عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اسم عزیز، شفیع المذنبین، جوده بلاء المهیّمین، مقصوده، ضیاء الموحّدین، عهوده، سلوة المحزونین، ذکره، حرفة المستمیحین شکره، رداؤه، کبریاؤه سناؤه، سنائه بهاؤه و بهاؤه علاؤه.
نام خداوندى که صنایع شیرین و بدایع زیبا کرد، سرائر عدم در صحراى وجود آشکارا کرد، طبایع متضاد بسته آب و آتش و خاک و هوا کرد. از قطره باران لؤلؤ لالا کرد، از آب دهن عسل مصفّى کرد، از فضلات طبیعت گاو، عنبر سارا کرد، آب زلال نتیجه سنگ خارا کرد، یاقوت احمر تعبیه صخره صمّا کرد، عیش خلایق مهنّا و اسباب بندگى مهیّا کرد، هر چه بایست عطا کرد، و هر چه شایست پیدا کرد و آنچه کرد بسزاى خویش نه بسزاى ما کرد. الهى در ذات بى نظیر و در صفات بى‏یارى، عاصیان را آمرزگارى و مفلسان را راز دارى، زیبا صنع و شیرین گفتارى، عالم الاسرار و معیوبان را خریدارى، درمانده را دستگیر و بیچاره را دستیارى.
هواک سمیر قلبى المستطار
و ذکرک فى مجارى السرّ جار
و کنت ملکت فى امرى اختیارا
فحکمک فى الهوى سلب اختیارى‏
اى مونس دیده با ضمیرم یارى
اندر دل من نشسته بیدارى‏
گر باد گرى قرار گیرد دل من
از جان خودش مباد برخوردارى
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر مطهّر، اى مقتداء بشر، اى برج دلالت را ماه انور، اى درج رسالت را درّ ازهر، اى بر سر سیادت افسر، اى بر افسر سعادت گوهر، اى عنوان نامه جلالت نام تو، اى طراز جامه رسالت احکام تو، اى سرمایه دین کلام تو، اى پیرایه شریعت اوهام تو، اى فلک چاکر و ملک غلام تو، اى حاملان عرش و ساکنان فرش خدام تو.
سر سروران بسته دام تو
دل دلبران دفتر نام تو
بیک دم دو صد جان آزاد را
کند بنده یک دانه از دام تو
بسا عقل آسوده دل را که کرد
سراسیمه یک قطره از جام تو
فرمان چیست از درگاه عزت بعالم نبوت؟ اتَّقِ اللَّهَ بپناه تقوى شو که همه نیکوئیها در تقوى است، همه شایستگیها در تقوى است، عالم تقوى را بدایت نیست، هر که قدم در راه دین نهاد در هر مقامى که رسد او را از تقوى گزیر نیست، از ابتداء انسانیّت در گیر که ادنى الدرجات است تا انتهاء نبوّت که اعلى الدرجات است، همه را بتقوى فرمودند: قرآن مجید فرمود یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ اى نقطه انسانیّت با تقوى باش که ازوت گزیر نیست. یا ایّها النّبی اتَّقِ اللَّهَ اى نقطه نبوّت بپناه تقوى شو که بى‏تقوى هیچ کار روان نیست. اى سیّد! درجات تقوى را نهایت نیست. آنچه در اوّل قدم پناهگاه تو آمد در تقوى، در قدم ثانى گریزگاه تو آید که حسنات المریدین سیآت المقربین چون از آن قدم در گذرى استغفارى میکن و الیه الاشارة
بقوله (ص): انه لیغان على قلبى فاستغفر اللَّه فى الیوم سبعین مرة معاشر المسلمین! تقوى سلطانى قاهر است هم درین سراى و هم در آن سراى، جهد آن کنید بحمایت او شوید تا از رنج هر دو سراى رستگارى یابید، فردا که خلق سر از خاک بر آرند دوزخ را فرمان دهند تا سیاست خویش آشکارا کند، هیچ کس از مکلّفان ازو نجهد، انبیا و اولیا و اصفیا همه را ثعبان‏وار بخویشتن کشد. قرآن عظیم از عموم این حال خبر داد که وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلى‏ رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا هیچ کس از شما نیست که نه در دوزخ شود و آنجا که قضاء ربوبیّت است، شدن شما در دوزخ حتم است و چون در شدید هیچ چیز ازو نجات دهد مگر تقوى، فتوى قرآن چنین است ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا متّقیان ازو رستگارى یابند و آن دیگران که بر خود ظلم کرده‏اند که بى‏سرمایه تقوى از دنیا بیرون شده‏اند در چنگ قهر او بمانند، نوحه و زارى در گیرند که «یا حَسْرَتى‏ عَلى‏ ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ» اى جوانمرد! هر چه تو امروز بپناه او شوى همه با تو تا لب گورست، چون ترا در لحد نهند باز گردد، جز تقوى که درین سراى و در ان سراى مصطفى (ص) گفت: «کلّ حسب و نسب منقطع یوم القیمة الا حسبى و نسبى فاین المتّقون‏ همه حسب‏ها را داغ کنند و همه نسبها را پى کنند و تقوى را گویند بیا که امروز روز بازار تو است هر کرا از تو نصیبى بود در دنیا بر قدر نصیب او او را بمنزلى فرو آر، آشنایان خویش را فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ فرو آر، خادمان خویش فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ فرو آر، عاشقان خویش را در حضرت عندیّت عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ فرو آر، ما در ازل حکم چنان کردیم که إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ. آشنایان تقوى کسانى‏اند که بپناه طاعت شوند، از هر چه معصیت است و حرام بپرهیزند، خادمان تقوى ایشانند که بپناه احتیاط شوند، از هر چه شبهت است بپرهیزند، عاشقان تقوى ایشانند که از حسنات و طاعات خویش از روى نادیدن چنان پرهیز کنند که دیگران از معاصى پرهیز کنند. بو القسم نصر آبادى از خواص متّقیان بود، او را گفتند تقوى چیست؟ از حال خویش در تقوى خبر داد گفت: ان یتقى العبد ما سوى اللَّه قوله: وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا التّوکّل سکون القلب بوعد الحقّ. و قیل التّوکّل تحقّق ثم تخلّق ثم توثّق ثم تملّق، تحقّق فى العقیدة و تخلّق باقامة الشّریعة، و توثّق بالمقسوم، و تملّق بین یدیه بحسن العبودیّة. توکّل شرط ایمان است و عماد توحید و محل اخلاص و دخیل محبّت. قال اللَّه تعالى: وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ، إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ، وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ توکّل از بنده آن گه درست بود که یقین داند که بدست کس چیز نیست، و ز حیلت سود نیست و عطا و منع جز بحکمت نیست و، قسام مهربان است و غافل نیست. بو یزید بسطامى با گروهى از مریدان بر توکّل نشسته بودند مدّتى بگذشت که ایشان را فتوحى بر نیامد و از هیچ کس رفقى نیافتند.
بى‏طاقت شدند، گفتند: اى شیخ اگر دستورى باشد بطلب رزقى رویم؟. شیخ گفت اگر دانید که روزى کجاست روید و طلب کنید. گفتند پس تا اللَّه را خوانیم و دعا کنیم تا این فاقت از ما بردارد؟
گفتا اگر دانید که شما را فراموش کرده برخوانید و دعا کنید، گفتند: اى شیخ بر توکّل مى‏نشینیم و خاموش مى‏باشیم، گفتا: خداى را آزمایش میکنید تا هیچ مى‏گوئید؟ گفتند اى شیخ پس حیلت چیست؟ شیخ گفت: «الحیلة ترک الحیلة» حیلت آنست که اختیار و مراد خود در باقى کنید تا آنچه قضاست خود میرود.
اى جوانمرد! حقیقت توکل آنست که مرد از راه اختیار برخیزد دیده تصرف را میل در کشد، خیمه رضا و تسلیم بر سر کوى قضا و قدر زند، دیده مطالعت بر مطالع مجارى احکام گذارد تا از پرده عزت چه آشکارا شود و بهر چه پیش آید در نظاره حال چون مرد بدین مقام رسد کلید گنج مملکت در کنار وى نهند، توانگر دل گردد و فردا که روز بازار و هنگام بار بود و خلق را بر عموم سؤال کنند که میفرماید: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، این جوانمردان که بر مقام توکّل بر استقامت بودند و در منازل عبودیّت صدق بجاى آوردند، ایشان را سؤال کنند، و لکن سؤال تشریف نه سؤال تعنیف و سؤال عتاب.
و ذلک قوله: لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ، مصطفى را (ص) پرسیدند که کمال در چیست؟ جواب داد که: گفتار بحق و کردار بصدق. و گفته‏اند صدق را دو درجه است یکى ظاهر یکى باطن، اما ظاهر سه چیز است: در دین صلابت و در خدمت سنت و در معاملت حسبت و آنچه باطن است سه چیز است آنچه گویى کنى و آنچه نمایى دارى و آنجا که آواز دهى باشى و بدان که هر رونده که منازل راه دین برد و مقامات اعمال و احوال گذاره کند، بهر منزل که رسد فرض عین وى آنست که صدق از خود طلب کند و حقیقت ان از خویشتن باز جوید، و بظواهر آن قناعت نکند، تا آن مقام او را درست شود، زاهد در زهد و محبّ در محبّت و مشتاق در شوق و متوکّل در توکّل و خائف در خوف و راجى در رجا و راضى در رضا، و هیچ مؤمن ازین احوال خالى نباشد، ور چه اندکى بود لکن ضعیف بود و چون قوّتى در وى آید بتأیید الهى و مددى در پیوندد از توفیق ربّانى او را در آن مقام صادق، و هو المشار الیه بقوله: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ از گرویدگان مردانى‏اند، صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ که راست آمدند در آنچه پیمان کردند با خداى بر آن، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ ازیشان هست که بر وفاى خود برفت از دنیا، وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ و از ایشان هست که چشم میدارد، وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلًا (۲۳) و پیمان به بیوفایى بدل نکردند.
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ آن همه آن راست تا پاداش دهد اللَّه راستان را براستى ایشان، وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ إِنْ شاءَ و عذاب کند دورویان را اگر خواهد، أَوْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ یا توبت دهد ایشان را، إِنَّ اللَّهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً (۲۴) که اللَّه تعالى آمرزگار است و بخشاینده.
وَ رَدَّ اللَّهُ الَّذِینَ کَفَرُوا و باز برد اللَّه کافران را با پس، بِغَیْظِهِمْ با درد دل ایشان، لَمْ یَنالُوا خَیْراً دست بهیچ کام نرسیده، وَ کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتالَ و بسر برد اللَّه مؤمنانرا جنگ، وَ کانَ اللَّهُ قَوِیًّا عَزِیزاً (۲۵) و اللَّه تاونده است بى‏همتا از همیشه.
وَ أَنْزَلَ الَّذِینَ ظاهَرُوهُمْ آورد ایشان را که هم پشت گشتند، مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ از توریة خوانان، مِنْ صَیاصِیهِمْ از حصارهاى ایشان، وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ و در دلهاى ایشان افکند بیم، فَرِیقاً تَقْتُلُونَ گروهى را میکشید، وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً (۲۶) و گروهى را میگیرید
وَ أَوْرَثَکُمْ و شما را میراث داد ازیشان، أَرْضَهُمْ وَ دِیارَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ زمین ایشان و خان و مان ایشان و مالهاى ایشان، وَ أَرْضاً لَمْ تَطَؤُها و زمینى که‏ هرگز درو نرفتید، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیراً (۲۷). و اللَّه بر همه چیز تواناست همیشه.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْواجِکَ پیغامبر من گوى زنان خویش را، إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها اگر چنانست که شما را این جهان مى‏باید و آرایش آن، فَتَعالَیْنَ پس بیائید، أُمَتِّعْکُنَّ تا شما را چیزى دهم، وَ أُسَرِّحْکُنَّ و شما را گسیل کنم و رها کنم، سَراحاً جَمِیلًا (۲۸) رها کردنى نیکو.
وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ اگر چنانست که شما خداى را میخواهید و رسول او، وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ و سراى آن جهانى، فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً (۲۹) اللَّه بساخت نیکوکاران را از شما مزدى بزرگوار.
یا نِساءَ النَّبِیِّ اى زنان پیغامبر، مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ هر که از شما کارى زشت کند و ناپسندى، پیدا کننده عقوبت، یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ دوباره او را عذاب کنند در ان جهان، وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسِیراً (۳۰) و آن بر خداى آسانست.
وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ و هر که بر ایستاد کند از شما بفرمان بردارى خداى را و رسول او را، وَ تَعْمَلْ صالِحاً و کردار نیک کند، نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ او را دهیم مزد او دوباره، وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَرِیماً (۳۱) و ساختیم او را در بهشت مزدى نیکو کریم آزاده آسان.
یا نِساءَ النَّبِیِّ اى زنان پیغامبر، لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ شما چون هیچکس از زنان دیگر نیستید، إِنِ اتَّقَیْتُنَّ اگر چنان است که از خداى مى‏ترسید، فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ پس سخن بناز مگویید فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ که آن گه طمع کند در شما مردى که در دل او بیمارى است، وَ قُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفاً (۳۲) و سخن بآزرم گوئید و پسندیده.
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ و در خانهاى خویش آرام گیرید، وَ لا تَبَرَّجْنَ و نیز اظهار زینت و محاسن خویش مکنید، تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولى‏ چنانک اهل جاهلیت پیشین کردند در روزگار نادانان نخستین، وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ و نماز بپاى دارید، وَ آتِینَ الزَّکاةَ و از مال بدهید، وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و فرمان برید خداى را و رسول او را، إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ میخواهد اللَّه، لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ که از شما ببرد همه تاشها و ناخوشها، أَهْلَ الْبَیْتِ اى خاندان رسول، وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (۳۳) و پاک کند شما را پاک کردنى.
وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى‏ فِی بُیُوتِکُنَّ و یاد کنید آنچه میخوانند در خانهاى شما، مِنْ آیاتِ اللَّهِ از سخنان خداى، وَ الْحِکْمَةِ و از سنت رسول او، إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطِیفاً خَبِیراً (۳۴) که اللَّه باریک‏دان است دور بین در مغز، کار آگاه، از همه چیز، إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ گردن نهادگان مردان و زنان، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ و راستگویان مردان و زنان، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ و شکیبایان‏ مردان و زنان، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ و فروتنان، مردان و زنان، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ و صدقه دهان مردان و زنان، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ و روزه‏داران مردان و زنان، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ و فرجها را گوشوانان مردان و زنان، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ و یاد کنندگان اللَّه مردان و زنان، أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً (۳۵) بساخت اللَّه ایشان را آمرزش و مزد بزرگوار.
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ نیست و نبود و نیاید هیچ گرویده را نه مرد و نه زن، إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً که اللَّه فرمانى دهد و رسول او کارى گزارد ایشان را، أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ که ایشان را گزین بود خود را و اختیار از کار و بار ایشان، وَ مَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که سر کشد از فرمان خداى و رسول او، فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً (۳۶) او گمراه گشت گم گشتنى آشکارا.
وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ یاد کن آنکه میگفتى آن مرد را که نیکویى کرد اللَّه با او، وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ و نیکویى کردى تو با او، أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ که اهل خویش نگاه دار وَ اتَّقِ اللَّهَ و از خداى بترس، وَ تُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ و نهان میداشتى چیزى در دل که اللَّه آن را پیدا خواست کرد، وَ تَخْشَى النَّاسَ و از مردمان میترسیدى، وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ و اللَّه سزاتر بود که ازو ترسى، فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً اکنون که زید کام خویش از ان زن برآورد، زَوَّجْناکَها او را بزنى بتو دادیم، لِکَیْ لا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ از بهر آن تا بر مؤمنان هیچ تنگى نبود، فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ در بزنى کردن زنان پسرخواندگان ایشان، إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً که بزنى کنند ایشان را و کام حلال خویش ازیشان برآرند، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا (۳۷) و کار خداى کردنى است و بفرمان او کار کردنى.
ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ نیست بر پیغامبر هیچ تنگى، فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ در آن که اللَّه برید او را و کرد و شریعت ساخت، سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ سنت اللَّه است در پیغامبران که گذشتند از پیش، وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً (۳۸) و همه کارهاى اللَّه باندازه است و بتقدیر باز انداخته چنانک باید.
الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ ایشان که مى‏رسانند پیغامهاى اللَّه، وَ یَخْشَوْنَهُ و ازو مى‏ترسند، وَ لا یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ و بنه ترسند از هیچ کس جز از اللَّه، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ حَسِیباً (۳۹)، و بسنده است اللَّه بکار سازى و نگهبانى همه.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ سباق و سیاق این آیت، مدح صحابه رسول است و ذکر سیر و بیان شرف ایشان که اعلام اسلام‏اند و امان ایمان، ارکان دولت و آثار ملّت و اختران سپهر دعوت، بر بساط توحید صف پیشین ایشانند، در دفتر تفرید سطر نخستین ایشانند، ناقلان شرع و ناقدان دین ایشانند، مشاهدان وحى و تنزیل ایشانند، خواب و آرام بر خود حرام کردند تا در میدان دین خرام کردند، روز و شب همى تاختند تا سراپرده کفر برانداختند، تخم عبادت کاشتند تا بر سعادت برداشتند، علم شعار ایشان و زهد دثار ایشان و رحمت نثار ایشان، نصرت رایت ایشان وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ آیت ایشان، سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏ بدایت ایشان و سقاهم ربهم غایت ایشان. مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ در شأن ایشان. حقّ جلّ جلاله در قرآن بسه جایگه ایشان را رجال خواند: رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا پاکى دوست دارند و بپاکى کوشند از آنکه دین اسلام را بنا بر پاکى است.
قال النّبی (ص): «بنى الدّین على النّظافة».
و قال (ص): «انّ اللَّه تعالى طیّب لا یقبل الا الطیّب» اللَّه پاک است، هر چه صفت پاکى دارد از اقوال و افعال و حرکات و سکنات تو آن را بپذیرد و در جریده سعادت بنویسد و هر چه بتو آلوده بود از جمیع سعادت ننویسد و نه‏پذیرد، بهشت جوهرى پاک است، قرآن مجید ازو خبر چنین داد که: وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ، اگر آلایشى دارى راهت ندهند و اگر بصفت پاکى روى ترا گویند: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ.
و آنجا که فرمود: رِجالٌ لا تُلْهِیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ ایشان را بصفت ذکر بستود یعنى که دنیا و مشغله دنیا ایشان را از ذکر اللَّه باز ندارد، پیوسته زبان ایشان در ذکر باشد و دل در مهر، هر که قدم در کوى توحید نهاد و قلم بر لوح در سعادت وى برفت، بر منشور دولت او این طغرا کشیدند که: وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ یک ساعت او را از ذکر خویش غافل نگذارند، مهجور آن مهجور که از ذکر او غافل باشد و از جمال نام او محروم، اگر همه انبیا خواهند که مهجورى را بجمال یک کلمت از کلمات ذکر بینا گردانند نتوانند، زیرا که کلید گنج ذکر بدست توفیق است و هر آن ذکرى که از سر غفلت رود و دل از آن بى‏خبر بود هم چنان است که آن حارس که بر بام قلعه بانک بر میدارد و دزد نقب میبرد، حارس میگوید: من مى‏بینم هاى اى دزد! و لکن دزد کالا مى‏برد و بگفت او مبالات نکند داند که او مى‏نبیند و بعادت و غفلت چنان میگوید. باز در خانه‏اى که صعلوکى باشد، زهره ندارد دزد که گرد آن خانه گردد «إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ».
اى جوانمرد! نکته‏اى بشنو که هزار جان ارزد: آدم و حوا در بهشت بودند فرمان آمد که اى آدم و اى حوا! از من مشغول مگردید و از ذکر من غافل مباشید که شیطان دزد است مترصد بنشسته تا چون راه زند بر شما، یک طرفة العین قوّت ذکر ازیشان وا ایستاد، دزد درآمد و بر ایشان راه بزد. از جناب جبروت عتاب آمد که اى آدم چرا عهد ما فراموش کردى؟ آدم گفت: بار خدایا امانم ده، زینهارم ده تا جوابى بدهم، خطاب آمد که اى آدم ترا امان دادم چه خواهى گفت؟ آدم گفت: «إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى‏ لِمَنْ کانَ لَهُ قَلْبٌ»، یادگار در دل توان داشت، تو دل ببردى، ذکروا دل بشد خانه خالى ماند، دزد درآمد دستش گشاده شد فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها. خداوندا! اکنون که کار افتاد، کریم تویى! بکرم خود این بیچاره را میزبانى کن.
سدیگر جاى که در قرآن صفت مردان گفت، این آیت ورد است: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ مردانى که وفاى عهد صفت ایشان، صدق در قول و عمل سیرت ایشان، در راه خدا از بهر اعزاز دین و اعلاء کلمه حق تن سبیل کردن و جان در خطر نهادن پیشه ایشان. اینست که ربّ العالمین فرمود: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ صد هزار جان مقدّس فداى آن ضربت قهر باد که در میدان وفا بر صفات آن مردان کار زارى روز احد فرو آمد. رسول خدا ایشان را گفت: «زمّلوهم و دمائهم فانّهم یبعثون یوم القیامة و اوداجهم تشخب دما، اللون لون الدّم و الرّیح ریح المسک» فردا که ایشان را حشر کنند، آن قطرهاى خون از صفات ایشان در عرصات قیامت بر بساط عزّت همى چکد، و غرض از آن جلوه‏گرى آن بود تا خلق بدانند که کشتگان راه خدا کدام‏اند.
در خبر صحیح است که از رفتگان هیچ کس را بدین عالم فانى رغبتى نباشد مگر شهیدان راه حق را که خواهند که ایشان را بدین عالم سفلى باز فرستند تا در وفا و رضاى او دیگر باره جان را فدا کنند. عجب نیست گر آن جوانمردان در راه خدا تن سبیل میکردند و جان همى باختند که هر جا که نقطه صدق پیدا گردد، حقیقت عشق مرگ از جانش برخیزد، زیرا که وعده لقا بدر مرگ است انکم لن تروا ربکم حتى تموتوا و عزّت قرآن درخواست این میکند که فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ. اگر در صدق محبّت قدمى دارى، یا در تمنّى وصال او بیقرار گشته‏اى، روز مرگ را بجان و دل استقبال کن که روز بار و هنگام وصال آن روز است و وعده لقا آنجا. و در خبر است که‏ «لا راحة للمؤمن من دون لقاء ربه».
آورده‏اند که موسى کلیم صلوات اللَّه علیه عزرائیل پیش وى آمد تا قبض روح وى کند، موسى گفت نخست این پیغام من بحضرت عزّت برسان که هیچ دوست دیدى که از دوست خود جان بستاند؟ عزرائیل آن پیغام بگزارد، جوابش دادند که وا او بگو که هیچ دوست دیدى که دیدار دوست خود نخواهد؟ «من احبّ لقاء اللَّه احبّ اللَّه لقاه و من کره لقاء اللَّه کره اللَّه لقاه».
لِیَجْزِیَ اللَّهُ الصَّادِقِینَ بِصِدْقِهِمْ فى الدّنیا بالتمکین و النّصرة على العدوّ و اعلاء الرّایة و فى الآخرة بجمیل الثّواب و جزیل المآب و الخلود فى النّعیم المقیم و التقدیم على الامثال بالتکریم و التعظیم میگوید صادقان را پاداش کردار دهد هم در دنیا و هم در عقبى، در دنیا ایشان را وقت خوش دهد بر استعمال علم و تعظیم امر و اتّباع سنت، و در عقبى ایشان را زندگانى خوش دهد میان سماع و شراب و دیدار، عیشى بى‏عتاب و نعمتى بى‏حساب و دیدارى بى‏حجاب. و گفته‏اند جزاء صدق ایشان در دنیا آنست که کید شیطان و مکر دشمن از ایشان دفع کند. بو یزید بسطامى را گفتند: کار تو با ابلیس چونست؟ گفت: جیراننا فى امن منه همسایگان ما بحشمت ما از وساوس او بر آسوده‏اند، سى سال گذشت تا ابلیس را یاراى آن نبودست که قدم در کوى ما نهد، قال اللَّه تعالى: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ.
ابراهیم خواصّ گوید: وقتى در بادیه ره گم کردم، شخصى را دیدم که آمد و مرا بس راه آورد، گفتم تو کیستى؟ گفت مرا نمى‏دانى؟! منم آن سر بى‏دولتان که مرا ابلیس گویند. گفتم چونست که کار تو آنست که مردم را از راه برى نه براه باز آرى؟ گفت من بیراهان را از راه برم، امّا آنان که بر سر راه حق باشند بایشان تقرّب کنم و بخاک قدم ایشان تبرّک نمایم.
اى جوانمرد! عنایت ازلى گوهر صادقان را رنگى دهد که هر که در ایشان نگرد اگر بیگانه بود آشنا گردد، ور عاصى بود عارف گردد، ور درویش بود توانگر گردد.
ابراهیم ادهم گفت: وقتى کشش روم در باطن من سر برزد، گفتم آیا چه حال است این و از کجا افتاد این کشش در باطن من؟! همى سر بزدم و رفتم تا بدار الملک روم در سرایى شدم، جمعى انبوه آنجا گرد آمده، آن زنارهاى ایشان بدیدم، غیرت دین در من کار کرد، پیراهن از سر تا پاى فرو دریدم و نعره‏اى چند کشیدم، آن رومیان فراز آمدند و همى پرسیدند که ترا چه بود و در تو چه صفرا افتاد؟ گفتم من این زنارهاى شما نمى‏توانم دید. گفتند همانا تو از محمّدیانى؟ گفتم آرى من از محمّدیانم. گفتند کارى سهل است بما چنین رسید که سنگ و خاک بنبوّت محمد گواهى میداد و از جمادیّت این زنارهاى ما حالت آن سنگ و خاک دارد، اگر با تو صدقى هست از خدا بخواه تا این زنارهاى ما بنبوّت محمد گواهى بدهد تا ما در دائره اسلام آئیم. ابراهیم سر بر سجده نهاد و در اللَّه زارید، گفت: خداوندا! بر من ببخشاى و حبیب خویش را نصرت ده و دین اسلام را قوى کن. هنوز آن مناجات تمام ناکرده که هر زنارى بزبانى فصیح میگفت: «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه». ایشان چون آن حال دیدند زنارها بگسلانیدند و نعره‏هاى شوق زدند و گفتند: لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه.
اى جوانمرد! آثار نظر صادقان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین بر آید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بمفلس نگرند توانگر شود، اگر بزنار دار نگرند مقبول درگاه عزّت شود.
إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ... ربّ العالمین منّت مى‏نهد بر مصطفى عربى که خواست ما و حکم ما آنست که اهل بیت تو پاک باشند از هر چه آلایش خلقیّت است و اوساخ بشریّت، تا از خانه بکدخداى ماند همه چیز الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ گفته‏اند که «رجس» ایدر افعال خبیثه است و اخلاق دنیّه، افعال خبیثه فواحش است ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ، و اخلاق دنیّه هوى و بدعت و بخل و حرص و قطع رحم و امثال آن، ربّ العالمین ایشان را بجاى بدعت سنّت نهاد، و بجاى بخل سخاوت، و بجاى حرص قناعت، و بجاى قطع رحم وصلت و شفقت. آن گه فرمود: وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً و شما را پاک مى‏دارد از آنکه بخود معجب باشید یا خود را بر در اللَّه دالّتى دانید یا بطاعت و اعمال خود نظرى کنید.
پیر طریقت گفت: نظر دو است: نظر انسانى و نظر رحمانى. نظر انسانى آنست که تو بخود نگرى، و نظر رحمانى آنست که حق بتو نگرد، و تا نظر انسانى از نهاد تو رخت بر ندارد نظر رحمانى بدلت نزول نکند. اى مسکین! چه نگرى تو باین طاعت آلوده خویش و آن را بدرگاه بى‏نیازى او چه وزن نهى، خبر ندارى که اعمال همه صدّیقان زمین و طاعات همه قدسیان آسمان اگر جمع کنى در میزان جلال ذى الجلال پر پشه‏اى نسنجد. لکن او جلّ جلاله با بى‏نیازى خود بنده را به بندگى مى‏پسندد و راه بوى مى‏نماید، اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ لطیف است به بندگان خویش. میگوید لطف ما بین و رحمت از ما دان و نعمت از ما خواه وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ.
إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ... ربّ العالمین درین آیت بندگان خود را در رفتن راه دین منازل روشن مى‏نماید و آن گه ایشان را بلطف خود در آن روش مى‏ستاید و برحمت خود مزد عظیم و ثواب کریم مى‏دهد، خود راه مى‏نماید و خود بر روش میدارد و آن گه بنده را در آن مى‏ستاید. اینت کرم و لطافت! اینت رحمت و رأفت! «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَ الْمُسْلِماتِ» مسلمانان‏اند احکام شریعت را گردن نهاده و در راه حقیقت خویشتن را بیفکنده، الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ مؤمنان‏اند با قرار زبان و تصدیق از میان جان و عمل بارکان، وَ الْقانِتِینَ وَ الْقانِتاتِ طاعت گزاران‏اند و فرمان برداران بروز در کار دین و بشب در خمار شربت یقین، وَ الصَّادِقِینَ وَ الصَّادِقاتِ راستان‏اند هم در گفتار هم در کردار هم در عقد و هم در عهد، وَ الصَّابِرِینَ وَ الصَّابِراتِ شکیبایان‏اند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگان‏اند در نزول بلیّات و مفاجات قضیّات، وَ الْخاشِعِینَ وَ الْخاشِعاتِ شکستگان‏اند و فروتنان بحکم رضا داده و بقدم عجز پیش سلطان حقیقت ایستاده، وَ الْمُتَصَدِّقِینَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ بخشندگان‏اند هم بمال و هم بنفس، حقّ هیچ کس بر خود بنگذاشته و از راه خصومت با خلق برخاسته، وَ الصَّائِمِینَ وَ الصَّائِماتِ ممسکان‏اند از ناشایست، خاموشان‏اند از ناپسند بحکم طریقت، روزه‏داران بر وفق شریعت، وَ الْحافِظِینَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ پاس‏داران‏اند ظاهر خود را تا در حرام نیوفتند، گوشوانان‏اند باطن خود را تا خلق نبینند، وَ الذَّاکِرِینَ اللَّهَ کَثِیراً وَ الذَّاکِراتِ خداى را یاد کنندگان‏اند بزبان و یادداشتگان‏اند بدل.
پیر طریقت گفت: اى یادگار جانها و یاد داشته دلها و یاد کرده زبانها! بفضل خود ما را یاد کن و بیاد لطفى ما را شاد کن. اى قائم بیاد خویش و زهر یاد کننده بیاد خود پیش! یاد تو است که ترا به سزا رسد و رنه از رهى چه آید که ترا سزد.
الهى! تو بیاد خودى و من بیاد تو، تو برخواست خودى و من بر نهاد تو.
أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِیماً الیوم سهولة العبادة و دوام المعرفة و غدا تحقیق السول و نیل ما فوق المأمول.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ محمد پدر هیچ کس نیست از مردان شما، وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ لکن رسول خداست و مهر پیغامبران، وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۴۰) و اللَّه بهمه چیز داناست و از همه آگاه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً (۴۱) یاد کنید اللَّه را یاد کردنى فراوان.
وَ سَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَ أَصِیلًا (۴۲) و بپاکى بستائید او را بامداد و شبانگاه.
هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ اوست که مى‏درود دهد بر شما، وَ مَلائِکَتُهُ و فریشتگان او، لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ تا شما را بیرون مى‏آرد از تاریکیها بروشنایى، وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً (۴۳) و اللَّه بر مؤمنان مهربان است، همیشه.
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ نواخت ایشان آن روز که ملک الموت را بینند درودست و سلام کردن ملک الموت بر ایشان، وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً کَرِیماً (۴۴) و ساخت اللَّه ایشان را مزدى نیکو، بیرنج.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، إِنَّا أَرْسَلْناکَ ما فرستادیم ترا، شاهِداً گواهى، وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (۴۵) و بشارت دهى و بیم نمایى.
وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ و باز خواننده‏اى با اللّه بفرمان او، وَ سِراجاً مُنِیراً (۴۶) و چراغى دروشان.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ و بشارت ده گرویدگان را، بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ که ایشانراست از خداى، فَضْلًا کَبِیراً (۴۷) نیکویى بزرگ.
وَ لا تُطِعِ الْکافِرِینَ وَ الْمُنافِقِینَ و کافران را و دورویان را فرمان مبر وَ دَعْ أَذاهُمْ و رنجانیدن کافران بگذار، وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ و پشت بخدا باز کن، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا (۴۸) و اللَّه کارسازى بسنده است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا نَکَحْتُمُ الْمُؤْمِناتِ‏ هر گه که زنى گرویده بزنى کنید، ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ و آن گه وى را پاى گشاده کنید، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ پیش از آنکه بایشان رسید بجماع، فَما لَکُمْ عَلَیْهِنَّ مِنْ عِدَّةٍ تَعْتَدُّونَها شما را بر آن زنان عدّت نیست که شمارید، فَمَتِّعُوهُنَّ چیزى دهید ایشان را، وَ سَرِّحُوهُنَّ سَراحاً جَمِیلًا (۴۹) و بگذارید ایشان را بگذاشتنى نیکو.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، إِنَّا أَحْلَلْنا لَکَ ما ترا حلال کردیم و گشاده، أَزْواجَکَ اللَّاتِی آتَیْتَ أُجُورَهُنَّ زنان که بزنى میکنى و کاوین ایشان میدهى، وَ ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ و برده که میگیرى، مِمَّا أَفاءَ اللَّهُ عَلَیْکَ از برده‏اى که اللَّه با تو گرداند و در دست تو دهد، وَ بَناتِ عَمِّکَ و زنان قریش که نیازادان تواند، وَ بَناتِ خالِکَ وَ بَناتِ خالاتِکَ و زنان بنى زهره که ایشان را باخوال تو مى‏باز خوانند، اللَّاتِی هاجَرْنَ مَعَکَ آن زنان که با تو هجرت کردند بمدینه، وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً و زنى گرویده، إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَها لِلنَّبِیِّ اگر آن زن خویشتن را به پیغامبر دهد، إِنْ أَرادَ النَّبِیُّ أَنْ یَسْتَنْکِحَها اگر پیغامبر خواهد که آن را بزنى گیرد و بزناشویى پذیرد، خالِصَةً لَکَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ ما حلال داشتیم آن ترا جدا از همه گرویدگان، قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَیْهِمْ دانسته‏ایم آنچه فریضه کردیم و باز بریدیم و تقدیر کردیم بر مؤمنان، فِی أَزْواجِهِمْ وَ ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُمْ در کار زنان و کنیزکان ایشان، لِکَیْلا یَکُونَ عَلَیْکَ حَرَجٌ تا بر تو تنگى نبود، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵۰) و اللَّه آمرزگارست مهربان.
تُرْجِی مَنْ تَشاءُ مِنْهُنَّ از زنان خویش هر که خواهى از خود دور مى‏دارى، وَ تُؤْوِی إِلَیْکَ مَنْ تَشاءُ و هر که خواهى با خود میدارى، وَ مَنِ ابْتَغَیْتَ و هر که خواهى مى باز طلب و مى باز جوى، مِمَّنْ عَزَلْتَ از آن که ارجا کرده‏اى و دور داشته، فَلا جُناحَ عَلَیْکَ بر تو تنگى نیست، ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ تَقَرَّ أَعْیُنُهُنَّ این نزدیک‏تر است بآنکه روشن بود چشم ایشان، وَ لا یَحْزَنَّ و اندوهگن نباشند ایشان، وَ یَرْضَیْنَ بِما آتَیْتَهُنَّ کُلُّهُنَّ و خشنود باشند بآنچه هر دو گروه را میدهى از نفس خویش، وَ اللَّهُ یَعْلَمُ ما فِی قُلُوبِکُمْ اللَّه میداند آنچه در دلهاى شماست، وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَلِیماً (۵۱) و اللَّه داناى بردبارست همیشه.
لا یَحِلُّ لَکَ النِّساءُ مِنْ بَعْدُ حلال و گشاده نیست ترا زنان از پس، وَ لا أَنْ تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْواجٍ و حلال نیست و گشاده ترا که هیچ زن ازیشان بدیگر بدل کنى، وَ لَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ و هر چند که زنان یابى که خوش آید ترا نیکویى ایشان، إِلَّا ما مَلَکَتْ یَمِینُکَ مگر برده‏اى که آن را خداوند باشى که زیردست تو شود، وَ کانَ اللَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ رَقِیباً (۵۲) و اللَّه بر همه چیز گوشوان است.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۴ - قال الحمیدى: یعنى الصّعر، النوبة الثالثة
قوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ ذکر تعریف و بیان تشریف آن مهتر عالم است و سیّد ولد آدم، جوهر سعادت و عنصر سیادت، قبله اقبال و کعبه آمال، محمد مصطفى (ص) که شرف رسالت او بازل بسته و عزّ دولت او باید پیوسته، منبر و محراب بنام او آراسته، ارکان دین و قواعد عقاید ببیان و تبیان او ممهّد شده. مهترى که ظاهر او همه راحت بود، باطن او ملاحت بود، عبارت او فصاحت بود، سرّ او از محبّت بود، جان او از نور عزّت بود، پرده او غیرت بود، آئین او شریعت بود، خلعت او شفاعت بود هر چند اسم پدرى از وى بیفکند امّا از همه پدران مشفق‏تر و مهربان‏تر بود.
قال (ص): «انما انا لکم مثل الوالد لولده».
گفته‏اند شفقت او بر امّت از شفقت پدران افزون بود، امّا پدر امّت نخواند او را از بهر آنکه در حکم ازلى رفته و قضاء ربانى و تقدیر الهى سابق شده که روز رستاخیز در آن انجمن کبرى و عرصه عظمى که سرا پرده قهّارى بزنند و بساط عظمت بگسترانند و ترازوى عدل بیاویزند و زندان عذاب از حجاب بیرون آرند، جانها بچنبر گردن رسد، زبانهاى فصیح گنگ گردد، عذرها همه باطل شود، نسبها بریده گردد، پدران همه از فرزندان بگریزند، چنانک ربّ العزّة فرمود: یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِیهِ. آدم که پدر همگانست فرا پیش آید که بار خدایا! آدم را بگذار، و با فرزندان تو دانى که چکنى. نوح همان گوید، ابراهیم همان، موسى و عیسى و دیگر پیغامبران همان گویند، از سیاست رستاخیز و فزع قیامت همه بلرزند و بخود درمانند و با فرزندان نپردازند و گویند: «نفسى نفسى»، خداوندا! ما را برهان و با فرزندان هر چه خواهى میکن، و مصطفى عربى (ص) در آن انجمن رستاخیز روى بر خاک نهاده و گیسوى مشکین بر دست نهاده و زبان رحمت و شفقت بگشاده که: بار خدایا! امّت من مشتى ضعیفان و بیچارگان‏اند، طاقت عذاب و عقاب تو ندارند، بر ایشان ببخشاى و رحمت کن و با محمد هر چه خواهى کن، بحکم آنکه در ازل رفته که پدران از فرزندان بگریزند آن روز او را پدر نخواند تا ازیشان نگریزند و از بهر ایشان شفاعت کند.
لطیفه‏اى دیگر شنو: او را پدر نخواند که اگر پدر بودى، گواهى پدر مر پسر را قبول نکنند در شرع، و او صلوات اللَّه و سلامه علیه فرداى قیامت بعدالت امّت گواهى خواهد داد و ذلک قوله عزّ و جلّ: لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثِیراً مفهوم این آیت از روى اشارت دعوت خلق است بر محبّت حقّ، زیرا که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرموده: «من احبّ شیئا اکثر ذکره»، نشان دوستى ذکر فراوان است، دوستى نگذارد که زبان از ذکر بیاساید یا دل از ذکر خالى ماند.
پیر طریقت گفت: ذکر دوست بهره مشتاقانست، روشنایى دیده و دولت جان و آئین جهانست، یک ذرّه فزودن بدوستى بهتر از دو جهانست، یک طرفة العین انس با دوست خوشتر از جانست، یک نفس در صحبت دوست ملک جاودانست، عزیز آن رهى که سزاى آنست، این چه کارست که بى‏نام و بى‏نشانست، شغل رهى است و از رهى نهانست، رهى از آن بى‏طاقت و بآن یازانست، او که طالب آنست، باللّه که در میان آتش نازاست.
ار دستت از آتش بود
ما را ز گل مفرش بود
هر چه از تو آید خوش بود
خواهى شفا خواهى الم‏
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ باش تا این درویش بدولت خانه ابد رسد، تأخیر و درنگ از پاى عطف برخیزد، ابر لطف باران کرم ریزد، خورشید وصال از مشرق یافت تابان شود، دیده و دل و جان هر سه بدوست نگران شود.
در خبر است که: «تملأ الأبصار من النّظر فى وجهه و یحدّثهم کما یحدّث الرّجل جلیسه».
آن دیده که او را دید، بملاحظه غیر او کى پردازد، و آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد. خو کرده در حضرت عزّت، مذلّت حجاب چند برتابد، والى بر شهر خویش، در غربت عمر چون بسر آرد.
اندرین عالم غریبى زان همى گردى ملول
تا ارحنا یا بلالت گفت باید بر ملا
تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ این نواخت و منزلت و این دولت بى‏نهایت، فردا کسى را سزاست که امروز از صفات هستى خود جداست، هر چه آن صفات خودى است همه بند است و هر چه بند است همه رنگ است و هر چه رنگ است در راه جوانمردان ننگ است.
آن کس که هزار عالم از رنگ نگاشت
رنگ من و تو کجا خرد اى ناداشت‏
خود را چه نگارى اى مسکین؟! خود نگارى را قدرى نیست، خود را چه آرایى؟ خود آرایى را نوایى نیست: بگذار تا «و زیّنه فى قلوبکم» بى‏تو ترا آراید، بگذار تا یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ بى‏تو ترا پسندد.
پیر طریقت گفت: ازو باو نگر نه از خود باو، که دیده با دیده‏ور پیشین است و دل با دوست نخستین است، هر که درین کوى حجره‏اى دارد داند که چنین است، دیدار دوست جان را آئین است، بذل جان بر امید دیدار، در شریعت دوستى دین است.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى مهتر عالم! اى سیّد ولد آدم! فخر عرب و عجم! اى نواخته لطف قدم! اى در زمین مقدم و در آسمان محترم، مهترى که بیان او نظم عقد نجات، برهان او حلّ عقد مشکلات، گفتار او منشور سعادات، کردار او دستور کرامات، لفظ او سرمایه مکرمات، لحظ او پیرایه حسنات، علیه افضل الصلوات و اوفر التحیّات.
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بالحق ما که در الهیّت یکتائیم و در احدیّت بى‏همتائیم، در ذات و صفات از خلق جداییم، متّصف بکبریائیم، خالق زمین و سماایم، پناه هر گدا و راحت هر آشنائیم، باسرار خلق دانائیم و بر اعمال همه گواهیم.
أَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً ترا فرستادیم بخلق تا آشنایان را از لطف ما خبر دهى که نواختنى‏اند، بیگانگان را بیم نمایى که گداختنى‏اند، دوستان را بشارت دهى که سراى سعادت از بهر ایشان مى‏آرایند، دشمنان را بیم دهى که زندان دوزخ براى ایشان مى‏تابند.
وَ سِراجاً مُنِیراً اى مهتر! آفتاب چراغ آسمان است و تو چراغ زمینى، آفتاب چراغ دنیاست، تو چراغ دینى، آفتاب چراغ فلک است، تو چراغ ملکى، آفتاب چراغ آب و گل است، تو چراغ جان و دلى، آفتاب چراغ این جهانست، تو چراغ این جهان و آن جهانى. اى آدم! هر چند تو سر جریده اصفیایى و عنوان صحیفه انبیایى، لکن با محمد همراهى چون توانى؟ که درد زده این خطابى که: اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً و او در سور این سرور است که: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ. اى نوح! هر چند تو شیخ الانبیایى و در معهد نبوّت مجاب الدّعائى، تو طاقت صحبت محمد چون دارى؟ که سراسیمه این زخمى که: فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ، و او دست آموز این لطف است که وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى‏. اى خلیل! هر چند تو پیشواى ملّتى و طراز حلّه خلّتى، لکن با محمد برابرى نتوانى که تو در توارى این تهمتى که: بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ، و او در زمره این عصمت است که: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ. اى موسى کلیم! هر چند تو همراز رحمانى و مصطنع لطف یزدانى، با محمد مقاومت چون توانى؟ که تو مهجور این ضربتى که: لَنْ تَرانِی و او مخمور این شربت است که: أَ لَمْ تَرَ إِلى‏ رَبِّکَ.
وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ بِأَنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ فَضْلًا کَبِیراً اى محمد! مؤمنان را بشارت ده که ایشان را بنزدیک ما نواخت نیکوست و کرامت بى‏نهایت و فضل تمام: داعى را اجابت وسائل را عطیّت، مجتهد را معونت، شاکر را زیادت، مطیع را مثوبت. بشارت ده ایشان را که چون مى‏گزیدم ایشان را عیب مى‏دیدم نه پسندیدم تا بیشتر از نهانها ور رسیدم رهى را به بى‏نیازى خود چنانک بود برگزیدم. بشارت ده ایشان را که آنچه اوّل بود امروز همان، ابریست از برّ باران، مؤمنان را جاودان، نه فضل را پایان، نه محابا را گران. بشارت ده که اگر رهى را جرم بسیارست، فضل مولى از آن بیش است که هر کار کننده‏اى در هر حال بسزاى خویش است. این همه که شنیدى از فضل، کبیر است نه فضل کبیر، فضل کبیر خود حالى دیگر است و نواختى دیگر. عیشى روحانى با صد هزار طبل نهانى و رستاخیز جاودانى، نفسى بصحبت آمیخته، جانى در آرزو آویخته، دلى بنور یافت غرق گشته، از غرقى که هست، طلب از یافت باز نمى‏داند و از شعاع وجود عبارت نمى‏تواند، در آتش مهر مى‏سوزد و از ناز باز نمى‏پردازد، بزبان حال همى گوید:
بر آتش عشق جان همى عود کنم
جان بنده تو نه من همى جود کنم‏
چون پاک بسوخت عشق تو جان رهى
صد جان دگر بحیله موجود کنم‏
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که گرویدگان‏اید، لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ در خانهاى پیغامبر مشوید، إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلى‏ طَعامٍ مگر که شما را با خوردنى خوانند، غَیْرَ ناظِرِینَ إِناهُ نه چنان که شوید و نشینید تا طعام فرا رسد، وَ لکِنْ إِذا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا لکن چون شما را با خوردنى خوانند در شوید، فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا و چون طعام بخورید بپراکنید وَ لا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ و نه چنان که از سخنان مى‏بررسید، إِنَّ ذلِکُمْ کانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ که آن پیغامبر را مى‏برنجاند، فَیَسْتَحْیِی مِنْکُمْ و او را شرم مى‏بود از شما، وَ اللَّهُ لا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ و اللَّه از گفتنى گفتن شرم ندارد، وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً و هر گه که ازیشان چیزى خواهید، فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ از پس پرده خواهید، ذلِکُمْ أَطْهَرُ این شما را پاک دارنده‏تر است، لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ دلهاى شما را و دلهاى ایشان را، وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ و روا نیست شما را که رسول خداى را رنج دل نمائید، وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً و نه زنان او را بزنى خواهید بعد از وى هرگز، إِنَّ ذلِکُمْ کانَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِیماً (۵۳) آن بنزدیک خداى کارى بزرگ است.
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ اگر پیدا کنید چیزى یا در دل دارید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً (۵۴) اللَّه بهمه چیز داناست همیشه.
لا جُناحَ عَلَیْهِنَّ تنگى نیست بر زنان، فِی آبائِهِنَّ پدران خویش را، وَ لا أَبْنائِهِنَّ وَ لا إِخْوانِهِنَّ و پسران خویش یا برادران خویش را، وَ لا أَبْناءِ إِخْوانِهِنَّ وَ لا أَبْناءِ أَخَواتِهِنَّ و نه برادرزادگان خویش یا خواهرزادگان خویش را، وَ لا نِسائِهِنَّ و نه زنان هم دین «۳» خویش را، وَ لا ما مَلَکَتْ أَیْمانُهُنَّ و نه بردگان خویش را، وَ اتَّقِینَ اللَّهَ و از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیداً (۵۵) که اللَّه بر همه چیز گواهست و بآن دانا.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ خداى و فرشتگان او درود مى‏دهند بر پیغامبر، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى شما که مؤمنان‏اید، صَلُّوا عَلَیْهِ درود دهید بر او، وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (۵۶) و سلام کنید سلام کردنى.
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ایشان که مى‏رنجانند خداى را و رسول او را، لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ لعنت کرد اللَّه بر ایشان درین جهان و در آن جهان، وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً (۵۷) و ایشان را ساخت عذابى خوارکننده.
وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و ایشان که مى‏رنجانند مردان مؤمنان و زنان ایشان را بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا بى‏گناهى که کردند، فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِیناً (۵۸) در گردن خویش کردند دروغى بزرگ و بزه‏اى آشکارا.
یا أَیُّهَا النَّبِیُّ اى پیغامبر، قُلْ لِأَزْواجِکَ بگو فرازنان خویش، وَ بَناتِکَ و دختران خویش، وَ نِساءِ الْمُؤْمِنِینَ و زنان مؤمنان، یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِنْ جَلَابِیبِهِنَّ تا تنگ فراز آرند و نزدیک برویهاى خویش چادرهاى خویش، ذلِکَ أَدْنى‏ أَنْ یُعْرَفْنَ آن نزدیک‏تر است بآن که ایشان را بشناسند، فَلا یُؤْذَیْنَ و ایشان را نرنجانند، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۵۹) و اللَّه آمرزگار است همیشه.
لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ اگر باز نشود دورویان، وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ و ایشان که در دلهاى ایشان بیمارى است، وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ و و دروغ زنان در مدینه، لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ترا بر ایشان آغالیم و بر ایشان انگیزانیم، ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها و آن گه ترا همشهرى نباشند در مدینه، إِلَّا قَلِیلًا (۶۰) مَلْعُونِینَ مگر اندکى نکوهیده‏ و نفریده.
أَیْنَما ثُقِفُوا هر جا که یابند ایشان را، أُخِذُوا بگیرندشان، وَ قُتِّلُوا تَقْتِیلًا (۶۱) و بکشند کشتنى نهمار.
سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ نهاد اللَّه است در ایشان که ازین پیش بودند، و لن تجد لسنة اللَّه تبدیلا (۶۲) و نهاد اللَّه را تبدیل کردن نیابى.
یَسْئَلُکَ النَّاسُ مردمان ترا مى‏پرسند، عَنِ السَّاعَةِ از رستاخیز، قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ گوى دانستن هنگام آن بنزدیک اللَّه است وَ ما یُدْرِیکَ و چه چیز ترا دانا کرد، لَعَلَّ السَّاعَةَ تَکُونُ قَرِیباً (۶۳) مگر که رستاخیز نزدیک است.
إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکافِرِینَ اللَّه بنفرید و دور کرد کافران را، وَ أَعَدَّ لَهُمْ سَعِیراً (۶۴) و ساخت ایشان را آتش جاویدى.
خالِدِینَ فِیها أَبَداً ایشان در ان جاوید باشند، لا یَجِدُونَ وَلِیًّا وَ لا نَصِیراً (۶۵) که نه هیچ کس یاوند مهربان و نه یارى دهنده‏اى.
یَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ آن روز که رویهاى ایشان مى‏گردانند در آتش، یَقُولُونَ میگویند: یا لَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ کاشک ما فرمان بردیمى اللَّه را، وَ أَطَعْنَا الرَّسُولَا (۶۶) و فرمان بردیمى فرستاده او را.
وَ قالُوا رَبَّنا و میگویند: خداوند ما، إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا ما فرمان بردیم مهتران و بزرگان خویش را، فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا (۶۷) و ما را از راه ببردند و از راه گم کردند.
رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَیْنِ مِنَ الْعَذابِ خداوند ما ایشان را عذاب دو توى ده، وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً کَبِیراً (۶۸) و بریشان لعنت کن لعنتى بزرگ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ آذَوْا مُوسى‏ مباشید چون ایشان که موسى را رنجانیدند، فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا تا اللَّه او را پاک کرد از آنچه گفتند، وَ کانَ عِنْدَ اللَّهِ وَجِیهاً (۶۹) و بنزدیک اللَّه موسى روى‏شناس بود بشکوه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، اتَّقُوا اللَّهَ بپرهیزید از خشم و عذاب خداى، وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً (۷۰) و مى‏گویید آن سخن راست پاک درست.
یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمالَکُمْ تا کارهاى شما باز سازد و باصلاح آرد، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ و گناهان شما را بیامرزد، وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ و هر که فرمان برد خداى را و رسول او را، فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِیماً (۷۱) وى رست رستنى بزرگ و پیروز آمد پیروزى بزرگوار.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ ما عرضه کردیم امانت دین، عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ بر آسمانها و زمینها و کوه‏ها، فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها باز نشستند از برداشت آن، وَ أَشْفَقْنَ مِنْها و ترسیدند از آن، وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ و آدم فرا ایستاد و در گردن خویش کرد، إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا (۷۲) که این آدمى ستمکار و نادان است تا بود.
لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ تا عذاب کند اللَّه منافقان را مردان و زنان، وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ و انباز گیران را مردان و زنان، وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ و با خود آرد و بپذیرد مؤمنان مردان و زنان، وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (۷۳) و اللَّه آمرزگار است بخشاینده همیشه.
رشیدالدین میبدی : ۳۳- سورة الاحزاب- مدنیه
۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ...
الایة امرهم بحفظ الادب فى الاستیذان و مراعات الوقت و ایجاب الاحترام. این خطاب باصحابه رسول است، مى‏گوید: اى شما که مؤمنان‏اید، انصار نبوت و رسالت و ائمه اهل سعادت شمااید، ارکان خلایق و برهان حقایق شمااید، عنوان رضاى حق و ملوک مقعد صدق شمااید، اشراف دولت اسلام و اخیار حضرت مصطفى شمااید، چون بقصد زیارت آن مهتر عالم بیرون آئید و آرزوى مشاهدت در دل دارید، نگر که بى‏دستورى قدم در حرم عزّ وى ننهید و چون در روید ادب حضرتش بجاى آرید، نمى‏دانید که ادب نهایت قال است و بدایت حال، ادب انتباه مریدانست و عکازه طالبان، درخت ایمان آب که خورد و قواعد اسلام که بنا نهادند، بر نور ادب نهادند، و هر که پرورده آداب نباشد او را راه راست نیست و در عالم لا اله الا اللَّه او را قدر و مقدار نیست. حق جل جلاله مصطفى را اوّل بآداب بیاراست، پس بخلق فرستاد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «ادّبنى ربّى فاحسن تأدیبى».
و بدان که ادب را سه درجه است. درجه عام و درجه خاص و درجه خاص الخاص. درجه عام اشتهار است: درجه خاص استتار است، درجه خاص الخاص انکسار است.
اوّل پیدا، میانه ناپیدا، آخر استهلاک. عام را هر عضوى از اعضاى ظاهر ادبى باید، و الا هالکان‏اند، خاص را هر عضوى از اعضاى باطن ادبى باید، گر از سالکان‏اند، خاص الخاص را ذرّه‏هاى اوقات ادب باید. گر نه متهوّران‏اند.
وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجابٍ ذلِکُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِکُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ نقلهم عن مألوف العادة الى معروف الشریعة و مفروض العبادة و بیّن انّ البشر بشر و ان کان من الصّحابة و لا ینبغى لاحد ان یأمن نفسه فلهذا اشتدّ الامر فى الشریعة بان لا یخلو رجل بامرأة لیس بینهما محرمیّة.
قال النبى (ص): «لا یخلون رجل بامرأة فانّ ثالثهما الشّیطان».
إِنْ تُبْدُوا شَیْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیماً چون میدانى که حق تعالى بر اعمال و احوال تو مطلع است و نهان و آشکاراى تو میداند و مى‏بیند، بارى پیوسته بر درگاه او باش، افعال خود را مهذّب داشته باتّباع علم و غذاى حلال و دوام ورد، و اقوال خود را ریاضت داده بقراءت قرآن و مداومت عذر و نصیحت خلق، و اخلاق خود پاک داشتن از هر چه غبار راه دین است و سدّ منهج طریقت چون بخل و ریا و حقد و شره و حرص و طمع. بزرگى را پرسیدند که شرط بندگى چیست؟ گفت: پاکى و راستى، پاکى از هر چه آلایش، و راستى در هر چه آرایش، آلایش بخل و ریا و طمع است و آرایش سخا و توکل و قناعت، و کلمه لا اله الا اللَّه بر هر دو مقالت مشتمل است، لا اله نفى آلایش است و الا اللَّه اثبات آرایش، چون بنده گوید لا اله هر چه آلایش است و حجاب راه از بیخ بکند، آن گه جمال کلمه الا اللَّه روى نماید و بنده را بصفات آرایش بیاراید و او را آراسته و پیراسته فرا مصطفى برند تا وى را بامّتى قبول کند، و اگر اثر لا اله بر وى ظاهر نبود و جمال خلعت الا اللَّه بروى نبیند او را بامّتى فرا نپذیرد و گوید: سحقا سحقا.
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ... الایة زهى کرامت و منزلت، زهى منقبت و مرتبت که مصطفى یافت از درگاه احدیّت، بدایت درود و ثناء بر وى بخلق باز نگذاشت تا نخست خود گفت و خود مبدء کرد. درود بر وى برابر شهادت توحید بنهاد چنانک در توحید نخست خود مبدء کرد گفت: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ»، آن گه شهادت فریشتگان و مقرّبان حضرت جبروت در شهادت خود پیوست که: «وَ الْمَلائِکَةُ» پس بدرجه سیوم شهادت مؤمنان و اهل دانش یاد کرد که. «وَ أُولُوا الْعِلْمِ». همچنین در ثنا و درود مصطفى (ص) نخست خود ابتدا کرد آن گه خبر داد از درود فریشتگان آنکه بسومین رتبت مؤمنان را گفت: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً»، تا بدانید و در یابید قدر و جاه مصطفى بنزدیک خداوند اعلى، و ازین عجب‏تر که حقّ جلّ جلاله خطاب با بندگان در ذکر خود این کرد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم، نگفت تا شما را ده بار یاد کنم، چون نوبت بذکر و درود مصطفى رسید خطاب این بود که: «لا یصلّى علیک احد من امّتک الا صلّیت علیه عشرا».
در خبر است که: «ما جلس قوم مجلسا فتفرّقوا عن غیر الصلاة علىّ الا تفرّقوا انتن من الجیفة» معنى آنست که هیچ قوم نباشند در هیچ مجلس که آن مجلس از درود ما خالى که نه ازیشان گندى بر آید ناخوشتر از گند مردار. مفهوم خطاب این خبر آنست که اگر در آن مجلس ذکر و درود مصطفى رود آن مجلس معطر و معنبر گردد و خوش بوى شود، مجلسى که در آن ذکر وى میرود معطر و خوش بوى مى‏شود، پس چگویى دلى که درو مهر و محبت وى بود، سرى که در وى خمار شراب عشق او بود، جانى که درو آرزوى دیدار جمال و کمال او بود، زبانى که درو ذکر و ثناى او بود، دولت و کرامت وى را چه پایان بود و نواخت و عطاى او خود چند بود! إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ... معنى آیت بقول بعضى مفسران آنست که: یؤذون اولیاء اللَّه، چنانک جاى دیگر فرمود: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ یعنى آسفوا اولیاءنا. و فى الخبر: «مرضت فلم یعدنى عبدى»، بر این تأویل معنى آنست که ایشان که دوستان خداى را رنجانند و رسول او را رنج نمایند، اللَّه بر ایشان لعنت کرد هم درین جهان و هم در ان جهان، و بر وفق این خبر مصطفى است حکایت از کردگار قدیم جل جلاله که فرمود: «من آذى لى ولیا فقد بارزنى بالمحاربة» هر که دوستى را از دوستان من بیازارد، آن آزارنده جنگ مرا ساخته و از آزار آن دوست جفاى من خواسته و از بهر عناد دین من برخاسته، و هر که جنگ مرا سازد و پرده حیا از پیش دیده براندازد، من وى را بلشکر انتقام مقهور کنم و او را بخوارى اندر جهان مشهور کنم، هر که در رنج مؤمنى گامى نهد یا دوستى را از دوستان من ببیهوده بیازارد، من در دو جهان خصم وى باشم، در دنیا پوست وى را زندان وى کنم، زبانیه آفات بر وى گمارم، موکّل شهوت و نهمت با وى قرین کنم تا ثعبان حرص در سینه وى سر بر آرد، شادکامى عمر وى را فرو برد تا در دست غارت وسواس ذلیل و حقیر گردد و روى وى بمذمت و و ملامت خلق سیاه شود، باز بعاقبت على اذل الوجوه از سراى دنیا بزندان لحد برم و از زندان لحد بدرکات جهنم فرستم، اینست که رب العالمین فرمود: لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ چون معلوم شد که آن کس که دوست وى را رنجاند عقوبت وى چنین است: اندرین لفظ که: و بضدّها تتبیّن الاشیاء، بدان که هر که دوست وى را نوازد و عزیز دارد ثواب وى چون بود، چنانک از جهت دوستان مر دشمنان ایشان را خصم است، مر دوستان ایشان را نوازنده است، هر که زخمى زد دوستى از دوستان وى از انتقام وى بلائى و عذابى بیند، هر که دوستى را از دوستان وى بنوازد و عزیز دارد ناچار که از اکرام و انعام وى خلعتى یابد.
روى انّ ابن عمر نظر یوما الى الکعبة فقال: ما اعظمک و اعظم حرمتک و المؤمن اعظم حرمة عند اللَّه منک! و اوحى اللَّه الى موسى علیه السلام: یا موسى لو یعلم الخلق اکرامى الفقراء فى محل قدسى و دار کرامتى للحسوا اقدامهم و صاروا ترابا یمشون علیهم فو عزتى و مجدى و علوى فى ارتفاع مکانى لاسفرن لهم عن وجهى الکریم و اعتذر الیهم بنفسى و اجعل فى شفاعتهم من برهم فى او آواهم فى و لو کان عشارا، و عزتى و لا اعز منى و جلالى و لا اجل منى انى لا طلب ثارهم ممن ناواهم او عاداهم حتى اهلکه فى الهالکین یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ قُولُوا قَوْلًا سَدِیداً قول سدید کلمه توحید است و توحید مایه دین است و اسلام را رکن مهین است، سر همه علوم توحید است، مایه همه معارف توحید است، حاجز میان دشمن و دوست توحید است، ثبات هفت آسمان و هفت زمین بتوحید است، نور کونین و عالمین از نور توحید است، اوّل باران از ابر عنایت توحید است، اوّل نفس از صبح کرامت توحید است، اوّل جوهر از صدف معرفت توحید است، اوّل نشان از وجود حقیقت توحید است. چون توحید درست کردى نظرت همه صورت عبرت گردد، زبان خزینه حکمت شود، سمع صدف درّ امانت گردد، دل نقطه‏گاه مشاهدت شود، سر محطّ رحل عشق گردد. مصطفى (ص) فرمود:«التوحید ثمن الجنّة و کفى بالتوحید عبادة» توحید بهاى جنت است و از همه عبادتها توحید کفایت است. توحید نه آنست که او را یکتا گویى، توحید حقیقى آنست که او را یکتا شوى، او جل جلاله فرد است و یگانه، بنده را فرد خواهد و یگانه،
مرد یگانه را سر عشق میانه نیست
عشق میانه در خور مرد یگانه نیست‏
یا عشق یا ملامت یا راه عافیت
جز جان مرد تیر بلا را نشانه نیست‏
گر عاشقى سپر را بر روى آب دار
و رنه کرانه کن که غمت را کرانه نیست‏
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ... الایة آدم صفى آن سالک اوّل، آن چشمه لطف ازل، آن صندوق اعجوبه‏هاى قدرت، آن حقه لطف حقیقت آن نهال بوستان کرامت، روزگارى او را در میان مکه و طائف در مهد عهد معارف بداشتند. آن شور بخت شور چشم ابلیس بوى بر گذشت، بدست حسد نهاد او را بجنبانید، اجوف یافت گفت: هذا خلق لا یتمالک، میان تهى است و از میان تهى چیزى نیاید. اقبال ازلى در حق آدم او را جواب داد که باش تا روزى چند که باز راز او در پریدن آید، اوّل صیدى که کند تو باشى. آن مهجور لعین ابلیس از آدم گل دید دل ندید، صورت دید صفت ندید، ظاهر دید باطن ندید، هرگز بر آتش مهر نتوان نهاد، مهر بر خاک توان نهاد که خاک مهر گیر است نه آتش، ما آدم را که از خاک و گل در وجود آوردیم حکمت در آن بود که تا مهر امانت بر گل دل او نهیم که إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... الایة مشتى خاک و گل در وجود آورد و بآتش محبت بسوخت، پس او را بر بساط انبساط جاى داد، آن گه امانت بر عالم صورت عرض داد آسمانها و زمینها و کوه‏ها سر وازدند، آدم مردانه درآمد و دست پیش کرد، گفتند: اى آدم بر تو عرضه نمى‏کنند تو چرا در میگیرى؟ گفت: زیرا که سوخته منم و سوخته را جز در گرفتن روى نیست، آن روز که آتش در سنگ ودیعت مى‏نهادند عهد و رو گرفتند که تا سوخته‏اى نه‏بیند سر فرو نیارد تو پندارى که آن آتش بقوّت بازوى تو بصحرا مى‏آید؟ نى نى، این گمان مبر که آن بشفاعت سوخته‏اى بدر آید.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... اى جوانمرد! جهد آن کن که عهد اوّل هم بر مهر اوّل نگاه دارى تا فرشتگان بر تو ثنا کنند که تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا عادت خلق آنست که چون امانتى عزیز بنزدیک کسى نهند مهرى برو نهند و آن روز که باز خواهند مهر را مطالعت کنند اگر مهر بر جاى بود او را ثناها گویند. امانتى بنزدیک تو نهادند از عهد ربوبیّت أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ و مهر بَلى‏ برو نهادند، چون عمر بآخر رسد و ترا بمنزل خاک برند آن فرشته درآید و گوید: من ربک؟
آن مطالعت است که میکند که تا مهر روز اوّل بر جاى هست یا نه. اى مسکین! از فرق تا قدم تو مهر بر نهاده‏اند و مهر از مهر بود، مهر بر آنجا نهند که مهر در آنجا دارند اى رضوان بهشت ترا، اى مالک دوزخ ترا، اى کرّوبیان عرش شما را، اى دل سوخته که بر تو مهر مهر است، تو مرا و من ترا.
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ... این بار امانت نه کوه طاقت آن داشت نه زمین نه عرش نه کرسى، نبینى که رب العالمین از بى‏طاقتى کوه خبر داد که: لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى‏ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ملکى را بینى که اگر جناحى را بسط کند خافقین را در زیر جناح خود آرد، امّا طاقت حمل این معنى ندارد، و آن بیچاره آدمى‏زادى را بینى پوستى در استخوانى کشیده بى‏باک‏وار شربت بلا در قدح و لا کشیده و در وى هیچ تغیّر ناآمده، آن چراست؟ زیرا که صاحب دل است، و القلب یحمل مالا یحمل البدن.
آدم صفى که بدیع فطرت بود و نسیج ارادت، چون دید که آسمان و زمین بار امانت برنداشتند مردانه در آمد و بار امانت برداشت، گفت: ایشان بعظیمى بار نگرستند از آن سر وا زدند، و ما بکریمى نهنده امانت نگرستیم و بار امانت کریمان بهمّت کشند نه بقوّت، لا جرم چون آدم بار برداشت خطاب آمد که: وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ؟، و این را در ظاهر مثالى هست: درختانى که اصل ایشان محکم‏تر است و شاخ ایشان بیشتر بار ایشان خردتر و سبک‏تر.
باز درختانى که ضعیف‏تراند و سست‏تر، بار ایشان شگرف‏تر است و بزرگتر چون خربزه و کدو و مانند آن. لکن اینجا لطیف‏ایست: آن درختى که بار او شگرف‏تر و بزرگتر است و طاقت کشیدن آن ندارد، او را گفتند: بار گران از گردن خویش بر فرق زمین نه تا عالمیان بدانند که هر کجا ضعیفى است مربّى او لطف حضرت عزّت است، اینست سرّ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ لِسُلَیْمانَ الرِّیحَ و سلیمان را باد، غُدُوُّها شَهْرٌ بامداد بردن باد او را بیک ماهه راه، وَ رَواحُها شَهْرٌ و شبانگاه بردن او را بیک ماهه راه، وَ أَسَلْنا لَهُ عَیْنَ الْقِطْرِ و او را چشمه مس روانییم؟، وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ و از پریان کسانى پیش او ایستاده، بِإِذْنِ رَبِّهِ بفرمان خداوند او، وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ و هر که بگشتید ازیشان، عَنْ أَمْرِنا از فرمان ما، نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ (۱۲) چشانیم او را از عذاب آتش.
یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ میکردند او را هر چه او میخواست، مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ از محرابها و دیسها، وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ و کأس‏ها چون حوضها وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ و دیگها بر جاى نه جنبانیدنى از جاى، اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً کار کنید اى کسان داود بآزادى، وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (۱۳) و اندکى از رهیکان ما که سپاس دارست.
فَلَمَّا قَضَیْنا عَلَیْهِ الْمَوْتَ چون برو قضا کردیم و براندیم برو مرگ، ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ آگاه نکرد ایشان را و نشان ننمود بر مرگ او، إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ مگر ترده، تَأْکُلُ مِنْسَأَتَهُ که بخورد عصاى او، فَلَمَّا خَرَّ چون بیفتاد، تَبَیَّنَتِ الْجِنُّ بجاى آوردند پریان و فرادید آمد ایشان را، أَنْ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ الْغَیْبَ که اگر ایشان غیب دانستندى، ما لَبِثُوا فِی الْعَذابِ الْمُهِینِ (۱۴) درنگ نکردندى در عذاب خوارکننده.
لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ قبیلة سبا را بود، فِی مَسْکَنِهِمْ در زمین ایشان و در نشستنگاههاى ایشان، آیَةٌ شگفتى بس نیکو، جَنَّتانِ دو بهشت، عَنْ یَمِینٍ وَ شِمالٍ از راست رود و از چپ آن، کُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکُمْ میخورید از روزى خداوند خویش، وَ اشْکُرُوا لَهُ و او را پرستید آزادى او را کنید، بَلْدَةٌ طَیِّبَةٌ وَ رَبٌّ غَفُورٌ (۱۵) شهرى و زمینى خوش خداوندى آمرزگار.
فَأَعْرَضُوا روى گردانیدند از فرمان بردارى، فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ فرو گشادیم بر ایشان سیل عرم، وَ بَدَّلْناهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ و بدل دادیم ایشان را از ان بوستانهاى ایشان، جَنَّتَیْنِ ذَواتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ دو بوستان با میوه کوهى پر خار، وَ أَثْلٍ و گز، وَ شَیْ‏ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ (۱۶) و چیزى از کنار اندک.
ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِما کَفَرُوا آن پاداش ایشان کردیم بآن نسپاسى که کردند و بما کافر شدند، وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْکَفُورَ (۱۷) و ما پاداش در خور کنیم مگر ناگرویده ناسپاس را؟
وَ جَعَلْنا بَیْنَهُمْ و کردیم میان ایشان، وَ بَیْنَ الْقُرَى الَّتِی بارَکْنا و میان شهرهاى مبارک برکت کرده در ان، قُرىً ظاهِرَةً دههاى آبادان بپاى، وَ قَدَّرْنا فِیهَا السَّیْرَ و تقدیر کردیم در آن دهها رونده را سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً مى‏روید در آن شبها و روزها: آمِنِینَ (۱۸) ایمن.
فَقالُوا رَبَّنا گفتند: خداوند ما، باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا دورادورتر دورتر کن سفرهاى ما، وَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و بر خویشتن ستم کردند، فَجَعَلْناهُمْ أَحادِیثَ ایشان را سمرى کردیم، وَ مَزَّقْناهُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ و ایشان را پاره پاره باز گسستیم از از هر گونه گسستنى، إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ در ان نشانه‏هاى است، لِکُلِّ صَبَّارٍ شَکُورٍ (۱۹) هر شکیبایى را سپاس دار.
وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ راست کرد ابلیس بر ایشان ظنّ خویش، فَاتَّبَعُوهُ بر پى وى برفتند خلق، إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ (۲۰) مگر گروهى از گرویدگان.
وَ ما کانَ لَهُ عَلَیْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ و نبود ابلیس را بر ایشان دست رسى، إِلَّا لِنَعْلَمَ مگر تا به بینیم، مَنْ یُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ که آن کیست که برستاخیز بگرود، مِمَّنْ هُوَ مِنْها فِی شَکٍّ از انکس که از کار رستاخیز در گمانست، وَ رَبُّکَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ حَفِیظٌ (۲۱) و خداوند تو بر همه چیز نگهبانست و گواه.
قُلِ ادْعُوا الَّذِینَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ گوى خوانید ایشان را که بدروغ مى‏گویید که خدایانند فرود از اللَّه، لا یَمْلِکُونَ مِثْقالَ ذَرَّةٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه پادشاه‏اند نه خداوند بر همسنگ ذرّه در هفت آسمان و در هفت زمین، وَ ما لَهُمْ فِیهِما مِنْ شِرْکٍ و ایشان را با خداى در آسمان و زمین هیچ انبازى نیست، وَ ما لَهُ مِنْهُمْ مِنْ ظَهِیرٍ (۲۲) و اللَّه را در آفرینش آسمان و زمین و کار آن هیچ ازیشان یار نیست و یار بکار نیست.
وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ عِنْدَهُ و سود ندارد شفاعت کردن بنزدیک اللَّه، إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ مگر کسى را که اللَّه دستورى دهد او را، حَتَّى إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ تا آن گه که بیم از دلهاى ایشان باز برند، قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ یکدیگر را میگویند: چه گفت خداوند شما؟ قالُوا الْحَقَّ گویند: فرمان روان داد و سخن راست گفت، وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ (۲۳) و اوست آن خداوند برتر بزرگوار.
رشیدالدین میبدی : ۳۴- سورة سبا- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ پیغامبر من بگوى، مَنْ یَرْزُقُکُمْ آن کیست که روزى میدهد شما را؟ مِنَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ از آسمان و زمین، قُلِ اللَّهُ هم تو گوى که خداى، وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ ما یا شما، لَعَلى‏ هُدىً أَوْ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) بر راه راستیم یا در گمراهى آشکارا.
قُلْ پیغامبر من بگوى، لا تُسْئَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنا و شما را نخواهند پرسید از آنچه ما کنیم از بدى، وَ لا نُسْئَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (۲۵) و ما را نخواهند پرسید از آنچه شما میکنید.
قُلْ یَجْمَعُ بَیْنَنا رَبُّنا بگوى با هم آرد میان ما خداوند ما روز رستاخیز، ثُمَّ یَفْتَحُ بَیْنَنا پس کار گشاید میان ما، بِالْحَقِّ بداورى راست، وَ هُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِیمُ (۲۶) و او حاکم است کاربر گشاى دانا.
قُلْ أَرُونِیَ بگوى: با من نمائید، الَّذِینَ أَلْحَقْتُمْ بِهِ شُرَکاءَ این انبازان که درو مى‏بندید بانبازى کَلَّا انبازى نیست و این دعوى راست نیست، بَلْ هُوَ اللَّهُ آرى اوست اللَّه، الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۲۷) آن تواناى دانا.
وَ ما أَرْسَلْناکَ نفرستادیم ترا، إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ مگر همواره همه مردمان را، بَشِیراً وَ نَذِیراً بشارت دهى و بیم نمایى، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۸) لکن بیشتر مردمان نمى‏دانند.
وَ یَقُولُونَ مَتى‏ هذَا الْوَعْدُ و میگویند: این وعده که میدهى کى است و چه هنگام است؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۹) اگر راست مى‏گویى.
قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ بگوى شما را هنگام وعد روزیست، لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَةً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ (۳۰) که از آن یک ساعت با پس نشوید و فرا پیش نشوید.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ بِهذَا الْقُرْآنِ بنگرویم باین قرآن، وَ لا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ و نه بآن که پیش از ان بود از هیچ رسول و کتاب، و لو ترى و اگر تو بینید، إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ آن گه که کافران باز داشته باشند نزدیک خداوند ایشان، یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ الْقَوْلَ‏ با یکدیگر باز میگویند سخن، یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بیچاره گرفتگان میگویند گردن کشان را: لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِینَ (۳۱) اگر نه شما بودید ما بگرویدیمى.
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا گردن کشان گویند بیچاره گرفتگان را: أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدى‏ باش ما باز گردانیدیم شما را از راست رفتن و باز داشتیم شما را از پیغام پذیرفتن؟ بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ پس آنکه بشما آمد، بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ (۳۲) نه که شما گناهکاران بودید جرم شما را بود.
وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بیچاره گرفتگان گویند گردن‏کشان را: بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ بلکه ساز بد شما بود و کوشش کژ شما در شبانروز، إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَکْفُرَ بِاللَّهِ که ما را میفرمودید تا بخداى کافر شویم، وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً و او را همتایان گوئیم، وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ و با یکدیگر در نهان پشیمانى مى‏نمایند آن گه که عذاب بینند، وَ جَعَلْنَا الْأَغْلالَ فِی أَعْناقِ الَّذِینَ کَفَرُوا و غلها در گردن ناگرویدگان کنیم، هَلْ یُجْزَوْنَ إِلَّا ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۳۳) پاداش ندهند ایشان را مگر آنچه میکردند.
وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَذِیرٍ و نفرستادیم در هیچ شهر هرگز هیچ آگاه کننده‏اى، إِلَّا قالَ مُتْرَفُوها مگر گفتند فراخ جهانیان و بى نیازان ایشان، إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۳۴) ما بآنچه شما را فرستادند بآن ناگرویدگانیم.
وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً و گفتند ما با مال تریم و فرزندان‏تر، وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ (۳۵) و ما را عذاب نکنند.
قُلْ إِنَّ رَبِّی بگوى خداوند من، یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مى‏گستراند روزى فراخ او را که خواهد، وَ یَقْدِرُ و باندازه مى‏بخشد او را که میخواهد وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۳۶) لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
وَ ما أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ نه مال شما و نه فرزندان شما، بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنا، آنست که شما را نزدیکى افزاید بنزدیک ما، زُلْفى‏ فراترى و نزدیکى، إِلَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً مگر کسى که بگرود و کار نیک کند، فَأُولئِکَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ ایشانند که ایشانراست پاداش توى بر توى، بِما عَمِلُوا بآنچه کردند از نیکیها، وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ (۳۷) و ایشان در ان غرفه و طارمها ناترسان و بى‏بیمان.
وَ الَّذِینَ یَسْعَوْنَ فِی آیاتِنا و ایشان که بر سخنان ما خاسته‏اند، مُعاجِزِینَ و میکوشند در ان که ما را عاجز آرند و خلق را از پذیرفتن آن فرو دارند، أُولئِکَ فِی الْعَذابِ مُحْضَرُونَ (۳۸) ایشان فردا در عذاب آوردگان‏اند.
قُلْ إِنَّ رَبِّی یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ یَقْدِرُ لَهُ بگوى خداوند من میگستراند روزى آن را که خواهد از بندگان خود و فرو میگیرد باندازه برو که خواهد، وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْ‏ءٍ و هر چه نفقة کنید و بکار برید بر درویشان، فَهُوَ یُخْلِفُهُ اللَّه آن را خلف باز دهد و بدل، وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ (۳۹) و او بهتر روزى دهندگان است.
وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً و آن روز که بر انگیزانیم ایشان را همه، ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَةِ آن گه فریشتگان را گوئیم: أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ (۴۰) ایشان شما را مى‏پرستیدند بخدایى؟
قالُوا سُبْحانَکَ گویند پاکى و بى عیبى ترا، أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ تو خداوند مایى بى ایشان، بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ بلکه ایشان دیو مى‏پرستیدند، أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (۴۱) بیشتر ایشان بایشان گرویدگان بودند.
فَالْیَوْمَ لا یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لا ضَرًّا امروز بدست کسى از شما کس را نه سودست و نه زیان، وَ نَقُولُ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا و آن گه گوئیم ایشان را که ستم کردند بر خود و کافر شدند، ذُوقُوا عَذابَ النَّارِ الَّتِی کُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ (۴۲) چشید عذاب آن آتش که آن را بدروغ میداشتید.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ سخنان روشن پیدا، قالُوا ما هذا إِلَّا رَجُلٌ گویند نیست این مگر مردى، یُرِیدُ أَنْ یَصُدَّکُمْ که میخواهد که بر گرداند شما را، عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُکُمْ از آنچه مى‏پرستیدند پدران شما، وَ قالُوا ما هذا إِلَّا إِفْکٌ مُفْتَرىً و گفتند: نیست این مگر سخنى کژ دروغى نهاده و ساخته، وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ پیغام راست را که بایشان آمد، إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِینٌ (۴۳) نیست این مگر جادویى آشکارا.
وَ ما آتَیْناهُمْ مِنْ کُتُبٍ یَدْرُسُونَها و ندادیم هیچ ایشان را نامه‏اى که خواندندى آن را پیش از قرآن، وَ ما أَرْسَلْنا إِلَیْهِمْ قَبْلَکَ مِنْ نَذِیرٍ (۴۴) و نفرستادیم بایشان پیش از تو هیچ پیغام رسانى و بیم نمایى.
وَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ و ایشان که پیش از قریش بودند دروغ زن گرفتند پیغامبران خویش را، وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَیْناهُمْ و قریش بده یک از توان ایشان نرسیده‏اند، فَکَذَّبُوا رُسُلِی ایشان پیغامبران مرا دروغ زن گرفتند، فَکَیْفَ کانَ نَکِیرِ (۴۵) تا چون بود نشان ناپسند من.
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة من آمن بها امن زوال النعمى و حظى بنعیم الدّنیا و العقبى من آمن بها سعد سعادة لا یشقى و وجد ملکا لا یبلى و بقى فى العزّ و العلى‏
قال النّبی (ص): «من رفع قرطاسا من الارض مکتوب فیه بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم غفر اللَّه له ما تقدم من ذنبه» هر که پاره‏اى کاغذ که برو بسم اللَّه نوشته باشد از زمین بردارد تعظیم و احترام نام و صفت اللَّه را در ان حال از حضرت عزت امر آید بفریشته دست چپ وى که قلم عفو گرد جرائد جرائم وى درکش که ما گناهان وى هر چه تا امروز کرد از صغائر و کبائر همه آمرزیدیم. در ضمن این حدیث اشارتى است و در معنى وى بشارتى: کسى که نام خداوند از روى تعظیم بدست برگیرد چنین خلعت رفعت مى‏یابد، پس چگویى؟ کسى که این نام بدل برگیرد و بجان بپذیرد از روى مهر و محبّت اگر فردا خلعت رحمت یابد و بعزّ وصلت رسد چه عجب باشد؟ نام خداوندى است که حکم او بى‏زلل فعل او بى‏حیل صنع او بى‏خلل خواست او بى‏علل وصف او بى‏مثل مقدرّى لم یزل، نام خداوندى که عطاى او از خطاى تو بیش، وفاى او از جفاى تو بیش، غفران او از عصیان تو پیش، احسان او از کفران تو بیش، نعمت او از حاجت تو بیش، رحمت او از معصیت تو بیش. اى خداوندى که در ذات بى‏مثالى و در صفات بى‏همانى در حکم بى‏احتیالى و در صنع بى‏اختلالى صانع باجلالى و قادر بر کمالى خالق لم یزل و لا یزالى.
جمالک لا یقاس الى جمال
و قدرک جلّ عن درک المثال‏
و حبّک سار فى کبدى و قلبى
مسیر الشمس فى کبد الهلال‏
«الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» الحمد للَّه الّذى هو لى هو الحمد الذى حمدت به نفسى لاحمدکم. حمدى که مرا شاید آن حمد است که از ما آید نه آن که از تو آید.
از آب و خاک چه آید که جلال عزّت و جمال صمدیّت مرا شاید؟ نعت حدثان را بقدم چه راهست رسم فانى بحق باقى کى رسد؟ لم یکن ثم کان، حمد لم یزل و لا یزال چون تواند؟ اى آدمى حمد تو معلول است بتقاضاى عفو و مغفرت، معلول کى بود شایسته حضرت جلال عزّت، جلالى را که منزّه است از علل و مقدس از خلل حمدى باید حقیقت و آن جز حمد من که خداوندم نیست که من حق‏ام و صفات من حقیقت، عبدى اکنون من بسزاى خود حمد آوردم تو نیز بسزاى خود بر حدّ امکان خود حمد من بیار تا آن مجاز تو بکرم خود تبع حقیقت گردانم و حکمش حکم حقیقت نهم، اى دوست من اگر تو آمین گویى و آن گفت تو با آمین گفتن موافق افتد گناهانت مى‏بیامرزم، پس چون حمد من گویى و حمد تو با حمد من موافق آید کدام و هم احتمال کند و در کدام خاطر گنجد آن نواخت و خلعت که ترا ارزانى دارم، بشنو تا این سخن را بنظیرى مؤیّد گردانم: رب العزة فرمود: شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ پیش از آن که ترا شهادت فرمود خود شهادت آورد از بهر آن که شهادت تو معلول است بتقاضاى انجاز وعد بهشت و احتراز از وعید دوزخ و نیز شهادت تو وقتى است و صفات او جل جلاله ازلى و سرمدى و وقتى هرگز سزاى ازلى نباشد، پس خود شهادت آورد و شهادت وى ازلى تا چون بیارى وقتى تبع ازلى گردد و حکمش حکم ازلى شود و ترا بحکم تبعیّت ثواب ابدى دهد.
«جاعِلِ الْمَلائِکَةِ رُسُلًا أُولِی أَجْنِحَةٍ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» تعرّف الى العباد بافعاله و ندبهم الى الاعتبار بها فمنها ما یعلمون ذلک معاینة کالسّماء و الارض و غیرهما و منها ما سبیل اثباته الخبر و النّقل لا نعلمه بالضّرورة و لا بدلیل العقل فالملائکة منه و لا تتحقّق کیفیّة صورتهم و اجنحتهم و انّهم کیف یطیرون باجنحتهم الثلاث و الاربع لکن على الجملة لعلم کمال قدرته و صدق کلمته، هر چند که فرشتگان مقرّبان درگاه عزّت‏اند و طاووسان حضرت الهیّت در حجب هیبت بداشته و کمر انقیاد بر میان بسته و سر بر خط فرمان نهاده که «لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» جایى دیگر فرمود: «بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ» با این منزلت و مرتبت خاکیان مؤمنان و صالحان فرزند آدم بر ایشان شرف دارند و افزونى، نبینى که مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «المؤمن اکرم على اللَّه من الملائکة الّذین عنده» و قالت عائشة: قلت یا رسول اللَّه من اکرم الخلق على اللَّه؟ قال: یا عائشة اما تقرئین «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ».
و روى انّ الملائکة قالت: یا ربّنا انّک اعطیت بنى آدم الدّنیا یأکلون منها و یتمتعون و لم تعطنا فاعطنا الآخرة فقال: و عزّتى لا اجعل صالح ذریّة من خلقت بیدى کمن قلت له کن فکان‏
و قال (ص): «انّ المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده و انّه اکرم على اللَّه من ملک مقرّب».
در آثار بیارند که در بدو آفرینش، آدم که ربّ العزة نشر بساط تو قیر آدم را و تمهید قاعده عصمت او را با فریشتگان این خطاب کرد که إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً ایشان بطریق استخبار گفتند: «أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها» و رب العزّة ایشان را جواب داد که إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ایشان از آن گفت پشیمان شدند و بتضرع در آمدند و در طلب رضاى حقّ کوشیدند گفتند: الهنا نسمع خطابک و نخاف عقابک و نطیع من اطاعک فارض عنّا خداوندا سمع ما فداى خطاب قدیم تو و نهاد ما فداى قهر و عتاب تو عبادت و تقدیس ما نثار اقدام وفاداران درگاه تو مراد ما آنست که حضرت رضاى تو بمنّت ازلى ما را قبول کند. خطاب آمد: که رضاى مادران است که شما که کرام مقربان‏اید گرد عرش ما طواف میکنید و جنایت ناکرده ذرّیت آدم را که هنوز در کتم عدم‏اند استغفار میکنید، اینست که ربّ العالمین فرمود: وَ الْمَلائِکَةُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ و شما که نقباى حجب‏اید براى عصیان اهل غفلت را از ذرّیت آدم مى‏گریید تا بسبب گریستن شما معاصى ایشان بمغفرت بپوشیم، و فى ذلک ما روى انّ النّبی (ص): قال: «لمّا اسرى بى الى السّماء سمعت دویّا فقلت ما هذا یا جبرئیل؟ قال هذا بکاء الکرّوبیّین على اهل الذّنوب من امّتک»
«یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» قول اهل تحقیق آنست که مراد باین علوّ همّت است همت عالى کسى را دهد که خود خواهد، اصحاب همت سه‏اند: یکى را همت دنیاست غایت امید وى آن و قطب آسیاى سعى وى آن و فى الخبر: «من اصبح و الدّنیا اکبر همّه فلیس من اللَّه و الزم قلبه اربع خصال همّا لا ینقطع عنه ابدا و شغلا لا یتفرّج منه ابدا و فقرا لا یبلغ غناه ابدا و املا لا یبلغ منتهاه ابدا».
شب معراج مصطفى علیه الصلاة و السلام شخصى را دید بر صورت عروسى آراسته گفت اى جبرئیل این شخص کیست؟ گفت دنیاست که خود را در دیده دون همتان مى‏آراید و امّت تو از هفتاد هزار یکى بود که جان خود را از عشق جمال او در طلب خدا باز خرد. و کسى را که همّت او همه دنیا بود ازو بوى قطیعت آید و نعوذ باللّه منه، دیگرى را همّت وى تا بعقبى رسد باغ و بستان و نعیم الوان حور و قصور و ولدان و خیرات حسان بر دل وى همه آن گذرد و روزگار وى نشان آن دارد این حال مزدورست در بند پاداش مانده از حقایق مکاشفات و خلوت مناجات بازمانده.
سدیگر مرد آنست که همتى عالى دارد در دل رازى نهانى دارد دل او اسیر مهر و جان او غرقه عیان نه از دنیا خبر دارد نه از عقبى نشان بزبان حیرت همى گوید: اى یگانه یکتا از ازل تا جاودان اى واحد و وحید در نام و در نشان زنده‏مان کن بزندگانى دوستان بعین جمع‏مان زنده‏دار بنور قرب آبادان دوگانگى برگیر از میان و بر مقام توحیدمان فرود آر با مقرّبان.
«ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ» از روى فهم بزبان طریقت این آیت اشارت است بفتوح اهل ایمان و معرفت، فتوح نامى است آن را که از غیب ناجسته و ناخواسته آید و آن دو قسم است یکى از آن واردات رزق و عیش است نامطلوب و نامکتسب دیگر قسم علم لدّنى است ناآموخته با شریعت موافق ناشنیده و با دل آشنا.
پیر طریقت گفت: آه! ازین علم ناآموخته گاه در آن غرقم و گاه سوخته گوینده ازین باب دریاست گاه در مدّ و گاه در جزر چون در مقام انبساط بود عالم از صفوت پر کند چون در مقام هیبت بود عالم از بشریّت پر کند. و هم از ابواب فتوح است خواب نیکو و دعاى نیکان و قبول دلها، و فى الخبر: «انّ اللَّه اذا احبّ عبدا احبه اهل السماوات و الارض و یوضع له القبول فى الارض»
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ...
الایة فیه اشارة الى حالتى الاقبال على اللَّه و الاعراض عن اللَّه فالمقبل على اللَّه مشتغل بطاعته مشتعل فى معرفته و المعرض عن اللَّه منقبض عن عبادته معترض علیه فى قسمته و قضیّته فهذا سبب وصاله و ذاک سبب هجره و انفصاله. این دو دریاى مختلف یکى فرات و یکى اجاج، مثال دو دریاست که میان بنده و خداست یکى دریاى هلاک دیگر دریاى نجات، در دریاى هلاک پنج کشتى روانست: یکى حرص دیگر ریا سدیگر اصرار بر معاصى چهارم غفلت پنجم قنوط، هر که در کشتى حرص نشیند بساحل حبّ دنیا رسد هر که در کشتى ریا نشیند بساحل نفاق رسد، هر که در کشتى اصرار بر معاصى نشیند بساحل شقاوت رسد، هر که در کشتى غفلت نشیند بساحل حسرت رسد، هر که در کشتى قنوط نشیند بساحل کفر رسد. امّا دریاى نجات در وى پنج کشتى روانست. یکى خوف دیگر رجا سدیگر زهد دیگر معرفت پنجم توحید، هر که در کشتى خوف نشیند بساحل امن رسد هر که در کشتى رجا نشیند بساحل عطا رسد، هر که در کشتى زهد نشیند بساحل قربت رسد، هر که در کشتى معرفت نشیند بساحل انس رسد، هر که در کشتى توحید نشیند بساحل مشاهدت رسد.
پیر طریقت موعظتى بلیغ گفته یاران و دوستان خود را، گفت: اى عزیزان و برادران! هنگام آن بود که ازین دریاى هلاک نجات جویید و از ورطه فترت برخیزید، نعیم باقى باین سراى فانى بنفروشید، نفس بى‏خدمت بیگانه است بیگانه مپرورید، دل بى‏یقظت غول است با غول صحبت مدارید، نفس بى‏آگاهى با دست با باد عمر مگذارید، باسمى و رسمى از حقیقت و معنى قانع مباشید، از مکر نهانى ایمن منشینید، از کار خاتمه و نفس باز پسین همواره بر حذر باشید. شیرین سخنى و نیک نظمى که آن شاعر گفته:
اى دل ار عقبیت باید چنگ ازین دنیا بدار
پاک بازى پیشه گیر و راه دین کن اختیار
پاى بر دنیا نه و بر دوز چشم نام و ننگ
دست در عقبى زن و بر بند راه فخر و عار
چون زنان تا کى نشینى بر امید رنگ و بوى
همت اندر راه بند و گام زن مردانه وار
چشم آن نادان که عشق آورد بر رنگ صدف
و اللَّه ار دیدش رسد هرگز بدرّ شاهوار
قال بعض اهل المعرفة فى قوله: «وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ» یعنى: ما یستوى الوقتان هذا بسط و صاحبه فى روح و هذا قبض و صاحبه فى نوح هذا فرق و صاحبه بوصف العبودیة و هذا جمع و صاحبه فى شهود الربوبیّة. مر ذوق عارفان این دو بحر اشارت است بقبض و بسط سالکان، و قبض و بسط منتهیان را چنانست که خوف و رجا مبتدیان را، مرید را در بدو ارادت بوقت خدمت از خوف و رجا چاره نیست چنانک در نهایت حالت با کمال معرفت از قبض و بسط خالى نیست، او که در خوف و رجاست نظر وى همه سوى ابد شود که آیا با من چه کنند فردا، و او که در قبض و بسط است نظر وى همه سوى ازل شود که آیا با من چه کرده‏اند و چه حکم رانده‏اند در ازل.
پیر طریقت ازینجا گفت: آه! از قسمتى پیش از من رفته، فغان از گفتارى که خود راى گفته، ندانم که شاد زیم یا آشفته، بیمم همه از انست که آن قادر در ازل چه گفته. بنده تا در قبض است خوابش چون خواب غرق شدگان خوردش چون خورد بیماران و عیش چون عیش زندانیان بسزاى نیاز خویش مى‏زید و بخوارى و زارى راه مى‏برد و بزبان تذلّل میگوید:
پر آب دو دیده و پر آتش جگرم
پر باد دو دستم و پر از خاک سرم‏
چون زارى و خوارى وى بغایت رسد و تذلّل و عجز وى ظاهر گردد. رب العزة تدارک دل وى کند در بسط و انبساط بر دل وى گشاید وقت وى خوش گردد، دلش با مولى پیوسته و سر باطلاع حق آراسته و بزبان شکر میگوید: الهى! محنت من بودى دولت من شدى، اندوه من بودى راحت من شدى، داغ من بودى چراغ من شدى، جراحت من بودى مرهم من شدى.
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ... بدان که فقر بر دو ضرب است: فقر خلقتى و فقر صفتى، فقر خلقت عامّ است هر حادثى را که از عدم در وجود آید، و معنى فقر حاجت است، هر مخلوقى را بخالق حاجت است در اوّل حال بآفرینش و در ثانى الحال بپرورش، پس میدان که اللَّه بى‏نیاز است و بى حاجت دیگران همه با نیازاند و با حاجت، اینست که رب العزة فرمود: وَ اللَّهُ الْغَنِیُّ وَ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ. امّا فقر صفت آنست که رب العالمین فرمود: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِینَ، صحابه رسول را باین فقر مخصوص کرد و ایشان را درین فقر بستود، همانست که فرمود: لِلْفُقَراءِ الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ ایشان را فقرا نام نهاد و آن تلبیس توانگرى حال است تا کس توانگرى ایشان بنداند، این چنانست که گفته‏اند: ارسلانم خوان تا کس بنداند که که‏ام.
پیران طریقت گفتند: بناى دوستى بر تلبیس نهادند، سلیمان را نام ملکى تلبیس فقر بود، آدم را عصیان تلبیس صفوت بود، ابراهیم را لباس نعمت تلبیس خلّت بود.
زیرا که شرط محبّت غیر تست و دوستان حال خود بهر کس ننمایند کسى که از کون ذرّه‏اى ندارد و بکونین نظرى ندارد و همواره نظر اللَّه پیش چشم خویش دارد او را فقیر گویند که از همه درویش است و بحق توانگر، انما الغنىّ غنى القلب توانگرى در سینه مى‏باید نه در خزینه، فقیر اوست که خود را در دو جهان جز حق دست آویز نه بیند و نظر با خود ندارد چهار تکبیر بر ذات و صفات خود کند چنانک آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لا یزالى را در ان دل هیچ کار
کو هنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هر که در میدان عشق نیکوان گامى نهاد
چار تکبیرى کند بر ذات او لیل و نهار
إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً اى ما جعلنا الیک الا هذین الامرین فحسب فامّا توفیق القبول و خذلان الردّ فلیس لک الیهما سبیل اى محمد ما که ترا فرستادیم بخلق بشارت و نذارت را فرستادیم و بس. امّا توفیق قبول و خذلان ردّ کار الهیّت ماست و خصایص ربوبیّت ما، اى محمد تو بو جهل را میخوان، اى ابراهیم تو نمرود را میخوان، اى موسى تو فرعون را میخوان، شما میخوانید و ما آن را راه نمائیم که خود خواهیم، اى محمد تو نتوانى که زخم خوردگان عدل ازل را و راندگان حضرت عزت را حق شنوانى و بر قبول دارى وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ إِنْ أَنْتَ إِلَّا نَذِیرٌ اى محمد دل در بو جهل چه بندى، او نه از ان اصل است که طینت وى نقش نگین تو پذیرد، دل در سلمان بند که پیش از آن که تو قدم در میدان بعثت نهادى چندین سال گرد عالم سرگردان در طلب تو میگشت و نشان تو میجست و لسان الحال یقول:
گرفت خواهم زلفین عنبرینت را
ز مشک نقش کنم برک یا سمینت را
بتیغ هندى دست مرا جدا نکنند
اگر بگیرم یک ره سر آستینت را
رشیدالدین میبدی : ۳۵- سورة الملائکة- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ پس میراث دادیم نامه، الَّذِینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا اینان که برگزیدیم از رهیکان خویش فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ ازیشان هست که ستمکار نفس خویش است، وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ و هست ازیشان که راه میانه رفت، وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ و هست ازیشان پیشوا و پیشى جوى بنیکیها، بِإِذْنِ اللَّهِ بخواست و دانش خدا، ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبِیرُ (۳۲) اینست این فضل بزرگوار از خداوند بزرگوار.
جَنَّاتُ عَدْنٍ سرایهاى همیشى، یَدْخُلُونَها مى‏درروند در ان، یُحَلَّوْنَ فِیها میآرایند ایشان را در ان بهشتها، مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً از دستینه‏ها از زر و مروارید، وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ (۳۳) و جامه ایشان در ان حریر.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند حمد اللَّه را، الَّذِی أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ آن خداوند که ببرد از ما اندوه، إِنَّ رَبَّنا لَغَفُورٌ شَکُورٌ (۲۴) خداوند ما بزرگ آمرز است و خرد پذیر.
الَّذِی أَحَلَّنا او که فرو آورد ما را، دارَ الْمُقامَةِ سراى همیشى، مِنْ فَضْلِهِ از نیکوکارى خویش، لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ نرسد بما در ان هیچ رنجورى، وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ (۳۵) و نرسد بما در ان هیچ ماندگى.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند، لَهُمْ نارُ جَهَنَّمَ ایشانراست آتش دوزخ، لا یُقْضى‏ عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا بر ایشان مرگ نرانند که بمیرند، وَ لا یُخَفَّفُ عَنْهُمْ مِنْ عَذابِها و هیچ عذاب ازیشان سست نکنند، کذلک یجزى کل کفور (۳۶) همچنین پاداش دهند هر ناگرویده‏اى را.
وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فِیها و ایشان فریادرس میخواهند در ان، رَبَّنا أَخْرِجْنا میگویند خداوند ما بیرون آر ما را، نَعْمَلْ صالِحاً تا کردار نیک کنیم، غَیْرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ جز آن که میکردیم، أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ نه زندگانى دادیم شما را؟ ما یَتَذَکَّرُ فِیهِ مَنْ تَذَکَّرَ چندان که پند توانستید پذیرفت در ان آن کس که پذیرفتند، وَ جاءَکُمُ النَّذِیرُ و نه آگاه کننده بشما آمد؟ فَذُوقُوا فَما لِلظَّالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ (۳۷) مى‏چشید عذاب که ناگرویدگان را یارى ده نیست هیچ.
إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‏ اللَّه داناست بهر نهان که در آسمانها و زمینهاست، إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (۳۸) که او داناست بهر چه در دلهاست.
هُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ او آنست که شما را پسینان کرد پس پیشینان در زمین فَمَنْ کَفَرَ فَعَلَیْهِ کُفْرُهُ هر که ناگرویده شد ناگرویدن او برو، وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ و نفزاید ناگرویدگان را ناگرویدن ایشان، عِنْدَ رَبِّهِمْ نزدیک خداى ایشان، إِلَّا مَقْتاً مگر زشتى، وَ لا یَزِیدُ الْکافِرِینَ کُفْرُهُمْ إِلَّا خَساراً (۳۹) و نفزاید ناگرویدگان را ناگرویدن ایشان مگر زیانکارى.
قُلْ پیغامبر من بگوى: أَ رَأَیْتُمْ شُرَکاءَکُمُ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ چه بینید این انباز گرفتگان شما که خداى میخوانید فرود از اللَّه؟ أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ با من نمائید تا چه چیز آفریدند در زمین، أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یا ایشان را انبازیى هست با اللَّه در آفرینش آسمانها، أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً یا ایشان را نامه‏اى دادیم، فَهُمْ عَلى‏ بَیِّنَةٍ مِنْهُ که ایشان بریشان درست‏اند از آن، بَلْ إِنْ یَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً إِلَّا غُرُوراً (۴۰) بلکه وعده نمى‏دهد ناگرویدگان یکدیگر را مگر بفریب.
إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ اللَّه مى‏دارد بر جاى آسمانها و زمینها را، أَنْ تَزُولا تا از جاى بنجنبند، وَ لَئِنْ زالَتا و اگر بجنبند، إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ بجاى ندارد آن را هیچ کس پس او، إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً (۴۱) او خداوند بردبارست از دشمنان آمرزگار دوستان همیشه.
وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ سوگندان مى‏خورند بخداى، جَهْدَ أَیْمانِهِمْ هر چند که توانستند از سوگندان خویش، لَئِنْ جاءَهُمْ نَذِیرٌ که اگر بایشان آید آگاه کننده‏اى، لَیَکُونُنَّ أَهْدى‏ مِنْ إِحْدَى الْأُمَمِ ایشان راست راه‏تر باشند از هر یکى ازین نامه داران مردمان، فَلَمَّا جاءَهُمْ نَذِیرٌ چون بایشان آمد آگاه کننده‏اى، ما زادَهُمْ إِلَّا نُفُوراً (۴۳) نیفزود ایشان را مگر رمیدن.
اسْتِکْباراً فِی الْأَرْضِ بگردنکشى در زمین، وَ مَکْرَ السَّیِّئِ و بدسازى و دستان گرى، وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ و فرا سر نه نشیند ساز بد مگر سازنده را، فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ چشم نمیدارند مگر در خور آنچه پیشینان دیدند از سرانجام بد، فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا نیابى هرگز نهاد اللَّه را جز کردن، وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا (۴۳) و نیابى هرگز نهاد اللَّه را بگردانیدن.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ تا بینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، وَ کانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً و ازیشان سخت نیروتر بودند، وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعْجِزَهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ و اللَّه آن کس نیست که چیزى او را عاجز کند یا کسى ازو پیش شود، فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ نه در آسمانها و نه در زمینها، إِنَّهُ کانَ عَلِیماً قَدِیراً (۴۴) که او خداوندى است دانا توانا.
وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ و اگر اللَّه مردمان را مى‏بگرفتى، بِما کَسَبُوا بآنچه ایشان مى‏کنند، ما تَرَکَ عَلى‏ ظَهْرِها مِنْ دَابَّةٍ بنگذاشتى بر پشت زمین هیچ جنبنده، وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى لکن ایشان را باز پس میدارد تا بهنگامى نامزد کرده، فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ آن گه که هنگام ایشان آید، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِعِبادِهِ بَصِیراً (۴۵) اللَّه برهیکان خویش و بکردار ایشان داناست و بینا و آگاه.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۱ - النوبة الاولى
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان‏
إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۳) که تو از فرستادگانى.
یس (۱) اى سید.
عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۴) بر راه راست.
وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ (۲) باین قرآن راست درست.
تَنْزِیلَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ (۵) فرو فرستاده خداوند تواناى مهربان.
لِتُنْذِرَ تا آگاه کنى، قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ گروهى که آگاه نکرده‏اند پدران ایشان را، فَهُمْ غافِلُونَ (۶) ایشان ناآگاه‏اند.
لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ درست شد سخن خداى، عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ بر بیشترین فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ (۷) تا ایشان به نگرویدند.
إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا ما در گردنهاى ایشان زنجیرها کردیم فَهِیَ إِلَى الْأَذْقانِ تا دستهاى ایشان بزنجیرها بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ (۸) تا سرهاى ایشان برداشته آمد بسرباز زدن و ابا کردن.
وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا و کردیم پیش ایشان دیوارى وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا و از پس ایشان دیوارى، فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ (۹) پرده‏اى بر چشم و دل ایشان افکندیم تا بندیدند.
وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ و یکسان است بر ایشان، أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ که‏ ایشان را آگاه کنى یا نکنى، لا یُؤْمِنُونَ (۱۰) به نخواهند گروید.
إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ تو کسى را آگاه توانى کرد که پى میبرد بسخن من، وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ و از رحمن میترسد نادیده، فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ (۱۱) و شاد کن او را و بشارت ده بآمرزش و مزد نیکو.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ ماایم که زنده کنیم مردگان را، وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا و مینویسیم هر چه پیش میفرستند، وَ آثارَهُمْ و نشانها و رسمها و نهادها که مى‏نهادند، وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ أَحْصَیْناهُ و همه چیز را دانسته‏ایم و شمرده، فِی إِمامٍ مُبِینٍ (۱۲) در لوح محفوظ آن پیشواى روشن پیدا.
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا ایشان را مثل زن و همسان ساز، أَصْحابَ الْقَرْیَةِ مردمان آن شهر را، إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ (۱۳) آن گه که بایشان آمد فرستادگان.
إِذْ أَرْسَلْنا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فرستادیم بایشان دو تن، فَکَذَّبُوهُما دروغ زن گرفتند ایشان را هر دو، فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ قوى کردیم آن دو رسول بآن سه دیگر، فَقالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ (۱۴) ایشان را گفتند ما بشما فرستادگانیم.
قالُوا ما أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا گفتند نیستید شما مگر مردمى همچون ما، وَ ما أَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَیْ‏ءٍ و فرو نفرستاد خداى هیچیز، إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ (۱۵) نیستید شما مگر دروغ مى‏گویید.
قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ گفتند خداوند ما میداند، إِنَّا إِلَیْکُمْ لَمُرْسَلُونَ (۱۶) که ما بشما فرستادگانیم.
وَ ما عَلَیْنا إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۱۷) و نیست بر ما مگر پیغام رسانیدن آشکارا.
قالُوا إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ گفتند ما بشما فال بد گرفتیم، لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا اگر باز نشوید ازین سخن، لَنَرْجُمَنَّکُمْ شما را بسنگ بکشیم، وَ لَیَمَسَّنَّکُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلِیمٌ (۱۸) و بشما رسد از ما عذابى دردنماى.
قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ گفتند آنچه شما از ان میترسید آن با شماست، أَ إِنْ ذُکِّرْتُمْ باش از بهر آنکه شما را پند دادند دروغ زن میگیرید؟ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (۱۹) بلکه شما گروهى گزاف کاران‏اید.
وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ و آمد از دورتر جاى ازان شهر، رَجُلٌ یَسْعى‏ مردى شتابان، قالَ یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ (۲۰) گفت اى قوم بر پى این فرستادگان ایستید.
اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً بر پى ایشان ایستید که از شما مزدى نمیخواهند وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (۲۱) و ایشان بر راه راست‏اند و بنشان راست.
وَ ما لِیَ لا أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی و چه رسید مرا که نپرستم آن خداوند که مرا آفرید؟ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۲) و شما را همه با او خواهند برد.
أَ أَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً من فرود از اللَّه خدایان گیرم؟ إِنْ یُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ که اگر رحمن بمن گزندى خواهد، لا تُغْنِ عَنِّی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً بکار نیاید مرا با من بودن ایشان هیچ، وَ لا یُنْقِذُونِ (۲۳) و مرا ازان گزند نرهانند.
إِنِّی إِذاً لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۲۴) آن گه که من چنین کنم پس من در گمراهیى آشکارا باشم.
إِنِّی آمَنْتُ بِرَبِّکُمْ فَاسْمَعُونِ (۲۵) من بگرویدم بخداوند شما که یکتاست همه بمن نیوشید.
قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ او را گفتند در رو در بهشت، قالَ یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ (۲۶) گفت: کاشکى قوم من دانندى.
بِما غَفَرَ لِی رَبِّی بآنچه بیامرزید مرا خداوند من، وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ (۲۷) و مرا از نواختگان کرد.
وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ و فرو نفرستادیم بر قوم او پس او، مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ هیچ سپاهى از آسمان، وَ ما کُنَّا مُنْزِلِینَ (۲۸) فرو نفرستادیم بر ایشان هیچ عذابى.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک جبرئیل فَإِذا هُمْ خامِدُونَ (۲۹) که همه بیکبار مرده شدند.
یا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ اى دریغا بر رهیکان، ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ نیامد بایشان هیچ فرستاده‏اى، إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۰) مگر برو افسوس میکردند.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتى‏ ارباب معرفت در احیاء موتى معنى دیگر دیده‏اند و فهمى دیگر کرده‏اند گفتند: اشارت است بزنده گردانیدن دلهاى اهل غفلت بنور قربت و زنده کردن جانهاى اهل هوا و شهوت بنسیم مشاهدت و روح مواصلت، اگر همه جانهاى عالمیان ترا بود و نور قربت ترا حیاة طیّبه ندهد مرده زندانى تویى، و اگر هزار سال در خاک بوده‏اى چون ریحان توحید رحمن در روضه روح تو بود مایه همه زندگانى تویى، عزیز باشد کسى که ناگاه بسر چشمه حیاة رسد. و خضروار درو غسلى بیارد تا حىّ ابد گردد.
پیر طریقت گفت: الهى! زندگانى همه با یاد تو و شادى همه با یافت تو، و جان آنست که در و شناخت تو، الهى! موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاکرانى، از نزدیکت نشان میدهند و برتر ازانى، و از دورت مى‏پندارند و نزدیکتر از جانى، ندانم که در جانى یا خود جانى نه اینى نه آنى، جان را زندگى مى‏باید تو آنى.
وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ یعنى خطاهم الى المسجد فى ظلم اللیل و وقوفهم على بساط المناجاة معنا. و فى الخبر بشر المشائین فى اللیل الى المساجد بالنور التام یوم القیمة.
در وقت سحرگاه که بنده از حجره اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب، و قدم بر بساط مناجات نهد، هر چه در اطراف و اکناف سماوات مقرّب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل‏ انا جلیس من ذکرنى‏ روان گردد، آن ساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در این اطباق کونین زبانهاى تعطّش از عین شوق بگشایند که و للارض من کأس الکرام نصیب، عزیز کسى که آن ساعت بستر و بالین وداع کند و روى بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید، شریف وقتى که آنست، عزیز ساعتى آن ساعت که جلال احدیّت بنعت صمدیّت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که هل من سائل؟ هل من تائب؟ هیچ درد زده‏اى را سؤالى هست تا جام اجابت در کام او ریزیم؟ هیچ تائبى هست تا مرکب قبول باستقبال او فرستیم؟ هیچ عاصیى هست تا جریده جریمه او را توقیع غفران کشیم.
خلیلى هل ابصرتما او سمعتما
با کرم من مولى تمشى الى عبد؟
وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْیَةِ خبر میدهد از بازداشتگان عدل ازل، وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعى‏ نشان میدهد از برداشتگان لطف قدم، آن بازداشتگان عدل را داغ قطیعت بر نهاد که لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ، این برداشتگان لطف ازل را بالزام از راه تقوى در کشید که وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى‏، آن رانده اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ و این خوانده وَ اللَّهُ یَدْعُوا إِلى‏ دارِ السَّلامِ مقبولان حضرت دیگراند و مطرودان قطیعت دیگر، مقبولان حضرت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، مطرودان قطیعت را میگوید: أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ کرم و رحمت او مقرعه عزت پیش مرکب دولت حزب اللَّه میزند و چون و چرا نه، جبروت و کبریاى او کوس قهر و سیاست در دماغ حزب الشیطان میکوبد و روى سؤال نه، و کس را بر اسرار جلال ذو الجلال اطّلاع نه امیر المؤمنین على کرّم اللَّه وجهه گوید: یکى را در خاک مى‏نهادم سه بار روى او بجانب قبله کردم هر بار روى از قبله بگردانید، پس ندایى شنیدم که اى على دست بدار آن را که ما ذلیل کردیم تو او را عزیز نتوانى کرد. کرامت خواندگان و اهانت راندگان همه از درگاه جلال اوست و بارادت و مشیّت اوست تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ نشان کرامت بنده آنست که مردوار در آید و جان و دل و روزگار فداى دین اسلام کند چنانک آن جوانمرد کرد حبیب نجار مؤمن آل یس، تا از حضرت عزّت این خلعت کرامت بدو رسید که: ادْخُلِ الْجَنَّةَ دوستان او چون بآن عقبه خطرناک رسند بایشان خطاب آید که أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا، باز ایشان را بشارت دهند که وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ. احمد حنبل قدس اللَّه روحه در نزع بود بدست اشارت میکرد و بزبان دندنه‏اى میگفت عبد اللَّه پسرش گوش بر دهان او نهاد تا چه شنود، او در خویشتن میگفت: لا بعد لا بعد نه هنوز نه هنوز، پسر گفت اى پدر این چه حالت است؟ گفت اى عبد اللَّه وقتى با خطرست بدعا مددى ده اینک ابلیس برابر ایستاده و خاک ادبار بر سر میریزد و میگوید: اى احمد جان ببردى از زخم ما، و من میگویم: لا بعد هنوز نه، تا یک نفس مانده جاى خطر است نه جاى امن. در خبر میآید که بنده مؤمن چون از این سراى فانى روى بدان منزل بقا نهاد، غسال او را بران تخته چوبین خواباند تا بشوید، از جناب قدم بنعت کرم خطاب آید که اى مقرّبان درگاه در نگرید چنانک آن غسال ظاهر او بآب میشوید ما باطن او بآب رحمت میشوئیم، ساکنان حضرت جبروت گویند: پادشاها ما را خبر کن تا آن چه نور است که از دهان وى شعله میزند؟
گوید که آن نور جلال ماست که از باطن وى بر ظاهر تجلّى میکند. حبیب نجار چون بآن مقام دولت رسید او را گفتند: ادْخُلِ الْجَنَّةَ، اى حبیب در رو درین جاى ناز دوستان و میعاد راز محبّان و منزل آسایش مشتاقان تا هم طوبى بینى هم زلفى هم حسنى، طوبى عیش بى‏عتاب است، زلفى ثواب بى‏حساب است، حسنى دیدار بى‏حجاب است.
حبیب چون آن نواخت و کرامت دید گفت: یا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ بِما غَفَرَ لِی رَبِّی...
آرزو کرد که کاشک قوم من دانندى که ما کجا رسیدیم و چه دیدیم! نواخت حقّ دیدیم و بمغفرت اللَّه رسیدیم.
آنجاى که ابرار نشینند نشستیم
صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم‏
ما را همه مقصودى بخشایش حق بود
المنّة للَّه که بمقصود رسیدیم‏
الحمد لولیّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ (۸۳) و از هم دینان نوح، ابراهیم است.
إِذْ جاءَ رَبَّهُ که خداى خویش را آمد، بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (۸۴) بدلى رسته از گمان و انبازن.
إِذْ قالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ آن گه که فرمود پدر خویش را و کسان خویش را:
ما ذا تَعْبُدُونَ (۸۵) این چه چیز است که مى‏پرستید؟
أَ إِفْکاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُرِیدُونَ (۸۶) بدروغ خدایان فرود از اللَّه میخواهید.
فَما ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعالَمِینَ (۸۷) چه پندارید و ظن چه برید بخداوند جهانیان ؟
فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ (۸۸) نگرستنى در نگرست در شمار نجوم بفریب و دستان.
فَقالَ إِنِّی سَقِیمٌ (۸۹) گفت من بیمار میخواهم شد.
فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (۹۰) برگشتند ازو و برو پشت کردند.
فَراغَ إِلى‏ آلِهَتِهِمْ با خدایان ایشان گشت پنهان، فَقالَ أَ لا تَأْکُلُونَ (۹۱) گفت چیزى نخورید؟
ما لَکُمْ لا تَنْطِقُونَ (۹۲) چرا سخن نگوئید؟
فَراغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً در گشت بر ایشان پنهان از ان قوم بزخم، بِالْیَمِینِ (۹۳) بآن سوگند که داشت راست کردن آن را.
فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ روى دادند باو، یَزِفُّونَ (۹۴) و دوستند درو.
قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ (۹۵) ابراهیم گفت مى‏پرستید آنچه مى‏تراشید؟
وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (۹۶) و اللَّه هم شما را آفریده و هم آنچه شما مى‏کنید.
قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیاناً گفتند بنائى کنید او را، فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ (۹۷) و در آتش او کنید او را.
فَأَرادُوا بِهِ کَیْداً دستان ساختنى خواستند ابراهیم را، فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِینَ (۹۸) و ما ایشان را زیر آوردیم و کم.
وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی ابراهیم گفت بخداوند خویش مى‏روم، سَیَهْدِینِ (۹۹) او خود راه نجات و کفایت مرا نماید.
رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۰۰) خداوند من! مرا پسرى ده از نیکان.
فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِیمٍ (۱۰۱) بشارت دادیم او را بپسرى زیرک.
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ چون پسر فرا کار رسید، قالَ یا بُنَیَّ گفت اى پسر من، إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ من مى‏بینم در خواب، أَنِّی أَذْبَحُکَ که میفرمایند مرا که ترا گلو باز برم، فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ در نگر که در دل خویش چه بینى؟
قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ گفت اى پدر بکن آنچه میفرمایند ترا، سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ (۱۰۲) آرى مرا اگر خداى خواهد از شکیبایان یابى، فَلَمَّا أَسْلَما چون هر دو تن بدادند و خویشتن را بفرمان سپردند، وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (۱۰۳) و پدر پیشانى او را بر زمین زد.
وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهِیمُ (۱۰۴) خواندیم او را که یا ابراهیم: قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا راست کردى خواب را که دیده بودى، إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۰۵) ما چنین پاداش دهیم چنو نکوکاران را.
إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبِینُ (۱۰۶) اینست آن آزمایش آشکارا.
وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (۱۰۷) باو فروختیم او را بکشتنیى بزرگوار پذیرفته شایسته.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۰۸) سَلامٌ عَلى‏ إِبْراهِیمَ (۱۰۹) گذاشتیم برو درود در میان پسینان که میگویند: ابراهیم علیه السلام.
کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۱۰) پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۱۱) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ بشارت دادیم او را به اسحاق، نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحِینَ (۱۱۲) پیغامبرى از نیکان.
وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى‏ إِسْحاقَ و برکت کردیم برو و بر اسحاق، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما و از فرزندان ایشان، مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (۱۱۳) هم گرویده نیکوکارست و هم ناگرویده ستمکار بر خویشتن آشکارا.
وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۱۴) سپاس نهادیم بر موسى و هارون.
وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (۱۱۵) و رهانیدیم ایشان را هر دو و کسان ایشان را از ان اندوه بزرگ.
وَ نَصَرْناهُمْ و دست گرفتیم ایشان را، فَکانُوا هُمُ الْغالِبِینَ (۱۱۶) تا ایشان بیامدند و دشمن شکستند.
وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ (۱۱۷) و دادیم ایشان را نامه راستى و درستى را سخت پیدا.
وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (۱۱۸) و راه نمودیم ایشان را هر دو بر راه راست.
وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرِینَ (۱۱۹) سَلامٌ عَلى‏ مُوسى‏ وَ هارُونَ (۱۲۰) و گذاشتیم بر ایشان هر دو در پسینان جهانیان‏
درود بر موسى و هارون.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۲۱) ما پاداش چنین کنیم چنان نکوکاران را
إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۲۲) که ایشان هر دو از بندگان گرویدگان ما بودند.
وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۲۳) الیاس از فرستادگان ما بود.
إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ (۱۲۴) قوم خویش را گفت از دروغ به نپرهیزید؟
أَ تَدْعُونَ بَعْلًا بعل را خداى میخوانید، وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقِینَ (۱۲۵) و نیکو آفرین‏تر آفریدگان مى‏بگذارید؟!
اللَّهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ (۱۲۶) اللَّه خداوند شماست و خداوند پدران پیشینان شما.
فَکَذَّبُوهُ دروغ زن گرفتند او را، فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (۱۲۷) اکنون حاضر کردگان‏اند در آتش.
إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ (۱۲۸) مگر بندگان خداى که بدل او را راست بودند از قوم او وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ (۱۲۹) سَلامٌ عَلى‏ إِلْ‏یاسِینَ (۱۳۰) گذاشتیم برو در پسینان درود بر الیاس تا جهان بود میگویند: الیاس علیه السلام.
إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۳۱) ما پاداش چنین کنیم چنو نکوکاران را.
إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِینَ (۱۳۲) که او از بندگان گرویدگان ما بود.
وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۱۳۳) لوط از فرستادگان ما بود.
إِذْ نَجَّیْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (۱۳۴) رهانیدیم او را و کسان او را همگان.
إِلَّا عَجُوزاً فِی الْغابِرِینَ (۱۳۵) مگر پیر زنى در بازماندگان.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ (۱۳۶) پس دمار برآوردیم از دیگران.
وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (۱۳۷) وَ بِاللَّیْلِ‏ و شما میروید بر ایشان بروز و شب.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ (۱۳۸) در نمى‏یاوید ؟
رشیدالدین میبدی : ۳۷- سورة الصافات - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالى تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافى که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومى است که روى بمنزلى دارند هر یکى براهى میروند و آخر منزل یکى، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفى (ص) و شریعت وى نیست، ازینجاست که شریعت وى ناسخ شرعها آمد و عقد وى فاسخ عقدها آمد، شرعى منزل نه محدث، و عقدى مبرم نه مختل، شرعى مقدّس نه مهوّس، و عقدى مؤیّد نه موقّت، شرعى معلوم نه مجهول، و عقدى مبسوط نه مقصور، شرعى که از روشنى چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفى (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فى مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».
«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روى نهاد بدرگاه رب العزّة بدلى سلیم بى‏هیچ آفت و بى‏هیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی ذهابه فى اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالى ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی اخبارست از قول او، موسى را گفت: جاءَ مُوسى‏ لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفى را فرمود: أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسى در عین جمع بود، مصطفى در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسى «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفى علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّى». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنى انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعى و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعى را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطى گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق مى‏آمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینى که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلى که میرسید در و همى آویخت که «هذا ربى» و این بدایت حال وى بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلى‏ رَبِّی سَیَهْدِینِ».
پیر طریقت گفت: الهى! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهى! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمى‏تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمى‏پردازد.
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکى روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که اى خلیل ما ترا از بت آزرى نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلى کنى؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزرى و چه روى اسماعیلى.
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى
بهر چه از راه باز افتى چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانى چه زشت آن نقش و چه زیبا اى خلیل دعوى دوستى ما کردى و مریدوار در راه ارادت آمدى که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزارى گرفتى که «انهم عدوّ لى الارب العالمین»، اکنون آمدى و دلى که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختى و مهر مهر برو نهادى، قرّبه لى قربانا و انقطع الىّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهى درد خود را درمان کن.
تا دل ز علایقت یگانه نشود
یک تیر ترا سوى نشانه نشود
تا هر دو جهانت از میانه نشود
کشتى بسلامت بکرانه نشود
پیران طریقت مریدان را در ابتداى ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند براى آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزى بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفى (ص) روزى فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وى بگفت که «إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» اى پدر آنچه فرموده‏اند بجاى آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفته‏اند تا ازیشان هر دو کدام سخى‏تر بود، او که فرزند مى‏فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجب‏تر که فرزند عزیز مى‏فدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیم‏تر که جان عزیز و تن نفیس مى‏فدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسى دردى بود، و در هر لحظه‏اى اندوهى که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستى که رب العزة گفتى: من از شما هر دو جوادترم و کریم‏تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم‏ «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحى که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فداى اسماعیل شود.
قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصى نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکى بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصى عظیم بود قدّى بلند و پیشانى فراخ پهن قدر ذراعى، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستى و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبى از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه برى؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روى سوى قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همى گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعاى وى مستجاب گرداند و حاجت وى روا کند. گفتم: آنستنى آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حوارى هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کى با هم آئید گفت: چون یکى از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موى من باز کند و من موى او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسى؟
گفت: قومى معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبى الى یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانى را پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وى باشم، گفت: تو با من نتوانى بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامى در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفى گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام‏
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۲ - النوبة الثالثة
قوله: إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ... الآیة تسبیح کوه‏ها و سنگها با داود هم از ان غیبهاست که نادر یافته پذیرفته است و آن را گردن نهاده اگر چه بر عقلها پوشیده از قدرت اللَّه بدیع نیست و جز برخواست اللَّه حوالت نیست. اعتقاد کن که هر ذره‏اى از ذرائر موجودات که هست بزبان حال همى گوید: ساکنان کوى دوست خود ماایم، خلعت حیاة خود ما پوشیده‏ایم، اشارت قرآن مجید اینست که: «وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ».
جوانمردى در صحرایى میگذشت سنگى را دید که بسان قطرات باران پیوسته ازو همى چکید، ساعتى در ان نظر میکرد و در صنع خداى عز و جل اندیشه میکرد، ربّ العالمین کرامت آن دوست را سنگ بآواز آورد تا گفت: یا ولى اللَّه هزاران سالست تا مرا بیافرید و از بیم قهر او و سیاست خشم او چنین میترسم و اشک حسرت همى‏ریزم، و الیه الاشارة بقوله تعالى: وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ. آن ولىّ خدا گفت: بار خدایا این سنگ را ایمن گردان، ولىّ برفت چون باز آمد هم چنان قطره‏ها میریخت، در دل وى افتاد که مگر ایمن نگشت از قهر او، سنگ بآواز آمد که: یا ولى اللَّه مرا ایمن کرد امّا باوّل اشک همى ریختم از حیرت و بیم عقوبت و اکنون اشک همى ریزم از ناز و رحمت، و ما را برین درگاه جز گریستن کارى دیگر نیست یا گریستن از حسرت و نیاز یا گریستن از رحمت و ناز.
پیر طریقت گفت: الهى! در سرگریستنى دارم دراز، ندانم که از حسرت کریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهره یتیم است و گریستن شمع بهره ناز، از ناز گریستن چون بود، این قصّه ایست دراز.
«وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ..» چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند، داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وى برند، داود در کار خود بدید و بتضرع و زارى در آمد، چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرّع، و کان لا یرفع رأسه الّا لحاجة و لوقت صلاة مکتوبة و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکى حتّى نبت العشب حول رأسه و هو ینادى ربه عزّ و جلّ و یسئله التّوبة و کان من دعائه فى سجوده: سبحان الملک الاعظم الّذى یبتلى الخلق بما یشاء، سبحان خالق النّور، الهى انت خلقتنى و کان فى سابق علمک ما انا الیه صائر، سبحان خالق النّور، الهى الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطى‏ء، سبحان خالق النّور، الهى باىّ عین انظر الیک یوم القیمة و باىّ قدم اقوم امامک یوم تزلّ اقدام الخاطئین، سبحان خالق النّور، الهى من این یطلب العبد المغفرة الّا من عند سیّده، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق حرّ شمسک فکیف اطیق حرّ نارک، سبحان خالق النّور، الهى انا الّذى لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنّم، سبحان خالق النور، الهى الویل لداود من الذّنب العظیم الّذى اصاب، سبحان خالق النّور، الهى قد تعلم سرّى و علانیتى فاقبل معذرتى، سبحان خالق النّور، الهى برحمتک اغفر لى ذنبا و لا تباعدنى من رحمتک لهوائى، سبحان خالق النّور، الهى فررت الیک بذنوبى و اعترفت بخطیئتى لا تجعلنى من القانطین و لا تخزنى یوم الدّین، سبحان خالق النور. بعد از چهل روز وحى آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم امّا بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وى حلالى بخواه. داود پلاسى در پوشید با چشمى پر آب و دلى پردرد و جانى پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند، بلبّیک جواب داد و گفت: من هذا الّذى قطع علىّ لذّتى و ایقظنى کیست اینکه لذّت خواب خوش از من وابرید؟ گفت: منم داود، گفت: بچه آمدى یا نبىّ اللَّه؟ گفت: آمده‏ام تا مرا در حل کنى بهر چه از من بتو رسید، گفت: ترا بحل کردم و در گذاشتم. داود چون آن سخن شنید ارامى و سکونى در وى آمد و بازگشت دیگر با روحى آمد که یا داود نمیدانى که من داورى بعدل و انصاف کنم نه بتعنّت، بازگرد و با وى بگوى: من زن تو بخواستم و بوى رسیدم از من راضى شو و مرا بحل کن. داود بازگشت و این سخن بگفت، اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد، داود هم بر سر قبر وى خاک بر سر نهاد و بزارى و خوارى نوحه در گرفت که: الویل لداود ثمّ الویل الطّویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ داود و یدفع الى المظلوم، سبحان خالق النور، الویل لداود ثمّ الویل الطویل لداود حین یسحب على وجهه مع الخاطئین الى النّار، سبحان خالق النّور. چون تضرّع و زارى داود بغایت رسید، از آسمان عزّت نداى وحى آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که: اى داود دعاى تو نیوشیدیم، گناهت بعفو خود بپوشیدیم، توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم. داود گفت: الهى کیف و صاحبى لم یعف عنّى! چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمى وى پر آتش و پر دود! ندا آمد که: یا داود انى استوهبک منه فیهبک لى و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه. فیقول یا ربّ من این لى هذا و لم یبلغ عملى؟ فاقول هذا عوض من عبدى داود، فقال داود: یا ربّ الآن عرفت انک قد غفرت لى، فذلک قوله: «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ» وهب منبه گفت: داود پس از آنکه توبه او قبول کردند سى سال میگریست که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز، گهى در میان بیابان نوحه کردى بزارى و بنالیدى از خوارى، مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندى، گهى در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندى، گهى در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندى، چون بخانه باز آمدى سوگوار پلاس در پوشیدى و بر خاک نشستى و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وى‏
در آمدندى و در مساعدت وى همه بزارى بگریستندى تا از اشک چشم ایشان سیل روان گشتى. مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «انّ مثل عینى داود کالقربتین تنطفان ماء و لقد خدّت الدموع فى وجهه کخدید الماء فى الارض»
و قال الحسن: کان داود بعد الخطیئة لا یجالس الّا الخاطئین یقول: تعالوا الى داود الخاطى‏ء و لا یشرب شرابا الّا مزجه بدموع عینیه و کان یجعل خبز الشعیر الیابس فى قصعته فلا یزال یبکى علیه حتّى یبتّل بدموع عینیه و کان یذر علیه الملح و الرّماد فیأکل و یقول: هذا کل الخاطئین، قال و کان داود قبل الخطیئة یقوم نصف اللیل و یصوم نصف الدّهر فلمّا کان من خطیئته ما کان صام الدهر و قام اللیل کلّه.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ بخشیدیم داود را سلیمان، نِعْمَ الْعَبْدُ نیک بنده‏ایست سلیمان، إِنَّهُ أَوَّابٌ (۳۰) مرا ستاینده‏اى بود نیکو و بمن گراینده.
إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ آن گه که عرضه کردند برو، بِالْعَشِیِّ بعد از نیم روز، الصَّافِناتُ الْجِیادُ (۳۱) آن اسبان تندرست تیز رو، فَقالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ گفت من برگزیدم مهر اسبان و چیز این جهان، عَنْ ذِکْرِ رَبِّی بر یاد خداوند خویش، حَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ (۳۲) تا آن گه که آفتاب در پرده مغرب نزدیک آمد که فرو شدى.
رُدُّوها عَلَیَّ باز گردانید آن اسبان را بر من، فَطَفِقَ مَسْحاً در ایستاد در بریدن، بِالسُّوقِ وَ الْأَعْناقِ (۳۳) پایها و گردنهاى اسبان وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ بیازمودیم سلیمان را، وَ أَلْقَیْنا عَلى‏ کُرْسِیِّهِ جَسَداً و بر کرسى او کالبدى افکندیم، ثُمَّ أَنابَ (۳۴) آن گه سلیمان با ما گشت.
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی گفت خداوند من بیامرز مرا، وَ هَبْ لِی مُلْکاً و مرا پادشاهیى بخس، لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی که نسزد کسى را از پس من، إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ (۳۵) که تو خداوند فراخ بخشى.
فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ نرم کردیم او را باد، تَجْرِی بِأَمْرِهِ تا مى‏رود بفرمان او، رُخاءً آهسته نرم باندازه، حَیْثُ أَصابَ (۳۶) هر جا که او خواهد و آهنگ دارد.
وَ الشَّیاطِینَ و فرمان بردار کردیم او را دیوان، کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ (۳۷) ازین هر داورانى و گوهر جویى.
وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ (۳۸) و دیگران در بندها استوار کرده.
هذا عَطاؤُنا این بخشیده ماست بتو، فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۳۹) ببخش یا نگاه دار بى‏شمارى با تو.
وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ و او را بنزدیک ما نزدیکى است فردا، وَ حُسْنَ مَآبٍ (۴۰) و نیکویى بازگشتن‏گاه.
وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ یاد کن قوم خویش را قصّه بنده ما ایوب، إِذْ نادى‏ رَبَّهُ آن گه که بآواز خواند خداوند خویش را، أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (۴۱) که دیو بمن رنجورى و عذاب رسانید.
ارْکُضْ بِرِجْلِکَ پاى بر زمین زن، هذا مُغْتَسَلٌ این یک آب خویشتن شوى تو است، بارِدٌ وَ شَرابٌ (۴۲) و این دیگر آشامه تو است آبى سرد.
وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ بخشیدیم او را کسان او، وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ و هم چندان‏ با ایشان از فرزندان و بردگان، رَحْمَةً مِنَّا بخشایشى از ما، وَ ذِکْرى‏ لِأُولِی الْأَلْبابِ (۴۳) و یادگارى زیرکان این امّت را
وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً و گفتیم بدست خویش دسته خاشه گیر، فَاضْرِبْ بِهِ و آن زن را بزن بآن، وَ لا تَحْنَثْ و سوگند خویش تباه و دروغ مکن و مشکن، إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً ما او را شکیبا یافتیم، نِعْمَ الْعَبْدُ نیک بنده‏اى که ایوب است، إِنَّهُ أَوَّابٌ (۴۴) همواره سر و کار او و بازگشت او با من بود.
وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ یاد کن رهیکان ما را ابراهیم و اسحاق و یعقوب، أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ (۴۵) کسان با دستگاهها و با باریک بینى و باریک دانیها.
إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ما ایشان را صافى کردیم و برگزیده صافى کردنى و برگزیدنى چون، ذِکْرَى الدَّارِ (۴۶) که تا گیتى بود ازیشان آواى نیکو بود.
وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (۴۷) و ایشان بنزدیک ما از گزیدگان بهینان‏اند.
وَ اذْکُرْ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ یاد کن اسماعیل و یسع و ذو الکفل را، وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (۴۸) و همه از بهینان بودند.
هذا ذِکْرٌ یاد کرد ازیشان اینست و سخن در ایشان چنین، وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (۴۹) و پرهیزگاران را نیکویى بازگشتن گاه است.
جَنَّاتِ عَدْنٍ بهشتهاى همیشه‏اى، مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ (۵۰) درها باز گشاده ایشان را.
مُتَّکِئِینَ فِیها آرمیدگان بى بیم در آن سراى، یَدْعُونَ فِیها مى‏فرا خواهند آنجا، بِفاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ وَ شَرابٍ (۵۱) میوه‏هاى فراوان و شرابهاى فراوان.
وَ عِنْدَهُمْ قاصِراتُ الطَّرْفِ بنزدیک ایشان کنیزکان فرو داشته چشمان از جز شویان؟ خویش، أَتْرابٌ (۵۲) هم زادان در دیدار.
هذا ما تُوعَدُونَ لِیَوْمِ الْحِسابِ (۵۳) این آن بهشت است و آن پاداش که شما را بآن وعده میدهند در روز شمار.
إِنَّ هذا لَرِزْقُنا این روزى ماست ایشان را، ما لَهُ مِنْ نَفادٍ (۵۴) آن را برسیدنى و بسر آمدنى نیست.
هذا اینست جزاى پرهیزگاران و صفت بازگشتن‏گاه ایشان، وَ إِنَّ لِلطَّاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (۵۵) و گردن کشان و ناپاکان و نافرمان برداران را بد بازگشتن گاهى است.
جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها دوزخ که در شوند بآتش آن، فَبِئْسَ الْمِهادُ (۵۶) بد جاى که ایشانراست.
هذا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسَّاقٌ (۵۷) آنک آب جوشیده و خونابه که از گوشت و پوست دوزخیان میرود تا میچشند آن را.
وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ و ایشانراست آنجا دیگرانى ازین سان و ازین گونه، أَزْواجٌ (۵۸) نوعهاى گوناگون.
هذا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ فریشتگان گویند آنک جوقى است که با شما خویشتن را مى‏درافکنند در دوزخ و بسر و روى مى‏درافتند در آتش با شما بهم، لا مَرْحَباً بِهِمْ فراخ جهان مباشید و نه فراخ حال، إِنَّهُمْ صالُوا النَّارِ (۵۹) فراخ جهان کى باشند و ایشان بآتش رسیدند.
قالُوا پس روان گویند فراسالاران: بَلْ أَنْتُمْ لا مَرْحَباً بِکُمْ بلکه شما را فراخ جهانى مبادا و نه فراخ حالى، أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنا این‏ شما کردید بما و پیش فرا فرستادید ما را، فَبِئْسَ الْقَرارُ (۶۰) بد آرامگاهى که اینست.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: مَنْ قَدَّمَ لَنا هذا آن کس که این پاداش پیش فرا فرستاد ما را، فَزِدْهُ عَذاباً ضِعْفاً فِی النَّارِ (۶۱) او را تویى از عذاب بیفزاى در آتش.
وَ قالُوا گویند سالاران و پس روان همه: ما لَنا لا نَرى‏ رِجالًا چه رسید ما را که درین سراى نمى‏بینیم مردانى، کُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ (۶۲) که ما ایشان را در ان جهان از بترینان مى‏شمردیم‏
أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِیًّا ما ایشان را زیر دست خویش میداشتیم، أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ (۶۳) یا امروز چشمها بر ایشان نمى‏آید.
إِنَّ ذلِکَ لَحَقٌّ این چه شما را گفتم راست است، تَخاصُمُ أَهْلِ النَّارِ (۶۴) خصومت کردن اهل دوزخ با یکدیگر.
قُلْ إِنَّما أَنَا مُنْذِرٌ بگوى اى محمد من آگاه کننده‏یى‏ام، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ (۶۵) و نیست هیچ خدایى مگر اللَّه آن یکتاى کم آورنده میراننده فرو شکننده.
رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا خداوند هفت آسمان و هفت زمین و هر چه میان آن، الْعَزِیزُ الْغَفَّارُ (۶۶) آن تواننده تاونده آمرزنده پوشنده.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله: وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَیْمانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ اى نعم العبد لانه اوّاب الى اللَّه، رجّاع فى جمیع الاحوال فى النعمة بالشکر و فى المحنة بالصبر. نیکو بنده‏اى که سلیمان بود، بازگشت وى در همه حال با اللَّه بود، در نعمت شاکر و در محنت صابر بود، بظاهر ملک و مملکت میراند و بباطن فقر و فاقت همى‏راند و مى‏پرورد، و یعجبنى فقرى الیک و لم اکن لیعجبنى لولا محبّتک الفقر. سلیمان روزى تمنّى کرد گفت: بار خدایا جن و انس و طیور و وحوش بفرمان من کردى چه بود گر ابلیس را نیز بفرمان من کنى تا او را در بند کنم؟ گفت: اى سلیمان این تمنّى مکن که در آن مصلحت نیست، گفت: بار خدایا گر هم دو روز باشد این مراد من بده، گفت دادم. سلیمان ابلیس را در بند کرد و معاش سلیمان با آن همه ملک و مملکت از دست رنج خویش بود، هر روز زنبیلى ببافتى و بدو قرص بدادى و در مسجد با درویشى بهم بخوردى و گفتى: مسکین جالس مسکینا. آن روز که ابلیس را در بند کرد، زنبیل ببازار فرستاد و کس نخرید که در بازار آن روز هیچ معاملت و تجارت نبود و مردم همه بعبادت مشغول بودند، آن روز سلیمان هیچ طعامى نخورد، دیگر روز هم چنان بر عادت زنبیل بافت و کس نخرید، سلیمان گرسنه شد باللّه نالید گفت: بار خدایا گرسنه‏ام و کس زنبیل نمى‏خرد، فرمان آمد که اى سلیمان نمیدانى که تو چون مهتر بازاریان در بند کنى در معاملت بر خلق فرو بسته شود و مصلحت خلق نباشد، او معمار دنیاست و مشارک خلق در اموال و اولاد، یقول اللَّه تعالى: وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ.
قوله: إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ... این آیت بآیت اول متصل است، یعنى: نعم العبد اذ عرض علیه. سلیمان نیک بنده‏ایست که در راه خدا آن همه اسبان فدا کرد و دل از ان زینت و آرایش دنیا برداشت و با عبادت اللَّه پرداخت، لا جرم ربّ العزّة او را به از ان عوض داد، بجاى اسبان باد رخا مرکب او ساخت و بسبب آن اندوه که بوى رسید بر فوت عبادت، فریشته قرص آفتاب از مغرب باز گردانید از بهر وى تا نماز دیگر بوقت خویش بگزارد و آن وى را معجزه‏اى گشت، و چنانک این معجزه از بهر سلیمان پیغامبر پیدا گشت، درین امّت از بهر امیر المؤمنین على بن ابى طالب (ع) از روى کرامت پیدا گشت.
در خبر است که مصطفى صلوات اللَّه و سلامه علیه سر بر کنار على نهاد و بخفت، على (ع) نماز دیگر نکرده بود، نخواست که خواب بر رسول قطع کند، مرد عالم بود گفت: نماز طاعت حقّ و حرمت داشت رسول طاعت حق، هم چنان مى‏بود تا قرص آفتاب بمغرب فرو شد. مصطفى (ص) از خواب در آمد، على گفت: یا رسول اللَّه وقت نماز دیگر فوت شد و من نماز نکردم، رسول گفت: اى على چرا نماز نکردى؟ گفت: نخواستم که لذّت خواب بر تو قطع کنم، جبرئیل آمد که یا محمد حق تعالى مرا فرمود تا قرص آفتاب را از مغرب باز آرم تا على نماز دیگر بوقت بگزارد، بعضى یاران گفتند: قرص آفتاب را چندان باز آورد که شعاع آفتاب دیدیم که بر دیوارهاى مدینه میتافت.
«قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» لم یطلب الملک الظاهر و انّما اراد به ان یملک نفسه فانّ الملک على الحقیقة من یملک نفسه و من ملک نفسه لم یتّبع هواه. سلیمان باین دعا ملک خواست بر نفس خویش گفت: بار خدایا چنانک خلق عالم را زیر دست من کردى این نفس را زیر دست من کن تا در طاعت وى نباشم و بر پى هواى وى نروم، طاعت نفس و طاعت حقّ ضد یکدیگراند، و الضّدّان لا یجتمعان. نکو گفت آن جوانمرد:
با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست
یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
مصطفى علیه الصلاة و السلام پیوسته گفتى: «اللّهم لا تکلنا الى انفسنا طرفة عین و لا اقلّ من ذلک».
یوسف صدیق را علیه السلام آن همه بلا رسید از چاه و زندان و غیر آن و از هیچ بلا بفریاد نیامد چنانک از نفس امّاره آمد تا میگفت: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی»، و آنچه گفت: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً» از بیم نفس اماره میگفت نه از بیم شیطان که شیطان ار چه خصم است از مؤمن طمع معصیت دارد نه طمع کفر و نفس طمع کفر دارد میکوشد و بر هواها و بدعتها میخواند تا او را بکفر کشد. ربّ العالمین در قرآن دو چیز یاد کرد و نگفت که چیست: نفس را یاد کرد و نفرمود که چیست، دنیا را یاد کرد و نفرمود که چیست. امّا علماى دین دنیا را بسه حرف بیان کرده‏اند گفتند: ما صدّک عن مولاک فهو دنیاک هر چه ترا از خدا باز دارد آن دنیاست، اگر نان یک شبه ندارى و بخود معجب باشى، آن عجب تو دنیاست، و اگر ملک شرق و غرب دارى و بخدا مشغول باشى آن نه دنیاست که آن عقبى است. امّا نفس آنست که مصطفى (ص) گفت: «اعدى عدوّک نفسک الّتى بین جنبیک».
نفس خواهنده هواست و دل خواهنده بلا، نفس نظرگاه شیطان است و دل نظرگاه رحمن، نفس مصطبه دیو است و دل خزینه معرفت، این خزینه معرفت در کنار دشمن نهاد امّا بحفظ خود بداشت و از دشمن نگاه داشت.
موسى را با بنى اسرائیل در آورد و ایشان را در حفظ خود بداشت تا یک دامن ایشان تر نشد، ابراهیم را در آتش آورد و یک رشته از جامه وى نسوخت، همچنین دل که خزینه معرفت است در کنار نفس نهاد و آن گه بحمایت و رعایت خود بداشت تا دشمن بران دست نیافت. روى انّ عامر بن عبد قیس کان من افضل العابدین ففرض على نفسه کلّ یوم الف رکعة یقوم عند طلوع الشمس فلا یزال قائما الى العصر ثمّ ینصرف و قد انتفخت ساقاه و قدماه فیقول: یا نفس انما خلقت للعبادة یا امّارة بالسّوء فو اللَّه لاعملنّ بک عملا یأخذ الفراش منک نصیبا.
قوله: لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی لم یضنّ به على الانبیاء علیهم السلام و لکن قال «لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» من الملوک لا من الانبیاء، و انما سأل الملک لسیاسة النّاس و انصاف الناس بعضهم من بعض لما فیه من القیام بحقّ اللَّه و لم یسئله لاجل میله الى الدنیا و هو کقول یوسف علیه السلام: «اجْعَلْنِی عَلى‏ خَزائِنِ الْأَرْضِ».
قوله: فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخاءً سلیمان را علیه السلام باد مسخر کردند تا در روزى مسافت دو ماهه باز برید، و این کرامتى عظیم است و شرفى تمام. امّا مقام مصطفى (ص) بزرگوارتر و منزلت وى شریف‏تر که حشمت و جاه او را و شرف و منزلت او را در امّت وى از چاکران و پس روان وى کس هست که بیک ساعت بادیه‏اى بدان درازى باز برد تا بکعبه رسد، و این در کرامات اولیا معروفست و حکایات مشایخ در آن فراوان است.
«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ...» الآیة قال ابن مسعود: ایّوب علیه السلام رأس الصّابرین الى یوم القیمة، در هر دورى بار بلا را حمّالى برخاست و هیچ حمّالى چون ایوب پیغامبر برنخاست. از جبّار کائنات وحى آمد که این بلا بستر انبیاست و ذخیره اولیا و اختیار اصفیا، هر یکى بنوعى ممتحن بودند: نوح بدست قوم خویش گرفتار، ابراهیم بآتش نمرود، اسحاق بفتنه ذبح، یعقوب بفراق یوسف، زکریا و یحیى بمحنت قتل، موسى بدست فرعون و قبطیان، و على هذا اولیا و اصفیا یکى را محنت غربت بود و مذلت، یکى را گرسنگى و فاقت، یکى را بیمارى و علّت، یکى را قتل و شهادت. مصطفى (ص) گفت: «انّ اللَّه عزّ و جلّ ادّخر البلاء لأولیائه کما ادّخر الشّهادة لاحبّآئه».
ایوب چون جام زهر بلا بر دست وى نهادند، گفت: بار خدایا ما جام زهر با پا زهر صبر نوش توانیم کرد، رب العالمین هم از وجود او جام پا زهر ساخت که: «إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ»، ایوب گفت: اکنون که از بارگاه قدم ما را این خلعت کرامت دادند که «نِعْمَ الْعَبْدُ» تا امروز بار بلا بتن کشیدیم، از امروز باز بجان و دل کشیم. در خبر آمده که چون ربّ العزّة آن بلاها از ایوب کشف کرد، روزى بخاطر وى بگذشت که نیک صبر کردم در آن بلا، ندا آمد که: انت صبرت ام نحن صبّرناک یا ایّوب لولا انّا وضعنا تحت کلّ شعرة من الباء جبلا من الصّبر لم تصبر؟ جنید گفت: من شهد البلاء بالبلاء ضجّ من البلاء و من شهد البلاء من المبلى حنّ الى البلاء قوله: وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدِی وَ الْأَبْصارِ اى اولى القوّة و البصائر فى مقاساة البلایا و المحن تعزیت و تسلیت مصطفى (ص) است و تسکین دل وى در ان رنجها و محنتها که میکشید از کفّار قریش. اسما دختر ابو بکر روایت کند که: مصطفى (ص) روزى در انجمن قریش بگذشت، یکى ازیشان برخاست گفت: تویى که خدایان ما را بد مى‏گویى و دشنام میدهى؟ رسول خدا گفت: من میگویم که معبود عالمیان و خداوند جهانیان یکیست بى‏شریک و بى‏انباز، بى‏نظیر و بى‏نیاز و شما در پرستش اصنام بر باطل‏اید. ایشان همه بیکبار هجوم کردند و در رسول آویختند و او را میزدند، اسما گفت: آن ساعت یکى آمد بدر سراى بو بکر و گفت: ادرک صاحبک صاحب خویش را دریاب که در زخم دشمنان گرفتار است، بو بکر بشتاب رفت و با ایشان گفت: ویلکم أ تقتلون رجلا ان یقول ربى اللَّه و قد جاءکم البیّنات من ربکم. ایشان رسول را بگذاشتند و با ابو بکر گردیدند و او را بى‏محابا زدند و ابو بکر گیسوان داشت، چون بخانه باز آمد دست بگیسوان فرو مى‏آورد و موى بدست وى باز مى‏آمد و میگفت: تبارکت و تعالیت یا ذا الجلال و الاکرام. ربّ العالمین این همه بلا و رنج بر دوستان نهد که ازیشان دو چیز دوست دارد: چشمى گریان و دلى بریان دوست دارد، که بنده میگرید و او را در آن گریه مى‏ستاید که: «تَرى‏ أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ»، و دوست دارد که بنده مینالد و بر درگاه او مى‏زارد و او را در ان مى‏ستاید که: «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ».
پیر طریقت گفت در مناجات: اى یار مهربان بارم ده تا قصه درد خود بتو پردازم، و بر درگاه تو میزارم و در امید بیم‏آمیز مى‏نازم، الهى! فاپذیرم تا با تو پردازم، یک نظر در من نگر تا دو گیتى بآب اندازم.
«هذا ذِکْرٌ...» اینست قصه پیغامبران و سرگذشت ایشان. آن گه بیان کرد ثواب و درجات در ان جهان بآن رنجها که کشیدند و بلاها که در دنیا چشیدند گفت: «وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ، جَنَّاتِ عَدْنٍ...» متقیان را بر عموم گفت تا دانى که نه خود پیغامبران را میگوید بر خصوص بلکه همه مؤمنانرا میگوید بر عموم.
«جَنَّاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْوابُ» اى اذا جاءوها لا یلحقهم ذلّ الحجاب و لا کلفة الاستیذان تستقبلهم الملائکة بالتبجیل و الترحیب و الاکرام یقولون: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ.
روى ابو سعید الخدرىّ قال قال رسول اللَّه (ص): «انّ اللَّه تعالى بنى جنّة عدن بیده و بناها بلبنة من ذهب و لبنة من فضّة و جعل ملاطها المسک و و ترابها الزّعفران و حصباءها الیاقوت، ثمّ قال لها: تکلّمى، فقالت: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» قالت الملائکة: طوبى لک منزل الملوک.