عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
آخر ز جهان غرقه به خون باید رفت
وز دایره سپهر دون باید رفت
زان روی به پیریت شود پشت دوتا
کز این در کوتاه برون باید رفت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۲
با ظلمت مرگ برق جان را چه ثبات
بس غره مشو چو کزو از آب حیات
کاین کوزه عمر بشکند آخر کار
وین آب حیات گم شود در ظلمات
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۴
برخاست میان بسته دلم چابک و چست
میخواست که کار خود کند جمله درست
چون کرد به بیوفایی عمر نگاه
کنجی بنشست و از جهان دست بشست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
من گنجم اگر خرابیم آیین است
غم نیست ولی زمانه صورت بین است
درویشم و خوشدلم بدرویشی خود
اینم هنرست و عیب من هم این است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۸
ای با تو عدم وجود هر چیز که هست
غیر از تو درین خرابه دهلیز که هست؟
در دایره یی که بر وجودست محیط
بیرون ز تو کیست در درون نیز که هست؟
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
آسوده در لطف حق از هر سوریست
آنجا نبری گمان که بر کس زوریست
بر درگه بی نیازی حی غنی
موریست سلیمان و سلیمان موریست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
خواهی بگذری چابک و چست
میزان عمل بکف نگهدار درست
میزان رسن باز نگهدار ویست
میزان عمل نگاه دارنده تست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
آدم که جبلی از قضا زلت اوست
دارد مرضی که زلت از علت اوست
علم نبی این مرض شناسد نه حکیم
قانون و شفا شریعت و ملت اوست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۹
دردی کش عشق جمله صافی بین است
دریاب که مشرب حقیقت این است
هر باده کز کف دوست رسد
چون روی ترش نمیکنی شیرین است
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۰
اکنون که بهار عمر در نشو و نماست
گلزار طبیعت تو در عین صفاست
برخیز و گلی بچین که در گلشن دهر
بنیاد بهار عمر بر باد هواست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۳
گر کار جهان ز غصه بی تاری نیست
ما را سر و سودای جهان باری نیست
چون کار باختیار کس می نشود
بهتر ز طریق بیخودی کاری نیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
جز هجر نصیب عاشق بیدل چیست
جز حسرت وصل او به من واصل چیست
گر من نگرم سیاهه دفتر عمر
جز نامه سیاهی دگرم حاصل چیست
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۶
گردر تر و خشک دهر گشتی همه هیچ
ور خار و گلی چو در گذشتی همه هیچ
گر ساده دلی ورت هزاران نقشست
در بحر فنا چو غرقه گشتی همه هیچ
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۷
عیش و طرب جهان فانی همه هیچ
وین گفت و شنید و نکته دانی همه هیچ
گیرم که هزار سال مانی به مراد
یک روز که نامراد مانی همه هیچ
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
زاهد زورع بر سر هر شی نرسد
در مشرب عارفان دل وی نرسد
هر چند که او درون خود پاک کند
هرگز بصفای شیشه می نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۷
گردون که ازو هر چه دلم خواست نشد
یکبار چنانکه خاطرم خواست نشد
چون کج صفتست با کجان راست شود
با راست کج است زان بمار است نشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
کی ره سوی عشق عقل آگاه برد
وان دلشده هم نه ره بدلخواه برد
این کعبه نه رهنما نه رهبر دارد
حیران شده یی که گم شود راه برد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۳
هر چند که صبح عیش ما کم بدمد
ورهم بدمد ز مشرق غم بدمد
تا کی بدمد صبح رقیبان به مراد
صبحی بمراد عاشقان هم بدمد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۳
رسوایی ما ز تنگدستی خیزد
مجنون صفتی ز عشق و مستی خیزد
صاحب نظران شکسته صورت باشند
آرایش تن ز خود پرستی خیزد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۵
خوشباش که غم کلید شادی باشد
اکسیر مراد، نامرادی باشد
هر کس که چو مجنون بستم خوی گرفت
آسوده درون در همه وادی باشد