عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۶۸
بنده در مستی اگر گفت فضول
جرم او را به تفضل بگذار
آنکه را نیست به هشیاری عقل
زو به مستی طمع عقل مدار
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۴
چون نیابد مهتر از کهتر عطا
پس میان کهتر و مهتر چه فرق
شرط مهتر چیست بر و فضل و بذل
شرط باران چیست ابر و رعد و برق
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۷
گرم حاجت آمد به تعریف تو
تو را هست فخر و مرا نیست ننگ
نبینی که مر زر پاکیزه را
همی حاجت آید به تعریف سنگ
نبینی که مر زر پاکیزه را
همی حاجت آید به تعریف سنگ
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۷۸
زنفس او به لطافت همی رسند نفوس
ز عقل او متحیر همی شوند عقول
به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور
گه غضب متانی، به گاه عفو عجول
مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور
صلاح دولت و دین بر اشارتش موکول
زهی مناقب اسلاف تو کمال خطب
زهی محاسن اوصاف تو جمال فصول
سپاس و شکر تو برگردن زمان و زمین
نثار مدح تو در خاطر کبار و فحول
نه همت تو شناسد به بذل مال ملال
نه حشمت تو نماید ز راه عدل عدول
به لطف یک شرر است از ماثر تو، اثیر
به طبع یک اثر است از شمایل تو شمول
ز وصف ذات تو قاصر بود بنان و بیان
ز زخم کلک تو عاجز بود فصال و فصول
شرف ز علم تو یابد همی قلیل و کثیر
شرف ز علم تو گیرد همی فروع و اصول
زمین غم ندهد جز به دشمن تو نزل
قضای بد نکند جز به حاسد تو نزول
تو چرخ بذل و عطایی و اخترت منصف
تو بحر فضل و سخایی و گوهرت مبذول
چنین عطا که تو بخشی ز چرخ ناممکن
چنین سخا که تو ورزی ز بحر نامعطول
چو بی عطای تو باشد سخا بود مختل
چو بی ثنای تو ماند سخن شود معلول
ستایش تو چرا زاید از جبلت من
اگر نه در دل من شد هوای تو مجبول
نوازش چو منی نیست کار هر معطی
ستایش چو تویی نیست کار هر مجهول
چگونه وصف کمال و فضایل تو کنند
جماعتی که ندانند فاضل از مفضول
بقای ذکر بود لایق خداوندان
چو ذکر نیک نماند چه عرض ماند و طول
ز کاخ و باغ بدیع و زمال و ملک عزیز
چو روزگار برآمد چه حاصل و محصول
چو ختم عمر به تن راه یافت، ره یابد
بدین فنا و زوال و بدان رسوم و طلول
یکی به حال بزرگان پیشتر بنگر
ز پادشاه و وزیر و زقابل و مقبول
همی به شعر شناسد هر آنکه بشناسد
دخولشان ز خروج و خروجشان ز دخول
ز بهر ذکر همی گویم این چنین اشعار
چو ذکر ماند نخواهد، چه قایل و چه مقول
به شعر بد نتوان ذکر نیک حاصل کرد
ابی کعب عزیز است نی ابی سلول
همیشه تا که ز نصرت جدا بود خذلان
همیشه باش تو منصور و حاسدت مخذول
همیشه تا نبود عز چو ذل و نیک چو بد
عزیز باش و بد اندیش تو ذلیل و ذلول
ز روز عید تو را باد عیش ها حاصل
به ماه روزه تو را باد خیرها مقبول
مه مراد تو را ناسپرده پای محاق
گل بقای تو را ناببرده دست ذبول
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۰
ای دو چشم اجل به تو نگران
چند خندی زگریه دگران
لقب تو چه سود صدر اجل
چون اجل هست سوی تو نگران
اجل از تو کران نخواهد کرد
گر بگیری جهان کران به کران
چند نازی که معتبر شده ام
بنخواهند مرد معتبران
از پی دفع مرگ و حفظ حیات
حیله ها ساختند حلیه گران
به هنر قصد مرگ دفع نشد
تا بمردند همچو بی هنران
بینم از بهر مال عاریتی
پدران اوفتاده در پسران
بی خطر نعمتی بود که رسد
پسران را ز مردن پدران
هر چه بر وی نشست نام فنا
بی خطر گشت نزد با خطران
مال و ملکی که بر گذر باشد
نکند عاقل اعتماد بر آن
گر همی ملک بی گذر طلبی
دل منه بر زمانه گذران
از پی این جهان بی سر و بن
چون همی سر فدا کنند سران
آخر از کارها خبر یابند
روزی این غافلان بی خبران
وقت مردن ضعیف دل گردند
این قوی گردنان بی جگران
کار و کردار ما همی شمرند
این رقیبان نیک و بد شمران
همه غمها سبک شود بر دل
گر ترازو بود به حشر گران
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۲
ز دشمنان کهن دوستان نوسازی
به دست دیو بود عقل را گرو کردن
ز مرده زنده شدن ممکن است و ممکن نیست
ز دشمنان کهن دوستان نو کردن
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۵
در جهان تا کریم و مکرم بود
از مدیحم تهی نبود دهان
دهن من تهی از آن مانده ست
کز کریمان تهی شده ست جهان
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۹۶
سه چیز است آنکه نزدیک خردمند
شود زان هرسه حاصل انس ایشان
یکی باده است و دیگر دفتر علم
سه دیگر صحبت یاران و خویشان
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۰
ای بسا کس که دینش ویران است
ور چه کرده است خانه آبادان
شادمانم از آنکه هست مرا
دین آباد و خانه ویران
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶
دلم به وقت جوانی امیر ظالم بود
به حق حق که اسیری ازآن امیری به
امیر ظالم را پادشاه عادل کرد
جمال پیری و آخر جمال پیری به
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۱
مرا از شریعت بود سرفرازی
تو دایم چراغ طبیعت فروزی
بسوزی اگر با شریعت نسازی
و گر با طبیعت بسازی بسوزی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۲
نادانی تو بر دوگونه بینم
ای آنکه تو نادان خاندانی
نادان تری از هر که هست نادان
و آنگاه ندانی که می ندانی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۴
رهنما از پی که بایستی
اگر این همرهان نبودندی
زیرکان راکه راست کردی کار
اگر این ابلهان نبودندی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵
چون تو را خوان و کاسه نبود
بیهده کوس مهتری چه زنی
بی مروت تورا منی نرسد
ای منی چند از این منی و منی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۶
ای چو ابر و بحر بر هر نیک و بد دستت سخی
هر سوالی کز سخاوت باشد آن را پاسخی
از سخای مجلس تو، وز عطای دست تو
آن همی خواهم که گرداند بخیلان راسخی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۷
گر تو را نسبت است و دانش نیست
نزد دانا کم از خسی باشی
هیچ نسبت ورای دانش نیست
دانش آموز تا کسی باشی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۸
کبر کم کن که کبر کردن هست
ناپسندیده عقلی و شرعی
تو زخاکی و او ندارد کبر
تبع اصل باش اگر فرعی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۹
زین مهتران عطا و سخا جستن
دانی که نیست مایه دانایی
زیرا که هست غایت نادانی
جستن ز چشم نرگس بینایی
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
گیرم که تو را نعمت صد پرویز است
بر آخور تو دویست چون شبدیز است
تیزی مکن ار چه دولت تو تیز است
کاین گردش روزگار شور انگیز است
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
از فعل بد دشمن و عهد بد دوست
هر روز که نو شود مرا رنجی نوست
جان را خللی نیست که تن زنده بدوست
تا مغز بود نخورد باید غم پوست