عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
دنیا که مقر حکمفرمائی توست
سعی و عملش اصل خودآرائی تست
در پیش مدیر این تجارتخانه
سهم تو بقدر فهم و دانائی تست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
این جعبه که آرا همه در دامن اوست
چون دور سپهر بی وفائی فن اوست
از بس که به این و آن دهد وعده وصل
خون دو هزار کشته در گردن اوست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۵
آن جعبه که رأی خلق گنجینه اوست
بی مهری روزگار از کینه اوست
فرمان سعادت و شقاوت دارد
این راز نهفته ای که در سینه اوست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
ای جعبه که سرنوشت ما در ید توست
مقصود عموم تابع مقصد توست
امروز که بیطرف شوی با بد و خوب
فرداست که خوب و بد ز خوب و بد توست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
این زمزمه های شوم را قائل کیست
واین نغمه ناپسند را حاصل چیست
در گفتن حرف حق اثر هست اما
گوینده چو با اراده باطل نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
آنکس که ز راه جور شد شادان کیست
ور هست یقین زدوده انسان نیست
گر عاطفه نیست امتیاز بشری
پس فرق میان آدم و حیوان چیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
این زمزمه ها غیر مستحسن چیست
وین قطع مذاکرات بنیان کن چیست
گر دوست کند جفا و دشمن هم جور
پس فرق میان دوست با دشمن چیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
در دیده ما فقر و غنا هر دو یکیست
در مسلک ما شاه و گدا هر دو یکیست
در کشتی بشکسته طوفانی ما
دردا که خدا و ناخدا هر دو یکیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
هر چند که سیل آرزو را سد نیست
هر چند توقع بشر را حد نیست
با کم غرضی اگر کنی خوب نظر
کابینه امروزی ما پر بد نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
جز ایزد پاک حاکم عادل نیست
جز موجد خاک، قاضی قابل نیست
یکبار توان قاتل صد تن را کشت
زآنرو که مجازات بشر کامل نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
در غمکده ای که شادیش جز غم نیست
تنها نه همین خاطر ما خرم نیست
بر هر که نظر کنی گرفتار غم است
گویا دل شاد در همه عالم نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
هرگز دل ما غمین ز بیش و کم نیست
گر بیش و اگر کم دل ما را غم نیست
اسباب حیات نیست غیر از یکدم
آن نیز دمی باشد و دیگر دم نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
دردی بتر از علت نادانی نیست
جز علم دوای این پریشانی نیست
با آنکه بروی گنج منزل دارد
بدبخت و فقیرتر ز ایرانی نیست
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
خوش آنکه چو من حیات جاوید گرفت
وز دولت جام جای جمشید گرفت
هنگام بهار و روز نوروز به باغ
در سبزه و گل غلط زد و عید گرفت
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
این چرخ برین که سرفرازی دارد
بر جنس بشر دست درازی دارد
با پرده دلفریب پر نقش و نگار
یک لحظه دو صد هزار بازی دارد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
فکر نوئی از برای ما باید کرد
وین شیوه کهنه را رها باید کرد
با زور مجازات و فشار قانون
ما را به وظیفه آشنا باید کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
با این ره و رسم بد چه می باید کرد
بگذشته بدی ز حد چه می باید کرد
برگشته محیط ما ز دیو و دد و دام
با اینهمه دیو و دد چه می باید کرد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
گر بر دل ما گرد ملالت باشد
آن گرد ملال از جهالت باشد
قانون مهاجرت بود لازم لیک
لازمتر از آن بسط عدالت باشد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۱
یا هم چو ضعیف منزوی باید شد
یا صاحب زور معنوی باید شد
فریاد و فغان و ناله را نیست اثر
در جامعه بشر قوی باید شد
فرخی یزدی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
هر سر که بپای خم می سوده نشد
از دست غم زمانه آسوده نشد
هر دامن پاکی که به می شد رنگین
با آن همه آلودگی آلوده نشد