عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تن مرد مسلمان پایدار است
تن مرد مسلمان پایدار است
بنای پیکر او استوار است
طبیب نکته رس دید از نگاهش
خودی اندر وجودش رعشه دار است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
شبی پیش خدا بگریستم زار
شبی پیش خدا بگریستم زار
مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد ، نمیدانی که این قوم
دلی دارند و محبوبی ندارند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگهبان حرم معمار دیر است
نگهبان حرم معمار دیر است
یقینش مرده و چشمش به غیر است
ز انداز نگاه او توان دید
که نومید از همه اسباب خیر است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ز سوز این فقیر ره نشینی
ز سوز این فقیر ره نشینی
بده او را ضمیر آتشینی
دلش را روشن و پاینده گردان
ز امیدی که زاید از یقینی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
غریبی دردمندی نی نوازی
غریبی دردمندی نی نوازی
ز سوز نغمهء خود در گدازی
تو میدانی چه میجوید ، چه خواهد
دلی از هر دو عالم بی نیازی
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نه با ملا نه با صوفی نشینم
نه با ملا نه با صوفی نشینم
تو میدانی که من آنم ، نه اینم
نویس «الله» بر لوح دل من
که هم خود را هم او را فاش بینم
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
هنوز این خاک دارای شرر هست
هنوز این خاک دارای شرر هست
هنوز این سینه را آه سحر هست
تجلی ریز بر چشمم که بینی
باین پیری مرا تاب نظر هست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
چو رومی در حرم دادم اذان من
چو رومی در حرم دادم اذان من
ازو آموختم اسرار جان من
به دور فتنهٔ عصر کهن ، او
به دور فتنهٔ عصر روان من
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان تا بساحل آرمید است
مسلمان تا بساحل آرمید است
خجل از بحر و از خود نا امید است
جز این مرد فقیری دردمندی
جراحتهای پنهانش که دید است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به منزل کوش مانند مه نو
به منزل کوش مانند مه نو
درین نیلی فضا هر دم فزون شو
مقام خویش اگر خواهی درین دیر
بحق دل بند و راه مصطفی رو
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمان بنده مولا صفات است
مسلمان بنده مولا صفات است
دل او سری از اسرار ذات است
جمالش جز به نور حق نه بینی
که اصلش در ضمیر کائنات است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
مسلمانی غم دل در خریدن
مسلمانی غم دل در خریدن
چو سیماب از تپ یاران تپیدن
حضور ملت از خود در گذشتن
دگر بانگ «انا الملت» کشیدن
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
به پور خویش دین و دانشموز
به پور خویش دین و دانشموز
که تابد چون مه و انجم نگینش
بدست او اگر دادی هنر را
ید بیضاست اندرستینش
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
حرم جز قبله قلب و نظر نیست
حرم جز قبله قلب و نظر نیست
طواف او طواف بام و در نیست
میان ما و بیت الله رمزیست
که جبریل امین را هم خبر نیست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
بناخن سینه کاویدن بیاموز
اگر خواهی خدا را فاش بینی
خودی را فاش تر دیدن بیاموز
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
سحرها در گریبان شب اوست
سحرها در گریبان شب اوست
دو گیتی را فروغ از کوکب اوست
نشان مرد حق دیگر چه گویم
چو مرگید تبسم بر لب اوست
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
تو میگوئی که دل از خاک و خون است
تو میگوئی که دل از خاک و خون است
گرفتار طلسم کاف و نون است
دل ما گرچه اندر سینهٔ ماست
ولیکن از جهان ما برون است
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
نگه دید و خرد پیمانهورد
نگه دید و خرد پیمانهورد
که پیماید جهان چار سو را
میشامی که دل کردند نامش
بخویش اندر کشید این رنگ و بو را
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
ترا ازستان خود براندند
ترا ازستان خود براندند
رجیم و کافر و طاغوت خواندند
من از صبح ازل در پیچ و تابم
ازن خاری که اندر دل نشاندند
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
فرنگی را دلی زیر نگین نیست
فرنگی را دلی زیر نگین نیست
متاع او همه ملک است دین نیست
خداوندی که در طوف حریمش
صد ابلیس است و یک روح الامین نیست