عبارات مورد جستجو در ۴۴۱۰ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۴ - النوبة الاولى
قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (۶۷) گوى اى محمد آن خبرى بزرگ است.
أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (۶۸) شما از ان روى گردانیدهاید.
ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ مرا دانش نبود و آگاهى، بِالْمَلَإِ الْأَعْلى بآن جوق برترین از فریشتگان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۶۹) که با یکدیگر خصومت مىکردند.
إِنْ یُوحى إِلَیَّ بمن پیغام نیست إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۷۰) مگر آنکه نیستم من مگر آگاه کننده باز نمایندهاى.
إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ آن گه که خداوند تو گفت فریشتگان را، إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (۷۱) من مرد مىخواهم آفرید از گل.
فَإِذا سَوَّیْتُهُ چون وى را راست کردم، وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی و جان خویش درو دمیدم، فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۷۲) او را بر روى افتید.
فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ بر روى افتادند فریشتگان، کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳) همگان بهم.
إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ مگر ابلیس که گردن کشید، وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (۷۴) و از ناگرویدگان بود.
قالَ یا إِبْلِیسُ اللَّه گفت اى ابلیس، ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ چه بازداشت ترا که سجود کردید تو؟ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ چیزى را که بیافریدم بدو دست خویش، أَسْتَکْبَرْتَ باش گردن کشیدى؟ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ (۷۵) یا برترى جستى و خویشتن را از برتران دیدى؟
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت: من به از وام، خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا از آتش آفریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۷۶) و او را از گل آفریدى.
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از آسمان، فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۷۷) که تو نفریدهاى و رانده.
وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ (۷۸) و بر تو نفرین و راندن من تا روز شمار.
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی ابلیس گفت: خداوند من پس مرا درنگ ده، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۷۹) تا آن روز که ایشان را برانگیزانند.
قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۸۰) اللَّه گفت: تو از درنگ دادگانى.
إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۸۱) تا روزى که هنگام آن دانستنى است.
قالَ فَبِعِزَّتِکَ ابلیس گفت بخدایى تو، لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۲) که ایشان را بیراه کنم همگان.
إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۸۳) مگر آن بندگان تو از ایشان که ترا یکتا شناسندگاناند از دل پاک.
قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ اللَّه گفت: راست میگویم، راست میگویم، براستى براستى: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ناچار بهر حال پر کنم دوزخ، مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۴) از تو و از هر که در بى تو رود ازیشان همگان.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمیخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (۸۵) و نیستم از ایشان که از خویش چیزى بر سازند.
إِنْ هُوَ نیست این إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۸۶) مگر یادى و سخنى جهانیان را.
وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ و بدانید خبر این چه با شما میگویند بَعْدَ حِینٍ (۸۷) پس هنگامى.
أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (۶۸) شما از ان روى گردانیدهاید.
ما کانَ لِی مِنْ عِلْمٍ مرا دانش نبود و آگاهى، بِالْمَلَإِ الْأَعْلى بآن جوق برترین از فریشتگان، إِذْ یَخْتَصِمُونَ (۶۹) که با یکدیگر خصومت مىکردند.
إِنْ یُوحى إِلَیَّ بمن پیغام نیست إِلَّا أَنَّما أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۷۰) مگر آنکه نیستم من مگر آگاه کننده باز نمایندهاى.
إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ آن گه که خداوند تو گفت فریشتگان را، إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (۷۱) من مرد مىخواهم آفرید از گل.
فَإِذا سَوَّیْتُهُ چون وى را راست کردم، وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی و جان خویش درو دمیدم، فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ (۷۲) او را بر روى افتید.
فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ بر روى افتادند فریشتگان، کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (۷۳) همگان بهم.
إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ مگر ابلیس که گردن کشید، وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ (۷۴) و از ناگرویدگان بود.
قالَ یا إِبْلِیسُ اللَّه گفت اى ابلیس، ما مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ چه بازداشت ترا که سجود کردید تو؟ لِما خَلَقْتُ بِیَدَیَّ چیزى را که بیافریدم بدو دست خویش، أَسْتَکْبَرْتَ باش گردن کشیدى؟ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعالِینَ (۷۵) یا برترى جستى و خویشتن را از برتران دیدى؟
قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ ابلیس گفت: من به از وام، خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ مرا از آتش آفریدى وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (۷۶) و او را از گل آفریدى.
قالَ فَاخْرُجْ مِنْها اللَّه گفت: بیرون شو از آسمان، فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (۷۷) که تو نفریدهاى و رانده.
وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ (۷۸) و بر تو نفرین و راندن من تا روز شمار.
قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی ابلیس گفت: خداوند من پس مرا درنگ ده، إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ (۷۹) تا آن روز که ایشان را برانگیزانند.
قالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ (۸۰) اللَّه گفت: تو از درنگ دادگانى.
إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ (۸۱) تا روزى که هنگام آن دانستنى است.
قالَ فَبِعِزَّتِکَ ابلیس گفت بخدایى تو، لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۲) که ایشان را بیراه کنم همگان.
إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ (۸۳) مگر آن بندگان تو از ایشان که ترا یکتا شناسندگاناند از دل پاک.
قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ اللَّه گفت: راست میگویم، راست میگویم، براستى براستى: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ ناچار بهر حال پر کنم دوزخ، مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (۸۴) از تو و از هر که در بى تو رود ازیشان همگان.
قُلْ ما أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ گوى نمیخواهم از شما بر این پیغام رسانیدن هیچ مزدى، وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ (۸۵) و نیستم از ایشان که از خویش چیزى بر سازند.
إِنْ هُوَ نیست این إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعالَمِینَ (۸۶) مگر یادى و سخنى جهانیان را.
وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ و بدانید خبر این چه با شما میگویند بَعْدَ حِینٍ (۸۷) پس هنگامى.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۲ - النوبة الاولى
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آن کس که او فرمان بر دارست و ایستاده به بندگى، آناءَ اللَّیْلِ در پاسهاى شب، ساجِداً وَ قائِماً گاه روى بر زمین نهاده و گاه ایستاده بپاى، یَحْذَرُ الْآخِرَةَ و مىباز پرهیزد از عذاب آن جهان، وَ یَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ و مى بیوسد بخشایش خداوند خویش، قُلْ هَلْ یَسْتَوِی گوى هرگز همسان باشند؟
الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ایشان که دانند و ایشان که ندانند؟ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۹) ایشان پند پذیرند و حق دریابند که خرد دارند.
قُلْ بگو اى محمد خداى میگوید: یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اى بندگان من که گرویدهاید، اتَّقُوا رَبَّکُمْ بپرهیزید از خشم و عذاب خداوند خویش، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشانراست که نیکویى کردند و نیکو در آمدند در اسلام، فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ درین جهان نیکویى، وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ و زمین خداى فراخ است، إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۱۰) جز ازین نیست که بشکیبایان سپارند مزد ایشان بیشمار و بىاندازه.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ بگو اى محمد مرا فرمودند، أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ که اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۱۱) پاک دارنده او را پرستش خویش.
وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ (۱۲) و فرمودند مرا بآنک اوّل کسى باشم از گردن نهادگان.
قُلْ إِنِّی أَخافُ بگو من میترسم، إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اگر سر کشم از خداوند خویش و نافرمان باشم، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳) ترسم از عذاب روزى بزرگ.
قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ بگو اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (۱۴) پاک دارنده او را پرستش خویش.
فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ مىپرستید هر چه خواهید فرود ازو، قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بگو زیانکاران ایشانند که از خویشتن درمانند، وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و از کسان خویش در مانند روز رستاخیز، أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۵) آگاه باشید که زیانکارى آشکارا آنست.
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ بر زبر ایشان طبقهایى از آتش، وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ و زیر ایشان طبقهایى از آتش، ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ این آنست که اللَّه میترساند بآن بندگان خویش را، یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (۱۶) اى بندگان من بپرهیزید از من.
وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ و ایشان که بپرهیزیدند از پرستیدههاى ناسزا، أَنْ یَعْبُدُوها که آن را پرستند، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ و با اللّه گشتند ببندگى، لَهُمُ الْبُشْرى ایشانراست بشارت، فَبَشِّرْ عِبادِ (۱۷) بشارت ده بندگان مرا.
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ایشان که سخن مىنیوشند از تو، فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ و پى میبرند بنیکوتر آن، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که راه نمود اللَّه ایشان را، وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۸) و ایشانند که زیرکانند و خردمندان.
أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ کسى که برو درست گشت وعید اللَّه و در علم اللَّه سزاى عذاب گشت، أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (۱۹) باش توانى که از آتش بیرون آرى آن کس را که او در آتش است؟
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ ایشان بارى که بپرهیزیدند از خشم و عذاب خداوند خویش، لَهُمْ غُرَفٌ ایشانراست ورکدها، مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ از زبرهاى آن نیز و رکدها، مَبْنِیَّةٌ بخشت زرین و سیمین برآورده، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ (۲۰) وعدهایست که اللَّه داد، نکند اللَّه وعده خویش را جز بنیکویى.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ براند آن را چشمه چشمه در زمین، ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً پس مىبیرون آرد بآن کشت زار، مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ جدا جدا رنگهاى آن، ثُمَّ یَهِیجُ آن گه پس خشک شود، فَتَراهُ مُصْفَرًّا آن را بینى زرد گشته، ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً آن گه آن را خرد کند ریزه ریزه، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۲۱) در آنچه نمودم یاد کردى است و یادگارى خردمندان را.
الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ ایشان که دانند و ایشان که ندانند؟ إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (۹) ایشان پند پذیرند و حق دریابند که خرد دارند.
قُلْ بگو اى محمد خداى میگوید: یا عِبادِ الَّذِینَ آمَنُوا اى بندگان من که گرویدهاید، اتَّقُوا رَبَّکُمْ بپرهیزید از خشم و عذاب خداوند خویش، لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا ایشانراست که نیکویى کردند و نیکو در آمدند در اسلام، فِی هذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةٌ درین جهان نیکویى، وَ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةٌ و زمین خداى فراخ است، إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ (۱۰) جز ازین نیست که بشکیبایان سپارند مزد ایشان بیشمار و بىاندازه.
قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ بگو اى محمد مرا فرمودند، أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ که اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (۱۱) پاک دارنده او را پرستش خویش.
وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ (۱۲) و فرمودند مرا بآنک اوّل کسى باشم از گردن نهادگان.
قُلْ إِنِّی أَخافُ بگو من میترسم، إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی اگر سر کشم از خداوند خویش و نافرمان باشم، عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (۱۳) ترسم از عذاب روزى بزرگ.
قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ بگو اللَّه را پرستم، مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (۱۴) پاک دارنده او را پرستش خویش.
فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ مىپرستید هر چه خواهید فرود ازو، قُلْ إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بگو زیانکاران ایشانند که از خویشتن درمانند، وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ و از کسان خویش در مانند روز رستاخیز، أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ (۱۵) آگاه باشید که زیانکارى آشکارا آنست.
لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ بر زبر ایشان طبقهایى از آتش، وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ و زیر ایشان طبقهایى از آتش، ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ این آنست که اللَّه میترساند بآن بندگان خویش را، یا عِبادِ فَاتَّقُونِ (۱۶) اى بندگان من بپرهیزید از من.
وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ و ایشان که بپرهیزیدند از پرستیدههاى ناسزا، أَنْ یَعْبُدُوها که آن را پرستند، وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ و با اللّه گشتند ببندگى، لَهُمُ الْبُشْرى ایشانراست بشارت، فَبَشِّرْ عِبادِ (۱۷) بشارت ده بندگان مرا.
الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ ایشان که سخن مىنیوشند از تو، فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ و پى میبرند بنیکوتر آن، أُولئِکَ الَّذِینَ هَداهُمُ اللَّهُ ایشان آنند که راه نمود اللَّه ایشان را، وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ (۱۸) و ایشانند که زیرکانند و خردمندان.
أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَةُ الْعَذابِ کسى که برو درست گشت وعید اللَّه و در علم اللَّه سزاى عذاب گشت، أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ (۱۹) باش توانى که از آتش بیرون آرى آن کس را که او در آتش است؟
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ ایشان بارى که بپرهیزیدند از خشم و عذاب خداوند خویش، لَهُمْ غُرَفٌ ایشانراست ورکدها، مِنْ فَوْقِها غُرَفٌ از زبرهاى آن نیز و رکدها، مَبْنِیَّةٌ بخشت زرین و سیمین برآورده، تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ میرود زیر درختان آن جویها، وَعْدَ اللَّهِ لا یُخْلِفُ اللَّهُ الْمِیعادَ (۲۰) وعدهایست که اللَّه داد، نکند اللَّه وعده خویش را جز بنیکویى.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً نبینى که اللَّه فرو فرستاد از آسمان آبى، فَسَلَکَهُ یَنابِیعَ فِی الْأَرْضِ براند آن را چشمه چشمه در زمین، ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً پس مىبیرون آرد بآن کشت زار، مُخْتَلِفاً أَلْوانُهُ جدا جدا رنگهاى آن، ثُمَّ یَهِیجُ آن گه پس خشک شود، فَتَراهُ مُصْفَرًّا آن را بینى زرد گشته، ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطاماً آن گه آن را خرد کند ریزه ریزه، إِنَّ فِی ذلِکَ لَذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۲۱) در آنچه نمودم یاد کردى است و یادگارى خردمندان را.
رشیدالدین میبدی : ۳۹- سورة الزمر- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلْ یا عِبادِیَ بگو اى رهیکان من، الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ ایشان که گزاف کردند در ستم بر خویشتن. لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ نومید مباشید از بخشایش اللَّه، إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً که اوست آن خداوند آمرزگار بخشاینده مهربان که گناهان همه بیامرزد، إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۵۳) که اوست آمرزگار مهربان.
وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ باز گردید با خداوند خویش، وَ أَسْلِمُوا لَهُ و گردن نهید او را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ پیش از آنکه عذاب آید بشما، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۵۴) و آن گه یارى نرسد شما را از کس.
وَ اتَّبِعُوا و پى برید و پذیرید، أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ نیکوتر آنچه فرو فرستادند بشما از خداوند شما، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً پیش از آنکه عذاب آید بشما ناگاهى، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵) و شما ندانید.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ پیش از آنکه هر تنى گوید: یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى نفریغا بر ان سستى که کردم در کار خدا و در فرمانبردارى او، وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (۵۶) و نبودم مگر از افسوس گران و از سست فرا دارندگان.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی یا پیش از آنکه هر تنى گوید اگر اللَّه مرا راه نمودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۵۷) من از پرهیزگاران بودمى.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ یا پیش از آنکه هر تنى گوید آن گه که عذاب بیند، لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً اى کاشک مرا بازگشتى بودى ازین جهان، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۸) تا من از نیکوکاران بودمى.
بَلى بازگشت نیست، قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی آمد بتو پیغامهاى من، فَکَذَّبْتَ بِها دروغ زن گرفتى بآن، وَ اسْتَکْبَرْتَ و گردن کشیدى، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۵۹) و از ناگرویدگان بودى.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ و روز رستاخیز ایشان را بینى که دروغ گفتند بر اللَّه، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ رویهاى ایشان سیاه گشته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (۶۰) در دوزخ بنگاهى بسزا و بسنده نیست گردن کشان ناگرویده را؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا برهاند اللَّه ایشان را که به پرهیزند از انباز گفتن او را بِمَفازَتِهِمْ بآن کردارهایى که رستگارى و پیروزیهاى ایشان بآن بود، لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ بد بایشان نرسد، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۱) و ایشان هرگز اندوهگن نباشند.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ اللَّه آفریدگار همه چیز است، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۶۲) و او بر همه چیز خداوند است و کارساز و کار از پیش برنده.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ او راست کلیدهاى آسمانها و زمینها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که بنگرویدند بسخنان اللَّه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۳) ایشانند زیانکاران.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ بگو باش چیزى جز اللَّه، تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ میفرمائید مرا تا پرستم، أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (۶۴) اى نادانان؟
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ و پیغام دادهاند بتو و پیغامبران پیش از تو، لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ که اگر انباز گیرى با اللَّه تباه شود و نیست کردار تو، وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۵) و از زیانکاران باشى
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ انباز نه، اللَّه را پرست، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) از سپاس داران باش از گرویدگان براست داران.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بندانستند چندى و چونى اللَّه، وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و زمینها همه بدست گرفته او روز رستاخیز، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ و آسمانها در نوشته در راست دست او، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) پاکى او را و برترى از ان انبازان که با او میگیرند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ مرده بیفتد از ان آواز هر که در آسمان و زمین کس است، إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر او که خدا خواهد، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى پس آن گه دردمند در صور دمیدنى دیگر، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) آن گه ایشان بر پاى خاسته باشند همگان ایستاده مینگرند.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و روشن شود زمین بروشنایى خداوند او وَ وُضِعَ الْکِتابُ و شمار و نسخت کردارها بنهند وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ و آرند پیغامبران و گواهان را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و داورى برگزارند میان ایشان براستى و داد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۹) و از هیچ کس چیزى نکاهند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و تمام بسپارند بهر تنى پاداش آنچه کرد، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (۷۰) و اللَّه داناتر داناى است بآنچه میکردند.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً و رانند ایشان را که نگرویدند بدوزخ گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند بآتش، فُتِحَتْ أَبْوابُها باز گشایند درهاى آن بر ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و عذاب سازان دوزخ ایشان را گویند أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ نیامد بشما فرستادگان همچون شما؟ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ که میخواندند بر شما سخن خداوند شما، وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا و میترسانیدند شما را از دیدن این روز شما؟ قالُوا بَلى گویند آرى آمد، وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۱) لکن واجب گشت و درست بر ناگرویدگان سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ گویند در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها ایشان جاودان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) بد جاى و بنگاه گردنکشان را از حق.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ و رانند ایشان را که بپرهیزیدند از انباز گفتن با اللَّه، إِلَى الْجَنَّةِ سوى بهشت، زُمَراً گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند ببهشت، وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و درهاى آن باز گشایند بر رویهاى ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و ایشان را گویند بهشت سازان: سَلامٌ عَلَیْکُمْ درود بر شما طِبْتُمْ خوش زندگانى گشتید و پاک، فَادْخُلُوها خالِدِینَ (۷۳) در روید درین سراى جاودان.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند ستایش نیکو اللَّه را، الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ او که راست گفت در وعده خویش با ما، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ و بازگرفته از دشمنان زمین بهشت بما داد، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ جاى میگیریم از بهشت هر جایى که خواهیم، فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (۷۴) نیکامزد کارگران.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ و بینى فرشتگان را، حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ حلقه گرفته گرد عرش، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ میستایند بستایش نیکو خداوند خویش را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و کار برگزارد میان آفریدگان براستى و داد، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۷۵) و اللَّه گوید ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
وَ أَنِیبُوا إِلى رَبِّکُمْ باز گردید با خداوند خویش، وَ أَسْلِمُوا لَهُ و گردن نهید او را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ پیش از آنکه عذاب آید بشما، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ (۵۴) و آن گه یارى نرسد شما را از کس.
وَ اتَّبِعُوا و پى برید و پذیرید، أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ نیکوتر آنچه فرو فرستادند بشما از خداوند شما، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً پیش از آنکه عذاب آید بشما ناگاهى، وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ (۵۵) و شما ندانید.
أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ پیش از آنکه هر تنى گوید: یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ اى نفریغا بر ان سستى که کردم در کار خدا و در فرمانبردارى او، وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ (۵۶) و نبودم مگر از افسوس گران و از سست فرا دارندگان.
أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللَّهَ هَدانِی یا پیش از آنکه هر تنى گوید اگر اللَّه مرا راه نمودى، لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (۵۷) من از پرهیزگاران بودمى.
أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَى الْعَذابَ یا پیش از آنکه هر تنى گوید آن گه که عذاب بیند، لَوْ أَنَّ لِی کَرَّةً اى کاشک مرا بازگشتى بودى ازین جهان، فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ (۵۸) تا من از نیکوکاران بودمى.
بَلى بازگشت نیست، قَدْ جاءَتْکَ آیاتِی آمد بتو پیغامهاى من، فَکَذَّبْتَ بِها دروغ زن گرفتى بآن، وَ اسْتَکْبَرْتَ و گردن کشیدى، وَ کُنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ (۵۹) و از ناگرویدگان بودى.
وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَى اللَّهِ و روز رستاخیز ایشان را بینى که دروغ گفتند بر اللَّه، وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ رویهاى ایشان سیاه گشته، أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (۶۰) در دوزخ بنگاهى بسزا و بسنده نیست گردن کشان ناگرویده را؟
وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا برهاند اللَّه ایشان را که به پرهیزند از انباز گفتن او را بِمَفازَتِهِمْ بآن کردارهایى که رستگارى و پیروزیهاى ایشان بآن بود، لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ بد بایشان نرسد، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۶۱) و ایشان هرگز اندوهگن نباشند.
اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ اللَّه آفریدگار همه چیز است، وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (۶۲) و او بر همه چیز خداوند است و کارساز و کار از پیش برنده.
لَهُ مَقالِیدُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ او راست کلیدهاى آسمانها و زمینها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ و ایشان که بنگرویدند بسخنان اللَّه أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ (۶۳) ایشانند زیانکاران.
قُلْ أَ فَغَیْرَ اللَّهِ بگو باش چیزى جز اللَّه، تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ میفرمائید مرا تا پرستم، أَیُّهَا الْجاهِلُونَ (۶۴) اى نادانان؟
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ و پیغام دادهاند بتو و پیغامبران پیش از تو، لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ که اگر انباز گیرى با اللَّه تباه شود و نیست کردار تو، وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (۶۵) و از زیانکاران باشى
بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ انباز نه، اللَّه را پرست، وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ (۶۶) از سپاس داران باش از گرویدگان براست داران.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ بندانستند چندى و چونى اللَّه، وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ و زمینها همه بدست گرفته او روز رستاخیز، وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ و آسمانها در نوشته در راست دست او، سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۷) پاکى او را و برترى از ان انبازان که با او میگیرند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ مرده بیفتد از ان آواز هر که در آسمان و زمین کس است، إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر او که خدا خواهد، ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرى پس آن گه دردمند در صور دمیدنى دیگر، فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ (۶۸) آن گه ایشان بر پاى خاسته باشند همگان ایستاده مینگرند.
وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و روشن شود زمین بروشنایى خداوند او وَ وُضِعَ الْکِتابُ و شمار و نسخت کردارها بنهند وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ و آرند پیغامبران و گواهان را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و داورى برگزارند میان ایشان براستى و داد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۶۹) و از هیچ کس چیزى نکاهند.
وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ و تمام بسپارند بهر تنى پاداش آنچه کرد، وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ (۷۰) و اللَّه داناتر داناى است بآنچه میکردند.
وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً و رانند ایشان را که نگرویدند بدوزخ گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند بآتش، فُتِحَتْ أَبْوابُها باز گشایند درهاى آن بر ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و عذاب سازان دوزخ ایشان را گویند أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ نیامد بشما فرستادگان همچون شما؟ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیاتِ رَبِّکُمْ که میخواندند بر شما سخن خداوند شما، وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا و میترسانیدند شما را از دیدن این روز شما؟ قالُوا بَلى گویند آرى آمد، وَ لکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْکافِرِینَ (۷۱) لکن واجب گشت و درست بر ناگرویدگان سخن اللَّه در ازل که اهل عذاباند.
قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ گویند در روید از درهاى دوزخ، خالِدِینَ فِیها ایشان جاودان در ان، فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۷۲) بد جاى و بنگاه گردنکشان را از حق.
وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ و رانند ایشان را که بپرهیزیدند از انباز گفتن با اللَّه، إِلَى الْجَنَّةِ سوى بهشت، زُمَراً گروه گروه، حَتَّى إِذا جاؤُها تا آن گه که آیند ببهشت، وَ فُتِحَتْ أَبْوابُها و درهاى آن باز گشایند بر رویهاى ایشان، وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها و ایشان را گویند بهشت سازان: سَلامٌ عَلَیْکُمْ درود بر شما طِبْتُمْ خوش زندگانى گشتید و پاک، فَادْخُلُوها خالِدِینَ (۷۳) در روید درین سراى جاودان.
وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ و گویند ستایش نیکو اللَّه را، الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ او که راست گفت در وعده خویش با ما، وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ و بازگرفته از دشمنان زمین بهشت بما داد، نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشاءُ جاى میگیریم از بهشت هر جایى که خواهیم، فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ (۷۴) نیکامزد کارگران.
وَ تَرَى الْمَلائِکَةَ و بینى فرشتگان را، حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ حلقه گرفته گرد عرش، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ میستایند بستایش نیکو خداوند خویش را، وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ و کار برگزارد میان آفریدگان براستى و داد، وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۷۵) و اللَّه گوید ستایش نیکو اللَّه را خداوند جهانیان.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
حم (۱) بحلم من بملک من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
غافِرِ الذَّنْبِ آمرزنده گناه، وَ قابِلِ التَّوْبِ و پذیرنده بازگشت، شَدِیدِ الْعِقابِ سخت عقوبت، سخت گیر، ذِی الطَّوْلِ با بىنیازى و نیکوکارى، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۳) با اوست بازگشت.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ پیچ نیارد در سخنان اللَّه، إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا مگر ایشان که کافر شدند، فَلا یَغْرُرْکَ مفریبا ترا، تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ (۴) گشتن ایشان ایمن در جهان.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح نوح را، وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و سپاهها از پس ایشان، وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ و آهنگ کرد هر گروهى ازیشان بپیغامبر خویش، لِیَأْخُذُوهُ تا او را بگیرند، وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ و بدروغ خویش پیکارها کردند، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ تا حق و سخن راست با آن دروغ تباه کنند، فَأَخَذْتُهُمْ فرا گرفتم ایشان را فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (۵) چون بود گرفتن من بعقوبت.
کَذلِکَ همچنانک تهدید اللَّه درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۶) هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتشاند.
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ایشان که عرش مىبردارند، وَ مَنْ حَوْلَهُ و ایشان که گرد بر گرد عرشاند، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ بستایش خداوند خویش او را بپاکى مىستایند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ و مىبگروند باو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را، رَبَّنا خداوند ما، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً رسیدهاى بهر چیز ببخشایش و دانش، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک، وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ و بر پى راه تو رفتند، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۷) و بازدار ازیشان عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ درار ایشان را در ان بهشتهاى همیشى، الَّتِی وَعَدْتَهُمْ آنکه وعده دادهاى ایشان را، وَ مَنْ صَلَحَ و هر که نیک بود و ایمان آرد، مِنْ آبائِهِمْ از پدران ایشان، وَ أَزْواجِهِمْ و جفتان ایشان، وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان، إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۸) که تو خداوند تواناى دانایى.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ و بازدار ازیشان بدها، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ و هر که بازداشتى ازو بدهاى آن روز، فَقَدْ رَحِمْتَهُ ببخشودى بر وى، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۹) و آنست آن پیروزى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند در دنیا، یُنادَوْنَ آواز مىدهند ایشان را، لَمَقْتُ اللَّهِ براستى که زشتى اللَّه شما را در دنیا، أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ مه بود ازین زشتى شما امروز خویشتن را، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ آن گه که شما را با ایمان میخواندند، فَتَکْفُرُونَ (۱۰) و شما مىکافر شدید.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ بمیرانیدى ما را دو بار، وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ و زنده کردى ما را دو بار، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا مقرّ آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (۱۱) فرا بیرون آمد ما را هیچ راهى هست؟
ذلِکُمْ بِأَنَّهُ این بشما آن را بود، إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ که آن گه که خداى را یکتا میخواندند، کَفَرْتُمْ شما مىکافر شدید، وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ و اگر مىانباز گرفتند با او، تُؤْمِنُوا باو مىگرویدید، فَالْحُکْمُ لِلَّهِ پس حکم و کار گزاردن اللَّه راست، الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ (۱۲) آن برتر بزرگوار.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ او آنست که مینماید شما را نشانهاى توانایى خویش، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً و مىفرو فرستد شما را از آسمان روزى، وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ (۱۳) و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد.
فَادْعُوا اللَّهَ خداى را خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک داران او را و فرمان بردارى خویش، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۱۴) و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان.
حم (۱) بحلم من بملک من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ فرو فرستادن این نامه از خداست، الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۲) آن تاونده دانا.
غافِرِ الذَّنْبِ آمرزنده گناه، وَ قابِلِ التَّوْبِ و پذیرنده بازگشت، شَدِیدِ الْعِقابِ سخت عقوبت، سخت گیر، ذِی الطَّوْلِ با بىنیازى و نیکوکارى، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نیست خدایى جز او، إِلَیْهِ الْمَصِیرُ (۳) با اوست بازگشت.
ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ پیچ نیارد در سخنان اللَّه، إِلَّا الَّذِینَ کَفَرُوا مگر ایشان که کافر شدند، فَلا یَغْرُرْکَ مفریبا ترا، تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلادِ (۴) گشتن ایشان ایمن در جهان.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ دروغ زن گرفت پیش از ایشان قوم نوح نوح را، وَ الْأَحْزابُ مِنْ بَعْدِهِمْ و سپاهها از پس ایشان، وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ و آهنگ کرد هر گروهى ازیشان بپیغامبر خویش، لِیَأْخُذُوهُ تا او را بگیرند، وَ جادَلُوا بِالْباطِلِ و بدروغ خویش پیکارها کردند، لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ تا حق و سخن راست با آن دروغ تباه کنند، فَأَخَذْتُهُمْ فرا گرفتم ایشان را فَکَیْفَ کانَ عِقابِ (۵) چون بود گرفتن من بعقوبت.
کَذلِکَ همچنانک تهدید اللَّه درست گشت درین جهان بر ناگرویدگان، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۶) هم چنان درست گشت برایشان که ایشان اصحاب آتشاند.
الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ ایشان که عرش مىبردارند، وَ مَنْ حَوْلَهُ و ایشان که گرد بر گرد عرشاند، یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ بستایش خداوند خویش او را بپاکى مىستایند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ و مىبگروند باو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا و آمرزش میخواهند گرویدگان را، رَبَّنا خداوند ما، وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً رسیدهاى بهر چیز ببخشایش و دانش، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا پس بیامرز ایشان را که بازگشتند از شرک، وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ و بر پى راه تو رفتند، وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ (۷) و بازدار ازیشان عذاب آتش.
رَبَّنا خداوند ما، وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ درار ایشان را در ان بهشتهاى همیشى، الَّتِی وَعَدْتَهُمْ آنکه وعده دادهاى ایشان را، وَ مَنْ صَلَحَ و هر که نیک بود و ایمان آرد، مِنْ آبائِهِمْ از پدران ایشان، وَ أَزْواجِهِمْ و جفتان ایشان، وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان، إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۸) که تو خداوند تواناى دانایى.
وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ و بازدار ازیشان بدها، وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ و هر که بازداشتى ازو بدهاى آن روز، فَقَدْ رَحِمْتَهُ ببخشودى بر وى، وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۹) و آنست آن پیروزى بزرگوار.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند در دنیا، یُنادَوْنَ آواز مىدهند ایشان را، لَمَقْتُ اللَّهِ براستى که زشتى اللَّه شما را در دنیا، أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ مه بود ازین زشتى شما امروز خویشتن را، إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَى الْإِیمانِ آن گه که شما را با ایمان میخواندند، فَتَکْفُرُونَ (۱۰) و شما مىکافر شدید.
قالُوا رَبَّنا گویند خداوند ما: أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ بمیرانیدى ما را دو بار، وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ و زنده کردى ما را دو بار، فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا مقرّ آمدیم و بزبان خویش گویا بگناهان خویش، فَهَلْ إِلى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (۱۱) فرا بیرون آمد ما را هیچ راهى هست؟
ذلِکُمْ بِأَنَّهُ این بشما آن را بود، إِذا دُعِیَ اللَّهُ وَحْدَهُ که آن گه که خداى را یکتا میخواندند، کَفَرْتُمْ شما مىکافر شدید، وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ و اگر مىانباز گرفتند با او، تُؤْمِنُوا باو مىگرویدید، فَالْحُکْمُ لِلَّهِ پس حکم و کار گزاردن اللَّه راست، الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ (۱۲) آن برتر بزرگوار.
هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیاتِهِ او آنست که مینماید شما را نشانهاى توانایى خویش، وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً و مىفرو فرستد شما را از آسمان روزى، وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ (۱۳) و پند نپذیرد مگر او که دل با من دارد.
فَادْعُوا اللَّهَ خداى را خوانید، مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ پاک داران او را و فرمان بردارى خویش، وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ (۱۴) و اگر کراهیت دارند ناگرویدگان.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ بردارنده درجهها افزونى زبر یکدیگر بندگان را خداوند عرش است، یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ مىافکند پیغام که زندگانى دلهاست از سخن و فرمان خویش، عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ برو که خواهد از بندگان خویش، لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ (۱۵) تا آگاه کند مردمان را از روز هم دیدارى.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آن روز که آشکارا باشند ایشان چشمها یکدیگر را، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ پوشیده نماند بر اللَّه از ایشان هیچ چیز، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اللَّه گوید: که راست پادشاهى امروز؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶) هم خود گوید: اللَّه راست آن یگانه میراننده فروشکننده کم آورنده.
الْیَوْمَ تُجْزى و گوید امروز پاداش دهند، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ هر تنى را بآنچه کرد، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ ستم نیست امروز بر کس، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۷) اللَّه آسان توان زود شمارست.
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ میداند خیانت چشمها در نگرستن، وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ (۱۹) و آنچه مىنهان دارد دلها.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ و اللَّه براستى و درستى و سزا کار راند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که ناگرویدگان ایشان را مىخدایان خوانند فرود ازو، لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ هیچ کار نرانند و هیچ کار بر نگزارند و نتوانند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۲۰) اللَّه اوست که شنواست و بینا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ به نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ تا ببینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ایشان سخت نیروتر بودند ازینان، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند در زمین در داشت و در توان، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ فرا گرفت اللَّه ایشان را بگناهان ایشان، وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (۲۱) و هیچ باز پوشندهاى نبود که ایشان را از اللَّه باز پوشیدى.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآن بود بایشان، کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ که بایشان مىآمد پیغامبران بپیغامها و نشانهاى روشن، فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بنگرویدند تا اللَّه فراگرفت ایشان را، إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ (۲۲) که او با نیروى است سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش، وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۳) و حجتى آشکارا.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ بفرعون و هامان و قارون، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۲۴) گفتند جادوى است دروغ زن. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد موسى به پیغام راست از نزدیک ما، قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ فرعون گفت و هامان: بکشید پسران ایشان که بموسى گرویدهاند، وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ و دختران ایشان زنده گذارید، وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۲۵) و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهى و بیهودگى.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت ملاء خویش را: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى گذارید مرا تا بکشم موسى را، وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ و موسى را گوئید تا خداى خویش را خواند آن گه، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ که من مىترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند، أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶) و در زمین مصر دو گروهى و تباهى پدید آید.
وَ قالَ مُوسى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ موسى گفت: من فریاد میخواهم و زینهار بخداوند خویش و خداوند شما، مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (۲۷) از هر گردنکشى که بنمى گرود بروز شمار.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مردى گفت گرویده بخداى از کسان فرعون، یَکْتُمُ إِیمانَهُ که ایمان خویش نهان میداشت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ مىبکشید مردى را از بهر آنکه میگوید خداوند من اللَّه؟
وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آورد نشانها و معجزتهاى آشکارا از خداوند شما، وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ و اگر مىدروغ گوید دروغ او او را زیان دارد، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً و اگر مىراست گوید، یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ کمینه آنست که بشما رسد لختى از ان عذاب که شما را وعده میدهد، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید و نه کار سازد، مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (۲۸) کسى را که گزاف کار است دروغ زن.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اى قوم شما راست امروز پادشاهى، ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ و شما بر زمین غالب، فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یارى دهد از سخت گرفتن اللَّه اگر بما آید، قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى ننمایم شما را مگر آنچه صواب مىبینم و راست، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ (۲۹) و راه ننمایم شما را مگر براه راستى.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ این مرد گفت که گرمیده بود: اى قوم، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من بر شما میترسم، مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ (۳۰) از روزى چون روزهاى سپاههاى کفر که پیش از شما بودند.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ چون روز قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و ایشان که پس ایشان بودند، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (۳۱) اللَّه بیداد خواه نیست رهیکان را.
وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ اى قوم من میترسم بر شما، یَوْمَ التَّنادِ (۳۳) از روزى که یکدیگر را مىباز خوانید در بیچارگى و زارى.
یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ روزى که از بیم پشتها بر میگردانید، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و شما را از اللَّه نگاه دارندهاى نه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۳) و هر که اللَّه او را بىراه کرد او را هیچ راه نماینده نیست.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهاى روشن، فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما، حَتَّى إِذا هَلَکَ تا آن گه که بمرد، قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا گفتید که اللَّه پس او فرستادهاى نفرستد، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ هم چنان بىراه کند اللَّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (۳۴) کسى را که گزاف کار بود بگمان.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در نشانهاى اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که از آسمان آمد بایشان درستى آن را، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا سخنى سخت زشت است نزدیک خداى و نزدیک گرویدگان، کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنان مهر مینهد اللَّه، عَلىکُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (۳۵) بر دل هر گردن کشى خود کامهاى کامکار.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً فرعون گفت اى هامان بر او راز من طارمى، لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶) تا مگر من بدرها رسم.
أَسْبابَ السَّماواتِ درهاى آسمان، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى تا مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى، وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً و من مىپندارم موسى را که دروغ میگوید، وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او، وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ و برگردانیدند او را از راه راست، وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ (۳۷) و دستان گرى فرعون نبود مگر در تباهى و نیستى.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ آن روز که آشکارا باشند ایشان چشمها یکدیگر را، لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ پوشیده نماند بر اللَّه از ایشان هیچ چیز، لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اللَّه گوید: که راست پادشاهى امروز؟ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ (۱۶) هم خود گوید: اللَّه راست آن یگانه میراننده فروشکننده کم آورنده.
الْیَوْمَ تُجْزى و گوید امروز پاداش دهند، کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ هر تنى را بآنچه کرد، لا ظُلْمَ الْیَوْمَ ستم نیست امروز بر کس، إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسابِ (۱۷) اللَّه آسان توان زود شمارست.
وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَةِ آگاه کن ایشان را و بترسان از ان روز نزدیک آمده، إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ آن گه که دلها بر گلوها آید، کاظِمِینَ از بیم و اندوه، نفس خود فرو میگیرند، ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ ناگرویدگان را آن روز هیچ دوست نیست که ایشان را بکار آید، وَ لا شَفِیعٍ یُطاعُ (۱۸) و نه هیچ شفیع که بسخن او کار کنند.
یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ میداند خیانت چشمها در نگرستن، وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ (۱۹) و آنچه مىنهان دارد دلها.
وَ اللَّهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ و اللَّه براستى و درستى و سزا کار راند، وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ و ایشان که ناگرویدگان ایشان را مىخدایان خوانند فرود ازو، لا یَقْضُونَ بِشَیْءٍ هیچ کار نرانند و هیچ کار بر نگزارند و نتوانند، إِنَّ اللَّهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۲۰) اللَّه اوست که شنواست و بینا.
أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ به نروند در زمین؟ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ کانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ تا ببینند که چون بود سرانجام ایشان که پیش از ایشان بودند، کانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً ایشان سخت نیروتر بودند ازینان، وَ آثاراً فِی الْأَرْضِ و با نشانهاتر بودند در زمین در داشت و در توان، فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ فرا گرفت اللَّه ایشان را بگناهان ایشان، وَ ما کانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ واقٍ (۲۱) و هیچ باز پوشندهاى نبود که ایشان را از اللَّه باز پوشیدى.
ذلِکَ بِأَنَّهُمْ آن بآن بود بایشان، کانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ که بایشان مىآمد پیغامبران بپیغامها و نشانهاى روشن، فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بنگرویدند تا اللَّه فراگرفت ایشان را، إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ الْعِقابِ (۲۲) که او با نیروى است سختگیر.
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسى بِآیاتِنا فرستادیم موسى را بسخنان و نشانهاى خویش، وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ (۲۳) و حجتى آشکارا.
إِلى فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ بفرعون و هامان و قارون، فَقالُوا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۲۴) گفتند جادوى است دروغ زن. فَلَمَّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا چون بایشان آمد موسى به پیغام راست از نزدیک ما، قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ فرعون گفت و هامان: بکشید پسران ایشان که بموسى گرویدهاند، وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ و دختران ایشان زنده گذارید، وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۲۵) و نیست کوشش و ساز ناگرویدگان مگر در بیراهى و بیهودگى.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت ملاء خویش را: ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسى گذارید مرا تا بکشم موسى را، وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ و موسى را گوئید تا خداى خویش را خواند آن گه، إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ که من مىترسم که کیش شما جدا کند و بگرداند، أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ (۲۶) و در زمین مصر دو گروهى و تباهى پدید آید.
وَ قالَ مُوسى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ موسى گفت: من فریاد میخواهم و زینهار بخداوند خویش و خداوند شما، مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ (۲۷) از هر گردنکشى که بنمى گرود بروز شمار.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ مردى گفت گرویده بخداى از کسان فرعون، یَکْتُمُ إِیمانَهُ که ایمان خویش نهان میداشت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ مىبکشید مردى را از بهر آنکه میگوید خداوند من اللَّه؟
وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ و بشما آورد نشانها و معجزتهاى آشکارا از خداوند شما، وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ و اگر مىدروغ گوید دروغ او او را زیان دارد، وَ إِنْ یَکُ صادِقاً و اگر مىراست گوید، یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ کمینه آنست که بشما رسد لختى از ان عذاب که شما را وعده میدهد، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی اللَّه راه ننماید و نه کار سازد، مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ (۲۸) کسى را که گزاف کار است دروغ زن.
یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ اى قوم شما راست امروز پادشاهى، ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ و شما بر زمین غالب، فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللَّهِ إِنْ جاءَنا پس آن کیست که فریاد رسد و ما را یارى دهد از سخت گرفتن اللَّه اگر بما آید، قالَ فِرْعَوْنُ فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى ننمایم شما را مگر آنچه صواب مىبینم و راست، وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشادِ (۲۹) و راه ننمایم شما را مگر براه راستى.
وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ این مرد گفت که گرمیده بود: اى قوم، إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ من بر شما میترسم، مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ (۳۰) از روزى چون روزهاى سپاههاى کفر که پیش از شما بودند.
مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ چون روز قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و ایشان که پس ایشان بودند، وَ مَا اللَّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ (۳۱) اللَّه بیداد خواه نیست رهیکان را.
وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ اى قوم من میترسم بر شما، یَوْمَ التَّنادِ (۳۳) از روزى که یکدیگر را مىباز خوانید در بیچارگى و زارى.
یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ روزى که از بیم پشتها بر میگردانید، ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و شما را از اللَّه نگاه دارندهاى نه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ (۳۳) و هر که اللَّه او را بىراه کرد او را هیچ راه نماینده نیست.
وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ و آمد بشما یوسف پیش ازین به پیغامهاى روشن، فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جاءَکُمْ بِهِ هموار در گمان بودید از آنچه آورد او بشما، حَتَّى إِذا هَلَکَ تا آن گه که بمرد، قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولًا گفتید که اللَّه پس او فرستادهاى نفرستد، کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ هم چنان بىراه کند اللَّه مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ (۳۴) کسى را که گزاف کار بود بگمان.
الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در نشانهاى اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که از آسمان آمد بایشان درستى آن را، کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا سخنى سخت زشت است نزدیک خداى و نزدیک گرویدگان، کَذلِکَ یَطْبَعُ اللَّهُ هم چنان مهر مینهد اللَّه، عَلىکُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبَّارٍ (۳۵) بر دل هر گردن کشى خود کامهاى کامکار.
وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا هامانُ ابْنِ لِی صَرْحاً فرعون گفت اى هامان بر او راز من طارمى، لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبابَ (۳۶) تا مگر من بدرها رسم.
أَسْبابَ السَّماواتِ درهاى آسمان، فَأَطَّلِعَ إِلى إِلهِ مُوسى تا مگر مرا دیدار افتد بخداى موسى، وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کاذِباً و من مىپندارم موسى را که دروغ میگوید، وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ هم چنان برآراستند فرعون را بد کرد او، وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ و برگردانیدند او را از راه راست، وَ ما کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبابٍ (۳۷) و دستان گرى فرعون نبود مگر در تباهى و نیستى.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قالَ الَّذِی آمَنَ و آن مرد گرویده گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ اى قوم پى برید بمن، أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ (۳۸) تا راه نمایم شما را براه راستى.
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ اى قوم این زندگانى این جهانى روزى فرا روزى بسر بردن است ناپاینده، وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ (۳۹) و آن جهانست سراى آرام و پاینده.
مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً هر که بدى کند، فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها پاداش ندهند. او را مگر هم چنان، وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً و هر که نیکى کند، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى از نرینه و مادینه، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ و او گرویده بود، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که در آرند در بهشت یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ (۴۰) روزى میدهند ایشان را در ان بهشت بىشمار.
وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ اى قوم این چیست که مرا رسید و این چونست مرا که میخوانم شما را با رهایى، وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ (۴۱) و میخوانید شما مرا بآتش.
تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ میخوانید مرا تا کافر شوم به اللَّه وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ و انباز گیرم با او چیزى که من او را انباز ندانم، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (۴۲) و من شما را میخوانم با توانایى تاونده، آمرزگارى فراخ آمرز.
لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ببود اکنون ناچاره کانچه شما مرا با پرستش آن میخوانید، لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ او را آن حق نیست که کسى را با پرستش خویش خواند هرگز نه درین جهان نه در ان جهان، وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ و باز گردیدن ما با اللَّه است، وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۴۳) و گزاف کاران آتشیاناند.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ آرى یاد کنید هنگامى آنچه من میگویم شما را، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ و کار خویش با خدا گذارم، إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۴۴) که اللَّه بینا و داناست ببندگان.
فَوَقاهُ اللَّهُ بازداشت ایشان اللَّه ازو، سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا بدهاى آنچه ایشان ساختند از ساز بد، وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (۴۵) و فراسر نشست کسان فرعون را بد عذاب.
النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها آن عذاب آتشى است که ایشان را بران عرضه میکنند، غُدُوًّا وَ عَشِیًّا بامداد و شبانگاه پیوسته درین جهان، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (۴۶) گویند درشید اى فرعون و کسان او در سختتر عذاب.
وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ و آن گه که پیکار میکنند در آتش، فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا پس روان گویند گردنکشان را: إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً ما شما را پس روان و فرمان برداران بودیم در دنیا، فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (۴۷) هیچ ما را بکار آئید که از ما بازدارید بهرهاى از آتش؟
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان گویند: إِنَّا کُلٌّ فِیها ما همه ایدریم در آتش، إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ (۴۸) اللَّه بخواست خویش کار برگزارد میان بندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ ایشان گویند که در آتشاند، لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ خازنان دوزخ را: ادْعُوا رَبَّکُمْ خوانید خداوند خویش را و خواهید ازو، یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ (۴۹) تا از ما عذاب یک روز فرو نهد: قالُوا گویند: أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ رسول شما بشما نیامد با پیغامها و نشانهاى روشن؟ قالُوا بَلى گویند بلى آمد، قالُوا فَادْعُوا خازنان گویند: پس شما خداى را میخوانید، وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۵۰) و دعاى کافران نیست مگر در ضایعى و گمراهى.
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ما یارى خواهیم داد و دست خواهیم گرفت فرستادگان خویش را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان را که گرویدگاناند، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ (۵۱) و آن روز که گواهان بپاى ایستند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ آن روز که سود ندارد کافران را، مَعْذِرَتُهُمْ عذر دادن ایشان، وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ و ایشانراست نفرین و دورى، وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲) و ایشانراست سراى بد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى و دادیم موسى نامه راه شناختن را، وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ (۵۳) و میراث دادیم فرزندان یعقوب را توریت.
هُدىً وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۵۴) راه نمونى و یادگارى خردمندان را.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ شکیبایى کن که وعده دادن اللَّه ترا بنصرت راست است، وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ و گناه خویش را آمرزش میخواه، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و بستایش نیکو خداوند خویش را مىستاى، بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (۵۵) بشبانگاه و بامداد.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در سخنان اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که بایشان آمد از آسمان، إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ نیست در دلهاى ایشان مگر مرادى بزرگ، ما هُمْ بِبالِغِیهِ که هرگز بآن نخواهند رسید، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد میخواه بخداى عز و جل، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۵۶) که او خداوندى شنواى بیناست.
لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ آفرینش آسمان و زمین مه است از آفرینش مردم، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۵۷) و لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ هرگز چون هم نبود نابینا از حق و بینا بحق، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ و هرگز چون هم نبود گرویدگان نیکوکار و بدکار، قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ (۵۸) چون اندک پند پذیرید.
إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها رستاخیز آمدنى است گمان نیست در ان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۵۹) لکن بیشتر مردم به نمىگروند.
یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ اى قوم این زندگانى این جهانى روزى فرا روزى بسر بردن است ناپاینده، وَ إِنَّ الْآخِرَةَ هِیَ دارُ الْقَرارِ (۳۹) و آن جهانست سراى آرام و پاینده.
مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً هر که بدى کند، فَلا یُجْزى إِلَّا مِثْلَها پاداش ندهند. او را مگر هم چنان، وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً و هر که نیکى کند، مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى از نرینه و مادینه، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ و او گرویده بود، فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ ایشان آنند که در آرند در بهشت یُرْزَقُونَ فِیها بِغَیْرِ حِسابٍ (۴۰) روزى میدهند ایشان را در ان بهشت بىشمار.
وَ یا قَوْمِ ما لِی أَدْعُوکُمْ إِلَى النَّجاةِ اى قوم این چیست که مرا رسید و این چونست مرا که میخوانم شما را با رهایى، وَ تَدْعُونَنِی إِلَى النَّارِ (۴۱) و میخوانید شما مرا بآتش.
تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللَّهِ میخوانید مرا تا کافر شوم به اللَّه وَ أُشْرِکَ بِهِ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ و انباز گیرم با او چیزى که من او را انباز ندانم، وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَى الْعَزِیزِ الْغَفَّارِ (۴۲) و من شما را میخوانم با توانایى تاونده، آمرزگارى فراخ آمرز.
لا جَرَمَ أَنَّما تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ببود اکنون ناچاره کانچه شما مرا با پرستش آن میخوانید، لَیْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِی الدُّنْیا وَ لا فِی الْآخِرَةِ او را آن حق نیست که کسى را با پرستش خویش خواند هرگز نه درین جهان نه در ان جهان، وَ أَنَّ مَرَدَّنا إِلَى اللَّهِ و باز گردیدن ما با اللَّه است، وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ (۴۳) و گزاف کاران آتشیاناند.
فَسَتَذْکُرُونَ ما أَقُولُ لَکُمْ آرى یاد کنید هنگامى آنچه من میگویم شما را، وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ و کار خویش با خدا گذارم، إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ (۴۴) که اللَّه بینا و داناست ببندگان.
فَوَقاهُ اللَّهُ بازداشت ایشان اللَّه ازو، سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا بدهاى آنچه ایشان ساختند از ساز بد، وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ (۴۵) و فراسر نشست کسان فرعون را بد عذاب.
النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها آن عذاب آتشى است که ایشان را بران عرضه میکنند، غُدُوًّا وَ عَشِیًّا بامداد و شبانگاه پیوسته درین جهان، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ و آن روز که رستاخیز بپاى شود، أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ (۴۶) گویند درشید اى فرعون و کسان او در سختتر عذاب.
وَ إِذْ یَتَحاجُّونَ فِی النَّارِ و آن گه که پیکار میکنند در آتش، فَیَقُولُ الضُّعَفاءُ لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا پس روان گویند گردنکشان را: إِنَّا کُنَّا لَکُمْ تَبَعاً ما شما را پس روان و فرمان برداران بودیم در دنیا، فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا نَصِیباً مِنَ النَّارِ (۴۷) هیچ ما را بکار آئید که از ما بازدارید بهرهاى از آتش؟
قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا گردنکشان گویند: إِنَّا کُلٌّ فِیها ما همه ایدریم در آتش، إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبادِ (۴۸) اللَّه بخواست خویش کار برگزارد میان بندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ ایشان گویند که در آتشاند، لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ خازنان دوزخ را: ادْعُوا رَبَّکُمْ خوانید خداوند خویش را و خواهید ازو، یُخَفِّفْ عَنَّا یَوْماً مِنَ الْعَذابِ (۴۹) تا از ما عذاب یک روز فرو نهد: قالُوا گویند: أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّناتِ رسول شما بشما نیامد با پیغامها و نشانهاى روشن؟ قالُوا بَلى گویند بلى آمد، قالُوا فَادْعُوا خازنان گویند: پس شما خداى را میخوانید، وَ ما دُعاءُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلالٍ (۵۰) و دعاى کافران نیست مگر در ضایعى و گمراهى.
إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا ما یارى خواهیم داد و دست خواهیم گرفت فرستادگان خویش را، وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان را که گرویدگاناند، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهادُ (۵۱) و آن روز که گواهان بپاى ایستند.
یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ آن روز که سود ندارد کافران را، مَعْذِرَتُهُمْ عذر دادن ایشان، وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ و ایشانراست نفرین و دورى، وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (۵۲) و ایشانراست سراى بد.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْهُدى و دادیم موسى نامه راه شناختن را، وَ أَوْرَثْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ (۵۳) و میراث دادیم فرزندان یعقوب را توریت.
هُدىً وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (۵۴) راه نمونى و یادگارى خردمندان را.
فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ شکیبایى کن که وعده دادن اللَّه ترا بنصرت راست است، وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ و گناه خویش را آمرزش میخواه، وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ و بستایش نیکو خداوند خویش را مىستاى، بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکارِ (۵۵) بشبانگاه و بامداد.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ ایشان که پیکار میکنند در سخنان اللَّه، بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ بىحجتى که بایشان آمد از آسمان، إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ نیست در دلهاى ایشان مگر مرادى بزرگ، ما هُمْ بِبالِغِیهِ که هرگز بآن نخواهند رسید، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد میخواه بخداى عز و جل، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (۵۶) که او خداوندى شنواى بیناست.
لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ آفرینش آسمان و زمین مه است از آفرینش مردم، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۵۷) و لکن بیشتر مردمان نمىدانند.
وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ هرگز چون هم نبود نابینا از حق و بینا بحق، وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ و هرگز چون هم نبود گرویدگان نیکوکار و بدکار، قَلِیلًا ما تَتَذَکَّرُونَ (۵۸) چون اندک پند پذیرید.
إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ لا رَیْبَ فِیها رستاخیز آمدنى است گمان نیست در ان، وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ (۵۹) لکن بیشتر مردم به نمىگروند.
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ... الآیة تمامى سخن مؤمن آل فرعون است، نزدیک فرعون سخن بحق گفت و مصطفى علیه الصلاة و السلام فرمود: «افضل الجهاد کلمة حقّ عند امیر جائر»، زبان موعظت بگشاد و ایشان را پند بلیغ داد گفت: یا قَوْمِ إِنَّما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتاعٌ این دنیا پلى گذشتنى است و بساطى در نوشتنى، مرتع و لافگاه مدّعیان و بى سرمایگان، مجمع و بارگاه بىخطران و بىحاصلان.
صد هزاران تخت و رخت ملوک بینى بر خاک افکنده، صد هزاران تاج تاجداران بتاراج برداده، در هر زاویهاى از خطّ عنبرین جوانان خرمنى نهاده، در هر گوشهاى از گیسوى مشکین عروسان خرگاهى زده، و تو مسکین بىباکوار بر سر این خاکستان ویران قرار گرفته، و عاشق وار حلقه غلامى دنیا در گوش کرده و آن سراى سرور باین سراى غرور فروخته. اکنون دیده عقل بر گمار و بگوش هوش این نداى تهدید بشنو، اگر سمع پند شنو دارى.
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
سر بخاک آورد امروز آنک افسر بوددى
تن بدوزخ برد امسال آنک گردون بود پار
مؤمن آل فرعون ایشان را پند نیکو داد و نصیحت تمام کرد، لکن چه سود که نه سمع نصیحت شنو داشتند نه دل پندیذیر، چنانک رب العزة فرمود: وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ. کسى که در وهده نبایست افتاد و حکم ازل در سابقه قسمت بغوایت و ضلالت او برفت پند واعظان او را چه سود دارد و نصیحت نیک مردان از کجا دل وى گیرد؟
لا جرم آن بیگانگان و بدبختان چون سخن وى شنیدند خشم بر خشم بیفزودند و قصد قتل وى کردند، وى بگریخت، از میان قوم با کوه شد و در حرم نماز و عبادت شد، رب العالمین سباع و وحوش بیابان برانگیخت تا گرد وى در آمدند و دشمن از وى دفع کردند. در تفسیر آوردهاند که فرعون از خاصگیان خود جمعى را فرستاد تا او را بیارند و سیاست کنند، آن جمع چون بر وى رسیدند او را در نماز یافتند و سباع را دیدند که پاس وى میداشتند، رعبى عظیم در دل ایشان آمد، بترسیدند، چون آن حال دیدند و بازگشتند فرعون آن جمع را همه سیاست کرد، و رب العزة مؤمن آل فرعون را خلاص داد و ازیشان ایمن کرد، اینست که رب العالمین فرمود: فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ. هر انکس کار خود بکلیت بحق تفویض کند و حق را جل جلاله وکیل و کار ران خود شناسد، اللَّه تعالى کار وى بسازد و شغل دو جهان او را کفایت کند، اینست مقام مؤمن آل فرعون که رب العزة حکایت از وى میفرماید که فرمود: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ معنى تفویض کار با خداوند کار گذاشتن است در سه چیز: در دین و در قسم و در حساب خلق. امّا تفویض در دین آنست که تکلف خود در هر چه اللَّه ساخت نیامیزى و چنانک ساخته وى میگردد با آن مىسازى و تفویض در قسم آنست که ببهانه دعا با حکم او معارضه نکنى و باستقصاء طلب یقین خود را متهم نکنى. و تفویض در حساب خلق آنست که اگر ایشان را بر بدیى بینى آن را شقاوت نشمرى و بترسى و اگر بر نیکیى بینى آن را سعادت نشمرى و امید دارى و بر ظاهر هر کس فروآیى و بصدق ایشان را مطالبت نکنى، و یقرب من هذا
حدیث ابى هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ رجلین کانا فى بنى اسرائیل متحابین احدهما مجتهد فى العبادة و الآخر کانه یقول مذنب فجعل المجتهد یقول: اقصر اقصر عما انت فیه، قال فیقول: خلّنى و ربى، قال حتّى وجده یوما على ذنب استعظمه فقال: اقصر، فقال: خلّنى و ربى ابعثت علىّ رقیبا، فقال: و اللَّه لا یغفر اللَّه لک ابدا و لا یدخلک الجنة ابدا، قال: فبعث اللَّه الیهما ملکا فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده فقال للمذنب: ادخل الجنة برحمتى، و قال للآخر: أ تستطیع ان بخطر على عبدى رحمتى؟ فقال: لا یا رب، قال: اذهبوا به الى النار»
قال ابو هریرة: و الّذى نفسى بیده لتکلم بکلمة او بقت دنیاه و آخرته.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ... گفتهاند این مجادلان داعیان بدعتاند و منکران صفات حق، و این مجادلت اقتحام متکلّفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تأویل جهمیان و ساخته اشعریان و تزویر فلسفیان و قانون طبایعیان. در هر عصرى قومى فرا دید آمدند چون غیلان قدرى و بشر مریسى و شیطان الطاق و ابن ابى داود و جهم صفوان و عمر و عبید و امثال ایشان که صفات حق را منکر شدند و دین قدیم بگذاشتند و کتاب و سنت سست دیدند و راى و قیاس محکم داشتند، مقصود ایشان آنست که کتاب و سنت باز پس دارند و معقول فرا پیش، این آرزوى بزرگ است که در دل دارند و هرگز نخواهند رسید باین آرزوى خویش إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ میگوید که دو امام است و دو طریق شاید که دو سراى است و دو فریق، مذهب سنیان آنست که وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، و مذهب مبتدعان آنست که فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى. ضامن ایشان راى است و ضامن ما خداى است، مصطفى ما را پیشواى و اللَّه ره نماى است، و فرعون و ابلیس ایشان را پیشواى و دوزخ سراى است، هرگز کى یکسان باشند: نابینا از حق و بینا بحق؟ هرگز کى چون هم باشند: رونده در روشنایى سنت و مانده در تاریکى بدعت؟ اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ اى ما یستوى المؤمن و الکافر و لا المربوط بشهوته کالمبسوط بصفوته و لا المجذوب بقربته کالمحجوب بعقوبته و لا المجدود بسعادته کالمردود بشقاوته. قال الشاعر:
ایّها المنکح الثریا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیة اذا ما استقلت
و سهیل اذا استقل یمان
صد هزاران تخت و رخت ملوک بینى بر خاک افکنده، صد هزاران تاج تاجداران بتاراج برداده، در هر زاویهاى از خطّ عنبرین جوانان خرمنى نهاده، در هر گوشهاى از گیسوى مشکین عروسان خرگاهى زده، و تو مسکین بىباکوار بر سر این خاکستان ویران قرار گرفته، و عاشق وار حلقه غلامى دنیا در گوش کرده و آن سراى سرور باین سراى غرور فروخته. اکنون دیده عقل بر گمار و بگوش هوش این نداى تهدید بشنو، اگر سمع پند شنو دارى.
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
در جهان شاهان بسى بودند کز گردون ملک
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
تیرشان پروین گسل بود و سنان جوزا گذار
بنگرید اکنون بنات النعش وار از دست مرگ
نیزههاشان شاخ شاخ و تیرهاشان تار تار
سر بخاک آورد امروز آنک افسر بوددى
تن بدوزخ برد امسال آنک گردون بود پار
مؤمن آل فرعون ایشان را پند نیکو داد و نصیحت تمام کرد، لکن چه سود که نه سمع نصیحت شنو داشتند نه دل پندیذیر، چنانک رب العزة فرمود: وَ نَصَحْتُ لَکُمْ وَ لکِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِینَ وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ. کسى که در وهده نبایست افتاد و حکم ازل در سابقه قسمت بغوایت و ضلالت او برفت پند واعظان او را چه سود دارد و نصیحت نیک مردان از کجا دل وى گیرد؟
لا جرم آن بیگانگان و بدبختان چون سخن وى شنیدند خشم بر خشم بیفزودند و قصد قتل وى کردند، وى بگریخت، از میان قوم با کوه شد و در حرم نماز و عبادت شد، رب العالمین سباع و وحوش بیابان برانگیخت تا گرد وى در آمدند و دشمن از وى دفع کردند. در تفسیر آوردهاند که فرعون از خاصگیان خود جمعى را فرستاد تا او را بیارند و سیاست کنند، آن جمع چون بر وى رسیدند او را در نماز یافتند و سباع را دیدند که پاس وى میداشتند، رعبى عظیم در دل ایشان آمد، بترسیدند، چون آن حال دیدند و بازگشتند فرعون آن جمع را همه سیاست کرد، و رب العزة مؤمن آل فرعون را خلاص داد و ازیشان ایمن کرد، اینست که رب العالمین فرمود: فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذابِ. هر انکس کار خود بکلیت بحق تفویض کند و حق را جل جلاله وکیل و کار ران خود شناسد، اللَّه تعالى کار وى بسازد و شغل دو جهان او را کفایت کند، اینست مقام مؤمن آل فرعون که رب العزة حکایت از وى میفرماید که فرمود: وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ معنى تفویض کار با خداوند کار گذاشتن است در سه چیز: در دین و در قسم و در حساب خلق. امّا تفویض در دین آنست که تکلف خود در هر چه اللَّه ساخت نیامیزى و چنانک ساخته وى میگردد با آن مىسازى و تفویض در قسم آنست که ببهانه دعا با حکم او معارضه نکنى و باستقصاء طلب یقین خود را متهم نکنى. و تفویض در حساب خلق آنست که اگر ایشان را بر بدیى بینى آن را شقاوت نشمرى و بترسى و اگر بر نیکیى بینى آن را سعادت نشمرى و امید دارى و بر ظاهر هر کس فروآیى و بصدق ایشان را مطالبت نکنى، و یقرب من هذا
حدیث ابى هریرة قال: سمعت رسول اللَّه (ص) یقول: «انّ رجلین کانا فى بنى اسرائیل متحابین احدهما مجتهد فى العبادة و الآخر کانه یقول مذنب فجعل المجتهد یقول: اقصر اقصر عما انت فیه، قال فیقول: خلّنى و ربى، قال حتّى وجده یوما على ذنب استعظمه فقال: اقصر، فقال: خلّنى و ربى ابعثت علىّ رقیبا، فقال: و اللَّه لا یغفر اللَّه لک ابدا و لا یدخلک الجنة ابدا، قال: فبعث اللَّه الیهما ملکا فقبض ارواحهما فاجتمعا عنده فقال للمذنب: ادخل الجنة برحمتى، و قال للآخر: أ تستطیع ان بخطر على عبدى رحمتى؟ فقال: لا یا رب، قال: اذهبوا به الى النار»
قال ابو هریرة: و الّذى نفسى بیده لتکلم بکلمة او بقت دنیاه و آخرته.
إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ... گفتهاند این مجادلان داعیان بدعتاند و منکران صفات حق، و این مجادلت اقتحام متکلّفان است و خوض معترضان و جدال مبتدعان و تأویل جهمیان و ساخته اشعریان و تزویر فلسفیان و قانون طبایعیان. در هر عصرى قومى فرا دید آمدند چون غیلان قدرى و بشر مریسى و شیطان الطاق و ابن ابى داود و جهم صفوان و عمر و عبید و امثال ایشان که صفات حق را منکر شدند و دین قدیم بگذاشتند و کتاب و سنت سست دیدند و راى و قیاس محکم داشتند، مقصود ایشان آنست که کتاب و سنت باز پس دارند و معقول فرا پیش، این آرزوى بزرگ است که در دل دارند و هرگز نخواهند رسید باین آرزوى خویش إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا کِبْرٌ ما هُمْ بِبالِغِیهِ میگوید که دو امام است و دو طریق شاید که دو سراى است و دو فریق، مذهب سنیان آنست که وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى، و مذهب مبتدعان آنست که فرعون گفت: ما أُرِیکُمْ إِلَّا ما أَرى. ضامن ایشان راى است و ضامن ما خداى است، مصطفى ما را پیشواى و اللَّه ره نماى است، و فرعون و ابلیس ایشان را پیشواى و دوزخ سراى است، هرگز کى یکسان باشند: نابینا از حق و بینا بحق؟ هرگز کى چون هم باشند: رونده در روشنایى سنت و مانده در تاریکى بدعت؟ اینست که رب العالمین فرمود: وَ ما یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ لَا الْمُسِیءُ اى ما یستوى المؤمن و الکافر و لا المربوط بشهوته کالمبسوط بصفوته و لا المجذوب بقربته کالمحجوب بعقوبته و لا المجدود بسعادته کالمردود بشقاوته. قال الشاعر:
ایّها المنکح الثریا سهیلا
عمرک اللَّه کیف یلتقیان
هى شامیة اذا ما استقلت
و سهیل اذا استقل یمان
رشیدالدین میبدی : ۴۰- سورة المؤمن- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ خداوند مهربان کریم و لطیف و رحیم ببندگان، مایه رمیدگان و پناه مضطران و پادگار بیدلان، جل جلاله و تقدست اسماؤه و تعالت صفاته اندرین آیت بندگان را مىنوازد و نواخت خود بر مؤمنان مىنهد و فضل و لطف خود بر ایشان عرضه میکند که ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ میفرماید: بندگان مرا خوانید تا شما را پاسخ کنم، امیدها بمن بردارید تا امیدهاتان وفا کنم، کوشش از بهر من کنید تا کوششهاتان جزا دهم.
پاسخ کننده دعاها بعطا منم، پاسخ کننده امیدها بوفا منم، پاسخ کننده کوششها بجزا منم.
ادعونى بلاغفلة استجب لکم بلامهلة مرا خوانید بىغفلت تا شما را پاسخ کنم بىمهلت، مرا خوانید باعتذار و تنصّل تا شما را پاسخ کنم با کرام و تفضّل، مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ کنم بکشف فاقت، مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ کنم بعطا و نوال، مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ کنم بمثوبات مؤبد. من آن خداوند که از بنده عمل خرد پذیرم و عطاى بزرگ دهم، آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطاى بزرگ خود اندک شمرم. کریم است آن خداوند که صد نعمت بر سر بنده نثار کند و ذرهاى نشمرد و کاهى از بنده کوهى انگارد، هر که نیاز باو بردارد توانگرش کند، هر که ناز باو کند عزیزش گرداند.
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ اى عاصیان شکسته، اى مفلسان درمانده و پاى بگل فروشده، اى مشتاقان درد زده، اى دوستان یک دله در هر حال که باشید غرقه لطف و عطا، یا خسته تیر بلا، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، گرد در ما گردید، عزّ از ما جویید رونق مجمع عزیزان قرب ماست، قرب ما خواهید، جمال محفل دوستان حضور ماست حضور ما جویید، هر کجا سه گدا بهم فراز آمدند، قرب حضرت ما آنجا جویید، ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ. هر کجا درد زدهاى دمى گرم برآورد. نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید، هر کجا غمگینى آهى کرد. خود را در زیر آه آن غمگین تعبیه کنید. اى ملاء اعلى چندین هزار سال عبادت کردید و بآواز تقدیس خویش پاکى حضرت ما یاد کردید، لکن از نسیم وصال ما آگاهى ندارید. اى گدایان برهنه بىنوا عبادت فرشتگان ندارید، نواى کرّ و بیان ندارید، سرمایه روحانیان ندارید، لکن یک ذره سوز عشق دارید، آن یک ذره سوز و درد شما بعبادت هزار ساله فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم، زبان حال بنده بنعت شکر از سر افتقار و افتخار میگوید:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً این باز نعمتى و لطفى دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگى بروى روشن میدارد و آثار کرامت و دلائل قدرت بوى مىنماید و منت بر وى مىنهد مىفرماید: آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم، زمین قرارگاه تو کردم، آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوى آسمان نبودى آسمان این تشریف از کجا یافتى که زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ». و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودى، این نواخت کى دیدى که وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.
نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله براى تو است، آفتاب طبّاخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو، فردا که تو نباشى آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند، آن ستارگان فرو ریزانند. بساطى که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند. عبدى آسمان آفریدم تا ترا ساقى بود وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً زیرا که امروز روز حجاب است، واسطه ناچار است، امّا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، ساقى، لطف من بود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ. زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا. فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، خود گویم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً. آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهاى محبّان نهانست، فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد، آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود، برهان آن وقت باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چکند.
وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ جاى دیگر فرمود: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال ندادند که آدمى را دادند، با هیچ مخلوق آن سرّ نبود که با آدمى بود نه با عرش نه با کرسى نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّداند و آدمیان هم بندگاناند و هم دوستان ایشان را مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً. صاحب جمالى باید تا رقیب را بر وى گمارند، حقّ جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم، نگفت من رقیب عرش و کرسىام، آدمیان را گفت من رقیب شماام، زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمى هیچ مخلوق نیست، هفت قبّه خضرا برکشید و بستارگان و اختران بنگاشت، هفت دائره غبرا پهن باز کشید، جبال راسخات راسیات نصب کرد و صد هزار بدایع و صنایع از کتم عدم در وجود آورد، خورشید عالم آراى را مدوّر کرد، ماه آسمان پیماى را مصوّر کرد، و کون را بجمال ایشان منوّر کرد، و در حقّ هیچ موجود این خطاب نکرد و این تشریف نداد که «و صوّرکم»، مگر این مشتى خاک را.
از جمله نیکوان و خوبان سپاه
زیباى کمر تویى و زیباى کلاه
وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ چون میدانى که حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهاى آن ساخته و رسانیدن آن را خود ضمان کرده، نیکو نبود که تو خود را دست مال اطماع هر کس کنى و نیاز خود بمخلوق بردارى. گفته ایشانست: «استعانة المخلوق بالمخلوق کاستعانة المسجون بالمسجون» یارى خواستن مخلوق از مخلوق چون یارى خواستن زندانى است از زندانى.
بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده، گفت: «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه» چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب! و از آن نیکوتر تکبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر کرم حق جل جلاله!! استاد بو على دقاق گفت فرا دیگرى که اعتقاد تو آنست که ترا از روزى چاره نیست و اعتقاد من آنست که روزى را از تو چاره نیست. آه! کجاست درویشى: میزر تجرید بربسته، رداء تفرید برافکنده، سینه از غبار اغیار پاک کرده، از کون تبرّا و بمکوّن تولّا کرده، تا از زیر قدم جمعیت وى بحکم لطف قدم چشمه طیّبات رزق بر جوشد و ازین شربتهاى جان افزاى بردارد و بدیدار دوست نوش کند! هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نگارنده صورتهاى آدمیان، نماینده قدرتها در زمین و آسمان، رساننده روزیهاى بندگان کیست؟ «هو الحىّ» آن زنده پاینده که همیشه بود و هست و خواهد بود، هستى وى را اوّل نه، بود وى را آخر نه، باقى پس جهانیان و جهان. میراث بر جهان از جهانیان، بازگشت کار خلق با اوست جاودان.
پاسخ کننده دعاها بعطا منم، پاسخ کننده امیدها بوفا منم، پاسخ کننده کوششها بجزا منم.
ادعونى بلاغفلة استجب لکم بلامهلة مرا خوانید بىغفلت تا شما را پاسخ کنم بىمهلت، مرا خوانید باعتذار و تنصّل تا شما را پاسخ کنم با کرام و تفضّل، مرا خوانید بقدر طاقت تا شما را پاسخ کنم بکشف فاقت، مرا خوانید بدعا و سؤال تا شما را پاسخ کنم بعطا و نوال، مرا خوانید بطاعات موقت تا شما را پاسخ کنم بمثوبات مؤبد. من آن خداوند که از بنده عمل خرد پذیرم و عطاى بزرگ دهم، آن عمل خرد بنده بزرگ دانم و عطاى بزرگ خود اندک شمرم. کریم است آن خداوند که صد نعمت بر سر بنده نثار کند و ذرهاى نشمرد و کاهى از بنده کوهى انگارد، هر که نیاز باو بردارد توانگرش کند، هر که ناز باو کند عزیزش گرداند.
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ اى عاصیان شکسته، اى مفلسان درمانده و پاى بگل فروشده، اى مشتاقان درد زده، اى دوستان یک دله در هر حال که باشید غرقه لطف و عطا، یا خسته تیر بلا، همه ما را خوانید، همه ما را دانید، گرد در ما گردید، عزّ از ما جویید رونق مجمع عزیزان قرب ماست، قرب ما خواهید، جمال محفل دوستان حضور ماست حضور ما جویید، هر کجا سه گدا بهم فراز آمدند، قرب حضرت ما آنجا جویید، ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ. هر کجا درد زدهاى دمى گرم برآورد. نسیم قرب حضرت از نسیم نفس او طلبید، هر کجا غمگینى آهى کرد. خود را در زیر آه آن غمگین تعبیه کنید. اى ملاء اعلى چندین هزار سال عبادت کردید و بآواز تقدیس خویش پاکى حضرت ما یاد کردید، لکن از نسیم وصال ما آگاهى ندارید. اى گدایان برهنه بىنوا عبادت فرشتگان ندارید، نواى کرّ و بیان ندارید، سرمایه روحانیان ندارید، لکن یک ذره سوز عشق دارید، آن یک ذره سوز و درد شما بعبادت هزار ساله فرشتگان و تسبیح فراوان روحانیان ندهیم، زبان حال بنده بنعت شکر از سر افتقار و افتخار میگوید:
اکنون بارى بنقد دردى دارم
کان درد بصد هزار درمان ندهم
اللَّهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَراراً وَ السَّماءَ بِناءً این باز نعمتى و لطفى دیگر است که با یاد بنده میدهد و راه بندگى بروى روشن میدارد و آثار کرامت و دلائل قدرت بوى مىنماید و منت بر وى مىنهد مىفرماید: آسمان و زمین که آفریدم از بهر تو آفریدم، زمین قرارگاه تو کردم، آسمان نظرگاه تو ساختم اگر گاه گاه نظر سوى آسمان نبودى آسمان این تشریف از کجا یافتى که زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ». و اگر زمین مخیم جلال سلطنت تو نبودى، این نواخت کى دیدى که وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ.
نور قمر و ضیاء آفتاب و زینت ستارگان جمله براى تو است، آفتاب طبّاخ تو ماه شمع تو ستاره دلیل تو آسمان سقف تو زمین بساط تو، فردا که تو نباشى آن سقف فرو گشایند این بساط در نوردند، آن ستارگان فرو ریزانند. بساطى که از بهر دوست گستردند چون دوست رفت ناچار برچینند. عبدى آسمان آفریدم تا ترا ساقى بود وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً زیرا که امروز روز حجاب است، واسطه ناچار است، امّا فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، ساقى، لطف من بود وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ. زمین واسطه ساختم تا ترا طعام دهد فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَیْتُوناً وَ نَخْلًا. فردا که روز مشاهدت بود واسطه بکار نیاید، خود گویم: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً. آفتاب آفریدم تا ترا نور دهد که امروز در عالم صورت نور معارف در استار اسرار دلهاى محبّان نهانست، فردا در عالم صفت که نور معارف آشکار گردد، آفتاب صورت چه بکار آید و او را چه محل بود، برهان آن وقت باید که عیان نبود، چون عیان آمد برهان چکند.
وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ جاى دیگر فرمود: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ از موجودات و مخلوقات هیچ کس را آن صورت و آن جمال ندادند که آدمى را دادند، با هیچ مخلوق آن سرّ نبود که با آدمى بود نه با عرش نه با کرسى نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّداند و آدمیان هم بندگاناند و هم دوستان ایشان را مىفرماید: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً. صاحب جمالى باید تا رقیب را بر وى گمارند، حقّ جل جلاله نگفت من رقیب آسمان و زمینم، نگفت من رقیب عرش و کرسىام، آدمیان را گفت من رقیب شماام، زیرا که رقیب شرط صاحب جمال است و بجمال آدمى هیچ مخلوق نیست، هفت قبّه خضرا برکشید و بستارگان و اختران بنگاشت، هفت دائره غبرا پهن باز کشید، جبال راسخات راسیات نصب کرد و صد هزار بدایع و صنایع از کتم عدم در وجود آورد، خورشید عالم آراى را مدوّر کرد، ماه آسمان پیماى را مصوّر کرد، و کون را بجمال ایشان منوّر کرد، و در حقّ هیچ موجود این خطاب نکرد و این تشریف نداد که «و صوّرکم»، مگر این مشتى خاک را.
از جمله نیکوان و خوبان سپاه
زیباى کمر تویى و زیباى کلاه
وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ چون میدانى که حق جل جلاله رزق تو پیش از وجود تو انداخته و سببهاى آن ساخته و رسانیدن آن را خود ضمان کرده، نیکو نبود که تو خود را دست مال اطماع هر کس کنى و نیاز خود بمخلوق بردارى. گفته ایشانست: «استعانة المخلوق بالمخلوق کاستعانة المسجون بالمسجون» یارى خواستن مخلوق از مخلوق چون یارى خواستن زندانى است از زندانى.
بشر حافى گفت: امیر المؤمنین على (ع) را بخواب دیدم گفتم مرا پندى ده، گفت: «ما احسن عطف الاغنیاء على الفقراء طلبا لثواب اللَّه و احسن من ذلک تیه الفقراء على الاغنیاء ثقة باللّه» چون نیکوست شفقت توانگران بر درویشان از بهر طلب ثواب! و از آن نیکوتر تکبر درویشان است بر توانگران از غایت اعتماد بر کرم حق جل جلاله!! استاد بو على دقاق گفت فرا دیگرى که اعتقاد تو آنست که ترا از روزى چاره نیست و اعتقاد من آنست که روزى را از تو چاره نیست. آه! کجاست درویشى: میزر تجرید بربسته، رداء تفرید برافکنده، سینه از غبار اغیار پاک کرده، از کون تبرّا و بمکوّن تولّا کرده، تا از زیر قدم جمعیت وى بحکم لطف قدم چشمه طیّبات رزق بر جوشد و ازین شربتهاى جان افزاى بردارد و بدیدار دوست نوش کند! هُوَ الْحَیُّ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ نگارنده صورتهاى آدمیان، نماینده قدرتها در زمین و آسمان، رساننده روزیهاى بندگان کیست؟ «هو الحىّ» آن زنده پاینده که همیشه بود و هست و خواهد بود، هستى وى را اوّل نه، بود وى را آخر نه، باقى پس جهانیان و جهان. میراث بر جهان از جهانیان، بازگشت کار خلق با اوست جاودان.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
حم (۱) تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۲) حم
فرو فرستادهاى است از ان خداوند فراخ رحمت مهربان.
کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ نامهایست پیدا کرده و بازگشاده و روشن و درست آیات و سخنان او، قُرْآناً عَرَبِیًّا قرآنى تازى، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳) ایشان را که بدانند گردانیدند بیشتر ایشان، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۴) تا نمىشنوند و نمىپذیرند.
وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ گفتند دلهاى ما در غلافهاست و پوششها، مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ از آنچه میخوانى ما را با آن، وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ و در گوشهاى ما بارى است، وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ و میان ما و میان تو پردهاى است، فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ (۵) تو همان که میکنى میکن تا ما همان که میکنیم میکنیم.
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ بگو نیستم من مگر مردمى همچون شما، یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ بمن پیغام مىفرستند که خداى شما خدایى است یکتا فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ بتوحید با او گردید و بران بپائید، وَ اسْتَغْفِرُوهُ و ازو آمرزش جویید، وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ (۶) الَّذِینَ لا یُؤْتُونَ الزَّکاةَ اى واى بر ان انبازگویان اللَّه
را که زکاة نمىدهند، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ (۷) و برستاخیز ناگرویدگاناند. إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۸) ایشان را مزدى ناکاست.
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بگو کافر مىشوید شما و نمىگروید، بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ بآنکس که بیافرید زمین را در دو روز، وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً و او را در سخن مىانبازان کنید، ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ (۹) و او خداوند جهانیان است.
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها و در زمین کوهها آفرید بر زبر او، وَ بارَکَ فِیها و برکت کرد در زمین، وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها و باز انداخت در ان روزیها، فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ در تمامى چهار روز، سَواءً لِلسَّائِلِینَ (۱۰) یکسان میرسد آن روزیها آن را که جوید و خواهد
ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ آن گه پس آهنگ آسمان کرد: وَ هِیَ دُخانٌ و آن نیز دود بود، فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ آسمان را گفت و زمین را: ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً با فرمان بردارى آئید و بایستید خوش کامه یا بناکام، قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ (۱۱) هر دو گفتند آمدیم خوش کامگان.
فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ سپرى کرد آن را هفت آسمان، فِی یَوْمَیْنِ در دو روز، وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها و فرمان داد در آسمانها بهر کار که خواست، وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ و بیاراستیم آسمان دنیا را بچراغها، وَ حِفْظاً و نگه داشت کردیم ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۱۲) آن ساخته و باز انداخته آن تواناى داناست.
فَإِنْ أَعْرَضُوا اگر روى برگردانند، فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ گوى آگاه کردم و بیم نمودم شما را، صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (۱۳) بانگى سوزان چون صاعقه که بعاد و ثمود رسید.
إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ آن گه که بایشان آمد هود و صالح، مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ پیشتر هود آمد به عاد و پس صالح به ثمود، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ که مپرستید مگر اللَّه، قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا گفتند اگر خداوند ما پیغام خواستى که فرستد، لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً فریشتگان را فرو فرستادى، فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۱۴) پس ما بآنچه شما را بآن فرستادند ناگرویدگانیم.
فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ اما عاد گردن کشیدند در زمین، بِغَیْرِ الْحَقِّ به ناحق، وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً و گفتند کیست از ما با نیروتر؟ أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ ندانستند که آن خداى که ایشان را آفرید، هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً از ایشان سخت نیروىترست، وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۱۵) و بسخنان ما کافر مىشدند و نمىگرویدند.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فروگشادیم بر ایشان بادى سرد سخت با بانگ فِی أَیَّامٍ نَحِساتٍ در روزهاى نحس شوم، لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ تا بچشانیم ایشان را عذاب رسوایى، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى و عذاب آن جهان رسوا کنندهتر، وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ (۱۶) و ایشان را فریاد نرسند و یارى ندهند.
وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و اما ثمود ما ایشان را نشان راه دادیم، فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى برگزیدند ایشان نادانى و نادیدن راه بر راست راهى و یافتن راه، فَأَخَذَتْهُمْ فرا گرفت ایشان را، صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بانگ عذاب با خوارى، بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۷) بآن کرده که میکردند.
وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا و رهانیدیم ایشان را که بگرویدند، وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۱۸) و مىپرهیزیدند.
وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ آن روز که با هم آرند و بدوزخ رانند دشمنان اللَّه را، فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۹) پیشینان را مىنیاوند تا پسینان در رسند.
حَتَّى إِذا ما جاؤُها تا آن گه که بدوزخ آیند، شَهِدَ عَلَیْهِمْ گواهى دهد بر ایشان، سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ گوشهاى ایشان و چشمهاى ایشان و فرجهاى ایشان، بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۰) بآنچه در دنیا میکردند.
وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ اندامان خویش را گویند: لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا چرا گواهى دادید بر ما ؟
قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ گویند اللَّه ما را گویا کرد، الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ او که هر چیز را گویا کرد، وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و اوست که اوّل شما را آفرید، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۱) و با او آورند شما را.
وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ و شما نتوانستید که باز پوشیده آئید، أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ تا گواهى ندهد بر شما گوشها و چشمها و اندامان خویش، وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (۲۲) و خود چنان مىپنداشتید که اللَّه نمىداند فراوانى از آنچه میکردید.
ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ و آن ظنّ که بخداوند خود مىبردید که کردار ما نمىداند، أَرْداکُمْ هلاک از شما برآورد و به نیست بداد شما را، فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) تا از زیانکاران گشتید.
فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ اگر شکیبایى کنند جاى ایشان آتش است، وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِینَ (۲۴) و اگر خشنودى جویند، از ایشان خشنود نشوند.
حم (۱) تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (۲) حم
فرو فرستادهاى است از ان خداوند فراخ رحمت مهربان.
کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ نامهایست پیدا کرده و بازگشاده و روشن و درست آیات و سخنان او، قُرْآناً عَرَبِیًّا قرآنى تازى، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۳) ایشان را که بدانند گردانیدند بیشتر ایشان، فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ (۴) تا نمىشنوند و نمىپذیرند.
وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکِنَّةٍ گفتند دلهاى ما در غلافهاست و پوششها، مِمَّا تَدْعُونا إِلَیْهِ از آنچه میخوانى ما را با آن، وَ فِی آذانِنا وَقْرٌ و در گوشهاى ما بارى است، وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ و میان ما و میان تو پردهاى است، فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ (۵) تو همان که میکنى میکن تا ما همان که میکنیم میکنیم.
قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ بگو نیستم من مگر مردمى همچون شما، یُوحى إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ بمن پیغام مىفرستند که خداى شما خدایى است یکتا فَاسْتَقِیمُوا إِلَیْهِ بتوحید با او گردید و بران بپائید، وَ اسْتَغْفِرُوهُ و ازو آمرزش جویید، وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکِینَ (۶) الَّذِینَ لا یُؤْتُونَ الزَّکاةَ اى واى بر ان انبازگویان اللَّه
را که زکاة نمىدهند، وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ (۷) و برستاخیز ناگرویدگاناند. إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (۸) ایشان را مزدى ناکاست.
قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بگو کافر مىشوید شما و نمىگروید، بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ بآنکس که بیافرید زمین را در دو روز، وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً و او را در سخن مىانبازان کنید، ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ (۹) و او خداوند جهانیان است.
وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها و در زمین کوهها آفرید بر زبر او، وَ بارَکَ فِیها و برکت کرد در زمین، وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها و باز انداخت در ان روزیها، فِی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ در تمامى چهار روز، سَواءً لِلسَّائِلِینَ (۱۰) یکسان میرسد آن روزیها آن را که جوید و خواهد
ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ آن گه پس آهنگ آسمان کرد: وَ هِیَ دُخانٌ و آن نیز دود بود، فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ آسمان را گفت و زمین را: ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً با فرمان بردارى آئید و بایستید خوش کامه یا بناکام، قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ (۱۱) هر دو گفتند آمدیم خوش کامگان.
فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ سپرى کرد آن را هفت آسمان، فِی یَوْمَیْنِ در دو روز، وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها و فرمان داد در آسمانها بهر کار که خواست، وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ و بیاراستیم آسمان دنیا را بچراغها، وَ حِفْظاً و نگه داشت کردیم ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۱۲) آن ساخته و باز انداخته آن تواناى داناست.
فَإِنْ أَعْرَضُوا اگر روى برگردانند، فَقُلْ أَنْذَرْتُکُمْ گوى آگاه کردم و بیم نمودم شما را، صاعِقَةً مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ (۱۳) بانگى سوزان چون صاعقه که بعاد و ثمود رسید.
إِذْ جاءَتْهُمُ الرُّسُلُ آن گه که بایشان آمد هود و صالح، مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ پیشتر هود آمد به عاد و پس صالح به ثمود، أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ که مپرستید مگر اللَّه، قالُوا لَوْ شاءَ رَبُّنا گفتند اگر خداوند ما پیغام خواستى که فرستد، لَأَنْزَلَ مَلائِکَةً فریشتگان را فرو فرستادى، فَإِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (۱۴) پس ما بآنچه شما را بآن فرستادند ناگرویدگانیم.
فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ اما عاد گردن کشیدند در زمین، بِغَیْرِ الْحَقِّ به ناحق، وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً و گفتند کیست از ما با نیروتر؟ أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ ندانستند که آن خداى که ایشان را آفرید، هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً از ایشان سخت نیروىترست، وَ کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۱۵) و بسخنان ما کافر مىشدند و نمىگرویدند.
فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ رِیحاً صَرْصَراً فروگشادیم بر ایشان بادى سرد سخت با بانگ فِی أَیَّامٍ نَحِساتٍ در روزهاى نحس شوم، لِنُذِیقَهُمْ عَذابَ الْخِزْیِ تا بچشانیم ایشان را عذاب رسوایى، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا در زندگانى این جهان، وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى و عذاب آن جهان رسوا کنندهتر، وَ هُمْ لا یُنْصَرُونَ (۱۶) و ایشان را فریاد نرسند و یارى ندهند.
وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و اما ثمود ما ایشان را نشان راه دادیم، فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى برگزیدند ایشان نادانى و نادیدن راه بر راست راهى و یافتن راه، فَأَخَذَتْهُمْ فرا گرفت ایشان را، صاعِقَةُ الْعَذابِ الْهُونِ بانگ عذاب با خوارى، بِما کانُوا یَکْسِبُونَ (۱۷) بآن کرده که میکردند.
وَ نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا و رهانیدیم ایشان را که بگرویدند، وَ کانُوا یَتَّقُونَ (۱۸) و مىپرهیزیدند.
وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَى النَّارِ آن روز که با هم آرند و بدوزخ رانند دشمنان اللَّه را، فَهُمْ یُوزَعُونَ (۱۹) پیشینان را مىنیاوند تا پسینان در رسند.
حَتَّى إِذا ما جاؤُها تا آن گه که بدوزخ آیند، شَهِدَ عَلَیْهِمْ گواهى دهد بر ایشان، سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ گوشهاى ایشان و چشمهاى ایشان و فرجهاى ایشان، بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۰) بآنچه در دنیا میکردند.
وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ اندامان خویش را گویند: لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا چرا گواهى دادید بر ما ؟
قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ گویند اللَّه ما را گویا کرد، الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ او که هر چیز را گویا کرد، وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ و اوست که اوّل شما را آفرید، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۲۱) و با او آورند شما را.
وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ و شما نتوانستید که باز پوشیده آئید، أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ تا گواهى ندهد بر شما گوشها و چشمها و اندامان خویش، وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ (۲۲) و خود چنان مىپنداشتید که اللَّه نمىداند فراوانى از آنچه میکردید.
ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ و آن ظنّ که بخداوند خود مىبردید که کردار ما نمىداند، أَرْداکُمْ هلاک از شما برآورد و به نیست بداد شما را، فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ (۲۳) تا از زیانکاران گشتید.
فَإِنْ یَصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوىً لَهُمْ اگر شکیبایى کنند جاى ایشان آتش است، وَ إِنْ یَسْتَعْتِبُوا فَما هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِینَ (۲۴) و اگر خشنودى جویند، از ایشان خشنود نشوند.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ در ایشان ساختیم و بریشان بستیم هم نشینان و هم سازان، فَزَیَّنُوا لَهُمْ تا مىآرایند ایشان را، ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ هر چه پیش ایشان فاست از آخرت تا بآن کافر مىشوند وَ ما خَلْفَهُمْ و هر چه پس ایشان فاست از دنیاى ایشان تا گرد میکنند، وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ و برایشان سخن خدا بتهدید واجب گشت و راست شد، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ همچون گروهانى که پیش ایشان بودند و گذشتند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۲۵) که ایشان زیانکاران بودند و از خویشتن درماندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ مِنْ آیاتِهِ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ از نشانهاى توانایى اوست شب و روز و آفتاب و ماه، لا تَسْجُدُوا لِلشَّمْسِ وَ لا لِلْقَمَرِ سجود مبرید آفتاب و ماه را، وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَهُنَّ سجود او را برید که آن همه او آفرید، إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (۳۷) اگر او را خواهید پرستید که او خداى بسزاست.
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اگر گردن کشند از سجود اللَّه را، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان بارى که نزدیک خداوند تواند از فرشتگان، یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ او را مىپرستند و مىستایند بشب و روز، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ (۳۸) و هیچ از پرستش و ستایش او سیر نیایند.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى توانایى اوست، أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً که تو زمین را بینى فرومرده، فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ چون آب برو فرستادیم، اهْتَزَّتْ نبات را بجنبانید، وَ رَبَتْ و بر دمید و برخنجید، إِنَّ الَّذِی أَحْیاها آن کس که زنده کرد آن را، لَمُحْیِ الْمَوْتى او زنده کننده مردگان است، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۳۹) و او بر همه چیز تواناست.
إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا ایشان که کژ مىروند در سخنان ما، لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا پوشیده نمانند بر ما، أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ آن کس که فردا آرند و افکنند در آتش به است؟ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ یا آن کس که مىآید بىبیم روز رستاخیز؟ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ مىکنید هر چه خواهید، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۴۰) که او بآنچه کنید بینا و داناست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ ایشان که کافر شدند بسخن و پیغام که بایشان آمد، وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ (۴۱) و این قرآن نامهایست بشکوه و بىهمتا و بر دشمنان بزور.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ نیاید بآن هیچ باطل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ نه از پیش آن و نه از پس آن، تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (۴۲) فرو فرستاده ایست از داناى سترده.
ما یُقالُ لَکَ نمىگویند ترا، إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ مگر همان که فرستادگان را پیش از تو، إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ خداوند تو با آمرزگاریست، وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ (۴۳) و با گرفتاریى سخت.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا و اگر ما این نامه را بزبان عجم فرستادیمى و آن را پارسى کردیمى لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ گفتندى چرا پیدا و گشاده نکردند آن را، ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ گویندى باش نامهاى عجمى و رسولى عربى؟ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ گوى این سخن گرویدگان را راه نمونى است و آسانىاى، وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ و ایشان که نمىگروند بآن در گوشهاى ایشان گرانى است و کرّئى، وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى و آن نامه بر ایشان کورئى، أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۴۴) ایشان را میخوانند از جاى بس دور.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در مخالفت گفتن ایستادند در ان، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ و گرنه سخنى بودى، سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ که پیشى کرد از خداوند تو اجلها و روزیها را، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ برگزاردندى میان ایشان کار و عذاب فرستادندى بایشان، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۴۵) و ایشان از ان درگمانند و پنداره نمایى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر که نیکى کند خویشتن را، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و هر که بد کند بر خویشتن کند، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ (۴۶) و خداوند تو ستمکار نیست رهیکان را.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ بازو گردانند آخر دانستن هنگام رستاخیز، وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَکْمامِها و بیرون نیاید هیچ میوه از غلاف خویش، وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى و بار برنگیرد هیچ ماده، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او، وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که ایشان را خواند و گوید: أَیْنَ شُرَکائِی این انبازان من کجااند، قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ (۴۷) گویند بگفتیم ترا امروز از ما کس بر خویشتن بشرک گواهى دهنده نیست.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ و گم شد ازیشان هر چه مىخداى خواندند پیش ازین، وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۴۸) و بدانند بدرست که ایشان را بازگشت و جاى آن نیست.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ سیر نیاید مردم هرگز، مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ از وایستن جهان و خواستن خیر آن، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ (۴۹) و اگر بد بدو رسد بد اندیش بود نومید.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا و اگر او را بچشانیم بخشایشى از ما و فراخیى و آسانىاى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس تنگى و دشوارى که بدو رسید، لَیَقُولَنَّ هذا لِی گوید سزاى من اینست و من این را ارزانىام، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً و نپندارم که رستاخیز بپاى شدنى است، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی پس اگر مرا با خداوند من برند، إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى مرا بنزدیک اوست آنچه او نیکوتر، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا بخبر کنیم ناگرویدگان را از آنچه مىکردند، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ (۵۰) و بچشانیم ایشان را از عذاب بزرگ.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ و آن گه که نیکویى کنیم با مردم و نعمت گسترانیم برو، أَعْرَضَ روى گرداند از شکر و طاعت، وَ نَأى بِجانِبِهِ و بیک سو بیرون شود و خویشتن در کشد، وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ و چون بدیى بدو رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ (۵۱) با بانگ و خواندنیى فراوان بود.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ بگوى چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ اگر این پیغام که آوردم از نزدیک اللَّه است و شما کافر مىشوید بآن مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۵۲) آن کیست بىراهتر از ان کس که در ستیزیست از راستى دور.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا مىنمائیم ایشان را نشانهاى خویش، فِی الْآفاقِ در هر سویى از جهان، وَ فِی أَنْفُسِهِمْ و در تنهاى ایشان، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ تا آن گه که پیدا شود ایشان را، أَنَّهُ الْحَقُّ که قرآن و محمد و اسلام راست است، أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ خداوند تو بسنده نیست، أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۵۳) که او بر همه چیز گواه است.
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ بدانید که ایشان در گمانند، مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ از دیدار خداوند خویش و خاستن از گور، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (۵۴) بدانید که اللَّه بهمه چیز داناست.
فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا اگر گردن کشند از سجود اللَّه را، فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ ایشان بارى که نزدیک خداوند تواند از فرشتگان، یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ او را مىپرستند و مىستایند بشب و روز، وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ (۳۸) و هیچ از پرستش و ستایش او سیر نیایند.
وَ مِنْ آیاتِهِ و از نشانهاى توانایى اوست، أَنَّکَ تَرَى الْأَرْضَ خاشِعَةً که تو زمین را بینى فرومرده، فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ چون آب برو فرستادیم، اهْتَزَّتْ نبات را بجنبانید، وَ رَبَتْ و بر دمید و برخنجید، إِنَّ الَّذِی أَحْیاها آن کس که زنده کرد آن را، لَمُحْیِ الْمَوْتى او زنده کننده مردگان است، إِنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۳۹) و او بر همه چیز تواناست.
إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیاتِنا ایشان که کژ مىروند در سخنان ما، لا یَخْفَوْنَ عَلَیْنا پوشیده نمانند بر ما، أَ فَمَنْ یُلْقى فِی النَّارِ خَیْرٌ آن کس که فردا آرند و افکنند در آتش به است؟ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیامَةِ یا آن کس که مىآید بىبیم روز رستاخیز؟ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ مىکنید هر چه خواهید، إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ (۴۰) که او بآنچه کنید بینا و داناست.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالذِّکْرِ لَمَّا جاءَهُمْ ایشان که کافر شدند بسخن و پیغام که بایشان آمد، وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزِیزٌ (۴۱) و این قرآن نامهایست بشکوه و بىهمتا و بر دشمنان بزور.
لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ نیاید بآن هیچ باطل، مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ نه از پیش آن و نه از پس آن، تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ (۴۲) فرو فرستاده ایست از داناى سترده.
ما یُقالُ لَکَ نمىگویند ترا، إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ مگر همان که فرستادگان را پیش از تو، إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ خداوند تو با آمرزگاریست، وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ (۴۳) و با گرفتاریى سخت.
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا و اگر ما این نامه را بزبان عجم فرستادیمى و آن را پارسى کردیمى لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ گفتندى چرا پیدا و گشاده نکردند آن را، ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ گویندى باش نامهاى عجمى و رسولى عربى؟ قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ گوى این سخن گرویدگان را راه نمونى است و آسانىاى، وَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ فِی آذانِهِمْ وَقْرٌ و ایشان که نمىگروند بآن در گوشهاى ایشان گرانى است و کرّئى، وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى و آن نامه بر ایشان کورئى، أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ (۴۴) ایشان را میخوانند از جاى بس دور.
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ موسى را نامه دادیم، فَاخْتُلِفَ فِیهِ در مخالفت گفتن ایستادند در ان، وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ و گرنه سخنى بودى، سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ که پیشى کرد از خداوند تو اجلها و روزیها را، لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ برگزاردندى میان ایشان کار و عذاب فرستادندى بایشان، وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ (۴۵) و ایشان از ان درگمانند و پنداره نمایى.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ هر که نیکى کند خویشتن را، وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و هر که بد کند بر خویشتن کند، وَ ما رَبُّکَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ (۴۶) و خداوند تو ستمکار نیست رهیکان را.
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ بازو گردانند آخر دانستن هنگام رستاخیز، وَ ما تَخْرُجُ مِنْ ثَمَراتٍ مِنْ أَکْمامِها و بیرون نیاید هیچ میوه از غلاف خویش، وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثى و بار برنگیرد هیچ ماده، وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ و بار ننهد مگر بدانش او، وَ یَوْمَ یُنادِیهِمْ و آن روز که ایشان را خواند و گوید: أَیْنَ شُرَکائِی این انبازان من کجااند، قالُوا آذَنَّاکَ ما مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ (۴۷) گویند بگفتیم ترا امروز از ما کس بر خویشتن بشرک گواهى دهنده نیست.
وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ و گم شد ازیشان هر چه مىخداى خواندند پیش ازین، وَ ظَنُّوا ما لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ (۴۸) و بدانند بدرست که ایشان را بازگشت و جاى آن نیست.
لا یَسْأَمُ الْإِنْسانُ سیر نیاید مردم هرگز، مِنْ دُعاءِ الْخَیْرِ از وایستن جهان و خواستن خیر آن، وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُسٌ قَنُوطٌ (۴۹) و اگر بد بدو رسد بد اندیش بود نومید.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ رَحْمَةً مِنَّا و اگر او را بچشانیم بخشایشى از ما و فراخیى و آسانىاى مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ پس تنگى و دشوارى که بدو رسید، لَیَقُولَنَّ هذا لِی گوید سزاى من اینست و من این را ارزانىام، وَ ما أَظُنُّ السَّاعَةَ قائِمَةً و نپندارم که رستاخیز بپاى شدنى است، وَ لَئِنْ رُجِعْتُ إِلى رَبِّی پس اگر مرا با خداوند من برند، إِنَّ لِی عِنْدَهُ لَلْحُسْنى مرا بنزدیک اوست آنچه او نیکوتر، فَلَنُنَبِّئَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِما عَمِلُوا بخبر کنیم ناگرویدگان را از آنچه مىکردند، وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنْ عَذابٍ غَلِیظٍ (۵۰) و بچشانیم ایشان را از عذاب بزرگ.
وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ و آن گه که نیکویى کنیم با مردم و نعمت گسترانیم برو، أَعْرَضَ روى گرداند از شکر و طاعت، وَ نَأى بِجانِبِهِ و بیک سو بیرون شود و خویشتن در کشد، وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ و چون بدیى بدو رسد، فَذُو دُعاءٍ عَرِیضٍ (۵۱) با بانگ و خواندنیى فراوان بود.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ بگوى چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ثُمَّ کَفَرْتُمْ بِهِ اگر این پیغام که آوردم از نزدیک اللَّه است و شما کافر مىشوید بآن مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقاقٍ بَعِیدٍ (۵۲) آن کیست بىراهتر از ان کس که در ستیزیست از راستى دور.
سَنُرِیهِمْ آیاتِنا مىنمائیم ایشان را نشانهاى خویش، فِی الْآفاقِ در هر سویى از جهان، وَ فِی أَنْفُسِهِمْ و در تنهاى ایشان، حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ تا آن گه که پیدا شود ایشان را، أَنَّهُ الْحَقُّ که قرآن و محمد و اسلام راست است، أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ خداوند تو بسنده نیست، أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (۵۳) که او بر همه چیز گواه است.
أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ بدانید که ایشان در گمانند، مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ از دیدار خداوند خویش و خاستن از گور، أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (۵۴) بدانید که اللَّه بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۲ - النوبة الثالثة
قوله تعالى عز و جل: اللَّه لطیف بعباده، اللَّه لطیف است به بندگان، رفیق است و مهربان بر ایشان لطف وى بود که ترا توفیق داد تا او را پرستیدى، توفیق کرد، تا از او خواستى دل معدن نور کرد تا نادیده دوست داشتى و نادریافته بشناختى.
لطف وى بود که از تو طاعات موقت خواست و مثوبات مؤبد بداد عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.
لطف وى بود که نعمت بقدر خود داد و از بنده شکر بقدر بنده خواست فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لطف وى بود که بنده را توفیق خدمت داد و آن گه هم خود مدحت و ستایش بر سر نهاد که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخر.
لطف وى بود که بوقت گناه ترا جاهل خواند تا عفو کند أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ بوقت شهادت عالم خواند تا گواهیت بپذیرد إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
بوقت تقصیر ضعیف خواند، تا تقصیرت محو کند. وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً.
آن درویش گوید، از سر سوز و نیاز در آن خلوت راز: الهى تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندى و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندى کریم و لطیف، از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا. سزاى بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت، دامن از کونین درچیند، بساط هوس در نوردد، کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد، دیده از نظر اغیار بردوزد، خرمن اطماع بخلق بسوزد، با دلى بىغبار و سینهاى بىبار، منتظر الطاف و مبار الهى بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وى میسازد. و دل وى در مهد عهد مینوازد اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ خداى را جل جلاله هم لطف است و هم مهر. بلطف او کعبه و مسجدها بنا کردند، بقهر او کلیساها و بت کدهها برآورند.
توفیق را فرستاد تا طلیعه لشکر لطف بود، خذلان را برانگیخت تا مقدمه لشکر عدل بود.
مسکین آدمى بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد، نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز، یا مقدمه لشکر عدل او را بپاى فرو گیرد، زار و خوار.
اى درویش مبادا که لباس عاریتى دارى و نمیدانى، مبادا که عمر میگذارى، زیر مکر نهانى. آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرتى جاودانى.
اى بسا پیر مناجاتى که بر ظاهر اسلام عمرى بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدى در سرانجام کار خویش بسته، بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود، روز امیدش تاریک شود.
وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ مؤذنى بود چندین سال بانگ نماز گفته روزى بر مناره برفت، دیده وى بر زنى ترسا افتاد، در کار آن زن برفت، چون از مناره فرود آمد، هر چند با خویشتن برآویخت برنیامد، بدر سراى آن زن ترسا شد، قصه با وى بگفت، آن زن گفت اگر دعوى راست است و در عشق صادقى، موافقت شرط است. زنار ترسایى بر میان باید بست، آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسایى بربست،
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم گرد چلیپا گردم
گر تو ز پى رهى مسلمان نشوى
من خود ز پى عشق تو ترسا گردم
آن بیچاره خمر باز خورد، چون مست گشت، قصد آن زن کرد، زن بگریخت و در خانهاى شد آن بدبخت بر بام رفت تا بحیلتى خویش را در آن خانه افکند، خذلان ازلى تاختن آورد، از بام درافتاد و بر ترسایى هلاک شد.
چندین سال مؤذنى کرده و شرایع اسلام ورزیده و بعاقبت بترسایى هلاک شده و بمقصود نارسید وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، او خداوندیست که توبه بندگان پذیرد، ناله صلحجویان نیوشد، عیب عذرخواهان پوشد.
اگر بتقدیر بندهاى صد سال معصیت کند، آنکه گوید تبت، اللَّه گوید قبلت عبدى حرفت تو معصیت و صفت من مغفرت، تو حرفت خود رها نکنى، من صفت خود کى رها کنم. عبدى تا من توبه ندادم تو توبه نکردى، تا نخواندم، نیامدى، توبه دادن از من، توبه پذیرفتن بر من.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا توبه کردن تو، به ندم، توبه دادن من بحلم و کرم توبه کردن تو بدعا، توبه دادن من بعطا، توبه کردن تو بسؤال، توبه دادن من بنوال توبه کردن تو بانابت، توبه دادن من باجابت.
خبر درست است از مصطفى (ص) که فردا چون مؤمنان در بهشت شوند و در درجات و منازل خود فروآیند، بسیارى از زمین بهشت زیادت آید که آن را ساکنان نباشند، تا رب العزّه خلقى نوآفریند و آن جایگاه بایشان دهد، اگر روا باشد از روى کرم که خلقى آفریند عبادت ناکرده و رنج نابرده و درجات جنات بایشان دهد، اولىتر و سزاوارتر که بندگان دیرینه را و درویشان خسته دل را از در بیرون نکند و از ثواب و عطاء خود محروم نگرداند. بروم و ترک و هند کس میفرستد تا ناآمده را بیارد، آمده را کى راند.
در خبر است که روز قیامت بندهاى را بدوزخ میبرند، مصطفى (ص) ببیند، فرماید یا رب امتى، امتى، خطاب آید که یا محمد، تو ندانى که وى چه کرد، لختى از جفاهاى آن بنده با وى بگویند، مصطفى (ص) گوید: «سحقا سحقا»
دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک، چنانستى که رب العزه فرمودى: بنده من، او که ترا شفیع است چون بدانست جفاهاى تو، از تو بیزار گشت تا بدانى که جز حلم من، نکشد بار جفاء ترا، جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ این زیادت بقول مفسران اهل سنت، دیدار خداوند است جل جلاله.
هم چنان که جاى دیگر گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و بنده که بدیدار اللَّه رسد، بفضل اللَّه میرسد نه بطاعت خود، چنان که فرمود وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فردا چون حق جل جلاله دیدار خود را بدوستان کرامت فرماید بتقاضاى جمال خود کند نه بتقاضاى بنده که بشر مختصر را هرگز زهره آن نبود که باین تقاضا پیدا آید. عجب کاریست، از آنجا که عزت غیرت است از دیده اغیار، نقاب نقاب اقتضا میکند و زانجا که کمال جمال است تجلى بر تجلى اقتضا میکند:
هر چند نهفت است بپرده در هموار
نور دو رخش در همه آفاق عیانست
ابو بکر شبلى وقتى در غلبات وجد خویش گفت: «بار خدایا فردا همه را نابینا انگیز تا جز من ترا کسى نبیند» باز وقتى دیگر گفت: بار خدایا شبلى را نابینا انگیز، دریغ بود که چون من ترا بیند، آن سخن اول غیرت بود بر جمال، از دیده اغیار و آن دیگر غیرت بود بر جمال از دیده خود. و در راه جوانمردان این قدم از آن قدم تمامتر است و عزیزتر.
از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش
تا اینت نبیند و نه آن داند بیش
و دلیل بر آنکه دیدار خداوند ذو الجلال فردا بتقاضاى جمال او بود، خبر صحیح است که: «اذا دخل اهل الجنة، نودوا یا اهل الجنة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجزکموه... الحدیث.
چون اهل بهشت در بهشت فرود آیند و در منازل و مساکن طیبه خود قرار گیرند، ندا آید که اى دوستان حق، شما را بنزدیک خداوند وعدهایست، حاضر آئید که حق جل جلاله بفضل خود آن وعده را تحقیق خواهد کرد، ایشان گویند آن چه وعدهایست؟. حبذا وعده دوستان و گرچه خلاف بود، فکیف که آن وعده، خود عین صدق باشد و گفته مخلوقى است در حق مخلوقى: امطلینى و سوفى و عدینى و لا تفى، بهشتیان گویند، آن وعده موعود چیست؟ و نه آن باشد که ایشان ندانند که چیست لکن خود را بنادانى آورند.
این چنانست که شافعى را گفتند عاقل کیست؟ گفت: الفطن المتغافل دانایى که خود را بنادانى آورد. قال: فیکشف الحجاب فینظرون الیه. حق جل جلاله حجاب از دیدهها برگیرد تا در نگرند بخداوند خویش جل جلاله و عز کبریائه و عظم شأنه. وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الاشارة من هذه الایة، ان العبد اذا ذبل غصن وقته و تکدر صفو وده و کسفت شمس انسه و بعد بساحات القرب طراوة عهده فربما ینظر الیه الحق بنظر رحمته فینزل على سره امطار الرحمة و یعید عوده طریا و ینبت من مشاهد انسه وردا جنیا و انشدوا:
ان راعنى منک الصدود
فلعل ایامى تعود
و لعل عهدک باللوى
یحیى فقد یحیى العهود
و الغصن، ییبس تارة
و تریه مخضرّا یمید
پیر طریقت گفت: چون نیک ماند آخر این کار، باول این کار. راه بدوست حلقهایست، از او درآید و هم باو باز گردد، اول این کار ببهار ماند و بشکوفه، مرد در او خوش بود و تازه و پرروح، پس از آن نشیبها و فرازها بیند، ناکامیها و تفرقها پیش آید که: در عبودیت هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت.
بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم، چه سازم جز زآنکه مىسوزم، تا از این افتادگى برخیزم آن گه چه بود.
یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، ابر جود، باران وجود ریزد، سحاب افضال درّ اقبال فشاند، گل وصال در باغ نوال شگفته گردد، آخر کار باول باز شود.
بنده از سر ناز و دلال گوید: بر خبر همى رفتم جویان یقین. ترس مایه و امید قرین. مقصود از من نهان و من کوشنده دین. ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان بیند وز دوست چنین.
لطف وى بود که از تو طاعات موقت خواست و مثوبات مؤبد بداد عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ.
لطف وى بود که نعمت بقدر خود داد و از بنده شکر بقدر بنده خواست فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ.
لطف وى بود که بنده را توفیق خدمت داد و آن گه هم خود مدحت و ستایش بر سر نهاد که: التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الى آخر.
لطف وى بود که بوقت گناه ترا جاهل خواند تا عفو کند أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ بوقت شهادت عالم خواند تا گواهیت بپذیرد إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.
بوقت تقصیر ضعیف خواند، تا تقصیرت محو کند. وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً.
آن درویش گوید، از سر سوز و نیاز در آن خلوت راز: الهى تو ما را ضعیف خواندى، از ضعیف چه آید جز از خطا و ما را جاهل خواندى و از جاهل چه آید جز از جفا و تو خداوندى کریم و لطیف، از کریم و لطیف چه سزد جز از کرم و وفا و بخشیدن عطا. سزاى بنده آنست که چون لطف و رفق او جل جلاله بر خود بشناخت، دامن از کونین درچیند، بساط هوس در نوردد، کمر عبودیت بر میان بندد بر درگاه خدمت و حرمت لزوم گیرد، دیده از نظر اغیار بردوزد، خرمن اطماع بخلق بسوزد، با دلى بىغبار و سینهاى بىبار، منتظر الطاف و مبار الهى بنشیند تا حق جل جلاله بلطف خود کار وى میسازد. و دل وى در مهد عهد مینوازد اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ خداى را جل جلاله هم لطف است و هم مهر. بلطف او کعبه و مسجدها بنا کردند، بقهر او کلیساها و بت کدهها برآورند.
توفیق را فرستاد تا طلیعه لشکر لطف بود، خذلان را برانگیخت تا مقدمه لشکر عدل بود.
مسکین آدمى بیچاره که او را گذر بر لشکر لطف و مهر آمد، نداند که طلیعه لشکر لطف او را دربرگیرد بناز، یا مقدمه لشکر عدل او را بپاى فرو گیرد، زار و خوار.
اى درویش مبادا که لباس عاریتى دارى و نمیدانى، مبادا که عمر میگذارى، زیر مکر نهانى. آه از پاى بندى نهانى، فغان از حسرتى جاودانى.
اى بسا پیر مناجاتى که بر ظاهر اسلام عمرى بسر آورده شب را بالونه آب گرم دیده کرده بروز سبحه تسبح در دست گرفته و امیدى در سرانجام کار خویش بسته، بعاقبت چون رشته عمرش باریک شود، روز امیدش تاریک شود.
وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ مؤذنى بود چندین سال بانگ نماز گفته روزى بر مناره برفت، دیده وى بر زنى ترسا افتاد، در کار آن زن برفت، چون از مناره فرود آمد، هر چند با خویشتن برآویخت برنیامد، بدر سراى آن زن ترسا شد، قصه با وى بگفت، آن زن گفت اگر دعوى راست است و در عشق صادقى، موافقت شرط است. زنار ترسایى بر میان باید بست، آن بدبخت بطمع آن زن زنار ترسایى بربست،
بیم است که از عشق تو رسوا گردم
دفتر بنهم گرد چلیپا گردم
گر تو ز پى رهى مسلمان نشوى
من خود ز پى عشق تو ترسا گردم
آن بیچاره خمر باز خورد، چون مست گشت، قصد آن زن کرد، زن بگریخت و در خانهاى شد آن بدبخت بر بام رفت تا بحیلتى خویش را در آن خانه افکند، خذلان ازلى تاختن آورد، از بام درافتاد و بر ترسایى هلاک شد.
چندین سال مؤذنى کرده و شرایع اسلام ورزیده و بعاقبت بترسایى هلاک شده و بمقصود نارسید وَ هُوَ الَّذِی یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ، او خداوندیست که توبه بندگان پذیرد، ناله صلحجویان نیوشد، عیب عذرخواهان پوشد.
اگر بتقدیر بندهاى صد سال معصیت کند، آنکه گوید تبت، اللَّه گوید قبلت عبدى حرفت تو معصیت و صفت من مغفرت، تو حرفت خود رها نکنى، من صفت خود کى رها کنم. عبدى تا من توبه ندادم تو توبه نکردى، تا نخواندم، نیامدى، توبه دادن از من، توبه پذیرفتن بر من.
ثُمَّ تابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا توبه کردن تو، به ندم، توبه دادن من بحلم و کرم توبه کردن تو بدعا، توبه دادن من بعطا، توبه کردن تو بسؤال، توبه دادن من بنوال توبه کردن تو بانابت، توبه دادن من باجابت.
خبر درست است از مصطفى (ص) که فردا چون مؤمنان در بهشت شوند و در درجات و منازل خود فروآیند، بسیارى از زمین بهشت زیادت آید که آن را ساکنان نباشند، تا رب العزّه خلقى نوآفریند و آن جایگاه بایشان دهد، اگر روا باشد از روى کرم که خلقى آفریند عبادت ناکرده و رنج نابرده و درجات جنات بایشان دهد، اولىتر و سزاوارتر که بندگان دیرینه را و درویشان خسته دل را از در بیرون نکند و از ثواب و عطاء خود محروم نگرداند. بروم و ترک و هند کس میفرستد تا ناآمده را بیارد، آمده را کى راند.
در خبر است که روز قیامت بندهاى را بدوزخ میبرند، مصطفى (ص) ببیند، فرماید یا رب امتى، امتى، خطاب آید که یا محمد، تو ندانى که وى چه کرد، لختى از جفاهاى آن بنده با وى بگویند، مصطفى (ص) گوید: «سحقا سحقا»
دور بادا و هلاک دور بادا و هلاک، چنانستى که رب العزه فرمودى: بنده من، او که ترا شفیع است چون بدانست جفاهاى تو، از تو بیزار گشت تا بدانى که جز حلم من، نکشد بار جفاء ترا، جز فضل من نپوشد عیب و عوار تو.
وَ یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ این زیادت بقول مفسران اهل سنت، دیدار خداوند است جل جلاله.
هم چنان که جاى دیگر گفت: لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ و بنده که بدیدار اللَّه رسد، بفضل اللَّه میرسد نه بطاعت خود، چنان که فرمود وَ یَزِیدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ فردا چون حق جل جلاله دیدار خود را بدوستان کرامت فرماید بتقاضاى جمال خود کند نه بتقاضاى بنده که بشر مختصر را هرگز زهره آن نبود که باین تقاضا پیدا آید. عجب کاریست، از آنجا که عزت غیرت است از دیده اغیار، نقاب نقاب اقتضا میکند و زانجا که کمال جمال است تجلى بر تجلى اقتضا میکند:
هر چند نهفت است بپرده در هموار
نور دو رخش در همه آفاق عیانست
ابو بکر شبلى وقتى در غلبات وجد خویش گفت: «بار خدایا فردا همه را نابینا انگیز تا جز من ترا کسى نبیند» باز وقتى دیگر گفت: بار خدایا شبلى را نابینا انگیز، دریغ بود که چون من ترا بیند، آن سخن اول غیرت بود بر جمال، از دیده اغیار و آن دیگر غیرت بود بر جمال از دیده خود. و در راه جوانمردان این قدم از آن قدم تمامتر است و عزیزتر.
از رشک تو بر کنم دل و دیده خویش
تا اینت نبیند و نه آن داند بیش
و دلیل بر آنکه دیدار خداوند ذو الجلال فردا بتقاضاى جمال او بود، خبر صحیح است که: «اذا دخل اهل الجنة، نودوا یا اهل الجنة انّ لکم عند اللَّه موعدا یرید ان ینجزکموه... الحدیث.
چون اهل بهشت در بهشت فرود آیند و در منازل و مساکن طیبه خود قرار گیرند، ندا آید که اى دوستان حق، شما را بنزدیک خداوند وعدهایست، حاضر آئید که حق جل جلاله بفضل خود آن وعده را تحقیق خواهد کرد، ایشان گویند آن چه وعدهایست؟. حبذا وعده دوستان و گرچه خلاف بود، فکیف که آن وعده، خود عین صدق باشد و گفته مخلوقى است در حق مخلوقى: امطلینى و سوفى و عدینى و لا تفى، بهشتیان گویند، آن وعده موعود چیست؟ و نه آن باشد که ایشان ندانند که چیست لکن خود را بنادانى آورند.
این چنانست که شافعى را گفتند عاقل کیست؟ گفت: الفطن المتغافل دانایى که خود را بنادانى آورد. قال: فیکشف الحجاب فینظرون الیه. حق جل جلاله حجاب از دیدهها برگیرد تا در نگرند بخداوند خویش جل جلاله و عز کبریائه و عظم شأنه. وَ هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، الاشارة من هذه الایة، ان العبد اذا ذبل غصن وقته و تکدر صفو وده و کسفت شمس انسه و بعد بساحات القرب طراوة عهده فربما ینظر الیه الحق بنظر رحمته فینزل على سره امطار الرحمة و یعید عوده طریا و ینبت من مشاهد انسه وردا جنیا و انشدوا:
ان راعنى منک الصدود
فلعل ایامى تعود
و لعل عهدک باللوى
یحیى فقد یحیى العهود
و الغصن، ییبس تارة
و تریه مخضرّا یمید
پیر طریقت گفت: چون نیک ماند آخر این کار، باول این کار. راه بدوست حلقهایست، از او درآید و هم باو باز گردد، اول این کار ببهار ماند و بشکوفه، مرد در او خوش بود و تازه و پرروح، پس از آن نشیبها و فرازها بیند، ناکامیها و تفرقها پیش آید که: در عبودیت هم جمع است و هم تفرقت و در مقامات هم نور است و هم ظلمت.
بنده در ظلمت تفرقت چندان پوشش بیند که گوید آه که میلرزم از آنک نیرزم، چه سازم جز زآنکه مىسوزم، تا از این افتادگى برخیزم آن گه چه بود.
یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا، ابر جود، باران وجود ریزد، سحاب افضال درّ اقبال فشاند، گل وصال در باغ نوال شگفته گردد، آخر کار باول باز شود.
بنده از سر ناز و دلال گوید: بر خبر همى رفتم جویان یقین. ترس مایه و امید قرین. مقصود از من نهان و من کوشنده دین. ناگاه برق تجلى تافت از کمین، از ظن چنان بیند وز دوست چنین.
رشیدالدین میبدی : ۴۲- سورة الشورى - مکیه
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: فَما أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْءٍ، هر چه شما را دادند از چیز، فَمَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا آن ناپاینده است برسیدنى در زندگانى این جهان، وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى، و آنج بنزدیک اللَّه است، به است و پایندهتر، لِلَّذِینَ آمَنُوا، ایشان را که بگرویدند، وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۳۶) و بخداوند خویش پشتى میدارند.
وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ، و ایشان که مىپرهیزند، کَبائِرَ الْإِثْمِ، از بزرگهاى گناهان، وَ الْفَواحِشَ، و از کارهاى زشت، وَ إِذا ما غَضِبُوا و چون در خشم شوند، هُمْ یَغْفِرُونَ (۳۷)، ایشان را میآمرزند.
وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ، و ایشان که پاسخ میکنند خداوند خویش را، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ، و نماز بپاى میدارند، وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ، و کار ایشان در میان ایشان در مشاورت بود، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳۸). و از آنج ایشان را روزى دادیم، هزینه میکنند.
وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ، و ایشان آنند که چون افزونى جستن بایشان رسد، هُمْ یَنْتَصِرُونَ (۳۹). ایشان از کین میکشند و داد مىستانند.
وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، پاداش بدى، بدى است هم چنان، فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ، هر که فرا گذارد و آشتى کند، فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، مزد او بر خداى است، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۴۰). اللَّه ستمکاران را دوست ندارد.
وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ، و هر که کین کشد، پس ستم کردن او، فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ (۴۱). ایشان آنند که بر ایشان راهى نیست.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ، راه بر ایشانست که ستم میکنند بر مردمان، وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، و افزونى میجویند در زمین، به بىحق، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۲)، ایشانراست عذابى دردنماى.
وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ، هر که شکیبایى کند و بیامرزد، إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۴۳). آن از کارهاء جدّ است و قصدهاى درست.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ، و هر که، اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ، او را یارى دهى نیست از پس اللَّه، وَ تَرَى الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ، و کافران را بین آن گه که ایشان عذاب بینند، یَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ (۲۴)؟ میگویند، باز بردن را هیچ راهى هست؟
وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها، و بینى ایشان را که با ایشان مینمایند، خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ، فرومانده و از دست افتاده از خوارى، یَنْظُرُونَ، مینگرند، مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ، از چشم نهان مینگرند،.
وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا، و گرویدگان گویند،، إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ، زیانکاران ایشانند که از خویشتن و کسان خویش درماندند، أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیمٍ (۴۰) آگاه باشید که کافران در عذابىاند پاینده و همیشگى.
وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ، و ایشان را هیچ یارى دهى نبود، یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، که ایشان را فریاد رسد و یارى دهد فزود از اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ،و هر که اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ (۴۶). او را هیچ راهى نیست.
اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ، پاسخ کنید خداوند خویش را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ، پیش از آنکه روزى آید، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ، که آن روز از خداى هیچ باز پس بردنى نیست، ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ، شما را آن روز، هیچ پناهى نه، وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ (۴۷). و نتوانید که گوئید، این نشاید و نباید.
فَإِنْ أَعْرَضُوا، اگر برگردند از پذیرفتن، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً، که ترا بر ایشان نگهبان نفرستادیم، إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ، نیست بر تو مگر پیغام رسانیدن، وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً، و ما هر گه که مردم را بچشانیم از خویشتن بخشایشى، فَرِحَ بِها، شادى درگیرد بآن، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ، و اگر رسد بایشان بدى، بکرد دو دست ایشان، فَإِنَّ الْإِنْسانَ کَفُورٌ (۴۸). آدمى ناسپاس است.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، خدایراست پادشاهى آسمانها و زمینها، یَخْلُقُ ما یَشاءُ، میآفریند آنچه خواهد، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً، مىبخشد او را که خواهد فرزندان مادینه،، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ) (۴۹). میبخشد او را که خواهد پسران.
أَوْ یُزَوِّجُهُمْ، یا ایشان را صنف صنف کند آمیخته، ذُکْراناً وَ إِناثاً، نرینان و مادینان، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً، و هر که را خواهد سترون کند نازاینده، إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (۵۰). او دانایى توانا است،.
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ، هرگز نبود هیچ مردم را، أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ، که اللَّه سخن گفتید با او، إِلَّا وَحْیاً، مگر بنمودن در خواب،، أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، از پس پرده، أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا، یا رسول فرستد، فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ، تا پیغام رساند بدستورى و فرمان او آنچه میخواهد، إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ (۵۱). او بر است زبر خلق، دانایى راست کار.
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و هم چنان پیغام دادیم بتو، رُوحاً، نامه زندگانى دلها را، مِنْ أَمْرِنا، از فرمان و سخن ما، ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ، تو ندانستى که نامه چه بود و ندانستى که ایمان چه بود.
وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً، لکن ما این نامه را روشنایى کردیم، نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، راه مینمائیم باین نامه، هر که را خواهیم از بندگان خویش را.
وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۵۲). و تو راه مىنمایى براه راست.
صِراطِ اللَّهِ، راه خداى، الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمینها، أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ (۵۳). آگاه باشید که با خواست خدا گردد، همه کارها.
وَ الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ، و ایشان که مىپرهیزند، کَبائِرَ الْإِثْمِ، از بزرگهاى گناهان، وَ الْفَواحِشَ، و از کارهاى زشت، وَ إِذا ما غَضِبُوا و چون در خشم شوند، هُمْ یَغْفِرُونَ (۳۷)، ایشان را میآمرزند.
وَ الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ، و ایشان که پاسخ میکنند خداوند خویش را، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ، و نماز بپاى میدارند، وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ، و کار ایشان در میان ایشان در مشاورت بود، وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳۸). و از آنج ایشان را روزى دادیم، هزینه میکنند.
وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ، و ایشان آنند که چون افزونى جستن بایشان رسد، هُمْ یَنْتَصِرُونَ (۳۹). ایشان از کین میکشند و داد مىستانند.
وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها، پاداش بدى، بدى است هم چنان، فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ، هر که فرا گذارد و آشتى کند، فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ، مزد او بر خداى است، إِنَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ (۴۰). اللَّه ستمکاران را دوست ندارد.
وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ، و هر که کین کشد، پس ستم کردن او، فَأُولئِکَ ما عَلَیْهِمْ مِنْ سَبِیلٍ (۴۱). ایشان آنند که بر ایشان راهى نیست.
إِنَّمَا السَّبِیلُ عَلَى الَّذِینَ یَظْلِمُونَ النَّاسَ، راه بر ایشانست که ستم میکنند بر مردمان، وَ یَبْغُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ، و افزونى میجویند در زمین، به بىحق، أُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ (۴۲)، ایشانراست عذابى دردنماى.
وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ، هر که شکیبایى کند و بیامرزد، إِنَّ ذلِکَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (۴۳). آن از کارهاء جدّ است و قصدهاى درست.
وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ، و هر که، اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ بَعْدِهِ، او را یارى دهى نیست از پس اللَّه، وَ تَرَى الظَّالِمِینَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ، و کافران را بین آن گه که ایشان عذاب بینند، یَقُولُونَ هَلْ إِلى مَرَدٍّ مِنْ سَبِیلٍ (۲۴)؟ میگویند، باز بردن را هیچ راهى هست؟
وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها، و بینى ایشان را که با ایشان مینمایند، خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ، فرومانده و از دست افتاده از خوارى، یَنْظُرُونَ، مینگرند، مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ، از چشم نهان مینگرند،.
وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا، و گرویدگان گویند،، إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ، زیانکاران ایشانند که از خویشتن و کسان خویش درماندند، أَلا إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذابٍ مُقِیمٍ (۴۰) آگاه باشید که کافران در عذابىاند پاینده و همیشگى.
وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ أَوْلِیاءَ، و ایشان را هیچ یارى دهى نبود، یَنْصُرُونَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ، که ایشان را فریاد رسد و یارى دهد فزود از اللَّه، وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ،و هر که اللَّه او را بىراه کند، فَما لَهُ مِنْ سَبِیلٍ (۴۶). او را هیچ راهى نیست.
اسْتَجِیبُوا لِرَبِّکُمْ، پاسخ کنید خداوند خویش را، مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ، پیش از آنکه روزى آید، لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ، که آن روز از خداى هیچ باز پس بردنى نیست، ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ، شما را آن روز، هیچ پناهى نه، وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ (۴۷). و نتوانید که گوئید، این نشاید و نباید.
فَإِنْ أَعْرَضُوا، اگر برگردند از پذیرفتن، فَما أَرْسَلْناکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً، که ترا بر ایشان نگهبان نفرستادیم، إِنْ عَلَیْکَ إِلَّا الْبَلاغُ، نیست بر تو مگر پیغام رسانیدن، وَ إِنَّا إِذا أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً، و ما هر گه که مردم را بچشانیم از خویشتن بخشایشى، فَرِحَ بِها، شادى درگیرد بآن، وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ، و اگر رسد بایشان بدى، بکرد دو دست ایشان، فَإِنَّ الْإِنْسانَ کَفُورٌ (۴۸). آدمى ناسپاس است.
لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، خدایراست پادشاهى آسمانها و زمینها، یَخْلُقُ ما یَشاءُ، میآفریند آنچه خواهد، یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً، مىبخشد او را که خواهد فرزندان مادینه،، وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ) (۴۹). میبخشد او را که خواهد پسران.
أَوْ یُزَوِّجُهُمْ، یا ایشان را صنف صنف کند آمیخته، ذُکْراناً وَ إِناثاً، نرینان و مادینان، وَ یَجْعَلُ مَنْ یَشاءُ عَقِیماً، و هر که را خواهد سترون کند نازاینده، إِنَّهُ عَلِیمٌ قَدِیرٌ (۵۰). او دانایى توانا است،.
وَ ما کانَ لِبَشَرٍ، هرگز نبود هیچ مردم را، أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ، که اللَّه سخن گفتید با او، إِلَّا وَحْیاً، مگر بنمودن در خواب،، أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ، از پس پرده، أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا، یا رسول فرستد، فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ، تا پیغام رساند بدستورى و فرمان او آنچه میخواهد، إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ (۵۱). او بر است زبر خلق، دانایى راست کار.
وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و هم چنان پیغام دادیم بتو، رُوحاً، نامه زندگانى دلها را، مِنْ أَمْرِنا، از فرمان و سخن ما، ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ، تو ندانستى که نامه چه بود و ندانستى که ایمان چه بود.
وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً، لکن ما این نامه را روشنایى کردیم، نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا، راه مینمائیم باین نامه، هر که را خواهیم از بندگان خویش را.
وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۵۲). و تو راه مىنمایى براه راست.
صِراطِ اللَّهِ، راه خداى، الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ، آن خداى که او راست هر چه در آسمانها و هر چه در زمینها، أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ (۵۳). آگاه باشید که با خواست خدا گردد، همه کارها.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۱ - النوبة الثالثة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نام خداوندى نکونام بهر نام، ستوده بهر هنگام، اینت خوش نظام و شیرین کلام و عزیز نام، دل را انس است و جان را پیغام. از دوست یادگار و بر جان عاشقان سلام. آزاد آن نفس، که بیاد او یازان، و آباد آن دل، که بمهر او نازان، و شاد آن کس که در غم عشق او نالان.
آسایش صد هزار جان یک دم توست
شادان بود آن دل که در آن دل، غم توست
دانى صنما که روشنایى دو چشم
در دیدن زلف سیه پر خم توست
پیر طریقت گفت: الهى گر در عمل، تقصیر است، آخر ایندل پر درد کجاست و گر در خدمت، فترت است آخر این مهر دل بجاست، ور فعل ما تباه است، فضل تو آشکار است، ور آب و خاک، برشد بل تا برسد، نور ازلى بجاست:
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
بیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست
قوله: حم، وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ حا، اشارت است بحیات حق جل جلاله، میم اشارت است بملک او، قسم یاد میکند، میفرماید: بحیات من، بملک من، بقرآن کلام من، که عذاب نکنم کسى را که گواهى دهد بیکتایى و بىهمتایى من. من آن خداوندم که در دنیا پیغام و نشان خود از دشمن بازنگرفتم و ایشان را محل خطاب خود گردانیدم، نعمت بر ایشان ریختم و ببد کرد ایشان، نعمت باز نبریدم. چگویى مؤمن موحد که در دنیا بذات و صفات من ایمان آورد و بیکتایى و بىهمتایى من گواهى داد، اگر چه در عمل تقصیر کرد، فردا که روز بازار و هنگام بار بود، او را از لطائف رحمت و کرائم مغفرت خود کى نومید گردانم.
فذلک قوله تعالى: أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ، من لا یقطع الیوم خطابه عمن تمادى فى عصیانه و اسرف فى اکثر شأنه، کیف یمنع غدا لطائف غفرانه و کرائم احسانه، عمن لم یقصر فى ایمانه، و لم یدخل خلل فى عرفانه، و ان تلطخ بعصیانه.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: الهى تو آنى که از بنده، ناسزا بینى، و بعقوبت، نشتابى. از بنده کفر میشنوى، و نعمت از وى بازنگیرى، توبت و عفو بروى عرضه میکنى، و به پیغام و خطاب خود، او را مىبازخوانى، و گر باز آید وعده مغفرت میدهى، که إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. چون با دشمن بدکردار چنینى، چگویم که با دوستان نیکوکار چونى.وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ، وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ عجب کاریست. هر جا که حدیث دوستان درگیرد، داستان بیگانگان در آن پیوندد، هر جا که لطافتى و کرامتى نماید، قهرى و سیاستى در برابر آن نهد. هر جا حقیقتى است، مجازى آفریده، تا بر روى حقیقت گرد میافشاند. در هر حجتى شبهتى آمیخته تا رخساره حجت میخراشد. هر جا که علمى است، جهلى پیش آورده تا با سلطان علم برمیاویزد.
هر جا که توحیدیست شرکى پدید آورده تا با توحید طریق منازعت میسپرد. بعدد هر دوستى هزار دشمن آفریده، بعدد هر صدیقى صد هزار زندیق آورده، هر کجا مسجدیست کلیسایى در برابر او بنا کرده، هر کجا صومعهاى، خراباتى، هر کجا طیلسانى، زنارى، هر کجا اقرارى، انکارى، هر کجا عابدى، جاهلى، هر کجا دوستى، دشمنى، هر کجا صادقى، فاسقى. از شرق تا غرب پرزینت و نعمت کرده و در هر نعمتى تعبیه محنتى و بلیتى ساخته، من نکد الدنیا مضرة اللوزینج و منفعة الهلیلج، مسکین آدمى عاجز، میان اینکار متحیر فرومانده و زهره دم زدن نه.
میکشد این جور از آن رخان چو ماه
زهره آن نه و را که آه کند
از آنک رویش بسان آینه است
و آه آئینه را تباه کند.
پیر طریقت گفت: آدمى را سه حالت است که وى بآن مشغولست: یا طاعت است که او را از آن سودمندیست، یا معصیت است که او را از آن پشیمانیست، یا غفلت است، که او را از آن زیانکارى است، پند نیکوتر از قرآن چیست؟ ناصح مهربانتر از مولى کیست؟ سرمایه فراختر از ایمان چیست؟ رابحتر از تجارت با اللَّه چیست؟ مگر که آدمى را بزیان خرسندیست و بقطیعت رضا دادنى است، و او را از مولى بیزاریست، بیدار آن روز گردد که ببودیوى هر چه بود نیست. پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسید نیست. اینست صفت آن قوم که رب العزة گوید: فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ، پیغامبران ما را دروغ زن گرفتند، و بایشان افسوس میکردند و پند ایشان مىنپذیرفتند، لا جرم ایشان را سیاست و قهر خود نمودیم، برانداختیم و از بیخ برکندیم، هر که با ما کاود، قهر ما با وى تاود، ما دادستان از گردن کشانیم و کین خواه از برگشتگانیم و جواب نماى از دشمنانیم.
آسایش صد هزار جان یک دم توست
شادان بود آن دل که در آن دل، غم توست
دانى صنما که روشنایى دو چشم
در دیدن زلف سیه پر خم توست
پیر طریقت گفت: الهى گر در عمل، تقصیر است، آخر ایندل پر درد کجاست و گر در خدمت، فترت است آخر این مهر دل بجاست، ور فعل ما تباه است، فضل تو آشکار است، ور آب و خاک، برشد بل تا برسد، نور ازلى بجاست:
محنت همه در نهاد آب و گل ماست
بیش از گل و دل چه بود آن حاصل ماست
قوله: حم، وَ الْکِتابِ الْمُبِینِ حا، اشارت است بحیات حق جل جلاله، میم اشارت است بملک او، قسم یاد میکند، میفرماید: بحیات من، بملک من، بقرآن کلام من، که عذاب نکنم کسى را که گواهى دهد بیکتایى و بىهمتایى من. من آن خداوندم که در دنیا پیغام و نشان خود از دشمن بازنگرفتم و ایشان را محل خطاب خود گردانیدم، نعمت بر ایشان ریختم و ببد کرد ایشان، نعمت باز نبریدم. چگویى مؤمن موحد که در دنیا بذات و صفات من ایمان آورد و بیکتایى و بىهمتایى من گواهى داد، اگر چه در عمل تقصیر کرد، فردا که روز بازار و هنگام بار بود، او را از لطائف رحمت و کرائم مغفرت خود کى نومید گردانم.
فذلک قوله تعالى: أَ فَنَضْرِبُ عَنْکُمُ الذِّکْرَ صَفْحاً أَنْ کُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِینَ، من لا یقطع الیوم خطابه عمن تمادى فى عصیانه و اسرف فى اکثر شأنه، کیف یمنع غدا لطائف غفرانه و کرائم احسانه، عمن لم یقصر فى ایمانه، و لم یدخل خلل فى عرفانه، و ان تلطخ بعصیانه.
پیر طریقت در مناجات خویش گفته: الهى تو آنى که از بنده، ناسزا بینى، و بعقوبت، نشتابى. از بنده کفر میشنوى، و نعمت از وى بازنگیرى، توبت و عفو بروى عرضه میکنى، و به پیغام و خطاب خود، او را مىبازخوانى، و گر باز آید وعده مغفرت میدهى، که إِنْ یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ. چون با دشمن بدکردار چنینى، چگویم که با دوستان نیکوکار چونى.وَ کَمْ أَرْسَلْنا مِنْ نَبِیٍّ فِی الْأَوَّلِینَ، وَ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ عجب کاریست. هر جا که حدیث دوستان درگیرد، داستان بیگانگان در آن پیوندد، هر جا که لطافتى و کرامتى نماید، قهرى و سیاستى در برابر آن نهد. هر جا حقیقتى است، مجازى آفریده، تا بر روى حقیقت گرد میافشاند. در هر حجتى شبهتى آمیخته تا رخساره حجت میخراشد. هر جا که علمى است، جهلى پیش آورده تا با سلطان علم برمیاویزد.
هر جا که توحیدیست شرکى پدید آورده تا با توحید طریق منازعت میسپرد. بعدد هر دوستى هزار دشمن آفریده، بعدد هر صدیقى صد هزار زندیق آورده، هر کجا مسجدیست کلیسایى در برابر او بنا کرده، هر کجا صومعهاى، خراباتى، هر کجا طیلسانى، زنارى، هر کجا اقرارى، انکارى، هر کجا عابدى، جاهلى، هر کجا دوستى، دشمنى، هر کجا صادقى، فاسقى. از شرق تا غرب پرزینت و نعمت کرده و در هر نعمتى تعبیه محنتى و بلیتى ساخته، من نکد الدنیا مضرة اللوزینج و منفعة الهلیلج، مسکین آدمى عاجز، میان اینکار متحیر فرومانده و زهره دم زدن نه.
میکشد این جور از آن رخان چو ماه
زهره آن نه و را که آه کند
از آنک رویش بسان آینه است
و آه آئینه را تباه کند.
پیر طریقت گفت: آدمى را سه حالت است که وى بآن مشغولست: یا طاعت است که او را از آن سودمندیست، یا معصیت است که او را از آن پشیمانیست، یا غفلت است، که او را از آن زیانکارى است، پند نیکوتر از قرآن چیست؟ ناصح مهربانتر از مولى کیست؟ سرمایه فراختر از ایمان چیست؟ رابحتر از تجارت با اللَّه چیست؟ مگر که آدمى را بزیان خرسندیست و بقطیعت رضا دادنى است، و او را از مولى بیزاریست، بیدار آن روز گردد که ببودیوى هر چه بود نیست. پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسید نیست. اینست صفت آن قوم که رب العزة گوید: فَأَهْلَکْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ، پیغامبران ما را دروغ زن گرفتند، و بایشان افسوس میکردند و پند ایشان مىنپذیرفتند، لا جرم ایشان را سیاست و قهر خود نمودیم، برانداختیم و از بیخ برکندیم، هر که با ما کاود، قهر ما با وى تاود، ما دادستان از گردن کشانیم و کین خواه از برگشتگانیم و جواب نماى از دشمنانیم.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۲ - النوبة الثالثة
قوله: أَ هُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنا صنادید قریش از سر سبکبارى و طیش میگفتند که از همه عالم کلاه نبوت و افسر رسالت بر یتیم بو طالب نهادند اگر این حدیث راست بودى و این پیغام درست، پیغام رسان ولید مغیره بودى سرور قریش و عظیم مکه، یا بو مسعود ثقفى سید ثقیف و عظیم طائف. ایشان چنین میگویند و منادى عزت ندا میکند که نَحْنُ قَسَمْنا ما آن را که نخواهیم در مفازه تحیر همى رانیم و آن را که خواهیم بسلسله لطف بدرگاه میکشیم، یکى را بهر لحظه در منازل درجات بدست ترقى جلوه میکنیم و آن را که نخواهیم هر ساعتى سرنگونتر همى داریم. نَحْنُ قَسَمْنا قسمت ما چنین است و حکم ما اینست.
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم
فرمان آمد: که اى جبرئیل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت، بر نه، یتیم بو طالب را بحضرت آر، عنان براق دولت او در شاخ سدرة بند، ما میخواهیم که از خزانه غیب، او را خلعتها روان کنیم، گفتند جلوهگرى فرزند با على علیین و خوارى ما در اسفل السافلین چیست؟ خطاب آمد که: نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روى سؤال نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ نوح پیغامبر بدرجات على، جنات مأوى، میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلى میان آتش عقوبت و خطیئة سوزان و گدازان چیست؟ نَحْنُ قَسَمْنا قسمت الهى را مرد نیست و حکمى که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست. ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهى او را جاى داد و مقربان حضرت بطالب علمى بر وى فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست، آدم خاکى را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت، تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وى نهاد، گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدى ابلیس چرا، گفت نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست.
او جل جلاله چون از کسى اعراض کرد جراحتى است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسى اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند.
توانگران دو گروهند: توانگران مال و توانگران حال. توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با نَحْنُ قَسَمْنا میسازند و اگر از این باریکتر خواهى توانگران حال دو گروهند: گروهى را دیده بر قسمت قسام آمد، بهر چه یافتند رضا دادند و قانع گشتند، گروهى دیده بر نَحْنُ آمد قَسَمْنا ندیدند از شهود قسام نپرداختند، هر دو کون بر ایشان جلوه کردند در آن نیاویختند، بر سنت سید المرسلین و خاتم النبیین راست رفتند و بر سیرت وى که ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، پى بردند لا جرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سراى سداد و فردا ایشان را آن ساختند که: لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. بو بکر رضى شیخ شام وقتى در بادیهاى بود بتجرید و در اللَّه زارید و گفت: الهى از آن حقیقت خرد که مرا دادى بهره من بر دل من چیزى آشکارا کن تا جان من بیاساید، درى از آن حقایق قربت بر وى گشادند زارى بوى افتاد نزدیک بود که تباه گشتید. گفت: الهى بپوش که من طاقت آن ندارم، آن را بپوشیدند شیخ الاسلام انصارى گفت نهان: کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از اللَّه تعالى رحمت است که آن در این جهان نگنجد. هر چه از آن آشکارا شود یا آن بود که آن کس را در وقت ببرند، یا عقل وى طاقت آن ندارد، احوال و رسوم وى متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سراى غیب و حقیقت بر سر آن شوى، که این دنیا سراى بهانه است و زندان اندوه تا روزى که این مدت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود.
اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود. اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید، اشخاص پیروزى بدر آید، ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید، گیر چنان که تو خواهى چنان برآید. بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، آرزوها نقد و زیادت بیکران شود. دست علایق از دامن حقایق رهان شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود. مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ من لم یعرف قدر الخلوة مع اللَّه فحادّ عن ذکره و اخلد الى خواطره الردیئة، قیض اللَّه له من یشغله عن اللَّه. هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او بازماند و هر که از ذکر او بازماند، حلاوت ایمان از کجا یابد. لا جرم بجاى ذکر رحمن وساوس شیطان نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پى شیطان رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر اللَّه چه داند و از درد دین چه خبر دارد، بلال سوخته باید و سلمان ریخته و معاذ کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر، با تو بگویند.
از این مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
اگر بلال است از تیمار مسلمانى بیمار و نحیف گشته، و معاذ است سراپرده عشق در صحراى درد نایافت، زده که: تعالوا نؤمن ساعة.، ور سلمان است جان و دل خویش غریب وار از اندوه دین و درد اسلام بگداخته سر در سرّ خود گم کرده، از وله و تحیر بدان جاى رسیده که بدر مسجد رسول (ص) برگذشت از خود چنان بیخود گشته و در مذکور چنان مستغرق شده که سلام بر رسول فراموش کرد، جلال و عظمت مرسل بجان و دل وى چنان تاختن آورده که جاى سلامى بر رسول نگذاشته.
مصراع: یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز. چون برگذشت و سلام نکرد مصطفى (ص) تیز در وى نگریست دل وى را دید، چون کشتى در بحر غیب افکنده، باد جلال از مهب تجلى خاسته، کشتى بشکسته و سلمان سرگشته. زبان سلمان بزیارت دل رفته، دل در جان آویخته، جان در حق گریخته. مصطفى (ص) دانست که سلمان از خود رها شده و مرغش از روزن دل بعالم ملکوت پرواز کرده. اى جوانمرد، کار آن مرغ دارد. قفس که در او مرغ نبود بچه شاید. گفتهاند قفس، قالب است و امانت مرغ، پر او عشق، پرواز او ارادت، افق او غیب، منزل او درد، استقبال از راه اتیته هرولة. هر گه که این مرغ امانت از این قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند، کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، تا برق این جمال دیدههاى ایشان نرباید. مصطفى (ص) هر چند که از احوال سلمان با خبر بود غیرتى بر صحراى سینه وى گذر کرد گفت: اى سلمان مىبرگذرى و سلام مىنکنى، سلمان جواب نداد، رسول فرمود اى سلمان آخر نه من راهت نمودم نه بشفاعت من همى امید دارى، سلمان هم جواب نداد، سرّ سلمان آن ساعت در اللَّه زارید که الهى یا زبانى بازده تا جواب دهم یا جوابى از بهر من بازده. جبرئیل آن ساعت از هواء قدرت بشتاب درآمد رسول فرمود: اى جبرئیل امروز بشتاب آمدى، گفت آرى که سلمان در غرقاب است. اى محمد اللَّه ترا سلام میکند میفرماید که با سلمان مىگویى نه راهت من نمودم؟ ترا راه که نمود؟ مىگویى نه امید بشفاعت من دارى؟ در کل عالم کرا زهره شفاعت بود تا دستورى من نباشد؟
اى محمد تو بر طور نبودى آن روز که ما ندا کردیم آن ذره سلمان در میان ذرهها متوارى، خیمه عشق بر صحرا زد و غیرت ارنى استقبال کرد، که یا موسى تو پندارى که در این مملکت، عاشق خود تویى، درنگر باین خاک طور، تا در زیر هر ذرهاى، عاشقى بینى ایستاده و میگوید: ارنى ارنى، قال النبى (ص): من أراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه، فلینظر الى سلمان.
شهریست بزرگ و من بدو درمیرم
تا خود زنم و خود کشم و خود گیرم
فرمان آمد: که اى جبرئیل بآن روضه رضا رو و رخش فضل را برگستوان عنایت، بر نه، یتیم بو طالب را بحضرت آر، عنان براق دولت او در شاخ سدرة بند، ما میخواهیم که از خزانه غیب، او را خلعتها روان کنیم، گفتند جلوهگرى فرزند با على علیین و خوارى ما در اسفل السافلین چیست؟ خطاب آمد که: نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما اعتراض نیست و کس را روى سؤال نیست لا یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ نوح پیغامبر بدرجات على، جنات مأوى، میان نعیم و فوز مقیم شادان و نازان و جگر گوشه نوح در درکات سفلى میان آتش عقوبت و خطیئة سوزان و گدازان چیست؟ نَحْنُ قَسَمْنا قسمت الهى را مرد نیست و حکمى که در ازل کرد آن را تغییر و تبدیل نیست. ما یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. ابلیس مهجور را از آتش بیافرید و در سدره منتهى او را جاى داد و مقربان حضرت بطالب علمى بر وى فرستاد و صد هزار سال او را بر مقام خدمت بداشت آن گه زنار لعنت بر میان او بست، آدم خاکى را از خاک تیره برکشید و ناکرده خدمت، تاج کرامت و اصطفاء بر فرق وى نهاد، گفتند این عز و منقبت آدم از کجا و آن ذل و نومیدى ابلیس چرا، گفت نَحْنُ قَسَمْنا بر قسمت ما چون و چرا نیست و هر که چون و چرا گوید او را بر درگاه ما بار نیست.
او جل جلاله چون از کسى اعراض کرد جراحتى است که هیچ علاج نپذیرد و چون بر کسى اقبال کرد از خاک خانه او همه گدایان عالم توانگر گردند.
توانگران دو گروهند: توانگران مال و توانگران حال. توانگران مال بمال مینازند و توانگران حال با نَحْنُ قَسَمْنا میسازند و اگر از این باریکتر خواهى توانگران حال دو گروهند: گروهى را دیده بر قسمت قسام آمد، بهر چه یافتند رضا دادند و قانع گشتند، گروهى دیده بر نَحْنُ آمد قَسَمْنا ندیدند از شهود قسام نپرداختند، هر دو کون بر ایشان جلوه کردند در آن نیاویختند، بر سنت سید المرسلین و خاتم النبیین راست رفتند و بر سیرت وى که ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى، پى بردند لا جرم امروز مفتاح در رشاد گشتند و مصباح سراى سداد و فردا ایشان را آن ساختند که: لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. بو بکر رضى شیخ شام وقتى در بادیهاى بود بتجرید و در اللَّه زارید و گفت: الهى از آن حقیقت خرد که مرا دادى بهره من بر دل من چیزى آشکارا کن تا جان من بیاساید، درى از آن حقایق قربت بر وى گشادند زارى بوى افتاد نزدیک بود که تباه گشتید. گفت: الهى بپوش که من طاقت آن ندارم، آن را بپوشیدند شیخ الاسلام انصارى گفت نهان: کردن غیب و پوشیدن حقایق آن از اللَّه تعالى رحمت است که آن در این جهان نگنجد. هر چه از آن آشکارا شود یا آن بود که آن کس را در وقت ببرند، یا عقل وى طاقت آن ندارد، احوال و رسوم وى متغیر شود غیب و حقیقت نهان به تا در سراى غیب و حقیقت بر سر آن شوى، که این دنیا سراى بهانه است و زندان اندوه تا روزى که این مدت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در غیب باز شود.
اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و این قوت مقدر خورده آید و در حقایق و غیب باز شود. اى درویش، بس نماند که این شب محنت بسر آید و صبح کرامت از مشرق قربت برآید، اشخاص پیروزى بدر آید، ظلمت فرقت را نور وصلت با برآید، گیر چنان که تو خواهى چنان برآید. بس نماند که آنچه خبر است عیان شود، آرزوها نقد و زیادت بیکران شود. دست علایق از دامن حقایق رهان شود، قصه آب و گل نهان شود و دوست ازلى عیان شود، دیده و دل و جان هر سه بدو نگران شود. مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ من لم یعرف قدر الخلوة مع اللَّه فحادّ عن ذکره و اخلد الى خواطره الردیئة، قیض اللَّه له من یشغله عن اللَّه. هر که قدر خلوت با حق نداند از ذکر او بازماند و هر که از ذکر او بازماند، حلاوت ایمان از کجا یابد. لا جرم بجاى ذکر رحمن وساوس شیطان نشیند و هواجس نفس بیند و هر که بر پى شیطان رود و هواء نفس پرستد قدر ذکر اللَّه چه داند و از درد دین چه خبر دارد، بلال سوخته باید و سلمان ریخته و معاذ کوفته تا حدیث درد دین و انس ذکر، با تو بگویند.
از این مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
اگر بلال است از تیمار مسلمانى بیمار و نحیف گشته، و معاذ است سراپرده عشق در صحراى درد نایافت، زده که: تعالوا نؤمن ساعة.، ور سلمان است جان و دل خویش غریب وار از اندوه دین و درد اسلام بگداخته سر در سرّ خود گم کرده، از وله و تحیر بدان جاى رسیده که بدر مسجد رسول (ص) برگذشت از خود چنان بیخود گشته و در مذکور چنان مستغرق شده که سلام بر رسول فراموش کرد، جلال و عظمت مرسل بجان و دل وى چنان تاختن آورده که جاى سلامى بر رسول نگذاشته.
مصراع: یعلم اللَّه گر همى دانم نگارا شب ز روز. چون برگذشت و سلام نکرد مصطفى (ص) تیز در وى نگریست دل وى را دید، چون کشتى در بحر غیب افکنده، باد جلال از مهب تجلى خاسته، کشتى بشکسته و سلمان سرگشته. زبان سلمان بزیارت دل رفته، دل در جان آویخته، جان در حق گریخته. مصطفى (ص) دانست که سلمان از خود رها شده و مرغش از روزن دل بعالم ملکوت پرواز کرده. اى جوانمرد، کار آن مرغ دارد. قفس که در او مرغ نبود بچه شاید. گفتهاند قفس، قالب است و امانت مرغ، پر او عشق، پرواز او ارادت، افق او غیب، منزل او درد، استقبال از راه اتیته هرولة. هر گه که این مرغ امانت از این قفس بشریت بر افق غیب پرواز کند، کروبیان عالم قدس دستها بدیده خویش باز نهند، تا برق این جمال دیدههاى ایشان نرباید. مصطفى (ص) هر چند که از احوال سلمان با خبر بود غیرتى بر صحراى سینه وى گذر کرد گفت: اى سلمان مىبرگذرى و سلام مىنکنى، سلمان جواب نداد، رسول فرمود اى سلمان آخر نه من راهت نمودم نه بشفاعت من همى امید دارى، سلمان هم جواب نداد، سرّ سلمان آن ساعت در اللَّه زارید که الهى یا زبانى بازده تا جواب دهم یا جوابى از بهر من بازده. جبرئیل آن ساعت از هواء قدرت بشتاب درآمد رسول فرمود: اى جبرئیل امروز بشتاب آمدى، گفت آرى که سلمان در غرقاب است. اى محمد اللَّه ترا سلام میکند میفرماید که با سلمان مىگویى نه راهت من نمودم؟ ترا راه که نمود؟ مىگویى نه امید بشفاعت من دارى؟ در کل عالم کرا زهره شفاعت بود تا دستورى من نباشد؟
اى محمد تو بر طور نبودى آن روز که ما ندا کردیم آن ذره سلمان در میان ذرهها متوارى، خیمه عشق بر صحرا زد و غیرت ارنى استقبال کرد، که یا موسى تو پندارى که در این مملکت، عاشق خود تویى، درنگر باین خاک طور، تا در زیر هر ذرهاى، عاشقى بینى ایستاده و میگوید: ارنى ارنى، قال النبى (ص): من أراد أن ینظر الى عبد نوّر اللَّه قلبه، فلینظر الى سلمان.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۳ - النوبة الاولى
الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، دوستان همه آن روز یکدیگر را دشمن باشند، إِلَّا الْمُتَّقِینَ (۶۷) مگر پرهیزندگان.
یا عِبادِ: اى بندگان من، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) بر شما نه بیم است امروز و نه اندوه.
الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ (۶۹) اى ایشان که بگرویدند و مسلمانان بودند.
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ در روید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ شما و جفتان شما، تُحْبَرُونَ (۷۰) شما را شادان میدارند.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بر ایشان میگردانند، بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ، کاسههاى زرین و آبدستهاى زرین، وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ، و در آن بهشت است هر چه دلها خواهد، وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ، و چشمها را خوش آید، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ (۷۱) و شما در آن جاویدان.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ و آن بهشت آنست الَّتِی أُورِثْتُمُوها که شما را میراث دادند، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) بآنچه میکردید.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ شما راست در آن، میوههاى فراوان، مِنْها تَأْکُلُونَ (۷۳) از آن میخورید.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (۷۴) ناگرویدگان در عذاب دوزخ جاویداناند.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ، هیچ کم نکنند و سست از ایشان عذاب آن، وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (۷۵) و ایشان در آن عذاباند فرومانده بیچاره و نومید و خوار.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ و بر ایشان ستم نکردیم، وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (۷۶) لکن ایشان ستمکاران بودند.
وَ نادَوْا یا مالِکُ بآواز خوانند خازن دوزخ را مالک و گویند، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، تا مرگ راند بر ما، قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (۷۷) مالک ایشان را جواب دهد که ایدر خواهید بود.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ پیغام راست آوردیم بشما در دنیا، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ (۷۸) لکن بیشتر شما سخن راست را دشواردار بودید و ناخواه.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً یا ایشان کارى محکم میسازند فراهم، فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (۷۹) ما نیز کارى محکم میسازیم فراهم.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ یا مىپندارند که ما نمىشنویم نهان ایشان در دلها، و راز ایشان در زبانها، بَلى، آرى، وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (۸۰) و فرستادگان ما بنزدیک ایشان، مىنویسند.
قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ، گوى اگر رحمن را فرزند بودى، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ (۸۱) من پیشین کسى بودمى که ننگ داشتمى از پرستش او.
سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ، پاکى و بىعیبى خداوند آسمان و زمین را خداوند عرش، عَمَّا یَصِفُونَ (۸۲) از آن صفتها.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، گذار ایشان را تا همان نابکار میکنند و میگویند وَ یَلْعَبُوا و ببازى میزیند، حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (۸۳) تا آن گاه که بآنروز رسند که ایشان را مى وعده دهند.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ، اوست که در آسمان خدا اوست، وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ و در زمین خدا، هم اوست، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (۸۴) و اوست آن راست کار راست دانش.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و برتر است و پاکتر و بزرگوارتر آن خداى که او راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین وَ ما بَیْنَهُما و هر چه میان آن هر دو، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و بنزدیک اوست روز رستاخیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۵) و همه آفریده را با او خواهند برد.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ و نه پادشاهند ایشان که بخداى میخوانند ایشان را فرود از او بر شفاعت ایشان را، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۸۶) مگر کسى که گواهى دهد براستى و بدل میداند.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ، و اگر پرسى ایشان را، که آفرید ایشان را؟، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، ناچار گویند که اللَّه، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (۸۷) پس ایشان را از حق چون برمیگردانند.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ، میگوید: یا رب إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ (۸۸) اینان گروهىاند پند بنمیگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ، فراگذار از ایشان، وَ قُلْ سَلامٌ و گوى من از پاسخ نابکار گوى، بیزارم فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۸۹) آرى آگاه شوند.
یا عِبادِ: اى بندگان من، لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (۶۸) بر شما نه بیم است امروز و نه اندوه.
الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ (۶۹) اى ایشان که بگرویدند و مسلمانان بودند.
ادْخُلُوا الْجَنَّةَ در روید در بهشت، أَنْتُمْ وَ أَزْواجُکُمْ شما و جفتان شما، تُحْبَرُونَ (۷۰) شما را شادان میدارند.
یُطافُ عَلَیْهِمْ بر ایشان میگردانند، بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ، کاسههاى زرین و آبدستهاى زرین، وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ، و در آن بهشت است هر چه دلها خواهد، وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ، و چشمها را خوش آید، وَ أَنْتُمْ فِیها خالِدُونَ (۷۱) و شما در آن جاویدان.
وَ تِلْکَ الْجَنَّةُ و آن بهشت آنست الَّتِی أُورِثْتُمُوها که شما را میراث دادند، بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۷۲) بآنچه میکردید.
لَکُمْ فِیها فاکِهَةٌ کَثِیرَةٌ شما راست در آن، میوههاى فراوان، مِنْها تَأْکُلُونَ (۷۳) از آن میخورید.
إِنَّ الْمُجْرِمِینَ فِی عَذابِ جَهَنَّمَ خالِدُونَ (۷۴) ناگرویدگان در عذاب دوزخ جاویداناند.
لا یُفَتَّرُ عَنْهُمْ، هیچ کم نکنند و سست از ایشان عذاب آن، وَ هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ (۷۵) و ایشان در آن عذاباند فرومانده بیچاره و نومید و خوار.
وَ ما ظَلَمْناهُمْ و بر ایشان ستم نکردیم، وَ لکِنْ کانُوا هُمُ الظَّالِمِینَ (۷۶) لکن ایشان ستمکاران بودند.
وَ نادَوْا یا مالِکُ بآواز خوانند خازن دوزخ را مالک و گویند، لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ، تا مرگ راند بر ما، قالَ إِنَّکُمْ ماکِثُونَ (۷۷) مالک ایشان را جواب دهد که ایدر خواهید بود.
لَقَدْ جِئْناکُمْ بِالْحَقِّ پیغام راست آوردیم بشما در دنیا، وَ لکِنَّ أَکْثَرَکُمْ لِلْحَقِّ کارِهُونَ (۷۸) لکن بیشتر شما سخن راست را دشواردار بودید و ناخواه.
أَمْ أَبْرَمُوا أَمْراً یا ایشان کارى محکم میسازند فراهم، فَإِنَّا مُبْرِمُونَ (۷۹) ما نیز کارى محکم میسازیم فراهم.
أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ یا مىپندارند که ما نمىشنویم نهان ایشان در دلها، و راز ایشان در زبانها، بَلى، آرى، وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ (۸۰) و فرستادگان ما بنزدیک ایشان، مىنویسند.
قُلْ إِنْ کانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ، گوى اگر رحمن را فرزند بودى، فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِینَ (۸۱) من پیشین کسى بودمى که ننگ داشتمى از پرستش او.
سُبْحانَ رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَرْشِ، پاکى و بىعیبى خداوند آسمان و زمین را خداوند عرش، عَمَّا یَصِفُونَ (۸۲) از آن صفتها.
فَذَرْهُمْ یَخُوضُوا، گذار ایشان را تا همان نابکار میکنند و میگویند وَ یَلْعَبُوا و ببازى میزیند، حَتَّى یُلاقُوا یَوْمَهُمُ الَّذِی یُوعَدُونَ (۸۳) تا آن گاه که بآنروز رسند که ایشان را مى وعده دهند.
وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ، اوست که در آسمان خدا اوست، وَ فِی الْأَرْضِ إِلهٌ و در زمین خدا، هم اوست، وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ (۸۴) و اوست آن راست کار راست دانش.
تَبارَکَ الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و برتر است و پاکتر و بزرگوارتر آن خداى که او راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین وَ ما بَیْنَهُما و هر چه میان آن هر دو، وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ و بنزدیک اوست روز رستاخیز، وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (۸۵) و همه آفریده را با او خواهند برد.
وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ و نه پادشاهند ایشان که بخداى میخوانند ایشان را فرود از او بر شفاعت ایشان را، إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (۸۶) مگر کسى که گواهى دهد براستى و بدل میداند.
وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ، و اگر پرسى ایشان را، که آفرید ایشان را؟، لَیَقُولُنَّ اللَّهُ، ناچار گویند که اللَّه، فَأَنَّى یُؤْفَکُونَ (۸۷) پس ایشان را از حق چون برمیگردانند.
وَ قِیلِهِ یا رَبِّ، میگوید: یا رب إِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لا یُؤْمِنُونَ (۸۸) اینان گروهىاند پند بنمیگروند.
فَاصْفَحْ عَنْهُمْ، فراگذار از ایشان، وَ قُلْ سَلامٌ و گوى من از پاسخ نابکار گوى، بیزارم فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (۸۹) آرى آگاه شوند.
رشیدالدین میبدی : ۴۳- سورة الزخرف- مکیه
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: الْأَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِینَ بدان که مستحق دوستى بحقیقت خدا است و بس، زیرا که جمال بر کمال و جلال بىزوال او راست، ذات ازلى و صفات سرمدى او راست، و وجود بىغایت وجود بىنهایت او راست، علم بىآلت و قدرت بىحیلت او راست.
بو بکر صدّیق گفت: من ذاق من خالص محبة اللَّه عز و جل، منعه ذلک من طلب الدنیا و اوحشه من جمیع البشر.
هر که صفاء محبت حق در دل او منزل کرد، کدورت طلب دنیا و قبول خلق، از دل وى رخت برداشت، اگر کسى را دوست دارد از مخلوقان، از آن است که وى بحق تعالى تعلقى دارد، یا از روى دوستى با حق مناسبتى دارد. هر کرا دوستى بود، بحقیقت سرا و کوى و محلت او، او را دوست بود. قال الشاعر:
و ما عهدى بحب تراب ارض
و لکن ما یحلّ به الحبیب
مصراع: مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
دوستى متقیان و پارسایان از آنست که حق جل جلاله میگوید: إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ دوستى رسول خدا از آنست که خود میفرماید: احبّونى لحب اللَّه عز و جل، پس منتهى همه دوستیها کمال جمال حضرت الهیت است و الیه الاشارة بقوله: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى و نشان محبت آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید آن را بر دیده نهى، مصطفى (ص) گفت: لخلوف فم الصائم اطیب عند اللَّه من ریح المسک.
بوى متغیر از دهن روزهدار عطر سراپرده قدوسیت است. بر همه عطرهاى عالم مقدم دار چون دوست آن را مىپسندد.
قال الشاعر:
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
و لو بید الحبیب سقیت سما
لکان السم من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و ان دما اجریته لک شاکر
و ان فؤادا رعته لک جامد
دیوانه ترا بیند باهوش آید
و گفتهاند اى هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هر که بیاویخت بسوخت. و سوخته را دیگر باره نسوزند، بلکه بنوازند، باین نداء کرامت که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
چنان که در ازل گفت، عبادى، در ابد هم خود گوید، عبادى. در ازل گفت: عبادى انتم خلقى و انا ربکم الىّ فارفعوا حوائجکم، و در ابد گوید: عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ این خود خطاب است با عامه مؤمنان.
اما خطاب با صدّیقان و نزدیکان آنست که گوید: عبادى هل اشتقتم الىّ، عبادى هل احببتم لقایى. اینست عزیز حالتى و بزرگوار منزلتى، قاصد بمقصود رسیده و طالب بمطلوب و محب بمحبوب، درخت وصل ببرآمده و رسول مقصود بدر آمده، یار بشرط عشق درآمده.
یار هم آخر بشرط عشق درآید
رنج من از عاشقیش هم بسر آید
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ این نصیب زاهدان و عابدان است که یکبارگى خود را با طاعت و عبارت دارند و بحکم ریاضت و مجاهدت بر وفق شریعت، روزگار بگرسنگى و تشنگى بسر آوردند. و ملذوذات اطعمه و اشربه دنیا بکار نداشتند، لا جرم فردا در بهشت غلمان و ولدان، پیالهاى زرین بر سر ایشان میگردانند و میگویند: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ این نصیب عارفانست و مشتاقان، که تا بودند در آرزوى دیدار جلال و جمال حق بودند، با دلى تشنه و نفسى سوخته و جانى بعشق افروخته، شمهاى از عالم دوستى بایشان رسیده و ایشان در آن شمه سراسیمه و متحیر گشته، تحیرى که درون پرده است نه برون پرده، تحیر که برون پرده باشد گمراهى است و تحیر درون پرده، از آثار کمال جلال الهى است.
هر که از خلق بحق نتواند شد متحیرى گمراهست، هر که از حق بخلق نتواند آمد، متحیر حضرت درگاهست، هر چند که رود جز بوى بازنگردد.
پیر طریقت ازینجا گفت: روزگارى او را مىجستم، خود را مییافتم، اکنون خود را میجویم او را مییابم. این آن تحیر است که آن جوانمردان طریقت بدعا خواستهاند که: یا دلیل المتحیرین، زدنى تحیرا و انشدوا.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
قومى خداى را پرستند بر بیم و طمع، دیده ایشان برین آمد که: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ مزدوراناند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته، قومى او را بمهر و محبت پرستند، عارفاناند دل با مهر او داده و در آرزوى دیدار وى سوخته. پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور است، کسى کو را بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه وصالست، من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است:
کى خندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم برکند هجران تو
تا کى روم بر بوى تو در کوى جست و جوى تو
با مهر و گفت و گوى تو از هر سویى جویان تو
به داود وحى آمد که: یاد اود، انّ اودّ الاودّاء الىّ، من عبدنى لغیر نوال و لکن لیعطى الربوبیة حقها. یاد اود من اظلم ممن عبدنى لجنة او نار، لو لم اخلق جنة و نارا لم اکن اهلا ان اطاع؟. و مر عیسى علیه السّلام بطائفة من العباد قد نحلوا و قالوا نخاف النار و نرجوا الجنة، فقال مخلوقا خفتم و مخلوقا رجوتم، و مر بقوم آخر، کذلک فقالوا نعبده حبّا له و تعظیما لجلاله، فقال انتم اولیاء اللَّه حقا، معکم امرت ان اقیم.
میگوید: عیسى (ع) بقومى عابدان برگذشت که از عبادت گداخته بودند و میگفتند از دوزخ میترسیم و بهشت امید داریم، گفت از مخلوقى میترسید و بمخلوقى امید دارید و بقومى دیگر برگذشت که میگفتند، ما او را بدوستى او میپرستیم، گفت شما دوستان خدائید بدرستى مرا فرمودند که با شما باشم نشینم، و اللَّه اعلم.
بو بکر صدّیق گفت: من ذاق من خالص محبة اللَّه عز و جل، منعه ذلک من طلب الدنیا و اوحشه من جمیع البشر.
هر که صفاء محبت حق در دل او منزل کرد، کدورت طلب دنیا و قبول خلق، از دل وى رخت برداشت، اگر کسى را دوست دارد از مخلوقان، از آن است که وى بحق تعالى تعلقى دارد، یا از روى دوستى با حق مناسبتى دارد. هر کرا دوستى بود، بحقیقت سرا و کوى و محلت او، او را دوست بود. قال الشاعر:
و ما عهدى بحب تراب ارض
و لکن ما یحلّ به الحبیب
مصراع: مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.
دوستى متقیان و پارسایان از آنست که حق جل جلاله میگوید: إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ دوستى رسول خدا از آنست که خود میفرماید: احبّونى لحب اللَّه عز و جل، پس منتهى همه دوستیها کمال جمال حضرت الهیت است و الیه الاشارة بقوله: وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى و نشان محبت آنست که هر مکروه طبیعت و نهاد که از دوست بتو آید آن را بر دیده نهى، مصطفى (ص) گفت: لخلوف فم الصائم اطیب عند اللَّه من ریح المسک.
بوى متغیر از دهن روزهدار عطر سراپرده قدوسیت است. بر همه عطرهاى عالم مقدم دار چون دوست آن را مىپسندد.
قال الشاعر:
زهرى که بیاد تو خورم نوش آید
و لو بید الحبیب سقیت سما
لکان السم من یده یطیب
آن دل که تو سوختى ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختى بتو فخر کند
و ان دما اجریته لک شاکر
و ان فؤادا رعته لک جامد
دیوانه ترا بیند باهوش آید
و گفتهاند اى هر که ترا دید بشناخت و هر که بشناخت بیاویخت و هر که بیاویخت بسوخت. و سوخته را دیگر باره نسوزند، بلکه بنوازند، باین نداء کرامت که: یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.
چنان که در ازل گفت، عبادى، در ابد هم خود گوید، عبادى. در ازل گفت: عبادى انتم خلقى و انا ربکم الىّ فارفعوا حوائجکم، و در ابد گوید: عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ این خود خطاب است با عامه مؤمنان.
اما خطاب با صدّیقان و نزدیکان آنست که گوید: عبادى هل اشتقتم الىّ، عبادى هل احببتم لقایى. اینست عزیز حالتى و بزرگوار منزلتى، قاصد بمقصود رسیده و طالب بمطلوب و محب بمحبوب، درخت وصل ببرآمده و رسول مقصود بدر آمده، یار بشرط عشق درآمده.
یار هم آخر بشرط عشق درآید
رنج من از عاشقیش هم بسر آید
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ این نصیب زاهدان و عابدان است که یکبارگى خود را با طاعت و عبارت دارند و بحکم ریاضت و مجاهدت بر وفق شریعت، روزگار بگرسنگى و تشنگى بسر آوردند. و ملذوذات اطعمه و اشربه دنیا بکار نداشتند، لا جرم فردا در بهشت غلمان و ولدان، پیالهاى زرین بر سر ایشان میگردانند و میگویند: کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِیئاً بِما أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخالِیَةِ وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ این نصیب عارفانست و مشتاقان، که تا بودند در آرزوى دیدار جلال و جمال حق بودند، با دلى تشنه و نفسى سوخته و جانى بعشق افروخته، شمهاى از عالم دوستى بایشان رسیده و ایشان در آن شمه سراسیمه و متحیر گشته، تحیرى که درون پرده است نه برون پرده، تحیر که برون پرده باشد گمراهى است و تحیر درون پرده، از آثار کمال جلال الهى است.
هر که از خلق بحق نتواند شد متحیرى گمراهست، هر که از حق بخلق نتواند آمد، متحیر حضرت درگاهست، هر چند که رود جز بوى بازنگردد.
پیر طریقت ازینجا گفت: روزگارى او را مىجستم، خود را مییافتم، اکنون خود را میجویم او را مییابم. این آن تحیر است که آن جوانمردان طریقت بدعا خواستهاند که: یا دلیل المتحیرین، زدنى تحیرا و انشدوا.
قد تحیرت فیک خذ بیدى
یا دلیلا لمن تحیر فیکا
قومى خداى را پرستند بر بیم و طمع، دیده ایشان برین آمد که: یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ مزدوراناند در بند پاداش مانده و دل در غم خلد بسته، قومى او را بمهر و محبت پرستند، عارفاناند دل با مهر او داده و در آرزوى دیدار وى سوخته. پیر طریقت گفت: من چه دانستم که مزدور است، کسى کو را بهشت رأس المال است و عارف اوست که در آرزوى یک لحظه وصالست، من دانستم که حیرت بوصال تو طریق است و ترا او بیش جوید که در تو غریق است:
کى خندد اندر روى من بخت من از میدان تو
کى خیمه از صحراء جانم برکند هجران تو
تا کى روم بر بوى تو در کوى جست و جوى تو
با مهر و گفت و گوى تو از هر سویى جویان تو
به داود وحى آمد که: یاد اود، انّ اودّ الاودّاء الىّ، من عبدنى لغیر نوال و لکن لیعطى الربوبیة حقها. یاد اود من اظلم ممن عبدنى لجنة او نار، لو لم اخلق جنة و نارا لم اکن اهلا ان اطاع؟. و مر عیسى علیه السّلام بطائفة من العباد قد نحلوا و قالوا نخاف النار و نرجوا الجنة، فقال مخلوقا خفتم و مخلوقا رجوتم، و مر بقوم آخر، کذلک فقالوا نعبده حبّا له و تعظیما لجلاله، فقال انتم اولیاء اللَّه حقا، معکم امرت ان اقیم.
میگوید: عیسى (ع) بقومى عابدان برگذشت که از عبادت گداخته بودند و میگفتند از دوزخ میترسیم و بهشت امید داریم، گفت از مخلوقى میترسید و بمخلوقى امید دارید و بقومى دیگر برگذشت که میگفتند، ما او را بدوستى او میپرستیم، گفت شما دوستان خدائید بدرستى مرا فرمودند که با شما باشم نشینم، و اللَّه اعلم.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۱ - النوبة الثالثة
بسم اللَّه معراج قلوب الاولیاء. بسم اللَّه نور سر الاصفیاء. بسم اللَّه شفاء صدور الأتقیاء. بسم اللَّه کلمة التقوى و راحة الثکلى و شفاء المرضى. بسم اللَّه اصل همه دولتهاست، مایه همه سعادتها است، ختم همه عزتهاست توقیع منشور نیازهاست.
بسم اللَّه برید حضرت انبیاست، کلید قربت اولیاست، سلوت و سکون اصفیاست. بسم اللَّه آشنایى را سبب است و روشنایى را مدد است. از قطیعت امانست، و بىقرارى را درمانست، نام خداوند جهان و جهانیانست. پادشاه بر همه شاهانست، پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست. خدایى که وجودش را بدایت نه، جودش را نهایت نه، یکى یگانه که او را مثل و مانندى نه، فرد داننده که او را خویش و پیوند نه، صمدى پاینده که دریافت او را بخرد راه نه. حکیمى که یاد وى، دلها را بستانت. لطیفى که انس با وى، زندگانى دوستانست، کریمى که مهر وى شادى جاودانست، شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست.
مهر تو بمهر خاتم جم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت بهزار باغ خرم ندهم
یک دم غم تو بهر دو عالم ندهم.
الحاء تدل على حیاته، و المیم تدل على مودته، کانه قال جل جلاله: بحیاتى و مودتى لاولیائى لا شیء احب على احبائى من لقایى. بحیاة من، بمهر من و دوستان من، که دوستان را عز دو جهانست امید دیدار من، هر که را امروز در سراى فنا انس جان او نامه من، فردا در سراى بقا توتیاى چشم او لقاء من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ تنزیل او نامه او و نامه او پیغام او و پیغام او نشان مهر او، با دوستان او. مؤمنان چون نامه دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید، زنگار غمان از دلشان بزداید، نسیم صباى معرفت از جانب قربت درآید، ریحان حیاة سر از باغ وصال بر کشد، گل افتخار از خار افتقار بردمد، صبح شادى از مطلع آزادى سر برزند. آرى قدر نامه دوست، دوستان دانند. عزت آن خطاب، مؤمنان شناسند.
بو بکر شبلى وقتى ببازار بغداد بگذشت پارهاى کاغذ دید که نام دوست بر وى رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده. شبلى چون حروف نام او بر آن صفت دید، همه اجزاء او حرمت گشت، اضطرابى بر اعضاء وى افتاد، سر فرو کرد و آن رقعه برداشت و ببوسید، آن را معطر و معنبر کرد و قبله دیده خود ساخت و پیوسته با خود داشت که بر سینه نهادى ظلمت غفلت بزدودى، که بر دیده نهادى، نور چشم بیفزودى. هم چنان با خود میداشت تا آن روز که بقصد بیت اللَّه الحرام از بغداد بیرون آمد، روى ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آن را بدرقه روزگار خود ساخته، در میان بادیه جوانى را دید فرید وحید غریب و طرید بىزاد و بىراحله، بىرفیق و بىقافله، از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته، سراپرده اندوه و حیرت گرد او زده، سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده، آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته. شبلى بر بالین وى نشست و آن کاغذ پیش دیده او داشت، گفت: اى جوان برین عهد هستى، جوان روى بگردانید، شبلى گفت، انّا للَّه مگر اندرین سکرات و غمرات، حال این جوان را تبدیل خواهد شد؟ جوان باز نگریست گفت اى شبلى نهمار در غلطى آنچه تو در کاغذ میبینى و میخوانى ما در صفحه دل مىبینیم و میخوانیم.
إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ. اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید، در آفرینش آسمان و زمین.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصّه آدمیان، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ نعمت خود با یاد خلق میدهد، در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزى ایشان در آن، آن گه گفت: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ عاقل کسى باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند، تا از آیت اولى قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضى قدرت خوف است، از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضى لطف رجاست، دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد، بشکر آن قیام کند.
اول مقام خائفانست، دوم مقام راجیان است، سوم مقام شاکران. و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ اشارت فرا کشف و حجاب است.
روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب. و بنده میان هر دو حال گردان. در حال کشف همه منعم بیند، نه در نعمت، شادى برد، نه در محنت، غم خورد. در مشاهده منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادى نعمت پردازد، نه با اندوه محنت. و فى معناه انشدوا:
گر فرق کنم که نیک کردى یابد
مشغول بفرق باشم آن گه نه بتو
و در وقت حجاب مشاهده منعم از وى روى بپوشد، همه التفات وى با نعمت و محبت بود، لا جرم در نعمت، طبل شادى میزند و در محنت، بار اندوه میکشد.
پیر طریقت گفت درد و درمان، غم و شادى، فقر و غنى، این همه صفات سالکانست در منازل راه. اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل، نه وقت و نه حال نه جان و نه دل.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش و نه آنجا
الهى وقت را بدرد مینازم و زیادتى را میسازم بامید آن که چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم.
بسم اللَّه برید حضرت انبیاست، کلید قربت اولیاست، سلوت و سکون اصفیاست. بسم اللَّه آشنایى را سبب است و روشنایى را مدد است. از قطیعت امانست، و بىقرارى را درمانست، نام خداوند جهان و جهانیانست. پادشاه بر همه شاهانست، پیش از هر زمان و پیش از هر نشانست. خدایى که وجودش را بدایت نه، جودش را نهایت نه، یکى یگانه که او را مثل و مانندى نه، فرد داننده که او را خویش و پیوند نه، صمدى پاینده که دریافت او را بخرد راه نه. حکیمى که یاد وى، دلها را بستانت. لطیفى که انس با وى، زندگانى دوستانست، کریمى که مهر وى شادى جاودانست، شیرین سخن و زیبا صنع و راست پیمانست.
مهر تو بمهر خاتم جم ندهم
وصلت بدم مسیح مریم ندهم
عشقت بهزار باغ خرم ندهم
یک دم غم تو بهر دو عالم ندهم.
الحاء تدل على حیاته، و المیم تدل على مودته، کانه قال جل جلاله: بحیاتى و مودتى لاولیائى لا شیء احب على احبائى من لقایى. بحیاة من، بمهر من و دوستان من، که دوستان را عز دو جهانست امید دیدار من، هر که را امروز در سراى فنا انس جان او نامه من، فردا در سراى بقا توتیاى چشم او لقاء من.
تَنْزِیلُ الْکِتابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ تنزیل او نامه او و نامه او پیغام او و پیغام او نشان مهر او، با دوستان او. مؤمنان چون نامه دوست خوانند بر بصرشان بصیرت بیفزاید، زنگار غمان از دلشان بزداید، نسیم صباى معرفت از جانب قربت درآید، ریحان حیاة سر از باغ وصال بر کشد، گل افتخار از خار افتقار بردمد، صبح شادى از مطلع آزادى سر برزند. آرى قدر نامه دوست، دوستان دانند. عزت آن خطاب، مؤمنان شناسند.
بو بکر شبلى وقتى ببازار بغداد بگذشت پارهاى کاغذ دید که نام دوست بر وى رقم بود و در زیر اقدام خلق افتاده. شبلى چون حروف نام او بر آن صفت دید، همه اجزاء او حرمت گشت، اضطرابى بر اعضاء وى افتاد، سر فرو کرد و آن رقعه برداشت و ببوسید، آن را معطر و معنبر کرد و قبله دیده خود ساخت و پیوسته با خود داشت که بر سینه نهادى ظلمت غفلت بزدودى، که بر دیده نهادى، نور چشم بیفزودى. هم چنان با خود میداشت تا آن روز که بقصد بیت اللَّه الحرام از بغداد بیرون آمد، روى ببادیه نهاد آن رقعه در دست گرفته و آن را بدرقه روزگار خود ساخته، در میان بادیه جوانى را دید فرید وحید غریب و طرید بىزاد و بىراحله، بىرفیق و بىقافله، از خاک بستر کرده و از سنگ بالین ساخته، سراپرده اندوه و حیرت گرد او زده، سرشک از چشم او روان شده و دیده در هوا نهاده، آسمان و زمین را درد ماتم او گرفته. شبلى بر بالین وى نشست و آن کاغذ پیش دیده او داشت، گفت: اى جوان برین عهد هستى، جوان روى بگردانید، شبلى گفت، انّا للَّه مگر اندرین سکرات و غمرات، حال این جوان را تبدیل خواهد شد؟ جوان باز نگریست گفت اى شبلى نهمار در غلطى آنچه تو در کاغذ میبینى و میخوانى ما در صفحه دل مىبینیم و میخوانیم.
إِنَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ. اندرین آیت کمال قدرت خود بخلق مینماید، در آفرینش آسمان و زمین.
وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ ما یَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ اظهار لطف خود میکند در آفرینش همه جانوران و خاصّه آدمیان، وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ رِزْقٍ نعمت خود با یاد خلق میدهد، در آفرینش آب و باد و باران و تعبیه روزى ایشان در آن، آن گه گفت: آیاتٌ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ عاقل کسى باید که اندرین آیات تدبر و تفکر کند، تا از آیت اولى قدرت او جل جلاله فهم کند و مقتضى قدرت خوف است، از سیاست و سطوت او بترسد و از آیت دوم لطف او فهم کند و مقتضى لطف رجاست، دل در کرم او بندد و از آیت سوم نعمت او بر خود بشناسد، بشکر آن قیام کند.
اول مقام خائفانست، دوم مقام راجیان است، سوم مقام شاکران. و در مقام شکر کشف و حجاب بسیار افتد و آنچه رب العزة فرموده اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ اشارت فرا کشف و حجاب است.
روز روشن مثال کشف است و شب تاریک نشان حجاب. و بنده میان هر دو حال گردان. در حال کشف همه منعم بیند، نه در نعمت، شادى برد، نه در محنت، غم خورد. در مشاهده منعم او را چندان شغل افتد که نه با شادى نعمت پردازد، نه با اندوه محنت. و فى معناه انشدوا:
گر فرق کنم که نیک کردى یابد
مشغول بفرق باشم آن گه نه بتو
و در وقت حجاب مشاهده منعم از وى روى بپوشد، همه التفات وى با نعمت و محبت بود، لا جرم در نعمت، طبل شادى میزند و در محنت، بار اندوه میکشد.
پیر طریقت گفت درد و درمان، غم و شادى، فقر و غنى، این همه صفات سالکانست در منازل راه. اما مرد که بمقصد رسید او را نه مقام است نه منزل، نه وقت و نه حال نه جان و نه دل.
مکن در جسم و جان منزل که این دونست و آن والا
قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش و نه آنجا
الهى وقت را بدرد مینازم و زیادتى را میسازم بامید آن که چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم.
رشیدالدین میبدی : ۴۵- سورة الجاثیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: ثُمَّ جَعَلْناکَ عَلى شَرِیعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ، پس ترا بر راهى ساخته از فرمان روانیدیم و کردیم، فَاتَّبِعْها، بر پى آن میرو، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ (۱۸) و بر پى خوش آمد و بایست نادانان مرو.
إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، که ایشان از خداى ترا هیچ بکار نیایند. وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، و ستمکاران یکدیگر را بر بدى یا رند و بر بیداد ساخته، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ (۱۹) و اللَّه نیکان را یار.
هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ، این قرآن باز نمودهاست و دیدورها راست مردمان را، وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۲۰) و راهنمونى و بخشایشى ایشان را که بىگماناناند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ یا مىپندارند ایشان که مىبدیها کنند، أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ که ما ایشان را چون ایشان کنیم که بگرویدند و نیکیها کردند، سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ، بر همسانى است زندگانى و مرگ ایشان، ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۲۱) چون بد حکم و کژآورى که میکنند.
وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ بیافرید اللَّه آسمانها و زمینها بسخن روان و بتنهایى، وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، آن را تا پاداش دهند هر تنى بآنچه کرد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۲) و از ایشان هیچ چیز نکاهند و بىگناه از ایشان کس را نگیرند.
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ چه بینى و چه گویى، دیدى آن مرد را که پسند خویش، خداى خویش گرفت، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ، و گمره کرد اللَّه او را که دانست که باید کرد، وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ و مهر بر گوش او نهاد و مهر حق بر دل او نهاد، وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً و پرده حق به نه دیدن، بر چشم او او کند، فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ، پس کى راه نماید او را، پس اللَّه، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۲۳)؟ پند نپذیرید؟
وَ قالُوا، گفتند، ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، نیست مگر زندگانى ما این جهانى، نَمُوتُ وَ نَحْیا، میزییم و میمیریم، وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ و نمىمیراند ما را مگر گیتى، وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ، و ایشان را بآنچه میگویند هیچ دانشى نیست، إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ (۲۴) نیستند مگر قومى که پندارهاى میپندارند.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و هر گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ سخنان درست روشن پیدا، ما کانَ حُجَّتَهُمْ، نباشد حجت ایشان و درستى ساختن ایشان سخن خویش را، إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا، مگر آنکه گویند پدران ما را از گور بازآرید، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۵) اگر مىراست گوئید که پس مرگ زندگانیست.
قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ، گوى اللَّه شما را زنده میکند و زنده میدارد در این جهان، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ و پس شما را میمیراند، ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ و آن گه شما را پس ریزیدن فراهم آرد روز رستاخیز، لا رَیْبَ فِیهِ شک نیست در آن روز و در فراهم آوردن در آن روز وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۶)، لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ، و آن روز که رستاخیز بپاى شود، یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (۲۷) آن روز آنست که دروغزنان و کژراهان و ناراستىورزان زیان کار آیند.
وَ تَرى کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً، و هر گروهى را بینى آن روز بزانو در افتاده از فزع.
کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى کِتابِهَا، هر گروهى مىباز خوانند با نامه کردار ایشان، الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸) امروز پاداش دهند شما را بآنچه میکردید.
هذا کِتابُنا، این نامه ماست، یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ، گواهى میدهد بر شما بعدل و راستى، إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۹) ما نسخت میفرمودیم آن را که شما میکردید.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ، در آورد اللَّه ایشان را در بخشایش خویش و مهربانى خویش، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۳۰) آنت پیروزى بزرگوار.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافر شدند، أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ، سخنان ما نه بر شما میخواندند، فَاسْتَکْبَرْتُمْ گردن کشیدید از آن، وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ (۳۱) و قومى بدان بودید.
وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، و آن گه که شما را گفتندید که وعده اللَّه راست است، وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها، و رستاخیز بىگمانست، قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ سخن شما این بود که ما ندانیم که رستاخیز چیست؟ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا، نه مگر پندارهاى که میپنداریم، وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (۳۲) و ما هیچ بىگمان نیستیم.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا، بروى آمد ایشان را و با دید آمد ایشان را سرانجامها بد آنچه میکردند، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۳) و فراسر ایشان نشست آنچه بر آن افسوس میکردند.
وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْساکُمْ، و گویند ایشان را امروز شما را فرو گذاریم، کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا چنان که در آن جهان فراموش کردید دیدار این روز، وَ مَأْواکُمُ النَّارُ، و بنگاه شما آتش، وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۴) و شما را هیچ یارى ده و فریادرس نه.
ذلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً، آن بآنست که شما سخنان اللَّه بافسوس گرفتید، وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا، و زندگانى دنیا شما را بفریفت فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها آن روز ایشان را از آتش بیرون نکنند، وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۳۵) و ایشان را فرا عذر دادن و خشنودى جستن نگذارند.
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ، خدایراست ستایش نیکو و آزادى، رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۳۶) خداى آسمان و خداى زمین و خداى جهانیان.
وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و او راست بىهمتایى و بزرگوارى در آسمانها و زمینها، وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳۷) و اوست آن تواناى دانا.
إِنَّهُمْ لَنْ یُغْنُوا عَنْکَ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، که ایشان از خداى ترا هیچ بکار نیایند. وَ إِنَّ الظَّالِمِینَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ، و ستمکاران یکدیگر را بر بدى یا رند و بر بیداد ساخته، وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُتَّقِینَ (۱۹) و اللَّه نیکان را یار.
هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ، این قرآن باز نمودهاست و دیدورها راست مردمان را، وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (۲۰) و راهنمونى و بخشایشى ایشان را که بىگماناناند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ یا مىپندارند ایشان که مىبدیها کنند، أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ که ما ایشان را چون ایشان کنیم که بگرویدند و نیکیها کردند، سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ، بر همسانى است زندگانى و مرگ ایشان، ساءَ ما یَحْکُمُونَ (۲۱) چون بد حکم و کژآورى که میکنند.
وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ بیافرید اللَّه آسمانها و زمینها بسخن روان و بتنهایى، وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ، آن را تا پاداش دهند هر تنى بآنچه کرد، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۲۲) و از ایشان هیچ چیز نکاهند و بىگناه از ایشان کس را نگیرند.
أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ چه بینى و چه گویى، دیدى آن مرد را که پسند خویش، خداى خویش گرفت، وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ، و گمره کرد اللَّه او را که دانست که باید کرد، وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ و مهر بر گوش او نهاد و مهر حق بر دل او نهاد، وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً و پرده حق به نه دیدن، بر چشم او او کند، فَمَنْ یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ، پس کى راه نماید او را، پس اللَّه، أَ فَلا تَذَکَّرُونَ (۲۳)؟ پند نپذیرید؟
وَ قالُوا، گفتند، ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا، نیست مگر زندگانى ما این جهانى، نَمُوتُ وَ نَحْیا، میزییم و میمیریم، وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ و نمىمیراند ما را مگر گیتى، وَ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ، و ایشان را بآنچه میگویند هیچ دانشى نیست، إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ (۲۴) نیستند مگر قومى که پندارهاى میپندارند.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا و هر گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، بَیِّناتٍ سخنان درست روشن پیدا، ما کانَ حُجَّتَهُمْ، نباشد حجت ایشان و درستى ساختن ایشان سخن خویش را، إِلَّا أَنْ قالُوا ائْتُوا بِآبائِنا، مگر آنکه گویند پدران ما را از گور بازآرید، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۲۵) اگر مىراست گوئید که پس مرگ زندگانیست.
قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ، گوى اللَّه شما را زنده میکند و زنده میدارد در این جهان، ثُمَّ یُمِیتُکُمْ و پس شما را میمیراند، ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ و آن گه شما را پس ریزیدن فراهم آرد روز رستاخیز، لا رَیْبَ فِیهِ شک نیست در آن روز و در فراهم آوردن در آن روز وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (۲۶)، لکن بیشتر مردمان نمیدانند.
وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، اللَّه راست پادشاهى هفت آسمان و هفت زمین، وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ، و آن روز که رستاخیز بپاى شود، یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ (۲۷) آن روز آنست که دروغزنان و کژراهان و ناراستىورزان زیان کار آیند.
وَ تَرى کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً، و هر گروهى را بینى آن روز بزانو در افتاده از فزع.
کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعى إِلى کِتابِهَا، هر گروهى مىباز خوانند با نامه کردار ایشان، الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۸) امروز پاداش دهند شما را بآنچه میکردید.
هذا کِتابُنا، این نامه ماست، یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ، گواهى میدهد بر شما بعدل و راستى، إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۲۹) ما نسخت میفرمودیم آن را که شما میکردید.
فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ اما ایشان که بگرویدند و کردارهاى نیک کردند، فَیُدْخِلُهُمْ رَبُّهُمْ فِی رَحْمَتِهِ، در آورد اللَّه ایشان را در بخشایش خویش و مهربانى خویش، ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ (۳۰) آنت پیروزى بزرگوار.
وَ أَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا و اما ایشان که کافر شدند، أَ فَلَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلى عَلَیْکُمْ، سخنان ما نه بر شما میخواندند، فَاسْتَکْبَرْتُمْ گردن کشیدید از آن، وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمِینَ (۳۱) و قومى بدان بودید.
وَ إِذا قِیلَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، و آن گه که شما را گفتندید که وعده اللَّه راست است، وَ السَّاعَةُ لا رَیْبَ فِیها، و رستاخیز بىگمانست، قُلْتُمْ ما نَدْرِی مَا السَّاعَةُ سخن شما این بود که ما ندانیم که رستاخیز چیست؟ إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا، نه مگر پندارهاى که میپنداریم، وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ (۳۲) و ما هیچ بىگمان نیستیم.
وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما عَمِلُوا، بروى آمد ایشان را و با دید آمد ایشان را سرانجامها بد آنچه میکردند، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (۳۳) و فراسر ایشان نشست آنچه بر آن افسوس میکردند.
وَ قِیلَ الْیَوْمَ نَنْساکُمْ، و گویند ایشان را امروز شما را فرو گذاریم، کَما نَسِیتُمْ لِقاءَ یَوْمِکُمْ هذا چنان که در آن جهان فراموش کردید دیدار این روز، وَ مَأْواکُمُ النَّارُ، و بنگاه شما آتش، وَ ما لَکُمْ مِنْ ناصِرِینَ (۳۴) و شما را هیچ یارى ده و فریادرس نه.
ذلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً، آن بآنست که شما سخنان اللَّه بافسوس گرفتید، وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا، و زندگانى دنیا شما را بفریفت فَالْیَوْمَ لا یُخْرَجُونَ مِنْها آن روز ایشان را از آتش بیرون نکنند، وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ (۳۵) و ایشان را فرا عذر دادن و خشنودى جستن نگذارند.
فَلِلَّهِ الْحَمْدُ، خدایراست ستایش نیکو و آزادى، رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ (۳۶) خداى آسمان و خداى زمین و خداى جهانیان.
وَ لَهُ الْکِبْرِیاءُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، و او راست بىهمتایى و بزرگوارى در آسمانها و زمینها، وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (۳۷) و اوست آن تواناى دانا.
رشیدالدین میبدی : ۴۶- سورة الاحقاف
۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
حم (۱)، این حروف
تَنْزِیلُ الْکِتابِ، فروفرستاده نامه است، مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۲) از اللَّه، آن تواناى بىهمتاى دانا.
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما، نیافریدیم آسمانها و زمینها و آنچه میان آن، إِلَّا بِالْحَقِّ مگر براستى و یکتایى، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى و هنگامى نامزد کرده، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، و ایشان که کافر شدند، عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (۳) از آنچه ایشان را بآن مىترسانند و بآن مىآگاه کنند روى گردانیدهاند،.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ، گوى یا محمد چه بینید، به بینید، ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ آنچه میپرستید فزود از اللَّه، أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ با من نمائید که چه آفریدند از زمین و از جهان، أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یا ایشان را انبازى هست با اللَّه در آسمان، ائْتُونِی بِکِتابٍ، بیارید نامهاى، مِنْ قَبْلِ هذا، که پیش از این قرآن آمد از اللَّه، أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ، یا نشانى آرید دانسته یا شنیده از دانش، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴) اگر مىراست گوئید.
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ، و کیست گمراهتر از آن کس که بخداى میخواند فرود اللَّه، مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، چیزى که او را پاسخ نکند تا روز رستاخیز وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (۵) و آن پرستیدگان از آن پرستکاران بىآگاهند.
وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ، و برستاخیز چون مردمان فراهم آرند، کانُوا لَهُمْ أَعْداءً، آن پرستیدگان ایشان را دشمن باشند، وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ (۶) و بپرستش ایشان کافر باشند.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ، و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، چنان روشن و نیکو، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ناگرویدگان گویند، لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، سخن راست را که بایشان آمد، هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) اینست جادویى آشکار.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ، یا میگویند که محمد این سخن فرا ساخت.
قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ، گوى اگر من فرا نهادم و من فرا ساختم، فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، من با خداى نتاوم بر شما، رهایى مرا از خداى هیچ چاره ندارید، هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ، او داناتر عز جلاله بآنچه شما میروید در آن، کَفى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، او بگواهى بسنده است میان من و میان شما، وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۸) و اوست آن آمرزگار مهربان.
قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ، گوى من از پیغامبران نه پیشینام، وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ، و ندانم که با من چه خواهند کرد و نه با شما، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ، پى نمیبرم مگر پیغامى که بمن میرسانند، وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۹)، و نیستم من مگر ترساننده آشکارا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ، گوى و چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ، اگر این سخن و پیغام از نزدیک اللَّه است و شما بآن مىکافر شید، وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ و گواهى بداد گواهى از بنى اسرائیل بر آن، فَآمَنَ و ایمان آورد، وَ اسْتَکْبَرْتُمْ و شما از گواهى، گردن کشیدید، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۰) اللَّه پیش ببرند کار و راه نماى ستمکاران نیست.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا، ناگرویدگان گفتند گرویدگان را: لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ، اگر آن دین راست بودید ایشان بآن بر ما پیشى نیافتید، وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ، و چون راه نمىیاوند بآن فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ (۱۱) میگویند اینست دروغى کهن.
وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى، و پیش از قرآن نامه موسى إِماماً وَ رَحْمَةً، راهى و پیشوایى بود، وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ، و این قرآن نامهایست، گواه درست دارنده، لِساناً عَرَبِیًّا، زبانى تازى، لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا، تا بیم نماید ستمکاران را، وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِینَ (۱۲)، و بشارتى نیکوکاران را.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ، ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا، بپائیدند بر آن، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۳).
بر ایشان بیم نیست و اندوهگن نباشند.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، ایشانند بهشتیان، خالِدِینَ فِیها جاوید در آن، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴) بپاداش آنچه میکردند.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ، وصیت کردیم مردم را بپدر و مادر، إِحْساناً، بنیکویى با ایشان، حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً، مادر او را بدشوارى و گران بارى برداشت.
وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً، و بدردمندى و دشوارى بنهاد، وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً و برداشتن او در شکم و شیر دادن تا از شیر باز کردن سى ماه، حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ، تا مردآسا گردد و بسختى خوى و اندام و هنرهاى خویش رسد، وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً، و تا بچهل سال رسد، قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی، گفت خداوند من فرا دل من ده و فرازبان من و مرا بر آن دار، أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ، تا آزادى کنم آن نیکویى را که با من کردى و نعمت که بر من نهادى، وَ عَلى والِدَیَّ، و بر دو زاینده من، وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ، و تا کردار کنم نیک به پسند تو، وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی و فرزندان و نژاد من نیکان کن، إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ، من بازگشتم با تو وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۱۵) و من از مسلمانانم.
أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ ایشان آنند که فراپذیرند از ایشان أَحْسَنَ ما عَمِلُوا، نیکوتر آنچه میکردند، وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ، و از بدهاى ایشان فرا گذارند، فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ، در بهشت، وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ (۱۶) وعدهاى راست آن وعده که ایشان را میدادند.
وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ و آن مرد که پدر و مادر خویش را گفت: أُفٍّ لَکُما اف شما را ستوهى از شما، أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ باش مرا مى وعده دهید که مرا از گور بیرون خواهند آورد، وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی، و جهانیان پیش از من بمردند، یکى باز نیامد، وَ هُما یَسْتَغِیثانِ اللَّهَ، و پدر و مادر او از خداى فریادرسى میجویند از جفاى او، وَیْلَکَ آمِنْ و میگویند اى ویل بر تو، بپذیر و استوار گیر، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، که وعده اللَّه راست است، فَیَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۷) و میگوید نیست این سخن مگر اوسانه پیشینیان.
أُولئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ، ایشان آنند که درست گشت و رایشان سخن اللَّه، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، در گروهانى که هم این سخن گفتند و گذشتند از پیش ایشان از پریان و آدمیان، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۱۸) که ایشان زیانکارانند.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ، و هر کسى را در فروترى و برترى چند درجه است و چند پایه، مِمَّا عَمِلُوا، از پاداش آنچه میکردند، وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ و اللَّه بایشان خواهد گزارد پاداش کردار ایشان، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۹) و از ایشان چیزى نخواهند کاست.
حم (۱)، این حروف
تَنْزِیلُ الْکِتابِ، فروفرستاده نامه است، مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ (۲) از اللَّه، آن تواناى بىهمتاى دانا.
ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما، نیافریدیم آسمانها و زمینها و آنچه میان آن، إِلَّا بِالْحَقِّ مگر براستى و یکتایى، وَ أَجَلٍ مُسَمًّى و هنگامى نامزد کرده، وَ الَّذِینَ کَفَرُوا، و ایشان که کافر شدند، عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ (۳) از آنچه ایشان را بآن مىترسانند و بآن مىآگاه کنند روى گردانیدهاند،.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ، گوى یا محمد چه بینید، به بینید، ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ آنچه میپرستید فزود از اللَّه، أَرُونِی ما ذا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ با من نمائید که چه آفریدند از زمین و از جهان، أَمْ لَهُمْ شِرْکٌ فِی السَّماواتِ یا ایشان را انبازى هست با اللَّه در آسمان، ائْتُونِی بِکِتابٍ، بیارید نامهاى، مِنْ قَبْلِ هذا، که پیش از این قرآن آمد از اللَّه، أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلْمٍ، یا نشانى آرید دانسته یا شنیده از دانش، إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴) اگر مىراست گوئید.
وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ، و کیست گمراهتر از آن کس که بخداى میخواند فرود اللَّه، مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ، چیزى که او را پاسخ نکند تا روز رستاخیز وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (۵) و آن پرستیدگان از آن پرستکاران بىآگاهند.
وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ، و برستاخیز چون مردمان فراهم آرند، کانُوا لَهُمْ أَعْداءً، آن پرستیدگان ایشان را دشمن باشند، وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ (۶) و بپرستش ایشان کافر باشند.
وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ، و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، چنان روشن و نیکو، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا، ناگرویدگان گویند، لِلْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ، سخن راست را که بایشان آمد، هذا سِحْرٌ مُبِینٌ (۷) اینست جادویى آشکار.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ، یا میگویند که محمد این سخن فرا ساخت.
قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ، گوى اگر من فرا نهادم و من فرا ساختم، فَلا تَمْلِکُونَ لِی مِنَ اللَّهِ شَیْئاً، من با خداى نتاوم بر شما، رهایى مرا از خداى هیچ چاره ندارید، هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِیضُونَ فِیهِ، او داناتر عز جلاله بآنچه شما میروید در آن، کَفى بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ، او بگواهى بسنده است میان من و میان شما، وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (۸) و اوست آن آمرزگار مهربان.
قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ، گوى من از پیغامبران نه پیشینام، وَ ما أَدْرِی ما یُفْعَلُ بِی وَ لا بِکُمْ، و ندانم که با من چه خواهند کرد و نه با شما، إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما یُوحى إِلَیَّ، پى نمیبرم مگر پیغامى که بمن میرسانند، وَ ما أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ (۹)، و نیستم من مگر ترساننده آشکارا.
قُلْ أَ رَأَیْتُمْ، گوى و چه بینید، إِنْ کانَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ کَفَرْتُمْ، اگر این سخن و پیغام از نزدیک اللَّه است و شما بآن مىکافر شید، وَ شَهِدَ شاهِدٌ مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى مِثْلِهِ و گواهى بداد گواهى از بنى اسرائیل بر آن، فَآمَنَ و ایمان آورد، وَ اسْتَکْبَرْتُمْ و شما از گواهى، گردن کشیدید، إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۱۰) اللَّه پیش ببرند کار و راه نماى ستمکاران نیست.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا، ناگرویدگان گفتند گرویدگان را: لَوْ کانَ خَیْراً ما سَبَقُونا إِلَیْهِ، اگر آن دین راست بودید ایشان بآن بر ما پیشى نیافتید، وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ، و چون راه نمىیاوند بآن فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ (۱۱) میگویند اینست دروغى کهن.
وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسى، و پیش از قرآن نامه موسى إِماماً وَ رَحْمَةً، راهى و پیشوایى بود، وَ هذا کِتابٌ مُصَدِّقٌ، و این قرآن نامهایست، گواه درست دارنده، لِساناً عَرَبِیًّا، زبانى تازى، لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا، تا بیم نماید ستمکاران را، وَ بُشْرى لِلْمُحْسِنِینَ (۱۲)، و بشارتى نیکوکاران را.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ، ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا، بپائیدند بر آن، فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ (۱۳).
بر ایشان بیم نیست و اندوهگن نباشند.
أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ، ایشانند بهشتیان، خالِدِینَ فِیها جاوید در آن، جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ (۱۴) بپاداش آنچه میکردند.
وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ، وصیت کردیم مردم را بپدر و مادر، إِحْساناً، بنیکویى با ایشان، حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً، مادر او را بدشوارى و گران بارى برداشت.
وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً، و بدردمندى و دشوارى بنهاد، وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً و برداشتن او در شکم و شیر دادن تا از شیر باز کردن سى ماه، حَتَّى إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ، تا مردآسا گردد و بسختى خوى و اندام و هنرهاى خویش رسد، وَ بَلَغَ أَرْبَعِینَ سَنَةً، و تا بچهل سال رسد، قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی، گفت خداوند من فرا دل من ده و فرازبان من و مرا بر آن دار، أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ، تا آزادى کنم آن نیکویى را که با من کردى و نعمت که بر من نهادى، وَ عَلى والِدَیَّ، و بر دو زاینده من، وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ، و تا کردار کنم نیک به پسند تو، وَ أَصْلِحْ لِی فِی ذُرِّیَّتِی و فرزندان و نژاد من نیکان کن، إِنِّی تُبْتُ إِلَیْکَ، من بازگشتم با تو وَ إِنِّی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۱۵) و من از مسلمانانم.
أُولئِکَ الَّذِینَ نَتَقَبَّلُ عَنْهُمْ ایشان آنند که فراپذیرند از ایشان أَحْسَنَ ما عَمِلُوا، نیکوتر آنچه میکردند، وَ نَتَجاوَزُ عَنْ سَیِّئاتِهِمْ، و از بدهاى ایشان فرا گذارند، فِی أَصْحابِ الْجَنَّةِ، در بهشت، وَعْدَ الصِّدْقِ الَّذِی کانُوا یُوعَدُونَ (۱۶) وعدهاى راست آن وعده که ایشان را میدادند.
وَ الَّذِی قالَ لِوالِدَیْهِ و آن مرد که پدر و مادر خویش را گفت: أُفٍّ لَکُما اف شما را ستوهى از شما، أَ تَعِدانِنِی أَنْ أُخْرَجَ باش مرا مى وعده دهید که مرا از گور بیرون خواهند آورد، وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِی، و جهانیان پیش از من بمردند، یکى باز نیامد، وَ هُما یَسْتَغِیثانِ اللَّهَ، و پدر و مادر او از خداى فریادرسى میجویند از جفاى او، وَیْلَکَ آمِنْ و میگویند اى ویل بر تو، بپذیر و استوار گیر، إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ، که وعده اللَّه راست است، فَیَقُولُ ما هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۱۷) و میگوید نیست این سخن مگر اوسانه پیشینیان.
أُولئِکَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ، ایشان آنند که درست گشت و رایشان سخن اللَّه، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، در گروهانى که هم این سخن گفتند و گذشتند از پیش ایشان از پریان و آدمیان، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۱۸) که ایشان زیانکارانند.
وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ، و هر کسى را در فروترى و برترى چند درجه است و چند پایه، مِمَّا عَمِلُوا، از پاداش آنچه میکردند، وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ و اللَّه بایشان خواهد گزارد پاداش کردار ایشان، وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ (۱۹) و از ایشان چیزى نخواهند کاست.