عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا» اللَّه باز دارد از گرویدگان، «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» (۳۸) اللَّه دوست ندارد هرکژ کارى ناسپاس، «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ» دستورى دادند ایشان را که جنگ کنند با دشمن، «بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا» از بهر آن بیداد که بر ایشان کردند، «وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» (۳۹) و اللَّه بر یارى دادن ایشان براستى که تواناست.
«الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ» ایشان که بیرون کردند ایشان را از خان و مان ایشان به نشایست بى هیچ چیز، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ» جز زان که میگفتند خداوند ما اللَّه است، «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» و اگر نه بازداشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر باز داشت، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ» فروهشتندى صومعههاى راهبان، «وَ بِیَعٌ» و کلیسیاهاى ترسایان، «وَ صَلَواتٌ» و کنیسههاى جهودان، «وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» و مسجدهاى مسلمانان که اللَّه را خوانند و یاد کنند در آن ببانک نماز و نماز، «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» و براستى که اللَّه یارى دهد آن کسانى را که دین او را یارى دهند، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۴۰) که اللَّه براستى با نیرو است با هر کس تاونده.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» ایشان که اگر ایشان را در زمین دسترس دهیم و پایگاه، و سلطانان نشانیم، «أَقامُوا الصَّلاةَ» نماز بپاى دارند، «وَ آتَوُا الزَّکاةَ» و زکاة مال دهند، «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» و نیکوکارى فرمایند، «وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ» و از ناپسند باز زنند، «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (۴۱) و اللَّه راست سرانجام همه کارها، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» و اگر دروغ زن گیرند ترا، «فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» دروغ زن گرفت پیش از ایشان «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ» (۴۲) قوم نوح و قوم هود و قوم صالح «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» نمرود و اصحاب او، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» (۴۳) و قوم لوط «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» و قوم شعیب، «وَ کُذِّبَ مُوسى» و دروغ زن گرفتند موسى را، «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ» فرو گذاشتم کافران را و درنگ دادم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» آن گه فرا گرفتم ایشان را، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (۴۴) چون دیدى و چون بود ناپسندیدن من.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» اى بسا شهرا که هلاک کردیم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» و ستمکار ایشان بودند، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» آنکه آن شهر از مردمان خالى، دیوارها افتاده بر کازها. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» و آنکه چاه باز مانده از، «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» (۴۵) و کوشک استوار رفیع.
«أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» به نروند در زمین، «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» و ایشان را دلهایى بودى هشیار که دریافتندى، «أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها» گوشهایى بودى شنوا تا صواب بشنیدند بآن، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» که آن جاى چشمهاى سر نابینا نیست، «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (۴۶) لکن چشمهاى دل نابیناست که در برهاست.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» مىشتابند ترا بعذاب، «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» و اللَّه گفت خود مخالفت نکند و وعده بنگرداند، «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ» و روزى بنزدیک خداوند تو، «کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (۴۷) چون هزار سالست از آنچه شما مىشمرید.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» و اى بسا شهرا، «أَمْلَیْتُ لَها» که درنگ دادم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» ایشان بر ستمکارى خویش، «ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» (۴۸) آن گه فرا گرفتم آن را و باز گشت با من.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» بگوى اى مردمان، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» (۴۹) من شما را بیم نمایى آگاه کنندهام آشکارا.
«فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۵۰) ایشان را آمرزش است و روزى نیکو، «وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ» و ایشان که بر سخنان و پیغام ما خاستند که ما را عاجز آرند «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» (۵۱) ایشان فردا آتشییانند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» نفرستادیم پیش از تو هرگز فرستادهاى و نه هیچ پیغامبرى، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى» مگر آن گه که کتاب اللَّه مىخواند، «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» دیو چیزى در افکند در خواندن وى، «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» اللَّه آنچه دیو درافکند بیفکند «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» پس محکم گرداند و روشن آنچه خود فرستاده بود از سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۲) و اللَّه داناست و راست دان.
«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً» آن را کند تا آنچه دیو در افکند تباهى و آزمایشى کند، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» ایشان را که در دلهاى ایشان بیمارى است و گمان، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» و ایشان را که سخت دلانند، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» (۵۳) و کافران در ستیز و خلافند دور.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» تا بدانند ایشان که دانایانند، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» که آن حکم حق است از خداوند تو، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» و بدان ایمان آرند.
«فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»، و دلهاى ایشان آن را نرم گردد، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۵۴) و اللَّه تعالى براستى که راه نماى مؤمنانست براه راست.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» همیشه ناگرویدگان در گمانند ازین نامه که بتو آمد، «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» تا آن گه که رستاخیز با ایشان آید ناگاه، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» (۵۵) یا بایشان مرگ روز بدر.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» پادشاهى آن روز اللَّه تعالى راست «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» داورى بر دمیان ایشان، «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ» (۵۶) در بهشتهاى نازند.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و ایشان که کافر شدند و بدروغ داشتند پیغامهاى ما، «فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (۵۷) ایشانند که ایشان راست عذابى خوار کننده.
«الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ» ایشان که بیرون کردند ایشان را از خان و مان ایشان به نشایست بى هیچ چیز، «إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ» جز زان که میگفتند خداوند ما اللَّه است، «وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ» و اگر نه بازداشت اللَّه بودى که ایشان را از یکدیگر باز داشت، «لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ» فروهشتندى صومعههاى راهبان، «وَ بِیَعٌ» و کلیسیاهاى ترسایان، «وَ صَلَواتٌ» و کنیسههاى جهودان، «وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً» و مسجدهاى مسلمانان که اللَّه را خوانند و یاد کنند در آن ببانک نماز و نماز، «وَ لَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ» و براستى که اللَّه یارى دهد آن کسانى را که دین او را یارى دهند، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۴۰) که اللَّه براستى با نیرو است با هر کس تاونده.
«الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ» ایشان که اگر ایشان را در زمین دسترس دهیم و پایگاه، و سلطانان نشانیم، «أَقامُوا الصَّلاةَ» نماز بپاى دارند، «وَ آتَوُا الزَّکاةَ» و زکاة مال دهند، «وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ» و نیکوکارى فرمایند، «وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ» و از ناپسند باز زنند، «وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ» (۴۱) و اللَّه راست سرانجام همه کارها، «وَ إِنْ یُکَذِّبُوکَ» و اگر دروغ زن گیرند ترا، «فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ» دروغ زن گرفت پیش از ایشان «قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ» (۴۲) قوم نوح و قوم هود و قوم صالح «وَ قَوْمُ إِبْراهِیمَ» نمرود و اصحاب او، «وَ قَوْمُ لُوطٍ» (۴۳) و قوم لوط «وَ أَصْحابُ مَدْیَنَ» و قوم شعیب، «وَ کُذِّبَ مُوسى» و دروغ زن گرفتند موسى را، «فَأَمْلَیْتُ لِلْکافِرِینَ» فرو گذاشتم کافران را و درنگ دادم، «ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ» آن گه فرا گرفتم ایشان را، «فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ» (۴۴) چون دیدى و چون بود ناپسندیدن من.
«فَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها» اى بسا شهرا که هلاک کردیم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» و ستمکار ایشان بودند، «فَهِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها» آنکه آن شهر از مردمان خالى، دیوارها افتاده بر کازها. «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ» و آنکه چاه باز مانده از، «وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ» (۴۵) و کوشک استوار رفیع.
«أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ» به نروند در زمین، «فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها» و ایشان را دلهایى بودى هشیار که دریافتندى، «أَوْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها» گوشهایى بودى شنوا تا صواب بشنیدند بآن، «فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ» که آن جاى چشمهاى سر نابینا نیست، «وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ» (۴۶) لکن چشمهاى دل نابیناست که در برهاست.
«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ» مىشتابند ترا بعذاب، «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ» و اللَّه گفت خود مخالفت نکند و وعده بنگرداند، «وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّکَ» و روزى بنزدیک خداوند تو، «کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ» (۴۷) چون هزار سالست از آنچه شما مىشمرید.
«وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ» و اى بسا شهرا، «أَمْلَیْتُ لَها» که درنگ دادم آن را، «وَ هِیَ ظالِمَةٌ» ایشان بر ستمکارى خویش، «ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ» (۴۸) آن گه فرا گرفتم آن را و باز گشت با من.
«قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ» بگوى اى مردمان، «إِنَّما أَنَا لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ» (۴۹) من شما را بیم نمایى آگاه کنندهام آشکارا.
«فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» (۵۰) ایشان را آمرزش است و روزى نیکو، «وَ الَّذِینَ سَعَوْا فِی آیاتِنا مُعاجِزِینَ» و ایشان که بر سخنان و پیغام ما خاستند که ما را عاجز آرند «أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَحِیمِ» (۵۱) ایشان فردا آتشییانند.
«وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ» نفرستادیم پیش از تو هرگز فرستادهاى و نه هیچ پیغامبرى، «إِلَّا إِذا تَمَنَّى» مگر آن گه که کتاب اللَّه مىخواند، «أَلْقَى الشَّیْطانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ» دیو چیزى در افکند در خواندن وى، «فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ» اللَّه آنچه دیو درافکند بیفکند «ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ» پس محکم گرداند و روشن آنچه خود فرستاده بود از سخنان خویش، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ» (۵۲) و اللَّه داناست و راست دان.
«لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً» آن را کند تا آنچه دیو در افکند تباهى و آزمایشى کند، «لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» ایشان را که در دلهاى ایشان بیمارى است و گمان، «وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ» و ایشان را که سخت دلانند، «وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ» (۵۳) و کافران در ستیز و خلافند دور.
«وَ لِیَعْلَمَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ» تا بدانند ایشان که دانایانند، «أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ» که آن حکم حق است از خداوند تو، «فَیُؤْمِنُوا بِهِ» و بدان ایمان آرند.
«فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ»، و دلهاى ایشان آن را نرم گردد، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۵۴) و اللَّه تعالى براستى که راه نماى مؤمنانست براه راست.
«وَ لا یَزالُ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ» همیشه ناگرویدگان در گمانند ازین نامه که بتو آمد، «حَتَّى تَأْتِیَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً» تا آن گه که رستاخیز با ایشان آید ناگاه، «أَوْ یَأْتِیَهُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَقِیمٍ» (۵۵) یا بایشان مرگ روز بدر.
«الْمُلْکُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» پادشاهى آن روز اللَّه تعالى راست «یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ» داورى بر دمیان ایشان، «فَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، «فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ» (۵۶) در بهشتهاى نازند.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا» و ایشان که کافر شدند و بدروغ داشتند پیغامهاى ما، «فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» (۵۷) ایشانند که ایشان راست عذابى خوار کننده.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» و ایشان که هجرت کردند از بهر خداى تعالى، «ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا» و ایشان را بکشتند یا بمردند، «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» براستى که اللَّه تعالى ایشان را روزى دهد روزى نیکو، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۵۸) و اللَّه تعالى است که بهتر روزى کنندگان و نزل سازندگانست، «لَیُدْخِلَنَّهُمْ» در آرد ایشان را، «مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» در آوردنى که ایشان را آن خوش آید و پسندیده هر کسى بود، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ» (۵۹) و اللَّه تعالى داناست فرا گذار.
«ذلِکَ» اینست، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» و هر کس که عقوبت کند بهمان که کرده بودند بآن، او را رسد آن، «ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» پس افزونى جویند برو براستى که اللَّه تعالى او را یارى دهد، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (۶۰) که اللَّه تعالى فرا گذارندهایست آمرزگار، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ» شب در روز مىآرد و روز در شب مىآرد، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۶۱) و بآن که اللَّه تعالى شنوایست و بینا.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» آن بآن است که اللَّه تعالى اوست هست بسزا، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و آنچه خداى خوانند بجز اللَّه تعالى «هُوَ الْباطِلُ» آن ناچیزست، «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (۶۲) و اللَّه است که برتر و مهترست، «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» نمىبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» تا زمین سبز گشته بینى، «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» (۶۳) اللَّه تعالى باریک دانى است دوربین از نهان آگاه.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» او راست هر چه در آسمان و زمین چیزست، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (۶۴) و اللَّه تعالى اوست که بىنیازست و راد و ستوده «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ» نمىبینى که اللَّه تعالى نرم کرد شما را هر چه در زمین چیزست، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» و نمىبینى کشتى مىرود در دریا بفرمان او، «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ» و نگاه مىدارد آسمان را ایستاده، «أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ» که مىنخواهد که بر زمین افتد مگر بدستورى او، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۶۵) اللَّه تعالى بمردمان مهربانى است سخت بخشاینده.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» اوست آنکه شما را زنده کرد، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» پس آن گه بمیراند شما را، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» پس زنده گرداند شما را، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» (۶۶) این مردم براستى که ناسپاس است.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ» هر گروهى را دینى ساختیم تا بر ان دین باشند، «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» مبادا که با ایشان پیکار کنى در دین ایشان، «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» و با خداوند خویش خوان ایشان را، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» (۶۷) که تو براستى بر راه راستى.
«وَ إِنْ جادَلُوکَ» و اگر پیکار کنند با تو، «فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» (۶۸) پس بگو اللَّه تعالى بکردار شما داناست.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه داورى برد میان شما روز رستاخیز، «فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» (۶۹) در آنچه شما مىباشید و مىروید و مىگویید از خلاف.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» نمىدانى که اللَّه میداند هر چه در آسمان و زمین است، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» آن در دانش خداى تعالى است و در نسخت او، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» (۷۰) دانش آن و آگاهى از آن بر اللَّه تعالى آسانست.
«وَ یَعْبُدُونَ، مِنْ دُونِ اللَّهِ» و مىپرستند جز از خداى، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» چیزى که اللَّه تعالى نه پرستیده را سزاوارى فرستاد نه پرستند را عذر، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» چیزى که ایشان را بآن هیچ دانش نیست، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» (۷۱)و کافران را هرگز هیچ یارى دهنده نیست، «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ» و چون بر ایشان خوانند سخنان ما پیغامهاى راست پیدا، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» آشکارا مىشناسى در روى کافران ناپسند و ناشناختن و ناخواستن، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ» آیاتُنا» خواستندى که فرا ایشان افتندى که سخنان ما بر ایشان میخوانند، «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» بگو شما را خبر کنم به بتر از آن که شما ما را میخواهید و در دل دارید، «النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آتش است آن که وعده داد اللَّه تعالى بآن کافران را، «وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (۷۲) و بد جایى که آنست.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» اى اهل مکّه مثلى زده آمد گوش دارید، إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» این چیزها که مىپرستید و بخدایى میخوانید فرود از اللَّه، «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» مگسى نیافرینند ور همه بهم آیند آفرینش مگس را، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً» و اگر مگس چیزى رباید از ایشان، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» باز نستانند آن را ازو، «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (۷۳) سست پرستگار و سست پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» سزاى اللَّه تعالى بندانستند چنان که بایست، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۷۴) اللَّه یارى قوى است تاونده هر چیز را کم آورنده.
«اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» اللَّه تعالى مىگزیند از فریشتگان فرستادگان، «وَ مِنَ النَّاسِ» و از مردمان هم چنان، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۷۵) اللَّه شنوایست و بینا، «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» مىداند آنچه پیش و پس خلق است از بوده و بودنى، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» (۷۶) و همه کارها با خواست اللَّه گردد.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» رکوع کنید و سجود کنید خداوند خویش را، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» و خداى خویش را پرستید، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۷۷) و نیکى کنید تا بنیکى افتید.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» و باز کوشید بآن سزا که اللَّه را باز کوشید بآن، «هُوَ اجْتَباکُمْ» او گزید شما را، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» شما را درین دین هیچ تنگى ننهاد، «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ» نگاه دارید و محکم دارید کیش پدر خویش ابراهیم، «هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا» او شما را مسلمان نام نهاد از پیش و درین قرآن، «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ» تا این رسول گواه بود بر شما فردا، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» و شما گواهان باشید فردا بر دیگران، «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» پس شما نماز بپاى دارید و زکاة مال بدهید، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» و دست باللّه تعالى زنید، «هُوَ مَوْلاکُمْ» اوست آن خداوند شما، «فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۷۸) نیک خداوندست و نیک یار.
«ذلِکَ» اینست، «وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» و هر کس که عقوبت کند بهمان که کرده بودند بآن، او را رسد آن، «ثُمَّ بُغِیَ عَلَیْهِ لَیَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» پس افزونى جویند برو براستى که اللَّه تعالى او را یارى دهد، «إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ» (۶۰) که اللَّه تعالى فرا گذارندهایست آمرزگار، «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ» شب در روز مىآرد و روز در شب مىآرد، «وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۶۱) و بآن که اللَّه تعالى شنوایست و بینا.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» آن بآن است که اللَّه تعالى اوست هست بسزا، «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ» و آنچه خداى خوانند بجز اللَّه تعالى «هُوَ الْباطِلُ» آن ناچیزست، «وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ» (۶۲) و اللَّه است که برتر و مهترست، «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» نمىبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، «فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً» تا زمین سبز گشته بینى، «إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» (۶۳) اللَّه تعالى باریک دانى است دوربین از نهان آگاه.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» او راست هر چه در آسمان و زمین چیزست، «وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (۶۴) و اللَّه تعالى اوست که بىنیازست و راد و ستوده «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ» نمىبینى که اللَّه تعالى نرم کرد شما را هر چه در زمین چیزست، «وَ الْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ» و نمىبینى کشتى مىرود در دریا بفرمان او، «وَ یُمْسِکُ السَّماءَ» و نگاه مىدارد آسمان را ایستاده، «أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ» که مىنخواهد که بر زمین افتد مگر بدستورى او، «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِیمٌ» (۶۵) اللَّه تعالى بمردمان مهربانى است سخت بخشاینده.
«وَ هُوَ الَّذِی أَحْیاکُمْ» اوست آنکه شما را زنده کرد، «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» پس آن گه بمیراند شما را، «ثُمَّ یُحْیِیکُمْ» پس زنده گرداند شما را، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ» (۶۶) این مردم براستى که ناسپاس است.
«لِکُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَکاً هُمْ ناسِکُوهُ» هر گروهى را دینى ساختیم تا بر ان دین باشند، «فَلا یُنازِعُنَّکَ فِی الْأَمْرِ» مبادا که با ایشان پیکار کنى در دین ایشان، «وَ ادْعُ إِلى رَبِّکَ» و با خداوند خویش خوان ایشان را، «إِنَّکَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِیمٍ» (۶۷) که تو براستى بر راه راستى.
«وَ إِنْ جادَلُوکَ» و اگر پیکار کنند با تو، «فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ» (۶۸) پس بگو اللَّه تعالى بکردار شما داناست.
«اللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ» اللَّه داورى برد میان شما روز رستاخیز، «فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» (۶۹) در آنچه شما مىباشید و مىروید و مىگویید از خلاف.
«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» نمىدانى که اللَّه میداند هر چه در آسمان و زمین است، «إِنَّ ذلِکَ فِی کِتابٍ» آن در دانش خداى تعالى است و در نسخت او، «إِنَّ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیرٌ» (۷۰) دانش آن و آگاهى از آن بر اللَّه تعالى آسانست.
«وَ یَعْبُدُونَ، مِنْ دُونِ اللَّهِ» و مىپرستند جز از خداى، «ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» چیزى که اللَّه تعالى نه پرستیده را سزاوارى فرستاد نه پرستند را عذر، «وَ ما لَیْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ» چیزى که ایشان را بآن هیچ دانش نیست، «وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ» (۷۱)و کافران را هرگز هیچ یارى دهنده نیست، «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ» و چون بر ایشان خوانند سخنان ما پیغامهاى راست پیدا، «تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ الَّذِینَ کَفَرُوا الْمُنْکَرَ» آشکارا مىشناسى در روى کافران ناپسند و ناشناختن و ناخواستن، «یَکادُونَ یَسْطُونَ بِالَّذِینَ یَتْلُونَ عَلَیْهِمْ» آیاتُنا» خواستندى که فرا ایشان افتندى که سخنان ما بر ایشان میخوانند، «قُلْ أَ فَأُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِکُمُ» بگو شما را خبر کنم به بتر از آن که شما ما را میخواهید و در دل دارید، «النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا» آتش است آن که وعده داد اللَّه تعالى بآن کافران را، «وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ» (۷۲) و بد جایى که آنست.
«یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ» اى اهل مکّه مثلى زده آمد گوش دارید، إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» این چیزها که مىپرستید و بخدایى میخوانید فرود از اللَّه، «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ» مگسى نیافرینند ور همه بهم آیند آفرینش مگس را، «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً» و اگر مگس چیزى رباید از ایشان، «لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ» باز نستانند آن را ازو، «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ» (۷۳) سست پرستگار و سست پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» سزاى اللَّه تعالى بندانستند چنان که بایست، «إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ» (۷۴) اللَّه یارى قوى است تاونده هر چیز را کم آورنده.
«اللَّهُ یَصْطَفِی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا» اللَّه تعالى مىگزیند از فریشتگان فرستادگان، «وَ مِنَ النَّاسِ» و از مردمان هم چنان، «إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ» (۷۵) اللَّه شنوایست و بینا، «یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ» مىداند آنچه پیش و پس خلق است از بوده و بودنى، «وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» (۷۶) و همه کارها با خواست اللَّه گردد.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» اى ایشان که بگرویدند، «ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» رکوع کنید و سجود کنید خداوند خویش را، «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» و خداى خویش را پرستید، «وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۷۷) و نیکى کنید تا بنیکى افتید.
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» و باز کوشید بآن سزا که اللَّه را باز کوشید بآن، «هُوَ اجْتَباکُمْ» او گزید شما را، «وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» شما را درین دین هیچ تنگى ننهاد، «مِلَّةَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ» نگاه دارید و محکم دارید کیش پدر خویش ابراهیم، «هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا» او شما را مسلمان نام نهاد از پیش و درین قرآن، «لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ» تا این رسول گواه بود بر شما فردا، «وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ» و شما گواهان باشید فردا بر دیگران، «فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ» پس شما نماز بپاى دارید و زکاة مال بدهید، «وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ» و دست باللّه تعالى زنید، «هُوَ مَوْلاکُمْ» اوست آن خداوند شما، «فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِیرُ (۷۸) نیک خداوندست و نیک یار.
رشیدالدین میبدی : ۲۲- سورة الحجّ- مدنیّة
۵ - النوبة الثالثة
قوله: «وَ الَّذِینَ هاجَرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ» الآیة. هجرت دو است هجرت ظاهر و هجرت باطن، هجرت ظاهر آنست که خانه و شهر خویش را وداع کند، هجرت باطن آنست که کونین و عالمین را وداع کند، هجرت ظاهر موقت است و هجرت باطن مستدام، در هجرت ظاهر زاد طعام و شراب است، در هجرت باطن زاد لطف رب الارباب است، در هجرت ظاهر منزل غارست، در هجرت باطن منزل ترک اختیارست، هجرت ظاهر از مکه تا مدینه، هجرت باطن از اضطراب نفس شور انگیز تا سکینه سینه.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مىدیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطرههاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشهاى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مىرود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشهاى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانهوار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بىصفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفتهاند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مىگوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مىگزید عیب مىدید و با عیب مىپسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مىنهاد و بر تو رقم خصوصیت مىکشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مىگذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بىنیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مىشستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مىآید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مىرفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مىرفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شیء یدبّ فى الظّلم
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
قال النبىّ المهاجر من هجر ما نهى اللَّه عنه.
صدر نبوّت و رسالت در صدف شرف سیّد اوّلین و آخرین و رسول ربّ العالمین صلوات اللَّه علیه میگوید: مهاجر اوست که از کوى جفا هجرت کند راه صفا و وفا پیش گیرد، از بدى و بدان ببرد بنیکى و نیکان پیوندد، نهى شریعت بر کار گیرد و از مواضع تهمت بپرهیزد، در دل پیوسته حزن و ندامت دارد، از دیده اشک حسرت بارد، این چنین کس را خلعت چه دهند نزل چه سازند. «لَیَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً» رزقى نیکو نزلى ساخته پرداخته یکى امروز یکى فردا، امروز حلاوت معرفت. فردا لذّت مشاهدت، امروز در راه دوست خطوتى، فردا با دوست خلوتى، امروز مهر دل و ذکر زبان، فردا معاینه میان جسم و جان، اینست که گفت جل جلاله: «لَیُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلًا یَرْضَوْنَهُ» اى ادخالا فوق ما یتمنونه و ابقاء على الوصف الّذى یهوونه. ایشان را در درون پرده آورده و آرزوى دیرینه ایشان بر آورده و خلعت رضا پوشانیده و خطاب کرامت بنعت رأفت و رحمت شنوانیده که: یعینى ما تحمّل المتحملون من اجلى. آن رنجها که از بهر من بتمامى رسید من مىدیدم، گامها که در راه من برداشتید میشمردم، قطرههاى اشک حسرت که از دیده باران کردید میدیدم آن گه داود را فرمان آید که: قم یا داود فمجدنى بذلک الصوت الرحیم، برخیز اى داود و دوستان ما را در بوستان لطف بآواز خوش خویش میزبانى کن، سبحان اللَّه آن مائده چنان و آن دعوت چنان و ضیافت رحمن، مرید بمراد رسیده مرغ سوى آشیان شتافته، دوست ازلى پرده برگرفته، الربّ و العبد و العبد و الرّب. «ذلِکَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ» مفهوم آیت هم اظهار عدل است بنعت سیاست در قهر اعداء، هم اظهار اظهار فضل بنعت رأفت در نصرت اولیاء.
«ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ» الآیة. بیان قدرت است بنعت عزت در آفرینش روز و شب و نور و ظلمت. «ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ» اثبات وحدانیّت است بصفات الهیّت و ابطال شرکاء و شرکت. «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً» مضمون این آیت و آنچه بر عقب این آید از آیات تذکیر نعمت است و اظهار حکمت در آفرینش منافع خلیقت، هر چه آفرید بسزاى خود چنان که بایست آفرید، و هر چه نهاد بر جاى خود نهاد و هر چه داد باهل خود داد، قادرست که هر چه خواهد کند، حکیم است نه هر چه تواند بکند، درین عالم پاى مورى و پر پشهاى نیافرید مگر بتقاضاء قدرت، بر قضیّت حکمت، بر وفق مشیّت، حکمت و قدرت دست درهم داده تا کار الهیّت بر نظام مىرود، اگر حکمت با قدرت نبودى عالم زیر و زبر شدى، خداى را جلّ جلاله صفاتى است که آن صفات خصم وجود و افعال خلقند، آن صفت عزتست و عظمت و جبروت و کبریا و استغناء لم یزل، باز او را صفتى است که شفیع وجود و افعال خلقند چون حکمت و رحمت و لطف و رأفت وجود و کرم، و این صفات رحمت و حکمت عنان آن صفات عزّت و غنا فرو گرفته تا این مشتى بیچارگان در سایه لطف و رحمت بمقتضاى حکمت عمر بسر آرند، و رنه این شفیعان بودندى از عرش و کرسى درگیر تا بپاى مورى و پریشهاى همه نیست گشتى و با عدم شدى، یک کلمه بود از غنا و استغناء لم یزل که روى داد باین عالم تا کافران و بیگانگان را روز هجران پیش آمد، بیگانهوار سر بفکر خویش در نهادند قدر اللَّه نشناختند و بسزاى وى راه نبردند، بتى عاجز جمادى بىصفات را با وى انباز کردند و آن را پرستیدند و بدوست گرفتند تا رب العزه از ایشان باز گفت که: «ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ». ضعیفست و بیچاره هم پرستگار و هم پرستیده.
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» قال الواسطى: لا یعرف حق قدره الخلق الّا الحقّ.
قدر او کس نداند مگر او، بسزا معرفت او کس نداند مگر او، عقلها مدهوش گردد و فهما حیران در مبادى اشراق جلال او، انبیاء و رسل بقدم عجز باز گشتند از درگاه حقیقت معرفت او، اى جوانمرد فردا که بندگان بعزّ وصال او رسند و شواهد قرب بینند دیدار خود که عطا دهد بقدر طاقت تو دهد نه بقدر عظمت و جلال خود، از اینجا گفتهاند: کلّم موسى من حیث موسى، و لو کلّم موسى بعظمته لذاب موسى.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا» پیر طریقت از روى فهم بر زبان اشارت گفت: مؤمنانرا رکوع و سجود فرمود آن گه گفت: «وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ» اى احتملوا البلایا بالدّین و الدّنیا بعد ان جعلکم اللَّه من اهل خدمته، و رزقکم حلاوة مذاق صفوته، مىگوید اگر بلاء روزگار و محنت دنیا شربتى سازند و بر دست عجز تو نهند تا روى ترش نکنى و آن بار بلا بجان و دل بکشى و شربت محنت بنوشى بشکر آن که ترا خدمت خود فرمود و بر حضرت نماز و مقام راز بداشت، و نگر تا باین طاعت و عبادت خود منتى بر ننهى و بحقیقت دانى که جمله طاعات و عبادات و اعمال و اقوال اولاد آدم از ابتداء وجود تا آخر عهد در مقابله کمال و جمال الهى جز جرست دوک پیر زنان نیست، و رنه آن بودى که او جل جلاله بکرم و فضل خویش این مشتى خاک را بدرگاه قدم خود دعوت کرد و بساط انبساط در سراى هدایت بلطف خود بسط کرد و الّا این سیه گلیم وجود را و این ذرّه خاک ناپاک را کى زهره آن بودى که قدم بر حاشیه بساط ملوک نهادى، پس سزاى خاک آنست که بنعت انکسار بزبان عجز و افتقار گوید:
مأخوذ زو جود خویش ننگ آمدهایم
وز روى قضا بر سر سنگ آمدهایم
اندر کیلان گلیم بدبختى را
ما از سیهى بجاى رنگ آمدهایم
«وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ»، جهاد بر سه قسم است: یکى بنفس یکى بدل یکى بمال. جهاد بنفس آنست که از خدمت و ریاضت نیاسایى و گرد رخص و تأویلات نگردى و امر و نهى را بتعظیم پیش روى، و جهاد بدل آنست که خواطر ردى را بخود راه ندهى و بر مخالفت عزم مصمم ندارى و از تفکر در آلاء و نعماء نیاسایى.
و جهاد بمال ببذل است و سخا وجود و ایثار. سخا آنست که بعضى بذل کند و بعضى خود را بگذارد، جود آنست که بیشترین بذل کند و اندکى خود را بگذارد، ایثار آنست که همه بدهد و بر فقر و فاقت زندگانى کند، و این حال صدّیق اکبر است که مصطفى وى را گفت: ما ذا ابقیت لا هلک.
قال اللَّه و رسوله. و قیل حق الجهاد ان لا تفتر عن مجاهدة النفس لحظة قال قائلهم:
یا ربّ انّ جهادى غیر منقطع
فکل ارضک لى ثغر و طرسوس.
«هُوَ اجْتَباکُمْ» هو سمّاکم مولیکم هو اجتباکم، برگزید شما را و چون مىگزید عیب مىدید و با عیب مىپسندید. «هُوَ سَمَّاکُمُ» نه آسمان بود و نه زمین نه عرش نه کرسى نه، آدم نه حوا که تو در علم او مسلمان بودى، و ترا مسلمان نام مىنهاد و بر تو رقم خصوصیت مىکشید، که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى» هو اجتباکم بالهدایة، هو سمّاکم باسم الولایة، هو مولیکم باظهار العنایة، هو اجتباکم لافضل الاعمال، هو سمّاکم باسم الإبدال، هو مولیکم فى جمیع الاحوال، هو اجتباکم فمن یضلّکم، هو سمّیکم فمن یدلّکم، هو مولیکم فمن یخذلکم. برگزید شما را بهدایت نام مسلمانى نهاد بعنایت، این بآن کرد که او مولاى شماست بحقیقت، دلگشاى شماست برحمت، سرّ اراى شما است بمحبّت. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» یستر العیوب و یکشف الکروب و یغفر الذنوب، بوقت گناه ترا جاهل خواند گفت: «یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» تا عذرت بپذیرد، بوقت شهادت ترا عالم خواند گفت: «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» تا گواهیت بپذیرد، بوقت تقصیر ترا ضعیف خواند گفت: «وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» تا تقصیرت محو کند. «فَنِعْمَ الْمَوْلى» مولاک ان دعوته لبّاک و ان ولّیت عنه ناداک، فنعم المولى بداک بالمحبة قبل ان احببته، و ارادک قبل ان اردته، نیک خداوندى، مهر پیوندى معیوب پسندى، بردبارى، فرا گذارى، فرا گذارد تا فرو گذارد، یا مىگذارد تا در گذارد، اگر فرو گذارد بىنیازست، ور در گذارد بنده نوازست، عظیم المنّ و قدیم الاحسان، و جهانیان را نوبت سازست، از نیک خداوندى اوست که عطاء خود بخطاء بنده باز نگیرد و نعمت بجفوت قطع نکند. ذو النون مصرى گفت: وقتى بر شط نیل جامه مىشستم ناگاه عقربى دیدم عظیم که مىآید فاستعذت باللّه من شرّها فکفانى اللَّه شرّها، گفت از پى وى مىرفتم تا بکناره آب رسید ضفدعى از آب بر آمد و پشت خویش فرا داشت تا آن عقرب بر پشت وى نشست از نیل بگذشت ذو النون بتعجب گفت: انّ لهذا شأنا. ازارى بر میان بست و بآن جانب عبره کرد ضفدع را دید که عقرب بنهاد و بموضع خویش بازگشت، عقرب مىرفت تا رسید بدرختى عظیم، ذو النون گفت نگاه کردم غلامى را دیدم تازه جوانى، مست و خراب افتاده و خوابش برده گفتم انّا للَّه، همین ساعت آن جوان را هلاک کند، درین اندیشه بودم که مارى عظیم از آن گوشه بر آمد بقصد آن غلام تا او را هلاک کند، آن عقرب را دیدم که بر پشت آن مار جست و دماغ او بزد و او را بکشت و از آنجا با کنار آب آمد تا ضفدع باز آمد و بر پشت وى عبره کرد. گفت من از آنجا بازگشتم و آن جوان هنوز در خواب غفلت بود آواز بر آوردم گفتم:
یا راقدا و الجلیل یحفظه
من کلّ شیء یدبّ فى الظّلم
کیف تنام العیون عن ملک
یأتیک منه فوائد النعم
آن جوان بیدار گشت و آن حال دید، ذو النون گفت: انظر الى ما صرف اللَّه عنک بماذا صرف اللَّه عنک آن گه قصه با وى بگفت جوان چون آن سخن بشنید از درون دل وى دردى و اندوهى سر برزد و خوش بنالید روى سوى آسمان کرد و در اللَّه تعالى زارید گفت: یا سیّدى و مولایى هذا فعلک بمن عصاک البارحة فو عزّتک لا اعصیک حتى القاک، فخلع ثیاب بطالته و لبس ثیاب الخیر و الرشد.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند بزرگ بخشایش مهربان.
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (۱) جاوید پیروز آمد گرویدگان.
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (۲) ایشان که در نماز خویش آرامیدگان و فرو شکستگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (۳) و ایشان که از نابکار روى برگردانند، «وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» (۴) و ایشان که زکاة مال دهند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (۵) و ایشان که فرجهاى خویش نگه دارند.
«إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ» مگر بر جفتان خویش، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» یا بر بردگان خویش، «فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ» (۶) که ایشان که زنان دارند یا کنیزکان نکوهیده نیستند.
«فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ» هر که بیرون از آن چیزى جوید، «فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» (۷) ایشان از اندازه پسند در گذشتگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» (۸) و ایشان که امانتها و عهدهاى خویش را گوشوانانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» (۹) و ایشان که بر هنگام نمازهاى خویش بر ایستادگانند.
«أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» (۱۰) ایشانند که بهشت را میراث برانند.
«الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» ایشان که بیافتند بهشت، «هُمْ فِیها خالِدُونَ» (۱۱) ایشان در آن جاویدانند، «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» بدرستى که بیافریدیم مردم را، «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» (۱۲) از گلى ساخته کشیده، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» (۱۳) آن گه او را نخست نطفه کردیم در آرامگاهى استوار.
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» پس آن نطفه را خونى بسته کردیم، «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» آن گه آن خون را پاره گوشت کردیم، «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» آن گه آن مضغه را استخوانها کردیم، «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» آن گه آن استخوان و اندامها را گوشت پوشانیدیم، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» پس او را آفریدیم آفریدنى دیگر، «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (۱۴) با آفرین خداى اللَّه تعالى که نیکونگارتر همه نگارندگانست و نیکو آفریدگارتر همه آفرینندگان است.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» (۱۵) پس آن گه شما پس آن مردگانید.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» (۱۶) پس آن گه شما را روز رستاخیز از خاک بر انگیزانیم.
«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (۱) جاوید پیروز آمد گرویدگان.
«الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (۲) ایشان که در نماز خویش آرامیدگان و فرو شکستگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (۳) و ایشان که از نابکار روى برگردانند، «وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» (۴) و ایشان که زکاة مال دهند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (۵) و ایشان که فرجهاى خویش نگه دارند.
«إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ» مگر بر جفتان خویش، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ» یا بر بردگان خویش، «فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ» (۶) که ایشان که زنان دارند یا کنیزکان نکوهیده نیستند.
«فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِکَ» هر که بیرون از آن چیزى جوید، «فَأُولئِکَ هُمُ العادُونَ» (۷) ایشان از اندازه پسند در گذشتگانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» (۸) و ایشان که امانتها و عهدهاى خویش را گوشوانانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ یُحافِظُونَ» (۹) و ایشان که بر هنگام نمازهاى خویش بر ایستادگانند.
«أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» (۱۰) ایشانند که بهشت را میراث برانند.
«الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» ایشان که بیافتند بهشت، «هُمْ فِیها خالِدُونَ» (۱۱) ایشان در آن جاویدانند، «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ» بدرستى که بیافریدیم مردم را، «مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» (۱۲) از گلى ساخته کشیده، «ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ» (۱۳) آن گه او را نخست نطفه کردیم در آرامگاهى استوار.
«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً» پس آن نطفه را خونى بسته کردیم، «فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً» آن گه آن خون را پاره گوشت کردیم، «فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً» آن گه آن مضغه را استخوانها کردیم، «فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً» آن گه آن استخوان و اندامها را گوشت پوشانیدیم، «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» پس او را آفریدیم آفریدنى دیگر، «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» (۱۴) با آفرین خداى اللَّه تعالى که نیکونگارتر همه نگارندگانست و نیکو آفریدگارتر همه آفرینندگان است.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» (۱۵) پس آن گه شما پس آن مردگانید.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» (۱۶) پس آن گه شما را روز رستاخیز از خاک بر انگیزانیم.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» باسم من تفرّد بالقوّة و القدرة و الجلال، باسم من توحّد بالرحمة و النصرة و الافضال، سبحانه سبحانه ذى المنّ و الاکرام و الا حسان، متقدس عن شرکة الاوثان، متعطف بالعزّ فهو ازاره ثم ارتدى بالکبریاء و السّلطان. نام خداوندى که در ذات یکتا و در صفات بىهمتاست، کریم و مهربان لطیف و رحیم و نیک خداست، در آزمایش باعطا و در ضمانها با وفاست، داعى را پیش از دعا و راجى را پیش از رجاست، آن را که هست مهر نماى و مهر افزاست، کار آن دارد که تا خود کر است، یاد وى دلها را شمع تابانست، و مهر وى زندگانى دوستان است و نام وى عالم را روح و ریحانست، و عارف را غارت جانست. حسین منصور را پرسیدند که معنى نام اللَّه تعالى چیست؟ گفت گدازنده تن، رباینده دل، غارت کننده جان، امّا این معاملت نه با هر خسى و دون همتى رود که این جز با جوانمردان طریقت و راضیان حضرت نرود. و جز حال ایشان نبود که اندوه عشق دین بجان و دل خرند هر چه دارند فداى درد و غم خویش کنند بزبان حال گویند:
اکنون بارى بعشق دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که بر کشته دوستى قصاص است. چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است.
قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» المؤمن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه، مؤمن اوست که همتى دارد به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى بدیدار مولى. گهى در برّ برّ او سر گشته، گهى در بحر لطف او غرق شده، گهى بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهى در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته، اینست که ربّ العالمین گفت: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» خشوع در نماز گوهرى است نفیس، کیمیایى است که هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو کند، حسنات ثبت کند، حجابى است از خلق، حسابى است با حق، در معرکه مرگ مبشر است، در ظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس است، در عرصه قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» ما یشغل عن اللَّه فهو سهو، و ما لیس للَّه فهو حشو، و ما لیس بمسموع او منقول فهو لغو، و ما هو غیر الحق سبحانه فهو لهو، هر چه ترا از اللَّه تعالى باز دارد آن سهوست، هر چه نه اللَّه تعالى را بود حشو است، هر چه نه کتاب مسموع و سنّت منقول بود لغو است، هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست.
الا کلّ شیء ما خلا اللَّه باطل.
پیر طریقت گفت: طرح کلّ قرب دوست را نشانست، بود تو بر تو همه تاوانست، از بود خود در گذر آنت سعادت جاودانست. اى جوانمرد شغل طلب بند جانست، او که شغل او را کرانست کار او آسانست، کار او دشخوارست که مطلوب او بىکرانست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» صفت و سیرت آن مؤمنانست که رب العزه ایشان را گفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» شادکامند و نازنین و روز افزون در سراى پیروزى نزول کرده، بر بساط انبساط آرام گرفته، در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده، در روضه انس شربت وصل نوشیده، اینست که اللَّه تعالى گفت: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» وانگه بلفظ وراثت گفت تا نسب درست کنى و انگه میراث بردارى، و نسب دو چیزست ایمان در اصل، و طاعات در فضل، و چنان که در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب، هم چنان مؤمنان امروز در طاعات متفاوتند، و فردا در درجات و منازل متفاوت، و مهینه ایشان اصحاب علیین اند درجات ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیکتر، قال النبىّ (ص): «انّ اهل الجنّة یرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السّماء و ان ابا بکر و عمر منهم و انعما».
اصحاب علیین مردانىاند که تخم ارادت بکشتند و بر دوستى بر گرفتند، دو گیتى بدریا انداختند و هرگز با غیر حق نپرداختند نه هر چه بهشت را شاید مهر و صحبت را شاید، تنى بحلال پرورده بهشت را شاید، دلى در آرزوى دوست بسوخته مهر را شاید، جانى بآب قدس شسته صحبت دوست را شاید.
پیر طریقت گفت: در جستن بهشت جان کندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید، در جستن دوست جان بذل کردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستى جان از دوست بسر آوردن خطاست.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» الآیة.. بدان که ربّ الارباب خداوند حکیم، کردگار عظیم جل جلاله بکمال قدرت خویش نهاد آدمى بحکم جود در وجود آورد، از آب و گل چندان جواهر مختلف شکل پیدا کرد، یکى عظام یکى اعصاب یکى عروق، دو چشم بینا دو گوش شنوا، دو دست گیرا، دو پاى روا. دماغى که درو تخیّل محسوساتست و تحفظ معلومات، دلى که در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فکر، وانگه این جواهر بحر قدرت را بکمال حکمت خویش در سلک ترکیب کشید تا چون سراى ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند، و آن گه آن را به هفتصد و هشت بند مستمر کرد آن اعصابند، و انگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمههاى روان در ان گشاد، آن عروقند، وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینى و دهن، و آن گه شش خادم بخدمت این سراى فراز کرده چون قوّت جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه، و آن گه پنج حارس بحفظ وى موکّل کرده چون حواس پنجگانه، و آن گه دل بر مثال شاه درین سراى بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب کدخدایى درین سراى بکلّیت در دست دل نهاد، اینست که صاحب شرع صلوات اللَّه علیه بوى اشارت کرده که: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد و اذا فسدت فسدلها سائر الجسد الا و هى القلب».
اى جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا که دیده تو است مختصر مینماید امّا از روى معانى و معالى آن کنوز رموز که درو مودع است عالم اکبرست این کواکب و اختران که درین عالم بلند مواکب خود برآراستهاند، و این ماه و آفتاب که رایت نور نصب میکنند و بساط ظلمت مىنوردند، همه نور که گیرند از دل مؤمن گیرند و دل مؤمن که نور گیرد از نظر حق گیرد که مىگوید: فهو نور من ربّه.
قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بزبان اشارت بر ذوق ارباب مواجید و معرفت این باز خاصیتى دیگرست و خلعتى دیگر که بنده مؤمن را داد پس از کمال عقل و تمییز، و آن آنست که چون نقطه خاک را قرطه وجود بر قضیت کرم در پوشید آن سرّ محبت که در ستر غیرت بود بر وى آشکارا کرد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» بر لوح روح وى بمداد کرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت که: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ»، و برین اقتصار نکرد که نداء کرم روان کرد که: انا الملک ادعوکم لتصیروا ملوکا، انا الحىّ ادعوکم لتکونوا احیاء. ترا پادشاه کرد و پادشاهى داد، از روح تو عرشى ساخته و از دل تو کرسى نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظى پیش تو نهاده، حواس خمس را ملائکه ملکوت نهاد تو گردانیده، از عقل تو ماهى و از علم تو آفتابى بر فکل پیکر تو رخشان کرده، و ترا بر همه پادشاه کرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته که: «کلّکم راع کلّکم مسئول عن رعیته».
اکنون که درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگرى بزبان شکر و ثنا بگو: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»، لما ذکر نعتک و تارات حالک فى ابتداء خلقک و لم یکن منک لسان شکر ینطق، و لا بیان مدح ینطلق، ناب عنک فى الثناء على نفسه، فقال: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» «ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» آخر الامر ما ترى القبر و اللحد و الثرى، و لقد انشدوا.
حیاتنا عندنا قروض
و الموت من بعد فى التقاضى
لا بد من ردّ ما اقترضنا
کلّ غریم بذاک راض.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» فعند ذلک یتصل الحساب و العقاب و الثواب و یتبیّن المقبول من المردود و الموصول من المهجور
اکنون بارى بعشق دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
پیر طریقت گفت: من چه دانستم که بر کشته دوستى قصاص است. چون بنگرستم این معاملت ترا با خاص است.
قوله: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» المؤمن من یکون بضاعته مولاه و حبیبته ذکراه و بغیضته دنیاه و زاده تقواه، مؤمن اوست که همتى دارد به از دنیا، مرادى به از عقبى، اشتیاقى بدیدار مولى. گهى در برّ برّ او سر گشته، گهى در بحر لطف او غرق شده، گهى بر وفق شریعت در حضرت نماز بر مقام راز ایستاده، گهى در میدان حقیقت بنعت خشوع تن در داده و دل برده و جان بسته، اینست که ربّ العالمین گفت: «الَّذِینَ هُمْ فِی صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» خشوع در نماز گوهرى است نفیس، کیمیایى است که هر چه فساد بود باصلاح آرد، تفرقه بجمع بدل کند از قبض باز رهاند ببسط رساند، سیآت محو کند، حسنات ثبت کند، حجابى است از خلق، حسابى است با حق، در معرکه مرگ مبشر است، در ظلمت گور مونس است، در وحشت لحد انیس است، در عرصه قیامت عدیل است، در وقت عرض شفیع است، از دوزخ ستر و ببهشت دلیلست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» ما یشغل عن اللَّه فهو سهو، و ما لیس للَّه فهو حشو، و ما لیس بمسموع او منقول فهو لغو، و ما هو غیر الحق سبحانه فهو لهو، هر چه ترا از اللَّه تعالى باز دارد آن سهوست، هر چه نه اللَّه تعالى را بود حشو است، هر چه نه کتاب مسموع و سنّت منقول بود لغو است، هر چه نه حق است جل جلاله باطل و لهوست.
الا کلّ شیء ما خلا اللَّه باطل.
پیر طریقت گفت: طرح کلّ قرب دوست را نشانست، بود تو بر تو همه تاوانست، از بود خود در گذر آنت سعادت جاودانست. اى جوانمرد شغل طلب بند جانست، او که شغل او را کرانست کار او آسانست، کار او دشخوارست که مطلوب او بىکرانست.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِلزَّکاةِ فاعِلُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ هُمُ الْوارِثُونَ» صفت و سیرت آن مؤمنانست که رب العزه ایشان را گفت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» شادکامند و نازنین و روز افزون در سراى پیروزى نزول کرده، بر بساط انبساط آرام گرفته، در حظیره قدس خلعت فضل پوشیده، در روضه انس شربت وصل نوشیده، اینست که اللَّه تعالى گفت: «الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ» وانگه بلفظ وراثت گفت تا نسب درست کنى و انگه میراث بردارى، و نسب دو چیزست ایمان در اصل، و طاعات در فضل، و چنان که در استحقاق ارث تفاوتست هم در فرض و هم در تعصیب، هم چنان مؤمنان امروز در طاعات متفاوتند، و فردا در درجات و منازل متفاوت، و مهینه ایشان اصحاب علیین اند درجات ایشان از همه برتر و بزرگوارتر و بحق نزدیکتر، قال النبىّ (ص): «انّ اهل الجنّة یرون اهل علیین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السّماء و ان ابا بکر و عمر منهم و انعما».
اصحاب علیین مردانىاند که تخم ارادت بکشتند و بر دوستى بر گرفتند، دو گیتى بدریا انداختند و هرگز با غیر حق نپرداختند نه هر چه بهشت را شاید مهر و صحبت را شاید، تنى بحلال پرورده بهشت را شاید، دلى در آرزوى دوست بسوخته مهر را شاید، جانى بآب قدس شسته صحبت دوست را شاید.
پیر طریقت گفت: در جستن بهشت جان کندن باید، در گریختن از دوزخ ریاضت کردن باید، در جستن دوست جان بذل کردن باید، عزیز من بجفاء دوست از دوست دور بودن جفاست، در شریعت دوستى جان از دوست بسر آوردن خطاست.
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِینٍ» الآیة.. بدان که ربّ الارباب خداوند حکیم، کردگار عظیم جل جلاله بکمال قدرت خویش نهاد آدمى بحکم جود در وجود آورد، از آب و گل چندان جواهر مختلف شکل پیدا کرد، یکى عظام یکى اعصاب یکى عروق، دو چشم بینا دو گوش شنوا، دو دست گیرا، دو پاى روا. دماغى که درو تخیّل محسوساتست و تحفظ معلومات، دلى که در و علم است و ارادت و شجاعت و قدرت و حقد و خرد و فکر، وانگه این جواهر بحر قدرت را بکمال حکمت خویش در سلک ترکیب کشید تا چون سراى ساخت آراسته بدویست و چهل عمود راست بداشته این عمودها عظامند، و آن گه آن را به هفتصد و هشت بند مستمر کرد آن اعصابند، و انگه سیصد و شصت جدول بر مثال جویها و چشمههاى روان در ان گشاد، آن عروقند، وانگه از آن نهاد روزنها بیرون گشاده چون چشم و گوش و بینى و دهن، و آن گه شش خادم بخدمت این سراى فراز کرده چون قوّت جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه و نامیه و غاذیه، و آن گه پنج حارس بحفظ وى موکّل کرده چون حواس پنجگانه، و آن گه دل بر مثال شاه درین سراى بر تخت نشانده و زمام تصرفات و ترتیب کدخدایى درین سراى بکلّیت در دست دل نهاد، اینست که صاحب شرع صلوات اللَّه علیه بوى اشارت کرده که: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سائر الجسد و اذا فسدت فسدلها سائر الجسد الا و هى القلب».
اى جوانمرد این بنیت انسان هر چند از آنجا که دیده تو است مختصر مینماید امّا از روى معانى و معالى آن کنوز رموز که درو مودع است عالم اکبرست این کواکب و اختران که درین عالم بلند مواکب خود برآراستهاند، و این ماه و آفتاب که رایت نور نصب میکنند و بساط ظلمت مىنوردند، همه نور که گیرند از دل مؤمن گیرند و دل مؤمن که نور گیرد از نظر حق گیرد که مىگوید: فهو نور من ربّه.
قوله: «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» بزبان اشارت بر ذوق ارباب مواجید و معرفت این باز خاصیتى دیگرست و خلعتى دیگر که بنده مؤمن را داد پس از کمال عقل و تمییز، و آن آنست که چون نقطه خاک را قرطه وجود بر قضیت کرم در پوشید آن سرّ محبت که در ستر غیرت بود بر وى آشکارا کرد که: «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ» بر لوح روح وى بمداد کرم بقلم لطف قدم عهدنامه ایمان نبشت که: «کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ»، و برین اقتصار نکرد که نداء کرم روان کرد که: انا الملک ادعوکم لتصیروا ملوکا، انا الحىّ ادعوکم لتکونوا احیاء. ترا پادشاه کرد و پادشاهى داد، از روح تو عرشى ساخته و از دل تو کرسى نهاده و از دماغ تو لوح المحفوظى پیش تو نهاده، حواس خمس را ملائکه ملکوت نهاد تو گردانیده، از عقل تو ماهى و از علم تو آفتابى بر فکل پیکر تو رخشان کرده، و ترا بر همه پادشاه کرده و عبارت از این حال بر لسان نبوت رفته که: «کلّکم راع کلّکم مسئول عن رعیته».
اکنون که درین عجایب فطرت و بدایع خلقت نگرى بزبان شکر و ثنا بگو: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ»، لما ذکر نعتک و تارات حالک فى ابتداء خلقک و لم یکن منک لسان شکر ینطق، و لا بیان مدح ینطلق، ناب عنک فى الثناء على نفسه، فقال: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ» «ثُمَّ إِنَّکُمْ بَعْدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ» آخر الامر ما ترى القبر و اللحد و الثرى، و لقد انشدوا.
حیاتنا عندنا قروض
و الموت من بعد فى التقاضى
لا بد من ردّ ما اقترضنا
کلّ غریم بذاک راض.
«ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ تُبْعَثُونَ» فعند ذلک یتصل الحساب و العقاب و الثواب و یتبیّن المقبول من المردود و الموصول من المهجور
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرائِقَ» بیافریدیم زبر شما هفت طبق آسمان، «وَ ما کُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِینَ» (۱۷) و از آفریده خویش هرگز ناآگاه نبودهایم.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» و فرو فرستادیم از آسمان آبى باندازه حاجت خلق بدو، «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» آن را در زمین جاى دادیم، «وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» (۱۸) و ما بر بردن آن آب تواناییم، «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ» بیافریدیم شما را بآن آب بهشتهایى، «مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» از خرما بنان و انگورها، «لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ» شما را در آن میوههاى فراوان، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۱۹) و از آن مىخورید.
«وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و بیافریدیم درختى که بیرون آید از سنگ کوه، آن کوه نیکو، «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» بیرون آید و با خود روغن مىآرد، «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» (۲۰) و نان خواران را نان خورش میآرد.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» و شما را درین چهارپایان عبرتى است،، «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» میآشامانیم شما را از آن شیر که در شکمهاى ایشانست، «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» و شما را در آن سودها و بکار آمدهاى فراوانست، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۲۱) و از آن مىخورید.
«عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ»
(۲۲) و شما را بر پشتهاى ایشان و بر کشتیها بردارند.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ» به پیغام فرستادیم نوح را بقوم او، «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» تا گفت اى قوم اللَّه را پرستید، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» نیست شما را خدایى جز ازو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۲۳) به نپرهیزید از جز ازو «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» پیشوایان قوم او گفتند، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مرد مگر مردمى چون شما، «یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» میخواهد که افزونى یابد بر شما، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» و اگر اللَّه خواستى به پیغام از فرشتگان فرو فرستادى، «ما سَمِعْنا بِهذا» هرگز نشنیدیم این، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» (۲۴) در روزگار پدران پیشینیان ما.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» نیست این مگر مردى که در او دیوانگیست، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» (۲۵) درنک مىدارید او را یک چندى.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۲۶) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه ایشان مرا دروغزن گرفتند.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ» پیغام دادیم باو، «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» که کشتى کن بر دیدار چشمهاى ما، «وَ وَحْیِنا» و پیغام و فرمان ما، «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» چون فرمان ما آید، «وَ فارَ التَّنُّورُ» و از میان تنور تافته آب بر آید، «فَاسْلُکْ فِیها» درآور در آن کشتى، «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» از هر جفتى و از هر جنسى، جفت جفت، «وَ أَهْلَکَ» و کسان خویش را در آر، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ» مگر کسى که پیشى کرد برو سخن اللَّه ببدبختى، «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا» و با من سخن مگو در آن ستمکاران، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (۲۷) که ایشان کشتنىاند بآب.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ» چون راست نشستى بر کشتى و آرام گرفتى تو و ایشان که با تواند، «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۲۸) بگو ستایش نیکو آن خداى را که باز رهاند ما را ازین قوم ستمکاران.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» و بگوى خداوند من فرود آر مرا فرود آوردنى با برکت، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» (۲۹) و تو بهتر فرود آورندگانى.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین قصه نوح نشانها و پندهاى نیکوست.
«وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ» (۳۰) و نبودیم ما مگر آزمایندگان.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ» (۳۱) آن گه بیافریدیم پس ایشان گروهى دیگر، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» به پیغام فرستادیم بایشان رسولى هم از ایشان، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» ایشان را گفت اللَّه را پرستید نیست شما را خدایى جز زو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۳۲) به نپرهیزید از جز او.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ» روى شناسان قوم او گفتند، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» ایشان که کافر شدند و دیدار رستاخیز را دروغ شمردند، «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» و درین جهان ایشان را در فراخى و نعمت داشتیم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردمى همچون شما، «یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ» میخورد از آنچه شما میخورید، «وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» (۳۳) و مىآشامد از آنچه شما میآشامید.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» و اگر فرمان برید شما مردمى را همچون خود، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (۳۴) شما آن گه براستى که زیان کارانید.
«أَ یَعِدُکُمْ» این مرد شما را وعده دهد، «أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً» که شما آن گه که بمیرید و خاک گردید و استخوان، «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» (۳۵) شما بیرون آوردنى اید از زمین.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ» چون دور است و نابودنى چون دور است و نابودنى، «لِما تُوعَدُونَ» (۳۶) دورى این وعده راست که مىدهد شما را.
«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» نیست این مگر زندگانى ما این جهانى، «نَمُوتُ وَ نَحْیا» هم ایدر میرییم و هم ایدر مىمیزیم، «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» (۳۷) و ما انگیختنى نیستیم.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» نیست او مگر مردى که دروغ مىسازد بر اللَّه از خویشتن، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» (۳۸) و ما او را استوار دارندگان نیستیم، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۳۹) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه مرا دروغزن گرفتند، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» (۴۰) اللَّه گفت چند بیشتر، بدرنگى اندکتر از گفت خویش پشیمان شوند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» فرا گرفت ایشان را بانگ جبرئیل بداد، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» ایشان را چون خاشاک سر سبک کردیم، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۴۱) دورى بادا گروه ستمکاران را و فرو ترى.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» (۴۲) پس آن گه باز بیافریدیم پس ایشان قرنهاى دیگران.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» (۴۳) هیچ گروه از هنگام خویش پیش نشد و نه با پس ماندند، «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» پس رسولان خویش را فرستادیم دمادم، «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» هر گه که بگروهى رسول ما آمد دروغزن گرفتند او را، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» در پى یکدیگر پیوستیم پیغامبران خویش را، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» و دشمنان را سمرى کردیم، «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» (۴۴) دورترى بادا گروه ناگرویدگان را.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ» پس ایشان فرستادیم موسى را و برادر وى هارون، «بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» (۴۵) به پیغامها و نشانهاى ما و حجّت آشکارا، «إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» بفرعون و کسان او، «فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» (۴۶) گردن کشیدند و قومى بودند در خویشتن بر افراشتگان.
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» گفتند ما بگرویم دو مردم را همچون ما، «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» (۴۷) و قوم ایشان هر دو ما را پرستگاران.
«فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» (۴۸) دروغزن گرفتند ایشان را هر دو، تا از هلاک کردگان گشتند.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» و موسى را نامه دادیم، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» (۴۹) تا او و قوم او بآن راه برند، «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» و پسر مریم را و مادر او را شگفت جهان کردیم، «وَ آوَیْناهُما» و باز آوردیم ایشان را «إِلى رَبْوَةٍ» بر بالایى «ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ» (۵۰) آرامگاه و آب روان.
«وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ» و فرو فرستادیم از آسمان آبى باندازه حاجت خلق بدو، «فَأَسْکَنَّاهُ فِی الْأَرْضِ» آن را در زمین جاى دادیم، «وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ» (۱۸) و ما بر بردن آن آب تواناییم، «فَأَنْشَأْنا لَکُمْ بِهِ جَنَّاتٍ» بیافریدیم شما را بآن آب بهشتهایى، «مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ» از خرما بنان و انگورها، «لَکُمْ فِیها فَواکِهُ کَثِیرَةٌ» شما را در آن میوههاى فراوان، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۱۹) و از آن مىخورید.
«وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَیْناءَ» و بیافریدیم درختى که بیرون آید از سنگ کوه، آن کوه نیکو، «تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ» بیرون آید و با خود روغن مىآرد، «وَ صِبْغٍ لِلْآکِلِینَ» (۲۰) و نان خواران را نان خورش میآرد.
«وَ إِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً» و شما را درین چهارپایان عبرتى است،، «نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِها» میآشامانیم شما را از آن شیر که در شکمهاى ایشانست، «وَ لَکُمْ فِیها مَنافِعُ کَثِیرَةٌ» و شما را در آن سودها و بکار آمدهاى فراوانست، «وَ مِنْها تَأْکُلُونَ» (۲۱) و از آن مىخورید.
«عَلَیْها وَ عَلَى الْفُلْکِ تُحْمَلُونَ»
(۲۲) و شما را بر پشتهاى ایشان و بر کشتیها بردارند.
«وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ» به پیغام فرستادیم نوح را بقوم او، «فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» تا گفت اى قوم اللَّه را پرستید، «ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» نیست شما را خدایى جز ازو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۲۳) به نپرهیزید از جز ازو «فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ» پیشوایان قوم او گفتند، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مرد مگر مردمى چون شما، «یُرِیدُ أَنْ یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ» میخواهد که افزونى یابد بر شما، «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً» و اگر اللَّه خواستى به پیغام از فرشتگان فرو فرستادى، «ما سَمِعْنا بِهذا» هرگز نشنیدیم این، «فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ» (۲۴) در روزگار پدران پیشینیان ما.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ» نیست این مگر مردى که در او دیوانگیست، «فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِینٍ» (۲۵) درنک مىدارید او را یک چندى.
«قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۲۶) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه ایشان مرا دروغزن گرفتند.
«فَأَوْحَیْنا إِلَیْهِ» پیغام دادیم باو، «أَنِ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا» که کشتى کن بر دیدار چشمهاى ما، «وَ وَحْیِنا» و پیغام و فرمان ما، «فَإِذا جاءَ أَمْرُنا» چون فرمان ما آید، «وَ فارَ التَّنُّورُ» و از میان تنور تافته آب بر آید، «فَاسْلُکْ فِیها» درآور در آن کشتى، «مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ» از هر جفتى و از هر جنسى، جفت جفت، «وَ أَهْلَکَ» و کسان خویش را در آر، «إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ» مگر کسى که پیشى کرد برو سخن اللَّه ببدبختى، «وَ لا تُخاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا» و با من سخن مگو در آن ستمکاران، «إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ» (۲۷) که ایشان کشتنىاند بآب.
«فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَکَ عَلَى الْفُلْکِ» چون راست نشستى بر کشتى و آرام گرفتى تو و ایشان که با تواند، «فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۲۸) بگو ستایش نیکو آن خداى را که باز رهاند ما را ازین قوم ستمکاران.
«وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً» و بگوى خداوند من فرود آر مرا فرود آوردنى با برکت، «وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ» (۲۹) و تو بهتر فرود آورندگانى.
«إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ» درین قصه نوح نشانها و پندهاى نیکوست.
«وَ إِنْ کُنَّا لَمُبْتَلِینَ» (۳۰) و نبودیم ما مگر آزمایندگان.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ» (۳۱) آن گه بیافریدیم پس ایشان گروهى دیگر، «فَأَرْسَلْنا فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ» به پیغام فرستادیم بایشان رسولى هم از ایشان، «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ» ایشان را گفت اللَّه را پرستید نیست شما را خدایى جز زو، «أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۳۲) به نپرهیزید از جز او.
«وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ» روى شناسان قوم او گفتند، «الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ» ایشان که کافر شدند و دیدار رستاخیز را دروغ شمردند، «وَ أَتْرَفْناهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا» و درین جهان ایشان را در فراخى و نعمت داشتیم، «ما هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» نیست این مگر مردمى همچون شما، «یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ» میخورد از آنچه شما میخورید، «وَ یَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ» (۳۳) و مىآشامد از آنچه شما میآشامید.
«وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَکُمْ» و اگر فرمان برید شما مردمى را همچون خود، «إِنَّکُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ» (۳۴) شما آن گه براستى که زیان کارانید.
«أَ یَعِدُکُمْ» این مرد شما را وعده دهد، «أَنَّکُمْ إِذا مِتُّمْ وَ کُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً» که شما آن گه که بمیرید و خاک گردید و استخوان، «أَنَّکُمْ مُخْرَجُونَ» (۳۵) شما بیرون آوردنى اید از زمین.
«هَیْهاتَ هَیْهاتَ» چون دور است و نابودنى چون دور است و نابودنى، «لِما تُوعَدُونَ» (۳۶) دورى این وعده راست که مىدهد شما را.
«إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا» نیست این مگر زندگانى ما این جهانى، «نَمُوتُ وَ نَحْیا» هم ایدر میرییم و هم ایدر مىمیزیم، «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ» (۳۷) و ما انگیختنى نیستیم.
«إِنْ هُوَ إِلَّا رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً» نیست او مگر مردى که دروغ مىسازد بر اللَّه از خویشتن، «وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ» (۳۸) و ما او را استوار دارندگان نیستیم، «قالَ رَبِّ انْصُرْنِی بِما کَذَّبُونِ» (۳۹) گفت خداوند من یارى ده مرا بآنچه مرا دروغزن گرفتند، «قالَ عَمَّا قَلِیلٍ لَیُصْبِحُنَّ نادِمِینَ» (۴۰) اللَّه گفت چند بیشتر، بدرنگى اندکتر از گفت خویش پشیمان شوند.
«فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَةُ بِالْحَقِّ» فرا گرفت ایشان را بانگ جبرئیل بداد، «فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً» ایشان را چون خاشاک سر سبک کردیم، «فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۴۱) دورى بادا گروه ستمکاران را و فرو ترى.
«ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِینَ» (۴۲) پس آن گه باز بیافریدیم پس ایشان قرنهاى دیگران.
«ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ» (۴۳) هیچ گروه از هنگام خویش پیش نشد و نه با پس ماندند، «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» پس رسولان خویش را فرستادیم دمادم، «کُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها کَذَّبُوهُ» هر گه که بگروهى رسول ما آمد دروغزن گرفتند او را، «فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً» در پى یکدیگر پیوستیم پیغامبران خویش را، «وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ» و دشمنان را سمرى کردیم، «فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ» (۴۴) دورترى بادا گروه ناگرویدگان را.
«ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ» پس ایشان فرستادیم موسى را و برادر وى هارون، «بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ» (۴۵) به پیغامها و نشانهاى ما و حجّت آشکارا، «إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ» بفرعون و کسان او، «فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً عالِینَ» (۴۶) گردن کشیدند و قومى بودند در خویشتن بر افراشتگان.
«فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنا» گفتند ما بگرویم دو مردم را همچون ما، «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ» (۴۷) و قوم ایشان هر دو ما را پرستگاران.
«فَکَذَّبُوهُما فَکانُوا مِنَ الْمُهْلَکِینَ» (۴۸) دروغزن گرفتند ایشان را هر دو، تا از هلاک کردگان گشتند.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ» و موسى را نامه دادیم، «لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ» (۴۹) تا او و قوم او بآن راه برند، «وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً» و پسر مریم را و مادر او را شگفت جهان کردیم، «وَ آوَیْناهُما» و باز آوردیم ایشان را «إِلى رَبْوَةٍ» بر بالایى «ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِینٍ» (۵۰) آرامگاه و آب روان.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» اى پیغامبران، پاک خورید و حلال خورید، «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» و کار نیکو کنید، «إِنِّی بِما تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ» (۵۱) که من بکردار شما دانایم.
«وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این دین شما است یک دین که جز از آن دین نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ» و منم خداوند شما «فَاتَّقُونِ» (۵۲) بپرهیزید،
«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» گوناگون گروه گروه کردند خویشتن را و پاره پاره دین خویش، «زُبُراً» قصه قصه جوک جوک، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (۵۳) هر جوکى بآنچه در پیش ایشانست و بر دست دارند شادند و پسند مىدارند.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» (۵۴) گذار ایشان را تا در آن غرقاب که هستند میباشند تا هنگامى، تا یک چندى.
«أَ یَحْسَبُونَ» مىپندارند ایشان، «أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ» که آنچه فرا مىفزاییم ایشان را، «مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ» (۵۵) از مال و پسران.
«نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» ایشان را بآن همى شتابیم، «بَلْ لا یَشْعُرُونَ» (۵۶) نه که ایشان نادانند.
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» (۵۷) ایشان که از ترس خداوند خود ترسانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ» (۵۸) و ایشان که بسخنان خداوند خود مىگروند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» (۵۹) و ایشان که با خداوند انباز نیارند.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» و ایشان که میارند و مینمایند و میدهند، آنچه که دادند مینمایند و میدهند در کوشش و پرستش «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» و دلهاى ایشان ترسان «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» (۶۰) که آخر با خداوند خویش شوند.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» ایشانند که به نیکیها مىشتابند، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» (۶۱). و آن را پیشوایانند.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او، «وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» و بنزدیک ما است نامهاى که براستى گواهى دهد، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (۶۲) و بر ایشان ستم نیاید.
«بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذا» دلهاى ایشان در غفلت است ازین سخن که مىگوئیم، «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن. «هُمْ لَها عامِلُونَ» (۶۳) ایشان آن را کنندگانند ناچار.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ» تا فرا گیریم نازنینان ایشان را بعذابها «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» (۶۴) ایشان از آن بانک درگیرند، «لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ» امروز بانک مکنید «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» (۶۵) شما را از ما کس نرهاند.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» سخنان ما بر شما مىخواندند، «فَکُنْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» (۶۶) و شما از پذیرفتن آن باز گشتید بپس.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» سرها بگردن باز نهاده «سامِراً تَهْجُرُونَ» (۶۷) نابکار گفتن را بهم باز مىنشینید و.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» در سخن بهتر نیندیشند و بهتر در ننگرند و باندیشه پس آن فرا نشوند، «أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» (۶۸) یا بایشان خبرى آمد که بپدران پیشینیان ایشان نیامده بود.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» یا بایشان پیغمبرى آمد که نشناختند او را، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۶۹) ایشان او را بیگانه دیدند نشناخته.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» یا میگویند که درو دیوانگى است، «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» نیست دیوانهاى که بایشان آمد و راستى آورد، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (۷۰) و بیشتر ایشان آنند که راستى را دشوار میدارند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» و اگر بر پى پسند ایشان ایستد «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» تباه گردد آسمان و زمین و هر چه در آن است، «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» نیست که ما بایشان سخنى آوردیم و دین و نامهاى که در آن نامدارى ایشانست و مهترى و بهترى، «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» (۷۱) و ایشان از آن روى میگردانند.
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» یا پندارند که از ایشان جعلى خواهى خواست و مزدى، «فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ» روزى خداوند تو به از آن، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۷۲) و او بهتر روزى رسانان است.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۷۳) و تو ایشان را میخوانى با راهى راست.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز، «عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» (۷۴) از آن راه مىبگردند.
«وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» و اگر ما بر ایشان ببخشائیم و باز بریم گزندى که رسید بایشان، «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (۷۵) بستیهند در افسار گسستن خویش، بر ناپسند بىسامان مىروند.
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» فرا گرفتیم ایشان را بعذاب، «فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» (۷۶) تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» تا آن گه که بگشادیم بر ایشان درى از عذاب سخت، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» (۷۷) تا ایشان در آن فرو ماندند نومید و اندوهگین و خاموش.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» اوست که شما را آفرید و ساخت شنوائیها و بینائیها و دلها. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» (۷۸) چون اندک سپاسدارى مىکنید.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و او آنست که بیافرید شما را در زمین از زمین، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (۷۹) و آخر شما را بر خواهند انگیخت و با او خواهند برد.
«هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» و او آنست که مرده زنده کند و زنده مىمیراند، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و او راست شد آمد شب و روز، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۸۰) در نمىیابید.
«بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (۸۱) بل که گفتند هم چنان که پدران پیشینیان ایشان گفتند.
«قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» گفتند آن گه که ما بمیریم و خاک گردیم و و استخوانها بپوسد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (۸۲) ما از زمین انگیختنىایم.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ» وعده دادند ما را این، هم ما را و هم پدران ما را پیش، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (۸۳) نیست این مگر افسانه پیشینیان.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها» بگو کراست زمین و هر که در آن، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۴) اگر دانید.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه تعالى را، «قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» (۸۵) بگوى پس پند نپذیرید و درنیابید.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ» بگوى کیست خداوند هفت آسمان، «وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» (۸۶) و خداوند عرش بزرگوار.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه، «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۸۷) بگوى پس بنپرهیزید از دیگر گفتن با او.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» بگوى آن کیست که بدست اوست داشت و پادشاهى هر چیز، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» و بر همه زینهار دارد و کس برو زینهار ندارد، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۸) اگر میدانید،
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند ایشان که اللَّه است آن، «قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (۸۹) بگوى پس شما را چه پر دیو مىکنند و بچه فریبند و چه باطل بر شما روا میکنند.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» و پر دیو نیست و باطل که بایشان راستى آوردیم، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (۹۰) و ایشان دروغزنانند.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» هرگز فرزند نگرفت اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» و با او هرگز خدایى دگر نبود، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» که اگر ازین هر دو چیزى بودى بر یکدیگر خاستندى و هر یک با سپاه خود با یک سو جستید. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» و بر یکدیگر برترى جستندى، «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» (۹۱) پاکى و بى عیبى اللَّه را از آنچه ایشان او را بآن صفت میکنند.
«عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان آشکار است، «فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» (۹۲) برتر از آنست و پاکتر از آن که با او انباز بود،.
«قُلْ رَبِّ» بگو خداوند من، «إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» (۹۳) اگر با من نمایى چون نمایى هنگام آنچه ایشان را بهم افکنى بآن. «رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۹۴) خداوند من پس مرا آن روز در جمله قوم ستمکاران مکن.
«وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ» (۹۵) و ما بر باز نمودن با تو که بایشان چه خواهد بود از عذاب تواناییم.
«وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» این دین شما است یک دین که جز از آن دین نیست، «وَ أَنَا رَبُّکُمْ» و منم خداوند شما «فَاتَّقُونِ» (۵۲) بپرهیزید،
«فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ» گوناگون گروه گروه کردند خویشتن را و پاره پاره دین خویش، «زُبُراً» قصه قصه جوک جوک، «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (۵۳) هر جوکى بآنچه در پیش ایشانست و بر دست دارند شادند و پسند مىدارند.
«فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِینٍ» (۵۴) گذار ایشان را تا در آن غرقاب که هستند میباشند تا هنگامى، تا یک چندى.
«أَ یَحْسَبُونَ» مىپندارند ایشان، «أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ» که آنچه فرا مىفزاییم ایشان را، «مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ» (۵۵) از مال و پسران.
«نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» ایشان را بآن همى شتابیم، «بَلْ لا یَشْعُرُونَ» (۵۶) نه که ایشان نادانند.
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» (۵۷) ایشان که از ترس خداوند خود ترسانند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِآیاتِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ» (۵۸) و ایشان که بسخنان خداوند خود مىگروند.
«وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ» (۵۹) و ایشان که با خداوند انباز نیارند.
«وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ ما آتَوْا» و ایشان که میارند و مینمایند و میدهند، آنچه که دادند مینمایند و میدهند در کوشش و پرستش «وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» و دلهاى ایشان ترسان «أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ» (۶۰) که آخر با خداوند خویش شوند.
«أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» ایشانند که به نیکیها مىشتابند، «وَ هُمْ لَها سابِقُونَ» (۶۱). و آن را پیشوایانند.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و بر ننهیم بر هیچکس از بار مگر طاقت و توان او، «وَ لَدَیْنا کِتابٌ یَنْطِقُ بِالْحَقِّ» و بنزدیک ما است نامهاى که براستى گواهى دهد، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» (۶۲) و بر ایشان ستم نیاید.
«بَلْ قُلُوبُهُمْ فِی غَمْرَةٍ مِنْ هذا» دلهاى ایشان در غفلت است ازین سخن که مىگوئیم، «وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِکَ» و ایشان را کردهاست ناکرده کرده آن نیز جز زآن. «هُمْ لَها عامِلُونَ» (۶۳) ایشان آن را کنندگانند ناچار.
«حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِیهِمْ بِالْعَذابِ» تا فرا گیریم نازنینان ایشان را بعذابها «إِذا هُمْ یَجْأَرُونَ» (۶۴) ایشان از آن بانک درگیرند، «لا تَجْأَرُوا الْیَوْمَ» امروز بانک مکنید «إِنَّکُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ» (۶۵) شما را از ما کس نرهاند.
«قَدْ کانَتْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ» سخنان ما بر شما مىخواندند، «فَکُنْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ تَنْکِصُونَ» (۶۶) و شما از پذیرفتن آن باز گشتید بپس.
«مُسْتَکْبِرِینَ بِهِ» سرها بگردن باز نهاده «سامِراً تَهْجُرُونَ» (۶۷) نابکار گفتن را بهم باز مىنشینید و.
«أَ فَلَمْ یَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ» در سخن بهتر نیندیشند و بهتر در ننگرند و باندیشه پس آن فرا نشوند، «أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ یَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِینَ» (۶۸) یا بایشان خبرى آمد که بپدران پیشینیان ایشان نیامده بود.
«أَمْ لَمْ یَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ» یا بایشان پیغمبرى آمد که نشناختند او را، «فَهُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (۶۹) ایشان او را بیگانه دیدند نشناخته.
«أَمْ یَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ» یا میگویند که درو دیوانگى است، «بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ» نیست دیوانهاى که بایشان آمد و راستى آورد، «وَ أَکْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ» (۷۰) و بیشتر ایشان آنند که راستى را دشوار میدارند.
«وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ» و اگر بر پى پسند ایشان ایستد «لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ» تباه گردد آسمان و زمین و هر چه در آن است، «بَلْ أَتَیْناهُمْ بِذِکْرِهِمْ» نیست که ما بایشان سخنى آوردیم و دین و نامهاى که در آن نامدارى ایشانست و مهترى و بهترى، «فَهُمْ عَنْ ذِکْرِهِمْ مُعْرِضُونَ» (۷۱) و ایشان از آن روى میگردانند.
«أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً» یا پندارند که از ایشان جعلى خواهى خواست و مزدى، «فَخَراجُ رَبِّکَ خَیْرٌ» روزى خداوند تو به از آن، «وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ» (۷۲) و او بهتر روزى رسانان است.
«وَ إِنَّکَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (۷۳) و تو ایشان را میخوانى با راهى راست.
«وَ إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» و ایشان که ناگرویدگانند برستاخیز، «عَنِ الصِّراطِ لَناکِبُونَ» (۷۴) از آن راه مىبگردند.
«وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ کَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ» و اگر ما بر ایشان ببخشائیم و باز بریم گزندى که رسید بایشان، «لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (۷۵) بستیهند در افسار گسستن خویش، بر ناپسند بىسامان مىروند.
«وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ» فرا گرفتیم ایشان را بعذاب، «فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ» (۷۶) تن به ندادند و خویشتن را به نیوکندند خداوند خویش را و درو نزاریدند.
«حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ» تا آن گه که بگشادیم بر ایشان درى از عذاب سخت، «إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ» (۷۷) تا ایشان در آن فرو ماندند نومید و اندوهگین و خاموش.
«وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ» اوست که شما را آفرید و ساخت شنوائیها و بینائیها و دلها. «قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ» (۷۸) چون اندک سپاسدارى مىکنید.
«وَ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الْأَرْضِ» و او آنست که بیافرید شما را در زمین از زمین، «وَ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» (۷۹) و آخر شما را بر خواهند انگیخت و با او خواهند برد.
«هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ» و او آنست که مرده زنده کند و زنده مىمیراند، «وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ» و او راست شد آمد شب و روز، «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (۸۰) در نمىیابید.
«بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ» (۸۱) بل که گفتند هم چنان که پدران پیشینیان ایشان گفتند.
«قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ کُنَّا تُراباً وَ عِظاماً» گفتند آن گه که ما بمیریم و خاک گردیم و و استخوانها بپوسد، «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (۸۲) ما از زمین انگیختنىایم.
«لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ» وعده دادند ما را این، هم ما را و هم پدران ما را پیش، «إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ» (۸۳) نیست این مگر افسانه پیشینیان.
«قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیها» بگو کراست زمین و هر که در آن، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۴) اگر دانید.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه تعالى را، «قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ» (۸۵) بگوى پس پند نپذیرید و درنیابید.
«قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ» بگوى کیست خداوند هفت آسمان، «وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ» (۸۶) و خداوند عرش بزرگوار.
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند اللَّه، «قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» (۸۷) بگوى پس بنپرهیزید از دیگر گفتن با او.
«قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ» بگوى آن کیست که بدست اوست داشت و پادشاهى هر چیز، «وَ هُوَ یُجِیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ» و بر همه زینهار دارد و کس برو زینهار ندارد، «إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (۸۸) اگر میدانید،
«سَیَقُولُونَ لِلَّهِ» گویند ایشان که اللَّه است آن، «قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» (۸۹) بگوى پس شما را چه پر دیو مىکنند و بچه فریبند و چه باطل بر شما روا میکنند.
«بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ» و پر دیو نیست و باطل که بایشان راستى آوردیم، «وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ» (۹۰) و ایشان دروغزنانند.
«مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ» هرگز فرزند نگرفت اللَّه تعالى، «وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ» و با او هرگز خدایى دگر نبود، «إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ» که اگر ازین هر دو چیزى بودى بر یکدیگر خاستندى و هر یک با سپاه خود با یک سو جستید. «وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ» و بر یکدیگر برترى جستندى، «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ» (۹۱) پاکى و بى عیبى اللَّه را از آنچه ایشان او را بآن صفت میکنند.
«عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ» داناى نهان آشکار است، «فَتَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ» (۹۲) برتر از آنست و پاکتر از آن که با او انباز بود،.
«قُلْ رَبِّ» بگو خداوند من، «إِمَّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ» (۹۳) اگر با من نمایى چون نمایى هنگام آنچه ایشان را بهم افکنى بآن. «رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (۹۴) خداوند من پس مرا آن روز در جمله قوم ستمکاران مکن.
«وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ» (۹۵) و ما بر باز نمودن با تو که بایشان چه خواهد بود از عذاب تواناییم.
رشیدالدین میبدی : ۲۳- سورة المؤمنون- مکیّة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» ابراهیم خلیل را علیه السلام دو فرزند بود که سلاله نبوت بودند یکى اسحاق پدر عبرانیان، دیگر اسماعیل پدر عرب، از اسحاق علیه السلام پیغامبران آمدند هزاران، و از اسماعیل علیه السلام یک پیغامبر آمد محمّد عربى (ص) آن قوّت نبوت که در نهاد اسحاق تعبیه بود بهزاران پیغامبر قسمت کردند هر یکى را از آن جزوى نصیب آمد، باز قوّت نبوت و کمال رسالت که در نهاد اسماعیل تعبیه بود همه بمصطفى عربى دادند لا جرم بر همه افزون آمد و قوّت جمله انبیاء در وى موجود آمد تا با وى گفتند: «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ» اى همه اخلاق پیغامبران در تو جمع آمده و بهمه اوصاف حمیده ستوده، هر پیغامبرى را بخصلتى نواختند و از حضرت ذو الجلال او را تحفهاى فرستادند که بدان مخصوص گشت، باز محمّد عربى و مصطفى هاشمى که طراز کسوت وجود بود درّ صدف شرف بود او را بهمه بر گذاشتند، و بصفات همگان بنگاشتند، چنان که ابن عباس گفت: انّ اللَّه تعالى اعطى محمّد خلق آدم و معرفة شیث و شجاعة نوح و وفاء ابرهیم و رضاء اسحاق و قوة یعقوب و حسن یوسف و شدة موسى و وقار الیاس و صبر ایوب و طاعة یونس و صوت داود و فصاحت صالح و زهد یحیى و عصمة عیسى و حب دانیال و جهاد یوشع.
على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت «وَ عَصى آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست. اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مىگفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب» یعنى جبرئیل «و لا نبى مرسل» یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مىگوید: «لواء الحمد بیدى و لا فخر»
و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت: اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مىنهد. باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کردهاند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقهاى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همىراند. در خبرست که من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.
تازیم بندگى بند قباء تو کنم
وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مىگوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیمدلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مىآورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مىبندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بىنیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ.
پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت: بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقة غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»
و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.
اگر ذرهاى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.
خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى
الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینایى من
راز تو برونست ز دانایى من
على القطع و التحقیق. میدان که از جمله موجودات که بحکم کن بصحراء فیکون آمدند هیچ ذات را آن کمال و هیچ صفات را آن جلال نیامد که ذات احمد و صفات محمّد را آمد، آدم صفى هر چند عزیز و مکرم بود و بتخاصیص قربت مخصوص و مقرّب بود، لکن او را عتاب از پیش آمد و عقوبت از عقب نخست گفت «وَ عَصى آدَمُ» پس گفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ» باز مصطفى را عفو از پیش آمد و عتاب از عقب: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ» پس گفت: «لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ» میان این و آن دورست و آن کس که بدین بصر ندارد معذورست. اگر ابراهیم را قوت یقین بود تا جبرئیل را گفت: «اما الیک فلا» یقین مصطفى از یقین ابراهیم تمامتر بود که مىگفت: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب» یعنى جبرئیل «و لا نبى مرسل» یعنى ابراهیم. ور سلیمان را ملک دنیا داد مصطفى را ملک قیامت داد، مىگوید: «لواء الحمد بیدى و لا فخر»
و اگر با موسى کرامت کرد تا قوم او بدریا بگذشتند و دامن ایشان تر نگشت، با مصطفى کرامت کرد تا امّت او بدوزخ بگذرند و دامن ایشان خشک نگردد. و اگر عیسى را بآسمان چهارم بردند مصطفى را «بقاب قوسین او ادنى» بردند، این همه معانى و معالى و فضائل و شمائل در ذات مطهر مصطفى جمع کرد آن گه با وى این خطاب کرد «یا أَیُّهَا الرُّسُلُ»، قوله: «إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّکُمْ فَاتَّقُونِ» از روى اشارت میگوید دین اسلام دینى یگانه و شما امتى یگانه و من خداوند شما خداوند یگانه، بپرهیزید از خشم من که دینى دیگر گزینید و خدایى دیگر گیرید، این اسلام که هست جبار صفت است جبار همّتى باید تا جمال اسلام بر وى اقبال کند و جبار همّت آنست که سر بدنیا و عقبى فرو نیارد، خلیل را گفتند: یا خلیل اسلم. اسلام را باش و با اسلام در ساز گفت: اسلام جبّار صفت است متعلقان را بخود راه ندهد از بند علاقت بیرون آیم، مال بمهمان داد و فرزند بقربان، و نفس خود بآتش سوزان، آن گه گفت: «أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ» اکنون که از همه برگشتم ترا گشتم تا از همه بازماندم و ترا ماندم، «أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» این خواجگان دنیادار نفس پرور خلق پرست رداء تکبر بر دوش نهاده و مست شهوت گشته چه پندارند که دنیا ایشان را کرامتى است یا کثرت مال و فرزند ایشان را سعادتى است کلا و لمّا، خبر ندارند که طلیعه لشکر نعمت که در رسد همه درگاه بیگانگان طلبد، علم شقاوت با خود میبرد و داغ بیگانگى مىنهد. باز طلیعت لشکر محنت که در رسد همه زاویه عزیزان طلبد گرد سراى دوستان گردد، از بهر آنکه محنت و محبّت بشکل هر دو چون همند، همبر و همسر بنقطه سرّ زیر آن را تمییز کردهاند ور نه بشکل و صورت از یکدیگر جدا نه اند، فرعون مدبر را چهار صد سال ملک و عافیت و نعمت دنیا داد و در آن با وى مضایقهاى نرفت، لکن اگر ساعتى درد و سوز موسى خواستى بوى ندادى که سزاى جمال آن درد نبود، و اگر تقدیرا در آن ساعت که ارّه بر فرق زکریا بود کسى از وى پرسیدى که چه خواهى؟ از ذرّات و اجزاى وى نعره عشق روان گشتى و گفتى آن خواهم که تا ابد بر فرق ما همىراند. در خبرست که من احبّنا فلیلبس للبلاء تجفافا فانّ البلاء اسرع الى محبّینا من السّیل الى قرار.
تازیم بندگى بند قباء تو کنم
وین سلامت همه در کار بلاء تو کنم
«إِنَّ الَّذِینَ هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ» تا آنجا که گفت: «أُولئِکَ یُسارِعُونَ فِی الْخَیْراتِ» عاقل که در معنى این آیات تأمل کند داند که مطیع بر طاعت خویش ترسان ترست از عاصى بر معصیت خویش. و چنان که عاصى را حاجتست بستر او. مطیع را هم حاجتست بستر او، و حق تعالى چنین مىگوید: «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى مؤمنان شما که مطیعانید و شما که عاصیانید همه بنعت تضرّع بدرگاه ما باز آئید و بر حالت افتقار و انکسار از ما آمرزش خواهید تا شما را در پرده رحمت خود بپوشیم. عجب آید مرا از آن قراء تهى مغز که شبى دو رکعت نماز کند روز دیگر گره خویشتن بینى بر پیشانى افکنده و منّت هستى خویش بر آسمان و زمین نهد و ذرّات وجود با وى میگوید سلیمدلا که تویى اینجا از کعبه بت خانه میسازند و از عابد هفتصد هزار ساله لعین ابد مىآورند و بلعم باعور را که اسم اعظم دانست و دعاى مستجاب داشت بر طویله سگان مىبندند، و تو یک شب دو رکعت نماز گزاردى روز دیگر خواهى که عالم از حدیث نماز تو پر شود، اى مسکین! مرد محقق شرق و غرب پر از سجده اخلاص کند آن گه همه بآب بىنیازى فرو گذارد و با دو دست تهى بسر کوى شفاعت محمّد مصطفى باز گردد و گوید: یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ.
پیر طریقت گفت: الهى آمدم با دو دست تهى، بسوختم بر امید روز بهى، چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهى.
«وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» شاهراه دین را بدایتى و نهایتى: بدایت اهل شریعت راست، و نهایت ارباب حقیقت را، عمل اهل شریعت خدمت است بر شریعت، صفت ارباب حقیقت غربتست بر مشاهدت، قاعده اعمال شریعت بر سهولت نهادند مصطفى گفت: بعثت بالحنیفیة السهلة السمحة.
مستضعفانند و اهل رخص طاقت بار گران ندارند. ربّ العزه در شرع رخصتها از بهر ایشان نهاد و بار گران از ایشان فرو نهاد گفت: «لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» همانست که گفت: «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ، یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ» اما روش ارباب حقیقت بر ریاضت و صعوبت نهاد و با ایشان خطاب رفت که: «جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ».
پیر طریقت را از حقیقت تصوف پرسیدند، گفت: ما هو الّا بذل الروح فلا تشتغل بترّهات المدّعین. و قال الجریرى: لم یکلف اللَّه العباد معرفته على قدره و انّما کلّفهم على مقدارهم. فقال «وَ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها» و لو کلّفهم على قدره لجهلوه و ما عرفوه لانّه لا یعرف قدره سواه و لا یعرفه على الحقیقة غیره اللَّه جلّ جلاله. خلق را بمعرفت خویش بر قدر طاعت و اندازه استطاعت ایشان تکلیف کرد نه بر قدر جلال و عزت خویش، هر کسى بر قدر خویش او را تواند شناخت، و چنان که اوست خود داند و خود را خود شناسد، قال اللَّه تعالى: «وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِیراً»
و قال على (ع): یا من لا یعلم احد من خلقه کیف هو غیره.
اگر ذرهاى از آن معرفت حقیقت که او را بخود است بر خلق آشکارا کند همه متمرّدان جهان و شیاطین عالم موحّد گردند همه زنارها کمر عشق دین گردد، همه خارهاى عالم ریاحین شود.
خاکها مشک و عبیر شود، اوصاف بشریت همه بشرات نسیم معرفت گردد.
گر یک نظرت چنان که هستى نگرى
نه بت ماند نه بت پرست و نه پرى
الهى وصف تو نه کار زبانست، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست، با صولت وصال دل و دیدار را چه توان است.
حسن تو فزونست زبینایى من
راز تو برونست ز دانایى من
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتى است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهاى پیداى روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوى نداشته و مرد زانى زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانى مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان بردارى خداى را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویدهاید بخداى و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهى از مسلمانان.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنى نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویى نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را، «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» زنید ایشان را هشتاد زخم. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» پس آن گواهى که دادند گواهى ایشان را مپذیرید هرگز، «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۴) و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند.
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا» مگر ایشان که توبه کنند «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» پس از آن گواهى، «وَ أَصْلَحُوا» و کار خویش را باصلاح آرند، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۵) که اللَّه آمرزگارست بخشاینده.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» و ایشان که گواهى دهند بر زنان خویش بزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» و گواه ندارند مگر خویشتن، فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» آن گواهى که ایشان دادند آنست که گواهى دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهى، «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» (۶) که او در آنچه گفت از راستگویان است.
«وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ» و پنجم سخن این گوید که لعنت خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۷) اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است.
«وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» و رجم از آن زن باز دارد، «أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» که آن زن چهار سوگند خورد با گواهى گوید گواهى دهم بخداى، «إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» (۸) که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است.
«وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها» و پنجم سخن این گوید که خشم خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۹) اگر آن مرد بر وى راست گوید، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى بودى و مهربانى او بر شما، «وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (۱۰) و آن که اللَّه راست دانش است پاک داورى، بنده را باز پذیر و عذر نیوش.
«سُورَةٌ أَنْزَلْناها» سورتى است این که فرو فرستادیم آن را، «وَ فَرَضْناها» و واجب کردیم آن را، «وَ أَنْزَلْنا فِیها آیاتٍ بَیِّناتٍ» و فرو فرستادیم در آن سخنها و پیغامهاى پیداى روشن، «لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» (۱) تا مگر شما پند پذیرید.
«الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی» زن زانیه شوى نداشته و مرد زانى زن نداشته، «فَاجْلِدُوا کُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ» چون زنید هر یک را ازیشان صد زخم زنید، «وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ» و شما را هیچ بخشایش و مهربانى مگیراد. «فِی دِینِ اللَّهِ» در فرمان بردارى خداى را، «إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» اگر بگرویدهاید بخداى و روز رستاخیز، «وَ لْیَشْهَدْ عَذابَهُما» و ایدون بادا که حاضر باد آن گه که ایشان را میزنند، «طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» (۲) گروهى از مسلمانان.
«الزَّانِی لا یَنْکِحُ إِلَّا زانِیَةً أَوْ مُشْرِکَةً» مرد پلید کار برنى نکند مگر زن پلیدکار را یا زن مشرکه را، «وَ الزَّانِیَةُ لا یَنْکِحُها إِلَّا زانٍ أَوْ مُشْرِکٌ» و زن پلیدکار را زناشویى نبندد مگر با مرد پلید کار و یا مرد مشرک، «وَ حُرِّمَ ذلِکَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (۳) و حرام کرده آمد و بسته آن بر گرویدگان.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ» و ایشان که دشنام دهند زنان پاک را، «ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» و آن گه بر آنچه گفتند چهار گواه رسیده آزاد نیارند، «فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً» زنید ایشان را هشتاد زخم. «وَ لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً» پس آن گواهى که دادند گواهى ایشان را مپذیرید هرگز، «أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» (۴) و ایشان از حال و نعت نیکان بیرونند.
«إِلَّا الَّذِینَ تابُوا» مگر ایشان که توبه کنند «مِنْ بَعْدِ ذلِکَ» پس از آن گواهى، «وَ أَصْلَحُوا» و کار خویش را باصلاح آرند، «فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۵) که اللَّه آمرزگارست بخشاینده.
«وَ الَّذِینَ یَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ» و ایشان که گواهى دهند بر زنان خویش بزنا، «وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ» و گواه ندارند مگر خویشتن، فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» آن گواهى که ایشان دادند آنست که گواهى دهند چهار بار و هم سوگند و هم گواهى، «إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» (۶) که او در آنچه گفت از راستگویان است.
«وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ» و پنجم سخن این گوید که لعنت خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الْکاذِبِینَ» (۷) اگر او را در آن سخن که گفت از دروغزنان است.
«وَ یَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ» و رجم از آن زن باز دارد، «أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ» که آن زن چهار سوگند خورد با گواهى گوید گواهى دهم بخداى، «إِنَّهُ لَمِنَ الْکاذِبِینَ» (۸) که آن مرد در آنچه گفت از دروغزنان است.
«وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَیْها» و پنجم سخن این گوید که خشم خداى برو، «إِنْ کانَ مِنَ الصَّادِقِینَ» (۹) اگر آن مرد بر وى راست گوید، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ» و گر نه فضل خداى بودى و مهربانى او بر شما، «وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَکِیمٌ» (۱۰) و آن که اللَّه راست دانش است پاک داورى، بنده را باز پذیر و عذر نیوش.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ» مردان گرویدگان را گوى، «یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ» و فرجها نگه دارند، «ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ» ایشان را آن بهتر و پاکتر، «إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِما یَصْنَعُونَ» (۳۰) و اللَّه آگاه است و دانا بآنچه میکنند.
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ» و زنان گرویدگان را گوى، «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» و فرجها را گوشند از حرامها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» مگر آنچه از آن پیدا شود، «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» و گوى تا مقنعهها فرو گذارند بجیبها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» مگر شویان خویش را، «أَوْ آبائِهِنَّ» یا پدران خویش را، «أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پدران شویان خویش را، «أَوْ أَبْنائِهِنَّ» یا پسران خویش را، «أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پسران شویان خویش را، «أَوْ إِخْوانِهِنَّ» یا برادران خویش را، «أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ» یا پسران برادران خویش را، «أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» یا پسران خواهران خویش را، «أَوْ نِسائِهِنَّ» یا زنان همدینان خویش را، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» یا درم خریدان خویش را، «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» یا این پسینان مردن که کارى ندارند با زنان، «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» یا آن کودکان که هنوز چیره نگشتهاند بر زنان، «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» و فرماى تا پاى بر زمین نزنند «لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» که تا بدانند که خلخال دارند، «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» و باز گردید با خداى همگان «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى گرویدگان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۳۱) تا مگر پیروز آئید جاوید.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ» نکاح کنید بیوگان خویش را، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» و پارسایان بندگان و پرستاران خویش را، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ» اگر درویش باشند، «یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» بى نیاز کند اللَّه ایشان را از فضل خویش، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (۳۲) و اللَّه تواناست بىنیاز بحال خلق دانا.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» و ایدون بادا که از زنا باز ایستند و پاک زیند، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» ایشان که زن نیاوند و بهاى کنیزک ندارند، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» تا آن گه که اللَّه ایشان را بىنیاز کند از فضل خویش، «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» و ایشان که مکاتبت جویند و نبشته باز فروخت، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» از بردگان شما، «فَکاتِبُوهُمْ» ایشان را مکاتب کنید، «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر دانید که داشت خود یاوند و با کار خویش برآیند، «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ» و ایشان را از آن مال که اللَّه شما را داد چیزى دهید، «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» و پرستاران خویش را بر زنا مدارید، «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» چون پاکى و پرهیزگارى میخواهند، «لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» تا چیزى بدست آرید از چیز این جهانى، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ» و هر که ایشان را ناکام بر زنا دارد، «فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۳۳) اللَّه آن پرستاران بناکام بربدى داشته را آمرزگارست و بخشاینده
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» و فرو فرستادیم بشما، «آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» پیغامها و سخنان پیدا کرده حق و صواب درو، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» و عبرتى و تنبیهى از حال ایشان که پیش از شما بودند، «مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (۳۴) و پندى پرهیزگاران و و آزرم داران را.
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ» و زنان گرویدگان را گوى، «یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ» تا چشمها فرو گیرند، «وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ» و فرجها را گوشند از حرامها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها» مگر آنچه از آن پیدا شود، «وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُیُوبِهِنَّ» و گوى تا مقنعهها فرو گذارند بجیبها، «وَ لا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ» و فرماى تا پیدا نکنند آرایش خویش، «إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ» مگر شویان خویش را، «أَوْ آبائِهِنَّ» یا پدران خویش را، «أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پدران شویان خویش را، «أَوْ أَبْنائِهِنَّ» یا پسران خویش را، «أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ» یا پسران شویان خویش را، «أَوْ إِخْوانِهِنَّ» یا برادران خویش را، «أَوْ بَنِی إِخْوانِهِنَّ» یا پسران برادران خویش را، «أَوْ بَنِی أَخَواتِهِنَّ» یا پسران خواهران خویش را، «أَوْ نِسائِهِنَّ» یا زنان همدینان خویش را، «أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ» یا درم خریدان خویش را، «أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ» یا این پسینان مردن که کارى ندارند با زنان، «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ» یا آن کودکان که هنوز چیره نگشتهاند بر زنان، «وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ» و فرماى تا پاى بر زمین نزنند «لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ» که تا بدانند که خلخال دارند، «وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً» و باز گردید با خداى همگان «أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ» اى گرویدگان، «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (۳۱) تا مگر پیروز آئید جاوید.
«وَ أَنْکِحُوا الْأَیامى مِنْکُمْ» نکاح کنید بیوگان خویش را، «وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ» و پارسایان بندگان و پرستاران خویش را، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ» اگر درویش باشند، «یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» بى نیاز کند اللَّه ایشان را از فضل خویش، «وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ» (۳۲) و اللَّه تواناست بىنیاز بحال خلق دانا.
«وَ لْیَسْتَعْفِفِ» و ایدون بادا که از زنا باز ایستند و پاک زیند، «الَّذِینَ لا یَجِدُونَ نِکاحاً» ایشان که زن نیاوند و بهاى کنیزک ندارند، «حَتَّى یُغْنِیَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» تا آن گه که اللَّه ایشان را بىنیاز کند از فضل خویش، «وَ الَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتابَ» و ایشان که مکاتبت جویند و نبشته باز فروخت، «مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ» از بردگان شما، «فَکاتِبُوهُمْ» ایشان را مکاتب کنید، «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اگر دانید که داشت خود یاوند و با کار خویش برآیند، «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ» و ایشان را از آن مال که اللَّه شما را داد چیزى دهید، «وَ لا تُکْرِهُوا فَتَیاتِکُمْ عَلَى الْبِغاءِ» و پرستاران خویش را بر زنا مدارید، «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» چون پاکى و پرهیزگارى میخواهند، «لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا» تا چیزى بدست آرید از چیز این جهانى، «وَ مَنْ یُکْرِهْهُنَّ» و هر که ایشان را ناکام بر زنا دارد، «فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِکْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِیمٌ» (۳۳) اللَّه آن پرستاران بناکام بربدى داشته را آمرزگارست و بخشاینده
«وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکُمْ» و فرو فرستادیم بشما، «آیاتٍ مُبَیِّناتٍ» پیغامها و سخنان پیدا کرده حق و صواب درو، «وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِکُمْ» و عبرتى و تنبیهى از حال ایشان که پیش از شما بودند، «مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ» (۳۴) و پندى پرهیزگاران و و آزرم داران را.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن دارنده آسمانها و زمین، «مَثَلُ نُورِهِ» صفت نور او «کَمِشْکاةٍ» چون توله قندیل است، «فِیها مِصْباحٌ» در سر توله آن قندیل چراغى، «الْمِصْباحُ فِی زُجاجَةٍ» آن چراغ در آبگینه قندیل، «الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ» آن آبگینه راست گویى که ستارهاى است روشن، «یُوقَدُ» مىفروزند، «مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ» از روغن درختى برکت کرده در آن، «زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ» درخت زیتون نه همه شرقى. «وَ لا غَرْبِیَّةٍ» و نه همه غربى «یَکادُ زَیْتُها یُضِیءُ» کامید و نزدیک بید که آن روغن خانه روشن دارید، «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ» و هر چند آتش بآن روغن نرسید «نُورٌ عَلى نُورٍ» روشنایى آتش بآن روشنایى روغن، «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» راه مىنماید اللَّه بروشنایى خویش او را که خواهد. «وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» و مثال میزند اللَّه مردمان را، «وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (۳۵) و اللَّه بهمه چیز داناست.
«فِی بُیُوتٍ» در خانههایى، «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که فرمود اللَّه که آن را بزرگ دارند، و قدر آن بلند دارند، «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» و او را در آن نام برند و یاد کنند، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» نماز میکند او را و مىستاید او را در آن مسجدها، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (۳۶) ببامدادها و شبانگاه.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» مردانى که مشغول ندارد ایشان را بازرگانى، «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و نه ستد و دادى از یاد خدا، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و از بپاى داشتن نماز و دادن زکاة، «یَخافُونَ یَوْماً» مىترسند از روزى «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» (۳۷) که دلها و دیدهها در آن مىگردد، «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» آن را تا پاداش دهد اللَّه ایشان را. «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» به نیکوتر کردار که کردند، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و بیفزاید ایشان را افزونى از فضل خویش، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (۳۸) و اللَّه روزى دهد او را که خواهد بىاندازه.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهاى ایشان که میکنند راست چون گورابى است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه مىبیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» یا چون تاریکیهایى است، «فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» در دریایى ژرف دور قعر پر آب، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» پیچیده در سر آن موجى، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» بر زبر آن موج موجى دیگر، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» از بر آن موج میغى، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» تاریکیهایى بر زبر یکدیگر، «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید «لَمْ یَکَدْ یَراها» نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکى. «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» و هر که اللَّه او را روشنایى ننهاد، «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (۴۰) او را روشنایى نیست.
«أَ لَمْ تَرَ» نمىبینى و نمیدانى، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که اللَّه را مىستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است، «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» و مرغ در پرواز خویش، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ» (۴۱) و اللَّه داناست بهر چه میکنند.
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» (۴۲) و با اللَّه است بازگشت همگان.
«فِی بُیُوتٍ» در خانههایى، «أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» که فرمود اللَّه که آن را بزرگ دارند، و قدر آن بلند دارند، «وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ» و او را در آن نام برند و یاد کنند، «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» نماز میکند او را و مىستاید او را در آن مسجدها، «بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ» (۳۶) ببامدادها و شبانگاه.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ» مردانى که مشغول ندارد ایشان را بازرگانى، «وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» و نه ستد و دادى از یاد خدا، «وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِیتاءِ الزَّکاةِ» و از بپاى داشتن نماز و دادن زکاة، «یَخافُونَ یَوْماً» مىترسند از روزى «تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ» (۳۷) که دلها و دیدهها در آن مىگردد، «لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ» آن را تا پاداش دهد اللَّه ایشان را. «أَحْسَنَ ما عَمِلُوا» به نیکوتر کردار که کردند، «وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» و بیفزاید ایشان را افزونى از فضل خویش، «وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» (۳۸) و اللَّه روزى دهد او را که خواهد بىاندازه.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا» و ایشان که کافر شدند، «أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ» کردارهاى ایشان که میکنند راست چون گورابى است بهامون، «یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً» که تشنه آن را آب پندارد، «حَتَّى إِذا جاءَهُ» تا آن گه که آید بآن. «لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً» آن را هیچ چیز نیابد از آنچه مىبیوسد، «وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ» و اللَّه را داور یافت نزدیک کردار خویش، «فَوَفَّاهُ حِسابَهُ» باو گزارد اللَّه شما ر او و پاداش او تمام، «وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ» (۳۹) و اللَّه آسان کارست زود توان.
«أَوْ کَظُلُماتٍ» یا چون تاریکیهایى است، «فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ» در دریایى ژرف دور قعر پر آب، «یَغْشاهُ مَوْجٌ» پیچیده در سر آن موجى، «مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ» بر زبر آن موج موجى دیگر، «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ» از بر آن موج میغى، «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» تاریکیهایى بر زبر یکدیگر، «إِذا أَخْرَجَ یَدَهُ» اگر دست خود از جامه خود بیرون آرید «لَمْ یَکَدْ یَراها» نه کامید که فرا دست خویش بیند از تاریکى. «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً» و هر که اللَّه او را روشنایى ننهاد، «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (۴۰) او را روشنایى نیست.
«أَ لَمْ تَرَ» نمىبینى و نمیدانى، «أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» که اللَّه را مىستاید هر چه در آسمانها و زمینها کس است، «وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ» و مرغ در پرواز خویش، «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ» نماز و سجود همه دانسته است و ستایش همه شنیده و دانسته، «وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ» (۴۱) و اللَّه داناست بهر چه میکنند.
«وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه راست پادشاهى آسمانها و زمین «وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» (۴۲) و با اللَّه است بازگشت همگان.
رشیدالدین میبدی : ۲۴- سورة النّور- مدنیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه نور، و النور فى الحقیقة ما ینوّر غیره، نور حقیقت آن باشد که غیرى را روشن کند، هر چه غیرى را روشن نکند آن را نور نگویند، آفتاب نورست و ماه نورست و چراغ نورست. نه بآن معنى که بنفس خود روشنند لکن بآن معنى که منوّر غیرند، آئینه و آب و جوهر امثال آن را نور نگویند اگر چه بذات خود روشنند زیرا که منور غیر نه اند، چون حقیقت این معلوم گشت بدان که: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اللَّه است روشن کننده آسمانها و زمینها بر مؤمنان و دوستان مصور اشباح است و منور ارواح، جمیع الانوار منه، و همه نورها ازوست، و قوام همه بدوست، بعضى ظاهر و بعضى باطن، ظاهر را گفت: «وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً»، باطن را گفت: «أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ» نور ظاهر اگر چه روشن است و نیکو تبع و چاکر نور باطن است، نور ظاهر نور شمس و قمرست، و نور باطن نور توحید و معرفت، نور شمس و قمر اگر چه زیبا و روشن است آخر روزى آن را کسوف و خسوف بود و فردا در قیامت مکدّر و مکوّر گردد، لقوله تعالى: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»، اما آفتاب معرفت و نور توحید که از مطلع دلهاى مؤمنان سر بزند آن را هرگز کسوف و خسوف نبود و تکدیر گرد او نگردد، طلوعى است آن را بىغروب، کشوفى بىکسوف، اشراقى از مقام اشتیاق. وا نشد:
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایى اسلام در نور اخلاص است، و روشنایى ایمان در نور صدق، و روشنایى احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهى در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلى نُورٍ کار بجایى رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذى الجلال در کلّ عالم جز مصطفى عربى را نیست، هر کسى را ازین بعضى است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روى ابو سعید الخدرى قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته فجاء النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم حتى قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبىّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
مثل این نور همانست که مصطفى گفته خلق اللَّه الخلق فى ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
عالمیان مشتى خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکى نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همى از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکى است همه تاریکى و ظلمت، نهادى مىباید همه صفا و صفوت، لطیفهاى پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایى نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهى همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگى بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهى کار تو در گرفتى بنیکویى، بىما چراغ خود افروختى بمهربانى، بى ما خلعت نور از غیب تو فرستادى به بندهنوازى، بىما چون رهى را بلطف خود باین روز آوردى، چه بود که بلطف خود بسر برى بىما.
معروف است و منقول در آثار که یکى از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیرى گرفتند مدتى در آنجا بماند، رومیان را دید روزى که در آن صحراى گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفى است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سى هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمىگفت و خلق تشنه سخن گفتن وى، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبى از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمىشناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمى شناسید و او خود را نمىشناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهاى مردم تیز مىنگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منى. اینست آن کس که من او را مىجویم، برخیز اى جوانمرد و نزدیک من آى تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانى؟ گفتم آرى مسلمانم، گفت از علماء ایشانى یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نهام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکى آنکه با من بگویى که مرا بچه شناختى، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روى تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختى است که در هر قصرى و غرفهاى از آن درخت شاخى است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکى و در هر سرایى و حجرهاى از شعاع وى شاخى است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فى بطن امه یتعذّى و لا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمهاى و ذرهاى و حبهاى صدقات در میزان چون کوهى عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو مىشود طللى که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بدارى دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وى پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذى هو مکتوب على ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وى این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب على باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روى بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ دارى؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت اى مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعى بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را مىکشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکى بیش نه و یکى کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتى جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. اى جوانمرد اگر مددى از نور غیب بنام تو فرستد غازى از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتى مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفى صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور على نور بود، مهترى که در روى او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وى نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موى او نور جمال، در خوى او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
قال الحسین بن منصور: فى الرأس نور الوحى و بین العینین نور المناجاة، و فى السمع نور الیقین، و فى اللسان نور البیان، و فى الصدر نور الایمان، و فى الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شیء من هذه الانوار غلب على النور الآخر فادخله فى سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا على نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدى من یشاء بنوره الى قدرته، و بقدرته الى غیبه، و بغیبه الى قدمه، و بقدمه الى ازله و ابده، و بازله و ابده الى وحدانیته.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الى اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودى خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنى فى المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الى ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الى اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلى.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا على الاکابر الّذین تجرى علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانى که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانى که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جاى و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همى روند و همى کند بایشان افتخار. رجال مردانى که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستى اللَّه نه، در کوى دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانهشان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصرى گفت: وقتى باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتى باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقى بدین انبوهى که مىبینى گرد آمده و دستهاى نیاز سوى او برداشته چه بود که تو اشارتى کنى؟ گفتار وى بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جرى البارحة. بحق آن رازى که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانى که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الى قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فى القیامة الى النور، کما قال تعالى: «نُورٌ عَلى نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فى القیامة الى الظلمة، کما قال تعالى: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطى: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتى بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
انّ شمس النهار تغرب باللیل
و شمس القلوب لیست تغیب
و بدان که انوار باطن در مراتب خویش مختلف است، اوّل نور اسلام است و با اسلام نور اخلاص. دیگر نور ایمانست و با ایمان نور صدق، سدیگر نور احسانست و با احسان نور یقین. روشنایى اسلام در نور اخلاص است، و روشنایى ایمان در نور صدق، و روشنایى احسان در نور یقین، اینست منازل راه شریعت و مقامات عامه مؤمنان. باز اهل حقیقت را و جوانمردان طریقت را نور دیگرست و حال دیگر، نور فراست است و با فراست نور مکاشفت، باز نور استقامت و با استقامت نور مشاهدت، باز نور توحید و با توحید نور قربت در حضرت عندیّت، بنده تا درین مقامات بود بسته روش خوبش باشد، از ایدر باز کشش حق آغاز کند جذبه الهى در پیوندد نورها دست در هم دهد، نور عظمت و جلال، نور لطف و جمال، نور هیبت، نور غیرت، نور قربت نور الوهیت، نور هویّت، اینست که ربّ العالمین گفت: نُورٌ عَلى نُورٍ کار بجایى رسد که عبودیت در نور ربوبیت ناپدید گردد، و این انوار بر کمال، و قربت ذى الجلال در کلّ عالم جز مصطفى عربى را نیست، هر کسى را ازین بعضى است و او را کلّ است زیرا که او کلّ کمالست، و جمله جمال و قبله افضال، روى ابو سعید الخدرى قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین و انّ بعضهم یستر بعضا من العرى و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته فجاء النبى صلّى اللَّه علیه و سلّم حتى قام علینا فلما رآه القارئ سکت فسلّم فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فقال رسول اللَّه الحمد للَّه الّذى جعل فى امّتى من امرت ان اصبر نفسى معهم، ثم جلس وسطنا لیجعل نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فخلق القوم و نورت وجوههم فلم یعرف رسول اللَّه احد، قال و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال: النبىّ (ص) ابشروا صعالیک المهاجرین بالنّور التام یوم القیامة تدخلون الجنّة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقداره خمس مائة عام».
مثل این نور همانست که مصطفى گفته خلق اللَّه الخلق فى ظلمة ثم رشّ علیهم من نوره».
عالمیان مشتى خاک بودند در ظلمت خود بمانده، در تاریکى نهاد متحیر شده، در غشاوه خلقیت ناآگاه مانده، همى از آسمان ازلیّت باران انوار سرمدیت باریدن گرفت خاک عبهر گشت و سنگ گوهر گشت، رنگ آسمان و زمین بقدوم قدم او دیگر گشت، گفتند خاکى است همه تاریکى و ظلمت، نهادى مىباید همه صفا و صفوت، لطیفهاى پیوند آن نهاد گشت، عبارت از آن لطیفه این آمد که رش علیهم من نوره.
گفتند یا رسول اللَّه این نور را چه نشانهاست؟ گفت: «اذا ادخل النور القلب انشرح الصدر»، چون رایت سلطان عادل بشهر در آید غوغا را جایى نماند، چون سینه گشاده شود بنور الهى همت عالى گردد، غمگین آسوده شود، دشمن دوست گردد، پراکندگى بجمع بدل شود، بساط بقا بگسترد فرش فنا درنوردد، زاویه اندوه را در ببندد باغ وصال را در بگشاید، بزبان فقر گوید: الهى کار تو در گرفتى بنیکویى، بىما چراغ خود افروختى بمهربانى، بى ما خلعت نور از غیب تو فرستادى به بندهنوازى، بىما چون رهى را بلطف خود باین روز آوردى، چه بود که بلطف خود بسر برى بىما.
معروف است و منقول در آثار که یکى از علماء تابعین با لشکر اسلام بغزاة روم رفت و او را باسیرى گرفتند مدتى در آنجا بماند، رومیان را دید روزى که در آن صحراى گرد آمده بودند، سبب آن پرسید، گفتند اینجا اسقفى است امام اساقفه که در چهار سال یک بار از صومعه بیرون آید و خلق را پند دهد، امروز میعاد بیرون آمدن اوست، آن مرد مسلمان بآن مجلس حاضر شد. و گویند که سى هزار کس از رومیان حاضر بودند اسقف بمنبر بر شد خاموش نشسته و هیچ سخن نمىگفت و خلق تشنه سخن گفتن وى، آن گه گفت سخن گفتن من بسته شد بنگرید مگر غریبى از اهل اسلام در میان شماست، گفتند ما نمیدانیم و کس را نمىشناسیم، اسقف بآواز بلند گفت هر که در میان این جمع است از اهل ملت و کیش محمّد تا برخیزد، آن مسلمان گفت من ترسیدم که برخیزم تغافل کردم، اسقف گفت اگر شما او را نمى شناسید و او خود را نمىشناسد من او را شناسم ان شاء اللَّه. پس تأمل میکرد و در رویهاى مردم تیز مىنگرست گفتا چشمش بر من افتاد و بتعجیل گفت: هذا هو ادن منى. اینست آن کس که من او را مىجویم، برخیز اى جوانمرد و نزدیک من آى تا با تو سخن گویم، مرا گفت تو مسلمانى؟ گفتم آرى مسلمانم، گفت از علماء ایشانى یا از جهال، گفتم بآنچه دانم عالمم و آن را که ندانم متعلمم و در شمار جاهلان نهام، گفت من ترا سه مسأله خواهم پرسید مرا جواب ده، گفتم ترا جواب دهم بدو شرط یکى آنکه با من بگویى که مرا بچه شناختى، و شرط دیگر آنست که من نیز از تو سه مسأله پرسم، هر دو بدین عهد کردند و پیمان بستند، آن گه اسقف دهن بر گوش من نهاد و نرمک بگوش من فرو گفت پنهان از رومیان که: عرفتک بنور ایمانک، ترا بنور ایمان و توحید بشناختم که از روى تو اشراق میزد، آن گه بآواز بلند از من سؤال کرد که رسول شما با شما گفته که در بهشت درختى است که در هر قصرى و غرفهاى از آن درخت شاخى است آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم مثال آن درخت در دنیا آفتاب است قرص او یکى و در هر سرایى و حجرهاى از شعاع وى شاخى است، اسقف گفت صدقت، دوم مسأله پرسید که رسول شما خبر داد که اهل بهشت طعام و شراب خورند و ازیشان هیچ حدث نیاید آن را در دنیا مثال چیست؟ گفتم الجنین فى بطن امه یتعذّى و لا یتغوّط.
اسقف گفت صدقت، سوم مسأله پرسید که رسول خدا خبر داد که روز قیامت لقمهاى و ذرهاى و حبهاى صدقات در میزان چون کوهى عظیم باشد آن را در دنیا مثال چیست؟
گفتم بامداد که آفتاب بر آید یا شبانگاه که فرو مىشود طللى که بذات خویش کوتاه بود چون پیش آفتاب بدارى دراز بود و بسیار نماید، اسقف گفت صدقت، پس مسلمان از وى پرسید ما عدد ابواب الجنان؟ فقال ثمانیة، قال و ما عدد ابواب النیران فقال سبعة؟ قال ما الّذى هو مکتوب على ابواب الجنّة؟ مسلمان گفت چون از وى این سؤال کردم که بر در بهشت چه نوشته است اسقف فرو ماند جواب نمیداد رومیان گفتند جواب ده تا این مرد غریب نگوید که اسقف نمیداند، اسقف گفت اگر این جواب ناچارست با زنار و صلیب راست نمیآید، زنار بگشاد و صلیب بیفکند و بآواز بلند گفت: المکتوب على باب الجنّة لا اله الّا اللَّه محمّد رسول اللَّه. رومیان این سخن شنیدند سنگ انداختند و دشنام دادند، اسقف روى بآن غریب کرد گفت از قرآن هیچ چیز حفظ دارى؟ گفت دارم و این آیت بر خواند «وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ» اسقف بگریست آن گه بآواز بلند گفت اى مردمان از دیده ما حجاب برداشتند آنک از آسمان میآیند هفتصد ملک با هفتصد هودج آراسته که در آن هودجها ارواح شهداء بآسمان برند و من یقین میدانم که از شما هفتصد کس با من موافقت کنند اکنون درین کرامت نگرید تا از هیچ خصم نترسید و باک ندارید، آن گه جمعى بسیار ازیشان صلیب بشکستند و زنار بگسستند و مسلمان شدند، و آن منکران و ناگرویدگان ایشان را مىکشتند و اسقف را نیز بکشتند، آن گه کشتگان را بشمردند هفتصد کس بودند یکى بیش نه و یکى کم نه. مقصود از این حکایت آنست که نور آن مؤمن موحد در میان مشتى جاحد و کافر میتافت تا اسقف بدید و آن کار برفت. اى جوانمرد اگر مددى از نور غیب بنام تو فرستد غازى از روم چنان اسیر نبرد که آن مدد نور ترا اسیر برد، لکن بهیچ علت فرو نیاید و بهیچ سبب سفر نکند، «مَثَلُ نُورِهِ» جماعتى مفسران گفتند این «ها» اشارت است بمصطفى صلوات اللَّه علیه که خلقتش نور بود و خلعتش نور بود و نسبتش نور بود، ولادتش نور بود و مشاهدتش نور بود و معاملتش نور بود و معجزتش نور بود، و او خود در ذات خود نور على نور بود، مهترى که در روى او نور رحمت، در چشم او نور عبرت، در زبان او نور حکمت، در میان کتف وى نور نبوّت، در کف او نور سخاوت، در قدم او نور خدمت، در موى او نور جمال، در خوى او نور تواضع، در صدر او نور رضا، در سرّ او نور صفا، در ذات او نور طاعت، در طاعت او نور توحید، در توحید او نور تحقیق، در تحقیق او نور توفیق در سکوت او نور تعظیم، در تعظیم او نور تسلیم. شعر:
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول
قال الحسین بن منصور: فى الرأس نور الوحى و بین العینین نور المناجاة، و فى السمع نور الیقین، و فى اللسان نور البیان، و فى الصدر نور الایمان، و فى الطبائع نور التسبیح، فاذا التهب شیء من هذه الانوار غلب على النور الآخر فادخله فى سلطانه، فاذا سکن عاد سلطان ذلک النّور اوفر و اتمّ مما کان، فاذا التهب جمیعا صار نورا على نور. «یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ» یهدى من یشاء بنوره الى قدرته، و بقدرته الى غیبه، و بغیبه الى قدمه، و بقدمه الى ازله و ابده، و بازله و ابده الى وحدانیته.
«فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ» یک قول آنست که ترفع فیها الحوائج الى اللَّه، این بیوت مسجدهاست که بندگان در آن دعا کنند قصه نیاز خویش باللّه بردارند و حاجتها عرضه کنند، نیکو نبود که بنده خود را دستمال اطماع هر کس کند و حق جلّ جلاله بخودى خود آنچه بایست و دربایست اوست او را ضمان کرده بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده گفت: ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه، و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه چه نیکوست شفقت توانگران بر درویشان بر امید ثواب و از آن نیکوتر تکبّر درویشانست بر توانگران اعتماد بر کرم حق جلّ جلاله «یُسَبِّحُ لَهُ فِیها» یعنى فى المساجد، فان المساجد بیوت العبادة کما انّ القلوب بیوت الارادة، ثمّ العابد یصل بعبادته الى ثواب اللَّه، القاصد یصل بارادته الى اللَّه، و یقال القلوب بیوت المعرفة و الارواح مشاهد المحبّة و الاسرار مجال التجلى.
«رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» لم یقل لا یتجرون و لا یشترون و لا یبیعون بل قال: «لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ امکن الجمع بینهما فلا بأس و لکنّه کالمتعذّر الّا على الاکابر الّذین تجرى علیهم الامور و هم عنها مأخوذون.
صفت آن مردانست که کسب ظاهر ایشان را باز ندارد از ذکر اللَّه، ظاهرشان با خلق باطنشان در شهود اسماء و صفات حق، مردانى که طلب ایشان را عدیل، و ذکر ایشان را دلیل. و مهر ایشان را سبیل، دنیا در چشم ایشان قلیل. مردانى که ذکر اللَّه ایشان را شعار، مهر اللَّه ایشان را دثار، درگاه لطف اللَّه ایشان را جاى و قرار، همتشان منزه از اغیار، جمال فردوسند وزین دار القرار، مغبوط مهاجرانند و محسود انصار، بر زمین همى روند و همى کند بایشان افتخار. رجال مردانى که بر سرشان تاج و کلاه نه در دلشان جز دوستى اللَّه نه، در کوى دوست ایشان را رفیق و همراه نه، اذا عظم المطلوب قلّ المساعد، چه زیان دارد ایشان را چون در دنیا نفایه بازارهااند، قلب همه نقدهااند. عیب خواجگانند و ردّ همسایگان. لکن نامشان در جریده دوستان، بر داشتگان لطفند، و نواختگان رحمان، دلشان پیوسته بحق نگران، نشستنشان بر خاک، خفتنشان بر زمین، دستشان بالین، خانهشان مسجد، چه زیان دارد ایشان را این فقر و فاقت چون بیک اشارت چشم ایشان جهانیان را باران دهند، و بیک نظر دل ایشان کافران را هزیمت کنند، و بیک اندوه دل ایشان جبرئیل را فرا راه کنند که: وَ لا تَعْدُ عَیْناکَ عَنْهُمْ. ذو النون مصرى گفت: وقتى باران نمیامد و مردم بغایت رنجور بودند و قحط رسیده، جماعتى باستسقا بیرون رفتند من نیز موافقت کردم سعدون مجنون را دیدم گفتم: خلقى بدین انبوهى که مىبینى گرد آمده و دستهاى نیاز سوى او برداشته چه بود که تو اشارتى کنى؟ گفتار وى بآسمان کرد همین کلمه گفت: بحقّ ما جرى البارحة. بحق آن رازى که شب دوشین رفت، هنوز کلمه تمام نگفته بود که باران باریدن گرفت تا بدانى که اشارت دوست بر دوست عزیز بود.
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ» الى قوله: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» ضرب اللَّه مثل المؤمن و الکافر فجعل اعتقاد المؤمن نورا و فعله نورا و مآله فى القیامة الى النور، کما قال تعالى: «نُورٌ عَلى نُورٍ». و جعل اعتقاد الکافر ظلمة و فعله ظلمة و مآله فى القیامة الى الظلمة، کما قال تعالى: «ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ» ثم قال: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» قال الواسطى: انّ اللَّه لا یقرّب فقیرا لاجل فقره و لا یبعد غنیا لا جل غناه، و لیس للاعراض عنده خطر حتى بها یصل و بها یقطع و لو بذلت له الدّنیا و الآخرة ما وصلک به و لو اخذتها کلّها ما قطعک به قرب من قرب من غیر علّة و بعد من بعد من غیر علّة کما قال عزّ و جل: «وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ».
رشیدالدین میبدی : ۲۵- سورة الفرقان- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
تَبارَکَ با برکت است الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ آن که فرو فرستاد این نامه جدا کننده عَلى عَبْدِهِ بر بنده خویش، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً (۱) تا جهانیان را آگاه کنندهاى بود بیم نماى.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن خداوندى که او راست پادشاهى آسمان و زمین، وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و هیچ فرزندى نگرفت، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ و او را هرگز در پادشاهى انباز نبود، وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ و بیافرید هر چیز را، فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (۲) آن را اندازهاى نهاد و هنگام.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً و خدایان گرفتند فرود ازو، لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ خدایانى که هیچ چیز نیافرینند و ایشان خود آفریدهاند، وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً و بدست ایشان نیست گزندى و نه سودى، وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاةً و بدست ایشان نیست مرگى و زندگانى وَ لا نُشُوراً (۳) و نه باز انگیختن پس از مرگى.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این نیست مگر دروغى که او نهاده وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ و یارى داده او را بر ان گروهى دیگران، فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (۴) ناگفتنى و دروغ است که آوردند.
وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ و گفتند این افسانهاى پیشینیان است، اکْتَتَبَها که نوشتن آن خواست، فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۵)» تا آن را بر وى خوانند بامداد و شبانگاه.
قُلْ أَنْزَلَهُ گوى فرو فرستاد این نامه را، الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن کس که نهان داند در آسمانها و زمینها، إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۶) و اوست که همیشه آمرزگار بود و بخشاینده.
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ و گفتند چیست این فرستاده را، یَأْکُلُ الطَّعامَ که خورش میخورد، وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ و در بازارها مىرود، لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ چرا فریشته با او فرستاده نیست، فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً (۷) تا با وى هم آگاه کننده بود و ترساننده.
أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ، یا گنجى باو افکندندى، أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها یا او را رزى بودى که از آن مىخوردید، وَ قالَ الظَّالِمُونَ و گفتند آن ستمکاران: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً (۸) پى نمىبرید بمردى جادویى کرده با وى.
انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ این شگفت نگر که چون ترا مثلها زدند، فَضَلُّوا که درماندند. فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۹) و راه نیافتند.
تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ با برکت آن خداى که اگر خواهد، جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ ترا به دهد و کند جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتهایى که میرود زیر آن جویها وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً (۱۰) و ترا کوشکها کند.
بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ که ایشان خبر رستخیز مىدروغ شمرند، وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیراً (۱۱) و ساختیم ما آن کس را که دروغ شمرد خبر رستخیز آتشى سوزان.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ که آن گه که ایشان را بیند از جایى دور، سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (۱۲) آواز آن شنوند و بانگ و زفیر.
وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً و چون ایشان را در دوزخ افکنند در آن جایگاه تنک، مُقَرَّنِینَ گردن بسته، دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً (۱۳)» بر خویشتن از آن جاى بزارند.
لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً امروز بر خویشتن هلاک نه یک بار خوانید، وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (۱۴) که هلاک فراوان خوانید.
قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ پیغامبر من گوى آن به، أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ یا آن بهشت جاویدى، الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ آن که وعده دادند پرهیزگاران را؟.
کانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِیراً (۱۵) این ایشان را پاداش است و جایگاه.
لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ خالِدِینَ، ایشانراست در آن هر چه میخواهند جاویدان، کانَ عَلى رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلًا (۱۶) این وعدهایست از اللَّه درخواستنى است و بازخواستنى.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ روز رستخیز بینگیزیم ایشان را و آنچه مىپرستند فرود از اللَّه از مردمان و فریشتگان، فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ گوید آن شما بودید که بى راه کردید بندگان من؟ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ (۱۷) یا ایشان خود از راه بیفتادند؟ قالُوا سُبْحانَکَ گویند پاکى و بىعیبى ترا ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ سزا نبود ما را که ما را بخدایى گرفتند فرود از تو وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ لکن برخوردار کردى ایشان را و پدران ایشان را، حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ تا یاد فراموش کردند، وَ کانُوا قَوْماً بُوراً (۱۸) و قومى بودند نیست شده.
فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ پس دروغ زن کردند شما را در آنچه شما مىگفتید، فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً نتوانند که از خویشتن باز گردانند.
وَ لا نَصْراً و نتوانند که یکدیگر را به کار آیند وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ و هر که کافر شود از شما، نُذِقْهُ عَذاباً کَبِیراً (۱۹) بچشانیم او را عذابى بزرگ.
تَبارَکَ با برکت است الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ آن که فرو فرستاد این نامه جدا کننده عَلى عَبْدِهِ بر بنده خویش، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً (۱) تا جهانیان را آگاه کنندهاى بود بیم نماى.
الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن خداوندى که او راست پادشاهى آسمان و زمین، وَ لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و هیچ فرزندى نگرفت، وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ شَرِیکٌ فِی الْمُلْکِ و او را هرگز در پادشاهى انباز نبود، وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ و بیافرید هر چیز را، فَقَدَّرَهُ تَقْدِیراً (۲) آن را اندازهاى نهاد و هنگام.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً و خدایان گرفتند فرود ازو، لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً وَ هُمْ یُخْلَقُونَ خدایانى که هیچ چیز نیافرینند و ایشان خود آفریدهاند، وَ لا یَمْلِکُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً و بدست ایشان نیست گزندى و نه سودى، وَ لا یَمْلِکُونَ مَوْتاً وَ لا حَیاةً و بدست ایشان نیست مرگى و زندگانى وَ لا نُشُوراً (۳) و نه باز انگیختن پس از مرگى.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ این نیست مگر دروغى که او نهاده وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ و یارى داده او را بر ان گروهى دیگران، فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (۴) ناگفتنى و دروغ است که آوردند.
وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ و گفتند این افسانهاى پیشینیان است، اکْتَتَبَها که نوشتن آن خواست، فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۵)» تا آن را بر وى خوانند بامداد و شبانگاه.
قُلْ أَنْزَلَهُ گوى فرو فرستاد این نامه را، الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ آن کس که نهان داند در آسمانها و زمینها، إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۶) و اوست که همیشه آمرزگار بود و بخشاینده.
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ و گفتند چیست این فرستاده را، یَأْکُلُ الطَّعامَ که خورش میخورد، وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ و در بازارها مىرود، لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ چرا فریشته با او فرستاده نیست، فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً (۷) تا با وى هم آگاه کننده بود و ترساننده.
أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ، یا گنجى باو افکندندى، أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْها یا او را رزى بودى که از آن مىخوردید، وَ قالَ الظَّالِمُونَ و گفتند آن ستمکاران: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً (۸) پى نمىبرید بمردى جادویى کرده با وى.
انْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثالَ این شگفت نگر که چون ترا مثلها زدند، فَضَلُّوا که درماندند. فَلا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا (۹) و راه نیافتند.
تَبارَکَ الَّذِی إِنْ شاءَ با برکت آن خداى که اگر خواهد، جَعَلَ لَکَ خَیْراً مِنْ ذلِکَ ترا به دهد و کند جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ بهشتهایى که میرود زیر آن جویها وَ یَجْعَلْ لَکَ قُصُوراً (۱۰) و ترا کوشکها کند.
بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ که ایشان خبر رستخیز مىدروغ شمرند، وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ کَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیراً (۱۱) و ساختیم ما آن کس را که دروغ شمرد خبر رستخیز آتشى سوزان.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ که آن گه که ایشان را بیند از جایى دور، سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً (۱۲) آواز آن شنوند و بانگ و زفیر.
وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَکاناً ضَیِّقاً و چون ایشان را در دوزخ افکنند در آن جایگاه تنک، مُقَرَّنِینَ گردن بسته، دَعَوْا هُنالِکَ ثُبُوراً (۱۳)» بر خویشتن از آن جاى بزارند.
لا تَدْعُوا الْیَوْمَ ثُبُوراً واحِداً امروز بر خویشتن هلاک نه یک بار خوانید، وَ ادْعُوا ثُبُوراً کَثِیراً (۱۴) که هلاک فراوان خوانید.
قُلْ أَ ذلِکَ خَیْرٌ پیغامبر من گوى آن به، أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ یا آن بهشت جاویدى، الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ آن که وعده دادند پرهیزگاران را؟.
کانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِیراً (۱۵) این ایشان را پاداش است و جایگاه.
لَهُمْ فِیها ما یَشاؤُنَ خالِدِینَ، ایشانراست در آن هر چه میخواهند جاویدان، کانَ عَلى رَبِّکَ وَعْداً مَسْؤُلًا (۱۶) این وعدهایست از اللَّه درخواستنى است و بازخواستنى.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ روز رستخیز بینگیزیم ایشان را و آنچه مىپرستند فرود از اللَّه از مردمان و فریشتگان، فَیَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِی هؤُلاءِ گوید آن شما بودید که بى راه کردید بندگان من؟ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ (۱۷) یا ایشان خود از راه بیفتادند؟ قالُوا سُبْحانَکَ گویند پاکى و بىعیبى ترا ما کانَ یَنْبَغِی لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِکَ مِنْ أَوْلِیاءَ سزا نبود ما را که ما را بخدایى گرفتند فرود از تو وَ لکِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ لکن برخوردار کردى ایشان را و پدران ایشان را، حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ تا یاد فراموش کردند، وَ کانُوا قَوْماً بُوراً (۱۸) و قومى بودند نیست شده.
فَقَدْ کَذَّبُوکُمْ بِما تَقُولُونَ پس دروغ زن کردند شما را در آنچه شما مىگفتید، فَما تَسْتَطِیعُونَ صَرْفاً نتوانند که از خویشتن باز گردانند.
وَ لا نَصْراً و نتوانند که یکدیگر را به کار آیند وَ مَنْ یَظْلِمْ مِنْکُمْ و هر که کافر شود از شما، نُذِقْهُ عَذاباً کَبِیراً (۱۹) بچشانیم او را عذابى بزرگ.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ، این آیت را دو تأویل گفتهاند: یکى آنست که در نوبت اول رفت که موسى (ع) بر وجه تهکم و انکار با فرعون گفت: و ایّة نعمة لک على فى ان عبّدت بنى اسرائیل و قتلت اولادهم ظلما و استعبدت ابوى حتى نشأت فیکم و لو لم تستعبدهم و لم تقتلهم کان لى من اهلى من یربینى و لم یلقونى فى الیم، فاى نعمة لک علىّ؟ باین قول وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ بر طریق استفهام است، یعنى او تلک نعمة، فحذف الف الاستفهام، کقوله: فَهُمُ الْخالِدُونَ. یعنى أ فهم الخالدون.
و قال الشاعر:
و قولها و الرّکاب واقفة
لم انس یوم الرّحیل وقفتها
و طرفها فى دموعها غرق
تترکنى هکذا و تنطلق
یعنى أ تترکنى؟ و قیل معناه تمنّ علىّ بالتربیة، و قد استعبدت قومى و من اهین قومه ذل. فتعبیدک بنى اسرائیل قد احبط احسانک الىّ.
تأویل دیگر آنست که موسى نعمت شناخت از فرعون بر خود و منّت پذیرفت و اقرار کرد، گفت: لعمرى هى نعمة ان عبّدت بنى اسرائیل و ربیتنى و لم تستعبدنى کاستعبادهم، لعمرى که این نعمتى است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى و مرا برده نگرفتى. وجهى دیگر گفتهاند که این نعمت است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى تا من گریختم و باین روز دولت و نبوت افتادم. فبهت فرعون و انقطع و اخذ فى کلام آخر.
فقال: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، اى ما صفته الرّب، هو المالک المدبر، و اذا اطلق یقتضى مالک الخلق اجمع، و العالمون اسم لما سوى اللَّه، و قیل اسم یقع على ذوى العلم من المخلوقین دون الجمادات. فرعون گفت: این خداى جهانیان که تو مىگویى من رسول اویم، صفت وى بگو تا خود چیست و از چه جنس است؟
موسى گفت: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ، بانّ السماوات و الارض اجسام مصنوعة لا بدّ لها من رب، و الذى ادعوکم الیه ذلک الرب.
موسى در بیان جنسیّت نشد، دانست که اللَّه تعالى نه جنسى است از اجناس، بلکه در بیان ربوبیّت و صفات الاهیّت شد، گفت: آن خداوند که من شما را بر توحید او مىخوانم خداوند هفت آسمان و هفت زمین است، و هر چه در آن. اگر یقین میدانید که آن را ناچار کردگارى مىباید آن کردگار اوست جل جلاله.
قال فرعون لمن حوله من اشراف قومه و هم خمس مائة رجل اصحاب الاسورة: أَ لا تَسْتَمِعُونَ، فرعون با اشراف قوم خود نگرست، گفت: نمىنیوشید؟
تعجّب نمىکنید از این محال که موسى میگوید؟ و گفتهاند که: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، این «ما» بمعنى «من» است، کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، اى و من بناها، معنى همچنانست که جاى دیگر گفت: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى فرعون بر طریق استخفاف گفت: این خداى شما خود کیست تا نام او برند. جواب وى در سورة الدخان آمد بر قرائت بو جعفر: مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ فرعون خود کیست؟ ازین ناپاکى، گزافگویى، گزافکارى از جمله گزافکاران.
پس موسى در بیان حجّت بیفزود، گفت: رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ فرعون را گفت: تو که دعوى ربوبیّت میکنى و اینان که ترا مىپرستند همه آنید که گرفتار بلیّات و آفاتید، و بر شما سمات حدوث است، چنان که بر پدران شما بود، و آن گه ایشان دعوى ربوبیّت نکردند، دانستند که آن کس که در معرض آفات و بلیّات بود و بروى سمات حدوث بود، او خدایى را نشاید، تو از کجا دعوى ربوبیّت میکنى و همچون ایشانى و ازیشانى؟ نه که خداوند شما و خداوندان پدران شما یکى است جل جلاله و عظم شأنه؟. و قیل انّ فرعون کان یدعى الربوبیّة على اهل عصره و زمانه فلم یدع ذلک على من قبله، فبیّن بهذه الآیة انّ المستحقّ للربوبیة من هو رب اهل کلّ عصر و زمان.
پس فرعون از جواب درماند، روى با قوم خود کرد، گفت: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ این رسول که بشما فرستادند دیوانه است سخنى میگوید بىحاصل، از عقل دور.
موسى در بیان عظمت حقّ بیفزود، گفت: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ اگر شما عقل دارید و مىدریابید بدانید که این آفتاب که از مشرق برمىآید و بمغرب فرو شود آن را صانعى باید و کردگارى، آن صانع رب العالمین است، که شما صفت وى از من مىپرسید.
فرعون چون حجّت بر خود لازم دید در آن مناظره از عجز خود بترسید، سخن با تهدید گردانید، گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ، و کان سجنه اشد من قتله، لانه کان یعذّب المسجونین بانواع التعذیب.
موسى چون تهدّد فرعون دید او را برفق با انصاف و بیان حجّت خواند، گفت: أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ، یعنى او تفعل ذلک، و ان اتیتک على ما اقول بحجة بیّنة، و اگر من حجتى روشن آرم بر درستى قول خویش و معجزتى آشکارا نمایم که بر عقلها غلبه کند مرا هم محبوس کنى؟ فرعون گفت: فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ بأنّک رسول رب العالمین الینا. و فى ید موسى عصا من شجر الآس من الجنة. قال ابن عباس: کان آدم جاء بالعصا من الجنة فلما مات آدم قبضها جبرئیل و دفعها الى موسى باللیل حین توجه الى مدین.
قال موسى لفرعون: ما هذه بیدى قال فرعون: هذه عصا، فَأَلْقاها موسى من یده فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ، یعنى حیّة ذکرا اصفرا شعر العنق عظیما، ملأ الدار، قائما على ذنبه، یتلمظ على فرعون و قومه یرعبهم. یقال الثعبان العظیم الطویل و هو اعظم الحیّات. و قال فى موضع آخر: کَأَنَّها جَانٌّ، و الجان الصغیر من الحیات و لا تناقض فیه، لانّ خلقها خلق الثعبان العظیم و اهتزازها و حرکتها و خفّتها کاهتزاز الجانّ. و قوله مُبِینٌ، اى بیّن ظاهر انه ثعبان لا لبس فیه و یحتمل ان یکون مبیّنا صحة دعواه.
فرعون چون دید که عصا مار گشت و قصد آن دارد که فرعون را فرو برد، موسى ذنب وى گرفت و در دست وى عصا گشت، هم چنان که بود. فرعون گفت: هل من آیة غیرها بیرون ازین دیگر آیت دارى؟ موسى دست راست خویش بیرون کرد و فرا فرعون نمود. گفت: این چیست؟ گفت: دست. آن گه زیر بازوى چپ خویش کرد و باز بیرون آورد روشن و سپید آن را شعاع بود همچون آفتاب رخشان و درفشان.
فرعون با اشراف قوم خود نگرست. گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ. اینست جادوى استاد دانا. الساحر المحتال بما یوهم الاعجاز اینجا گفت: قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ، یعنى فرعون با اشراف قوم گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ و در سورة الاعراف گفت: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ، یعنى اشراف قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ وجه جمع آنست که نخست فرعون گفت: با ایشان که حاضر بودند در مجلس وى، و ایشان همان باز گفتند با قومى که غائب بودند.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ، اى یرید ان یوقع العداوة و الفرقة بینکم حتى یحارب بعضکم بعضا، و حتى یخرجکم من دیارکم و یتغلب علیکم.
و قیل لم یرد اخراج القبط انما اراد اخراج بنى اسرائیل، الا تراه یقول: أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ و تقدیره: یخرج خدمکم و مهّانکم من بنى اسرائیل من ارض مصر الى ارض الشام، و اذا اخرجهم فکانما اخرجکم. فَما ذا تَأْمُرُونَ، هذا من المؤامرة لا من الامر، اى ما ذا تشیرون به علىّ. فرعون در کار موسى با مهینان قوم خویش مشاورت کرد و ندانست آن بدبخت که آن کس که دعوى ربوبیّت کند از مشاورت دیگران مستغنى باید، که ربوبیّت و مشاورت بهم راست نیایند.
ایشان جواب دادند که: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ، اى اخرهما و لا تقتلهما حتى تنظر ما امرهما: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، یعنى فرق الشرط فى الاعصار و البلدان و اقطار مملکتک، فیجمعوا لک السحرة و العلماء منهم، فیعارضوه بمثل سحره و یتّضح للعامة کذبه. فرعون قصد آن داشت که موسى را بکشد، اشراف قوم وى گفتند: او را مکش تا آن گه که مردمان را معلوم گردد که او دروغزن است، جادوان را گرد کن تا همچون سحر وى سحر آرند و بر وى غلبه کنند و دروغ و سحر وى پیدا گردد و آن گه تو معذور باشى در قتل وى، در آن زمان جادوان سخت فراخ بود که فرعون در ممالک خویش در هر شهرى جادوان داشت ایشان را ساخته از بهر کارهاى معظم که در پیش آید.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ، و هو یوم الزینة. قال ابن عباس: وافق ذلک یوم السبت فى اوّل یوم من السنة، و هذا یوم النیروز و قال ابن زید: اجتماعهم للمیقات بالاسکندریة و اختلاف الروایات فى عدد السحرة و بیان هذه القصه سبق فى سورة طه و الاعراف. و قیل للناس، یعنى للعامة والدهما و الرعاع من اهل مملکته.
هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لتنظروا الى ما یفعل الفریقان و لمن یکون الغلبة لموسى او للسحرة لعلنا نتّبع السحرة، اى اذا غلبناه و اطلع الناس على سحره و ظهرت فضیحته حینئذ نتّبع السحرة، و نقتل موسى و فرعون و هکذا غالب ظنّنا. آن گه که سحره حاضر شدند و فریقتین بر هم رسیدند فرعون رعایاى خود همه جمع کرد و ظنّ وى چنان بود که موسى مغلوب خواهد گشت، یعنى که تا مردم او را بینند و سحر و دروغ وى معلوم گردد و آن گه بر دیدار مردم، موسى و برادر را بکشد، چنان که جادوان گفتند و حکم کردند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ فرعون للموعد قالُوا له: أَ إِنَّ لَنا العطاء عندک و الجزاء على اعمالنا بالخیر ان کنّا نحن الغالبین لموسى؟
قالَ: نَعَمْ، ان غلبتم اعطیناکم الاجر الذى سألتموه و نریدکم ما لم تسألوه ان تکونوا من المختصین الذین یقربون من مجالسنا، و کان ذلک عنده من اعظم المراتب.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ، تریدون ان تلقوا، ظاهر الکلام امر و معناه التّهاون فى الامر و ترک المبالاة بهم و بافعالهم .
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ. قیل کان مع کلّ واحد منهم حبل و عصا ملطخة بالزیبق، فجعلت ترتهش و تتحرک حتى خیّل الى موسى من سحرهم انها تسعى.
وَ قالُوا مقسمین بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ، اى بعظمة فرعون. هذا کقوله تعالى: وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ، اى بعظیم. إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ لموسى. ایشان عصاها و رسنها بر ان صفت بیوکندند، بچشم موسى و دیگران چنان مىنمود که آن همه مارانند و بموسى نهیب مىبردند. موسى در خویشتن بترسید از آن سحر ایشان و انما خاف خوف طباع فنسى الوحى فذکره جبرئیل (ع)، و هو على یمینه تلک الساعة، جبرئیل او را گفت: یا موسى چه ترسى؟ الق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا. عصاى خویش بیفکن تا آن همه ساز و کید ایشان که ساختهاند فرو برد.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ التلقف تناول الشیء بالفم بسرعة، ما یَأْفِکُونَ اى ما یوهمون به الانقلاب زورا و بطلانا.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ، اى فألقى الذین کانوا سحرة قبل سجودهم ساجدین، و السجود الخضوع بإلقاء الوجه على الارض القاهم عرفان الحق.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ، رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ، قالَ: آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ. مضى تفسیره قوله فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ، هذه اللام التی فى سوف لام التوکید و القسم التی یدخل على الفعل، مثل قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ و یدل على قسم مضمر، و انّما دخلت على سوف لان سوف لمّا لزمت الفعل صار دخول اللام علیها کانه على الفعل، و یقال: انّ اللام مع التوکید تفید الحال و سوف للاستقبال فکیف جمعت بینهما؟ فالجواب: لتقریب هذه المستقبل حتى کانه فى الحال، و انما قال: لَأُقَطِّعَنَّ بلفظ التفعیل لکثرة الایدى و الارجل، کما تقول: فتحت الباب و فتحت الأبواب، و قطع الخلاف ان یقطع الید الیمنى و الرجل الیسرى، و ذلک زمانة من جانبى البدن، وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ.
قال المفسرون: علقهم عن جذوع النخل حتى ماتوا. قال هاهنا و فى طه: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ على معنى اجمع علیکم التقطیع و التصلیب. و قال فى الاعراف: ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فوقّت و اوقع المهلة لیکون هذا التصلیب لعذابهم اشد.
قالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ، لا ضیر مصدر ضاره یضیره ضیرا. اذا ضرّه، اى لا یضرّنا ما صنعت بنا إِنَّا إِلى رَبِّنا راجعون یجازینا بصبرنا على عقوبتک ایّانا و ثباتنا على التوحید. و فى الآیة دلالة على ان الانسان ان یظهر الحق و ان خاف القتل.
إِنَّا نَطْمَعُ، اى نرجو أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا السالفة أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ، اى لاجل ان کنا اول المؤمنین من القبط قومک. و قیل اول المؤمنین فى هذه الحالة عند ظهور الآیة.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی، ابن جریح گفت حق تعالى جبرئیل را فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را جمع کن و ایشان را فرماى تا هر چهار خاندان با یک خانه شوند و آن گه بر در آن خانه نشانى کنند از خون جدا یا که فریشتگان از آسمان خواهند آمد باهل مصر تا ابکار ایشان را بکشند، و هر خانهاى که بر در وى این علامت خون باشد در آنجا نشوند، و حق جل جلاله این قتل بآن فرمود تا دیگر روز قبطیان بدفن ایشان مشغول شوند و بنى اسرائیل که از مقام برخاستهاند در پیش افتند، و نیز فرمود: اخبزوا خبزا فطیرا فانه اسرع لکم، نان که پزید از بهر زاد راه فطیر پزید تا زودتر بر آید و واپس نمایند، بنى اسرائیل بفرمان اللَّه آن شب برفتند سوى بحر، و عدد ایشان ششصد هزار و هفتاد هزار بود، هارون بر مقدّمه لشکر و موسى بر ساقه ایشان، بامداد روز یکشنبه قبطیان بدفن ابکار مشغول شدند، و فرعون آن روز فرمود تا خیل و حشم وى همه جمع آمدند و دیگر روز روز دوشنبه فرا پى بنى اسرائیل نشستند. هامان بر مقدمه لشکر با دو هزار بار هزار سوار و فرعون در کوکبه خویش با پنج هزار بار هزار سوار، اینست که رب العالمین گفت: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ شما آنید که ایشان از پس شما بخواهند آمد: فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، اى بعث فرعون فى بلاد مملکته نقباء یحشرون العساکر و یجمعون الجیوش لطلب موسى (ع) و من معه من بنى اسرائیل، فلما حضروا قال: إِنَّ هؤُلاءِ، یعنى بنى اسرائیل، لَشِرْذِمَةٌ، اى طائفة قَلِیلُونَ و هم ستمائة الف و سبعون الفا و جمع قلیل کما یجمع الواحد فیقال هؤلاء الواحدون. وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ، اى مغضوبون بمخالفتهم دیننا و قتلهم ابکارنا و ذهابهم باموالنا التی استعاروها و خروجهم من ارضنا بغیر اذن منا.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ، بالالف کوفى و شامى من بقى حذرون بغیر الف، و هما لغتان، یقال رجل حاذر و حذر، و قیل الحذر المتیقّظ المتحفّظ الذى لا یترک الحزم، و الحاذر المستعد ذو أداة و قوة و سلاح، و المعنى نحن جمیع اذا اتبعناهم وثقنا بغلبتهم.
فَأَخْرَجْناهُمْ من مصر مِنْ جَنَّاتٍ، اى ارض ذات بساتین و انهار جاریة.
وَ کُنُوزٍ، یعنى الاموال الظاهرة من الذهب و الفضة، انما سمى کنزا لانه لم یعط حق اللَّه منه و کل مال لا یعطى حق اللَّه منه فهو کنز، و ان کان ظاهرا، وَ مَقامٍ کَرِیمٍ، یعنى المساکن الحسان و المجالس الرفیعه من مجالس الملوک. کَذلِکَ، یعنى کذلک حالهم، و اورثنا ارضهم و دیارهم بَنِی إِسْرائِیلَ فانهم رجعوا بعد غرق العدوّ الى مصر و سکنوا دیارهم و اخذوا اموالهم.
قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ، راجع الى قوله: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ، یعنى اتبعهم و لحقهم فرعون و قومه وقت شروق الشمس، یقال اتبعه و تبعه اذا خرج خلفه مقتصّا اثره و اتبعه اذا جعله قدوة مُشْرِقِینَ، اى داخلین فى وقت شروق الشمس و شروقها طلوعها، و اشراقها إضاءتها وقت الضحا ، یقال: اشرق و اصبح و امسى و اظهر اذا حصل فى الشروق و الصباح و المساء و الظهیرة.
قوله: فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ، اى اما صار احدهما مرأى من الآخر فوقعت الاعین على الاعین، یعنى بنى اسرائیل و القبط. قالَ بنو اسرائیل: إِنَّا لَمُدْرَکُونَ، هذا فرعون و جنوده قد لحقونا من ورائنا و هذا البحر امامنا لا منفذ لنا فیه.
قالَ موسى کَلَّا، یعنى ارتدعوا و انزجروا عن هذه المقالة فانهم لا یدرکوننا إِنَّ مَعِی رَبِّی ناصرى و حافظى و منجینى من فرعون و قومه سَیَهْدِینِ الى طریق النجاة منهم. موسى این سخن از بهر آن گفت که از جبرئیل شنیده بود آن گه که از مصر بیرون آمد، گفت: موعد ما بینى و بینک البحر، وعدهگاه ما شط بحر نیل است. دانست که رب العزه مخرج وى آنجا پدید کند. روى عن عبد اللَّه بن سلام انّ موسى لما انتهى الى البحر قال: «یا من کان قبل کل شىء و المکون لکل شىء و الکائن بعد کل شىء اجعل لنا مخرجا.
فاوحى اللَّه الیه: أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ. و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا اعلمک الکلمات التی قالهن موسى حین انفلق البحر»؟ قلت بلى قال: «قل اللهم لک الحمد و الیک المشتکى و بک المستغاث و انت المستعان و لا حول و لا قوة الا باللّه».
قال ابن مسعود: فما ترکتهن منذ سمعتهن من النبى (ص).
ابن جریح گفت: چون موسى بشط بحر رسید بادى عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت: یا مکلم اللَّه این امرت؟ اى آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهى رفت و کجات فرمودهاند که باشى؟
گفت: تا اینجا. یوشع گفت: اینک دریا در پیش و دشمن از پس، کار ما چون خواهد بود؟ موسى گفت: آرى بگشاید کار ما گشاینده کار، و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگرى در آب راند و بآب فرو شد. موسى آن ساعت درماند، جبرئیل آمد و گفت: اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ دریا بزن بعصاى خویش.
موسى عصا بزد و دریا شکافته شد. و دوازده راه در میان دریا پیدا شد، هر راهى دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ، اى کل مفروق من الماء کالجبل العظیم. از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوههاى عظیم، و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند. موسى ایشان را گفت: ادخلوا البحر فى هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهاى ما بگل فرو شود، رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند، فذلک قوله: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً. پس چون موسى و بنى اسرائیل همه از دریا بیرون آمدند موسى میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند، فرمان آمد که: یا موسى اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فانّ فرعون و قومه جند مغرقون: گفتهاند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وى گفت: مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیدهایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم.
فرعون گفت: الا ترون هذا الدلیل ما یقول؟ و انّ البحر انما یبس فرقا منّى و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. نمىبینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت، و این کلمه آن روز میگفت که: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید. فرعون همت کرد که بازگردد. جبرئیل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکائیل از پس ایشان همىراند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ، معنى ازلفنا جمعنا و منه لیلة المزدلفة اى الجمع. و قیل ازلفنا، اى قربناهم الى الهلاک و قدّمناهم الى البحر.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. آوردهاند که آن روز که موسى نجات یافت و دشمن وى غرق گشت روز دوشنبه بود دهم ماه محرّم و موسى آن روز روزه داشت شکران نعمت را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى انّ فیما فعل اللَّه بموسى و قومه و انجائه ایّاهم من فرعون و قومه و فى انفراق البحر لهم و امساک اجزاء الماء فى الهواء و تغریق فرعون و قومه لَآیَةً بینة على توحید اللَّه و قدرته على ما یشاء. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ، اى الناس مع هذا البرهان الظاهر و السلطان القاهر و الامر المعجز ما آمن اکثرهم.
و قیل فى سابق علمى لم یکن اکثرهم مؤمنین. قال مقاتل: لم یؤمن من اهل مصر غیر آسیة امرأة فرعون و جزبیل المؤمن و مریم بنت ناموشا التی دلّت على عظام یوسف.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیه من اراد الانتقام منه، الرَّحِیمُ لمن تاب الیه ان یعاقبه على ما سلف قبل توبته. روى عن مقاتل بن سلیمان قال کان موسى (ع) فى مصر ثلاثین سنة فلما قتل النفس خرج الى مدین هاربا على رجلیه فى الصیف بغیر زاد، فکان راعیا فى مدین عشر سنین، ثمّ بعثه اللَّه رسولا و هو ابن اربعین سنة، ثمّ دعا قومه ثلاثین سنة، ثم قطع البحر فعاش خمسین سنة، فمات و هو ابن عشرین و مائة سنة.
و قال الشاعر:
و قولها و الرّکاب واقفة
لم انس یوم الرّحیل وقفتها
و طرفها فى دموعها غرق
تترکنى هکذا و تنطلق
یعنى أ تترکنى؟ و قیل معناه تمنّ علىّ بالتربیة، و قد استعبدت قومى و من اهین قومه ذل. فتعبیدک بنى اسرائیل قد احبط احسانک الىّ.
تأویل دیگر آنست که موسى نعمت شناخت از فرعون بر خود و منّت پذیرفت و اقرار کرد، گفت: لعمرى هى نعمة ان عبّدت بنى اسرائیل و ربیتنى و لم تستعبدنى کاستعبادهم، لعمرى که این نعمتى است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى و مرا برده نگرفتى. وجهى دیگر گفتهاند که این نعمت است و ترا بر من منّت است که بنى اسرائیل را بردگان گرفتى تا من گریختم و باین روز دولت و نبوت افتادم. فبهت فرعون و انقطع و اخذ فى کلام آخر.
فقال: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، اى ما صفته الرّب، هو المالک المدبر، و اذا اطلق یقتضى مالک الخلق اجمع، و العالمون اسم لما سوى اللَّه، و قیل اسم یقع على ذوى العلم من المخلوقین دون الجمادات. فرعون گفت: این خداى جهانیان که تو مىگویى من رسول اویم، صفت وى بگو تا خود چیست و از چه جنس است؟
موسى گفت: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ، بانّ السماوات و الارض اجسام مصنوعة لا بدّ لها من رب، و الذى ادعوکم الیه ذلک الرب.
موسى در بیان جنسیّت نشد، دانست که اللَّه تعالى نه جنسى است از اجناس، بلکه در بیان ربوبیّت و صفات الاهیّت شد، گفت: آن خداوند که من شما را بر توحید او مىخوانم خداوند هفت آسمان و هفت زمین است، و هر چه در آن. اگر یقین میدانید که آن را ناچار کردگارى مىباید آن کردگار اوست جل جلاله.
قال فرعون لمن حوله من اشراف قومه و هم خمس مائة رجل اصحاب الاسورة: أَ لا تَسْتَمِعُونَ، فرعون با اشراف قوم خود نگرست، گفت: نمىنیوشید؟
تعجّب نمىکنید از این محال که موسى میگوید؟ و گفتهاند که: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، این «ما» بمعنى «من» است، کقوله: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها، اى و من بناها، معنى همچنانست که جاى دیگر گفت: فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسى فرعون بر طریق استخفاف گفت: این خداى شما خود کیست تا نام او برند. جواب وى در سورة الدخان آمد بر قرائت بو جعفر: مِنْ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کانَ عالِیاً مِنَ الْمُسْرِفِینَ فرعون خود کیست؟ ازین ناپاکى، گزافگویى، گزافکارى از جمله گزافکاران.
پس موسى در بیان حجّت بیفزود، گفت: رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ فرعون را گفت: تو که دعوى ربوبیّت میکنى و اینان که ترا مىپرستند همه آنید که گرفتار بلیّات و آفاتید، و بر شما سمات حدوث است، چنان که بر پدران شما بود، و آن گه ایشان دعوى ربوبیّت نکردند، دانستند که آن کس که در معرض آفات و بلیّات بود و بروى سمات حدوث بود، او خدایى را نشاید، تو از کجا دعوى ربوبیّت میکنى و همچون ایشانى و ازیشانى؟ نه که خداوند شما و خداوندان پدران شما یکى است جل جلاله و عظم شأنه؟. و قیل انّ فرعون کان یدعى الربوبیّة على اهل عصره و زمانه فلم یدع ذلک على من قبله، فبیّن بهذه الآیة انّ المستحقّ للربوبیة من هو رب اهل کلّ عصر و زمان.
پس فرعون از جواب درماند، روى با قوم خود کرد، گفت: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ این رسول که بشما فرستادند دیوانه است سخنى میگوید بىحاصل، از عقل دور.
موسى در بیان عظمت حقّ بیفزود، گفت: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ اگر شما عقل دارید و مىدریابید بدانید که این آفتاب که از مشرق برمىآید و بمغرب فرو شود آن را صانعى باید و کردگارى، آن صانع رب العالمین است، که شما صفت وى از من مىپرسید.
فرعون چون حجّت بر خود لازم دید در آن مناظره از عجز خود بترسید، سخن با تهدید گردانید، گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ، و کان سجنه اشد من قتله، لانه کان یعذّب المسجونین بانواع التعذیب.
موسى چون تهدّد فرعون دید او را برفق با انصاف و بیان حجّت خواند، گفت: أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ، یعنى او تفعل ذلک، و ان اتیتک على ما اقول بحجة بیّنة، و اگر من حجتى روشن آرم بر درستى قول خویش و معجزتى آشکارا نمایم که بر عقلها غلبه کند مرا هم محبوس کنى؟ فرعون گفت: فَأْتِ بِهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ بأنّک رسول رب العالمین الینا. و فى ید موسى عصا من شجر الآس من الجنة. قال ابن عباس: کان آدم جاء بالعصا من الجنة فلما مات آدم قبضها جبرئیل و دفعها الى موسى باللیل حین توجه الى مدین.
قال موسى لفرعون: ما هذه بیدى قال فرعون: هذه عصا، فَأَلْقاها موسى من یده فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ، یعنى حیّة ذکرا اصفرا شعر العنق عظیما، ملأ الدار، قائما على ذنبه، یتلمظ على فرعون و قومه یرعبهم. یقال الثعبان العظیم الطویل و هو اعظم الحیّات. و قال فى موضع آخر: کَأَنَّها جَانٌّ، و الجان الصغیر من الحیات و لا تناقض فیه، لانّ خلقها خلق الثعبان العظیم و اهتزازها و حرکتها و خفّتها کاهتزاز الجانّ. و قوله مُبِینٌ، اى بیّن ظاهر انه ثعبان لا لبس فیه و یحتمل ان یکون مبیّنا صحة دعواه.
فرعون چون دید که عصا مار گشت و قصد آن دارد که فرعون را فرو برد، موسى ذنب وى گرفت و در دست وى عصا گشت، هم چنان که بود. فرعون گفت: هل من آیة غیرها بیرون ازین دیگر آیت دارى؟ موسى دست راست خویش بیرون کرد و فرا فرعون نمود. گفت: این چیست؟ گفت: دست. آن گه زیر بازوى چپ خویش کرد و باز بیرون آورد روشن و سپید آن را شعاع بود همچون آفتاب رخشان و درفشان.
فرعون با اشراف قوم خود نگرست. گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ. اینست جادوى استاد دانا. الساحر المحتال بما یوهم الاعجاز اینجا گفت: قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ، یعنى فرعون با اشراف قوم گفت: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ و در سورة الاعراف گفت: قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ، یعنى اشراف قوم فرعون گفتند: إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ وجه جمع آنست که نخست فرعون گفت: با ایشان که حاضر بودند در مجلس وى، و ایشان همان باز گفتند با قومى که غائب بودند.
یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِ، اى یرید ان یوقع العداوة و الفرقة بینکم حتى یحارب بعضکم بعضا، و حتى یخرجکم من دیارکم و یتغلب علیکم.
و قیل لم یرد اخراج القبط انما اراد اخراج بنى اسرائیل، الا تراه یقول: أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ و تقدیره: یخرج خدمکم و مهّانکم من بنى اسرائیل من ارض مصر الى ارض الشام، و اذا اخرجهم فکانما اخرجکم. فَما ذا تَأْمُرُونَ، هذا من المؤامرة لا من الامر، اى ما ذا تشیرون به علىّ. فرعون در کار موسى با مهینان قوم خویش مشاورت کرد و ندانست آن بدبخت که آن کس که دعوى ربوبیّت کند از مشاورت دیگران مستغنى باید، که ربوبیّت و مشاورت بهم راست نیایند.
ایشان جواب دادند که: أَرْجِهْ وَ أَخاهُ، اى اخرهما و لا تقتلهما حتى تنظر ما امرهما: وَ ابْعَثْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، یعنى فرق الشرط فى الاعصار و البلدان و اقطار مملکتک، فیجمعوا لک السحرة و العلماء منهم، فیعارضوه بمثل سحره و یتّضح للعامة کذبه. فرعون قصد آن داشت که موسى را بکشد، اشراف قوم وى گفتند: او را مکش تا آن گه که مردمان را معلوم گردد که او دروغزن است، جادوان را گرد کن تا همچون سحر وى سحر آرند و بر وى غلبه کنند و دروغ و سحر وى پیدا گردد و آن گه تو معذور باشى در قتل وى، در آن زمان جادوان سخت فراخ بود که فرعون در ممالک خویش در هر شهرى جادوان داشت ایشان را ساخته از بهر کارهاى معظم که در پیش آید.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِیقاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ، و هو یوم الزینة. قال ابن عباس: وافق ذلک یوم السبت فى اوّل یوم من السنة، و هذا یوم النیروز و قال ابن زید: اجتماعهم للمیقات بالاسکندریة و اختلاف الروایات فى عدد السحرة و بیان هذه القصه سبق فى سورة طه و الاعراف. و قیل للناس، یعنى للعامة والدهما و الرعاع من اهل مملکته.
هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ لتنظروا الى ما یفعل الفریقان و لمن یکون الغلبة لموسى او للسحرة لعلنا نتّبع السحرة، اى اذا غلبناه و اطلع الناس على سحره و ظهرت فضیحته حینئذ نتّبع السحرة، و نقتل موسى و فرعون و هکذا غالب ظنّنا. آن گه که سحره حاضر شدند و فریقتین بر هم رسیدند فرعون رعایاى خود همه جمع کرد و ظنّ وى چنان بود که موسى مغلوب خواهد گشت، یعنى که تا مردم او را بینند و سحر و دروغ وى معلوم گردد و آن گه بر دیدار مردم، موسى و برادر را بکشد، چنان که جادوان گفتند و حکم کردند.
فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ فرعون للموعد قالُوا له: أَ إِنَّ لَنا العطاء عندک و الجزاء على اعمالنا بالخیر ان کنّا نحن الغالبین لموسى؟
قالَ: نَعَمْ، ان غلبتم اعطیناکم الاجر الذى سألتموه و نریدکم ما لم تسألوه ان تکونوا من المختصین الذین یقربون من مجالسنا، و کان ذلک عنده من اعظم المراتب.
قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ، تریدون ان تلقوا، ظاهر الکلام امر و معناه التّهاون فى الامر و ترک المبالاة بهم و بافعالهم .
فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِیَّهُمْ. قیل کان مع کلّ واحد منهم حبل و عصا ملطخة بالزیبق، فجعلت ترتهش و تتحرک حتى خیّل الى موسى من سحرهم انها تسعى.
وَ قالُوا مقسمین بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ، اى بعظمة فرعون. هذا کقوله تعالى: وَ ما أَنْتَ عَلَیْنا بِعَزِیزٍ، اى بعظیم. إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ لموسى. ایشان عصاها و رسنها بر ان صفت بیوکندند، بچشم موسى و دیگران چنان مىنمود که آن همه مارانند و بموسى نهیب مىبردند. موسى در خویشتن بترسید از آن سحر ایشان و انما خاف خوف طباع فنسى الوحى فذکره جبرئیل (ع)، و هو على یمینه تلک الساعة، جبرئیل او را گفت: یا موسى چه ترسى؟ الق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا. عصاى خویش بیفکن تا آن همه ساز و کید ایشان که ساختهاند فرو برد.
فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ التلقف تناول الشیء بالفم بسرعة، ما یَأْفِکُونَ اى ما یوهمون به الانقلاب زورا و بطلانا.
فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ، اى فألقى الذین کانوا سحرة قبل سجودهم ساجدین، و السجود الخضوع بإلقاء الوجه على الارض القاهم عرفان الحق.
قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ، رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ، قالَ: آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبِیرُکُمُ الَّذِی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ. مضى تفسیره قوله فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ، هذه اللام التی فى سوف لام التوکید و القسم التی یدخل على الفعل، مثل قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ و یدل على قسم مضمر، و انّما دخلت على سوف لان سوف لمّا لزمت الفعل صار دخول اللام علیها کانه على الفعل، و یقال: انّ اللام مع التوکید تفید الحال و سوف للاستقبال فکیف جمعت بینهما؟ فالجواب: لتقریب هذه المستقبل حتى کانه فى الحال، و انما قال: لَأُقَطِّعَنَّ بلفظ التفعیل لکثرة الایدى و الارجل، کما تقول: فتحت الباب و فتحت الأبواب، و قطع الخلاف ان یقطع الید الیمنى و الرجل الیسرى، و ذلک زمانة من جانبى البدن، وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ.
قال المفسرون: علقهم عن جذوع النخل حتى ماتوا. قال هاهنا و فى طه: وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ على معنى اجمع علیکم التقطیع و التصلیب. و قال فى الاعراف: ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فوقّت و اوقع المهلة لیکون هذا التصلیب لعذابهم اشد.
قالُوا لا ضَیْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ، لا ضیر مصدر ضاره یضیره ضیرا. اذا ضرّه، اى لا یضرّنا ما صنعت بنا إِنَّا إِلى رَبِّنا راجعون یجازینا بصبرنا على عقوبتک ایّانا و ثباتنا على التوحید. و فى الآیة دلالة على ان الانسان ان یظهر الحق و ان خاف القتل.
إِنَّا نَطْمَعُ، اى نرجو أَنْ یَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطایانا السالفة أَنْ کُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ، اى لاجل ان کنا اول المؤمنین من القبط قومک. و قیل اول المؤمنین فى هذه الحالة عند ظهور الآیة.
وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی، ابن جریح گفت حق تعالى جبرئیل را فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را جمع کن و ایشان را فرماى تا هر چهار خاندان با یک خانه شوند و آن گه بر در آن خانه نشانى کنند از خون جدا یا که فریشتگان از آسمان خواهند آمد باهل مصر تا ابکار ایشان را بکشند، و هر خانهاى که بر در وى این علامت خون باشد در آنجا نشوند، و حق جل جلاله این قتل بآن فرمود تا دیگر روز قبطیان بدفن ایشان مشغول شوند و بنى اسرائیل که از مقام برخاستهاند در پیش افتند، و نیز فرمود: اخبزوا خبزا فطیرا فانه اسرع لکم، نان که پزید از بهر زاد راه فطیر پزید تا زودتر بر آید و واپس نمایند، بنى اسرائیل بفرمان اللَّه آن شب برفتند سوى بحر، و عدد ایشان ششصد هزار و هفتاد هزار بود، هارون بر مقدّمه لشکر و موسى بر ساقه ایشان، بامداد روز یکشنبه قبطیان بدفن ابکار مشغول شدند، و فرعون آن روز فرمود تا خیل و حشم وى همه جمع آمدند و دیگر روز روز دوشنبه فرا پى بنى اسرائیل نشستند. هامان بر مقدمه لشکر با دو هزار بار هزار سوار و فرعون در کوکبه خویش با پنج هزار بار هزار سوار، اینست که رب العالمین گفت: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ شما آنید که ایشان از پس شما بخواهند آمد: فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ، اى بعث فرعون فى بلاد مملکته نقباء یحشرون العساکر و یجمعون الجیوش لطلب موسى (ع) و من معه من بنى اسرائیل، فلما حضروا قال: إِنَّ هؤُلاءِ، یعنى بنى اسرائیل، لَشِرْذِمَةٌ، اى طائفة قَلِیلُونَ و هم ستمائة الف و سبعون الفا و جمع قلیل کما یجمع الواحد فیقال هؤلاء الواحدون. وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ، اى مغضوبون بمخالفتهم دیننا و قتلهم ابکارنا و ذهابهم باموالنا التی استعاروها و خروجهم من ارضنا بغیر اذن منا.
وَ إِنَّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ، بالالف کوفى و شامى من بقى حذرون بغیر الف، و هما لغتان، یقال رجل حاذر و حذر، و قیل الحذر المتیقّظ المتحفّظ الذى لا یترک الحزم، و الحاذر المستعد ذو أداة و قوة و سلاح، و المعنى نحن جمیع اذا اتبعناهم وثقنا بغلبتهم.
فَأَخْرَجْناهُمْ من مصر مِنْ جَنَّاتٍ، اى ارض ذات بساتین و انهار جاریة.
وَ کُنُوزٍ، یعنى الاموال الظاهرة من الذهب و الفضة، انما سمى کنزا لانه لم یعط حق اللَّه منه و کل مال لا یعطى حق اللَّه منه فهو کنز، و ان کان ظاهرا، وَ مَقامٍ کَرِیمٍ، یعنى المساکن الحسان و المجالس الرفیعه من مجالس الملوک. کَذلِکَ، یعنى کذلک حالهم، و اورثنا ارضهم و دیارهم بَنِی إِسْرائِیلَ فانهم رجعوا بعد غرق العدوّ الى مصر و سکنوا دیارهم و اخذوا اموالهم.
قوله: فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ، راجع الى قوله: إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ، یعنى اتبعهم و لحقهم فرعون و قومه وقت شروق الشمس، یقال اتبعه و تبعه اذا خرج خلفه مقتصّا اثره و اتبعه اذا جعله قدوة مُشْرِقِینَ، اى داخلین فى وقت شروق الشمس و شروقها طلوعها، و اشراقها إضاءتها وقت الضحا ، یقال: اشرق و اصبح و امسى و اظهر اذا حصل فى الشروق و الصباح و المساء و الظهیرة.
قوله: فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ، اى اما صار احدهما مرأى من الآخر فوقعت الاعین على الاعین، یعنى بنى اسرائیل و القبط. قالَ بنو اسرائیل: إِنَّا لَمُدْرَکُونَ، هذا فرعون و جنوده قد لحقونا من ورائنا و هذا البحر امامنا لا منفذ لنا فیه.
قالَ موسى کَلَّا، یعنى ارتدعوا و انزجروا عن هذه المقالة فانهم لا یدرکوننا إِنَّ مَعِی رَبِّی ناصرى و حافظى و منجینى من فرعون و قومه سَیَهْدِینِ الى طریق النجاة منهم. موسى این سخن از بهر آن گفت که از جبرئیل شنیده بود آن گه که از مصر بیرون آمد، گفت: موعد ما بینى و بینک البحر، وعدهگاه ما شط بحر نیل است. دانست که رب العزه مخرج وى آنجا پدید کند. روى عن عبد اللَّه بن سلام انّ موسى لما انتهى الى البحر قال: «یا من کان قبل کل شىء و المکون لکل شىء و الکائن بعد کل شىء اجعل لنا مخرجا.
فاوحى اللَّه الیه: أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ. و عن عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه (ص): «الا اعلمک الکلمات التی قالهن موسى حین انفلق البحر»؟ قلت بلى قال: «قل اللهم لک الحمد و الیک المشتکى و بک المستغاث و انت المستعان و لا حول و لا قوة الا باللّه».
قال ابن مسعود: فما ترکتهن منذ سمعتهن من النبى (ص).
ابن جریح گفت: چون موسى بشط بحر رسید بادى عظیم برخاست و موج در دریا افتاد چندان که کوه کوه یوشع گفت: یا مکلم اللَّه این امرت؟ اى آن کس که حق جل جلاله با تو سخن گفته تا کجا خواهى رفت و کجات فرمودهاند که باشى؟
گفت: تا اینجا. یوشع گفت: اینک دریا در پیش و دشمن از پس، کار ما چون خواهد بود؟ موسى گفت: آرى بگشاید کار ما گشاینده کار، و یوشع آن ساعت اسب خویش در آب راند و سنب اسب تر نشد اما دیگرى در آب راند و بآب فرو شد. موسى آن ساعت درماند، جبرئیل آمد و گفت: اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ دریا بزن بعصاى خویش.
موسى عصا بزد و دریا شکافته شد. و دوازده راه در میان دریا پیدا شد، هر راهى دو فرسنگ طول آن و دو فرسنگ عرض آن، اینست که رب العالمین گفت: فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ، اى کل مفروق من الماء کالجبل العظیم. از راست و چپ آن راهها آب ایستاده بود همچون کوههاى عظیم، و در میان آن روزنها گشاده تا همه یکدیگر را میدیدند. موسى ایشان را گفت: ادخلوا البحر فى هذه الطرق در روید در دریا باین راهها ایشان گفتند راهها تر است ترسیم که پایهاى ما بگل فرو شود، رب العالمین باد صبا فرو گشاد تا آن راهها خشک کردند، فذلک قوله: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً. پس چون موسى و بنى اسرائیل همه از دریا بیرون آمدند موسى میخواست که دریا بحال خود باز شود از بیم آنکه فرعون و قبطیان بآن راهها درآیند و بایشان در رسند، فرمان آمد که: یا موسى اترک البحر رهوا صفوفا ساکنة فانّ فرعون و قومه جند مغرقون: گفتهاند که فرعون چون آن راهها دید در میان دریا خواست که در شود دلیل وى گفت: مرو که این راه پرخطر است و ما هرگز در دریا این راه ندیدهایم اگر در خشک زمین برویم راه سه روزه است و هم بایشان رسیم.
فرعون گفت: الا ترون هذا الدلیل ما یقول؟ و انّ البحر انما یبس فرقا منّى و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى. نمىبینید که این دلیل چه میگوید مگر نمیدانید که این دریا خود از بیم من چنین شکافته شد و خشک گشت، و این کلمه آن روز میگفت که: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى، دلیل همان سخن دیگر بار باز گفت و او را بترسانید. فرعون همت کرد که بازگردد. جبرئیل بر اسب مادیان در پیش ایستاد و در دریا راند و اسب فرعون سر بکشید و قبطیان هم چنان درشدند و میکائیل از پس ایشان همىراند ایشان را تا همه در دریا شدند و دریا بفرمان حق بهم باز افتاد.
اینست که رب العالمین گفت: وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِینَ، معنى ازلفنا جمعنا و منه لیلة المزدلفة اى الجمع. و قیل ازلفنا، اى قربناهم الى الهلاک و قدّمناهم الى البحر.
وَ أَنْجَیْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ. آوردهاند که آن روز که موسى نجات یافت و دشمن وى غرق گشت روز دوشنبه بود دهم ماه محرّم و موسى آن روز روزه داشت شکران نعمت را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً، اى انّ فیما فعل اللَّه بموسى و قومه و انجائه ایّاهم من فرعون و قومه و فى انفراق البحر لهم و امساک اجزاء الماء فى الهواء و تغریق فرعون و قومه لَآیَةً بینة على توحید اللَّه و قدرته على ما یشاء. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ، اى الناس مع هذا البرهان الظاهر و السلطان القاهر و الامر المعجز ما آمن اکثرهم.
و قیل فى سابق علمى لم یکن اکثرهم مؤمنین. قال مقاتل: لم یؤمن من اهل مصر غیر آسیة امرأة فرعون و جزبیل المؤمن و مریم بنت ناموشا التی دلّت على عظام یوسف.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ لا یمتنع علیه من اراد الانتقام منه، الرَّحِیمُ لمن تاب الیه ان یعاقبه على ما سلف قبل توبته. روى عن مقاتل بن سلیمان قال کان موسى (ع) فى مصر ثلاثین سنة فلما قتل النفس خرج الى مدین هاربا على رجلیه فى الصیف بغیر زاد، فکان راعیا فى مدین عشر سنین، ثمّ بعثه اللَّه رسولا و هو ابن اربعین سنة، ثمّ دعا قومه ثلاثین سنة، ثم قطع البحر فعاش خمسین سنة، فمات و هو ابن عشرین و مائة سنة.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ الایة...، موسى (ع) چون بفرعون رسید و او را بر توحید دعوت کرد و لختى آیات و معجزات برو ظاهر کرد فرعون سر وازد از توحید و آن گه بر موسى سپاس و منّت نهاد که: ترا نه من پروردم و از کودکى ببزرگى رسانیدم؟ موسى از روى انکار جواب داد که بر من سپاس چه نهى بآنکه بنى اسرائیل را بندگان گرفتى و خود کرا رسد که بنده گیرد و خداوندى کند مگر خداى عالمیان کردگار جهان و جهانیان. فرعون گفت: وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ این خداى عالمیان چیست و کیست؟ فرعون این سؤال بىادبوار کرد و موسى در تعظیم شد، گفت: رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا اى فرعون اگر تو نمیدانى و بتوحید وى راه نمىبرى هفت آسمان و هفت زمین، و هر چه در میان آن، نشانست و گواه بر خداوندى و یگانگى او، کائنات و محدثات همه آیات و رایات قدرت او.
و فى کلّ شىء له آیة
تدلّ على انّه واحد
تاریخ ازل و ابد کم از لحظتى در بدایت اقبال او، نعمت هر دو سراى کم از ذرهاى در شعاع آفتاب افضال او، ساختگان خدمتند سوختگان محبت او، خستگان محنتند عزیزان حضرت او، خداوندى که همه ثناها را سزاوارست، در ذات بىنظیر و در صفات بىیارست، در کامرانى با اختیار و در کارسازى بىاختبارست، عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است، آرنده ظلمات و برآرنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرار است.
با رنگ رخ تو لاله بىمقدارست
با بوى سر زلف تو عنبر خوارست
بدانکه حق جل جلاله و تقدست اسمائه در این آیات چهار جایگه خود را بخلق اضافت کرد، گفت: رَبُّ الْعالَمِینَ، رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا، رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ، رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما: و این اضافت، اعنى ذات البارئ جل جلاله الى خلقه در قرآن بر دو وجه بود: یکى اضافت جزوى، دیگر اضافت کلّى. اما اضافت جزوى تشریف مضاف الیه، چنان که مصطفى (ص) گفت: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ، وَ اعْبُدْ رَبَّکَ، وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ، وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ، وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ، ازین نمط در قرآن بسیارست و همه تشریف و تکریم مصطفى (ص) است و حق جل جلاله خداوند همه مخلوقات و محدثات است. اما مصطفى (ص) را بذکر مخصوص کرد بزرگ گردانیدن او را بر دل بندگان، هم چنان که همه بقعتها را پادشاهست و خداوند جل جلاله آن گه مکه و کعبه را بذکر مخصوص کرد، گفت: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ،لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ بزرگ گردانیدن آن را بر دل خلق. اما اضافت کلّى آنست که درین آیات گفت، و امثال این در قرآن فراوانست، و مقصود بیان قدرتست و اظهار هیبت و عزت کریم است. و بزرگوار آن خداوند را که در هر جایى صنعى خبى دارد و در هر امرى لطفى خفى مینماید.
بنگر که صنع خبى با فرعون دشمن چه کرد و لطف خفى موسى کلیم را چه ساخت.
موسى از دشمن بشب بگریخته و روى سوى دریا نهاده و فرعون با خیل و حشم بر پى وى ایستاده. بنى اسرائیل گفتند: یا موسى البحر امامنا و العدو خلفنا، فما الحیلة؟
یا موسى از پیش دریا و از پس دشمن حیلت چیست و راه گریز کجا؟ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ ما را دریافتند اینک بما رسیدند. موسى گفت: کَلَّا، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ نومید مباشید که لطف خفى ما را رهبرست و صنع خبى فرعون را بر گذرست.
قوله: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ موسى (ع) خود را درین حکم مفرد کرد، گفت: مَعِی رَبِّی و نگفت: معنا ربنا زیرا که در سابقه حکم رفته بود که قومى از بنى اسرائیل بعد از هلاک فرعون و قبطیان گوساله پرست خواهند شد، از این جهت خود را در این حکم مفرد کرد. باز مصطفى (ص) چون در غار بود، با صدیق اکبر از احوال صدیق، آن حقائق معانى شناخت که او را با نفس خود قرین کرد و در حکم معیّت آورد، گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا.لطیفة: موسى (ع) «معى» فرا پیش داشت که از خود بحق نگریست، باز مصطفى (ص) «اللَّه» فراپیش داشت گفت: «انّ اللَّه معنا»
که از حق بخود نگریست. هذا کقوله تعالى. أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ و لم یقل: الى الظل کیف مه الرب.
آن حال مریدست و این حال مراد، آن راه روندگانست و این صفت ربودگان. گفتهاند که فرعون چون بکنار دریا رسید، و دریا دید شکافته و راهها پیدا گشته، با قوم خویش گفت: «این دریا از بیم من شکافته گشت و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى آن روز گفت: جبرئیل خواست که او را عذاب کند پر خویش بگسترانید تا او را بزمین فرو برد فرمان آمد از جبّار عالم که: مه یا جبرئیل فانما یعجل بالعقوبة من یخاف الموت. و گفتهاند موسى خود را گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ و رب العزّة امّت احمد را گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا. موسى آنچه خود را گفت اللَّه برو رد نکرد، او را راه نجات نمود و کید دشمن از پیش برداشت. چه گویى آنچه حق جل جلاله بخودى خود امّت احمد را گفت، و وعده که داد اولیتر که وفا کند، از غم گناه برهاند و برحمت و مغفرت خود رساند.
و فى کلّ شىء له آیة
تدلّ على انّه واحد
تاریخ ازل و ابد کم از لحظتى در بدایت اقبال او، نعمت هر دو سراى کم از ذرهاى در شعاع آفتاب افضال او، ساختگان خدمتند سوختگان محبت او، خستگان محنتند عزیزان حضرت او، خداوندى که همه ثناها را سزاوارست، در ذات بىنظیر و در صفات بىیارست، در کامرانى با اختیار و در کارسازى بىاختبارست، عاصیان را آمرزگار و با مفلسان نیکوکار است، آرنده ظلمات و برآرنده انوار است، بیننده احوال و داننده اسرار است.
با رنگ رخ تو لاله بىمقدارست
با بوى سر زلف تو عنبر خوارست
بدانکه حق جل جلاله و تقدست اسمائه در این آیات چهار جایگه خود را بخلق اضافت کرد، گفت: رَبُّ الْعالَمِینَ، رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا، رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ، رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما: و این اضافت، اعنى ذات البارئ جل جلاله الى خلقه در قرآن بر دو وجه بود: یکى اضافت جزوى، دیگر اضافت کلّى. اما اضافت جزوى تشریف مضاف الیه، چنان که مصطفى (ص) گفت: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ، وَ اعْبُدْ رَبَّکَ، وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ، وَ لِرَبِّکَ فَاصْبِرْ، وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ، ازین نمط در قرآن بسیارست و همه تشریف و تکریم مصطفى (ص) است و حق جل جلاله خداوند همه مخلوقات و محدثات است. اما مصطفى (ص) را بذکر مخصوص کرد بزرگ گردانیدن او را بر دل بندگان، هم چنان که همه بقعتها را پادشاهست و خداوند جل جلاله آن گه مکه و کعبه را بذکر مخصوص کرد، گفت: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ،لْیَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَیْتِ بزرگ گردانیدن آن را بر دل خلق. اما اضافت کلّى آنست که درین آیات گفت، و امثال این در قرآن فراوانست، و مقصود بیان قدرتست و اظهار هیبت و عزت کریم است. و بزرگوار آن خداوند را که در هر جایى صنعى خبى دارد و در هر امرى لطفى خفى مینماید.
بنگر که صنع خبى با فرعون دشمن چه کرد و لطف خفى موسى کلیم را چه ساخت.
موسى از دشمن بشب بگریخته و روى سوى دریا نهاده و فرعون با خیل و حشم بر پى وى ایستاده. بنى اسرائیل گفتند: یا موسى البحر امامنا و العدو خلفنا، فما الحیلة؟
یا موسى از پیش دریا و از پس دشمن حیلت چیست و راه گریز کجا؟ إِنَّا لَمُدْرَکُونَ ما را دریافتند اینک بما رسیدند. موسى گفت: کَلَّا، إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ نومید مباشید که لطف خفى ما را رهبرست و صنع خبى فرعون را بر گذرست.
قوله: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ موسى (ع) خود را درین حکم مفرد کرد، گفت: مَعِی رَبِّی و نگفت: معنا ربنا زیرا که در سابقه حکم رفته بود که قومى از بنى اسرائیل بعد از هلاک فرعون و قبطیان گوساله پرست خواهند شد، از این جهت خود را در این حکم مفرد کرد. باز مصطفى (ص) چون در غار بود، با صدیق اکبر از احوال صدیق، آن حقائق معانى شناخت که او را با نفس خود قرین کرد و در حکم معیّت آورد، گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَنا.لطیفة: موسى (ع) «معى» فرا پیش داشت که از خود بحق نگریست، باز مصطفى (ص) «اللَّه» فراپیش داشت گفت: «انّ اللَّه معنا»
که از حق بخود نگریست. هذا کقوله تعالى. أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ و لم یقل: الى الظل کیف مه الرب.
آن حال مریدست و این حال مراد، آن راه روندگانست و این صفت ربودگان. گفتهاند که فرعون چون بکنار دریا رسید، و دریا دید شکافته و راهها پیدا گشته، با قوم خویش گفت: «این دریا از بیم من شکافته گشت و أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى آن روز گفت: جبرئیل خواست که او را عذاب کند پر خویش بگسترانید تا او را بزمین فرو برد فرمان آمد از جبّار عالم که: مه یا جبرئیل فانما یعجل بالعقوبة من یخاف الموت. و گفتهاند موسى خود را گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ و رب العزّة امّت احمد را گفت: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا. موسى آنچه خود را گفت اللَّه برو رد نکرد، او را راه نجات نمود و کید دشمن از پیش برداشت. چه گویى آنچه حق جل جلاله بخودى خود امّت احمد را گفت، و وعده که داد اولیتر که وفا کند، از غم گناه برهاند و برحمت و مغفرت خود رساند.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِیمَ (۶۹). برخوان بر ایشان خبر ابراهیم.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گاه که گفت پدر خویش را ما تَعْبُدُونَ (۷۰) چیست که مىپرستید؟
قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً گفتند بتان مىپرستیم فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ (۷۱) همیشه بآن بازنشستهایم.
قالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ (۷۲) گفت هیچ بشما نیوشند چون خوانید.
أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (۷۳)، یا بکار آیند شما را یا گزایند.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۷۴) گفتند نه آنست که ما پدران خویش را چنان یافتیم که مىکردند مىتراشیدند و مىپرستیدند.
قالَ گفت أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۷۵) بینید آنچه مىپرستید.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ (۷۶) شما و پدران شما.
فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ (۷۷) ایشان دشمن منند و هر پرستندهاى مگر خداوند جهانیان.
الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ (۷۸) آن خداوند که او آفرید مرا و راه مینماید.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ (۷۹) و او که مىخوراند و مىآشاماند مرا.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (۸۰) و چون بیمار شوم آسان میرهاند مرا.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ (۸۱) و اوست که مىمیراند مرا و باز زنده کند مرا.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ (۸۲) و اوست که مىبیوسم که بیامرزد مرا گناه من روز پاداش و شمار و داورى.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً خداوند من مرا دانش و نامهاى بخش و دینى که درآموزم و بآن کار رانم وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۸۳) و مرا بنیکان دررسان.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (۸۴) و مرا نام نیکو و ستایش راست ده در پسینان.
وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ (۸۵) و مرا از میراث بران بهشت با ناز کن.
وَ اغْفِرْ لِأَبِی و بیامرز پدر مرا إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ (۸۶) که از گمشدگان و بىراهان بود.
وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (۸۷) و مرا شرم زده مکن آن روز که برانگیزانند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (۸۸) آن روز که کار نیاید نه مال و نه پسران.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۹) مگر که او باللّه آید یا دلى رسته از شرک.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ (۹۰) آن روز که نزدیک آرند بهشت پرهیزکاران را.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ (۹۱) و آن روز که بیرون آرند آشکارا آتش بىراهان را و نافرمانبرداران را.
وَ قِیلَ لَهُمْ و ایشان را گویند أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۹۲) مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه مىپرستیدید
فرود از اللَّه هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ شما را امروز بکار آیند، یارى دهنده أَوْ یَنْتَصِرُونَ (۹۳) یا خود با ما تازید.
فَکُبْکِبُوا فِیها نگونسار در افکنند در آتش هُمْ وَ الْغاوُونَ (۹۴) آن پرستیدگان را و آن بیراهان که ایشان را مىپرستیدند.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ (۹۵) و سپاه ابلیس همگان.
قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ (۹۶) و گویند یکدیگر را در آتش بچنگو گرى.
تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۹۷) بخدا که نبودیم ما مگر در گمراهى آشکارا.
إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۹۸) که شما را که بتانید مىهمسان داشتیم با خداوند جهانیان.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ (۹۹) و بىراه نکرد ما را مگر بدان پدران و مهتران.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ (۱۰۰) نه ما را از شفیعان کسى.
وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ (۱۰۱) و نه دوستى با ما گرم.
فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً چه بودى ما را اگر ما را بازگشت بودى با دنیا.
فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۲) ما از گرویدگان بودیمى.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۰۳) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین عبرتى پیداست و پندى آشکارا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۰۴) و خداوند تو تواناست مهربان.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گاه که گفت پدر خویش را ما تَعْبُدُونَ (۷۰) چیست که مىپرستید؟
قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً گفتند بتان مىپرستیم فَنَظَلُّ لَها عاکِفِینَ (۷۱) همیشه بآن بازنشستهایم.
قالَ هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ إِذْ تَدْعُونَ (۷۲) گفت هیچ بشما نیوشند چون خوانید.
أَوْ یَنْفَعُونَکُمْ أَوْ یَضُرُّونَ (۷۳)، یا بکار آیند شما را یا گزایند.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۷۴) گفتند نه آنست که ما پدران خویش را چنان یافتیم که مىکردند مىتراشیدند و مىپرستیدند.
قالَ گفت أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۷۵) بینید آنچه مىپرستید.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ (۷۶) شما و پدران شما.
فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ (۷۷) ایشان دشمن منند و هر پرستندهاى مگر خداوند جهانیان.
الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ (۷۸) آن خداوند که او آفرید مرا و راه مینماید.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ (۷۹) و او که مىخوراند و مىآشاماند مرا.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (۸۰) و چون بیمار شوم آسان میرهاند مرا.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ (۸۱) و اوست که مىمیراند مرا و باز زنده کند مرا.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ (۸۲) و اوست که مىبیوسم که بیامرزد مرا گناه من روز پاداش و شمار و داورى.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً خداوند من مرا دانش و نامهاى بخش و دینى که درآموزم و بآن کار رانم وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ (۸۳) و مرا بنیکان دررسان.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ (۸۴) و مرا نام نیکو و ستایش راست ده در پسینان.
وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ (۸۵) و مرا از میراث بران بهشت با ناز کن.
وَ اغْفِرْ لِأَبِی و بیامرز پدر مرا إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ (۸۶) که از گمشدگان و بىراهان بود.
وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ (۸۷) و مرا شرم زده مکن آن روز که برانگیزانند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (۸۸) آن روز که کار نیاید نه مال و نه پسران.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۹) مگر که او باللّه آید یا دلى رسته از شرک.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ (۹۰) آن روز که نزدیک آرند بهشت پرهیزکاران را.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ (۹۱) و آن روز که بیرون آرند آشکارا آتش بىراهان را و نافرمانبرداران را.
وَ قِیلَ لَهُمْ و ایشان را گویند أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (۹۲) مِنْ دُونِ اللَّهِ کجااند آنچه مىپرستیدید
فرود از اللَّه هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ شما را امروز بکار آیند، یارى دهنده أَوْ یَنْتَصِرُونَ (۹۳) یا خود با ما تازید.
فَکُبْکِبُوا فِیها نگونسار در افکنند در آتش هُمْ وَ الْغاوُونَ (۹۴) آن پرستیدگان را و آن بیراهان که ایشان را مىپرستیدند.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ (۹۵) و سپاه ابلیس همگان.
قالُوا وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ (۹۶) و گویند یکدیگر را در آتش بچنگو گرى.
تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۹۷) بخدا که نبودیم ما مگر در گمراهى آشکارا.
إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۹۸) که شما را که بتانید مىهمسان داشتیم با خداوند جهانیان.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ (۹۹) و بىراه نکرد ما را مگر بدان پدران و مهتران.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ (۱۰۰) نه ما را از شفیعان کسى.
وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ (۱۰۱) و نه دوستى با ما گرم.
فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً چه بودى ما را اگر ما را بازگشت بودى با دنیا.
فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰۲) ما از گرویدگان بودیمى.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۰۳) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین عبرتى پیداست و پندى آشکارا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۰۴) و خداوند تو تواناست مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ یعنى اتل یا محمد على اهل مکه، خبر ابراهیم إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ و اىّ شىء تعبدون؟
قالُوا نَعْبُدُ هذه الاصنام التی ترانا مقیمین على عبادتها و هى اثنان و سبعون صنما من ذهب و فضة و حدید و نحاس و خشب و انّما قال: فَنَظَلُّ لانهم کانوا یعبدونها بالنهار دون اللیل.
قالَ لهم ابراهیم: هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اى هل یسمعون دعائکم و هل یجیبکم اذ تدعونها.
أَوْ هل یَنْفَعُونَکُمْ فى شیء اذ عبدتموها او یضرّونکم بشىء اذ لم تعبدونها.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ یعبدون الاصنام فاتبعناهم، انّما کنى عنهم بکنایة العقلاء لانّه کان فى جملة المعبودین من یعقل کالملائکة و شیاطین الانس و الجنّ.
قالَ ابراهیم منکرا على آبائهم فى عبادتها أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی و انا منهم برىء، یرید بالعدوّ الاصنام و عبادها لتصحّ العداوة، فانّ العداوة لا تصحّ من الجماد. و قیل انّهم عدوّ لى. یرید الاصنام، و المعنى انّهم عدوّ لى لو عبدتهم فى القیامة کما قال تعالى: کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا. قال الفرّاء: هذا من المقلوب و المعنى انّى عدوّ لهم اعادیهم و لا اعبدهم لانّ من عادینه عاداک و وحّد عدوّا لانّ فعولا صنعت للمبالغة و الکثرة فقام مقام الجمع.
و قیل معناه کلّ معبود لکم عدوّ لى الا ربّ العالمین یجوز ان یکون الاستثناء منقطعا بمعنى لکن، فیتمّ الکلام عند قوله فانّهم عدوّ لى ثم قال لکن رب العالمین لیس بعدوّ لى کقوله: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ منکم فکلوا. قال الزجاج الاستثناء صحیح متصل لانّهم و ان انکروا العبادة المعروفة لم ینکروا انّه خالقهم و رازقهم و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فکانوا بهذا عابدین فصحّ الاستثناء.
و قیل من کان جاحدا للَّه عابد له من حیث انّ اثر العبودیة فیه ظاهر، فالاستثناء صحیح.
و قیل الا بمعنى دون کقوله: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى.
ثم ذکر ابراهیم رب العالمین فقال الَّذِی خَلَقَنِی فى الدنیا على فطرته فَهُوَ یَهْدِینِ فى الآخرة الى جنته. و قیل الَّذِی خَلَقَنِی و لم اک شیئا فهو یهدینى الى الرشاد اذ عبدته و لم اشرک به شیئا.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ یرزقنى و یربّینى، یطعمنى اى طعام شاء و یسقینى اى شراب شاء. و دخل «هو» فى هذه الکلمات للتخصیص کما یقول: زید هو الضارب عمروا اذا کان هناک من یدّعى انّ غیر زید ضربه.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ یبرؤنى من المرض اضاف ابراهیم المرض الى نفسه و ان کان من اللَّه سبحانه لانّ قومه کانوا یعدّونه عیبا، فاستعمل حسن الادب کقول الخضر: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و قال: فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما. و قیل یشبه هذا ان یکون شاکیا للَّه عزّ و جلّ لو اضاف المرض الیه، فلذلک اضاف الى نفسه. و قال جعفر الصادق (ع) اذا مرضت بالذنوب شفانى بالتوبة.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی اذا شاء ثُمَّ یُحْیِینِ اذا اراد بعد الممات. ادخل ثُمَّ لانّ بینهما تراخیا، و انّما اراد بذلک الاحتجاج علیهم لانّ الالاهیة لا تصلح الا لمن یقدر على هذه الاشیاء.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ، اى الذى ارجو ان یستر لى خطیئتى یوم الحساب، و المجازاة. این آیت دلیلیست که بر انبیا صغائر زلات رود اگر چه از کبائر معصوم باشند. و زلّت ابراهیم سه کلمه بود یکى آنست که گفت: إِنِّی سَقِیمٌ دیگر: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ سوم: ساره را گفت: هذه اختى. قال مقاتل: ان ابراهیم کذب ثلاث کذبات و اخطأ ثلاث خطیات و ابتلى ثلاث و اسقط سقطة.
امّا الکذب فحین قال: هذه اختى و حین قال: إِنِّی سَقِیمٌ و حین قال: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و امّا الخطیئات الثلاث قوله للزهرة: هذا رَبِّی و للقمر: هذا رَبِّی و للشمس: هذا رَبِّی، و امّا البلیات فحین قذف فى النّار و الختان و ذبح ابنه، و اسقط سقطة حین قال: اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. و گفتهاند أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی گناهان امّت میخواهد کقوله تعالى: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
و قیل تعبد ابراهیم بان یدعو بهذا الدعاء کما تعبد بقوله: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
و معلوم قطعا انّه لا یخزى لکنّه دعا اللَّه بهذه الادعیة اظهارا للعبودیّة و لیقتدى به غیره. قال اهل التوحید ان ابراهیم حکم بهذه الاشیاء حتى اذا انتهى الى المغفرة لم یحکم علیها فقال وَ الَّذِی أَطْمَعُ لیعلم ان العبد لیس له ان یحکم لنفسه بالامان و یکون بین الخوف و الرجاء.
روى عن عائشة انها قالت: یا رسول اللَّه انّ عبد اللَّه بن جدعان کان یقرى الضیف و یصل الرحم و یفکّ العانى، و هل ینفعه ذلک؟ قال لا، لانّه لم یقل یوما قط: أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً اى نبوة، و قیل فهما و علما و اصابة فى القول وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ اى وفّقنى للذى یؤدى الى الاجتماع مع الصالحین یعنى النبیین فى الثواب.
قال الحسن: لا مدح ابلغ من الصلاح و لا حالة اشرف عند اللَّه من الصلاح. و قیل هَبْ لِی حُکْماً فى الدنیا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فى العقبى.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ اکثر المفسرین على انه الثناء الحسن الجیّد، و سمى لسانا لانه به یکون یعنى اجعل لى ثناء جمیلا و دعاء حسنا على لسان الخلق الى یوم القیامة، فاستجاب اللَّه دعائه حتى یتولاه اهل الادیان کلّها فیقرون برسالته و یؤمنون به.
و قیل اراد ان لا ینقطع النبوّة من نسله. و قیل اراد ان یجعل من ولده من یقوم بالحقّ فى آخر الزّمان، فاستجاب اللَّه دعائه و جعله شجرة الانبیاء و بعث محمدا علیه السّلام فى آخر الزّمان من ذرّیّته. وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ، اى امتنى على الحالة الّتى استوجب بها منک ان تدخلنى جنّة النعیم. و جاء لفظ الوراثة فى القرآن فى غیر موضع لانّ المؤمنین یرثون منازل الکفّار. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع به الملک. و قیل لانّها تقع من غیر کسب.
قوله: وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. قال الحسین بن الفضل: یعنى على شریطة الاسلام، و کذلک قال فى قوم لوط: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، على شریطة الاسلام یؤیّده قوله. و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایّاه، و قیل انّما دعى له وفاء بعهده و وعده الّذى وعده ایّاه من قوله: سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی.
و جایز ان یدعو لابیه فى حال حیاته و ان کان کافرا لانّه لا یعلم انّه یموت على کفره و لم یکن منهیّا عنه، فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه.
روى سمرة بن جندب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من توضّأ فاسبغ الوضوء ثم خرج من بیته یرید المسجد فقال حین یخرج: بسم اللَّه الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ الا هداه لصواب الاعمال، وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ الا اطمعه اللَّه من طعام الجنّة و سقاه من شرابها وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ الا شفاه اللَّه، وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ الا احیاه اللَّه حیاة الشّهداء و اماته میتة الشهداء، وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ الا غفر اللَّه خطایاه و لو کانت اکثر من زبد البحر، رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ الّا وهب اللَّه له حکما و الحقه بصالح من مضى و صالح من بقى وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ الا کتب عند اللَّه صدّیقا، وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ الا جعل اللَّه له القصور و المنازل فى الجنّة قال سمرة و لقد سمعته من رسول اللَّه (ص) غیر مرّة و لا مرّتین و لا ثلاثا حتّى عدّ عشرا و کان الحسن یزید فیه و اغفر لوالدى کَما رَبَّیانِی صَغِیراً.
قوله تعالى: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ اى لا تفضحنى و لا تهتک سترى یوم القیامة و انّما قال ذلک مع علمه بانّه لا یخزیه حثّا لغیره على الاقتداء به و قیل لا تخزنى، اى لا تدخلنى النّار یدلّ علیه قوله ربّنا: رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ، ثمّ فسّر یوم البعث و وصفه بانّه یوم لا ینفع فیه مالٌ وَ لا بَنُونَ یعنى لا ینفع ذا مال ماله الّذى کان له فى الدّنیا و لا ینفعه بنوه بمواساة شىء من طاعتهم و لا بحمل شىء من معاصیه.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ اى الا امرءا صار الى اللَّه و له قلب سلیم لا شرک فیه و لا کفر، و المعنى بنفس سلیم عن الکفر و المعاصى و انّما اضافه الى القلب لانّ الجوارح تابعة للقلب فتسلم بسلامته و تفسد بفساده. و فى الخبر: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد و اذا فسدت فسد لها سایر الجسد، الا و هى القلب».
قال المبرد: الاستثناء هاهنا منقطع لانّ القلوب السّلیمة لیست من المال و البنین، و قیل هو متّصل، و المعنى الا من سلم قلبه فانّه ینفعه ماله الذى انفقه فى طاعة اللَّه و ینفعه بنوه لانّهم یشفعون فیه. و قیل ینفعونه بسروره بهم. قال ابن عباس: سلامة القلب شهادة ان لا اله الا اللَّه. و قال ابن المسیب: القلب السلیم هو الصحیح ضدّ المریض و هو قلب المؤمن لانّ قلب الکافر و المنافق مریض. قال اللَّه سبحانه تعالى: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و قیل القلب السّلیم الخالى من البدعة و المطمئنّ على السّنّة. و قیل سلیم من آفة المال و البنین. و قیل السّلیم فى اللّغة اللدیغ فمعناه اللدیغ من خوف اللَّه سبحانه.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ اى ادنیت الجنّة من الّذین ینفون الشرک و یتّقون عقاب اللَّه بطاعتهم لینظروا الیها و یدخلوا آمنین.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ، اى اظهرت جهنّم للکفّار الضّالین عن الهدى لینظروا الیها و الى ما ما اعدّ اللَّه لهم من العذاب فیها فیزدادوا بذلک حسرة الى حسرة.
وَ قِیلَ لَهُمْ یعنى للکافرین فى ذلک الوقت تقریعا و تبکیتا: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ من الاصنام و تزعمون انّها تشفق لکم و تقرّبکم الى اللَّه زلفى.
هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ فتدفع عنکم او ینتصرون لانفسهم فهى فى النار معکم.
النّصر المعونة على دفع الشّرّ و السّوء عن غیره و الانتصار ان یدفع عن نفسه. و انّما قال: أَوْ یَنْتَصِرُونَ بعد قوله: هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ. لانّ رتبة النّصر بعد رتبة الانتصار، لانّ من نصر غیره فلا شکّ فى انتصاره و قد ینتصر من لا یقدر على نصر غیره: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ، اى قذفوا فیها و طرح بعضهم على بعض منکوسین على رؤسهم و اصله کبّوا ثمّ ضوعف کرّر للمبالغة و مثله. قولهم کففت و کفکفت.
و قوله: هُمْ یعنى الاصنام و ذکّروا حملا على اللفظ و یعنى بالغاوین الکفّار.
و قیل الشّیاطین و الغاوى العامل بما یوجب الخیبة من الخیر.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ، اى متّبعوه من ولده و ولد آدم.
قالُوا اى العابدون غیر اللَّه و الاتباع و المتبوعون، مفعول قالوا تاللَّه الى آخر القصّة وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ حال عرضت بین الفاعل و المفعول و معنى یختصمون: انّ الاتباع یقولون للمتبوعین غزرتمونا و کذّبتمونا و اهلکتمونا. و یقول المتبوعون: بل ضللتم باختیارکم و کنتم عاقلین فهلا نظرتم لانفسکم فما ارینا لانفسنا، یقال اختصم القوم و تخاصموا بمعنى واحد. و نظیر الآیة قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ. و قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
و قوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، هذا من کلام التابعین و اکّدوا قولهم بالقسم، اى تاللّه ما کنّا الا فى ذهاب عن الصّواب بیّن اذ سوّینا بینکم و بین ربّ العالمین فى العبادة و التّسمیة یقال سوّیت الشیء بالشّىء اى جعلته یساویه عملا و حکما و تسمیة.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ. اى کبراؤنا الذین دعونا الى الضلال و امرونا به.
و قیل المجرمون ابلیس و جنده و قیل ابن آدم القاتل لانّه اوّل من سنّ القتل و انواع المعاصى.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ شافع من الأباعد وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ من الاقارب، ینفعنا و یشفع لنا.
روى فى بعض الاخبار: انّه یجیء یوم القیامة عبد یحاسب فیستوى حسناته و سیّآته و یحتاج الى حسنة واحدة ترضى عنه خصومه. فیقول اللَّه: عبدى بقیت لک حسنة ان کانت ادخلتک الجنّة انظروا طلب من النّاس لعلّ واحدا یهب منک حسنة واحدة، فیاتى و یدخل فى الصفّین من ابیه و امّه ثمّ من اصحابه. فیقول لکلّ واحد فى بابه فلا یجیبه احد، و کلّ یقول له: انا الیوم فقیر الى حسنة واحدة فیرجع الى مکانه. فیسأله الحقّ، سبحانه و یقول: ما ذا جئت به؟ فیقول، یا ربّ لم یعطنى احد حسنة من حسناته. فیقول اللَّه: عبدى لم یکن لک صدیق فىّ. فیذکر العبد و یقول: فلان کان صدیقا لى. فیدلّه الحق علیه فیاتیه فیکلّمه فى بابه، فیقول: بلى، لى عبادات کثیرة قبلها الیوم عنّى فقد وهبتها منک، فیسرّ هذا العبد و یجیء الى موضعه و یخبر بذلک ربّه فیقول اللَّه. قد قبلتها منه و لم انقص من حقّه شیئا و قد غفرت لک و له».
و هذا معنى قوله: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و الحمیم القریب من قولهم حمّ الشیء اى قرب. و قیل سمّى الصّدیق حمیما لانّه یحمیه و یدفع عنه. کافران این سخن آن گه گویند که فریشتگان را و پیغامبران و مؤمنان را بینند که اهل توحید را شفاعت میکنند و ایشان خود را شفیعى نبینند و نه هیچ فریادرس. و در خبرست که بهشتى گوید: ربّ ما فعل صدیقى فلان و صدیقه فى الجحیم. بار خدایا کار آن دوست من بچه رسید چه حالست او را و چه کردند با وى؟ و آن دوست وى بدوزخ باشد ربّ العزّة اکرام آن بهشتى را گوید: اخرجوا له صدیقه الى الجنّة آن دوست وى را از دوزخ بیرون آرید که او را بآن بهشتى بخشیدیم. کافران در دوزخ چون آن حال بینند و مؤمنان که شفاعت از بهر یکدیگر میکنند گویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و قال الحسن: ما اجتمع ملاء على ذکر اللَّه عزّ و جلّ فیهم عبد من اهل الجنّة الا شفّعه اللَّه فیهم، و انّ اهل الایمان شفعاء بعضهم لبعض و هم عند اللَّه شافعون مشفعون. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ الناس یمرّون یوم القیامة على الصراط و الصّراط دحض مزّلة یتکفأ باهله و النّار تاخذ منهم و انّ جهنّم لتنطف علیهم اى تمطر علیهم مثل الثلج اذا وقع لها زفیر و شهیق فبیناهم کذلک اذ جاءهم نداء من الرّحمن: عبادى من کنتم تعبدون فى دار الدنیا؟ فیقولون ربّ انت تعلم انّا ایّاک کنّا نعبد فیجیبهم بصوت لم یسمع الخلائق مثله قطّ: عبادى حقّ علىّ ان لا اکلکم الیوم الى احد غیرى فقد غفرت لکم و رضیت عنکم، فتقوم الملایکة عند ذلک بالشّفاعة فنجوا من ذلک المکان.
فیقول الذین تحتهم فى النّار: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ.
قوله: فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً اى رجعة و عودة الى الدنیا لآمنّا باللّه و صدّقنا رسوله.
و قال اللَّه سبحانه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و انتصاب فَنَکُونَ لانّه جواب التّمنّى. اندر همه قرآن حمیم بر دو وجه است: یکى بمعنى قریب چنان که درین موضع گفت: وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اى قریب، دیگر گفت: وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى قریب قریبا من الکفّار، و قال تعالى کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى قریب. وجه دیگر حمیم آب گرم است کقوله تعالى: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، اى حارّا یصبّ من فوق رؤسهم الحمیم. و قال تعالى: ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ اى ماء حارّ قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى اخبارنا باختصام اهل النّار و تبرّؤ بعضهم عن البعض لعظة و عبرة للعقلاء، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ مع وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ المقتدر على اعدائه بالانتقام منهم، المنعم على اولیائه بالاحسان الیهم.
قالُوا نَعْبُدُ هذه الاصنام التی ترانا مقیمین على عبادتها و هى اثنان و سبعون صنما من ذهب و فضة و حدید و نحاس و خشب و انّما قال: فَنَظَلُّ لانهم کانوا یعبدونها بالنهار دون اللیل.
قالَ لهم ابراهیم: هَلْ یَسْمَعُونَکُمْ اى هل یسمعون دعائکم و هل یجیبکم اذ تدعونها.
أَوْ هل یَنْفَعُونَکُمْ فى شیء اذ عبدتموها او یضرّونکم بشىء اذ لم تعبدونها.
قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا کَذلِکَ یَفْعَلُونَ یعبدون الاصنام فاتبعناهم، انّما کنى عنهم بکنایة العقلاء لانّه کان فى جملة المعبودین من یعقل کالملائکة و شیاطین الانس و الجنّ.
قالَ ابراهیم منکرا على آبائهم فى عبادتها أَ فَرَأَیْتُمْ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ.
أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمُ الْأَقْدَمُونَ فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی و انا منهم برىء، یرید بالعدوّ الاصنام و عبادها لتصحّ العداوة، فانّ العداوة لا تصحّ من الجماد. و قیل انّهم عدوّ لى. یرید الاصنام، و المعنى انّهم عدوّ لى لو عبدتهم فى القیامة کما قال تعالى: کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا. قال الفرّاء: هذا من المقلوب و المعنى انّى عدوّ لهم اعادیهم و لا اعبدهم لانّ من عادینه عاداک و وحّد عدوّا لانّ فعولا صنعت للمبالغة و الکثرة فقام مقام الجمع.
و قیل معناه کلّ معبود لکم عدوّ لى الا ربّ العالمین یجوز ان یکون الاستثناء منقطعا بمعنى لکن، فیتمّ الکلام عند قوله فانّهم عدوّ لى ثم قال لکن رب العالمین لیس بعدوّ لى کقوله: إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ منکم فکلوا. قال الزجاج الاستثناء صحیح متصل لانّهم و ان انکروا العبادة المعروفة لم ینکروا انّه خالقهم و رازقهم و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ فکانوا بهذا عابدین فصحّ الاستثناء.
و قیل من کان جاحدا للَّه عابد له من حیث انّ اثر العبودیة فیه ظاهر، فالاستثناء صحیح.
و قیل الا بمعنى دون کقوله: لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولى.
ثم ذکر ابراهیم رب العالمین فقال الَّذِی خَلَقَنِی فى الدنیا على فطرته فَهُوَ یَهْدِینِ فى الآخرة الى جنته. و قیل الَّذِی خَلَقَنِی و لم اک شیئا فهو یهدینى الى الرشاد اذ عبدته و لم اشرک به شیئا.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ یرزقنى و یربّینى، یطعمنى اى طعام شاء و یسقینى اى شراب شاء. و دخل «هو» فى هذه الکلمات للتخصیص کما یقول: زید هو الضارب عمروا اذا کان هناک من یدّعى انّ غیر زید ضربه.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ یبرؤنى من المرض اضاف ابراهیم المرض الى نفسه و ان کان من اللَّه سبحانه لانّ قومه کانوا یعدّونه عیبا، فاستعمل حسن الادب کقول الخضر: فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها و قال: فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما. و قیل یشبه هذا ان یکون شاکیا للَّه عزّ و جلّ لو اضاف المرض الیه، فلذلک اضاف الى نفسه. و قال جعفر الصادق (ع) اذا مرضت بالذنوب شفانى بالتوبة.
وَ الَّذِی یُمِیتُنِی اذا شاء ثُمَّ یُحْیِینِ اذا اراد بعد الممات. ادخل ثُمَّ لانّ بینهما تراخیا، و انّما اراد بذلک الاحتجاج علیهم لانّ الالاهیة لا تصلح الا لمن یقدر على هذه الاشیاء.
وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ، اى الذى ارجو ان یستر لى خطیئتى یوم الحساب، و المجازاة. این آیت دلیلیست که بر انبیا صغائر زلات رود اگر چه از کبائر معصوم باشند. و زلّت ابراهیم سه کلمه بود یکى آنست که گفت: إِنِّی سَقِیمٌ دیگر: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ سوم: ساره را گفت: هذه اختى. قال مقاتل: ان ابراهیم کذب ثلاث کذبات و اخطأ ثلاث خطیات و ابتلى ثلاث و اسقط سقطة.
امّا الکذب فحین قال: هذه اختى و حین قال: إِنِّی سَقِیمٌ و حین قال: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ و امّا الخطیئات الثلاث قوله للزهرة: هذا رَبِّی و للقمر: هذا رَبِّی و للشمس: هذا رَبِّی، و امّا البلیات فحین قذف فى النّار و الختان و ذبح ابنه، و اسقط سقطة حین قال: اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. و گفتهاند أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی گناهان امّت میخواهد کقوله تعالى: لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ.
و قیل تعبد ابراهیم بان یدعو بهذا الدعاء کما تعبد بقوله: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ.
و معلوم قطعا انّه لا یخزى لکنّه دعا اللَّه بهذه الادعیة اظهارا للعبودیّة و لیقتدى به غیره. قال اهل التوحید ان ابراهیم حکم بهذه الاشیاء حتى اذا انتهى الى المغفرة لم یحکم علیها فقال وَ الَّذِی أَطْمَعُ لیعلم ان العبد لیس له ان یحکم لنفسه بالامان و یکون بین الخوف و الرجاء.
روى عن عائشة انها قالت: یا رسول اللَّه انّ عبد اللَّه بن جدعان کان یقرى الضیف و یصل الرحم و یفکّ العانى، و هل ینفعه ذلک؟ قال لا، لانّه لم یقل یوما قط: أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ.
رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً اى نبوة، و قیل فهما و علما و اصابة فى القول وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ اى وفّقنى للذى یؤدى الى الاجتماع مع الصالحین یعنى النبیین فى الثواب.
قال الحسن: لا مدح ابلغ من الصلاح و لا حالة اشرف عند اللَّه من الصلاح. و قیل هَبْ لِی حُکْماً فى الدنیا وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ فى العقبى.
وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ اکثر المفسرین على انه الثناء الحسن الجیّد، و سمى لسانا لانه به یکون یعنى اجعل لى ثناء جمیلا و دعاء حسنا على لسان الخلق الى یوم القیامة، فاستجاب اللَّه دعائه حتى یتولاه اهل الادیان کلّها فیقرون برسالته و یؤمنون به.
و قیل اراد ان لا ینقطع النبوّة من نسله. و قیل اراد ان یجعل من ولده من یقوم بالحقّ فى آخر الزّمان، فاستجاب اللَّه دعائه و جعله شجرة الانبیاء و بعث محمدا علیه السّلام فى آخر الزّمان من ذرّیّته. وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ، اى امتنى على الحالة الّتى استوجب بها منک ان تدخلنى جنّة النعیم. و جاء لفظ الوراثة فى القرآن فى غیر موضع لانّ المؤمنین یرثون منازل الکفّار. و قیل لانّ الوراثة اقوى سبب یقع به الملک. و قیل لانّها تقع من غیر کسب.
قوله: وَ اغْفِرْ لِأَبِی إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ. قال الحسین بن الفضل: یعنى على شریطة الاسلام، و کذلک قال فى قوم لوط: هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ، على شریطة الاسلام یؤیّده قوله. و ما کان استغفار ابراهیم لابیه الا عن موعدة وعدها ایّاه، و قیل انّما دعى له وفاء بعهده و وعده الّذى وعده ایّاه من قوله: سَأَسْتَغْفِرُ لَکَ رَبِّی.
و جایز ان یدعو لابیه فى حال حیاته و ان کان کافرا لانّه لا یعلم انّه یموت على کفره و لم یکن منهیّا عنه، فلمّا تبیّن له انّه عدوّ للَّه تبرّأ منه.
روى سمرة بن جندب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من توضّأ فاسبغ الوضوء ثم خرج من بیته یرید المسجد فقال حین یخرج: بسم اللَّه الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ الا هداه لصواب الاعمال، وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ الا اطمعه اللَّه من طعام الجنّة و سقاه من شرابها وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ الا شفاه اللَّه، وَ الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ الا احیاه اللَّه حیاة الشّهداء و اماته میتة الشهداء، وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ الا غفر اللَّه خطایاه و لو کانت اکثر من زبد البحر، رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ الّا وهب اللَّه له حکما و الحقه بصالح من مضى و صالح من بقى وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ الا کتب عند اللَّه صدّیقا، وَ اجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ الا جعل اللَّه له القصور و المنازل فى الجنّة قال سمرة و لقد سمعته من رسول اللَّه (ص) غیر مرّة و لا مرّتین و لا ثلاثا حتّى عدّ عشرا و کان الحسن یزید فیه و اغفر لوالدى کَما رَبَّیانِی صَغِیراً.
قوله تعالى: وَ لا تُخْزِنِی یَوْمَ یُبْعَثُونَ اى لا تفضحنى و لا تهتک سترى یوم القیامة و انّما قال ذلک مع علمه بانّه لا یخزیه حثّا لغیره على الاقتداء به و قیل لا تخزنى، اى لا تدخلنى النّار یدلّ علیه قوله ربّنا: رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ، ثمّ فسّر یوم البعث و وصفه بانّه یوم لا ینفع فیه مالٌ وَ لا بَنُونَ یعنى لا ینفع ذا مال ماله الّذى کان له فى الدّنیا و لا ینفعه بنوه بمواساة شىء من طاعتهم و لا بحمل شىء من معاصیه.
إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ اى الا امرءا صار الى اللَّه و له قلب سلیم لا شرک فیه و لا کفر، و المعنى بنفس سلیم عن الکفر و المعاصى و انّما اضافه الى القلب لانّ الجوارح تابعة للقلب فتسلم بسلامته و تفسد بفساده. و فى الخبر: «انّ فى جسد ابن آدم لمضغة اذا صلحت صلح لها سایر الجسد و اذا فسدت فسد لها سایر الجسد، الا و هى القلب».
قال المبرد: الاستثناء هاهنا منقطع لانّ القلوب السّلیمة لیست من المال و البنین، و قیل هو متّصل، و المعنى الا من سلم قلبه فانّه ینفعه ماله الذى انفقه فى طاعة اللَّه و ینفعه بنوه لانّهم یشفعون فیه. و قیل ینفعونه بسروره بهم. قال ابن عباس: سلامة القلب شهادة ان لا اله الا اللَّه. و قال ابن المسیب: القلب السلیم هو الصحیح ضدّ المریض و هو قلب المؤمن لانّ قلب الکافر و المنافق مریض. قال اللَّه سبحانه تعالى: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و قیل القلب السّلیم الخالى من البدعة و المطمئنّ على السّنّة. و قیل سلیم من آفة المال و البنین. و قیل السّلیم فى اللّغة اللدیغ فمعناه اللدیغ من خوف اللَّه سبحانه.
وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ اى ادنیت الجنّة من الّذین ینفون الشرک و یتّقون عقاب اللَّه بطاعتهم لینظروا الیها و یدخلوا آمنین.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِیمُ لِلْغاوِینَ، اى اظهرت جهنّم للکفّار الضّالین عن الهدى لینظروا الیها و الى ما ما اعدّ اللَّه لهم من العذاب فیها فیزدادوا بذلک حسرة الى حسرة.
وَ قِیلَ لَهُمْ یعنى للکافرین فى ذلک الوقت تقریعا و تبکیتا: أَیْنَ ما کُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ من الاصنام و تزعمون انّها تشفق لکم و تقرّبکم الى اللَّه زلفى.
هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ فتدفع عنکم او ینتصرون لانفسهم فهى فى النار معکم.
النّصر المعونة على دفع الشّرّ و السّوء عن غیره و الانتصار ان یدفع عن نفسه. و انّما قال: أَوْ یَنْتَصِرُونَ بعد قوله: هَلْ یَنْصُرُونَکُمْ. لانّ رتبة النّصر بعد رتبة الانتصار، لانّ من نصر غیره فلا شکّ فى انتصاره و قد ینتصر من لا یقدر على نصر غیره: فَکُبْکِبُوا فِیها هُمْ وَ الْغاوُونَ، اى قذفوا فیها و طرح بعضهم على بعض منکوسین على رؤسهم و اصله کبّوا ثمّ ضوعف کرّر للمبالغة و مثله. قولهم کففت و کفکفت.
و قوله: هُمْ یعنى الاصنام و ذکّروا حملا على اللفظ و یعنى بالغاوین الکفّار.
و قیل الشّیاطین و الغاوى العامل بما یوجب الخیبة من الخیر.
وَ جُنُودُ إِبْلِیسَ أَجْمَعُونَ، اى متّبعوه من ولده و ولد آدم.
قالُوا اى العابدون غیر اللَّه و الاتباع و المتبوعون، مفعول قالوا تاللَّه الى آخر القصّة وَ هُمْ فِیها یَخْتَصِمُونَ حال عرضت بین الفاعل و المفعول و معنى یختصمون: انّ الاتباع یقولون للمتبوعین غزرتمونا و کذّبتمونا و اهلکتمونا. و یقول المتبوعون: بل ضللتم باختیارکم و کنتم عاقلین فهلا نظرتم لانفسکم فما ارینا لانفسنا، یقال اختصم القوم و تخاصموا بمعنى واحد. و نظیر الآیة قوله: إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ. و قوله: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا.
و قوله: تَاللَّهِ إِنْ کُنَّا لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ، هذا من کلام التابعین و اکّدوا قولهم بالقسم، اى تاللّه ما کنّا الا فى ذهاب عن الصّواب بیّن اذ سوّینا بینکم و بین ربّ العالمین فى العبادة و التّسمیة یقال سوّیت الشیء بالشّىء اى جعلته یساویه عملا و حکما و تسمیة.
وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ. اى کبراؤنا الذین دعونا الى الضلال و امرونا به.
و قیل المجرمون ابلیس و جنده و قیل ابن آدم القاتل لانّه اوّل من سنّ القتل و انواع المعاصى.
فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ شافع من الأباعد وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ من الاقارب، ینفعنا و یشفع لنا.
روى فى بعض الاخبار: انّه یجیء یوم القیامة عبد یحاسب فیستوى حسناته و سیّآته و یحتاج الى حسنة واحدة ترضى عنه خصومه. فیقول اللَّه: عبدى بقیت لک حسنة ان کانت ادخلتک الجنّة انظروا طلب من النّاس لعلّ واحدا یهب منک حسنة واحدة، فیاتى و یدخل فى الصفّین من ابیه و امّه ثمّ من اصحابه. فیقول لکلّ واحد فى بابه فلا یجیبه احد، و کلّ یقول له: انا الیوم فقیر الى حسنة واحدة فیرجع الى مکانه. فیسأله الحقّ، سبحانه و یقول: ما ذا جئت به؟ فیقول، یا ربّ لم یعطنى احد حسنة من حسناته. فیقول اللَّه: عبدى لم یکن لک صدیق فىّ. فیذکر العبد و یقول: فلان کان صدیقا لى. فیدلّه الحق علیه فیاتیه فیکلّمه فى بابه، فیقول: بلى، لى عبادات کثیرة قبلها الیوم عنّى فقد وهبتها منک، فیسرّ هذا العبد و یجیء الى موضعه و یخبر بذلک ربّه فیقول اللَّه. قد قبلتها منه و لم انقص من حقّه شیئا و قد غفرت لک و له».
و هذا معنى قوله: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و الحمیم القریب من قولهم حمّ الشیء اى قرب. و قیل سمّى الصّدیق حمیما لانّه یحمیه و یدفع عنه. کافران این سخن آن گه گویند که فریشتگان را و پیغامبران و مؤمنان را بینند که اهل توحید را شفاعت میکنند و ایشان خود را شفیعى نبینند و نه هیچ فریادرس. و در خبرست که بهشتى گوید: ربّ ما فعل صدیقى فلان و صدیقه فى الجحیم. بار خدایا کار آن دوست من بچه رسید چه حالست او را و چه کردند با وى؟ و آن دوست وى بدوزخ باشد ربّ العزّة اکرام آن بهشتى را گوید: اخرجوا له صدیقه الى الجنّة آن دوست وى را از دوزخ بیرون آرید که او را بآن بهشتى بخشیدیم. کافران در دوزخ چون آن حال بینند و مؤمنان که شفاعت از بهر یکدیگر میکنند گویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ. و قال الحسن: ما اجتمع ملاء على ذکر اللَّه عزّ و جلّ فیهم عبد من اهل الجنّة الا شفّعه اللَّه فیهم، و انّ اهل الایمان شفعاء بعضهم لبعض و هم عند اللَّه شافعون مشفعون. و عن جابر بن عبد اللَّه قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ الناس یمرّون یوم القیامة على الصراط و الصّراط دحض مزّلة یتکفأ باهله و النّار تاخذ منهم و انّ جهنّم لتنطف علیهم اى تمطر علیهم مثل الثلج اذا وقع لها زفیر و شهیق فبیناهم کذلک اذ جاءهم نداء من الرّحمن: عبادى من کنتم تعبدون فى دار الدنیا؟ فیقولون ربّ انت تعلم انّا ایّاک کنّا نعبد فیجیبهم بصوت لم یسمع الخلائق مثله قطّ: عبادى حقّ علىّ ان لا اکلکم الیوم الى احد غیرى فقد غفرت لکم و رضیت عنکم، فتقوم الملایکة عند ذلک بالشّفاعة فنجوا من ذلک المکان.
فیقول الذین تحتهم فى النّار: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ.
قوله: فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّةً اى رجعة و عودة الى الدنیا لآمنّا باللّه و صدّقنا رسوله.
و قال اللَّه سبحانه: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ، و انتصاب فَنَکُونَ لانّه جواب التّمنّى. اندر همه قرآن حمیم بر دو وجه است: یکى بمعنى قریب چنان که درین موضع گفت: وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ اى قریب، دیگر گفت: وَ لا یَسْئَلُ حَمِیمٌ حَمِیماً اى قریب قریبا من الکفّار، و قال تعالى کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ اى قریب. وجه دیگر حمیم آب گرم است کقوله تعالى: وَ سُقُوا ماءً حَمِیماً، اى حارّا یصبّ من فوق رؤسهم الحمیم. و قال تعالى: ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ یَطُوفُونَ بَیْنَها وَ بَیْنَ حَمِیمٍ آنٍ اى ماء حارّ قوله: إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى انّ فى اخبارنا باختصام اهل النّار و تبرّؤ بعضهم عن البعض لعظة و عبرة للعقلاء، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ مع وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ المقتدر على اعدائه بالانتقام منهم، المنعم على اولیائه بالاحسان الیهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِیمَ الآیة، عاتب اباه و قومه و طالبهم بالحجّة على ما عابهم به و قال: لم تعبدون ما لا یسمع و لا یبصر و لا ینفع و لا یضرّ و لا یحسّ و لا یشعر. ابراهیم (ع) پدر خود را و قوم خود را دید که بت مىپرستیدند، ایشان را به پرستش بتان عتاب کرد و عیب بتان بر ایشان پیدا کرد وانگه حجّت و بیّنت بر آن عبادت ازیشان درخواست کرد، گفت: بارى بدانید که معبود شنوا و بینا و دانا باید تا عابد را نفع و ضر بکار آید. بچه مىپرستید شما این بتان را که نمىشنوند نمىبینند و نمىدانند و نه بهیچ وقت هیچکس را بکار آیند؟ سزاى معبودى اللَّه است که شنوا و بینا و دانا است و از همه کارها آگاه است. او را چه بانگ بلند چه سرّ دل، چه روز روشن چه شب سیاه است. بتپرستان چون از ابراهیم این سخن شنیدند از جواب درماندند دست در تقلید پدران زدند گفتند: ما میدانیم که درین بتان نفع و ضرّ نیست امّا پدران خود را و اسلاف خود را دیدیم که پرستیدند ما نیز پرستیدیم و بر پى ایشان رفتیم. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ یا محمد ایشان را بگوى باش، و اگر من بشما آوردم راستتر از آن چیز که پدران خویش بر آن یافتید شما هم بر پى پدران خواهید رفت و آورده من نخواهید پذیرفت؟ ابراهیم چون حجّت خود بریشان ثابت دید و عجز ایشان در جواب ظاهر گشت از ذکر ایشان و معبود ایشان اعراض کرد و مدح مولى آغاز کرد و در وصف او جلّ جلاله اطناب کرد، گفت: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی إِلَّا رَبَّ الْعالَمِینَ، الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ. نشان محبّت آنست که محبّ چون در وصف محبوب آید دل از دیگران واپردازد، همه ذکر محبوب کند، همه ثناى محبوب گوید، از ذکر و ثناء و شکر او سیر نشود و خاموشى نتواند، چنان که خلیل (ع) چون در ذکر و مدح اللَّه آمد، بنگر که چون در ذکر و ثناء فراوان آویخت و دعا و خواهش بسیار کرد. بسا فرقا که میان دو قوم است یکى ارباب حوایج دیگر اصحاب حقایق ارباب حوایج جهد کنند و طاعت آرند و اوراد شمرند وانگه حاجتهاى خود بر پى آن عرضه کند و دل در پاداش بسته و الحاح در دعا و حاجت خواست کرده. و فى الخبر: ان اللَّه عز و جل یحب الملحین فى الدعاء.
این مقام ارباب شریعت است، و موسى (ع) برین مقام بود آن گه که میگفت رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الى آخر الایة. و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند. گهى زبان در ثناء آویخته گهى دل در مشاهده آمیخته و سرّ بمواصلت رسیده در خود فانى گشته و بحقّ باقى شده، اینست حال خلیل آن گه که میگفت: الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، اى یهدینى منّى الیه فانى محو فى وجودى لا اهتدى فى نفسى الى معبودى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى راهم نماى بخود و باز رهان مرا از بند خود، اى رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الهى یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملک است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بىصور.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ. خلیل از طعامهاى لذیذ با راحت و شرابهاى روشن مروّق نفور گشت. گفتند چرا ازو نخواهى و نخورى جواب داد که: الا له الخلق و الامر. این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست. ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطوّل وى کشیدیم تا ما را بى قوت نگذارد. هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسى را آنچه سزاى وى بود داده و از آن پرداخته. فرغ اللَّه من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق. یکى در بند قوت نفس است یکى در آرزوى قوت دل. قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبّت. یکى زنده بنفس، زندگى وى بقوت است و بباد، یکى زنده بحقّ، زندگى وى بمهر است و بیاد. ذو النون مصرى هر گه که این آیت خواندى گفتى: یُطْعِمُنِی طعام المعرفة وَ یَسْقِینِ شراب المحبّة ثمّ انشأ یقول:
شراب المحبّة خیر الشّراب
و کلّ شراب سواه سراب.
قال ابو بکر الوراق: یُطْعِمُنِی بلا طعام و یَسْقِینِ بلا شراب، مجازها یشبعنى و یروینى من غیر علاقة. یدل علیه حدیث السّقا فى عهد رسول اللَّه (ص) حین تبع النبى علیه السّلام ثلاثة ایّام یقرأ: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها فرمى بقربته فاتاه آت فى منامه بقدح من شراب الجنّة فسقاه. قال انس فعاش بعد ذلک نیّفا و عشرین سنة لم یأکل و لم یشرب على شهوة.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ خلیل گفت: اگر روزى بیمار شوم شفاء درد خود هم ازو جویم که درد داد. ما علاج از طبیبى خواهیم که در مغز افعى داروخانه زهر او ساخت. خلیل (ع) اضافت مرض با خود کرد، گفت: مرضت و نگفت امرضنى.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجاى آورد، و این نه مرضى معلوم بود در آن وقت بلکه نوعى بود از تمارض کما یتمارض الاحباب طمعا فى العیادة کما قال الشاعر شعر:
یودّ بان یمسى سقیما لعلها
و قال بعضهم:
اذا سمعت منه سلیمى یراسله
و ان کان یمنعک الوشاة زیارتى
فادخل الىّ بعلة العوّاد
آن شفاء دل خلیل که بوى اشارت میکند آنست که جبرئیل گاه گاه آمدى بفرمان حقّ جلّ و على و گفتى: یقول مولاک کیف کنت البارحة؟ و زبان حال خلیل بجواب میگوید:
خرسند شدم بدانکه گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود
و الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمة لانهم یصلون الیه بارواحهم. و فى الخبر: تحفة المؤمن الموت.
و قیل معناه یمیتنى باعراضه عنّى وقت تعزّزه و یحیینى باقباله علىّ حین تفضّله و قیل یمیتنى عنّى و یحیینى به.
هر کونه باو باقى است بحقیقت فانى است
هر که نه باو زنده او مرده جاودانى است
الهى نه جز از شناخت تو شادى است نه جز از یافت تو زندگانى، زندگانى بى تو مردگى است و زنده بتو هم زنده و هم زندگانى است.
پیر طریقت گفت: کسى که او زندگانى وى بود ازو لحظتى و حرکتى بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کى خورد آنکه شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که بنقد این جهانیش تویى
این حال کسى بود که او را دلى سلیم بود چنان که اللَّه گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ سلم من الضلالة ثمّ من البدعة ثمّ من الغیبة ثمّ من الحجبة ثمّ من المساکنة ثمّ من الملاحظة. هذه کلّها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها. و یقال القلب السلیم الذى سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیرى را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت: سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بىقرار گشته، و بىآرام بوده، چنانک ذو النون مصرى کان یصیح لیلة الى الصباح فیقول: المستغاث ایّها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة؟ قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟ فریاد باو که نه ازو بسر مىشود و نه با او کار فراسر شود. اگر بروم گویند این بیگانگى چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست؟ این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود. بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روى تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روى پرهیز نه توان گریز.
امامى سیوف و خلفى سهام
و فوقى شرار و تحتى بحار
فلا لی الیک بوجه قرار
و لالى منک بحال فرار
جریر بغدادى گوید: دلها سه قسم است: قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بندهاى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شکّ شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهاى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمهاى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمىدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.
این مقام ارباب شریعت است، و موسى (ع) برین مقام بود آن گه که میگفت رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی الى آخر الایة. و برتر ازین مقام اصحاب حقایق است که از ذکر و ثناء محبوب و احاجت خواست نه پردازند. گهى زبان در ثناء آویخته گهى دل در مشاهده آمیخته و سرّ بمواصلت رسیده در خود فانى گشته و بحقّ باقى شده، اینست حال خلیل آن گه که میگفت: الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ، اى یهدینى منّى الیه فانى محو فى وجودى لا اهتدى فى نفسى الى معبودى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى راهم نماى بخود و باز رهان مرا از بند خود، اى رساننده! بخود برسانم که کس نرسید بخود، الهى یاد تو عیش است و مهر تو سور است، شناخت تو ملک است و یافت تو سرور، صحبت تو روح روح است و قرب تو نور، جوینده تو کشته با جانست و یافت تو رستخیز بىصور.
وَ الَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ. خلیل از طعامهاى لذیذ با راحت و شرابهاى روشن مروّق نفور گشت. گفتند چرا ازو نخواهى و نخورى جواب داد که: الا له الخلق و الامر. این صورت ما فرموده خلق اوست و این تن ما فرمان امر اوست. ما دامن بدامن ارادت از ان وابستیم و خود را در طویله تطوّل وى کشیدیم تا ما را بى قوت نگذارد. هنوز پرکار قدرت در دایره وجود نگشته بود که هر کسى را آنچه سزاى وى بود داده و از آن پرداخته. فرغ اللَّه من الخلق و الخلق و الاجل و الرّزق. یکى در بند قوت نفس است یکى در آرزوى قوت دل. قوت نفس طعام و شراب است و قوت دل معرفت و محبّت. یکى زنده بنفس، زندگى وى بقوت است و بباد، یکى زنده بحقّ، زندگى وى بمهر است و بیاد. ذو النون مصرى هر گه که این آیت خواندى گفتى: یُطْعِمُنِی طعام المعرفة وَ یَسْقِینِ شراب المحبّة ثمّ انشأ یقول:
شراب المحبّة خیر الشّراب
و کلّ شراب سواه سراب.
قال ابو بکر الوراق: یُطْعِمُنِی بلا طعام و یَسْقِینِ بلا شراب، مجازها یشبعنى و یروینى من غیر علاقة. یدل علیه حدیث السّقا فى عهد رسول اللَّه (ص) حین تبع النبى علیه السّلام ثلاثة ایّام یقرأ: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها فرمى بقربته فاتاه آت فى منامه بقدح من شراب الجنّة فسقاه. قال انس فعاش بعد ذلک نیّفا و عشرین سنة لم یأکل و لم یشرب على شهوة.
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ خلیل گفت: اگر روزى بیمار شوم شفاء درد خود هم ازو جویم که درد داد. ما علاج از طبیبى خواهیم که در مغز افعى داروخانه زهر او ساخت. خلیل (ع) اضافت مرض با خود کرد، گفت: مرضت و نگفت امرضنى.
هر چند که همه ازوست لکن خواست که ادب خطاب در آن حضرت بجاى آورد، و این نه مرضى معلوم بود در آن وقت بلکه نوعى بود از تمارض کما یتمارض الاحباب طمعا فى العیادة کما قال الشاعر شعر:
یودّ بان یمسى سقیما لعلها
و قال بعضهم:
اذا سمعت منه سلیمى یراسله
و ان کان یمنعک الوشاة زیارتى
فادخل الىّ بعلة العوّاد
آن شفاء دل خلیل که بوى اشارت میکند آنست که جبرئیل گاه گاه آمدى بفرمان حقّ جلّ و على و گفتى: یقول مولاک کیف کنت البارحة؟ و زبان حال خلیل بجواب میگوید:
خرسند شدم بدانکه گویى یک بار
اى خسته روزگار دوشت چون بود
و الَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ اضاف الموت الیه و هو فوق المرض لان الموت لهم غنیمة و نعمة لانهم یصلون الیه بارواحهم. و فى الخبر: تحفة المؤمن الموت.
و قیل معناه یمیتنى باعراضه عنّى وقت تعزّزه و یحیینى باقباله علىّ حین تفضّله و قیل یمیتنى عنّى و یحیینى به.
هر کونه باو باقى است بحقیقت فانى است
هر که نه باو زنده او مرده جاودانى است
الهى نه جز از شناخت تو شادى است نه جز از یافت تو زندگانى، زندگانى بى تو مردگى است و زنده بتو هم زنده و هم زندگانى است.
پیر طریقت گفت: کسى که او زندگانى وى بود ازو لحظتى و حرکتى بسر نیاید مگر که همه درو مستغرق بود.
غم کى خورد آنکه شادمانیش تویى
یا کى مرد او که زندگانیش تویى
در نسیه آن جهان کجا دل بندد
آن کس که بنقد این جهانیش تویى
این حال کسى بود که او را دلى سلیم بود چنان که اللَّه گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ سلم من الضلالة ثمّ من البدعة ثمّ من الغیبة ثمّ من الحجبة ثمّ من المساکنة ثمّ من الملاحظة. هذه کلّها آفات و الاکابر سلموا منها و الاصاغر امتحنوا بها. و یقال القلب السلیم الذى سلم من ارادة سلامة نفسه.
پیرى را گفتند که قلب سلیم کدام است؟ گفت: سلیم در لغت عرب لدیغ باشد، مار گزیده و در خود بىقرار گشته، و بىآرام بوده، چنانک ذو النون مصرى کان یصیح لیلة الى الصباح فیقول: المستغاث ایّها المسلمون المستغاث، فلما اصبح قال له جیرانه ما اصابک البارحة؟ قال کیف لا یستغیث من لا یجد القرار و لا الفرار؟ فریاد باو که نه ازو بسر مىشود و نه با او کار فراسر شود. اگر بروم گویند این بیگانگى چیست و اگر بیایم گویند این دیوانه بما کیست؟ این درویش را میان آب و آتش میباید زیست، اگر مقام کند بسوزد و گر بگریزد غرق شود. بر زبر سرش ابر آتش بیز، زیر قدم دریا موج انگیز، پیش روى تیغ خون ریز، پس پشت تیر جان آویز، نه روى پرهیز نه توان گریز.
امامى سیوف و خلفى سهام
و فوقى شرار و تحتى بحار
فلا لی الیک بوجه قرار
و لالى منک بحال فرار
جریر بغدادى گوید: دلها سه قسم است: قلب منیب قلب شهید و قلب سلیم.
قلب منیب آنست که گفت: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ، هر بندهاى که او ترسید و عیب خود دید و با مولاى خود گردید دل وى منیب است، و قلب شهید آنست که گفت: إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ. میگوید این پیغام که دادم و این در که گشادم یادگار اوست که دلى دارد زنده و گوشى گشاده و آن دل مرا حاضر گشته، و قلب سلیم آنست که گفت: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ. طوبى او را که دلى دارد سلیم از شکّ شسته و با مولى پیوسته و از دنیا و خلق آسوده و از غیر او رسته. و گفتهاند: دل سلیم با سلامت بود هر چه بدو دهند قبول کند و بآن قانع شود، امّا دل منیب معدن درد است، نه هیچ چیز قبول کند و نه بهیچ خلعت قانع شود، دل سلیم در مقام لطف دارند ولى منیب در قید دل منیب در دزدگان ولایت طریقتند، ایشانند که بقعر بحر فقر رسیدهاند، و هیچ خبر باز ندادهاند. اگر بهر چه در کونین خلعت است این دل بیارایند هر لحظه که برآید برهنهتر بود، و اگر کلّ کونین مائدهاى سازند و پیش دل منیب نهند او را از آن نزل چاشنى نیاید، در امتلاء آن لقمه طالب فقر و فاقت گردد که: «اجوع یوما و اشبع یوما» نوشش باد، بو یزید بسطامى که هر دو کون لقمهاى ساختند و بر حوصله دل پردرد وى نهادند هنوز روى سیرى نمىدید فریاد میداشت که: هَلْ مِنْ مَزِیدٍ. قال ابو یزید: قطعت المفاوز حتى بلغت البوادى و قطعت البوادى حتى وصلت الى الملکوت و قطعت الملکوت حتى بلغت الى الملک فقلت: الجائزة. قال: قد وهبت لک جمیع ما رأیت، قلت: انّک تعلم انّى لم ار شیئا من ذلک قال: فما ترید؟ قلت: ارید ان لا ارید. قال: قد اعطیناک.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۰۵) دروغزن شمرد قوم نوح فرستادگان را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ آن گه که فرا ایشان گفت مرد ایشان نوح أَ لا تَتَّقُونَ (۱۰۶). بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۰۷) من شما را فرستادهاى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۰۸) بپرهیزید از عذاب خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ نمیخواهم از شما هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۹) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۱۰) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ گفتند: بگرویم بتو ایمان آریم ترا؟، وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ (۱۱۱) پس روان تو که نبودهتر از مردمانند.
قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۲) گفت: من چه دانم؟ بآنچه ایشان میکنند؟.
إِنْ حِسابُهُمْ نیست شمار ایشان، إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳) مگر بر خداوند من اگر میدانید.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۴) و من راننده گرویدگان نیستم.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۱۵) نیستم من مگر ترسانندهاى آشکارا.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ گفتند اى نوح اگر باز نهایستى ازین سخن، لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (۱۱۶) ناچار از راندگان باشى و کشتگان بسنگ.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من، إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (۱۱۷). این قوم مرا دروغزن گرفتند.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً برگشاى میان من و میان ایشان برگشادنى وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۸) و باز رهان مرا و ایشان که با منند از گرویدگان.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ برهانیدیم او را و هر که با او بود، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۱۹) در آن کشتى گران بار کرده پر.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ (۱۲۰) آن گه بآب بکشتیم پس همه بازماندگان را از کشتى.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى است.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۲۱) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۲۲) و خداوند تو است آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) دروغزن گرفتند عاد فرستادگان ما را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان هود أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) بنترسید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۲۵) من شما را رسولى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۲۶) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى. إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۷) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ مىسازید و برمىآرید بر هر بالایى، آیة کبوتر خانهاى؟ تَعْبَثُونَ (۱۲۸): بازى میکنید و کبوتردارى.
وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ و مىکنید کارگاهها لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (۱۲۹) تا مگر جاوید مانید.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ و چون برمیکوبید، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ (۱۳۰) نابخشاینده برمیکوبید.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۳۱) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ (۱۳۲). بترسید از آن که شما را در هم پیوست، اینچه میدانید.
أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ (۱۳۳) شما را پیوسته داد ستوران و پسران.
وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۳۴) و رزان و چشمهها.
إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳۵) که من مىترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا گفتند یکسانست بر ما.
أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ (۱۳۶) که پند دهى یا از پند دهندگان نباشى.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ (۱۳۷) نیست این مگر دروغ ساختن پیشینان.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۱۳۸) و هرگز ما را عذاب نخواهند کرد.
فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ دروغزن گرفتند او را و هلاک کردیم ایشان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین گفت نشانى و عبرتى پیداست و پندى آشکارا، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۴۰) و خداوند تو آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ (۱۴۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان صالح: أَ لا تَتَّقُونَ (۱۴۲) که از خداى بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۴۳) من شما را فرستاده استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۴۴) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۴۵) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تُتْرَکُونَ شما را میخواهند گذاشت فِی ما هاهُنا در اینجه اندرست درین جهان، آمِنِینَ (۱۴۶) بىبیم.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۴۷) وَ زُرُوعٍ در رزان و چشمهها و کشتزارها، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ (۱۴۸) و خرما بنان خوشه آن نرم و پخته.
وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ و مىتراشید از کوهها و سنگ خاره بُیُوتاً خانههایى فارِهِینَ (۱۴۹) استادان و تیزکاران.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۵۰) بپرهیزید از خداى و فرمان برید مرا وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (۱۵۱) و فرمان بردار مباشید گزافکاران را الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان که بزمین به تباهکارى میروند وَ لا یُصْلِحُونَ (۱۵۲) و کار و کرد خویش نیک نمىدارند.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۵۳) گفتند چه اى تو مگر یکى از خورندگان کرده و از آشامندگان.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا نیستى مگر مردمى همچون ما فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۵۴) بیار نشانى اگر راستگویانى.
قالَ هذِهِ ناقَةٌ گفت اینک آن ماده شتر. لَها شِرْبٌ او را آبشخور وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۱۵۵) و شما را آبشخور روزى دانسته.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و هیچ بد مرسانید باو فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵۶) که بگیرد شما را عذابى روزى بزرگ.
فَعَقَرُوها پىزدند او را و بکشتند فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ (۱۵۷) پس بامداد کردند پشیمانان.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ فرا گرفت ایشان را عذاب، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى ست وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۵۸) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۵۹) و خداوند تو توانا است مهربان.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۶۰) دروغزن گرفتند قوم لوط پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ آن گه که گفت ایشان را مرد ایشان لوط أَ لا تَتَّقُونَ (۱۶۱) بنپرهیزید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۶۲) من شما را پیغامبرى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۶۳) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۴) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ (۱۶۵) گرد مىآیید با نران از مردمان
وَ تَذَرُونَ و میگذارید ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ آنچه آفرید خداوند شما از جفتان شما؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (۱۶۶) نیستید شما مگر قومى از اندازه در گذارندگان.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ گفتند اى لوط اگر باز نشوى و باز نهایستى ازین سخن لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (۱۶۷) ناچاره که از بیرون کردگان باشى، قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ (۱۶۸) لوط گفت: من کرد شما را از زشتدارانم، رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ (۱۶۹) خداوند من باز رهان مرا و کسان مرا از آنچه ایشان میکنند.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۷۰) باز رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۷۱) مگر پیر زنى از بازماندگان در شارستان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۷۲) آن گه دمار برآوردیم و نیست کردیم دیگران را.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً بر ایشان ببارانیدیم بارانى، فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۳) چون بد بارانى ترسانیدگان و تهدید نیوشندگان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى ست، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۷۵) خداوند تو تواناست مهربان.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ (۱۷۶) دروغزن گرفت مردمان ایکة پیغامبران را
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ آن گه که شعیب گفت ایشان را أَ لا تَتَّقُونَ (۱۷۷) بنپرهیزید از عذاب خداى
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۷۸) من شما را رسولى استوارم
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۷۹) بپرهیزید از عذاب خداى و فرمان برید مرا.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین از شما هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۰) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَوْفُوا الْکَیْلَ تمام پیمایید وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (۱۸۱) و از کاهندگان و زیان نمایندگان مباشید وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ (۱۸۲) و بقپان راست سنجید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان مکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۱۸۳) و به تباهکارى در زمین مروید دلیروار.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و بپرهیزید از عذاب آن خداى که شما را بیافرید، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ (۱۸۴) و گروهان پیشینیان.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۸۵) گفتند تو نیستى مگر آفریدهاى خوردن و آشامیدن را
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نیستى مگر مردمى همچون ما وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ (۱۸۶) و نمىپنداریم ترا مگر از دروغزنان.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا فرو افکن بر ما کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، چنان که برستخیز خواهد بود، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۸۷) اگر از راستگویانى.
قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ گفت خداوند من به داند آنچه شما میکنید از.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ فرا گرفت ایشان را عذاب روز ظلة.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى بود و پندى آشکارا وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۹۰) و بیشتر آنانند که گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ و خداوند تواناست مهربان.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ آن گه که فرا ایشان گفت مرد ایشان نوح أَ لا تَتَّقُونَ (۱۰۶). بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۰۷) من شما را فرستادهاى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۰۸) بپرهیزید از عذاب خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ نمیخواهم از شما هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۰۹) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۱۰) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ گفتند: بگرویم بتو ایمان آریم ترا؟، وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ (۱۱۱) پس روان تو که نبودهتر از مردمانند.
قالَ وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۱۲) گفت: من چه دانم؟ بآنچه ایشان میکنند؟.
إِنْ حِسابُهُمْ نیست شمار ایشان، إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ (۱۱۳) مگر بر خداوند من اگر میدانید.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۴) و من راننده گرویدگان نیستم.
إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۱۱۵) نیستم من مگر ترسانندهاى آشکارا.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ گفتند اى نوح اگر باز نهایستى ازین سخن، لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِینَ (۱۱۶) ناچار از راندگان باشى و کشتگان بسنگ.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من، إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ (۱۱۷). این قوم مرا دروغزن گرفتند.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً برگشاى میان من و میان ایشان برگشادنى وَ نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۸) و باز رهان مرا و ایشان که با منند از گرویدگان.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ برهانیدیم او را و هر که با او بود، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۱۱۹) در آن کشتى گران بار کرده پر.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ (۱۲۰) آن گه بآب بکشتیم پس همه بازماندگان را از کشتى.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى است.
وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۲۱) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۲۲) و خداوند تو است آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) دروغزن گرفتند عاد فرستادگان ما را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان هود أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) بنترسید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۲۵) من شما را رسولى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۲۶) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى. إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۲۷) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ مىسازید و برمىآرید بر هر بالایى، آیة کبوتر خانهاى؟ تَعْبَثُونَ (۱۲۸): بازى میکنید و کبوتردارى.
وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ و مىکنید کارگاهها لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ (۱۲۹) تا مگر جاوید مانید.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ و چون برمیکوبید، بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ (۱۳۰) نابخشاینده برمیکوبید.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۳۱) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ بِما تَعْلَمُونَ (۱۳۲). بترسید از آن که شما را در هم پیوست، اینچه میدانید.
أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ (۱۳۳) شما را پیوسته داد ستوران و پسران.
وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۳۴) و رزان و چشمهها.
إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳۵) که من مىترسم بر شما از عذاب روزى بزرگ.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا گفتند یکسانست بر ما.
أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ (۱۳۶) که پند دهى یا از پند دهندگان نباشى.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ (۱۳۷) نیست این مگر دروغ ساختن پیشینان.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۱۳۸) و هرگز ما را عذاب نخواهند کرد.
فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ دروغزن گرفتند او را و هلاک کردیم ایشان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین گفت نشانى و عبرتى پیداست و پندى آشکارا، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۴۰) و خداوند تو آن تواناى مهربان.
کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ (۱۴۱) دروغزن گرفت ثمود پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ آن گه که ایشان را گفت مرد ایشان صالح: أَ لا تَتَّقُونَ (۱۴۲) که از خداى بنپرهیزید؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۴۳) من شما را فرستاده استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۴۴) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم از شما برین هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۴۵) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تُتْرَکُونَ شما را میخواهند گذاشت فِی ما هاهُنا در اینجه اندرست درین جهان، آمِنِینَ (۱۴۶) بىبیم.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ (۱۴۷) وَ زُرُوعٍ در رزان و چشمهها و کشتزارها، وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِیمٌ (۱۴۸) و خرما بنان خوشه آن نرم و پخته.
وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ و مىتراشید از کوهها و سنگ خاره بُیُوتاً خانههایى فارِهِینَ (۱۴۹) استادان و تیزکاران.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۵۰) بپرهیزید از خداى و فرمان برید مرا وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ (۱۵۱) و فرمان بردار مباشید گزافکاران را الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ ایشان که بزمین به تباهکارى میروند وَ لا یُصْلِحُونَ (۱۵۲) و کار و کرد خویش نیک نمىدارند.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۵۳) گفتند چه اى تو مگر یکى از خورندگان کرده و از آشامندگان.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا نیستى مگر مردمى همچون ما فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۵۴) بیار نشانى اگر راستگویانى.
قالَ هذِهِ ناقَةٌ گفت اینک آن ماده شتر. لَها شِرْبٌ او را آبشخور وَ لَکُمْ شِرْبُ یَوْمٍ مَعْلُومٍ (۱۵۵) و شما را آبشخور روزى دانسته.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ و هیچ بد مرسانید باو فَیَأْخُذَکُمْ عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۵۶) که بگیرد شما را عذابى روزى بزرگ.
فَعَقَرُوها پىزدند او را و بکشتند فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ (۱۵۷) پس بامداد کردند پشیمانان.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ فرا گرفت ایشان را عذاب، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً درین نشانى ست وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۵۸) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۵۹) و خداوند تو توانا است مهربان.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ (۱۶۰) دروغزن گرفتند قوم لوط پیغامبران را.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ آن گه که گفت ایشان را مرد ایشان لوط أَ لا تَتَّقُونَ (۱۶۱) بنپرهیزید از خداى؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۶۲) من شما را پیغامبرى استوارم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۶۳) بپرهیزید از خداى و مرا فرمان برید.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین هیچ مزدى إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۶۴) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ (۱۶۵) گرد مىآیید با نران از مردمان
وَ تَذَرُونَ و میگذارید ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ آنچه آفرید خداوند شما از جفتان شما؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (۱۶۶) نیستید شما مگر قومى از اندازه در گذارندگان.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ گفتند اى لوط اگر باز نشوى و باز نهایستى ازین سخن لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ (۱۶۷) ناچاره که از بیرون کردگان باشى، قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ مِنَ الْقالِینَ (۱۶۸) لوط گفت: من کرد شما را از زشتدارانم، رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ (۱۶۹) خداوند من باز رهان مرا و کسان مرا از آنچه ایشان میکنند.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۷۰) باز رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۷۱) مگر پیر زنى از بازماندگان در شارستان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۷۲) آن گه دمار برآوردیم و نیست کردیم دیگران را.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً بر ایشان ببارانیدیم بارانى، فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ (۱۷۳) چون بد بارانى ترسانیدگان و تهدید نیوشندگان را.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى ست، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۱۷۵) خداوند تو تواناست مهربان.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ (۱۷۶) دروغزن گرفت مردمان ایکة پیغامبران را
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ آن گه که شعیب گفت ایشان را أَ لا تَتَّقُونَ (۱۷۷) بنپرهیزید از عذاب خداى
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ (۱۷۸) من شما را رسولى استوارم
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ (۱۷۹) بپرهیزید از عذاب خداى و فرمان برید مرا.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ و نمىخواهم برین از شما هیچ مزدى، إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۸۰) نیست مزد من مگر بر خداوند جهانیان.
أَوْفُوا الْکَیْلَ تمام پیمایید وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ (۱۸۱) و از کاهندگان و زیان نمایندگان مباشید وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ (۱۸۲) و بقپان راست سنجید.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ و چیزهاى مردمان مکاهید، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (۱۸۳) و به تباهکارى در زمین مروید دلیروار.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ و بپرهیزید از عذاب آن خداى که شما را بیافرید، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ (۱۸۴) و گروهان پیشینیان.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ (۱۸۵) گفتند تو نیستى مگر آفریدهاى خوردن و آشامیدن را
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا و نیستى مگر مردمى همچون ما وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ (۱۸۶) و نمىپنداریم ترا مگر از دروغزنان.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا فرو افکن بر ما کِسَفاً مِنَ السَّماءِ پارهاى از آسمان، چنان که برستخیز خواهد بود، إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ (۱۸۷) اگر از راستگویانى.
قالَ رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ گفت خداوند من به داند آنچه شما میکنید از.
فَکَذَّبُوهُ دروغزن گرفتند او را فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ فرا گرفت ایشان را عذاب روز ظلة.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانى بود و پندى آشکارا وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۹۰) و بیشتر آنانند که گرویده نبودند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ و خداوند تواناست مهربان.
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، اى کذّبت جماعة قوم نوح، فانّث للجماعة کقوله: قالَتِ الْأَعْرابُ، و قال المبرّد انّث لانّ القوم و القبیلة واحد، فترک اللفظ و اعمل المعنى و عنى بالمرسلین نوحا وحده، نظیره: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ.
حسن بصرى را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ و رسول بایشان زیادت از یکى نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفى شرک و تصدیق رسل چون او را دروغزن گرفتند چنانست که همه را دروغزن گرفتهاند، که همه را باین معنى فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان على لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالى هر پیغامبر که بقومى فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوى معرفت دارند و صدق و امانت وى شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ یعنى أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ انّى رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الى المرسل الیه و الى المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ و قوله أَمِینٌ یعنى على الوحى و الرسالة لانّکم عرفتمونى قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانة. معنى آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناختهاید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحى و رسالت حقّ هم راست گویم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به فانّى لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، و ذلک اریده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله أَمِینٌ و الثّانی بقوله ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فى الانذار ابلغ.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیلة هى الخصلة الذمیمة الّتى یمتنع عنه العقل و الشّرع ، و ضدّه الخصلة الحمیدة الّتى یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون اى لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفلة، اى و السّفلة اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک على الفعل الماضى، اى لا نؤمن لک و قد اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفلة. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.
ارذلون بقول مفسّران پیشهورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنى آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشهورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روى جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحى در مردم نیارد، و گفتهاند ارذلون سفلهاند اهل خساست و مکاسب دنى.
نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ انّما لى منهم ظاهر امرهم و علىّ ان ادعوهم و لیس علىّ من خساسة احوالهم و دنائة مکاسبهم شیء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنى آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز مىگردد و مرا چه مىباید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کردهاند، مرا تکلیف آن کردهاند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما مىگویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان مىآرند و بدل کافر مىشوند.
نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ یعنى الىّ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم على ما فى قلوبهم بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالى خود مطلع است بر دلهاى ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفى (ص) گفت در آن خبر معروف: فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم على اللَّه عزّ و جل.
و قال سفیان الثورى: لا نحاسب الاحیاء و نحکم على الاموات.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى لا اطردهم بقولکم انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ اى ما انا الا معلم بمواضع المخافة لتحذروها و لم اکلّف ما فى الضّمائر.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ عن هذه المقالة لتکوننّ من المرجومین. یعنى المشتومین و قیل من المقتولین بالحجارة.
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ تکذیبا لا یرجى معه ایمانهم و لا اجابتهم.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً اى اقض بینى و بینهم قضاء تنجینى به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ من العذاب الّذى تهلکهم به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ اى خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثى.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه الْباقِینَ من قومه. و فى الآیة تنبیه على انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الى من على وجه الارض. الا ترى انّه قال فى قصّة موسى و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ و کذلک تبیّن فى دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى الّذى فعل بقوم نوح لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى انتقام من کفر به الرَّحِیمُ بعباده المؤمنین. و قیل وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ عاد اسم قبیلة، و لهذا انّث و هو فى الاصل اسم رجل هو ابو القبیلة.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ یعنى فى النّسب لا فى الدّین أَ لا تَتَّقُونَ عقاب اللَّه على کذبکم به.
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ على وحى اللَّه و رسالاته.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بطاعته و الانتهاء الى ما یأمرکم به و ینهاکم عنه وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به من تقوى اللَّه و الحذر من سطوته.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، اى اطلب منکم على امرى ایّاکم بتقوى اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائى و ثوابى على ربّ العالمین. لانّه هو الّذى ارسلنى فکان اجرى علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ على تبلیغ الرسالة ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ الرّیع المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فى اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذى یکون بین الجبلین، «آیة» یعنى بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة اى علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فى الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ یعنى عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنى قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که مىکردند؟ قومى گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهاى عظیم و منظرهاى بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود. قومى گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولى نبود. قومى گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومى گفتند که کبوتر خانه بود که مىکردند و کبوتردارى و این خود بازى کودکان باشد ، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه مىبردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهاى عظیم و بناهاى بلند بساختند تا علمى باشد ایشان را و نشانى در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنى فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ اى حصونا و کلّ بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء على الماء و لعلّکم تخلدون اى کانّ هذه الأبنیة تخلّدکم فى الدّنیا و انتصب آیة على انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلالة الکلام علیه، فدلّ «تبنون» على البناء و دلّت «آیة» على عظم البناء.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ اى اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفة و لا ابقاء. و قیل معناه إِذا بَطَشْتُمْ بمن دونکم بَطَشْتُمْ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذى یقتل و یضرب على الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذى قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالى بالقدرة و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقة فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ فیما ادعوکم الیه.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ اى اعطاکم ما تعلمون. و الامداد اتباع الثانى بما قبله شیئا بعد شىء على انتظام . ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدّنیا و قیل فى الآخرة باصرارکم على ما انتم علیه.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ اى لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکتّ.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و على، معنى آنست که ما هذا الّذى جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّة و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنى اختلاق است و هو الکذب. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، و روا باشد که خلق بمعنى آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیى کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ، باقى قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءة را دو وجه است: یکى آنست که نیست این که تو آوردى مگر خوى و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذى نحن فیه الّا عادة الاوّلین من تشیید البناء و البطش على وجه التّکبّر فلا نترک هذه العادة بقولک.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ على ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، انّ فى ذلک لآیة اى فى اهلاکنا ایّاهم مع شدّة قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلالة على وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ مقاتل گفت: عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومى گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وى یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وى حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الى جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الى سفوان و مسکن وبار زمینى است که آن را وبار گویند، بنام وى بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربى داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ.
أَ تُتْرَکُونَ یعنى أ تظنّون ان ربّکم یترککم فى هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ کانوا یسکنون الحجر و هى ذات نخل و زرع و میاه طَلْعُها هَضِیمٌ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم اى لطیف فى جسمه ما دام فى کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، اى ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الى مشاکلة البدن. قال المبرد: الطّلع ما دام فى کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم اى نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، اى متراکم حتّى هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة.
و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و مىتراشید از کوههاى سنگ خاره خانهها.
گفتهاند که در وادى حجر دو هزار بار هزار سراى و هفتصد سراى تراشیدند از سنگ سخت در میان کوهها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادى و تیزکارى وصف کرد گفت فارِهِینَ تیزکارانند و استادان. فرهین، چستکاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفى است و شامى و فرهین بى الف قرائت باقى و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره القوىّ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ اى احذروا عقابه، و اطیعون فى نصحى.
وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ على انفسهم فى تمادیهم فى معصیة اللَّه و اجترائهم على سخطه و هم الرّهط التسعه الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ اى انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئة و المعنى انت بشر مثلنا و لست من الملائکة.
و قیل انت من المسحّرین اى ممّن سحر مرّة بعد اخرى حتّى اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین اى من المخدوعین یعنى تخدع من السّحر.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقة لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ صادقا فى قولک انّى مرسل، فأتنا بدلالة و حجّة على ذلک.
و در تفسیر آوردهاند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وى معجزتى بود که دلالت کرد بر صدق وى و ما از تو مىخواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آرى ماده شترى آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّة دعاء وى اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقة فتنة لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روى معجزه بود: یکى آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست، دیگر آن که بىفحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصّخرة: جز بی فانّ فىّ هلاک خلق من ولدک.
پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.
صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَةٌ لکم آیة بانّى رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم اى ، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقة یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم شرب النّاقة من الماء کانوا فى لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقة ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعى فیحلّ بکم عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فى قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الى جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الى القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.
فماتت فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ على عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ یوم السّبت من صیحة جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر ضرب الساق بالسّیف و ما یجرى مجراه. و قیل العقر الجرح.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اخراج النّاقة من الصخرة على تلک الصفة و فى اهلاکهم، لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ الى قوله إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنى أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ متجاوزون عن الحدّ فى الظلم باختیار الحرام على الحلال. و قیل من العالمین اى من الغرباء.
وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ یعنى و تذرون فروج ازواجکم و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فى الخبر: ان من اتى امرأة فى دبرها فهو برىء مما انزل على محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.
و قال بعض الصحابة: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ من بلدنا.
قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ اللّواط من القالین المبغضین، و القالى التارک للشیء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ اى من عذاب عملهم، و قیل اخرجنى من بینهم حتّى لا اراهم و لا ارى عملهم و نجّنى من مقاساة مخالطتهم.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ یعنى بناته و من آمن معه.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ هى امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین على اضیافه.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ الدّمار الهلاک على وجه هائل عجیب. و اختلفوا فى سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالى خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم على قوادمه. و قیل على ریشة واحدة حملهم بامر اللَّه الى السّماء حتّى سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم على رؤسهم کما قال: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنى على الغائبین منهم فى البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجارة کما بیّن فى قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً. قال وهب وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً اى کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى فى اهلاکنا ایّاهم لدلالة لمن بعدهم مزجرهم عن قبیح فعلهم وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى نقمته من اعدائه الرَّحِیمُ بالمؤمنین من عباده.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ الایکة غیضة، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکة الشّجر الملتفّ یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم. و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفّة، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمىّ و شامىّ «ایکة» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالى: وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنى بخواست از کنعانیان، و مدین از وى بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).
روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکىاند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبرى. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الى قومه اهل مدین و الى البادیة و هم اصحاب الایکة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ انّما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکى اللَّه عنهم عن صیغة واحدة للاخبار، بانّ الحقّ الّذى یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون على الامر بالتّقوى و الطّاعة و الاخلاص فى العبادة و الامتناع من اخذ الاجر على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة.
قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ، اى أتمّوه وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ القسطاس اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومىّ، و قیل هو عربىّ و اصله من القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافة و الوزّان و النخّاس و المحصى و الصیرفىّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى اسراع الفساد، اى لا تفسدوا فى معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فى الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا على ما حولکم نهبا و قتلا.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ. اى اتّقوا عقاب ربّکم الّذى خلقکم و خلق الجبلّة الاوّلین، و فى الجبلّة للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فى الباء و الجیم کما قال تعالى: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّة الخلق المتجسّد الغلیظ مأخوذ من الجبل. و معنى ذکر الجبلّة إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، اى خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم روى عن ابن عباس انّه قال: الجبلّة عشرة الاف.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اى ما نظنّک الّا کاذبا.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف القطع. یقال کسفة و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفة من المال اى قطعة. باقى قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف الجانب اى اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جاى دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ، اى ربّى اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب على ما یوجبه الحکمة.
فَکَذَّبُوهُ، اى کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشّبهة، فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ اصابهم فى بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الى الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الى حضیض جبل یستظلّون بسحابة عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعة ایّام و لیالیها حتى غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتادة: بعث اللَّه شعیبا الى امتین: اصحاب الایکة و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکة فاهلکوا بالظّلة، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحة صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّة فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.
حسن بصرى را پرسیدند: چونست این که ربّ العالمین میگوید: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ و رسول بایشان زیادت از یکى نبود؟ گفت: پیغامبر که بایشان آمد، و نفى شرک و تصدیق رسل چون او را دروغزن گرفتند چنانست که همه را دروغزن گرفتهاند، که همه را باین معنى فرستادند. و قیل: کذّبوا آدم و ادریس و نوحا. و انّما قال «اخوهم» لانّه کان على لسانهم و من جنسهم لا من طریق الدّین. حقّ تعالى هر پیغامبر که بقومى فرستاد هم از عشیره و قبیله ایشان فرستاد و بر زبان و لغت ایشان، از بهر آنکه چون بوى معرفت دارند و صدق و امانت وى شناسند آن بقبول نزدیکتر باشد و سخن او به درگیرد. أَ لا تَتَّقُونَ یعنى أ فلا تتّقون عقاب اللَّه بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشبهة؟
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ انّى رسول اللَّه الیکم و قد یضاف الرّسول الى المرسل الیه و الى المرسل کقوله: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ و قوله: إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ و قوله أَمِینٌ یعنى على الوحى و الرسالة لانّکم عرفتمونى قبل هذا فیما بینکم بالصّدق و الامانة. معنى آنست که مرا پیش ازین در میان قوم خویش بصدق و امانت شناختهاید چون با شما در کار شما راست گویم پس بدانید که بر وحى و رسالت حقّ هم راست گویم.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به فانّى لا اخونکم و لا ارید بکم سوء وَ ما أَسْئَلُکُمْ على ما ادعوکم الیه مِنْ أَجْرٍ و ثوابا إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ، و ذلک اریده.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ کرّر لانّ الاوّل متصل بقوله أَمِینٌ و الثّانی بقوله ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ فهما سببان. و قیل کرّر لانّه فى الانذار ابلغ.
قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَکَ وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ الاقلّون مالا و جاها: الرّذیلة هى الخصلة الذمیمة الّتى یمتنع عنه العقل و الشّرع ، و ضدّه الخصلة الحمیدة الّتى یدعو الیها العقل و الشّرع. قرأ یعقوب و اتباعک الارذلون اى لا نؤمن لک و من اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و اصحابک السّفلة، اى و السّفلة اصحابک، و قرأ الباقون و اتّبعک على الفعل الماضى، اى لا نؤمن لک و قد اتّبعک الارذلون، اى و هذه حالک کما تقول: لا نصحبک و صحبک السّفلة. و الاتباع جمع تبع و التبع جمع تابع مثل طالب و طلب و حارس و حرس، و یجوز ان یکون جمع تابع کصاحب و اصحاب.
ارذلون بقول مفسّران پیشهورانند: کفشگر و جولاه و حجّام و امثال ایشان، معنى آنست که بتو چون ایمان آریم و پسروان تو اهل صناعت و پیشهورانند نه خواجگان و محتشمان، و این سخن از روى جهل و حماقت گفتند از بهر آنکه صناعت و حرفت چون مباح باشد در باب دیانات پسندیده است و قدحى در مردم نیارد، و گفتهاند ارذلون سفلهاند اهل خساست و مکاسب دنى.
نوح گفت: وَ ما عِلْمِی بِما کانُوا یَعْمَلُونَ انّما لى منهم ظاهر امرهم و علىّ ان ادعوهم و لیس علىّ من خساسة احوالهم و دنائة مکاسبهم شیء و لم اکلّف ذلک انّما کلّفت ان ادعوهم. معنى آنست که از خساست احوال و دنائت مکاسب ایشان بمن چه باز مىگردد و مرا چه مىباید دانست که نه دانش آن مرا تکلیف کردهاند، مرا تکلیف آن کردهاند که ایشان را دعوت کنم بتوحید و مردم که بر یکدیگر تفاضل دارند بایمان و توحید و طاعت دارند نه بآنچه شما مىگویید. پس خواستند که نوح را بر اتباع خود بیرون آرند و اغراء کنند، گفتند: انّهم یضمرون الکفر و یظهرون لک الایمان. ایشان منافقانند، در دل بیرون از آن دارند که بزبان میگویند، بزبان ایمان مىآرند و بدل کافر مىشوند.
نوح جواب داد که: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ یعنى الىّ ظاهرهم و اللَّه یحاسبهم على ما فى قلوبهم بر من نیست که دل ایشان بازجویم و بدانم بر من آنست که ظاهر ایشان قبول کنم و اللَّه تعالى خود مطلع است بر دلهاى ایشان و خود حساب باطن و اسرار ایشان کند. همانست که مصطفى (ص) گفت در آن خبر معروف: فاذا شهدوا ان لا اله الا اللَّه عصموا منّى دماءهم و اموالهم الا بحقّها و حسابهم على اللَّه عزّ و جل.
و قال سفیان الثورى: لا نحاسب الاحیاء و نحکم على الاموات.
وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِینَ یعنى لا اطردهم بقولکم انهم یضمرون الکفر إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ اى ما انا الا معلم بمواضع المخافة لتحذروها و لم اکلّف ما فى الضّمائر.
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا نُوحُ عن هذه المقالة لتکوننّ من المرجومین. یعنى المشتومین و قیل من المقتولین بالحجارة.
قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِی کَذَّبُونِ تکذیبا لا یرجى معه ایمانهم و لا اجابتهم.
فَافْتَحْ بَیْنِی وَ بَیْنَهُمْ فَتْحاً اى اقض بینى و بینهم قضاء تنجینى به منهم و نَجِّنِی وَ مَنْ مَعِیَ من العذاب الّذى تهلکهم به.
فَأَنْجَیْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ اى خلّصناه مع المؤمنین فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ المملوّ من الانس و الجنّ و السّباع و الطیور من کلّ صنف ذکر و انثى.
ثُمَّ أَغْرَقْنا بعد انجاء نوح و من معه الْباقِینَ من قومه. و فى الآیة تنبیه على انّ نوحا (ع) کان مبعوثا الى من على وجه الارض. الا ترى انّه قال فى قصّة موسى و فرعون: ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ و قال هاهنا: ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِینَ و کذلک تبیّن فى دعائه حیث قال: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً و قال سبحانه: وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقِینَ.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى الّذى فعل بقوم نوح لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة، فیحذرون مثل عقوبتهم و ما کان اکثر قومک مصدّقین.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى انتقام من کفر به الرَّحِیمُ بعباده المؤمنین. و قیل وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى قوم نوح یقول کان اکثرهم کافرین بالتّوحید و لو کان اکثرهم مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
قوله: کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ عاد اسم قبیلة، و لهذا انّث و هو فى الاصل اسم رجل هو ابو القبیلة.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ یعنى فى النّسب لا فى الدّین أَ لا تَتَّقُونَ عقاب اللَّه على کذبکم به.
إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ على وحى اللَّه و رسالاته.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بطاعته و الانتهاء الى ما یأمرکم به و ینهاکم عنه وَ أَطِیعُونِ فیما آمرکم به من تقوى اللَّه و الحذر من سطوته.
وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ، اى اطلب منکم على امرى ایّاکم بتقوى اللَّه جزاء و ثوابا. فان جزائى و ثوابى على ربّ العالمین. لانّه هو الّذى ارسلنى فکان اجرى علیه. و قیل انّما قال ذلک لانّ المستحقّ على تبلیغ الرسالة ثواب دائم و لم یکن ذلک الیهم.
أَ تَبْنُونَ بِکُلِّ رِیعٍ آیَةً تَعْبَثُونَ الرّیع المرتفع من الارض و جمعه اریاع، و الریع بالفتح فیه لغة و اصله فى اللغة الزیادة و قیل هو الطریق المرتفع عن الارض سلک ام لم یسلک. و قیل هو الطریق الّذى یکون بین الجبلین، «آیة» یعنى بناء متمیزا عن سایر الأبنیة و قیل آیة اى علامة یجتمعون الیها للعبث بمن یمرّ فى الطریق و قیل هو برج الحمام، تَعْبَثُونَ یعنى عابثین و هذا کقول القائل: خرج فلان من البلد یقول کذا یعنى قائلا کذا. خلافست میان علما که از بهر چه ایشان را عابث خواند بدان بناها که مىکردند؟ قومى گفتند اسراف میکردند در آن فوق الحاجة قصرهاى عظیم و منظرهاى بلند، و هر چه اسراف باشد و فوق الحاجة همه عبث بود. قومى گفتند غرض ایشان در آن تفاخر و تکاثر بود و تفاخر در ابنیه عبث باشد که آن را محصولى نبود. قومى گفتند که قصد ایشان در آن بناها آن بود که تا از مکاره زمان و نوائب روزگار ایمن باشند و این عبث باشد، قومى گفتند که کبوتر خانه بود که مىکردند و کبوتردارى و این خود بازى کودکان باشد ، و قیل کانوا یبنون بناء من یطمع الخلود و ذلک عبث. مقاتل گفت ایشان سفر میکردند و بستارگان راه مىبردند پس خواستند که راه بردن بر خود آسان کنند و بر راهها قصرهاى عظیم و بناهاى بلند بساختند تا علمى باشد ایشان را و نشانى در راه بردن و آن گه بآن تفاخر میکردند که هذا منزل فلان و هذا منزل بنى فلان، اینست که ربّ العالمین گفت: آیَةً تَعْبَثُونَ وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ اى حصونا و کلّ بناء مصنعة و قیل المصنعة البناء على الماء و لعلّکم تخلدون اى کانّ هذه الأبنیة تخلّدکم فى الدّنیا و انتصب آیة على انّه مفعول له، و مفعول «أَ تَبْنُونَ» غیر مذکور لدلالة الکلام علیه، فدلّ «تبنون» على البناء و دلّت «آیة» على عظم البناء.
وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِینَ اى اذا انتقمتم انتقمتم انتقام الجبّارین بلا رأفة و لا ابقاء. و قیل معناه إِذا بَطَشْتُمْ بمن دونکم بَطَشْتُمْ متکبّرین قتلا بالسّیف و ضربا بالسوط و الجبّار الّذى یقتل و یضرب على الغضب، و اصل الجبّار ممتنع، مشتق من جبّار النخل، هو الّذى قد ارتفع عن ان تناله ید. و قیل الجبّار هو الغالى بالقدرة و هو مدح للَّه عزّ و جل لانّه حقیقة فیه و ذمّ لغیره لانّه کذب.
فَاتَّقُوا اللَّهَ بترک هذه الاشیاء وَ أَطِیعُونِ فیما ادعوکم الیه.
وَ اتَّقُوا الَّذِی أَمَدَّکُمْ اى اعطاکم ما تعلمون. و الامداد اتباع الثانى بما قبله شیئا بعد شىء على انتظام . ثمّ فسّر فقال: أَمَدَّکُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِینَ وَ جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدّنیا و قیل فى الآخرة باصرارکم على ما انتم علیه.
قالُوا سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظِینَ اى لا نقبل کلامک و دعوتک و عظت ام سکتّ.
إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بفتح خا و سکون لام قرائت ابن کثیر و نافع و ابو عمرو و یعقوب و على، معنى آنست که ما هذا الّذى جئتنا به الا کذب الاوّلین الّذین ادّعوا النبوّة و لم یکونوا انبیاء، و باین قول خلق بمعنى اختلاق است و هو الکذب. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، و روا باشد که خلق بمعنى آفرینش بود و وجه این قرائت آنست که خلقنا کما خلق من کان قبلنا نحیى کما حیوا و نموت کما ماتوا و لا نبعث، کما قالوا: إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ، باقى قرّاء: إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِینَ بضمّتین خوانند: ضمّ خا و ضمّ لام و آن قراءة را دو وجه است: یکى آنست که نیست این که تو آوردى مگر خوى و عادت پیشینان که میگفتند که ما پیغمبرانیم و دروغ میگفتند، و وجه دیگر آنست که ما هذا الّذى نحن فیه الّا عادة الاوّلین من تشیید البناء و البطش على وجه التّکبّر فلا نترک هذه العادة بقولک.
وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ على ما نحن علیه من الاقوال و الافعال فَکَذَّبُوهُ فَأَهْلَکْناهُمْ، بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، انّ فى ذلک لآیة اى فى اهلاکنا ایّاهم مع شدّة قوّتهم و شوکتهم باضعف الاشیاء و هو الرّیح لدلالة على وحدانیّتنا و صدق نبوّته، و ما کان اکثرهم مؤمنین وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ مقاتل گفت: عاد و ثمود ابن عم یکدیگر بودند، عاد قوم هود بودند و ثمود قوم صالح و میان مهلک عاد و مهلک ثمود پانصد سال بود. قومى گفتند از اهل تاریخ که عاد و ثمود دو برادر بودند از فرزندان ارم بن سام بن نوح و سام بن نوح را پنج پسر بود ارم و ارفخشد و عالم و الیفر و الاسود، و ارم مهینه فرزندان بود و او را هفت پسر بود: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و باز. مسکن عاد و فرزندان وى یمن بود و مسکن ثمود و فرزندان وى حجاز و شام بود و مسکن طسم، عمان و بحرین و مسکن جدیس زمین یمامه و مسکن صحار ما بین الطائف الى جبال طیئ و مسکن جاسم ما بین الحرم الى سفوان و مسکن وبار زمینى است که آن را وبار گویند، بنام وى بازخوانند اینان همه زبان و لغت عربى داشتند، و قد انقرضوا عن آخرهم فلم یبق لهم نسل.
إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ.
أَ تُتْرَکُونَ یعنى أ تظنّون ان ربّکم یترککم فى هذه الدّنیا آمنین من الموت و الحدثان؟ تأکلون و تشربون و تتمتّعون لا تخافون شیئا ثمّ تموتون و لا تبعثون.
فِی جَنَّاتٍ وَ عُیُونٍ. وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ کانوا یسکنون الحجر و هى ذات نخل و زرع و میاه طَلْعُها هَضِیمٌ اختلفوا فیه قال ابن عباس: هضیم اى لطیف فى جسمه ما دام فى کفّراه و منه هضیم الکشح و الحشا، اى ضامر لطیف و منه هضم الطعام اذا لطف و استحال الى مشاکلة البدن. قال المبرد: الطّلع ما دام فى کفّراه هضیم، لانّ الهضیم اللاصق بعضه ببعض. فاذا خرج منها فلیس بهضیم اى نضیج مدرک یانع. و قال مقاتل: هضیم، اى متراکم حتّى هضم بعضه بعضا و اصله الکسر، و قیل هضیم رطب لین لیس فیه نواة.
و تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً و مىتراشید از کوههاى سنگ خاره خانهها.
گفتهاند که در وادى حجر دو هزار بار هزار سراى و هفتصد سراى تراشیدند از سنگ سخت در میان کوهها، ربّ العالمین ایشان را در آن کار باستادى و تیزکارى وصف کرد گفت فارِهِینَ تیزکارانند و استادان. فرهین، چستکاران و زیباکاران. فارهین، بالف قرائت کوفى است و شامى و فرهین بى الف قرائت باقى و هما لغتان، مثل حاذر و حذر. و قیل: الفاره الحاذق العالم، و الفره الاشر البطر. و قیل الفره القوىّ.
فَاتَّقُوا اللَّهَ اى احذروا عقابه، و اطیعون فى نصحى.
وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ على انفسهم فى تمادیهم فى معصیة اللَّه و اجترائهم على سخطه و هم الرّهط التسعه الَّذِینَ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ وَ لا یُصْلِحُونَ.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ اى انت من المعلّلین بالطعام و الشّراب فلا نؤمن بک اخذ من السّحر و هو الرّئة و المعنى انت بشر مثلنا و لست من الملائکة.
و قیل انت من المسحّرین اى ممّن سحر مرّة بعد اخرى حتّى اختلّ عقله و اضطرب رأیه، و یقول العرب هو مسحور و مجنون و مطبوب. و قیل من المسحّرین اى من المخدوعین یعنى تخدع من السّحر.
ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا سوقة لا فضل لک علینا فَأْتِ بِآیَةٍ إِنْ کُنْتَ صادقا فى قولک انّى مرسل، فأتنا بدلالة و حجّة على ذلک.
و در تفسیر آوردهاند که ایشان از صالح درخواستند که هر پیغامبر که آمد بقوم خویش با وى معجزتى بود که دلالت کرد بر صدق وى و ما از تو مىخواهیم که ازین سنگ معروف و اشارت بآن سنگ کردند بیرون آرى ماده شترى آبستن. صالح ایشان را نزدیک آن سنگ جمع کرد و دعا کرد، و ربّ العزّة دعاء وى اجابت کرد. لیجعل تلک النّاقة فتنة لهم. ایشان در آن سنگ نظر میکردند که همچون زن آبستن شکم باز کرد درد زه خاست و ناقه از آن بیرون آمد بر آن صفت که ایشان میخواستند، حمراء دعجاء عشراء. از سه روى معجزه بود: یکى آنکه ناقه از سنگ بیرون آمد و این معتاد نیست، دیگر آن که بىفحل آبستن گشت، سوم آنکه ناقه بر آن صفت که ایشان میخواستند بیرون آمد. یقال کان عاد الاوّل مرّ بتلک الصّخرة یوما راکبا فسمع من جوف الصّخرة: جز بی فانّ فىّ هلاک خلق من ولدک.
پس آن ناقه را نیز درد زه خاست و بچّه آورد.
صالح آن گه ایشان را گفت: هذِهِ ناقَةٌ لکم آیة بانّى رسول اللَّه لها شرب یوم و لکم شرب یوم اى ، نصیب یوم معلوم. فکان للنّاقة یوم و لهم یوم. فاذا کان یوم شرب النّاقة من الماء کانوا فى لبن ما شاءوا و لیس لهم ماء و اذا کان یومهم لم یکن للنّاقة ماء. قال ابن عباس: اذا کان یوم وردها اعطتهم من اللّبن ما شاءوا.
وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ اى قال لهم صالح: لا تعقروها و لا تتعرّضوا لها بمکروه و لا تمنعوها من الماء و الرّعى فیحلّ بکم عَذابُ یَوْمٍ عَظِیمٍ فى الدنیا. «فَعَقَرُوها» یرید به المسرفین الّذین سبق ذکرهم فى قوله: وَ لا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ. و قیل العاقر قدار بن سالف و نسب الفعل الى جماعتهم لانّهم رضوا بذلک، و کان قدار رجل ازرق اشقر الى القصر ما هو. ثمّ رجع الیها هو و صاحب له بالسّیف فقتلاها. و یقال عقروها یوم الاربعا.
فماتت فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ على عقرهم ایّاها بعد ظهور العذاب لانّهم لو ندموا قبل ذلک لتنفعهم ذلک.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ یوم السّبت من صیحة جبرئیل. فماتوا اجمعین، و اصل العقر ضرب الساق بالسّیف و ما یجرى مجراه. و قیل العقر الجرح.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى اخراج النّاقة من الصخرة على تلک الصفة و فى اهلاکهم، لعبرة لمن بعدهم من هذه الامّة. وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ. و قیل اتاهم صالح بالمعجزات فآمنوا به فلمّا مات ارتدّوا فبعثه ثانیا الیهم فکذّبوه فاتاهم بالنّاقة.
کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ الى قوله إِلَّا عَلى رَبِّ الْعالَمِینَ. أَ تَأْتُونَ الذُّکْرانَ مِنَ الْعالَمِینَ؟ یعنى أ تصیبون الذکور من النّاس حراما وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ حلالا؟ بیّن اللَّه انّه لا عذر لهم فیه. بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ متجاوزون عن الحدّ فى الظلم باختیار الحرام على الحلال. و قیل من العالمین اى من الغرباء.
وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ یعنى و تذرون فروج ازواجکم و کانوا یأتون ادبار النساء. ایضا و فى الخبر: ان من اتى امرأة فى دبرها فهو برىء مما انزل على محمد (ص) و لا ینظر اللَّه الیه.
و قال بعض الصحابة: قد کفر، و قال بعضهم هل یفعله الا الکافر؟
قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ یا لُوطُ عن دعواک النبوّة و الانکار علینا و عن تقبیح فعلنا لَتَکُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِینَ من بلدنا.
قالَ إِنِّی لِعَمَلِکُمْ اللّواط من القالین المبغضین، و القالى التارک للشیء بغضا له. رَبِّ نَجِّنِی وَ أَهْلِی مِمَّا یَعْمَلُونَ اى من عذاب عملهم، و قیل اخرجنى من بینهم حتّى لا اراهم و لا ارى عملهم و نجّنى من مقاساة مخالطتهم.
فَنَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ یعنى بناته و من آمن معه.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ هى امرأة لوط غبرت فلم تخرج مع لوط. و قیل غبرت فلم تهلک مع قومها ثمّ اصحابها الحجر بعد ما خرجت من القریة. و انّما اهلکت لانّها تدلّ المشرکین على اضیافه.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ الدّمار الهلاک على وجه هائل عجیب. و اختلفوا فى سبب اهلاکهم: فقال بعضهم انّ اللَّه تعالى خسف بهم الارض، و قال بعضهم انّ جبرئیل رفعهم ببلادهم على قوادمه. و قیل على ریشة واحدة حملهم بامر اللَّه الى السّماء حتّى سمع اهل السّماء صوت الطیر و نباح الکلاب. ثمّ نکسهم على رؤسهم کما قال: فَجَعَلْنا عالِیَها سافِلَها.
وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً یعنى على الغائبین منهم فى البلاد. مطرا، یرید به مطر الحجارة کما بیّن فى قوله: وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ حِجارَةً. قال وهب وَ أَمْطَرْنا عَلَیْهِمْ مَطَراً اى کبریتا و نارا فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ اى بئس مطر الکافرین الّذین کذّبوا نبیّهم.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً اى فى اهلاکنا ایّاهم لدلالة لمن بعدهم مزجرهم عن قبیح فعلهم وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ و لو کانوا مؤمنین لم یعذّبوا فى الدّنیا.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ فى نقمته من اعدائه الرَّحِیمُ بالمؤمنین من عباده.
کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ الایکة غیضة، تنبت ناعم الشّجر کالسّدر و الاراک. و قال الزّجاج: الایکة الشّجر الملتفّ یقال ایکة و ایک کما یقال اجمة و اجم. و کان اصحاب الایکة اصحاب شجر ملتفّة، و شجرهم الدّوم و هو المقل، و قرأ حرمىّ و شامىّ «ایکة» بفتح اللام و هو اسم علم لتلک المدینة و البقعة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ. اینجا اخوهم نگفت از بهر آنکه شعیب نه از نسب اصحاب ایکه بود بلکه از نسب مدین بود و لهذا قال تعالى: وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً. مدین پسر ابراهیم خلیل بود. ابراهیم بعد از ساره زنى بخواست از کنعانیان، و مدین از وى بود و مدین جدّ شعیب بود، هو شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم (ع).
روایت کردند از ابن عباس که گفت: اصحاب ایکة و اصحاب مدین هر دو یکىاند، امّا جمهور مفسّران بر آنند که اصحاب ایکه دیگرند و اصحاب مدین دیگر و حقّ جلّ جلاله شعیب را بهر دو قوم فرستاد به پیغامبرى. قال ابن زید: بعث اللَّه عزّ و جل شعیبا الى قومه اهل مدین و الى البادیة و هم اصحاب الایکة.
إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَیْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ الى قوله: رَبِّ الْعالَمِینَ انّما کانت دعوة هؤلاء و الانبیاء کلّهم فیما حکى اللَّه عنهم عن صیغة واحدة للاخبار، بانّ الحقّ الّذى یدعون الیه واحد و انّهم متّفقون على الامر بالتّقوى و الطّاعة و الاخلاص فى العبادة و الامتناع من اخذ الاجر على الدّعوة و تبلیغ الرّسالة.
قوله: أَوْفُوا الْکَیْلَ، اى أتمّوه وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِینَ حقوق النّاس، تقول خسر حقّه و اخسره.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِیمِ القسطاس اقوم الموازین، و هو الشّاهین، و قیل القبان، و قیل المعیار، و قیل المیزان. و قیل هو رومىّ، و قیل هو عربىّ و اصله من القسط. قال المبرّد: اراد بالقسطاس العدل و الوفاء، مکیلا کان او موزونا، صغیرا او کبیرا.
وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ حقوقهم، و ذکر باعمّ الالفاظ یخاطب به القافة و الوزّان و النخّاس و المحصى و الصیرفىّ، وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ العثى اسراع الفساد، اى لا تفسدوا فى معاملتکم بینکم و بین النّاس فتکونوا فى الارض مفسدین بذلک، و قیل اراد لا تغیّروا على ما حولکم نهبا و قتلا.
وَ اتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ. اى اتّقوا عقاب ربّکم الّذى خلقکم و خلق الجبلّة الاوّلین، و فى الجبلّة للعرب لغتان: کسر الجیم و الباء و تشدید اللام، و کذلک ضمّ الجیم و الباء و تشدید اللام، فاذا نزعت الهاء من آخرها کان الضمّ فى الباء و الجیم کما قال تعالى: وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنْکُمْ جِبِلًّا کَثِیراً. و ربّما سکنوا الباء من الجبل، و قیل الجبلّة الخلق المتجسّد الغلیظ مأخوذ من الجبل. و معنى ذکر الجبلّة إنذارهم ما اوقع اللَّه بهم من العقوبات، اى خلقکم و خلق الاوّلین و قد رأیتم وقایعه بهم روى عن ابن عباس انّه قال: الجبلّة عشرة الاف.
قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِینَ. وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّکَ لَمِنَ الْکاذِبِینَ. اى ما نظنّک الّا کاذبا.
فَأَسْقِطْ عَلَیْنا کِسَفاً بفتح سین قرائت حفص است، و الکسف القطع. یقال کسفة و کسف، نظیره قوله: أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَما زَعَمْتَ عَلَیْنا کِسَفاً. و یقال کسفت له کسفة من المال اى قطعة. باقى قرّاء کسفا بسکون سین خوانند، و الکسف الجانب اى اسقط علینا جانبا من السّماء. این سخن بر سبیل استهزاء گفتند و تکذیب، هم چنان که جاى دیگر گفت: فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
شعیب ایشان را جواب داد که: رَبِّی أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ، اى ربّى اعلم بعملکم و ما تستحقّون من العذاب و بوقت الاستحقاق: فینزل بکم العذاب على ما یوجبه الحکمة.
فَکَذَّبُوهُ، اى کذّبوا شعیبا بعد وضوح الحجّة و انتفاء الشّبهة، فَأَخَذَهُمْ عَذابُ یَوْمِ الظُّلَّةِ اصابهم فى بیوتهم غمّ و حرّ فخرجوا الى الصحراء یتنفّسون فلجاؤا الى حضیض جبل یستظلّون بسحابة عرضت به. فلمّا دخلوا تحتها انضجتهم، و قیل سلّط اللَّه علیهم الحرّ سبعة ایّام و لیالیها حتى غلت انهارهم ثمّ رفع لهم جبل من بعید تحته ماء بارد فاستظلّوا به فسقط علیهم. قال قتادة: بعث اللَّه شعیبا الى امتین: اصحاب الایکة و اهل مدین، و امّا اصحاب الایکة فاهلکوا بالظّلة، و امّا اهل مدین فاخذتهم الصّیحة صاح بهم جبرئیل فهلکوا. و عن ابن عباس قال: من حدّثک ما عذاب یوم الضلّة فکذّبه، لعلّه اراد لم ینج منهم احد فیخبر به. إِنَّهُ کانَ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ، انّما عظم اللَّه ذلک الیوم لعظم العذاب فیه.
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ وَ إِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ.