عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۱
گر عشق بنای جان ز بنیاد برد
این بس که غم دو عالم از یاد برد
جانی که بجانان ندهی خاک ره است
عمری که به عشق نگذرد باد برد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۲
خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد
معشوقه چو سرو و در کنارم باشد
بر توسن بخت از آن ز زلف چو کمند
در دست عنان اختیارم باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۵
هر کس که به دقن بدندان نگزید
از باغ حیات میوه عمر نچید
آنان که به دقن فروشند به سیم
زین به که فروشند چه خواهند خرید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۷
گر دل ز غبار غم درون پاک کند
وین گرد بلا روی بر افلاک کند
در کاخ فلک نگنجد از بسیاری
شاید که دل چرخ فلک چاک کند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۹
می خور که حیات جاودانت بدهند
وز صد چو سکندری امانت بدهند
دریاب حیات نقد و ضایع مگذار
کاینت برود ز دست و آنت ندهند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
گر حسن چون حسن شیرین ننمود
در گنج کسی چو گنج پرویز نبود
در زور کسی بکوهکن هم نفزود
حسن و زر و زور را وفا نیست چه سود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
می خور که فلک نقد بقا میدزدد
نور از دل و از چهره صفا میدزدد
یکدم نبود که نیست در غارت ما
سال و مه و روز و شب ز ما میدزدد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
در هودج عشق عقل واپس نرسد
از عقل کسی بچرخ اطلس نرسد
خاصیت عشق جذبه کاه رباست
بی جاذبه عشق باو کس نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۱
دل آینه دار ترک و تاجیک بود
زشت است اگر آینه تاریک بود
در عشق بهر موی تو راهیست ولی
هر ره که روی صراط باریک بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
اهلی که ره علم و هنر میسپرد
خواهد که ز عرش نام او برگذرد
خوش آنکه چو من شود سگ کوی حبیب
تا نام کسش میان مردم نبرد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
گر کشته شویم بر تو باری نرسد
بر دامن همت تو خاری نرسد
گر خاک شود جمله ذرات جهان
بر خاطر خورشید غباری نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
بر چرخ نه هر ستاره یی زهره بود
در شهر نه هر کس بوفا شهره بود
بس آدمیی که گوهرش پندارند
چون نیک نگه کنند خر مهره بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۸
عیش و طرب از مایه هستی خیزد
هستی گل از فراخ دستی خیزد
در ساغر لاله جرعه خون دلست
پیداست کزین جرعه چه مستی خیزد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۴
جان بهر غمست و بیغم امکان نبود
هر جان که در او غم نبود جان نبود
حیوان صفتست هر کرا نیست غمی
هر کس که غمی ندارد انسان نبود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند
با سنبل زلف و نرگس چشم خوشند
پیوسته نه بر دل کسان داغ نهند
خود نیز چو لاله گه گهی داغ کشند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۸
از هر چه در این دایره موجود بود
مقصود شناسایی معبود بود
مقصود حق از وجود ما معرفتست
ور نی ز وجود ما چه مقصود بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
آن جو که بریده گشت از چشمه خود
در گلشن خاک رفت و سیری بنمود
از رنگ برنگ گشت و از شاخ بشاخ
باز آمد و پیوست بدریای وجود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۰
با آنکه زبان کلید هر کار بود
گوش از خمشی رسته ز آزار بود
باغیست تن و گوش گل بی خارست
کم گو که زبان گل پر از خار بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
اهلی بسخن کشت تو خرمن نشود
خاموش که کارها بگفتن نشود
شمعی که تو از رشته جان ساخته یی
بی برق قبول دوست و دشمن نشود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
روز غم اگر بکوتهی میگردد
آن غم سبب روز بهی میگردد
پر شاد مشو که جام عدل مه نو
آن لحظه که پر گشت تهی میگردد