن آتش نیاز شوق گردد و آن آتش شوق هرگز بنرسد نه درین جهان و نه درآن جهان. و این آتش است که رسول گفت صلی اللّه علیه اذا اَرادَاللّه بعبدٍ خیر اَقَذَفَ فی قلبه نوراقیل یا رسول اللّه ما علامة ذلک النور؟ قال التجافی عن دارالغرور و الانابة الی دارالخلود و الاستعداد للموت قبل نزول الموت. آن سایل گفت یا شیخ چون آن دیدار پاک عطا کند آن آتش شوق آرام گیرد؟ شیخ گفت: از دیدن ماه بهره برنتوان داشت! آن دیدار تشنگی زیادت کند نه سیری آرد چنانک امروز غیبست فردا که بخواهند دید غیب خواهد بود. گردش بر صفت او روا نیست هر کسی کی بیند او را بر حدّ ایمان خود بیند آن نور ایمان بود کی از دلها بچشمها آید تا بدان نور ایمان بر حدّ خود جلال و جمال خود بیند بآن آتش مرده می‌بسوزندش چه درین جهان و چه دران جهان پس این بیت بگفت:
آتش نمرود هرگز پور آزر را نسوخت
پورآزرپیش ازین آتش چو خاکستر شدست
تا بدین آتش نسوزی تو یقین صافی نۀ
خواه اگر دیوانه خوانی خواه گویی بیهذَست
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۵
شیخ گفت هفتصد پیر از پیران طریقت سخن گفته‌اند اول همان گفت که آخر، اما عبارت مختلف بود و معنی یکی بود کی التصوف ترک التکلف. و هیچ تکلف ترا بیش از تو نیست کی چون به خویش مشغول شدی ازو بازماندی.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۷
شیخ گفت: ایاک و صحبة الاشرار ولاتنقطع عن اللّه بصحبة الاخیار.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۸
شیخ گفت: صحبت را شرطهاست، نیکوترین لباسی که بنده پوشد لباس تواضع است. و عزیز نگرداند بنده را مگر تواضع ومَن تواضَعَ للّه رَفَعَهُ اللّه و تواضع شکستگی بود و سرنهادن درین راه و کارها پدید ناآمدن و هیچ آفت بنده را در راه بتر از تکبر نیست و تکبر سرفرازی باشد و منی کردن چنانک ابلیس گفت انا خیر منه. و گویند ابلیس در بازارها می‌گردد و می‌گوید با مردمان نگر تامنی نکنی و نگویید من و بنگرید تا چه آمد بر من از تکبر و بزرگواری صفت اوست و هرکه با خداوند منازعت کند و در برابر آید قهرش کنند.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۹
شیخ گفت: التصوف بالتلقین کالبناء علی السرقین، پس گفت هذا الامر لایخاط علی احد بالابرة ولایشد علیه بالخیط.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۸۶
مُقری عبدالرحمن گفت کی مقری شیخ بود، کی شیخ روزی در سماع در حالتی بود و نعرها می‌زد و رقص می‌کرد در حلقۀ جمع، چون بنشست و ساکن گشت ما خاموش بودیم شیخ گفت هفتصد پیر در ماهیت تصوف سخن گفته‌اند تمامترین و بهترین همه قولها اینست کی استعمال الوقت بماهو الولی به.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۸۹
شیخ گفت هر کرا کی او باید اینجا باید آمد تا بُوی او شنود و آن مجلس‌های دیگر مجلس علمست و این مجلس حقّست ایشان در آن کلاه و جاه و عزّ جویند و اینجا کلاه و عزّ و جاه ا زخود دور می‌کنند. عزّ خداوند راست لله العزة جمیعاً به کلام خویش می‌گوید لم یَزَل که عزّ جمله مراست.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۹۰
شیخ گفت هر قرایی کی در سماع درویشان او بطّال طریقت است.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۹۶
شیخ را پرسیدند از معنی این آیت کی وَلذِکر اللّه اکبر گفت معنی آنست کی یاد کرد خداوند بندۀ خویش را بزرگتر. زیرا کی بنده او را یاد نتوان کرد تا از نخست اوبنده را یاد نکند، آن بزرگتر که خداوند بنده را یاد کند و بنده را توفیق دهد تا بنده نیز خداوند را یاد کند. نیکو بنگری او می‌خود را یاد کند وبنده هیچ کس نیست در میانه، بنده بسیاری بدود و گرد جهان برآید، پندارد که راحتی هست، جایی بی‌او نباشد، هرکجا شوی تا اونبود راحت نبود، او خود همه جایی هست، هم اینجا اورا می‌بینی بیت:
یک چند دویدم و قدم فرسودم
آخر بی تو پدید نامد سودم
تا دست به بیعت وفایت سودم
در خانه نشستم و فرو آسودم
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۹۹
شیخ را پرسیدند کی دولت چیست؟ شیخ گفت درین معنی بسیار سخن گفته‌اند و ما می‌گوییم: الدولة اتفاق حسن. چون پدید آید آن عنایت ازلی باشد سبقت العنایة فی البدایة فظهرت الولایة فی النهایة همه رنگها را در دنیا کنند، دلها را رنگ در ازل کرد چنانک می‌فرماید صِبغَةَ اللّه وَمَن اَحْسَنُ مِنَ اللّه صِبْغَةً.
وَهَواک اوّلُ ما عرفت مِنَ الهوی
وَالقلبُ لایَنسی الحبیبَ الاَوّلا
این دولت از آن جمله نیست که او را بسوزن بتوان دوخت یا برشته توان بست یا به میزان برتوان سخت چون نبود نبود. بیت:
آنرا که بیامدست دنیا آمد
دانی که بیامده چو آورده نبود
یکی بر پای خاست، گفت ای شیخ پس ما را چه تدبیر؟ شیخ گفت التدبیرُ فی العقلِ تَدمیرٌ والتدبیر فی العِشقِ تَزویر هیچ خطایی بتر از آن نبود کی در حقّ دوست و خداوندِ خویش بادشمن خود تدبیر کنی،تدبیر صفت نفس است و نفس دشمنست، اگر تدبیر خواهی کرد با زیرکی باید کرد و از اول عهد تا منقرض عالم زیرک تر از مصطفی صلی اللّه علیه نبود ونخواهد بود، تدبیر با وی کن و بنگر تا چه گفته است برآن رو و از آنچ نهی کرده است از آن دور باش.
گفتار دراز مختصر باید کرد
وزیار بدآموز حَذَر باید کرد
یار بدآموز تو نفس تو است اَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذ اِلهَهُ هَویهُ تا تو باتویی هرگز راحت نیابی نفسُک سِجُنک اِن خرجتَ منها وقعتَ فی راحةِ الاَبَد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۰۰
شیخ را وقتی سؤال کرد درویشی کی یا شیخ عقل چیست؟ شیخ گفت العقل آلة العبودیة، به عقل اسرار ربوبیت نتوان یافت که وی محدثست و محدث را بقدیم راه نیست.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۰۵
شیخ را سؤال کردند ازین آیت که وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَختارُ شیخ گفت اختیار کردۀ خداوند می‌باید، شایسته وآراستۀ خداوند می‌باید، اختیار بنده بکار نیاید ما آن بهتر باشیم کی نباشیم، اگر کششی پدید آید بنده بدان کشش آراسته گردد و پیراستۀ کوشش گردد وشایستۀ بینش گردد چون بینا گشت شنوا گردد آنگه با او گوید قُلْ بِفَضلِ اللّه وَبِرحَمتِه فَبِذلِک فَلیَفرحوا هَوَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ بگوی بفضل و رحمت ما شاد باش کی بدین نازیدن ترا بهتر از هرچ گرد کنی ما را گفت هُوَ خیرٌ یا ابنَ ابی الخیر ما شما را می‌گوییم هُوَ خیر. هرکسی به چیزی می‌نازند: گروهی به دنیا گروهی به عقبی گروهی به درجات گروهی به حسنات، ما می‌گوییم شما را کی این همه نبود و او بود و هست و باشد. بوالقاسم بشر یاسین در میهنه پیرزنان را این ذکر در آموختی: یاتو، یا همه تو، یا همه تورا. وحدک لاشریک لک و این جمله آنست کی حقّ تعالی گوید هُوَ خَیرٌ مِمّا یجمعُون ای مسلمانان غریب شد کسی کی ازین بویی دارد و یا کسی که از خودی خود سیر آمده است. سخن کی گشاید بر نیاز کسی گشاید کی بُوی گرفتاری دارد، نیاز می‌باید! نیاز خواستی بود،خواست بکار نیاید، نیاز مغناطیس است کی اسرار حقّیقت را بخود کشد.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۰۶
شیخ گفت خداوند تعالی پیش از آنکه این قالبها بیافرید جانها را به چهل هزار سال بیافرید و درمحل قرب بداشت و آنگه نوری بریشان نثار کرد ودانست که هر جانی از آن نور چه نصیب یافت بر قدر آن نصیب ایشان را نواخته می‌داشت تا در آن نور می‌آسودند و در آن پرورده می‌گشتند، و کسانی که درین دنیا با یکدیگر قرار و انس یابند، آنجا با یکدیگرشان نزدیکی بوده باشد، اینجا یکدیگر را دوست دارند ایشان را دوست خدایی گویند آنگه هرکه خدای را جوید بدان طلب به یکدیگر بوی برند کماتشام الخیل، چون اسبان. اگر یکی به مغرب باشد و یکی به مشرق انس و تسلی به حدیث یکدیگر یابند و اگر یکی در قرن اول افتد و دیگر در قرن پنجم این آخر را فایده و تسلی جز به سخن اول نباشد، این قوم بفضل حقّ تعالی آراسته باشند، به هیچ چیز از خداوند برنگردند نه به بلا نه به نعما نه به کرامات و نه به مقامات. هرکه به چیزی ازین معانی فرود آید جز دروغ زن نباشد برای آنکه کرامات و مقامات و درجات همه نه خداییست، همه نصیب بنده است و هرکه بدین فرو آمد نصیب پرست گشت.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۱۰۷
شیخ گفت ای مسلمانان تا کی از من و من شرم دارید مکنید چیزی کی در قیامت نتوانید گفت اینجا مگویید کی آن بر شما وبال باشد این منیت دمار از خلق برآرد این منیت درخت لعنتست. اول کسی کی گفت من درخت لعننت آن من بود. هرکه می‌گوید من ثمرۀ آن درخت بدو می‌رسد و هر روز از خدای دورتر می‌شود..