عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۶
من نقد درستم نه مس روی اندود
وین نقد گر امتحان کنی دارد سود
گر بر محکش زنی همانست که هست
گر بشکنیش همان درستست که بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۹
هر چیز که در علم تو معلوم بود
موجود باشد اگر چه معدوم بود
نخل دو جهان شکستن و ساختن
در دست ارادت تو چون موم بود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۱
مست تو کسی بود که چون آه کند
جانرا بغبار آه همراه کند
هر کس که کند نفی خود اثبات تو کرد
اثبات تو نفی ما سوی الله کند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۲
هر چیز که در جهان نمودی دارد
کی پیش بقای حق وجودی دارد
در بحر وجود هر که زد چو حباب
آخر عدمست دیر و زودی دارد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۸
با علم خدا عین یقین میباید
چشم و دل و عقل خرده بین میباید
هر چیز که گویی به ازین میباید
حقا که چنین نیست چنین میباید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۹
هر چند به حکمت شده یی فرد و وحید
بویی ز تو از راه شریعت نوزید
با اینهمه فضل اگر زدینت پرسند
شاید که تو خود پاک ندانی ز پلید
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۷
انوار فرشته از فلک میتابد
جز کور دلی بر عدمش نشتابد
کوری که بدست و پا بیابد همه چیز
نقشی که در آیینه بود چون یا بد؟
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۸
گر تن ز فروغ روح وامانده شود
از حکمت حق دگر فروزنده شود
استاد ببین که شمعکی میسازد
کافروزد و میرد و دگر زنده شود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۰
آنانکه ز شاخ بخت برخوردارند
پیوسته بعذر دوستان درکارند
سروی ز برای آن نشانند کسان
کز سایه آن تمتعی بردارند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۵
بر علم و هنر گرچه کسش دق نرسد
بی پیر هنر برونق نرسد
گر خضر نه راهبر بود موسی را
در حکمت کارخانه حق نرسد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۶
آنرا که خیال دلفروزی باشد
باید که دل او چو شمع سوزی باشد
کاین حسن و جمال و نوجوانی و صفا
همچون گل تازه پنج روزی باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۱
بی تجربه به هر کی با یکی یار شود
گر شاه بود ز بنده بیزار شود
هر چند که زر عزیز شد اهل نظر
چون بر محکش زند خریدار شود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۴
ظالم به قیامت اعتقادش نبود
بیداد کند که بیم دادش نبود
هر کس که ز عدل داور اندیشه کند
اندیشه ظلم در نهادش نبود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۹
پرسید کسی که آخر آیا چه شود
وین جان بکجا رود تن ما چه شود
گفتم ز من ایمدعی اینحال مپرس
جانت که برآید بنگر تا چه شود
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۴
مرغی که ز بند غم گشادش باشد
باید که همه عمر کشادش باشد
هر حادثه یی که پیش عاقل آید
تا زنده بود پیش نهادش باشد
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸۹
ای خواجه ز کف رسوم حکمت مگذار
تا باده بود ز دست فرصت مگذار
با علت پیریت طبیعت چه کند؟
می در کش و علت طبیعت مگذار
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۰
هر چند که تنگدستی ای شاخ بهار
بوی کرم از تو میدمد لیل و نهار
خوشباش که تنگدستی غنچه گل
بهتر ز فراغ دستی شاخ بهار
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۳
هرچند بدلخواه رود ظاهر عمر
زنهار که باش ای پسر حاضر عمر
در اول عمر اگر هزارت مزه است
جز بیمزگی نیاید از آخر عمر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۶
آنرا که اجل شکست پیمانه عمر
وز جور اجل برون شد از خانه عمر
گوید بزبان حال اگر فهم کنی
کای رند نماز کن بشکرانه عمر
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰۷
زانگونه شوی زنده بتقدیر دگر
کز سبزه جوان شد چمن و پیر دگر
آنروز که نطفه بودی ایشخص چه بود
فردا که شوی خاک همان گیر دگر