عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ملا احمد نراقی : باب چهارم
وجوب و فضیلت صله رحم و فواید آن
چون معصیت قطع رحم را دانستی، بدان که ضد آن، که صله رحم باشد، به اتفاق جمیع علمای شیعه واجب، و کتاب و سنت به آن ناطق است، و از افضل طاعات، و اعظم قربات است.
خدای تعالی جل شأنه می فرماید: «و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا و بذی القربی» یعنی «بندگی کنید خدا را و هیچ چیز را شریک و انباز از برای او قرار مدهید و نسبت به والدین و خویشان، نیکی و احسان به جا آورید» و می فرماید: «و اتقوا الله الذی تسائلون به و الارحام» یعنی «و بپرهیزید از خدا، که در حقوق او و حقوق ارحام، در مقام سوال باز داشته خواهید شد» جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «وصیت می کنم حاضرین امت خود، و غائبین ایشان را، و کسانی که در پشت پدران و رحم مادران هستند، تا روز قیامت، که صله رحم به جا بیاورند، اگر چه دوری میان ایشان یک ساله راه باشد به درستی که این، جزء دین است» و فرمود: که هر که خوش داشته باشد که اجل او تأخیر بیفتد و روزی او زیاد شود، باید صله رحم به جای آورد» و نیز فرمود که «به تحقیق قومی خوب نیستند، و از اهل معصیت هستند، و لیکن صله رحم به جای می آورند، به این سبب مالهای ایشان زیاد می شود و عمرهای ایشان طولانی می گردد پس اگر خوب باشند چگونه خواهند بود» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به درستی که خانواده ای از اهل فسق و فجور هستند، و به سبب صله رحم مالهای ایشان بسیار، و عدد ایشان زیاد می گردد» و فرمود که «ثواب صدقه، ده مقابل است و ثواب قرض هجده مقابل و ثواب احسان با برادران دینی بیست مقابل و ثواب احسان با خویشان، بیست و چهار مقابل است» و نیز فرمود: «هر که خواهد که خدا عمر او را زیاد کند، و روزی او را وسیع گرداند، باید صله رحم به جا آورد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «صلح ارحام، خلق را نیکو می گرداند و دست را گشاده می کند و روزی را وسعت می دهد و اجل را به تأخیر می افکند» و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که «صله ارحام، اعمال را پاکیزه می کند و بلاها را دفع می کند و حساب روز شمار را آسان می سازد و أجل را به تأخیر می افکند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «صله رحم، حساب روز قیامت را آسان می کند و صله رحم است که عمر را طولانی می کند، و از بدیها آدمی را محافظت می نماید» و فرمود که «صله رحم، و نیکی با همسایگان، خانه ها را آباد می کند و عمرها را زیاد می کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «نمی دانم چیزی را که عمرها را زیاد کند مگر صله رحم حتی اینکه می شود که از عمر کسی سه سال باقی مانده باشد و صله رحم به جا آورد خدا عمر او را سی سال زیاد کند، و سی و سه سال بگرداند و می شود که از عمر کسی سی و سه سال باقی مانده باشد و قطع صله رحم نماید خدا سی سال عمر او را کم کند و سه سال بگرداند» و اخبار به این مضمون بسیار است و علاوه بر آنچه از اخبار متواتره مستفاد می شود، و به تجربه و معاینه ثابت است که صله رحم، باعث زیادتی عمر، و وسعت رزق، و جمعیت احوال می گردد و ظاهر آن است که زیاده بر ثواب آخرت، و فواید دنیویه، هیچ عملی از اعمال خیر به صله ارحام نرسد و اثر هیچ طاعتی زودتر از آن به ظهور نرسد.
فایده: مراد از رحمی که صله آن واجب و قطع آن حرام است چون وجوب صله رحم را شناختی، و فواید آن را دانستی، و ضرر قطع رحم را معلوم کردی، بدان که مراد از رحم، که صله آن واجب، و قطع آن حرام است، هر خویش نسبی است که به خویشی معروف باشد، گرچه نسبت بسیار دوری داشته باشد و محرمیتی در میان نباشد خلاصه اینکه همین که کسی منسوب به دیگری باشد، اگر چه بسیار دور باشد از جمله ارحام او است و صله او واجب، و قطع آن حرام است.
و قطع رحمی که حرام است، این است که به گفتار، یا کردار، ایذاء به او برسانی و با او رفتار ناشایست کنی، یا سخن ناخوش نسبت به او بگوئی، که دل او شکسته گردد یا او را احتیاجی و ضرورتی باشد به سکنائی یا لباسی یا خوراکی یا نحو آن و تو قدرت بر رفع احتیاج او داشته باشی و زیادتر از قدر ضرورت خود را متمکن باشی و از او مضایقه کنی.
یا ظالمی نسبت به او ظلمی کند و تو بتوانی آن را دفع کنی و کوتاهی نمائی یا از راه کینه و حسد از او کناره کنی و دوری جوئی و بدون عذر «مسموع در وقت مرض عیادت او نکنی و چون از سفر آید به دیدن او نروی و چون او را مصیبتی روی دهد به تعزیه او حاضر نشوی، و امثال اینها و جمیع اینها قطع رحم است و صله رحم ضد آنها است، که خود را از سخن درشت و کردار زشت نسبت به او نگاه داری.
خدای تعالی جل شأنه می فرماید: «و اعبدوا الله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا و بذی القربی» یعنی «بندگی کنید خدا را و هیچ چیز را شریک و انباز از برای او قرار مدهید و نسبت به والدین و خویشان، نیکی و احسان به جا آورید» و می فرماید: «و اتقوا الله الذی تسائلون به و الارحام» یعنی «و بپرهیزید از خدا، که در حقوق او و حقوق ارحام، در مقام سوال باز داشته خواهید شد» جناب رسالت مآب صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «وصیت می کنم حاضرین امت خود، و غائبین ایشان را، و کسانی که در پشت پدران و رحم مادران هستند، تا روز قیامت، که صله رحم به جا بیاورند، اگر چه دوری میان ایشان یک ساله راه باشد به درستی که این، جزء دین است» و فرمود: که هر که خوش داشته باشد که اجل او تأخیر بیفتد و روزی او زیاد شود، باید صله رحم به جای آورد» و نیز فرمود که «به تحقیق قومی خوب نیستند، و از اهل معصیت هستند، و لیکن صله رحم به جای می آورند، به این سبب مالهای ایشان زیاد می شود و عمرهای ایشان طولانی می گردد پس اگر خوب باشند چگونه خواهند بود» و در حدیثی دیگر فرمودند که «به درستی که خانواده ای از اهل فسق و فجور هستند، و به سبب صله رحم مالهای ایشان بسیار، و عدد ایشان زیاد می گردد» و فرمود که «ثواب صدقه، ده مقابل است و ثواب قرض هجده مقابل و ثواب احسان با برادران دینی بیست مقابل و ثواب احسان با خویشان، بیست و چهار مقابل است» و نیز فرمود: «هر که خواهد که خدا عمر او را زیاد کند، و روزی او را وسیع گرداند، باید صله رحم به جا آورد» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «صلح ارحام، خلق را نیکو می گرداند و دست را گشاده می کند و روزی را وسعت می دهد و اجل را به تأخیر می افکند» و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که «صله ارحام، اعمال را پاکیزه می کند و بلاها را دفع می کند و حساب روز شمار را آسان می سازد و أجل را به تأخیر می افکند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «صله رحم، حساب روز قیامت را آسان می کند و صله رحم است که عمر را طولانی می کند، و از بدیها آدمی را محافظت می نماید» و فرمود که «صله رحم، و نیکی با همسایگان، خانه ها را آباد می کند و عمرها را زیاد می کند» و نیز از آن حضرت منقول است که «نمی دانم چیزی را که عمرها را زیاد کند مگر صله رحم حتی اینکه می شود که از عمر کسی سه سال باقی مانده باشد و صله رحم به جا آورد خدا عمر او را سی سال زیاد کند، و سی و سه سال بگرداند و می شود که از عمر کسی سی و سه سال باقی مانده باشد و قطع صله رحم نماید خدا سی سال عمر او را کم کند و سه سال بگرداند» و اخبار به این مضمون بسیار است و علاوه بر آنچه از اخبار متواتره مستفاد می شود، و به تجربه و معاینه ثابت است که صله رحم، باعث زیادتی عمر، و وسعت رزق، و جمعیت احوال می گردد و ظاهر آن است که زیاده بر ثواب آخرت، و فواید دنیویه، هیچ عملی از اعمال خیر به صله ارحام نرسد و اثر هیچ طاعتی زودتر از آن به ظهور نرسد.
فایده: مراد از رحمی که صله آن واجب و قطع آن حرام است چون وجوب صله رحم را شناختی، و فواید آن را دانستی، و ضرر قطع رحم را معلوم کردی، بدان که مراد از رحم، که صله آن واجب، و قطع آن حرام است، هر خویش نسبی است که به خویشی معروف باشد، گرچه نسبت بسیار دوری داشته باشد و محرمیتی در میان نباشد خلاصه اینکه همین که کسی منسوب به دیگری باشد، اگر چه بسیار دور باشد از جمله ارحام او است و صله او واجب، و قطع آن حرام است.
و قطع رحمی که حرام است، این است که به گفتار، یا کردار، ایذاء به او برسانی و با او رفتار ناشایست کنی، یا سخن ناخوش نسبت به او بگوئی، که دل او شکسته گردد یا او را احتیاجی و ضرورتی باشد به سکنائی یا لباسی یا خوراکی یا نحو آن و تو قدرت بر رفع احتیاج او داشته باشی و زیادتر از قدر ضرورت خود را متمکن باشی و از او مضایقه کنی.
یا ظالمی نسبت به او ظلمی کند و تو بتوانی آن را دفع کنی و کوتاهی نمائی یا از راه کینه و حسد از او کناره کنی و دوری جوئی و بدون عذر «مسموع در وقت مرض عیادت او نکنی و چون از سفر آید به دیدن او نروی و چون او را مصیبتی روی دهد به تعزیه او حاضر نشوی، و امثال اینها و جمیع اینها قطع رحم است و صله رحم ضد آنها است، که خود را از سخن درشت و کردار زشت نسبت به او نگاه داری.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هشتم - عقوق والدین و مذمت آن
و بیچاره کسی که عاق پدر یا مادر باشد نه در دنیا خیر می بیند و نه در آخرت و نه از عمر خود برمی خورد، و نه از عزت یک لقمه نانی به دل خوش از گلوی او فرو نمی رود و یک شربت آبی گوارا به کام او نمی رسد و جمیع آیات و اخبار بی شماری که در خصوص ذم قطع رحم وارد شده است به مذمت آن نیز دلالت می کند.
حق سبحانه و تعالی می فرماید: «و قضی ربک ألا تعبدوا ألا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما» خلاصه معنی اینکه حکم فرمود پروردگار به اینکه جز او را پرستش مکن و بندگی ننمای و نسبت به پدر و مادر احسان و نیکی به جای آور، چنانچه یکی از ایشان یا هر دو در نزد تو به سن پیری برسند، اف بر روی ایشان مگوی و چنانچه از تو چیزی خواهش نمایند ایشان را رد مکن و با ایشان سخن شایسته گوی» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «زنهار حذر کنید از عقوق پدر و مادر، به درستی که بوی بهشت از هزار ساله راه شنیده می شود، و با وجود این نمی شنود آن را کسی که عاق باشد و نه کسی که قطع رحم کرده باشد و نه پیر زناکار و نه کسی که از راه تکبر جامه خود را بکشد» و فرمود: «هر که صبح کند، در حالتی که پدر و مادر بر او غضبناک باشند، داخل صبح می شود در حالی که دو در جهنم بر روی او گشوده است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرکه از روی خشم نگاه به پدر و مادر کند، در حالتی که پدر و مادر بر او ظلم کنند، خدا هیچ نمازی را از او قبول نمی کند» و فرمود: «چون روز قیامت شود، پرده ای از پرده های بهشت برداشته شود، و به این سبب از پانصد سال راه، هرکه را مشامی باشد بوی بهشت را می شنود، مگر یک طایفه، عرض شد که آن کیست؟ فرمود: عاق والدین» و فرمود: «اگر پست تر از اف گفتن بر روی پدر و مادر، چیزی می بود، خدا از آن نهی می فرمود ادنای مرتبه عقوق، اف گفتن بر ایشان است و از جمله عقوق است تیز نظر کردن بر روی ایشان» شخصی از حضرت امام موسی علیه السلام سوال کرد که «چگونه است اگر کسی به یکی از فرزندان خود گوید پدر و مادرم فدای تو باد، آیا باکی دارد یا نه؟ فرمود: چنین می بینم که اگر پدر و مادر او زنده باشند، این از عقوق باشد و اگر مرده باشند باکی نیست» و اخبار در ذم عقوق والدین بسیار، بلکه به اتفاق علما، از گناهان کبیره است و با وجود اختلاف ایشان در عدد گناهان کبیره، هیچ یک خلاف در کبیره بودن آن نکرده اند و اکثر اخباری که در بیان کبایر وارد شده است، متضمن عقوق والدین هست.
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد است که پادشاه عالم فرمود که «به عزت و جلال، و بلندی شأن خودم سوگند، که اگر عاق والدین عبادت جمیع پیغمبران را بکند از او قبول نمی کنم» و اول چیزی که در لوح محفوظ نوشته شد، این بود که «منم خدائی که بجز من خدائی نیست هر که پدر و مادر از او راضی باشند من نیز از او راضی هستم و هر که پدر و مادر بر او خشمناک باشند من نیز بر او خشمناکم» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جمیع مسلمین در روز قیامت مرا خواهند دید، مگر عاق والدین، و شراب خوار، و کسی که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستد» و همین قدر از برای عاق والدین کافی است که پیغمبر خدا بر او نفرین کرد و فرمود: «هر که پدر و مادر، یا یکی از آنها را ادراک کند، و او را از خود راضی نسازد هرگز آمرزیده مباد جبرئیل بر نفرین آن حضرت آمین گفت» در اسرائیلیات رسیده است که «خدای تعالی به موسی وحی فرمود که هر که با والدین خود نیکوئی کند، و با من عقوق نماید او را نیکوکار می نویسم و هر که با من نیکی کند، و عاق والدین باشد او را عاق می کنم» و در اخبار بسیار وارد، و به تجربه و عیان ثابت است که هر که بدی با پدر و مادر، یا یکی از آنها نماید عمر او کوتاه و زندگانی او به تلخی می گذرد و فقر و پریشانی به او هجوم می آورد و سکرات مرگ بر او شدید می گردد و جان کندن بر او دشوار می شود.
و همچنین از اخبار و آثار و تجربه روزگار، مستفاد است که نفرین پدر بر فرزند به درجه استجابت می رسد پس هان هان ای جان برادر با هوش باش و بر جان خود رحم کن و از تیغ عقوق پدر و مادر حذر نمای و یاد آور طول تصدیع و زحمت ایشان را در پرورش تو، بنگر خود بی خوابی کشیدند تا تو را خواب کنند و گرسنگی خوردند تا تو را سیر کنند سالهای سال تو را در آغوش مهربانی کشیده اند، و به شیره جان پروریده اند و عمر و جان خود را در راه تو صرف نموده اند زهی بی مروتی و بی انصافی که بعد از آنکه اندک قوتی در خود بیابی، همه آنها را فراموش کنی.
جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش در آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی و حالت نبود
مگس راندن از خود خجالت نبود
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای
و بدان که عقوق پدر و مادر عبارت است از: خشم آوردن و شکستن دل، و آزردن خاطر ایشان و به هر نوع که دل ایشان آزرده شود عقوق حاصل می شود و آدمی مستحق عذاب الهی و بلای غیرمتناهی می گردد، خواه به زدن باشد، یا دشنام دادن، یا صدا به ایشان بلند کردن، یا تیز بر ایشان نگریستن، یا از ایشان روی گردانیدن و بی اعتنائی یا نافرمانی ایشان نمودن در امری که اطاعت ایشان لازم است.
حق سبحانه و تعالی می فرماید: «و قضی ربک ألا تعبدوا ألا ایاه و بالوالدین احسانا اما یبلغن عندک الکبر أحدهما أو کلاهما فلا تقل لهما أف و لا تنهرهما و قل لهما قولا کریما» خلاصه معنی اینکه حکم فرمود پروردگار به اینکه جز او را پرستش مکن و بندگی ننمای و نسبت به پدر و مادر احسان و نیکی به جای آور، چنانچه یکی از ایشان یا هر دو در نزد تو به سن پیری برسند، اف بر روی ایشان مگوی و چنانچه از تو چیزی خواهش نمایند ایشان را رد مکن و با ایشان سخن شایسته گوی» و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «زنهار حذر کنید از عقوق پدر و مادر، به درستی که بوی بهشت از هزار ساله راه شنیده می شود، و با وجود این نمی شنود آن را کسی که عاق باشد و نه کسی که قطع رحم کرده باشد و نه پیر زناکار و نه کسی که از راه تکبر جامه خود را بکشد» و فرمود: «هر که صبح کند، در حالتی که پدر و مادر بر او غضبناک باشند، داخل صبح می شود در حالی که دو در جهنم بر روی او گشوده است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هرکه از روی خشم نگاه به پدر و مادر کند، در حالتی که پدر و مادر بر او ظلم کنند، خدا هیچ نمازی را از او قبول نمی کند» و فرمود: «چون روز قیامت شود، پرده ای از پرده های بهشت برداشته شود، و به این سبب از پانصد سال راه، هرکه را مشامی باشد بوی بهشت را می شنود، مگر یک طایفه، عرض شد که آن کیست؟ فرمود: عاق والدین» و فرمود: «اگر پست تر از اف گفتن بر روی پدر و مادر، چیزی می بود، خدا از آن نهی می فرمود ادنای مرتبه عقوق، اف گفتن بر ایشان است و از جمله عقوق است تیز نظر کردن بر روی ایشان» شخصی از حضرت امام موسی علیه السلام سوال کرد که «چگونه است اگر کسی به یکی از فرزندان خود گوید پدر و مادرم فدای تو باد، آیا باکی دارد یا نه؟ فرمود: چنین می بینم که اگر پدر و مادر او زنده باشند، این از عقوق باشد و اگر مرده باشند باکی نیست» و اخبار در ذم عقوق والدین بسیار، بلکه به اتفاق علما، از گناهان کبیره است و با وجود اختلاف ایشان در عدد گناهان کبیره، هیچ یک خلاف در کبیره بودن آن نکرده اند و اکثر اخباری که در بیان کبایر وارد شده است، متضمن عقوق والدین هست.
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد است که پادشاه عالم فرمود که «به عزت و جلال، و بلندی شأن خودم سوگند، که اگر عاق والدین عبادت جمیع پیغمبران را بکند از او قبول نمی کنم» و اول چیزی که در لوح محفوظ نوشته شد، این بود که «منم خدائی که بجز من خدائی نیست هر که پدر و مادر از او راضی باشند من نیز از او راضی هستم و هر که پدر و مادر بر او خشمناک باشند من نیز بر او خشمناکم» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «جمیع مسلمین در روز قیامت مرا خواهند دید، مگر عاق والدین، و شراب خوار، و کسی که نام مرا بشنود و صلوات بر من نفرستد» و همین قدر از برای عاق والدین کافی است که پیغمبر خدا بر او نفرین کرد و فرمود: «هر که پدر و مادر، یا یکی از آنها را ادراک کند، و او را از خود راضی نسازد هرگز آمرزیده مباد جبرئیل بر نفرین آن حضرت آمین گفت» در اسرائیلیات رسیده است که «خدای تعالی به موسی وحی فرمود که هر که با والدین خود نیکوئی کند، و با من عقوق نماید او را نیکوکار می نویسم و هر که با من نیکی کند، و عاق والدین باشد او را عاق می کنم» و در اخبار بسیار وارد، و به تجربه و عیان ثابت است که هر که بدی با پدر و مادر، یا یکی از آنها نماید عمر او کوتاه و زندگانی او به تلخی می گذرد و فقر و پریشانی به او هجوم می آورد و سکرات مرگ بر او شدید می گردد و جان کندن بر او دشوار می شود.
و همچنین از اخبار و آثار و تجربه روزگار، مستفاد است که نفرین پدر بر فرزند به درجه استجابت می رسد پس هان هان ای جان برادر با هوش باش و بر جان خود رحم کن و از تیغ عقوق پدر و مادر حذر نمای و یاد آور طول تصدیع و زحمت ایشان را در پرورش تو، بنگر خود بی خوابی کشیدند تا تو را خواب کنند و گرسنگی خوردند تا تو را سیر کنند سالهای سال تو را در آغوش مهربانی کشیده اند، و به شیره جان پروریده اند و عمر و جان خود را در راه تو صرف نموده اند زهی بی مروتی و بی انصافی که بعد از آنکه اندک قوتی در خود بیابی، همه آنها را فراموش کنی.
جوانی سر از رأی مادر بتافت
دل دردمندش در آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی و حالت نبود
مگس راندن از خود خجالت نبود
تو آنی که از یک مگس رنجه ای
که امروز سالار و سرپنجه ای
و بدان که عقوق پدر و مادر عبارت است از: خشم آوردن و شکستن دل، و آزردن خاطر ایشان و به هر نوع که دل ایشان آزرده شود عقوق حاصل می شود و آدمی مستحق عذاب الهی و بلای غیرمتناهی می گردد، خواه به زدن باشد، یا دشنام دادن، یا صدا به ایشان بلند کردن، یا تیز بر ایشان نگریستن، یا از ایشان روی گردانیدن و بی اعتنائی یا نافرمانی ایشان نمودن در امری که اطاعت ایشان لازم است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فضیلت نیکی به والدین
و مخفی نماند که ضد عقوق، «بر والدین» و احسان به ایشان است و آن از اشرف سعادات و افضل قربات است و در آیات بسیار و اخبار بی شمار، امر و ترغیب به آن شده.
حضرت آفریدگار می فرماید: «و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا» خلاصه معنی آنکه «در نزد ایشان تذلل و انکسار و فروتنی و خاکساری کن، و بگو: بار پروردگارا پدر و مادر مرا رحمت کن همچنان که در حالت طفولیت و خردی مرا پرویدند» و باز می فرماید: «و اعبدوا لله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا» یعنی «خدا را بندگی کنید و چیزی را شریک او مگردانید و نسبت به پدر و مادر، احسان و نیکویی کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «نیکوئی با پدر و مادر، افضل است از نماز و روزه و حج و عمره و جهاد در راه خدا» و مروی است که مردی به نزد آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول الله مرا وصیتی فرمای فرمود: شرک به خدا نیاور اگر چه تو را به آتش بسوزانند و عذاب کنند که باید دل تو به ایمان مطمئن باشد و پدر و مادر خود را اطاعت کن و نیکویی به ایشان کن، خواه زنده باشند و خواه مرده و اگر تو را امر کنند که دست از مال و اهل خود بردار، پس چنان کن» «و دیگری به نزد آن حضرت آمد، و از نیکویی با پدر و مادر سوال کرد فرمود که نیکویی کن با مادر خود، نیکویی کن با مادر خود، نیکویی کن با مادر خود و نیکویی کن با پدر خود، نیکویی کن با پدر خود، نیکویی کن با پدر خود و ابتدا مادر را ذکر کرد و بعد از آن پدر را فرمود» و جوانی به خدمت آن سرور آمد و عرض کرد که «من مردی جوان هستم، و دوست دارم که در راه خدا جهاد کنم، و مادری دارم که از آن اکراه دارد فرمود: برگرد به نزد مادر خود باش، به خدایی که مرا به حق برانگیخته است، که آرام گرفتن مادر تو به تو در یک شب، بهتر است از یک سال جهاد در راه خدا» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «افضل اعمال، نماز در وقت است و نیکویی با والدین و جهاد در راه خدا» مردی به آن حضرت عرض کرد که «پدر من بسیار پیر شده است، و ضعف بر او مستولی گشته، هرگاه اراده قضای حاجت داشته باشد، ما او را برداریم فرمود: بلی، اگر توانی چنان کن و به دست خود لقمه بدهان او بگذار، که فردا به کار تو خواهد آمد» و شخصی به آن حضرت عرض کرد که «پدر و مادری دارم که مخالف مذهب حقند حضرت فرمود: با ایشان نیکویی کن همچنان که با پدر و مادری که از دوستان ما باشند نیکویی می کنی» و شخصی به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد که «من دعا به پدر و مادر خود کنم، هرگاه مذهب حق را نداشته باشند؟ فرمود: دعا کن به ایشان و تصدق از جانب ایشان کن و اگر زنده باشند با ایشان مدارا کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «سه چیز است که خداوند عالم جل شأنه از برای احدی رخصت در ترک آن قرار نداده: رد امانت به بر و فاجر و وفای به عهد از برای بر و فاجر و نیکویی با والدین، خواه بر باشند و خواه فاجر» و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «چه باز می دارد مردی از شما را که نیکویی کند با والدین خود، خواه زنده باشند و خواه مرده که نماز از برای ایشان کند، و تصدق از برای ایشان نماید، و حج به جهت ایشان بجا آورد، و روزه از برای ایشان بگیرد، تا ثواب آنچه کرده است از برای ایشان باشد و مثل آن ثواب نیز از برای او باشد و به آن جهت خدای تعالی خیر بسیار از برای او زیاد کند» و اخبار در این خصوص از حد متجاوز، و بیان از ذکر آنها عاجز است.
پس هر مومنی را سزاوار آن است که نهایت اهتمام در اکرام والدین و تعظیم ایشان نماید، و احترام ایشان را بجا آورد و کوتاهی و تقصیر در خدمت ایشان نکند و با ایشان به نیکویی رفتار نماید و اگر به چیزی ضرورت داشته باشند، صبر نکند تا آنها طلب کنند، بلکه پیش از اظهار، به ایشان بدهد همچنان که در اخبار وارد شده است و اگر با او درشتی کنند، اف بر روی ایشان نگوید و اگر او را بزنند عبوس نکند بلکه بگوید خدا شما را بیامرزد و تند به ایشان نگاه نکند و صدا بالای صدای ایشان بلند نکند و دست خود را بالای دست ایشان نگذارد و پیش روی ایشان راه نرود و همه اینها در حدیث «صحیح»، از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است بلکه «مهما امکن» در نزد ایشان ننشیند، و هر چه در ذلت و خاکساری و تواضع و فروتنی برای ایشان مبالغه کند، اجر او بیشتر و فایده دنیویه و اخرویه او زیادتر است.
و بالجمله، فرمانبرداری ایشان، و طلب خشنودی ایشان واجب است، مگر در امر به فعل حرام یا ترک واجب عینی، که خلافی میان علما نیست، که اطاعت والدین در آنها واجب نیست و در واجبات کفائیه خلاف است و مذهب جمعی از علما آن است که فعل آنها بدون رضای والدین جایز نیست و بعضی دیگر مستحب می دانند اذن والدین را در آن.
اما در غیر واجبات، از افعال مباحه و مستحبه، پس اگر در ترک آنها ضروری «معتد به» به او نباشد ظاهر آن است که خلافی در میان علما در وجوب اطاعت والدین نباشد و هرگاه والدین یا یکی از آنها امر به ترک آن کنند، مخالفت در آن حرام است.
و اگر در آن ضرری باشد که «معتد به» باشد بعضی از علما اطاعت در آن را واجب نمی دانند و اطلاق کلام بعضی دیگر دلالت می کند بر وجوب فرمانبرداری، و حرمت مخالفت ایشان در مباحات و مستحبات، مطلقا.
و از کلام والد ماجد حقیر رحمه الله در «جامع السعادت» نیز چنین مستفاد می شود و ترجمه کلام ایشان این است که بالجمله اطاعت والدین و طلب رضای ایشان واجب است پس، از برای فرزند جایز نیست که مرتکب هیچ یک از افعال مباحات و مستحبات شود، بدون اذن ایشان بعد از آن می فرماید: و از این جهت است که فتوای علما بر این است که جایز نیست سفر کردن از برای تحصیل علم، بدون اذن ایشان، مگر از برای تحصیل علمی که واجب عینی باشد، چون: تحصیل مسائل نماز و روزه و اصول دین اگر در شهری که هست کسی نباشد که آنها را تعلیم کند، و اگر در آن شهر کسی باشد، مسافرت جایز نیست و آنچه را که فرموده اند مطابق آن است که از آیات و اخبار مستفاد می شود پس باید سعی نمود که فعلی که مخالف خواهش ایشان باشد از آدمی سر نزند.
مروی است که «مردی از یمن به خدمت برگزیده ذوالمنن آمد، که در خدمت آن حضرت جهاد کند حضرت فرمود که برگرد و اذن از پدر و مادر خود طلب کن، که اگر اذن دادن جهاد کن و الا با ایشان نیکوئی کن تا توانی، به درستی که این بهتر است، از همه چیزهائی که خدا به آن امر فرموده است، بعد از توحید» و دیگری به جهت جهاد به خدمت آن سرور عباد آمد، حضرت فرمود: «آیا مادر داری؟ عرض کرد: بلی فرمود: برو ملازم او باش، به درستی که بهشت در زیر قدم اوست» و ظاهر از اخبار و آثار، و مستفاد از تجربیات، آن است که همچنان که تحصیل رضای والدین، اعظم وسایل نجات آخرت است، همچنین وسیله ای از برای طول عمر، و جمعیت احوال، و انتظام امر معاش در دنیا نیز بهتر از احسان به ایشان نیست.
و بدان که حکم هر یک از والدین مثل حکم هر دو است و فرقی ندارند بلی، تأکید در مراعات جانب مادر بیشتر، و آنچه از اخبار مستفاد می شود حق او افزون تر است و هر گاه پدر و مادر، امر به ترک واجبی یا فعل حرامی کنند، هر چند اطاعت ایشان واجب نیست، اما تا تواند به ایشان مدارا کند، و به رفق و التماس، رأی ایشان را منحرف سازد و اگر ممکن نشود، تا تواند به نوعی کند که بی اطلاع ایشان حق را به جا آورد و هر گاه کسی را پدر و مادر، هر دو باشد، و مخالفت میان ایشان در امری واقع شود، که فرزند هرگاه که خواهد یکی را راضی کند دیگری شکسته خاطر گردد، باید سعی کند در اتفاق ایشان، و اطلاح میان ایشان به هر طریقی که ممکن باشد، اگر چه باید واسطه برانگیزد، یا به مجتهد عرض کند که ایشان را بطلبد و موعظه نصیحت کند.
و مخفی نماند که حق برادر بزرگتر بر کوچکتر نیز عظیم، و بر اهل ایمان ملاحظه آن لازم، و اطاعت او را مهما امکن از دست ندادن اولی است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «حق برادر بزرگ بر کوچک مثل حق پدر است بر فرزند».
حضرت آفریدگار می فرماید: «و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما کما ربیانی صغیرا» خلاصه معنی آنکه «در نزد ایشان تذلل و انکسار و فروتنی و خاکساری کن، و بگو: بار پروردگارا پدر و مادر مرا رحمت کن همچنان که در حالت طفولیت و خردی مرا پرویدند» و باز می فرماید: «و اعبدوا لله و لا تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا» یعنی «خدا را بندگی کنید و چیزی را شریک او مگردانید و نسبت به پدر و مادر، احسان و نیکویی کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «نیکوئی با پدر و مادر، افضل است از نماز و روزه و حج و عمره و جهاد در راه خدا» و مروی است که مردی به نزد آن سرور آمد عرض کرد: «یا رسول الله مرا وصیتی فرمای فرمود: شرک به خدا نیاور اگر چه تو را به آتش بسوزانند و عذاب کنند که باید دل تو به ایمان مطمئن باشد و پدر و مادر خود را اطاعت کن و نیکویی به ایشان کن، خواه زنده باشند و خواه مرده و اگر تو را امر کنند که دست از مال و اهل خود بردار، پس چنان کن» «و دیگری به نزد آن حضرت آمد، و از نیکویی با پدر و مادر سوال کرد فرمود که نیکویی کن با مادر خود، نیکویی کن با مادر خود، نیکویی کن با مادر خود و نیکویی کن با پدر خود، نیکویی کن با پدر خود، نیکویی کن با پدر خود و ابتدا مادر را ذکر کرد و بعد از آن پدر را فرمود» و جوانی به خدمت آن سرور آمد و عرض کرد که «من مردی جوان هستم، و دوست دارم که در راه خدا جهاد کنم، و مادری دارم که از آن اکراه دارد فرمود: برگرد به نزد مادر خود باش، به خدایی که مرا به حق برانگیخته است، که آرام گرفتن مادر تو به تو در یک شب، بهتر است از یک سال جهاد در راه خدا» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: «افضل اعمال، نماز در وقت است و نیکویی با والدین و جهاد در راه خدا» مردی به آن حضرت عرض کرد که «پدر من بسیار پیر شده است، و ضعف بر او مستولی گشته، هرگاه اراده قضای حاجت داشته باشد، ما او را برداریم فرمود: بلی، اگر توانی چنان کن و به دست خود لقمه بدهان او بگذار، که فردا به کار تو خواهد آمد» و شخصی به آن حضرت عرض کرد که «پدر و مادری دارم که مخالف مذهب حقند حضرت فرمود: با ایشان نیکویی کن همچنان که با پدر و مادری که از دوستان ما باشند نیکویی می کنی» و شخصی به خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض کرد که «من دعا به پدر و مادر خود کنم، هرگاه مذهب حق را نداشته باشند؟ فرمود: دعا کن به ایشان و تصدق از جانب ایشان کن و اگر زنده باشند با ایشان مدارا کن» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «سه چیز است که خداوند عالم جل شأنه از برای احدی رخصت در ترک آن قرار نداده: رد امانت به بر و فاجر و وفای به عهد از برای بر و فاجر و نیکویی با والدین، خواه بر باشند و خواه فاجر» و حضرت صادق علیه السلام فرمود که «چه باز می دارد مردی از شما را که نیکویی کند با والدین خود، خواه زنده باشند و خواه مرده که نماز از برای ایشان کند، و تصدق از برای ایشان نماید، و حج به جهت ایشان بجا آورد، و روزه از برای ایشان بگیرد، تا ثواب آنچه کرده است از برای ایشان باشد و مثل آن ثواب نیز از برای او باشد و به آن جهت خدای تعالی خیر بسیار از برای او زیاد کند» و اخبار در این خصوص از حد متجاوز، و بیان از ذکر آنها عاجز است.
پس هر مومنی را سزاوار آن است که نهایت اهتمام در اکرام والدین و تعظیم ایشان نماید، و احترام ایشان را بجا آورد و کوتاهی و تقصیر در خدمت ایشان نکند و با ایشان به نیکویی رفتار نماید و اگر به چیزی ضرورت داشته باشند، صبر نکند تا آنها طلب کنند، بلکه پیش از اظهار، به ایشان بدهد همچنان که در اخبار وارد شده است و اگر با او درشتی کنند، اف بر روی ایشان نگوید و اگر او را بزنند عبوس نکند بلکه بگوید خدا شما را بیامرزد و تند به ایشان نگاه نکند و صدا بالای صدای ایشان بلند نکند و دست خود را بالای دست ایشان نگذارد و پیش روی ایشان راه نرود و همه اینها در حدیث «صحیح»، از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است بلکه «مهما امکن» در نزد ایشان ننشیند، و هر چه در ذلت و خاکساری و تواضع و فروتنی برای ایشان مبالغه کند، اجر او بیشتر و فایده دنیویه و اخرویه او زیادتر است.
و بالجمله، فرمانبرداری ایشان، و طلب خشنودی ایشان واجب است، مگر در امر به فعل حرام یا ترک واجب عینی، که خلافی میان علما نیست، که اطاعت والدین در آنها واجب نیست و در واجبات کفائیه خلاف است و مذهب جمعی از علما آن است که فعل آنها بدون رضای والدین جایز نیست و بعضی دیگر مستحب می دانند اذن والدین را در آن.
اما در غیر واجبات، از افعال مباحه و مستحبه، پس اگر در ترک آنها ضروری «معتد به» به او نباشد ظاهر آن است که خلافی در میان علما در وجوب اطاعت والدین نباشد و هرگاه والدین یا یکی از آنها امر به ترک آن کنند، مخالفت در آن حرام است.
و اگر در آن ضرری باشد که «معتد به» باشد بعضی از علما اطاعت در آن را واجب نمی دانند و اطلاق کلام بعضی دیگر دلالت می کند بر وجوب فرمانبرداری، و حرمت مخالفت ایشان در مباحات و مستحبات، مطلقا.
و از کلام والد ماجد حقیر رحمه الله در «جامع السعادت» نیز چنین مستفاد می شود و ترجمه کلام ایشان این است که بالجمله اطاعت والدین و طلب رضای ایشان واجب است پس، از برای فرزند جایز نیست که مرتکب هیچ یک از افعال مباحات و مستحبات شود، بدون اذن ایشان بعد از آن می فرماید: و از این جهت است که فتوای علما بر این است که جایز نیست سفر کردن از برای تحصیل علم، بدون اذن ایشان، مگر از برای تحصیل علمی که واجب عینی باشد، چون: تحصیل مسائل نماز و روزه و اصول دین اگر در شهری که هست کسی نباشد که آنها را تعلیم کند، و اگر در آن شهر کسی باشد، مسافرت جایز نیست و آنچه را که فرموده اند مطابق آن است که از آیات و اخبار مستفاد می شود پس باید سعی نمود که فعلی که مخالف خواهش ایشان باشد از آدمی سر نزند.
مروی است که «مردی از یمن به خدمت برگزیده ذوالمنن آمد، که در خدمت آن حضرت جهاد کند حضرت فرمود که برگرد و اذن از پدر و مادر خود طلب کن، که اگر اذن دادن جهاد کن و الا با ایشان نیکوئی کن تا توانی، به درستی که این بهتر است، از همه چیزهائی که خدا به آن امر فرموده است، بعد از توحید» و دیگری به جهت جهاد به خدمت آن سرور عباد آمد، حضرت فرمود: «آیا مادر داری؟ عرض کرد: بلی فرمود: برو ملازم او باش، به درستی که بهشت در زیر قدم اوست» و ظاهر از اخبار و آثار، و مستفاد از تجربیات، آن است که همچنان که تحصیل رضای والدین، اعظم وسایل نجات آخرت است، همچنین وسیله ای از برای طول عمر، و جمعیت احوال، و انتظام امر معاش در دنیا نیز بهتر از احسان به ایشان نیست.
و بدان که حکم هر یک از والدین مثل حکم هر دو است و فرقی ندارند بلی، تأکید در مراعات جانب مادر بیشتر، و آنچه از اخبار مستفاد می شود حق او افزون تر است و هر گاه پدر و مادر، امر به ترک واجبی یا فعل حرامی کنند، هر چند اطاعت ایشان واجب نیست، اما تا تواند به ایشان مدارا کند، و به رفق و التماس، رأی ایشان را منحرف سازد و اگر ممکن نشود، تا تواند به نوعی کند که بی اطلاع ایشان حق را به جا آورد و هر گاه کسی را پدر و مادر، هر دو باشد، و مخالفت میان ایشان در امری واقع شود، که فرزند هرگاه که خواهد یکی را راضی کند دیگری شکسته خاطر گردد، باید سعی کند در اتفاق ایشان، و اطلاح میان ایشان به هر طریقی که ممکن باشد، اگر چه باید واسطه برانگیزد، یا به مجتهد عرض کند که ایشان را بطلبد و موعظه نصیحت کند.
و مخفی نماند که حق برادر بزرگتر بر کوچکتر نیز عظیم، و بر اهل ایمان ملاحظه آن لازم، و اطاعت او را مهما امکن از دست ندادن اولی است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «حق برادر بزرگ بر کوچک مثل حق پدر است بر فرزند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - حقوق همسایگان
بدان که همچنان که از برای پدر و مادر و خویشان و منسوبان حقی است همچنین از برای همسایگان نیز از جانب پروردگار، حق ثابتی است، که آن را «حق جوار» گویند و آن نزدیک به حق خویشان است و از برای همسایگان، علاوه بر حق برادری، حقوقی دیگر است که هر که کوتاهی کند گناهکار خواهد بود و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «همسایگان، سه طایفه اند: همسایه ای است که او را یک حق است و همسایه ای است که او را دو حق است و همسایه ای است که او را سه حق است پس، آن که سه حق دارد، همسایه ای است که مسلمان باشد و خویش باشد، او را حق همسایگی و اسلام و حق خویشی است و آن که دو حق دارد، همسایه ای است که مسلمان باشد و خویش نباشد، و از برای او حق همسایگی و حق برادری است، که حق اسلام است و آن که یک حق دارد، همسایه ای است که کافر باشد، همین او را حق همسایگی است و بس» و نیز از آن حضرت مروی است که «نیکو همسایگی کن با همسایگان تا مسلمان باشی» و در حدیثی دیگر از آن سرور مروی است که «هر که ایمان به خدا و روز قیامت دارد باید با همسایه خود اکرام کند» روزی به آن حضرت عرض شد که «فلان زن روزها روزه می گیرد و شبها به عبادت می گذارند و لیکن همسایگان خود را اذیت می رساند فرمود: او از اهل جهنم است» و از حضرت امیر علیه السلام مروی است که «حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم نوشت میان مهاجر و انصار، و هر که ملحق به ایشان است از اهل یثرب، که همسایه آدمی مثل نفس اوست، که باید به او ضرر نرساند و حرمت همسایه بر همسایه مثل حرمت مادر است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «نیکویی با همسایگان باعث زیادتی عمر و آبادی دیار می گردد» و فرمود که «از ما نیست کسی که نیکویی با همسایه نکند» و فرمود که «حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است که ایمان به من نیاورده است هر که سیر بخوابد و همسایه او گرسنه باشد» منقول است که «چون بعد از جدائی یعقوب از یوسف، بنیامین نیز از او جدا افتاد، فریاد برکشید که «پروردگارا مرا رحم نمی کنی، که چشم مرا گرفتی و مرا نابینا کردی و پسر مرا نیز گرفتی؟» خدا به او وحی فرستاد که «چرا در فلان روز گوسفندی کشتی و کباب کردن و خوردی و فلان شخص در همسایگی تو روزه بود به او چیزی ندادی؟» بعد از آن هر صبح و شام منادی یعقوب ندا می کرد که از منزل یعقوب تا یک فرسخ راه، هر که بخواهد نهار یا شام بخورد، به منزل یعقوب حاضر گردد» و مروی است که «در روز قیامت، همسایه فقیر چنگ زند بر دامن همسایه غنی، و گوید: پروردگارا از او بپرس که چرا در را بر روی من بست و احسان خود را از من منع نمود؟» چنان مدان که حق همسایه همین است که او را اذیت نرسانی، چون این تخصیص به همسایه ندارد، و این حقی است که از برای همه کس ثابت است بلکه باید علاوه بر این، با او به مهربانی و ملاطفت سلوک کرد و احسان خود را از او دریغ نداشت و آنچه به آن محتاج باشد و تو آن را مالک باشی از او مضایقه نکنی، و او را مانند شریک در مال خود بدانی و بر او سلام کنی و دراز نفسی با او نکنی و از مخفیات احوال او که می خواهد پوشیده باشد تفتیش نکنی و در مرض، او را عیادت کنی و در مصیبت به «تعزیت او حاضر شوی و در عزا با او همراهی کنی و در شادی، تهنیت او را نمائی و اگر به عیبی از او مطلع شوی بپوشانی و اگر از او خطایی سرزند عفو کنی و اگر خواهد بر دیوار خانه تو حملی کند مانع نشوی و اگر خواهد ناودانی به فضای خانه تو گذراد مضایقه نکنی و اگر خاکروبه بر در خانه تو بریزد، منع نفرمائی و از اسباب خانه، چون دیگ و ظروف و تبر و تیشه و نمک و آتش و امثال اینها، آنچه خواهد دریغ نداری و اگر خواهد از راهی که مختص تو است آمد و شد نماید، تنگ نگیری و چشم خود از اهل و عیال او نگاهداری و چون در خانه نباشد غافل از خانه او نشوی و با اولاد او لطف و مهربانی کنی و به آنچه مصلحت دین و دنیای او باشد، او را ارشاد نمائی و اگر از تو یاری خواهد او را یاری کنی و اگر قرض طلبد او را قرض دهی و بنای خانه خود را بدون اذن او بر او بلند نگردانی که هوای خانه او را حبس کند و چون از اطعمه لذیذه به خانه آوری، از برای او بفرستی، و اگر نفرستی پنهان کنی، تا اطفال او مطلع نشوند و خواهش داشته باشند و نتوانند و امثال اینها.
و مخفی نماند که در شناختن همسایگی، رجوع به عرف می شود، یعنی هر که را متعارف باشد که همسایه گویند، این حقوق از برای او ثابت است.
و از بعضی اخبار مستفاد می شود که «از چهار طرف خانه تا چهل خانه همسایه هستند».
و مخفی نماند که در شناختن همسایگی، رجوع به عرف می شود، یعنی هر که را متعارف باشد که همسایه گویند، این حقوق از برای او ثابت است.
و از بعضی اخبار مستفاد می شود که «از چهار طرف خانه تا چهل خانه همسایه هستند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت نهم - مذمت عیبجوئی کردن
و این، از علامت خباثت نفس و عیب ناک بودن صاحب آن است، چون هر عیب طالب داری اظهار عیوب مردم است بلکه هر که در آیات و اخبار ائمه اطهار سلام الله علیهم تتبع داشته باشد، بر او معلوم می شود که هر که در صدد عیبجوئی مردم و رسوا کردن ایشان است، خبیث ترین افراد انسان، و رذل ترین ایشان است.
خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «ان الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به درستی که کسانی که دوست دارند اعمال ناشایست از مومنین ظاهر گردد، از برای ایشان آمده است عذاب دردناک» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را، مثل آن است که خود به جای آورده باشد و هر که سرزنش کند مومنی را به چیزی، نمیرد تا خود به آن مبتلا گردد».
کسی کو با کسی بدساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
روزی آن سرور بر منبر برآمد، و به صدای بسیار بلند که زنان در خانه های خود می شنیدند، فرمود: «یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه» یعنی: ای گروهی که به زبان، اسلام آورده اید، و دل شما از مسلمانی خالی است، تجسس لغزشها و عیوب مسلمین را نکنید درستی که به هر که در صدد و عیبجوئی مسلمانان باشد، خدا عیبجوئی او را می کند و هر که خدا عیبجوئی او را کند او را رسوا می گرداند» و از حضرت امام محمد باقر مروی است که «نزدیکترین حالات بنده به کفر، آن است که با مردی در دین برادر باشند و بدیها و لغزشهای او را بشمارد و نگاهدارد، که روزی او را به آنها سرزنش نماید» و احمق کسی که خود به هزار عیب آلوده و سر تا پای او را معصیت فرو گرفته و خود از آن چشم می پوشد و زبان به عیوب دیگران می گشاید و اگر هیچ عیبی از برای او نباشد، همین صفت عیبجوئی بالاترین معایب است، و از خباثت باطن او مردم را خبر می دهد پس، باید اول عیب خود را دید، و بعد از آن چشم به دیگران گشود.
حضرت باقر علیه السلام فرمود که «همین قدر کافی است در عیب آدمی، که از خود کور باشد و به مردم بینا باشد یا سرزنش کند دیگری را به چیزی که خود نمی تواند ترک آن را کرد».
خداوند عالم جل شأنه می فرماید: «ان الذین یحبون أن تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذاب ألیم» یعنی «به درستی که کسانی که دوست دارند اعمال ناشایست از مومنین ظاهر گردد، از برای ایشان آمده است عذاب دردناک» از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که فرمودند: «هر که ظاهر کند عمل ناشایست کسی را، مثل آن است که خود به جای آورده باشد و هر که سرزنش کند مومنی را به چیزی، نمیرد تا خود به آن مبتلا گردد».
کسی کو با کسی بدساز گردد
بدو روزی همان بد باز گردد
روزی آن سرور بر منبر برآمد، و به صدای بسیار بلند که زنان در خانه های خود می شنیدند، فرمود: «یا معشر من اسلم بلسانه و لم یسلم بقلبه» یعنی: ای گروهی که به زبان، اسلام آورده اید، و دل شما از مسلمانی خالی است، تجسس لغزشها و عیوب مسلمین را نکنید درستی که به هر که در صدد و عیبجوئی مسلمانان باشد، خدا عیبجوئی او را می کند و هر که خدا عیبجوئی او را کند او را رسوا می گرداند» و از حضرت امام محمد باقر مروی است که «نزدیکترین حالات بنده به کفر، آن است که با مردی در دین برادر باشند و بدیها و لغزشهای او را بشمارد و نگاهدارد، که روزی او را به آنها سرزنش نماید» و احمق کسی که خود به هزار عیب آلوده و سر تا پای او را معصیت فرو گرفته و خود از آن چشم می پوشد و زبان به عیوب دیگران می گشاید و اگر هیچ عیبی از برای او نباشد، همین صفت عیبجوئی بالاترین معایب است، و از خباثت باطن او مردم را خبر می دهد پس، باید اول عیب خود را دید، و بعد از آن چشم به دیگران گشود.
حضرت باقر علیه السلام فرمود که «همین قدر کافی است در عیب آدمی، که از خود کور باشد و به مردم بینا باشد یا سرزنش کند دیگری را به چیزی که خود نمی تواند ترک آن را کرد».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فضیلت عیب پوشی کردن
و مخفی نماند که ضد این صفت خبیثه، عیب پوشی کردن و پرده بر بدیهای مردم افکندن است و ثواب آن بسیار، و فضیلت آن خارج از حیز شمار است.
صاحب مسند رسالت، و شافع روز قیامت می فرماید که «هر که پرده بپوشد بر عیب مسلمانی، خدای تعالی بپوشاند عیوب او را در دنیا و آخرت» و فرمود که «هیچ بنده ای عیب بنده دیگر را نپوشاند، مگر اینکه خدای تعالی در روز قیامت عیب او را می پوشاند» بلی:
ستر کن تا بر تو ستاری کنند
تا نبینی ایمنی بر کس مخند
و نیز فرموده است که «هیچ فردی نمی بیند امر ناشایستی از برادر مسلم خود پس آن را بپوشاند، مگر اینکه داخل بهشت می گردد» و همین قدر در شرافت پرده پوشی کافی است که یکی از جمله صفات آفریدگار، «ستار» است و از شدت اهتمام الهی در ستر بدیهای بندگان، ثبوت بدترین فواحش را که زنا باشد، به نوعی مقرر فرموده که بسیار کم اتفاق می افتد که ثابت شود، زیرا قرار داد در اثبات آن، بر شهادت چهار نفر شاهد عادل نهاد، که مشاهده آن عمل را چون میل رد سرمه دان کرده باشند.
پس، ای برادر پروردگار عالم را بنگر که چگونه پرده افکنده است بر امر گناهکاران از بندگان خود در دنیا، و راه ظهور آن را بسته و به فضیحت عاصیان راضی نگشته بلکه هر روزی چندین معصیت از تو سر می زند، و خداوند عالم همه را می بیند و می داند و پرده از آن برنمی دارد.
کس نمی داند ز تو جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلی یکی
نیک می دانی تو و ستار تو
جرمها و زشتی کردار تو
هر چه کردی جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
پس، هشیار باش و زبان به عیب دیگران مگشای و چنین ندانی که پرده پوشی پروردگار ستار، همین در دار دنیاست، و در عرصه عقبی پرده از روی کار برخواهد داشت زنهار، زنهار.
صاحب مسند رسالت، و شافع روز قیامت می فرماید که «هر که پرده بپوشد بر عیب مسلمانی، خدای تعالی بپوشاند عیوب او را در دنیا و آخرت» و فرمود که «هیچ بنده ای عیب بنده دیگر را نپوشاند، مگر اینکه خدای تعالی در روز قیامت عیب او را می پوشاند» بلی:
ستر کن تا بر تو ستاری کنند
تا نبینی ایمنی بر کس مخند
و نیز فرموده است که «هیچ فردی نمی بیند امر ناشایستی از برادر مسلم خود پس آن را بپوشاند، مگر اینکه داخل بهشت می گردد» و همین قدر در شرافت پرده پوشی کافی است که یکی از جمله صفات آفریدگار، «ستار» است و از شدت اهتمام الهی در ستر بدیهای بندگان، ثبوت بدترین فواحش را که زنا باشد، به نوعی مقرر فرموده که بسیار کم اتفاق می افتد که ثابت شود، زیرا قرار داد در اثبات آن، بر شهادت چهار نفر شاهد عادل نهاد، که مشاهده آن عمل را چون میل رد سرمه دان کرده باشند.
پس، ای برادر پروردگار عالم را بنگر که چگونه پرده افکنده است بر امر گناهکاران از بندگان خود در دنیا، و راه ظهور آن را بسته و به فضیحت عاصیان راضی نگشته بلکه هر روزی چندین معصیت از تو سر می زند، و خداوند عالم همه را می بیند و می داند و پرده از آن برنمی دارد.
کس نمی داند ز تو جز اندکی
از هزاران جرم و بد فعلی یکی
نیک می دانی تو و ستار تو
جرمها و زشتی کردار تو
هر چه کردی جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
پس، هشیار باش و زبان به عیب دیگران مگشای و چنین ندانی که پرده پوشی پروردگار ستار، همین در دار دنیاست، و در عرصه عقبی پرده از روی کار برخواهد داشت زنهار، زنهار.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
چون برآید از بدان نیکی و از نیکان بدی
در احادیث وارد شده است که «هرگاه خدای تعالی سر بنده را در دنیا بپوشاند، کرم او از آن بالاتر است که در آخرت ظاهر گرداند و اگر در دنیا پرده از آن براندازد، از آن کریم تر است که دوباره در آخرت آن را ظاهر نماید» و نیز وارد شده است که «در روز قیامت بنده ای را بیاورند که گریان باشد خطاب رسد که چرا می گریی؟ عرض کند: گریه می کنم بر آنچه در این روز از عیوب من در نزد آدمیان و فرشتگان ظاهر خواهد شد خداوند عالم می فرماید که ای بنده من تو را در دنیا رسوا نکردم، و حال آنکه تو مشغول معصیت من بودی و می خندیدی، چگونه امروز تو را رسوا می کنم، و حال اینکه معصیت نمی کنی و گریانی» مروی است که «در فردای محشر جناب پیغبر صلی الله علیه و آله و سلم از داور اکبر مسئلت می نماید که محاسبه امت او را در حضور فرشتگان و پیغمبران و سایر امتان نکند، تا عیوب آنها بر ایشان ظاهر گردد، بلکه به حساب ایشان چنان برس که بجز تو و من، دیگر کسی بر آن مطلع نگردد خطاب الهی رسد که ای حبیب من من به بندگان خود از تو مهربانترم، چون تو روا نداری که عیوب ایشان نزد غیر تو ظاهر شود، من روا ندارم که بر تو هم ظاهر گردد و ایشان در پیش تو شرمسار شوند من خود به تنهائی به محاسبه ایشان پردازم، و چنان که بجز من احدی بر عیوب ایشان مطلع نگردد» پس هرگاه عنایت پروردگار در پوشیدن عیوب بندگان تا به این حد بوده باشد، پس ای مسکین غافل، و ای مبتلای به انواع عیوب و رذایل، ترا چه افتاده است که این پرده از عیوب بندگان خدا برمی داری، و سعی در فاش کردن بدیهای ایشان می نمائی، و زبان هرزه خود را به مذمت ایشان می گشائی؟ از خود غافلی که به چه عیوب گرفتاری، و به چه اعمال ناشایسته در کاری اندکی دیده بگشای، و به سراپای خود نظر کن و صفحه ضمیر خبیث خود را مطالعه کن، و چاره از عیوب خود کن.
در کوی و در چهی ای قلتبان
دست بردار از سبال دیگران
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب یکدگر
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی شدی فارغ وی از اصلاح خویش
ای جان برادر ساعتی تأمل کن، که اگر عیبی را از تو در پیش دیگران فاش کند، حال تو چگونه خواهد بود، حال دیگران را هم بر خود قیاس کن و بدان که از اخبار و آثار، واضح و روشن، و از تجربه، عیان و ثابت و مبین است، که هر که دیگری را رسوا کند خود نیز رسوا می گردد، و هر که عیب کسی را ظاهر کند عیب او نیز فاش می گردد.
پس، ای جان من بر خود رحم کن، و اقتدا به پروردگار خود نما، و پرده بر عیوب بندگان افکن، و چشم خود را از دیدن عیوب مردم، کور، و گوش خود را کر، و زبان خود را از گفتن، لال ساز.
در کوی و در چهی ای قلتبان
دست بردار از سبال دیگران
ای خنک جانی که عیب خویش دید
هر که عیبی گفت آن بر خود خرید
غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجرم گویند عیب یکدگر
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
کی شدی فارغ وی از اصلاح خویش
ای جان برادر ساعتی تأمل کن، که اگر عیبی را از تو در پیش دیگران فاش کند، حال تو چگونه خواهد بود، حال دیگران را هم بر خود قیاس کن و بدان که از اخبار و آثار، واضح و روشن، و از تجربه، عیان و ثابت و مبین است، که هر که دیگری را رسوا کند خود نیز رسوا می گردد، و هر که عیب کسی را ظاهر کند عیب او نیز فاش می گردد.
پس، ای جان من بر خود رحم کن، و اقتدا به پروردگار خود نما، و پرده بر عیوب بندگان افکن، و چشم خود را از دیدن عیوب مردم، کور، و گوش خود را کر، و زبان خود را از گفتن، لال ساز.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مذمت فاش کردن راز مردم
صفت دهم: مذمت فاش کردن راز مردم و فضیلت رازداری است و این اعم است از اظهار عیوب مردم، زیرا «راز» می تواند شد از عیوب باشد و می تواند شد نباشد لیکن حد افشای آن موجب ایذاء و اهانت به حق دوستان یا غیرایشان است و این عمل در شرع، مذموم، و صاحب آن در نزد عقل، معاتب و ملوم است.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «نقلی که میان دو نفر گذشت امانت است میان شما» و وارد است که «از جمله خبائث آن است که سر برادر خود را فاش کنی» عبدالله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد که «رسیده است که عورت مومن بر مومن حرام است فرمود: بلی عرض کرد که مراد، عورتین او است؟ فرمود: نه چنین است، بلکه فاش کردن سر اوست» و ضد این عمل، که نگهداری راز، و کتمان اسرار باشد از افعال محموده و نتیجه قوت نفس، و شهامت آن است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بداد جام می و گفت راز پوشیدن
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و محرم راز خداوند اکبر می فرماید: «خوشا به حال بنده ای که گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنین اشخاص، چراغ راه هدایت، و سرچشمه علم و حکمتند هر فتنه ظلمانی به واسطه ایشان روشن می شود نه فاش کننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از کار، و نه در صدد جفا و آزار از ریا دور، و از خودنمائی مهجورند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «مبادا از آن اشخاص باشید که پرده در، و فاش کننده رازها هستند، به درستی که خوبان شما کسانی هستند که چون کسی به ایشان نگاه کند به یاد خدا افتد و بدان شما کسانی هستند که سخن چینی می نمایند و جدائی میان دوستان می افکنند، و در صدد تفتیش عیوب مردم هستند» و مخفی نماند که رازداری بر دو نوع است: یکی راز دیگران را نگاهداشتن، و آن، آن است که مذکور شد و دیگری، اسرار خود را پوشیدن و آشکار نکردن و این نیز از جمله لوازم، و فاش کردن آنها از ضعف نفس و سستی عقل است، زیرا اسرار آدمی از دو حال بیرون نیست: یا کاشف از دولت و سعادت و نیک فرجامی است، یا مخبر از نکبت و شقاوت و ناکامی و برهر دو تقدیر، کتمان اولی است چون اگر از قبیل اول است، اظهار آن موجب زیادتی عدوات دشمنان، و حسد ابنای زمان، و توقع ارباب طمع و دون همتان می شود و اگر از مقوله دوم است، بروز آن باعث شماتت دشمنان، و اندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهربینان می گردد و بسا باشد که بر افشای اسرار، مفاسد بسیار مترتب گردد و از این جهت منع شده است که کسی از خود راز با دوستان در میان نهد، زیرا: هر دوستی را نیز دوستی است، و هرگاه نتوانی راز خود را نگاهداری، چگونه دیگری راز تو را نگاه می دارد.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست
بر آن رأی و دانش بباید گریست
و این صفت، هیچ طایفه را این قدر در کار نیست، که سلاطین و الاتبار را و پوشیدن اسرار، از شرایط سلطنت و جهانبانی، و از مهمات ضوابط کشورستانی است چون ایشان را دشمنان و مدعیان بسیار، و هرگاه بر مکنون ضمیر پادشاه مطلع شوند، در صدد تدارک برمی آیند پس باید از محرمان و دانایان و امنای دولت نیز اسرار را مخفی دارند، که محرم را نیز محرمی باشد و بسا باشد که منجر به هلاکت و فساد می گردد.
چون، مهدی عباسی پسران خود: هادی و هارون را به ترتیب ولیعهد کرد، بعد از وفات او ابتدا هادی به سریر خلافت متمکن شد در صدد خلع هارون، و بیعت کردن مردم با پسرش جعفر برآمد و هر چند هارون را به این امر تکلیف کرد، تن در نداد.
هادی علاج را منحصر در قتل برادر دیده، از این مقوله با بعضی از ارکان دولت و اهل حرم باز گفت خیزران، مادر هادی و هارون از این، بو برده، نظر به فرط محبتی که با هارون داشت، هادی را به شربتی مسموم روانه ملک نیستی گردانید.
گر آرام خواهی در این آب و گل
مگو تا توانی بکس راز دل
و هرگاه کسی خواهد که ملکه کتمان اسرار، او را حاصل شود، باید از اظهار و اخبار در ابراز ارادتی که چندان اعتنائی به آنها نیست خود را نگاه دارد، و نفس خویش را به این عادت دهد، تا ملکه از برای او حاصل گردد.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «نقلی که میان دو نفر گذشت امانت است میان شما» و وارد است که «از جمله خبائث آن است که سر برادر خود را فاش کنی» عبدالله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام عرض کرد که «رسیده است که عورت مومن بر مومن حرام است فرمود: بلی عرض کرد که مراد، عورتین او است؟ فرمود: نه چنین است، بلکه فاش کردن سر اوست» و ضد این عمل، که نگهداری راز، و کتمان اسرار باشد از افعال محموده و نتیجه قوت نفس، و شهامت آن است.
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بداد جام می و گفت راز پوشیدن
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و محرم راز خداوند اکبر می فرماید: «خوشا به حال بنده ای که گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنین اشخاص، چراغ راه هدایت، و سرچشمه علم و حکمتند هر فتنه ظلمانی به واسطه ایشان روشن می شود نه فاش کننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از کار، و نه در صدد جفا و آزار از ریا دور، و از خودنمائی مهجورند» و از حضرت امیرالمومنین علیه السلام مروی است که «مبادا از آن اشخاص باشید که پرده در، و فاش کننده رازها هستند، به درستی که خوبان شما کسانی هستند که چون کسی به ایشان نگاه کند به یاد خدا افتد و بدان شما کسانی هستند که سخن چینی می نمایند و جدائی میان دوستان می افکنند، و در صدد تفتیش عیوب مردم هستند» و مخفی نماند که رازداری بر دو نوع است: یکی راز دیگران را نگاهداشتن، و آن، آن است که مذکور شد و دیگری، اسرار خود را پوشیدن و آشکار نکردن و این نیز از جمله لوازم، و فاش کردن آنها از ضعف نفس و سستی عقل است، زیرا اسرار آدمی از دو حال بیرون نیست: یا کاشف از دولت و سعادت و نیک فرجامی است، یا مخبر از نکبت و شقاوت و ناکامی و برهر دو تقدیر، کتمان اولی است چون اگر از قبیل اول است، اظهار آن موجب زیادتی عدوات دشمنان، و حسد ابنای زمان، و توقع ارباب طمع و دون همتان می شود و اگر از مقوله دوم است، بروز آن باعث شماتت دشمنان، و اندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهربینان می گردد و بسا باشد که بر افشای اسرار، مفاسد بسیار مترتب گردد و از این جهت منع شده است که کسی از خود راز با دوستان در میان نهد، زیرا: هر دوستی را نیز دوستی است، و هرگاه نتوانی راز خود را نگاهداری، چگونه دیگری راز تو را نگاه می دارد.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس همکاسه دیدم بسی
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند در غرب داشت
چو بهمن به زابلستان خواست شد
چپ آوازه افکند و از راست شد
اگر جز تو داند که عزم تو چیست
بر آن رأی و دانش بباید گریست
و این صفت، هیچ طایفه را این قدر در کار نیست، که سلاطین و الاتبار را و پوشیدن اسرار، از شرایط سلطنت و جهانبانی، و از مهمات ضوابط کشورستانی است چون ایشان را دشمنان و مدعیان بسیار، و هرگاه بر مکنون ضمیر پادشاه مطلع شوند، در صدد تدارک برمی آیند پس باید از محرمان و دانایان و امنای دولت نیز اسرار را مخفی دارند، که محرم را نیز محرمی باشد و بسا باشد که منجر به هلاکت و فساد می گردد.
چون، مهدی عباسی پسران خود: هادی و هارون را به ترتیب ولیعهد کرد، بعد از وفات او ابتدا هادی به سریر خلافت متمکن شد در صدد خلع هارون، و بیعت کردن مردم با پسرش جعفر برآمد و هر چند هارون را به این امر تکلیف کرد، تن در نداد.
هادی علاج را منحصر در قتل برادر دیده، از این مقوله با بعضی از ارکان دولت و اهل حرم باز گفت خیزران، مادر هادی و هارون از این، بو برده، نظر به فرط محبتی که با هارون داشت، هادی را به شربتی مسموم روانه ملک نیستی گردانید.
گر آرام خواهی در این آب و گل
مگو تا توانی بکس راز دل
و هرگاه کسی خواهد که ملکه کتمان اسرار، او را حاصل شود، باید از اظهار و اخبار در ابراز ارادتی که چندان اعتنائی به آنها نیست خود را نگاه دارد، و نفس خویش را به این عادت دهد، تا ملکه از برای او حاصل گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
سخن چینی و نمامی و مفاسد آن
صفت یازدهم: سخن چینی و نمامی و مفاسد آن و این رذل ترین افعال قبیحه، و شنیع ترین همه است و صاحب این صفت، از جمله اراذل ناس و خبیث النفس است بلکه از کلام الهی مستفاد می شود که هر سخن چینی ولد الزنا است.
می فرماید: «هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد أتیم عتل بعد ذلک زنیم» و می فرماید: «ویل لکل همزه لمزه» یعنی «وای از برای هر سخنی چینی غیبت کننده» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هیچ سخنی چینی داخل بهشت نمی شود» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که از پی سخن چینی میان دوستان می روند، و برادران را از هم جدا می کنند و طلب عیب پاکان را می نمایند» و در حدیث دیگر از آن سرور مروی است که «چنین اشخاص، شرار مردم اند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «حق سبحانه و تعالی بهشت را آفرید، و به آن فرمود که سخن بگو بهشت گفت: به سعادت رسید، هر که داخل من شد خداوند جبار جل جلاله فرمود: قسم به عزت و جلال خودم که مأوا نمی کند در تو هشت گروه: مداومت کننده بر شرب خمر، و اصرار کننده بر زنا، و سخن چین، و دیوث، و لشکر پادشاه ظالم، و مخنث، و کسی که قطع رحم کند، و آنکه با خدا عهدی نماید و به آن وفا نکند» آورده اند که «در زمان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در بنی اسرائیل قحط و خشک سالی شد موسی علیه السلام چندین دفعه به دعای باران بیرون رفت و اثری نبخشید حضرت کلیم الله در این باب مناجات کرد وحی به او رسید که در میان شما سخن چینی هست، و من به شومی او دعای شما را مستجاب نمی کنم» و از مضمون این خبر می توان دانست که صاحب این صفت، چقدر از رحمت الهی دور است، که از شئامت همراهی او، دست رد بر سینه مدعای حضرت کلیم نهاده، و در رحمت و فیض بر روی امتی نگشاده.
و مروی است که «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چینی است» و هر که حقیقت این صفت خبیثه را بشناسد، می داند که سخن چینی، بدترین مردمان و خبیث ترین ایشان است، زیرا صاحب این صفت، منفک نمی شود از دروغ و مکر و خیانت و کینه و حسد و نفاق و افساد میان بندگان خدا، و خدعه و همه این صفات، باعث هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است و خدای تعالی در قرآن مجید لعن فرموده است کسی را که «قطع کند آنچه را که خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمین کند» و سخن چینی، این هر دو عمل را مرتکب شده.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «داخل بهشت نمی شود کسی که میان مردم، جدایی افکند» و سخن چین مفرق دوستان است.
و نیز، آن حضرت فرمودند که «بدترین مردم کسی است که مردم از شرارت او احتراز کنند» و شکی نیست که سخن چین، این چنین است مجمل کلام اینکه بدی سخن چین، از همه کس بیشتر است.
آورده اند که «مردی بنده ای فروخت، به خریدار گفت: این بنده هیچ عیبی ندارد جز سخن چینی خریدار گفت: راضی شدم پس آن را خرید و برد چند روزی که از این گذشت روزی آن غلام به زن آقای خود گفت: من یافته ام که آقای من تو را دوست ندارد و می خواهد زنی دیگر بگیرد زن گفت: چاره چیست؟ گفت: قدری از موی زیر زنخ او را به من ده تا به آن افسونی خوانم و او را مسخر تو گردانم زن گفت: چگونه موی زیر زنخ او را به دست آورم؟ گفت: چو بخوابد، تیغی بردار و چند موی از آنجا بتراش و به من رسان بعد از آن به نزد آقا رفت و گفت: زن تو با مرد بیگانه طرح دوستی افکنده، و اراده کشتن تو کرده است چنانچه خواهی صدق من بر تو روشن شود، خود را به خواب وانمای، و ملاحظه کن مرد به خانه رفته چنین کرد زن را دید با تیغ بر بالین او آمد یقین به صدق غلام کرده، بی محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانید در ساعت، غلام خود را به خویشان زن رسانیده، ایشان را از قتل زن اخبار نمود ایشان آمده شوهر را کشتند و شمشیرها در میان قبیله زن و شوهر کشیده شد و جمعی کثیر به قتل رسیدند» و علاوه بر همه این مفاسد، سخن چین بیچاره اکثر اوقات در بیم و اضطراب این است که مبادا رسوا شود بیشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اینها در نزد آنها که سخن چینی کرده خفیف و بی وقع و دو به هم زن و خبیث شناخته شده است، گو به روی او اظهار نکنند.
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان، کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است خود را در آن سوختن
می فرماید: «هماز مشاء بنمیم مناع للخیر معتد أتیم عتل بعد ذلک زنیم» و می فرماید: «ویل لکل همزه لمزه» یعنی «وای از برای هر سخنی چینی غیبت کننده» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هیچ سخنی چینی داخل بهشت نمی شود» و فرمود که «دشمن ترین شما در نزد خدا کسانی هستند که از پی سخن چینی میان دوستان می روند، و برادران را از هم جدا می کنند و طلب عیب پاکان را می نمایند» و در حدیث دیگر از آن سرور مروی است که «چنین اشخاص، شرار مردم اند» و نیز از آن بزرگوار مروی است که «حق سبحانه و تعالی بهشت را آفرید، و به آن فرمود که سخن بگو بهشت گفت: به سعادت رسید، هر که داخل من شد خداوند جبار جل جلاله فرمود: قسم به عزت و جلال خودم که مأوا نمی کند در تو هشت گروه: مداومت کننده بر شرب خمر، و اصرار کننده بر زنا، و سخن چین، و دیوث، و لشکر پادشاه ظالم، و مخنث، و کسی که قطع رحم کند، و آنکه با خدا عهدی نماید و به آن وفا نکند» آورده اند که «در زمان حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام در بنی اسرائیل قحط و خشک سالی شد موسی علیه السلام چندین دفعه به دعای باران بیرون رفت و اثری نبخشید حضرت کلیم الله در این باب مناجات کرد وحی به او رسید که در میان شما سخن چینی هست، و من به شومی او دعای شما را مستجاب نمی کنم» و از مضمون این خبر می توان دانست که صاحب این صفت، چقدر از رحمت الهی دور است، که از شئامت همراهی او، دست رد بر سینه مدعای حضرت کلیم نهاده، و در رحمت و فیض بر روی امتی نگشاده.
و مروی است که «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چینی است» و هر که حقیقت این صفت خبیثه را بشناسد، می داند که سخن چینی، بدترین مردمان و خبیث ترین ایشان است، زیرا صاحب این صفت، منفک نمی شود از دروغ و مکر و خیانت و کینه و حسد و نفاق و افساد میان بندگان خدا، و خدعه و همه این صفات، باعث هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی است و خدای تعالی در قرآن مجید لعن فرموده است کسی را که «قطع کند آنچه را که خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمین کند» و سخن چینی، این هر دو عمل را مرتکب شده.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «داخل بهشت نمی شود کسی که میان مردم، جدایی افکند» و سخن چین مفرق دوستان است.
و نیز، آن حضرت فرمودند که «بدترین مردم کسی است که مردم از شرارت او احتراز کنند» و شکی نیست که سخن چین، این چنین است مجمل کلام اینکه بدی سخن چین، از همه کس بیشتر است.
آورده اند که «مردی بنده ای فروخت، به خریدار گفت: این بنده هیچ عیبی ندارد جز سخن چینی خریدار گفت: راضی شدم پس آن را خرید و برد چند روزی که از این گذشت روزی آن غلام به زن آقای خود گفت: من یافته ام که آقای من تو را دوست ندارد و می خواهد زنی دیگر بگیرد زن گفت: چاره چیست؟ گفت: قدری از موی زیر زنخ او را به من ده تا به آن افسونی خوانم و او را مسخر تو گردانم زن گفت: چگونه موی زیر زنخ او را به دست آورم؟ گفت: چو بخوابد، تیغی بردار و چند موی از آنجا بتراش و به من رسان بعد از آن به نزد آقا رفت و گفت: زن تو با مرد بیگانه طرح دوستی افکنده، و اراده کشتن تو کرده است چنانچه خواهی صدق من بر تو روشن شود، خود را به خواب وانمای، و ملاحظه کن مرد به خانه رفته چنین کرد زن را دید با تیغ بر بالین او آمد یقین به صدق غلام کرده، بی محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانید در ساعت، غلام خود را به خویشان زن رسانیده، ایشان را از قتل زن اخبار نمود ایشان آمده شوهر را کشتند و شمشیرها در میان قبیله زن و شوهر کشیده شد و جمعی کثیر به قتل رسیدند» و علاوه بر همه این مفاسد، سخن چین بیچاره اکثر اوقات در بیم و اضطراب این است که مبادا رسوا شود بیشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اینها در نزد آنها که سخن چینی کرده خفیف و بی وقع و دو به هم زن و خبیث شناخته شده است، گو به روی او اظهار نکنند.
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگر باره دل
وی اندر میان، کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
نه عقل است خود را در آن سوختن
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اعتنا نکردن به سخن چین
و چون بدی سخن چینی و خباثت آن دانسته شد، پس بر هر عاقلی لازم است که هرگاه سخن چینی نزد او آید، و از مسلمی امری نقل کند که نباید ذکر کرد، آن را قبول نکند چون سخن چین، فاسق است و خبر هر فاسقی به «نص قرآن»، مردود است.
بلکه، او را نهی کند و نصیحت نماید بلکه او را دشمن داشته باشد، که چنین معصیتی از او سرزده، علاوه بر دشمنی که با او کرده، زیرا که کسی که در عقب دیگری سخنی گوید، ألمی به او نرسانیده و در برابر شرم کرده و این شخص نمام که او را مطلع کرده او را متألم ساخته، و از او شرم ننموده بلکه باعث فساد و فتنه شده و اگر دوست می بود آن شخص را که در عقب سخن گفته منع می کرد، و نمی گذاشت که این سخن را بگوید.
و اگر گفته بود، سعی در اصلاح می نمود پس عاقل باید به یقین دانسته باشد که این سخن چین، از آن سخن گوی، دشمن تر است و نباید به قول دشمن فاسقی دل با برادر مومن بد کرد و در صدد تفحص و تجسس برآمد، که شرعا مذموم و نهی صریح در قرآن کریم از آن شده و نباید سخن چینی او را اظهار کند، زیرا که این نیز سخن چینی و غیبت است.
محمد بن فضل به حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که «فدای تو گردم، از یکی از برادران دینی من چیزی به من می رسد، که من او را ناخوش دارم، و چون از خود او استفسار می کنم، انکار می کند و حال اینکه جمعی از اهل وثوق و اعتماد مرا خبر داده اند حضرت فرمود: ای محمد اگر خود بشنوی یا ببینی، گوش و چشم خود را تکذیب کن و اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند، در این خصوص قول برادرت را تصدیق کن، و ایشان را تکذیب نمای» مروی است که «شخصی به خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده و امر بدی از شخصی نقل کرد حضرت فرمود: استفسار می کنم، اگر راست گفته باشی با تو دشمن خواهم شد و اگر دورغ گفته باشی از تو مواخذه خواهم کرد».
منقول است که «شخصی به دیدن یکی از حکماء رفت و از غیری سخنی نزد او نقل کرد حکیم گفت: مرا با برادرم بد کردی و دل فارغ مرا مشغول فکری ساختی و خود را که نزد من امین بودی محل تهمت گردانیدی».
و بدان که بدترین انواع سخن چینی، «سعایت» است و آن عبارت است از: سخن چینی نزد کسی که از او بیم ضرر و اذیت باشد مانند سلاطین و امراء و حکام و روسا.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که سعایت مردمان را کند، حلال زاده نیست» و سلاطین عدالت گستر، و حکام رعیت پرور، هرگز صاحب این صفت را در نزد خود راه نمی دهند، و گوش به سخن ایشان نمی کنند، و می دانند که ضرر ایشان بر رعایا و فقراء، از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بیشتر است.
بلکه، او را نهی کند و نصیحت نماید بلکه او را دشمن داشته باشد، که چنین معصیتی از او سرزده، علاوه بر دشمنی که با او کرده، زیرا که کسی که در عقب دیگری سخنی گوید، ألمی به او نرسانیده و در برابر شرم کرده و این شخص نمام که او را مطلع کرده او را متألم ساخته، و از او شرم ننموده بلکه باعث فساد و فتنه شده و اگر دوست می بود آن شخص را که در عقب سخن گفته منع می کرد، و نمی گذاشت که این سخن را بگوید.
و اگر گفته بود، سعی در اصلاح می نمود پس عاقل باید به یقین دانسته باشد که این سخن چین، از آن سخن گوی، دشمن تر است و نباید به قول دشمن فاسقی دل با برادر مومن بد کرد و در صدد تفحص و تجسس برآمد، که شرعا مذموم و نهی صریح در قرآن کریم از آن شده و نباید سخن چینی او را اظهار کند، زیرا که این نیز سخن چینی و غیبت است.
محمد بن فضل به حضرت امام موسی علیه السلام عرض کرد که «فدای تو گردم، از یکی از برادران دینی من چیزی به من می رسد، که من او را ناخوش دارم، و چون از خود او استفسار می کنم، انکار می کند و حال اینکه جمعی از اهل وثوق و اعتماد مرا خبر داده اند حضرت فرمود: ای محمد اگر خود بشنوی یا ببینی، گوش و چشم خود را تکذیب کن و اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند، در این خصوص قول برادرت را تصدیق کن، و ایشان را تکذیب نمای» مروی است که «شخصی به خدمت حضرت امیرالمومنین علیه السلام آمده و امر بدی از شخصی نقل کرد حضرت فرمود: استفسار می کنم، اگر راست گفته باشی با تو دشمن خواهم شد و اگر دورغ گفته باشی از تو مواخذه خواهم کرد».
منقول است که «شخصی به دیدن یکی از حکماء رفت و از غیری سخنی نزد او نقل کرد حکیم گفت: مرا با برادرم بد کردی و دل فارغ مرا مشغول فکری ساختی و خود را که نزد من امین بودی محل تهمت گردانیدی».
و بدان که بدترین انواع سخن چینی، «سعایت» است و آن عبارت است از: سخن چینی نزد کسی که از او بیم ضرر و اذیت باشد مانند سلاطین و امراء و حکام و روسا.
از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «کسی که سعایت مردمان را کند، حلال زاده نیست» و سلاطین عدالت گستر، و حکام رعیت پرور، هرگز صاحب این صفت را در نزد خود راه نمی دهند، و گوش به سخن ایشان نمی کنند، و می دانند که ضرر ایشان بر رعایا و فقراء، از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بیشتر است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت دوازدهم - افساد میان مردم و عقوبت آن
و آن اعم از سخن چینی است، زیرا فساد بدون سخن چینی متحقق می شود و این صفتی است خبیث، و صاحب آن از اهل شقاوت است و این صفت، آدمی را به جهنم می رساند و دین آدمی را تباه می کند و صاحب این صفت خبیثه، در مقام ضدیت با خدا و رسول برآمده است چون بسیاری از قواعد شرعیه، که خداوند عالم قرار داده، از: حضور جمعه و جماعت و مصافحه و زیارت و آمد و شد و ضیافت و نهی از ظن بد و غیبت، همه از برای حصول دوستی و الفت میان مردمان است و هیچ چیز در نزد خداوند عالم و پیغمبر او چنین مطلوب نیست، که میان بندگان الفت و یگانگی باشد و این خبیث ملعون بد نفسی که فساد می کند، در مقام خلاف خدا و رسول برمی آید و آنچه از آنها خواسته اند او را رد می کند و شکی نیست که چنین شخصی بدترین ناس، و رذل و خبیث ترین ایشان، و مستحق انواع لعن است، «أن علیهم لعنه الله و الملائکه و الناس أجمعین».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
اصلاح میان مردم و فضل و ثواب آن
و ضد این صفت، که اصلاح میان مردمان بوده باشد از معالی صفات و فضایل ملکات است و علامت شرافت نفس و طهارت ذات است و به این سبب، ثواب بسیار، و فضیلت بی شمار به ازای آن در احادیث و اخبار رسیده است.
سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فاضل ترین صدقات، اصلاح کردن میان مردمان است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «صدقه ای که آن را خدا دوست دارد، اصلاح کردن میان مردم است، هرگاه فسادی میان ایشان واقع شود، و نزدیک کردن ایشان را به یکدیگر است، چون دوری و جدائی میانشان واقع شود» و به مفضل، وکیل خود فرمود که «هر گاه نزاعی میان دو نفر از شیعیان ما ببینی از مال من میان ایشان اصلاح کن» و به جهت وجوب اصلاح میان مردم است که دروغ گفتن در آن جایز است.
چنان که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر دروغی را می نویسند مگر اینکه در جهاد بوده باشد یا دروغ بگوید میان دو نفر که اصلاح میان ایشان کند» و حضرت صادق علیه السلام به ابن عمار فرمود که «از من به فلان اشخاص چنین و چنین بگو ابن عمار عرض کرد که هرگاه غیر از آنچه فرمودید سخنی دیگر از زبان شما به جهت اصلاح بگویم رواست؟ فرمود: بلی، مصلح، دروغگو نمی باشد، امثال این سخنها صلح است نه کذب» و مراد این است که اگر کسی به جهت اصلاح میان مردم سخن غیر واقعی بگوید که اصلاح شود، این را دروغ نمی گویند و ضرر ندارد سبحان الله اعتنای پروردگار عالم به اصلاح حال مردم تا آن حد است که دورغ را که از معاصی عظیمه است در این خصوص تجویز فرموده و آن را افضل صدقات قرار داده و قواعد قانونی چند به جهت حصول الفت مقرر فرموده و مفسد را به لعن و عذاب، مخصوص ساخته و با وجود این، چنانچه در بسیاری از ابنای روزگار مشاهده می شود بسیاری از ارباب نفوس خبیثه به جهت پیشرفت امور دنیویه و گذران چند روزه این خانه عاریت اساس، افساد میان دوستان و مسلمانان می چینند، و آتش فتنه روشن می کنند بلکه چه بسا کسانی هستند که به اندک خلاف توقعی که از کسی مشاهده نمودند در مقام انواع فساد برمی آیند.
سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «فاضل ترین صدقات، اصلاح کردن میان مردمان است» و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «صدقه ای که آن را خدا دوست دارد، اصلاح کردن میان مردم است، هرگاه فسادی میان ایشان واقع شود، و نزدیک کردن ایشان را به یکدیگر است، چون دوری و جدائی میانشان واقع شود» و به مفضل، وکیل خود فرمود که «هر گاه نزاعی میان دو نفر از شیعیان ما ببینی از مال من میان ایشان اصلاح کن» و به جهت وجوب اصلاح میان مردم است که دروغ گفتن در آن جایز است.
چنان که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «هر دروغی را می نویسند مگر اینکه در جهاد بوده باشد یا دروغ بگوید میان دو نفر که اصلاح میان ایشان کند» و حضرت صادق علیه السلام به ابن عمار فرمود که «از من به فلان اشخاص چنین و چنین بگو ابن عمار عرض کرد که هرگاه غیر از آنچه فرمودید سخنی دیگر از زبان شما به جهت اصلاح بگویم رواست؟ فرمود: بلی، مصلح، دروغگو نمی باشد، امثال این سخنها صلح است نه کذب» و مراد این است که اگر کسی به جهت اصلاح میان مردم سخن غیر واقعی بگوید که اصلاح شود، این را دروغ نمی گویند و ضرر ندارد سبحان الله اعتنای پروردگار عالم به اصلاح حال مردم تا آن حد است که دورغ را که از معاصی عظیمه است در این خصوص تجویز فرموده و آن را افضل صدقات قرار داده و قواعد قانونی چند به جهت حصول الفت مقرر فرموده و مفسد را به لعن و عذاب، مخصوص ساخته و با وجود این، چنانچه در بسیاری از ابنای روزگار مشاهده می شود بسیاری از ارباب نفوس خبیثه به جهت پیشرفت امور دنیویه و گذران چند روزه این خانه عاریت اساس، افساد میان دوستان و مسلمانان می چینند، و آتش فتنه روشن می کنند بلکه چه بسا کسانی هستند که به اندک خلاف توقعی که از کسی مشاهده نمودند در مقام انواع فساد برمی آیند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت سیزدهم - شماتت کردن
و آن عبارت است از گفتن اینکه فلان بلا یا فلان مصیبت که به فلان کس رسیده از بدی اوست و با آن سرور و شادی نیز باشد و منشأ این، غالبا عداوت و حسد است و بسا باشد که ناشی از جهل به مواقع قضا و قدر الهی شود و این صفت، بسیار بد و غائله آن بی حد است.
و به تجربه،واضح، و از اخبار، ثابت است که هر که شماتت کند دیگری را به سبب بلیه ای که گرفتار شده باشد، از دنیا نمی رود تا خود نیز به آن مبتلا گردد و دیگری او را شماتت کند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شماتت مکن برادر خود را، که اگر چنان کنی خدا بر او رحم می کند و این بلیه را به تو نازل می کند» و فرمود که «هر که شماتت کند برادر خود را به مصیبتی که به او روی داده، از دنیا نمی رود مگر اینکه به آن، گرفتار گردد» پس، چگونه کسی که از حال خود ایمن شده در مقام شماتت دیگری بر می آید؟
لا تخافوا از خدا نشنیده ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده ای
تا نروید ریش تو ای جان من
بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
علاوه بر اینکه هر بلا و مصیبتی که بر هر مسلمانی می رسد کفاره گناهی از او، یا موجب رفع درجه از برای او و بلندی مرتبه او می گردد آیا نمی بینی که:
هر که در این بزم، مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و شکی نیست که ابتلای زمره اولیاء، و مصائب طایفه انبیاء از بدی افعال ایشان نبوده پس عاقل را لازم است که در این مراتب، تأمل کنند، ابتدا بر خود بترسد و از گرفتاری خود احتراز نماید و بعد از آن بداند که شماتت، باعث ایذای برادر مسلم، و موجب عذاب آخرت است پس تدبر کند که بلا و گرفتاری، دلالت بر بدی و خاری در نزد حضرت باری نمی کند، بلکه رایحه قرب درگاه الهی از آن به مشام ارباب بصیرت می رسد پس، خود را از این محافظت کن، و از این ملهکه نجات ده.
و به تجربه،واضح، و از اخبار، ثابت است که هر که شماتت کند دیگری را به سبب بلیه ای که گرفتار شده باشد، از دنیا نمی رود تا خود نیز به آن مبتلا گردد و دیگری او را شماتت کند و حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «شماتت مکن برادر خود را، که اگر چنان کنی خدا بر او رحم می کند و این بلیه را به تو نازل می کند» و فرمود که «هر که شماتت کند برادر خود را به مصیبتی که به او روی داده، از دنیا نمی رود مگر اینکه به آن، گرفتار گردد» پس، چگونه کسی که از حال خود ایمن شده در مقام شماتت دیگری بر می آید؟
لا تخافوا از خدا نشنیده ای
پس چه خود را ایمن و خوش دیده ای
تا نروید ریش تو ای جان من
بر دگر ساده زنخ طعنه مزن
علاوه بر اینکه هر بلا و مصیبتی که بر هر مسلمانی می رسد کفاره گناهی از او، یا موجب رفع درجه از برای او و بلندی مرتبه او می گردد آیا نمی بینی که:
هر که در این بزم، مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
و شکی نیست که ابتلای زمره اولیاء، و مصائب طایفه انبیاء از بدی افعال ایشان نبوده پس عاقل را لازم است که در این مراتب، تأمل کنند، ابتدا بر خود بترسد و از گرفتاری خود احتراز نماید و بعد از آن بداند که شماتت، باعث ایذای برادر مسلم، و موجب عذاب آخرت است پس تدبر کند که بلا و گرفتاری، دلالت بر بدی و خاری در نزد حضرت باری نمی کند، بلکه رایحه قرب درگاه الهی از آن به مشام ارباب بصیرت می رسد پس، خود را از این محافظت کن، و از این ملهکه نجات ده.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت چهاردهم - مراء و جدال و مخاصمه
و «مراء و جدال» عبارت است از: اعتراض کردن بر سخن غیر، و اظهار نقص و خلل آن در لفظ یا در معنی، به قصد پست کردن و اهانت رسانیدن به آن شخص، و اظهار زیرکی و فطانت، بدون باعث دینی و فایده آخرت است.
و «خصومت» نیز نوعی از جدال است و آن، جدال و لجاج کردن در سخن است به جهت رسیدن به مالی، یا مقصودی دیگر اما مراء و جدال، از اخلاق مذمومه و صفات رذیله است، خواه در مسائل علمیه باشد یا غیر اینها و خواه اعتراض به حق باشد یا باطل مگر اینکه متعلق به مسائل دینیه باشد و غرض و قصد، فهمیدن یا فهمانیدن حق باشد، که در این صورت، ضرر ندارد و آن را مراء و جدال نگویند، بلکه ارشاد و هدایت نامند.
و علامت آن، آن است که تو را مضایقه نباشد از آنکه مطلب حق از جانب غیر تو ظاهر شود و علامت مجادله آن است که اگر سخن حق بر زبان آن طرف جاری شود ترا ناخوش آید و خواهی آنچه تو می گوئی صحیح باشد و آن را به طریق جدال بر خصم تمام کنی و نقص و خلل کلام او را ظاهر سازی همچنان که مذکور شد اولی مذموم نیست، بلکه ممدوح و نتیجه قوت معرفت و بزرگی نفس است ولی دومی مذموم و منهی عنه، و باعث هیجان غضب، و حصول حقد و حسد است از هر دو جانب.
و بسا باشد که موجب تشکیک و شبهه خود یا دیگران در اعتقادات حقه شود و از این جهت است که حق سبحانه و تعالی نهی از آن فرموده است که «و اذا رایت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره»، «إنکم إذا مثلهم» خلاصه معنی آنکه هرگاه ببینی کسانی را که فرو می روند در آیات ما و مشغول نکته گیری بر آنها می شوند، از ایشان کناره کنید تا مشغول حدیثی دیگر شوند که اگر چنین نکنی تو نیز مثل ایشان خواهی بود.
و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حقیقت ایمان بنده کامل نمی شود مگر وقتی که مراء و جدال را ترک کند اگر چه حق با او باشد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «هرگز مجادله و مراء مکن با صاحب حلمی، و نه با سفیهی، چون صاحب حلم، دشمن تو می شود و سفیه، تو را اذیت می رساند» و فرمود که «زنهار، حذر کنید از مراء و جدال، که باعث عداوت و کشف عیوب می گردد» و این صفت مذمومه به کثرت مجادله کردن و غالب شدن بر خصم خواه به حق و خواه به باطل قوت می گیرد، تا می رسد به جائی که صاحب آن مثل سگ گیرنده دائم راغب است که با هر کس درافتد و همیشه در پی آن است که سخنی از کسی بشنود و در آن دخل و تصرف کند، و از آن لذت یابد خصوصا در مجمعی که بعضی از ضعفاء العقول باشند، و این خلق خبیث را کمالی دانند و صاحب آن را به آن ستایش کنند و گویند: فلان شخص، حراف و جدلی و تیز بحث است، و کسی او را ملزم نمی تواند کرد و به این شاد می شود غافل از اینکه این، از خباثتی است که در باطن او جای دارد.
و اما خصومت، که لجاج کردن در کلام است از جهت استیفای مطلب و مقصود خود، آن نیز چون مراء و جدال، مذموم و بد، و غائله آن بی حد است ابتدای اکثر شرور وفتن، و مصدر انواع رنج و محن است.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگز جبرئیل به نزد من نیامد مگر مرا موعظه کرد و آخر کلامش این بود که زنهار، احتراز کن از لجاج و تنگ گیری بر مردم، که آن عیب آدمی را ظاهر، و عزت او را تمام می کند» و فرمود که «دشمن ترین مردم در نزد خدا، لجوج خصومت کن است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بر شما باد حذر کردن از مراء و خصومت، که اینها دلها را بیمار می کند و بر برادران، نفاق می رویاند» و از امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادق مروی است که «از خصومت احتراز کنید که آن، دل را مشغول و گرفتار می کند و باعث کینه و نفاق می گردد» و شک در این نیست که اکثر فتنه ها و ناخوشیها از خصومت برخاسته.
و «خصومت» نیز نوعی از جدال است و آن، جدال و لجاج کردن در سخن است به جهت رسیدن به مالی، یا مقصودی دیگر اما مراء و جدال، از اخلاق مذمومه و صفات رذیله است، خواه در مسائل علمیه باشد یا غیر اینها و خواه اعتراض به حق باشد یا باطل مگر اینکه متعلق به مسائل دینیه باشد و غرض و قصد، فهمیدن یا فهمانیدن حق باشد، که در این صورت، ضرر ندارد و آن را مراء و جدال نگویند، بلکه ارشاد و هدایت نامند.
و علامت آن، آن است که تو را مضایقه نباشد از آنکه مطلب حق از جانب غیر تو ظاهر شود و علامت مجادله آن است که اگر سخن حق بر زبان آن طرف جاری شود ترا ناخوش آید و خواهی آنچه تو می گوئی صحیح باشد و آن را به طریق جدال بر خصم تمام کنی و نقص و خلل کلام او را ظاهر سازی همچنان که مذکور شد اولی مذموم نیست، بلکه ممدوح و نتیجه قوت معرفت و بزرگی نفس است ولی دومی مذموم و منهی عنه، و باعث هیجان غضب، و حصول حقد و حسد است از هر دو جانب.
و بسا باشد که موجب تشکیک و شبهه خود یا دیگران در اعتقادات حقه شود و از این جهت است که حق سبحانه و تعالی نهی از آن فرموده است که «و اذا رایت الذین یخوضون فی آیاتنا فأعرض عنهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره»، «إنکم إذا مثلهم» خلاصه معنی آنکه هرگاه ببینی کسانی را که فرو می روند در آیات ما و مشغول نکته گیری بر آنها می شوند، از ایشان کناره کنید تا مشغول حدیثی دیگر شوند که اگر چنین نکنی تو نیز مثل ایشان خواهی بود.
و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «حقیقت ایمان بنده کامل نمی شود مگر وقتی که مراء و جدال را ترک کند اگر چه حق با او باشد» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که فرمود: «هرگز مجادله و مراء مکن با صاحب حلمی، و نه با سفیهی، چون صاحب حلم، دشمن تو می شود و سفیه، تو را اذیت می رساند» و فرمود که «زنهار، حذر کنید از مراء و جدال، که باعث عداوت و کشف عیوب می گردد» و این صفت مذمومه به کثرت مجادله کردن و غالب شدن بر خصم خواه به حق و خواه به باطل قوت می گیرد، تا می رسد به جائی که صاحب آن مثل سگ گیرنده دائم راغب است که با هر کس درافتد و همیشه در پی آن است که سخنی از کسی بشنود و در آن دخل و تصرف کند، و از آن لذت یابد خصوصا در مجمعی که بعضی از ضعفاء العقول باشند، و این خلق خبیث را کمالی دانند و صاحب آن را به آن ستایش کنند و گویند: فلان شخص، حراف و جدلی و تیز بحث است، و کسی او را ملزم نمی تواند کرد و به این شاد می شود غافل از اینکه این، از خباثتی است که در باطن او جای دارد.
و اما خصومت، که لجاج کردن در کلام است از جهت استیفای مطلب و مقصود خود، آن نیز چون مراء و جدال، مذموم و بد، و غائله آن بی حد است ابتدای اکثر شرور وفتن، و مصدر انواع رنج و محن است.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هرگز جبرئیل به نزد من نیامد مگر مرا موعظه کرد و آخر کلامش این بود که زنهار، احتراز کن از لجاج و تنگ گیری بر مردم، که آن عیب آدمی را ظاهر، و عزت او را تمام می کند» و فرمود که «دشمن ترین مردم در نزد خدا، لجوج خصومت کن است» و حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «بر شما باد حذر کردن از مراء و خصومت، که اینها دلها را بیمار می کند و بر برادران، نفاق می رویاند» و از امام به حق ناطق، جعفر بن محمد الصادق مروی است که «از خصومت احتراز کنید که آن، دل را مشغول و گرفتار می کند و باعث کینه و نفاق می گردد» و شک در این نیست که اکثر فتنه ها و ناخوشیها از خصومت برخاسته.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
ممدوح بودن خصومت در حق شرعی
و مخفی نماند که کسی که به جهت استیفای مقصود خود در صدد خصومت برمی آید اگر مقصود او حق مالی باشد یا حق ثابتی دیگر که شرعا مستحق آن بوده باشد، آن خصومت مذموم نیست، بلکه به مقتضای غیرت، ممدوح است بلکه آن خصومتی که مذموم است، در طلب چیزی است که باطل و به غیر حق باشد یا یقین به حقیت آن و استحقاق نداشته باشد، مثل: خصومتی که وکیل «دارالقضاء می کند چون او پیش از آنکه بداند حق با کدام طرف است از طرف یکی وکیل می شود و دامن خصومت بر میان می زند و بدون علم و یقین، از یک جانب گفتگو می کند و به این در و آن در می زند و مال مسلمانان را ضایع می کند و بدون عوض و غرض، و زر و وبال غیر را متحمل می گردد و چنین کس، زیانکارترین مردمان، و احمق ترین ایشان است.
ره کاروان شیر مردان زنند
ولی جامه مردم بر ایشان برند
و بدان که ممدوح بودن خصومت در طلب حق شرعی خود، در وقتی است که اظهار لجاج و عناد نکند و زیاده از قدر ضرورت سخن نگوید پس اگر اظهار لجاج کند، یا در بین سخن، کلامی که باعث اهانت و ایذای خصم باشد بگوید بی آنکه احتیاج و ضرورت داعی به آن باشد، داخل خصومت مذموم شده و احتراز از آن واجب است.
و همچنین هرگاه غرض، رسیدن به حق خود نباشد بلکه محض غلبه بر خصم و عناد با او باشد، آن نیز منهی عنه، و ارتکاب آن حرام است همچنان که ملاحظه می شود که بعضی در مطالبه اندک چیزی لجاج می کنند بلکه بسا باشد که می گویند: این مال، قابلیتی ندارد و مضایقه ندارم که چون حق من معلوم شود بگیرم و به آب بریزم یا ببخشم، بلکه می خواهم که سخن خود را از پیش برده باشم و امثال این سخنان و این نیز لجاج و عناد، بلکه معلوم نیست که حاکم شرعی را جایز باشد متوجه امثال این مرافعات شدن و فیصله دادن.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که خصومتی که جایز است، منحصر است در خصومت مظلومی در طلب حق خود، که قصد عناد و ایذاء و شکست خصم نداشته باشد، و زیاده از قدر حاجت و اثبات حق سخنی نگوید و لیکن در این صورت نیز اگر بتواند از راه دیگر بدون مخاصمه، استیفای حق خود کند یا آسان باشد از آن حق بگذرد، چنان کند، زیرا محافظت زبان در وقت مخاصمه مشکل است و گاه هست امر منجر می شود به منازعه، و کینه ایشان مستحکم گردد تا به جائی می رسد که هر یک به ضرر و ابتلای دیگری مسرور می گردند.
پس عاقل را سزاوار آن است که تا ممکن باشد در خصومت را نگشاید و چنانچه بسیار ضروری شد از حد ضرورت تجاوز نکند، اگر چه هیچ در خصومت نباشد از پریشانی خاطر و مشغولی دل خالی نیست تا می رسد به اینکه در حین نماز، مشغول مخاصمه خصم و جواب او و تکذیب او و طعن، به او می گردد.
پس هر کسی باید در عاقبت این صفت خبیثه تأمل کند و مذمت آنها را شرعا و عقلا به نظر درآورد و بداند که اینها باعث دشنمی و عداوت، و زوال الفت و محبت می گردد و قطع یگانگی و دوستی می کند و این خلاف مطلوب پروردگار، و باعث اغتشاش کار و گرفتاری خود و پریشانی دل است و آئینه دل بعد از جدال یا خصومت، تیره و تار می گردد و عزت و وقار آدمی برطرف می شود و علاوه بر این، چون از حد ضرورت تجاوز کند اغلب آن است که باعث تضییع حق آدمی می گردد.
و چون تأمل در اینها نمود، خود را خواهی نخواهی از آنها نگاهدارد بلکه فواید ضد اینها را که خوش کلامی و دلجوئی است به نظر درآورد و بر آن مواظبت نماید، تا ملکه او گردد و هر که لذت خوش کلامی با مردم را دانست و فواید آن را فهمید ظاهر آن است که مهما امکن از آن تعدی نکند.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «سه چیز است هر که خدا را با آنها ملاقات کند داخل بهشت می گردد از هر دری که می خواهد: حسن خلق، و خوف خدا، و ترک جدال، اگر چه حق با او باشد» و نیز از آن سرور مروی است: «در بهشت، غرفه هایی هست که از کثرت درخشندگی آنها بیرون آنها از اندرون دیده می شود، و اندورن، از بیرون خدا آنها را آماده کرده است از برای کسانی که اطعام مردم کنند و با مردم خوش کلامی نمایند» .
مروی است که «خوکی از نزد عیسی بن مریم علیه السلام گذشت، عیسی علیه السلام به او گفت: به سلامت بگذر شخصی عرض کرد: یا روح الله به خوکی چنین می گویی؟ فرمود: نمی خواهم زبانم به شر عادت کند».
ره کاروان شیر مردان زنند
ولی جامه مردم بر ایشان برند
و بدان که ممدوح بودن خصومت در طلب حق شرعی خود، در وقتی است که اظهار لجاج و عناد نکند و زیاده از قدر ضرورت سخن نگوید پس اگر اظهار لجاج کند، یا در بین سخن، کلامی که باعث اهانت و ایذای خصم باشد بگوید بی آنکه احتیاج و ضرورت داعی به آن باشد، داخل خصومت مذموم شده و احتراز از آن واجب است.
و همچنین هرگاه غرض، رسیدن به حق خود نباشد بلکه محض غلبه بر خصم و عناد با او باشد، آن نیز منهی عنه، و ارتکاب آن حرام است همچنان که ملاحظه می شود که بعضی در مطالبه اندک چیزی لجاج می کنند بلکه بسا باشد که می گویند: این مال، قابلیتی ندارد و مضایقه ندارم که چون حق من معلوم شود بگیرم و به آب بریزم یا ببخشم، بلکه می خواهم که سخن خود را از پیش برده باشم و امثال این سخنان و این نیز لجاج و عناد، بلکه معلوم نیست که حاکم شرعی را جایز باشد متوجه امثال این مرافعات شدن و فیصله دادن.
و از آنچه گفتیم معلوم شد که خصومتی که جایز است، منحصر است در خصومت مظلومی در طلب حق خود، که قصد عناد و ایذاء و شکست خصم نداشته باشد، و زیاده از قدر حاجت و اثبات حق سخنی نگوید و لیکن در این صورت نیز اگر بتواند از راه دیگر بدون مخاصمه، استیفای حق خود کند یا آسان باشد از آن حق بگذرد، چنان کند، زیرا محافظت زبان در وقت مخاصمه مشکل است و گاه هست امر منجر می شود به منازعه، و کینه ایشان مستحکم گردد تا به جائی می رسد که هر یک به ضرر و ابتلای دیگری مسرور می گردند.
پس عاقل را سزاوار آن است که تا ممکن باشد در خصومت را نگشاید و چنانچه بسیار ضروری شد از حد ضرورت تجاوز نکند، اگر چه هیچ در خصومت نباشد از پریشانی خاطر و مشغولی دل خالی نیست تا می رسد به اینکه در حین نماز، مشغول مخاصمه خصم و جواب او و تکذیب او و طعن، به او می گردد.
پس هر کسی باید در عاقبت این صفت خبیثه تأمل کند و مذمت آنها را شرعا و عقلا به نظر درآورد و بداند که اینها باعث دشنمی و عداوت، و زوال الفت و محبت می گردد و قطع یگانگی و دوستی می کند و این خلاف مطلوب پروردگار، و باعث اغتشاش کار و گرفتاری خود و پریشانی دل است و آئینه دل بعد از جدال یا خصومت، تیره و تار می گردد و عزت و وقار آدمی برطرف می شود و علاوه بر این، چون از حد ضرورت تجاوز کند اغلب آن است که باعث تضییع حق آدمی می گردد.
و چون تأمل در اینها نمود، خود را خواهی نخواهی از آنها نگاهدارد بلکه فواید ضد اینها را که خوش کلامی و دلجوئی است به نظر درآورد و بر آن مواظبت نماید، تا ملکه او گردد و هر که لذت خوش کلامی با مردم را دانست و فواید آن را فهمید ظاهر آن است که مهما امکن از آن تعدی نکند.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «سه چیز است هر که خدا را با آنها ملاقات کند داخل بهشت می گردد از هر دری که می خواهد: حسن خلق، و خوف خدا، و ترک جدال، اگر چه حق با او باشد» و نیز از آن سرور مروی است: «در بهشت، غرفه هایی هست که از کثرت درخشندگی آنها بیرون آنها از اندرون دیده می شود، و اندورن، از بیرون خدا آنها را آماده کرده است از برای کسانی که اطعام مردم کنند و با مردم خوش کلامی نمایند» .
مروی است که «خوکی از نزد عیسی بن مریم علیه السلام گذشت، عیسی علیه السلام به او گفت: به سلامت بگذر شخصی عرض کرد: یا روح الله به خوکی چنین می گویی؟ فرمود: نمی خواهم زبانم به شر عادت کند».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت پانزدهم - تمسخر و استهزاء کردن
و آن عبارت است از بیان کردن گفتار مردم یا کردار ایشان یا اوصاف ایشان یا خلقت ایشان، به قول یا فعل یا به ایماء و اشاره یا به کنایه، بر وجهی که سبب خنده دیگران گردد.
و باعث این صفت خبیثه، یا عداوت است، یا تکبر و حقیر شمردن آن شخصی که استهزاء به او می شود و بسا باشد که باعث بر آن، مجرد قصد خندیدن و به نشاط آوردن بعضی از اهل دنیا باشد، از راه طمع در کثافات دنیویه ایشان و اخذ پاره ای از فضول اموال حرام آنها و چه شک و شبهه در اینکه این عمل، شیوه اراذل و اوباش، و صفت پست ترین افراد انسان است و صاحب این عمل را از دین و ایمان خبری، و از انسانیت و مردی اثری نیست قلاده جوانمردی و آزادگی را از گردن خود برداشته و دیده مردمیت و آدمیت را به خاک بی شرمی انباشته نفس رذل خبیث خود را به این راضی نموده که کلمات دروغی چند برهم بندد که به واسطه آن نامردی دیگر بخندد و طبع پست او به این تن درداده که با صورت و دست خود اعمال چند به جا آورد که به جهت آن دونی چند به نشاط آیند پرده حیا و مروت خود را در برابر مردمان می درد و عیوب مسلمانان و نقص ایشان را تقلید می کند و افعال نیکان و اخیار را مضحکه اشقیاء و اشرار می نماید.
و هیچ شبهه ای نیست که چنین اشخاص، به مراحل بسیار از سرمنزل انسانیت دور، و نام آدمیت از ایشان مهجور، و در دیده ارباب عقل و دانش بی وقع و خوار، و در نظر عقلا پست و بی اعتبار، و در روز قیامت گرفتار انواع عذاب و مستوجب اصناف عقاب خواهند بود سبحان الله شیطان لعین را چه قدر تسلط بر انسان مسکین است که او را بر این می دارد که تن به امثال این اعمال دردهند، و آن ملعون بر ریش او بخندد و اگر نه ابلیس پرده بر دیده بصیرت او کشیده، چگونه کسی که از پشت آدم أبوالبشر که مسجود ملائکه ملکوت بود به وجود آمده باشد خود را به چنین صفتی راضی می سازد و دل او از غصه خون نمی گردد.
این جگرها خون نشد از سختی است
غفلت و مشغولی و بدبختی است
خون شود روزی که خونش سود نیست
خون شو آن وقتی که خون مردود نیست
و همین قدر در مذمت این عمل کافی است که چنین معاصی خبیثه را وسیله تحصیل چرک دست مردم و اعتبار در نظر ابنای روزگار می گرداند گویا اعتقاد به این ندارد که متکفل روزی بندگان، آفریننده ایشان است پس هر کسی را که اندکی عقل بوده باشد باید تأمل کند و عاقبت این عمل را به نظر درآورد و بی وقعی و ذلت و مهانت صاحب آن را در دنیا، و عذاب او را در آخرت یاد کند و شرمساری و خجلت و اندوه و محنت خود را در آن روز، تفکر نماید و اگر منشأ آن، عداوت بوده باشد غوایل و مفاسد آن را متذکر گردد و اگر باعث آن، طمع مالی باشد به یقین بداند که هر کسی آن قدر مال و روزی که از برای او مقدر شده است خدا به او می رساند و قسمت او کم و زیاد نمی شود پس نفس خود را عتاب کند و او را پند و نصیحت دهد و آنچه از شریعت در مذمت این صفت رسیده ملاحظه نماید و در هر حال، مراقب احوال خود بوده باشد که مرتکب این عمل نگردد و به عذاب اخروی گرفتار نشود.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت اهل سخریت و استهزاء را می آورند و از برای یکی از ایشان یک در بهشت را می گشایند و می گویند: شتاب و زود داخل بیا، او با غم و اندوه می آید که داخل شود، در را می بندند و از طرفی دیگر دری دیگر را می گشایند و به او می گویند: تند بیا و داخل شو، چون به نزد آن در نیز رسد در را می بندند همچنین به این بلیه گرفتار خواهد بود و از هیچ دری داخل نخواهد شد» و اگر آن بیچاره که به این صفت مبتلا است و خندانیدن مردمان به تقلید دیگران را شعار خود قرار داده به حقیقت خود برسد می داند که باید آن مسکین، گاهی بر خود بخندد و زمانی بگرید همچنان که عقلا و دانشمندان بر او می خندند و چگونه بر خود نخندد و نگرید و حال اینکه به سبب استهزاء و مسخرگی در نزد بعضی از اهل دنیا، خود را «مهین و بی وقع در نظر اهل الله نموده و چون روز قیامت شود دست او را خواهند گرفت و به ضرب تازیانه خواهند راند، چنانچه خر را می رانند تا داخل جهنم کنند و هر که او را ببیند به او استهزاء و سخریت خواهد نمود.
و باعث این صفت خبیثه، یا عداوت است، یا تکبر و حقیر شمردن آن شخصی که استهزاء به او می شود و بسا باشد که باعث بر آن، مجرد قصد خندیدن و به نشاط آوردن بعضی از اهل دنیا باشد، از راه طمع در کثافات دنیویه ایشان و اخذ پاره ای از فضول اموال حرام آنها و چه شک و شبهه در اینکه این عمل، شیوه اراذل و اوباش، و صفت پست ترین افراد انسان است و صاحب این عمل را از دین و ایمان خبری، و از انسانیت و مردی اثری نیست قلاده جوانمردی و آزادگی را از گردن خود برداشته و دیده مردمیت و آدمیت را به خاک بی شرمی انباشته نفس رذل خبیث خود را به این راضی نموده که کلمات دروغی چند برهم بندد که به واسطه آن نامردی دیگر بخندد و طبع پست او به این تن درداده که با صورت و دست خود اعمال چند به جا آورد که به جهت آن دونی چند به نشاط آیند پرده حیا و مروت خود را در برابر مردمان می درد و عیوب مسلمانان و نقص ایشان را تقلید می کند و افعال نیکان و اخیار را مضحکه اشقیاء و اشرار می نماید.
و هیچ شبهه ای نیست که چنین اشخاص، به مراحل بسیار از سرمنزل انسانیت دور، و نام آدمیت از ایشان مهجور، و در دیده ارباب عقل و دانش بی وقع و خوار، و در نظر عقلا پست و بی اعتبار، و در روز قیامت گرفتار انواع عذاب و مستوجب اصناف عقاب خواهند بود سبحان الله شیطان لعین را چه قدر تسلط بر انسان مسکین است که او را بر این می دارد که تن به امثال این اعمال دردهند، و آن ملعون بر ریش او بخندد و اگر نه ابلیس پرده بر دیده بصیرت او کشیده، چگونه کسی که از پشت آدم أبوالبشر که مسجود ملائکه ملکوت بود به وجود آمده باشد خود را به چنین صفتی راضی می سازد و دل او از غصه خون نمی گردد.
این جگرها خون نشد از سختی است
غفلت و مشغولی و بدبختی است
خون شود روزی که خونش سود نیست
خون شو آن وقتی که خون مردود نیست
و همین قدر در مذمت این عمل کافی است که چنین معاصی خبیثه را وسیله تحصیل چرک دست مردم و اعتبار در نظر ابنای روزگار می گرداند گویا اعتقاد به این ندارد که متکفل روزی بندگان، آفریننده ایشان است پس هر کسی را که اندکی عقل بوده باشد باید تأمل کند و عاقبت این عمل را به نظر درآورد و بی وقعی و ذلت و مهانت صاحب آن را در دنیا، و عذاب او را در آخرت یاد کند و شرمساری و خجلت و اندوه و محنت خود را در آن روز، تفکر نماید و اگر منشأ آن، عداوت بوده باشد غوایل و مفاسد آن را متذکر گردد و اگر باعث آن، طمع مالی باشد به یقین بداند که هر کسی آن قدر مال و روزی که از برای او مقدر شده است خدا به او می رساند و قسمت او کم و زیاد نمی شود پس نفس خود را عتاب کند و او را پند و نصیحت دهد و آنچه از شریعت در مذمت این صفت رسیده ملاحظه نماید و در هر حال، مراقب احوال خود بوده باشد که مرتکب این عمل نگردد و به عذاب اخروی گرفتار نشود.
و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «در روز قیامت اهل سخریت و استهزاء را می آورند و از برای یکی از ایشان یک در بهشت را می گشایند و می گویند: شتاب و زود داخل بیا، او با غم و اندوه می آید که داخل شود، در را می بندند و از طرفی دیگر دری دیگر را می گشایند و به او می گویند: تند بیا و داخل شو، چون به نزد آن در نیز رسد در را می بندند همچنین به این بلیه گرفتار خواهد بود و از هیچ دری داخل نخواهد شد» و اگر آن بیچاره که به این صفت مبتلا است و خندانیدن مردمان به تقلید دیگران را شعار خود قرار داده به حقیقت خود برسد می داند که باید آن مسکین، گاهی بر خود بخندد و زمانی بگرید همچنان که عقلا و دانشمندان بر او می خندند و چگونه بر خود نخندد و نگرید و حال اینکه به سبب استهزاء و مسخرگی در نزد بعضی از اهل دنیا، خود را «مهین و بی وقع در نظر اهل الله نموده و چون روز قیامت شود دست او را خواهند گرفت و به ضرب تازیانه خواهند راند، چنانچه خر را می رانند تا داخل جهنم کنند و هر که او را ببیند به او استهزاء و سخریت خواهد نمود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت شانزدهم - مزاح، شوخی و بذله گویی
و افراط در آن مذموم، و در شریعت مقدسه منهی عنه است، زیرا باعث سبکی و کم وقاری، و موجب سقوط مهابت، و حصول خواری می گردد و دل را می میراند و از آخرت غفلت می آورد و بسا باشد که موجب عداوت و دشمنی دوستان، یا سبب آزردن و خجل ساختن مردمان گردد.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
و همچنان که گفته اند که «بسیار بازی است که به جدی می کشد و از این جهت است که گفته اند: «با مردم صاحب شأن شوخی مکن که کینه تو را در دل می گیرند و با مردم دون و پست نیز شوخی مکن که هیبت تو از نظرشان ساقط می گردد و به تو جرأت پیدا می کنند، و سخن زشت می گویند» و دیگری گفته است که «شوخی، آبرو را می برد و دوستان را از آدمی جدا می کند» و بعضی گفته اند که «هر چیزی تخمی دارد، و تخم عداوت و دشمنی شوخی است».
و از مفاسد شوخی آن است که دهان را به هرزه خندی می گشاید و آدمی را به خنده می آرود، و خنده، دل را تاریک و آبرو و وقار را تمام می کند و به این جهت خدای تعالی نهی از آن فرموده که «فلیضحکوا قلیلا و لیبکوا کثیرا» یعنی بسیار کم بخندید و بسیار گریه کنید» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر گاه بدانید آنچه من می دانم هر آینه کم خواهید خندید» و شکی نیست که خنده بسیار، علامت غفلت از آخرت و مرگ است.
یکی از بزرگان با خود خطاب کرد و گفت: «ای نفس می خندی و حال اینکه شاید کفن تو اکنون در دست گازر باشد و آن را گازری کند» بلی کسانی را که مرحله ای چون مرگ در پیش، و خانه ای چون آخرت در عقب، و دشمنی چون شیطان در کمین، و محاسبی چون کرام الکاتبین قرین، عمری چون برق در گذر، و منزلی چون دنیا که محل صدهزار گونه خطر است مستقر، خندیدن و شوخی کردن نیست و با خاطر جمع نشستن نه، مگر از غفلت و بی خبری.
مباش ایمن که این دریای خاموش
نکردست آدمی خوردن فراموش
ز رنگ ایمن نبینی آب جوئی
مسلم نیست از سنگی سبوئی
یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام
یکی از بزرگان دین، شخصی را دید که می خندد، گفت: «آیا به تو رسیده است که وارد آتش جهنم خواهی شد؟ گفت بلی گفت: آیا دانسته ای که از آن خواهی گذشت؟ گفت نه گفت: پس به چه امید می خندی؟ گویند: آن شخص را دیگر کسی خندان ندید» و مخفی نماند که خنده مذموم، قهقهه است که با صدا باشد، اما تبسم که کسی صدائی از او نشنود مذموم نیست بلکه محمود است و تبسم نمودن پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم معروف و مشهور است و همچنین شوخی و مزاح مذموم در وقتی است که کسی افراط در آن کند، یا مشتمل بر دروغ و غیبت باشد یا باعث آزردگی و خجالت دیگری شود اما مزاح اندک، که از حق تجاوز نشود و مشتمل بر سخن باطل یا ایذاء و اهانتی نباشد و باعث شکفتگی خاطری گردد مذموم نیست و مکرر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم صادر شده و از اصحاب در خدمت آن جناب صدور یافته چنانچه بعضی از آن در کتب اصحاب مسطور و مذکور است و حضرت امیرالمومنین علیه السلام مکرر شوخی می فرمودند تا اینکه منافقین این را عیب آن سرور شمردند روزی شوخی نسبت به سلمان فارسی قدس سره فرمودند، سلمان گفت: این است که خلاف تو را به مرتبه چهارم انداخت.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
صفت هفدهم - معنی و حقیقت غیبت
و کلام در آن، یا در حقیقت و معنی آن است یا گناه و مفاسد آن، یا معالجه و کفاره آن، یا آنچه استثناء شده و تجویز آن شده است از افراط آن، یا در بیان ضد آن است.
پس در این جا چند فصل است.
فصل اول: بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزی نسبت بغیری که شیعه باشد ذکر کنی که اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضی نباشد.
خواه آن نقص، در بدن او باشد مثل اینکه بگویی: فلانی کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد، یا احول، یا «قطور و امثال اینها است.
یا در نسب او باشد مثل اینکه بگویی: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است.
یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل اینکه بگویی: بد خلق، یا بخیل، یا متکبر، یا جبان، یا ریاکار، یا دروغ گو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بی وقت به خانه مردم می رود، و نحو اینها است.
یا در چیزی باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب چنانکه بگوئی:
جامه فلان کس چرکین است یا خانه او چون خانه یهودان است یا عمامه او مثل گنبدی است، یا بقدر گردوئی است یا کلاه او دراز است یا مرکب او «جلف است و امثال اینها.
و همچنین در سایر اموری که منسوب به او باشد و به بدی یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید.
همچنان که حدیث نبوی به آن دلالت می کند، فرمود: «آیا می دانید که غیبت چه چیز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است فرمود: آن است که یاد کنی برادر خود را به چیزی که او را ناخوش آید شخصی عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است والا بهتان است» «و نام مردی در خدمت آن حضرت برده شد، شخصی عرض کرد که چه عاجز است حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردی» و روزی اسم زنی مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است جناب رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را غیبت کردی» و زنی دیگر مذکور شد عایشه گفت: «آن دامن بلند است حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتی از دهن او افتاد» روزی یکی از اصحاب به دیگری گفت: «فلان شخص بسیار خواب است حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردی» و آنچه در بعضی از احادیث وارد شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم یا بعضی از ائمه علیه السلام مذمت بعضی از اشخاص معینه را فرموده اند، یا از برای بیان احکام الهی بوده یا از طوایفی بوده اند که غیبت آنها مستثنی است، چنانچه مذکور خواهد شد.
پس در این جا چند فصل است.
فصل اول: بدان که حقیقت غیبت آن است که چیزی نسبت بغیری که شیعه باشد ذکر کنی که اگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضی نباشد.
خواه آن نقص، در بدن او باشد مثل اینکه بگویی: فلانی کور، یا کر، یا گنگ، یا نیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد، یا احول، یا «قطور و امثال اینها است.
یا در نسب او باشد مثل اینکه بگویی: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یا نانجیب و نحو اینها است.
یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل اینکه بگویی: بد خلق، یا بخیل، یا متکبر، یا جبان، یا ریاکار، یا دروغ گو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بی وقت به خانه مردم می رود، و نحو اینها است.
یا در چیزی باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب چنانکه بگوئی:
جامه فلان کس چرکین است یا خانه او چون خانه یهودان است یا عمامه او مثل گنبدی است، یا بقدر گردوئی است یا کلاه او دراز است یا مرکب او «جلف است و امثال اینها.
و همچنین در سایر اموری که منسوب به او باشد و به بدی یاد شود که اگر آن را بشنود ناخوشش آید.
همچنان که حدیث نبوی به آن دلالت می کند، فرمود: «آیا می دانید که غیبت چه چیز است؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است فرمود: آن است که یاد کنی برادر خود را به چیزی که او را ناخوش آید شخصی عرض کرد که اگر آن صفت با او باشد باز بد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است والا بهتان است» «و نام مردی در خدمت آن حضرت برده شد، شخصی عرض کرد که چه عاجز است حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردی» و روزی اسم زنی مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است جناب رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: او را غیبت کردی» و زنی دیگر مذکور شد عایشه گفت: «آن دامن بلند است حضرت فرمود: بیفکن از دهن خود، پس پاره گوشتی از دهن او افتاد» روزی یکی از اصحاب به دیگری گفت: «فلان شخص بسیار خواب است حضرت فرمود: گوشت برادر خود را خوردی» و آنچه در بعضی از احادیث وارد شده که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم یا بعضی از ائمه علیه السلام مذمت بعضی از اشخاص معینه را فرموده اند، یا از برای بیان احکام الهی بوده یا از طوایفی بوده اند که غیبت آنها مستثنی است، چنانچه مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
غیبت با غیرزبان
و مخفی نماند که غیبت کردن منحصر به زبان نیست، بلکه هر نوعی که نقصی از غیر را بفهماند غیبت است، خواه به قول باشد، یا فعل، یا اشاره، یا ایماء، یا رمز، یا نوشتن .
مروی است که «زنی بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عایشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است حضرت فرمود که غیبت او را کردی» و فرقی نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد و غیبت به کنایه، مثل اینکه گوئی: الحمد لله که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینی ظلمه یا به حب ریاست یا سعی در تحصیل مال یا بگویی: نعوذ بالله از بی شرمی، یا خدا ما را محافظت کند از بی شرمی و غرض از اینها کنایه به شخصی باشد که مرتکب این اعمال باشد و بسا که چون خواهد که غیبت کسی را کند از راه ریا و تشبه به صلحا، ابتدا مدح او را می کند و مذمت خود را نیز می کند چنانچه می گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصی بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصی نیافت.
و بعضی از غیبت کنندگان هستند که چون می خواهند غیبت مسلمانی را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار می کنند و حال اینکه در دل خود، هیچ اندوهی ندارند، چنانکه می گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بی آبرو شد یا فلان عمل از او سرزد یا به او اهانت رسید خدا امر او را به اصلاح آورد و این منافق اگر دوست او بودی و غم و اندوه او را خوردی پس اظهار نکردی و دعائی که به او می کند در خلوت کردی پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او می خندد و حسنات او را به باد می دهد و او چنان پندارد که خوب می کند و نمی داند که تیزبینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک می نمایند.
حمد گفتی، کو نشان حامدون
نی برونت را اثر نی اندرون
رو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می کند مکشوف راز
و بسیارند که غیبت مسلمانی را می کنند و بعضی از حضار نمی شنوند بلند می گویند سبحان الله اما عجب نیست چنین چیزی تا او خوب متوجه شود و این هر چه می خواهد بگوید.
مروی است که «زنی بر عایشه وارد شد چون بیرون رفت عایشه با دست خود اشاره کرد که این کوتاه است حضرت فرمود که غیبت او را کردی» و فرقی نیست در حرمت غیبت، میان کنایه و تصریح بلکه بسا باشد که کنایه بدتر باشد و غیبت به کنایه، مثل اینکه گوئی: الحمد لله که خدا ما را مبتلا نکرد به همنشینی ظلمه یا به حب ریاست یا سعی در تحصیل مال یا بگویی: نعوذ بالله از بی شرمی، یا خدا ما را محافظت کند از بی شرمی و غرض از اینها کنایه به شخصی باشد که مرتکب این اعمال باشد و بسا که چون خواهد که غیبت کسی را کند از راه ریا و تشبه به صلحا، ابتدا مدح او را می کند و مذمت خود را نیز می کند چنانچه می گوید: فلان شخص چه بسیار خوب شخصی بود و روزگار او را نیز مثل ما کرد و از دست شیطان خلاصی نیافت.
و بعضی از غیبت کنندگان هستند که چون می خواهند غیبت مسلمانی را کنند از راه نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار می کنند و حال اینکه در دل خود، هیچ اندوهی ندارند، چنانکه می گویند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت به جهت فلان شخص که بی آبرو شد یا فلان عمل از او سرزد یا به او اهانت رسید خدا امر او را به اصلاح آورد و این منافق اگر دوست او بودی و غم و اندوه او را خوردی پس اظهار نکردی و دعائی که به او می کند در خلوت کردی پس اظهار حزن و دعا از خباثت باطن اوست و شیطان لعین او را بازیچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه کرده و بر ریش او می خندد و حسنات او را به باد می دهد و او چنان پندارد که خوب می کند و نمی داند که تیزبینان عالم دانش و بینش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درک می نمایند.
حمد گفتی، کو نشان حامدون
نی برونت را اثر نی اندرون
رو ملاف از مشک کان بوی پیاز
از دم تو می کند مکشوف راز
و بسیارند که غیبت مسلمانی را می کنند و بعضی از حضار نمی شنوند بلند می گویند سبحان الله اما عجب نیست چنین چیزی تا او خوب متوجه شود و این هر چه می خواهد بگوید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
شنونده غیبت نیز حکم غیبت کننده را دارد
بدان که آنکه غیبت را می شنود نیز حکم غیبت کننده را دارد، همچنان که در احادیث وارد شده است و همچنان که غیبت کنندگان، افساد دارند، غیبت شنوندگان نیز چنین اند، زیرا: آن کسی که در حضور او غیبت مسلمانی می شود یا به آن خوشحال نمی شود و بدش هم نمی آید و به این جهت منع نمی کند یا خوشحال می شود ولی از راه ریا و تزهد تصدیق نمی کند بلکه گاه است منع می کند اما قلبا طالب آن است که منع او را نشنوند و بسا باشد حیله ها برانگیزد که آن غیبت قطع نشود، مثل اینکه اظهار تعجب کند یا بگوید که من چنین نمی دانستم و او را نوع دیگر شناخته بودم، که آن غیبت کننده بیشتر میل در غیبت کند و به این سخنها او را به غیبت وا می دارد و اینها همه در گناه و حکم با غیبت کننده شریکند.
خلاصه آنکه گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر اینکه در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند یا از مجلس برخیزد و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانی را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند والا مستوجب نکال می گردند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که مومنی را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یاری او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل می سازد» و فرمود: «هر که رد کند از غیبت، برادر خود را و آبروی او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروی او را نگاهدارد» و فرمود که «هیچ مردی نیست که بدی برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب داری و حمایت کند اگر چه به یک کلمه باشد و نکند مگر این که خدای تعالی او را در دنیا و آخرت ذلیل می کند و هر که بدی برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یاری او کند خدا یاری او کند در دنیا و آخرت» و فرمود: «هر که حمایت کند آبروی مسلمانی را، خدا در روز قیامت ملکی را می فرستد که او را حمایت کند».
و فرمود: «هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتی از او که در مجلسی بشود و آن را رد کند، خدای تعالی هزار در از شر را در دنیا و آخرت از او دور می کند و اگر بتواند و رد غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسی است که غیبت کرده است».
خلاصه آنکه گناه شنونده غیبت، مثل غیبت کننده است، مگر اینکه در مقام انکار برآید و سخن آن شخص را قطع کند یا از مجلس برخیزد و اگر قدرت بر اینها نداشته باشد در دل غضبناک گردد و اگر به زبان گوید: ساکت شو، اما در دل، مایل و طالب باشد، این از اهل نفاق است پس بر اهل دین لازم است که چنانچه غیبت مسلمانی را بشنوند در مقام انکار برآیند و آن را رد کنند والا مستوجب نکال می گردند.
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که مومنی را در نزد او ذلیل کنند و او بتواند یاری او را بکند و نکند خدا در روز قیامت او را ذلیل می سازد» و فرمود: «هر که رد کند از غیبت، برادر خود را و آبروی او را محافظت کند، حق است بر خدا که در روز قیامت آبروی او را نگاهدارد» و فرمود که «هیچ مردی نیست که بدی برادر مسلم او در نزد او مذکور شود و او بتواند او را جانب داری و حمایت کند اگر چه به یک کلمه باشد و نکند مگر این که خدای تعالی او را در دنیا و آخرت ذلیل می کند و هر که بدی برادر مسلمش را در نزد او ذکر کنند و او یاری او کند خدا یاری او کند در دنیا و آخرت» و فرمود: «هر که حمایت کند آبروی مسلمانی را، خدا در روز قیامت ملکی را می فرستد که او را حمایت کند».
و فرمود: «هر که منت گذارد بر برادر خود در خصوص غیبتی از او که در مجلسی بشود و آن را رد کند، خدای تعالی هزار در از شر را در دنیا و آخرت از او دور می کند و اگر بتواند و رد غیبت او را نکند گناه او هفتاد مقابل آن کسی است که غیبت کرده است».