عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ. مضمون این آیت بیان کیفیّت دعوت است و بیان صفت داعى. هر آن کس که دعوت کند و دیگرى را بر اللَّه خواند راه وى آنست که نخست او را بتقوى فرماید چنان که ربّ العزة گفت حکایت از پیغامبران که گفتند که: أَ لا تَتَّقُونَ. آن گه سخن که گوید بغایت تلطّف گوید تا سخن در ایشان گیرد و بقبول نزدیکتر بود. نه‏بینى که ربّ العزّة موسى و هارون را که بر فرعون فرستاد ایشان را بتلطّف فرمود، گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى‏. و مصطفى (ص) هم چنین فرمود که: قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ... الآیة، و پیغامبران درین قصه‏ها که با امّت خویش بلطف گفتند که أَ لا تَتَّقُونَ نگفتند: اتّقوا اللَّه و اتّقوا عقابه، که در آن نوعى خشونت است و دلهاى قومى از آن نفرت گیرد. این چنان است که گوید فرا دیگرى که: افعل کذا! فرمانى است جزم از رفق و لطف خالى، چون گوید: الا تفعل کذا همان فرمانست امّا بلطف و رفق آمیخته و در دل شنونده آویخته. أَ لا تَتَّقُونَ فرمانست بتقوى، و تقوى اصل همه هنرهاست و مایه همه طاعتها، خداوندان یقین را میعاد معاد را جز از تقوى زاد نیست، وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ و عورت پوش قیامت را جز لباس تقوى لباسى نیست، وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ. لباسها انواع است، آن لباس که خود در توان پوشید و خود بیرون توان کرد سهل است، کار لباس تقوى دارد که حقّ تعالى در کسى پوشد: یکى را بلباس اسلام پوشند، گه افتان بود و گه خیزان، آخر بعاقبت رسته شود، یکى را لباس ایمان دهند هم افتد و هم خیزد، امّا کم افتد و بیش خیزد و زود رسته شود، یکى را لباس تقوى پوشند شاد زید و شاد میرد و شاد خیزد، یکى را لباس مهر پوشند بى‏قرار زید مشتاق میرد و مست خیزد.
و بدان که وجوه تقوى در قرآن بسیار است و مرجع آن با پنج معنى است: اوّل تقوى است بتوحید از شرک، چنان که اللَّه گفت با موسى کلیم: فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ فسأوحیها یعنى الرّحمة فى الآخرة للّذین یتّقون الشّرک، دیگرى تقوى است باخلاص از نفاق چنان که گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ اى شما که ایمان آوردید بپرهیزید از آن که بر آزار من خیزید، یا اخلاص در کردار خویش بنفاق و شکّ بیامیزید، از آزار من گریزید، قدر خویش بدانید و از راه غرور برخیزید تا بآتش قطیعت بنسوزید وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ با راستان و راستگویان باشید، سدیگر تقوى است بصدق از ریا چنان که ربّ العزّة گفت در قصّه هابیل: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. آرى کار از شایستگان شایسته است و از شستگان شسته. چه پسندیده آید از مجتهدى که او را نخواهند؟! کجا رسد او که پاى او به بند نبایست‏ ببندند؟! نه مشک بوى خریده و نه عسل حلاوت جسته. حنظل و خرما در یک تربت و بیک آب رسته، پس کار در عنایت بسته، نه در طاعت بسته، آن کند که خود خواهد و آنچه خواست نه فزاید و نه کاهد، ارادت ارادت اوست و مشیّت مشیّت او: یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و یَحْکُمُ ما یُرِیدُ، چهارم تقوى است بسنّت از بدعت، چنان که ربّ العزّة گفت: امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏ خالص کرد و پاک اللَّه دلهاى سنّیان پرهیزگارى را، دلهایى از بدعت زدوده و بسنّت آراسته، بخشیت دباغت داده، بشرم زنده کرده، باخلاص روشن کرده از بهر صحبت خویش را، پنجم تقوى است باجتناب از معاصى چنان که در قصّه یوسف گفت: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ. این تقوى اشارت است بروز خلوت راعیل و این صبر اشارت است بروز در چاه افکندن یوسف، هر که از معاصى بپرهیزد و بر محنت صبر کند، فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ اللَّه ضایع نکند مزد نیکوکاران.
قوله: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ در قصه پیغامبران گفت که ایشان صفت امانت و استوارى خویش بر امّت اظهار کردند هر یکى ازیشان گفت با قوم خویش: إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمِینٌ، زیرا که شرط داعى آنست که در میان قوم خویش بامانت و دیانت معروف باشد تا دلها بوى گراید و آن راستى و استوارى وى ایشان را بر قبول پیغام دارد. نه‏بینى مصطفى (ص) پیش از مبعث وى او را محمد الامین میخواندند؟ از آن که او را بامانت و دیانت شناخته بودند و براستى و استوارى معروف گشته امانتها بنزدیک وى مى‏نهادند و در همه کارها اعتماد بر کرد و گفت وى داشتند. بلى بعد از مبعث قومى که زخم خورده عدل ازل بودند ازو برگشتند نه از آنکه در راستى و استوارى وى بشک افتادند که ربّ العزة میگوید: یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ.
لکن من اسقطته السّوابق لم تنعشه اللّواحق. هر که در وهده «نبایست» افتاد طاعت او همه هبا بود و دل وى همه هوا بود. یقول اللَّه تعالى: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ وَ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلى‏ رَبِّ الْعالَمِینَ، خبر عن کلّ واحد من الانبیاء: انّه قال: ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ لیعلم الکافّة انّ من عمل للَّه فلا ینبغى ان یطلب الاجر من غیر اللَّه، هر که در راه خدا روزى قدمى بردارد مبادا که اگر طمع ثواب دارد بغیر او دارد یا حاجت خود بغیر او بردارد. بموسى وحى آمد که: یا موسى حاجت خود بمن بردار و هر چه خواهى از من خواه حتى ملح عجینک و علف شاتک. این خود درجه مزدورانست که عمل کنند و گوش بپاداش دارند، باز عارفان را حال دیگرست و کار دیگر. ایشان عمل که کنند نه از بهر پاداش کنند و پاداش بر روى عمل تاش دانند.
پیر طریقت گفت: شمار على کلّ حال با مزدوران است با عارف چه شمارست؟ عارف خود مهمان است. مزد مزدور و نزل مهمان در خور، میزوانست. مایه مزدور حیرت و مایه عارف عیانست. جان عارف در سر مهر او تاوانست جان او همه چشم و سرّ او همه زبان است، آن چشم و زبان در نور عیان ناتوانست، مزدور را نور امید در دل تاود و عارف را نور عیان در جان، مزدور در میان نعمت گردان و از عارف خود عبارت نتوان. نفس عارف را قیمت پیدا نیست، دانى چرا؟، که آن نفس از حضرت جدا نیست. قالب چون صدف است و نفس چون جوهر، مبدأ ان از حضرت است و مرجع آن با حضرت، گر آن نفس ازینجا بودى نفسانى بودى، و اگر نفسانى بودى حجاب تفرّق بسوختى. آنچه نفس عارف سوزد آتش دوزخ نسوزد از بهر آن که آن آتشى است که دوستى آن را مى‏افروزد.
ففى فؤاد المحبّ نار هوى
احرّ نار الجحیم ابردها.
عارف کى بود؟ او، که از آواز صور آگاه شود یا هول رستخیز او را مشغول دارد، یا دود دوزخ بدو رسد یا نعیم بهشت برو آویزد امروز همه جهان در شغلند و ایشان با یکى، و فردا همه خلق در نعیم غرق و ایشان هم با آن یکى.
تسبیح رهى وصف جمال تو بسست
و ز هشت بهشتمان وصال تو بسست‏
اندر دل هر کسى جدا مقصودیست
مقصود دل رهى خیال تو بسست‏
رشیدالدین میبدی : ۲۶- سورة الشعرا- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِیلُ رَبِّ الْعالَمِینَ (۱۹۲) این نامه فرو فرستاده خداوند جهانیانست.
نَزَلَ بِهِ فرود آورد آن را الرُّوحُ الْأَمِینُ (۱۹۳) آن روح استوار.
عَلى‏ قَلْبِکَ بر دل تو لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ (۱۹۴) آن را تا تو از آگاه کنندگان باشى و از ترسانندگان.
بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ (۱۹۵) بزبان تازى پیدا.
وَ إِنَّهُ لَفِی زُبُرِ الْأَوَّلِینَ (۱۹۶) و این در کتابهاى پیشینیان است.
أَ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ آیَةً این نشان روشن نبود أَنْ یَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِی إِسْرائِیلَ (۱۹۷) که دانایان بنى اسرائیل مى‏شناسند.
وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِینَ (۱۹۸) و اگر ما این بر کسى فرستادیمى نه تازى زبان، فَقَرَأَهُ عَلَیْهِمْ و آن کس آن را بر قریش خواندى، ما کانُوا بِهِ مُؤْمِنِینَ (۱۹۹) بنگرویدندى بآن، کَذلِکَ سَلَکْناهُ چنان نهادیم و کردیم این‏ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ (۲۰۰) در دلهاى کافران.
لا یُؤْمِنُونَ بِهِ بنپذیرند و بنگروند بآن. حَتَّى یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ (۲۰۱) تا آن گه که بینند عذاب دردنماى.
فَیَأْتِیَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۲۰۲) که بایشان آید ناگاه و ایشان نادان و ناآگاه.
فَیَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (۲۰۳) و گویند ما را هیچ درنگ دهند؟
أَ فَبِعَذابِنا یَسْتَعْجِلُونَ (۲۰۴) بعذاب ما مى‏شتابند؟
أَ فَرَأَیْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِینَ (۲۰۵) چه بینى اگر ما ایشان را برخوردار کنیم سالها.
ثُمَّ جاءَهُمْ ما کانُوا یُوعَدُونَ (۲۰۶) پس بایشان آید آنچه ایشان را وعده مى‏دهند.
ما أَغْنى‏ عَنْهُمْ چه بکار آید ایشان را و چه سود دارد ایشان را؟ ما کانُوا یُمَتَّعُونَ (۲۰۷) آن برخوردارى که مى‏دادند ایشان را.
وَ ما أَهْلَکْنا مِنْ قَرْیَةٍ و هلاک نکردیم ما هیچ شهر را إِلَّا لَها مُنْذِرُونَ (۲۰۸) مگر آن را آگاه کنندگان و بیم نمایان بود.
ذِکْرى‏ بیاد کردن و در یاد دادن وَ ما کُنَّا ظالِمِینَ (۲۰۹) و ما هرگز ستمکار نبودیم‏
وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّیاطِینُ (۲۱۰) و هرگز دیوان این فرو نیاوردند.
وَ ما یَنْبَغِی لَهُمْ و خود نسزد ایشان را وَ ما یَسْتَطِیعُونَ (۲۱۱) و خود نتوانند.
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (۲۱۲) که ایشان را از نیوشیدن و سخن شنیدن دور کرده‏اند.
فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ با اللَّه خدایى دیگر مخوان فَتَکُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِینَ (۲۱۳) که از عذاب کردگان باشى.
وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ (۲۱۴) و بیم نماى و آگاه کن خاندان نزدیک‏تران خویش را.
وَ اخْفِضْ جَناحَکَ و پر خویش فرو دار لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۱۵) ایشان را که بر پى تو روند از مؤمنان.
فَإِنْ عَصَوْکَ اگر سرکشند از تو فَقُلْ إِنِّی بَرِی‏ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (۲۱۶) گوى مى‏بیزارم از آن که شما میکنید.
وَ تَوَکَّلْ عَلَى الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (۲۱۷) و پشت باز کن و کار خود بسپار و پشتى دار بآن تواناى مهربان.
الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ‏
(۲۱۸) او که مى‏بیند ترا که بر نماز خیزى.
وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ (۲۱۹) و مى‏بیند گشتن ترا در رکوع و سجود.
إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۲۲۰) که اللَّه شنواست دانا.
هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى‏ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ (۲۲۱) شما را خبر کنم که دیوان بوحى خویش بر که فرود آیند؟
تَنَزَّلُ عَلى‏ کُلِّ أَفَّاکٍ أَثِیمٍ (۲۲۲) فرود آیند بر هر کژ سخنى دروغ‏زنى بزهمندى.
یُلْقُونَ السَّمْعَ که گوش فرا دارند وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ (۲۲۳) و بیشتر ایشان دروغ‏زنانند.
وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (۲۲۴) و شاعران آنانند که در پى ایشانست بى‏راهان و.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وادٍ یَهِیمُونَ (۲۲۵) نمى‏بینى که ایشان در هر رود کده‏اى و هامونى بگم‏راهى میروند.
وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ (۲۲۶) و آنچه نکنند میگویند: إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثِیراً و بر خداوند خویش ستایش فراوان کردند، وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا و بزیان کین کشیدند پس آنکه بر ایشان ستم کردند، وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا و آرى بدانند ایشان که ستمها کردند أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (۲۲۷) که با کدام گشتگان گردند.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً دادیم داود و سلیمان را علم پیغامبرى و دانش دین وَ قالا و میگفتند ایشان الْحَمْدُ لِلَّهِ سزاواراى ستایش پاک نیکو خداى را الَّذِی فَضَّلَنا آن خداى که فضل داد ما را و افزونى عَلى‏ کَثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ (۱۵) بر افزونى از بندگان گرویده خویش.
وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ میراث برد سلیمان از داود پیغامبرى و پادشاهى «و قال» و گفت سلیمان یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ اى مردمان ما را سخن مرغان در آموختند وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ و ما را هر چیز که در و اید بدادند إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ (۱۶) این افزونى نیکویى است از اللَّه بر من آشکارا.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ بینگیختند و با هم آوردند سلیمان را سپاهها و لشکرهایى مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ از پریان و مردان و مرغان فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۷) و ایشان را همه از نافرمانبردارى مى‏بازداشتند.
حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ تا هنگام برگذشت بر رودکده مورچه قالَتْ نَمْلَةٌ گفت سالار آن لشکر مورچه: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ اى مورچگان در روید در جایگه‏هاى خویش لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ شما را فرو نشکنند سلیمان و سپاه او وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۸) و ایشان بى‏آگاه که ندانند.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها بخندید سلیمان که سخن آن مورچه او را شگفت آمد و نیکو وَ قالَ رَبِّ و گفت خداوند من أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ ما را باز دار از ناسپاسى تا آزادى آن نیکوکارى تو کنم که با من کردى وَ عَلى‏ والِدَیَّ و با پدر و مادر من وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ و تا کردار نیکو کنم که بپسندى آن را وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ و در آر مرا برحمت خویش فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ (۱۹) و در بندگان شایستگان خویش.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً اى اعطینا داود و سلیمان علما بالدّین و احکام الشّریعة. و قیل فهما بالقضاء و بکلام الطیر و الدّواب، و قیل هو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا فى معرفة الدین «على کثیر من عباده المؤمنین»، اى مؤمنى زمانهم و من لم یؤت مثل ذلک من الانبیاء. داود (ع) از بنى اسرائیل بود از فرزندان یهودا بن یعقوب، و روزگارى بعد از روزگار موسى بود بصد و هفتاد و نه سال، و ملک وى بعد از ملک طالوت بود، و بنى اسرائیل همه متّبع وى شدند و ملک بر وى مستقیم گشت، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ، هر شب سى و سه هزار مرد از بزرگان بنى اسرائیل او را حارس بودند و با ملک وى علم بود و نبوّت چنان که گفت جلّ جلاله: آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، و حکم که راندى و عمل که کردى از احکام توراة کردى که کتاب وى زبور همه موعظت بود، در آن احکام امر و نهى نبود. و او را نوزده پسر بود و از میان همه وراثت نبوّت و ملک سلیمان را بود، چنان که ربّ العالمین گفت: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ. مقاتل گفت: تعبّد داود بیشتر بود و ملک و حکم سلیمان قوى‏تر بود. قومى گفتند این وراثت بر نبوّت نیفتد که: النّبوة لا تورث، و بر مال نیفتد که مصطفى (ص) گفته: «انّا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة».
پس معنى این وراثت آنست که سلیمان بجاى داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فى حیاته على بنى اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.
وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، اى فهمنا ما یقوله الطیر. قومى گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بى‏حروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومى گفتند روا باشد که حق تعالى مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتى باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفته‏اند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضى را از مرغان این نطق هست و آن طوطى است و ببغا.
مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنى اسرائیل نشسته بود، مرغى بوى برگذشت و بانگ همى کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبىّ اللَّه تو به دانى، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط على بنى اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک على عدوّک، انّى منطلق الى فراخى ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الى رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لى کیما اکتسب على فراخى حتّى اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بى ما شئت. سلیمان با ندیمان و هام‏نشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وى و دستورى دادن من او را بآنچه مى‏درخواست؟گفتند: یا نبىّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتى که بدست خویش با وى میکردى.
فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخى: مرّ سلیمان على بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟
قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلى الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهى رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطىّ، فقال یقول: کلّ حىّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى مل‏ء سمائه و ارضه. و صاح قمرى، فقال یقول: سبحان ربّى الاعلى. قال: سلیمان و الغراب یدعوا على العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّى القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏.
عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.
و عن الحسن بن علىّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهى العن مبغضى آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القارى.
قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ اى اعطینا من کلّ شى‏ء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابى و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شى‏ء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شى‏ء یؤتى الانبیاء «انّ هذا». اى الّذى اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.
وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، اى جمع فى مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذى یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضى الحسن البصرىّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضى من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فى الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنى یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها
و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل على کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم على آخرهم لئلا یتقدّموا فى المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظىّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وى بود چون خواستى که بر خیزد باد عاصف را فرمودى تا آن لشکرگاه وى جمله برداشتى و بهوا بردى، آن گه باد رخا را فرمودى تا نرم نرم آن را میراندى، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحى فرستاد که انّى قد زدت فى ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشى‏ء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظى است.
مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطى ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبرى زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستى و گرد بر گرد وى سه هزار کرسى نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهاى زرین نشستند، و علما بر کرسیهاى سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالاى ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وى کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض على قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکى بر قدر درجه خویش بودى، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهاى آهنین بود و دیگهاى بزرگ، چنان که هر تایى دیگ ده تا شتر در آن مى‏شد، و پیش لشکرگاه میدانهاى فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همى بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفته‏اند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبىّ فى آخر الزّمان طوبى لمن آمن به و طوبى لمن اتّبعه و طوبى لمن اقتدى به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبىّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علىّ فلم یهبطوا فىّ و لم یصلّوا عندى و لم یذکروک بحضرتى و الاصنام تعبد حولى من دونک، فاوحى اللَّه الیه ان لا تبک فانّى سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فى آخر الزّمان احبّ انبیایى الىّ و اجعل فیک عمّارا من خلقى یعبدوننى و افرض على عبادى فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الى اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الى ولدها و الحمامة الى بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.
پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادى نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همى رفتند تا بوادى نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادى نمل اندر زمین شام است و گفته‏اند وادى سدیر است. وادیى است از وادیهاى طائف، و معنى وادى النمل اى یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبى: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمى.
قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، اى منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فى الظّاهر نهى لسلیمان عن الحطم، و فى الحقیقة نهى لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، اى لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّى حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة على الارض، و القول الثانى انّه استیناف، اى فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.
فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، اى متعجّبا من حذرها و اهتدائها الى مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فى الخلق حتّى عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنى: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فى الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.
فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّى لا تنبت.
گفته‏اند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».
و گفته‏اند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وى صعب آمد کثرت ایشان و بزرگى جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگى پس سلیمان انگشترى خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وى جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر ندارى ایشان سه صنفند: صنفى در کوه‏ها و وادیها مسکن دارند، و صنفى در دهها، و صنفى در شهرها. سلیمان گفت لختى ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانى توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون مى‏آمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الى یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.
«فقال ربّ اوزعنى»، اى الهمنى. و قیل اوزعنى، اى حرّصنى، و فلان موزع اى مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ اى اعزنى بشکرک و کفّنى عن کفرک، فان من کفّک عن شى‏ء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتى استوجب سلیمان شکرها هى نعمة العدل الّتى حمل النّملة على الشّهادة له بها فى قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فى قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذى لا ینبغى لاحد من بعده «و على والدىّ» یعنى انعمت على والدى و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و على والدتى و هى بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هى امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هى الّتى قالت له: یا بنىّ لا تکثرنّ النّوم‏ باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً اى و الهمنى ان اعمل صالحا، «ترضیه» اى ثبّتنى على الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» اى فى الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهى رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ مرغ را باز جست و فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ گفت چیست مرا که هدهد را نمى‏بینم أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبِینَ (۲۰) یا از نادیدگان شد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً حقّا که او را عذاب کنم عذابى سخت أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ یا گلوى او ببرم أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۱) یا عذرى آرد بمن آشکارا و حجّتى روشن.
فَمَکَثَ غَیْرَ بَعِیدٍ غایب ماند و درنگ کرد نه دیر فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ گفت چیزى بدانستم و دیدم و بآن رسیدم که تو بآن نرسیدى وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ و آوردم بتو از سبا بِنَبَإٍ یَقِینٍ (۲۲) خبرى بى‏گمان.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ من زنى یافتم آنجا که ایشان را پادشاهى میکرد وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ و او را هر چیزى که در پادشاهى در باید داده بودند وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ (۲۳) و او را تختى است بزرگوار.
وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ او را و قوم او را آفتاب پرستان یافتم که سجود میکردند آفتاب را فرود از اللَّه وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطانُ أَعْمالَهُمْ و برآراست شیطان بر ایشان کردهاى بد ایشان فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ تا برگردانید ایشان را از راه فَهُمْ لا یَهْتَدُونَ (۲۴) تا ایشان راه نمى‏برند فراراستى.
أَلَّا یَسْجُدُوا لِلَّهِ چرا سجود نه اللَّه را کنند: الَّذِی یُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ آن خدایى که نهان مى‏بیرون آرد فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در آسمانها و زمینها و یعلم ما یخفون و ما یعلنون (۲۵) و میداند آنچه مى‏پوشند و آشکارا میکنند.
اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ اوست که نیست خدا جز او رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (۲۶) خداوند آن عرش بزرگوار.
قالَ سَنَنْظُرُ سلیمان گفت آرى بنگریم أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ (۲۷) تا راست گفتى یا از دروغ‏زنانى.
اذْهَبْ بِکِتابِی هذا ببر این نامه فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ و با ایشان او کن ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ و آن گه بازگرد از ایشان فَانْظُرْ ما ذا یَرْجِعُونَ (۲۸) و نگر تا بچه پاسخ دهند.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ. گفت که اى مهینان إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ (۲۹) بمن او کندند نامه‏اى نیکو.
إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ آن از سلیمان است وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۳۰) و نوشته اینست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
أَلَّا تَعْلُوا عَلَیَّ بر من گردن مکشید و از اندازه برمگذرید وَ أْتُونِی مُسْلِمِینَ (۳۱) و بمن آیید گردن نهادگان.
قالَتْ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ بلقیس گفت اى مهینان قوم: أَفْتُونِی فِی أَمْرِی پاسخ دهید مرا درین کار من ما کُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً من هرگز کارى را نینداختم و نبریدم و بسر نبردم حَتَّى تَشْهَدُونِ (۳۲) تا آن گه که شما پیش من آئید.
قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ گفتند ما خداوندان قوّت و انبوهى‏ایم وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِیدٍ و خداوندان زور سخت و سلاح وَ الْأَمْرُ إِلَیْکِ و کار و فرمان بتوست فَانْظُرِی ما ذا تَأْمُرِینَ (۳۳) بنگر تا چه فرمایى.
قالَتْ إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها گفت پادشاهان که در شهرى روند بگرفتن و بزور تباه کنند آن را وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً و عزیزان آن را خوار کنند وَ کَذلِکَ یَفْعَلُونَ (۳۴) و هم چنان کنند
وَ إِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیْهِمْ بِهَدِیَّةٍ و من بایشان هدیّه‏اى فرستم فَناظِرَةٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (۳۵) نگرم تا فرستادگان چه پاسخ آرند.
فَلَمَّا جاءَ سُلَیْمانَ چون رسول بسلیمان آمد قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ سلیمان گفت مرا هدیه فرا سخن مى‏پیوندید و مزد از دنیا مى‏فرستید؟ فَما آتانِیَ اللَّهُ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ آنچه اللَّه مرا داد به از آن که شما را داد بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیَّتِکُمْ تَفْرَحُونَ (۳۶) نه که شما آنید که به چنان که مرا فرستادید شادى برید.
ارْجِعْ إِلَیْهِمْ بازگرد بایشان فَلَنَأْتِیَنَّهُمْ بِجُنُودٍ حقّا و حقّا که بایشان سپاهى آریم لا قِبَلَ لَهُمْ بِها که بآن بر نیایند و طاقت آن ندارند وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً و ایشان را بیرون آریم از آن زمین خوار وَ هُمْ صاغِرُونَ (۳۷) و ایشان را کم آورده و بى‏آب.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ دلّت هذه الایة على تیقّظ سلیمان فى مملکته و حسن قیامه و تکفله بامور امّته و رعیّته حیث لم یخف علیه غیبة طیر هو اصغر الطیور من حضوره ساعة واحدة. تنبیهى عظیم است این آیت مر ملوک جهان را بتیمار داشت رعیّت و شفقت بردن بر ایشان و باز جستن ضعیفان و رعایت مصالح ایشان: عمر خطاب همه شبها بسان عسس طواف کردى در کویهاى مدینه اگر خللى دیدى تدارک کردى و ضعیفان را نیک باز جستى و مراعات کردى. طلحة بن عبید اللَّه گوید در شب تاریک عمر را دیدم که از مدینه بیرون میشد دیگر روز برخاستم بآن جانب رفتم او را از شب دیده بودم و بآن خرابه‏اى که عمر را دیده بودم درشدم پیر زنى را دیدم زمنه نابینا، چون پاره‏اى گوشت افتاده. گفتم: یا عجوز امیر المؤمنین دوش بتعهّد تو مى‏آمد یا جایى دیگر مى‏شد؟ گفت کدام امیر المؤمنین؟ گفتم: عمر خطاب.
آن پیر زن بگریست و بانگ برآورد و گفت: من این خجالت کجا برم که دویست روز است تا هر شبى کسى آید و مرا طعام دهد و آب دهد و جامه من بشوید و تا روز اینجا بایستد و مرا حراست کند تا چیزى مرا تباه نکند، گاه قرآن خواند و گاه گرید من مى‏پنداشتم که از خویشان من یا از همسایگان من کسى است، خود ندانستم که امیر المؤمنین است. طلحه چون این بشنید دست بر روى خود میزد و با خود میگفت یا طلحه تتبّع کار عمر میکنى و گرد اسرار عمر میگردى. شرمت باد.
لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ فیه دلیل على انّ العقوبة على قدر الجرم و لا عبرة بصغر الجثة و عظمها.
آورده‏اند که چون هدهد باز آمد و عذر خویش بگفت که: أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ، سلیمان گفت: سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. آرى بنگریم تا این عذر که مى‏آرى راست است یا دروغ، اگر دروغ است ترا عذابى سخت کنم. جبرئیل امین آمد آن ساعت از درگاه عزّت که: یا سلیمان مران مرغک ضعیف را تهدید میکنى که باش تا در کار تو بنگرم که راست مى‏گویى یا دروغ؟ یا سلیمان از مرغى ضعیف بعذرى ضعیف چرا بسنده نکنى و بدرخواست صدق از وى چه تهدید کنى؟ چرا از ما نیاموزى معاملت با بندگان؟ آن کافر بینى که در دریا نشیند در کشتى و باد کژ برآید و آن کشتى در تلاطم امواج افتد؟ کافران از غرق بترسند بت را بیندازند و بزبان عذر دروغ آرد، چون از دریا بیرون آید و از غرق خلاص یابد دیگر باره بت پرستد و بکفر خویش باز گردد. من بدروغ وى ننگرم و آن عذر دروغ وى بپذیرم و از غرق نجات دهم. یا عجب از کافر دروغ‏زن، عذر دروغ مى‏پذیرم و بدروغ و خیانت او ننگرم، چگویى مرد مسلمان که عذر آرد بگناه خویش از سر صدق و ایمان خویش چون که عذرش نپذیرم. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِیداً گفته‏اند که هدهد چون باز آمد ترسان و لرزان فرا پیش سلیمان شد، پر و بال از هم باز کرده و در زمین همى کشید بتواضع سلیمان سر وى بخود کشید گفت: این کنت لاعذّبنک عَذاباً شَدِیداً. هدهد گفت یا نبى اللَّه اذکر وقوفک بین یدى اللَّه عزّ و جل، یاد کن آن ساعت که در عرصات قیامت در آن انجمن کبرى ترا بحضرت اللَّه برند و از تو سؤال کنند. آن سخن بر سلیمان تأثیر کرد و سخن با لطف گردانید گفته‏اند که با هدهد گفت: چگویى که پر و بالت بکنم و ترا بآفتاب گرم افکنم. هدهد گفت دانم که نکنى که این کار صیادانست نه پیغامبران. سلیمان گفت: گلوت ببرّم. گفت دانم که نکنى، که این کار قصّابان است نه پیغامبران. گفت ترا با ناجنس در قفس کنم. گفت. این هم نکنى که این کار ناجوانمردانه است و پیغامبران ناجوانمرد نباشند. سلیمان گفت: اکنون تو بگوى که با تو چکنم؟ گفت: عفو کنى و در گذارى و دانم که کنى، که عفو کار پیغامبران و کریمان است و این موافق آن خبر است که: فرداى قیامت ربّ العزّة با قومى عاصیان موحّدان گوید: چه عذاب کنم شما را بآن جفاها و معصیتها که کردید در دنیا؟ ایشان گویند: بار خدایا عفو کنى و در گذارى که کرم تو سزاى آن هست. امّا در طریق جوانمردان و سالکان راه حقیقت عذاب شدید آنست که حلاوت خدمت از بنده باز گیرد تا در خدمت الم و مشقّت بوى رسد. هر آن کس که بمعبود خود معرفت دارد خدمت و عبادت از میان جان کند و از حلاوت خدمت الم و مشقّت نیابد.
آن عزیزى در پیش درویشى صادق شد و آن درویش بیمار بود خواست که او را در آن بیمارى تنبیهى کند گفت: لیس بصادق فى حبّه من لم یصبر على بلائه. در محبت صادق نیست آن کس که در بلاى وى صابر نیست. درویش صادق سر بر آورد و گفت: غلط کردى لیس بصادق فى حبّه من لم یتلذّذ ببلائه. در محبت صادق نیست آن کس کش با بلاء او خوش نیست قالوا و من العذاب الشدید ان یقطع عنه حسن التولّى لشأنه فیوکل الى حوله و نفسه.
و من ذلک ان یمتحن بالحرص فى الطلب ثم یحال بینه و بین مقصوده و مطلوبه. و من ذلک توهّم الحدثان و حسبانه من الخلق. و من ذلک الحاجة الى الاخسّة من الناس. و من ذلک ذلّ السؤال مع الغفلة عن شهود التقدیر. و من ذلک ضعف الیقین و قلّة الصبر.
إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِیمٌ هدهد چون باز آمد و حدیث بلقیس با سلیمان گفت و آن مملکت آراسته و هر چه ملوک را در باید ساخته و پرداخته از خیل و حشم و عدّت و عدد و سیاست و هیبت و حشمت و مال و نعیم و عرش عظیم، سلیمان ان همه بشنید و هیچ در وى اثر نکرد و طمع در آن نبست باز چون حدیث دین کرد که: وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ، سلیمان از جا برخاست و متغیّر گشت و از بهر دین اسلام و تعصّب ملّت حنیفى در خشم شد، گفت کاغذ و دوات بیارید تا نامه نویسم و او را بدین اسلام دعوت کنم، نامه نوشت که: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. بلقیس چون آن نامه بخواند گفت: کتاب کریم لانّه مصدّر بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، بزرگوار نامه و کریم نامه‏اى که ابتداء آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است، دل را انس و جان را پیغامست، از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام است دل را فتح و جان را فتوح است، اول شاهد بر مشاهده روح است، معرفت را راه و حقیقت را درگاه است، خائف را امان و راجى را ضمان است، طالب را شرف و عارف را خلف است.
نام تو شنید بنده دل داد بتو
چون دید رخ تو جان فرستاد بتو
اجماع است که این آیت تسمیت از قرآن است.
قال اللَّه تعالى: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ این کلمات هم نظم آیتى است و هم بعضى از آیتى است و هم بعضى از او آیتى: امّا بعضى از آیتى اینست که در قصّه سلیمان گفت: إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، و کذلک قوله: بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و بعضى ازو آیتى است و ذلک قوله فى سورة الفاتحة: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و بر سر سورتها نظم آیتى است: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. و این آیت بخلاف دیگر آیاتست از آنکه آیات قرآن هر آیتى یک بار وحى آمده است و این آیت صد و چهارده بار وحى آمده، هر حرفى از این آیت ظرفى است شراب رحیق را، و هر کلمه صدفى است درّ تحقیق را، هر نقطه‏اى ازو کوکبیست آسمان هدایت را و نجم رجمى‏ست مر اصحاب غوایت را، یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۶ - النوبة الثالثة
قوله: إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ زندگانى بحقیقت سه چیز است و هر دل که از آن سه چیز خالى بود مردار است و در شمار موتى است: زندگانى بیم با علم، و زندگانى امید با علم، سوم زندگانى دوستى با علم. زندگانى بیم دامن مرد پاک دارد و چشم وى بیدار و راه وى راست، زندگانى امید مرکب مرد تیز دارد و زاد تمام و راه نزدیک، زندگانى دوستى قدر مرد بزرگ دارد و سرّ وى آزاد و دل شاد. بیم بى‏علم بیم خارجیان است، امید بى‏علم امید مرجیانست. دوستى بى‏علم دوستى اباحتیان است هر کرا این سه خصلت با علم درهم پیوست بزندگى پاک رسید و از مردگى باز رست.
ربّ العالمین میگوید: فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً زنده‏شان دارم بزندگانى پاک از خود بیزار و از همه عالم آزاد.
بیزار شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
این جوانمردان آنند که چون عیان بار داد ایشان ساخته بودند. چون حجاب برخاست از همه خلق پرداخته بودند. دامن حقایق از دست علایق با خود گرفته بودند
اتانى هواها قبل ان اعرف الهوى
فصادف قلبى خالیا فتمکنّا
وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ آن روز که آن دابه از زمین برآید دوست از دشمن پیدا شود و آشنا و بیگانه از هم جدا شود یکى را قهر جلال ازلى فرو گیرد و داغ نومیدى بر پیشانى وى نهند. آنت فضیحت و رسوایى و مصیبت جدایى که درخت نومیدى ببرآید و اشخاص بیزارى بدرآید از هدم عدل گرد نبایست برآید. از سر نومیدى و درد واماندگى گوید:
من پندارم که هستم اندر کارى
اى بر سر پنداشت چو من بسیارى‏
یکى را لطف جمال الهى در رسد بعنایت ازلى و فضل ربّانى نقطه نور بر پیشانى او پدید آید سر تا پاى وى همه نور گردد. آن دل پاک وى را مرکب صفا گردانند، لگام تقوى بر سر وى کنند که: التّقى ملجم، از عمل صالح زینى برنهند رکاب وفا در آویزند تنگ مجاهدت بر کشند او را بسلطان شریعت سپارند و از خزانه رسالت خلعتى او را پوشانند که: وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ، پس عمامه از استغناء ازل بر فرق همت او نهند، نعلین صبر در پایش کنند طیلسان محبّت بر دوش افکنند، صفات او را به پیرایه علم بیارایند و در شاه راه شرع روان کنند و هر چه اقبال و افضال بود بحکم استقبال پیش وى فرستند که: من تقرب منى شبرا تقربت منه ذراعا الحدیث.
وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ الایة، فردا که صبح قیامت بدمد و سرا پرده عزّت به صحراء قدرت بزنند و بساط عظمت بگسترانند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند و ترازوى عدل بیاویزند و از فزع آن روز صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوت و عصمت و سیادت بزانو درآیند و زبان تذلّل بگشایند که لا عِلْمَ لَنا، سه فزع بود آن روز اوّل فزع از نفخه اسرافیلى که میگوید: فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ، دیگر فزع از زلزله ساعت که میگوید: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْ‏ءٌ عَظِیمٌ، سدیگر فزع اکبر که میگوید: وَ لَوْ تَرى‏ إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ، از فزع آن روز زبانهاى فصیح گنگ گردد و عذرها باطل و ان نداء سیاست در آن عرصه کبرى دهند که: هذا یَوْمُ لا یَنْطِقُونَ وَ لا یُؤْذَنُ لَهُمْ فَیَعْتَذِرُونَ بسى پرده‏ها دریده گردد بسى نسبها بریده شود بسى سپیدرویان سیه‏روى شوند بسى کلاه دولت که در خاک مذلّت افکنند بسى خلقان پاره که دولتخانه بهشت را آئین بندند از سیاست آن روز آدم پیش آید گوید: بار خدایا آدم را برهان و با فرزندان تو دانى که چکنى نوح نوحه میکند که بار خدایا فزع قیامت صعب است هیچ روى آن دارد که بر ضعیفى ما رحمت کنى؟ ابراهیم خلیل، موسى کلیم، عیسى روح الامین همه بخود درمانده و زبان عجز و بیچارگى بگشاده که: بار خدایا بر ما رحمت کن که ما را طاقت سیاست این فزع نیست. همى در آن میانه سالار و سید قیامت مایه فطرت و نقطه دولت مصطفاى عربى هاشمى (ص) گوید بار خدایا مشتى ضعیفان و گنه‏کارانند امّت من، بریشان رحمت کن و با محمد هر چه خواهى میکن. از جناب جبروت و درگاه عزت ذو الجلال خطاب آید که یا محمد هر آن کس که بخدایى ما و رسالت تو اقرار داد حرمت شفاعت ترا بر فتراک دولت تو بستیم. یا سیّد با تو و با امّت تو بکرم خود کار مى‏کنم نه بکردار ایشان. هر که بوحدانیّت ما و نبوّت تو اقرار داد و باخلاص و صدق کلمت شهادت گفته او را از فزع اکبر ایمن کردیم و گناهان وى بمغفرت خود بپوشیدیم و بفضل خود او را طوبى و زلفى و حسنى دادیم اینست که ربّ العالمین گفت: فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ قوله: إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الایة، خنک آن بندگانى که دین حنیفى ایشان را در پذیرفت و در طاعت و عبادت دست در متابعت محمد مرسل زدند و حق را گردن نهادند بر مقتضى این فرمان که: وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ ایشانند که مقبول درگاه بى‏نیازى شدند و علم سعادت و رایت اقبال بر درگاه سینه‏هاى ایشان نصب کردند و مفاتیح کنوز خیرات و خزائن طاعات در کف کفایت ایشان نهادند و حائطى از عصمت بگرد روزگار ایشان در کشیدند تا صولت غوغاى لشگر عاصیان بساحات ایشان راه نیافت و سطوات احداث پیرامن دلهاى ایشان نگشت و لواء عزّ ایشان تا ابد در عین ظهور مى‏کشند، که: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ، آرى از آن راه بردند کشان راه نمودند، و این شمع عنایت و رعایت در راه ایشان برافروختند که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها و این راه بسه منزل توان برید: اوّل نمایش، پس روش، پس کشش. نمایش اینست که: سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ فَتَعْرِفُونَها، روش آنست که گفت: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً، لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ، کشش آنست که گفت: دَنا فَتَدَلَّى نمایش در حق خلیل گفت: نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ روش از موسى باز گفت: إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ. کشش در حق مصطفاى عربى (ص) گفت: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ. اى مسکین تو راه گم کرده در خود بمانده راه براه نمى‏برى عمرها در خود برفتى هنوز جایى نرسیدى. روش تو چنانست که آن پیر عزیز گفت:
برنا بودم که گفت خوش باد شبت
در عشق شدم پیر و شبم روز نشد
اى جوانمرد از خود قدمى بیرون نه تا راه بر تو روشن شود و هام راهت پدید آید.
نشنیده آن کلمه پیر طریقت که گفت: اى رفته از خود نانرسیده بدوست دل تنگ مدار که در هر نفسى همراه تو او است عزیز اوست که بداغ اوست. بر، راه اوست که با چراغ اوست. اینست که ربّ العالمین گفت: فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
طسم (۱)
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ (۲) این آیتهاى نامه روشن پیداست.
نَتْلُوا عَلَیْکَ میخوانیم بر تو مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ از خبر و کار موسى و فرعون بِالْحَقِّ براستى لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (۳) گروهى را که بگروند.
إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ فرعون از اندازه خویش بر شد در زمین وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً و مردمان را گروه گروه کرد یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ زبون گرفت گروهى ازیشان یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ گلوى پسران ایشان مى‏برید. وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ و دختران ایشان را زنده مى‏گذاشت إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (۴) که او از بدکاران و تباه‏کاران بود.
وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ و میخواستیم ما که سپاس نهیم عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ بر ایشان که بیچاره گرفته بودند در زمین وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً و ایشان را و پیشوایان کنیم وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ (۵) و کنیم ایشان را میراث‏بران.
وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ و ایشان آرمیده و ایمن در آن زمین جاى دهیم وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما و بنمائیم فرعون و هامان و سپاه ایشان را مِنْهُمْ از بنى اسرائیل و مؤمنان ما کانُوا یَحْذَرُونَ (۶) آنچه از آن مى‏پرهیزند و مى‏ترسند.
وَ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّ مُوسى‏ و بمادر موسى رسانیدیم أَنْ أَرْضِعِیهِ که شیر مى‏ده موسى را فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ چون برو ترسى فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ او را در دریا افکن وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی و مترس و اندوه مبر إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ که ما با تو دهیم او را وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ (۷) و او را یکى کنیم از پیغامبران.
فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ از سر آب بر گرفت کسان فرعون موسى را لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً تا موسى ایشان را دشمن بود و اندوهى بزرگ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما فرعون و هامان و سپاه ایشان کانُوا خاطِئِینَ (۸) بى‏راهان بودند.
و قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ زن فرعون گفت قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ روشنایى چشم است مرا و ترا لا تَقْتُلُوهُ مکشید او را عَسى‏ أَنْ یَنْفَعَنا تا مگر بکار آید ما را أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً یا بفرزندى گیریم او را وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۹) و ایشان نمى‏دانستند.
وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى‏ فارِغاً و دل مادر موسى بهمه‏ئى با اندوه موسى پرداخت إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ تا آن گه که کامستید که در گریستن و زاریدن موسى را نام برید و باز خوانید لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى‏ قَلْبِها اگر نه آن بودى که ما دل‏ او محکم کردیم لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۰) تا بگرود او.
و قالَتْ لِأُخْتِهِ مادر موسى گفت خواهر او را قُصِّیهِ. بر پى موسى ایست فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ ان خواهر موسى را از دور بدید وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ (۱۱) و ایشان نمى‏دانستند.
و حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ و ما بر موسى حرام کرده بودیم دایگان را مِنْ قَبْلُ پیش از آن فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ خواهر او گفت شما را نشانى دهم عَلى‏ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ بر خاندانى که او را درپذیرند وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (۱۲) و ایشان او را نیک خواه.
فَرَدَدْناهُ إِلى‏ أُمِّهِ پس او را دادیم با مادر او کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها تا چشم او روشن شود وَ لا تَحْزَنَ و اندوهگن نبود وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ و تا بداند که وعده و گفت خداى راست است وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۱۳) و لکن بیشتر ایشان آنند که نمیدانند.
وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ چون موسى بتمامى جوانى رسید وَ اسْتَوى‏ و در برنایى راست شد آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً او را حکمت دادیم و علم وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۴) و با چنو نیکوکار چنین کنیم و پاداش چنین دهیم.
و دَخَلَ الْمَدِینَةَ در شارستان شد موسى عَلى‏ حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها هنگامى که اهل آن غافل بودند فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ دو مرد یافت در شارستان با هم برآویخته هذا مِنْ شِیعَتِهِ این یکى از کسان موسى وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ و این دیگر از دشمنان او فَاسْتَغاثَهُ فریاد خواست بموسى الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ این اسرائیلى که از کسان موسى بود عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ از آن که از دشمنان او بود فَوَکَزَهُ مُوسى‏ مشت زد موسى او را فَقَضى‏ عَلَیْهِ و بکشت او را قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ گفت این از کرد دیو بود إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ (۱۵) که او دشمنى است از راه برنده‏اى آشکارا.
قالَ رَبِّ گفت خداوند من إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی من ستم کردم بر خود فَاغْفِرْ لِی بیامرز مرا فَغَفَرَ لَهُ بیامرزید اللَّه او را إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۱۶) که او آمرزگارست و بخشاینده.
قالَ رَبِّ موسى گفت خداوند من بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ باین نیکویى که با من کردى و باین نعمت که بر من نهادى فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ (۱۷) من هرگز پشتیوان و یار بدان نه ام.
فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ موسى دیگر روز بامداد در شارستان ترسان میرفت نیوشان تا چه شنود از قصّه کشته و کشنده او و فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ آن مرد را دید که یارى خواسته بود دى از او یَسْتَصْرِخُهُ که باز فریاد رسیدن میخواست از موسى قالَ لَهُ مُوسى‏ گفت موسى آن را إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ (۱۸) تو جنگین مردى اى آشکارا.
فَلَمَّا أَنْ أَرادَ چون آهنگ کرد و خواست أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما که این دیگر را بزند که دشمن موسى و اسرائیلى بود قالَ یا مُوسى‏ گفت: یا موسى أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی میخواهى که مرا بکشى کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ چنان که آن مرد را بکشتى دى إِنْ تُرِیدُ إِلَّا أَنْ تَکُونَ جَبَّاراً فِی الْأَرْضِ مى‏نخواهى مگر آنکه جبّارى باشى در زمین وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ (۱۹) و نمى‏خواهى که مردى نیک‏کار باشى.
وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِینَةِ مردى آمد از دورتر جایى از شارستان، یَسْعى‏ بشتاب مى‏آمد قالَ یا مُوسى‏ گفت اى موسى إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ مهتران شهر با هم مى‏سازند و مى‏سگالند که ترا بکشند فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ (۲۰) بیرون شو که من ترا از نیک خواهانم.
فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ از شارستان بیرون آمد ترسان و نیوشان قالَ رَبِّ گفت خداوند من نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (۲۱) رهایى ده مرا از گروه ستمکاران.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ اى قصد نحو مدین خارجا عن سلطان فرعون، و تلقاء تفعال من لقیت و هو مصدر اتّسع فیه، فاستعمل ظرفا و سَواءَ السَّبِیلِ قصد السّبیل المستوى الى مدین. مقاتل گفت موسى چون از مصر بیامد ترسان و حیران از بیم فرعون هیچ ندانست که کجا شود و راه نمى‏برد تا جبرئیل آمد و عصا بوى داد آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و او را گفت که سوى مدین شو بنزدیک شعیب. موسى از آن که راه نمیدانست گفت: عَسى‏ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ، کار خود تفویض با اللَّه کرد و براه بردن توفیق ازو خواست تا ربّ العزّة فریشته فرستاد و راه بوى نمود. و گفته‏اند کسان فرعون در طلب او بر پى وى ایستادند و سه راه بود بمدین: دو در طرف و یکى در میان. ایشان گفتند با یکدیگر تا در راه طرف رویم که مرد ترسنده و گریزنده در شاهراه میان نرود.
ایشان در طرف برفتند و نیافتند و موسى در شاهراه هشت شبانروز بماند بى‏زاد و بى‏طعام، پاى برهنه و شکم گرسنه، و در آن هشت روز نمى‏خورد مگر برگ درختان، تا رسید بمدین. و کان مدین ارضا یسکنها شعیب. کان اتّخذها مدیان بن آزر لنفسه مسکنا قبل ذلک، فنسبت الیه. و بین مدین و مصر مسیرة ثمانیة ایّام.
وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ الورود اتیان الماء، و ضدّه الصّدور و هو الرجوع عنه.
و ماء مدین آبار کان یشرب منها اهلها و یسقون انعامهم و مواشیهم. وَجَدَ عَلَیْهِ اى على وجه الماء و حوله جماعة کثیرة من النّاس یسقون مواشیهم. وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ اى من ورائهم و من اسفلهم امرأتین تَذُودانِ اى تدفعان اغنامهما حتّى لا تختلط بغیرها، اشار الى تنحیهما عن الجماعة للورع و الصّیانة و کراهیّة الاختلاط بالرّجال. و قیل لضعفهما.
موسى بفراست بدانست که ایشان از ضعف و عجز گوسفندان خود را آب نمى دهند. گفت: ما شأنکما و ما بالکما لا تسقیان مواشیکما مع القوم؟ قالتا لا نمکن من السّقى حتّى یرجع الرّعا من الماء، یصدر بفتح یا و ضمّ دال قرائت ابن عامر و ابو عمرو است، جعلوا الفعل للرّعاء، یعنى حتّى ینصرف الرّعاء عن السقى. فیخلوا الموضع فنسقى من فضل مائهم. باقى یصدر بضمّ یا و کسر دال خوانند، اى حتّى یصرف الرّعاء مواشیهم عن الماء. و الرّعاء جمع الرّاعى کما تقول صاحب و صحاب و صائم و صیام و تاجر و تجار.
و گفته‏اند موسى چون ایشان را دید که بى‏محرم بیرون آمده بودند بچراگاه انکار کرد بر ایشان و گفت: ما خَطْبُکُما این چه کار شما است و چه حال شما ایشان عذر خود را و عذر پدر را گفتند: لا نَسْقِی حَتَّى یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ پدر ما مردى پیر ضعیف است، رعى مواشى نتواند و مالى نیست که مزدور گیرد، و ما بضرورت بیرون آمده‏ایم و گوشه‏اى گرفته‏ایم تا این شبانان بروند و جاى خالى شود آن گه ما گوسفندان خود را آب دهیم. و ابوهم شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم الخلیل. و قال وهب هو یثرون بن اخى شعیب، و کان شعیب قد مات قبل ذلک، بعد ما کفّ بصره. و قیل قبره بین المقام و الزمزم.
موسى چون ایشان را بر ان صفت دید بر ایشان ببخشود و شفقت کرد.
گوسفندان ایشان فراپیش گرفت و بسر چاه برد و بر سر چاه سنگى عظیم بود که ده مرد با قوّت آن سنگ نمى‏توانستند برداشت. موسى بتنها آن سنگ برداشت و بیفکند و دلو بخواست او را دلوى دادند که ده مرد و بروایتى چهل مرد آن دلو از چاه بر مى‏کشیدند. موسى تنها آن دلو از چاه برکشید، و گوسفندان ایشان را آب داد.
روایت کرده‏اند از عمر که گفت: لم یستق الّا ذنوبا واحدا حتّى رویت الغنم.
ازینجا گفته‏اند که هر پیغامبرى را بچهل مرد نیروى بود. و پیغامبر ما را (ص) بچهل پیغامبر نیروى بود.
فَسَقى‏ لَهُما اى سقى موسى مواشیهما لاجلهما. ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ اى اعرض و جعل ظهره یلى ما کان یلیه وجهه. و الظّل ما لم یقع علیه شعاع الشّمس و قیل الى ظلّ شجرة و کانت هناک سمرة و قیل الى ظلّ جدار لا سقف له. فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ. قال ابن عباس ما سأله الّا کسرة من خبز، و لم یکن مع موسى شقّ تمرة انّما قال ذلک و خضرة البقل تتراءى فى بطنه من الهزال فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ. مفسران گفتند آن دختران زودتر بخانه بازگشتند آن روز. و پدر گفت چونست که امروز زودتر آمدید؟ گفتند وجدنا رجلا صالحا رحیما فسقى لنا اغنامنا، مردى پارساى مشفق مهربان بما رسید و گوسفندان ما را آب داد. پدر گفت چه سخن از وى شنیدید؟ گفتند از وى شنیدیم که مى‏گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ شعیب گفت نیست او مگر مردى گرسنه محتاج طعام. آن گه دختر کهین را فرستاد تا او را بخواند نام وى صفورا هى الّتى تزوّجها موسى. اینست که ربّ العالمین گفت: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیاءٍ اى جاءته ماشیة مستحییة مستترة بکم درعها. قال الحسن فو اللّه ما کانت ولاجة و لا خرّاجة و لکنّها کانت من الخفرات اللاتى لا یحسن المشى بین ایدى الرّجال، و الکلام معهم. و روى عن بعض القرّاء الوقف على تَمْشِی ثمّ ابتدا، فقال: عَلَى اسْتِحْیاءٍ قالت: إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ و ذلک لانّ الحیاء فى الکلام اکثر منه فى المشى و احسن.
قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فقام معها فتقدّمته فهبّت الرّیح و الزقت ثوبها بجسدها، فکره، موسى ان یرى ذلک منها، فقال لها امشى ورائى و دلّینى على الطّریق ان اخطأت، فانّا بنى یعقوب لا ننظر الى اعجاز النّساء. موسى آمد بسراى شعیب و شعیب طعام در پیش نهاده، گفت اى جوان این طعام بکار بر که از بهر تو ساخته‏ام. موسى ظنّ برد که آن طعام عوض آب دادن گلّه است. گفت اعوذ باللّه ما نه از آن خاندانیم که دین خود بدنیا بفروشیم. شعیب گفت نه آنست که تو پنداشتى و اللَّه، لیکن عادت من و عادت پدران من اینست که مردمان را طعام دهیم و مهمان را گرامى کنیم. پس موسى آن طعام بخورد و قصّه خویش با شعیب بگفت که چه سبب را از زمین مصر بیرون آمد. شعیب گفت مترس که تو از فرعون و قوم وى رستى که فرعون را بر مدین دست نیست.
قالَتْ إِحْداهُما و هى الصّغرى و اسمها صفورا یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ لرعى الغنم إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ و قد جرّبنا قوّته برفعه الحجر و نزحه الدّلو و جرّبت امانته حیث منعنى من المشى قدّامه، و قیل الْقَوِیُّ فى بدنه الْأَمِینُ فى عفافه.
قالَ شعیب لموسى إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ اى تأجرنى نفسک مدّة ثمانى حجج، و الاجر هاهنا هو الصّداق و قیل معناه تکون اجیرا لى، یقال اجرت الغلام فهو مأجور و آجرته فهو موجر و آجرته فهو مؤاجر، على وزن فاعلته و کلّه بمعنى واحد. و قیل معناه ان تثیبنى من تزویجى ایّاک رعى ماشیتى ثمانى حجج من قولهم آجرک اللَّه اى اثابک و الحجة السّنة و الحجج جمعها، فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً اى اتممت العقد عشرا فَمِنْ عِنْدِکَ تفضّلا منک وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ اى لا اکلفک ما یصعب علیک فى هذه المدّة و قیل ما ارید ان اشقّ علیک بان آخذک باتمام عشر سنین و تجدنى ان شاء اللَّه من اهل الصّلاح فى معاملتک و مخالطتک، و الوفاء بعهدک. و قیل هذا شرط للاب و لیس بصداق. و قیل هو صداق و الاوّل اظهر لقوله تأجرنى. و لم یقل تأجرها.
قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ اى قال موسى ذلک الشّرط بینى و بینک و علینا الوفاء به. ثمّ قال: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ ما زائدة مؤکّدة، و المعنى اىّ الاجلین و اى فى معنى الجزاء منصوبة بقضیت و جواب الجزاء. فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ یعنى اىّ الاجلین قضیت فلا ظلم علىّ بل اکون منصفا فى ایّهما قضیت و الاجلان ثمانیة و عشرة ثم قالا کلاهما: وَ اللَّهُ عَلى‏ ما نَقُولُ وَکِیلٌ اى شاهد على عقد بعضنا لبعض.
روى عن ابن عباس عن النّبی (ص): قال سألت جبرئیل (ع): اىّ الاجلین قضى موسى؟ قال اتمها و اکملها یعنى العشرة .
و عن ابى سعید الخدرى انّ رجلا سأله: اىّ الاجلین قضى موسى؟ قال لا ادرى حتى اسأل رسول اللَّه (ص) فسأل الخدرى رسول اللَّه (ص) فقال لا ادرى حتّى اسأل جبرئیل فسأل النبى (ص) جبرئیل فقال لا ادرى حتّى اسأل میکائیل فسال جبرئیل میکائیل فقال لا ادرى حتّى اسأل الرفیع فسأل الرفیع فقال لا ادرى حتّى اسأل اسرافیل فسأل الرفیع اسرافیل اسأل فقال لا ادرى حتّى اسأل ذا العزّة. قال فنادى اسرافیل بصوته الاشدّ یا ذا العزّة اىّ الاجلین قضى موسى؟ فقال اتمّ الاجلین و اطیبهما عشر سنین.
و روى عنه (ص) قال تزوج صغراهما و قضى اوفاهما.
مفسران گفتند چون آن عقد میان ایشان برفت و دختر کهین که نام وى صفورا است بزنى بوى داد شعیب او را فرمود تا گوسفندان بچرا برد و آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و پیغامبران گذشته از یکدیگر بمیراث مى‏بردند تا بروزگار شعیب به شعیب رسید، آن عصا بموسى داد.
سدى گفت پیش از آن که موسى بشعیب رسید فریشته‏اى آمد، بصورت مردى و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وى آید. شعیب آن عصا میان عصاهاى دیگر در اندرونى نهاد. آن روز که موسى را بگلّه مى‏فرستاد دختر خود را فرمود که رو عصائى بیرون آر و بموسى ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست مى‏باسید و گفت این ودیعت است بجاى خویش باز بر و دیگرى بیار دختر رفت دیگرى آورد.
نگه کردند همان عصا بود دوم بار باز پس برد و سیوم بار همان بود. پس شعیب بموسى داد. موسى بیرون شد و شعیب پشیمان گشت گفت آن عصاى ودیعت است نباید که خداوند آن فرا رسد و نیابد. موسى را باز خواند و عصا را باز خواست. موسى گفت این عصاى منست. شعیب درو پیچید تا باز ستاند موسى بخصومت آورد آخر قرار دادند که اوّل کسى که ما را بیند این حکم بوى تفویض کنیم. ربّ العالمین فریشته‏اى فرستاد بصورت آدمى میان ایشان حکم کرد، گفت: عصا بر زمین نهید آن کس که بر تواند داشت آن اوست. شعیب خواست که بر دارد دستش بدان نرسید و نتوانست موسى دست فرا کرد و آسان آسان برداشت. شعیب بدانست که آنجا تعبیه ایست گفت مگر خداوند این عصا خود تویى. پس موسى گوسفندان بچرا برد. شعیب او را وصیّت کرد که دو راه پیش است: یکى سوى راست مى‏شود و یکى سوى چپ چون آنجا رسى زینهار که سوى راست نروى ور چه مرغزار آنجا نیکوترست و بهتر، زیرا که تنّینى عظیم است، آنجا اژدهایى بزرگ نباید که ترا و گوسفندان را هلاک کند.
موسى گوسفندان را فرا پیش کرد چون بسر آن دو راه رسید گوسفندان سوى راست برگرفتند و موسى هر چند کوشید که باز گرداند نتوانست و طاقت نداشت.
گوسفندان در آن مرغزار شدند و نیکو چرا کردند که گیاه بسیار بود و علف نهمار.
و تنّین پیدانه. موسى رنجه شده بود خواب بر وى افتاد، گوسفندان بچرا بگذاشت و خود بخفت. آن ساعت که موسى در خواب بود تنّین آهنگ ایشان کرد عصا از جاى خود برخاست و با تنّین در حرب شد تنّین را همى زد تا او را بکشت و آمد با جنب موسى و بیفتاد خون آلود. موسى از خواب در آمد عصا را دید خون آلود و تنّین کشته شاد گشت و خداى را عزّ و جلّ سپاس دارى کرد دانست که در آن عصا تعبیه‏هاست و قدرتها. پیش شعیب آمد و قصه تنّین با وى گفت. شعیب شاد گشت و گفت این موسى را ناچار دولتى در راه است و درین عصا تعبیه‏اى، و عن قریب پیدا شود. پس شعیب خواست که با موسى اکرام کند از بهر دامادى وى او را صلتى دهد گفت امسال گوسفندان هر چه زایند، و بچه‏ها نه بر شبه مادران باشند که برنگى دیگر آیند، بتو دهم موسى را در خواب وحى نمودند که اضرب بعصاک الماء الّذى فى مستقى الاغنام. عصا بر آن آب زن که گوسفندان میخورند. موسى عصا بر آب زد گوسفندان همه بچه چنان آوردند که از موسى پذیرفته بود بر آن رنگ که گفته بود. فعلم شعیب انّ ذلک رزق ساقه اللَّه الى موسى و امرأته فوفى له بشرطه و سلّم الیه الاغنام.
فَلَمَّا قَضى‏ مُوسَى الْأَجَلَ اى اتمّه و فرغ منه، قضى اینجا بمعنى اتمّ است چنان که در سورة الانعام گفت: لِیُقْضى‏ أَجَلٌ مُسَمًّى اى لیتمّ اجل مسمّى و در سوره طه: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى‏ إِلَیْکَ وَحْیُهُ اى من قبل ان یتم الیک جبرئیل الوحى و در سورة الاحزاب فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ اى اتمّ اجله.
مجاهد گفت: موسى مزدورى شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد. انگه دو سال دیگر بنزدیک وى مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وى مقام کرده بود از وى دستورى خواست تا با مصر شود، بزیارت مادر و برادر و خواهر. چون از شعیب دستورى یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ سارَ بِأَهْلِهِ و روزگار زمستان بود موسى با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وى بار داشت و زادن نزدیک بود موسى راه نمیدانست همى سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرماى سخت، گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وى را درد زه خاسته و موسى در میان متحیّر مانده طلب آتش کرد و آتش‏زنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که ربّ العالمین گفت آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوى کوه آتشى دید افروخته، چنان پنداشت که شبانى است یا کاروانى که آنجا آتش کرده. با اهل و قوم خویش گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما ساعتى درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسى را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پاره‏اى آتش آرم تا شما گرم شوید أَوْ جَذْوَةٍ عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقى قرّاء بکسر جیم و معنى همه یکسانست و نظیره الرّبوة و الرّبوة و الرّبوة.
قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهى شهاب و قبس و الاصطلاء التدفّؤ بالصّلا و هو النّار یکسر الصّاد و یفتح، فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدّت و اصل الکلمة اللزوم.
فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ، الشاطئ الشط و هو شفیر الوادى، و الایمن اذا رددته الى الشاطى فهو من الیمین یعنى عن یمین موسى و اذا رددته الى الوادى فهو من الیمن فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ البقعة القطعة من المکان و برکتها انّ اللَّه عزّ و جلّ کلّم فیها موسى و بعثه منها نبیّا من الشجرة یعنى من تلقاء الشّجرة من ناحیتها، و الشجرة الزیتون و قیل العوسج، و قیل السّدرة، و قیل العنّاب، و کانت بقیت الى عهد هذه الامّة أَنْ یا مُوسى‏ یعنى نودى بان یا موسى إِنِّی أَنَا اللَّهُ الّذى نادیتک و دعوتک باسمک و انا ربّ الخلائق اجمعین. و هذا اوّل کلامه لموسى.
وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ یعنى نودى بان الق عصاک فلما راى العصا تهتزّ اى تتحرک حرکة شدیدة، و الجانّ صغار الحیّات لکنّه اسرع حرکة من الثّعبان و اوحى اهتزازا.
و کان حیّة موسى ثعبانا عظیما فى حرکة الجانّ فاقبلت نحو موسى فولّى موسى هاربا خوفا منها و لم یعقّب اى لم یرجع و لم یلتفت. قال الخلیل عقّب اى رجع على عقبه و هو مؤخّر القدم فقال اللَّه لموسى ارجع الى مکانک و اثبت إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ. من ان ینالک ضرر او مکروه و قیل معناه انّک من المرسلین لقوله: لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ.
اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ اى ادخل یدک فى جیبک من جانب الصّدر و منه قوله: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مشرقة مضیئة کالشّی‏ء الأبیض لها شعاع کشعاع الشّمس. و قد جعل اللَّه فى یده من النّور مثل ما فى الشمس و القمر مِنْ غَیْرِ سُوءٍ اى من غیر عیب او برص. وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ بفتح الرّاء و الهاء حجازى و بصرى و وافقهم حفص على فتح الرّاء وحدها الباقون بضمّ الرّاء و اسکان الهاء و کلّها لغات بمعنى الخوف و الفرق.
قال الزّجاج: الجناح هاهنا العضد و فى الکلام تقدیم و تأخیر تأویله: و اضمم الیک جناحک اى عضدک فادخل یدک فى جیبک کلّما رهبت جبارا فى عمرک، و قیل لمّا القى عصاه خاف فبسط جناحه یعنى یده کالمتّقى بها و هو موجود فى عادات النّاس. فقیل له ضمّ ما بسطته من یدک خوفا على نفسک و الید اذا بسطت صارت کالجناح المبسوطة، و یدا الانسان جناحاه، و جناحا الطیر یداه. و قیل الرّهب الکم بلغة حمیر، اى اضمم الیک یدک و اخرجه من الکم، لانّه تناول العصا و یده فى کمّه. و قیل معناه اذا هالک امر یدک و ما ترى من شعاعها فادخلها فى جیبک تعد الى حالتها الاولى.
قال ابن عباس ما من احد یدخله رعب بعد موسى ثمّ یدخل یده فیضعها على صدره الّا ذهب عنه الرّعب، فَذانِکَ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بتشدید النّون و هو تثنیة ذلک و قرأ الباقون بالتخفیف و هو تثنیة ذاک، و النّون المشدّدة بدل اللام فى ذلک و معنى الایة: فذانّک اللّذان اریتکهما من الید و العصا حجتان من ربّک تدلان الخلق على صحة نبوّتک فامض بهما الى فرعون و الاشراف من جنوده و ادعهم الى توحید اللَّه و طاعته إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ کافرین.
قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً یعنى القبطى فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ به قودا، اراد ان یعرف مآل امره مع فرعون.
وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً اى اطلق لسانا بالبیان و ذلک للحبسة الّتى کانت فى لسانه الّتى تمنعه عن اعطاء البیان حقّه فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً قرأ نافع ردا ترک همزه طلبا للخفّة، و الرّدء المعین یقال ردأته على امر کذا اى اعنته یُصَدِّقُنِی قراءة العامّة بالجزم على جواب الامر و رفعه عاصم و حمزة على ان یکون موضعه نصبا على الحال، اى ارسله معى ردءا مصدّقا لى شاهدا لى على حقیقة امرى. إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ اى اخشى ان یردّوا کلامى و لا یقبلوا منّى دعوتى.
قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ هذا جواب قوله: اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی و العضد القوة، یقال: عضده و عاضده اذا اعانه و قوّاه و تقول فلان عضدى و یدى و منه‏ قول رسول (ص) و هم ید على من سواهم‏، وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً السّلطان الحجة سمّیت به لانّه یستنیر به الحق من الباطل، و سمّى الزّیت سلیطا لشدّة ضوء سراجه. و قیل السّلطان هاهنا رعب فى قلب فرعون یمنعه عن الهمّ بقتلهما او اذاهما فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما این جواب آنست که گفتند: إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغى‏ سخن اینجا تمام گشت آن گه ابتدا کند گوید: بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ اینجا تقدیم و تأخیر است. یعنى انتما و من اتّبعکما بآیاتنا الغالبون و روا باشد که بآیاتنا متّصل بود به نجعل على تقدیر: و نجعل لکما بآیاتنا سلطانا فلا یصلون الیکما. اى و نجعل لکما حجة دالّة على النّبوّة بآیاتنا اى بالعصا و الید و سائر الآیات. ثمّ قال مبتدءا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ‏. موسى آن شب که از دور آتش دید عیال را گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً ایشان را بگذاشت و روى بر سوى آتش نهاد. وادى مقدّس بود نام آن طوى و برابر آن کوه زبیر بود آن کوه که طور سینا گویند. و قومى گویند زبیر دیگر بود و طور سینا دیگر، زبیر آن کوه بود که آن را تجلّى افتاد و پاره پاره گشت و طور سینا آن کوه بود که موسى بر آن با حق سبحانه و تعالى مناجات کرد موسى چون بنزدیک آن درخت رسید نور دید بر درخت امّا بچشم موسى آتش مینمود موسى بشکوهید از آن درخت دل تنگ گشت و متحیّر ماند پشت بساق درخت باز نهاد، ندا شنید که یا موسى یا موسى. موسى گفت: من الّذى یکلّمنى؟ کیست که با من سخن میگوید و مرا میخواند ندا آمد که: إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ همانست که آنجا گفت: إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ گفته‏اند که ربّ العزه او را از بهر ادب فرمود که نعلین بیرون کن که نه روا باشد پیش مهتران رفتن با نعلین ازینجاست که پیش پادشاهان با نعلین نروند. همان شب بود که ربّ العالمین گفت: وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى‏ اللَّه تعالى دانست که موسى همى داند که آن عصا است لکن از بهر آن پرسید تا موسى بزبان خویش بگوید که این عصاى منست و از آن چه چیز آید تا اگر موسى از آن عصا چیزى دیگر بیند داند که آن قدرت خداوند است جلّ جلاله. پس دیگر باره ندا آمد که أَلْقِ عَصاکَ عصا بیفکن، موسى عصا بیفکند. مار گشت موسى بترسید و راه گریز گرفت. ربّ العالمین گفت: یا مُوسى‏ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ همانست که آنجا گفت: خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى‏ پس دیگر باره ندا آمد که اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ یا موسى دست بجیب پیراهن اندر کن و بر سینه خویش نه تا سپید و روشن بیرون آید. موسى دست بجیب پیراهن اندر کرد بیرون آورد هم چون آفتاب نور ازو همى تافت. موسى را یقین شد آن گه که آن نبوّت است و پیغامبرى که او را درست همى شود. پس ربّ العالمین او را پیغام داد گفت سوى فرعون شو و پیغام ما باو گزار چنان که گفت: اذْهَبْ إِلى‏ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‏ و این عصا و ید بیضا هر دو ترا حجّت است بر درستى نبوّت و پیغام رسانیدن ما، اینست که ربّ العالمین گفت: فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ. موسى چون بدانست که او پیغامبر است و بر فرعون مى‏باید شد حاجت خواست، گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی رب العالمین حاجت وى چنان که خواست تا آخر آیت همه روا کرد و موسى پاره‏اى تند بود و نیز آن تندى و تیزى از وى برداشت و او را گرامى کرد و برسالت سوى فرعون فرستاد. موسى حاجتى دیگر خواست گفت: رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی.
رب العالمین حاجت وى روا کرد و هارون را پیغامبرى داد و با او یار کرد چنان که گفت: سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما. چون این مناجات تمام شد ربّ العالمین او را بازگردانید.
خلافست میان علما که موسى آن گه پیش عیال باز شد یا هم از آنجا بمصر رفت سوى فرعون؟ قومى گفتند هم از آنجا سوى مصر شد و اهل و عیال را در آن بیابان بگذاشت. سى روز در آن بیابان میان مدین و مصر بماندند، تنها دختر شعیب بود و دو فرزند موسى و آن گوسفندان. آخر بعد از سى روز شبانى بایشان بگذشت و دختر شعیب را دید و او را شناخت دلتنگ و اندوهگن نشسته و میگرید. آن شبان ایشان را در پیش کرد و با مدین برد پیش شعیب. و قومى گفتند موسى چون از مناجات فارغ شد همان شب بنزدیک اهل و عیال باز رفت، عیال وى او را گفت آتش آوردى؟
موسى گفت من بطلب آتش شدم نور آوردم و پیغامبرى و کرامت خداوند جلّ جلاله. آن گه برخاستند و روى بمصر نهادند چون بدر شهر مصر رسیدند وقت شبانگاه بود موسى فرزندان و عیال و گوسفندان بدر مصر جایى فرو آورد و خود تنها در مصر رفت بر مثال شبانى تا بخانه مادر. وانگه مادرش زنده بود و برادر و خواهر اما پدرش رفته بود از دنیا. موسى بدر سراى رسید نماز شام بود و ایشان طعام در پیش نهاده و مى خوردند. موسى آواز داد که من یکى غریبم مرا امشب سپنج دهید بغربت اندر.
مادرش گفت مر هارون را که این غریب را سپنج باید داد تا مگر کسى بغربت اندر پسر ما را سپنج دهد. موسى را بخانه اندر آوردند و طعام پیش وى نهادند و او را مى نشناختند. چون موسى فرا سخن آمد مادر او را بشناخت و او را در کنار گرفت و بسیار بگریست. پس موسى گفت مر هارون را که خداى عزّ و جلّ ما را پیغامبرى داد و هر دو را فرموده که پیش فرعون رویم و او را باللّه جلّ جلاله دعوت کنیم.
هارون گفت سمعا و طاعة للَّه عزّ و جلّ. مادر گفت مى‏ترسم که او شما را هر دو بکشد که او جبّارى طاغى است. ایشان گفتند اللَّه تعالى ما را فرموده و او خود ما را نگه دارد و ایمن گرداند. پس موسى و هارون دیگر روز برفتند بدر سراى فرعون. گروهى گویند که همان ساعت بار یافتند و پیغام گزاردند و گروهى گفتند که تا یک سال بار نیافتند و تمامى این قصّه جایها پراکنده گفته‏ایم و شرح آن داده و اللَّه اعلم.
فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى‏ بِآیاتِنا یعنى الید و العصا و سایر الآیات التسع بَیِّناتٍ اى واضحات دالّة على صحّة امرهما بتوحید اللَّه و خلع الکفر و الدّخول فى طاعته و کان جوابه و جواب قومه ان قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً افتریته من تلقاء نفسک وَ ما سَمِعْنا بِهذا اى انّا لم نسمع بمثل ما تدعونا الیه من التّوحید و الرّسالة و النبوّة فى مذاهب آبائنا الاوّلین الّذین درجوا قبلنا. و قیل معناه ما بلغنا عن احد من آبائنا انّهم اجابوا الرّسل. و قیل انّما قالوا هذا القول لطول الفترة و نسیان العهد. و قیل انّما قالوا ذلک جحودا کما قال اللَّه تعالى: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا.
وَ قالَ مُوسى‏ قرأ مکى بغیر واو و کذلک هو فى مصاحفهم، اى قال موسى جوابا لهم عن قولهم: ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ، اى ربّى اعلم بالانبیاء قبلنا. و قیل معناه رَبِّی أَعْلَمُ بى انّ الّذى جئت به من عنده و بامره، اى هو اعلم بذلک منکم حیث نسبتمونى الى الکذب و السّحر، وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ.
قرأ حمزة و الکسائى و من یکون بالیاء، اى و هو اعلم بمن تصیر له الجنّة دارا و مستقرّا فى عاقبة امره، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ اى لا ینجو من عقابه فى الآخرة و لا یفوز بثوابه فیها الکافرون، ظالمون لانفسهم باهلاکها فى الکفر و التّکذیب.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ عند ذلک لاشراف جنوده و قومه من القبط لست اعلم لکم ربّا سواى و لا الها غیرى فلا تغتروا بموسى و سحره و لا تقبلوا دینه. و یا هامان اوقد لى على الطین نارا تجعله مطبوخا. قیل انّ فرعون هو الّذى امر اوّلا باتخاذ الآجر فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً اى قصرا عالیا فى الهواء لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلى‏ إِلهِ مُوسى‏ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ اى لا حسب موسى مِنَ الْکاذِبِینَ بما یقول انّ فى السّماء الها. قیل اراد بذلک ایهام ضعفة قومه انّ الّذى یدعو الیه موسى موصول الیه مقدور علیه قال الحسن کذب عدوّ اللَّه فى قوله فى موسى اظنّه کاذبا لانّه کان یعلم انّه رسول اللَّه قال اللَّه سبحانه و تعالى: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. و قیل انّ بین قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏ و بین قوله: ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی اربعون سنة.
اصحاب سیر گفتند چون فرعون وزیر خود را فرمود هامان که از بهر من این قصر بساز هامان جمع کرد استادان و کارگران بسیار، گویند که پنجاه هزار استاد گلگیر بودند بیرون از کارگران و آجربران و آلات و ساز آن از چوب و آهن همه بساختند و بنائى عظیم برآوردند بآجر و گچ، و ارتفاع آن چندان بدادند که در همه دنیا مانند آن هرگز کس ندید و نشیند و مرد قوى طاقت نداشت که بر سر آن بایستادى از بیم آن که باد او را ببرد از درازى که بود بر هوا. ربّ العالمین ایشان را فرا آن گذاشت که میخواست که ایشان را در آن بفتنه افکند چون از آن فارغ گشتند فرعون بر سر آن شد و تیراندازى را فرمود. تا بر هوا تیر انداخت آن تیر باز آمد خون آلود. فرعون گفت: قد قتلت اله موسى. پس ربّ العالمین جبرئیل را فرمود تا پرّى بزد بر آن قصر بسه پاره گشت پاره‏اى بلشکر فرعون افتاد هزار هزار مرد در زیر آن پست شد، و پاره‏اى بدریا افتاد و پاره‏اى سوى مغرب افتاد.
وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ اى تعظّم فى ارض مصر و ما یلیها بدعوى الالهیّة و الامتناع من اتّباع الرّسل و الایمان بهم بغیر الحق، یعنى بغیر حقّ اوجب ذلک بالباطل. و قیل الباء للحال اى غیر محقّین، وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ للبعث و النّشور، قرأ نافع و حمزة و الکسائى و یعقوب لا یرجعون بفتح الیاء.
فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ القیناهم فى البحر. قیل بحر قلزم، و قیل هو بحر من وراء مصر یقال له اساف و قیل النیل. فَانْظُرْ یا محمد بعین قلبک و تدبّره بعقلک تعلم انّ من کفر باللّه و کذّب رسله فمصیره الى الهلاک و النّار، و حذّر قومک فانّک منصور علیهم.
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً اى جعلنا فرعون و قومه ائمّة فى الشّر و الضّلال یقتدى بهم فیهما فیکون علیهم وزرهم و وزر من اتّبعهم یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ اى یدعون من یجیبهم الى الکفر باللّه فیوردونه النّار کما قال یقدم قومه یوم القیامة فاوردهم النّار. و معنى جَعَلْناهُمْ اى حکمنا بکفرهم کما یقال جعل القاضى فلانا مجروحا، اى حکم بجرحه.
و قیل معناه اعلمناکم انّهم أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ لا احد ینصرهم على اللَّه فیردّ عذابه عنهم.
وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً اى لعنّاهم فى الدّنیا بقوله: الا لعنه اللَّه على‏ الظالمین و بما امر المؤمنین بان یلعنوهم. قال الحسن یرید باللّعنة العذاب الّذى عذّبوا به فى الدّنیا و هو الغرق و ذلک انّهم لمّا اهلکوا العنوا فهم یعرضون على النّار غدوّا و عشیّا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ. مع اللّعنة اى ممّن یقبح اللَّه خلقته بسواد الوجوه و زرقة العیون کقوله: وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ اوتى موسى التوراة من بعد غرق فرعون حین تفرّغوا الى الوحى و الاتّباع و الاستعمال مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى‏ لانّ فرعون عمّر اربعة قرون و قیل من بعد ما اهلکنا فى الدّنیا بالعذاب القرون الاولى قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و قوم شعیب و غیرهم کانوا قبل موسى. ثمّ قال بَصائِرَ لِلنَّاسِ اى فى هلاک الامم الخالیة بصیرة لبنى اسرائیل و غیرهم. و قیل جعلنا التوریة و ما فیها بصائر للناس یستبصرون بها امور دینهم.
و البصائر الدّلائل وَ هُدىً یعنى التوریة هدى من الضّلالة لمن عمل به وَ رَحْمَةً لمن آمن به من العذاب. و قیل رحمة اى نعمة منّا على من آمن بها و عمل بما فیها لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکى یتّعظوا و یعتبروا.
و عن ابى سعید الخدرى عن النّبی (ص) قال: ما اهلک اللَّه عز و جل قوما و لا قرنا و لا امة و لا اهل قریة بعذاب من السماء منذ انزل اللَّه عز و جل التوریة غیر القریة التی مسخوا قردة ا لم تر انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولى‏.
و قیل انّ التوریة اوّل کتاب نزلت فیه الفرائض و الاحکام.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ قارون از قوم موسى بود فَبَغى‏ عَلَیْهِمْ و در کیش افزونى جست بر ایشان وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ و دادیم او را از گنجها ما إِنَّ مَفاتِحَهُ چندان که کلیدهاى آن لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ مى‏بیکسوى بیرون برد از گران بارى گروهى مردمان با نیروى را إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ او را گفت گرویدگان قوم او لا تَفْرَحْ شاد مباش، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ (۷۶) که اللَّه شادمانان باین جهان دوست ندارد.
وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ و بجوى درین که اللَّه ترا داد الدَّارَ الْآخِرَةَ سراى آن جهانى وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا و بهره خود ازین جهان بمگذار وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ و نیکویى کن چنان که اللَّه با تو نیکویى کرد، وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ و در زمین تباه‏کارى مجوى، إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ (۷۷) که اللَّه مفسدان و تباه‏کاران دوست ندارد.
قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ گفت آنچه مرا ازین جهان دادند عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی برخورد دانش من دادند. أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ نمیداند أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ که اللَّه هلاک کرد پیش ازو مِنَ الْقُرُونِ از گروهان گذشته مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً ایشان که ازو سخت‏تر و بنیروتر بودند وَ أَکْثَرُ جَمْعاً و این جهان بیش فراهم آوردند وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (۸۷) و نپرسند فردا از گناه ایشان هیچ کس از پدران.
فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ بیرون آمد بر قوم خویش بر آرایش خویش، قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا ایشان گفتند، که این جهان را خواهان بودند، یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ کاشک ما را هم چنان بودى که قارون را دادند، إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۷۹) که او با بهره بزرگ است ازین جهان.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ و ایشان گفتند، که ایشان را در دین دانش داده بودند وَیْلَکُمْ اى ویل بر شما ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ ثواب خداى به لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً آن را که بگروید و کار نیک کرد وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ (۸۰) و ندهند این را مگر شکیبایان.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ بزمین فرو بردیم او را و جهان او را با او، فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ نبود او را گروهى، یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ تا او را یارى دادندى فرود از اللَّه، وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ (۸۱) و او خود با ما برنیامد.
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ آن گاه آن مردمان که توان و کار و بار و حال او مى آرزو کردند خود را یَقُولُونَ که میگفتند وَیْکَأَنَّ اللَّهَ اى ما بجاى بخشایش و رحمت بدانکه اللَّه یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ روزى مى‏گستراند او را که خود خواهد از رهیگان خویش، وَ یَقْدِرُ و براندازه مى‏فروگیرد برو که خواهد، لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا اگر نه آن بودى که اللَّه سپاس نهاد بر ما لَخَسَفَ بِنا ما را بزمین فرو بردى وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ (۸۲) اى ما بجاى رحمت بدانکه سرانجام نیک نیاید ناگرویدگان.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ آنک سراى پسین نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ کنیم آن را و دهیم ایشان را که در زمین برترى نجویند، وَ لا فَساداً و نه تباه‏کارى، وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ (۸۳) و سرانجام نیکو پرهیزگاران را.
مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ هر که خصلت نیکو آرد فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها او را است به از آن وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ و هر که خصلت بد آرد فَلا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئاتِ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۴) پاداش ندهند بدکاران را مگر آنچه میکردند.
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ آن کس که قرآن فرستاد بر تو باز انداخته نجمهاى آن بر هنگامها و سببها، لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ باز برنده تو است با مکه. قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ گوى خداوند من داناتر داناى است، مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ بآنکس که آید و راست راهى آرد وَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۸۵) و آن کس که در گم‏راهى آشکارا است.
وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا و تو نمى‏بیوسیدى هرگز أَنْ یُلْقى‏ إِلَیْکَ الْکِتابُ که نامه اندازند و فرستند بتو إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ مگر مهربانى از خداوند تو فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ (۸۶) نگر هرگز هام پشتیوان و یار کافران نباشى.
وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ و برنگردانند ایشان ترا از پیغامهاى اللَّه بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ پس آن که فرو فرستاده آمد بتو وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ و با خداى خویش خوان وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۸۷) و از انبازگیرندگان مباش.
وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ و خدایى دیگر مخوان با اللَّه لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست هیچ خدایى مگر او کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ هر چیز نیست شدنى است مگر او که خداى است با آن وجه باقى لَهُ الْحُکْمُ او را است کار راندن وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۸) و شما را همه با او خواهند برد.
رشیدالدین میبدی : ۲۸- سورة القصص- مکیة
۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ قارُونَ کان من قوم موسى خلاف است میان علما که قارون از موسى چه بود بنسب، قومى گفتند عمّ موسى بود، قومى گفتند ابن اخت موسى بود، و قول درست آنست که ابن عمّ موسى بود، و بیشترین مفسّران برین قول‏اند: قارون بن یصهر بن قاهث بن لاوى بن یعقوب، و موسى بن عمران بن قاهث.
و گفته‏اند داماد موسى بود بخواهر، و از مسلمانان بنى اسرائیل بود و او را منور میخواندند از آن که خوش آواز بود بخواندن تورات، لکن منافق گشت چنان که سامرى منافق گشت، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس چنو نبود در دانش تورات و خواندن تورات. و گفته‏اند از جمله هفتاد مرد بود که ربّ العزّة میگوید: وَ اخْتارَ مُوسى‏ قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا و از ایشان بود که دریا باز برید بوقت غرق فرعون فَبَغى‏ عَلَیْهِمْ البغى طلب العلوّ بغیر الحق، بر موسى و بنى اسرائیل افزونى و برترى جست و کبر آورد بر ایشان، بسبب خواسته فراوان که او را جمع شده بود. و گفته‏اند بغى وى آن بود که روزگارى عامل فرعون بود بر بنى اسرائیل در مصر، و بر ایشان در آن عمل ظلم میکرد و از دادنى افزونى میخواست. شهر بن حوشب گفت: بغى وى آن بود که از کبر و خیلا جامه تن دراز داشت چنان که یک شبر بپاى میکشید، و فى ذلک ما روى عن رسول اللَّه (ص) قال لا ینظر اللَّه یوم القیامة الى من جرّ ثوبه خیلاء.
و قیل بغیه استخفافه بالفقراء و ازدراؤه بسائرهم و منع حقوق فى ماله. و قیل بغیه حسده على موسى بالنّبوّة و على هارون بالحبورة. و قال ل: موسى لک النّبوة و ل: هارون الحبورة و لست فى شى‏ء من ذلک، و قیل: بغیه انّ ما آتاه اللَّه من المال اضافه الى نفسه و علمه و حیلته لا الى فضل ربّه قالَ إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی.
محتمل است که این خصلتهاى بد همه در وى جمع بود که میان این قولها هیچ منافات نیست. وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ الکنز جمع المال بعضه فوق بعض، اى اعطیناه من کنوز الاموال یعنى خبایا الاموال و دفائنها. ما إِنَّ مَفاتِحَهُ، در مفاتح دو قول گفته‏اند: یک قول آنست که جمع مفتح است بکسر میم، و هو الّذى یفتح به الباب، قول دیگر آنست که مفاتح جمع مفتح است بفتح میم و هو الخزانة. یعنى خزانته، لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ کقوله تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ، اى خزائنه. و یروى خزائن السّماء المطر، و خزائن الارض النّبات، و این قول ظاهرتر است. لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ اى تثقلهم و تمیل بهم اذا حملوها لثقلها، و الباء للتّعدى، یقال نآ بحمله ینوء نوء اذا نهض به مع ثقله علیه حتّى مال لاجله. و منه اخذت الانواء لانها تنهض من المشرق على ثقل نهوضها، و العصبة جماعة امرهم واحد یتعصّب بعضهم لبعض، و اختلفوا فى عدد العصبة: قال مجاهد ما بین العشرة الى خمسة عشر. و قال ابن عباس ما بین الثلاثة الى العشرة، و قال قتادة ما بین العشرة الى الاربعین. و روى عن ابن عباس ایضا قال کان یحمل مفاتیحه اربعون رجلا اقوى ما یکون من الرّجال. و قال جریر عن منصور عن خیثمة قال: وجدت فى الانجیل انّ مفاتح خزائن قارون وقر ستّین بغلا ما یزید منها، مفتاح على اصبع، لکل مفتاح کنز. و یقال کان قارون اینما ذهب یحمل معه مفاتیح کنوزه. و کانت من حدید فلمّا ثقلت علیه جعلها من خشب فثقلت فجعلها من جلود البقر على طول الاصابع. إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ یعنى مؤمنى بنى اسرائیل، و قیل قال له موسى وحده: لا تَفْرَحْ اى لا تأشر و لا تمرح و لا تبطر، و قیل معناه لا تبخل و لا تبغ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ الاشرین البطرین الّذین لا یشکرون اللَّه على ما اعطاهم و کلّ ما جاء فى القرآن من لفظ الفرح مطلقا من غیر تقیید فهو ذمّ کقوله: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ فاذا قید فانّه یجرى على المؤمنین و هو محمود کقوله: فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ.
وَ ابْتَغِ فِیما آتاکَ اللَّهُ لم یقل بما آتاک لانّه لم یرد بما لک و انّما اراد و ابتغ فى کمال تمکنک و فى حال قدرتک بالمال و البدن، الدّار الآخرة یعنى الجنّة و نعیمها بان تواسى بها الفقراء و تصل بها الرّحم و تصرفها الى ابواب الخیر، وَ لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا اى اطلب بدنیاک آخرتک بالصّدقة و صلة الرّحم، فان ذلک حظّ المؤمن منها و ینجو بها من عذاب الآخرة، و قال على (ع): معناه لا تنس صحتک و قوتک و شبابک و غناک ان تطلب بها الآخرة.
و فى ذلک ما روى عن رسول اللَّه (ص) قال لرجل و هو یعظه : اغتنم خمسا قبل خمس: شبابک قبل هرمک، و صحتک قبل سقمک، و غناک قبل فقرک، و فراغک قبل شغلک، و حیاتک قبل موتک.
و قیل لا تترک حظّک من لذات الدّنیا المحلّلة فانّ ذلک لیس بمحظور علیک. و قیل لا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیا یرید به الکفن و احسن بطاعة اللَّه کما احسن اللَّه الیک بنعمته، و قیل احسن الى النّاس کما احسن اللَّه الیک، وَ لا تَبْغِ اى لا تطلب الفساد فى الارض، کلّ من عصى اللَّه فقد طلب الفساد فى الارض. إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدِینَ اى اعمال المفسدین فلا یثیبهم علیها.
قارون چون این نصیحت از مؤمنان بنى اسرائیل شنید بجواب ایشان گفت إِنَّما أُوتِیتُهُ، اى انّما اوتیت هذا المال على علم عندى، اى على فضل و خیر علمه اللَّه عندى: فرآنى اهلا لذلک فضّلنى بهذا المال علیکم کما فضّلنى بغیره، گفت این مال که بمن داد اللَّه از ان داد که دانست که من اهل آنم و سزاى آنم و بفضل و علم و خیر بیشى دارم بن شما. و افزونى چنان فرانمود قارون که آن نه از فضل خدا است که آن از فضل و سزاى من است. و گفته‏اند عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی یعنى عندى علم الکیمیاء. سعید مسیب گفت: موسى (ع) علم کیمیاء دانست ثلثى از آن علم به یوشع بن نون آموخت، و ثلثى بکالب بن یوفنا و ثلثى بقارون و قارون بر مخادعت، آن دو بهره از ایشان بدزدى بیاموخت تا همه حاصل کرد، و گفته‏اند موسى علم کیمیاء بخواهر خود آموخت و آن خواهر زن قارون بود و بقارون آموخت، سبب فراوانى مال وى آن بود. و گفته‏اند عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی علم متصرفان است در تجارات و زراعات و انواع مکاسب. ربّ العالمین بجواب وى گفت: أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ قارون أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ الکافرة مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً للمال اى کثرة ماله و عبیده لا یدفع عنه عذاب اللَّه و اهلاکه کما لم یدفع عمّن تقدمه. مال و نعمت فراوان و رهیگان و چاکران که بدان مى‏نازد او را بکار نیاید وقت عذاب و هنگام هلاک، هم چنان که پیشینیان را بکار نیامد که ازو بقوّت و بطش عظیم‏تر بودند و بمال و نعمت بیشتر. وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ هذا اشارة الى صحة العدل یقول لا یسئل غدا مجرم، عن جرم مجرم فانّ العاقل یعلم بهذا انّه لا یسئل تقى عن ذنب مجرم. و قیل معناه یدخلون النّار بغیر حساب فیعذبون و لا یسئل عن ذنوبهم، و قیل الملائکة لا تسئل عنهم لانّهم یعرفون کلّا بسیماهم. قال الحسن: لا یَسْئَلُونَ سؤال استعلام و انما یسئلون سؤال تقریع و توبیخ.
فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ فِی زِینَتِهِ یقال خرج آخر یوم من عمره هو و قومه متزیّنین فى ثیاب حمر و صفر. قیل فى سبعین الفا علیهم المعصفرات على خیل حمر، علیها سروج من ذهب و قیل ثلاثمائة غلام عن یمینه و ثلاثمائة جاریة عن یساره على بغال بیض بسروج من ذهب على قطف ارجوان. قالَ الَّذِینَ یُرِیدُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا اى الّذین همتهم الدّنیا من بنى اسرائیل و قیل من قوم قارون لما نظروا الیه و الى مراکبه: یا لیت لنا مثل ما اوتى قارون تمنّوا انّ اللَّه قد اعطاهم مثل ما اعطاه من نعیم الدّنیا. و قیل معنى یا لیت یا متحناى تعال فهذا اوانک إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ اى ذو جد من الدّنیا عظیم.
فائده این آیت آنست که ربّ العالمین خبر میدهد ما را که مؤمن نباید که تمنّى کند آنچه طغیان در ان است از کثرت مال، و ذلک فى قوله: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ بل که از خداى عزّ و جلّ کفاف خواهد در دنیا و بلغة عیش چنان که در خبر است: اللّهم اجعل رزق آل محمّد کفافا.
و قال (ص) اللّهم من احبّنى فارزقه العفاف و الکفاف و من ابغضنى فارزقه مالا و ولدا.
و قال (ص): طوبى لمن هدى الى الاسلام و کان عیشه کفافا و قنع به.
وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ یعنى: الاحبار من بنى اسرائیل، اوتوا العلم بحقارة الدنیا و سرعة فنائها و بما وعد اللَّه فى الآخرة، قال الذین تمنّوا مثل ما اوتى قارون وَیْلَکُمْ اى هلکتم ان آثر تم الدّنیا على الآخرة. ف ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ اى ما عند اللَّه من الثّواب و الجزاء خیر للمومنین. وَ لا یُلَقَّاها إِلَّا الصَّابِرُونَ فیه قولان: احدهما لا تلقى هذه الکلمة و هى قوله: وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ اى لا یوفق لها إِلَّا الصَّابِرُونَ عن نعیم الدّنیا، و القول الثّانی لا تلقى المثوبة الّا الصّابرون، على اداء الفرائض و اجتناب المحارم.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ امّا قصّه قارون و بغى و تمرّد وى و بعاقبت خسف وى چنان که اصحاب سیر و ارباب قصص گفته‏اند: قارون مردى بود از علماء بنى اسرائیل، و بعد از موسى و هارون از وى فاضل‏تر و عالم‏تر هیچ کس نبود. بطلعت زیبا بود و بصوت خوش آواز بود. پیوسته تورات خواندى و خداى را جلّ جلاله بخلوت و عزلت عبادت کردى. گفته‏اند که چهل سال بر کوه متعبّد و متورّع بسان و صفت زاهدان و در عبادت و زهد بر همه بنى اسرائیل غلبه کرد، و ابلیس شیاطین را مى‏فرستاد تا او را وسوسه کنند و بدنیا در کشند و شیاطین بر او دست نمى‏یافتند. ابلیس خود برخاست و بصورت پیرى زاهد متعبّد برابر وى بنشست و خداى را عبادت همى‏کرد تا عبادت ابلیس بر عبادت وى بیفزود، و قارون بتواضع و خدمت وى درآمد و با وى بستاخ گشت و هر چه میگفت باشارت وى میرفت و رضاء وى میجست. ابلیس روزى گفت ما از جمع و جماعت و عیادت بیماران و زیارت نیک مردان و تشییع جنازه‏هاى مؤمنان بازمانده‏ایم اگر در میان مردم باشیم و این خصلتهاى نیکو بر دست گیریم مگر صواب‏تر باشد.
قارون را بدین سخن از کوه بزیر آورد و در بیعه شدند تعبّدگاه ایشان مردم چون از حال ایشان خبر بداشتند رفقه‏ها از هر جانب روى بایشان نهاد و با ایشان نیکویى میکردند و طعامها مى‏بردند تا روزى ابلیس گفت اگر ما به هفته‏اى یک روز بکسب مشغول باشیم و این بار و ثقل خود از مردم فرو نهیم مگر بهتر باشد. قارون همان صواب دید و روز آدینه بکسب، شدند و باقى هفته عبادت همى‏کردند. روزى چند برآمد، ابلیس گفت یک روز کسب کنیم و یک روز عبادت تا از معاش و بلغت خود چیزى بسر آید و بصدقه دهیم و مردم را از ما منفعت بود. همان کردند و بکسب مشغول شدند تا دوستى کسب و دوستى مال در سر قارون شد. ابلیس آن گه از وى جدایى گرفت، گفت: من کار خود کردم و او را در دام دنیا آوردم. و حبّ الدّنیا راس کلّ خطیئة پس دنیا روى بوى نهاد و طغیان بالا گرفت چنان که ربّ العزّة گفت: إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏. و اوّل طغیان و عصیان وى آن بود که ربّ العزّة وحى فرستاد بموسى که بنى اسرائیل را گوى تا بهر گوشه‏اى از چهار گوشه رداء خود رشته‏اى سبز درآویزند هام رنگ آسمان. موسى گفت: بار خدایا در این چه حکمتست؟ گفت: یا موسى بنى اسرائیل از ما و ذکر ما غافل‏اند و در آن غفلت از ما بى‏خبر شده‏اند، میخواهم که این رشته‏ها ایشان را نشانى باشد که چون در ان نگرند ما را یاد کنند و بر آسمان نگرند و دانند که کلام ما از سوى آسمان بایشان مى‏فرو آید. موسى گفت: بار خدایا و اگر بفرمایى تا خود رداها یکسر همه سبز کنند، که بنى اسرائیل این رشته‏ها محقّر میدارند. ربّ العزّة گفت: یا موسى، فرمان، محقّر و مصغّر نبود و مؤمنان و دوستان فرمان ما حقیر و صغیر ندارند. هر که در فرمان صغیر مطیع نباشد در فرمان کبیر هم مطیع نباشد. پس موسى بنى اسرائیل را فرمود که انّ اللَّه عزّ و جلّ امرکم ان تعلّقوا فى اردیتکم خیوطا خضرا کلون السّماء لکى تذکروا ربّکم اذا رایتموها. ففعلت بنو اسرائیل ما امرهم به موسى و استکبر قارون فلم یطعه. بنى اسرائیل همان کردند که موسى به فرمان اللَّه ایشان را فرمود و قارون سر وازد و فرمان نبرد و گفت انّما یفعل هذا الارباب بعبیدهم لکى یتمیّزوا من غیرهم. این بود بدایت عصیان و بغى وى. پس چون موسى دریا باز برید و فرعون و قبطیان غرق گشتند و بنى اسرائیل ایمن نشستند و با خواندن تورات و حکم تورات پرداختند موسى (ع) ریاست مذبح به هارون داد و ریاست مذبح آن بود که بنى اسرائیل قربان که میکردند بر طریق تعبد پیش هارون مى‏بردند و هارون بر مذبح مى‏نهاد تا آتش از آسمان فرو آمدى و برگرفتى. قارون حسد برد گفت یا موسى لک الرّسالة و لهارون الحبورة و لست فى شى‏ء. ترا رسالت است و هارون را ریاست و مرا خود هیچ چیز نبود. موسى گفت حبورة که هارون را مسلّم است اللَّه وى را داد فضل خدا است. آن را دهد که خود خواهد. قارون گفت: و اللَّه لا اصدقک فى ذلک حتّى ترینى بیانه. من ترا تصدیق نکنم تا نشانى و بیانى بمن ننمایى. موسى بنى اسرائیل را جمع کرد و عصاهاى ایشان همه بخواست و همه در یک حزمه بست و آنجا که عبادت میکرد بنهاد بامداد عصاى هارون را دیدند در میان عصاها سبز گشته، و چنان که درخت برگ آرد برگ آورده. و کانت من شجر اللوزة موسى گفت مر قارون را که اکنون مى‏بینى که از تشریف و تخصیص اللَّه است مر هارون را.
قارون گفت و اللَّه ما هذا با عجب مما تصنع من السّحر. از آن سحرها که تو کنى این عجب نیست. قارون آن روز از موسى برگشت و یکبارگى اعراض کرد روز بروز در عصیان و تجبّر و تمرّد مى‏افزود بزینت دنیا مشغول و مغرور گشته و از بهر خویش قصرى عالى ساخته و درهاى آن از زر کرد و دیوارهاى آن از صفایح زروران بسته و جمعى از بنى اسرائیل با خود آموخته بامداد و شبانگاه بر او مى‏رفتند و او را بهر چه میگفت صدق مى‏زدند و یارى میدادند و او طعام بایشان میداد و بهر وقت ایشان را مى نواخت. پس فرمان آمد از اللَّه بموسى که از بنى اسرائیل زکاة مال طلب کن و زکاة بر ایشان چنان که درین امّت است فرض گردانید قارون بیامد و گفت هر نوعى از انواع مال و هر جنسى از اجناس مال که مرا است از هزار یکى میدهم، از هزار دینار یک دینار، از هزار درم یک درم، از هزار گوسفند یک گوسفند، و على هذا هر چه زکاة بر آن واجب است. موسى با وى در آن مصالحت کرد و تقریر داد. قارون چون وا خانه آمد و حساب برگرفت بسیار برمى‏آمد. دلش نداد که بدهد در تدبیر آن شد که بنى اسرائیل را بر موسى بیرون آرد و موسى را بچشم ایشان زشت کند تا ایشان نیز زکاة ندهند. با آن قوم خویش گفت، که با وى دست یکى داشتند، این موسى هر چه توانست از قهر و غلبه بر بنى اسرائیل همه کرد و اکنون میخواهد که مال از شما بستاند، و شما را درویش کند. ایشان گفتند: انت سیّدنا و کبیرنا فمر بما شئت. مهتر ما و سرور ما تویى هر چه ترا رأى بود ما ترا بدان مطیع باشیم. گفت: فلان زن فاجره بیارید تا او را هدیه‏اى و جعلى پذیرم تا موسى را قذف کند و فجور با نام وى کند تا بنى اسرائیل از وى رمیده گردند و او را تنها بگذارند و بوى هیچیز ندهند. آن زن را بیاوردند و قارون هزار دینار بوى داد و زیادت ازین پذیرفتارى کرد و او را گفت فردا که موسى و بنى اسرائیل جمع شوند تو دست در موسى زن و در ان جمع بگوى که با من فجور کرد پس دیگر روز قارون بنى اسرائیل را جمع کرد و موسى را گفت قوم منتظر تواند تا تو ایشان را امر و نهى گویى، و شرایع دین را بیان کنى. موسى بیامد و گفت: من سرق قطعنا یده و من افترى جلدناه ثمانین و من زنى و لیست له امرأة جلدناه مائة و من زنى و له امرأة رجمناه، هر که دزدى کند دستش ببریم و هر که فریت بر وى درست شود او را هشتاد تازیانه زنیم و هر که زنا کند و نکاح حلال ندیده او را صد تازیانه زنیم، و هر که زنا کند و زن حلال دیده او را سنگسار کنیم. قارون گفت: یا موسى و اگر این زانى تو باشى حکم همین رجم است؟ موسى گفت: و اگر من باشم حکم همین است. قارون گفت بنى اسرائیل چنین میگویند که تو با فلانه زن فجور کرده‏اى گفت: بخوانید آن زن را تا خود چه میگوید. آن زن بیامد موسى گفت: اى زن آنچه ایشان میگویند من با تو کردم؟ زن را این سخن صعب آمد در خود بشورید هیچ سخن نگفت. موسى گفت: بالّذى فلق البحر لبنى اسرائیل و انزل التوریة على موسى الّا صدقت. بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت و تورات بموسى فرو فرستاد که راست گویى. توفیق اللَّه در آن زن رسید با خود گفت جز صدق و راستى اینجا چه روى است اگر هرگز نیکبخت خواهم گشت این ساعت خواهم گشت که پیغامبر خداى را نرنجانم و دروغ بر وى نبندم. گفت یا موسى قارون مرا هدیه‏اى و جعلى داد تا این دروغ بر تو بندم و صدق و راستى به از دروغ و ناراستى. موسى بسجود در افتاد بگریست و در اللَّه زارید گفت: اللّهم ان کنت رسولک فاغضب لى. بار خدایا اگر من رسول توام آخر از بهر من خشمى بگیر جوابى باز ده حکمى برگزار. از اللَّه جلّ جلاله وحى آمد که یا موسى مر الارض بما شئت، فانّها مطیعه، زمین در فرمان تو کردم، آنچه خواهى مرو را فرماى. موسى روى با بنى اسرائیل کرد گفت بدانید که اللَّه تعالى مرا بقارون فرستاد چنان که بفرعون فرستاد هر که با ما است و بر دین ما است تا از وى جدایى گیرد آن جمع که با وى بودند همه ازو برگشتند، مگر دو مرد که با وى بماندند. موسى گفت: یا ارض خذیهم، اى زمین ایشان را بگیر تا بزانو در زمین فرو شدند. دیگر بار گفت: یا ارض خذیهم، تا بکمرگاه بزمین فرو شدند. سوّم بار گفت: یا ارض خذیهم تا بگردن فرو شدند قارون چون قهر حق بدید بفریاد آمد و در موسى مى‏زارید و بحق قرابت و رحم سوگند بر وى مى‏نهاد تا هفتاد بار فریاد بخواند و زارى کرد و موسى با وى التفات نکرد. و بعاقبت گفت یا ارض خذیهم، بزمین فرو شدند و ناپدید گشتند. اینست که ربّ العالمین گفت: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ.
در آثار آورده‏اند که ربّ العزّة گفت: یا موسى ما افظک و اغلظ قلبک استغاث بک سبعین مرة فلم تغثه، امّا و عزّتى و جلالى لو استغاث بى مرّة لاغثته.
یا موسى درشت طبعى و سخت دلى که تو دارى. هفتاد بار از تو فریاد خواست و فریادش نرسیدى، بعزت و جلال من که اگر یک بار از من فریاد خواستى من او را فریاد رسیدمى.
و فى بعض الآثار لا اجعل الارض بعدک طوعا لاحد. قال قتاده خسف به فهو یتخلخل فى الارض کل یوم قامة رجل لا یبلغ قعرها الى یوم القیمة. و قال بعضهم لما خسف به قال بنو اسرائیل اراد موسى ان یستخلص ما له لنفسه. فخسف اللَّه بداره و امواله و کنوزه بعد ما خسف به بثلاثة ایّام. اگر کسى گوید چون است که ربّ العزة خواسته فرعون شایسته آن کرد که بمیراث به بنى اسرائیل داد تا از آن منفعت گرفتند و خواسته قارون شایسته آن نکرد که کسى از آن منفعت گرفت و آن را بزمین فرو برد، جواب آنست که قارون دعوى کرده بود که آن مال که جمع کرد از علم خویش و فضل خویش جمع کرد نه از فضل اللَّه بدو رسید.
کما قال: إِنَّما أُوتِیتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی ازین جهت آن را بزمین فرو برد و شایسته منافع ایشان نکرد.
فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ اى جماعة یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ یمنعونه من اللَّه و یدفعون عنه عذابه. وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرِینَ الممتنعین ممّا نزّل به من الخسف.
وَ أَصْبَحَ الَّذِینَ تَمَنَّوْا مَکانَهُ بِالْأَمْسِ العرب تعبر عن الصیرورة باضحى و امسى و اصبح، تقول اصبح فلان عالما اى صار عالما، و لیس هناک من الصبح شى‏ء، و امسى فلان حزینا اى صار حزینا. و معنى الایة صار الذین تمنّوا منزلة قارون من المال و الزینة یتندّمون على ذلک التمنى و لم یرد بالامس یوما بعینه انّما یراد به منذ زمان قریب، یَقُولُونَ وَیْکَأَنَّ اللَّهَ در این کلمت خلاف بسیار است میان علما: قومى گفتند وى جدا است و وَیْکَأَنَّ جدا، وى کلمه ترحم است و وَیْکَأَنَّ کلمه تعجب. چنان است که کسى از روى ترحم و تعجب با دیگرى گوید: وى لم فعلت ذلک وى این چیست که تو کردى. هم چنین ایشان که آن آرزوى کردند پشیمان شدند، با خود افتادند هم از روى ترحم هم از روى تعجب گفتند: وى آن چه آرزوى بود که ما کردیم قومى گفتند ویک جدا است و ان اللَّه جدا ویک بمعنى ویلک است و ان اللَّه منصوب است باضمار: اعلم، اى اعلم وَیْکَأَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ، قومى گفتند: وَیْکَأَنَّ جمله یک کلمه است بمعنى الم تر، الم تعلم چنان که گویى: اما ترى الى صنع اللَّه و احسانه. همانست که پارسیان در اثناء سخن گویند، چون از اللَّه بر خود نعمتى شناسند: نمى‏بینى که خداى با من چه کرد؟
و روى انّ اعرابیة قالت لزوجها. این ابنک؟ فقال: ویکانّه وراء البیت، یعنى اما ترینه وراء البیت قومى گفتند کلمه تنبیه است بمنزله الا چنانک بعضى شعرا گفته‏اند:
ویکأن من یکن له نشب یحبب
و من یفتقر یعیش ضرّ
و المعنى الا من یکن له نشب.
«ثم قال: یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ على ما یوجبه الحکمة.
و قیل کانّ اللَّه یبسط الرزق لمن یشاء من عباده وَ یَقْدِرُ تعجّب. اى کأنّه یبسط الرزق لکرامته علیه، او یضیق لهوانه علیه. از روى تعجّب میگوید: پندارى آن را که روزى میگستراند فراخ بروى از آنست که بنزدیک اللَّه گرامى‏ترست از دیگران یا برو که مى‏فرو گیرد خوارتر است از دیگران. یعنى که نیست. اى لا یبسط الرزق على من یبسط لکرامته عنده و لا یقدر على من یقدر لهوانه علیه. لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا فلم یعطنا ما تمنّیناه لَخَسَفَ بِنا کما خسف بقارون. قرأ حفص بفتح الخاء و السین و قرأ العامة بضم الخاء و کسر السین. وَیْکَأَنَّهُ لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ لا ینجون من عذابه فى الآخرة.
تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً اى نجعل الدار الآخرة، لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ تجبّرا و استطالة على الناس و تهاونا بهم. و قال الحسن معناه الذین لم یطلبوا الشرف و العزّ عند ذى سلطانهم. و عن على (ع) انّها نزلت فى اهل التواضع من الولاة و اهل القدرة وَ لا فَساداً.
قال بعضهم الفساد هاهنا هو الدعاء الى عبادة غیر اللَّه و قیل هو اخذ اموال الناس بغیر حق و قیل هو العمل بالمعاصى.
وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ اى العاقبة المحمودة لمن اتقى عقاب اللَّه بأداء اوامره و اجتناب معاصیه.
گفته‏اند ربّ العالمین در اوّل سورة گفت: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ اضافت علو و برترى جستن بر مردم با فرعون کرد و اضافت فساد با قارون کرد آنجا که گفت: وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ انگه در آخر سورة گفت: تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً سراى آخرت و نعیم جنّت ایشان را است که علوّ فرعونى نجویند و نه فساد قارونى مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها یعنى من اتى اللَّه یوم القیامة بالایمان و الاعمال الصالحة فانه یلقى من اللَّه خیرا، اى ثوابا و جزاء على ذلک و هو خیر کثیر. و المراد بالحسنة: کلمة الاخلاص لا اله الا اللَّه و السّیّئة الشرک و قیل من اتى اللَّه یوم القیامة بالاعمال الصالحة فله خیر من المثوبة التی یستحقها علیها. و ذلک انّه یجازیه بالواحدة عشرا فیکون الواحد ثوابا مستحقا و التسعة تفضلا وجودا، و التسعة خیر من الواحدة من ذلک الجنس و من اتى اللَّه یوم القیامة بالکفر و الشرک فان اللَّه لا یعاقبه على ذلک الّا بقدر استحقاقه من العقاب، و یرید اللَّه فى ثواب الاحسان و لا یزید فى عقاب الاساة، لانّ الزیادة فى الاحسان و الثواب کرم وجود و الزیادة فى الاساة و العقاب ظلم و جور.
إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ یعنى انزله علیک و اوجب علیک العمل به. و قیل معناه بینه على لسانک کقوله تعالى: آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى‏ رُسُلِکَ اى على السنة رسلک. و قیل الفرض التقدیر و معناه نجمه علیک، اى انزله نجما نجما و منه قوله عزّ و جلّ: سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها لانّه عزّ و جلّ فرض فیها، اى قدر فیها جلد الزانى و الزانیة مائة و حد القاذف ثمانین و بهذا سمى انصباء الورثة فرائض.
قوله: لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ یعنى الى مکة و هو قول ابن عباس و مجاهد. و معاد الرجل بلده لانّه یتصرف فى البلاد ثم یعود الى بلده.
مقاتل گفت سبب نزول این آیة آن بود که رسول خدا (ص) چون از غار بیرون آمد بقصد هجرت مدینه از بیم دشمن بشاه راه نرفت بلکه از راه برگشت و همى‏رفت تا بجحفه رسید آنجا ایمن گشت و براه باز آمد. و جحفه میان مکه و مدینه است، رسول خدا (ص) چون آنجا رسید و شاه راه دید که سوى مکه مى‏شد اشتیاق مکه برو تازه شد، جبرئیل آمد و گفت: یا رسول اللَّه أ تشتاق الى بلدک و مولدک؟ قال نعم، قال فانّ اللَّه عزّ و جلّ یقول: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ. یعنى الى مکة، رسول دانست که وعده فتح مکه است که میدهد و این آیه بجحفه فرو آمد. نه مکى است نه مدنى. فانجز اللَّه وعده و فتح له مکة و صار احدى معجزاته حیث خرج مخبره على وفق خبره، و قیل المعاد من العادة اى الى حیث اعتدته و لیس من العود. و قیل معاد اسم مکة، و قیل المعاد الجنّة و کان فیها لیلة المعراج، و قیل کان فیها مع آدم فى صلبه، و قیل الى معاد یعنى الى القیامة و هى معاد کل خلق، و قیل الى الموت و هو ایضا معاد الخلق.
... قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ هذا جواب لکفار مکة لما قالوا للنبى (ص) انّک فى ضلال فقال اللَّه عزّ و جلّ: قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى‏ یعنى نفسه. و من هو فى ضلال مبین یعنى المشرکین اى هو اعلم بالفریقین. وَ ما کُنْتَ تَرْجُوا أَنْ یُلْقى‏ إِلَیْکَ الْکِتابُ القا اینجا ارسال است چنان که بلقیس گفت: إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ و عجم گویند خبر بمن افکن، و معنى الایة: ما کان القاؤنا ایاه الیک، إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ. قال الفرّاء: هذا من الاستثناء المنقطع، معناه: لکن ربک رحمک فاعطاک القرآن، فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ. قیل هذا امر بالهجرة و المعنى لا تکن بین ظهرانیهم. قال مقاتل. نزلت هذه الایة حین دعى الى دین آبائه فذکره اللَّه نعمه و نهاه عن مظاهرتهم على ما هم علیه. فقال فَلا تَکُونَنَّ ظَهِیراً لِلْکافِرِینَ اى معینا لهم على دینهم.
گفته‏اند این آیت بآیت پیش متصل است یعنى إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ فانزله علیک و لم تکن ترجو نزوله، لَرادُّکَ إِلى‏ مَعادٍ ظاهرا قاهرا فلا تکن للکفار لما ترى من تغلّبهم و ضعفک عنهم. وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ اى لا یحملنک قولهم لو لا اوتى مثل ما اوتى موسى على ان تترک تبلیغ الرسالة و آیات اللَّه الیهم. و قیل وَ لا یَصُدُّنَّکَ عَنْ آیاتِ اللَّهِ یعنى عن العمل بآیات اللَّه بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَیْکَ وَ ادْعُ إِلى‏ رَبِّکَ الى معرفته و توحیده وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ. قال ابن عباس هذا الخطاب فى الظاهر للنبى (ص) و المراد به اهل دینه. اى لا تظاهروا الکفار و لا توافقوهم. و کذلک قوله: وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ الخطاب للنبى و المراد به غیره لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لا یستحق الالهیة احد سواه، کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ یعنى کل شى‏ء فان الّا ربّک بوجهه. و العرب تقیم الصفة مقام الذّات کثیرا یریدون بقولهم فى القسم بوجه اللَّه اى باللّه. و قال امیّة: تبارک سمع ربکم فصلوا، اى تبارک ربّکم، و فى بعض الاشعار: و بارکت ید اللَّه فى ذلک الادیم الممزّق. اى بارک اللَّه. و قال ابو العالیة: کل شى‏ء فان الّا ما ارید به وجهه من الاعمال. و فى الاثر: یجاء بالدنیا یوم القیامة فیقال میزوا ما کان للَّه منها قال فیماز ما کان للَّه منها ثم یؤمر بسائرها، فیلقى فى النار. و قال الضحاک: کُلُّ شَیْ‏ءٍ هالِکٌ إِلَّا اللَّه و العرش و الجنّة و النار، لَهُ الْحُکْمُ اى القضاء النافذ و التدبیر الماضى فى خلقه فى الدنیا و الآخرة. و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ تردّون فى الآخرة. و قیل له الحکم یوم القیامة لا یحکم غیره فیه. وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ تردون فى الآخرة فیجزیکم باعمالکم. و قیل الیه مصیر الخلق فى عواقب امورهم.
رشیدالدین میبدی : ۲۹- سورة العنکبوت- مکّیّة
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) منم خداوند اللَّه نام داناتر دانا بهر کس و هر چیز و هر هنگام.
أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا. پنداشتند مردمان که ایشان را بگذارند، أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا تا میگویند که بگرویدیم، وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ (۲) و ایشان را بنه‏آزمایند.
وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ بیازمودیم ایشان را که پیش ازینان بودند، فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا ناچاره اللَّه آزماید تا ببیند ایشان که راست میگویند، وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ (۳) و ببیند ایشان را که دروغ میگویند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ مى‏پندارند اینان که بدیها میکنند، أَنْ یَسْبِقُونا که از ما پیشند و بر ما بگذرند،، ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۴) بد حکمى که میکنند.
مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ هر که مى‏ترسد از رستاخیز و رسیدن او بر اللَّه و پاداش دادن او، فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ تا بداند که هنگام داورى داشتن و پاداش‏ دادن او آمدنى است. وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۵) و اوست شنوا و دانا.
وَ مَنْ جاهَدَ و هر که باز کوشد فَإِنَّما یُجاهِدُ لِنَفْسِهِ خویشتن را با کوشد إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ (۶) که اللَّه بى‏نیازست از همه جهانیان،.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئاتِهِمْ بستریم از ایشان و ناپیدا کنیم بدیهاى ایشان، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ، و پاداش دهیم ایشان را، أَحْسَنَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۷) بر نیکوتر کارى که میکردند.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ اندرز کردیم مردم را، بِوالِدَیْهِ حُسْناً به پدر و مادر که با ایشان نیکویى کن، وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی و اگر باز کوشند با تو بر آن که انباز گیرند با من، ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ چیزى که تو دانى که مرا نه انباز است، فَلا تُطِعْهُما ایشان را فرمان مبر، إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ بازگشت شما با من است، فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۸) تا بخبر کنم شما را به پاداش آنچه میکردید.
وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند، لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِی الصَّالِحِینَ (۹) نامهاى ایشان در نیکان کنیم و ایشان را در عداد شایستگان کنیم.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ و از مردمان کس است که میگوید بگرویدیم بخداى، فَإِذا أُوذِیَ فِی اللَّهِ و هر گه که رنج نمایند او را از بهر خداى جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ کَعَذابِ اللَّهِ آن رنج نمودن و عذاب کردن مردمان چون عذاب اللَّه داند وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّکَ و اگر یارى رسد و نصرتى آید از خداوند تو که بسر ایشان رسى و بر ایشان قادر شوى لَیَقُولُنَّ إِنَّا کُنَّا مَعَکُمْ گویند ما با شما بودیم.
أَ وَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِی صُدُورِ الْعالَمِینَ (۱۰) اللَّه داناتر دانایى است بآنچه در دل جهانیانست.
وَ لَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و ناچاره بر خواهد رسید اللَّه و تا بیند که آن کیست که بگروید وَ لَیَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِینَ (۱۱) و بیند که آن که‏اند که دورویان‏اند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا کافران گفتند فرا گرویدگان، اتَّبِعُوا سَبِیلَنا بر راه و بر کیش ما روید وَ لْنَحْمِلْ خَطایاکُمْ و ما گناهان شما همه برداریم وَ ما هُمْ بِحامِلِینَ مِنْ خَطایاهُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ و ایشان از گناهان ایشان هیچ چیز برندارند، إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (۱۲) ایشان دروغ میگویند.
وَ لَیَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ ناچاره که بارهاى گناهان خویش برمیدارند وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ و بارهاى بیراه کردگان خویش وَ لَیُسْئَلُنَّ یَوْمَ الْقِیامَةِ و ایشان را بپرسند روز رستاخیز عَمَّا کانُوا یَفْتَرُونَ (۱۳) از دروغها که میگفتند.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى‏ قَوْمِهِ فرستادیم نوح را بقوم او فَلَبِثَ فِیهِمْ درنگ کرد در میان ایشان، أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً هزار سال کم پنجاه سال فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ فرا گرفت ایشان را طوفان وَ هُمْ ظالِمُونَ (۱۴) و ستمکاران ایشان بودند.
فَأَنْجَیْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِینَةِ برهانیدیم او را و ایشان که در کشتى بودند وَ جَعَلْناها آیَةً لِلْعالَمِینَ (۱۵) و نشان گذاشتیم آن را تا جهان بود جهانیان را.
وَ إِبْراهِیمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ و فرستادیم ابراهیم را آن گه که گفت قوم خویش را اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ اللَّه را پرستید و بپرهیزید از عذاب او ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ آن به شما را إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۱۶) اگر میدانید.
إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً این چه مى‏پرستید فرود از اللَّه بتان است، وَ تَخْلُقُونَ إِفْکاً و کاریست که شما در میگیرید و شما مى‏سازید و مى‏تراشید بدروغ، إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ اینان که مى‏پرستید فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً شما را روزى ندادند و بر آن توانا نه‏اند، فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ بنزدیک اللَّه روزى جویید وَ اعْبُدُوهُ و او را پرستید وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را آزادى کنید إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۱۷) با او خواهند برد شما را.
وَ إِنْ تُکَذِّبُوا و اگر دروغ‏زن گیرید، فَقَدْ کَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکُمْ دروغ‏زن گرفت گروهانى پیش از شما، وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۸) و نیست بر فرستاده مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ اى خلقکم فى اصل الانشاء من تراب، لانّکم بنو آدم و آدم خلق من تراب، و اذا کان الاصل ترابا فالفرع کذلک. و قیل تقدیره خلق ایّاکم من تراب فحذف المضاف ثُمَّ إِذا أَنْتُمْ بَشَرٌ آدمیّون عقلاء، ناطقون تَنْتَشِرُونَ، تتصرّفون فیما فیه قوام معاشکم، و فیه تقریب ما بین کونه ترابا و بین کونه بشرا على وجه التعجب و لیس ثمّ لتراخى الزمان انّما هو متعلق بالاخبار و فى بعض الآثار: انّ اللَّه سبحانه لمّا اراد ان یخلق آدم بعث جبرئیل لیأخذ من الارض قبضة، فلمّا نزل الى الارض قالت له الارض: اسئلک بالّذى ارسلک الىّ ان لا تأخذ منّى الیوم شیئا یکون فیه غدا للنّار نصیب، فترکها و رجع. فارسل اللَّه سبحانه میکائیل. فقالت له الارض مثل قولها لجبرئیل فرجع و لم یأخذ منها. و کذلک بعث اسرافیل فقالت له مثل ذلک، فرجع و لم یأخذ منها.
فبعث اللَّه سبحانه عزرائیل و هو ملک الموت فقالت له الارض مثل ذلک، فقال الذى ارسلنى احق ان اطیعه منک، فاخذ من وجه الارض من طیّبها و خبیثها، و سهلها و وعرها، قبضة. فعجّت الارض الى اللَّه سبحانه، فوعدها بان یعید الیها ما اخذ منها اطیب ممّا کان. فمن هاهنا امر بالدفن، مع الطیب و الحنوط. فامر اللَّه سبحانه حتى صبّ علیه من ماء بحر تحت العرش یقال له بحر الاحزان، فلذلک لا یتم لابن آدم سرور یوم و لا یخلو من وحشة. و انشد بعضهم لابى القاسم المغربى:
خلقت من التراب فصرت شخصا
بصیرا بالسّؤال و بالجواب
وعدت الى التّراب فصرت فیهى
کانک ما برحت من التراب
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً، قیل المراد به آدم و حوّا لانّها خلقت من ضلعه، و قیل المراد به النّساء، خلقن من نطف الرجال. و قیل معناه خلق لکم من جنسکم و من مثل خلقتکم ازواجا، و لم یجعلهن من الجنّ لِتَسْکُنُوا إِلَیْها. و انّما قال ذلک لانّ استیناس الجنس بالجنس اکثر من استیناسه بغیر جنسه.
نظیره قوله: وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها، و قوله وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِیَسْکُنَ إِلَیْها.
... وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً یودّ الرجل زوجته و المرأة زوجها وَ رَحْمَةً یعطف کلّ واحد منهما على صاحبه.
روى انّ رجلا اتى النبىّ (ص) فقال: یا نبىّ اللَّه لقد عجبت من امر و انّه لعجب انّ الرجل لیتزوّج المرأة و ما رآها و ما رأته قط حتى اذا ابتنى بها اصبحا و ما شى‏ء احبّ الى احدهما من الآخر فقال رسول اللَّه (ص): وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً.
و قیل مودّة ایّام الشباب و رحمة ایّام المشیب، و فى الخبر المقت من اللَّه و الفرک من الشیطان. قال ابن عباس: المودّة للکبیر و الرحمة للصغیر. و قال مجاهد المودّة الجماع و الرحمة الولد. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلائل و شواهد على وحدانیة اللَّه و قدرته على ما یشاء، لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ، فیعلمون انّ قوام الدّنیا بوقوع التناسل فیها.
وَ مِنْ آیاتِهِ، الدّالة على وحدانیته و ربوبیّته خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ على الهیئة التی خلقهما علیها رفع السّماء فى الهواء من غیر عمد و بسط الارض على وجه‏ الماء و اثقاله ایّاها بالرواسى من الجبال و کذلک خلقه اللغات المختلفة و الاصوات المتغایرة و قسمته ذلک بین الامم فى الاقطار المتباعدة.
روى عن وهب قال: جمیع الالسنة اثنان و سبعون لسانا منها فى ولد سام تسعة عشر لسانا و فى ولد حام سبعة عشر لسانا و فى ولد یافث ستة و ثلاثون لسانا و کذلک من دلائل وحدانیته و شواهد قدرته خلقه الالوان المختلفة لیقع التعارف و التفاهم و لیتمیّز الاشخاص بعضها من بعض. و قیل فى الالوان المختلفة قولان: احدهما یرید به البیاض و السّواد و الادمة و الشقرة و غیرها، و الثانى انه خلقهم جمیعا على صورة واحدة، و فرق بینهم بامور لطیفة من صنعه حتى لا یلتبس احد على الناس من غیره، مع کثرتهم، بل یعرف کل واحد بما خصّه اللَّه به. و لو جهد الناس ان یقفوا على ما بان به کلّ واحد من الآخر لم یقفوا على کنه ذلک و هم کلّهم بنو اب واحد و امّ واحدة.
... إِنَّ فِی ذلِکَ اى فى جمیع ما خلقه اللَّه و فصّله من ذلک، لَآیاتٍ لِلْعالِمِینَ من الانس و الجن، و قرأ حفص لِلْعالِمِینَ بکسر اللام، و انّما خصّ اهل العلم لانّهم مخصوصون بمعرفة الدقائق.
وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ، المنام مفعلة من النوم کالمسغبة و المرحمة على وزن المقام، و تأویل الآیة: منامکم باللّیل و ابتغاؤکم من فضله بالنّهار، و قد یقع النوم بالنهار و ابتغاء الرزق باللّیل لکنّه نادر و الحکم للاغلب الاکثر. إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَسْمَعُونَ اى ینتفعون بسمعه.
وَ مِنْ آیاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ، یعنى ان یریکم البرق، فحذف إِنَّ لدلالة الکلام علیه، خَوْفاً للمسافر من الصواعق وَ طَمَعاً للمقیم فى المطر. و قیل خَوْفاً من السیل و الطوفان و الغرق، وَ طَمَعاً فى المطر النافع، و هما منصوبان لنزع اللّام عنهما، تقدیره للخوف و للطمع، وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ، اى من السحاب مطرا فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ المیتة فیخرج زروعها بعد جدوبها و دروسها إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ‏ عن اللَّه حججه و ادلّته.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ تَقُومَ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ بِأَمْرِهِ، یعنى ثباتهما قائمتین بلا عمد بامره لهما بالقیام، و قیل بفعله. قال ابن مسعود قامتا على غیر عمد بامره، ثُمَّ إِذا دَعاکُمْ دَعْوَةً قیل هذا وقف تام. ثم ابتدأ فقال: مِنَ الْأَرْضِ إِذا أَنْتُمْ تَخْرُجُونَ فیه تقدیم و تأخیر: یعنى اذا انتم تخرجون من الارض. قال ابن عباس تخرجون من القبور. و قیل الوقف عند قوله من الارض یعنى دعاکم و انتم فى الارض، اى فى القبور و الدّعوة فى الآیة هى النفخ فى الصور، کذلک قوله: یَوْمَ یَدْعُ الدَّاعِ إِلى‏ شَیْ‏ءٍ نُکُرٍ.
وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ من الملائکة و من فى الْأَرْضِ من الانس و الجن کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ، اى مطیعون. و هذه الطاعة لیست بطاعة العبادة، انّما هى طاعة الظهور من العدم اذ قال المکوّن عزّ جلاله کونوا فکانوا. و قیل هى طاعة ارادة لا طاعة عبادة، اى خلقهم على ما ارادوهم منقادون لما یریده بهم من حیاة و موت و بعث و صحّة و سقم و عزّ و ذلّ. و قیل کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ اى قائمون فى القیامة و قیل قانِتُونَ، اى مصلّون فیکون المراد به المؤمنین.
وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ فى الدنیا ثُمَّ یُعِیدُهُ هم فى الآخرة وَ هُوَ أَهْوَنُ.
فیه قولان: احدهما، و هو هیّن عَلَیْهِ فیکون افعل بمعنى: فعیل، کقوله: اللَّهِ أَکْبَرُ بمعنى الکبیر. و الثانى ان الاعادة اهون علیه فى تقدیرکم و زعمکم. و قیل وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَیْهِ، اى على الخلق یقولون بصیحة واحدة، فیکون اهون علیهم من ان یکونوا نطفا ثم علقا ثم مضغا الى ان یصیروا رجالا و نساء.
... قوله: وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏، مفسران این سخن را دو معنى گفته‏اند یکى آنست که له الصفة الاعلى، مثل بمعنى صفت است، چنان که: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ‏. و قال تعالى: مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ، اى صفتهم، و پارسى مثل سان است. میگوید: او را است صفت وحدانیّت و فردانیّت یکتایى و یگانگى و بى همتایى او را صفات ذات است، و برترین همه صفات است. کس را با وى در آن انبازى نه و چنو هیچکس و هیچ چیز نه. ابن عباس از اینجا گفت در تفسیر این کلمات: هى انّه لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ. و قیل هى انّه: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ. و قیل هى الاحیاء و الاماتة لا یشارکه فیها احد. معنى دیگر آنست که این سخن بساط آیت است که بر عقب مى‏آید و بساط آن مثل که زد.
تأویل آنست که: لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ اذ ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِکُمْ او راست مثل برترین و سان بلندترین در آن مثل که زد شما را هم از شما، هَلْ لَکُمْ یا معشر من اشرک باللّه مِنْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ من عبید و اماء مِنْ شُرَکاءَ فِی ما اعطیناکموه حتى تستووا فیه فلا تجعلوا بعض خلقى شریکا لى فى الالهة فانّى اعلى مثلا و اجلّ قدرا تعالى عما یقول الظالمون علوا کبیرا. و معنى. تَخافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ اى تخافون ان یقاسمکم عبیدکم المال کما تخافون نظراءکم و امثالکم من الاحرار. حاصل این مثل آنست که چون در میان شما این نیست که بنده را با خداوند خویش در مال و ملک انبازى بود. وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏ و هو بالتقدیس اولى. پس اللَّه تعالى که در قدر و پاکى خویش از شما برتر است اولى‏تر که از انبازى بندگان خویش پاک بود و منزّه کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبیّن کما بیّنت هذا المثل لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ یتدبّرون فى ضرب الامثال.
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَهْواءَهُمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ یعنى لیس لهم فى الاشراک باللّه شبهة لکنّهم بنوا الامر فیه على الجهل و هوى النفس، فَمَنْ یَهْدِی مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ، اى اضلّه اللَّه وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِینَ ما نعین یمنعونهم من عذاب اللَّه الذى ینزله بهم لکفرهم و شرکهم درین آیت اثبات اضلال از خداوند است جلّ جلاله و ببعضى آیات اثبات ضلال از بنده است، و ذلک فى قوله تعالى قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ قدریان منکراند مر اضلال را از خداوند عزّ و جلّ و گویند همه از بنده است، و جبریان منکراند مر ضلال را از بنده که ایشان بنده را اختیار نگویند و گویند همه از اللَّه است جلّ جلاله و اهل سنّت هر دو اثبات کنند اضلال از خداوند عزّ و جلّ و اختیار ضلال از بنده. و هر چه در قرآن ذکر اضلال و ضلالست همه برین قاعده است که یاد کردیم.
فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً، یعنى اقم قصدک، کقول ابرهیم (ع): إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ و کقوله عزّ و جلّ: وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ و کقوله: لِکُلٍّ وِجْهَةٌ. و الحنیف اسم للمسلم الموحد، و الحنفاء المسلمون الموحدون و الحنیفیة ملّة الاسلام و قیل الحنیف المستقیم یقال رجل حنیف و دین حنیف اى مستقیم و انتصب حنیفا على الحال. و معنى الآیة: اقم على الدین المستقیم، فطرة اللَّه، نصب على الاغراء اى الزم فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها فطرت را دو معنى است یکى خلقت، کقوله: فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، اى خلق السماوات و الارض، الذى فطرنى. اى خلقنى، فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ اى خلقکم، فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خالقها و مبدءها. و منه سمّى الفطیر من الخمیر، دیگر معنى فطرت ملّت است: کیش و منه‏
قول رسول اللَّه (ص) للبراء بن عازب فى الحدیث الصحیح حین علمه الدعاء عند النوم ان مت مت على الفطرة اى على دین الاسلام و الملّة الحنیفیة.
اگر گوئیم فطرت اینجا بمعنى دین اسلام است پس ناس اینجا مسلمانان‏اند بر خصوص، لقوله عزّ و جلّ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِی جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ یعنى للمسلمین، و معنى آنست که دین اسلام را ملازم باش و بر پى آن رو، آن دین که مسلمانان را در ازل بر آن آفرید و بفضل خود ایشان را بآن دین گرامى کرد. آن گه گفت: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا تبدیل لدین اللَّه، بلفظ خبر است و بمعنى نهى، اى الزموا دین اللَّه و اتّبعوا و لا تبدّلوا التوحید بالشرک ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم، و محتمل است که هم برین قول ناس بر عموم مردم نهند، و معنى آنست که الزموا دین اللَّه و ملّته التی خلق الخلق على ان یدعوهم الیها، کقوله: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ یعنى الّا لآمرهم ان یعبدون ثمّ حقّق ذلک بقوله: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و اگر گوئیم، فطرت بمعنى خلقت است فِطْرَتَ اللَّهِ منصوب است بر مصدر، اى فطر فطرة اللَّه، اى خلقة اللَّه التی خلق الناس علیها، و این فطرت آن عهد است که روز میثاق بر فرزند آدم گرفت و گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏. اکنون هر فرزند که درین عالم بوجود آید بر حکم آن اقرار اوّل آید و مقرّ باشد که او را صانعى و مدبّرى است و اگر چه او را بنامى دیگر میخواند یا غیر او را مى‏پرستد در اصل صانع خلاف نیست. و لهذا قال تعالى: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، و قالوا ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏.
و فى الخبر ما روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): من یولد یولد على الفطرة فابواه یهوّدانه او ینصّرانه کما تنتجون البهیمة هل تجدون فیها من جدعاء حتى تکونوا انتم تجدعونها قالوا یا رسول اللَّه أ فرأیت من یموت و هو صغیر؟ قال: اللَّه اعلم بما کانوا عاملین، ثم قرأ ابو هریرة اقرؤا ان شئتم: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال المحقّقون من اهل العلم و السنّة قوله: من یولد یولد على الفطرة یعنى على العهد الذى اخذ اللَّه علیهم بقوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى‏ و کل مولود فى العالم على ذلک الاقرار. و هو الحنیفیّة التی وقعت الخلقة علیها و ان عبد غیره و لکن لا عبرة بالایمان الفطرى فى احکام الدنیا و انّما یعتبر الایمان الشرعى المأمور به المکتسب بالارادة و الفعل. الا ترى انّه یقول: فابواه یهودانه فهو مع وجود الایمان الفطرىّ فیه محکوم له بحکم ابویه الکافرین. و هذا معنى‏ قوله (ص): یقول اللَّه تعالى انى خلقت عبادى حنفاء فاحتالتهم الشیاطین عن دینهم.
و قال عبد اللَّه بن المبارک: فى‏ قوله (ص) کل مولود یولد على الفطرة قال على الخلقة التی جبل علیها فى علم اللَّه تعالى من سعادة او شقاوة، فکل منهم صائر فى العاقبة الى ما فطر علیها و عامل فى الدّنیا بالعمل المشاکل لها. فمن علم انّه یکون سعیدا اراد سعادته و اخبر عن سعادته و خلقه فى حکمه سعیدا، و من علم شقاوته اراد ان یکون شقیّا و اخبر عن شقاوته و خلقه فى حکمه شقیا. ثم قال: لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ اى ما جبل علیه الانسان من السعادة و الشقاوة لا یتبدّل فلا یصیر السعید شقیّا و لا الشقىّ سعیدا. و قیل لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ، اى لا یقدر أحد أن یغیّر هذه الخلقة. و قیل هو نهى عن الخصاء و غیره، اى لا تغییر لخلق اللَّه من البهائم، بالخصاء و بتک الآذان و نحوه. ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ المستقیم الذى لا عوج فیه وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ و هم الکفار لاعراضهم عن الدلائل الدّالّة علیه و الشواهد الشّاهدة له.
مُنِیبِینَ إِلَیْهِ منصوب على الحال، اى اقم وجهک انت و امّتک منیبین الیه لانّ مخاطبة النبى (ص) یدخل معه فیها الامّة کما قال: یا ایها النبى اذا طلقتم النساء منیبین الیه، اى راجعین الیه بالتوبة مقبلین الیه بالطاعة، وَ اتَّقُوهُ اى اتقوا مخالفته وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ ادّوها فى اوقاتها على شرائطها و حقوقها وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ.
مِنَ الَّذِینَ بدل من المشرکین فَرَّقُوا دِینَهُمْ حمزة و کسایى فارقوا خوانند بالف، اى فارقوا دینهم، و هم الیهود و النصارى و طوائف اهل الشرک.
معنى آنست که از مشرکان مباشید ایشان که از دین خویش جدا شدند و با دین بنمانند و اگر: فَرَّقُوا دِینَهُمْ خوانى، بر قراءت باقى، مراد باین اصحاب اهواءاند و اهل بدعت. میگوید از ایشان مباشید که دین خویش پاره پاره کردند بپاره‏اى بگرویدند و بپاره‏اى نگرویدند، پاره‏اى بپذیرفتند و پاره‏اى نپذیرفتند. همانست که جاى دیگر گفت: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ وَ کانُوا شِیَعاً، اى صاروا فرقا. و اصل الشیعة المعاونة، یقال شیّع نارک: اى ، ضع علیها حطبا دقاقا تحت الحطب الغلاظ، کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ راضون بما عندهم. و قیل کما انّ المؤمنین فرحون بتوحید اللَّه فهولاء الذین فرّقوا دینهم فرحون بالدّنیا.
عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول اللَّه (ص) لعائشة: «یا عائشة انّ الذین فارقوا دینهم و کانوا شیعا هم اهل البدع و الضلالة من هذه الامّة، یا عائشة انّ لکلّ صاحب ذنب توبة الّا صاحب البدع و الاهواء لیست لهم توبة، انا منهم برى و هم منّى براء».
و عن انس بن مالک قال قال رسول اللَّه (ص): ان اللَّه حجز التوبة عن کل صاحب بدعة.
قال الاوزاعى: الذنوب اربعة: فذنب یأتیه صاحبه بجهالة، و ذنب یأتیه و هو یعرفه فلیستغفر، و ذنب یصرّ علیه، و ذنب بدین اللَّه به، فهذا اعظمها ثم الذى یصرّ علیه قال ابو حاتم یعنى بالذنب الذى یدین اللَّه به البدعة. و عن ایّوب السختیانى قال ما ازداد صاحب بدعة اجتهادا الّا ازداد من اللَّه بعدا. و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): یجی‏ء قوم یمیتون السنة و یدغلون فى الدین، فعلى اولئک لعنة اللَّه و لعنة اللاعنین، و الملائکة و الناس اجمعین.
وَ إِذا مَسَّ النَّاسَ یعنى اهل مکة ضُرٌّ سوء من الجوع و القحط و احتباس المطر و غیر ذلک من انواع البلاء دَعَوْا رَبَّهُمْ مُنِیبِینَ إِلَیْهِ تائبین مقبلین بالدعاء الیه و ترکوا الاصنام لعلمهم انّه لا فرج عندها و لا یقدر على کشف ذلک عنهم غیر اللَّه ثُمَّ إِذا أَذاقَهُمْ مِنْهُ اى من عنده، رحمة عافیة من الضّر النازل بهم إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ یعودون الى الشرک. و قیل الناس عام فى المؤمنین و المشرکین و اذا فریق هم المشرکون.
لِیَکْفُرُوا بِما آتَیْناهُمْ هذه الّلام تسمى لام العاقبة، و قیل لام الامر، و المراد به التقریع و التهدید. کقوله: اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ، و کذلک فَتَمَتَّعُوا امر تهدید و وعید فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ عاقبة امرکم، أَمْ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمْ سُلْطاناً السلطان هاهنا الکتاب قوله یَتَکَلَّمُ اى یتکلّم به، کقول القائل هذا الکتاب یشهد على فضل مصنّفه، و یتکلّم بفضله. و منه قوله تعالى: سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ یعنى القرآن. و قیل التکلّم هاهنا مجاز و المراد به البیان کقوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ اى یبیّن لکم ما عملتموه على الحقیقة، و منه قول الشاعر:
وعظتک اجداث صمت
و نعتک ازمنة خفت‏
وارتک قبرک فى القبور
و انت حىّ لا تمت‏
وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً، غنى و صحة و غیثا و خصبا، فَرِحُوا بِها فرح البطر وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ جدب و قحط إِذا هُمْ یَقْنَطُونَ، ییأسون من رحمة اللَّه و هذا خلاف وصف المؤمن، فانّ المؤمن یشکر اللَّه عند النعمة و یرجو ربّه عند الشدّة قرأ بصرى و الکسائى یَقْنَطُونَ بکسر النون و الباقون بفتحها من قنط.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ یعنى ا و لم یعلموا انّ اللَّه قسم المعیشة بین الخلائق و هو الفعّال لما یرید یوسع الرزق لمن یشاء من عباده امتحانا الهم بالسّرّاء و الشکر علیها و یضیقه لمن یشاء من خلقه امتحانا لهم بالضّرّاء و الصبر علیها لیستخرج منهم بذلک معلومة من الشکر و الکفران و الصبر و الجزع، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ، اى انّ فیما فعل اللَّه من ذلک لدلالات صادقة و شواهد واضحة لمن صدق بحجج اللَّه و اقرّ بها اذا عاینها و رءاها.
رشیدالدین میبدی : ۳۰- سورة الرّوم مکّیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَآتِ ذَا الْقُرْبى‏ حَقَّهُ قرابت دو قسم است: قرابت نسب و قرابت دین و قرابة الدین امسّ و بالمواساة احق، قرابت دین سزاتر است بمراعات و مواسات از قرابت نسب مجرد، زیرا که قرابت نسب بریده گردد، و قرابت دین روا نیست که هرگز بریده گردد. اینست که مصطفى (ص) گفت: «کلّ نسب و سبب ینقطع الّا نسبى و سببى»، قرابت دین است که سیّد (ص) اضافت با خود کرد، و دین‏داران را از نزدیکان و خویشان خود شمرد، بحکم این آیت ورد هر که روى بعبادت اللَّه آرد و بر وظائف طاعات مواظبت نماید و بنعت مراقبت بر سرورد و وقت نشنید چنان که با کسب و تجارت نپردازد و طلب معیشت نکند، کما قال تعالى: لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ او را بر مسلمانان حق مواساة واجب شود تا او را مراعات کنند و دل وى از ضرورت قوت فارغ دارند. چنان که رسول خدا کرد با اصحاب صفّه: قومى درویشان بودند که در صفّه پیغامبر وطن داشتند و صفّه پیغامبر جایى است به مدینه که آن را قبا خوانند از مدینه تا آنجا دو فرسنگ است. رسول خدا روزى ما حضرى در پیش داشت و بعضى اهل بیت خویش را گفت لا اعطیکم و ادع اصحاب الصفّة تطوى بطونهم من الجوع، این اصحاب صفّة چهل تن بودند، از دنیا یکبارکى اعراض کرده و از طلب معیشت برخاسته، و عبادت و ذکر اللَّه پرداخته، و بر فتوح تجرید روز بسر آورده و بیشترین ایشان برهنه بودند خویشتن را در میان ریگ پنهان کرده.
چون وقت نماز بودى آن گروه که جامه داشتند نماز کردندى، آن گه جامه بدیگران دادندى و اهل مذهب تصوّف از طریقت ایشان گرفته‏اند، از دنیا اعراض کردن و از راه خصومت برخاستن و بر توکّل زیستن و بیافته قناعت کردن و آز و حرص و شره بگذاشتن.
آدم صفى با تمکن او در بهشت بیکبار که متابعت آز و شره خویش کرد مهجور بهشت گشت، تو اى مرد غافل شبانروزى در متابعت حرص و شره خویش هزار بار خاک جفا در روى دین خویش پاشى و آن گه گمان برى که فردا وا اهل قناعت در بهشت هم‏زانو بنشینى این آن گه نبود و این آن گه نباشد، امروز درین پندار روزى فرا شب مى‏آر، اما فردا که ارباب قناعت را بر تخت عزّ نشانند، اگر خواهى که قائمه تخت ایشان ببوسى راهت ندهند.
در خبر است که: انّ الجنّة لیرون اهل علیّین کما ترون الکوکب الدرّى فى افق السماء و انّ أبا بکر و عمر منهم و انعما اهل بهشت اهل علّیین را چنان بینند که شما ستاره را در افق آسمان، و اهل علیین بحقیقت اهل قناعت‏اند و ابو بکر و عمر از اهل علیین‏اند و فراتر زیرا که ایشان را وراء قناعت کارها بود، که چندان که از قناعت فراتر شدند از علیین برتر شدند، ذلِکَ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ المرید هو الذى یؤثر حق اللَّه على حظّ نفسه. میگوید سالکان راه طریقت را و مریدان حق و حقیقت را آن به که حق قرابت دین بگزارند و حق ایشان فرا پیش حظّ خویش دارند.
شاه طریقت جنید قدّس سرّه مریدى را وصیت میکرد گفت: چنان کن که خلق را رحمت باشى و خود را بلا که مؤمنان و دوستان اللَّه از اللَّه بر خلق رحمت‏اند و چنان کن که در سایه صفات خود ننشینى تا دیگران در سایه تو بیاسایند.
ذو النون مصرى را پرسیدند که مرید کیست و مراد کیست؟ گفت: المرید یطلب و المراد یهرب مرید میطلبد بآز و صد هزار نیاز، و مراد مى‏گریزد و او را صد هزار ناز. مرید با دلى سوزان، مراد با مقصود بر بساط خندان، مرید را شب و روز گوش بر آوازى، مراد بستاخ‏وار با مقصود در رازى، مرید در خبر آویخته، مراد در عیان آمیخته.
پیر طریقت گفت: بخبر کفایت چون کند او که گرفتار عیان است. بامید قناعت چون کند او که نقد را جویان است.
پیرى را پرسیدند که مرید مه یا مراد؟ از حقیقت تفرید جواب داد که: لا مرید و لا مراد و لا خبر و لا استخبار و لا حدّ و لا رسم و هو الکلّ بالکلّ. این چنانست که گویند:
این جاى نه عشق است و نه معشوق و نه یار
خود جمله تویى خصومت از ره بردار
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُمْ ثُمَّ رَزَقَکُمْ اللَّه آن خداوند است که خلقت تو تمام کرد و روزى تو مقدّر کرد، چنان که تغیر خلقت در مکنت تو نیست، تغییر روزى بکم و بیش در دست تو نیست. آن گه یکى را روزى وجود ارفاق است، یکى را روزى شهود رزاق است. عامه خلق همه در بند روزى معده‏اند، طعام و شراب میخواهند، و اهل خصوص روزى دل خواهند. توفیق طاعات و اخلاص عبادات، دون همت کسى باشد که همت وى همه تایى نان بود و شربتى آب. من کانت همّته ما یأکل فقیمته ما یخرج منه.
نیکو سخنى که آن جوانمرد گفته:
کین نجیبان عهد ما همه باز
اى توانگر بگنج خرسندى
زین بخیلان کناره‏گیر کنار
راح خوارند و مستراح انبار
ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ، الاشارة من البرّ الى النفس و من البحر الى القلب. و فساد البرّ باکل الحرام و ارتکاب المحظورات، و فساد البحر من الغفلة و الاصرار على المخالفات. تباهى نفس در حرام خوردن است و بحرام رفتن و تباهى دل در اندیشه معصیت و دوام غفلت.
مصطفى (ص) گفت: خبر دهم شما را که درد شما چیست و داروى شما چیست؟ گفتند بلى یا رسول اللَّه: گفت: ان داءکم الذنوب و دواءکم الاستغفار درد شما گناه است و دارو استغفار. هر بیمار که امید بشفا دارد قول طبیب بشنود. آن خورد که طبیب فرماید. و آن کند که طبیب گوید. و آن کس که او را امید شفا نبود قول طبیب نشنود تا بآن درد فرو شود. گفته‏اند عجب نه آنست که کسى از طعام حلال پرهیز کند از بیم درد و بیمارى، عجب آنست که از حرام و شبهت پرهیز نکند از بیم قطیعت و بیزارى.
مردى بود در طبقات جوانمردان نام او ابو الخیر اقطع بیست سال نفس وى در آرزوى ماهى تازه بریانى همى‏بود و از بیم شبهت آن مراد نفس نمیداد. تا روزى که بزیارت دوستى رفت از دوستان اللَّه، آن عزیز از راه فراست بدانست که شیخ را چه آرزوى است رفت و ماهى تازه بریانى آورد و قرصى چند پیش وى بنهاد، گفت: یا شیخ دست فراز کن و این طعام بکار بر که حلال است و در آن شبهتى نه. شیخ دست فراز کرد خارى از آن ماهى در دست وى نشست دست با خود گرفت و برخاست، گفت: ناچار که درین سرّى است و تأدیبى از حق جلّ جلاله. آن گه برفت و طهارت کرد و آن دست وى از آن خار مجروح گشته و آماس کرده تا بدان غایت که طبیب گفت اگر نبرى همه تن سرایت کند و هلاک شوى. شیخ گفت اگر چنین است مجمعى سازید و خلق را جمع کنید تا آنچه گفتنى است بگویم. مردمان جمع آمدند و حجّام را فرمود تا دست از وى جدا کرد. آن گه ندا کرد که: معاشر المسلمین هذا جزاء من اکل لقمة من الحلال بشهوة فکیف جزاء من اکل الحرام بمعصیة.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ حق جل جلاله میگوید بنده من در وقت بهار دیده عقل بگشاى چشم عبرت باز کن، در صنع ما نظر کن تا اهتزاز زمین بینى و گریه آسمان، خیز درختان، خریر میاه و شوق عاشقان، مرغان چون خطیبان، آهوان چون عطّاران، هزار دستان بسان مستان در بوستان:
تأمّل فى نبات الارض و انظر
الى آثار ما صنع الملیک‏
عیون من لجین فاترات
کانّ حداقها ذهب سبیک‏
على قضب الزمرد شاهدات
بانّ اللَّه لیس له شریک‏
فَانْظُرْ در نگر در زمین که حلّه مى‏پوشد، درخت عطر مى‏فروشد، بلبل بر درخت مى‏خروشد، هر مرغى در طلب یار میکوشد، آن خداوند که چنین صنع کند سزد که دعاى بنده بنیوشد و جرم عاصى بپوشد.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ درنگر در آثار رحمت او، در امارات صنع او، در دلالات وحدانیت او. خداوندى که در وقت بهار اشجار پرثمار کند آبها در انهار کند، دریاها گهربار کند، خاکها عنبر بار کند، آن خداوند که این صنع نماید سزاست که طاعت خود بندگان را شعار و دثار کند.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ گفته‏اند بهار سه است: بهاریست این جهانى، آن در وقت شادکامى است و جوانى. دیگر بهاریست آن جهانى، نعیم باقى است و ملک جاودانى. سدیگر بهاریست نهانى اگر دارى خود دانى و اگر ندارى و پندارى که دارى دراز حسرتى که در آنى. بهار زمین از سال تا سال یک ما هست، سبب باران آسمان و باد شمال است، زود فرقت و دیر وصالست، پس دل برو نهادن محالست. در سال یک بار بهار آید، از خاک گل روید، و از سنگ آب رود، و از بوى بهار جان ممتحنان بیاساید و هر بیدلى را دل رمیده باز آید. گل زرد گویى طبیبى است بیمار، شفاى عالم و او خود بتیمار. گل سرخ گویى مست است از دیدار، همه هشیار گشته و او در خمار. گل سفید گویى ستم رسیده‏ایست از دست روزگار، جوانى بباد کرده و عمر رسیده بکنار.
فَانْظُرْ إِلى‏ آثارِ رَحْمَتِ اللَّهِ کَیْفَ یُحْیِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها یحیى النفوس بعد فترتها بصدق الارادت، و یحیى القلوب بعد غفلتها بانوار المحاضرات، و یحیى الارواح بعد حجبتها بدوام المشاهدات:
اموات اذا ذکرتک ثم احیا
فکم احیا علیک و کم اموت‏
در وقت اعتدال سال دو آفتاب برآید از مطلع غیب: یکى خورشید جمال فلکى یکى خورشید جلال ملکى آن یکى بر اجزاء زمین تابد، این یکى بر اسرار عاشقان. آن یکى بر گل تابد گل شکفته گردد، این یکى بر دل تابد دل افروخته گردد گل چون شکفته شد بلبل برو عاشق شود. دل که افروخته شد نظر خالق درو حاضر بود. گل به آخر بریزد، بلبل در هجر او ماتم گیرد، دل گر بماند حق او را در کنف الطاف و کرم گیرد. قلب المؤمن لا یموت ابدا:
چشمى که ترا دید شد از درد معافا
جانى که ترا یافت شد از مرگ مسلّم‏
رشیدالدین میبدی : ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) سرّ خداوند است در قرآن.
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ (۲) این آیتهاى این نامه راست و درست است.
هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ (۳) حکمت راست حکم راه نمونى است و بخشایشى نیکوکاران را.
الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ ایشان که نماز بپاى میدارند وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ و زکاة میدهند وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ (۴) و ایشان بروز رستاخیز بى‏گمان‏اند.
أُولئِکَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ ایشان آنند که بر راست راهى‏اند از راه نمونى خداوند خویش وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۵) و ایشانند که بر پیروزى جاویدى بمانند.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی و از مردمان کس است که میخرد لَهْوَ الْحَدِیثِ نابکار و بازى سخن و سخن سست تهى لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ تا گمراه میگردد و میگرداند از راه خداى بنادانى وَ یَتَّخِذَها هُزُواً و راه خداى را بافسوس مى‏فراگیرد و مى‏فرادارد أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ (۶) ایشان آنند که ایشان را است عذابى خوارکننده.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا و آن گه که مى‏بروخوانند سخنان ما، وَلَّى مُسْتَکْبِراً برگردد گردن‏کش کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها هم چنان که نشنید آن را کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً چنان که در دو گوش وى گویى که گرانى است، فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ (۷) بشارت ده او را بعذابى دردنماى.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کارهاى نیک کردند لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ (۸) ایشانراست بهشتهاى با ناز.
خالِدِینَ فِیها و ایشان جاویدان در آن وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا این وعده خداست براستى وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۹) و اوست تواناى دانا.
خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ بیافرید آسمانها بى‏ستون تَرَوْنَها آنکه مى‏بینید وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ و درافکند در زمین کوه‏هاى بلند أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ تا بنجنباند شما را وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ و در زمین باز پراکند از هر جانورى وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستادیم از آسمان آبى فَأَنْبَتْنا فِیها تا برویانیدیم در زمین مِنْ کُلِّ زَوْجٍ از هر جفتى کَرِیمٍ نیکو آزاده آسان یافت.
هذا خَلْقُ اللَّهِ اینچه مى‏بینید آفریده اللَّه است فَأَرُونِی پس با من نمائید ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ که آن چه چیزاند که ایشان آفریدند که فرود از اواند بَلِ الظَّالِمُونَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۱۱) که کافران در گمراهى آشکارااند.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ لقمان را حکمت دادیم أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ آزادى کن اللَّه را وَ مَنْ یَشْکُرْ و هر که آزادى کند خداى را و نیکویى ازو بیند فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ آن خود را کند و تن خود را سود مى‏کند، وَ مَنْ کَفَرَ و هر که ناسپاسى کند نیکویى نه ازو بیند فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ (۱۲) اللَّه از همه بى‏نیاز است ستوده.
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ لقمان گفت پسر خویش را، وَ هُوَ یَعِظُهُ و او پند میداد او را یا بُنَیَّ اى پسرک من لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ انباز مگیر با اللَّه إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (۱۳) که انباز گرفتن با او بیدادى است بزرگ.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ وصیت کردیم مردم را بنیکویى کردن با پدر و مادر حَمَلَتْهُ أُمُّهُ برداشت مادر او را در شکم وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ سستى بر سستى وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ و شیردادن او با بازکردن از شیر در دو سال أَنِ اشْکُرْ لِی که آزادى کن مرا، وَ لِوالِدَیْکَ و دو زاینده خود را إِلَیَّ الْمَصِیرُ (۱۴) بازآمد با منست.
وَ إِنْ جاهَداکَ و اگر باکوشد با تو پدر و مادر تو عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بِی بر آن که انباز گیر با من ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ چیزى که تو آن را مى‏ندانى فَلا تُطِعْهُما نگر فرمان ایشان نبرى وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً و با ایشان مى‏زى و جهان میدار درین جهان باندام و بچم در کارهاى این جهانى. وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ و بر پى راه آن مرد رو که او را روى با من است ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ آن گه بازگشت شما با من است فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۵) آگاه کنم شما را به پاداش از آن چیز که میکردید.
یا بُنَیَّ اى پسرک من إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اگر نیکیها همسنگ یک دانه خردل بود فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ و آن خردل دانه در سنگ خاره بود أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یا در آسمانها یا در زمین یَأْتِ بِهَا اللَّهُ اللَّه آن را آرد إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ (۱۶) که اللَّه باریک‏دان است دوربین از نهان آگاه.
یا بُنَیَّ اى پسرک من أَقِمِ الصَّلاةَ نماز بپاى دار وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ و بنیکوکارى فرماى وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ و از ناپسند باز زن و از کار زشت داشته وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ و شکیبایى کن بر آن رنج که بتو رسد إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۱۷) که آن از استوارى کارها است و درستى نشانهاى آن.
وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ یک سو روى بیکسو مبر از مردمان بگردن کشى وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً و در زمین بخود کامه‏اى مرو إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ که اللَّه دوست ندارد کُلَّ مُخْتالٍ ازین هر خرامنده‏اى خرامان، فَخُورٍ (۱۸) لاف‏زنى خویشتن‏ستایى.
وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ و در رفتن خویش بچم باش وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ و آواز خود فرود آر إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (۱۹) که زشت‏تر آوازها آواز خران است.
رشیدالدین میبدی : ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره لقمان سى و چهار آیت است و پانصد و چهل و دو کلمت و دو هزار و صد و ده حرف. جمله بمکه فرو آمد مگر سه آیت که بمدینه فرو آمد: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ تا آخر سه آیت. حسن گفت: جمله سورة مکى است مگر یک آیت: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ از بهر آنکه فرض نماز و فرض زکاة بمدینه فرو آمد، و درین سورة منسوخ نیست مگر این کلمات: وَ مَنْ کَفَرَ فَلا یَحْزُنْکَ کُفْرُهُ این قدر از آیت منسوخ است بآیت سیف و باقى آیت محکم.
روى ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة لقمان کان له لقمان رفیقا یوم القیامة و اعطى من الحسنات عشرا بعدد من عمل بالمعروف و عمل بالمنکر».
قوله الم، تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ یعنى تلک الحروف الثمانیة و العشرون آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ. و قیل معناه هذه الآیات تلک الآیات الّتى وعدتم فى التوریة و یجوز ان یکون تلک اشارة الى الآیات فى هذه السّورة، اى هذه آیات الکتاب الحکیم، اى المحکم و هو الممنوع من الفساد و البطلان، و قیل الحکیم هاهنا هو المتضمّن للحکمة.
هُدىً وَ رَحْمَةً قراءة العامّة بالنصب على الحال و القطع و قرأ حمزة وَ رَحْمَةً بالرفع، یعنى هذا الکتاب هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ سمّاه هدى لما فیه من الدّواعى الى الفلاح و الالطاف المؤدّیة الى الخیرات و المحسن لا یقع مطلقا الّا مدحا صفة للمؤمنین و فى تخصیص کتابه بالهدى و الرحمة للمحسنین دلیل على انه لیس بهدى لغیرهم و قد قال تعالى: وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى، و قال تعالى: وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَى الْکافِرِینَ هدى در قرآن برهشده وجه است و جمله این وجوه بدو معنى بازمیگردد: یکى دعوت، و دیگر شرح و توفیق.
امّا آنچه بمعنى دعوت است بانبیاء و ائمّة و شیاطین اضافت کرد، انبیاء را گفت: وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ اى داع، و ائمه را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا اى یدعون بامرنا، و شیطان را گفت: کُتِبَ عَلَیْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ یُضِلُّهُ وَ یَهْدِیهِ إِلى‏ عَذابِ السَّعِیرِ اى یدعوه.
و آنچه به معنى شرح و توفیق است حق تعالى بخود اضافت کرد که جز وى جلّ جلاله کس را روا نیست و مخلوق را سزا نیست، بندگان را خود توفیق ایمان دهد و دلها بمعرفت خود روشن گرداند، و مر بنده را توحید خود کرامت کند و راه بخود خود نماید: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ و از روى لغت معنى هدى امالت است، یقال: فلان یتهادى فى مشیته اى یتمایل، فعلى هذا التأویل هدى اللَّه یعنى امالة قلب الانسان من الکفر الى الایمان و من الضّلالة الى السنّة.
آن گه محسنان را تفسیر کرد گفت: الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ یدیمونها بحقوقها و حدودها و شرائطها. شرائط نماز دو قسم است: قسمى شرائط جواز گویند یعنى فرائض و حدود و اوقات آن، و قسمى شرائط قبول گویند یعنى تقوى و خشوع و اخلاص و تعظیم و حرمت آن. قال اللَّه تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ و تا این هر دو قسم بجاى نیارد معنى اقامت درست نشود. ازینجا است که ربّ العزة در قرآن هر جاى که بنده را نماز فرماید أَقِیمُوا الصَّلاةَ گوید و صلّوا نگوید و یُؤْتُونَ الزَّکاةَ اى یعطونها بشروطها الى مستحقّیها وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ اى بالدّار الآخره و الجزاء على الاعمال هُمْ یُوقِنُونَ فلا یشکّون فى البعث و الحساب. و انما اعاد لفظة «هم» للتوکید فى الیقین بالبعث و الحساب.
أُولئِکَ عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ، على هدى بیان عبودیت است، من ربّهم بیان ربوبیّت است، بعد از گزارد معاملت و تحصیل عبادت ایشان را بستود، هم باعتقاد سنّت هم بگزارد عبودیت، هم باقرار ربوبیّت. و فى الایة دلیل انّ العبد لا یهتدى بنفسه الّا بهدایة اللَّه تعالى. الا ترى انه قال عزّ و جلّ: عَلى‏ هُدىً مِنْ رَبِّهِمْ ردّ على المعتزلة فانهم یقولون: العبد یهتدى بنفسه.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ یعنى یختار لهو الحدیث. و قیل یشترى بماله کتبا فیها لهو الحدیث. مقاتل گفت: در شأن النضر بن الحارث فرو آمد، مردى کافر دل کافر کیش بود، سخت خصومت با رسول خدا، قتله رسول اللَّه صبرا حین فرغ من وقعة بدر. مردى بازرگان بود سفر کردى بدیار عجم و در زمین عجم اخبار پیشینیان: قصه رستم و اسفندیار و امثال ایشان بخرید و قریش را گفت محمد آنچه میگوید از قصّه پیشینیان چون عاد و ثمود هم چنان است که من بشما آوردم از اخبار رستم و اسفندیار و اکاسره. قریش استماع قرآن در باقى کردند و همه روى بوى آوردند و آن قصه‏هاى عجم مى‏شنیدند اینست که ربّ العالمین گفت: لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنى یضلّ بتلک الکتب عن تدبّر آیات اللَّه. و قیل: ان قراءة کتب العجم یشکّکهم فیما جعله للنبى حجّة من ذکر اخبار الامم الماضیة.
ثمّ قال بِغَیْرِ عِلْمٍ اى لا یستحقّ ان یسمى عالما من فعل هذا الفعل من اضلال نفسه و اضلال غیره. و قیل لم یعلم ما فى عاقبة ذلک من الوزر. ابن عباس و مجاهد گفتند: لَهْوَ الْحَدِیثِ غنا و سرود فاسقان است در مجلس فسق. و آیت در ذم کسى فرو آمد که کنیزکان مغنّیات خرد تا فاسقان را مطربى کنند، فیکون المعنى یشترى ذات لهو الحدیث.
روى ابو امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): «لا یحلّ تعلیم المغنّیات و لا بیعهن و اثمانهن حرام».
و فى مثل هذا نزلت الایة وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ. و ما من رجل یرفع صوته بالغنا الّا بعث اللَّه علیه شیطانین احدهما على هذا المنکب و الآخر على هذا المنکب فلا یزالان یضربانه بارجلهما حتى یکون هو الذى یسکت. و عن ابى هریرة انّ النبى (ص) نهى عن ثمن الکلب و کسب الزمارة.
و قال مکحول: من اشترى جاریة ضرّابة لیمسکها لغنائها و ضربها مقیما علیه حتى یموت لم اصل علیه، ان اللَّه یقول: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ الایة...
قال سعید بن جبیر: لَهْوَ الْحَدِیثِ معناه یستبدل و یختار الغناء و المزامیر و المعازف على القرآن. و قال سبیل اللَّه القرآن. لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یعنى لیضلّ غیره بذلک عن استماع القرآن. و قرأ ابن کثیر و ابو عمرو لِیُضِلَّ بفتح الیاء، اى لیضلّ هو بهذا الفعل عن سبیل اللَّه. و عن ابى امامة قال: قال رسول اللَّه (ص): انّ اللَّه بعثنى هدى و رحمة للعالمین و امرنى بمحو المعازف و المزامیر و الاوثان و الصلب و امر الجاهلیة و حلف ربّى بعزته لا یشرب عبد من عبیدى جرعة من خمر متعمدا الّا سقیته من الصدید مثلها یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یسقیها صبیّا صغیرا ضعیفا مسلما الّا سقیته مثلها من الصدید یوم القیامة مغفورا له او معذبا و لا یترکها من مخافتى الّا سقیته مثلها من حیاض القدس یوم القیامة، لا یحلّ بیعهنّ و لا شراهن و لا تعلیمهنّ و لا التجارة بهن، و ثمنهن حرام یعنى الضّوارب.
و عن محمد بن المنکدر قال: بلغنى انّ اللَّه عزّ و جلّ یقول یوم القیامة این الذین کانوا ینزهون انفسهم و اسماعهم عن اللهو و مزامیر الشیطان ادخلوهم ریاض المسک، ثم یقول للملائکة اسمعوا عبادى حمدى و ثنائى و تمجیدى. و اخبروهم ان: فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. وَ یَتَّخِذَها هُزُواً قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب بنصب الذال عطفا على قوله لیضلّ و قرأ الآخرون بضم الذال عطفا على قوله یشترى، و المعنى و هو یتّخذها هزوا اى یتّخذ آیات اللَّه هزوا، یعنى یعیبها و یحقرها و یتسفّه على من یقرأها أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ مخز مذلّ.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً هذا دلیل على انّ الایة السابقة نزلت فى النضر بن الحارث، یعنى و اذا قرى علیه آیات کتابنا اعرض عن تدبّرها متکبرا رافعا نفسه عن طاعة رسولنا و الاصغاء الى ما یتلوه علیه من آیاتنا کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْها یعنى لم یتدبّرها و لم یفکّر حتى هو بمنزلة من لا یسمع لوقر و صمم فِی أُذُنَیْهِ یقال وقرت اذنه و وقرها اللَّه اللّهم قرّ اذنه فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ الایمان التصدیق بالقلب و تحقیقه بالاعمال‏ الصالحة و لذلک قرن اللَّه بینهما و جعل الجنّة مستحقة بهما. قال اللَّه تعالى: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ. و قیل استحقاق الجنّة بالایمان و استحقاق الدرجات بالاعمال لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ اضاف الجنّات الى النعیم لتحقیق النعیم بتلک الجنّات. و قیل جنّات النعیم احدى الجنان السّبع على ما روى وهب بن منبه عن ابن عباس: قال: خلق اللَّه الجنان یوم خلقها فصلّى بعضها على بعض فهى سبع جنان: دار الجلال، و دار السلام، و جنة عدن و هى قصبة الجنة مشرفة على الجنان کلّها، و جنّة المأوى، و جنة الخلد، و جنّة الفردوس، و جنات النعیم. قال: و الجنان کلّها مائة درجة ما بین الدرجتین مسیرة خمس مائة عام، حیطانها لبنة من ذهب و لبنة من یاقوت و لبنة من زبرجد، ملاطها المسک و قصورها الیاقوت و غرفها اللؤلؤ و مصاریعها الذهب و ارضها الفضّة و حصباؤها المرجان و ترابها المسک، اعدّ اللَّه لاولیائه یقول تعالى: اولیائى جوزوا الصراط بعفوى و ادخلوا الجنّة برحمتى.
خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ نصب على المصدر و حَقًّا حال للوعد، اى وعد اللَّه وعدا حقا اى من صفة وعد اللَّه انّه حق و حاله انّه ینجز لا محالة وَ هُوَ الْعَزِیزُ المنیع لا یغلب و لا یقهر الْحَکِیمُ لا یسهو فى فعله و لا یغلط.
خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها الهاء راجعة الى السماوات لا غیر یعنى خلق السماوات السبع و امسکها بقدرته على غیر عمد و انتم ترونها کذلک و العمد جمع عمود وَ أَلْقى‏ فِی الْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ یعنى لان تمید بکم لقوله: یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا یعنى لئلا تضلّوا، وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دابَّةٍ مع کثرتها و اختلاف اجناسها. وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ اى من السحاب مطرا فى اوقات الحاجات الیها فَأَنْبَتْنا فِیها اى فى الارض مِنْ کُلِّ زَوْجٍ کَرِیمٍ اى من کلّ صنف جنس من النّبات حسن المنظر کثیر المنافع، و قیل: سمّاه کریما لانه یکرم على العباد ما ینتفعون به.
هذا خَلْقُ اللَّهِ اى هذا الذى عدّدته علیکم، خلق اللَّه اى مخلوقه فاقام الخلق مقام المخلوق توسّعا کقولک: هذا درهم ضرب الامیر اى مضروبه، فَأَرُونِی ما ذا خَلَقَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ عن آلهتکم التی تعبدونها، یعنى ارونى ما ذا خلقه الاصنام اى لیس یقدرون على ذلک لانّها عاجزة عن الخلق و هى فى ذواتها مخلوقة، بَلِ الظَّالِمُونَ اى الکافرون، فِی ضَلالٍ مُبِینٍ فى ذهاب عن الخلق بیّن واضح بان و ابان بمعنى واحد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ لقمان مردى حکیم بود از نیکمردان بنى اسرائیل خلق را پند دادى و سخن حکمت گفتى و در عهد وى هیچ بشر را آن سخن حکمت نبود که او را بود. و علماء تفسیر متفق‏اند که از اولیاء بود نه از انبیاء مگر عکرمة که وى تنها میگوید پیغامبر بود و این خلاف قول مفسّران است. و گفته‏اند پیغامبر نبود امّا هزار پیغامبر را شاگردى کرده بود و هزار پیغامبر او را شاگرد بودند در سخن حکمت. و خلاف است که حرفت وى چه بوده، قومى گفتند نجّار بود، قومى گفتند خیّاط بود، قومى گفتند شبان بود. روزى مردى بوى بگذشت و بنى اسرائیل او را جمع شده بودند و ایشان را پند میداد آن مرد گفت: تو نه آن شبانى که با من بفلان جایگه گوسپند بچرا داشتى؟ لقمان گفت: آرى من آن شبانم که تو دیدى.
آن مرد گفت: بچه خصلت باین پایگاه رسیدى؟ گفت: بصدق الحدیث و اداء الامانة و ترک ما لا یعنینى بسخن راست گفتن و امانت برمّت گزاردن و آنچه در دین بکار نیاید و از آن بسر شود بگذاشتن. و نسب وى بقول محمد بن اسحاق هو لقمان بن ناعور بن ناخور بن تارخ و هو آزر. وهب گفت: ابن اخت ایوب بود. مقاتل گفت: ابن خاله ایوب بود و بیشترین مفسّران میگویند غلامى سیاه بود نوبى ستبر لب، بزرگ بینى، زفت ساق، ستبر گردن، بلند بالا، ادبى تمام داشت و عبادت فراوان، و سینه آبادان، و دلى بنور حکمت روشن. بر مردمان مشفق و در میان خلق مصلح و همواره ناصح. خود را پوشیده داشتى، و بر مرگ فرزندان و هلاک مال غم نخوردى و از تعلّم هیچ نیاسودى. حکیم بود حلیم و رحیم و کریم. و در عصر داود بود، سى سال با داود همى‏بود بیکجاى. و از پس داود زنده بود تا بعهد یونس بن متى و سبب عتق وى آن بود که مولى نعمت وى او را آزمونى کرد تا بداند که عقل وى چند است و حکمت و دانش وى کجا رسیده. گوسپندى بوى داد گفت این را قربانى کن و آنچه از جانور خوشتر و نیکوتر است بمن آر لقمان از آن گوسپند دل و زبان بیاورد. گوسپندى دیگر بوى داد که این را قربان کن و آنچه از جانور بتر است و خبیث‏تر بمن آر. لقمان همان دل و زبان بوى آورد، خواجه گفت این چه حکمت است که از هر دو یکى آوردى گفت: انّهما اطیب شى‏ء اذا طابا و اخبث شى‏ء اذا خبثا. خواجه آن حکمت از وى بپسندید و او را آزاد کرد.
و عن نافع عن ابن عمر قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول حقا اقول لم یکن لقمان نبیّا و لکن کان عبدا کثیر التفکر حسن الیقین احبّ اللَّه فاحبّه فمنّ علیه بالحکمة.
و روى انه کان نائما نصف النهار فنودى یا لقمان هل لک ان یجعلک اللَّه خلیفة فى الارض فتحکم بین الناس بالحقّ؟ فاجاب الصّوت فقال: ان خیّرنى ربّى قبلت العافیة و لم اقبل البلاء و ان عزم علىّ فسمعا و طاعة فانّى اعلم ان فعل بى ذلک اعاننى و عصمنى. فقالت الملائکة بصوت لا یراهم: لم یا لقمان؟ قال لانّ الحاکم باشدّ المنازل و اکدرها یغشاه الظلم من کلّ مکان ان یعن فبالحرى ان ینجو و ان اخطأ اخطأ طریق الجنّة و من یکن فى الدّنیا ذلیلا خیر من ان یکون شریفا و من یختر الدّنیا على الآخرة تفته الدّنیا و لا یصیب الآخرة فعجبت الملائکة من حسن منطقه فنام نومة فاعطى الحکمة فانتبه و هو یتکلّم بها. ثمّ نودى داود بعده فقبلها فلم یشترط ما اشترط لقمان فهوى فى الخطیئة غیر مرّة کل ذلک یعفو اللَّه عنه و کان لقمان یوازره بحکمته فقال له داود طوبى لک یا لقمان اعطیت الحکمة و صرفت عنک‏ البلوى و اعطى داود الخلافة و ابتلى بالبلیّة و الفتنة.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ رأس الحکمة الشکر للَّه ثم المخافة منه ثم القیام بطاعته. و قیل الحکمة هى الاصابة فى القول و العمل و الفقه فى الدین. أَنِ اشْکُرْ لِلَّهِ قال الزّجاج معناه آتینا لقمن الحکمة لان یشکر للَّه. و قیل هو بدل من الحکمة. و قیل: هو تفسیر للحکمة، وَ مَنْ یَشْکُرْ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ لانّ الشاکر یستحق المزید، من قوله: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ اى یعود منفعة شکره الیه. وَ مَنْ کَفَرَ لن یضرّ اللَّه فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عن العباد و شکرهم. حَمِیدٌ محمود فى صنعه.
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ اى اذکر اذ قال لقمن لابنه و اسم ابنه ثاران، و قیل مشکم، و قیل انعم، وَ هُوَ یَعِظُهُ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ، یا بنىّ انّها ان تک، یا بنىّ اقم. قرأ حفص بفتح الیاء فى ثلاثتهنّ و قرأ ابن کثیر باسکان الیاء فى الاولى و الثالثة و کسر الیاء فى الثانیة، و قرأ الباقون بکسر الیاء فى ثلاثتهنّ یا بُنَیَّ لا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ هذا هو الظلم الذى حذر منه ابرهیم فى سورة الانعام: الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ و قال الشاعر:
الحمد للَّه لا شریک له
من اباها فنفسه ظلما
و وقف بعض المفسّرین على قوله: لا تُشْرِکْ ثم ابتداء بالقسم فقال: بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ اظلم الظلم.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ اى وصّیناه بالاحسان الى والدیه ثمّ رجح الامّ و بیّن عظم حق الوالدة فقال: حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ اى ضعفا على ضعف و شدّة بعد شدّة. فالوهن الاوّل ما ینؤها من ثقل الحمل و الوهن الثانى ما یعتریها من الطلق، و عبوء التربیة و الرضاع. وَ فِصالُهُ فِی عامَیْنِ المراد بهذا الفصال الرضاع لانّ عاقبة الرضاع الفصال کقوله: أَعْصِرُ خَمْراً و المعنى انّها بعد الوضع ترضعه عامین. و ذلک مما یزیدها ضعفا. فلهذا وجب على الولد مراعاتها و القیام بشکرها. و فى الحدیث سئل رسول اللَّه (ص): من احق الناس بحسن الصحبة؟ فقال امّک. فقال: ثمّ من؟ قال: امّک. قال: ثم من؟ قال: امّک. قال: ثمّ من؟ قال ابوک.
قال: ثمّ من؟ قال: الاقرب فالاقرب. و قیل: رعایة حق الوالد من حیث الاحترام و رعایة حق الامّ من حیث الشفقة و الاکرام.
و قرى فى الشواذ و فصله فى عامین أی حد منتهى رضاعه فى انقضاء عامین، قال هاهنا فى عامین. و قال فى سورة البقرة: حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لانّ لا یزاد علیهما. أَنِ اشْکُرْ لِی یعنى و وصّیناه ان اشکر لى وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصِیرُ اى مصیرک الىّ و حسابک علىّ فلا تخالف طاعتى. و فى کلام لقمان لابنه انّ اللَّه رضینى لک فلم یوصّنى بک و لم یرضک لى فوصّاک بى. و قال سفیان بن عیینة فى قوله تعالى: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ قال من صلّى الصلوات الخمس فقد شکر اللَّه و من دعا للوالدین فى ادبار الصلوات الخمس فقد شکر الوالدین.
وَ إِنْ جاهَداکَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِکَ بِی یعنى و مع ما اوصیک به من برّ الوالدین ان حملاک على ان تشرک بى فَلا تُطِعْهُما فانّ حقهما و ان عظم فلیس باعظم من حقى. وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً یعنى بالإنفاق علیهما وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ یعنى اتّبع سبیل محمّد (ص) فیما یدعوک الیه من طاعتى، ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ هذه الایة و نظیرها فى سورة العنکبوت نزلتا فى قوم اسلموا و لهم آباء و امّهات مشرکون یبطّئونهم عن الاسلام و یرغبونهم عنه. و قیل نزّلت فى ابى بکر الصدیق و ذلک انّه حین اسلم اتاه عثمان و طلحة و الزبیر و سعد بن ابى وقاص و عبد الرحمن بن عوف قالوا له قد صدّقت هذا الرجل و آمنت به؟ قال نعم هو صادق فأمنوا به ثمّ حملهم الى النّبی (ص) حتى اسلموا فهؤلاء لهم سابقة الاسلام اسلموا بارشاد ابى بکر، قال اللَّه تعالى: وَ اتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَیَّ یعنى أبا بکر و قد تضمنت الایة النهى عن صحبة الکفار و الفسّاق و الترغیب فى صحبة الصالحین. ثم عاد الى عظة لقمان ابنه. فقال: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ، انّها انّث لمکان الحبّة کقوله: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ فانّث لمکان الأبصار و یجوز ان یکون المراد بالتأنیث الحسنة یعنى انّ الحسنة ان تک مثقال حبّة. قال مقاتل: انّ ابن لقمان قال لابیه یا ابت: ان عملت بالخطیئة لا یرانى احد کیف یعلمها اللَّه فقال یا بنىّ ان الخطیئة ان تک مثقال حبّة. یقال مثقال الشی‏ء ما یساویه فى الوزن و کثر فى الکلام فصار عبارة عن مقدار الدینار. قرأ نافع مثقال حبّة بالرفع على اسم کان و مجازه ان یقع مثقال حبّة و حینئذ لا خبر له فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ قال اکثر المفسّرین هى الصخرة الّتى علیها الارض و هى التی تسمّى السّجّین و لیست من الارض و هى التی یکتب فیها اعمال الفجّار و خضرة السّماء منها و هى على الریح لیست فى السّماء و لا فى الارض، ثم قال: أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یعنى فى اىّ موضع حصل من الامکنة التی هى السماوات و الارض لم یخف علیه مکانها فیأتى اللَّه بها یوم القیامة و یجازى علیها، إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ باستخراجها خَبِیرٌ بمکانها. و فى بعض الکتب انّ هذه الکلمة آخر کلمة تکلم بها لقمن. فانشقت مرارته من هیبتها فمات. و قال الحسن معنى الایة هو الاحاطة بالاشیاء صغیرها و کبیرها. و قیل المراد بها الرزق، یعنى ان کان للانسان رزق مثقال حبّة خردل فى هذه المواضع جاء بها اللَّه حتى یخرجها و یسوقها الى من هى رزقه. و فى الخبر: انّ الرزق مقسوم لن یعد و امرأ ما کتب له، انّ الرزق لیطلب الرجل کما یطلبه اجله.
یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ فى ذات اللَّه من المضرة فى الامر بالمعروف و النهى عن المنکر. و قیل: وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَکَ من شدائد الدّنیا من الامراض و الفقر و الهمّ و الغم. إِنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ اى انّ الذى اوصیتک به ممّا عزم اللَّه على عباده، اى امرهم به امرا حتما عَزْمِ الْأُمُورِ ما لا یشوبه شبهة و لا یدافعه ریبة. و فى الخبر من صلّى قبل العصر اربعا غفر اللَّه له مغفرة عزما اى هذا الوعد صادق عزیم وثیق. و فى دعائه (ص) «اسئلک عزائم مغفرتک» اى اسئلک ان توفقنى للاعمال التی تغفر لصاحبها لا محالة.
وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنَّاسِ قرأ ابن کثیر و ابن عامر و عاصم و یعقوب لا تصعّر بتشدید العین و قرأ الآخرون لا تصاعر و معناهما واحد، یقال صعّر وجهه و صاعر اذا مال و اعرض تکبّرا مثل ضعف و ضاعف. قال عکرمة: هو الّذى اذا سلّم علیه لوى عنقه تکبرا و الصعر التواء و میل فى العنق من خلقة او داء او کبر فى الانسان و فى الإبل. تقول: رجل اصعر و اصید و الصید کالصعر، وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً اى لا تمش بالخیلاء و الکبر. مرحا مصدر وقع موقع الحال. و المرح اشدّ الفرح.
إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ فى مشیته، فَخُورٍ الفخور الذى یعدّد مناقبه تطاولا بها و احتقارا لمن عدم مثلها. و قیل الفخور کثیر الفخر، عن ابن عمر قال: قال رسول اللَّه (ص): خرج رجل یتبختر فى الجاهلیة علیه حلّة فامر اللَّه عزّ و جلّ الارض فاخذته فهو یتجلجل فیها الى یوم القیامة.
وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ القصد و الاقتصاد التوسط فى الامر، قال بعضهم: انّ للشّیطان من ابن آدم نزعتان بایتهما ظفر قنع: الافراط و التفریط. و قیل کلا طرفى القصد مذموم. و منه قوله عزّ و جلّ: وَ عَلَى اللَّهِ قَصْدُ السَّبِیلِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ و تأویل الایة اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ لا مرحا و اختیالا و لا خرقا و استعجالا. و قال ابن مسعود کانوا ینهون عن خبب الیهود و دبیب النصارى و لکن مشیا بین ذلک. و عن النبى (ص): سرعة المشى یذهب بهاء المؤمن.
وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ یقال: غضّ صوته و غضّ بصره اذا خفض صوته و غمض بصره. و فى الحکمة حسبک من صوتک ما اسمعت اهل مجلسک، إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ اى اقبح الاصوات لَصَوْتُ الْحَمِیرِ اوّله زفیر و آخره شهیق و هما صوت اهل النار. و قال سفیان الثورى: صیاح کل شى‏ء تسبیحه الّا الحمار فانّه یصیح لرؤیة الشیطان. و روى عن النبى (ص) قال: «انّ اللَّه یبغض ثلث اصوات: نهقة الحمیر و نباح الکلب و الداعیة بالحرب» یعنى النائحة، و قیل لَصَوْتُ الْحَمِیرِ العطسة المنکرة حکاه اقضى القضاة الماوردى و وجه هذا القول انّه جعل الحمیر فعیلا من قولهم طعنة حمراء اى شدیدة و من قولهم حمّارة القیظ شدّته و الحمار سمّى حمارا لشدّته، ثمّ لا تخصیص له بالعطسة دون غیرها من الاصوات.
رشیدالدین میبدی : ۳۱- سورة لقمان - مکّیّة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى و تقدّس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه نور الاسرار و سرور الأبرار، بسم اللَّه قهر الشیطان الغدّار، و سبب لمرضاة الملک الجبار. اللَّه است آفریدگار جهان و جهانیان، من قوله: اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ. اللَّه است روزى‏دهنده آفریدگان، من قوله: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها. اللَّه است نگه دارنده زمین و آسمان، من قوله: إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ. اللَّه است کفایت کننده شغل بندگان، من قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. اللَّه است راه نماینده مؤمنان، من قوله: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا. اللَّه است غیب‏دان و نهان‏دان، من قوله یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى‏. اللَّه است آمرزنده گناهان، من قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً.
اللَّه است بخشاینده و مهربان بر مؤمنان، من قوله: وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.
بسم اللَّه در تحت هر حرفى اشارتى است و در آن اشارت بشارتى، با اشارت است که بصیرم مى‏بینم کردار تو. سین اشارت است که سمیع‏ام مى‏شنوم گفتار تو، میم اشارتست که مجیبم مى‏نیوشم دعاء تو. با اشارت است ببرّ او، سین اشارت است بسرّ او. میم اشارت است بمنّت او گویى قسم یاد میکند میگوید جلّ جلاله: ببرّ من با بندگان من، بسرّ من با دوستان من، بمنّت من بر مشتاقان من که عذاب نکنم بنده‏اى را که باخلاص گوید نام من و در هر کار ابتدا کند بنام من با بقاء او، سین سناء او، میم مجد او، بابقاء بنده، سین سرور بنده، میم مقام بنده. میگوید عزّ جلاله: عبدى بقاء من بمن، بقاء تو زمن، سناء من صفت من، سرور تو صحبت من، مجد من جلال من، مقام تو بر درگاه من. اللّه‏ام که کافران را عذاب کنم اظهار حجّت را، رحمانم با مؤمنان فضل کنم اظهار منّت را. رحیم‏ام عاصیان را عفو کنم اظهار رحمت را.
الم الالف یشیر الى الایة و اللّام یشیر الى لطفه و عطائه و المیم یشیر الى مجده و سنائه فبآلائه رفع الجحد عن قلوب اولیائه و بلطف عطائه اثبت المحبّة فى اسرار اصفیائه و بمجده و سنائه مستغن عن جمیع خلقه بوصف کبریائه. الف اشارتست بآلاء و نعماء و لام اشارتست بلطف و عطاء او، میم اشارتست بمجد و سناء او.
میگوید بآلاء و نعماء من، بلطف و عطاء من، بمجد و سناء من که این حروف قرآن کلام من.
تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ اى هذه آیات الکتاب المحکم المحروس عن التغییر و التبدیل. کتاب ربّانى، کلام یزدانى، نامه آسمانى، حبل اللَّه المتین و نور المبین، حجّت رسالت و منشور نبوّت و معجز دعوت. نامه‏اى که تغییر و تبدیل را درو راهى نه، حکم و امثال او را کوتاهى نه، معانى و احکام او را تناهى نه، رسم و نظم او را تباهى نه، متّبع او را گمراهى نه.
هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ عابدان را هدى و رحمت است، عارفان را دلیل و حجّت است. هر که را قرآن طبیب بود اللَّه او را حبیب بود، هر کرا قرآن انیس بود اللَّه او را جلیس بود، هر کرا قرآن رفیق بود قرینش توفیق بود، هر کرا قرآن امام بود مقرّش دار السّلام بود. آدمیان دو گروه‏اند: آشنایان‏اند و بیگانگان.
آشنایان را قرآن سبب هدایت است، بیگانگان را سبب ضلالت است، کما قال تعالى: یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً بیگانگان چو قرآن شنوند پشت بر آن کنند و گردن کشند کافروار چنان که ربّ العزّة گفت: وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّى مُسْتَکْبِراً الآیه. آشنایان چون قرآن شنوند بنده‏وار بسجود درافتند و با دلى تازه زنده در اللَّه زارند چنان که اللَّه گفت: إِذا یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً آن گه سرانجام هر دو گروه پیدا کرد، دشمن را عقوبت که: فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ و دوست را مثوبت که: لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا الایة.
وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ. بدان که حکمت فعلى است بر صواب یا نطقى بر صواب: فعل بر صواب و زن معاملت نگه‏داشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس، و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزى و تعظیم در آن نگه‏دارى و آخر هر سخن باوّل آن پیوندى.
حکیم اوست که هر چیز بر جاى خود نهد و هر کار که کند بسزاى آن کار کند و هر چیزى در همتاى آن چیز بندد. و این حکمت از کسى بیاید که در دنیا زاهد شود و بر عبادت مواظبت نماید. مصطفى (ص) گفت: «من زهد فى الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه» و قال على بن ابى طالب (ع): روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها ظرایف الحکمة فانّها تملّ کما تملّ الأبدان.
و قال الحسین بن منصور: الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرّامى اللَّه و الخطاء معدوم. و قیل: الحکمة العلم اللّدنّى. و قیل هو النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. و قیل لبعضهم من این یتولّد هذا النّور فى القلب؟ فقال: من الفکرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع.
وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ الایة... لقمان پسر خویش را پند داد و وصیّت کرد که اى پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد. اى پسر اگر سعادت آخرت میخواهى و زهد در دنیا بتشییع جنازه‏ها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوى از دنیا قوت ضرورتى بردار و فضول بگذار. اى پسر روزه که دارى چنان دار که شهوت ببرد نه قوّت ببرد و ضعیف کند تا از نماز با زمانى که بنزدیک اللَّه نماز دوست‏تر از روزه. اى پسر از نیک زنان تا توانى بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با اللَّه که ایشان دام شیطان‏اند و سبب فتنه. اى پسر چون قدرت یابى بر ظلم بندگان، قدرت خداى بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وى بیندیش که او جلّ جلاله منتقم است، دادستان از گردن‏کشان و کین‏خواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت اللَّه اندر ان ظلم بر تو بماند و پاینده بود. اى پسر و مبادا که ترا کارى پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانى که خیر و صلاح تو در آنست. پسر گفت: اى پدر من این عهد نتوانم داد تا آن گه که بدانم که آنچه تو گفتى چنانست که تو گفتى. پدر گفت: اللَّه تعالى پیغامبرى فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وى است تا هر دو بنزدیک وى شویم و از وى پرسیم هر دو بیرون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند، بیابانى در پیش بود مرکوب همى‏راندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود، آب و توشه سپرى گشت و هیچ نماند. هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همى‏رفتند. ناگاه لقمان در پیش نگرست سیاهى دید و دود، با دل خود گفت آن سیاهى درخت است و آن دود نشان آبادانى و مردمان که آنجا وطن گرفته‏اند، هم چنان همى‏رفتند بشتاب، ناگاه پسر لقمان پاى بر استخوانى نهاد.
آن استخوان بزیر قدم وى برآمد و به پشت پاى بیرون آمد، پسر بیهوش گشت و بر جاى بیفتاد. لقمان در وى آویخت و آن استخوان بدندان از پاى وى بیرون کرد و عمامه وى پاره کرد و بر پاى وى بست. لقمان آن ساعت بگریست و یک قطره آب چشم وى بر روى پسر افتاد، پسر روى فرا پدر کرد گفت: اى باباى من مى بگریى بچیزى که مى‏گویى بهى من و صلاح من در آنست. اى پدر چه بهترى است ما را اندرین حال، آب و توشه سپرى شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم، اگر تو بروى و مرا برین حال بجاى مانى با غم و اندیشه روى و اگر با من اینجا مقام کنى برین حال هر دو بمیریم، درین چه بهترى است و چه خیرت. پدر گفت: اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمى که بهر حظّى که مرا از دنیاست من فداى تو کردمى که من پدرم و مهربانى پدران بر فرزندان معلوم است و اما آنچه مى‏گویى که درین چه خیرت است تو چه دانى مگر آن بلا که از تو صرف کرده‏اند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیده‏اند، و باشد که این بلا که بتو رسانیده‏اند آسانتر از آنست که از تو صرف کرده‏اند، ایشان درین سخن بودند که لقمان فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان.
با دل خویش گفت من آنجا چیزى میدیدم و اکنون نمى‏بینم ندانم تا آن چه بود.
ناگاه شخصى دید که همى‏آمد بر اسبى نشسته و جامه‏اى سپید پوشیده، آواز داد که لقمان تویى؟ گفت آرى، گفت: حکیم تویى؟ گفت چنین میگویند، گفت: آن پسر بى‏خرد چه گفت؟ اگر نه آن بودى که این بلا بوى رسید هر دو را بزمین فرو بردندى چنان که آن دیگران را فرو بردند. لقمان روى وا پسر کرد گفت: دریافتى و بدانستى که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وى در آن است؟
پس هر دو برخاستند و برفتند. عمر خطاب از اینجا گفت: من باک ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه، زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست؟ موسى (ع) گفت: بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگ‏گناه‏تر؟ گفت:آن کس که مرا متّهم دارد. موسى گفت: بار خدایا آن کیست که ترا متّهم دارد؟
گفت: آن کس که استخارت کند و از من بهترى خویش خواهد، آن گه بحکم من رضا ندهد، آن گه در آخر وصیّت گفت: وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ اى کن فانیا عن شواهدک مأخوذا عن حولک و قوّتک منتسقا بما استولى علیک من کشوفات سرّک و انظر من الذى یسمع صوتک حتى تستفیق من خمار غفلتک. إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ فى الاشارة انّه الذى یتکلّم فى لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصّوفى یتکلّم قبل اوانه. و قیل: من تصدّر قبل اوانه تصدّى لهوانه.
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
الم (۱) تَنْزِیلُ الْکِتابِ‏
این حروف تهجى فرو فرستادن این نامه.
لا رَیْبَ فِیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ (۲) شک نیست در آن که از خداوند جهانیانست.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ میگویند از خویشتن فرا نهاد، بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ که سخن درست است و نامه راست از خداوند تو، لِتُنْذِرَ قَوْماً تا آگاه کنى و بترسانى گروهى را، ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِیرٍ مِنْ قَبْلِکَ که نیامد بایشان هیچ آگاه کننده پیش از تو، لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (۳) تا مگر راه راست یابند.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما اللَّه آن کس است که آفرید هفت آسمان و زمین و آنچه میان آن، فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ در شش روز، ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ پس مستوى شد بر عرش، ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ نیست شما را جز او، مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ نه یارى و نه شفیعى، أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (۴) هیچ در نیابید و پند نپذیرید.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ کار میراند و میسازد پس یکدیگر فرا مى‏دارد از آسمان بزمین، ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ و آن گه پس بسوى او بر میشود فِی یَوْمٍ در روزى، کانَ مِقْدارُهُ که اندازه آن در شمار، أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (۵) هزار سال است از آنچه شما مى‏شمارید.
ذلِکَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ آن کس که آن میکند و میسازد داناى نهان و آشکارا است، الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ (۶) آن تواناى مهربان.
الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ آن کس که نیکو کرد آفرینش هر چیز و نیکو کرد هر چیز که آفرید آن را، وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ (۷) و نخست مردم که آفرید از گل آفرید.
ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ پس کرد و آفرید فرزند او را، مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ (۸) از بیرون آورده‏اى از آب سست خوار.
ثُمَّ سَوَّاهُ آن گه بالاى او راست کرد وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ و درو دمید از روح خویش، وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ و شما را گوشها کرد و چشمها و دلها،، قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ (۹) چون اندک سپاس میدارید.
وَ قالُوا و گفتند، أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ ما که بریزیم و گم شویم در زمین أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ باش ما را آفرینش نو خواهند گرفت، بَلْ نه چنان است که میگویند و جاى انکار نیست، هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ (۱۰) ایشان بخداوند خویش و انگیختن برستاخیز کافران‏اند.
قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ گوى بمیراند شما را و سپرى کند شما را فریشته مرگ، الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ آنکه برگماشته‏اند بر شما، ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ (۱۱) و آن گه شما را با خداوند شما برند.
وَ لَوْ تَرى‏ إِذِ الْمُجْرِمُونَ و اگر تو بینى آن گه که کافران، ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ‏ سرها فرو شکسته بود نزدیک خداوند خویش، رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا میگویند خداوند ما بدیدیم بشنیدیم، فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً باز بر ما را تا نیکى کنیم، إِنَّا مُوقِنُونَ (۱۲) ما امروز بى‏گمانانیم.
وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها و اگر خواستیمى ما هر تنى را راست راهى آن بدادیمى، وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لکن از من بیش شد سخن بر راستى و داد، لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ که ناچاره پر کنم دوزخ، مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ (۱۳) از پرى و آدمى از دوزخیان ایشان همه.
فَذُوقُوا بِما نَسِیتُمْ بچشید بآنچه فرو گذاشتید، لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا دیدار این روز را، إِنَّا نَسِیناکُمْ که ما شما را هم امروز فرو گذاشتیم وَ ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۱۴) چشید عذاب جاویدى بآنچه میکردید.
إِنَّما یُؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذِینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها بسخنان ما ایشان بگروند که چون پند دهند ایشان را بآن، خَرُّوا سُجَّداً بسجود افتند، وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ و بپاکى بستایند خداوند خویش را، وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۱۵) و ایشان گردن نکشند از پذیرفتن حق.
رشیدالدین میبدی : ۳۲- سورة المضاجع و یقال سورة السجدة- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى و تقدّس: تَتَجافى‏ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ باز مى‏خیزد پهلوهاى ایشان از خواب‏گاههاى ایشان، یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خداوند خویش را میخوانند، خَوْفاً وَ طَمَعاً بیم و امید، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۱۶) و از آنچه ایشان را روزى دادیم نفقه میکنند.
فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ نداند هیچ کس، ما أُخْفِیَ لَهُمْ که آن چه چیزست که پنهان کردند و پوشیده ایشان را. مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ از روشنایى چشم، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۷) پاداش آنچه میکردند.
أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً آن کس که گرویده بود، کَمَنْ کانَ فاسِقاً چون آن کس است که از فرمان بردارى بیرون بود؟ لا یَسْتَوُونَ (۱۸) هرگز یکسان نباشند.
أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما ایشان که بگرویدند و نیکیها کردند، فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوى‏ ایشانراست بهشتها نُزُلًا بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۹) آن پاداش ایشان است بآنچه میکردند.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا و اما ایشان که بیرون شدند از فرمان، فَمَأْواهُمُ النَّارُ بازگشتن‏گاه ایشان آتش است، کُلَّما أَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها هر گه که خواهند از آن بیرون آیند، أُعِیدُوا فِیها ایشان را بآن مى‏برند وَ قِیلَ لَهُمْ و ایشان را گویند، ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ چشید عذاب از آتش، الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ (۲۰) که آن را بدروغ مى‏داشتید و مى‏گفتید که دروغ است.
وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنى‏ و مى‏چشانیم ایشان را از عذاب این جهانى دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ فرود از عذاب مهین، لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (۲۱) تا مگر باز گردند.
وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ و کیست ستمکارتر ازو که پند دهند او را بسخنان خداوند او؟ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها آن گه پس روى گرداند از آن، إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ (۲۲) ما از ناگرویدگان کین‏کشانیم.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَلا تَکُنْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ نگر که در گمان نباشى از دیدار او، وَ جَعَلْناهُ هُدىً لِبَنِی إِسْرائِیلَ (۲۳) و او را نشانى کردیم راه شناختن را از بهر بنى اسرائیل.
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً و ازیشان پیشوایان کردیم، یَهْدُونَ بِأَمْرِنا که راه مى‏نمودند بفرمان ما، لَمَّا صَبَرُوا آن گه که شکیبایى کردند وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (۲۴) و بسخنان ما بى‏گمانان بودند.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ خداوند تو اوست که کار برگزارد میان ایشان روز رستاخیز، فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۲۵) در آنچه ایشان جدا جدا میگویند و جدا جدا مى‏روند.
أَ وَ لَمْ یَهْدِ لَهُمْ باز ننمود با ایشان، کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ که چند هلاک کردیم و کشتیم پیش از ایشان، مِنَ الْقُرُونِ از گروه گروه، یَمْشُونَ فِی مَساکِنِهِمْ آنک مى‏روند در نشستنگاههاى ایشان، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در آن نشانهاى روشن است، أَ فَلا یَسْمَعُونَ (۲۶) بنمى‏شنوند.
أَ وَ لَمْ یَرَوْا نمى‏بینند، أَنَّا نَسُوقُ الْماءَ که ما آب میرانیم، إِلَى الْأَرْضِ الْجُرُزِ در زمین تهى از نبات، فَنُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً بیرون مى‏آریم بآن آب کشت را، تَأْکُلُ مِنْهُ تا میخورد از آن، أَنْعامُهُمْ وَ أَنْفُسُهُمْ ستوران ایشان و ایشان خویشتن، أَ فَلا یُبْصِرُونَ (۲۷) نمى‏بینند؟
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْفَتْحُ و میگویند کى است این روز داورى، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۸) بازنمائید اگر راست مى‏گویید.
قُلْ یَوْمَ الْفَتْحِ بگو در روز داورى، لا یَنْفَعُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِیمانُهُمْ سود ندارد ناگرویدگان را گرویدن ایشان، وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ (۲۹) و نه بر ایشان مهلت دهند.
فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان ازیشان، وَ انْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ (۳۰) و چشم میدار که ایشان چشم مى‏دارند.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، اتَّقِ اللَّهَ بر پرهیز باش از ناخشنودى خداوند خویش، وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ و نگر فرمان نبرى ناگرویدگان و دو رویان را، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلِیماً حَکِیماً (۱) اللَّه داناى است، راست دانش از همیشه‏
وَ اتَّبِعْ ما یُوحى‏ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ و بر پى آن مى‏رو که پیغام میکنند بتو از خداوند تو، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیراً (۲) اللَّه تعالى بآنچه میکنید داناست
وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا (۳) و چون بسنده است اللَّه کارسازى را.
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ اللَّه هیچ مرد را دو دل نیافرید در اندرون وى، وَ ما جَعَلَ أَزْواجَکُمُ اللَّائِی تُظاهِرُونَ مِنْهُنَّ أُمَّهاتِکُمْ و اللَّه زنان شما را که از ایشان ظهار میکنید مادران شما نکرد، وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْناءَکُمْ و اللَّه پسر خواندگان شما را پسر شما نکرد، ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ این پسر خواندن سخن شما است که بزبان خویش مى‏گویید، وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ و اللَّه گفتنى گوید و سخن راست و بسزا، وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ (۴) و اوست که راه مینماید و پسندیده پیدا میکند.
ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ مردان را بپدران باز خوانید، هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ آن راست‏تر است و دادتر است نزدیک اللَّه، فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ اگر پدران ایشان نشناسید، فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ برادران شمااند در دین وَ مَوالِیکُمْ و اگر شما را مولاست مولا میخوانید آزاد کرده وَ لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ فِیما أَخْطَأْتُمْ بِهِ و بر شما تنگى نیست در خطا که پیش رفت از شما، وَ لکِنْ ما تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ لکن تنگى در آن است که اکنون بقصد دل کنید و گوئید، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵) و اللَّه آمرزگارى بخشاینده است از همیشه.
النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پیغامبر سزاتر است بگروندگان ازیشان بخویشتن، وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ و زنان او مادران ایشانند وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ و خویشاوندان سزاوارتراند بیکدیگر فِی کِتابِ اللَّهِ در دین خداى، مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُهاجِرِینَ از همه گرویدگان هجرت کرده و هجرت ناکرده، إِلَّا أَنْ تَفْعَلُوا إِلى‏ أَوْلِیائِکُمْ مَعْرُوفاً مگر که با کسان خویش از ناگرویدگان نیکویى کنید در وصیت خویش که کنید کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً (۶) این حکم در دین خداى نبشته است بر خلق.
وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ گرفتیم از پیغامبران پیمان ایشان وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ و از تو اى محمّد و از نوح وَ إِبْراهِیمَ وَ مُوسى‏ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ، وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً (۷) و پیمان ستدیم ازیشان پیمانى بزرگ استوار.
لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ پیمان از بهر آن ستد تا فردا راست‏گویان را از راستى بپرسند، وَ أَعَدَّ لِلْکافِرِینَ عَذاباً أَلِیماً (۸) و ناگرویدگان را عذابى ساخت درد نماى سخت.