عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
دردی طلب از خدا دوا چیزی نیست
بی درد مشو که بینوا چیزی نیست
در حالت نزع، عقل بی تدبیری است
کشتی چو شکست ناخدا چیزی نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
جامی است جهان به دست یک ساقی نیست
یک دم باقی، دم دگر باقی نیست
پیمان شکنی است کار دوران هر روز
این عهد زمانه عهد [و] میثاقی نیست
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
خود آمده زنده مرده می باید رفت
شطرنج خیال برده می باید رفت
روزی که سفر کنی سعیدا ز جهان
خود را به خدا سپرده می باید رفت
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
بر دایرهٔ جهان چو پرگار مپیچ
هیچ است جهان به هیچ زنهار مپیچ
پس بر سر این هیچ تو از بی خبری
بسیار مگرد و همچو دستار مپیچ
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
گویند به طالب که سفر باید کرد
در منزل بی خودی گذر باید کرد
یعنی که به این و آن خدا نتوان یافت
فکری دگر و کار دگر باید کرد
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
یک محرم راز در جهان یافت نشد
دل جهد بسی کرد و بسی کافت، نشد
بسیار به فکر کیمیا گردیدیم
این کهنه حصیر، هیچ زربافت نشد
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
ای مست شراب، ما و من بازی چند؟
وی غرهٔ جامه با کفن بازی چند؟
آخر افتادنی است در پیش، تو را
ای عقل، بر این دار، [رسن] بازی چند؟
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در دار جهان که خاص و عامی چندند
بدنامی چند و نیکنامی چندند
عالم چو تنور، خلق چون قرص خمیر
چسبیده در او پخته و خامی چندند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
آنان که به علم خویش مغرورانند
هر یک به مثل نادرهٔ دورانند
نی ز آن سان آنچه خود می دانند
یک کف خاکی و قطره ای بارانند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
آنان که ندانند تو را می خوانند
در لرزه چو بید بر سر ایمانند
پستان [امل] گرفته هر یک به دهن
گهوارهٔ طفل نفس می جنبانند
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
ای از خوف تو آسمان جامه کبود
وی در ره تو زمین مسکین به سجود
تو بی رنگ و چه رنگ ها از تو نمود
جز ذات تو جملگی نمودی است نه بود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
خود را تو مبین که بی خدا نتوان بود
با آن که سوا شدی سوا نتوان بود
او بی تو وجود است تو بی او معدوم
پس تا هستی از او جدا نتوان بود
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
اشعار سعیدا به نظامی نرسید
لطف سخنش به خاص و عامی نرسید
سرشار نشد ساغر او از معنی
تا قطرهٔ می ز جام جامی نرسید
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
گویند که حق یار نمازی است و بس
عرفان وجود دلنوازی است و بس
بالله که اینها همه بازی است و بس
عرفان از غیر بی نیازی است و بس
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
گویند خدا ز روزه راضی است و بس
یا معرفتش حج و نمازی است و بس
آگاه نیند از آن که حق می داند
اینها ز ایشان زمانه سازی است و بس
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
گویند کسانی که جهان است خیال
چیزی که خیال است حرام است حلال
در خواب خیال رفته آگاه نیند
کیفیت حال را که خرس است جوال
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
تا بنده شدم، چو مهر تابنده شدم
فارغ ز غم رفته و آینده شدم
در مسلک فقر، پادشاهم کردند
فانی گشتم ز خویش و پاینده شدم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
یک سو شادی است در جهان یک سو غم
یک سو زخم است جمع و یک سو مرهم
در پلهٔ میزان عدالت دیدم
شیطان یک سو نشسته یک سو آدم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
من خانهٔ آن ماه جبین می دانم
گاهی به گمان گه به یقین می دانم
عمرم همه در راه یقین شد از دست
اما نرسیدم به یقین می دانم
سعیدا : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
هر ذره مدان ز خود کمش می بینم
هر مور به دست، خاتمش می بینم
هر قطرهٔ شبنمی که بر روی گل است
بالله که من جام جمش می بینم