عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ الآیة... ملائکة این جا جبرئیل است تنها، و در قرآن ازین فراوانست و در عربیّت روا و روان. هم ازین بابست که اللَّه در قرآن خود را انا گفت، و نحن گفت، و خلقنا و جعلنا نحیى و نمیت، مجیبون، ماهدون ازین اخوات فراوان است.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ مریم در محراب بود، جبرئیل آمد و با وى این خطاب کرد و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ اللَّه ترا برگزید و از همه فاحشه و اثم پاک کرد. سدى گوید: تطهیر وى آن بود که هرگز هیچ مرد بوى نرسید و حیض زنان ندید. وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ گزین اول عام است که وى را بگزید، چنانک همه زنان پاکان نیک زنان را گزید، پسین گزین خاص است که وى را بگزید تا فریشته دید و روح پاک یافت از نفخه پاک جبرئیل و بىشوى پسر زاد نساء و نسوة نامى است جمع زنان را که از آن لفظ وحدان نیست یکى را گویند: «امرأة»، و جماعت «نسوة، و نسوان» و تصغیر «نسیّان».
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ معنى قنوت طاعت داشتن است و عبادت کردن بر دوام، اگر در نماز باشد و گر بیرون از نماز. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ مفسران در معنى این سجود و رکوع دو قول گفتهاند: یکى آنکه آن دو رکن معروف خواهد از ارکان نماز. و آن گه فرا پیش داشتن سجود را از رکوع دو وجه است: یکى آنکه در شریعت ایشان چنان بود، سجود فرا پیش رکوع مىداشتند. دیگر وجه آنکه این تنبیه بر آنک واو ترتیب واجب نکند، هر چند که از روى لفظ سجود فرا پیش داشت، اما از روى معنى و شرط نماز رکوع در پیش است. قول دیگر در معنى وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی آنست که: سجود اصل نمازست، چنانک گفت: وَ أَدْبارَ السُّجُودِ و رکوع حقیقت شکر است. چنانک گفت: وَ خَرَّ راکِعاً اى شاکرا رب العالمین باین دو کلمه مریم را نماز فرمود و شکر فرمود. آنچه گفت: مَعَ الرَّاکِعِینَ معنى آنست که: مع الراکعین الساجدین. لکن دانست که در وَ اسْجُدِی ساجدین خود معلوم شود و مَعَ الرَّاکِعِینَ اشارتست فرا آن که زن را با مردان نماز کردن بجماعت رواست، و دلیل است بر آن که نماز بجماعت مؤکد است و بآن فرمان شرع است، و بمذهب بوثور و جماعتى از اهل ظاهر خود فریضه است.
اگر کسى گوید: چونست که در ابتداء این آیات قصه مریم در گرفت آن گه قصه زکریا در میان آورد، باز بقصه مریم باز رفت؟ اگر هم ز اول قصه مریم تمام بگفتى و آن گه قصه زکریا در آن پیوستى سخن با نظامتر بودى؟ جواب وى آنست که: قصه ایشان هر دو، بر دو وجه مشتمل است: یکى بیان آیت ولایت و نبوت، دیگر بیان طاعت و عبادت. اول در ابتداء قصه مریم بیان آیت ولایت او در گرفت و تمامى آن بپایان برد. سپس بیان آیت نبوت زکریا در آن پیوست که آیت بر پى آیت لائقتر بوده پس عبادت زکریا درگرفت تا قصه وى تمام شد، آن گه عبادت مریم در آن پیوست که ذکر عبادت بر پى ذکر عبادت لائقتر بود. پس معلوم شد که این سخن بر نظام خویش است و بر ترتیب خویش.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى ذلک الذى ذکر فى هذه الآیات من حدیث الغیب نوحیه الیک که ما وحى کردیم آن را بتو، لم تشهده یا محمد! میگوید آنچه گفتیم درین قصّهها آنست که از تو غیب بود یا محمد! وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان که اهل مسجد مقدس بودند، و نیکان آن شهر در آن زمان، که هر کس مىگفت: مریم مرا باید داد تا من بدارم و پرورم.
إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ انبیاء اقلام داشتند، و اهل جاهلیت از لام. و درین آیت ردّ ایشانست که قرعه از قمار محرّم شمرند و دلیل بر اباحت قرعه آنست که اللَّه تعالى گفت: فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ
و مصطفى (ص) چون سفر کردى میان زنان قرعه زدى، آن کس که قرعه بر وى برآمدى با خود بسفر بردى. این دلیلها روشن است که قرعه مباح است، و نه از شمار قمار است.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ تخاصم و اختصام و مخاصمة جنگ کردن است با یکدیگر، و آن از خصم گرفته و خصم جانب است. یعنى که این از یک سو سخن میگوید، و آن از یک سوى دیگر مىگوید.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ، الآیة... کلمه این جا نام عیسى (ع) است از بهر آن او را کلمه خوانده و مصطفى (ص) هم او را کلمه خواند، که او حاصل گشت و موجود بىپدر بکلمة اللَّه که گفت: کُنْ اسْمُهُ الْمَسِیحُ اختلاف است میان علماء که چرا مسیح نام کردند وى را. قیل: لانه مسح بالبرکة و جعل مبارکا اینما کان. وى را ببرکت بپاسیده بودند که بهر عاهت که رسید بسلامت گشت. و قیل: لانّه کان ممسوحا بالدّهن لمّا ولد. و قیل: لانه کان ممسوح القدمین لا اخمص لهما. و قیل لانه کان ممسوحا بالجمال، یعنى الجمال النفسىّ و البدنىّ من الاخلاق الجمیلة و الفضائل الکثیرة، نحو قول النبى (ص) فى جریر: «علیه مسحة ملک»
و قیل مسحه جبرئیل بجناحه من الشیطان الرجیم. حتى لم یکن للشیطان علیه سبیل فى وقت ولادته، و فى ذلک ما روى عن وهب بن منبه قال: لما ولد عیسى اتت الشیاطین ابلیس فقالوا له اصبحت الاصنام منکّسة! فقال هذا الحادث حدث، و قال مکانکم، فطار حتى جاء خافقى الارض فلم یجد شیئا، ثم جاء البحار فلم یجد شیئا ثم طار ایضا فوجد عیسى ولد، و اذ الملائکة قد حفّت حوله فلم یصل الیه ابلیس، فرجع الیهم فقال ان نبیا ولد البارحة ما حملت انثى قطّ و لا وضعت الّا انا بحضرتها الّا هذه، فایأسوا ان تعبد الاصنام بعد هذه اللیلة، و لکن ائتوا بنى آدم من قبل الخفة و العجلة، باین قولها که گفته شد، مسیح فعیل است بمعنى مفعول و روا باشد که بر معنى فاعل نهند، چنانک کلبى گفت: «سمّى مسیحا لانّه کان یمسح الاکمه و الأبرص فیبرء و یمسح عین الاعمى فیبصر، و قیل: لانّه کان ماسحا للارض بسیاحته فیها» باین هر دو قول مسیح بمعنى ماسح است. و دجال را مسیح گویند هم بر معنى مفعول، هم بر معنى فاعل. اما بر معنى مفعول آنست که: «کان ممسوح احدى العینین کأنها عنبة طافیة یعنى ناتئة. و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: أنذرکم المسیح! هو رجل ممسوح. فاعلموا ان اللَّه لیس باعور، لیس اللَّه باعور لیس اللَّه باعور!
و روى ابن عمر قال: قام رسول اللَّه (ص) فذکر المسیح الدجال، فقال انّ اللَّه تعالى لیس باعور الا ان المسیح الدجال اعور عین الیمنى کأن عینه، عنبة طافیة.
و قیل کان ممسوحا باللعنة. اما بر معنى فاعل آنست که: یمسح الارض کلها الا مکة و مدینة و بیت المقدس، و على هذا سمّى دجّالا لطوفه البلاد و قطعه الارضین، یقال دجل فى الارض اى ضرب فیها و طافها. و قیل من التلبیس و التمویه، یقال: دجّل اذا لبس و موّه». و قیل المسیح الذى یطبق الموضع فعیسى علیه السلام طبق الارض بالعدل و الدجال طبق الارض بالجور. ازین قولها که گفتیم اختیار آنست که بو عبیده گفت: دجال را مسیح نام کردند که ممسوح العین است، و در حق عیسى علیه السلام مسیح «مشیحا» است. بزبان عبرى و لغت رومیان، پس عرب آن را معرب کردند و شین منقوطه بسین بدل کردند چنان که موسى بزبان ایشان «موشا» است چون عرب با زبان خود گردانیدند، شین را با سین کردند. «اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» گفتهاند که: مسیح لقب است و عیسى نام و عیسى بزبان رومیان «ایشوع» است.
آن گه صفت عیسى (ع) بیان کرد: «وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». وجیها نصب على الوصف و الحال است، اى مکینا، شریفا، ذا قدر و جاه، میگوید: روشناس است، و تمام قدر، با جاه و منزلت و کرامت، با پایگاه و جایگاه نزدیک خداى عزّ و جل، هم در دنیا و هم در آخرت.
وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ تقرب وى آنست که وى را به آسمان بردند، و همانست که گفت: وَ رافِعُکَ إِلَیَّ این الىّ بمعنى تقریب است چون رفعه اللَّه الیه.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا این مهد اشارة است فرا هنگام که نه همه در گهواره سخن میگفت اما در آن هنگام که اهل گهواره بودى سخن مىگفت سخنان بزرگان. و این سخنان که در مهد گفت آن است که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا... الایة قال مجاهد: قالت مریم کنت اذا خلوت انا و عیسى حدّثنى و حدّثته،. فاذا شغلنى عنه انسان سبّح فى بطنى و انا اسمع. وَ کَهْلًا اى و یکلّمهم کهلا نصب است بر حال و فائده ذکر کهل آنست که: وى را جوان بآسمان بردهاند، و باز خواهد آمد با زمین، و بهنگام کهلى مردمان را سخن گوید و او را ببینند.
و کهل، بنزدیک عرب اوست که جوانی وى تمام شد و بجاى آن رسید که خرد وى مکثر گردد و جوانى وى آرمیده و محکم، اگر در موى سفیدى بود یانى. و گفتهاند که: از سى و دو سال تا به پنجاه و دو سال کهل است، و از پنجاه و دو سال تا بآخر عمر شیخ . و قیل یکلم الناس فى المهد صبیا، و کهلا نبیا این بشارت مریم است بنبوت عیسى (ع) و بزندگانى وى تا بایام کهولت.
وَ مِنَ الصَّالِحِینَ یعنى المذکورین فى قوله وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ مثل موسى و اسرائیل و اسحاق و ابراهیم علیهم السلام.
قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ این خطاب مریم با جبرئیل است، گفت: یا سیدى! چون بود مرا فرزند؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، و نپاسیدست مرا هیچ بشر.
مسیس این جا جماع است، و بشر مردم است. بشر نام کردند از مباشرت که بدیدار و حس باو توان رسید نه چون فرشته و پرى، و لذلک یقول اللَّه: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ . این جا یَخْلُقُ ما یَشاءُ گفت و در قصه زکریا یَفْعَلُ ما یَشاءُ. فرق آنست که زکریا را فرزند داد بر نسق عادت که میان خلق روانست در آفرینش، پس لفظ فعل لائقتر بود در آن که عام است، و مریم را فرزند داد نه بر عادت توالد و تناسل بلکه بر ابداع محض، و خلق مخصوص، پس لفظ خلق در آن لائقتر بود که خاصتر است از لفظ فعل.
إِذا قَضى أَمْراً معنى قضا بر گزاردن کارى بود و تمام کردن آن از روى گفتار یا از روى کردار اما از روى گفتار آنست که ربّ العالمین گفت: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ. و از روى کردار آنست که گفت: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. و هم از باب فعل است قضى فلان دینه، و قضى نحبه و این جا هر دو وجه احتمال کند.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ گفتهاند که: این خطاب تکوین مخاطب را در حال تکوّن صورت بندد، لا قبله و لا بعده. و گرنه این خطاب درست نیاید. و درست آنست که این خطاب بآنست که در علم حق موجودست اگر چه معدوم الذات است و هر چه معلوم حق بود، در حکم موجود بود پس خطاب آن درست آید.
شامى خواند یگانه فَیَکُونُ بنصب نون بر جواب امر، و جواب امر بفا عرب بنصب گویند و برفع گویند، اما برفع بیشتر گویند وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ بیا قراءة نافع و عاصم و یعقوب است، اختیار ابو حاتم، و معطوف بر پاى یَخْلُقُ. و ایشان که بنون خوانند گویند: معطوف است بر نُوحِیهِ إِلَیْکَ. و یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ اى الکتابة و الخطّ بیده بعد ما بلغ اشده، و قیل فى طفولیته. و در وى آموزد اللَّه نبشتن و دبیرى. وَ الْحِکْمَةَ: یعنى علم حلال و حرام و سنت و گفتهاند که: کتاب اینجا جمله کتب منزل است و توریت و انجیل در عموم آن شود، اما تخصیص آن هر دو بذکر، تفضیل و شرف آن راست، چنانک جبرئیل و میکائیل تخصیص کرد بعد از ذکر عموم تفضیل و شرف ایشان را.
وَ رَسُولًا عطف است بر وجیها و قیل تقدیره: و یجعله رسولا. و قیل منصوب على الحال، یعنى: و یعلمه الکتاب و هو رسول الى بنى اسرائیل. گفتهاند: آخر پیغامبران بنى اسرائیل عیسى (ع) بود و اول ایشان یوسف (ع).
روى انّ النبى (ص) قال بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ، اربعة آلاف من بنى اسرائیل.
قوله أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى که وى را برسولى.
ببنى اسرائیل فرستاد تا گفت که: من آمدم بشما و علامتى آوردم از خداى بشما که گواهى میدهد بر نبوت و رسالت من، گفتند: آن چه علامت است؟ جواب داد، أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ بکسر الف قراءة نافع بر اضمار قول و ایشان که أنّى بنصب الف خوانند معنى آنست که: الآیة انّى اخلق لکم من الطین معنى خلق بحقیقت ابداع است و اختراع اعیان. و لا خالق الا اللَّه عزّ و جل، اما عیسى بر سبیل توسع گفت: أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ اى اجعل لکم من الطین میگوید: کنم و سازم شما را از گل چون سان مرغ، فَأَنْفُخُ فِیهِ النّفخ جعل الریح فى الشیء و منه النفخة.
فَیَکُونُ طَیْراً قراءة عامه است بیاء، میگوید باد در آن دهم تا مرغى بود. فیکون طائرا قراءة مدنى و یعقوب است. یعنى که تا پرنده بود گفتهاند که: خفاش بود، طرفهترین مرغها، بگوشت مىپرد و بىخایه زه کند. و شیر دهد که پستان دارد و دندان دارد و حیض بیند.
آن گه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ اهل معانى گفتند: این بِإِذْنِ اللَّهِ فصل است میان فعل خدا و فعل عیسى در خلق، و در نفخ نگفت باذن اللَّه و همچنین در أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ، و در أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ نگفت باذن اللَّه که این همه از افعال عیسى است اما بودن مرغ و زنده کردن وى و احیاء مردگان باذن اللَّه در آن پیوست که آن خبر فعل خدایى است و مخلوق را در آن هیچ راه نیست.
قوله وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ گفتهاند که: اکمه شب کورست، و گفتهاند: نابیناى مادر زاد است، و ابرص پیس است. و این دو عیب از میان عیبها و علتها مخصوص کرد که مردم را بمداوات آن هیچ راه نیست، تا عیسى را معجزه باشد.
و روزگار ایشان روزگار طبّ بود: زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان، و آنچه در وسع آدمى آید از نوع مداومت و فنون معالجات ایشان بجاى مىآوردند و در آن ماهر بودند. پس رب العالمین معجزه عیسى هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند. تا در ایشان اثر بیشتر کند. وهب بن منبه گفت که: روز بودى که پنجاه هزار کس مداوات کردى، ازین بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان، هر کس که طاقت داشتى بر عیسى رفتى، و آن گه نتوانستى رفتن عیسى برو خود رفتى. و آن گه مداوات وى آن بودى که آن بیمار را دعا گفتى و دست بوى فرو آوردى بر شرط ایمان. گفتهاند که: این دعا گفتى: «اللّهمّ! انت اله من فى السماء و اله من فى الارض، لا اله فیهما غیرک، و انت جبّار من فى السماء و جبار من فى الارض لا جبّار فیهما غیرک، و انت حکم من فى السماء و حکم من فى الارض، لا حکم فیهما غیرک، قدرتک فى الارض کقدرتک فى السماء، و سلطانک فى الارض کسلطانک فى السّماء، اسألک باسمک الکبیر و وجهک المنیر و ملکک القدیم، انک على کل شىء قدیر.
وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ گفتهاند که: مسیح مرده زنده نکرد مگر که جبرئیل در آن حال حاضر بود و چهار کس معروفند که زنده کرد ایشان را: یکى عاذر دوستى بود از دوستان عیسى (ع)، بیمار شد خواهر خویش بنزدیک عیسى فرستاد تا وى را خبر دهد. و میان ایشان سه روزه راه بود، چون عیسى و اصحاب او آمدند، عاذر از دنیا رفته بود، بسر خاک وى شد، عیسى، و این دعا بگفت اللّهم ربّ السماوات السبع، و الارضین السبع انّک ارسلتنى الى بنى اسرائیل، ادعوهم الى دینک و اخبرهم انى احیى الموتى باذنک، فاحى العاذر» این دعا بگفت، و عاذر سر از خاک بر زد زنده، و با عیسى بیامد، و روزگارى دیگر بزیست، و وى را بعد از آن فرزند آمد.
دیگر ابن العجوز، مرده بود و بر جنازه نهاده مىبردند، عیسى دعا کرد و در آن حال زنده شد، از جنازه فرود آمد و جامه در پوشید، و با اهل خویش شد، و بعد از آن فرزند زاد. سدیگر ابنة العاشر، عیسى (ع) را گفتند که: این زن دیروز فرمان یافت عیسى دعا کرد زنده شد، و بعد از آن روزگارى بماند و فرزند زاد، چهارم سام بن نوح (ع) عیسى بسر خاک وى شد دعا کرد زنده شد، و از گور بر آمد، موى یک نیمه سر وى سفید شده بود و در آن روزگار سپیدى در موى نبودى. گفتهاند که سام بن نوح پانصد سال از عمرش گذشته بود همه در جوانى و سیاه مویى، پس آن روز که زنده شد از هیبت و ترس قیامت نیمه سر وى سپید شد. پس آن گه که از خاک بر آمد گفت: قیامت برخاست؟ عیسى گفت: قیامت بر برنخاست، اما من ترا برخواندم بنام اعظم تا زنده شدى. آن گه عیسى گفت: هم بر جاى بمیر! سام گفت: بشرط آنکه دعا کنى تا اللَّه تعالى مرگ بر من آسان کند و از سکرات موت زینهار دهد و ایمن کند! عیسى دعا کرد چنان که وى خواست و بخاک فرو شد. کلبى گفت: دعاء عیسى که بآن مرده زنده کردى این بود که: «یا حىّ یا قیوم!».
قوله: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ مفسران گفتند: چون عیسى (ع) مرده زنده کرد، و اکمه و ابرص را بىعیب کرد، قوم وى گفتند: این سحر است، بجادویى و استادى کردى! و ما نگرویم تا آنکه ما را خبر دهى از آن چه در خانهاى خویش میخوریم و مىنهیم! پس عیسى ایشان را خبر دارد که بامداد بخانههاى خویش چه خوردند و باقى روز را چه نهادند. سدى گفت: عیسى در کتّاب بود، و با کودکان گفتى که: پدران و مادران شما فلان طعام خوردند و از بهر شما که کودکانید چندین بر گرفتند و نهادند.
کودکان با خانها شدندى و گریستن در گرفتندى که شما این خوردید و آن خوردید و چندین نهادید. ایشان گفتندى: شما را که خبر داد از حال و قصه ما؟ کودکان میگفتند که عیسى ما را از آن خبر داد. پس کودکان را همه از کتّاب باز گرفتند و در خانهاى جمع کردند و گفتند: «لا تلعبوا مع هذا السّاحر»! با این جادوگر بازى مکنید و با وى میامیزید! عیسى بطلب ایشان رفت، پدران گفتند: ایشان این جا حاضر نهاند.
عیسى دانست که ایشان در کدام خانهاند. گفت: پس درین خانه کهاند؟ پدران گفتند: «خنازیر» عیسى گفت «کذلک یکونون» همچنین باشند! پس پدران چون ایشان بازدیدند، همه خنازیر بودند، چنان که خود گفته بودند. پس این قصه در بنى اسرائیل آشکارا شد، همه قصد عیسى کردند، مادر عیسى وى را بر گرفت و بر مرکوبى نشاند و از آن دشمنان بگریختند و بمصر شدند.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکرت لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ مُصَدِّقاً نصب على الحال و الوصف. لِما بَیْنَ یَدَیَّ من التوراة اى الکتاب الذى انزل قبلى، و قیل معناه. احقق ما اتى به مِنَ التَّوْراةِ اى بالتوراة فیکون ذلک معدودا من جملة معجزاته. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ مفسران گفتند: در شریعت موسى (ع) گوشت شتر و بعضى مرغان و ماهیان حرام بود بر بنى اسرائیل. چنانک آنجا گفت: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ. رب العالمین آن بریشان حلال کرد بر زبان عیسى وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ میگوید: آوردم بشما نشانى از خداوند شما، این نشان جمله معجزاتست و عجائب کار وى که دلالت کرد بر درستى رسالت و نبوت وى. اما بر لفظ وحدان گفت که از روى دلالت همه یک جنس است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ اى وحّدوا اللَّه و اطیعونى فیما امرتکم به من النصیحة.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ این سخن اینجا و در سوره مریم بیزارى است از آنچه ترسایان دعوى کردند در وى. یعنى اگر من از افعال الهى چون مرده زنده کردن و مرغ زنده ساختن و غیر آن چیزى نمودم بر طریق معجزات و بیان دلالت بر صحت رسالت، خداى را عزّ و جلّ بندهام و آفریده او، و اللَّه است که خداى منست و خداى شما، او را پرستید و او را بنده باشید، و بیگانگى و یکتایى وى اقرار دهید، راه راست اینست. هر که ازین برگشت بر راه راست نیست و دین وى بصفت استقامت نیست.
وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ مریم در محراب بود، جبرئیل آمد و با وى این خطاب کرد و گفت: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ اللَّه ترا برگزید و از همه فاحشه و اثم پاک کرد. سدى گوید: تطهیر وى آن بود که هرگز هیچ مرد بوى نرسید و حیض زنان ندید. وَ اصْطَفاکِ عَلى نِساءِ الْعالَمِینَ گزین اول عام است که وى را بگزید، چنانک همه زنان پاکان نیک زنان را گزید، پسین گزین خاص است که وى را بگزید تا فریشته دید و روح پاک یافت از نفخه پاک جبرئیل و بىشوى پسر زاد نساء و نسوة نامى است جمع زنان را که از آن لفظ وحدان نیست یکى را گویند: «امرأة»، و جماعت «نسوة، و نسوان» و تصغیر «نسیّان».
یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ معنى قنوت طاعت داشتن است و عبادت کردن بر دوام، اگر در نماز باشد و گر بیرون از نماز. وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ مفسران در معنى این سجود و رکوع دو قول گفتهاند: یکى آنکه آن دو رکن معروف خواهد از ارکان نماز. و آن گه فرا پیش داشتن سجود را از رکوع دو وجه است: یکى آنکه در شریعت ایشان چنان بود، سجود فرا پیش رکوع مىداشتند. دیگر وجه آنکه این تنبیه بر آنک واو ترتیب واجب نکند، هر چند که از روى لفظ سجود فرا پیش داشت، اما از روى معنى و شرط نماز رکوع در پیش است. قول دیگر در معنى وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی آنست که: سجود اصل نمازست، چنانک گفت: وَ أَدْبارَ السُّجُودِ و رکوع حقیقت شکر است. چنانک گفت: وَ خَرَّ راکِعاً اى شاکرا رب العالمین باین دو کلمه مریم را نماز فرمود و شکر فرمود. آنچه گفت: مَعَ الرَّاکِعِینَ معنى آنست که: مع الراکعین الساجدین. لکن دانست که در وَ اسْجُدِی ساجدین خود معلوم شود و مَعَ الرَّاکِعِینَ اشارتست فرا آن که زن را با مردان نماز کردن بجماعت رواست، و دلیل است بر آن که نماز بجماعت مؤکد است و بآن فرمان شرع است، و بمذهب بوثور و جماعتى از اهل ظاهر خود فریضه است.
اگر کسى گوید: چونست که در ابتداء این آیات قصه مریم در گرفت آن گه قصه زکریا در میان آورد، باز بقصه مریم باز رفت؟ اگر هم ز اول قصه مریم تمام بگفتى و آن گه قصه زکریا در آن پیوستى سخن با نظامتر بودى؟ جواب وى آنست که: قصه ایشان هر دو، بر دو وجه مشتمل است: یکى بیان آیت ولایت و نبوت، دیگر بیان طاعت و عبادت. اول در ابتداء قصه مریم بیان آیت ولایت او در گرفت و تمامى آن بپایان برد. سپس بیان آیت نبوت زکریا در آن پیوست که آیت بر پى آیت لائقتر بوده پس عبادت زکریا درگرفت تا قصه وى تمام شد، آن گه عبادت مریم در آن پیوست که ذکر عبادت بر پى ذکر عبادت لائقتر بود. پس معلوم شد که این سخن بر نظام خویش است و بر ترتیب خویش.
ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى ذلک الذى ذکر فى هذه الآیات من حدیث الغیب نوحیه الیک که ما وحى کردیم آن را بتو، لم تشهده یا محمد! میگوید آنچه گفتیم درین قصّهها آنست که از تو غیب بود یا محمد! وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ و تو نبودى نزدیک ایشان که اهل مسجد مقدس بودند، و نیکان آن شهر در آن زمان، که هر کس مىگفت: مریم مرا باید داد تا من بدارم و پرورم.
إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ انبیاء اقلام داشتند، و اهل جاهلیت از لام. و درین آیت ردّ ایشانست که قرعه از قمار محرّم شمرند و دلیل بر اباحت قرعه آنست که اللَّه تعالى گفت: فَساهَمَ فَکانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ
و مصطفى (ص) چون سفر کردى میان زنان قرعه زدى، آن کس که قرعه بر وى برآمدى با خود بسفر بردى. این دلیلها روشن است که قرعه مباح است، و نه از شمار قمار است.
وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ تخاصم و اختصام و مخاصمة جنگ کردن است با یکدیگر، و آن از خصم گرفته و خصم جانب است. یعنى که این از یک سو سخن میگوید، و آن از یک سوى دیگر مىگوید.
إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ، الآیة... کلمه این جا نام عیسى (ع) است از بهر آن او را کلمه خوانده و مصطفى (ص) هم او را کلمه خواند، که او حاصل گشت و موجود بىپدر بکلمة اللَّه که گفت: کُنْ اسْمُهُ الْمَسِیحُ اختلاف است میان علماء که چرا مسیح نام کردند وى را. قیل: لانه مسح بالبرکة و جعل مبارکا اینما کان. وى را ببرکت بپاسیده بودند که بهر عاهت که رسید بسلامت گشت. و قیل: لانّه کان ممسوحا بالدّهن لمّا ولد. و قیل: لانه کان ممسوح القدمین لا اخمص لهما. و قیل لانه کان ممسوحا بالجمال، یعنى الجمال النفسىّ و البدنىّ من الاخلاق الجمیلة و الفضائل الکثیرة، نحو قول النبى (ص) فى جریر: «علیه مسحة ملک»
و قیل مسحه جبرئیل بجناحه من الشیطان الرجیم. حتى لم یکن للشیطان علیه سبیل فى وقت ولادته، و فى ذلک ما روى عن وهب بن منبه قال: لما ولد عیسى اتت الشیاطین ابلیس فقالوا له اصبحت الاصنام منکّسة! فقال هذا الحادث حدث، و قال مکانکم، فطار حتى جاء خافقى الارض فلم یجد شیئا، ثم جاء البحار فلم یجد شیئا ثم طار ایضا فوجد عیسى ولد، و اذ الملائکة قد حفّت حوله فلم یصل الیه ابلیس، فرجع الیهم فقال ان نبیا ولد البارحة ما حملت انثى قطّ و لا وضعت الّا انا بحضرتها الّا هذه، فایأسوا ان تعبد الاصنام بعد هذه اللیلة، و لکن ائتوا بنى آدم من قبل الخفة و العجلة، باین قولها که گفته شد، مسیح فعیل است بمعنى مفعول و روا باشد که بر معنى فاعل نهند، چنانک کلبى گفت: «سمّى مسیحا لانّه کان یمسح الاکمه و الأبرص فیبرء و یمسح عین الاعمى فیبصر، و قیل: لانّه کان ماسحا للارض بسیاحته فیها» باین هر دو قول مسیح بمعنى ماسح است. و دجال را مسیح گویند هم بر معنى مفعول، هم بر معنى فاعل. اما بر معنى مفعول آنست که: «کان ممسوح احدى العینین کأنها عنبة طافیة یعنى ناتئة. و فى ذلک ما
روى ان النبى (ص) قال: أنذرکم المسیح! هو رجل ممسوح. فاعلموا ان اللَّه لیس باعور، لیس اللَّه باعور لیس اللَّه باعور!
و روى ابن عمر قال: قام رسول اللَّه (ص) فذکر المسیح الدجال، فقال انّ اللَّه تعالى لیس باعور الا ان المسیح الدجال اعور عین الیمنى کأن عینه، عنبة طافیة.
و قیل کان ممسوحا باللعنة. اما بر معنى فاعل آنست که: یمسح الارض کلها الا مکة و مدینة و بیت المقدس، و على هذا سمّى دجّالا لطوفه البلاد و قطعه الارضین، یقال دجل فى الارض اى ضرب فیها و طافها. و قیل من التلبیس و التمویه، یقال: دجّل اذا لبس و موّه». و قیل المسیح الذى یطبق الموضع فعیسى علیه السلام طبق الارض بالعدل و الدجال طبق الارض بالجور. ازین قولها که گفتیم اختیار آنست که بو عبیده گفت: دجال را مسیح نام کردند که ممسوح العین است، و در حق عیسى علیه السلام مسیح «مشیحا» است. بزبان عبرى و لغت رومیان، پس عرب آن را معرب کردند و شین منقوطه بسین بدل کردند چنان که موسى بزبان ایشان «موشا» است چون عرب با زبان خود گردانیدند، شین را با سین کردند. «اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» گفتهاند که: مسیح لقب است و عیسى نام و عیسى بزبان رومیان «ایشوع» است.
آن گه صفت عیسى (ع) بیان کرد: «وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ». وجیها نصب على الوصف و الحال است، اى مکینا، شریفا، ذا قدر و جاه، میگوید: روشناس است، و تمام قدر، با جاه و منزلت و کرامت، با پایگاه و جایگاه نزدیک خداى عزّ و جل، هم در دنیا و هم در آخرت.
وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ تقرب وى آنست که وى را به آسمان بردند، و همانست که گفت: وَ رافِعُکَ إِلَیَّ این الىّ بمعنى تقریب است چون رفعه اللَّه الیه.
وَ یُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَ کَهْلًا این مهد اشارة است فرا هنگام که نه همه در گهواره سخن میگفت اما در آن هنگام که اهل گهواره بودى سخن مىگفت سخنان بزرگان. و این سخنان که در مهد گفت آن است که: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا... الایة قال مجاهد: قالت مریم کنت اذا خلوت انا و عیسى حدّثنى و حدّثته،. فاذا شغلنى عنه انسان سبّح فى بطنى و انا اسمع. وَ کَهْلًا اى و یکلّمهم کهلا نصب است بر حال و فائده ذکر کهل آنست که: وى را جوان بآسمان بردهاند، و باز خواهد آمد با زمین، و بهنگام کهلى مردمان را سخن گوید و او را ببینند.
و کهل، بنزدیک عرب اوست که جوانی وى تمام شد و بجاى آن رسید که خرد وى مکثر گردد و جوانى وى آرمیده و محکم، اگر در موى سفیدى بود یانى. و گفتهاند که: از سى و دو سال تا به پنجاه و دو سال کهل است، و از پنجاه و دو سال تا بآخر عمر شیخ . و قیل یکلم الناس فى المهد صبیا، و کهلا نبیا این بشارت مریم است بنبوت عیسى (ع) و بزندگانى وى تا بایام کهولت.
وَ مِنَ الصَّالِحِینَ یعنى المذکورین فى قوله وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ مثل موسى و اسرائیل و اسحاق و ابراهیم علیهم السلام.
قالَتْ رَبِّ أَنَّى یَکُونُ لِی وَلَدٌ این خطاب مریم با جبرئیل است، گفت: یا سیدى! چون بود مرا فرزند؟ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، و نپاسیدست مرا هیچ بشر.
مسیس این جا جماع است، و بشر مردم است. بشر نام کردند از مباشرت که بدیدار و حس باو توان رسید نه چون فرشته و پرى، و لذلک یقول اللَّه: ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ قالَ کَذلِکِ اللَّهُ یَخْلُقُ ما یَشاءُ . این جا یَخْلُقُ ما یَشاءُ گفت و در قصه زکریا یَفْعَلُ ما یَشاءُ. فرق آنست که زکریا را فرزند داد بر نسق عادت که میان خلق روانست در آفرینش، پس لفظ فعل لائقتر بود در آن که عام است، و مریم را فرزند داد نه بر عادت توالد و تناسل بلکه بر ابداع محض، و خلق مخصوص، پس لفظ خلق در آن لائقتر بود که خاصتر است از لفظ فعل.
إِذا قَضى أَمْراً معنى قضا بر گزاردن کارى بود و تمام کردن آن از روى گفتار یا از روى کردار اما از روى گفتار آنست که ربّ العالمین گفت: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ و قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ. و از روى کردار آنست که گفت: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ. و هم از باب فعل است قضى فلان دینه، و قضى نحبه و این جا هر دو وجه احتمال کند.
فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ گفتهاند که: این خطاب تکوین مخاطب را در حال تکوّن صورت بندد، لا قبله و لا بعده. و گرنه این خطاب درست نیاید. و درست آنست که این خطاب بآنست که در علم حق موجودست اگر چه معدوم الذات است و هر چه معلوم حق بود، در حکم موجود بود پس خطاب آن درست آید.
شامى خواند یگانه فَیَکُونُ بنصب نون بر جواب امر، و جواب امر بفا عرب بنصب گویند و برفع گویند، اما برفع بیشتر گویند وَ یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ بیا قراءة نافع و عاصم و یعقوب است، اختیار ابو حاتم، و معطوف بر پاى یَخْلُقُ. و ایشان که بنون خوانند گویند: معطوف است بر نُوحِیهِ إِلَیْکَ. و یُعَلِّمُهُ الْکِتابَ اى الکتابة و الخطّ بیده بعد ما بلغ اشده، و قیل فى طفولیته. و در وى آموزد اللَّه نبشتن و دبیرى. وَ الْحِکْمَةَ: یعنى علم حلال و حرام و سنت و گفتهاند که: کتاب اینجا جمله کتب منزل است و توریت و انجیل در عموم آن شود، اما تخصیص آن هر دو بذکر، تفضیل و شرف آن راست، چنانک جبرئیل و میکائیل تخصیص کرد بعد از ذکر عموم تفضیل و شرف ایشان را.
وَ رَسُولًا عطف است بر وجیها و قیل تقدیره: و یجعله رسولا. و قیل منصوب على الحال، یعنى: و یعلمه الکتاب و هو رسول الى بنى اسرائیل. گفتهاند: آخر پیغامبران بنى اسرائیل عیسى (ع) بود و اول ایشان یوسف (ع).
روى انّ النبى (ص) قال بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبىّ، اربعة آلاف من بنى اسرائیل.
قوله أَنِّی قَدْ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ یعنى که وى را برسولى.
ببنى اسرائیل فرستاد تا گفت که: من آمدم بشما و علامتى آوردم از خداى بشما که گواهى میدهد بر نبوت و رسالت من، گفتند: آن چه علامت است؟ جواب داد، أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ بکسر الف قراءة نافع بر اضمار قول و ایشان که أنّى بنصب الف خوانند معنى آنست که: الآیة انّى اخلق لکم من الطین معنى خلق بحقیقت ابداع است و اختراع اعیان. و لا خالق الا اللَّه عزّ و جل، اما عیسى بر سبیل توسع گفت: أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ اى اجعل لکم من الطین میگوید: کنم و سازم شما را از گل چون سان مرغ، فَأَنْفُخُ فِیهِ النّفخ جعل الریح فى الشیء و منه النفخة.
فَیَکُونُ طَیْراً قراءة عامه است بیاء، میگوید باد در آن دهم تا مرغى بود. فیکون طائرا قراءة مدنى و یعقوب است. یعنى که تا پرنده بود گفتهاند که: خفاش بود، طرفهترین مرغها، بگوشت مىپرد و بىخایه زه کند. و شیر دهد که پستان دارد و دندان دارد و حیض بیند.
آن گه گفت: بِإِذْنِ اللَّهِ اهل معانى گفتند: این بِإِذْنِ اللَّهِ فصل است میان فعل خدا و فعل عیسى در خلق، و در نفخ نگفت باذن اللَّه و همچنین در أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ، و در أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ نگفت باذن اللَّه که این همه از افعال عیسى است اما بودن مرغ و زنده کردن وى و احیاء مردگان باذن اللَّه در آن پیوست که آن خبر فعل خدایى است و مخلوق را در آن هیچ راه نیست.
قوله وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ گفتهاند که: اکمه شب کورست، و گفتهاند: نابیناى مادر زاد است، و ابرص پیس است. و این دو عیب از میان عیبها و علتها مخصوص کرد که مردم را بمداوات آن هیچ راه نیست، تا عیسى را معجزه باشد.
و روزگار ایشان روزگار طبّ بود: زیرکان و حکیمان بودند در میان ایشان، و آنچه در وسع آدمى آید از نوع مداومت و فنون معالجات ایشان بجاى مىآوردند و در آن ماهر بودند. پس رب العالمین معجزه عیسى هم از آن جنس ساخت که ایشان در آن ماهر بودند. تا در ایشان اثر بیشتر کند. وهب بن منبه گفت که: روز بودى که پنجاه هزار کس مداوات کردى، ازین بیماران و اسیران و نابینایان و دیوانگان، هر کس که طاقت داشتى بر عیسى رفتى، و آن گه نتوانستى رفتن عیسى برو خود رفتى. و آن گه مداوات وى آن بودى که آن بیمار را دعا گفتى و دست بوى فرو آوردى بر شرط ایمان. گفتهاند که: این دعا گفتى: «اللّهمّ! انت اله من فى السماء و اله من فى الارض، لا اله فیهما غیرک، و انت جبّار من فى السماء و جبار من فى الارض لا جبّار فیهما غیرک، و انت حکم من فى السماء و حکم من فى الارض، لا حکم فیهما غیرک، قدرتک فى الارض کقدرتک فى السماء، و سلطانک فى الارض کسلطانک فى السّماء، اسألک باسمک الکبیر و وجهک المنیر و ملکک القدیم، انک على کل شىء قدیر.
وَ أُحْیِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ گفتهاند که: مسیح مرده زنده نکرد مگر که جبرئیل در آن حال حاضر بود و چهار کس معروفند که زنده کرد ایشان را: یکى عاذر دوستى بود از دوستان عیسى (ع)، بیمار شد خواهر خویش بنزدیک عیسى فرستاد تا وى را خبر دهد. و میان ایشان سه روزه راه بود، چون عیسى و اصحاب او آمدند، عاذر از دنیا رفته بود، بسر خاک وى شد، عیسى، و این دعا بگفت اللّهم ربّ السماوات السبع، و الارضین السبع انّک ارسلتنى الى بنى اسرائیل، ادعوهم الى دینک و اخبرهم انى احیى الموتى باذنک، فاحى العاذر» این دعا بگفت، و عاذر سر از خاک بر زد زنده، و با عیسى بیامد، و روزگارى دیگر بزیست، و وى را بعد از آن فرزند آمد.
دیگر ابن العجوز، مرده بود و بر جنازه نهاده مىبردند، عیسى دعا کرد و در آن حال زنده شد، از جنازه فرود آمد و جامه در پوشید، و با اهل خویش شد، و بعد از آن فرزند زاد. سدیگر ابنة العاشر، عیسى (ع) را گفتند که: این زن دیروز فرمان یافت عیسى دعا کرد زنده شد، و بعد از آن روزگارى بماند و فرزند زاد، چهارم سام بن نوح (ع) عیسى بسر خاک وى شد دعا کرد زنده شد، و از گور بر آمد، موى یک نیمه سر وى سفید شده بود و در آن روزگار سپیدى در موى نبودى. گفتهاند که سام بن نوح پانصد سال از عمرش گذشته بود همه در جوانى و سیاه مویى، پس آن روز که زنده شد از هیبت و ترس قیامت نیمه سر وى سپید شد. پس آن گه که از خاک بر آمد گفت: قیامت برخاست؟ عیسى گفت: قیامت بر برنخاست، اما من ترا برخواندم بنام اعظم تا زنده شدى. آن گه عیسى گفت: هم بر جاى بمیر! سام گفت: بشرط آنکه دعا کنى تا اللَّه تعالى مرگ بر من آسان کند و از سکرات موت زینهار دهد و ایمن کند! عیسى دعا کرد چنان که وى خواست و بخاک فرو شد. کلبى گفت: دعاء عیسى که بآن مرده زنده کردى این بود که: «یا حىّ یا قیوم!».
قوله: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ مفسران گفتند: چون عیسى (ع) مرده زنده کرد، و اکمه و ابرص را بىعیب کرد، قوم وى گفتند: این سحر است، بجادویى و استادى کردى! و ما نگرویم تا آنکه ما را خبر دهى از آن چه در خانهاى خویش میخوریم و مىنهیم! پس عیسى ایشان را خبر دارد که بامداد بخانههاى خویش چه خوردند و باقى روز را چه نهادند. سدى گفت: عیسى در کتّاب بود، و با کودکان گفتى که: پدران و مادران شما فلان طعام خوردند و از بهر شما که کودکانید چندین بر گرفتند و نهادند.
کودکان با خانها شدندى و گریستن در گرفتندى که شما این خوردید و آن خوردید و چندین نهادید. ایشان گفتندى: شما را که خبر داد از حال و قصه ما؟ کودکان میگفتند که عیسى ما را از آن خبر داد. پس کودکان را همه از کتّاب باز گرفتند و در خانهاى جمع کردند و گفتند: «لا تلعبوا مع هذا السّاحر»! با این جادوگر بازى مکنید و با وى میامیزید! عیسى بطلب ایشان رفت، پدران گفتند: ایشان این جا حاضر نهاند.
عیسى دانست که ایشان در کدام خانهاند. گفت: پس درین خانه کهاند؟ پدران گفتند: «خنازیر» عیسى گفت «کذلک یکونون» همچنین باشند! پس پدران چون ایشان بازدیدند، همه خنازیر بودند، چنان که خود گفته بودند. پس این قصه در بنى اسرائیل آشکارا شد، همه قصد عیسى کردند، مادر عیسى وى را بر گرفت و بر مرکوبى نشاند و از آن دشمنان بگریختند و بمصر شدند.
إِنَّ فِی ذلِکَ اى فیما ذکرت لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ. وَ مُصَدِّقاً نصب على الحال و الوصف. لِما بَیْنَ یَدَیَّ من التوراة اى الکتاب الذى انزل قبلى، و قیل معناه. احقق ما اتى به مِنَ التَّوْراةِ اى بالتوراة فیکون ذلک معدودا من جملة معجزاته. وَ لِأُحِلَّ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ مفسران گفتند: در شریعت موسى (ع) گوشت شتر و بعضى مرغان و ماهیان حرام بود بر بنى اسرائیل. چنانک آنجا گفت: فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ. رب العالمین آن بریشان حلال کرد بر زبان عیسى وَ جِئْتُکُمْ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ میگوید: آوردم بشما نشانى از خداوند شما، این نشان جمله معجزاتست و عجائب کار وى که دلالت کرد بر درستى رسالت و نبوت وى. اما بر لفظ وحدان گفت که از روى دلالت همه یک جنس است.
فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُونِ اى وحّدوا اللَّه و اطیعونى فیما امرتکم به من النصیحة.
إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ این سخن اینجا و در سوره مریم بیزارى است از آنچه ترسایان دعوى کردند در وى. یعنى اگر من از افعال الهى چون مرده زنده کردن و مرغ زنده ساختن و غیر آن چیزى نمودم بر طریق معجزات و بیان دلالت بر صحت رسالت، خداى را عزّ و جلّ بندهام و آفریده او، و اللَّه است که خداى منست و خداى شما، او را پرستید و او را بنده باشید، و بیگانگى و یکتایى وى اقرار دهید، راه راست اینست. هر که ازین برگشت بر راه راست نیست و دین وى بصفت استقامت نیست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَمَّا أَحَسَّ عِیسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ الایة... معنى احساس دانستن است و یافتن بخرد، و دیدن بحاسه بصر، میگوید که: چون عیسى (ع) بدانست و دریافت که جهودان بر کفر محکم ایستادهاند، و اصرار ایشان بر کفر دید و قصد قتل عیسى (ع) میکردند و ساز بد که پنهان مىساختند، عیسى (ع) در آن حال از ایشان برگشت و راه گریز گرفت، تا بقومى حواریان در افتاد. یعنى گازران که جامها مىشستند و سپید میکردند. از ایشان نصرت خواست بر جهودان و گفت: مَنْ أَنْصارِی إِلَى اللَّهِ؟ انصار جمع نصیر است چنان که اشهاد جمع شهید، و الى بمعنى مع است، چنان که گفت آنجا: وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ یعنى مع اموالکم و عرب گویند: «الذّود الى الذود ابل» یعنى مع الذود. و معناه «من یضیف نصرته ایاى الى نصرة اللَّه؟» آن کیست از شما که مرا نصرت کند با آنکه اللَّه مرا نصرت میدهد.
گفتهاند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفتهاند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مىباید هر یکى چنان که نشان کردهام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دلتنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن همسانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفتهاند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمىدیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مىگریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفتهاند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستانندهام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بىمرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کردهاند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایاناند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوماند، یکى مسلماناناند که مىگویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهوداناند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایاناند. یک گروه مىگویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مىگویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلماناند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافراناند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلماناند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بىنیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مىدارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخواندهاى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفتهاند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
گفتهاند این نصرت زبان است و اثبات حجت که میطلبید، نه نصرت شمشیر.
قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ حواریون گفتند که ما یارانیم خداى را و این بر فراخى مجال عرب است در سخن ایشان، مراد بآن نصرت دین است، چنان که گفت: إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ یعنى: ان تنصروا دین اللَّه. جاى دیگر گفت: وَ یَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اى و ینصرون دین اللَّه و رسوله.
امّا حواریون، خلافست میان علما که این نام ایشان را از بهر چه نهادند؟ قومى گفتند: از بهر آنکه جامهاى سپید داشتند، عیسى (ع) بایشان در رسید و ایشان همه سپید جامه بودند، صید ماهى میکردند. و درست آنست که گازران بودند: «کانوا یحوّرون الثّیاب اى یبیّضونها» و زن را حوراء گویند به آن معنى که سیاهه چشم وى سیاه باشد و سپیده سخت سپید و خالص. رسول خدا (ص) گفت: «هر پیغامبرى را حوارى است، حوارى ما زبیر بن العوام است. این خبر دلیل است که حوارى نامیست خاصگیان هر پیغامبرى را. ازین جاست که قتاده گفت: انّ الحواریین کلهم من قریش: ابو بکر، و عمر، و على، و حمزة، و جعفر، و ابو عبیدة بن الجراح، و عثمان بن مظعون، و عبد الرحمن ابن عوف، و سعد بن ابى وقاص، و عثمان ابن عفان، و طلحه ابن عبید اللَّه و الزبیر ابن العوام و در قصه این آیت گفتهاند که مریم عیسى (ع) را با حرفت صبّاغى داد پیش مهتر صبّاغان، چون آن حرفت بدانسته بود و دریافته، آن مهتر صباغان جامهاى بسیار بوى داد، و بر هر جامه نشان کرد بر آن رنگ که میخواست. آن گه به عیسى گفت: این جامها رنگارنگ مىباید هر یکى چنان که نشان کردهام به رنگ میکن، این بگفت و به سفرى بیرون شد و جامها بعیسى سپرد. عیسى رفت و آن جامها همه در یک خنب نهاد بر یک رنگ راست، و گفت: «کونى باذن اللَّه على ما ارید منک» پس آن گه مهتر صباغان زود از سفر باز آمد و آن جامها دید، در یک خنب نهاده، و بیک رنگ داده، دلتنگ شد، گفت: این جامها تباه کردى! عیسى گفت: جامها چون خواهى؟ و بر چه رنگ خواهى؟ تا چنانک تو خواهى از خنب بیرون آرم، چنان کرد. یکى سبز آمد، یکى زرد، یکى سرخ چنانک مراد بود. آن مرد از کار وى عجب درماند و دانست که بجز صنع الهى نیست، بوى ایمان آورد و اصحاب وى همه ایمان آوردند. و نصرت دین وى کردند.
این است که رب العالمین گفت: قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ کلبى گفت: حواریون دوازده مرد بودند و از خاصگیان عیسى که بر راه اتّباع وى راست رفتند و درست آمدند، همیشه با وى بودند، و هرگز از وى جدا نگشتند، هر گه که گرسنه شدندى گفتندى: «یا روح اللَّه جعنا» عیسى دست بر زمین زدى و هر یکى را دو رغیف بیرون آوردى. و در حال تشنگى میگفتند: «عطشنا یا روح اللَّه!» عیسى دست در زمین زدى، آب بر آمدى، تا ایشان بیاشامیدندى. پس ایشان گفتند: یا روح اللَّه! کیست از ما فاضلتر که بتو ایمان آوردیم، و بر پى تو ایستادیم، چون گرسنه شویم ما را طعام دهى، و در تشنگى آب دهى؟ عیسى گفت: از شما فاضلتر آنست که بدست خویش کار کند، و از کسب خویش خورد! ایشان چون این سخن بشنیدند حرفت گازرى بیاموختند، و از کسب خویش خوردند ایشانند که رب العالمین نام ایشان حواریان نهاد، و از ایشان حکایت کرد که گفتند: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ: رَبَّنا آمَنَّا هم از قول حواریان است، میگوید: خداوند ما! ما ایمان داریم و بگرویدیم بِما أَنْزَلْتَ بآنچه فرو فرستادى از آسمان یعنى کتاب انجیل: وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ و بر پى رسول ایستادیم یعنى عیسى (ع). فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ اى مع محمد (ص) و امته، و هم الذین ذکرهم اللَّه فى قوله لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
وَ مَکَرُوا یعنى الذین احسّ عیسى منهم الکفر. ایشان که عیسى ازیشان کفر معلوم کرده بود، مکر ساختند. و مکر ایشان آن بود که چون عیسى و مادر از میان ایشان بیرون شدند و پس با حواریان بایشان باز آمد و دعوت کرد، ایشان قصد عیسى کردند، و دار زدند، تا وى را بردار کنند، رب العالمین گفت: وَ مَکَرَ اللَّهُ ایشان ساز نهانى ساختند، و اللَّه ساز نهانى ساخت، گفتند که: مکر، سازى بود پوشیده.
و باشد که مفسدت را کنند، و باشد که مصلحت را. و مکر اللَّه جز مصلحت را نباشد، و غدر با آن نبود که اللَّه تعالى پاک است و منزه از غدر کردن. این هم چنان است که خود را جل جلاله کید گفت و آن گه در آن کید از غرور پاک و منزه است. بخلاف مخلوق که کید او با غرور است و مکر او با غدر. پس مکر خالق بمکر مخلوق نماند، هم نامى هست، لکن همسانى نیست، و درین آیت رد جهمیان ظاهر است و اهل سنت را بحمد اللَّه در آن حجت قاهر.
وَ مَکَرَ اللَّهُ گفتهاند که: مکر اللَّه اینجا آنست که: پیغام داد به عیسى تا فرا حواریان گفت که: آن کیست از شما که رضا دهد تا شبه من بر وى افکنند، و وى را ببدل من بردار کنند و بهشت او را بود؟ یکى از ایشان اجابت کرد، آنست که اللَّه تعالى گفت: شُبِّهَ لَهُمْ وهب ابن منبه گفت در بیان این قصه: که عیسى شبى نشسته بود با حواریان، و ایشان را وصیتها میکرد، و نصیحتها میگفت، آن گه گفت: یکى از شما امشب بمن کافر شود، و مرا بچند درم بفروشد. پیش از آنکه خروه بانگ کند و روشنایى روز پدید آید، تا درین سخن بودند، جهودان بیامدند و عیسى (ع) را در آن میانه شب ببردند، و دار زده بودند تا وى را بردار کنند. اللَّه تعالى آن شب فرمان داد تا جهان تاریک گشت، تاریکى عظیم که ایشان یکدگر را نمىدیدند. فریشتگان آمدند در آن ساعت و عیسى (ع) را رهانیدند از دست ایشان. آن مرد که عیسى (ع) او را نام زد کرده بود بکفر و بیگانگى، نام وى یهودا بود. بجهودان گفت: مرا چه دهید اگر من شما را بعیسى دلالت کنم؟ سى درم بوى دادند. وى بیامد و عیسى در خانه بود که روزن به بیرون داشت. چون در خانه شد اللَّه تعالى شبه عیسى بر وى افکند و جبرئیل آمد عیسى را از آن روزن به آسمان برد. جهودان از پس آن مرد در رفتند و آن مرد را بر صورت عیسى دیدند، وى را بگرفتند و بردار کردند. و بعد از آن مادر عیسى و زنى دیگر آمدند بپاى دار و میگریستند. رب العالمین فرمان داد تا عیسى بیامد و ایشان را گفت چرا مىگریید؟ ایشان گفتند: بتو میگرییم. عیسى گفت: شما دلتنگ نباشید که اللَّه تعالى مرا بآسمان برد و با من نیکوئیها کرد و جز خیر و راحت پیشم نیامد، و این مرد را که بردار کردند اللَّه تعالى شبه من بر وى افکند، تا جهودان پنداشتند که آن من بودم. این است که رب العالمین گفت: وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ جهودان پنداشتند که ایشان دست بردند بآن مکر که ساختند و مکر اللَّه به است و ساز او مه.
تواریخیان گفتند که: عیسى سى و سه ساله بود که او را بآسمان بردند از بیت المقدس شب قدر از ماه رمضان و سى ساله بود که از آسمان بوى وحى آمد.
چنان که مدت نبوّت و ابلاغ وى سه سال بر آمد، آن گه او را بآسمان بردند. و مریم آن گه که بوى بار گرفت سیزده ساله بود، و بعد از رفع عیسى (ع) شش سال بزیست. و ولادت عیسى بعد از ملک اشکانیان بود به پنجاه و یک سال و بعد از غلبه اسکندر بزمین بابل بشصت و پنج سال. و عیسى به بیت لحم زاد که منزلى است از منازل مسجد اقصى.
مصطفى (ص) شب معراج آنجا فرود آمد و نماز کرد.
قوله: إِذْ قالَ اللَّهُ یا عِیسى إِنِّی مُتَوَفِّیکَ در معنى مُتَوَفِّیکَ دو قول گفتهاند: یکى آنست که اللَّه گفت یا عیسى من ترا ستانندهام و گیرنده و از دنیا بسوى خود بر آورنده بىمرگ. همانست که جاى دیگر گفت: فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی اى قبضتنى الى السّماء و أنا حىّ. این قول کعب است و حسن و کلبى و مطر وراق، و ابن جریج و ابن زید، و برین قول توفى را دو تأویل است: یکى آنکه: رافعک الى وافیا اى تاما لم ینالوا منک شیئا. چیزى که بتمامى از کسى بستانى گویى: توفیت کذا و استوفیته یعنى که: من ترا به آسمان بر آرم با شخص تمام که این دشمنان از تو هیچ چیز نکاهند و نگیرند. دیگر آنست که: «انّى متوفیک، اى متسلّمک»، یقال «توفیت منه، اى تسلّمته» یعنى که: من ترا با خود پذیرم و سوى خویش برآرم. قول دیگر آنست: که از ابن عباس روایت کردهاند: «انى متوفیک اى ممیتک» توفّى برین قول مرگ است و آن را دو تأویل است: یکى آنکه وهب گفت: «توفّى اللَّه عیسى ثلاث ساعات من النّهار ثمّ رفعه الیه». تأویل دیگر آنست که ضحاک گفت بر تقدیم و تأخیر «انّى رافعک الىّ و مطهّرک من الّذین کفروا و متوفیک بعد انزالک من السّماء».
میگوید: ترا بسوى خویش برآرم و از کافران برهانم و آن گه بعاقبت ترا بدنیا فرستم و بمیرانم.
روى ان النّبی (ص) قال انا اولى بعیسى بن مریم لانه لم یکن بینى و بینه نبى، و انّه نازل على امّتى و خلیفتى علیهم، فاذا رأیتموه فاعرفوه، فانه رجل مربوع الحلق، الى الحمرة و البیاض، سبط الشعر، یهلک اللَّه فى زمانه مسیح الضّلالة الکذّاب الدّجال، و یلبث فى الارض اربعین سنة. و فى روایة کعب اربعا و عشرین سنة، ثم یتزوّج و یولد له، یتوّفى و یصلّى المسلمون علیه و یدفنونه فى حجرة النبى (ص).
و روى ان النّبی (ص) قال کیف یهلک امّة أنا فى اوّلها و عیسى فى آخرها و المهدى من اهل بیتى فى وسطها.
قال ابن عباس ما لبس موسى الّا الصّوف حتى قبض، و ما لیس عیسى الّا الشعر حتى رفع.
و قال ابن عمر رأینا النبى (ص) یبتسم و هو فى الطواف. فقیل له فى ذلک، فقال استقبلنى عیسى فى الطواف و معه ملکان.
وَ مُطَهِّرُکَ مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا تطهیره من الکافرین: اخراجه من بینهم.
و قیل تخلیصه من قتلهم لانّ ذلک نجس طهّره منه.
وَ جاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوکَ فَوْقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ ابن زید گفت: این ترسایاناند که در هر شهرى که باشند مه از جهودان باشند، نه بینى که ترسایان را در دنیا مملکت و عزّت و منعت است، و جهودان را جز خوارى و مهانت و فرومایگى نیست. و برین قول معنى اتباع دعوى محبت است نه اتباع دین و ملت. و قول درست آنست که: اتّباع جز اتّباع دین و ملّت نیست، و این کاف اتَّبَعُوکَ با مصطفى (ص) میشود و معنى آنست که: ایشان که بر پى تو رفتند یا محمد. در توحید و تصدیق هم ایشانند که اتّباع دین عیسى (ع) و ملت وى کردند براستى و درستى، و او را ببندگى اللَّه و رسالت وى اقرار دادند. یا محمد! اینان برتر جهودان و ترسایانند، امروز در برهان و حجت تا بقیامت و فردا در درجات بهشت با نعمت و کرامت. آن جهودان و ترسایان در اسفل السافلین، و این مؤمنان در اعلى علیین.
ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأَحْکُمُ بَیْنَکُمْ فِیما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ این مختلفان درین آیت پنج قوماند، یکى مسلماناناند که مىگویند که: اللَّه یکى و موسى (ع) و عیسى (ع) و محمد (ص) رسولان او، و دیگر جهوداناند که میگویند: موسى رسول او و عیسى و محمد (ص) نه. و سدیگر گروه ترسایاناند. یک گروه مىگویند که: عیسى (ع) خداست! و یک گروه مىگویند که: فرزند است و مادر وى زن، و محمد (ص) پیغامبر نه. آن گه خبر داد از سرانجام این چهار گروه که کافرند و آن یک گروه که مسلماناند: فَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا الآیة... اما این چهار گروه که کافراناند فَأُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ ایشان را عذاب کنم عذابى سخت در دنیا بشمشیر و گزیت و در آخرت آتش جاوید.
وَ أَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما آن یک گروه که مسلماناند که ایشان را ایمان است و عمل صالح. ایمان فعلى باشد از بنده که مقتضى آن امن بود از عذاب خدا، و عمل صالح فعلى بود که مقتضى آن صلح باشد میان بنده و میان خدا.
فَیُوَفِّیهِمْ أُجُورَهُمْ میگوید: جزاء کردار ایشان و ثواب طاعات ایشان بتمامى بایشان رسانیم، و از مزد کار ایشان هیچ چیز ضائع نکنیم و نکاهیم. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلًا.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اللَّه ظلم نه پسندد و ظالمان را دوست ندارد. یعنى که چون ظلم دوست ندارم بدانید که خود نکنم و با خلق خود پیش نگیرم، که آن کس که چیزى دشمن دارد، خود نکند خاصه که از آن مستغنى و بىنیاز باشد.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ حقیقت تلاوت اتّباع است، یعنى که خواننده لفظ بر پى لفظ مىدارد و «حق تلاوت» چنان که آنجا گفت یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ آنست که تدبر و تتبع معنى بر پى لفظ دارد، و بمقتضى آن کار کند، و خداى عزّ و جل در قرآن جایها اضافت تلاوت و قراءة با خود کرد از آن در قرآن فراوان است. و ظاهر آن همه رد جهمیان است، و گفت مصطفى (ص) شاهد آنست: کأن الناس لم یسمعوا القرآن حین سمعوه من الرحمن یتلوه علیهم.
ذلِکَ نَتْلُوهُ عَلَیْکَ مِنَ الْآیاتِ معنى آنست که: این قصه عیسى و مریم که ما بر تو خواندیم از علامات رسالت و برهان نبوت تو است یا محمد، که آن خبرها غیب است که نه بمشاهدت دیده و نه از کتابى برخواندهاى، بلکه ما ترا از آن خبر دادیم و از ذکر حکیم «یعنى لوح محفوظ» با تو بگفتیم: «و اللّوح المحفوظ معلّق بالعرش من درّة بیضاء» و گفتهاند که: «ذکر حکیم» قرآن است، فانه المحکم من الباطل و هو المشار الیه بقوله تعالى: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ سبب نزول این آیت آنست که: ترسایان نجران، سید و عاقب و اسقف و اصحاب ایشان آمدند بر مصطفى (ص) و گفتند: «ما لک تشتم صاحبنا» چه بودست ترا که صاحب ما را ناسزا مىگویى، یعنى عیسى (ع). رسول گفت: آن چه ناسزاست که من وى را گفتم؟ گفتند: مىگویى که وى بنده است. گفت: «اجل هو عبد اللَّه و رسوله و کلمته القاها الى مریم العذراء البتول.»
ایشان چون این سخن شنیدند همه در خشم شدند و کراهیت نمودند، گفتند: «هل رأیت انسانا قط من غیر اب؟» هرگز هیچ مردم دیدى که بىپدر باشد؟
اگر چنین است که تو مىگویى مثال این با ما نماى! رب العالمین بجواب ایشان و حجت بر ایشان این آیت فرستاد، گفت: قیاس خلق عیسى (ع) بىپدر همچون قیاس خلق آدم بىپدر و بىمادر است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ میگوید سان و صفت عیسى بنزدیک خدا و در حکم وى همچون سان و صفت آدم است. آدم را از خاک بیافرید و قالب وى بساخت، و روزگارى آن جسد بىروح میان مکّه و طائف چنان که در خبر است بگذاشت، آن گه آن جسد را گفت که: اى آدم باش بشرى زنده گویا، نه پدر بود نه مادر، همچنین باد را گفت: عیسى باش، پدر نه بود و مادر بود، یعنى در تخلیق بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چنان که آفرینش آدم بىپدر و مادر بر وى دشخوار نبود، آفرینش عیسى (ع) بىپدر دشخوار نبود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ میگوید: آنچه با تو گفتیم از قصه و خبر عیسى درست است و راست، و پیغام از خداوند تو، و حق اینست و راست که خدا گفت، نه آن که ترسایان گفتند در کار عیسى. و روا باشد که الْحَقُّ ابتدا نهند و مِنْ رَبِّکَ خبر ابتدا، و معنى آن باشد که: الحق فى ذلک بل فى الامور کلها ما یکون مصدره من اللَّه عز و جل.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ هر چند که ظاهر این خطاب با مصطفى (ص) است، اما مقصد این خطاب عموم امّت است، یعنى شما که امّت محمداید بشک مباشید که مثل عیسى هم چون مثل آدم است و در گمان میفتید، چنان که ترسایان در گمان افتادند و این مثل نپذیرفتند.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ معنى محاجّه و محاقّه حجت آوردن است و خویشتن را حق نمودن. میگوید: هر که با تو حجت آرد در کار عیسى، و آنچه اللَّه گفت و بیان کرد نپذیرد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس از آنکه از خدا بتو پیغام آمد، و بدانستى که عیسى بنده خدا بود و رسول وى. فَقُلْ تَعالَوْا ایشان را گوى، یعنى ترسایان نجران و مهتران ایشان سیّد و عاقب که با تو خصومت میکردند، تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ بیائید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن، آن گه مباهلت کنیم. مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم بکوشش مستقصى یکدیگر را بنفرینند، و از خداى عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغزناناند. و بهلة نامیست لعنت را، مباهلت و تباهل و ابتهال در لغت یکىاند. و تفسیر ابتهال خود در عقب لفظ بگفت. فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ. گفتهاند که: روز مباهلت روز بیست و یکم از ماه ذى الحجّه بود.
مصطفى (ص) بصحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس میرفت، و على (ع) از پس ایشان. و مصطفى (ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گوئید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را بصحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند، و عام را نصیحت کردند و گفتند: یا قوم! انّا نرى وجوها لو سألوا اللَّه عزّ و جلّ ان یزیل جبلا من مکانه لازاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقى على وجه الارض نصرانى الى یوم القیامة.» ترسایان آن سخنان از مهتران خویش بشنیدند همه بترسیدند، و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، بآنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ایشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت: و الذى نفسى بیده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر، و لاضطرم علیهم الوادى نارا، و لاستأصل اللَّه نجران و اهله حتى الطیر على الشجر، و لما حال الحول على النصارى کلهم حتى هلکوا.
قوله: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اى انّ الّذى اوحینا الیک لهو الخبر الحقّ، و انّ المستحقّ للعبادة هو اللَّه عزّ و جلّ لا غیر، و لا عزّ و لا حکم الّا له». میگوید: این پیغام که بتو فرستادیم از قصه عیسى (ع) و آدم (ع) راست است و درست، و گفت ترسایان در عیسى باطل، که معبود جز خدایى عزّ و جلّ نیست، و عزّت جز عزّت او نیست، و حکم جز حکم او نیست، آن گه تعظیم را نام اللَّه اعادت کرد و گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خداى است که کس با وى نتاود، و خدایى را او بشاید، و فرزند و انباز ندارد. حکیم است که کارها بحکمت کند و عدل و راستى در آن نگه دارد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت و نپذیرند کلمه حق و بیان راست، فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ آن برگشتن ایشان بر خداى پوشیده نیست، میداند از خلق خویش که تباه کار و بد کردار کیست، و فردا جزاء وى دهد بسزاء وى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب هم بترسایان نجران است. قتاده و ربیع گفتند که: اهل کتاب اینجا جهودان مدینه و ترسایان نجران بهماند که جایى دیگر ایشان را در ذمّ فراهم گرفت، گفت: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... الآیة.
قوله: تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ این کلمه سواء، کلمه «لا اله الا اللَّه» است، یعنى که مردم باید که در آن یکسان باشند در عابدى. مفسران گفتند: این آیت بجواب آن جهودان آمد که گفتند: یا محمد (ص) تو از ما آن میخواهى که ما ترا بخدایى گیریم چنان که ترسایان عیسى (ع) را گرفتند و بجواب آن ترسایان گفتند: یا محمد (ص) از ما آن میخواهى که در تو آن گوئیم که جهودان در عزیر گفتند.
رب العالمین گفت: ایشان را گوى تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بیائید که جز خداى را نپرستیم، و جز او را عبادت نکنیم.
روى انّ النّبی (ص) قال: لا تطرؤنى کما اطرأت النّصارى ابن مریم فانّما انا عبد، فقولوا: عبد اللَّه و رسوله». و انطلقت وفد بنى عامر الى النبى (ص) فقالوا انت سیدنا فقال: السید اللَّه فقالوا افضلنا و اعظمنا طولا. فقال: «قولوا قولکم او بعض قولکم و لا یستجرینّکم الشّیطان»
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً این کلمه همان فائده داد که أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ داد، و زیادة فائده درین کلمه آنست که عبادت خدا صورت بندد با بعضى شرک. چنان که رب العالمین جاى دیگر گفت: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: الشّرک اخفى فیکم من دبیب النّمل على الصّخرة الصّمّاء فى اللّیلة الظّلماء»، پس أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشارت بتوحید دارد، وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشارت باخلاص.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ این هم تفسیر کلمه سَواءٍ است، یعنى که هیچ کس از ما کسى را بخدایى نگیرد، و خداى نخواند، نه اهل تورات عزیر را و نه اهل انجیل، عیسى را. و نه کس باطل از مبطل بپذیرد. و گفتهاند: در معنى لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ اى لا نطیع فى معصیة اللَّه احدا، یعنى در معصیت خدا هیچ کس را فرمان نبریم، که هر که در معصیت خدا مخلوقى را فرمان برد همچنانست که جز خداى را کسى را سجده برد و او را بخدایى گرفت. مصطفى (ص) گفت: «من اطاع مخلوقا فکأنّما سجد سجدة لغیر اللَّه».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا... الآیة این خطاب با مصطفى (ص) است و با امت وى. میگوید: «اگر ایشان از اجابت برگردند شما گوئید که ما مسلمانانیم و خداى را یکتا و بىهمتا گویانیم. اگر کسى گوید: این آیت بر سبیل حجت آورد بر ایشان، و درین چه حجت است که گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا...؟ جواب آنست که رب العالمین ما را درین آیت ادب محاجّت در آموخت، و بیان کرد که معاند را بعد از آنکه حجّت بر وى لازم گشت و حق بر وى ظاهر شد، و هم چنان عناد مینماید، راه آنست که از وى برگردند و ملاجّت در محاجّت وى بگذارند.
و فى الخبر انّ النبى (ص) کتب کتابا الى قیصر و دعاه الى الاسلام، فقال: «من محمد رسول اللَّه الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتّبع الهدى. امّا بعد، فانّا ادعوک الى الاسلام اسلم تسلم، اسلم یؤتک اللَّه اجرک مرّتین فان تولّیت فانّ علیک اثم الاریسیّین. یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم..
الى آخر الآیة».
ایشان چون این سخن شنیدند همه در خشم شدند و کراهیت نمودند، گفتند: «هل رأیت انسانا قط من غیر اب؟» هرگز هیچ مردم دیدى که بىپدر باشد؟
اگر چنین است که تو مىگویى مثال این با ما نماى! رب العالمین بجواب ایشان و حجت بر ایشان این آیت فرستاد، گفت: قیاس خلق عیسى (ع) بىپدر همچون قیاس خلق آدم بىپدر و بىمادر است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ میگوید سان و صفت عیسى بنزدیک خدا و در حکم وى همچون سان و صفت آدم است. آدم را از خاک بیافرید و قالب وى بساخت، و روزگارى آن جسد بىروح میان مکّه و طائف چنان که در خبر است بگذاشت، آن گه آن جسد را گفت که: اى آدم باش بشرى زنده گویا، نه پدر بود نه مادر، همچنین باد را گفت: عیسى باش، پدر نه بود و مادر بود، یعنى در تخلیق بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چنان که آفرینش آدم بىپدر و مادر بر وى دشخوار نبود، آفرینش عیسى (ع) بىپدر دشخوار نبود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ میگوید: آنچه با تو گفتیم از قصه و خبر عیسى درست است و راست، و پیغام از خداوند تو، و حق اینست و راست که خدا گفت، نه آن که ترسایان گفتند در کار عیسى. و روا باشد که الْحَقُّ ابتدا نهند و مِنْ رَبِّکَ خبر ابتدا، و معنى آن باشد که: الحق فى ذلک بل فى الامور کلها ما یکون مصدره من اللَّه عز و جل.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ هر چند که ظاهر این خطاب با مصطفى (ص) است، اما مقصد این خطاب عموم امّت است، یعنى شما که امّت محمداید بشک مباشید که مثل عیسى هم چون مثل آدم است و در گمان میفتید، چنان که ترسایان در گمان افتادند و این مثل نپذیرفتند.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ معنى محاجّه و محاقّه حجت آوردن است و خویشتن را حق نمودن. میگوید: هر که با تو حجت آرد در کار عیسى، و آنچه اللَّه گفت و بیان کرد نپذیرد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس از آنکه از خدا بتو پیغام آمد، و بدانستى که عیسى بنده خدا بود و رسول وى. فَقُلْ تَعالَوْا ایشان را گوى، یعنى ترسایان نجران و مهتران ایشان سیّد و عاقب که با تو خصومت میکردند، تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ بیائید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن، آن گه مباهلت کنیم. مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم بکوشش مستقصى یکدیگر را بنفرینند، و از خداى عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغزناناند. و بهلة نامیست لعنت را، مباهلت و تباهل و ابتهال در لغت یکىاند. و تفسیر ابتهال خود در عقب لفظ بگفت. فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ. گفتهاند که: روز مباهلت روز بیست و یکم از ماه ذى الحجّه بود.
مصطفى (ص) بصحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس میرفت، و على (ع) از پس ایشان. و مصطفى (ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گوئید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را بصحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند، و عام را نصیحت کردند و گفتند: یا قوم! انّا نرى وجوها لو سألوا اللَّه عزّ و جلّ ان یزیل جبلا من مکانه لازاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقى على وجه الارض نصرانى الى یوم القیامة.» ترسایان آن سخنان از مهتران خویش بشنیدند همه بترسیدند، و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، بآنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ایشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت: و الذى نفسى بیده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر، و لاضطرم علیهم الوادى نارا، و لاستأصل اللَّه نجران و اهله حتى الطیر على الشجر، و لما حال الحول على النصارى کلهم حتى هلکوا.
قوله: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اى انّ الّذى اوحینا الیک لهو الخبر الحقّ، و انّ المستحقّ للعبادة هو اللَّه عزّ و جلّ لا غیر، و لا عزّ و لا حکم الّا له». میگوید: این پیغام که بتو فرستادیم از قصه عیسى (ع) و آدم (ع) راست است و درست، و گفت ترسایان در عیسى باطل، که معبود جز خدایى عزّ و جلّ نیست، و عزّت جز عزّت او نیست، و حکم جز حکم او نیست، آن گه تعظیم را نام اللَّه اعادت کرد و گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خداى است که کس با وى نتاود، و خدایى را او بشاید، و فرزند و انباز ندارد. حکیم است که کارها بحکمت کند و عدل و راستى در آن نگه دارد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت و نپذیرند کلمه حق و بیان راست، فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ آن برگشتن ایشان بر خداى پوشیده نیست، میداند از خلق خویش که تباه کار و بد کردار کیست، و فردا جزاء وى دهد بسزاء وى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب هم بترسایان نجران است. قتاده و ربیع گفتند که: اهل کتاب اینجا جهودان مدینه و ترسایان نجران بهماند که جایى دیگر ایشان را در ذمّ فراهم گرفت، گفت: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... الآیة.
قوله: تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ این کلمه سواء، کلمه «لا اله الا اللَّه» است، یعنى که مردم باید که در آن یکسان باشند در عابدى. مفسران گفتند: این آیت بجواب آن جهودان آمد که گفتند: یا محمد (ص) تو از ما آن میخواهى که ما ترا بخدایى گیریم چنان که ترسایان عیسى (ع) را گرفتند و بجواب آن ترسایان گفتند: یا محمد (ص) از ما آن میخواهى که در تو آن گوئیم که جهودان در عزیر گفتند.
رب العالمین گفت: ایشان را گوى تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بیائید که جز خداى را نپرستیم، و جز او را عبادت نکنیم.
روى انّ النّبی (ص) قال: لا تطرؤنى کما اطرأت النّصارى ابن مریم فانّما انا عبد، فقولوا: عبد اللَّه و رسوله». و انطلقت وفد بنى عامر الى النبى (ص) فقالوا انت سیدنا فقال: السید اللَّه فقالوا افضلنا و اعظمنا طولا. فقال: «قولوا قولکم او بعض قولکم و لا یستجرینّکم الشّیطان»
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً این کلمه همان فائده داد که أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ داد، و زیادة فائده درین کلمه آنست که عبادت خدا صورت بندد با بعضى شرک. چنان که رب العالمین جاى دیگر گفت: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: الشّرک اخفى فیکم من دبیب النّمل على الصّخرة الصّمّاء فى اللّیلة الظّلماء»، پس أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشارت بتوحید دارد، وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشارت باخلاص.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ این هم تفسیر کلمه سَواءٍ است، یعنى که هیچ کس از ما کسى را بخدایى نگیرد، و خداى نخواند، نه اهل تورات عزیر را و نه اهل انجیل، عیسى را. و نه کس باطل از مبطل بپذیرد. و گفتهاند: در معنى لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ اى لا نطیع فى معصیة اللَّه احدا، یعنى در معصیت خدا هیچ کس را فرمان نبریم، که هر که در معصیت خدا مخلوقى را فرمان برد همچنانست که جز خداى را کسى را سجده برد و او را بخدایى گرفت. مصطفى (ص) گفت: «من اطاع مخلوقا فکأنّما سجد سجدة لغیر اللَّه».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا... الآیة این خطاب با مصطفى (ص) است و با امت وى. میگوید: «اگر ایشان از اجابت برگردند شما گوئید که ما مسلمانانیم و خداى را یکتا و بىهمتا گویانیم. اگر کسى گوید: این آیت بر سبیل حجت آورد بر ایشان، و درین چه حجت است که گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا...؟ جواب آنست که رب العالمین ما را درین آیت ادب محاجّت در آموخت، و بیان کرد که معاند را بعد از آنکه حجّت بر وى لازم گشت و حق بر وى ظاهر شد، و هم چنان عناد مینماید، راه آنست که از وى برگردند و ملاجّت در محاجّت وى بگذارند.
و فى الخبر انّ النبى (ص) کتب کتابا الى قیصر و دعاه الى الاسلام، فقال: «من محمد رسول اللَّه الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتّبع الهدى. امّا بعد، فانّا ادعوک الى الاسلام اسلم تسلم، اسلم یؤتک اللَّه اجرک مرّتین فان تولّیت فانّ علیک اثم الاریسیّین. یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم..
الى آخر الآیة».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ الایة... مفسّران گفتهاند: این آیت بآن فرود آمد که دانشمندان جهودان و ترسایان نجران خصومت کردند در کار ابراهیم (ع). جهودان میگفتند ابراهیم از ما بود و بر دین ما، و بما سزاوارتر، و ترسایان دعوى میگردند که از ما بود و بر دین ما. رب العالمین دعواى هر دو باطل کرد گفت: لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ اى لم تدّعون؟ دعوى درین آیت حجّت خواند، از بهر آنکه هر که دعوى کند حجّت آرد. آن گه بیان کرد که این نسبت جهودان و ترسایان در حقّ وى محال است، که ابراهیم متقدّم بود و این هر دو علّت متاخّر. یعنى که این ملّت جهودان و ترسایان بعد از نزول تورات و انجیل فرا دیده آمد، و تورات و انجیل بعد از وفات ابراهیم فرود آمدند بعمرهاء دراز.
گفتهاند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مىدرنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بىهمزه و بىمدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بىهمزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایاناید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خواندهاید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفتهاند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفتهاند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفتهاند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کردهاند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغزن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاستهاند و او را نصرت میکنند، و ما که قریشایم و سران و سروران عربایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشهاى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بتپرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راستگوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریختهایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزاداناند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بىحق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى بردهاند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار بردهاند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش ماندهایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میانعیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بىشریک و بىنظیر و بىهمتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیماید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروهاند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیمایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفتهاند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بىنصیباند. ازین نواخت محروماند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بىراه میکنند و مىفریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مىنپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مىکنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایاناند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایاناید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مىکافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفتهاند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمىبینیم، و آن پیغامبر تو نهاى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویدهاند چون شما را که اهل کتاباید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفتهاند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریفترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفتهاند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مىپنداریم، پس او را دروغزن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
گفتهاند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مىدرنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بىهمزه و بىمدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بىهمزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایاناید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خواندهاید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفتهاند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفتهاند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفتهاند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کردهاند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغزن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاستهاند و او را نصرت میکنند، و ما که قریشایم و سران و سروران عربایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشهاى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بتپرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راستگوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریختهایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزاداناند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بىحق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى بردهاند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار بردهاند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش ماندهایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میانعیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بىشریک و بىنظیر و بىهمتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیماید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروهاند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیمایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفتهاند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بىنصیباند. ازین نواخت محروماند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بىراه میکنند و مىفریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مىنپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مىکنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایاناند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایاناید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مىکافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفتهاند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمىبینیم، و آن پیغامبر تو نهاى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویدهاند چون شما را که اهل کتاباید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفتهاند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریفترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفتهاند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مىپنداریم، پس او را دروغزن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لا تُؤْمِنُوا إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ الآیة... این آیت هم در شأن جهودان است، و حکایت از قول ایشان که یکدیگر را وصیّت کردند و گفتند: وَ لا تُؤْمِنُوا اى لا تصدّقوا و لا تفرّقوا ب أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ مِثْلَ ما أُوتِیتُمْ من العلم و الکتاب و الحکمة و الحجّة و المنّ و السّلوى و الفضائل و الکرامات، إِلَّا لِمَنْ تَبِعَ دِینَکُمْ الیهودیّة، و قام بشرائعه، و صلّى الى قبلتکم. میگوید: اقرار مدهید و استوار مدارید که کسى را آن فضائل و کرامات و علم و حکمت دهند که شما را دادند، مگر کسى که هم دین و هم کیش شما باشد. ابن کثیر أَنْ یُؤْتى أَحَدٌ ممدود خواند بر معنى استفهام. یعنى که: هرگز بود که او را آن دهند که شما را دادند؟ و از شواذّ قراءة است «ان یؤت احد» بکسر الف، و معنى آنست که: هیچ کس را جز از هم دینان خویش استوار مگیرید، اگر کسى را چنان دهند که شما را دادند. و درین همه وجوه این «احد» محمد (ص) است و این «ما» تورات، است و آن «مثل» قرآن، و آنچه گفت: قُلْ إِنَّ الْهُدى هُدَى اللَّهِ عارض است در میان گفت جهودان، و معنى آن ردّ جهودانست، و تکذیب گفت ایشان. یعنى که آن علم و حکمت و دین و هدایت که دعوى میکنید، نه آن شما است که آن خداست و عطاء وى است، آن را دهد که خود خواهد.
أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ این هم از سخن جهودان است، یعنى: و لا تؤمنوا بان یحاجّوکم عند ربّکم، لانّکم اصحّ دینا منهم، فلا یکون لهم الحجّة علیکم. میگوید: استوار مدارید که ایشان فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند، از بهر آنکه دین شما راست ترست، و حجّت شما قوىتر، و ایشان را بر شما حجّت نه. ابن جریح گفت: معنى آیت آنست که جهودان سفله خویش را میگفتند که جز هم دینان خویش را تصدیق مکنید و استوار مگیرید. نباید که کسى دیگر را آن دهند که شما را دادند، پس چه فضل بود شما را بر ایشان، چون ایشان آن دانند که شما دانید؟ و آن گه فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند و گویند: دین ما شناختید و بدرستى آن اقرار دادید، مکنید ایشان را تصدیق تا امروز بعلم چون شما نباشند، و فردا بنزدیک خدا بر شما حجّت نیارند. پس ربّ العالمین بجواب ایشان گفت ردّا علیهم و تکذیبا لهم. قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ. اى محمد (ص)، گوى ایشان را که افزونى در علم و حکمت، و این فضل و کرامت در ید خدا است، آن کس را دهد که خود خواهد.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ رحمت اینجا قرآن و اسلام است بر قول ابن عباس، و نبوّت است بر قول ربیع و حسن و مجاهد. و گفتهاند که: «حسنى» است در آن آیت که گفت: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى. و گفتهاند که: این رحمت که قومى را مخصوص است آنست که خواصّ بندگان خود را بحقائق و لطائف سخن خود راه نمود، تا بتوقیر و تعظیم فرا سر آن شدند، و همگى خویش فرا آن دادند، و بسمع حقیقت نیوشیدند. ربّ العزّت ایشان را در آن بستود و بپسندید، گفت: وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ، و الى هذا المعنى
اشار النبى (ص): انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعرفه الّا العلماء باللَّه عزّ و جلّ فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ یعنى على المؤمنین. این فضل همان احسان است که در آن آیت گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ عدل آنست که عطا بقدر استحقاق بنده دهد، و فضل آنست که بقدر استحقاق بر افزاید، و بکرم خود فراخ بنوازد.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... این آیت در ذمّ قومى آمده از اهل کتاب که ایشان با مسلمانان در معاملت بدسازى میکردند و فام دیر باز میدادند، و امانت دیر باز میگزاردند، و با ایشان خیانت و معاملت بد روا میداشتند، و میگفتند: ما در کار عرب نه مخاطبایم نه معاتب. و در نمودن اذى ایشان بزهاى نمیدیدند. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد بجواب ایشان: وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ میگوید: از اهل تورات کس است که اگر قنطارى مال بامانت نزدیک وى نهى آن مال با تو دهد، و این عبد اللَّه بن سلام است که هزار و دویست اوقیه زر بامانت بوى دادند آن امانت بشرط خویش و ذمّت خویش باز گزارد.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ این یکى فنحاص بن عازورا است، یک دینار بودیعت باو دادند در آن خیانت کرد. یؤده و لا یؤده بجزم هاء قراءة ابو عمرو و حمزه و ابو بکر است. فراء گفت: این مذهب بعضى عرب است که جزم در «ها» روا دارند چون ما قبل آن متحرّک باشد.
إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً یعنى بالتّقاضى و المطالبة و بالاجتماع معه، فان انظره و اخّره انکره. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاستحلال و الخیانة بانّهم یقولون: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ امّیّان در قرآن عرباند که ایشان قومى بودند بىکتاب. میگوید: آن استحلال و خیانت ایشان بآنست که میگویند: در کار عرب بر ما ملامت و عتاب نیست، و اموال ایشان ما را مباح است، که نه هم دین مااند و نه کتاب ما ایشان را حرمتى اثبات کرده، ربّ العالمین ایشان را دروغزن کرد بآنچه دعوى کردند که در کتاب ما مال عرب ما را مباح است و بازگرفتن امانت ایشان ما را رواست.
گفت: وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ بر خداى مى دروغ گویند این جهودان، که امانت در همه ملّتها و شریعتها بازدادنى و گزاردنى است. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کذب اعداء اللَّه، ما من شىء فى الجاهلیة الّا و هو تحت قدمى الّا الامانة فانّها مؤدّاة الى البرّ و الفاجر».
و قال على بن ابى طالب (ع) «ادّوا الامانة و لو الى قاتل اولاد الانبیاء»
و مردى از ابن عباس پرسید که: ما را در غزاها که پیش آید با اهل کتاب و اهل ذمّت بگذریم، و باشد که از ایشان طعام بستانیم و مرغ خانه گیریم، فتوى چه دهى؟ ابن عباس گفت: روا نباشد بعد از اداء جزیه الّا بطیب نفس منهم، مگر که برضاء و خوش دلى ایشان باشد. آن گه این آیت بر خواند: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ، وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
پس ربّ العالمین آنچه گفتند: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ بر ایشان رد کرد و گفت: بَلى یعنى بلى علیهم سبیل فى ذلک. بلى وقف است وقفى تمام.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ، اوفى لغت حجاز است و وفى لغت نجد، و معنى هر دو یکى است. میگوید: هر که بوفاء عهد باز آید آن عهد که بر او گرفتند در تورات از ایمان آوردن به محمد (ص) و استوار گرفتن قرآن، و گزاردن امانت، و اتَّقى... آن گه از کفر و خیانت و شکستن عهد بپرهیزید، هر که این کند از متّقیان باشد. فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ خداى متّقیان را دوست دارد، درین آیت اشارتست که ربّ العزّت جهودان را بهیچ وجه دوست ندارد، که ایشان بوفاء عهد باز نیامدند، وز محارم پرهیز نکردند، پس ایشان را از تقوى نصیب نیست، و آن کس که متّقى نیست بحکم این آیت، اللَّه دوست وى نیست. قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا کلبى و عکرمه گفتند: این آیت هم در شأن جهودان آمد، علماء و احبار ایشان که از رؤساء و مهتران خویش چون کعب اشرف و حیى اخطب رشوت میستدند، تا کار رسول خدا (ص) مىپوشیده داشتند بر علم خویش، و تبدیل و تحریف در نعت و صفت وى آوردند، و سوگندان بدروغ در آن یاد میکردند، که این تورات است و از نزدیک خدا است. ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ الآیة... ابن جریح گفت: سبب نزول این آیت آن بود که اشعث بن قیس ضیعتى داشت و دیگرى بر وى دعوى کرد بآن ضیعت. مصطفى (ص) از وى بیّنت خواست، گواهان نداشت. بر اشعث سوگندان عرض کرد. اشعث همّت کرد که سوگند خورد. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد. مصطفى (ص) بر وى خواند. اشعث نکول کرد از سوگند و گفت: «اشهد اللَّه و اشهدکم انّ خصمى صادق» آن ضیعت بخصم خویش تسلیم کرد، و نیز از زمین خویش در آن افزود.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «من اقتطع حقّ امرئ مسلم بیمینه فقد اوجب اللَّه له النّار و حرّم علیه الجنّة». فقال له رجل و ان کان شیئا یسیرا، فقال: «و ان کان قضیبا من اراک».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: رجل بایع اماما لا یبایعه الّا للدنیا، ان اعطاه منها ما یرید و فى له و الّا لم یف له، و رجل بایع رجلا سلعة بعد العصر فحلف باللَّه لقد اعطى بها کذا و کذا فصدّقه فاخذها و لم یعط بها، قال و رجل على فضل ماء بالطریق یمنعه ابن السبیل».
و روى: ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا ینظر الیهم و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم، قیل یا رسول اللَّه من هم خابوا و خسروا؟ فقال: المسبل و المنّان و المنفق سلعته بالحلف کاذبا.
و روى: ثلاثة لا یکلمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: شیخ زان، و ملک کذّاب، و عامل مستکبر.
مفسران گفتند، در معنى و لا یکلّمهم اللَّه یعنى بکلام یسرّهم، و لا ینظر الیهم نظر الرّحمة. میگوید: اللَّه با ایشان سخن نگوید، سخنى که بآن شاد شوند، و بایشان ننگرد بنظر رحمت، اما بنظر سخط نگرد، و با ایشان سخنى که غمناک شوند و ببدى افتند گوید، که جاى دیگر گفته است: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و در خبر است که با یکى گوید: «الیوم انساک کما نسیتنى»
وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را تزکیه نکنند نه در دنیا نه در عقبى. تزکیة دنیا آن باشد که بنده را توفیق طاعت دهد، و در آنچه صلاح وى در آنست و بصیرت وى بآن افزاید، ارشاد کند. و تزکیة عقبى آنست که وى را ثواب دهد، و بسعادت ابد رساند. و این همه از کافران ممنوع است.
آن گه گفت: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ یعنى که عقوبت ایشان نه خود اینست که این کرامتها از ایشان ممنوع است که با آن عذاب دردناک است.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ این هم در شأن جهودان است و ذمّ ایشان. در آیت اوّل ذمّ ایشان کرد ببى وفایى و شکستن پیمان اللَّه، و درین آیت ذمّ کرد ایشان را بدروغ گفتن بر اللَّه. میگوید: از ایشان گروهىاند که زبان خویش از راه صواب بر میگردانند، و از بر خویش چیزى مىنهند، و نبشتهاى میسازند، تا شما پندارید که آن از تورات است.
یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ کتاب اینجا فرا ساخته و نبشته ایشان است نه تورات، همان که جاى دیگر گفت: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ. امّا آن دیگر کتاب که گفت: لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ این یکى تورات است.
ربّ العالمین گفت: وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ آن کتاب اول نه این کتاب ثانى است.
یعنى که آن دروغ بر ساخته ایشان، نه تورات منزلست.
تا اینجا بتعریض گفتند و بتعریض جواب شنیدند، آن گه بآشکارا و تصریح گفتند: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. ربّ العالمین بتصریح جواب ایشان داد: «و ما هو من عند اللَّه»، تا معلوم گردد که ایشان هم بتعریض و هم بتصریح بر خداى دروغ میگفتند.
و درین سخن دلالت است که دروغ گفتن بتعریض هم چون دروغ گفتن بتصریح است، هر دو ناپسندیده و نکوهیده.
آن گه گفت: «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» یعنى که نه خود این دروغ گفتند که درین آیت است که ایشان در عموم احوال و اوقات بر خداى دروغ میگویند، و خود میدانند که دروغ زناناند. پس در آن دروغ نه معذورانند که نه از گمانست بلکه بقصد و تعمّد ایشانست. و قد قال اللَّه تعالى فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ و قال النّبیّ (ص): «من کذب علىّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».
أَوْ یُحاجُّوکُمْ عِنْدَ رَبِّکُمْ این هم از سخن جهودان است، یعنى: و لا تؤمنوا بان یحاجّوکم عند ربّکم، لانّکم اصحّ دینا منهم، فلا یکون لهم الحجّة علیکم. میگوید: استوار مدارید که ایشان فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند، از بهر آنکه دین شما راست ترست، و حجّت شما قوىتر، و ایشان را بر شما حجّت نه. ابن جریح گفت: معنى آیت آنست که جهودان سفله خویش را میگفتند که جز هم دینان خویش را تصدیق مکنید و استوار مگیرید. نباید که کسى دیگر را آن دهند که شما را دادند، پس چه فضل بود شما را بر ایشان، چون ایشان آن دانند که شما دانید؟ و آن گه فردا بنزدیک خدا با شما حجّت گیرند و گویند: دین ما شناختید و بدرستى آن اقرار دادید، مکنید ایشان را تصدیق تا امروز بعلم چون شما نباشند، و فردا بنزدیک خدا بر شما حجّت نیارند. پس ربّ العالمین بجواب ایشان گفت ردّا علیهم و تکذیبا لهم. قُلْ إِنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ. اى محمد (ص)، گوى ایشان را که افزونى در علم و حکمت، و این فضل و کرامت در ید خدا است، آن کس را دهد که خود خواهد.
یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ رحمت اینجا قرآن و اسلام است بر قول ابن عباس، و نبوّت است بر قول ربیع و حسن و مجاهد. و گفتهاند که: «حسنى» است در آن آیت که گفت: إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى. و گفتهاند که: این رحمت که قومى را مخصوص است آنست که خواصّ بندگان خود را بحقائق و لطائف سخن خود راه نمود، تا بتوقیر و تعظیم فرا سر آن شدند، و همگى خویش فرا آن دادند، و بسمع حقیقت نیوشیدند. ربّ العزّت ایشان را در آن بستود و بپسندید، گفت: وَ تَعِیَها أُذُنٌ واعِیَةٌ، و الى هذا المعنى
اشار النبى (ص): انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعرفه الّا العلماء باللَّه عزّ و جلّ فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ یعنى على المؤمنین. این فضل همان احسان است که در آن آیت گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ عدل آنست که عطا بقدر استحقاق بنده دهد، و فضل آنست که بقدر استحقاق بر افزاید، و بکرم خود فراخ بنوازد.
وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... این آیت در ذمّ قومى آمده از اهل کتاب که ایشان با مسلمانان در معاملت بدسازى میکردند و فام دیر باز میدادند، و امانت دیر باز میگزاردند، و با ایشان خیانت و معاملت بد روا میداشتند، و میگفتند: ما در کار عرب نه مخاطبایم نه معاتب. و در نمودن اذى ایشان بزهاى نمیدیدند. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد بجواب ایشان: وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ میگوید: از اهل تورات کس است که اگر قنطارى مال بامانت نزدیک وى نهى آن مال با تو دهد، و این عبد اللَّه بن سلام است که هزار و دویست اوقیه زر بامانت بوى دادند آن امانت بشرط خویش و ذمّت خویش باز گزارد.
وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِینارٍ لا یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ این یکى فنحاص بن عازورا است، یک دینار بودیعت باو دادند در آن خیانت کرد. یؤده و لا یؤده بجزم هاء قراءة ابو عمرو و حمزه و ابو بکر است. فراء گفت: این مذهب بعضى عرب است که جزم در «ها» روا دارند چون ما قبل آن متحرّک باشد.
إِلَّا ما دُمْتَ عَلَیْهِ قائِماً یعنى بالتّقاضى و المطالبة و بالاجتماع معه، فان انظره و اخّره انکره. ذلِکَ بِأَنَّهُمْ اى ذلک الاستحلال و الخیانة بانّهم یقولون: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ امّیّان در قرآن عرباند که ایشان قومى بودند بىکتاب. میگوید: آن استحلال و خیانت ایشان بآنست که میگویند: در کار عرب بر ما ملامت و عتاب نیست، و اموال ایشان ما را مباح است، که نه هم دین مااند و نه کتاب ما ایشان را حرمتى اثبات کرده، ربّ العالمین ایشان را دروغزن کرد بآنچه دعوى کردند که در کتاب ما مال عرب ما را مباح است و بازگرفتن امانت ایشان ما را رواست.
گفت: وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ بر خداى مى دروغ گویند این جهودان، که امانت در همه ملّتها و شریعتها بازدادنى و گزاردنى است. آن روز که این آیت فرو آمد مصطفى (ص) گفت: «کذب اعداء اللَّه، ما من شىء فى الجاهلیة الّا و هو تحت قدمى الّا الامانة فانّها مؤدّاة الى البرّ و الفاجر».
و قال على بن ابى طالب (ع) «ادّوا الامانة و لو الى قاتل اولاد الانبیاء»
و مردى از ابن عباس پرسید که: ما را در غزاها که پیش آید با اهل کتاب و اهل ذمّت بگذریم، و باشد که از ایشان طعام بستانیم و مرغ خانه گیریم، فتوى چه دهى؟ ابن عباس گفت: روا نباشد بعد از اداء جزیه الّا بطیب نفس منهم، مگر که برضاء و خوش دلى ایشان باشد. آن گه این آیت بر خواند: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ، وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
پس ربّ العالمین آنچه گفتند: لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ بر ایشان رد کرد و گفت: بَلى یعنى بلى علیهم سبیل فى ذلک. بلى وقف است وقفى تمام.
آن گه بر سبیل ابتدا گفت: مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ، اوفى لغت حجاز است و وفى لغت نجد، و معنى هر دو یکى است. میگوید: هر که بوفاء عهد باز آید آن عهد که بر او گرفتند در تورات از ایمان آوردن به محمد (ص) و استوار گرفتن قرآن، و گزاردن امانت، و اتَّقى... آن گه از کفر و خیانت و شکستن عهد بپرهیزید، هر که این کند از متّقیان باشد. فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ خداى متّقیان را دوست دارد، درین آیت اشارتست که ربّ العزّت جهودان را بهیچ وجه دوست ندارد، که ایشان بوفاء عهد باز نیامدند، وز محارم پرهیز نکردند، پس ایشان را از تقوى نصیب نیست، و آن کس که متّقى نیست بحکم این آیت، اللَّه دوست وى نیست. قوله: إِنَّ الَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلًا کلبى و عکرمه گفتند: این آیت هم در شأن جهودان آمد، علماء و احبار ایشان که از رؤساء و مهتران خویش چون کعب اشرف و حیى اخطب رشوت میستدند، تا کار رسول خدا (ص) مىپوشیده داشتند بر علم خویش، و تبدیل و تحریف در نعت و صفت وى آوردند، و سوگندان بدروغ در آن یاد میکردند، که این تورات است و از نزدیک خدا است. ربّ العالمین گفت: أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ الآیة... ابن جریح گفت: سبب نزول این آیت آن بود که اشعث بن قیس ضیعتى داشت و دیگرى بر وى دعوى کرد بآن ضیعت. مصطفى (ص) از وى بیّنت خواست، گواهان نداشت. بر اشعث سوگندان عرض کرد. اشعث همّت کرد که سوگند خورد. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد. مصطفى (ص) بر وى خواند. اشعث نکول کرد از سوگند و گفت: «اشهد اللَّه و اشهدکم انّ خصمى صادق» آن ضیعت بخصم خویش تسلیم کرد، و نیز از زمین خویش در آن افزود.
آن گه مصطفى (ص) گفت: «من اقتطع حقّ امرئ مسلم بیمینه فقد اوجب اللَّه له النّار و حرّم علیه الجنّة». فقال له رجل و ان کان شیئا یسیرا، فقال: «و ان کان قضیبا من اراک».
و عن ابى هریرة قال: قال رسول اللَّه (ص): «ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: رجل بایع اماما لا یبایعه الّا للدنیا، ان اعطاه منها ما یرید و فى له و الّا لم یف له، و رجل بایع رجلا سلعة بعد العصر فحلف باللَّه لقد اعطى بها کذا و کذا فصدّقه فاخذها و لم یعط بها، قال و رجل على فضل ماء بالطریق یمنعه ابن السبیل».
و روى: ثلاثة لا یکلّمهم اللَّه یوم القیامة و لا ینظر الیهم و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم، قیل یا رسول اللَّه من هم خابوا و خسروا؟ فقال: المسبل و المنّان و المنفق سلعته بالحلف کاذبا.
و روى: ثلاثة لا یکلمهم اللَّه یوم القیامة و لا یزکّیهم و لهم عذاب الیم: شیخ زان، و ملک کذّاب، و عامل مستکبر.
مفسران گفتند، در معنى و لا یکلّمهم اللَّه یعنى بکلام یسرّهم، و لا ینظر الیهم نظر الرّحمة. میگوید: اللَّه با ایشان سخن نگوید، سخنى که بآن شاد شوند، و بایشان ننگرد بنظر رحمت، اما بنظر سخط نگرد، و با ایشان سخنى که غمناک شوند و ببدى افتند گوید، که جاى دیگر گفته است: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و در خبر است که با یکى گوید: «الیوم انساک کما نسیتنى»
وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را تزکیه نکنند نه در دنیا نه در عقبى. تزکیة دنیا آن باشد که بنده را توفیق طاعت دهد، و در آنچه صلاح وى در آنست و بصیرت وى بآن افزاید، ارشاد کند. و تزکیة عقبى آنست که وى را ثواب دهد، و بسعادت ابد رساند. و این همه از کافران ممنوع است.
آن گه گفت: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ یعنى که عقوبت ایشان نه خود اینست که این کرامتها از ایشان ممنوع است که با آن عذاب دردناک است.
وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ این هم در شأن جهودان است و ذمّ ایشان. در آیت اوّل ذمّ ایشان کرد ببى وفایى و شکستن پیمان اللَّه، و درین آیت ذمّ کرد ایشان را بدروغ گفتن بر اللَّه. میگوید: از ایشان گروهىاند که زبان خویش از راه صواب بر میگردانند، و از بر خویش چیزى مىنهند، و نبشتهاى میسازند، تا شما پندارید که آن از تورات است.
یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ کتاب اینجا فرا ساخته و نبشته ایشان است نه تورات، همان که جاى دیگر گفت: فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ. امّا آن دیگر کتاب که گفت: لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ این یکى تورات است.
ربّ العالمین گفت: وَ ما هُوَ مِنَ الْکِتابِ آن کتاب اول نه این کتاب ثانى است.
یعنى که آن دروغ بر ساخته ایشان، نه تورات منزلست.
تا اینجا بتعریض گفتند و بتعریض جواب شنیدند، آن گه بآشکارا و تصریح گفتند: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. ربّ العالمین بتصریح جواب ایشان داد: «و ما هو من عند اللَّه»، تا معلوم گردد که ایشان هم بتعریض و هم بتصریح بر خداى دروغ میگفتند.
و درین سخن دلالت است که دروغ گفتن بتعریض هم چون دروغ گفتن بتصریح است، هر دو ناپسندیده و نکوهیده.
آن گه گفت: «وَ یَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ» یعنى که نه خود این دروغ گفتند که درین آیت است که ایشان در عموم احوال و اوقات بر خداى دروغ میگویند، و خود میدانند که دروغ زناناند. پس در آن دروغ نه معذورانند که نه از گمانست بلکه بقصد و تعمّد ایشانست. و قد قال اللَّه تعالى فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ و قال النّبیّ (ص): «من کذب علىّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما کانَ لِبَشَرٍ الآیة... مقاتل گفت: «بشر» اینجا عیسى (ع) است و «کتاب» انجیل، و آیت در شأن ترسایان نجران آمد، که در عیسى دعوى باطل کردند و غلوّ نمودند. میگوید: روا نبود و سزا نباشد و هرگز خود نبود عیسى را که خداى او را پیغامبرى و کتاب انجیل دهد پس آن گه بمردم گوید: مرا بندگان باشید! و مرا بخدایى گیرید فرود از خداى. ابن عباس و عطا گفتند: بشر اینجا محمد (ص) و کتاب قرآن. و سبب نزول آن بود که بو رافع جهود و رئیس ترسایان نجران گفتند: یا محمد (ص) تو میخواهى که ما ترا بنده باشیم و ترا بخدایى گیریم! رسول اللَّه گفت: معاذ اللَّه که من این گویم یا فرمایم، «ما بذلک بعثنى و بذلک امرنى»
خداى که مرا به پیغامبرى فرستاد نه باین فرستاد که شما مىگویید و نه باین فرمود. ربّ العالمین بر وفق قول او این آیت فرستاد. حسن گفت: مردى از مصطفى (ص) در خواست که تا ترا سجود کنم، فضل از این سلام که بر یکدیگر میکنیم. رسول او را از آن نهى کرد، و آیت در شأن وى آمد.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ اگر برفع خوانى بر استیناف است، و اگر بنصب خوانى بر عطف، اى لا یجتمع له الأمران: ایتاء النبوة و قوله: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
میگوید: هرگز نبود بشرى را که پیغامبرى و علم و حکمت دهند آن گه این سخن گوید: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. آن گه بیان کرد که پیغامبر چه میگوید: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى و لکن یقول کونوا ربّانیّین پیغامبر بامّت خویش این گوید: که راستان و استواران و نیک خواهان باشید و بمهربانى در آموزندگان بید. اصل ربّانىّ در معنى آنست که: کسى بعلم خلق خداى را مىپروراند، ابتدا بکمینه علم آن درآموزد، پس آن گه مهینه علم و طاقت هر متعلّم مىنگرد، و فهم هر طالب میکوشد، و ترتیب هر چه مىدرآموزد نگاه میدارد. قال الزّجاج هو منسوب الى الرّبّ، فزید فیه الالف و النّون للمبالغة فى النسبة. و قیل هو منسوب الى الرّبّان و هو فعلان من ربّ یربّ. و معناه المتخصص بالعلم الّذى یربّه باستفادته و افادته. آن روز که ابن عباس را در طائف بخاک.
کردند، ابن الحنفیه محمد بن على بن ابى طالب گفت: «مات الیوم ربّانىّ هذه الامّة».
قومى گفتند: ربّانىّ عالمى بود خدایى. و گفتهاند «ربّانىّ» کسى بود که در وى هم فقه بود هم حکمت و هم ولایت، و آن گه خلق را دین خداى درمىآموزد و ایشان را بر آن میدارد.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ حجازى و بصرى بتخفیف خوانند، و این اختیار بو عبیده است و باقى قرّاء بتثقیل خوانند، و این اختیار بو حاتم است. اگر بتخفیف خوانى اشارت بفضیلت متعلّمانست، و اگر بتثقیل خوانى تفضیل و نواخت معلّمانست.
وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن، کما قال اللَّه: وَ دَرَسُوا ما فِیهِ.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مؤمن ذکر او أنثى، حرّ أو مملوک الّا و للَّه علیه حق واجب ان یتعلّم من القرآن و یتفقّه فیه»
ثم قرأ هذه الآیة: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ. درین آیت هم تنبیه متعلّمانست و هم تنبیه معلّمان، متعلّمان را میگوید: کونوا حکماء عاملین بما علمتم، فان الحکیم فى الحقیقة من عمل بما علم، و کان محکما لعمله احکامه لعلمه. حکیم نه آنست که در علم بکوشد و روایت و درایت آن بجاى آرد و بس. حکیم اوست که علم را بعمل زیور برکند، و کردار فرا گفتار پیوندد. جماعتى از یاران رسول خدا (ص) در مسجد قبا فراهم شدند، و مذاکرهاى میکردند. مصطفى (ص) بر ایشان درشد گفت: «تعلّموا ما شئتم آن تعلّموا، فلن یأجرکم اللَّه حتّى تعملوا»
چندان که خواهید علم بیاموزید و برخوانید، امّا تا عمل فرا علم نه پیوندید و بر آنچه دانید کار نکنید هرگز بثواب آن جهانى و نواخت الهى نرسید. و عن ابى الدرداء (رض): ویل لمن لا یعلم مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل سبع مرّات. و کان یحیى بن معاذ یقول: یا اصحاب العلم قصورکم قیصریّة و بیوتکم کسرویّة و ابوابکم طاهریّة و مراکبکم قارونیّة و مذاهبکم شیطانیّة. فاین المحمدیّة؟
امّا تنبیه معلمان از روى اشارت آنست که: چون دیگران را راه سعادت مینمائید، و بر علم و عمل میخوانید، نگرید تا خود را فراموش نکنید: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ. حاتم اصم میگوید: لیس فى القیامة اشدّ حسرة من رجل علّم النّاس علما، فعملوا به، و لم یعمل هو به، ففازوا بسببه و هلک. و فى معناه انشد:
یا واعظ النّاس قد اصبحت متّهما
اذ عبت منهم امورا انت تأتیها
و قال تعالى لعیسى علیه السّلام: «یا ابن مریم عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى.
قوله: وَ لا یَأْمُرَکُمْ... الآیة شامى و حمزه و عاصم و یعقوب بنصب خوانند معطوف بر أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ و معنى آنست که: و لا ان یأمرکم ان تتّخذوا الملائکة. و ایشان که برفع خوانند میگویند: این از آیت اوّل منقطع است بر سبیل استیناف و ابتدا. گفت: وَ لا یَأْمُرَکُمْ یعنى و لا یأمرکم اللَّه. و قیل: لا یأمرکم محمد (ص). میگوید: خداى عزّ و جلّ شما را نفرماید که فریشتگان را و پیغامبران را بخدایى گیرید. فریشتگان را در میان آورد در قصّه، از بهر آنکه جهودان عزیر را پسر گفتند، ترسایان عیسى (ع) را پسر گفتند، و عرب فریشتگان را دختران گفتند.
أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ؟ استفهام است بمعنى انکار، اى لا یفعل ذلک بعد اسلامکم، اى لا یأمر بعبادة الملائکة و النّبیّین بعد أن کنتم على دین ابراهیم و تبعتم محمدا فیما (ص) دعاکم الیه.
قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الایة... این میثاق و عهد نه بر پیغامبران تنها گرفتند، که هم در پیغامبران و هم در امّت ایشان گرفتند. امّا پیغامبران سران بودند و مهتران، و امّت تبع ایشان بودند. پس پیغامبران بذکر مخصوصاند که اصل ایشانند، و خطاب با اصل کنند، و مراد هم اصل باشد و هم تبع. چنان که ربّ العالمین گفت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ. و کیفیّت این عهد گرفتن و پیمان ستدن آنست که اللَّه تعالى با پیغامبران گفت و ایشان را فرمود که: یکدگر را تصدیق کنید و نصرت دهید. پیشینه را گفت که پسینه را مبشّر باش و پسینه را گفت که پیشینه را مصدّق باش، و آن گه همه را گفت و از همه پیمان ستد که شما و امّتان شما به محمد (ص) ایمان آرید که خاتم النّبیّین و رسول ربّ العالمین است، و گزیده جهانیان است.
قال علىّ بن ابى طالب (ع): لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الا اخذ علیه العهد فى محمد و امره، و أخذ العهد على قومه لیؤمنن، و لئن بعث و هم احیاء لینصرنه.
لَما آتَیْتُکُمْ این لام در «لما» لام تأکید است، و جواب آن بلام قسم باز دهند، چنان که گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ. این هم چنانست: «لما آتیتکم لتؤمنن» و معنى «ما» اىّ شىء است، یعنى اىّ شىء اتیتکم لتومننّ. میگوید: هر چه شما را دهند از کتاب و حکمت، بآن بگروید و تصدیق کنید. حمزه خواند بکسر لام: لما اتیتکم، یعنى لاجل ما اتیتکم. و بتشدید میم قراءة شاذّ است، یعنى مهما اتیتکم، و حین آتیتکم. قراءة نافع لما اتیناکم است بر سبیل تعظیم، گفت: دهیم شما را از کتاب و حکمت.
ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ محمد (ص) را میگوید. مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ این لام جزاست، جالب این لام آن لام که در لَما آتَیْتُکُمْ.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی اى قبلتم عهدى. خداى گفت یک یک پیغامبران را: اقرار دادید و عهد من پذیرفتید چنان که بوفاء آن باز آئید؟
پیغمبران همه جواب دادند که اقرار دادیم. خداى گفت: فَاشْهَدُوا گفتهاند که: شهادت را دو طرف است: یکى تحمّل و یکى اقامت. در وقت تحمّل علم است، و در وقت اقامت اخبار. پس اینجا تحمّل است یعنى فاعلموا، و هو تفسیر ابن عباس. سعید بن مسیب گفت: خداى با فریشتگان گفت: فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواه باشید شما که فریشتگانید بر پیغامبران و اتباع ایشان، باین اقرار که دادند.
آن گه گفت: وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ خود را جلّ جلاله شاهد گفت، و معنى شاهد حاضر است، یعنى که بعلم حاضر است با همه کس، و رؤیت وى و قدرت وى بر همه روان: لا یخفى علیه خافیة. و گفتهاند که: شاهد در وصف او جلّ جلاله آنست که دلائل پیدا کند و حجّتها روشن بنماید، و میان خلق کار برگزارد، و گواه را بآن شاهد گویند که بشهادت وى حکم مشهود علیه روشن شود.
قوله تعالى: فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ... الآیة اى بعد اخذ المیثاق و ظهور آیات النّبی (ص) فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اصل فسق از طاعت و فرمان اللَّه بیرون آمدن است، و فسق را کمینه و مهینه است. کمینه آنست که: در راه دین گناهى صغیره کند.
چنانک گفت: وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ. و مهینه آنست که کفر و شرک آرد چنان که گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً. جاى دیگر گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ، و اینجا گفت: فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ کافرانند، که هر که از عهد و پیمان خدا بیرون آید، و به محمد (ص) ایمان نیارد کافر بود لا محالة.
قوله تعالى: أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ... الآیة بیا قراءة بصرى و حفص است، باقى بتا خوانند. اگر بتا خوانى خطاب با انبیاء است و با جهودان، و اگر بیا خوانى خطاب با جهودان است. میگوید: این جهودان بجز دین خداى دینى میجویند، و دین خدا آن دین اسلام است که اللَّه بپسندید و بندگان را بآن خواند: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ هر دو اشارت بآنست، و دین پاک و کیش درست پسندیده بنزدیک اللَّه آنست.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً اسلام اینجا گفتهاند که استسلام است و اعتقاد دل، و اقرار زبان، و التزام احکام. و اقوال مفسّران درین آیت مختلف است: اوّل آنست که روایت کردهاند از
مصطفى (ص) قال: الملائکة اطاعوه فى السّماء، و الانصار و عبد القیس فى الارض.
و روى انّه قال: لا تسبّوا اصحابى فانّ اصحابى اسلموا من خوف اللَّه، و اسلم النّاس من خوف السّیوف.
و گفتهاند اهل آسمان فرمان برداران و منقادانند بطوع، و اهل زمین بکره، یعنى که علم آسمانیان بوحدانیّت اللَّه ضرورى است نه استدلالى، و علم اهل زمین استدلالى است نه ضرورى، فانّ الحجّة اکرهتم و الجأتهم على ذلک. و این کره نه کره مذموم است بلکه پسندیده است، و بنده را در آن ثواب. و گفتهاند: اسلم المؤمنون له طوعا، و الکافرون کرها اذ لم یقدروا على ان یمتنعوا علیه ممّا یریده بهم، و یقضیه علیهم، مؤمنان تن در دادند بطوع و کافران بکره. یعنى که ارادت و قضاء اللَّه بر کافران روان است، نتوانند که از آن بگریزند، نه قدرت آن که دفع کنند. قتاده گفت: اسلم المؤمنون له طوعا فى حال الصّحة و الامن، و الکافرون له کرها عند الخوف و الموت. «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ» گفت: مؤمنان فرمانبردارند در حال صحّت و در امن، لا جرم اسلام و ایمان ایشان را سود داشت و بکار آمد، و کافران بوقت ترس و بیم مرگ، آن گه که معاینه عذاب دیدند لا جرم اسلام و ایمان ایشان بکار نیامد: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» و على ذلک قوله تعالى فى قصّة فرعون: آلان و قد عصیت قبل؟ ضحاک گفت که: این عهد و پیمان روز میثاق است که ربّ العالمین با فرزندان آدم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى بعضى بَلى بطوع گفتند از میان جان، و قومى بکره گفتند از بن دندان.
مجاهد گفت: اسلام درین آیت همان سجود است که در آن آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً. میگوید: مؤمن خداى را بطوع خویش سجود میکند، و کافر شخص وى نمیکند لکن سایه شخص وى میکند بکره، چنان که گفت وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ و قال تعالى: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ.
آن گه گفت: عزّ و علا وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ قراءة حفص و یعقوب بیا است. یعقوب بفتح یا و حفص بضمّ یا، و باقى همه بتاء مضمومه خوانند. و مخرج این کلمه مخرج وعید است، یعنى: ایبغون غیر دین اللَّه مع انّ مرجعهم الى اللَّه. روى عن ابن عباس: اذا استصعب دابّة احدکم، او کانت شموسا فلیقرأ فى آذانها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ الى آخر الآیة.
قوله: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... نظیر این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت. اما اهل معانى اینجا سؤالها کردهاند، گفتند: چه حکمت است که این جایگه قُلْ آمَنَّا گفت و در سورة البقرة قُولُوا آمَنَّا؟ جواب آنست که: این آیت خطاب با مصطفى (ص) است بر خصوص، و فرمان است که تا خود اعتقاد کند آن گه تبلیغ کند بامّت خویش، و ایشان را بر آن خواند و بر آن دارد. و آنجا که گفت قُولُوا آمَنَّا خطاب با عموم امّت است که تا آن را اعتقاد گیرند، و نه فرمان است ایشان را بتبلیغ رسالت. ازین جهت در آن سورة أُنْزِلَ إِلَیْنا گفت و درین سورة أُنْزِلَ عَلَیْنا. و معنى أُنْزِلَ عَلَیْهِ آنست که بر منزّل علیه بود که با دیگرى رساند. و أُنْزِلَ إِلَیْهِ بر منزّل علیه مخصوص و الیه نهایة الانزال. و على ذلک قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟، و قال: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، فخصّ هاهنا «بالى» لما کان مخصوصا بالذّکر الّذى هو بیان المنزّل. و قالوا: هذا کلام فى الاولى لا فى الوجوب. دیگر سؤال کردهاند که اسماعیل و اسحاق و یعقوب را کتاب نبود، چه معنى را گفت: وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؟
جواب آنست که: کتاب ایشان کتاب ابراهیم (ع) است و منزّل بایشان صحف ابراهیم است، که ایشان در تحت شریعت ابراهیم (ع) بودند. پس بر سبیل توسّع اطلاق انزال بر ایشان روا بود. چنانک گویند: و ما انزل على محمد (ص) و المسلمین. دیگر سؤال کردند که در آن آیت وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ گفت، و درین آیت وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ؟ جواب آنست که: در آن آیت خطاب بر لفظ عموم است، و حکم خطاب عموم بسط لفظ است نه ایجاز. و درین آیت خطاب خاصّ است. و حکم خطاب خاص ایجاز لفظ است.
پس درین آیت ایجاز لفظ و اختصار سخن اولىتر بود. دیگر سؤال کردند که چون این خطاب مصطفى (ص) را خاصّ است پس چون بآخر آیت گفت: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و این اخبارست از عموم؟ و جواب آنست که: این بآن گفت تا تنبیهى باشد که امّت مصطفى (ص) از وى جدا نهاند درین اعتقاد، و مکروه نیست ایشان را که با دیگرى رسانند و بر دیگرى خوانند، چنان که رسول رسانید و پیغام گزارد. دیگر سؤال کنند که وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مؤمنان را چون تبجّح است در ستایش خویشتن، و این بعرف و عادت مذموم است؟ جواب آنست که تبجح مذموم آن بود که مردم از خویشتن آن نماید که بآن رفعت طلب کند و تطاول بر مردمان، امّا چون بر سبیل شکر و سپاسدارى بود رواست، که ربّ العالمین گفت: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نیز مؤمنان خواستند که باین اعتراف از کافران جدا مانند و حق از باطل جدا کنند، یقول تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و گفتهاند که مؤمنان باین استسلام قصد اخلاص کردهاند که از جهت شرع بآن مأموراند. قال اللَّه تعالى: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى که ما خداى را مسلمان شدیم و گردن نهادیم نه دیگرى را، و على هذا قال عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً
خداى که مرا به پیغامبرى فرستاد نه باین فرستاد که شما مىگویید و نه باین فرمود. ربّ العالمین بر وفق قول او این آیت فرستاد. حسن گفت: مردى از مصطفى (ص) در خواست که تا ترا سجود کنم، فضل از این سلام که بر یکدیگر میکنیم. رسول او را از آن نهى کرد، و آیت در شأن وى آمد.
ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ اگر برفع خوانى بر استیناف است، و اگر بنصب خوانى بر عطف، اى لا یجتمع له الأمران: ایتاء النبوة و قوله: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ.
میگوید: هرگز نبود بشرى را که پیغامبرى و علم و حکمت دهند آن گه این سخن گوید: کُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ. آن گه بیان کرد که پیغامبر چه میگوید: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ اى و لکن یقول کونوا ربّانیّین پیغامبر بامّت خویش این گوید: که راستان و استواران و نیک خواهان باشید و بمهربانى در آموزندگان بید. اصل ربّانىّ در معنى آنست که: کسى بعلم خلق خداى را مىپروراند، ابتدا بکمینه علم آن درآموزد، پس آن گه مهینه علم و طاقت هر متعلّم مىنگرد، و فهم هر طالب میکوشد، و ترتیب هر چه مىدرآموزد نگاه میدارد. قال الزّجاج هو منسوب الى الرّبّ، فزید فیه الالف و النّون للمبالغة فى النسبة. و قیل هو منسوب الى الرّبّان و هو فعلان من ربّ یربّ. و معناه المتخصص بالعلم الّذى یربّه باستفادته و افادته. آن روز که ابن عباس را در طائف بخاک.
کردند، ابن الحنفیه محمد بن على بن ابى طالب گفت: «مات الیوم ربّانىّ هذه الامّة».
قومى گفتند: ربّانىّ عالمى بود خدایى. و گفتهاند «ربّانىّ» کسى بود که در وى هم فقه بود هم حکمت و هم ولایت، و آن گه خلق را دین خداى درمىآموزد و ایشان را بر آن میدارد.
بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ حجازى و بصرى بتخفیف خوانند، و این اختیار بو عبیده است و باقى قرّاء بتثقیل خوانند، و این اختیار بو حاتم است. اگر بتخفیف خوانى اشارت بفضیلت متعلّمانست، و اگر بتثقیل خوانى تفضیل و نواخت معلّمانست.
وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ اى تقرؤن، کما قال اللَّه: وَ دَرَسُوا ما فِیهِ.
روى عن ابن عباس قال: قال رسول اللَّه (ص): «ما من مؤمن ذکر او أنثى، حرّ أو مملوک الّا و للَّه علیه حق واجب ان یتعلّم من القرآن و یتفقّه فیه»
ثم قرأ هذه الآیة: وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ. درین آیت هم تنبیه متعلّمانست و هم تنبیه معلّمان، متعلّمان را میگوید: کونوا حکماء عاملین بما علمتم، فان الحکیم فى الحقیقة من عمل بما علم، و کان محکما لعمله احکامه لعلمه. حکیم نه آنست که در علم بکوشد و روایت و درایت آن بجاى آرد و بس. حکیم اوست که علم را بعمل زیور برکند، و کردار فرا گفتار پیوندد. جماعتى از یاران رسول خدا (ص) در مسجد قبا فراهم شدند، و مذاکرهاى میکردند. مصطفى (ص) بر ایشان درشد گفت: «تعلّموا ما شئتم آن تعلّموا، فلن یأجرکم اللَّه حتّى تعملوا»
چندان که خواهید علم بیاموزید و برخوانید، امّا تا عمل فرا علم نه پیوندید و بر آنچه دانید کار نکنید هرگز بثواب آن جهانى و نواخت الهى نرسید. و عن ابى الدرداء (رض): ویل لمن لا یعلم مرّة، و ویل لمن یعلم و لا یعمل سبع مرّات. و کان یحیى بن معاذ یقول: یا اصحاب العلم قصورکم قیصریّة و بیوتکم کسرویّة و ابوابکم طاهریّة و مراکبکم قارونیّة و مذاهبکم شیطانیّة. فاین المحمدیّة؟
امّا تنبیه معلمان از روى اشارت آنست که: چون دیگران را راه سعادت مینمائید، و بر علم و عمل میخوانید، نگرید تا خود را فراموش نکنید: أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ. حاتم اصم میگوید: لیس فى القیامة اشدّ حسرة من رجل علّم النّاس علما، فعملوا به، و لم یعمل هو به، ففازوا بسببه و هلک. و فى معناه انشد:
یا واعظ النّاس قد اصبحت متّهما
اذ عبت منهم امورا انت تأتیها
و قال تعالى لعیسى علیه السّلام: «یا ابن مریم عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى.
قوله: وَ لا یَأْمُرَکُمْ... الآیة شامى و حمزه و عاصم و یعقوب بنصب خوانند معطوف بر أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ و معنى آنست که: و لا ان یأمرکم ان تتّخذوا الملائکة. و ایشان که برفع خوانند میگویند: این از آیت اوّل منقطع است بر سبیل استیناف و ابتدا. گفت: وَ لا یَأْمُرَکُمْ یعنى و لا یأمرکم اللَّه. و قیل: لا یأمرکم محمد (ص). میگوید: خداى عزّ و جلّ شما را نفرماید که فریشتگان را و پیغامبران را بخدایى گیرید. فریشتگان را در میان آورد در قصّه، از بهر آنکه جهودان عزیر را پسر گفتند، ترسایان عیسى (ع) را پسر گفتند، و عرب فریشتگان را دختران گفتند.
أَ یَأْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ؟ استفهام است بمعنى انکار، اى لا یفعل ذلک بعد اسلامکم، اى لا یأمر بعبادة الملائکة و النّبیّین بعد أن کنتم على دین ابراهیم و تبعتم محمدا فیما (ص) دعاکم الیه.
قوله: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ النَّبِیِّینَ الایة... این میثاق و عهد نه بر پیغامبران تنها گرفتند، که هم در پیغامبران و هم در امّت ایشان گرفتند. امّا پیغامبران سران بودند و مهتران، و امّت تبع ایشان بودند. پس پیغامبران بذکر مخصوصاند که اصل ایشانند، و خطاب با اصل کنند، و مراد هم اصل باشد و هم تبع. چنان که ربّ العالمین گفت: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ. و کیفیّت این عهد گرفتن و پیمان ستدن آنست که اللَّه تعالى با پیغامبران گفت و ایشان را فرمود که: یکدگر را تصدیق کنید و نصرت دهید. پیشینه را گفت که پسینه را مبشّر باش و پسینه را گفت که پیشینه را مصدّق باش، و آن گه همه را گفت و از همه پیمان ستد که شما و امّتان شما به محمد (ص) ایمان آرید که خاتم النّبیّین و رسول ربّ العالمین است، و گزیده جهانیان است.
قال علىّ بن ابى طالب (ع): لم یبعث اللَّه نبیا آدم و من بعده الا اخذ علیه العهد فى محمد و امره، و أخذ العهد على قومه لیؤمنن، و لئن بعث و هم احیاء لینصرنه.
لَما آتَیْتُکُمْ این لام در «لما» لام تأکید است، و جواب آن بلام قسم باز دهند، چنان که گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ. این هم چنانست: «لما آتیتکم لتؤمنن» و معنى «ما» اىّ شىء است، یعنى اىّ شىء اتیتکم لتومننّ. میگوید: هر چه شما را دهند از کتاب و حکمت، بآن بگروید و تصدیق کنید. حمزه خواند بکسر لام: لما اتیتکم، یعنى لاجل ما اتیتکم. و بتشدید میم قراءة شاذّ است، یعنى مهما اتیتکم، و حین آتیتکم. قراءة نافع لما اتیناکم است بر سبیل تعظیم، گفت: دهیم شما را از کتاب و حکمت.
ثُمَّ جاءَکُمْ رَسُولٌ محمد (ص) را میگوید. مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ این لام جزاست، جالب این لام آن لام که در لَما آتَیْتُکُمْ.
قالَ أَ أَقْرَرْتُمْ وَ أَخَذْتُمْ عَلى ذلِکُمْ إِصْرِی اى قبلتم عهدى. خداى گفت یک یک پیغامبران را: اقرار دادید و عهد من پذیرفتید چنان که بوفاء آن باز آئید؟
پیغمبران همه جواب دادند که اقرار دادیم. خداى گفت: فَاشْهَدُوا گفتهاند که: شهادت را دو طرف است: یکى تحمّل و یکى اقامت. در وقت تحمّل علم است، و در وقت اقامت اخبار. پس اینجا تحمّل است یعنى فاعلموا، و هو تفسیر ابن عباس. سعید بن مسیب گفت: خداى با فریشتگان گفت: فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ گواه باشید شما که فریشتگانید بر پیغامبران و اتباع ایشان، باین اقرار که دادند.
آن گه گفت: وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ خود را جلّ جلاله شاهد گفت، و معنى شاهد حاضر است، یعنى که بعلم حاضر است با همه کس، و رؤیت وى و قدرت وى بر همه روان: لا یخفى علیه خافیة. و گفتهاند که: شاهد در وصف او جلّ جلاله آنست که دلائل پیدا کند و حجّتها روشن بنماید، و میان خلق کار برگزارد، و گواه را بآن شاهد گویند که بشهادت وى حکم مشهود علیه روشن شود.
قوله تعالى: فَمَنْ تَوَلَّى بَعْدَ ذلِکَ... الآیة اى بعد اخذ المیثاق و ظهور آیات النّبی (ص) فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ اصل فسق از طاعت و فرمان اللَّه بیرون آمدن است، و فسق را کمینه و مهینه است. کمینه آنست که: در راه دین گناهى صغیره کند.
چنانک گفت: وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ. و مهینه آنست که کفر و شرک آرد چنان که گفت: أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً. جاى دیگر گفت: وَ أَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْواهُمُ النَّارُ، و اینجا گفت: فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ کافرانند، که هر که از عهد و پیمان خدا بیرون آید، و به محمد (ص) ایمان نیارد کافر بود لا محالة.
قوله تعالى: أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ... الآیة بیا قراءة بصرى و حفص است، باقى بتا خوانند. اگر بتا خوانى خطاب با انبیاء است و با جهودان، و اگر بیا خوانى خطاب با جهودان است. میگوید: این جهودان بجز دین خداى دینى میجویند، و دین خدا آن دین اسلام است که اللَّه بپسندید و بندگان را بآن خواند: وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً و إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ هر دو اشارت بآنست، و دین پاک و کیش درست پسندیده بنزدیک اللَّه آنست.
وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً اسلام اینجا گفتهاند که استسلام است و اعتقاد دل، و اقرار زبان، و التزام احکام. و اقوال مفسّران درین آیت مختلف است: اوّل آنست که روایت کردهاند از
مصطفى (ص) قال: الملائکة اطاعوه فى السّماء، و الانصار و عبد القیس فى الارض.
و روى انّه قال: لا تسبّوا اصحابى فانّ اصحابى اسلموا من خوف اللَّه، و اسلم النّاس من خوف السّیوف.
و گفتهاند اهل آسمان فرمان برداران و منقادانند بطوع، و اهل زمین بکره، یعنى که علم آسمانیان بوحدانیّت اللَّه ضرورى است نه استدلالى، و علم اهل زمین استدلالى است نه ضرورى، فانّ الحجّة اکرهتم و الجأتهم على ذلک. و این کره نه کره مذموم است بلکه پسندیده است، و بنده را در آن ثواب. و گفتهاند: اسلم المؤمنون له طوعا، و الکافرون کرها اذ لم یقدروا على ان یمتنعوا علیه ممّا یریده بهم، و یقضیه علیهم، مؤمنان تن در دادند بطوع و کافران بکره. یعنى که ارادت و قضاء اللَّه بر کافران روان است، نتوانند که از آن بگریزند، نه قدرت آن که دفع کنند. قتاده گفت: اسلم المؤمنون له طوعا فى حال الصّحة و الامن، و الکافرون له کرها عند الخوف و الموت. «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ» گفت: مؤمنان فرمانبردارند در حال صحّت و در امن، لا جرم اسلام و ایمان ایشان را سود داشت و بکار آمد، و کافران بوقت ترس و بیم مرگ، آن گه که معاینه عذاب دیدند لا جرم اسلام و ایمان ایشان بکار نیامد: «فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا» و على ذلک قوله تعالى فى قصّة فرعون: آلان و قد عصیت قبل؟ ضحاک گفت که: این عهد و پیمان روز میثاق است که ربّ العالمین با فرزندان آدم گفت: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلى بعضى بَلى بطوع گفتند از میان جان، و قومى بکره گفتند از بن دندان.
مجاهد گفت: اسلام درین آیت همان سجود است که در آن آیت دیگر گفت: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً. میگوید: مؤمن خداى را بطوع خویش سجود میکند، و کافر شخص وى نمیکند لکن سایه شخص وى میکند بکره، چنان که گفت وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ و قال تعالى: یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمِینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ.
آن گه گفت: عزّ و علا وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ قراءة حفص و یعقوب بیا است. یعقوب بفتح یا و حفص بضمّ یا، و باقى همه بتاء مضمومه خوانند. و مخرج این کلمه مخرج وعید است، یعنى: ایبغون غیر دین اللَّه مع انّ مرجعهم الى اللَّه. روى عن ابن عباس: اذا استصعب دابّة احدکم، او کانت شموسا فلیقرأ فى آذانها أَ فَغَیْرَ دِینِ اللَّهِ یَبْغُونَ الى آخر الآیة.
قوله: قُلْ آمَنَّا بِاللَّهِ الآیة... نظیر این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت. اما اهل معانى اینجا سؤالها کردهاند، گفتند: چه حکمت است که این جایگه قُلْ آمَنَّا گفت و در سورة البقرة قُولُوا آمَنَّا؟ جواب آنست که: این آیت خطاب با مصطفى (ص) است بر خصوص، و فرمان است که تا خود اعتقاد کند آن گه تبلیغ کند بامّت خویش، و ایشان را بر آن خواند و بر آن دارد. و آنجا که گفت قُولُوا آمَنَّا خطاب با عموم امّت است که تا آن را اعتقاد گیرند، و نه فرمان است ایشان را بتبلیغ رسالت. ازین جهت در آن سورة أُنْزِلَ إِلَیْنا گفت و درین سورة أُنْزِلَ عَلَیْنا. و معنى أُنْزِلَ عَلَیْهِ آنست که بر منزّل علیه بود که با دیگرى رساند. و أُنْزِلَ إِلَیْهِ بر منزّل علیه مخصوص و الیه نهایة الانزال. و على ذلک قال تعالى: أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى عَلَیْهِمْ؟، و قال: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ، فخصّ هاهنا «بالى» لما کان مخصوصا بالذّکر الّذى هو بیان المنزّل. و قالوا: هذا کلام فى الاولى لا فى الوجوب. دیگر سؤال کردهاند که اسماعیل و اسحاق و یعقوب را کتاب نبود، چه معنى را گفت: وَ ما أُنْزِلَ عَلى إِبْراهِیمَ وَ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ؟
جواب آنست که: کتاب ایشان کتاب ابراهیم (ع) است و منزّل بایشان صحف ابراهیم است، که ایشان در تحت شریعت ابراهیم (ع) بودند. پس بر سبیل توسّع اطلاق انزال بر ایشان روا بود. چنانک گویند: و ما انزل على محمد (ص) و المسلمین. دیگر سؤال کردند که در آن آیت وَ ما أُوتِیَ النَّبِیُّونَ گفت، و درین آیت وَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ؟ جواب آنست که: در آن آیت خطاب بر لفظ عموم است، و حکم خطاب عموم بسط لفظ است نه ایجاز. و درین آیت خطاب خاصّ است. و حکم خطاب خاص ایجاز لفظ است.
پس درین آیت ایجاز لفظ و اختصار سخن اولىتر بود. دیگر سؤال کردند که چون این خطاب مصطفى (ص) را خاصّ است پس چون بآخر آیت گفت: وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ و این اخبارست از عموم؟ و جواب آنست که: این بآن گفت تا تنبیهى باشد که امّت مصطفى (ص) از وى جدا نهاند درین اعتقاد، و مکروه نیست ایشان را که با دیگرى رسانند و بر دیگرى خوانند، چنان که رسول رسانید و پیغام گزارد. دیگر سؤال کنند که وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ مؤمنان را چون تبجّح است در ستایش خویشتن، و این بعرف و عادت مذموم است؟ جواب آنست که تبجح مذموم آن بود که مردم از خویشتن آن نماید که بآن رفعت طلب کند و تطاول بر مردمان، امّا چون بر سبیل شکر و سپاسدارى بود رواست، که ربّ العالمین گفت: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ، و نیز مؤمنان خواستند که باین اعتراف از کافران جدا مانند و حق از باطل جدا کنند، یقول تعالى: حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. و گفتهاند که مؤمنان باین استسلام قصد اخلاص کردهاند که از جهت شرع بآن مأموراند. قال اللَّه تعالى: وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ یعنى که ما خداى را مسلمان شدیم و گردن نهادیم نه دیگرى را، و على هذا قال عزّ و جلّ: قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّی وَ لا أُشْرِکُ بِهِ أَحَداً
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۷ - النوبة الاولى
قوله تعالى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ آن نواخت و نیکى که مىپیوسید بآن نرسید، حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ تا آن گه که نفقت کنید و صدقه دهید از آنچه مىدوست دارید.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ و هر چه نفقت کنید از هر چه کنید، فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۹۲) خداى بآن دانا است.
کُلُّ الطَّعامِ همه خوردنیها، کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ حلال و گشاده بود بنى اسرائیل را، إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى نَفْسِهِ مگر آنچه یعقوب حرام کرد و بسته بر خویشتن مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ پیش از آنکه تورات فرو فرستاده آمد. قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ جهودان را گوى تورات بیارید، فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۹۴) بر خوانید اگر مىراست گوئید.
فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ
هر که دروغ سازد بر خداى پس ازین، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹۵) ایشان از ستمکارانند بر خویشتن.
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ گوى که راست گفت خداى هر چه گفت، فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ پس بر پى ابراهیم ایستید، حَنِیفاً آن پاک یکتا گوى یکتا شناس یکتا پرست، وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۹۶) و از انبازگیران با خداى خویش هرگز نبود.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ و هر چه نفقت کنید از هر چه کنید، فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ (۹۲) خداى بآن دانا است.
کُلُّ الطَّعامِ همه خوردنیها، کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ حلال و گشاده بود بنى اسرائیل را، إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِیلُ عَلى نَفْسِهِ مگر آنچه یعقوب حرام کرد و بسته بر خویشتن مِنْ قَبْلِ أَنْ تُنَزَّلَ التَّوْراةُ پیش از آنکه تورات فرو فرستاده آمد. قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ جهودان را گوى تورات بیارید، فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۹۴) بر خوانید اگر مىراست گوئید.
فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ
هر که دروغ سازد بر خداى پس ازین، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (۹۵) ایشان از ستمکارانند بر خویشتن.
قُلْ صَدَقَ اللَّهُ گوى که راست گفت خداى هر چه گفت، فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ پس بر پى ابراهیم ایستید، حَنِیفاً آن پاک یکتا گوى یکتا شناس یکتا پرست، وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ (۹۶) و از انبازگیران با خداى خویش هرگز نبود.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ مفسّران گفتند: بر اینجا بهشت است و انفاق بیرون کردن زکاة از مال. میگوید: تا زکاة از مال بیرون نکنید، و بدرویشان ندهید، ببهشت نرسید. این قول خطاب با توانگران است على الخصوص، و گفتهاند که: این خطاب با عامّه مؤمنانست، توانگران و درویشان هر کسى بر اندازه و توان خویش باین انفاق مخاطب است، و آن از ایشان پسندیده.
چنان که جاى دیگر ایشان را در هزینه کردن و ایثار نمودن با فقر و فاقه بستود و بپسندید، و گفت: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.
آن روز که این آیت آمد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ زید بن حارثه آمد و اسپى آورد و گفت: «یا رسول اللَّه هذا ممّا احبّه»
این اسپ دوست دارم، خواهم که در راه خداى خرج کنم، از من بپذیر. مصطفى (ص) اسامة بن زید را بخواند و اسپ بوى داد. زید دلتنگ گشت، گفت: «من این از بهر صدقه آوردم. مصطفى (ص) گفت: «اما انّ اللَّه قد قبلها منک!»
دل تنگ مکن یا زید! که اللَّه آن صدقه از تو پذیرفت. و بو طلحه انصارى را بستانى بود برابر مسجد، در آن نخل فراوان و آب روان. چون این آیت آمد گفت: یا رسول اللَّه! از مال خویش هیچ چیز دوستتر ازین بستان ندارم، و خداى میگوید: آنچه دوستر دارید خرج کنید تا بآن نواخت رسید که از من مىپیوسید. اکنون این بستان در راه خدا بصدقه دادم و امید دارم که مرا ذخیرهاى باشد آن جهانى نزدیک خداوند عزّ و جلّ.
مصطفى (ص) گفت: «بخٍّ بخٍّ، ذلک مال رابح لک».
نیک آمد نیک آمد، سودمند است این مال ترا. آن گه گفت: یا ابا طلحه من چنان بینم که در خویشان خود نفقت کنى و صلة رحم در آن بجاى آرى. بو طلحه همان کرد، بابناى اعمام و نزدیکان خویش قسمت کرد و بایشان داد. ابو ذر غفارى را مهمانى رسید، بآن مهمان گفت که: این ساعت مرا عذرى است که بیرون نتوانم شد. تو بفلان جایگه شو که شتران من ایستادهاند، یکى نیکوتر فربهتر بیار، تا خرج کنیم. آن مهمان رفت و یکى ضعیفتر نزارتر بیاورد. ابو ذر گفت: این چه بود که کردى؟ که آن نزارتر آوردى، و فرمان من نبردى؟ گفت: آن فربهتر نیکوتر از آن نیاوردم تا روز حاجتت بود که حاجت ازین مهمتر افتد. ابو ذر گفت: «حاجت من این است که با من در خاکست، و مهم من این است که در گور با من قرین است.» این چنین است! و بر سر این آنست که ربّ العالمین گفت: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
در آثار بیارند که سائلى بر در ربیع خثیم باستاد. ربیع گفت: اطعموه سکّرا، او را شکر دهید. گفتند: یا ربیع او را شکر چه بکار آید؟ او را طعام و خوردنى باید. ربیع گفت: «ویحکم! اطعموه سکرا فانّ الرّبیع یحبّ السّکّر و ربّ العالمین یقول: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
و یقال احضر ذات یوم داره مجنونا و امر ان یتّخذ له فالوذجا من السّکر الأبیض. فقیل له: و کیف یدرى هذا المجنون انّه اتّخذ من السّکّر الأبیض؟ فقال: هو لا یدرى و لکن ربّه یدرى. و روى انّ ابن عمر کان یهوى جاریة فاشتراها و اعتقها، فقیل له، هویتها فاشتریتها ثمّ اعتقتها قبل ان تصیب منها؟ فقرأ هذه الآیة: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
آوردهاند که زبیده مادر جعفر مصحفى ساخته بود، نود پاره، همه بزر نبشته، آن گه مجلّدها زر کرده مرصّع بجواهر، روزى از آن مصحف میخواند باین آیت رسید: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آن در وى اثر کرد گفت: من از مال و ملک خویش هیچیز دوستتر ازین مصحف ندارم، آن گه زرگران و جوهریان را بخواند تا آن برگرفتند و بفروختند و در وجه آن عمارتها نهاد از حوضها و مصنعها که در بادیه فرمود.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ اشتقاق بر از بر است، و برّ جاى فراخ است و زمین گشاده، و مؤمنان را بآن ابرار خوانند که دلهاشان فراخ است و سینهها گشاده، بحکم این آیت که گفت: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، و کافران را ضدّ این گفت: وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً. و ازین جا بود که ابو ذر غفارى (رض) از مصطفى (ص) پرسید که بر چیست؟ جواب داد: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة. از بهر آنکه درین آیت افعال خیر و مکارم اخلاق فراخ بگفت و فراوان برداد، پس معنى برّ توسّع است در افعال خیر، و خداى عزّ و جلّ خود را «برّ» خواند و بنده را «برّ» نام نهاد اکنون «بر» بنده با خدا آنست که وى را مطیع و فرمان بردارست، و برّ خدا با بنده آنست که بر وى نیکوکار است و نوازنده و روزى گمارست.
گفتهاند که برّ بر سه معاملت است: یکى با خدا در معنى عبادت کردن و وى را پرستیدن، و الیه الاشارة
بقوله (ص) «لا یزید فى العمر الا البر، و ان الرجل لیحرم الرزق بالذنب یصیبه».
دیگر با قرابت و نزدیکان خویش در معنى پیوستن بایشان، و شناختن حق ایشان. و الیه الاشارة
بقوله (ص): «دخلت الجنة فسمعت فیها قراءة فقلت من هذا؟
قالوا حارثة بن نعمان، کذلکم البر، کذلکم البر، و کان ابر الناس بامه».
قال: «و ان من ابر البر صلة الرجل اهل ود ابیه بعد ان یولى».
سدیگر با اجنبیان در معنى انصاف دادن ایشان، و شفقت اسلام نمودن بر ایشان، و خوش داشتن خلق در صحبت ایشان، و الیه الاشارة
بقوله (ص): «البرّ شىء هیّن، وجه طلق و لسان لیّن».
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ یعنى من صدقة فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ عالم بنیّاتکم فیجازیکم علیه.
قوله تعالى: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ جهودان بر مصطفى (ص) منکر بودند که گوشت اشتر بحلال داشت و میخورد. گفتند: این بر ابراهیم (ع) حرام بود، دین ابراهیم این بود، و در تورات چنین خواندیم. چونست که محمد (ص) در تحلیل گوشت شتر مخالفت دین ابراهیم میکند؟ ربّ العالمین آن جهودان را درین آیت دروغزن کرد، و بیان کرد که گوشت شتر بر ابراهیم و بر فرزندان او حلال بود، تا آن گه یعقوب (ع) بر خود حرام کرد. پس علماء را اختلاف است که یعقوب چرا بر خود حرام کرد؟ گفتهاند که: وى را بیمارى رسید که در آن بیمارى گوشت شتر و شیر شتر وى را ناسازگار بود. پس دفع مضرّت را بگذاشت خوردن آن، و بر خود حرام کرد نه تحریم شرعى را. ابن عباس و حسن گفتند: یعقوب را علّت عرق النّساء پدید آمد، نذر کرد که اگر خداى تعالى وى را از آن علّت شفا دهد آن طعامى که دوستتر دارد، خوردن آن بگذارد و بر خود حرام کند تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ. پس گوشت و شیر شتر بر خود حرام کرد وفاء نذر خویش را. ضحاک گفت: سبب این عارض که یعقوب را رسید آن بود که قصد بیت المقدس داشت نذر کرد که اگر تندرست، بىعیبى و رنجى به بیت المقدس فرود آید آخرترین فرزندان قربان کند خداى را عزّ و جلّ. پس فریشتهاى براه وى آمد و از وى مصارعت خواست. یعقوب (ع) اجابت کرد، ساعتى درهم آویختند آن گه فریشته دست بر گوشت ران یعقوب زد از آن علت عرق النّساء پیدا شد.
آن گه گفت با یعقوب: این بآن کردم تا تو تندرست در بیت المقدس نروى، تا فرزندت قربان نباید کرد بحکم نذر خویش. پس رفت و در بیت المقدس شد و فراموش کرد آنچه فریشته وى را گفته بود. قصد ذبح فرزند کرد. فریشتهاى آمد و گفت: یا یعقوب تو از نذر خویش بیرون آمدى و مخرج پیدا شد، لا سبیل لک الى ولدک.
آن گه گفت: «لئن شفانى اللَّه لحرّمت على نفسى لحوم الإبل و البانها». و روى «انّه قال لئن شفاه اللَّه لحرّم على نفسه العروق او طعاما فیه عرق. فجعل بنوه بعد ذلک یتبعون العروق و یخرجونها من اللّحم».
پس جهودان بوى اقتدا کردند، و آنچه یعقوب بر خود حرام کرد ایشان بر خود محرّم داشتند. آن گه دعوى کردند که این تحریم در تورات است. ربّ العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ.
اگر کسى گوید چونست که در آن آیت پیش إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ گفت، و در اینجاى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا صفت جهودان و ذمّ ایشان کرد؟ پس آیت لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ که حدیث مؤمنان و ذکر انفاق ایشان است در آن پیوست؟ آن گه دیگر باره بذمّ جهودان بازگشت، بر عقب گفت: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ. یعنى که لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ... در میان این دو قصّه چه لائق است؟ جواب آنست که: ربّ العالمین در آن دو آیت ذمّ جهودان کرد، و هزینه ایشان باطل کرد. یعنى که آن هزینه ایشان با کفر است و طاعت با کفر مقبول نبود. پس خطاب با مؤمنان گردانید که انفاق شما نه چون انفاق ایشان است، از شما پذیریم و قبول کنیم، چون باین شرط باشد که فرمودیم. و آنچه بشرط خویش باشد من که خداوندم خود دانم و جزا دهم. این است که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ. آن گه باز بترتیب آیت پیش باز شد و تمامى ذمّ جهودان گفت: فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ
این هم چنانست که جاى دیگر گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً. و إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ و أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ و وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. گفتهاند که: دروغ بر دو قسم است: یکى آنکه از بر خویش سخنى اختراع کند که آن را هیچ اصل نبود. دیگر قسم آنست که: در سخنى زیادت آرد یا از رمّت و قاعده خویش بگرداند، و آن را اصلى باشد. این هر دو قسم ناپسندیده و نشان نفاق است. مصطفى (ص) گفت: «دروغ بابى است از ابواب نفاق». و فرمود: چنان دیدم که مردى مرا گفتى: «بر خیز»، برخاستم. دو مرد را دیدم، یکى بر پاى و یکى نشسته. او که بر پاى بود آهنى کژ در دهن این نشسته افگنده و یک گوشه دهن وى میکشید تا بسر دوش. و دیگر جانب هم چنین، پس هر دو طرف با هم مىشد، و دیگر باره قلاب در مىافکند. گفتم این چیست؟ گفتند: این دروغ زنى است، هم این عذاب میکنند وى را در گور تا بقیامت. میمون بن ابى شبیب مىگفتند: نامهاى مىنبشتم کلمهاى فراز آمد که اگر بنویسم آراسته شود لیکن دروغ بود، عزم کردم که ننویسم. هاتفى آواز داد که: «یثبّت اللَّه الّذین آمنوا بالقول الثّابت فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة». و صحّ
عن النّبی (ص) انّه قال: «ویل لمن یحدّث فیکذب لیضحک به القوم، ویل له! ویل له!»
و قال: «کبرت خیانة ان تحدّث اخاک حدیثا، هو لک مصدّق، و انت به کاذب»
اهل معانى گفتند که دروغ از آن حرام است که دل از آن مىتباه شود و تاریک مىگردد، امّا اگر بدروغ حاجت افتد و بر قصد مصلحت گوید، و آن را نیز کاره بود پس حرام نباشد. و از آن در دل هیچ تاریکى و کژى نیاید، نه بینى که اگر مسلمانى از ظالمى بگریزد نه رواست که بوى راه نمونى کند، بل که دروغ اینجا واجب است اگر خلاص مسلمانى در آنست، و رسول (ص) خدا رخصت دادست بدروغ گفتن در سه جایگه: یکى در حرب که عزم خویش با خصم راست نتوان گفتن، دیگر در صلح دادن میان دو کس، سدیگر کسى که دو زن دارد، با هر یکى گوید که ترا دوستر دارم.
و بزرگان دین چون حاجت افتادى بدروغ گفتن مصلحتى را، تا توانستندى از دروغ پرهیز کردندى و سخن با معاریض گردانیدندى. چنان که مطرف در نزدیک امیرى شد، امیر گفت: چرا کمتر آیى بنزدیک ما؟ جواب داد که تا از نزدیک امیر برفتم پهلو از زمین برنگرفتهام الّا آنچه خداى نیرو داده است. امیر پنداشت که او بیمار بوده است، و آن سخن در نهاد خویش راست بود. و شعبى کنیزک خویش را گفت: اگر کسى مرا طلب کند تو دائرهاى مىبرکش، و دست خویش بران نه و گوى که درین جا نیست. و معاذ جبل (رض) عامل عمر بود چون از عمل باز آمد عیال او گفت: ما را چه آوردى؟ معاذ گفت: نگهبانى با من بود چیزى نتوانستم آورد، یعنى که خداوند عزّ و جلّ با من بود. زن او پنداشت که عمر بر وى مشرفى گماشته بود، پس بخانه عمر شد آن زن و عتاب کرد، و گفت: معاذ امین رسول خدا (ص) بود و امین بو بکر.
چونست که تو با وى مشرفى فرستادى؟ عمر معاذ (رض) را بخواند و از وى پرسید که این زن چیست که میگوید. معاذ معلوم وى کرد آنچه که گفته بود. آن گه عمر بخندید و با وى نیکویى کرد.
فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ
یعنى باضافة هذا التحریم الى اللَّه تعالى على ابراهیم فى التوریة، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ
اى من بعد ظهور الحجّة بانّ التّحریم انّما کان من جهة یعقوب، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
قوله: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ اى اعتقد و اخبر انّ ذلک من قول اللَّه و هو صادق.
میگوید: یا محمد! اعتقاد کن و قوم را خبر ده که این بیان که رفت از قول خداست،و خدا بهر چه گفت و خبر داد راست گویست، راست دان، پاک دان، همه دان. جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً» و «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا» آن کیست که راست سخنتر، راست گوىتر از خداى است؟
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً اشتقاق ملّت از امللت الکتاب است. و ملّت و دین دو ناماند آن شرع را که خداى عزّ و جلّ نهاد میان بندگان بر زبان انبیاء، تا بآن شرع بثواب آن جهانى رسند. اهل معانى گفتند: این شرع را دو طرف است: یک طرف با حق دارد جلّ جلاله، و یک طرف با بنده. امّا آنچه با حق دارد راه نمونى وى است بفرستادن پیغامبران، و دعوت ایشان، و فرو فرستادن کتاب است، و بیان امر و نهى و اثبات حجّت در آن. و آنچه به بنده تعلّق دارد اجابت دعوت پیغامبران است و امتثال اوامر و نواهى. پس آن طرف که با حق دارد «ملت» گویند، و آن طرف که با بنده دارد «دین» گویند.
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ این جواب ایشان است که بدعوى گفتند که دین ما دین ابراهیم است. ربّ العالمین گفت که دین شما دین ابراهیم نیست، که شما مشرکانید و ابراهیم هرگز مشرک نبود.
چنان که جاى دیگر ایشان را در هزینه کردن و ایثار نمودن با فقر و فاقه بستود و بپسندید، و گفت: وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ.
آن روز که این آیت آمد: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ زید بن حارثه آمد و اسپى آورد و گفت: «یا رسول اللَّه هذا ممّا احبّه»
این اسپ دوست دارم، خواهم که در راه خداى خرج کنم، از من بپذیر. مصطفى (ص) اسامة بن زید را بخواند و اسپ بوى داد. زید دلتنگ گشت، گفت: «من این از بهر صدقه آوردم. مصطفى (ص) گفت: «اما انّ اللَّه قد قبلها منک!»
دل تنگ مکن یا زید! که اللَّه آن صدقه از تو پذیرفت. و بو طلحه انصارى را بستانى بود برابر مسجد، در آن نخل فراوان و آب روان. چون این آیت آمد گفت: یا رسول اللَّه! از مال خویش هیچ چیز دوستتر ازین بستان ندارم، و خداى میگوید: آنچه دوستر دارید خرج کنید تا بآن نواخت رسید که از من مىپیوسید. اکنون این بستان در راه خدا بصدقه دادم و امید دارم که مرا ذخیرهاى باشد آن جهانى نزدیک خداوند عزّ و جلّ.
مصطفى (ص) گفت: «بخٍّ بخٍّ، ذلک مال رابح لک».
نیک آمد نیک آمد، سودمند است این مال ترا. آن گه گفت: یا ابا طلحه من چنان بینم که در خویشان خود نفقت کنى و صلة رحم در آن بجاى آرى. بو طلحه همان کرد، بابناى اعمام و نزدیکان خویش قسمت کرد و بایشان داد. ابو ذر غفارى را مهمانى رسید، بآن مهمان گفت که: این ساعت مرا عذرى است که بیرون نتوانم شد. تو بفلان جایگه شو که شتران من ایستادهاند، یکى نیکوتر فربهتر بیار، تا خرج کنیم. آن مهمان رفت و یکى ضعیفتر نزارتر بیاورد. ابو ذر گفت: این چه بود که کردى؟ که آن نزارتر آوردى، و فرمان من نبردى؟ گفت: آن فربهتر نیکوتر از آن نیاوردم تا روز حاجتت بود که حاجت ازین مهمتر افتد. ابو ذر گفت: «حاجت من این است که با من در خاکست، و مهم من این است که در گور با من قرین است.» این چنین است! و بر سر این آنست که ربّ العالمین گفت: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
در آثار بیارند که سائلى بر در ربیع خثیم باستاد. ربیع گفت: اطعموه سکّرا، او را شکر دهید. گفتند: یا ربیع او را شکر چه بکار آید؟ او را طعام و خوردنى باید. ربیع گفت: «ویحکم! اطعموه سکرا فانّ الرّبیع یحبّ السّکّر و ربّ العالمین یقول: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
و یقال احضر ذات یوم داره مجنونا و امر ان یتّخذ له فالوذجا من السّکر الأبیض. فقیل له: و کیف یدرى هذا المجنون انّه اتّخذ من السّکّر الأبیض؟ فقال: هو لا یدرى و لکن ربّه یدرى. و روى انّ ابن عمر کان یهوى جاریة فاشتراها و اعتقها، فقیل له، هویتها فاشتریتها ثمّ اعتقتها قبل ان تصیب منها؟ فقرأ هذه الآیة: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ.
آوردهاند که زبیده مادر جعفر مصحفى ساخته بود، نود پاره، همه بزر نبشته، آن گه مجلّدها زر کرده مرصّع بجواهر، روزى از آن مصحف میخواند باین آیت رسید: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ آن در وى اثر کرد گفت: من از مال و ملک خویش هیچیز دوستتر ازین مصحف ندارم، آن گه زرگران و جوهریان را بخواند تا آن برگرفتند و بفروختند و در وجه آن عمارتها نهاد از حوضها و مصنعها که در بادیه فرمود.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ اشتقاق بر از بر است، و برّ جاى فراخ است و زمین گشاده، و مؤمنان را بآن ابرار خوانند که دلهاشان فراخ است و سینهها گشاده، بحکم این آیت که گفت: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، و کافران را ضدّ این گفت: وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً. و ازین جا بود که ابو ذر غفارى (رض) از مصطفى (ص) پرسید که بر چیست؟ جواب داد: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة. از بهر آنکه درین آیت افعال خیر و مکارم اخلاق فراخ بگفت و فراوان برداد، پس معنى برّ توسّع است در افعال خیر، و خداى عزّ و جلّ خود را «برّ» خواند و بنده را «برّ» نام نهاد اکنون «بر» بنده با خدا آنست که وى را مطیع و فرمان بردارست، و برّ خدا با بنده آنست که بر وى نیکوکار است و نوازنده و روزى گمارست.
گفتهاند که برّ بر سه معاملت است: یکى با خدا در معنى عبادت کردن و وى را پرستیدن، و الیه الاشارة
بقوله (ص) «لا یزید فى العمر الا البر، و ان الرجل لیحرم الرزق بالذنب یصیبه».
دیگر با قرابت و نزدیکان خویش در معنى پیوستن بایشان، و شناختن حق ایشان. و الیه الاشارة
بقوله (ص): «دخلت الجنة فسمعت فیها قراءة فقلت من هذا؟
قالوا حارثة بن نعمان، کذلکم البر، کذلکم البر، و کان ابر الناس بامه».
قال: «و ان من ابر البر صلة الرجل اهل ود ابیه بعد ان یولى».
سدیگر با اجنبیان در معنى انصاف دادن ایشان، و شفقت اسلام نمودن بر ایشان، و خوش داشتن خلق در صحبت ایشان، و الیه الاشارة
بقوله (ص): «البرّ شىء هیّن، وجه طلق و لسان لیّن».
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ یعنى من صدقة فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ عالم بنیّاتکم فیجازیکم علیه.
قوله تعالى: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ جهودان بر مصطفى (ص) منکر بودند که گوشت اشتر بحلال داشت و میخورد. گفتند: این بر ابراهیم (ع) حرام بود، دین ابراهیم این بود، و در تورات چنین خواندیم. چونست که محمد (ص) در تحلیل گوشت شتر مخالفت دین ابراهیم میکند؟ ربّ العالمین آن جهودان را درین آیت دروغزن کرد، و بیان کرد که گوشت شتر بر ابراهیم و بر فرزندان او حلال بود، تا آن گه یعقوب (ع) بر خود حرام کرد. پس علماء را اختلاف است که یعقوب چرا بر خود حرام کرد؟ گفتهاند که: وى را بیمارى رسید که در آن بیمارى گوشت شتر و شیر شتر وى را ناسازگار بود. پس دفع مضرّت را بگذاشت خوردن آن، و بر خود حرام کرد نه تحریم شرعى را. ابن عباس و حسن گفتند: یعقوب را علّت عرق النّساء پدید آمد، نذر کرد که اگر خداى تعالى وى را از آن علّت شفا دهد آن طعامى که دوستتر دارد، خوردن آن بگذارد و بر خود حرام کند تقرّبا الى اللَّه عزّ و جلّ. پس گوشت و شیر شتر بر خود حرام کرد وفاء نذر خویش را. ضحاک گفت: سبب این عارض که یعقوب را رسید آن بود که قصد بیت المقدس داشت نذر کرد که اگر تندرست، بىعیبى و رنجى به بیت المقدس فرود آید آخرترین فرزندان قربان کند خداى را عزّ و جلّ. پس فریشتهاى براه وى آمد و از وى مصارعت خواست. یعقوب (ع) اجابت کرد، ساعتى درهم آویختند آن گه فریشته دست بر گوشت ران یعقوب زد از آن علت عرق النّساء پیدا شد.
آن گه گفت با یعقوب: این بآن کردم تا تو تندرست در بیت المقدس نروى، تا فرزندت قربان نباید کرد بحکم نذر خویش. پس رفت و در بیت المقدس شد و فراموش کرد آنچه فریشته وى را گفته بود. قصد ذبح فرزند کرد. فریشتهاى آمد و گفت: یا یعقوب تو از نذر خویش بیرون آمدى و مخرج پیدا شد، لا سبیل لک الى ولدک.
آن گه گفت: «لئن شفانى اللَّه لحرّمت على نفسى لحوم الإبل و البانها». و روى «انّه قال لئن شفاه اللَّه لحرّم على نفسه العروق او طعاما فیه عرق. فجعل بنوه بعد ذلک یتبعون العروق و یخرجونها من اللّحم».
پس جهودان بوى اقتدا کردند، و آنچه یعقوب بر خود حرام کرد ایشان بر خود محرّم داشتند. آن گه دعوى کردند که این تحریم در تورات است. ربّ العالمین ایشان را دروغزن کرد، گفت: قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْراةِ فَاتْلُوها إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ.
اگر کسى گوید چونست که در آن آیت پیش إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ گفت، و در اینجاى إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا صفت جهودان و ذمّ ایشان کرد؟ پس آیت لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ که حدیث مؤمنان و ذکر انفاق ایشان است در آن پیوست؟ آن گه دیگر باره بذمّ جهودان بازگشت، بر عقب گفت: کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ. یعنى که لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ... در میان این دو قصّه چه لائق است؟ جواب آنست که: ربّ العالمین در آن دو آیت ذمّ جهودان کرد، و هزینه ایشان باطل کرد. یعنى که آن هزینه ایشان با کفر است و طاعت با کفر مقبول نبود. پس خطاب با مؤمنان گردانید که انفاق شما نه چون انفاق ایشان است، از شما پذیریم و قبول کنیم، چون باین شرط باشد که فرمودیم. و آنچه بشرط خویش باشد من که خداوندم خود دانم و جزا دهم. این است که گفت: فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ. آن گه باز بترتیب آیت پیش باز شد و تمامى ذمّ جهودان گفت: فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ
این هم چنانست که جاى دیگر گفت: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً. و إِنَّما یَفْتَرِی الْکَذِبَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ و أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ و وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ. گفتهاند که: دروغ بر دو قسم است: یکى آنکه از بر خویش سخنى اختراع کند که آن را هیچ اصل نبود. دیگر قسم آنست که: در سخنى زیادت آرد یا از رمّت و قاعده خویش بگرداند، و آن را اصلى باشد. این هر دو قسم ناپسندیده و نشان نفاق است. مصطفى (ص) گفت: «دروغ بابى است از ابواب نفاق». و فرمود: چنان دیدم که مردى مرا گفتى: «بر خیز»، برخاستم. دو مرد را دیدم، یکى بر پاى و یکى نشسته. او که بر پاى بود آهنى کژ در دهن این نشسته افگنده و یک گوشه دهن وى میکشید تا بسر دوش. و دیگر جانب هم چنین، پس هر دو طرف با هم مىشد، و دیگر باره قلاب در مىافکند. گفتم این چیست؟ گفتند: این دروغ زنى است، هم این عذاب میکنند وى را در گور تا بقیامت. میمون بن ابى شبیب مىگفتند: نامهاى مىنبشتم کلمهاى فراز آمد که اگر بنویسم آراسته شود لیکن دروغ بود، عزم کردم که ننویسم. هاتفى آواز داد که: «یثبّت اللَّه الّذین آمنوا بالقول الثّابت فى الحیاة الدّنیا و فى الآخرة». و صحّ
عن النّبی (ص) انّه قال: «ویل لمن یحدّث فیکذب لیضحک به القوم، ویل له! ویل له!»
و قال: «کبرت خیانة ان تحدّث اخاک حدیثا، هو لک مصدّق، و انت به کاذب»
اهل معانى گفتند که دروغ از آن حرام است که دل از آن مىتباه شود و تاریک مىگردد، امّا اگر بدروغ حاجت افتد و بر قصد مصلحت گوید، و آن را نیز کاره بود پس حرام نباشد. و از آن در دل هیچ تاریکى و کژى نیاید، نه بینى که اگر مسلمانى از ظالمى بگریزد نه رواست که بوى راه نمونى کند، بل که دروغ اینجا واجب است اگر خلاص مسلمانى در آنست، و رسول (ص) خدا رخصت دادست بدروغ گفتن در سه جایگه: یکى در حرب که عزم خویش با خصم راست نتوان گفتن، دیگر در صلح دادن میان دو کس، سدیگر کسى که دو زن دارد، با هر یکى گوید که ترا دوستر دارم.
و بزرگان دین چون حاجت افتادى بدروغ گفتن مصلحتى را، تا توانستندى از دروغ پرهیز کردندى و سخن با معاریض گردانیدندى. چنان که مطرف در نزدیک امیرى شد، امیر گفت: چرا کمتر آیى بنزدیک ما؟ جواب داد که تا از نزدیک امیر برفتم پهلو از زمین برنگرفتهام الّا آنچه خداى نیرو داده است. امیر پنداشت که او بیمار بوده است، و آن سخن در نهاد خویش راست بود. و شعبى کنیزک خویش را گفت: اگر کسى مرا طلب کند تو دائرهاى مىبرکش، و دست خویش بران نه و گوى که درین جا نیست. و معاذ جبل (رض) عامل عمر بود چون از عمل باز آمد عیال او گفت: ما را چه آوردى؟ معاذ گفت: نگهبانى با من بود چیزى نتوانستم آورد، یعنى که خداوند عزّ و جلّ با من بود. زن او پنداشت که عمر بر وى مشرفى گماشته بود، پس بخانه عمر شد آن زن و عتاب کرد، و گفت: معاذ امین رسول خدا (ص) بود و امین بو بکر.
چونست که تو با وى مشرفى فرستادى؟ عمر معاذ (رض) را بخواند و از وى پرسید که این زن چیست که میگوید. معاذ معلوم وى کرد آنچه که گفته بود. آن گه عمر بخندید و با وى نیکویى کرد.
فَمَنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ
یعنى باضافة هذا التحریم الى اللَّه تعالى على ابراهیم فى التوریة، مِنْ بَعْدِ ذلِکَ
اى من بعد ظهور الحجّة بانّ التّحریم انّما کان من جهة یعقوب، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
قوله: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ اى اعتقد و اخبر انّ ذلک من قول اللَّه و هو صادق.
میگوید: یا محمد! اعتقاد کن و قوم را خبر ده که این بیان که رفت از قول خداست،و خدا بهر چه گفت و خبر داد راست گویست، راست دان، پاک دان، همه دان. جاى دیگر گفت: «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً» و «مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا» آن کیست که راست سخنتر، راست گوىتر از خداى است؟
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً اشتقاق ملّت از امللت الکتاب است. و ملّت و دین دو ناماند آن شرع را که خداى عزّ و جلّ نهاد میان بندگان بر زبان انبیاء، تا بآن شرع بثواب آن جهانى رسند. اهل معانى گفتند: این شرع را دو طرف است: یک طرف با حق دارد جلّ جلاله، و یک طرف با بنده. امّا آنچه با حق دارد راه نمونى وى است بفرستادن پیغامبران، و دعوت ایشان، و فرو فرستادن کتاب است، و بیان امر و نهى و اثبات حجّت در آن. و آنچه به بنده تعلّق دارد اجابت دعوت پیغامبران است و امتثال اوامر و نواهى. پس آن طرف که با حق دارد «ملت» گویند، و آن طرف که با بنده دارد «دین» گویند.
فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ این جواب ایشان است که بدعوى گفتند که دین ما دین ابراهیم است. ربّ العالمین گفت که دین شما دین ابراهیم نیست، که شما مشرکانید و ابراهیم هرگز مشرک نبود.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در کار قبله سخن گفتند، و تفاخر کردند هر کس ازیشان بقبله خویش. جهودان گفتند: بیت المقدس فاضلتر و شریفتر، و قبله آن است که مهاجر انبیاست در زمین مقدّسه.
مسلمانان گفتند: قبله کعبه است و کعبه شریفتر و عظیمتر و نزدیک خدا بزرگوارتر و دوستر از همه روى زمین، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ایشان درین منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فى فضائل مکة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانى خوض کنیم، از فضائل مکه و خصائص کعبه طرفى بر گوئیم، هم از کتاب خدا عزّ اسمه، و هم از سنّت مصطفى (ص): قال اللَّه: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ و وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً و وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ. و طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ و إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَها. و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. و وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ. وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ و فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. و أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. و إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا... الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على شرفها و فضلها. این آیات هر یکى بر وجهى دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن، و بزرگوارى و کرامت آن نزدیک خداوند عزّ و جلّ. آن را عتیق خواند، و عتیق کریم است و از دعوى جبّاران آزاد یعنى که: بزرگوارست آن خانه بنزدیک خداوند عزّ و جلّ، و آزاد است، که هرگز هیچ جبار سرکش دعوى در آن نکرد و قصد آن نکرد. مسجد حرام خواند و شهر حرام و بیت حرام، یعنى که با آزرم است، و با شکوه، و با وقار. بازگشتنگاه جهانیان و جاى امن ایشان، و نزولگاه انبیاء و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مهبط وحى و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت آنست که: مصطفى (ص) گفت آن گه که بر خروره بیستاد: «و اللَّه انّى لاعلم انّک أحبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه، و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت.
و قال (ص): «انّ الارض دحیت من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبىّ هرب من قومه الى اللَّه الّا هرب الى الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّى یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبىّ» و «انّ بین الرّکن الیمانى الى الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبىّ»
و روى: «ان اسماعیل بن ابراهیم (ع) شکا الى ربّه حرّ مکة، فأوحى اللَّه الیه انّى افتح علیک بابا من الجنّة فى الحجر، یجرى علیک الرّیح و الرّوح الى یوم القیامة»، و قال (ص): «انّ ما بین الرّکن الیمانى و الرّکن الأسود روضة من ریاض الجنّة، و ما من احد یدعو اللَّه عند الرّکن الأسود و عند الرّکن الیمانى و عند المیزاب الّا استجاب اللَّه له الدّعاء.»
و قال: «من نظر الى البیت ایمانا و احتسابا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر» و «من صلّى خلف المقام رکعتین غفر له، و یحشر فى الآمنین یوم القیامة» و «من صبر على حرّ مکة ساعة من النّهار تباعدت منه النّار مسیرة خمسمائة عام.»
و قال (ص): «الحجون و البقیع یؤخذ باطرافهما و ینثران فى الجنّة و هما مقربا مکة و المدینة».
و قال علیه السلام: «انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل ابى قبیس لهما عینان و شفتان یشهدان لمن وافاهما.»
و قال وهب بن منبه: مکتوب فى التّورات انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة الف ملک من الملائکة المقرّبین بید کلّ واحد منهم سلسلة من ذهب الى البیت الحرام، فیقال لهم اذهبوا الى البیت الحرام فزمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فیأتونه، فیزمونه، بسبعمائة الف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و ملک ینادى: یا کعبة اللَّه سیرى! فتقول لست بسائرة حتى اعطى سؤلى، فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! شفّعنى فى جیرتى الّذین دفنوا حولى من المؤمنین» فیقول اللَّه سبحانه: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ قال: فیحشر موتى مکة من قبورهم بیض الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یلبّون.
ثم تقول الملائکة: سیرى یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى اعطى سؤلى.» فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى، تعطى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! عبادک المذنبون الّذین وفدوا الىّ من کلّ فجّ عمیق شعثا غبرا قد ترکوا الأهلین و الاولاد، و خرجوا شوقا الىّ، زائرین، طائفین، حتى قضوا مناسکهم کما امرتهم، فاسألک ان تؤمنهم من الفزع الاکبر، فتشفّعنى فیهم و تجمعهم حولى.» فینادى الملک: «انّ منهم من ارتکب الذّنوب و اصرّ على الکبائر حتّى وجبت له النّار.» فتقول الکعبة: «انّما اسألک الشّفاعة لأهل الذّنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالى: «قد شفعتک فیهم و أعطیتک سؤلک». فینادى مناد من جوّ السّماء الا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون و یلبّون. ثمّ ینادى ملک من جوّ السّماء: «الا یا کعبة اللَّه سیرى!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک! و الخیر فى یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! انّ الحمد و النعمة لک، و الملک لک، لا شریک لک!» ثمّ یمدّونها الى المحشر.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ علماء را اختلاف است در معنى این آیت. روایت کنند از على علیه السلام که گفت: «هو اوّل بیت وضع للنّاس مبارکا و هدى للعالمین»
میگوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانى ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت کنند، آنست که به «بکة».
ابن عباس، کلبى، و حسن همین تفسیر کردند، قالوا: هو اول بیت وضع للناس یحجون الیه و یعبد اللَّه فیه. برین قول «بیت» بمعنى مسجد است کقوله: «أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً» اى مساجد. و کقوله تعالى: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یعنى المساجد.
و ابو ذر از مصطفى (ص) پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روى زمین کدام است؟ مصطفى (ص) گفت: «مسجد حرام». ابو ذر گفت: «و بعد از آن کدام؟» مصطفى (ص) گفت: «بعد از آن مسجد اقصى». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى (ص) گفت: چهل سال. آن گه گفت:
«حیثما ادرکتک الصلاة فصلّ فانّه مسجد.»
قومى گفتند: اعتبار این اوّلیّت بزمان است، نه بشرف و منزلت یعنى: هو اوّل بیت ظهر على وجه الماء عند خلق السّماء و الارض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام، و کان زبدة بیضاء على الماء، فدحیت الارض من تحته.»
و قیل: «هو اوّل بیت بعد الطّوفان» و هو الّذى قال تعالى: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ. و قیل: هو اوّل بیت بناه آدم و اتّخذه قبلة. و فى ذلک ما
روى: انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل من السّماء یاقوتة من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد اخضر: باب شرقى و باب غربى، و فیها قنادیل من الجنّة فوضعها على موضع البیت، ثمّ قال یا آدم: انّى اهبطت لک بیتا تطوف به کما یطاف حول عرشى، و تصلّى عنده کما یصلّى عند عرشى».
قوله لَلَّذِی بِبَکَّةَ گفتهاند: بکه نام مسجدست و مکه نام حرم. و گفتهاند: بکه خانه کعبه است و مکه همه شهر. قریش آن گه که خانه باز کردند نو کردن را اساس آن بجنبانیدند، سنگى دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته بسپیدى هموار: «بکة بکة» از آنست که بکه نام نهادند. و گفتهاند که: مکه و بکه هر دو یکیست، همچون لازم و لازب. و اصل مکه از امتکاک است، یقال مکّ الفصیل ضرع امّه و امتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع اهل الآفاق و یؤلّفهم. و سمّیت بکّة لأنّها تبکّ اعناق الجبابرة اى تقطعها اذا همّوا بها و قیل: لأنّ النّاس یتباکون علیه اى یتزاحمون علیه فى الطّواف.
مُبارَکاً من البرکة، و هى ثبوت الخیر فى الشّىء ثبوت الماء فى البرکة و سمّیت البرکة لثبوت الماء فیها.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ آن خانه از خداوند عزّ و جلّ راه نمونىست بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق. گفتهاند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
روى: أنّ النّبی (ص) قال: من صلّى فى المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّى فى مسجدى الف رکعة، و من صلّى فى مسجدى صلاة کانت افضل من الف صلاة فیما سواه من البلدان. ثم ما اعلم الیوم على وجه الارض بلدة یرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة الف ما یرفع من مکّة، ثم ما اعلم من بلدة على وجه الارض انّه یکتب لمن صلّى فیها رکعتین واحدة بمائة الف صلاة ما یکتب بمکّة، و ما اعلم من بلدة على وجه الارض یتصدّق فیها بدرهم واحد یکتب له الف درهم ما یکتب بمکّة، و ما اعلم على وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم و هى بمکّة، و ما اعلم على وجه الارض مصلّى الاخیار الّا بمکّة. و ما اعلم على وجه الارض بلدة ان احد یمشى فیها مشیا یکون مشیته تلک تکفیرا لخطایاه و انحطاطا لذنوبه، کما یحطّ الورق من الشّجرة الا بمکّة.
قوله: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ. در آن خانه نشانهاى روشن است. آن گه بر عقب آن نشانها را تفسیر کرد: مَقامُ إِبْراهِیمَ گفتهاند که: همه مسجد هم کعبه و هم جز از آن مقام ابراهیم (ع) است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیمتر است. و گفتهاند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز بجاى است، دو قدم درو نشسته، یکى چپ و یکى راست، که فرا پیش خانه نهادهاند برابر مشرق، و پوشیده مىدارند در حقّه و غلاف و طیب. و ازین وجه است قراءت آن کس که خواند: فیه آیة بینة على التّوحید.
و قصّه مقام ابراهیم و بدو کار او آن است که: از ابن عباس روایت کردند. گفت: ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آنجا بنشاند. روزگارى بر آمد، تا جرهمیان بایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جرهم، و مادر وى هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آن جا که بود از ساره دستورى خواست تا به مکه شود بزیارت ایشان. ساره شرط کرد و با وى پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد. ابراهیم (ع) آمد و اسماعیل (ع) بیرون از حرم بصید بود. ابراهیم گفت: زن اسماعیل را: «این صاحبک؟» شوهرت کجا است؟ جواب داد: «لیس هاهنا، ذهب یتصیّد.» این جا نیست، بصید رفته است. گفت: هیچ طعامى و شرابى هست که مهمان دارى کنى؟ گفت: نه، بنزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوى پدر شنید و آن زن قصّه با وى بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وى را طلاق داد و زنى دیگر خواست، بعد از روزگارى ابراهیم باز آمد هم بران عهد و پیمان که با ساره بسته بود. اسماعیل بصید بود. گفت: «این صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل بصید است هم اکنون در رسد ان شاء اللَّه، فرود آى و بیاساى که رحمت خداى بر تو باد. گفت: هیچ توانى که مهمان دارى کنى؟
گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست. آن گه گفت: فرود آى تا ترا موى سر بشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوى راست ابراهیم فرو نهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سر وى بشست. آن گه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وى بشست. آن گه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوى عتبه در سرایت راست بیستاد نگهدار.
پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى باو نمود. اسماعیل گفت: ذاک ابراهیم علیه السّلام.
روى عبد اللَّه بن عمر. قال: سمعت رسول اللَّه یقول: الرّکن و المقام یاقوتتان من یاقوت الجنّة، طمس نورهما و لولا ان طمس نورهما، لاضاء بین المشرق و المغرب.
قوله: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً این أمن از دعوت ابراهیم (ع) است که گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعا کرد تا مکه حرمى بود ایمن، چنان که هر جایى که گریزد، ایمن بود که او را نرنجانند و هر صید و وحش که در آن شود ایمن روی، که او را نگیرند و آهو و سگ هر دو بهم بسازند. ربّ العالمین آن دعاء وى اجابت کرد و در آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. جاى دیگر گفت: مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، و وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. در روزگارى که مشرکان حرم مىداشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسى خونى عظیم کردى و در آن خانه گریختى از ثار آن ایمن گشتى، و اکنون هر که از حاجّ و از معتمران و زائران باخلاص و با توبه آنجا درشد، از آتش ایمن است.
ابو النجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مىکردم، گفتم یا سیّدى! تو گفتهاى وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا: هاتفى آواز داد که: «آمنا من النّار» یعنى از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): من مات فى احد الحرمین بعثه اللَّه من الآمنین.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ حمزة و على و حفص حجّ البیت بکسر «حا» خوانند باقى بفتح خوانند و بکسر لغت تمیم است و بفتح لغت اهل حجاز و فرق آن است که چون بفتح گویى مصدر است و بکسر اسم عمل، و معنى «حجّ» قصد است. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ این لام را لام ایجاب و الزام گویند، یعنى که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان، یعنى بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع، این پنج شرط است هر که در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولىتر آنکه با وجود شرائط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد، و مصطفى (ص) تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سینه ستّ بیرون آمد بقصد مکه، تا عمره کند کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضاء کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکه بود و بىعذرى که بود حج نکرد و به مدینه باز شد، و در سینه تسع بو بکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست.
امّا چون تأخیر کند بىعذرى، بر خطر آن بود که بمیرد پیش از اداء حجّ. و آنکه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیت نکند، همچون دینها و حقّها که از آدمیان بر وى بود. بریده روایت کرد، گفت: زنى پیش مصطفى (ص) در آمد گفت: یا رسول اللَّه انّ امّى ماتت و لا تحجّ، أ فاحجّ عنها؟ قال: نعم حجّى عن امّک.
و روى ابن عباس انّ امرأة من خثعم أتت النّبی (ص) فقالت: یا رسول اللَّه انّ فریضة اللَّه فى الحجّ على عباده ادرکت ابى شیخا کبیرا لا یستطیع ان یستمسک على الرّاحلة، أ فاحجّ عنه؟ قال: نعم. قالت: أ ینفعه ذلک؟ قال: نعم. کما لو کان على ابیک دین فقضیته نفعه.
این دو خبر دلیلاند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات.
امّا در حال حیات شرط آنست که آن کس که از بهر وى حجّ کنند زمن باشد، یا پیرى سخت پیر چنان که بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنان که در خبر گفت: لا یستطیع ان یستمسک على الراحلة.
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وسع بمعنى متقارباند. و اصل الاستطاعة استدعاء الطّاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعى طاعة الشّىء لها. و آنچه گویند: فلان کس را استطاعت نیست، بر دو معنى باشد: یکى نفى قدرت را که خود توانایى ندارد و راه بآن نبرد. دیگر نفى خفّت را که بر وى گران شود و آسان نبود و هو المعنى بقوله: لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً اى لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل سه ضرب است: یکى استطاعت نفسى یعنى که معرفت دارد بعمل، یا وى را تمکّن معرفت بود. دیگر استطاعت بدنى یعنى که تندرست بود، و قوّت و قدرت دارد بر اداء عمل. سدیگر استطاعت بیرون از تن است، و آن وجود آلت است، یعنى زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بىوجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعت تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفى (ص) گفت: الاستطاعة الزاد و الراحلة
اشارت بآن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آنکه قومى پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود، و بشک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفى (ص) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحلة آنست که نفقه خویش بتمامى دارد از رفتن تا باز آمدن، با سر عیال و بقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقت شان بر وى لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء دیون.
و از استطاعت آنست که راه آسان و ایمن بود بىدریاى مخطر، و بىراهزن، و قصد دشمن، و بى مکس و خفارة و رصد. روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه (ص): من لم یمنعه فى الحجّ حاجة او مرض حابس او سلطان جائر فمات، فلیمت ان شاء یهودیّا او نصرانیّا.
قوله تعالى: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر این جا «جحود» است بقول ابن عباس و جماعتى از مفسّران، و معنى آنست که هر که در دین حجّ فریضه نبیند بر توانا و ترک حج معصیت نبیند از توانا، اللَّه غنى است از جهانیان، یعنى که تا بداند این جاحد که بر خود زیان کرد که جحود آورد نه بر اللَّه، که اللَّه بىنیاز است وى را حاجت نیست بطاعت مطیعان و عمل عاملان. بنده اگر عمل کند خود را سود کند که بثواب و نفع آن رسد و اگر معصیت کند، بر خود زیان کند که از ثواب درماند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ الآیة... اگر کسى سؤال کند که چون است که جهودان و ترسایان اگر بمقتضى کتاب عمل کنند یا نکنند ایشان را اهل کتاب گویند، گاه بر سبیل مدح و گاه بر سبیل ذمّ، و مسلمانان را جز بر طریق مدح اهل قرآن نگویند؟ تا ایمان و عمل نبود این نام بر ایشان نیوفتد؟
جواب آنست که: کتاب لفظى مشترک است میان تورات که از آسمان فرو آمد و میان آنچه جهودان در افزودند و نبشتند، چنان که ربّ العالمین گفت: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. پس ایشان را بر سبیل ذمّ بآن دست نبشته خویش باز خواند، یعنى که یا اهل کتاب مبدّل محرّف! و این تحریف و تبدیل بحمد اللَّه در قرآن نیست. و قرآن جز نام خاص آیات منزّل نیست، ازین جهت جز بر سبیل مدح و بر مقتضى ایمان کسى را از اهل قرآن نگویند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ این در شأن جهودان آمد که نبوت محمد (ص) را منکر بودند، و حجّ کردن را واجب نمىدیدند، و آیات که در وجوب آن فرو آمد در کتب منزّل نمىپذیرفتند. آن گه گفت: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ پوشیده میدارید بر خداى آنچه بر وى پوشیده نشود؟ ندانید که وى عزّ و جلّ حاضر است بعلم هر جاى و دانا بهر جزاى و گواه بهر نهان و پیداى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ الآیة... البغیة، الطلبة. یقال بغیته کذا، و بغیت له، و ابغنى شیئا اى ابغ لى، تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا بالشبه الّتى تلبسون بها على سفلتکم. هر کژى که درک آن بفکرت بود، عوج گویند، بکسر عین. و هر چه درک آن بچشم بود، عوج گویند بفتح عین. این جا کژى راه دین میخواهد که درک آن بفکرت بود. میگوید: که شما عیب و کژى میجوئید راهى را که اللَّه راست نهاد، و خود میدانید و گواهانید براستى آن راه. و آن آنست که در تورات خواندهاید که: ان الدین عند اللَّه الاسلام و ان محمدا رسول اللَّه و لفظ شهادت دو معنى را استعمال کنند: یکى معرفت عقل، و دیگر عقد زبان. امّا معرفت عقل آنست که گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ اى عارف بعقله.
اما عقد زبان آنست که گفت: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و بر هر دو معنى وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ تفسیر کردهاند: یعنى و انتم عقلاء تعرفون ذلک بعقولکم. و قیل أَنْتُمْ شُهَداءُ اى انتم قد اخذ علیکم العهد بقوله وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ، الآیة... و قیل و أنتم شهدتم بنبوّته قبل بعثته.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الایة...
این در شأن اوس و خزرج فرو آمد که قومى جهودان میان ایشان اغرا کردند و قصد آن کردند که ایشان را در فتنه افکنند، و از دین برگردانند. ربّ العالمین گفت: اگر شما فرمان برید گروهى را از اهل تورات، و آن گروه عالمان ایشان بودند، و از بهر آن گروه مخصوص کرد که نه هم چنان بودند. نه بینى که گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ، تخصیص از آنست که تا این گروه پسندیده در تحت آن خطاب نشوند. میگوید: اگر شما ایشان را فرمان برید، شما را از ایمان باز پس آرند. و ایمان را دو طرف است: یکى ابتدا که بنده در روش آید و آهنگ ایمان دارد. دیگر کمال ایمان، چنان که در وصف ایشان گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الآیة و درین آیت که گفت: یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ ابتداء ایمان خواهد نه کمال ایمان، که آن کس که بکمال ایمان رسد محال باشد که وى را باز پس آرند. بزرگان دین ازین جا گفتهاند: ما رجع من رجع الا من الطریق.
قوله تعالى: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهاى قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وى است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعى است. جاى دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
اعتصام در منازل اهل بدایت است، و استسلام در مقامات اهل نهایت. اولیاء را اعتصام فرمودند، چنان که گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً. انبیاء را استسلام فرمودند، چنان که گفت: أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ازین جاست که اهل تحقیق گفتند: الاعتصام للمحجوبین، فاما اهل الحقائق فهم فى القبضة. و صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ درین آیت همانست که مؤمنین بدعا خواستند که: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. و مصطفى (ص) را فرمان آمد که: بندگان را بران خوان، و ذلک فى قوله: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و مصطفى (ص) بحکم فرمان، خلق خداى را بران خواند، و ذلک فى قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ
مسلمانان گفتند: قبله کعبه است و کعبه شریفتر و عظیمتر و نزدیک خدا بزرگوارتر و دوستر از همه روى زمین، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ایشان درین منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فى فضائل مکة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانى خوض کنیم، از فضائل مکه و خصائص کعبه طرفى بر گوئیم، هم از کتاب خدا عزّ اسمه، و هم از سنّت مصطفى (ص): قال اللَّه: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ و وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً و وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ. و طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ و إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَها. و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. و وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ. وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ و فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. و أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. و إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا... الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على شرفها و فضلها. این آیات هر یکى بر وجهى دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن، و بزرگوارى و کرامت آن نزدیک خداوند عزّ و جلّ. آن را عتیق خواند، و عتیق کریم است و از دعوى جبّاران آزاد یعنى که: بزرگوارست آن خانه بنزدیک خداوند عزّ و جلّ، و آزاد است، که هرگز هیچ جبار سرکش دعوى در آن نکرد و قصد آن نکرد. مسجد حرام خواند و شهر حرام و بیت حرام، یعنى که با آزرم است، و با شکوه، و با وقار. بازگشتنگاه جهانیان و جاى امن ایشان، و نزولگاه انبیاء و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مهبط وحى و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت آنست که: مصطفى (ص) گفت آن گه که بر خروره بیستاد: «و اللَّه انّى لاعلم انّک أحبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه، و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت.
و قال (ص): «انّ الارض دحیت من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبىّ هرب من قومه الى اللَّه الّا هرب الى الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّى یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبىّ» و «انّ بین الرّکن الیمانى الى الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبىّ»
و روى: «ان اسماعیل بن ابراهیم (ع) شکا الى ربّه حرّ مکة، فأوحى اللَّه الیه انّى افتح علیک بابا من الجنّة فى الحجر، یجرى علیک الرّیح و الرّوح الى یوم القیامة»، و قال (ص): «انّ ما بین الرّکن الیمانى و الرّکن الأسود روضة من ریاض الجنّة، و ما من احد یدعو اللَّه عند الرّکن الأسود و عند الرّکن الیمانى و عند المیزاب الّا استجاب اللَّه له الدّعاء.»
و قال: «من نظر الى البیت ایمانا و احتسابا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر» و «من صلّى خلف المقام رکعتین غفر له، و یحشر فى الآمنین یوم القیامة» و «من صبر على حرّ مکة ساعة من النّهار تباعدت منه النّار مسیرة خمسمائة عام.»
و قال (ص): «الحجون و البقیع یؤخذ باطرافهما و ینثران فى الجنّة و هما مقربا مکة و المدینة».
و قال علیه السلام: «انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل ابى قبیس لهما عینان و شفتان یشهدان لمن وافاهما.»
و قال وهب بن منبه: مکتوب فى التّورات انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة الف ملک من الملائکة المقرّبین بید کلّ واحد منهم سلسلة من ذهب الى البیت الحرام، فیقال لهم اذهبوا الى البیت الحرام فزمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فیأتونه، فیزمونه، بسبعمائة الف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و ملک ینادى: یا کعبة اللَّه سیرى! فتقول لست بسائرة حتى اعطى سؤلى، فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! شفّعنى فى جیرتى الّذین دفنوا حولى من المؤمنین» فیقول اللَّه سبحانه: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ قال: فیحشر موتى مکة من قبورهم بیض الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یلبّون.
ثم تقول الملائکة: سیرى یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى اعطى سؤلى.» فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى، تعطى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! عبادک المذنبون الّذین وفدوا الىّ من کلّ فجّ عمیق شعثا غبرا قد ترکوا الأهلین و الاولاد، و خرجوا شوقا الىّ، زائرین، طائفین، حتى قضوا مناسکهم کما امرتهم، فاسألک ان تؤمنهم من الفزع الاکبر، فتشفّعنى فیهم و تجمعهم حولى.» فینادى الملک: «انّ منهم من ارتکب الذّنوب و اصرّ على الکبائر حتّى وجبت له النّار.» فتقول الکعبة: «انّما اسألک الشّفاعة لأهل الذّنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالى: «قد شفعتک فیهم و أعطیتک سؤلک». فینادى مناد من جوّ السّماء الا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون و یلبّون. ثمّ ینادى ملک من جوّ السّماء: «الا یا کعبة اللَّه سیرى!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک! و الخیر فى یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! انّ الحمد و النعمة لک، و الملک لک، لا شریک لک!» ثمّ یمدّونها الى المحشر.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ علماء را اختلاف است در معنى این آیت. روایت کنند از على علیه السلام که گفت: «هو اوّل بیت وضع للنّاس مبارکا و هدى للعالمین»
میگوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانى ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت کنند، آنست که به «بکة».
ابن عباس، کلبى، و حسن همین تفسیر کردند، قالوا: هو اول بیت وضع للناس یحجون الیه و یعبد اللَّه فیه. برین قول «بیت» بمعنى مسجد است کقوله: «أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً» اى مساجد. و کقوله تعالى: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یعنى المساجد.
و ابو ذر از مصطفى (ص) پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روى زمین کدام است؟ مصطفى (ص) گفت: «مسجد حرام». ابو ذر گفت: «و بعد از آن کدام؟» مصطفى (ص) گفت: «بعد از آن مسجد اقصى». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى (ص) گفت: چهل سال. آن گه گفت:
«حیثما ادرکتک الصلاة فصلّ فانّه مسجد.»
قومى گفتند: اعتبار این اوّلیّت بزمان است، نه بشرف و منزلت یعنى: هو اوّل بیت ظهر على وجه الماء عند خلق السّماء و الارض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام، و کان زبدة بیضاء على الماء، فدحیت الارض من تحته.»
و قیل: «هو اوّل بیت بعد الطّوفان» و هو الّذى قال تعالى: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ. و قیل: هو اوّل بیت بناه آدم و اتّخذه قبلة. و فى ذلک ما
روى: انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل من السّماء یاقوتة من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد اخضر: باب شرقى و باب غربى، و فیها قنادیل من الجنّة فوضعها على موضع البیت، ثمّ قال یا آدم: انّى اهبطت لک بیتا تطوف به کما یطاف حول عرشى، و تصلّى عنده کما یصلّى عند عرشى».
قوله لَلَّذِی بِبَکَّةَ گفتهاند: بکه نام مسجدست و مکه نام حرم. و گفتهاند: بکه خانه کعبه است و مکه همه شهر. قریش آن گه که خانه باز کردند نو کردن را اساس آن بجنبانیدند، سنگى دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته بسپیدى هموار: «بکة بکة» از آنست که بکه نام نهادند. و گفتهاند که: مکه و بکه هر دو یکیست، همچون لازم و لازب. و اصل مکه از امتکاک است، یقال مکّ الفصیل ضرع امّه و امتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع اهل الآفاق و یؤلّفهم. و سمّیت بکّة لأنّها تبکّ اعناق الجبابرة اى تقطعها اذا همّوا بها و قیل: لأنّ النّاس یتباکون علیه اى یتزاحمون علیه فى الطّواف.
مُبارَکاً من البرکة، و هى ثبوت الخیر فى الشّىء ثبوت الماء فى البرکة و سمّیت البرکة لثبوت الماء فیها.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ آن خانه از خداوند عزّ و جلّ راه نمونىست بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق. گفتهاند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
روى: أنّ النّبی (ص) قال: من صلّى فى المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّى فى مسجدى الف رکعة، و من صلّى فى مسجدى صلاة کانت افضل من الف صلاة فیما سواه من البلدان. ثم ما اعلم الیوم على وجه الارض بلدة یرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة الف ما یرفع من مکّة، ثم ما اعلم من بلدة على وجه الارض انّه یکتب لمن صلّى فیها رکعتین واحدة بمائة الف صلاة ما یکتب بمکّة، و ما اعلم من بلدة على وجه الارض یتصدّق فیها بدرهم واحد یکتب له الف درهم ما یکتب بمکّة، و ما اعلم على وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم و هى بمکّة، و ما اعلم على وجه الارض مصلّى الاخیار الّا بمکّة. و ما اعلم على وجه الارض بلدة ان احد یمشى فیها مشیا یکون مشیته تلک تکفیرا لخطایاه و انحطاطا لذنوبه، کما یحطّ الورق من الشّجرة الا بمکّة.
قوله: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ. در آن خانه نشانهاى روشن است. آن گه بر عقب آن نشانها را تفسیر کرد: مَقامُ إِبْراهِیمَ گفتهاند که: همه مسجد هم کعبه و هم جز از آن مقام ابراهیم (ع) است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیمتر است. و گفتهاند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز بجاى است، دو قدم درو نشسته، یکى چپ و یکى راست، که فرا پیش خانه نهادهاند برابر مشرق، و پوشیده مىدارند در حقّه و غلاف و طیب. و ازین وجه است قراءت آن کس که خواند: فیه آیة بینة على التّوحید.
و قصّه مقام ابراهیم و بدو کار او آن است که: از ابن عباس روایت کردند. گفت: ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آنجا بنشاند. روزگارى بر آمد، تا جرهمیان بایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جرهم، و مادر وى هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آن جا که بود از ساره دستورى خواست تا به مکه شود بزیارت ایشان. ساره شرط کرد و با وى پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد. ابراهیم (ع) آمد و اسماعیل (ع) بیرون از حرم بصید بود. ابراهیم گفت: زن اسماعیل را: «این صاحبک؟» شوهرت کجا است؟ جواب داد: «لیس هاهنا، ذهب یتصیّد.» این جا نیست، بصید رفته است. گفت: هیچ طعامى و شرابى هست که مهمان دارى کنى؟ گفت: نه، بنزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوى پدر شنید و آن زن قصّه با وى بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وى را طلاق داد و زنى دیگر خواست، بعد از روزگارى ابراهیم باز آمد هم بران عهد و پیمان که با ساره بسته بود. اسماعیل بصید بود. گفت: «این صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل بصید است هم اکنون در رسد ان شاء اللَّه، فرود آى و بیاساى که رحمت خداى بر تو باد. گفت: هیچ توانى که مهمان دارى کنى؟
گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست. آن گه گفت: فرود آى تا ترا موى سر بشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوى راست ابراهیم فرو نهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سر وى بشست. آن گه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وى بشست. آن گه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوى عتبه در سرایت راست بیستاد نگهدار.
پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى باو نمود. اسماعیل گفت: ذاک ابراهیم علیه السّلام.
روى عبد اللَّه بن عمر. قال: سمعت رسول اللَّه یقول: الرّکن و المقام یاقوتتان من یاقوت الجنّة، طمس نورهما و لولا ان طمس نورهما، لاضاء بین المشرق و المغرب.
قوله: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً این أمن از دعوت ابراهیم (ع) است که گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعا کرد تا مکه حرمى بود ایمن، چنان که هر جایى که گریزد، ایمن بود که او را نرنجانند و هر صید و وحش که در آن شود ایمن روی، که او را نگیرند و آهو و سگ هر دو بهم بسازند. ربّ العالمین آن دعاء وى اجابت کرد و در آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. جاى دیگر گفت: مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، و وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. در روزگارى که مشرکان حرم مىداشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسى خونى عظیم کردى و در آن خانه گریختى از ثار آن ایمن گشتى، و اکنون هر که از حاجّ و از معتمران و زائران باخلاص و با توبه آنجا درشد، از آتش ایمن است.
ابو النجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مىکردم، گفتم یا سیّدى! تو گفتهاى وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا: هاتفى آواز داد که: «آمنا من النّار» یعنى از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): من مات فى احد الحرمین بعثه اللَّه من الآمنین.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ حمزة و على و حفص حجّ البیت بکسر «حا» خوانند باقى بفتح خوانند و بکسر لغت تمیم است و بفتح لغت اهل حجاز و فرق آن است که چون بفتح گویى مصدر است و بکسر اسم عمل، و معنى «حجّ» قصد است. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ این لام را لام ایجاب و الزام گویند، یعنى که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان، یعنى بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع، این پنج شرط است هر که در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولىتر آنکه با وجود شرائط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد، و مصطفى (ص) تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سینه ستّ بیرون آمد بقصد مکه، تا عمره کند کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضاء کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکه بود و بىعذرى که بود حج نکرد و به مدینه باز شد، و در سینه تسع بو بکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست.
امّا چون تأخیر کند بىعذرى، بر خطر آن بود که بمیرد پیش از اداء حجّ. و آنکه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیت نکند، همچون دینها و حقّها که از آدمیان بر وى بود. بریده روایت کرد، گفت: زنى پیش مصطفى (ص) در آمد گفت: یا رسول اللَّه انّ امّى ماتت و لا تحجّ، أ فاحجّ عنها؟ قال: نعم حجّى عن امّک.
و روى ابن عباس انّ امرأة من خثعم أتت النّبی (ص) فقالت: یا رسول اللَّه انّ فریضة اللَّه فى الحجّ على عباده ادرکت ابى شیخا کبیرا لا یستطیع ان یستمسک على الرّاحلة، أ فاحجّ عنه؟ قال: نعم. قالت: أ ینفعه ذلک؟ قال: نعم. کما لو کان على ابیک دین فقضیته نفعه.
این دو خبر دلیلاند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات.
امّا در حال حیات شرط آنست که آن کس که از بهر وى حجّ کنند زمن باشد، یا پیرى سخت پیر چنان که بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنان که در خبر گفت: لا یستطیع ان یستمسک على الراحلة.
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وسع بمعنى متقارباند. و اصل الاستطاعة استدعاء الطّاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعى طاعة الشّىء لها. و آنچه گویند: فلان کس را استطاعت نیست، بر دو معنى باشد: یکى نفى قدرت را که خود توانایى ندارد و راه بآن نبرد. دیگر نفى خفّت را که بر وى گران شود و آسان نبود و هو المعنى بقوله: لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً اى لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل سه ضرب است: یکى استطاعت نفسى یعنى که معرفت دارد بعمل، یا وى را تمکّن معرفت بود. دیگر استطاعت بدنى یعنى که تندرست بود، و قوّت و قدرت دارد بر اداء عمل. سدیگر استطاعت بیرون از تن است، و آن وجود آلت است، یعنى زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بىوجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعت تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفى (ص) گفت: الاستطاعة الزاد و الراحلة
اشارت بآن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آنکه قومى پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود، و بشک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفى (ص) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحلة آنست که نفقه خویش بتمامى دارد از رفتن تا باز آمدن، با سر عیال و بقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقت شان بر وى لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء دیون.
و از استطاعت آنست که راه آسان و ایمن بود بىدریاى مخطر، و بىراهزن، و قصد دشمن، و بى مکس و خفارة و رصد. روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه (ص): من لم یمنعه فى الحجّ حاجة او مرض حابس او سلطان جائر فمات، فلیمت ان شاء یهودیّا او نصرانیّا.
قوله تعالى: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر این جا «جحود» است بقول ابن عباس و جماعتى از مفسّران، و معنى آنست که هر که در دین حجّ فریضه نبیند بر توانا و ترک حج معصیت نبیند از توانا، اللَّه غنى است از جهانیان، یعنى که تا بداند این جاحد که بر خود زیان کرد که جحود آورد نه بر اللَّه، که اللَّه بىنیاز است وى را حاجت نیست بطاعت مطیعان و عمل عاملان. بنده اگر عمل کند خود را سود کند که بثواب و نفع آن رسد و اگر معصیت کند، بر خود زیان کند که از ثواب درماند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ الآیة... اگر کسى سؤال کند که چون است که جهودان و ترسایان اگر بمقتضى کتاب عمل کنند یا نکنند ایشان را اهل کتاب گویند، گاه بر سبیل مدح و گاه بر سبیل ذمّ، و مسلمانان را جز بر طریق مدح اهل قرآن نگویند؟ تا ایمان و عمل نبود این نام بر ایشان نیوفتد؟
جواب آنست که: کتاب لفظى مشترک است میان تورات که از آسمان فرو آمد و میان آنچه جهودان در افزودند و نبشتند، چنان که ربّ العالمین گفت: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. پس ایشان را بر سبیل ذمّ بآن دست نبشته خویش باز خواند، یعنى که یا اهل کتاب مبدّل محرّف! و این تحریف و تبدیل بحمد اللَّه در قرآن نیست. و قرآن جز نام خاص آیات منزّل نیست، ازین جهت جز بر سبیل مدح و بر مقتضى ایمان کسى را از اهل قرآن نگویند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ این در شأن جهودان آمد که نبوت محمد (ص) را منکر بودند، و حجّ کردن را واجب نمىدیدند، و آیات که در وجوب آن فرو آمد در کتب منزّل نمىپذیرفتند. آن گه گفت: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ پوشیده میدارید بر خداى آنچه بر وى پوشیده نشود؟ ندانید که وى عزّ و جلّ حاضر است بعلم هر جاى و دانا بهر جزاى و گواه بهر نهان و پیداى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ الآیة... البغیة، الطلبة. یقال بغیته کذا، و بغیت له، و ابغنى شیئا اى ابغ لى، تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا بالشبه الّتى تلبسون بها على سفلتکم. هر کژى که درک آن بفکرت بود، عوج گویند، بکسر عین. و هر چه درک آن بچشم بود، عوج گویند بفتح عین. این جا کژى راه دین میخواهد که درک آن بفکرت بود. میگوید: که شما عیب و کژى میجوئید راهى را که اللَّه راست نهاد، و خود میدانید و گواهانید براستى آن راه. و آن آنست که در تورات خواندهاید که: ان الدین عند اللَّه الاسلام و ان محمدا رسول اللَّه و لفظ شهادت دو معنى را استعمال کنند: یکى معرفت عقل، و دیگر عقد زبان. امّا معرفت عقل آنست که گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ اى عارف بعقله.
اما عقد زبان آنست که گفت: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و بر هر دو معنى وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ تفسیر کردهاند: یعنى و انتم عقلاء تعرفون ذلک بعقولکم. و قیل أَنْتُمْ شُهَداءُ اى انتم قد اخذ علیکم العهد بقوله وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ، الآیة... و قیل و أنتم شهدتم بنبوّته قبل بعثته.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الایة...
این در شأن اوس و خزرج فرو آمد که قومى جهودان میان ایشان اغرا کردند و قصد آن کردند که ایشان را در فتنه افکنند، و از دین برگردانند. ربّ العالمین گفت: اگر شما فرمان برید گروهى را از اهل تورات، و آن گروه عالمان ایشان بودند، و از بهر آن گروه مخصوص کرد که نه هم چنان بودند. نه بینى که گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ، تخصیص از آنست که تا این گروه پسندیده در تحت آن خطاب نشوند. میگوید: اگر شما ایشان را فرمان برید، شما را از ایمان باز پس آرند. و ایمان را دو طرف است: یکى ابتدا که بنده در روش آید و آهنگ ایمان دارد. دیگر کمال ایمان، چنان که در وصف ایشان گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الآیة و درین آیت که گفت: یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ ابتداء ایمان خواهد نه کمال ایمان، که آن کس که بکمال ایمان رسد محال باشد که وى را باز پس آرند. بزرگان دین ازین جا گفتهاند: ما رجع من رجع الا من الطریق.
قوله تعالى: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهاى قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وى است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعى است. جاى دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
اعتصام در منازل اهل بدایت است، و استسلام در مقامات اهل نهایت. اولیاء را اعتصام فرمودند، چنان که گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً. انبیاء را استسلام فرمودند، چنان که گفت: أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ازین جاست که اهل تحقیق گفتند: الاعتصام للمحجوبین، فاما اهل الحقائق فهم فى القبضة. و صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ درین آیت همانست که مؤمنین بدعا خواستند که: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. و مصطفى (ص) را فرمان آمد که: بندگان را بران خوان، و ذلک فى قوله: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و مصطفى (ص) بحکم فرمان، خلق خداى را بران خواند، و ذلک فى قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ مقاتل حیان گفت: قصه نزول این آیت آنست که: میان اوس و خزرج در زمانه جاهلیت عداوتى و قتالى رفته بود چون مصطفى (ص) به مدینه آمد، ایشان را صلح داد و از سر آن عداوت و کینه برخاسته بودند. روزى ثعلبة بن غنم از اوس و اسعد بن زراره از خزرج بر یکدیگر رسیدند و تفاخر کردند. ثعلبه گفت: مائیم که خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین از ماست، و حنظله غسیل ملائکه از ماست، سعد بن معاذ، الّذى اهتزّ له عرش الرحمن و رضى اللَّه بحکمه فى بنى قریظه از ماست، عاصم بن ثابت بن افلح سالار لشکر اسلام از ماست. اسعد بن زراره جواب داد که: چهار کس از بزرگان صحابه که حمله و حفظه قرآناند از مااند. ابى بن کعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت، و ابو زید.
و سعد بن عباده که خطیب و رئیس انصار است، از ما است. آن گه سخن میان ایشان درشت شد. خزرجى گفت: و اللَّه اگر آن نیستى که اسلام در پیوست و مصطفى (ص) آن عداوت و خصومت ما برداشت و صلح داد، ما سران و سالاران شما بکشتیمى، و فرزندان را ببردگى ببردیمى، و زنان را بقهر و بىکاوین بزنى کردیمى! اوسى گفت: دیدیم روزگارى دراز که این اسلام و این صلح نبود و شما این نتوانستید، و آن گه شما را زدیم و کشتیم و کوفتیم!! ازین جنس سخن میان ایشان بسیار برفت، و آوازه بهر دو قبیله افتاد. سلاح برداشتند و قصد جنگ کردند. خبر به مصطفى (ص) رسید، برخاست، و بر مرکوبى نشست، و بانجمن ایشان شد، و این آیات که در صلح و جنگ ایشان فرود آمده بود، بر ایشان خواند گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که انصارید از اوس و خزرج، و گرویدهاید اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این عظیم آیتى است از عظیمهاى قرآن که ربّ العالمین بندگان خود را بحقّ خود مطالبت کرد، و سزاء حق خویش از ایشان طلب کرد. چنان که جاى دیگر گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ و ازین معنى هم طرفیست در آنچه گفت: وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ.، وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ. بر مسلمانان این خطاب صعب آمد، گفتند: سزاء حق اللَّه کى تواند؟ و کى بآن رسد؟ پس ربّ العالمین منسوخ کرد و ناسخ آن فرستاد: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ. قومى گفتند: درین آیت نسخ نیست، و حق تقوى بر حسب استطاعت است، بدلیل
خبر معاذ (رض) قال: اردفنى رسول اللَّه (ص) و قال: یا معاذ! أ تدرى ما حقّ اللَّه على العباد؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. فقال: ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا. ثم قرأ: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.
و در تفسیر گفتهاند: حَقَّ تُقاتِهِ ان یطاع فلا یعصى، و یذکّر فلا ینسى، و یشکر فلا یکفر. و معلوم است که فرمان بردارى خداى عزّ و جلّ و یاد کرد و سپاسدارى وى منسوخ نشود. و قال الزجاج: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ اى اتّقوه فیما یحقّ علیکم ان تتّقوه فیه.
و عن انس بن مالک (رض) قال: لا یتقى اللَّه عبد حقّ تقاته حتّى یخزن من لسانه.
ثم قال: وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اى کونوا على الاسلام حتّى اذا اتاکم الموت صادفکم علیه. میگوید: بر مسلمانى پاینده باشید تا چون مرگ در رسد شما بر مسلمانى بید. پس حقیقت نهى از ترک اسلام است نه از مرگ. اگر کسى گوید: چه فائدت را گفت: إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و نگفت: «الّا مسلمین»؟ جواب آنست که: «الّا مسلمین» اقتضاء آن کند که اسلام در حالت مرگ بود لا متقدما علیه و لا متأخرا عنه نه پیش از آن بود نه پس از آن، و چون گویى إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ظاهر آنست که اسلام پیش از مرگ بوده باشد، و در وقت پاینده بر استصحاب حال.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا الآیة... این هم خطاب به اوس و خزرج است. میگوید: دست در دین خدا و کتاب و عهد وى زنید، و سنّت و جماعت بپاى دارید، و چنان که در جاهلیت پراگنده دل و پراگنده روزگار بودید، اکنون پس از آنکه در اسلام آمدید بمپراکنید و جوق جوق بمگسلید.
«اعتصام» دست در چیزى زدن بود، و اینجا کنایت از اتّباع و استقامت. و «حبل اللَّه» اینجا قرآن است، که پیوند رهى به اللَّه بآنست، و پیمان اللَّه با بنده در آن است.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: «انّى تارک فیکم کتاب اللَّه هو حبل اللَّه من اتّبعه کان على الهدى و من ترکه کان على الضّلالة.
و گفتهاند که: بِحَبْلِ اللَّهِ اینجا سنّت و جماعت است.
و فى ذلک ما روى عن ابن مسعود قال: «ایّها النّاس! علیکم بالطّاعة و الجماعة، فانّها حبل اللَّه الّذى امر به، و انّ ما تکرهون فى الجماعة و الطاعة خیر ممّا تحبّون فى الفرقة».
و عن النّبی قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ رضى لکم ثلاثا و کره لکم ثلاثا: رضى لکم ان تعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا، و أن تعتصموا بحبل اللَّه جمیعا و لا تفرّقوا، و اسمعوا و اطیعوا لمن ولّاه اللَّه امرکم، و کره لکم قیل و قال، و کثرة السّؤال و اضاعة المال.
قوله: وَ لا تَفَرَّقُوا اى لا تتفرقوا کما کنتم فى الجاهلیة مقتتلین على غیر دین اللَّه، بل تناصروا و اصطلحوا و اجتمعوا على الاسلام اخوانا.
قال النّبی: «لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و کونوا عباد اللَّه اخوانا».
و قال (ص): لا تجتمع هذه الأمّة على الضّلالة ابدا. و ید اللَّه على الجماعة، فاتّبعوا السّواد الاعظم فانّ من شذّ شذّ فى النّار».
و قال: من یسّره ان یسکن بحبوحة الجنّة فلیلزم الجماعة، فانّ الشّیطان مع الفذّ و هو من الاثنین ابعد.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال: تفترق هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة کلّها فى النّار الّا واحدة. قیل و ما تلک الواحدة؟ قال: ما نحن علیه الیوم انا و اصحابى.
این خبر بچند روایت مختلف آوردهاند: احدى و سبعین، و اثنتین و سبعین، و ثلاث و سبعین. روایت سعد هفتاد و یک فرقت است، و ما
روى عن النّبی قال: انّ بنى اسرائیل افترقوا احدى و سبعین ملّة، و لیس یذهب اللّیالى و الأیّام حتى تفترق امّتى على مثل ذلک.
و روایت ابو امامة و انس بن مالک هفتاد و دو فرقت است، و ذلک فى
قوله (ص): انّ امّتى ستفترق على اثنتین و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة و هى الجماعة.
و روایت ابو هریره هفتاد و سه فرقت است، هو قوله علیه السلام تفرّقت الیهود على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفرّقت النّصارى على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفترق امّتى على ثلاث و سبعین فرقة.
و روى انّه علیه السلام قال انّ اهل الکتابین افترقوا فى دینهم على اثنتین و سبعین ملّة، و انّ هذه الامّة ستفترق على ثلاث و سبعین ملة.
و بر على علیه السّلام موقوف است که گفت: لتفترقنّ هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة.
یقول اللَّه تعالى: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. و ازین اختلاف روایات، هفتاد و سه فرقت معروفتر است و بصحّت و قامت اصول نزدیکتر، که بزرگان دین و ائمه سلف تفسیر این هفتاد و سه کردهاند، و بچهار اصل از اصول بدعت باز آوردهاند، و هر یکى بهشتده تقسیم کرده، فرقهاى ناجیه از آن بیرون کرده، فقالوا: اصول البدع الخوارج، و الرّوافض، و القدریّة، و المرجئة، کلّ واحدة افترقت على ثمانیة عشر فرقة، فذلک اثنتان و سبعون فرقة. و اهل الجماعة الفرقة النّاجیه.
قوله تعالى: وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً اوس و خزرج را میگوید یاد کنید آن وقت که یکدیگر را دشمن بودید یعنى در زمان کفر. آنچه مهاجران بودند با یکدیگر متکالب بودند و آنچه انصار بودند، دو گروه بودند و با یکدیگر متعصب و یکدیگر را متقاطع. ربّ العالمین میان دلهاى ایشان الفت نهاد، و فراهم آورد، و نعمت دین اسلام بر ایشان روان داشت، و بران منّت نهاد، گفت: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً شما پس از آن که در کفر دشمنان یکدیگر بودید باسلام دوستان و برادران یکدیگر گشتید.
قال رسول اللَّه (ص): انّ حول العرش منابر من نور علیها قوم لباسهم نور و وجوههم نور لیسوا بأنبیاء و لا شهداء، یغبطهم الأنبیاء و الشّهداء. فقالوا یا رسول اللَّه صفهم لنا. فقال: المتحابّون فى اللَّه، و المتزاورون فى اللَّه.
قوله: وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ میگوید: شما بر کناره دوزخ بودید، و میان شما و میان آتش بقیه عمر مانده بود، ربّ العالمین شما را دین اسلام کرامت کرد و از آتش باز رهانید.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ اى مثل البیان الّذى یتلى علیکم، یبیّن اللَّه لکم آیاته لعلّکم تهتدون.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ الآیة... این لام لام امر است، میگوید: ایدون بادا که از شما گروهى با نیکى میخوانند و امر معروف و نهى از منکر بپاى میدارند. معروف و منکر همانست که باختلاف عبارات گویند: حق و باطل، صلاح و فساد، نیک و بد.
هر چند که الفاظ مختلف است امّا بمعنى یکساناند. پارسى «معروف» و «عرف» نیکوکاریست و «عارفه» صنیعت برّ است. یقال فلان کثیر العوارف. و معروف بآن معروف خوانند که هر نفس او را شناسد و پذیرد و ستاید. و منکر نامیست هر مستنکر را، و منکر ضد معروف است، و نکر ضد عرف است. و این امر معروف و نهى منکر قطبى است از اقطاب دین که انبیاء را باین فرستادند، و باین دعوت کردند، اگر مندرس شود شعاع دین باطل گردد. پس بر هر مسلمان واجب است و فریضه بجاى آوردن آن و بپاى داشتن آن. امّا فرض کفایت است، که اگر گروهى بآن قیام کنند کفایت بود، و از دیگران بیفتد. اما اگر نکنند همه خلق بزهکار شوند. جاى دیگر امر معروف و نهى منکر در نماز و در زکاة بست، و دینداران را بآن موصوف کرد و بستود و گفت: الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ
الآیة... و قال تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ الآیة. و قال النّبی (ص): انّ الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقابه.
و قال: «اذا اعملت الخطیئة فى الأرض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضها کان کمن شهدها.»
و قال: «من أمر بالمعروف و نهى عن المنکر فهو خلیفة اللَّه فى ارضه و خلیفة رسوله و خلیفة کتابه».
و قال على بن ابى طالب (ع): افضل الجهاد الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و شنآن الفاسقین، فمن أمر بالمعروف شدّ ظهر المؤمن، و من نهى عن المنکر ارغم انف المنافق، و من غضب للَّه غضب اللَّه له.
و گفتهاند که: نهى منکر از امر معروف عظیمتر است و وجوب مؤکدتر، و ترک آن بعقوبت نزدیکتر. ازین جا است که ربّ العالمین ترک نهى منکر بذکر مخصوص کرد آنجا که گفت: «کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ». و آن گه فعل معروف نه بر هر کس واجب است، و ترک منکر واجب بر همه کس در همه حال. گفتهاند که انکار منکر بر سه ضرب است: اول آنست که بدست تغییر کنند، دوم آنست که بزبان تغییر کنند، سوم آنست که بدل انکار کنند. مصطفى (ص) گفت: من رأى منکم منکرا فلیغیّره بیده، فان لم یستطع فبلسانه، فان لم یستطع فبقلبه، و ذلک اضعف الایمان.
رتبه اول سلاطین راست، دوم علما راست، و سوم عوام را. اگر کسى گوید چونست که مسلمان را درین آیت حثّ کرد بر امر معروف، و جاى دیگر گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؟ جواب وى از دو وجه است: یکى آنکه «علیکم انفسکم» حثّ است بر تغییر منکر نخست بر خویشتن آن گه بر دیگران.
ازین جاست که ربّ العالمین به عیسى (ع) وحى فرستاد که: «یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى».
و وجه دیگر آنست که: ابو ثعلبه خشنى روایت کرد، قال: لقد سألت رسول اللَّه، فقال اتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، فاذا رأیت شحّا مطاعا، و هوى متّبعا، و اعجاب کلّ ذى رأى برأیه، فعلیک نفسک، و دع امر العوام.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ مفسّران گفتند که: داعیان الى الخیر علماءاند و مؤذّنان. یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ علماءاند و نصیحت کنندگان. یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ غازیاناند و علماء و سلطان عادل. و گفتهاند خیر درین آیت اسلام است، و «معروف» اتّباع محمد (ص) و «منکر» کافر شدن بوى، اى و لتکن کلّکم کذلک، و دخلت من لتخصیص المخاطبین من غیرهم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «مفلح» نامى است کسى را که بنیکى پاینده رسد، و پیروزى همیشه.
قوله: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا تفرق بر سه ضرب است: یکى بتن، یکى بفعل، سدیگر باعتقاد. و «اختلاف» را همین تقسیم است، امّا اختلاف در قول و فعل و اعتقاد بیشتر گویند، و تفرّق بتن بیشتر گویند. ربّ العالمین درین آیت هر دو جمع کرد هم تفرق و هم اختلاف، که صفت جهودان و ترسایان است. و ایشان هم بتن متفرق بودند، هم بقول و فعل و اعتقاد مختلف. ربّ العالمین مؤمنان را میگوید که: شما چون جهودان و ترسایان مباشید که جهودان پس از موسى (ع) در دین گروه گروه گشتند، و ترسایان بعد از عیسى (ع) همچنین. ابو امامة این آیت بر خواند آن گه گفت: «هم الحروریة کانوا مؤمنین فکفروا بعد ایمانهم» آن گه سرانجام اهل تفرق و تعذیب ایشان بگفت، و در منزلت و شرف مؤمنان بست.
گفت ایشان را عذابى بزرگست در آن روز که مؤمنان سپید روى باشند.
«یوم» نصب على الظّرف است، قیل: یوم تبیضّ وجوه المهاجرین و الانصار و تسودّ وجوه بنى قریظة و النضیر. و قیل: تبیضّ وجوه المخلصین و تسودّ وجوه المنافقین.
و قیل: تبیضّ وجوه اهل السّنة و تسودّ وجوه اهل البدعة. و قیل: تبیض وجوه المؤمنین و تسودّ وجوه الکافرین. آن گه حال ایشان بیان کرد و مآل و مرجع ایشان بگفت: فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ اى یقال لهم: أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ؟ ایشان را گویند: از پس ایمان کافر گشتید؟ اگر جهودانند و نبوت محمد (ص) در تورات یافته بودند و ایمان داشتند که تورات راست است، و منتظر وى بودند، پس از بعثت وى کافر گشتند بوى. و اگر منافقاناند بزبان اظهار ایمان کردند آن گه بنفاق که در دل داشتند کافر شدند، و اگر مبتدعاناند بر جمله ایمان آوردند و بر تفصیل کافر گشتند. و اگر کافراناند بر عموم روز میثاق که ایشان را گفتند: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى اقرار آوردهاند بربوبیّت و وحدانیّت اللَّه و گفتند: «بلى»، آن گه پس از آن کافر گشتند. ایشان را روز قیامت گویند: فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ، وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ اى فى جنّته. هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون. درین آیت گفت: تبیضّ، و ابیضّت، تسودّ و اسودّت، جاى دیگر گفت: تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ و نگفت: وجوههم سود، گفت مسودّة یعنى سیاه گشته از بهر آنکه از گور سپید روى برخاستند، چنان که از مادر زادند، پس آن رویهاشان سیاه کردند. همانست که جاى دیگر گفت: سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا، کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ، عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ، مِنَ الْمَقْبُوحِینَ، تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ، لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ، نَزَّاعَةً لِلشَّوى این همه از یک بابست.
قوله تعالى: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى القرآن، نتلوه علیک بالصّدق. این دلیل که خداى را عزّ و جلّ خواندن است، و ازین باب در قرآن فراوان است: نَتْلُوا، نَقُصُّ، فَإِذا قَرَأْناهُ
و امثاله. قوله: وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ عالمین اینجا جنّ و انس است. میگوید: اللَّه نه آنست که بر بندگان ظلم کند و ایشان را بىجرم عقوبت کند. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمْناهُمْ ما بر ایشان ظلم نکردیم، یعنى که ما بىنیازتر از آنیم که ظلم کنیم. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمُونا و نه ایشان بر ما ظلم کردند، یعنى که ما عزیزتر از آنیم که بر ما ظلم کنند.
قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ اى تصیر امور الخلائق الیه فى الآخرة، اشارت میکند بدو کار عظیم: یکى بفناء عناصر بر خلاف قول طبایعیان که گویند عناصر فانى نشود. دیگر اشارتست که باقى ببقاء خویش و اوّلیّت خویش و آخریّت خویش حق است جلّ جلاله، و دیگر اعیان و افعال همه فانىاند، و نابودن آن در نهایت عجب نیست و از قدرت اللَّه بدیع نیست، چنان که در بدایت نبود. اهل معانى گفتند: وجه این آیت درین موضع آنست که در آیت پیش نفى ظلم از خود کرد و عدل خویش بخلق نمود، آن گه درین آیت بیان کرد که ما خود بىنیازیم از ظلم، که ظلم آن کس کند که حق دیگرى طلب کند، و آنچه وى را نیست جوید، و هر چه هست در هفت آسمان و هفت زمین همه ملک و ملک اوست، از قدرت وى بر آمد و بحکم وى باز شود. خداوند و پادشاه بحقیقت اوست، و همه صنع اوست، و در صنع خویش تصرف کردن بپنداشتن ظلم در آن خطاست، و این اعتقاد کردن در دین نه رواست. و اللَّه اعلم.
و سعد بن عباده که خطیب و رئیس انصار است، از ما است. آن گه سخن میان ایشان درشت شد. خزرجى گفت: و اللَّه اگر آن نیستى که اسلام در پیوست و مصطفى (ص) آن عداوت و خصومت ما برداشت و صلح داد، ما سران و سالاران شما بکشتیمى، و فرزندان را ببردگى ببردیمى، و زنان را بقهر و بىکاوین بزنى کردیمى! اوسى گفت: دیدیم روزگارى دراز که این اسلام و این صلح نبود و شما این نتوانستید، و آن گه شما را زدیم و کشتیم و کوفتیم!! ازین جنس سخن میان ایشان بسیار برفت، و آوازه بهر دو قبیله افتاد. سلاح برداشتند و قصد جنگ کردند. خبر به مصطفى (ص) رسید، برخاست، و بر مرکوبى نشست، و بانجمن ایشان شد، و این آیات که در صلح و جنگ ایشان فرود آمده بود، بر ایشان خواند گفت: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که انصارید از اوس و خزرج، و گرویدهاید اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این عظیم آیتى است از عظیمهاى قرآن که ربّ العالمین بندگان خود را بحقّ خود مطالبت کرد، و سزاء حق خویش از ایشان طلب کرد. چنان که جاى دیگر گفت: وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ و ازین معنى هم طرفیست در آنچه گفت: وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ.، وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ. بر مسلمانان این خطاب صعب آمد، گفتند: سزاء حق اللَّه کى تواند؟ و کى بآن رسد؟ پس ربّ العالمین منسوخ کرد و ناسخ آن فرستاد: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ. قومى گفتند: درین آیت نسخ نیست، و حق تقوى بر حسب استطاعت است، بدلیل
خبر معاذ (رض) قال: اردفنى رسول اللَّه (ص) و قال: یا معاذ! أ تدرى ما حقّ اللَّه على العباد؟ قلت: اللَّه و رسوله اعلم. فقال: ان یعبدوه، و لا یشرکوا به شیئا. ثم قرأ: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ.
و در تفسیر گفتهاند: حَقَّ تُقاتِهِ ان یطاع فلا یعصى، و یذکّر فلا ینسى، و یشکر فلا یکفر. و معلوم است که فرمان بردارى خداى عزّ و جلّ و یاد کرد و سپاسدارى وى منسوخ نشود. و قال الزجاج: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ اى اتّقوه فیما یحقّ علیکم ان تتّقوه فیه.
و عن انس بن مالک (رض) قال: لا یتقى اللَّه عبد حقّ تقاته حتّى یخزن من لسانه.
ثم قال: وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اى کونوا على الاسلام حتّى اذا اتاکم الموت صادفکم علیه. میگوید: بر مسلمانى پاینده باشید تا چون مرگ در رسد شما بر مسلمانى بید. پس حقیقت نهى از ترک اسلام است نه از مرگ. اگر کسى گوید: چه فائدت را گفت: إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ و نگفت: «الّا مسلمین»؟ جواب آنست که: «الّا مسلمین» اقتضاء آن کند که اسلام در حالت مرگ بود لا متقدما علیه و لا متأخرا عنه نه پیش از آن بود نه پس از آن، و چون گویى إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ظاهر آنست که اسلام پیش از مرگ بوده باشد، و در وقت پاینده بر استصحاب حال.
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا الآیة... این هم خطاب به اوس و خزرج است. میگوید: دست در دین خدا و کتاب و عهد وى زنید، و سنّت و جماعت بپاى دارید، و چنان که در جاهلیت پراگنده دل و پراگنده روزگار بودید، اکنون پس از آنکه در اسلام آمدید بمپراکنید و جوق جوق بمگسلید.
«اعتصام» دست در چیزى زدن بود، و اینجا کنایت از اتّباع و استقامت. و «حبل اللَّه» اینجا قرآن است، که پیوند رهى به اللَّه بآنست، و پیمان اللَّه با بنده در آن است.
روى عن النّبی (ص) انّه قال: «انّى تارک فیکم کتاب اللَّه هو حبل اللَّه من اتّبعه کان على الهدى و من ترکه کان على الضّلالة.
و گفتهاند که: بِحَبْلِ اللَّهِ اینجا سنّت و جماعت است.
و فى ذلک ما روى عن ابن مسعود قال: «ایّها النّاس! علیکم بالطّاعة و الجماعة، فانّها حبل اللَّه الّذى امر به، و انّ ما تکرهون فى الجماعة و الطاعة خیر ممّا تحبّون فى الفرقة».
و عن النّبی قال: انّ اللَّه عزّ و جلّ رضى لکم ثلاثا و کره لکم ثلاثا: رضى لکم ان تعبدوا اللَّه و لا تشرکوا به شیئا، و أن تعتصموا بحبل اللَّه جمیعا و لا تفرّقوا، و اسمعوا و اطیعوا لمن ولّاه اللَّه امرکم، و کره لکم قیل و قال، و کثرة السّؤال و اضاعة المال.
قوله: وَ لا تَفَرَّقُوا اى لا تتفرقوا کما کنتم فى الجاهلیة مقتتلین على غیر دین اللَّه، بل تناصروا و اصطلحوا و اجتمعوا على الاسلام اخوانا.
قال النّبی: «لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تحاسدوا و لا تباغضوا و کونوا عباد اللَّه اخوانا».
و قال (ص): لا تجتمع هذه الأمّة على الضّلالة ابدا. و ید اللَّه على الجماعة، فاتّبعوا السّواد الاعظم فانّ من شذّ شذّ فى النّار».
و قال: من یسّره ان یسکن بحبوحة الجنّة فلیلزم الجماعة، فانّ الشّیطان مع الفذّ و هو من الاثنین ابعد.
و روى عن النّبی (ص) انّه قال: تفترق هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة کلّها فى النّار الّا واحدة. قیل و ما تلک الواحدة؟ قال: ما نحن علیه الیوم انا و اصحابى.
این خبر بچند روایت مختلف آوردهاند: احدى و سبعین، و اثنتین و سبعین، و ثلاث و سبعین. روایت سعد هفتاد و یک فرقت است، و ما
روى عن النّبی قال: انّ بنى اسرائیل افترقوا احدى و سبعین ملّة، و لیس یذهب اللّیالى و الأیّام حتى تفترق امّتى على مثل ذلک.
و روایت ابو امامة و انس بن مالک هفتاد و دو فرقت است، و ذلک فى
قوله (ص): انّ امّتى ستفترق على اثنتین و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة و هى الجماعة.
و روایت ابو هریره هفتاد و سه فرقت است، هو قوله علیه السلام تفرّقت الیهود على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفرّقت النّصارى على احدى او اثنتین و سبعین فرقة، و تفترق امّتى على ثلاث و سبعین فرقة.
و روى انّه علیه السلام قال انّ اهل الکتابین افترقوا فى دینهم على اثنتین و سبعین ملّة، و انّ هذه الامّة ستفترق على ثلاث و سبعین ملة.
و بر على علیه السّلام موقوف است که گفت: لتفترقنّ هذه الامّة على ثلاث و سبعین فرقة، کلّها فى النّار الّا واحدة.
یقول اللَّه تعالى: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. و ازین اختلاف روایات، هفتاد و سه فرقت معروفتر است و بصحّت و قامت اصول نزدیکتر، که بزرگان دین و ائمه سلف تفسیر این هفتاد و سه کردهاند، و بچهار اصل از اصول بدعت باز آوردهاند، و هر یکى بهشتده تقسیم کرده، فرقهاى ناجیه از آن بیرون کرده، فقالوا: اصول البدع الخوارج، و الرّوافض، و القدریّة، و المرجئة، کلّ واحدة افترقت على ثمانیة عشر فرقة، فذلک اثنتان و سبعون فرقة. و اهل الجماعة الفرقة النّاجیه.
قوله تعالى: وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً اوس و خزرج را میگوید یاد کنید آن وقت که یکدیگر را دشمن بودید یعنى در زمان کفر. آنچه مهاجران بودند با یکدیگر متکالب بودند و آنچه انصار بودند، دو گروه بودند و با یکدیگر متعصب و یکدیگر را متقاطع. ربّ العالمین میان دلهاى ایشان الفت نهاد، و فراهم آورد، و نعمت دین اسلام بر ایشان روان داشت، و بران منّت نهاد، گفت: فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً شما پس از آن که در کفر دشمنان یکدیگر بودید باسلام دوستان و برادران یکدیگر گشتید.
قال رسول اللَّه (ص): انّ حول العرش منابر من نور علیها قوم لباسهم نور و وجوههم نور لیسوا بأنبیاء و لا شهداء، یغبطهم الأنبیاء و الشّهداء. فقالوا یا رسول اللَّه صفهم لنا. فقال: المتحابّون فى اللَّه، و المتزاورون فى اللَّه.
قوله: وَ کُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ میگوید: شما بر کناره دوزخ بودید، و میان شما و میان آتش بقیه عمر مانده بود، ربّ العالمین شما را دین اسلام کرامت کرد و از آتش باز رهانید.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ اى مثل البیان الّذى یتلى علیکم، یبیّن اللَّه لکم آیاته لعلّکم تهتدون.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ الآیة... این لام لام امر است، میگوید: ایدون بادا که از شما گروهى با نیکى میخوانند و امر معروف و نهى از منکر بپاى میدارند. معروف و منکر همانست که باختلاف عبارات گویند: حق و باطل، صلاح و فساد، نیک و بد.
هر چند که الفاظ مختلف است امّا بمعنى یکساناند. پارسى «معروف» و «عرف» نیکوکاریست و «عارفه» صنیعت برّ است. یقال فلان کثیر العوارف. و معروف بآن معروف خوانند که هر نفس او را شناسد و پذیرد و ستاید. و منکر نامیست هر مستنکر را، و منکر ضد معروف است، و نکر ضد عرف است. و این امر معروف و نهى منکر قطبى است از اقطاب دین که انبیاء را باین فرستادند، و باین دعوت کردند، اگر مندرس شود شعاع دین باطل گردد. پس بر هر مسلمان واجب است و فریضه بجاى آوردن آن و بپاى داشتن آن. امّا فرض کفایت است، که اگر گروهى بآن قیام کنند کفایت بود، و از دیگران بیفتد. اما اگر نکنند همه خلق بزهکار شوند. جاى دیگر امر معروف و نهى منکر در نماز و در زکاة بست، و دینداران را بآن موصوف کرد و بستود و گفت: الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ
الآیة... و قال تعالى: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ الآیة. و قال النّبی (ص): انّ الناس اذا رأوا منکرا فلم یغیّروه یوشک ان یعمّهم اللَّه بعقابه.
و قال: «اذا اعملت الخطیئة فى الأرض، من شهدها فکرهها کان کمن غاب عنها، و من غاب عنها فرضها کان کمن شهدها.»
و قال: «من أمر بالمعروف و نهى عن المنکر فهو خلیفة اللَّه فى ارضه و خلیفة رسوله و خلیفة کتابه».
و قال على بن ابى طالب (ع): افضل الجهاد الأمر بالمعروف و النّهى عن المنکر و شنآن الفاسقین، فمن أمر بالمعروف شدّ ظهر المؤمن، و من نهى عن المنکر ارغم انف المنافق، و من غضب للَّه غضب اللَّه له.
و گفتهاند که: نهى منکر از امر معروف عظیمتر است و وجوب مؤکدتر، و ترک آن بعقوبت نزدیکتر. ازین جا است که ربّ العالمین ترک نهى منکر بذکر مخصوص کرد آنجا که گفت: «کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ». و آن گه فعل معروف نه بر هر کس واجب است، و ترک منکر واجب بر همه کس در همه حال. گفتهاند که انکار منکر بر سه ضرب است: اول آنست که بدست تغییر کنند، دوم آنست که بزبان تغییر کنند، سوم آنست که بدل انکار کنند. مصطفى (ص) گفت: من رأى منکم منکرا فلیغیّره بیده، فان لم یستطع فبلسانه، فان لم یستطع فبقلبه، و ذلک اضعف الایمان.
رتبه اول سلاطین راست، دوم علما راست، و سوم عوام را. اگر کسى گوید چونست که مسلمان را درین آیت حثّ کرد بر امر معروف، و جاى دیگر گفت: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ؟ جواب وى از دو وجه است: یکى آنکه «علیکم انفسکم» حثّ است بر تغییر منکر نخست بر خویشتن آن گه بر دیگران.
ازین جاست که ربّ العالمین به عیسى (ع) وحى فرستاد که: «یا عیسى عظ نفسک فان اتّعظت فعظ النّاس و الّا فاستحى منّى».
و وجه دیگر آنست که: ابو ثعلبه خشنى روایت کرد، قال: لقد سألت رسول اللَّه، فقال اتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنکر، فاذا رأیت شحّا مطاعا، و هوى متّبعا، و اعجاب کلّ ذى رأى برأیه، فعلیک نفسک، و دع امر العوام.
وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ مفسّران گفتند که: داعیان الى الخیر علماءاند و مؤذّنان. یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ علماءاند و نصیحت کنندگان. یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ غازیاناند و علماء و سلطان عادل. و گفتهاند خیر درین آیت اسلام است، و «معروف» اتّباع محمد (ص) و «منکر» کافر شدن بوى، اى و لتکن کلّکم کذلک، و دخلت من لتخصیص المخاطبین من غیرهم.
وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «مفلح» نامى است کسى را که بنیکى پاینده رسد، و پیروزى همیشه.
قوله: وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا تفرق بر سه ضرب است: یکى بتن، یکى بفعل، سدیگر باعتقاد. و «اختلاف» را همین تقسیم است، امّا اختلاف در قول و فعل و اعتقاد بیشتر گویند، و تفرّق بتن بیشتر گویند. ربّ العالمین درین آیت هر دو جمع کرد هم تفرق و هم اختلاف، که صفت جهودان و ترسایان است. و ایشان هم بتن متفرق بودند، هم بقول و فعل و اعتقاد مختلف. ربّ العالمین مؤمنان را میگوید که: شما چون جهودان و ترسایان مباشید که جهودان پس از موسى (ع) در دین گروه گروه گشتند، و ترسایان بعد از عیسى (ع) همچنین. ابو امامة این آیت بر خواند آن گه گفت: «هم الحروریة کانوا مؤمنین فکفروا بعد ایمانهم» آن گه سرانجام اهل تفرق و تعذیب ایشان بگفت، و در منزلت و شرف مؤمنان بست.
گفت ایشان را عذابى بزرگست در آن روز که مؤمنان سپید روى باشند.
«یوم» نصب على الظّرف است، قیل: یوم تبیضّ وجوه المهاجرین و الانصار و تسودّ وجوه بنى قریظة و النضیر. و قیل: تبیضّ وجوه المخلصین و تسودّ وجوه المنافقین.
و قیل: تبیضّ وجوه اهل السّنة و تسودّ وجوه اهل البدعة. و قیل: تبیض وجوه المؤمنین و تسودّ وجوه الکافرین. آن گه حال ایشان بیان کرد و مآل و مرجع ایشان بگفت: فَأَمَّا الَّذِینَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ اى یقال لهم: أَ کَفَرْتُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ؟ ایشان را گویند: از پس ایمان کافر گشتید؟ اگر جهودانند و نبوت محمد (ص) در تورات یافته بودند و ایمان داشتند که تورات راست است، و منتظر وى بودند، پس از بعثت وى کافر گشتند بوى. و اگر منافقاناند بزبان اظهار ایمان کردند آن گه بنفاق که در دل داشتند کافر شدند، و اگر مبتدعاناند بر جمله ایمان آوردند و بر تفصیل کافر گشتند. و اگر کافراناند بر عموم روز میثاق که ایشان را گفتند: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ؟ قالُوا بَلى اقرار آوردهاند بربوبیّت و وحدانیّت اللَّه و گفتند: «بلى»، آن گه پس از آن کافر گشتند. ایشان را روز قیامت گویند: فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ، وَ أَمَّا الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ اى فى جنّته. هُمْ فِیها خالِدُونَ لا یموتون. درین آیت گفت: تبیضّ، و ابیضّت، تسودّ و اسودّت، جاى دیگر گفت: تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ و نگفت: وجوههم سود، گفت مسودّة یعنى سیاه گشته از بهر آنکه از گور سپید روى برخاستند، چنان که از مادر زادند، پس آن رویهاشان سیاه کردند. همانست که جاى دیگر گفت: سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا، کَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ، عَلَیْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ، مِنَ الْمَقْبُوحِینَ، تَغْشى وُجُوهَهُمُ النَّارُ، تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ، لا یَکُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ، نَزَّاعَةً لِلشَّوى این همه از یک بابست.
قوله تعالى: تِلْکَ آیاتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ اى القرآن، نتلوه علیک بالصّدق. این دلیل که خداى را عزّ و جلّ خواندن است، و ازین باب در قرآن فراوان است: نَتْلُوا، نَقُصُّ، فَإِذا قَرَأْناهُ
و امثاله. قوله: وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعالَمِینَ عالمین اینجا جنّ و انس است. میگوید: اللَّه نه آنست که بر بندگان ظلم کند و ایشان را بىجرم عقوبت کند. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمْناهُمْ ما بر ایشان ظلم نکردیم، یعنى که ما بىنیازتر از آنیم که ظلم کنیم. جاى دیگر گفت: وَ ما ظَلَمُونا و نه ایشان بر ما ظلم کردند، یعنى که ما عزیزتر از آنیم که بر ما ظلم کنند.
قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ اى تصیر امور الخلائق الیه فى الآخرة، اشارت میکند بدو کار عظیم: یکى بفناء عناصر بر خلاف قول طبایعیان که گویند عناصر فانى نشود. دیگر اشارتست که باقى ببقاء خویش و اوّلیّت خویش و آخریّت خویش حق است جلّ جلاله، و دیگر اعیان و افعال همه فانىاند، و نابودن آن در نهایت عجب نیست و از قدرت اللَّه بدیع نیست، چنان که در بدایت نبود. اهل معانى گفتند: وجه این آیت درین موضع آنست که در آیت پیش نفى ظلم از خود کرد و عدل خویش بخلق نمود، آن گه درین آیت بیان کرد که ما خود بىنیازیم از ظلم، که ظلم آن کس کند که حق دیگرى طلب کند، و آنچه وى را نیست جوید، و هر چه هست در هفت آسمان و هفت زمین همه ملک و ملک اوست، از قدرت وى بر آمد و بحکم وى باز شود. خداوند و پادشاه بحقیقت اوست، و همه صنع اوست، و در صنع خویش تصرف کردن بپنداشتن ظلم در آن خطاست، و این اعتقاد کردن در دین نه رواست. و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى:ثَلُ ما یُنْفِقُونَ
گفتهاند: این نفقات مشرکین مکه است در معاداة مصطفى (ص). چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... ربّ العالمین در آیت پیش باز نمود که کافران را مال و فرزند هیچ بکار نیاید، و سودمند نبود. و ذلک فى قوله: لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ و درین آیت بیان کرد که سودمند نیست ایشان را، و زیان کارى نیز هست، هم چنان که باد سرد کشتزار را بزیان آرد، و هلاک کند، آن انفاق مال ایشان را هلاک کند و بعقوبت رساند. مجاهد گفت: این نفقات ببعضى کفّار و در بعضى احوال مخصوص نیست، بلکه نفقات و صدقات همه کفار است در همه احوال. یعنى هر نفقه که کافر کند، بهر چه کند وى بآن معاقب است چنان که مؤمن بهر چه نفقه کند ما دام که محظور و محرّم نبود وى بآن مثابست. و لهذا
قال النبى (ص): «انّ المؤمن لیؤجر فى کلّ شىء حتّى اللّقمة یضعها فى فىّ امرأته»
و قال لسعد: انّک لتؤجر فى نفقتک کلّها حتّى اللّقمة تضعها فى فىّ امرأتک»
و وجه این قول آنست که مؤمن هر چه گیرد و دهد بر جاى خویش بود، و موافق شرع و دین، و کافر بخلاف این کند. لا جرم حال وى خلاف حال مؤمن بود. و گفتند: انفاق مال این جایگه مثال اعمال کافرانست در حال کفر و شرک. میگوید: اعمال ایشان روز حاجت ایشان به بىمنفعتى و بىحاصلى همچون آن کشت زارست سرمازده، کشته سوخته، که ایشان را بکار نیاید، و منفعت نکند، همانست که جاى دیگر گفت: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ، الآیة و قال تعالى: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
و آنچه گفت:لَمُوا أَنْفُسَهُمْ
یعنى زرعوا الحرث فى غیر وقته. میگوید: کشتزار نه بوقت خویش کردن لا جرم آن را آفت رسد، همچنین عمل کافر نه بشرط خویش و جاى خویش بود، لا جرم وى را هلاک کند. ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ
لانّ ما فعله بخلقه فهو منه عدل. لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
بالکفر و العصیان.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة...
معنى «بطانة» خاصه است، بطانى هر کس آن کس است که با وى آرام دل دارد و آمیختن نهانى. آن از بطانة گرفتهاند آستر جامه که هم پوست بود با مردم.
لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا یقال: ألوت فى الحاجة اى قصرت، و ألوت فلانا اى اولیته تقصیرا نحو کسبته، اى اولیته کسبا، فقوله لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا، اى: لا یقصّرون فى بذل الخبال لکم. و «خبال» فسادى بود نهانى، و خبل فساد عقل است. و عنت تباهى است و رنجورى و خطر هلاک، یقال: اکمه عنوت و عنود اى صعبة المسلک، و المعانتة و المعاندة یتقاربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا از اینجا صفت منافقانست، و پرهیز دادن مؤمنان از صحبت ایشان. میگوید: ایشان را بدوست مگیرید بیرون از مؤمنان، و در هیچ کار استعانت بایشان مکنید. عمر بن الخطاب نهى کرد از استعانت بکفّار. آن گه این آیت بدلیل آورد و حجّت خویش ساخت. در خبر مىآید که: «ما بعث اللَّه من نبىّ و لا استخلف من خلیفة الّا کانت له بطانتان: بطانة تأمره بالخیر و تحضّه علیه، و بطانة تأمره بالشّرّ و تحضّه علیه».
آن گه ربّ العالمین علّت نهى از مباطنت ایشان بگفت، و از ضمیر دل ایشان خبر داد، گفت: لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا هیچ در فساد دین شما و ابطال کار شما سستى نکنند و رنجورى و گمراهى و تباهى شما دوست دارند و خواهند، و آن گه وقیعت و عیب مسلمانان بزبان میرانند، و آنچه در دل دارند از عداوت و خیانت از آنچه بر زبان میرانند صعبتر و بزرگتر.
قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ
روى انس بن مالک قال قال النّبی (ص):لا تستضیئوا بنار اهل الشرک، و لا تنقشوا فى خواتیمکم عربیا. فسئل الحسن عن تفسیر هذا الحدیث، فقال: معناه لا تشاوروهم فى أمورکم فانّ اللَّه تعالى یقول: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة، و قوله: لا تنقشوا على خواتیمکم عربیا یعنى: لا تنقشوا محمد رسول اللَّه. و ابو موسى اشعرى گفت به عمر بن الخطاب که: نزدیک ما مردى نصرانى است، سخت دبیر و حافظ و با کفایت. عمر گفت: قاتلک اللَّه اما سمعت قول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ. و قال تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ هلّا اتّخذت حنیفا؟
ابو موسى گفت: مرا با دین او چه کار؟ وى را دینى و مرا دینى. عمر گفت: لا أکرمهم اذ اهانهم اللَّه، و لا اعزّهم اذ اذلّهم اللَّه. و لا ادنیهم اذ أقصاهم اللَّه.
قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ هاء تنبیه است. اولاء بمعنى الّذین. میگوید: آگاه باشید شما اینانید که ایشان را دوست میدارید بآنچه اظهار ایمان کردند، و احکام اسلام بظاهر در پذیرفتند، هر چند که بنفاق در دل خلاف آن داشتند.
وَ لا یُحِبُّونَکُمْ و ایشان شما را دوست نمیدارند. یعنى آنچه ثمره محبّت است از ارادت خیر و محض اسلام بشما نمىخواهند و شما بایشان مىخواهید.
وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ «کتاب» اسم جنس است، همه کتب خدا در آن مدرج. میگوید: شما بکتابهاى خدا همه ایمان دارید، نه چون ایشانید که فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ.
وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا این همچنانست که گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ. وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ عرب گویند: «فلان یعضّ علىّ الانامل» فلان کس بر من مىانگشت خاید، در کین و خشم. و گویند: عضّ على هذا الأمر بالنّواجذ». اى لزمه. و غیظ خشمى است میان غضب و غم. غضب آن خشم است که با آن قدرت انتقام بود، و غم آن خشم است که با وى قدرت انتقام نبود، و غیظ میان هر دو است، قدرت بر انتقام دارد لکن نه تمام بود. ازین جاست که غیظ در صفت بارى تعالى نیامده است.
قوله: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ میگوید: یا محمد ایشان را این دعاگوى که بخشم و درد خویش میباشید تا بوقت مرگ، که این مراد شما از بد خواست مسلمانان بر نخواهد آمد.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ نظیر این در قرآن فراوانست: یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ و یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ و یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى.
روى عن ابى الجوزاء قال: لأن یجاورنى القردة و الخنازیر معى فى دارى احبّ الىّ من ان یجاورنى صاحب بدعة، و لقد دخلوا فى هذه الآیة تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ الآیة.
قوله تعالى: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ. اصابت و مسّ دو لغتاند که استعمال کنند هم بخیر و هم بشرّ. امّا اصابت بشرّ مخصوص است، اگر چه به خیر نیز استعمال میکنند. و حسنة ایدر غنیمت و نصرت است، و سیّئة شکستگى و هزیمت.
میگوید: منافقان، چون شما را نصرت و غنیمت پیش آید، دلتنگ شوند و چون کسر و هزیمت بود، شاد شوند. ربّ العالمین گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا على ما تسمعون من اذاهم وَ تَتَّقُوا مخالطتهم و مقاربتهم، لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً اگر شما که مؤمناناید، بر اذاى ایشان صبر کنید، و از مخالطت ایشان بپرهیزید، هرگز کید ایشان بر شما زیان نکند، که این صبر و تقوى مایه احسانست، و خداى مزد محسنان ضایع نکند، و ایشان را بدشمن ندهد. و هو المشار الیه بقوله: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.
لا یَضُرُّکُمْ بکسر ضاد و تخفیف راء قراءت حجازى است و بصرى، و اختیار بو حاتم من ضار، یضیر، ضیرا و منه قوله تعالى لا ضَیْرَ. و باقى بضمّ ضاد و تشدید راء خوانند، اختیار بو عبیده، من ضرّ، یضرّ، ضرّا. و لا بمعنى لیس قادر و مقدر، یعنى: ان تصبروا و تتّقوا فلیس یضرّکم کیدهم شیئا.
إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ معنى «احاطت» رسیدن است بهمگى هر چیز و بغایت هر چیز، و احاطت از دو وجه است: از روى علم و از روى قدرت، و اللَّه بهر دو معنى محیط است. هذا کقوله: ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و کقوله: لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. و کقوله أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً.
قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... این افتتاح قصه وقیعت احد است، مصطفى (ص) از اهل خویش بامداد کرد، و بیرون شد، یعنى روز احد از منزل عائشه بیرون شد، پیاده به احد رفت و اصحاب خویش را فرمود تا جنگ را صفها برکشیدند، و راست بایستادند. این است که اللَّه گفت: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ. و اول قصه آنست که: روز چهار شنبه ابو سفیان با سه هزار مرد پیاده و دویست مرد سوار از مشرکان مکه بصحراء احد فرود آمدند. رسول خدا (ص) با یاران خویش مشورت کرد. عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از انصار گفتند: یا رسول اللَّه! هیچ روى ندارد از مدینه بیرون شدن، و استقبال دشمن کردن، بگذاریم تا اگر به مدینه در آیند در کویهاى مدینه با ایشان جنگ کنیم. و زنان و کودکان از بالاهاى خانها بایشان سنگ اندازند. رسول خدا (ص) این رأى بپسندید مگر جماعتى از یاران گفتند، که روز بدر از ایشان فائت شده بود بعذرها که در پیش آمده بود، و میخواستند که تدارک کنند: یا رسول اللَّه در مدینة نشستن روى ندارد، بعد از آنکه دشمن بساحت ما فرو آمدند، اگر نرویم میگویند که: بد دلان و ضعیفانایم، و در جمله ایشان نعمان بن مالک الانصارى بود، گفت: یا رسول اللَّه مرا از بهشت محروم مکن، بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که من در بهشت شوم. رسول خدا گفت: بچه در بهشت شوى؟ گفت: با آنکه گواهى میدهم بوحدانیّت و فردانیّت اللَّه آن گه در جنگ دشمن دین برنگردم و پشت بندهم، مصطفى (ص) گفت: صدقت پس نعمان آن روز کشته و شهید گشت. آن گه مصطفى (ص) گفت: مرا گاوى بخواب نمودند، بر آن تأویل خیر نهادم و نمودند که در ذنابه شمشیر من شکستگى بودى، تأویل آن هزیمت نهادم و نمودند که دست در درعى محکم استوار بردم، تأویل آن نهادم که با مدینه شوم. و رسول خدا را چنان خوش میآمد که بمدینة بایستادى، تا اگر دشمنى آمدى هم در مدینه جنگ کردى. اما چون همت و عزم جماعت دید، و جدّ ایشان در بیرون شدن، در رفت و سلاح در پوشید، و عزم رفتن کرد، یاران آن ساعت ازان گفت خویش پشیمان شدند، که چرا با رسول اللَّه این سخن گفتیم، و وى خود به از ما داند، و رأى وى قوىتر. و مراد وى آن بود که در مدینه توقف کند. پس بیامدند و همه عذر خواستند و گفتند تا: توقف کنیم. رسول گفت: هیچ پیغامبرى را نیست و سزا نبود که امت خویش را سلاح در پوشد، تا با اعداء دین جنگ کند، آن گه پیش از جنگ سلاح بنهد. این روا نباشد، و نکنم. پس مصطفى (ص) روز آدینه بعد از نماز جمعه نیمه شوال سنة ثلاث از هجرت، بیرون شد بحدود احد، سه هزار مرد با وى و گفتهاند: هزار، و گفتهاند: نهصد و پنجاه. فذلک قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
قوله تعالى: إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا این آیت تعلق بآخر آیت دارد، میگوید: اللَّه شنوا بود و دانا، آن گه که همت کرد این دو گروه از شما و بد دل شدند. و آن دو طائفه از انصار بودند، یکى بنو حارثه، و یکى بنو سلمة. و سبب آن بود که عبد اللَّه بن ابى روز احد با سیصد مرد برگشت و پشت بداد. و گفت: «علام نقتل انفسنا و اولادنا؟!» بو جابر سلمى از پیش ایشان فرا رفت و گفت: «زینهار غم با خویشتن مخورید و با پیغامبر خویش، و باز گردید». عبد اللَّه بن ابى گفت: «لو نعلم قتالا لاتّبعناکم». و آن دو طائفه از انصار همت کردند که با عبد اللَّه باز گردند. ربّ العالمین عصمت خویش بر ایشان نگه داشت تا برنگشتند.
و با رسول خدا به احد رفتند، این است که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما اى ناصرهما و موال لهما. از اول ذکر انصار در گرفت ماننده ذمّ، پس آن را بمدح بیرون برد. و این ایشان را شرفى تمام است و نواختى عظیم.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیعتمدنى فى الکفایة المؤمنون.
گفتهاند: این نفقات مشرکین مکه است در معاداة مصطفى (ص). چنان که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِیَصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ الآیة... ربّ العالمین در آیت پیش باز نمود که کافران را مال و فرزند هیچ بکار نیاید، و سودمند نبود. و ذلک فى قوله: لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ و درین آیت بیان کرد که سودمند نیست ایشان را، و زیان کارى نیز هست، هم چنان که باد سرد کشتزار را بزیان آرد، و هلاک کند، آن انفاق مال ایشان را هلاک کند و بعقوبت رساند. مجاهد گفت: این نفقات ببعضى کفّار و در بعضى احوال مخصوص نیست، بلکه نفقات و صدقات همه کفار است در همه احوال. یعنى هر نفقه که کافر کند، بهر چه کند وى بآن معاقب است چنان که مؤمن بهر چه نفقه کند ما دام که محظور و محرّم نبود وى بآن مثابست. و لهذا
قال النبى (ص): «انّ المؤمن لیؤجر فى کلّ شىء حتّى اللّقمة یضعها فى فىّ امرأته»
و قال لسعد: انّک لتؤجر فى نفقتک کلّها حتّى اللّقمة تضعها فى فىّ امرأتک»
و وجه این قول آنست که مؤمن هر چه گیرد و دهد بر جاى خویش بود، و موافق شرع و دین، و کافر بخلاف این کند. لا جرم حال وى خلاف حال مؤمن بود. و گفتند: انفاق مال این جایگه مثال اعمال کافرانست در حال کفر و شرک. میگوید: اعمال ایشان روز حاجت ایشان به بىمنفعتى و بىحاصلى همچون آن کشت زارست سرمازده، کشته سوخته، که ایشان را بکار نیاید، و منفعت نکند، همانست که جاى دیگر گفت: مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ، الآیة و قال تعالى: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
و آنچه گفت:لَمُوا أَنْفُسَهُمْ
یعنى زرعوا الحرث فى غیر وقته. میگوید: کشتزار نه بوقت خویش کردن لا جرم آن را آفت رسد، همچنین عمل کافر نه بشرط خویش و جاى خویش بود، لا جرم وى را هلاک کند. ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ
لانّ ما فعله بخلقه فهو منه عدل. لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ
بالکفر و العصیان.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة...
معنى «بطانة» خاصه است، بطانى هر کس آن کس است که با وى آرام دل دارد و آمیختن نهانى. آن از بطانة گرفتهاند آستر جامه که هم پوست بود با مردم.
لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا یقال: ألوت فى الحاجة اى قصرت، و ألوت فلانا اى اولیته تقصیرا نحو کسبته، اى اولیته کسبا، فقوله لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا، اى: لا یقصّرون فى بذل الخبال لکم. و «خبال» فسادى بود نهانى، و خبل فساد عقل است. و عنت تباهى است و رنجورى و خطر هلاک، یقال: اکمه عنوت و عنود اى صعبة المسلک، و المعانتة و المعاندة یتقاربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا از اینجا صفت منافقانست، و پرهیز دادن مؤمنان از صحبت ایشان. میگوید: ایشان را بدوست مگیرید بیرون از مؤمنان، و در هیچ کار استعانت بایشان مکنید. عمر بن الخطاب نهى کرد از استعانت بکفّار. آن گه این آیت بدلیل آورد و حجّت خویش ساخت. در خبر مىآید که: «ما بعث اللَّه من نبىّ و لا استخلف من خلیفة الّا کانت له بطانتان: بطانة تأمره بالخیر و تحضّه علیه، و بطانة تأمره بالشّرّ و تحضّه علیه».
آن گه ربّ العالمین علّت نهى از مباطنت ایشان بگفت، و از ضمیر دل ایشان خبر داد، گفت: لا یَأْلُونَکُمْ خَبالًا هیچ در فساد دین شما و ابطال کار شما سستى نکنند و رنجورى و گمراهى و تباهى شما دوست دارند و خواهند، و آن گه وقیعت و عیب مسلمانان بزبان میرانند، و آنچه در دل دارند از عداوت و خیانت از آنچه بر زبان میرانند صعبتر و بزرگتر.
قَدْ بَیَّنَّا لَکُمُ الْآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ
روى انس بن مالک قال قال النّبی (ص):لا تستضیئوا بنار اهل الشرک، و لا تنقشوا فى خواتیمکم عربیا. فسئل الحسن عن تفسیر هذا الحدیث، فقال: معناه لا تشاوروهم فى أمورکم فانّ اللَّه تعالى یقول: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ الآیة، و قوله: لا تنقشوا على خواتیمکم عربیا یعنى: لا تنقشوا محمد رسول اللَّه. و ابو موسى اشعرى گفت به عمر بن الخطاب که: نزدیک ما مردى نصرانى است، سخت دبیر و حافظ و با کفایت. عمر گفت: قاتلک اللَّه اما سمعت قول اللَّه تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ. و قال تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ هلّا اتّخذت حنیفا؟
ابو موسى گفت: مرا با دین او چه کار؟ وى را دینى و مرا دینى. عمر گفت: لا أکرمهم اذ اهانهم اللَّه، و لا اعزّهم اذ اذلّهم اللَّه. و لا ادنیهم اذ أقصاهم اللَّه.
قوله: ها أَنْتُمْ أُولاءِ تُحِبُّونَهُمْ هاء تنبیه است. اولاء بمعنى الّذین. میگوید: آگاه باشید شما اینانید که ایشان را دوست میدارید بآنچه اظهار ایمان کردند، و احکام اسلام بظاهر در پذیرفتند، هر چند که بنفاق در دل خلاف آن داشتند.
وَ لا یُحِبُّونَکُمْ و ایشان شما را دوست نمیدارند. یعنى آنچه ثمره محبّت است از ارادت خیر و محض اسلام بشما نمىخواهند و شما بایشان مىخواهید.
وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ «کتاب» اسم جنس است، همه کتب خدا در آن مدرج. میگوید: شما بکتابهاى خدا همه ایمان دارید، نه چون ایشانید که فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ.
وَ إِذا لَقُوکُمْ قالُوا آمَنَّا این همچنانست که گفت: یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فِی قُلُوبِهِمْ، آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ. وَ إِذا خَلَوْا عَضُّوا عَلَیْکُمُ الْأَنامِلَ مِنَ الْغَیْظِ عرب گویند: «فلان یعضّ علىّ الانامل» فلان کس بر من مىانگشت خاید، در کین و خشم. و گویند: عضّ على هذا الأمر بالنّواجذ». اى لزمه. و غیظ خشمى است میان غضب و غم. غضب آن خشم است که با آن قدرت انتقام بود، و غم آن خشم است که با وى قدرت انتقام نبود، و غیظ میان هر دو است، قدرت بر انتقام دارد لکن نه تمام بود. ازین جاست که غیظ در صفت بارى تعالى نیامده است.
قوله: قُلْ مُوتُوا بِغَیْظِکُمْ میگوید: یا محمد ایشان را این دعاگوى که بخشم و درد خویش میباشید تا بوقت مرگ، که این مراد شما از بد خواست مسلمانان بر نخواهد آمد.
إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ نظیر این در قرآن فراوانست: یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ و یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ و یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى.
روى عن ابى الجوزاء قال: لأن یجاورنى القردة و الخنازیر معى فى دارى احبّ الىّ من ان یجاورنى صاحب بدعة، و لقد دخلوا فى هذه الآیة تُحِبُّونَهُمْ وَ لا یُحِبُّونَکُمْ وَ تُؤْمِنُونَ بِالْکِتابِ کُلِّهِ الآیة.
قوله تعالى: إِنْ تَمْسَسْکُمْ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ. اصابت و مسّ دو لغتاند که استعمال کنند هم بخیر و هم بشرّ. امّا اصابت بشرّ مخصوص است، اگر چه به خیر نیز استعمال میکنند. و حسنة ایدر غنیمت و نصرت است، و سیّئة شکستگى و هزیمت.
میگوید: منافقان، چون شما را نصرت و غنیمت پیش آید، دلتنگ شوند و چون کسر و هزیمت بود، شاد شوند. ربّ العالمین گفت: وَ إِنْ تَصْبِرُوا على ما تسمعون من اذاهم وَ تَتَّقُوا مخالطتهم و مقاربتهم، لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً اگر شما که مؤمناناید، بر اذاى ایشان صبر کنید، و از مخالطت ایشان بپرهیزید، هرگز کید ایشان بر شما زیان نکند، که این صبر و تقوى مایه احسانست، و خداى مزد محسنان ضایع نکند، و ایشان را بدشمن ندهد. و هو المشار الیه بقوله: إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.
لا یَضُرُّکُمْ بکسر ضاد و تخفیف راء قراءت حجازى است و بصرى، و اختیار بو حاتم من ضار، یضیر، ضیرا و منه قوله تعالى لا ضَیْرَ. و باقى بضمّ ضاد و تشدید راء خوانند، اختیار بو عبیده، من ضرّ، یضرّ، ضرّا. و لا بمعنى لیس قادر و مقدر، یعنى: ان تصبروا و تتّقوا فلیس یضرّکم کیدهم شیئا.
إِنَّ اللَّهَ بِما یَعْمَلُونَ مُحِیطٌ معنى «احاطت» رسیدن است بهمگى هر چیز و بغایت هر چیز، و احاطت از دو وجه است: از روى علم و از روى قدرت، و اللَّه بهر دو معنى محیط است. هذا کقوله: ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و کقوله: لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ. و کقوله أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً.
قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... این افتتاح قصه وقیعت احد است، مصطفى (ص) از اهل خویش بامداد کرد، و بیرون شد، یعنى روز احد از منزل عائشه بیرون شد، پیاده به احد رفت و اصحاب خویش را فرمود تا جنگ را صفها برکشیدند، و راست بایستادند. این است که اللَّه گفت: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ. و اول قصه آنست که: روز چهار شنبه ابو سفیان با سه هزار مرد پیاده و دویست مرد سوار از مشرکان مکه بصحراء احد فرود آمدند. رسول خدا (ص) با یاران خویش مشورت کرد. عبد اللَّه بن ابى سلول و جماعتى از انصار گفتند: یا رسول اللَّه! هیچ روى ندارد از مدینه بیرون شدن، و استقبال دشمن کردن، بگذاریم تا اگر به مدینه در آیند در کویهاى مدینه با ایشان جنگ کنیم. و زنان و کودکان از بالاهاى خانها بایشان سنگ اندازند. رسول خدا (ص) این رأى بپسندید مگر جماعتى از یاران گفتند، که روز بدر از ایشان فائت شده بود بعذرها که در پیش آمده بود، و میخواستند که تدارک کنند: یا رسول اللَّه در مدینة نشستن روى ندارد، بعد از آنکه دشمن بساحت ما فرو آمدند، اگر نرویم میگویند که: بد دلان و ضعیفانایم، و در جمله ایشان نعمان بن مالک الانصارى بود، گفت: یا رسول اللَّه مرا از بهشت محروم مکن، بآن خداى که ترا براستى بخلق فرستاد که من در بهشت شوم. رسول خدا گفت: بچه در بهشت شوى؟ گفت: با آنکه گواهى میدهم بوحدانیّت و فردانیّت اللَّه آن گه در جنگ دشمن دین برنگردم و پشت بندهم، مصطفى (ص) گفت: صدقت پس نعمان آن روز کشته و شهید گشت. آن گه مصطفى (ص) گفت: مرا گاوى بخواب نمودند، بر آن تأویل خیر نهادم و نمودند که در ذنابه شمشیر من شکستگى بودى، تأویل آن هزیمت نهادم و نمودند که دست در درعى محکم استوار بردم، تأویل آن نهادم که با مدینه شوم. و رسول خدا را چنان خوش میآمد که بمدینة بایستادى، تا اگر دشمنى آمدى هم در مدینه جنگ کردى. اما چون همت و عزم جماعت دید، و جدّ ایشان در بیرون شدن، در رفت و سلاح در پوشید، و عزم رفتن کرد، یاران آن ساعت ازان گفت خویش پشیمان شدند، که چرا با رسول اللَّه این سخن گفتیم، و وى خود به از ما داند، و رأى وى قوىتر. و مراد وى آن بود که در مدینه توقف کند. پس بیامدند و همه عذر خواستند و گفتند تا: توقف کنیم. رسول گفت: هیچ پیغامبرى را نیست و سزا نبود که امت خویش را سلاح در پوشد، تا با اعداء دین جنگ کند، آن گه پیش از جنگ سلاح بنهد. این روا نباشد، و نکنم. پس مصطفى (ص) روز آدینه بعد از نماز جمعه نیمه شوال سنة ثلاث از هجرت، بیرون شد بحدود احد، سه هزار مرد با وى و گفتهاند: هزار، و گفتهاند: نهصد و پنجاه. فذلک قوله تعالى: وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ الآیة... وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ.
قوله تعالى: إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْکُمْ أَنْ تَفْشَلا این آیت تعلق بآخر آیت دارد، میگوید: اللَّه شنوا بود و دانا، آن گه که همت کرد این دو گروه از شما و بد دل شدند. و آن دو طائفه از انصار بودند، یکى بنو حارثه، و یکى بنو سلمة. و سبب آن بود که عبد اللَّه بن ابى روز احد با سیصد مرد برگشت و پشت بداد. و گفت: «علام نقتل انفسنا و اولادنا؟!» بو جابر سلمى از پیش ایشان فرا رفت و گفت: «زینهار غم با خویشتن مخورید و با پیغامبر خویش، و باز گردید». عبد اللَّه بن ابى گفت: «لو نعلم قتالا لاتّبعناکم». و آن دو طائفه از انصار همت کردند که با عبد اللَّه باز گردند. ربّ العالمین عصمت خویش بر ایشان نگه داشت تا برنگشتند.
و با رسول خدا به احد رفتند، این است که ربّ العالمین گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّهُما اى ناصرهما و موال لهما. از اول ذکر انصار در گرفت ماننده ذمّ، پس آن را بمدح بیرون برد. و این ایشان را شرفى تمام است و نواختى عظیم.
وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیعتمدنى فى الکفایة المؤمنون.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ بدرستى که خداى شما را نصرت کرد در غزو بدر، وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ و شما در چشم دشمن سست و خوار بودید از ناساختگى. فَاتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از بد اندیشى در خداى و گله کردن از وى، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۱۲۳) تا از سپاسداران بید.
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ یاد دارى که میگفتى مؤمنان را: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ شما را پسنده نبود أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ که مدد دهد شما را خداوند شما، بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ بسه هزار از فریشتگان، مُنْزَلِینَ (۱۲۴) فرو فرستاده از آسمان.
بَلى آرى چنین کنم، إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا اگر شکیبایى کنید و از بد دلى و گریختن از پیش دشمن بپرهیزید، وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا و دشمن بشما آیند ازین آهنگ و خشم که دارند این هن، یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ مدد دهد شما را خداوند شما بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ بپنج هزار از فریشتگان، مُسَوِّمِینَ (۱۲۵) خویشتن را نشان جنگ بر کرده.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ و نکرد خداى آن را به ارسال، إِلَّا بُشْرى لَکُمْ مگر شادى شما را، وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ و تا آرام گیرد بآن دلهاى شما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و نبود آن نصرت مگر از نزدیک خداى، الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۱۲۶) آن تواناى دانا.
لِیَقْطَعَ طَرَفاً تا گوشهاى ببرد و جوقى کم کند، مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا از ایشان که کافر شدند، أَوْ یَکْبِتَهُمْ یا ایشان را بهزیمت نمودن و کم آوردن بر روى افکند، فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ (۱۲۷) تا برگردند از آنچه پیوسیدند نومید.
لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ترا از کار چیزى نیست، أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ یا توبه دهد ایشان را، أَوْ یُعَذِّبَهُمْ یا عذاب کند ایشان را، فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (۱۲۸) اگر عذاب کند ایشان را ستمکارى آن دارند.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ مىآمرزد او را که خواهد، و عذاب میکند او را که خواهد. وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲۹) و خداى آمرزگارست و مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا مخورید ربا، أَضْعافاً مُضاعَفَةً افزوده توى بر توى، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۱۳۰) تا جاوید بیرون آیید.
وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ (۱۳۱) و بپرهیزید از آتشى که ساختهاند ناگرویدگان را.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ و فرمان برید خداى را و فرستاده وى را لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۳۲) تا مگر بر شما ببخشایند.
إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ یاد دارى که میگفتى مؤمنان را: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ شما را پسنده نبود أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ که مدد دهد شما را خداوند شما، بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ بسه هزار از فریشتگان، مُنْزَلِینَ (۱۲۴) فرو فرستاده از آسمان.
بَلى آرى چنین کنم، إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا اگر شکیبایى کنید و از بد دلى و گریختن از پیش دشمن بپرهیزید، وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا و دشمن بشما آیند ازین آهنگ و خشم که دارند این هن، یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ مدد دهد شما را خداوند شما بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ بپنج هزار از فریشتگان، مُسَوِّمِینَ (۱۲۵) خویشتن را نشان جنگ بر کرده.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ و نکرد خداى آن را به ارسال، إِلَّا بُشْرى لَکُمْ مگر شادى شما را، وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُمْ بِهِ و تا آرام گیرد بآن دلهاى شما، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و نبود آن نصرت مگر از نزدیک خداى، الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۱۲۶) آن تواناى دانا.
لِیَقْطَعَ طَرَفاً تا گوشهاى ببرد و جوقى کم کند، مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا از ایشان که کافر شدند، أَوْ یَکْبِتَهُمْ یا ایشان را بهزیمت نمودن و کم آوردن بر روى افکند، فَیَنْقَلِبُوا خائِبِینَ (۱۲۷) تا برگردند از آنچه پیوسیدند نومید.
لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ترا از کار چیزى نیست، أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ یا توبه دهد ایشان را، أَوْ یُعَذِّبَهُمْ یا عذاب کند ایشان را، فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (۱۲۸) اگر عذاب کند ایشان را ستمکارى آن دارند.
وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و خداى راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است، یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ مىآمرزد او را که خواهد، و عذاب میکند او را که خواهد. وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۲۹) و خداى آمرزگارست و مهربان.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا مخورید ربا، أَضْعافاً مُضاعَفَةً افزوده توى بر توى، وَ اتَّقُوا اللَّهَ و بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۱۳۰) تا جاوید بیرون آیید.
وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ (۱۳۱) و بپرهیزید از آتشى که ساختهاند ناگرویدگان را.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ و فرمان برید خداى را و فرستاده وى را لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۳۲) تا مگر بر شما ببخشایند.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ الآیة... درین آیت تسلیت و تعزیت مسلمانان است از آنچه روز احد بر ایشان رفت، میگوید: من که خداوندم شما را روز بدر نصرت کردم با آنکه عدد شما اندک بود، و شما در چشم دشمن خوار و حقیر، یعنى گله مکنید که اگر امسال بر شما بود، پار شما را بود. تواریخیان گفتند: واقعه احد در شوّال سنه ثلاث از هجرت بود، و جنگ بدر روز آدینه بود هفدهم ماه رمضان. و دوش آن شب قدر بود. و اوّل غزوى که مصطفى (ص) بتن خویش در آن بیرون رفت، و جنگ کرد و صنادید قریش در آن کشته شدند بدر بود. شعبى گفت: بدر چاهى است از آن مردى که نام وى بدر بود، آن چاه بنام وى باز خواندند. پس نسبت حرب که آنجا رفت با آن چاه بردند.
و در خبر است که مصطفى (ص) روز بدر بر سر چاه بایستاد و گفت: «اى ابا جهل بن هشام و اى عتبة بن ربیعة و اى ولید بن عتبة و واى فلان بن فلان بئس عشیرة النّبیّ کنتم، بئس بنو عمّ النّبی کنتم، هل وجدتم ما وعد ربّکم حقّا؟. قال عمر (رض) بأبى انت و أمّى یا رسول اللَّه، هل یسمعون کلامک السّاعة و قد صاروا جیفا؟
قال و الّذى بعثنى بالحقّ أنّهم یسمعون کما تسمع، و لکن لا یقدرون ان یجیبوا».
این دلیل است که مرده سخن زندگان شنود و احوال ایشان داند.
فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ اى فاتّقون فانّه شکر نعمتى. خبر داد ربّ العالمین درین آیت که: روز بدر چون طاعت دار بودید خداى و رسول را، و صبر کردید، شما را نصرت دادیم بر دشمن هر چند که شما اندک بودید و دشمن اضعاف شما بودند. و روز احد که مخالفت فرمان رسول کردید، و از حدّ فرمان وى تجاوز نمودید، لا جرم رسید بشما آنچ رسید یعنى که عقوبت مخالفت بود آنچ بشما رسید.
نگرید تا دیگر باره مخالفت نکنید، و روى از دشمن بنگردانید. گفتهاند که: روز بدر لشکر مسلمانان سیصد و سیزده بودند، و روز احد سه هزار، و روز حنین دوازده هزار.
روى عمر بن الخطاب. قال: لما نظر رسول اللَّه (ص) الى المشرکین یوم بدر، و هم الف او نحو ذلک ثمّ نظر الى اصحابه و هم ثلاثمائة او یزیدون قلیلا، مدّ یدیه ثمّ استقبل القبلة و جعل یقول: اللّهمّ آتنى ما وعدتنى، اللهمّ ان تهلک هذه العصابة، لن تعبد فى الأرض ابدا، فما زال یدعوا مادّا یدیه حتى سقط رداؤه من منکبیه.
قوله: إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ الآیة... این منّتى دیگر است که خداى تعالى بر ایشان مینهد در نصرت روز بدر، میگوید: یاددارى. و این نعمت بر خود میشناسى که مؤمنان را گفتى: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ؟ میان علماء اختلاف است که این کدام روز بوده است: روز بدر، یا روز احد؟ یا روز احزاب؟ و درست آنست که روز بدر بود که مؤمنان از خداوند عزّ و جلّ مدد فریشتگان خواستند. ابن عباس گفت: فریشتگان آسمان هرگز جنگ نکردهاند مگر روز بدر، بلى حاضر شدهاند در معرکه و در مقام قتال تکثیر عدد و مدد را، امّا جنگ خود روز بدر کردند.
و گفتهاند: اوّل که فرود آمدند از آسمان هزار بودند، چنان که آنجا گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ، پس دو هزار دیگر تمامى سه هزار. چنان که گفت: بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ.، پس دو هزار دیگر، تمامى پنج هزار چنان که گفت: بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ. شعبى گفت: روز بدر جز هزار فریشته از آسمان نیامد، چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ بیرون از هزار هیچ نیامدند، از بهر آنکه مصطفى (ص) را گفتند: کرز بن جابر از مشرکان مدد میخواهند بجنگ مسلمانان رسول خدا (ص) و مسلمانان را این دشخوار و صعب آمد. پس ربّ العالمین تسکین مؤمنانرا آیت فرستاد: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ الآیتین، پس کرز هزیمت گرفت، و مدد مشرکان نیاورد، ربّ العالمین نیز مدد پنج هزار نفرستاد.
مُنْزَلِینَ بفتح نون و تشدید زا قراءت شامى است، از آنجا گرفته که وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ و تا منزّلین مشاکل مسوّمین باشد. و دیگر قرّاء بتخفیف نون و فتح زا خوانند، از آنجا گرفته که: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها. و معنى انزال چیزى از بالا بزیر آوردن است. یعنى که فریشتگان را از آسمان بزمین فرو فرستادند، دلیل است این که فریشتگان را مقام در آسمان است. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ آن گه ربّ العالمین تصدیق وعد خویش را گفت: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا یعنى من گفتم که خداوندم بَلى چنین کنم، اگر شما صبر کنید در جنگ دشمن و از معصیت خدا و مخالفت فرمان رسول وى بپرهیزید. وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا اصل «فور» از فارت القدر و التّنّور است. از ابن عباس روایت کردند که معنى فور اینجا قصد است و شتاب. مجاهد گفت: خشم است. میگوید: و بشما آید دشمن بشتاب از سر خشم که دارند. وجهى دیگر گفتهاند: وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ وقف است، آن گه گویى هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ، و معنى آنست که هذا ربّکم یمددکم، آنکه آن خداى شما است که مدد دهد شما را بپنج هزار فریشتگان.
مُسَوِّمِینَ بکسر واو قراءت مکى و بصرى و عاصم است. و معنى تسویم نشان بر کردن است، و سومة نشان بود یعنى آن فریشتگان خود را و اسپان را بنشان جنگیان نشان کرده بودند. و این عادت مستمر است میان مبارزان در جنگها که نشان جنگ بر خود کنند یا بر اسپ. گفتهاند: نشان ایشان آن بود که بر اسپهاى ابلق بودند با عمامههاى زرد، و گفتهاند: با عمامههاى سپید سرهاى آن میان دو کتف فرو گذاشته و موى در گردنها و دنبهاء اسپان افکنده. بعضى علماء گفتند: تسویم اینجا فرو گذاشتن است، یقال سوّمت الإبل و اسمته. شتران را که فرا علف گذارند سائمة گویند یعنى آن فریشتگان اسپان خود را فرا سر کفار گذاشتند تا ایشان را مقهور و مغلوب کردند.
قوله: وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَکُمْ تا آنجا که گفت فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ معنى هر سه آیت درهم بسته است، میگوید: اللَّه نکرد پارسال در جنگ بدر آن نصرت دادن و آن مدد فرستادن مگر شادى شما را، و آرام دل نو مسلمانان را و در واخ گشتن دل بد دلان را، و با جاى آمدن دل بد ایشان را. و نبود آن نصرت مگر از نزدیک خداى تا جوقى از کافران مکه ببرد و کم کند، یا ایشان را بشکستگى و هزیمت نمودن بر روى افکند، تا نومید با مکه شوند، بى ظفرى که یابند، و بىخیرى که بینند، و تخصیص قطع «طرف» از آنست که هر که را اطراف ببریدند وى را خوار و تباه کردند، که از وى نیز قوّت و غلبه نیاید، و همین معنى را اطراف مخصوص کرد. آنجا که گفت: نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و روا باشد که «اطراف» اعیان قوم باشند و صنادید ایشان.
قوله: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ این مقدار در میان این نظام عارض است و نصب باء در یتوب و یعذب بآن لام است که در لِیَقْطَعَ. میگوید: یا توبه دهد ایشان را یا عذاب کند، اگر عذاب کند ایشان را ستمکارى آن دارند، و هر چه کند خداى و آنچه خواهد از قطع طرف: لیقطع او یکبت او یتوب او یعذب، لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ترا از کار چیزى نیست. و گفتهاند: لَیْسَ لَکَ تعلق بآن دارد که گفت: وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. اى لیس لک و لا لغیرک من هذا النّصر شىء این هم چنان است که جاى دیگر گفت: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ.
مفسّران را اختلاف اقوال است بنزول این آیت: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ربیع و کلبى و جماعتى گفتند: روز احد فرو آمد که کافران مصطفى (ص) را برنجانیدند، و دندان مبارکش بشکستند، و رسول خدا (ص) همت کرد که بر ایشان لعنت کند و دعاء بد گوید. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد که دانست عزّ جلاله که از آن قوم کفّار بسیار مؤمن خواهند شد. و فى ذلک ما
روى عن انس بن مالک قال: لمّا کان یوم احد شجّ رسول اللَّه (ص) فى فوق حاجبیه، و کسرت رباعیته، و جرح فى وجهه فجعل یمسح الدّم عن وجهه و سالم مولى ابى حذیفة یغسل عن وجهه الدّمّ، و رسول اللَّه (ص) یقول: «کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیّهم بالدّم و هو یدعوهم الى اللَّه عزّ و جلّ» فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
شعبى گفت: رسول خدا (ص) روز احد مثلتها دید که بر مسلمانان بعد از قتل کرده بودند. هند با جماعتى از زنان بر سر کشتگان میگشت و گوشها و بینى هاء ایشان میبرید، و از آن قلاده ساخته و جگر حمزه (رض) بیرون کرده، و همچنین عبد اللَّه بن جحش را دید گوش و بینى بریده و شکم برکرده. اما در خبر است که عبد اللَّه بن جحش خود دعا کرده بود آن گه که به احد میرفت که: بار خدایا اگر ما جنگ با کافران کنیم چنان تقدیر کن که عبد اللَّه بن جحش بر دست ایشان کشته شود، و بوى مثلة کنند تا تو گویى در قیامت که: این با تو به چه کردند؟ و من گویم: از بهر تو در دین تو. مصطفى (ص) که آن مثلتها دید دلتنگ گشت، گفت: اگر ما را نصرتى بود بعد ازین بر کافران، با ایشان همین کنیم که ایشان با مسلمانان کردند ربّ العالمین آیت فرستاد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
مقاتل گفت: این آیت در شأن اهل بئر معونه آمد. هفتاد مرد بودند از درویشان صحابه امیر ایشان منذر بن عمرو، رسول خدا (ص) ایشان را به بئر معونه فرستاد تا مسلمانان را آداب دین و قرآن و علم در آموزند، کافران قصد ایشان کردند و همه را بکشتند. رسول خدا (ص) عظیم دلتنگ شد. انس گوید: رسول خداى را هرگز چنان خشم در نگرفت که بقتل ایشان درگرفت، بعد از آن قنوت کرد یک ماه بعد از رکوع در همه نمازها، و میگفت: «انّ عصیة عصت اللَّه و رسوله. اللّهمّ نجّ الولید بن الولید و هشام بن الولید و عیاش بن ابى ربیعة و المستضعفین من المؤمنین. اللّهمّ علیک بأبى جهل بن هشام و الولید بن المغیرة. اللّهمّ علیک بالملإ من قریش، و اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف»
پس از یک ماه این آیت آمد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ و مصطفى (ص) قنوت بگذاشت. قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... اللَّه باز نمود درین آیت که پادشاه بحقیقت بر همه کس و بر همه چیز اوست، و رحمت و عذاب همه در مشیّت اوست. آن را که خواهد آمرزد با گناه عظیم، و آن را که خواهد عذاب کند با گناه خرد.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً الآیة...
قال رسول اللَّه (ص) «سیأتى على الناس زمان لا یبقى فیه احد الّا أکل الرّبوا، فمن لم یأکله، اصابه من غباره»
و قال مجاهد: درهم ربا اعظم عند اللَّه عزّ و جلّ من ثلاثین زنیة و قال عبد اللَّه بن سلام: «الرّبا اثنان و سبعون بابا اصغرها خطیئة مثل الّذى یجامع امّه، فى الاسلام.»
و بیان ابواب ربا و شرح آن در سورة البقرة رفت. امّا آنچه گفت: أَضْعافاً مُضاعَفَةً این دو لفظ «ضعف» تأکید را بر هم داشت. بعضى علما گفتند: این هر دو لفظ یکسان نیند، از بهر آنکه مضاعفه نه از ضعف است، بلکه از ضعف است، و ضعف نقص باشد یعنى آنچه شما زیادتى و افزونى میدانید آن نقص و قلّت است. و دلیل برین آنست که جاى دیگر گفت: وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ. و قال تبارک و تعالى: یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و فى معناه انشد:
زیادة شیب، و هى نقص زیادتى
و قوّة جسم، و هى من قوّتى ضعف
قوله: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این آیت ردّ معتزله است که میگویند: دوزخ نیافریدهاند. و لفظ «اعدّت» دلیل است که آفریدهاند و ساخته کافران را و غیر کافران را. نه بینى که خورنده مال یتیم را بظلم، و ربا خوار را و کشنده مسلمانان را و مانند ایشان ازین عاصیان و فاسقان که در قرآن و در اخبار ظاهر است که ایشان بدوزخ شوند. پس أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ اقتضاء آن نکند که غیر کافران را نساختهاند، و روا باشد که گویند: دوزخ را درکات است آن درکه که کافران را ساختهاند، عاصیان و فاسقان را نساختهاند. و در خبر است که عاصیان این امّت را اندر طبقه اوّل فرو آرند، و چندان که خداى خواهد ایشان را عذاب کنند، آن گه بعاقبت بیرون آرند، که بمجرّد فسق و معصیت بنده کافر نشود و جاوید در دوزخ نماند.
قوله: وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ اى فیما افترض علیکم، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ لکى ترحموا فلا تعذّبوا.
روى ابو هریرة: قال قال رسول اللَّه (ص) من اطاعنى فقد اطاع اللَّه و من اطاع الامیر فقد اطاعنى، و من عصانى فقد عصى اللَّه و من عصى الامیر فقد عصانى.
و در خبر است که مصطفى (ص) روز بدر بر سر چاه بایستاد و گفت: «اى ابا جهل بن هشام و اى عتبة بن ربیعة و اى ولید بن عتبة و واى فلان بن فلان بئس عشیرة النّبیّ کنتم، بئس بنو عمّ النّبی کنتم، هل وجدتم ما وعد ربّکم حقّا؟. قال عمر (رض) بأبى انت و أمّى یا رسول اللَّه، هل یسمعون کلامک السّاعة و قد صاروا جیفا؟
قال و الّذى بعثنى بالحقّ أنّهم یسمعون کما تسمع، و لکن لا یقدرون ان یجیبوا».
این دلیل است که مرده سخن زندگان شنود و احوال ایشان داند.
فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ اى فاتّقون فانّه شکر نعمتى. خبر داد ربّ العالمین درین آیت که: روز بدر چون طاعت دار بودید خداى و رسول را، و صبر کردید، شما را نصرت دادیم بر دشمن هر چند که شما اندک بودید و دشمن اضعاف شما بودند. و روز احد که مخالفت فرمان رسول کردید، و از حدّ فرمان وى تجاوز نمودید، لا جرم رسید بشما آنچ رسید یعنى که عقوبت مخالفت بود آنچ بشما رسید.
نگرید تا دیگر باره مخالفت نکنید، و روى از دشمن بنگردانید. گفتهاند که: روز بدر لشکر مسلمانان سیصد و سیزده بودند، و روز احد سه هزار، و روز حنین دوازده هزار.
روى عمر بن الخطاب. قال: لما نظر رسول اللَّه (ص) الى المشرکین یوم بدر، و هم الف او نحو ذلک ثمّ نظر الى اصحابه و هم ثلاثمائة او یزیدون قلیلا، مدّ یدیه ثمّ استقبل القبلة و جعل یقول: اللّهمّ آتنى ما وعدتنى، اللهمّ ان تهلک هذه العصابة، لن تعبد فى الأرض ابدا، فما زال یدعوا مادّا یدیه حتى سقط رداؤه من منکبیه.
قوله: إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ الآیة... این منّتى دیگر است که خداى تعالى بر ایشان مینهد در نصرت روز بدر، میگوید: یاددارى. و این نعمت بر خود میشناسى که مؤمنان را گفتى: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ؟ میان علماء اختلاف است که این کدام روز بوده است: روز بدر، یا روز احد؟ یا روز احزاب؟ و درست آنست که روز بدر بود که مؤمنان از خداوند عزّ و جلّ مدد فریشتگان خواستند. ابن عباس گفت: فریشتگان آسمان هرگز جنگ نکردهاند مگر روز بدر، بلى حاضر شدهاند در معرکه و در مقام قتال تکثیر عدد و مدد را، امّا جنگ خود روز بدر کردند.
و گفتهاند: اوّل که فرود آمدند از آسمان هزار بودند، چنان که آنجا گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ، پس دو هزار دیگر تمامى سه هزار. چنان که گفت: بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُنْزَلِینَ.، پس دو هزار دیگر، تمامى پنج هزار چنان که گفت: بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ مُسَوِّمِینَ. شعبى گفت: روز بدر جز هزار فریشته از آسمان نیامد، چنان که گفت: فَاسْتَجابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ بیرون از هزار هیچ نیامدند، از بهر آنکه مصطفى (ص) را گفتند: کرز بن جابر از مشرکان مدد میخواهند بجنگ مسلمانان رسول خدا (ص) و مسلمانان را این دشخوار و صعب آمد. پس ربّ العالمین تسکین مؤمنانرا آیت فرستاد: أَ لَنْ یَکْفِیَکُمْ أَنْ یُمِدَّکُمْ رَبُّکُمْ الآیتین، پس کرز هزیمت گرفت، و مدد مشرکان نیاورد، ربّ العالمین نیز مدد پنج هزار نفرستاد.
مُنْزَلِینَ بفتح نون و تشدید زا قراءت شامى است، از آنجا گرفته که وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ و تا منزّلین مشاکل مسوّمین باشد. و دیگر قرّاء بتخفیف نون و فتح زا خوانند، از آنجا گرفته که: وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها. و معنى انزال چیزى از بالا بزیر آوردن است. یعنى که فریشتگان را از آسمان بزمین فرو فرستادند، دلیل است این که فریشتگان را مقام در آسمان است. همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ لا یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ آن گه ربّ العالمین تصدیق وعد خویش را گفت: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا یعنى من گفتم که خداوندم بَلى چنین کنم، اگر شما صبر کنید در جنگ دشمن و از معصیت خدا و مخالفت فرمان رسول وى بپرهیزید. وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا اصل «فور» از فارت القدر و التّنّور است. از ابن عباس روایت کردند که معنى فور اینجا قصد است و شتاب. مجاهد گفت: خشم است. میگوید: و بشما آید دشمن بشتاب از سر خشم که دارند. وجهى دیگر گفتهاند: وَ یَأْتُوکُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ وقف است، آن گه گویى هذا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُمْ، و معنى آنست که هذا ربّکم یمددکم، آنکه آن خداى شما است که مدد دهد شما را بپنج هزار فریشتگان.
مُسَوِّمِینَ بکسر واو قراءت مکى و بصرى و عاصم است. و معنى تسویم نشان بر کردن است، و سومة نشان بود یعنى آن فریشتگان خود را و اسپان را بنشان جنگیان نشان کرده بودند. و این عادت مستمر است میان مبارزان در جنگها که نشان جنگ بر خود کنند یا بر اسپ. گفتهاند: نشان ایشان آن بود که بر اسپهاى ابلق بودند با عمامههاى زرد، و گفتهاند: با عمامههاى سپید سرهاى آن میان دو کتف فرو گذاشته و موى در گردنها و دنبهاء اسپان افکنده. بعضى علماء گفتند: تسویم اینجا فرو گذاشتن است، یقال سوّمت الإبل و اسمته. شتران را که فرا علف گذارند سائمة گویند یعنى آن فریشتگان اسپان خود را فرا سر کفار گذاشتند تا ایشان را مقهور و مغلوب کردند.
قوله: وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى لَکُمْ تا آنجا که گفت فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ معنى هر سه آیت درهم بسته است، میگوید: اللَّه نکرد پارسال در جنگ بدر آن نصرت دادن و آن مدد فرستادن مگر شادى شما را، و آرام دل نو مسلمانان را و در واخ گشتن دل بد دلان را، و با جاى آمدن دل بد ایشان را. و نبود آن نصرت مگر از نزدیک خداى تا جوقى از کافران مکه ببرد و کم کند، یا ایشان را بشکستگى و هزیمت نمودن بر روى افکند، تا نومید با مکه شوند، بى ظفرى که یابند، و بىخیرى که بینند، و تخصیص قطع «طرف» از آنست که هر که را اطراف ببریدند وى را خوار و تباه کردند، که از وى نیز قوّت و غلبه نیاید، و همین معنى را اطراف مخصوص کرد. آنجا که گفت: نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها. و روا باشد که «اطراف» اعیان قوم باشند و صنادید ایشان.
قوله: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ این مقدار در میان این نظام عارض است و نصب باء در یتوب و یعذب بآن لام است که در لِیَقْطَعَ. میگوید: یا توبه دهد ایشان را یا عذاب کند، اگر عذاب کند ایشان را ستمکارى آن دارند، و هر چه کند خداى و آنچه خواهد از قطع طرف: لیقطع او یکبت او یتوب او یعذب، لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ترا از کار چیزى نیست. و گفتهاند: لَیْسَ لَکَ تعلق بآن دارد که گفت: وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. اى لیس لک و لا لغیرک من هذا النّصر شىء این هم چنان است که جاى دیگر گفت: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ.
مفسّران را اختلاف اقوال است بنزول این آیت: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ربیع و کلبى و جماعتى گفتند: روز احد فرو آمد که کافران مصطفى (ص) را برنجانیدند، و دندان مبارکش بشکستند، و رسول خدا (ص) همت کرد که بر ایشان لعنت کند و دعاء بد گوید. ربّ العالمین این آیت فرو فرستاد که دانست عزّ جلاله که از آن قوم کفّار بسیار مؤمن خواهند شد. و فى ذلک ما
روى عن انس بن مالک قال: لمّا کان یوم احد شجّ رسول اللَّه (ص) فى فوق حاجبیه، و کسرت رباعیته، و جرح فى وجهه فجعل یمسح الدّم عن وجهه و سالم مولى ابى حذیفة یغسل عن وجهه الدّمّ، و رسول اللَّه (ص) یقول: «کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیّهم بالدّم و هو یدعوهم الى اللَّه عزّ و جلّ» فانزل اللَّه تعالى: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
شعبى گفت: رسول خدا (ص) روز احد مثلتها دید که بر مسلمانان بعد از قتل کرده بودند. هند با جماعتى از زنان بر سر کشتگان میگشت و گوشها و بینى هاء ایشان میبرید، و از آن قلاده ساخته و جگر حمزه (رض) بیرون کرده، و همچنین عبد اللَّه بن جحش را دید گوش و بینى بریده و شکم برکرده. اما در خبر است که عبد اللَّه بن جحش خود دعا کرده بود آن گه که به احد میرفت که: بار خدایا اگر ما جنگ با کافران کنیم چنان تقدیر کن که عبد اللَّه بن جحش بر دست ایشان کشته شود، و بوى مثلة کنند تا تو گویى در قیامت که: این با تو به چه کردند؟ و من گویم: از بهر تو در دین تو. مصطفى (ص) که آن مثلتها دید دلتنگ گشت، گفت: اگر ما را نصرتى بود بعد ازین بر کافران، با ایشان همین کنیم که ایشان با مسلمانان کردند ربّ العالمین آیت فرستاد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ.
مقاتل گفت: این آیت در شأن اهل بئر معونه آمد. هفتاد مرد بودند از درویشان صحابه امیر ایشان منذر بن عمرو، رسول خدا (ص) ایشان را به بئر معونه فرستاد تا مسلمانان را آداب دین و قرآن و علم در آموزند، کافران قصد ایشان کردند و همه را بکشتند. رسول خدا (ص) عظیم دلتنگ شد. انس گوید: رسول خداى را هرگز چنان خشم در نگرفت که بقتل ایشان درگرفت، بعد از آن قنوت کرد یک ماه بعد از رکوع در همه نمازها، و میگفت: «انّ عصیة عصت اللَّه و رسوله. اللّهمّ نجّ الولید بن الولید و هشام بن الولید و عیاش بن ابى ربیعة و المستضعفین من المؤمنین. اللّهمّ علیک بأبى جهل بن هشام و الولید بن المغیرة. اللّهمّ علیک بالملإ من قریش، و اشدد وطأتک على مضر و اجعلها علیهم سنین کسنى یوسف»
پس از یک ماه این آیت آمد: لَیْسَ لَکَ مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ و مصطفى (ص) قنوت بگذاشت. قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ الآیة... اللَّه باز نمود درین آیت که پادشاه بحقیقت بر همه کس و بر همه چیز اوست، و رحمت و عذاب همه در مشیّت اوست. آن را که خواهد آمرزد با گناه عظیم، و آن را که خواهد عذاب کند با گناه خرد.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً الآیة...
قال رسول اللَّه (ص) «سیأتى على الناس زمان لا یبقى فیه احد الّا أکل الرّبوا، فمن لم یأکله، اصابه من غباره»
و قال مجاهد: درهم ربا اعظم عند اللَّه عزّ و جلّ من ثلاثین زنیة و قال عبد اللَّه بن سلام: «الرّبا اثنان و سبعون بابا اصغرها خطیئة مثل الّذى یجامع امّه، فى الاسلام.»
و بیان ابواب ربا و شرح آن در سورة البقرة رفت. امّا آنچه گفت: أَضْعافاً مُضاعَفَةً این دو لفظ «ضعف» تأکید را بر هم داشت. بعضى علما گفتند: این هر دو لفظ یکسان نیند، از بهر آنکه مضاعفه نه از ضعف است، بلکه از ضعف است، و ضعف نقص باشد یعنى آنچه شما زیادتى و افزونى میدانید آن نقص و قلّت است. و دلیل برین آنست که جاى دیگر گفت: وَ ما آتَیْتُمْ مِنْ رِباً لِیَرْبُوَا فِی أَمْوالِ النَّاسِ فَلا یَرْبُوا عِنْدَ اللَّهِ. و قال تبارک و تعالى: یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ و فى معناه انشد:
زیادة شیب، و هى نقص زیادتى
و قوّة جسم، و هى من قوّتى ضعف
قوله: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ این آیت ردّ معتزله است که میگویند: دوزخ نیافریدهاند. و لفظ «اعدّت» دلیل است که آفریدهاند و ساخته کافران را و غیر کافران را. نه بینى که خورنده مال یتیم را بظلم، و ربا خوار را و کشنده مسلمانان را و مانند ایشان ازین عاصیان و فاسقان که در قرآن و در اخبار ظاهر است که ایشان بدوزخ شوند. پس أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ اقتضاء آن نکند که غیر کافران را نساختهاند، و روا باشد که گویند: دوزخ را درکات است آن درکه که کافران را ساختهاند، عاصیان و فاسقان را نساختهاند. و در خبر است که عاصیان این امّت را اندر طبقه اوّل فرو آرند، و چندان که خداى خواهد ایشان را عذاب کنند، آن گه بعاقبت بیرون آرند، که بمجرّد فسق و معصیت بنده کافر نشود و جاوید در دوزخ نماند.
قوله: وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ اى فیما افترض علیکم، لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ لکى ترحموا فلا تعذّبوا.
روى ابو هریرة: قال قال رسول اللَّه (ص) من اطاعنى فقد اطاع اللَّه و من اطاع الامیر فقد اطاعنى، و من عصانى فقد عصى اللَّه و من عصى الامیر فقد عصانى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قَدْ خَلَتْ گذشت و بود، مِنْ قَبْلِکُمْ پیش از شما، سُنَنٌ نهادهاى روزگار، فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و بر رسید، فَانْظُروا بنگرید و برسید، کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ (۱۳۷) چون بود سرانجام ایشان که پیغامهاى من دروغ شمردند، و رسانندگان مرا استوار نگرفتند.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ این بیان کردن و پیدا آوردنى است مردمان را، وَ هُدىً و راه نمونى، وَ مَوْعِظَةٌ و پندى، لِلْمُتَّقِینَ (۱۳۸) پرهیزگاران را.
وَ لا تَهِنُوا و سست مگردید، وَ لا تَحْزَنُوا و اندوهگین مبید، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ و شما آخر برترید و غالب آیید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) (چنین کنید و چنین دانید) اگر گرویدگانید.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ اگر بشما رسید امروز خستگى، فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ رسید بآن قوم، قَرْحٌ مِثْلُهُ خستگى هم چنان که بشما رسید، وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ و این روزگار آنست، نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ که میگردانیم آن را میان مردمان بر دول.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا خداى بیند که مؤمنان براستى و درستى کهاند، وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ و تا از شما گروهى شهیدان کند، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۱۴۰) و خداى دوست ندارد کافران و ستمکاران را.
وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا پاک کند و بشوید مؤمنان را بآنچه بایشان رسید، وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ (۱۴۱) و ناچیز و تباه کند کافران را.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ پنداشتید که در بهشت شوید، وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ و نیز بندید اللَّه، الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ ایشان را که باز کوشند بتن و مال با دشمنان وى از شما کهاند؟ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (۱۴۲) و بندید که شکیبایان از شما کهاند؟
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ و شما بآرزو میخواستید مرگ بر شهادت، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ پیش از آنچه دیدید در احد، فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ آن گه آنچه میخواستید دیدید، وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۱۴۳). و بچشم خود فرا آرزوى خود مینگرید.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ این بیان کردن و پیدا آوردنى است مردمان را، وَ هُدىً و راه نمونى، وَ مَوْعِظَةٌ و پندى، لِلْمُتَّقِینَ (۱۳۸) پرهیزگاران را.
وَ لا تَهِنُوا و سست مگردید، وَ لا تَحْزَنُوا و اندوهگین مبید، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ و شما آخر برترید و غالب آیید، إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳۹) (چنین کنید و چنین دانید) اگر گرویدگانید.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ اگر بشما رسید امروز خستگى، فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ رسید بآن قوم، قَرْحٌ مِثْلُهُ خستگى هم چنان که بشما رسید، وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ و این روزگار آنست، نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ که میگردانیم آن را میان مردمان بر دول.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا خداى بیند که مؤمنان براستى و درستى کهاند، وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ و تا از شما گروهى شهیدان کند، وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۱۴۰) و خداى دوست ندارد کافران و ستمکاران را.
وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و تا پاک کند و بشوید مؤمنان را بآنچه بایشان رسید، وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ (۱۴۱) و ناچیز و تباه کند کافران را.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ پنداشتید که در بهشت شوید، وَ لَمَّا یَعْلَمِ اللَّهُ و نیز بندید اللَّه، الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ ایشان را که باز کوشند بتن و مال با دشمنان وى از شما کهاند؟ وَ یَعْلَمَ الصَّابِرِینَ (۱۴۲) و بندید که شکیبایان از شما کهاند؟
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ و شما بآرزو میخواستید مرگ بر شهادت، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ پیش از آنچه دیدید در احد، فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ آن گه آنچه میخواستید دیدید، وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۱۴۳). و بچشم خود فرا آرزوى خود مینگرید.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ این افتتاحى دیگر است ذکر قصّه وقعه احد را، و تعزیت است دلهاى مؤمنان را. میگوید: پیش از شما در جهان سنّتها بود، یعنى: سنن الأیّام فى تداولها، عادتها و خویهاى روزگار در حال گردى و روزگردى میان جهانیان، بنیک و بد، گاه شادى و گاه اندوه، گاه راحت و گاه محنت، گاه آسانى و گاه شدّت. و اگر خواهى اضافت سنّت به اللَّه برى، یعنى سنن اللَّه فى خلقه. میگوید: پیش از شما بود در جهان سنّتها و نهادهاى اللَّه در کار راندن میان جهانیان، گاه آزمودن اهل حق بدولت اهل باطل، و دولت بازگردانیدن از اهل باطل با اهل حق، و آخر بعاقبت پیروزى اهل حق بر اهل باطل.
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و در سرانجام کار بیگانگان نگرید که ایشان را چون زمان دادیم و فرو گذاشتیم! و آن گه بعاقبت چون کشتیم و بیفکندیم! و اهل حق را نصرت دادیم. شکستگان روز احد را میگوید که: با شماهمان کنیم، کافران را فرو گذاریم تا زمان ایشان برسد. آن گه بعاقبت ایشان را هلاک کنیم و مصطفى (ص) و مؤمنان را نصرت دهیم.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ میگوید: این قصّه که رفت و این شرح که دادیم درین آیت عبرت نمودنى است مردمان را و تعزیت کردن، و دلها را آرام دادن، و از عواقب نشان دادن. و اگر خواهى «هذا» اشارت به قرآن نهى. و متّقیان در آخر آیت متّقیان امت محمد (ص) اند على الخصوص. یعنى که این قرآن ایشان را روشنایى است و راه نمونى، بیان من العمایة، و هدى من الضّلالة، و موعظة من الجهالة لامّة محمّد خاصّة.
وَ لا تَهِنُوا فرا مقاتلان روز احد میگوید: پشت مدهید و از دست فرو میفتید و از آنچه بر شما رفت از هزیمت و مصیبت اندوهگن مبید. آن روز هفتاد مرد از انصار کشته شدند و پنج مرد از مهاجرین. یکى حمزة بن عبد المطلب، دوم مصعب بن عمیر صاحب رایت رسول خدا (ص)، سوم عبد اللَّه بن جحش ابن عمّة رسول اللَّه، چهارم عثمان بن شماس، پنجم سعد مولى عتبه. و هفتاد مرد دیگر را مجروح کردند، ازیشان یکى على بن ابى طالب (ع) بود. بر وى شصت و اند جراحت بود.
فجعل رسول اللَّه یمسحها و هى تلتئم باذن اللَّه کأن لم تکن. و قتادة بن نعمان را ضربتى بر چشم آمد، چشمش از چشمخانه بیرون افتاد رسول خدا (ص) آن دیده بر جاى خویش نهاد، فعادت کاحسن ما کانت.
ربّ العالمین بر سبیل تسلیت و تعزیت میگوید: اندوهگن مبید باین قتل و جرح که بر شما رفت، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ که بآخر سرانجام شما دارید، و شما برتر آئید، و پیروزى شما بینید. ابن عباس گفت: چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، اصحاب رسول (ص) بشعبى گریختند، خالد بن ولید با لشکر مشرکان خواست که بر بالاى ایشان افتد تا بر ایشان غلبت کند، مصطفى (ص) دعا کرد: بار خدایا اینان بر ما مسلط مکن و بر مایارى ایشان مده، ما را جز تو پناه نیست، و بى تو ما را قوّت و داشت نیست. بار خدایا! درین شهر همین گروهاند که ترا به یگانگى گواهى میدهند و ترا میپرستند، ایشان را بدست دشمن مده. پس ربّ العالمین دعاء وى اجابت کرد و این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ضعیف و بد دل مشوید و از جنگ دشمن باز پس منشینید، و خود را عاجز وار میفکنید. پس نفرى مسلمانان تیراندازان پیش از مشرکان با کوه افتادند بر بالاء کافران تا بریشان غلبه کردند. این است که ربّ العالمین گفت: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى: اذ کنتم مؤمنین.
قوله: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ قراءت حمزه و على و بو بکر بضمّ قاف است.
و قرح و قرح دو لغت است چون ضعف و ضعف، شهد و شهد فراء گفت: چون بفتح گویى عین جراحت است و چون بضمّ گویى أ لم جراحت است. و گفتهاند: بضمّ اسم است، و بفتح مصدر. و معنى قرح در اصل خلوص است، و منه القریحة خالص الطّبیعة. و ماء قراح: خالص من الکدر، و القراح من الأرض: خالص الطّین، و رجل قرحان: اذا لم یصبه جدرىّ و لا حصبة. پس جراحت را بدان قرح گویند، لخلوص الألم الى نفس صاحبها.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ این باز تعزیتى دیگر است مؤمنان را در وقعه احد.
میگوید: اگر بشما جراحتها رسید روز احد، کفّار قریش را روز بدر مثل آن رسید. اگر امسال در احد از شما قومى کشته شدند، پارسال ازیشان هم در بدر قومى کشته شدند. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ. و جاى دیگر گفت أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها. این بآنست که ربّ العالمین روزگار میگرداند میان مردم بر دول: یک روز دولت آن را و یک روز این را.
فیوم علینا و یوم لنا
فیوما نساء و یوما نسرّ
فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ. ابن عباس گفت: روز احد، ابو سفیان بر سر کوه شد، ساعتى بایستاد و آن گه گفت: این ابن کبشة؟
این ابن ابى قحافه؟ این ابن الخطاب؟ عمر جواب داد و گفت: هذا رسول اللَّه، هذا ابو بکر، و ها أنا ذا عمر. ابو سفیان گفت: «یوم بیوم و انّ الایّام دول و الحرب سجال» عمر گفت: لا سواء، قتلانا فى الجنّة و قتلا کم فى النّار.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا علم اینجا بمعنى دیدار است، لیعلم اى لیرى.
قتیبى گفت: خداى را دو علم است: یکى پیش از کار، و دیگرى پس از کار. داند که چه خواهد بود پیش از بود آن خبر، و داند که چه بود پس بود آن خبر. و گفت که: این علم دوم معنى آن دیدار است، و آن در قرآن جایها است. و عرب از رؤیت بعلم و از علم برؤیت کنایت کنند، چنان که گفت عزّ و علا: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ و أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا و امثال این فراوانست.
وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ میگوید: تا از شما گواهان گیرد خویشتن را، و شما یکدیگر را، تا گواه شوید بر آن کس که جان بذل کرد از بهر خداى و آن کس که جان خود بذل کرد در خلاف خداى. و گفتهاند: شهداء اینجا شهیدانند، «سمّوا بذلک لأنّهم عاینوا ثوابهم و شهدوا فى مکانهم،» و این بآن گفت که مسلمانان میگفتند: اگر ما را روزى بود چون روز بدر در آن روز با کافران قتال کنیم، و از خدا شهادت خواهیم. ربّ العالمین گفت: روز احد که کافران را دولت دادیم نه از دوستى ایشان بود وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اى الکافرین، لکن از بهر آن بود که مسلمانان شهادت میخواستند، و نیز خداى خواست که مؤمنان را بآن رنجها و مصیبتها که آن روز بایشان رسید، و صبر کردند، ایشان را از گناهان پاک گرداند و صافى و هنرىو قوّت و شوکت کافران را ناچیز و ناپیدا کند و تباه، این است که ربّ العالمین گفت: وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ التّمحیص التّنقیة و التّخلیص، و المحق النّقص و الهلاک.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ این «ام» در قرآن جایها است، و در موضع استفهام است. یعنى أ حسبتم؟. و گفتهاند که: در موضع «بل» است. و «لَمَّا یَعْلَمِ» بمعنى لم یعلم است. و لمّا بمعنى لم در قرآن فراوان است. و علم درین آیت بهر دو جایگه بمعنى رؤیت است. و این نصب که در وَ یَعْلَمَ است، نصب على الصّرف است. ربّ العالمین درین آیت بیان کرد که مؤمنان در راه خدا مقاسات بلا کشند، و رنجها احتمال کنند. و این بجواب آن منافقان آمد که روز احد فرا مؤمنان گفتند: «لم تقتلون انفسکم و تهلکون اموالکم فانّ محمّدا لو کان نبیّا لم یسلّط علیه القتل فقال المؤمنون: بلى! من قتل منّا دخل الجنّة. فقال المنافقون لم تمنّون انفسکم الباطل، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة.
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ سیاق این آیت عتاب مؤمنانست. میگوید: از پارسال و ازگه که شرف شهیدان بدر شنیدید همه روز شهادت بآرزو میخواستید و میگفتید با پیغمبر که: اگر ما را وقعهاى چون وقعه بدر بود، بینى که ما چون جنگ کنیم تا در راه حق شهید شویم؟! «فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ» اینک روز احد بدیدید، آنچه میخواستید.
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ و بچشم سر در محمد (ص) نگریستید، و در آن قتل و قتال که آنجا رفت، و با این همه بهزیمت شدید، و روى از دشمن بر گردانیدید. اکنون حکم مسلمانان در قتال کفّار آنست که: چون در صف قتال بایستند روى از دشمن بنگردانند و بهزیمت نشوند و شکستگى بر مسلمانان نیارند که این حرام است و از جمله کبائر، ما دام که لشکر کفّار دو بار چندان که لشکر مسلمانان، بیش نباشند.
ابن عباس ازین جا گفت: «من فرّ من اثنین فقد فرّ، و من فرّ من ثلاثة لم یفرّ.
و هو المشار الیه بقوله تعالى: إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا. پس اگر عدد دشمن دو بار چندان که عدد مسلمانان، بیش بود، گریختن و قتال بگذاشتن رواست و ایشان در آن معذور، لقوله تعالى: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ.
فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ بروید در زمین و در سرانجام کار بیگانگان نگرید که ایشان را چون زمان دادیم و فرو گذاشتیم! و آن گه بعاقبت چون کشتیم و بیفکندیم! و اهل حق را نصرت دادیم. شکستگان روز احد را میگوید که: با شماهمان کنیم، کافران را فرو گذاریم تا زمان ایشان برسد. آن گه بعاقبت ایشان را هلاک کنیم و مصطفى (ص) و مؤمنان را نصرت دهیم.
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ میگوید: این قصّه که رفت و این شرح که دادیم درین آیت عبرت نمودنى است مردمان را و تعزیت کردن، و دلها را آرام دادن، و از عواقب نشان دادن. و اگر خواهى «هذا» اشارت به قرآن نهى. و متّقیان در آخر آیت متّقیان امت محمد (ص) اند على الخصوص. یعنى که این قرآن ایشان را روشنایى است و راه نمونى، بیان من العمایة، و هدى من الضّلالة، و موعظة من الجهالة لامّة محمّد خاصّة.
وَ لا تَهِنُوا فرا مقاتلان روز احد میگوید: پشت مدهید و از دست فرو میفتید و از آنچه بر شما رفت از هزیمت و مصیبت اندوهگن مبید. آن روز هفتاد مرد از انصار کشته شدند و پنج مرد از مهاجرین. یکى حمزة بن عبد المطلب، دوم مصعب بن عمیر صاحب رایت رسول خدا (ص)، سوم عبد اللَّه بن جحش ابن عمّة رسول اللَّه، چهارم عثمان بن شماس، پنجم سعد مولى عتبه. و هفتاد مرد دیگر را مجروح کردند، ازیشان یکى على بن ابى طالب (ع) بود. بر وى شصت و اند جراحت بود.
فجعل رسول اللَّه یمسحها و هى تلتئم باذن اللَّه کأن لم تکن. و قتادة بن نعمان را ضربتى بر چشم آمد، چشمش از چشمخانه بیرون افتاد رسول خدا (ص) آن دیده بر جاى خویش نهاد، فعادت کاحسن ما کانت.
ربّ العالمین بر سبیل تسلیت و تعزیت میگوید: اندوهگن مبید باین قتل و جرح که بر شما رفت، وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ که بآخر سرانجام شما دارید، و شما برتر آئید، و پیروزى شما بینید. ابن عباس گفت: چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، اصحاب رسول (ص) بشعبى گریختند، خالد بن ولید با لشکر مشرکان خواست که بر بالاى ایشان افتد تا بر ایشان غلبت کند، مصطفى (ص) دعا کرد: بار خدایا اینان بر ما مسلط مکن و بر مایارى ایشان مده، ما را جز تو پناه نیست، و بى تو ما را قوّت و داشت نیست. بار خدایا! درین شهر همین گروهاند که ترا به یگانگى گواهى میدهند و ترا میپرستند، ایشان را بدست دشمن مده. پس ربّ العالمین دعاء وى اجابت کرد و این آیت فرو فرستاد: وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ ضعیف و بد دل مشوید و از جنگ دشمن باز پس منشینید، و خود را عاجز وار میفکنید. پس نفرى مسلمانان تیراندازان پیش از مشرکان با کوه افتادند بر بالاء کافران تا بریشان غلبه کردند. این است که ربّ العالمین گفت: وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ یعنى: اذ کنتم مؤمنین.
قوله: إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ قراءت حمزه و على و بو بکر بضمّ قاف است.
و قرح و قرح دو لغت است چون ضعف و ضعف، شهد و شهد فراء گفت: چون بفتح گویى عین جراحت است و چون بضمّ گویى أ لم جراحت است. و گفتهاند: بضمّ اسم است، و بفتح مصدر. و معنى قرح در اصل خلوص است، و منه القریحة خالص الطّبیعة. و ماء قراح: خالص من الکدر، و القراح من الأرض: خالص الطّین، و رجل قرحان: اذا لم یصبه جدرىّ و لا حصبة. پس جراحت را بدان قرح گویند، لخلوص الألم الى نفس صاحبها.
إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ این باز تعزیتى دیگر است مؤمنان را در وقعه احد.
میگوید: اگر بشما جراحتها رسید روز احد، کفّار قریش را روز بدر مثل آن رسید. اگر امسال در احد از شما قومى کشته شدند، پارسال ازیشان هم در بدر قومى کشته شدند. همانست که جاى دیگر گفت: إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَما تَأْلَمُونَ. و جاى دیگر گفت أَ وَ لَمَّا أَصابَتْکُمْ مُصِیبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَیْها. این بآنست که ربّ العالمین روزگار میگرداند میان مردم بر دول: یک روز دولت آن را و یک روز این را.
فیوم علینا و یوم لنا
فیوما نساء و یوما نسرّ
فذلک قوله عزّ و جلّ: وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ. ابن عباس گفت: روز احد، ابو سفیان بر سر کوه شد، ساعتى بایستاد و آن گه گفت: این ابن کبشة؟
این ابن ابى قحافه؟ این ابن الخطاب؟ عمر جواب داد و گفت: هذا رسول اللَّه، هذا ابو بکر، و ها أنا ذا عمر. ابو سفیان گفت: «یوم بیوم و انّ الایّام دول و الحرب سجال» عمر گفت: لا سواء، قتلانا فى الجنّة و قتلا کم فى النّار.
وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا علم اینجا بمعنى دیدار است، لیعلم اى لیرى.
قتیبى گفت: خداى را دو علم است: یکى پیش از کار، و دیگرى پس از کار. داند که چه خواهد بود پیش از بود آن خبر، و داند که چه بود پس بود آن خبر. و گفت که: این علم دوم معنى آن دیدار است، و آن در قرآن جایها است. و عرب از رؤیت بعلم و از علم برؤیت کنایت کنند، چنان که گفت عزّ و علا: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ و أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ خَرَجُوا و امثال این فراوانست.
وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ میگوید: تا از شما گواهان گیرد خویشتن را، و شما یکدیگر را، تا گواه شوید بر آن کس که جان بذل کرد از بهر خداى و آن کس که جان خود بذل کرد در خلاف خداى. و گفتهاند: شهداء اینجا شهیدانند، «سمّوا بذلک لأنّهم عاینوا ثوابهم و شهدوا فى مکانهم،» و این بآن گفت که مسلمانان میگفتند: اگر ما را روزى بود چون روز بدر در آن روز با کافران قتال کنیم، و از خدا شهادت خواهیم. ربّ العالمین گفت: روز احد که کافران را دولت دادیم نه از دوستى ایشان بود وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ اى الکافرین، لکن از بهر آن بود که مسلمانان شهادت میخواستند، و نیز خداى خواست که مؤمنان را بآن رنجها و مصیبتها که آن روز بایشان رسید، و صبر کردند، ایشان را از گناهان پاک گرداند و صافى و هنرىو قوّت و شوکت کافران را ناچیز و ناپیدا کند و تباه، این است که ربّ العالمین گفت: وَ لِیُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ التّمحیص التّنقیة و التّخلیص، و المحق النّقص و الهلاک.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ این «ام» در قرآن جایها است، و در موضع استفهام است. یعنى أ حسبتم؟. و گفتهاند که: در موضع «بل» است. و «لَمَّا یَعْلَمِ» بمعنى لم یعلم است. و لمّا بمعنى لم در قرآن فراوان است. و علم درین آیت بهر دو جایگه بمعنى رؤیت است. و این نصب که در وَ یَعْلَمَ است، نصب على الصّرف است. ربّ العالمین درین آیت بیان کرد که مؤمنان در راه خدا مقاسات بلا کشند، و رنجها احتمال کنند. و این بجواب آن منافقان آمد که روز احد فرا مؤمنان گفتند: «لم تقتلون انفسکم و تهلکون اموالکم فانّ محمّدا لو کان نبیّا لم یسلّط علیه القتل فقال المؤمنون: بلى! من قتل منّا دخل الجنّة. فقال المنافقون لم تمنّون انفسکم الباطل، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ الآیة.
وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ سیاق این آیت عتاب مؤمنانست. میگوید: از پارسال و ازگه که شرف شهیدان بدر شنیدید همه روز شهادت بآرزو میخواستید و میگفتید با پیغمبر که: اگر ما را وقعهاى چون وقعه بدر بود، بینى که ما چون جنگ کنیم تا در راه حق شهید شویم؟! «فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ» اینک روز احد بدیدید، آنچه میخواستید.
وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ و بچشم سر در محمد (ص) نگریستید، و در آن قتل و قتال که آنجا رفت، و با این همه بهزیمت شدید، و روى از دشمن بر گردانیدید. اکنون حکم مسلمانان در قتال کفّار آنست که: چون در صف قتال بایستند روى از دشمن بنگردانند و بهزیمت نشوند و شکستگى بر مسلمانان نیارند که این حرام است و از جمله کبائر، ما دام که لشکر کفّار دو بار چندان که لشکر مسلمانان، بیش نباشند.
ابن عباس ازین جا گفت: «من فرّ من اثنین فقد فرّ، و من فرّ من ثلاثة لم یفرّ.
و هو المشار الیه بقوله تعالى: إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا. پس اگر عدد دشمن دو بار چندان که عدد مسلمانان، بیش بود، گریختن و قتال بگذاشتن رواست و ایشان در آن معذور، لقوله تعالى: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُوا اى اعتبروا و انظروا کیف فعلنا بمن والى، و کیف انتقمنا ممّن عادى. میگوید درنگرید بندگان من! عبرت گیرید رهیگان من! پند پذیرید دوستان من! دیده بصائر برگمارید، نظر عبرت و فکرت بکار دارید، تا ببینید لطف من با دوستان من و قهر من بر دشمنان من. آن لطف اثر فضل ماست، و این قهر نشان عدل ماست، ار فضل کنیم سزاست، ور عدل کنیم رواست که خداوندى و پادشاهى بحقیقت ما راست. اثر فضل ما بود که آدم صفى را بر کشیدیم و بنواختیم، و بى سابقه طاعت با وى کرامتها کردیم و علم دادیم و مسجود فرشتگان کردیم، و بجوار خود بحظیره قدس رسانیدیم آن گه آن زلّت که از وى برفت ازو درگذاشتیم، و عذر بنهادیم، و رقم اصطفائیّت و اجتبائیّت کشیدیم، که «ثمّ اجتباه ربّه، فتاب علیه و هدى». نشان عدل ما بود که ابلیس نومید را براندیم، و مهجور مملکت کردیم، و بآن سر فرازى که کرد و کبر که آورد عبادت چندین هزار ساله بباد بردادیم، و این رقم کفر بر وى کشیدیم که: وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ. اثر فضل ما بود که نوح را از دست دشمن و زخم ایشان برهاندیم، و از بهر وى کشتى ساختیم، تا از عذاب طوفان ایمن کردیم.
نشان عدل ما بود که قوم نوح را یکبارگى بآب بکشتیم، و بسیط زمین را از نجاست کفر ایشان بشستیم. اثر فضل ما بود که ابراهیم را بدوست خود گرفتیم و پدر پیغامبران و پیشواى ملت خود کردیم، و آتش بر وى بوستان چون گلستان کردیم.
و نشان عدل ما بود که نمرود طاغى را از درگاه خود براندیم، و چون خواست که قربان کند از بهر ما دست ردّ بسینه وى باز نهادیم و نپذیرفتیم، و بآن سرکشى و جبّارى که بود بدست پشهاى هلاک کردیم. اثر فضل ما بود که موسى کلیم را با پشمینهاى و عصائى بخود نزدیک کردیم، بکوه طور برآوردیم و همراز خود کردیم. نشان عدل ما بود که فرعون بىعون را از تخت و تاج در ربودیم و او را و جمله قبطیان را بآب بکشتیم، و خانها و زیورهاى ایشان رایگان به بنى اسرائیل سپردیم. اثر فضل ما بود که صدر دولت یتیم بو طالب از هفت آسمان برگذاشتیم، و مقام محمود و عرش عظیم منزلگاه وى کردیم، و لقاء و رضاء خود و شفاعت امّت تحفه وى ساختیم. نشان عدل ما بود که عقبة و عتبة و امیة و شیبة و ولید مغیرة و ابو جهل پر جهل را و جمله صنادید قریش را به اسفل السّافلین فرو بردیم، و ظلمت کفر ایشان با طىّ ادبار خود بردیم، و نقاب تعزّز از چهره جمال اسلام فرو گشادیم، و بسیط زمین بجمال شرع نبوى و رسالت. محمد (ص) عربى بیاراستیم و بپرداختیم، و این ندا در عالم دردادیم: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ.
سائق و قائد صراط الدّین
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
جز بدست و دل محمد (ص) نیست
حلّ و عقد خزینه اسرار
در طریق رسول دست آویز
بر بساط خداى پاى افشار
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ میگوید: آنچه کردیم از کرامت و اهانت، و آنچه نمودیم از نواخت و سیاست، بآن کردیم تا بدان مردمان عبرت گیرند، و دانایان پند پذیرند، و زیرکان دریابند، و هوشیاران در هوشیارى بیفزایند، غافلان از غفلتباز گردند، گهى در قهر و عدل اللَّه نگرند، از هلاک متمرّدان و خسران اهل طغیان براندیشند، و از بیم چون نمک در آب بگدازند. گه در فضل و لطف اللَّه نگرند، نواخت پیغامبران و کرامت دوستان یاد کنند، چون گل بر بار بشکفند. خدا را گه چنان پرستند و گه چنین. ربّ العالمین از مؤمنان این تردّد و اختلاف حال در پرستگارى و طاعت دارى بپسندید و ایشان را در آن بستود، گفت: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً جاى دیگر گفت: یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً.
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ میگوید، هیچ اندوه مدارید، و هیچ غم مخورید، و خود را خوار و حقیر مشمرید که برترى و مهترى خود شما را سزد، که عهد من دارید، و بیاد من نازید، و بضمان من تکیه دارید، و برحمت من آسایش. و زبان حال بنده از سر ناز و دلال این ترنّم میکند:
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
پیر طریقت در مناجات گفت: الهى چه غم دارد او که ترا دارد؟ کرا شاید او که ترا نشاید؟ آزاد آن نفس که بیاد تو یازان، و آباد آن دل که بمهر تو نازان، و شاد آن کس که با تو در پیمان.
از غیر جدا شدن سر میدانست
کار آن دارد که با تو در پیمانست
نشان عدل ما بود که قوم نوح را یکبارگى بآب بکشتیم، و بسیط زمین را از نجاست کفر ایشان بشستیم. اثر فضل ما بود که ابراهیم را بدوست خود گرفتیم و پدر پیغامبران و پیشواى ملت خود کردیم، و آتش بر وى بوستان چون گلستان کردیم.
و نشان عدل ما بود که نمرود طاغى را از درگاه خود براندیم، و چون خواست که قربان کند از بهر ما دست ردّ بسینه وى باز نهادیم و نپذیرفتیم، و بآن سرکشى و جبّارى که بود بدست پشهاى هلاک کردیم. اثر فضل ما بود که موسى کلیم را با پشمینهاى و عصائى بخود نزدیک کردیم، بکوه طور برآوردیم و همراز خود کردیم. نشان عدل ما بود که فرعون بىعون را از تخت و تاج در ربودیم و او را و جمله قبطیان را بآب بکشتیم، و خانها و زیورهاى ایشان رایگان به بنى اسرائیل سپردیم. اثر فضل ما بود که صدر دولت یتیم بو طالب از هفت آسمان برگذاشتیم، و مقام محمود و عرش عظیم منزلگاه وى کردیم، و لقاء و رضاء خود و شفاعت امّت تحفه وى ساختیم. نشان عدل ما بود که عقبة و عتبة و امیة و شیبة و ولید مغیرة و ابو جهل پر جهل را و جمله صنادید قریش را به اسفل السّافلین فرو بردیم، و ظلمت کفر ایشان با طىّ ادبار خود بردیم، و نقاب تعزّز از چهره جمال اسلام فرو گشادیم، و بسیط زمین بجمال شرع نبوى و رسالت. محمد (ص) عربى بیاراستیم و بپرداختیم، و این ندا در عالم دردادیم: وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ.
سائق و قائد صراط الدّین
به ز قرآن مدان و به ز اخبار
جز بدست و دل محمد (ص) نیست
حلّ و عقد خزینه اسرار
در طریق رسول دست آویز
بر بساط خداى پاى افشار
هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ میگوید: آنچه کردیم از کرامت و اهانت، و آنچه نمودیم از نواخت و سیاست، بآن کردیم تا بدان مردمان عبرت گیرند، و دانایان پند پذیرند، و زیرکان دریابند، و هوشیاران در هوشیارى بیفزایند، غافلان از غفلتباز گردند، گهى در قهر و عدل اللَّه نگرند، از هلاک متمرّدان و خسران اهل طغیان براندیشند، و از بیم چون نمک در آب بگدازند. گه در فضل و لطف اللَّه نگرند، نواخت پیغامبران و کرامت دوستان یاد کنند، چون گل بر بار بشکفند. خدا را گه چنان پرستند و گه چنین. ربّ العالمین از مؤمنان این تردّد و اختلاف حال در پرستگارى و طاعت دارى بپسندید و ایشان را در آن بستود، گفت: یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً جاى دیگر گفت: یَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً.
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ میگوید، هیچ اندوه مدارید، و هیچ غم مخورید، و خود را خوار و حقیر مشمرید که برترى و مهترى خود شما را سزد، که عهد من دارید، و بیاد من نازید، و بضمان من تکیه دارید، و برحمت من آسایش. و زبان حال بنده از سر ناز و دلال این ترنّم میکند:
جز خداوند مفرماى که خوانند مرا
سزد این نام کسى را که غلام تو بود
پیر طریقت در مناجات گفت: الهى چه غم دارد او که ترا دارد؟ کرا شاید او که ترا نشاید؟ آزاد آن نفس که بیاد تو یازان، و آباد آن دل که بمهر تو نازان، و شاد آن کس که با تو در پیمان.
از غیر جدا شدن سر میدانست
کار آن دارد که با تو در پیمانست
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ. الآیة... مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که مصطفى (ص) آن روز که بغزاء احد بیرون شد چون بمقام رسید بشعبى از شعبهاى احد فرو آمد، و پنجاه مرد تیرانداز از لشکر خود برگزید، و عبد اللَّه بن جبیر انصارى برادر خوات جبیر بر سر ایشان امیر کرد، و ایشان را بپایان کوه بر گذرگاه دشمن بداشت، و گفت: اگر بینید که ما را نصرت است یا هزیمت، هر چون که باشد، شما از اینجا مروید و برمگردید مبادا که برگردید و آن گه دشمن از پس در آید و ما را دریابد. پس لشکر قریش در رسید. خالد بن ولید بر میمنه ایشان، و عکرمة بن ابى جهل بر میسره ایشان و زنان قریش نیز با ایشان بیرون آمده، دف میزدند و شعر میگفتند، چنان که عادت ایشان بود. مصطفى (ص) و یاران حمله بردند، و کافران را هزیمت کردند، و قومى را بکشتند. از ایشان یکى ابى بن خلف جمحى بود، وقتى رسول خدا (ص) را گفته بود مرا مادیانى است وى را علف میدهم و نیکو میدارم تا بر پشت آن ترا کشم. رسول خدا جواب داد که من ترا کشم انشاء اللَّه. پس روز احد، ابى بن خلف نزدیک رسول (ص) درآمد و قصد وى میکرد، رسول خدا (ص) بگذاشت تا نزدیک درآمد، حربهاى ستد از حارث بن الصمة و بر گردن وى زد از اسب بیفتاد. چنان که گاو بانگ میکرد و میگفت: «قتلنى محمد.»
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
قوم وى وى را بر گرفتند، گفتند: مترس، باکى نیست، و ضربت کشنده نیست.
جواب داد که: چه جاى اینست، اگر محمد خیو بر من افگندى مرا بکشتى، که از وى شنیدم که من ترا بکشم. دیگر روز آن بدبخت از آن زخم بمرد. و حسان بن ثابت در وى میگوید:
لقد ورث الضّلالة عن أبیه
ابى حین بارزه الرّسول
پس چون کافران بهزیمت شدند و مسلمانان در غنیمت در افتادند. آن قوم که رسول (ص) ایشان را بر مرکز بداشته بود چون هزیمت کفّار دیدند، و مسلمانان بغنیمت در افتاده، ایشان بخلاف افتادند. قومى گفتند: فرمان رسول (ص) را خلاف نکنیم، و وصیت وى دست بنداریم، و از جاى نرویم. قومى گفتند: چه جاى درنگ است! کافران همه بهزیمت رفتند، و مسلمانان آنکه غارت میکنند و غنیمت میگیرند. پس بیشترین ایشان فرمان رسول خدا (ص) را خلاف کردند، و مرکز بگذاشتند، و بغنیمت گرفتن مشغول شدند. خالد بن ولید و عکرمة بن ابى جهل که سالار لشکر قریش بودند، دیدند که مسلمانان بغنیمت مشغول شدند. از آن جایگه که قوم برخاسته بودند تاختن کردند بر مسلمانان، و ایشان را بشکستند، و بهزیمت کردند. در میانه عبد اللَّه بن قیمیة حارثى زخمى بر چهره عزیز رسول خدا (ص) کرد.
چنان که مجروح شد، و یاران را از وى پراکنده کرد. پس دیگر باره قصد رسول (ص) کرد. مصعب بن عمیر فراز آمد تا دفع کند، بدست حارثى کشته شد. حارثى بازگشت و میگفت: «انّى قتلت محمدا». و آوازدهندهاى از میان لشکر آواز داد: «الا انّ محمدا قد قتل». گویند: آن آواز دهنده ابلیس بود لعنة اللَّه. پس مصطفى (ص) با گوشهاى شد و میگفت: «الىّ عباد اللَّه! الىّ عباد اللَّه!».
تا سى مرد با وى افتادند، و او را پاس میداشتند، و دشمنان را دفع میکردند. قومى از مسلمانان را ظن افتاد که رسول (ص) را کشتند، میگفتند: «لیت لنا رسول الى عبد اللَّه بن ابى فیأخذ لنا أمانان من ابى سفیان»
بعضى منافقان گفتند: اگر محمد (ص) کشته شد بدین اوّل که داشتید باز شوید. انس بن نصر عمّ انس بن مالک گفت: یا قوم اگر محمد (ص) کشته شد خداى محمد (ص) زنده پاینده است. شما را چه زندگى بود و چه راحت بعد از رسول خدا؟ اکنون بیائید تا شمشیر زنیم و جنگ کنیم هم بر آن دین که رسول (ص) جنگ کرد، و بمیریم هم بر آنکه وى بمرد. آن گه گفت: «اللّهمّ انّى أعتذر الیک ممّا یقول هؤلاء المسلمون و ابرأ الیک ممّا جاء به هؤلاء المنافقون». پس روى بدشمن نهاد و جنگ کرد تا کشته شد. پس رسول خدا (ص) سوى صخره شد، و مردم را بر خود خواند. اوّل کسى که رسول (ص) را واشناخت کعب بن مالک بود. گفتا: دو چشم نرگسین وى را بشناختم که زیر مغفر مىافروختند.
بآواز بلند گفت: «یا معشر المسلمین ابشروا هذا رسول اللَّه (ص)» رسول (ص) با وى گفت: خاموش باش. پس طائفهاى یاران با وى پیوستند. و رسول (ص) ایشان را ملامت کرد که چرا بگریختید و پشت بدادید؟ ایشان گفتند: یا رسول اللَّه پدر و مادر ما را فداى تو بادا، آن بیگانگان آوازه قتل تو در میان لشکر افکندند، دلهاى ما شوریده و کشته گشت، بترسیدیم و از آن بیم و ترس برمیدیم و بگریختیم. پس ربّ العالمین بشأن ایشان و بیان این قصه که گفتیم، این آیت فرستاد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ محمد و احمد دو ناماند مصطفى را صلوات اللَّه علیه، معنى آن ستوده و ستودنى. و محمد در ستایش بلیغتر است که از تحمید است. بناء مبالغت از حمد تمامتر و جامعتر. یعنى هو المستغرق لجمیع المحامد. و هر چه اسباب ستایش است و خصال آرایش در وى موجود، و او بآن موصوف. ربّ العالمین گرامى کرد مصطفى (ص) را باین دو نام که هر دو از نام خویش شکافته، و فى معناه أنشد الشّاعر حسان بن ثابت (رض):
و شقّ له من اسمه کى یجلّه
فذو العرش محمود و هذا محمّد
فهو صلّى اللَّه علیه و سلّم محمّد و امّته الحمّادون، و لواءه الحمد، و مقامه المحمود.
قال ابن عباس: اسمه (ص) فى التّوراة احمد الضّحوک القتّال. یرکب البعیر، و یلبس الشملة، و یجتزى بالکسرة، سیفه على عاتقه.
و قال (ص): «انّ لى اسماء، انا محمد و احمد، و انا الماحى الّذى یمحى بى الکفر، و أنا الحاشر الّذى یحشر النّاس على قدمىّ، و أنا العاقب الّذى لا نبىّ بعدى».
و قوله: «و یحشر النّاس على قدمىّ»
معناه: انّه یقدّمهم و هم خلفه فانّه اوّل من ینشقّ عنه القبر، ثمّ الناس یتبعونه.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ا لم تروا کیف صرف اللَّه عنى لعن قریش و شتمهم، یشتمون مذمما و انا محمد
و عن على (ع) قال: قال رسول اللَّه (ص): اذا سمّیتم الولد محمّدا فأکرموه، و اوسعوا له فى المجلس، و لا تقبّحوا له وجهه، و ما من قوم کانت لهم مشورة فحضر معهم من اسمه احمد او محمّد، فادخلوه فى مشورتهم، الّا خیر لهم، و ما من مائدة وضعت فحضرها من اسمه احمد او محمّد الّا قدّس فى کلّ یوم ذلک المنزل مرّتین.
و قال (ص): تسمّون اولادکم محمّدا ثمّ تلعنونهم؟!
و مصطفى (ص) را در قرآن ده نام است. از آن نامها دو نبوّت و تقریب راست، و دو مدحت و تعظیم را، و دو هیبت و ترهیب را، و دو کنایتاند و دو تصریح.
امّا آن دو که نبوت و تقریب راست: نبىّ است و رسول. و مدحت و تعظیم را: رءوف است و رحیم، و هیبت و ترهیب را: مبشّر است و نذیر، و کنایت طه و یس، و صریح محمد و احمد.
قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ اى: یموت هو کما ماتت الرّسل.
أَ فَإِنْ ماتَ اى: على فراشه. أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ اى ارتددتم کفّارا بعد ایمانکم. و در نظم این آیت تقدیم و تأخیر است که معنى استفهام بر انقلاب مىافتد نه بر موت و قتل، که انقلاب ازیشان منکر است نه موت. یعنى أ تنقلبون على اعقابکم ان مات محمد أو قتل؟ نظیره قوله: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ یعنى: «أ فهم الخالدون ان متّ». و گفتهاند: او قتل از بهر آن گفت که مصطفى (ص) را هم موت بر فراش بود هم قتل بود، بحکم آن خبر که گفت: «ما زالت اکلة خیبر تعادّنى فهذا اوان قطعت أبهرى».
وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَیْهِ عقب پى پاشنه است کنایت است از رفتن به پس، و ازو اینجا ردّت خواهد از مسلمانى. میگوید: هر که از اسلام با شرک گردد و مرتدّ شود. فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شَیْئاً آن بر اللَّه هیچ زیان نکند، بلکه زیان هم بنفس مرتد باز گردد که از ایمان و سعادت آخرت درماند. و صحّ فى الخبر أنّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال بینما انا على الحوض اذ مرّ بکم زمرا فتفرّقت بکم الطّرق فنادیتکم أ لا هلمّوا الى الطّریق، فنادى مناد من وراءى: انّهم بدّلوا بعدک فأقول: سحقا لمن بدّل بعدى.
و روى انّه قال: انّى على الحوض حتّى انّى انظر الى من یرد علىّ منکم و سیؤخذ ناس دونى. فأقول یا ربّ منّى و من امّتى. فیقال هل شعرت ما عملوا بعدک؟ و اللَّه ما برحوا یرجعون على اعقابهم.
ثم قال اللَّه تعالى: وَ سَیَجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ. یعنى المؤمنین الموحّدین للَّه، العارفین بنعم اللَّه عزّ و جلّ و مننه علیهم. و روایت است از نقله اخبار و حمله آثار که چون مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، عمر بن الخطاب برخاست و گفت که: منافقان میگویند که: رسول خدا (ص) بمرد، و رسول (ص) نمرد، که وى بحضرت عزّت رفت.
چنان که موسى (ع) چهل شب از میان قوم برفت بمناجات، پس باز آمد، مصطفى (ص)همچنین باز آید. و پس ما این منافقان که این سخن میگویند دست و پاى بریم، و گردنهاشان زنیم، و بردار کنیم. این قصّه به بو بکر صدیق رسید، بو بکر بیامد به عمر برگذشت، و عمر همان سخن میگفت. بو بکر در خانه عایشه شد.
مصطفى (ص) را دید جامه بسر کشیده، جامه از روى وى باز کرد، وى را دید کالبد مبارک خالى کرده، بروى وى درافتاد و میگریست و میگفت: «فداک أبى و أمّى، ما اطیبک حیّا و میّتا، مات محمد و ربّ الکعبة»، پس بیرون آمد و آواز داد: «على رسلک یا عمر! انصت»، باش یا عمر، خاموش یا عمر! و عمر سر وا زد و همان سخن میگفت پس ابو بکر روى بمردم نهاد و سخن درگرفت. مردم همه روى بوى در نهادند و عمر را بگذاشتند. بو بکر این آیت برخواند که: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ الآیة... پس گفت: فمن کان منکم یعبد محمّدا، فقد مات الهه الّذى کان یعبده، و من کان یعبد اللَّه وحده لا شریک له، فانّ اللَّه حىّ لم یمت.
بعضى صحابه که حاضر بودند سوگند یاد کردند که گویى هرگز این آیت نشنیده بودیم، و از آسمان به مصطفى (ص) فرو نیامده بود تا آن روز که از بو بکر شنیدیم، و دانستیم که حق است و راست آنچه بو بکر گفت! قوله: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ تقدیره و ما کانت نفس لتموت. إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ اى بقضاء اللَّه و قدره. «کتابا» اى کتب اللَّه فى ذلک کتابا. «مؤجّلا» الى اجله الّذى قدّر له، فرا هزیمتیان روز احد میگوید که: این مرگ بقضاء و قدر و نبشته ما است. آنچه نبشتیم و تقدیر کردیم، بنگردد و نه هر که بهزیمت شود و از جنگ بگریزد در زندگى وى بخواهد افزود. پس چرا هزیمت بر خود افکندید، و پشت بدادید؟ همانست که گفت: لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ. و قال النّبیّ: «فرغ اللَّه الى کلّ عبد من خمس: من اجله و عمله و اثره و مضجعه و رزقه، لا یتعدّاهن عبد».
قوله: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا اى: و من یرد بطاعته و عمله زینة الدّنیا و زخرفها، نُؤْتِهِ مِنْها. ثواب نامى است پاداش کردار را در نیک و در بد، از بهر آنکه آن از سزاى کردار کار کننده با وى گشت. یقال ثاب الى المریض جسمه اى رجع.
و معنى آیت آنست که: هر که بطاعت و عمل خویش ثواب دنیوى طلبد، وى را بدهیم و دریغ نداریم. لکن چنان باشد که در آن آیت دیگر گفت: وَ مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا، نُؤْتِهِ مِنْها وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ نَصِیبٍ.
وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها و هر که بطاعت و عمل ثواب اخروى خواهد، ویراست آنچه خواست. این ثواب عمل بر اندازه نیّت و بر وفق همّت بود.
هر که را در عمل نیّت دنیا بود، وى را دنیاست و هر که را نیّت عقبى بود، وى را عقبى است و الیه
اشار النّبی (ص) «انّما الأعمال بالنّیّات. و انّما لامرى ما نوى. من کانت هجرته الى اللَّه و رسوله فهجرته الى اللَّه و رسوله، و من کانت هجرته الى دنیا یصیبها، او امرأة یتزوّجها فهجرته الى ما هاجر الیه.
قوله: وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ الآیة قراءت مکّى بمدّ و همز است، بر مثال «کاعن»، باقى بتشدید یا و بى مدّ خوانند بر مثال «کعیّن» و معنى هر دو لغت یکسان است: اى و کم من نبىّ و تقول العرب: «بکایّن هذا الثّوب»، اى بکم هذا الثّواب.
«قتل» بر وزن فعل بر مجهول قراءت حرمى و بصرى است. دیگران قاتل خوانند، و این کلمات را چهار وجه است: یکى وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ اینجا وقف کنى.
معنى آنست: که بسا پیغامبران که کشتند، و در قرآن ازین کشتن انبیاء فراوان است، و بر جهودان بآن گواهیها فراوان از خدا. و از آن کشتگان زکریا (ع) و یحیى (ع) شناسند. وجه دیگر وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ وقف است. میگوید: بسا پیغامبرا که کشتن کرد و جنگ با دشمنان خدا. و از مقاتلان پیغامبران داود (ع) و سلیمان (ع) و یوشع (ع) شناسند. آن دو وجه دیگر «قتل معه» و «قاتل معه» قتل و مقاتلت با سپاه پیغامبران افتد. میگوید: بسا پیغامبرا که با وى فراوان از سپاههاى ایشان کشتن کردند، و بسا که کشته شدند از بهر خدا و در پیدا کردن دین وى.
الربى نامى است سپاه را که از هزار کم نباشد. ابن مسعود گفت: رِبِّیُّونَ هزارها باشند. از ربا گرفتهاند: یقال: «ربا الشّىء اذا زاد و کثر».
مفسّران گفتند: این علماءاند، سمّوا بذلک لزیادة علمهم و الرّبّانى منسوب الى العلم بدین الرّبّ.
قوله: فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى: ما ضعفوا عن الجهاد لما نالهم من أ لم الجراح.
وَ مَا اسْتَکانُوا: اى ما خضعوا و ما خشعوا لعدوّهم. این باز عتابى دیگر است منهزمان احد را، میگوید: بسا پیغامبران و اصحاب ایشان که جنگ کردند با دشمنان، و بسا پیغمبران که کشته شدند، و آن قوم و یاران ایشان بعد از قتل پیغامبران از دین خویش برنگشتند، و دین از دست بندادند، و از جهاد سست و بد دل نگشتند، و آن گه در آن رنج و قتل، انبیاء جز این سخن نگفتند که: رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِی أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا اى عند الالتقاء فلا تزول.
وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ یعنى: یا اصحاب محمد! چرا نه آن گفتید شما که ایشان گفتند؟ و نه که آن کردید که ایشان کردند؟ تا بثواب رسیدید، چنان که ایشان رسیدند؟ ثواب ایشان آنست که گفت: فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا یعنى: النّصر على عدوّهم.
وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ جنّة اللَّه و رضوانه، فمن فعل ذلک فقد احسن.
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ مفسّران گفتند: ثواب دنیا در حق این امّت هم نصرت است بر دشمن و هم غنیمت، و در حق امّتهاء پیشینه نصرت مجرّد بود بىغنیمت، که ایشان را غنیمت گرفتن و خوردن حلال نبودى بهم آوردندى تا آتشى از آسمان فرود آمدى و آن را بسوختى. و تخصیص و تشریف مصطفى (ص) بر وى و بر امّت وى حلال کردند. و به قال النّبیّ (ص): «احلّت لى المغانم و لم تحلّ لاحد قبلى».
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا الآیة. این آیت بآن فرود آمد که در وقعه احد چون هزیمت بر مسلمانان افتاد، منافقان فرا ایشان گفتند که: بدین اوّل باز گردید.
و از ابو سفیان امان طلب کنید. ربّ العالمین گفت: إِنْ تُطِیعُوا الَّذِینَ کَفَرُوا... اگر شما فرمان ایشان برید و بمشاورت ایشان کار کنید شما را از دین اسلام بر گردانند، و با ملت کفر برند. مکنید چنین، و اگر گویند فرمان مبرید.
بَلِ اللَّهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ النَّاصِرِینَ نه، نه، با کافران موالات مگیرید و از ایشان یارى مجوئید که یارى دهنده شما و مولاى شما اللَّه است! بهتر یارى دهندگان، و به آرنده دوستان، و کم آرنده دشمنان.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۶ - النوبة الاولى
قوله تعالى: سَنُلْقِی آرى مىدرافکنیم، فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا در دلهاى ناگرویدگان، الرُّعْبَ بیم و ترس، بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ بآنچه انباز گرفتند با خداى، ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً چیزى که اللَّه آن را از آسمان حجّتى نفرستاد، وَ مَأْواهُمُ النَّارُ و بازگشتگاه ایشان فردا آتش است، وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ (۱۵۱) و آن بد بودن گاهى است کافران را.
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ راست گفت خداى با شما، و راست کرد وعده خویش که داده بود، إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ آن گه که شما ایشان را میکشتید بخواست وى، حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ تا آن گه که بد دل شدید، وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ و با یکدیگر مخالف شدید و بر آویختید، وَ عَصَیْتُمْ و در رسول من نافرمان شدید و سرکشیدید، مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ پس آنکه با شما نمود اللَّه آنچه دوست میداشتید، مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا کس هست از شما که این جهان مىخواهد، وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ. و کس هست از شما که آن جهان مىخواهد، ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ پس شما را از کافران برگردانید، لِیَبْتَلِیَکُمْ تا شما را بیازماید (بآن محنت که افتاد)، وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ و درگذاشت از شما آنچه کردید. وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ (۱۵۲) و اللَّه با فضل است بر مؤمنان.
إِذْ تُصْعِدُونَ که بالا میگرفتید، وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ و باز ننگرستید با کس، وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ و پیغامبر شما را میخواند، فِی أُخْراکُمْ از پس شما، فَأَثابَکُمْ شما را اللَّه پاداش داد (بآن نافرمانى که کرده بودید و دنیا که جسته بودید) غَمًّا بِغَمٍّ غمى در غمى پیوسته، لِکَیْلا تَحْزَنُوا تا مگر باز اندوهگن نبید، عَلى ما فاتَکُمْ بر آنچه از شما درگذرد از دنیا، وَ لا ما أَصابَکُمْ و نه بر آنچه بشما رسد از رنج، وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۵۳) و اللَّه آگاه است بآنچه میکنید.
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ پس فرو فرستاد بشما، مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ از پس آن غم، أَمَنَةً ایمنیى از دشمن، نُعاساً خوابى و آرامى، یَغْشى طائِفَةً مِنْکُمْ که در گروهى از شما مىپیچید آن خواب، وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ و گروهى بتیمار آورد ایشان را خستگیها در تنهاى ایشان، یَظُنُّونَ بِاللَّهِ ظنها میبردند بخداى، غَیْرَ الْحَقِّ ظنهاى ناسزا، ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ ظنهاى کافروار یَقُولُونَ (در خویشتن مىاندیشیدند) و با خود میگفتند: «هل لنا من الامر من شىء» از کار بما هیچ چیز هست؟ قُلْ جواب ده رسول من: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ کار همى خداى راست، یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ در دلهاى خویش چیزى نهان مىدارند، ما لا یُبْدُونَ لَکَ چیزى که آن پیدا نمىکنند ترا بزبان، یَقُولُونَ میگویند: لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ اگر ما را از کار چیزى بودى، ما قُتِلْنا هاهُنا ما را ایدر بنکشتندى، قُلْ پیغامبر من بگوى، لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ اگر شما در خانهاى خویش بودید، لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ بیرون آمدندى آنان که بر ایشان مرگ نبشتهاند، و هنگام آمده إِلى مَضاجِعِهِمْ بر افتادن گاههاى ایشان، وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ و تا بیازماید و بر رسد اللَّه، ما فِی صُدُورِکُمْ بآنچه در دلهاى شماست، وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ و تا پاککند و شبهت ببرد از آنچه در دلهاى شما است، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۵۴) و اللَّه دانا است بآنچه در دلهاى شما است.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ ایشان که برگشتند (بهزیمت) از میان شما، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز احد که هر دو گروه همدیدار گشتند. إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ شیطان ایشان را از جاى ببرد، بِبَعْضِ ما کَسَبُوا بلختى از آنچه کرده بودند از پیش، وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ و بدرستى که خداى عفو کرد آن گریختن ایشان ازیشان. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۱۵۵) که خداى آمرزگارست و بردبار.
وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ راست گفت خداى با شما، و راست کرد وعده خویش که داده بود، إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ آن گه که شما ایشان را میکشتید بخواست وى، حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ تا آن گه که بد دل شدید، وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ و با یکدیگر مخالف شدید و بر آویختید، وَ عَصَیْتُمْ و در رسول من نافرمان شدید و سرکشیدید، مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ پس آنکه با شما نمود اللَّه آنچه دوست میداشتید، مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا کس هست از شما که این جهان مىخواهد، وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ. و کس هست از شما که آن جهان مىخواهد، ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ پس شما را از کافران برگردانید، لِیَبْتَلِیَکُمْ تا شما را بیازماید (بآن محنت که افتاد)، وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ و درگذاشت از شما آنچه کردید. وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ (۱۵۲) و اللَّه با فضل است بر مؤمنان.
إِذْ تُصْعِدُونَ که بالا میگرفتید، وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ و باز ننگرستید با کس، وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ و پیغامبر شما را میخواند، فِی أُخْراکُمْ از پس شما، فَأَثابَکُمْ شما را اللَّه پاداش داد (بآن نافرمانى که کرده بودید و دنیا که جسته بودید) غَمًّا بِغَمٍّ غمى در غمى پیوسته، لِکَیْلا تَحْزَنُوا تا مگر باز اندوهگن نبید، عَلى ما فاتَکُمْ بر آنچه از شما درگذرد از دنیا، وَ لا ما أَصابَکُمْ و نه بر آنچه بشما رسد از رنج، وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ (۱۵۳) و اللَّه آگاه است بآنچه میکنید.
ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ پس فرو فرستاد بشما، مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ از پس آن غم، أَمَنَةً ایمنیى از دشمن، نُعاساً خوابى و آرامى، یَغْشى طائِفَةً مِنْکُمْ که در گروهى از شما مىپیچید آن خواب، وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ و گروهى بتیمار آورد ایشان را خستگیها در تنهاى ایشان، یَظُنُّونَ بِاللَّهِ ظنها میبردند بخداى، غَیْرَ الْحَقِّ ظنهاى ناسزا، ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ ظنهاى کافروار یَقُولُونَ (در خویشتن مىاندیشیدند) و با خود میگفتند: «هل لنا من الامر من شىء» از کار بما هیچ چیز هست؟ قُلْ جواب ده رسول من: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ کار همى خداى راست، یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ در دلهاى خویش چیزى نهان مىدارند، ما لا یُبْدُونَ لَکَ چیزى که آن پیدا نمىکنند ترا بزبان، یَقُولُونَ میگویند: لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ اگر ما را از کار چیزى بودى، ما قُتِلْنا هاهُنا ما را ایدر بنکشتندى، قُلْ پیغامبر من بگوى، لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ اگر شما در خانهاى خویش بودید، لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ بیرون آمدندى آنان که بر ایشان مرگ نبشتهاند، و هنگام آمده إِلى مَضاجِعِهِمْ بر افتادن گاههاى ایشان، وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ و تا بیازماید و بر رسد اللَّه، ما فِی صُدُورِکُمْ بآنچه در دلهاى شماست، وَ لِیُمَحِّصَ ما فِی قُلُوبِکُمْ و تا پاککند و شبهت ببرد از آنچه در دلهاى شما است، وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۱۵۴) و اللَّه دانا است بآنچه در دلهاى شما است.
إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ ایشان که برگشتند (بهزیمت) از میان شما، یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز احد که هر دو گروه همدیدار گشتند. إِنَّمَا اسْتَزَلَّهُمُ الشَّیْطانُ شیطان ایشان را از جاى ببرد، بِبَعْضِ ما کَسَبُوا بلختى از آنچه کرده بودند از پیش، وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ و بدرستى که خداى عفو کرد آن گریختن ایشان ازیشان. إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِیمٌ (۱۵۵) که خداى آمرزگارست و بردبار.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ... الآیة مفسران گفتند: که سبب نزول این آیت آن بود که روز احد بعد از آن وقعه که افتاد، کافران قریش سوى مکه بازگشتند براه در با یکدیگر گفتند: بد کردیم که لختى از ایشان زنده بگذاشتیم و همه را نکشتیم! اکنون باز گردید تا رویم و بیخ ایشان بر آریم! و یکى را از ایشان بر بسیط زمین نگذاریم. تا درین بودند، ربّ العالمین ترسى و بیمى در دل ایشان افکند، تا از آن همت بگشتند، و آن عزم فسخ کردند.
اللَّه بر مسلمانان منت نهاد، بآن ترس که در دل ایشان افکند و گفت: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ.
قراءت شامى و على و یعقوب الرُّعْبَ بضمّ عین است، باقى بسکون عین خوانند، دو لغتاند هر دو بمعنى خوف.
بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً معنى سلطان «حجّت» است، و در قرآن سلطان باین معنى فراوان است. یعنى: کافران را بآن بت پرستیدن هیچ حجّت نیست، و خداى ایشان را از آسمان بآن شرک هیچ کتابى نفرستاد، تا ایشان را در آن حجّتى بودى و عذرى، لا جرم مآل و مرجع ایشان آتش دوزخ است.
وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ و بد جایگاهى که دوزخ است، جاى مشرکان و ستمکاران.
قوله: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ... الآیة. محمد بن کعب القرظى گفت: رسول خدا (ص) چون به مدینه باز رفت، جماعتى از یاران وى گفتند: از کجا بما رسید این محنت؟، و چون افتاد این وقعت؟ و اللَّه تعالى ما را وعده نصرت و ظفر داده بود؟
و ذلک فى قوله تعالى: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا... الآیة. رب العالمین بجواب ایشان این آیت بفرستاد: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ. گفتهاند: این وعد آن بود که رسول خدا بخواب دید که بر دشمنان ظفر یافتى، و خواب پیغامبران وحى باشد.
از آن آن را «وعد» خواند. و صدق این وعد آن بود که باوّل وقعه احد مسلمانان غلبه کردند بر کافران، پس بآخر کافران غلبه کردند. میگوید: اللَّه با شما راست گفت و راست کرد وعده خویش.
إِذْ تَحُسُّونَهُمْ اى تقتلونهم قتلا، ذریعا، سریعا، شدیدا، که باوّل روز ظفر شما را بود و شما ایشان را بکشتید بخواست خداى.
حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ حتّى غایت راست، بمعنى: «الى» یعنى تا آنکه بد دل شدید و با یکدیگر مخالف شدید. این مخالف و منازعت آن بود که تیراندازان بطلب غنیمت درن بگذاشتند و در لشکر گاه افتادند، و سالار ایشان عبد اللَّه بن جبیر میگفت: بمکنید، و درن بمگذارید! ایشان با وى منازع شدند و فرمان نبردند، و درهم افتادند. و سالار با تنى چند کم از ده کس از جاى برنخاستند. دشمن درن بگذاشته دیدند، درافتادند، و سالار و آن چند کس را بکشتند، و در مصطفى (ص) و مسلمانان درافتادند.
قوله: وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ این أَراکُمْ در موضع اعطاکم است. چنان که آنجا گفت: سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ اى ساعطیکم ارض مصر منّت بر ایشان نهاد بآنچه زمین مصر ایشان را داد. مالک بن انس گفت: «مصر خزانة الارض». عمرو بن عاص گفت: «مصر فردوس الدنیا». و روى عن النبى انّه قال: «ابتغوا خیر مصر و لا تتخذوها دارا فانه یساق الیها اقلّ النّاس اعمارا.
أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ ظفر و نصرت مسلمانان بود، در ابتداء روز باد صبا برخاست، مسلمانان شاد گشتند و بر کافران نصرت دیده و علمداران مشرکان کشته.
و آن گه بآخر روز حال دگرگون شد، و آن باد صبا با باد دبور گشت، و آن شادى باندوه بدل شد.
قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا و هم الذین ترکوا المرکز، و اقبلوا الى النّهب. وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و هم الّذین ثبتوا فى المرکز حتى قتلوا.
قال ابن مسعود: ما شعرت انّ احدا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرید الدنیا و عرضها حتى کان یوم احد و نزلت هذه الآیة.
ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ اى بذنوبکم هذه، صرفکم عن قتلهم من بعد أن اظفرکم علیهم. لِیَبْتَلِیَکُمْ بما جعل علیکم من الدّبرة فیتبیّن الصابر من الجازع و المخلص من المنافق.
وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ حیث لم تقتلوا جمیعا عقوبة بمعصیتکم النبىّ (ص) و الهزیمة.
و اللَّه ذو فضل على المؤمنین.
قوله: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ اى لا تعرّجون و لا تقیمون عَلى أَحَدٍ «احد» این جا مصطفى (ص) است که وى میگفت: «انا النّبیّ لا کذب، انا ابن عبد المطلب».
وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ اى و من ورائکم یقول: الى عباد اللَّه! فانى رسول اللَّه من یکر فله الجنة. میگوید: رسول شما را میخواند و این خبر میگفت و شما اجابت نکردید، و با وى ننگرستید. یقال: جاء فلان فى آخر النّاس، و آخرة النّاس، و اخرى النّاس و اخرات النّاس، و اخریات النّاس.
فَأَثابَکُمْ اى: جازاکم. و الثواب یکون خیرا و یکون شرا، کالبشارة تکون بخیر و بشرّ.
غَمًّا بِغَمٍّ اى: مع «غمّ» و قیل: متصلا بغم، غمى در غمى پیوسته، و دو غم بر سر هم نشسته: یکى غم هزیمت، دیگر غم آنکه از ابلیس شنیده بودند که محمد (ص) را بکشتند.
لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ یعنى الفتح و الغنیمة، وَ لا ما أَصابَکُمْ من القتل و الهزیمة.
وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ، ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ این در شأن هفت کس فرود آمد از یاران مصطفى (ص) ابو بکر صدیق، عمر فاروق، على المرتضى و الحارث بن الصمة، و سهیل بن حنیف و دو مرد انصارى. میگوید: شما را پس از غمّ قتل و هزیمت أمن دادم، خواب بر شما افکندم و خواب نشان أمن است و سکون دل و زوال غم و ترس. «امنة» و «امن» یکى است. و از بهر آن بر «نعاسا» واو نیست که آن تفسیر امنة است.
«تغشى طائفة» که بتا خوانى بر قراءت کسایى و حمزه فعل «امنة» راست، و که بیا خوانى بر قراءت باقى فعل «نعاس» راست. میگوید: خواب در میپیچید در گروهى از شما.
وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ و گروهى بودند، یعنى منافقان: معتب بن قشیر و اصحاب او که نه أمن بود ایشان را و نه خواب. ایشان را همه تیمار و غم خویش گرفته بود و همت ایشان همه در کار خویش و در خلاص نفس خویش. قوله: یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ این طائفه منافقان را میگوید که: ظن ناسزا مىبردند باللّه، که محمد (ص) را نصرت نخواهد داد، و کار وى مضمحل است! و دین وى تباه! ربّ العالمین گفت: این ظنّ ایشان بس کافروار است و بیگانه وار، یعنى ظن ایشان بخداى در کار محمد (ص) هم چون ظن کافران است و اهل جاهلیت.
یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ این استفهام بمعنى «جحد» است و امر اینجا بمعنى نصرت و ظفر، یعنى که ایشان میگویند: ما را ظفر و نصرت چنان که وعده داده بودند نیامد، و منافقان این سخن بر جهت تکذیب گفتند. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ چون لام نصب خوانى بر قراءت بصرى، آن نصب از بهر انّ است، و چون برفع خوانى مستأنف بود. میگوید: نصرت و ظفر و قضا و قدر و شهادت همى خداى راست. یعنى: چون همه او راست، آن را دهد که خود خواهد. از ابن عباس روایت کردند که: این ظنّ ناسزا که باللّه مىبردند تکذیب قدر است، که ایشان در قدر سخن میگفتند، و حوالت کارها با خود میکردند، و مشیّت خود برابر مشیّت خدا میداشتند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ.
یا محمد ایشان را بگوى که: القدر خیره و شرّه من اللَّه. مصطفى (ص) گفت: «یکون فى امّتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذّبین فى القدر»
و قال: صنفان من امّتى لیس لهما فى الاسلام نصیب: المرجئة و القدریة.
و روى ان أبا بکر و عمر تکلّما فى القدر، فتابع بعض القوم أبا بکر و تابع بعض القوم عمر فتحا کما الى رسول اللَّه (ص) فاقبل النبى (ص) على ابى بکر فقال کیف قلت: یا ابا بکر؟ فقال الحسنات من اللَّه و السّیّئات من انفسنا. فانقبض رسول اللَّه (ص) بعض الانقباض حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال یا عمر کیف قلت؟ قال الحسنات و السّیّئات کلّها من اللَّه. قال فانبسط رسول اللَّه (ص) حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال انّ اوّل من تکلم فى القدر لجبرئیل و میکائیل، قال میکائیل مثل مقالتک یا ابا بکر، و قال جبرئیل مثل مقالتک یا عمر، فقالا ان یختلف اهل السّماء یختلف اهل الارض، تعال حتى نتحاکم الى اسرافیل، فما قضى بیننا رضینا.
قال: فتحاکما الى اسرافیل فقضى بینهما انّ الخیر و الشّرّ کلّه من اللَّه، قال رسول اللَّه (ص): فهذا قضایى بینکما. قال: ثمّ اقبل على ابى بکر فقال: یا أبا بکر انّ اللَّه تعالى لو اراد ان لا یعصى ما خلق ابلیس.
یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ یعنى: فى قلوبهم، ما لا یُبْدُونَ لَکَ در دلهاى خویش چیزى پنهان میدارند که پیدا نمىکنند بزبان. آن گه تفسیر بر عقب گفت: یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا، این «یقولون» همان «یخفون» است، یعنى یخفون قولهم، در دل خویش با نفس خویش میگویند پنهان، که اگر ما را خرد بودى با محمد (ص) بیرون نیامدیمى تا سران ما را نکشتندى. ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ أی مصارعهم. در این آیت ردّ قدریه و معتزله است که میگویند: قتل بر کس نه نوشتهاند، و آن کس را که کشتند نه باجل مرد. و این مخالفت نصّ قرآنست که گفت عزّ و علا: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ. و ازین جاست که مفسّران گفتند درین آیت مضمر است که: و حانت آجالهم الى مضاجعهم.
وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ هر لام که در عربیت آید که نه «لام ملک» بود نه «لام امر»، آن را «لام ابتدا» گویند. چنان که تو کسى را گویى: فرا فلان ایدون و ایدون گوى. او جواب دهد: «تا بینم او را» این لام در سخن لام ابتداست معلّق بر ضمیر یا بر خطاب مخاطب. و «لیبتلى» و «لیمحص» در هر دو کلمه لام ابتداست.
و المحص «التقیة» یقال «فرس ممحوص»، اذا لم یکن فى حوافرها رهل.
و معنى الآیة: لیبتلى اللَّه ما فى صدورکم ایّها المنافقون فعل ما فعل یوم احد و لیمحص اى لیطهر و یکشف ما فى قلوبکم ایّها المؤمنون من الرّضا بقضاء اللَّه.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بما یدور فى الافکار، و یعترض فى النفوس، و بما فى القلوب من النفاق و الایمان.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ... الآیة این خطاب با مؤمنانست، میگوید: ایشان که پشت بدادند بهزیمت، و از قتال دشمن برگشتند از میان شما که مؤمناناید یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز که جمع مؤمنان و جمع کافران همدیدار گشتند، و بر هم رسیدند، آن شیطان بود که در راه ایشان آمد، و ایشان را بر آن ذلّت داشت، و آن کار ایشان را برآراست. و این در راه آمدن شیطان و ایشان را از ثبات بیفکندن، بشومى آن بود که فرمان رسول (ص) را خلاف کرده بودند، و مرکز بگذاشته. پس رب العالمین ایشان را عذر نهاد و عفو کرد، گفت: وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. و گفتهاند که معصیت ایشان آن بود که پارسال به بدر رغبت کرده بودند در فداء مشرکان، و بازفروختن ایشان، که ببدر بدست آورده بودند، و بنکشتن ایشان، پس ربّ العالمین عذر ایشان بنهاد و آن معصیت ازیشان در گذاشت و عفو کرد و گفت: لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. مفسّران گفتند: عثمان بن عفان از ایشان بود، و رافع بن المعلى، و خارجة بن زید، و حذیفة بن عتبة بن ربیعة، عثمان بن عقبه، و عمرو بن عقبه. مردى از ابن عمر پرسید که عثمان به بدر حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: ببیعة الرضوان حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: از جمله ایشان بود که یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ؟ گفت: بود. ابن عمر را گفتند که: این در عثمان عیب میجوید باین که مىگوید. ابن عمر گفت: اما بدر فانّ رسول اللَّه (ص) قد ضرب له بسهمه. امّا بیعة الرضوان فقد بایع له رسول اللَّه (ص) و ید رسول اللَّه خیر من ید عثمان، و اما الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان فقد عفا اللَّه عنهم ان اللَّه غفور حلیم.
اللَّه بر مسلمانان منت نهاد، بآن ترس که در دل ایشان افکند و گفت: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ.
قراءت شامى و على و یعقوب الرُّعْبَ بضمّ عین است، باقى بسکون عین خوانند، دو لغتاند هر دو بمعنى خوف.
بِما أَشْرَکُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً معنى سلطان «حجّت» است، و در قرآن سلطان باین معنى فراوان است. یعنى: کافران را بآن بت پرستیدن هیچ حجّت نیست، و خداى ایشان را از آسمان بآن شرک هیچ کتابى نفرستاد، تا ایشان را در آن حجّتى بودى و عذرى، لا جرم مآل و مرجع ایشان آتش دوزخ است.
وَ بِئْسَ مَثْوَى الظَّالِمِینَ و بد جایگاهى که دوزخ است، جاى مشرکان و ستمکاران.
قوله: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ... الآیة. محمد بن کعب القرظى گفت: رسول خدا (ص) چون به مدینه باز رفت، جماعتى از یاران وى گفتند: از کجا بما رسید این محنت؟، و چون افتاد این وقعت؟ و اللَّه تعالى ما را وعده نصرت و ظفر داده بود؟
و ذلک فى قوله تعالى: بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا... الآیة. رب العالمین بجواب ایشان این آیت بفرستاد: وَ لَقَدْ صَدَقَکُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ. گفتهاند: این وعد آن بود که رسول خدا بخواب دید که بر دشمنان ظفر یافتى، و خواب پیغامبران وحى باشد.
از آن آن را «وعد» خواند. و صدق این وعد آن بود که باوّل وقعه احد مسلمانان غلبه کردند بر کافران، پس بآخر کافران غلبه کردند. میگوید: اللَّه با شما راست گفت و راست کرد وعده خویش.
إِذْ تَحُسُّونَهُمْ اى تقتلونهم قتلا، ذریعا، سریعا، شدیدا، که باوّل روز ظفر شما را بود و شما ایشان را بکشتید بخواست خداى.
حَتَّى إِذا فَشِلْتُمْ حتّى غایت راست، بمعنى: «الى» یعنى تا آنکه بد دل شدید و با یکدیگر مخالف شدید. این مخالف و منازعت آن بود که تیراندازان بطلب غنیمت درن بگذاشتند و در لشکر گاه افتادند، و سالار ایشان عبد اللَّه بن جبیر میگفت: بمکنید، و درن بمگذارید! ایشان با وى منازع شدند و فرمان نبردند، و درهم افتادند. و سالار با تنى چند کم از ده کس از جاى برنخاستند. دشمن درن بگذاشته دیدند، درافتادند، و سالار و آن چند کس را بکشتند، و در مصطفى (ص) و مسلمانان درافتادند.
قوله: وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ این أَراکُمْ در موضع اعطاکم است. چنان که آنجا گفت: سَأُرِیکُمْ دارَ الْفاسِقِینَ اى ساعطیکم ارض مصر منّت بر ایشان نهاد بآنچه زمین مصر ایشان را داد. مالک بن انس گفت: «مصر خزانة الارض». عمرو بن عاص گفت: «مصر فردوس الدنیا». و روى عن النبى انّه قال: «ابتغوا خیر مصر و لا تتخذوها دارا فانه یساق الیها اقلّ النّاس اعمارا.
أَراکُمْ ما تُحِبُّونَ ظفر و نصرت مسلمانان بود، در ابتداء روز باد صبا برخاست، مسلمانان شاد گشتند و بر کافران نصرت دیده و علمداران مشرکان کشته.
و آن گه بآخر روز حال دگرگون شد، و آن باد صبا با باد دبور گشت، و آن شادى باندوه بدل شد.
قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا و هم الذین ترکوا المرکز، و اقبلوا الى النّهب. وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ و هم الّذین ثبتوا فى المرکز حتى قتلوا.
قال ابن مسعود: ما شعرت انّ احدا من اصحاب رسول اللَّه (ص) یرید الدنیا و عرضها حتى کان یوم احد و نزلت هذه الآیة.
ثُمَّ صَرَفَکُمْ عَنْهُمْ اى بذنوبکم هذه، صرفکم عن قتلهم من بعد أن اظفرکم علیهم. لِیَبْتَلِیَکُمْ بما جعل علیکم من الدّبرة فیتبیّن الصابر من الجازع و المخلص من المنافق.
وَ لَقَدْ عَفا عَنْکُمْ حیث لم تقتلوا جمیعا عقوبة بمعصیتکم النبىّ (ص) و الهزیمة.
و اللَّه ذو فضل على المؤمنین.
قوله: إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ اى لا تعرّجون و لا تقیمون عَلى أَحَدٍ «احد» این جا مصطفى (ص) است که وى میگفت: «انا النّبیّ لا کذب، انا ابن عبد المطلب».
وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فِی أُخْراکُمْ اى و من ورائکم یقول: الى عباد اللَّه! فانى رسول اللَّه من یکر فله الجنة. میگوید: رسول شما را میخواند و این خبر میگفت و شما اجابت نکردید، و با وى ننگرستید. یقال: جاء فلان فى آخر النّاس، و آخرة النّاس، و اخرى النّاس و اخرات النّاس، و اخریات النّاس.
فَأَثابَکُمْ اى: جازاکم. و الثواب یکون خیرا و یکون شرا، کالبشارة تکون بخیر و بشرّ.
غَمًّا بِغَمٍّ اى: مع «غمّ» و قیل: متصلا بغم، غمى در غمى پیوسته، و دو غم بر سر هم نشسته: یکى غم هزیمت، دیگر غم آنکه از ابلیس شنیده بودند که محمد (ص) را بکشتند.
لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ یعنى الفتح و الغنیمة، وَ لا ما أَصابَکُمْ من القتل و الهزیمة.
وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ، ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ این در شأن هفت کس فرود آمد از یاران مصطفى (ص) ابو بکر صدیق، عمر فاروق، على المرتضى و الحارث بن الصمة، و سهیل بن حنیف و دو مرد انصارى. میگوید: شما را پس از غمّ قتل و هزیمت أمن دادم، خواب بر شما افکندم و خواب نشان أمن است و سکون دل و زوال غم و ترس. «امنة» و «امن» یکى است. و از بهر آن بر «نعاسا» واو نیست که آن تفسیر امنة است.
«تغشى طائفة» که بتا خوانى بر قراءت کسایى و حمزه فعل «امنة» راست، و که بیا خوانى بر قراءت باقى فعل «نعاس» راست. میگوید: خواب در میپیچید در گروهى از شما.
وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ و گروهى بودند، یعنى منافقان: معتب بن قشیر و اصحاب او که نه أمن بود ایشان را و نه خواب. ایشان را همه تیمار و غم خویش گرفته بود و همت ایشان همه در کار خویش و در خلاص نفس خویش. قوله: یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ این طائفه منافقان را میگوید که: ظن ناسزا مىبردند باللّه، که محمد (ص) را نصرت نخواهد داد، و کار وى مضمحل است! و دین وى تباه! ربّ العالمین گفت: این ظنّ ایشان بس کافروار است و بیگانه وار، یعنى ظن ایشان بخداى در کار محمد (ص) هم چون ظن کافران است و اهل جاهلیت.
یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ الْأَمْرِ مِنْ شَیْءٍ این استفهام بمعنى «جحد» است و امر اینجا بمعنى نصرت و ظفر، یعنى که ایشان میگویند: ما را ظفر و نصرت چنان که وعده داده بودند نیامد، و منافقان این سخن بر جهت تکذیب گفتند. ربّ العالمین بجواب ایشان گفت: إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ چون لام نصب خوانى بر قراءت بصرى، آن نصب از بهر انّ است، و چون برفع خوانى مستأنف بود. میگوید: نصرت و ظفر و قضا و قدر و شهادت همى خداى راست. یعنى: چون همه او راست، آن را دهد که خود خواهد. از ابن عباس روایت کردند که: این ظنّ ناسزا که باللّه مىبردند تکذیب قدر است، که ایشان در قدر سخن میگفتند، و حوالت کارها با خود میکردند، و مشیّت خود برابر مشیّت خدا میداشتند. رب العالمین گفت: قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ.
یا محمد ایشان را بگوى که: القدر خیره و شرّه من اللَّه. مصطفى (ص) گفت: «یکون فى امّتى خسف و مسخ و ذلک فى المکذّبین فى القدر»
و قال: صنفان من امّتى لیس لهما فى الاسلام نصیب: المرجئة و القدریة.
و روى ان أبا بکر و عمر تکلّما فى القدر، فتابع بعض القوم أبا بکر و تابع بعض القوم عمر فتحا کما الى رسول اللَّه (ص) فاقبل النبى (ص) على ابى بکر فقال کیف قلت: یا ابا بکر؟ فقال الحسنات من اللَّه و السّیّئات من انفسنا. فانقبض رسول اللَّه (ص) بعض الانقباض حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال یا عمر کیف قلت؟ قال الحسنات و السّیّئات کلّها من اللَّه. قال فانبسط رسول اللَّه (ص) حتى رؤى ذلک فیه. ثم قال انّ اوّل من تکلم فى القدر لجبرئیل و میکائیل، قال میکائیل مثل مقالتک یا ابا بکر، و قال جبرئیل مثل مقالتک یا عمر، فقالا ان یختلف اهل السّماء یختلف اهل الارض، تعال حتى نتحاکم الى اسرافیل، فما قضى بیننا رضینا.
قال: فتحاکما الى اسرافیل فقضى بینهما انّ الخیر و الشّرّ کلّه من اللَّه، قال رسول اللَّه (ص): فهذا قضایى بینکما. قال: ثمّ اقبل على ابى بکر فقال: یا أبا بکر انّ اللَّه تعالى لو اراد ان لا یعصى ما خلق ابلیس.
یُخْفُونَ فِی أَنْفُسِهِمْ یعنى: فى قلوبهم، ما لا یُبْدُونَ لَکَ در دلهاى خویش چیزى پنهان میدارند که پیدا نمىکنند بزبان. آن گه تفسیر بر عقب گفت: یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ الْأَمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا، این «یقولون» همان «یخفون» است، یعنى یخفون قولهم، در دل خویش با نفس خویش میگویند پنهان، که اگر ما را خرد بودى با محمد (ص) بیرون نیامدیمى تا سران ما را نکشتندى. ربّ العالمین گفت بجواب ایشان: قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ أی مصارعهم. در این آیت ردّ قدریه و معتزله است که میگویند: قتل بر کس نه نوشتهاند، و آن کس را که کشتند نه باجل مرد. و این مخالفت نصّ قرآنست که گفت عزّ و علا: لَبَرَزَ الَّذِینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ. و ازین جاست که مفسّران گفتند درین آیت مضمر است که: و حانت آجالهم الى مضاجعهم.
وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فِی صُدُورِکُمْ هر لام که در عربیت آید که نه «لام ملک» بود نه «لام امر»، آن را «لام ابتدا» گویند. چنان که تو کسى را گویى: فرا فلان ایدون و ایدون گوى. او جواب دهد: «تا بینم او را» این لام در سخن لام ابتداست معلّق بر ضمیر یا بر خطاب مخاطب. و «لیبتلى» و «لیمحص» در هر دو کلمه لام ابتداست.
و المحص «التقیة» یقال «فرس ممحوص»، اذا لم یکن فى حوافرها رهل.
و معنى الآیة: لیبتلى اللَّه ما فى صدورکم ایّها المنافقون فعل ما فعل یوم احد و لیمحص اى لیطهر و یکشف ما فى قلوبکم ایّها المؤمنون من الرّضا بقضاء اللَّه.
وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ اى بما یدور فى الافکار، و یعترض فى النفوس، و بما فى القلوب من النفاق و الایمان.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ تَوَلَّوْا مِنْکُمْ... الآیة این خطاب با مؤمنانست، میگوید: ایشان که پشت بدادند بهزیمت، و از قتال دشمن برگشتند از میان شما که مؤمناناید یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ آن روز که جمع مؤمنان و جمع کافران همدیدار گشتند، و بر هم رسیدند، آن شیطان بود که در راه ایشان آمد، و ایشان را بر آن ذلّت داشت، و آن کار ایشان را برآراست. و این در راه آمدن شیطان و ایشان را از ثبات بیفکندن، بشومى آن بود که فرمان رسول (ص) را خلاف کرده بودند، و مرکز بگذاشته. پس رب العالمین ایشان را عذر نهاد و عفو کرد، گفت: وَ لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. و گفتهاند که معصیت ایشان آن بود که پارسال به بدر رغبت کرده بودند در فداء مشرکان، و بازفروختن ایشان، که ببدر بدست آورده بودند، و بنکشتن ایشان، پس ربّ العالمین عذر ایشان بنهاد و آن معصیت ازیشان در گذاشت و عفو کرد و گفت: لَقَدْ عَفَا اللَّهُ عَنْهُمْ. مفسّران گفتند: عثمان بن عفان از ایشان بود، و رافع بن المعلى، و خارجة بن زید، و حذیفة بن عتبة بن ربیعة، عثمان بن عقبه، و عمرو بن عقبه. مردى از ابن عمر پرسید که عثمان به بدر حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: ببیعة الرضوان حاضر بود؟ گفت: نه، گفت: از جمله ایشان بود که یَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ؟ گفت: بود. ابن عمر را گفتند که: این در عثمان عیب میجوید باین که مىگوید. ابن عمر گفت: اما بدر فانّ رسول اللَّه (ص) قد ضرب له بسهمه. امّا بیعة الرضوان فقد بایع له رسول اللَّه (ص) و ید رسول اللَّه خیر من ید عثمان، و اما الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان فقد عفا اللَّه عنهم ان اللَّه غفور حلیم.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ... جلیل است و جبّار خداى کردگار نامدار، رهىدار، که از کار رهى آگاه است، و رهى را پشت و پناه است. خود دارنده، و خود سازنده، که خود کردگار و خود پادشاه است، و همه عالم او را سپاه است. سپاهش نه چون سپاه خلقان، که ملکش نه چون ملک ایشان.
چون ملک او ملک نه، چون سپاه او کس را سپاه نه. سپاه مخلوق را اسپ و سلاح باید، آلت و زینت باید، فرهیب و حیلت باید. سپاه حق بىنیاز از فرهیب و حیلت، کمر بسته بر درگاه عزّت، تا خود چه آید از فرمان و حکمت. سپاه او یکى پشه عاجز گماشته بر نمرود گربز، اینت گردنکش کزو قوىتر نه! و آنت پشّه کزو ضعیفتر نه! بنگر که با وى چه کرد و چون گشت؟! سپاه دیگر لشکر ابابیل فرستاده باصحاب فیل، لشکرى چنان ضعیف بقومى چنان عظیم! بنگر تا چون دمار از ایشان برآورد، و روز ایشان بسر آورد؟! سپاه دیگر باد عقیم فرو گشاده بر عادیان عمالقه و جبابره آن زمان، ایشان را چنان کرد که کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ، فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ؟ سپاه دیگر رعب است بر دل کافران از هیبت محمد (ص) خاتم پیغامبران، هنوز بدو نارسیده، یک ماهه راه میان شان مانده، و از ترس و بیم جانشان بر لب رسیده! ازین جا گفت مصطفى (ص): «نصرت بالرّعب مسیرة شهر».
و رب العالمین این منشور درگاه رسالت را از قرآن مجید توقیع بر زده که: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ.
و از آثار هیبت محمد (ص) بر دل کافران و امارات فزع در دل بیگانگان، یکى قصه بو جهل است با آن مرد ثقفى که شتران داشت و بوى فروخت، و قصهآنست که: على (ع) و ابن عباس (رض) گفتند: شبى جبرئیل امین (ع) ندا در عالم داد که: «معاشر الناس ما قعودکم و قد بعث اللَّه عزّ و جلّ الیکم نبیّا من ولد لوى بن غالب، یقال له محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف.
گویند: جوانى از قبیله ثقیف آواز جبرئیل بشنید، برخاست و ده تا شتر در پیش گرفت. و روى به مکه نهاد. چون در مکه شد، جماعتى را دید از صنادید و سادات قریش. جوان گفت: «ا فیکم محمد؟»
ابو جهل فرا وى جست و گفت که: اى جوان این چه سخن است که مىگویى؟ و محمد که باشد؟ گفت: آن پیغامبر که بشما فرستادند. گفت: هیچ پیغامبر بما نفرستادند. جوان گفت: من شبى نشسته بودم و از هوا ندایى شنیدم بدین صفت. ابو جهل گفت: آن آواز شیطان بود که بشما افسوس میداشت. ثقفى گفت: خواهم که تو روى وى بمن نمایى، تا ببینم. گفت: ترا روى وى دیدن بکار نیست، که وى مردى جادوست، ترا فریب دهد. ثقفى گفت: تو در حق وى سخن بس درشت مىگویى، مگر میان شما خشونتى است؟ کسى دیگر بود که همین گوید که تو مىگویى؟ گفت: آرى عمّ من ولید بن مغیرة. گفت: عمّ تو بر موافقت تو و هواى تو سخن گوید، دیگرى باید. گفت: عمّ محمد، بو لهب عبد العزى بن عبد المطلب.
پس بر بو لهب شدند. بو لهب همان گفت که بو جهل گفت. پس ثقفى گفت: «اوّه! ضلّ سعیى! و ذهبت ایّامى!»
اکنون کیست که شتران من بخرد؟ بو جهل گفت: من بخرم. بچند فروشى؟ گفت: بدویست دینار. گفت: خریدم و بده دیگر. گفت: این ده چرا افزودى؟ گفت: بشرط آنکه بر محمد (ص) نروى، و سخن وى نشنوى. ثقفى را تهمتى در دل افتاد، شتران را بگذاشت و رفت سوى کعبه، مصطفى (ص) را دید در نماز برکوع، و نور روى وى بر شراک نعلین افتاده. با خود گفت: ما هذا بوجه ساحر و لا کذّاب! و اللَّه ما انت الّا صادق.
و مصطفى (ص) هم چنان در نماز مىبود، و ثقفى بازگشت بطلب شتران خود آمد، تا بغرفه ابو جهل. ابو جهل بر غرفه بود، گفت: یا ابا الحکم یا شتران رد کن یا بها بده. ابو جهل گفت: «هیهات ما لک عندى مال و لا نوق، لانّک نقضت الشّرط»
ثقفى گفت: «کذبت و اللَّه فى امر محمد، ما هو بساحر و لا کذّاب بل هو نبىّ صادق.»
ابو جهل گفت: «و اللّات و العزّى لا اعطینّک شیئا ابدا»
، ثقفى گریان و دلتنگ بازگشت. عبد اللَّه زبعرى بر طریق استهزاء فراز آمد، و نرم نرم گفت: یا ثقفى! خواهى که با حقّ خود رسى، رو محمد (ص) را با خود بیاور، که او را هیبتى است بر دلها تا حق تو بستاند. ثقفى آمد بحضرت مصطفى (ص) و از هیبت که بر او تافته بود سخن نمىیارست گفت، و لرزه بر اندام وى افتاده.
مصطفى (ص) گفت: اى جوانمرد مترس که من پیغامبر رحمتم، آن گه گفت: یا غلام آن آواز شنیدى از آسمان که گفتند: «ما قعودکم و قد بعث فیکم نبىٌّ من لوى بن غالب»؟
گفت: شنیدم، حبیبى!
صوت من کان ذاک؟
گفت: صوت جبرئیل. مصطفى (ص) گفت: دیدى که عبد اللَّه زبعرى با تو نرم نرم گفت که: بیار محمد را تا با حق خود رسى؟ ثقفى گفت: اشهد بشعرى و جلدى و بشرى و دمى مخلصا ان لا اله الا اللَّه، وحده، لا شریک له، و انّک محمدا عبده و رسوله.
گفت: اکنون که ایمان آوردى من با توام تا ترا بحق خود رسانم. آن گه گفت ثقفى را که: تو از پیش برو بدر سراى بو جهل که تو در من نرسى. ثقفى از پیش برفت و مصطفى (ص) بر دیدار ابو جهل که از غرفه مینگرست یک گام از مسجد برداشت و دیگر بدر سراى بو جهل بر زمین نهاد. ثقفى خواست تا گوید: یا ابا الحکم، مصطفى (ص) گفت: چنین مخوان او را، بآن کنیت خوان که اللَّه او را داد که «یا ابا جهل». آن گه مصطفى (ص) او را سه بار خواند یا ابا جهل! و جواب مىنداد. پس از سه بار جواب داد: لبیک لبیک یا محمد (ص) و سعدیک و کرامة لک.
و فرود آمد از غرفه، گونه روى وى بگشته و عقل زائل شده و زبان سست گشته، و بهمه اندام لرزه در افتاده، گفت: چه حاجت دارى یا محمد؟ گفت: حق این مرد بگزار بتمامى. گفت: نعم یا محمد! على الراس و العین.
آن گه کنیزک را بخواند و کیسه زر و ترازو بخواست، و دویست دینار برکشید و بوى داد. مصطفى (ص) گفت: ده دینار دیگر چنان که گفتهاى. بو جهل ده دینار دیگر بر کشید و بوى داد و گفت: «هى لممشاک یا محمد! فانه لم یکن فى حسابى».
آن گه ابو جهل گفت: یا محمد! هیچ حاجت دیگر دارى؟ گفت: «نعم، الرّوضة الخضرة و العیش المقیم، ان تقول لا اله الا اللَّه و تقرّ بأنّى رسول اللَّه حقا».
ابو جهل گفت: یا محمد هر چه فرمایى از اهل و مال و فرزند فرمان بردارم. اما این کلمه را طاقت ندارم که بگویم. رسول (ص) بازگشت و گفت: یا غلام رو و آن قوم را گوى که قدر ما نزد صاحب ایشان چندانست، و قدر او نزدیک ما چونست؟ ثقفى رفت، و قصه بگفت. ابن الزبعرى با جماعتى برخاستند و گفتند: چونست که صاحب ما بو الحکم ما را بتکذیب محمد مىفرماید، و بآشکارا وى را ناسزا میگوید، و پنهان او را تواضع میکند، و کار وى راست میدارد؟ خیزید تا همه در دین محمد (ص) شویم. برین عزم بیرون آمدند، ولید بن مغیره را دیدند، قصه با وى بگفتند. ولید گفت: چندان توقف کنید تا از وى بپرسیم که آنچه کرد از بهر چه کرد؟ اگر معذور است او را معذور داریم. آمدند بدر سراى بو جهل، او را خواندند هم بر آن صفت ترسنده و لرزنده بیرون آمد. ولید گفت: این چه حال است، و چه هیبت که در دل تو افتاده از محمد؟ گفت: یا عمّ! شتاب مکن و سخن من بشنو، اگر عذرم هست مرا معذور دارید، محمد را دیدم که از مسجد بیرون آمد، و اوّل گام که بر گرفت بدر سراى من بر زمین نهاد، آن گه مرا به بو جهل بر خواند، من خشم گرفتم، سنگى عظیم نهاده بود برداشتم تا بر سر وى فرو گذارم، و خلق را از وى باز رهانم. چون این همت کردم دست من با سنگ در گردن بماند و خشک شد گفتم: اگر آنچه محمد مىگوید راست میگوید دستم گشاده شود. دستم گشاده گشت، و سنگ از دستم بیفتاد، همچون خمیر پارهاى. دیگر باره مرا به بو جهل برخواند همان همت کردم همان حال دیدم. سوم بار که مرا برخواند.
سنگ برگرفتم خشخشهاى شنیدم از پس خویش. باز نگرستم، شیرى را دیدم سهمناک عظیم، که آتش از هر دو چشم وى مىافروخت، و نیشها داشت چنان که نیش فیل، و بر یکدیگر مىزد، و مرا گفت: «الویل لک! اجب محمدا و اقض حاجته و الّا و اله محمد قرصتک بانیابى هذه». فاخرجت رأسى الى محمد، و أجبته عند ذلک. یا عمّ! ان کنت معذورا فاعذرنى، و ان کنت معذولا فاعذلنى. فلما سمعوا ذلک، قالوا بأجمعهم انت معذور اذ کان الأمر کذلک.
قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ قیمت هر کسى ارادت اوست، و خواست هر کسى رهبر اوست. یکى دنیا خواست، یکى عقبى، و یکى مولى. خواست دنیا همه فرهیب و غرور، خواست عقبى همه شغل است و کار مزدور، و خواست مولى همه سور است و سرور! ار طالب دنیا خسته پندار و غرور است، ور طالب عقبى در بند حور و قصور است، طالب مولى در بحر فردانیت غرقه نور است.
ذو النون مصرى گفت: الهى اگر از دنیا مرا نصیبى است به بیگانگان دادم و اگر از عقبى مرا ذخیرهاى است بمؤمنان دادم. در دنیا مرا یاد تو بس، و در عقبى مرا دیدار تو بس! دنیا و عقبى دو متاعاند بهایى! و دیدار نقدى است عطائى! دلّال دنیا ابلیس است، سلعت خود در بازار خذلان بر من یزید داشته و آن را بر خلق مىآراید. یقول اللَّه تبارک و تعالى اخبارا عنه: لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ. بایع ابلیس و مشترى کافر، و بها ترک دین و محض شرک. باز مصطفى (ص) دلّال بهشت در بازار عقبى بر من یزید عنایت داشته. اللَّه بایع و مؤمن مشترى، و بها کلمه لا اله الا اللَّه.
قال النبى (ص): «ثمن الجنة لا اله الا اللَّه».
پیر طریقت گفت: قومى بینم باین جهان ازو مشغول، قومى بآن جهان ازو مشغول، قومى از هر دو جهان بوى مشغول. گوش فرا داشته که تا نسیم سعادت از جانب قربت کى دمد؟ و آفتاب وصلت از برج عنایت که تابد؟ بزبان بیخودى و بحکم آرزومندى مىزارند و مىگویند: «کریما! مشتاق تو بى تو زندگانى چون گذارد؟
آرزومند بتو از دست دوستى تو یک کنار خون دارد!»
بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم
چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم
چون ملک او ملک نه، چون سپاه او کس را سپاه نه. سپاه مخلوق را اسپ و سلاح باید، آلت و زینت باید، فرهیب و حیلت باید. سپاه حق بىنیاز از فرهیب و حیلت، کمر بسته بر درگاه عزّت، تا خود چه آید از فرمان و حکمت. سپاه او یکى پشه عاجز گماشته بر نمرود گربز، اینت گردنکش کزو قوىتر نه! و آنت پشّه کزو ضعیفتر نه! بنگر که با وى چه کرد و چون گشت؟! سپاه دیگر لشکر ابابیل فرستاده باصحاب فیل، لشکرى چنان ضعیف بقومى چنان عظیم! بنگر تا چون دمار از ایشان برآورد، و روز ایشان بسر آورد؟! سپاه دیگر باد عقیم فرو گشاده بر عادیان عمالقه و جبابره آن زمان، ایشان را چنان کرد که کَأَنَّهُمْ أَعْجازُ نَخْلٍ خاوِیَةٍ، فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ؟ سپاه دیگر رعب است بر دل کافران از هیبت محمد (ص) خاتم پیغامبران، هنوز بدو نارسیده، یک ماهه راه میان شان مانده، و از ترس و بیم جانشان بر لب رسیده! ازین جا گفت مصطفى (ص): «نصرت بالرّعب مسیرة شهر».
و رب العالمین این منشور درگاه رسالت را از قرآن مجید توقیع بر زده که: سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ.
و از آثار هیبت محمد (ص) بر دل کافران و امارات فزع در دل بیگانگان، یکى قصه بو جهل است با آن مرد ثقفى که شتران داشت و بوى فروخت، و قصهآنست که: على (ع) و ابن عباس (رض) گفتند: شبى جبرئیل امین (ع) ندا در عالم داد که: «معاشر الناس ما قعودکم و قد بعث اللَّه عزّ و جلّ الیکم نبیّا من ولد لوى بن غالب، یقال له محمد بن عبد اللَّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف.
گویند: جوانى از قبیله ثقیف آواز جبرئیل بشنید، برخاست و ده تا شتر در پیش گرفت. و روى به مکه نهاد. چون در مکه شد، جماعتى را دید از صنادید و سادات قریش. جوان گفت: «ا فیکم محمد؟»
ابو جهل فرا وى جست و گفت که: اى جوان این چه سخن است که مىگویى؟ و محمد که باشد؟ گفت: آن پیغامبر که بشما فرستادند. گفت: هیچ پیغامبر بما نفرستادند. جوان گفت: من شبى نشسته بودم و از هوا ندایى شنیدم بدین صفت. ابو جهل گفت: آن آواز شیطان بود که بشما افسوس میداشت. ثقفى گفت: خواهم که تو روى وى بمن نمایى، تا ببینم. گفت: ترا روى وى دیدن بکار نیست، که وى مردى جادوست، ترا فریب دهد. ثقفى گفت: تو در حق وى سخن بس درشت مىگویى، مگر میان شما خشونتى است؟ کسى دیگر بود که همین گوید که تو مىگویى؟ گفت: آرى عمّ من ولید بن مغیرة. گفت: عمّ تو بر موافقت تو و هواى تو سخن گوید، دیگرى باید. گفت: عمّ محمد، بو لهب عبد العزى بن عبد المطلب.
پس بر بو لهب شدند. بو لهب همان گفت که بو جهل گفت. پس ثقفى گفت: «اوّه! ضلّ سعیى! و ذهبت ایّامى!»
اکنون کیست که شتران من بخرد؟ بو جهل گفت: من بخرم. بچند فروشى؟ گفت: بدویست دینار. گفت: خریدم و بده دیگر. گفت: این ده چرا افزودى؟ گفت: بشرط آنکه بر محمد (ص) نروى، و سخن وى نشنوى. ثقفى را تهمتى در دل افتاد، شتران را بگذاشت و رفت سوى کعبه، مصطفى (ص) را دید در نماز برکوع، و نور روى وى بر شراک نعلین افتاده. با خود گفت: ما هذا بوجه ساحر و لا کذّاب! و اللَّه ما انت الّا صادق.
و مصطفى (ص) هم چنان در نماز مىبود، و ثقفى بازگشت بطلب شتران خود آمد، تا بغرفه ابو جهل. ابو جهل بر غرفه بود، گفت: یا ابا الحکم یا شتران رد کن یا بها بده. ابو جهل گفت: «هیهات ما لک عندى مال و لا نوق، لانّک نقضت الشّرط»
ثقفى گفت: «کذبت و اللَّه فى امر محمد، ما هو بساحر و لا کذّاب بل هو نبىّ صادق.»
ابو جهل گفت: «و اللّات و العزّى لا اعطینّک شیئا ابدا»
، ثقفى گریان و دلتنگ بازگشت. عبد اللَّه زبعرى بر طریق استهزاء فراز آمد، و نرم نرم گفت: یا ثقفى! خواهى که با حقّ خود رسى، رو محمد (ص) را با خود بیاور، که او را هیبتى است بر دلها تا حق تو بستاند. ثقفى آمد بحضرت مصطفى (ص) و از هیبت که بر او تافته بود سخن نمىیارست گفت، و لرزه بر اندام وى افتاده.
مصطفى (ص) گفت: اى جوانمرد مترس که من پیغامبر رحمتم، آن گه گفت: یا غلام آن آواز شنیدى از آسمان که گفتند: «ما قعودکم و قد بعث فیکم نبىٌّ من لوى بن غالب»؟
گفت: شنیدم، حبیبى!
صوت من کان ذاک؟
گفت: صوت جبرئیل. مصطفى (ص) گفت: دیدى که عبد اللَّه زبعرى با تو نرم نرم گفت که: بیار محمد را تا با حق خود رسى؟ ثقفى گفت: اشهد بشعرى و جلدى و بشرى و دمى مخلصا ان لا اله الا اللَّه، وحده، لا شریک له، و انّک محمدا عبده و رسوله.
گفت: اکنون که ایمان آوردى من با توام تا ترا بحق خود رسانم. آن گه گفت ثقفى را که: تو از پیش برو بدر سراى بو جهل که تو در من نرسى. ثقفى از پیش برفت و مصطفى (ص) بر دیدار ابو جهل که از غرفه مینگرست یک گام از مسجد برداشت و دیگر بدر سراى بو جهل بر زمین نهاد. ثقفى خواست تا گوید: یا ابا الحکم، مصطفى (ص) گفت: چنین مخوان او را، بآن کنیت خوان که اللَّه او را داد که «یا ابا جهل». آن گه مصطفى (ص) او را سه بار خواند یا ابا جهل! و جواب مىنداد. پس از سه بار جواب داد: لبیک لبیک یا محمد (ص) و سعدیک و کرامة لک.
و فرود آمد از غرفه، گونه روى وى بگشته و عقل زائل شده و زبان سست گشته، و بهمه اندام لرزه در افتاده، گفت: چه حاجت دارى یا محمد؟ گفت: حق این مرد بگزار بتمامى. گفت: نعم یا محمد! على الراس و العین.
آن گه کنیزک را بخواند و کیسه زر و ترازو بخواست، و دویست دینار برکشید و بوى داد. مصطفى (ص) گفت: ده دینار دیگر چنان که گفتهاى. بو جهل ده دینار دیگر بر کشید و بوى داد و گفت: «هى لممشاک یا محمد! فانه لم یکن فى حسابى».
آن گه ابو جهل گفت: یا محمد! هیچ حاجت دیگر دارى؟ گفت: «نعم، الرّوضة الخضرة و العیش المقیم، ان تقول لا اله الا اللَّه و تقرّ بأنّى رسول اللَّه حقا».
ابو جهل گفت: یا محمد هر چه فرمایى از اهل و مال و فرزند فرمان بردارم. اما این کلمه را طاقت ندارم که بگویم. رسول (ص) بازگشت و گفت: یا غلام رو و آن قوم را گوى که قدر ما نزد صاحب ایشان چندانست، و قدر او نزدیک ما چونست؟ ثقفى رفت، و قصه بگفت. ابن الزبعرى با جماعتى برخاستند و گفتند: چونست که صاحب ما بو الحکم ما را بتکذیب محمد مىفرماید، و بآشکارا وى را ناسزا میگوید، و پنهان او را تواضع میکند، و کار وى راست میدارد؟ خیزید تا همه در دین محمد (ص) شویم. برین عزم بیرون آمدند، ولید بن مغیره را دیدند، قصه با وى بگفتند. ولید گفت: چندان توقف کنید تا از وى بپرسیم که آنچه کرد از بهر چه کرد؟ اگر معذور است او را معذور داریم. آمدند بدر سراى بو جهل، او را خواندند هم بر آن صفت ترسنده و لرزنده بیرون آمد. ولید گفت: این چه حال است، و چه هیبت که در دل تو افتاده از محمد؟ گفت: یا عمّ! شتاب مکن و سخن من بشنو، اگر عذرم هست مرا معذور دارید، محمد را دیدم که از مسجد بیرون آمد، و اوّل گام که بر گرفت بدر سراى من بر زمین نهاد، آن گه مرا به بو جهل بر خواند، من خشم گرفتم، سنگى عظیم نهاده بود برداشتم تا بر سر وى فرو گذارم، و خلق را از وى باز رهانم. چون این همت کردم دست من با سنگ در گردن بماند و خشک شد گفتم: اگر آنچه محمد مىگوید راست میگوید دستم گشاده شود. دستم گشاده گشت، و سنگ از دستم بیفتاد، همچون خمیر پارهاى. دیگر باره مرا به بو جهل برخواند همان همت کردم همان حال دیدم. سوم بار که مرا برخواند.
سنگ برگرفتم خشخشهاى شنیدم از پس خویش. باز نگرستم، شیرى را دیدم سهمناک عظیم، که آتش از هر دو چشم وى مىافروخت، و نیشها داشت چنان که نیش فیل، و بر یکدیگر مىزد، و مرا گفت: «الویل لک! اجب محمدا و اقض حاجته و الّا و اله محمد قرصتک بانیابى هذه». فاخرجت رأسى الى محمد، و أجبته عند ذلک. یا عمّ! ان کنت معذورا فاعذرنى، و ان کنت معذولا فاعذلنى. فلما سمعوا ذلک، قالوا بأجمعهم انت معذور اذ کان الأمر کذلک.
قوله: مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ قیمت هر کسى ارادت اوست، و خواست هر کسى رهبر اوست. یکى دنیا خواست، یکى عقبى، و یکى مولى. خواست دنیا همه فرهیب و غرور، خواست عقبى همه شغل است و کار مزدور، و خواست مولى همه سور است و سرور! ار طالب دنیا خسته پندار و غرور است، ور طالب عقبى در بند حور و قصور است، طالب مولى در بحر فردانیت غرقه نور است.
ذو النون مصرى گفت: الهى اگر از دنیا مرا نصیبى است به بیگانگان دادم و اگر از عقبى مرا ذخیرهاى است بمؤمنان دادم. در دنیا مرا یاد تو بس، و در عقبى مرا دیدار تو بس! دنیا و عقبى دو متاعاند بهایى! و دیدار نقدى است عطائى! دلّال دنیا ابلیس است، سلعت خود در بازار خذلان بر من یزید داشته و آن را بر خلق مىآراید. یقول اللَّه تبارک و تعالى اخبارا عنه: لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ. بایع ابلیس و مشترى کافر، و بها ترک دین و محض شرک. باز مصطفى (ص) دلّال بهشت در بازار عقبى بر من یزید عنایت داشته. اللَّه بایع و مؤمن مشترى، و بها کلمه لا اله الا اللَّه.
قال النبى (ص): «ثمن الجنة لا اله الا اللَّه».
پیر طریقت گفت: قومى بینم باین جهان ازو مشغول، قومى بآن جهان ازو مشغول، قومى از هر دو جهان بوى مشغول. گوش فرا داشته که تا نسیم سعادت از جانب قربت کى دمد؟ و آفتاب وصلت از برج عنایت که تابد؟ بزبان بیخودى و بحکم آرزومندى مىزارند و مىگویند: «کریما! مشتاق تو بى تو زندگانى چون گذارد؟
آرزومند بتو از دست دوستى تو یک کنار خون دارد!»
بى تو اى آرام جانم زندگانى چون کنم
چون نباشى در کنارم شادمانى چون کنم