عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً مفسّران گفتند: سبب نزول این آیت آن بود که دوازده مرد از دین اسلام برگشتند و مرتدّ شدند، در جمله ایشان حارث بن سوید انصارى بود و طعمة بن ابیرق و عبد اللَّه بن انس بن خطل و غیرهم از مدینه بیرون شدند و بکفّار مکه پیوستند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً... اسلام اینجا شریعت مصطفى (ص) است.
و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیّة السّهلة السّمحة».
معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنّت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بىراه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامّة و لا یهودىٌّ و لا نصرانى ثمّ لم یؤمن بى الّا کان من اهل النّار.
و روى: «ما یسمع بى من هذه الامّة من یهودى او نصرانى یموت و لم یؤمن بالذى ارسلت به الّا کان من اهل النّار».
و قصّه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»
چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مىنگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالتاند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصّه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت اللَّه یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حقّ است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت اللَّه مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بىراهىاند، و آنچه تو میجویى دین خداى عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مىپاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسّه»
زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»
نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الّذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتّى اکرمه اللَّه عزّ و جلّ بالّذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امّة وحده»
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.
و حکم مرتدّ آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ دم امرئ مسلم الّا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»
این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. امّا کودک و دیوانه را ردّت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السّلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصّبى حتّى یبلغ، و عن النّائم حتّى یستیقظ، و عن المجنون حتّى یفیق»
و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتدّ حقّ خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتدّ یابنده.
و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتدّ توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الّا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فىء باشد بدرستترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. امّا چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الّا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردّت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرّد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه». و اگر طائفهاى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتدّ شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.
قوله: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ بعضى مفسّران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «وَ شَهِدُوا» اى و بعد ان شهدوا انّ محمدا حقّ.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ما بیّن فى التّوراة من نعته و صفته.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ همان است که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. اگر کسى گوید چونست که ربّ العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیّز است میان خیر و شرّ، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.
و عامّه اهل تکلیف از مؤمن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و مثله قوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ، أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. امّا ضرب دوّم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ، و قال تعالى: وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ، و قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، و قوله: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
هدایت سوّم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عزّ و جلّ، و ذلک فى قوله عزّ و جلّ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا. ربّ العالمین جلّ جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عزّ جلاله: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، و لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. انبیاء را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا قرآن را گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. بیرون ازین سه قسم آنست که اللَّه بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگاناند، و تا زندگى مىبود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.
و گفتهاند که: این هر سه آیت از کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ تا وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ منسوخاند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. امّا حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتدّ گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامهاى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصّه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.
قوله: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا گفت و اینجا نگفت وَ بَیَّنُوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردّت نبود. ازین جهت وَ بَیَّنُوا نگفت.
و گفتهاند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و در سورة البقرة گفت: وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؟ جواب آنست که: توّاب و غفور بمعنى، هر دو متقارباند، امّا «توّاب» خاصّتر است و غفور عامتر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعبتر بود و عظیمتر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخصّ بآن اولىتر بود. و گناه این مرتدّ کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائقتر و موافقتر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «توّاب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سیّد (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتدّ گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مىباشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حقّ وى. و ذلک فى قوله عزّ و جلّ: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
بعضى مفسّران گفتند: این آیت منسوخ است که ربّ العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى
قول النّبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه اللَّه عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها
و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو وَ أُولئِکَ واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضدّ یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفتهاند: لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ... الآیة.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متّقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب اللَّه بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما
روى انّ النّبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.
و دین اینجا دین حنیفى که مصطفى (ص) بآن اشاره کرده و گفته: «بعثت بالحنیفیّة السّهلة السّمحة».
معنى آیت آنست که: هر که بعد از بعثت محمد (ص) بجز شریعت وى شریعت جوید، و جز دین و سنّت وى دینى دیگر گیرد، و راهى دیگر رود آن از وى نپذیرند، و از راه حق بىراه است، و از جمله هالکان و دوزخیان است، که مصطفى (ص) گفت: «و الّذى نفسى بیده لا یسمع بى رجل من هذه الامّة و لا یهودىٌّ و لا نصرانى ثمّ لم یؤمن بى الّا کان من اهل النّار.
و روى: «ما یسمع بى من هذه الامّة من یهودى او نصرانى یموت و لم یؤمن بالذى ارسلت به الّا کان من اهل النّار».
و قصّه زید بن عمرو بن نفیل معروف است که بر مصطفى (ص) رسید پیش از بعثت وى، مصطفى (ص) وى را گفت: «ما لى ارى قومک قد شنفوا لک؟»
چه بودست که این قوم تو بنظر کراهیت بتو مىنگرند؟ گفت: از آنکه ایشان بضلالتاند، و من نه بر دین ایشانم. آن گه قصّه خویش بگفت که: بیرون شدم راه راست و دین حق طلب کردم، از دانشمندان و احبار یثرب بر رسیدم، ایشان را بر عبادت اللَّه یافتم. لکن بآن عبادت شرک داشتند. دانستم که نه دین حقّ است، برگشتم و از احبار خیبر بر رسیدم ایشان را هم چنان بر عبادت اللَّه مشرک یافتم. گفتم این نه آن دین است که من میجویم.
باحبار فدک رفتم ایشان را هم بر شرک دیدم. از احبار ایله بر رسیدم همان دیدم. پس حبرى از احبار شام گفت: این دین که تو میجویى کس را ندانیم که بر آنست مگر شیخى بجزیره. رفتم و از وى بر رسیدم، و قصه خود با وى بگفتم، و مقصود خویش عرضه کردم. شیخ گفت: آنها که تو دیدى همه بر ضلالت و بىراهىاند، و آنچه تو میجویى دین خداى عزّ و جلّ و راه راست آنست، و دین فریشتگان است، که اللَّه را بآن میپرستند، و هم در زمین خویش آن دین یابى. باز گردد و طلب کن که پیغامبرى بیرون آمد یا خواهد آمد، که خلق را بآن دین خواند. اگر وى را در یابى در پى او باش، و بوى ایمان آر. مصطفى (ص) آن گه که این قصّه از زید میشنید بر راحله بود. پس آن راحله فرو خوابانید و قصد طواف خانه کرد. زید گفت من هنوز ندانسته بودم که پیغمبرست، من نیز با وى طواف کردم. دو بت نهاده بودند که مشرکان در طواف خویش ایشان را مىپاسیدند، زید ایشان را بپاسید، مصطفى (ص) از آن نهى کرد، گفت: «لا تمسّه»
زید با خود اندیشه کرد که یک بار دیگر بپاسم تا چه گوید! رسول (ص) با وى نگرست گفت: «الم تنه»
نه ترا نهى کردند و از آن باز داشتند. آن گه زید گفت: فو الّذى هو اکرمه و انزل علیه الکتاب ما استلم صنما، حتّى اکرمه اللَّه عزّ و جلّ بالّذى اکرمه، و انزل علیه الکتاب». زید بن عمرو بن نفیل از دنیا بیرون شد و هنوز پیغام و وحى از آسمان بر رسول (ص) نیامده بود و دعوت نکرده. مصطفى (ص) زید را گفت: «یأتى یوم القیامة امّة وحده»
کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ؟ مجاهد گفت: این در شأن مردى آمد از بنى عمرو بن عوف که از دین بر گشت و با روم شد، کیش ترسایى گرفت.
و حکم مرتدّ آنست که مصطفى (ص) گفت: «لا یحلّ دم امرئ مسلم الّا باحدى ثلاث: رجل کفر بعد اسلامه، او زنى بعد احصانه، او قتل نفسا بغیر نفس.»
این خبر دلیل است که هر مرد که از دین اسلام برگردد کشتنى است، و زن را همین حکم است. امّا کودک و دیوانه را ردّت ایشان درست نباشد، لقوله علیه السّلام: رفع القلم عن ثلاثة، عن الصّبى حتّى یبلغ، و عن النّائم حتّى یستیقظ، و عن المجنون حتّى یفیق»
و مکره را هم چنین لقوله تعالى: إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.
و مست را دو طریق است چنان که در طلاق است. و قتل مرتدّ حقّ خدا است، و سیاست شرعى جز امام اعظم را نرسد که این سیاست کند، اگر آزاد باشد آن مرتدّ یابنده.
و شافعى را دو قول است که پیش از قتل از مرتدّ توبت خواهند یا نه؟ و درست آنست که از وى توبت خواهند. اگر در آن ساعت توبت کند، و الّا بکشند. و مال وى بعد از قضاء دیون و حقوق مسلمانان فىء باشد بدرستترین اقوال، و فرزندان وى را حکم بردگان و جزیت داران نیست. امّا چون بالغ شوند احکام و شرائط اسلام از ایشان در خواهند، اگر بآن درست آیند، و الّا ایشان را بکشند. و اگر دو مرد مسلمان بر ردّت کسى گواهى دهند و وى انکار کند، مجرّد انکار وى در حق وى اسلام نیست تا وى را تلقین شهادت نکنند و نگوید: «لا اله الّا اللَّه و محمّد رسول اللَّه». و اگر طائفهاى که ایشان را شوکت و منعت باشد مرتدّ شوند بر امام اعظم واجب است که بجنگ ایشان شود، یا ایشان را باسلام باز آرد یا از زمین بردارد.
قوله: کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ بعضى مفسّران گفتند: این در شأن جهودان آمد که پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان آورده بودند، و بعد مبعث بوى کافر شدند «وَ شَهِدُوا» اى و بعد ان شهدوا انّ محمدا حقّ.
وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ ما بیّن فى التّوراة من نعته و صفته.
وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ همان است که جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً. اگر کسى گوید چونست که ربّ العالمین اینجا هدایت از کافر نفى کرد، و جاى دیگر گفت وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ؟ جواب آنست که هدایت بر سه ضرب است: یکى عقل ممیّز است میان خیر و شرّ، و راست و دروغ، و راه بردن به بعضى مصالح کار خویش.
و عامّه اهل تکلیف از مؤمن و کافر و آشنا و بیگانه درین هدایت یکسانند. و هو المعنى بقوله تعالى: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ و مثله قوله: إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ. وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ، أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى این همه ازین هدایت است که گفتیم. و هم ازین بابست آنچه بعضى جانوران را داد بر سبیل تسخیر، و ذلک فى قوله تعالى: وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ. امّا ضرب دوّم از هدایت، تزکیت اعمال و احوال بندگان است، و توفیق خیرات در اکتساب طاعات، و ذلک فى قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ بِإِیمانِهِمْ، و قال تعالى: وَ هُدُوا إِلَى الطَّیِّبِ مِنَ الْقَوْلِ، و قوله: أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ، و قوله: وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا.
هدایت سوّم راه نمودن است بدار الخلد و مجاورت حق عزّ و جلّ، و ذلک فى قوله عزّ و جلّ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بالَهُمْ وَ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ عَرَّفَها لَهُمْ. و قوله تعالى: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا. ربّ العالمین جلّ جلاله این سه قسم هدایت خود را اثبات کرد و نسبت آن با خویشتن برد، و از مخلوق نفى کرد، چنان که گفت عزّ جلاله: إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ، و لَیْسَ عَلَیْکَ هُداهُمْ، وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ. قسمى دیگر است از اقسام هدایت که آن را دعا گویند. این یک قسم مصطفى (ص) را و جمله پیغامبران را اثبات کرد گفت: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. انبیاء را گفت: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا قرآن را گفت: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ. بیرون ازین سه قسم آنست که اللَّه بآن مستأثر است، کس را با وى در آن مشارکت نه، و او را در آن با کس مشاورت نه.
أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ مثل این آیت در سورة البقرة شرح آن رفت، و فرق آنست که: آنجا قطعى بلعنت حکم کرد، گفت: أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ، از بهر آنکه قومى را گفت که بر کافرى مردند و امید اسلام و صلاح دریشان نماند،و اینجا گفت: أُولئِکَ جَزاؤُهُمْ قطعى لعنت نکرد. گفت: جزاء ایشان لعنت است، یعنى که زندگاناند، و تا زندگى مىبود امید اسلام و صلاح در ایشان جاى است.
و گفتهاند که: این هر سه آیت از کَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ تا وَ لا هُمْ یُنْظَرُونَ منسوخاند، و ناسخ این آنست که بر عقب گفت: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا این آیت در شأن حارث بن سوید بن الصامت الانصارى آمد بر خصوص. امّا حکم آن بر عموم است تا بقیامت. این حارث بعد از آن که مرتدّ گشته بود پشیمان شد، باز آمد تا بنزدیکى مدینه رسید. نامهاى نبشت ببرادر خویش خلاس بن سوید که من پشیمان شدم و باز آمدم، از رسول خدا (ص) بپرس که مرا توبه هست یا نه؟ خلاس رفت و قصّه حارث با رسول (ص) بگفت. در حال جبرئیل آمد و آیت آورد: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا الخ حارث را ازین خبر کردند، بیامد و مسلمان شد، و حسن اسلامه.
قوله: إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا در قرآن هر جاى که ذکر توبت کرد بیشتر آنست که ذکر اصلاح قرین آن ساخت، از بهر آنکه حقیقت «توبت» دو چیز است: تصنیف اعتقاد و اصلاح اعمال. پس هر دو مجتمع باید، تا توبت درست آید. اگر کسى گوید: چون است که در سورة البقرة إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا گفت و اینجا نگفت وَ بَیَّنُوا؟ جواب آنست که: در سورة البقرة آیت در شأن احبار جهودان آمد که نعت و صفت محمد (ص) در تورات از عوام خویش پنهان کرده بودند و پوشیده داشته، و معظم گناه ایشان آن بود، پس تا اظهار آن نکردند و با مردم بیان آن روشن نگفتند توبت ایشان درست نبود. و آن معنى درین قوم که این آیت در شأن ایشان آمد نبود، و گناه ایشان جز ردّت نبود. ازین جهت وَ بَیَّنُوا نگفت.
و گفتهاند: چون هر دو آیت بیان توبت است، چه فرق را در آخر این آیت گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ و در سورة البقرة گفت: وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؟ جواب آنست که: توّاب و غفور بمعنى، هر دو متقارباند، امّا «توّاب» خاصّتر است و غفور عامتر و تمامتر، و گناه آن جهودان صعبتر بود و عظیمتر که هم ضلال خودشان بود و هم اضلال دیگران. پس اسم اخصّ بآن اولىتر بود. و گناه این مرتدّ کمتر بود که اضلال با وى نبود. پس نام غفور اینجا لائقتر و موافقتر. و در خبر است که مصطفى (ص) چون آمرزش خواستى این هر دو نام: هم «توّاب» و هم «غفور» فراهم گرفتى. ابن عمر گفت: میشمردم که اندر یک مجلس سیّد (ص) صد بار گفتى: رب اغفر لى و تب على انک انت التواب الغفور.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ این آیت در شأن اصحاب حارث بن سوید آمد که با حارث مرتدّ گشته بودند. پس که حارث باسلام باز آمد و توبت کرد، خبر اسلام حارث بایشان رسید، گفتند: ما نیز در مکه مىباشیم و چشم بر روز محمد (ص) نهیم، و بد افتاد جهان در حقّ وى. و ذلک فى قوله عزّ و جلّ: نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ، و هر گه که خواهیم باز گردیم که توبت ما بپذیرند، چنان که توبت حارث پذیرفتند. فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
بعضى مفسّران گفتند: این آیت منسوخ است که ربّ العالمین وعده داده است که توبه هر تائبى بپذیرند، تا آن گه که آفتاب از مغرب آید، و ذلک فى
قول النّبی (ص): ان بالمغرب بابا فتحه اللَّه عز و جل للتوبة یوم خلق السماوات و الارض، فلا یغلق حتى تطلع الشمس من مغربها
و قومى گفتند: آیت منسوخ نیست، و معنى آیت آنست که: لن تقبل توبتهم فى حال ضلالتهم. برین قول واو وَ أُولئِکَ واو حال است. میگوید: توبت ایشان در آن حال که گمراه باشند نپذیرند، که توبت و ضلالت ضدّ یکدیگرند، بهم جمع نیایند. و گفتهاند: لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ یعنى عند الموت و المعاینة، نحو قوله تعالى: وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ... الآیة.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ أَحَدِهِمْ مِلْءُ الْأَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدى بِهِ. این «واو» معنى عموم را درآورد. میگوید: اگر کسى چندان که یک روى زمین زر از آن او باشد و بقربت و طاعت خرج کرده باشد در دنیا، چون بر کفر میرد آن وى را هیچ بکار نیاید، و نپذیرند که آن انفاق از متّقیان پذیرند نه از کافران، و ذلک فی قوله تعالى: إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. و روا باشد که این بر آخرت حمل کنند، یعنى در قیامت آن کافر که بر کفر مرده باشد اگر بپرى روى زمین زر دارد و خواهد که تا خود را از عذاب اللَّه بآن باز خرد، وى را سود ندارد، و از وى نپذیرند. و فى ذلک ما
روى انّ النّبی (ص) قال: یجاء بالکافر یوم القیامة فیقال له أ رأیت لو کان لک ملأ الارض ذهبا لکنت مفتدیا به؟ فیقول نعم! فیقال لقد سئلت ما هو ایسر من ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجّت جبال الدّنیا حتّى کنّا نسمع دویّها، و سمعها الکفّار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النّبیّ (ص) ما من مؤمن موقن یقرءوها الّا سبّحت معه الجبال الّا أنّه لا یسمع».
امیر المؤمنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوههاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مؤمن نخواند این آیت مگر کهکوههاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بىعیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.
و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت پیوسته این آیت خوانند، و اوّل کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذرّیّتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که اللَّه تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احبّ منکم ان یسمع امان اللَّه عزّ و جلّ، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهّاد و عبّاد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول اللَّه حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و اللَّه تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ایّ آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانّه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرّة، و کان مؤمنا بى، أعتقته من النّار، و ادخلته الجنّة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانّه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهوّن علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنوّر له مدّ بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقّل میزانه، و اعطیه النّور التّام على الصّراط حتّى یدخل به الجنّة.
قال عیسى (ع): یا ربّ هذا لى خاصّة؟ قال: لک و لمن اتّبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمّته من بعدک. قال: فلمّا انقرض الحواریون و من اتّبعهم و جاء الآخرون فضلّوا، و اضلّوا، و بدّلوا، و استبدلوا بالدّین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث اللَّه عزّ و جلّ النّبیّ محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف ربّ العزّة بعزّته لا یسمّى مؤمن على شىء الّا بارکت علیه، و لا یقرءوها مؤمن الّا قالت الجنّة: لبّیک! و سعدیک! اللّهم ادخل عبدک هذا فىّ ببسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و اذا دعت الجنّة لعبد فقد استوجب له دخولها.
قال (ص): و انّ امّتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم فتثقّل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امّة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأنّ مبتدأ کلامهم، بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة... این سوره در مدنیّات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.
و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النّساء فکأنّما تصدّق على کلّ من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محرّرا، و برىء من الشّرک، و کان فى مشیئة اللَّه من الّذین یتجاوز.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اىّ اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟
اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.
گفتهاند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟
فقال (ص): «کلّ تقىّ، الا انّ اولیائى منکم المتّقون، و لا فضل لأحدکم على احد الّا بالتّقوى».
و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، و بمعنى توبت، چنان که گفت: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، و بمعنى حذر، چنان که گفت: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ.
آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، یعنى آدم، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها یعنى حوا. مفسّران گفتند: ربّ العزّة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزّة: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوّا یعنى خلقت من شىء حىّ»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنّها من المرء خلقت»، و صحّ فى الخبر أنّ النّبیّ (ص) قال: لمّا خلق اللَّه عزّ و جلّ آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.
وَ بَثَّ اى اظهر و نشر و فرّق، وَ خَلَقَ مِنْها اى من آدم و حوا رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امّة. گفتهاند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیشاند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزّمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیّم بود. بَثَّ در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.
باقى قرّاء تسّائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زباناند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموساند.
وَ الْأَرْحامَ بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم اللَّه، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک باللَّه و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جارّ قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کردهاند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال اللَّه تعالى: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. باقى قراء وَ الْأَرْحامَ بنصب خوانند، عطفا على اسم اللَّه تعالى، یعنى فاتّقوا اللَّه فلا تعصوه، و اتّقوا الأرحام فلا تقطعوها.
و معنى الآیة: اتّقوا اللَّه الّذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک باللَّه، انشدک باللَّه. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سؤالها که از یکدیگر مىکنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مىکنید، بوى و بنام وى مىکنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مىگوئید. اسألک باللَّه، انشدک باللَّه.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به اللَّه پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عمّ که قیّم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمىداد.
هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عمّ وى گفت «اطعنا اللَّه و اطعنا الرّسول، نعوذ باللَّه من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.
گفتند: یا رسول اللَّه ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این خطاب با قیّمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیّمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عزّ و علا: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ و لا سحر مع السجود، و لکن سمّوا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ الآیة خبیث و طیّب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. و معنى تبدّل آنست که قیّم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردىتر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ اى مع اموالکم.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و اللَّه جلّ جلاله مستقبل را میگوید: وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیّمان بپاى میگردند، از آن قیّم بود که یتیمهاى را دید با مال بىجمال، مال وى را مىخواست که او را بزنى کند، و مىترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مىکرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا أَنْ یَخافا، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما. فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ این همه بمعنى علم است.
آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، امّا قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرّج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ، اما کار زنان سستتر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمىداشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیماناند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیّم است، زنان را نیز حاجت بقیّم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مىنگه باید داشت. چنان که آنجا مىترسید و تحرّج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرّج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که ربّ العالمین گفت: فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ.
امروز اجماع امّت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.
کنند، و بیش از چهار نه. امّا خاصّة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بىمهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحهاى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بىانقضاء عدّت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.
ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیکتر بود با آنکه گران مؤنث نبید، و منه
قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»
یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مؤنت مردانند، یقال عال الرّجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.
و فى الخبر کلکم عیال اللَّه، و أحبکم الى اللَّه احبکم الى عیاله.
آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه هشت آزاد زن در حبالت و نکاح مناند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیّه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده اللَّه است، و عطاء وىمر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیدهتر و نیکوتر.
مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلّهن مؤنة»
و مستحبّ آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انّها قالت: کان صداق رسول اللَّه لازواجه اثنتى عشرة اوقیّة و نشأ تدرون ما النشء؟ نصف اوقیّة.
و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مىخواست که او را زن کند، گفت: یا رسول اللَّه من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول اللَّه او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمهاى خود برگیرم، و نیمهاى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شىء؟
با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوّجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلّم را بمزد گرفتن رواست.
و آنجا که گفت: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. امّا اگر در عقد نکاح کاوین مسمّى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.
و روى عن النّبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یؤدّیه لقى اللَّه عزّ و جلّ سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفّیها ذلک، لقى اللَّه عزّ و جلّ زانیا.
و قال (ص): احقّ الشّروط أن یوفّى به ما استحللتم به الفروج.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهنّ لکم عن شىء من الصّداق فوهبن لکم، فَکُلُوهُ اى فخذوه و اقبلوه هَنِیئاً لا اثم فیه، مَرِیئاً لا داء فیه هنیئا فى الدّنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یؤاخذکم اللَّه به. هنىء و مرىء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرىء تابع هنىء است، مرىء نگویند مگر با هنىء، و هنىء گویند بى مرىء یقال: هنّأت الطّعام اهنّئه، و هنأنى الطّعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیّة، و الهانىء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النّصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.
و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السّماء، فیجمع اللَّه له الهنیء و المرىء و الشّفاء و الماء المبارک.
و گفتهاند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مىگوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هَنِیئاً مَرِیئاً گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلّف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخىّ دواء و طعام البخیل داء».
قوله تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزنداناند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مؤنت ایشان بپاى میدارید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ایشان را سخن پسندیده مىگویید، یعنى که ببرّ وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انّما خلقت النّار للسّفهاء، یقولها ثلاثا، الا و انّ السّفهاء النّساء الّا امرأة اطاعت قیّمها.
و روى: الّا صاحبة القسط و السّراج. القسط الاناء، معناه: الّا المرأة الّتى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السّراج توضّئه.
و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.
رسول خدا گفت: اللَّه تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مؤمنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.
قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهاناند که بر مال ایشان قیّم گماشتهاند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى من جنس الآدمیّین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیّمان و مربّیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مىتوانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفتهاند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأنّ القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنّها تقوم مقام الشیء، و تقول «قوّمت الشّىء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه
قوله (ص): «من ولّى یتیما و له مال فلیتّجر له بماله، و لا یترکه حتّى تأکله الصّدقة».
«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.
روى عن على بن ابى طالب (ع) قال: «لمّا نزلت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ضجّت جبال الدّنیا حتّى کنّا نسمع دویّها، و سمعها الکفّار ایضا فقالوا سحر محمد الجبال، فقال النّبیّ (ص) ما من مؤمن موقن یقرءوها الّا سبّحت معه الجبال الّا أنّه لا یسمع».
امیر المؤمنین على (ع) گفت: چون آیت تسمیت فرو آمد، کوههاى همه عالم آواز برآوردند بتسبیح، چنان که آواز آن بگوش ما میرسید، و کافران نیز بشنیدند، گفتند: جادویى محمد بغایتى رسید که در کوه نیز اثر کرد، مصطفى (ص) گفت: هیچ مؤمن نخواند این آیت مگر کهکوههاى عالم با وى بتسبیح درآید، و خداى را بپاکى و بىعیبى بستاید و ثنا گوید، لکن او نشنود.
و در آثار بیارند که اهل هفت آسمان و کرّوبیان و مقرّبان درگاه عزّت پیوسته این آیت خوانند، و اوّل کسى که در زمین بوى فرو آمد آدم (ع) بود، فقال آدم: قد أمن ذرّیّتى العذاب ما داموا على قراءتها، پس از آدم (ع) بآسمان باز بردند تا بروزگار ابراهیم خلیل (ع)، آن گه بخلیل فرو آمد، و ببرکت آن آتش نمرود بر خلیل خوش گشت، و بر دشمن خویش ظفر یافت. پس بآسمان باز بردند و به موسى کلیم فرو آمد در آن صحف که اللَّه تعالى بوى داد، و موسى (ع) به برکت این آیت فرعون و هامان و لشکر وى را مقهور کرد، و نصرت و ظفر دید، و کار وى راست شد، پس از موسى (ع) با آسمان بردند تا به سلیمان پیغامبر (ع) فرو آمد، و ملوک زمین منقاد سلیمان شدند، و سر بر خط وى نهادند. و رب العالمین فرمود سلیمان را که در اسباط بنى اسرائیل این ندا کن: الا من احبّ منکم ان یسمع امان اللَّه عزّ و جلّ، فلیحضر الى سلیمان فى محراب داود. کس از ایشان بنماند از احبار و زهّاد و عبّاد و عامه ایشان که نه همه حاضر شدند، و سلیمان (ع) بمنبر ابراهیم (ع) بر شد، و این آیت امان بر ایشان خواند یعنى بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. ایشان همه بشنیدند، و شادى کردند، و طرب نمودند، و باتفاق گفتند: «نشهد أنک لرسول اللَّه حقا حقا». پس از سلیمان (ع) بآسمان بردند تا به مسیح (ع) فرو آمد، عیسى بن مریم (ع). و اللَّه تعالى منت بر وى نهاد و گفت: یا ابن العذرا أ تدرى ایّ آیة انزلت علیک؟ انزلت علیک آیة الامان، و هى قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ. فاکثر من تلاوتها عند قیامک و قعودک و مضجعک و مجیئک و ذهابک و صعودک و هبوطک، فانّه، من وافى یوم القیامة، و فى صحیفته منها ثمانى مائة مرّة، و کان مؤمنا بى، أعتقته من النّار، و ادخلته الجنّة، فلتکن فى افتتاح قراءتک و صلوتک، فانّه من جعلها فى افتتاح قراءته و صلوته، اذا مات على ذلک لم یرعه منکر و نکیر، و اهوّن علیه سکرات الموت و ضغطة القبر، و کان رحمتى علیه، و افسح له فى قبره، و أنوّر له مدّ بصره، و أخرجه من قبره ابیض الجسم و انور الوجه، و احاسبه حسابا یسیرا، و أثقّل میزانه، و اعطیه النّور التّام على الصّراط حتّى یدخل به الجنّة.
قال عیسى (ع): یا ربّ هذا لى خاصّة؟ قال: لک و لمن اتّبعک و قال بقولک، و هو لأحمد و أمّته من بعدک. قال: فلمّا انقرض الحواریون و من اتّبعهم و جاء الآخرون فضلّوا، و اضلّوا، و بدّلوا، و استبدلوا بالدّین دینا، رفعت عندها آیة الأمان من صدور النصارى، و بقیت فى صدور مسلمى اهل الانجیل مثل بحیرا و أمثاله حتى بعث اللَّه عزّ و جلّ النّبیّ محمدا (ص)، فأنزلت علیه، و کان نزولها علیه فتحا کبیرا عظیما. قال: و حلف ربّ العزّة بعزّته لا یسمّى مؤمن على شىء الّا بارکت علیه، و لا یقرءوها مؤمن الّا قالت الجنّة: لبّیک! و سعدیک! اللّهم ادخل عبدک هذا فىّ ببسم اللَّه الرّحمن الرّحیم، و اذا دعت الجنّة لعبد فقد استوجب له دخولها.
قال (ص): و انّ امّتى یأتون یوم القیامة و هم یقولون: بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم فتثقّل حسناتهم فى المیزان، فتقول الأمم ما ارجح موازین امّة محمد (ص)؟! فیقول الأنبیاء لهم: لأنّ مبتدأ کلامهم، بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم.
یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الآیة... این سوره در مدنیّات شمرند که همه به مدینه فرو آمد در ابتداء هجرت مصطفى (ص)، و بعدد کوفیان صد و هفتاد و شش آیت است، و سه هزار و هفتصد و چهل و پنج کلمت، و شانزده هزار و سى حرف.
و در فضیلت این سورة مصطفى (ص) گفت: من قرأ سورة النّساء فکأنّما تصدّق على کلّ من ورث میراثا، و أعطى من الأجر کمن اشترى محرّرا، و برىء من الشّرک، و کان فى مشیئة اللَّه من الّذین یتجاوز.
قوله: یا أَیُّهَا النَّاسُ اىّ اسمى منفرد است میان دو تنبیه، و تکرار تنبیه بر سبیل تأکید است، و تحقیق موعظت. معنى آنست که هان بیدار باشید تا گویم، هان نیوشید پند که میدهم، بپذیرید حکم که میکنم. خداوندا حکم چیست؟
اتَّقُوا رَبَّکُمُ بپرهیزید از خشم خدا بطاعت دارى، و فرمان بردارى وى.
گفتهاند: تقوى سه قسم است: اول از شرک پرهیز کردن، و این تقوى عام است. پس، از معصیت پرهیز کردن، و این تقوى خاص است. پس، از شبهت پرهیز کردن، و این تقوى خاص الخاص است. و مصطفى (ص) را پرسیدند که آل محمد کیست؟
فقال (ص): «کلّ تقىّ، الا انّ اولیائى منکم المتّقون، و لا فضل لأحدکم على احد الّا بالتّقوى».
و در قرآن تقوى است بمعنى توحید، چنان که گفت خداى: وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوى، و بمعنى طاعت، چنان که گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، و بمعنى توبت، چنان که گفت: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا، و بمعنى اخلاص، چنان که گفت: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ و أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى، و بمعنى حذر، چنان که گفت: وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِی أُعِدَّتْ لِلْکافِرِینَ.
آن گه بخلق خویش بر خود دلالت کرد و گفت: الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، یعنى آدم، وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها یعنى حوا. مفسّران گفتند: ربّ العزّة آدم (ع) را بیافرید، و آدم خواب بر وى افکند، و از یک استخوان پهلوى وى از جانب چپ حوا را بیافرید، و آدم را از آن هیچ رنج نرسید، که اگر رنج رسیدى بر وى مهربان نبودى، و آن مواصلت و مودّت میان ایشان نپیوستى. و قد قال رب العزّة: وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، پس چون آدم از خواب بیدار گشت، او را گفتند: این کیست اى آدم؟ جواب داد که: «هذه حوّا یعنى خلقت من شىء حىّ»، گفتند: نام جنس او چیست؟ گفت: «المرأة، لأنّها من المرء خلقت»، و صحّ فى الخبر أنّ النّبیّ (ص) قال: لمّا خلق اللَّه عزّ و جلّ آدم انتزع ضلعا من اضلاعه فخلق منه حوا.
وَ بَثَّ اى اظهر و نشر و فرّق، وَ خَلَقَ مِنْها اى من آدم و حوا رِجالًا کَثِیراً وَ نِساءً یقول خلقا کثیرا من رجال و نساء، یقال الف امّة. گفتهاند درین آیت تقدیم و تأخیر است یعنى رجالا و نساء کثیرا، که زنان در جهان از مردان بیشاند، و در خبر است از مصطفى (ص) که در آخر الزّمان زنان چندان باشند که پنجاه زن را یک قیّم بود. بَثَّ در کثرت گویند چیز فراوان را، یقال بثثتک حدیثى، و ابثثتک.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ مخفف و ممدود قراءت کوفى است، اصل ان تتسائلون، تاء دوم را حذف کردند زیرا که اجتماع دو حرف متقارب گران داشتند.
باقى قرّاء تسّائلون خوانند بتشدید سین. و مراد هم تتسائلون است، لکن آن تا که کوفیان حذف کردند اینان در سین مدغم کردند، و ادغام تا در سین نیکو است، زیرا که هر دو از حروف طرف زباناند، و اصول ثنایا، و هر دو مهموساند.
وَ الْأَرْحامَ بخفض میم قراءت حمزه است، معطوف بر ضمیر اسم اللَّه، و آن چنانست که عرب گوید: اسألک باللَّه و الرحم، و عطف بر مضمر مجرد و بى اعادت جارّ قومى از نحاة کوفه روا داشتند. و برین معنى بیتها انشاد کردهاند، و بدان استشهاد نموده، و این متداول است میان ایشان، لکن از جهت قیاس ضعفى دارد، زیرا که عرب نگوید مررت به وزید، بى اعادت جار، لکن گوید مررت به و برید، مع اعادة الجار، قال اللَّه تعالى: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ. باقى قراء وَ الْأَرْحامَ بنصب خوانند، عطفا على اسم اللَّه تعالى، یعنى فاتّقوا اللَّه فلا تعصوه، و اتّقوا الأرحام فلا تقطعوها.
و معنى الآیة: اتّقوا اللَّه الّذى تتسائلون فیما بینکم حوائجکم و حقوقکم به، فیقول بعضکم لبعض: اسئلک باللَّه، انشدک باللَّه. میگوید: بپرهیزید از خشم آن خداى که شما بندگانید، سؤالها که از یکدیگر مىکنید، و حقهاى یکدیگر که میگزارید، و حاجتها که راست مىکنید، بوى و بنام وى مىکنید، که یکدیگر را بوقت حاجت مىگوئید. اسألک باللَّه، انشدک باللَّه.
إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیْکُمْ رَقِیباً اى حفیظا لأعمالکم، یسألکم عنها فیما امرکم به، و نهاکم عنه. در قرآن هر جا که کان است به اللَّه پیوسته، معنى آنست که لم یزل، همیشه چنان بود که هست.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این در شأن مردى از بنى غطفان آمد که مالى بسیار بنزدیک وى بود از آن برادرزاده وى که یتیم بود، چون آن یتیم بالغ شد مال خویش طلب کرد، این عمّ که قیّم وى بود منع کرد، و آن مال بوى باز نمىداد.
هر دو رفتند بترافع بحضرت مصطفى (ص) تا ایشان را حکم کند. ربّ العزّة در شأن ایشان این آیت فرستاد. رسول خدا (ص) بر ایشان خواند. آن عمّ وى گفت «اطعنا اللَّه و اطعنا الرّسول، نعوذ باللَّه من الحوب الکبیر»، و آن مال بتمامى بوى باز داد. آن جوان چون مال بوى باز رسید دست در نهاد، و نهمار در راه خدا هزینه کرد. رسول خدا گفت: ثبت الاجر و بقى الوزر.
گفتند: یا رسول اللَّه ثبوت اجر شناختیم، بقاء وزر چه معنى دارد؟ رسول خدا (ص) گفت: ثبت الأجر للغلام، و بقى الوزر على والده.
وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ این خطاب با قیّمان یتیمان است، میگوید: مالهاى یتیمان فرا ایشان دهید، ایشان را یتیمان خواند آن روز که مال بایشان میدهند، و ایشان آن روز یتیم نبودند، که بعد از بلوغ یتیم نیست، اما از آن وجه راند که: مال در دست قیّمان بروز یتیمى افتاد. این همچنانست که گفت عزّ و علا: فَأُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ و لا سحر مع السجود، و لکن سمّوا بما کانوا علیه قبل السجود، کذلک هاهنا.وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ الآیة خبیث و طیّب اینجا حرام و حلالست، چنان که جایى دیگر گفت: قُلْ لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. و معنى تبدّل آنست که قیّم یتیم اگر در مال یتیم چیزى نیکو دیدى از زر و سیم و جامه و چهارپاى، آن را برگرفتى، و بجاى آن بدلى نهادى که از آن کمتر بودى، و ردىتر. رب العالمین ایشان را از آن نهى کرد، گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ. وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ اى مع اموالکم.
إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً این کان وقوع راست در حال، و عرب کان گویند ماضى را، و کان گویند حال را، و کان گویند مستقبل را، و اللَّه جلّ جلاله مستقبل را میگوید: وَ کانَ یَوْماً عَلَى الْکافِرِینَ عَسِیراً. حوب بضم حا اسم است، و حب بفتح، مصدر، حاب یحوب حوبا. و یقال هذا الامر حوب و حوبة و حاب.
وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى الآیة معنى آیت آنست که در زمان اول یتیمان را قیّمان بپاى میگردند، از آن قیّم بود که یتیمهاى را دید با مال بىجمال، مال وى را مىخواست که او را بزنى کند، و مىترسید که وى را بزنى نگاه نتواند داشت از زشتى صورت وى، و در مال وى رغبت مىکرد. این آیت آمد، یعنى که اگر میترسید که با آن یتیمه بداد نتوانید زیست یتیمه را گذارید، و مال وى با وى سپارید، در وقت بلوغ و ایناس رشد، و روید و زن خواهید، خواهید یکى، خواهید دو، خواهید سه، خواهید چهار، کار بر شما فراخ است. آن یتیمه را و مال وى را آزاد دارید. و برین معنى «خفتم» بمعنى «علمتم» است، خوف و خشیت بمعنى علم رواست، چنان که جاى دیگر گفت: إِلَّا أَنْ یَخافا، فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا یُقِیما. فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما، إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ این همه بمعنى علم است.
آن گه حقّ زنان و داد ایشان را فرا پیوست، گفت: فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا این خوف ایدر حقیقى است. میگوید اگر ترسى آید که میان ایشان راستى و داد نتوانید که کنید، «فواحدة» یک آزاد زن بزنى کنید، أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ یا آنچه بملک ید فرادست آید، از کنیزکان و بردگان. عرب مملوک را ملک ید خوانند.
آن گه نیکو سخنى را آن ید، یمین کردند، امّا قول ابن عباس و سعید جبیر و قتاده و ربیع و ضحاک و سدى در معنى آیت آنست که: در عهد اول از مال یتیمان پرهیز نکردند و تحرّج مینمودند، و کار آن سخت فرا گرفتند بحکم این آیت که: وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ، اما کار زنان سستتر فرا دست گرفتند. از ایشان بسیار بزنى میکردند، و آن گه عدل در آن نگه نمىداشتند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، یعنى که: این زنان در ضعف و عجز همچون یتیماناند، و چنان که یتیمان را حاجت بقیّم است، زنان را نیز حاجت بقیّم است، و چنان که در یتیمان عدل و راستى نگه باید داشت، در زنان هم مىنگه باید داشت. چنان که آنجا مىترسید و تحرّج میکنید اینجا نیز بترسید و تحرّج کنید، چندان بزنى خواهید که در میان ایشان عدل نگهدارید، دو خواهید یا سه یا چهار، و بر چهار میفزائید. و اگر ترسید که میان این عدد عدل و راستى نگه نتوانید داشت، پس بر یکى اقتصار کنید، یک آزاد زن بزنى کنید، و اگر حق آن یک زن آزاد هم نگه نتوانید داشت پس آزاد زنان را گذارید، و بردگان را گیرید، اگر توانید و یابید، تا شما را خدمت میکنند، و بایشان استمتاع میگیرید، اینست که ربّ العالمین گفت: فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ.
امروز اجماع امّت آنست که: آزاد زنان از یکى تا چهار روا است که بزنى.
کنند، و بیش از چهار نه. امّا خاصّة رسول خدا (ص) بود بیش از چهار خواستن، هم چنان که وى زن خواستى بى ولى و بى شهود و بىمهر، بلفظ نکاح، یا بلفظ هبت چنان که خواستى، و اگر در منکوحهاى رغبت نمودى، بر شوهر آن زن بودى که وى را طلاق دادى، تا رسول خدا بخواستى، پس بىانقضاء عدّت او را خواستى، و هر زن که صحبت رسول کراهیت داشتى، بر رسول واجب بودى که وى را طلاق دادى. این همه خصائص رسول خدا بود در نکاح، و کس را با وى در آن خصائص مشارکت نیست.
قوله: مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ پارسى آنست که دوان دوان، و سه ان سه ان، و چهاران چهاران، و عرب ثناى گویند تا بعشار، و این لغت تمیم است و آنچه تنوین در آن نیست دو علامت راست: یکى آنکه نکرت است و الف و لام در آن نه، دیگر آنکه معدولست از جهت خویش که اصل آن اثنین است و ثلاثة و اربعة.
ذلِکَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا لا تعولوا را دو معنى است: یکى لا تجوروا، معنى «عول» زیادتست، و مسأله عول در سهام فرائض از آنست، و دیگر معنى لا تمونوا است. میگوید اگر یک زن بر زنى کنید نزدیکتر بود با آنکه گران مؤنث نبید، و منه
قوله (ص): «ابدأ بمن تعول»
یعنى بمن تمون، و نام عیال ازین است از بهر آنکه عیال مؤنت مردانند، یقال عال الرّجل و اعال، و فلان معیل یعنى ذو عیال و در اصل «عیال» نام است آن کسى را که داشت وى را کس نبود بپاى.
و فى الخبر کلکم عیال اللَّه، و أحبکم الى اللَّه احبکم الى عیاله.
آن روز که این آیت فرو آمد قیس حارث بر مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه هشت آزاد زن در حبالت و نکاح مناند چه فرمایى؟ رسول خدا (ص) گفت: از ایشان چهار با خود میدار و باقى دست از ایشان بدار. قیس بخانه باز شد هر آنچه نازاینده بود او را گفت: «ادبرى»، و او را گسیل کرد و آنچه زاینده بود او را گفت: «اقبلى»، و با خود میداشت.
وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً صدقه و صداق کاوین است، و نحلة و نحل عطیّه است، و معنى هر دو لفظ بهم بگفتن آنست که این کاوین بخشیده اللَّه است، و عطاء وىمر این زنان را، یقال نحلتک کذا، فهو لک نحل و نحلة، اذا ضممت النون اسقطت الهاء. و کاوین زنان هر چند سبکتر و کمتر، آن در شرع پسندیدهتر و نیکوتر.
مصطفى (ص) گفت: «اعظم النساء برکة اقلّهن مؤنة»
و مستحبّ آنست که کاوین به پانصد درم سپید زیادت نکنند، که کاوین زنان مصطفى (ص) چنین بود. روى عن عائشة انّها قالت: کان صداق رسول اللَّه لازواجه اثنتى عشرة اوقیّة و نشأ تدرون ما النشء؟ نصف اوقیّة.
و در خبر است که زنى بر مصطفى (ص) آمد، و خود را بر وى عرض کرد، و مىخواست که او را زن کند، گفت: یا رسول اللَّه من تن خویش بتو دادم، و در حکم تو کردم، و راى تو در خود پسندیدم. رسول (ص) در وى رغبت نکرد. مردى آنجا حاضر بود، گفت: یا رسول اللَّه او را بزنى بمن ده. رسول (ص) گفت: هیچ چیز هست ترا که بکاوین وى کنى؟ گفت: نه! گفت: و لا خاتم من حدید؟ و نه انگشترى از آهن؟ گفت: نه انگشترى از آهن، لکن این برد که دارم بدو نیم کنم. نیمهاى خود برگیرم، و نیمهاى بکاوین بوى دهم. رسول (ص) گفت: هل معک من القرآن شىء؟
با تو از قرآن چیزى هست؟ یعنى از آن هیچ میدانى؟ گفت: نعم، آرى دانم. رسول (ص) گفت: زوّجتکها بما معک من القرآن، او را بزنى بتو دادم، بآنچه از قرآن میدانى، یعنى که تا او را درآموزى. رسول خدا کاوین وى تعلیم قرآن کرد. این خبر دلیل است که کاوین اگر چه اندک بود در عقد نکاح رواست، که اگر روا نبودى رسول نگفتى: «و لا خاتم من حدید». و نیز دلیل است که بر تعلیم قرآن مزد ستدن و معلّم را بمزد گرفتن رواست.
و آنجا که گفت: وَ آتَیْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً دلیل است که اگر کاوین بسیار بود هم رواست. امّا اگر در عقد نکاح کاوین مسمّى نکند عقد درست باشد، اما بدخول، مهر المثل واجب شود، و اعتبار مهر المثل، بزنان عصبات است نه بمادر خویش.
و روى عن النّبی (ص) قال: من أدان دینا و هو مجمع ان لا یؤدّیه لقى اللَّه عزّ و جلّ سارقا، و من اصدق امرأة صداقا و هو مجمع ان لا یوفّیها ذلک، لقى اللَّه عزّ و جلّ زانیا.
و قال (ص): احقّ الشّروط أن یوفّى به ما استحللتم به الفروج.
«فَإِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً» نفس اینجا دلست، و نفسا منصوبست بر قطع، و معناه: ان طابت نفوسهنّ لکم عن شىء من الصّداق فوهبن لکم، فَکُلُوهُ اى فخذوه و اقبلوه هَنِیئاً لا اثم فیه، مَرِیئاً لا داء فیه هنیئا فى الدّنیا لا یقضى به علیکم سلطان مریئا فى الآخرة لا یؤاخذکم اللَّه به. هنىء و مرىء دو نام است طعامى را که منهضم بود، عاقبت آن پسندیده بى غایلة، و مرىء تابع هنىء است، مرىء نگویند مگر با هنىء، و هنىء گویند بى مرىء یقال: هنّأت الطّعام اهنّئه، و هنأنى الطّعام یهنأنى، و یهنئنى هناء، و هنأنى، و مرأنى یمرأنى. و الهنأ ایضا العطیّة، و الهانىء المعطى، هنأته اهنأه، و اهنئه هنأ اى اعطیته، و هنأت البعیر اهنأه و اهنئه هنأ اذا مسحته بالهناء، و هو ضرب من القطران، و الهنأ النّصرة، هنأته اى نصرته، و استهنأته اى استنصرته.
و قال على بن ابى طالب (ع): اذا اشتکى احدکم شیئا فلیسأل امرأته ثلاثة دراهم من صداقها. و یشتر به عسلا، و لیشربه بماء السّماء، فیجمع اللَّه له الهنیء و المرىء و الشّفاء و الماء المبارک.
و گفتهاند که: این آیت دلیلست که طعام جوانمردان و سخاوتیان گوارنده و سودمند بود، و خورنده را نوش، که مىگوید ایشان چون طعام نهند بخوشدلى و طیب نفس نهند، پس خورنده را هَنِیئاً مَرِیئاً گفت و طعام بخیلان بخلاف این بود، ناگوار و ناسازگار، که ایشان آنچه دهند بتکلّف دهند، نه بطیب نفس، پس آن درد باشد نه درمان. مصطفى (ص) از اینجا گفت: «طعام السخىّ دواء و طعام البخیل داء».
قوله تعالى: وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الآیة... ابن عباس گفت: سفیهان اینجا زنان و فرزنداناند. میگوید مال خود که صلاح دنیا و قوام کار و معیشت شما در آن است فردا دست زنان و فرزندان منهید که آن گه زیر دست و محتاج ایشان شوید، بلکه خود میدارید و برایشان نفقه میکنید، و کسوت و رزق و مؤنت ایشان بپاى میدارید.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً ایشان را سخن پسندیده مىگویید، یعنى که ببرّ وصلت ایشان را وعده نیکو میدهید، که: ما پس ازین با شما نیکویى کنیم، و عطا دهیم، و نوازیم. و دلیل بر آنکه سفها زنان باشند خبر مصطفى (ص) است، قال: الا انّما خلقت النّار للسّفهاء، یقولها ثلاثا، الا و انّ السّفهاء النّساء الّا امرأة اطاعت قیّمها.
و روى: الّا صاحبة القسط و السّراج. القسط الاناء، معناه: الّا المرأة الّتى تقوم على رأس زوجها، بالاناء من الماء، و السّراج توضّئه.
و انس مالک گفت: زنى پیش مصطفى (ص) آمد، گفت: یا رسول اللَّه مادر و پدرم فداى تو باد، یک بار خیرى بگوى مر این زنان را که ایشان را سفها نام کردى.
رسول خدا گفت: اللَّه تعالى شما را سفها خواند در کتاب خویش. آن زن گفت: ما را ناقصات خواندى، رسول گفت: نقصان شما آن بس که در هر ماهى پنج روز کم یا بیش نماز نکنید. آن گه رسول (ص) دل خوشى ایشان را گفت: شما را از نواخت و کرامت حق آن نه بس است که چون بفرزند بارور شید، مزد شما همچون مزد غازى بود در راه حق، و چون بار فرو نهید ثواب شما چندان بود که ثواب شهیدان، و چون کودک را شیر دهید هم چنان بود که از فرزندان اسماعیل گردنى آزاد کنید. آن گه گفت: این ثواب عظیم مر آن زنان راست که مؤمنات باشند با شکستگى و فروتنى و تواضع، و در بلاها و رنجها شکیبا، و شوهران را سپاس دارنده و خدمت کننده.
قومى گفتند: سفها درین آیت یتیمان و معتوهاناند که بر مال ایشان قیّم گماشتهاند، و آنچه اضافت مال با اولیاء کرد با آنکه مال آن سفها است دو معنى را کرد: یکى آنکه جنس مال اضافت با ایشان کرد، و جنس مال آن همه آدمیان است که قوام ایشان بدانست، و معیشت ایشان در آنست، هم چنان که جاى دیگر گفت: لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ اى من جنس الآدمیّین. دیگر معنى آنست که: اولیاء قیّمان و مربّیان سفهاءاند، و اموال سفهاء از روى ظاهر در دست و تصرف ایشانست که اولیاءاند، ازین جهت اضافت آن با ایشان کرد. جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً این یا بدل واو است یعنى «قواما» میگوید: آن مال که قوام شماست، یعنى که بآن بپائید، و بآن مىتوانید بودن. مدنى و شامى «قیما» خوانند بى الف، و قیم و قیام اینجا بمعنى هر دو یکى است. و گفتهاند: «قیم» جمع قیمتست، و بدین معنى یا هم بدل واوست، لأنّ القیمة اصلها الواو، یقال لها القیمة لأنّها تقوم مقام الشیء، و تقول «قوّمت الشّىء تقویما». و حکى ابو الحسن الاخفش فیه قوما بالواو على الاصل، و معنى آنست که آن مال که خداى شما را آن، قیمتهاى همه چیز کرد، و بجاى ایستید همه چیز را.
وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها میگوید: یتیمان را و معتوهان را روزى میدهید در آن اموال، «فیها» گفت نه «منها»، اشارت است فرا تجارت در مال سفها، تا مایه بجاى ماند، اگر منها بودى مال زود بتلف آمدى. و یقرب منه
قوله (ص): «من ولّى یتیما و له مال فلیتّجر له بماله، و لا یترکه حتّى تأکله الصّدقة».
«و اکسوهم» جدا یاد کرد از بهر آنکه بیشتر رزق در مأکول و معتلف گویند.
وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً میگوید: ایشان را سخن خوش گوئید، یعنى که چون مال خویش باز خواهند بیش از ایناس رشد، ایشان را سخن خوش گوئید، گوئید: مال شما است آرى تا هنگام آید، «معروفا» اى مستحسنا محمودا.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۶ - النوبة الثانیة
قوله تعالى و تقدس: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ معنى توسل تقرب است، یقال: توسلت الى فلان اى تقربت الیه، و گفتهاند: معنى وسیلت محبت است، ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ اى تحبّبوا الى اللَّه، میگوید: اى شما که مؤمنانید، دوست خدا باشید، و بوى تقرب کنید، و نزدیکى جویید باخلاص اعمال، و اجتناب محارم، و احسان با خلق، و گفتهاند: وسیلت درجه عظیم است در بهشت ساخته از بهر مصطفى (ص)، و فى ذلک یقول النبى (ص): «سلوا اللَّه لى الوسیلة، فانها درجة فى الجنة، لا ینالها الا عبد واحد، و أرجو ان اکون انا هو»، و عن على بن ابى طالب (ع)، قال: «ان فى الجنّة لؤلؤتین الى بطنان العرش، واحدة بیضاء، و الأخرى صفراء، فى کل واحدة منهما الف غرفة، فالبیضاء هى الوسیلة لمحمد (ص) و اهل بیته، و الصفراء لابراهیم (ع) و اهل بیته.
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشناند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمىبینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانههاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مىنگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بىشریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبتپذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مىبازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بىتصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مىآیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمىآیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مىیاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شیء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شیء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مىنپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نهاند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
و نظیر هذه الایة قوله تعالى و تقدس: أُولئِکَ الَّذِینَ یَدْعُونَ یَبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسِیلَةَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ. یقال: و سل یسل وسیلة، فهو واسل، و جمع الوسیلة وسائل. وسائل آن وسائط است که میان رهى و مولى پیوستگى را نشانست، و سبب اتصال بنده بمولى آنست. وَ جاهِدُوا فِی سَبِیلِهِ اى فى طاعته، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ اى تظفرون بعدوّکم و تسعدون فى آخرتکم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ اى ضعفه معه، لِیَفْتَدُوا بِهِ اى لیفتدوا به انفسهم. مِنْ عَذابِ یَوْمِ الْقِیامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ.
قال النبى (ص): «یقال للکافر یوم القیامة: أ رأیت لو کان لک مثل الارض ذهبا لکنت تفتدى به؟ فیقول: نعم. فیقال قد سئلت ایسر من ذلک».
یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِینَ مِنْها همانست که جاى دیگر گفت حکایت از دوزخیان: رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها خداوندگارا! بیرون آر از آتش، و برهان از عقوبت. جواب ایشان دهند پس از هزار سال: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ.
جاى دیگر گفت: إِنَّکُمْ ماکِثُونَ این خطاب با کافرانست، و قضیت کفر ایشان که جاوید در دوزخ بمانند و هرگز بیرون نیایند. و دلیل برین ابتداء آیت است که گفت: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا. اما مؤمنان اهل معصیت اگر چه بگناهان خویش در دوزخ شوند، جاوید در آن نمانند و بیرون آیند، لقول النبى (ص): «لیصیبنّ اقواما سفع من النار بذنوب اصابوها عقوبة، ثم یدخلهم اللَّه الجنة بفضل رحمته فیقال لهم الجهنمیون».
و فى روایة اخرى: «یخرج قوم من امتى من النّار بشفاعتى یسمّون الجهنمیین»
و روى: «اذا فرغ اللَّه من القضاء بین عباده، و اراد أن یخرج من النّار من اراد ان یخرجه ممّن کان یشهد ان لا اله الا اللَّه، امر الملائکة أن یخرجوا من کان یعبد اللَّه، فیخرجونهم، و یعرفونهم بآثار السجود، و حرم اللَّه على النّار ان تأکل اثر السجود، فکل ابن آدم تأکله النار الا اثر السجود، فیخرجون من النّار قد امتحشوا و عادوا حمما، فیصبّ علیهم ماء الحیاة. فینبتون کما تنبت الحبّة فى حمیل السیل».
این اخبار صحاح دلیلهاى روشناند که از مؤمنان هیچ کس در دوزخ نمیماند.
گرچه گنهکار و بد کردار بود، چون اصل توحید و مایه ایمان بر جاى بود اگر چه اندکى باشد، ربّ العالمین چون خواهد که ایشان را برهاند، و کرم خود بخلق نماید، قومى را برگمارد ازین مؤمنان مخلصان تا در آن عرصه قیامت جدال درگیرند، و از بهر آن برادران که در آتشند سخن گویند. در خبر است که گویند: «ربّنا اخواننا کانوا یصومون معنا و یصلّون و یحجّون، فادخلتهم النّار»! خداوندا برادران ما که با ما نماز کردند، و روزه داشتند، و حج کردند، اکنون ایشان را بدوزخ فرستادى! ربّ العزّة گوید: روید، و هر که را بصورت شناسید، بیرون آرید که صورتهاشان برجاست.
آتش صورت ایشان نخورد. ایشان روند، و خلقى بسیار بیرون آرند. پس رب العالمین ایشان را گوید: «ارجعوا» بدین قناعت کنید، باز گردید، هر کرا در دیوان وى از خیر یک مثقال ببینید، بیرون آرید. ایشان روند، و بحکم فرمان قومى را بیرون آرند، پس با نیم مثقال آید، پس با همسنگ یک ذرّه آید. پس گویند: ربّنا لم نذر فیها خیرا. خداوندا نمىبینیم در دوزخ کسى که در وى هیچ خیر مانده است. پس ربّ العالمین گوید: شفعت الملائکة، و شفع النبیّون، و شفع المؤمنون، و لم یبق الا ارحم الراحمون، فیقبض قبضة من النار، فیخرج منها قوما لم یعلموا خیرا قطّ، قد عادوا حمما، فیلقیهم فى نهر فى افواه الجنّة، یقال له نهر الحیاة، فیخرجون کما تخرج الحبة فى حمیل السیل، فیخرجون کاللؤلؤ فى رقابهم الخواتیم، فیقول اهل الجنة هؤلاء عتقاء الرحمن، ادخلهم الجنة بغیر عمل عملوه.
وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما این در شأن طعمة بن ابیرق فرو آمد که آن درع دزدید، و قصه وى در سورة النساء رفت، و رفع آن بر معنى جزاء است، یعنى: من سرق فاقطعوه. و روا باشد که خبر ابتدایى باشد که در آن مضمر است، یعنى: فیما فرض علیکم و السارق و السارقة فاقطعوا. میگوید: در آنکه بر شما فرض کردند حکم دزدان است، و آن حکم آنست که دستهاى ایشان ببرید، یعنى که مرد را دست راست ببرید، و زن را دست راست چون دزدى بر ایشان روشن شود، و این آن گه باشد که دزد عاقل بود، و بالغ، و باختیار خویش، نه مکره و ملتزم حکم اسلام، نه حربى و نه مستأمن، بیک قول، و آنکه در حرز مسلمان شود یا ذمى ثابت العصمة، و کالایى که در شرع متقوّم بود، از حرز خویش بیرون آرد: زر و سیم و خزّ و بزّ و امثال آن از اندرونها در خانههاى دربسته، یا حارس بر آن نشسته، و کفن از گور، و بیرون از کفن نه، و چارپاى از اصطبل، و میوه از خرمنگاه که گوشوان بر آن نشسته، و گوسفند از گله، و شتر از قطار، چون شبان و جمّال بیدار باشند، و در آن مىنگرند، و آواز ایشان بدان میرسد، و آن چیز که بیرون آرد از آن حرز، قیمت آن کم از دانگى و نیم زر باشد بمذهب شافعى، یا ده درم سفید بمذهب ابو حنیفه، یا سه درم بمذهب مالک.
و حجّت شافعى خبر صحیح است، قال النبى (ص): «لا تقطع ید السارق الا فى ربع دینار فصاعدا»
، و آنکه در آن شبهتى نبود که نه مال فرزند بود یا فرزند فرزند، و نه مال پدر بود یا اجداد وى، و نه مال هم جفت بود بیک قول، و آنکه یک نصاب بیک بار، تنها، بىشریکى از حرز بیرون آورده، یا دو نصاب بدو کس، چون این شرایط در وى مجتمع گشت، دست راست وى ببرند، از آنجا که مفصل کف است. پس اگر باز آید دوم بار پاى چپ وى ببرند. اگر بازآید سیوم بار دست چپ وى ببرند. اگر بازآید چهارم بار پاى راست وى ببرند، لما
روى ابو هریرة أن النبى (ص) قال فى السارق: «ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله، ثمّ ان سرق فاقطعوا یده، ثمّ ان سرق فاقطعوا رجله».
پس اگر پنجم بار دزدى کند، درست آنست که بر وى قتل نیست، و در شرع بر وى جز از تعزیر حدّى نیست. پس چون حدّ بر وى راندند تاوان آنچه دزدیده است بر وى واجب است، اگر درویش باشد، و اگر توانگر. امّا بمذهب کوفیان تاوان بر وى نباشد مگر که آنچه دزدیده بود خود بر جاى بود که بخداوند خویش باز دهند، و اگر صاحب مال آن مال بدزد بگذارد بصدقه یا بهبه، بعد از آنکه با امام افتاد، و حدّ واجب شد، آن حدّ بنیوفتند، بدلیل خبر صفوان بن امیه که رداء وى بدزدیدند. صفوان دزد را بگرفت، و پیش رسول خدا برد. رسول بفرمود تا دست وى ببرند. صفوان گفت: یا رسول اللَّه او را نه بدین آوردم، آن ردا بصدقه بوى دادم.
رسول خدا گفت: «فهلّا قبل أن تأتینى به»؟
و بعد از آنکه بر بنده حدّ واجب شد اگر قطع باشد و اگر غیر آن، روا نباشد که در آن شفاعت کنند، و با سقاط آن مشغول شوند، لما
روى عن عائشة ان قریشا اهمّهم شأن المرأة المخزومیّة التی سرقت، فقالوا من یکلّم فیها رسول اللَّه (ص)؟ و من یجرى علیه الا اسامة بن زید، حبّ رسول اللَّه، فکلّم اسامة، فقال رسول اللَّه: «الشفع فى حدّ من حدود اللَّه؟ ثمّ قام فاختطب، ثمّ قال: «انّما اهلک الّذین قبلکم، انّهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه، و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحدّ، و ایم اللَّه لو أن فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت یدها»، و روى أنّه قال (ص): «من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه، فقد ضادّ اللَّه، و من خاصم فى باطل هو یعلمه، لم یزل فى سخط اللَّه حتى ینزع».
جَزاءً بِما کَسَبا بقول کسایى نصب على الحال است، و بقول زجاج مفعول له، اى لجزاء فعلهما، و بقول قطرب مصدر است، و کذلک اعراب قوله: «نَکالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ». فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ این توبه و اصلاح عمل بعد از قطع است و ردّ مال، یعنى که چون حدّ خداى بر وى براندند، و مال که برده است باز داد، بآن مخالفت شرع و ارتکاب محظور دین که از وى بیامده، اگر توبت کند و در خدا زارد. و نیز نکند، و عمل خویش باصلاح آرد، خداى آمرزگار است و توبتپذیر و بخشاینده.
و دلیل بر این، خبر ابن عمر است، گفتا: در عهد رسول خدا زنى دزدى کرد، و او را بگرفتند، و بحضرت رسول خدا بردند. رسول بفرمود که: «اقطعوا یدها» دست وى ببرید. قوم آن زن گفتند: یا رسول اللَّه! او را مىبازخریم به پانصد دینار. رسول خدا بدان التفات نکرد، گفت: «اقطعوا یدها». پس دست ببریدند. آن گه آن زن گفت: یا رسول اللَّه هل لى من توبة؟ مرا توبت هست از آنچه کردم؟ گفت: «نعم»، ترا توبت هست، و تو امروز پاکى از گناهان، چنان که آن روز که از مادر زادى. در آن حال این آیت فرو آمد که: فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ یَتُوبُ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائن السماوات، المطر و الرزق، و خزائن الارض النّبات. یُعَذِّبُ مَنْ یَشاءُ من مات منهم على کفره، وَ یَغْفِرُ لِمَنْ یَشاءُ من تاب منهم على کفره، و قیل: یعذب من یشاء على الذنب الصغیر، و یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ من التعذیب و المغفرة.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ اى لا یحزنک مسارعتهم فى الکفر، اذ کنت موعود النصر علیهم، میگوید: یا محمد: نبادا که شتافتن این منافقان و جهودان بکفر، ترا اندوهگن کند بعد از آنکه اللَّه تعالى وعده نصرت بر ایشان داد، این نصرت زود بود. تو اندوهگن مباش، اگر چه پشتى دارند بیکدیگر، که ایشان را کارى از پیش نشود، و قوت نبود. مِنَ الَّذِینَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ این حجت است بر مرجیان که میگویند: ایمان قولست و مجرد اقرار، بىتصدیق دل.
رب العالمین ایشان را دروغ زن کرد، و ایشان را مسارعان در کفر گفت. چون تصدیق دل با گفت زبان نبود.
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا این سخن را دو وجه است: یکى آنکه: من الّذین قالوا و من الّذین هادوا، آن گه جهودان را صفت کرد: و هم سماعون. دیگر وجه آنست که وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ تم الکلام، آن گه گفت: وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سخنى مستأنف.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى قائلون له، لقوله: سمع اللَّه لمن حمده اى قبل اللَّه حمده و اجاب، و بپارسى گویند: این سخن از وى مشنو یعنى مپذیر، ما سمع فلان کلامى اى ما قبله. میگوید: این جهودان دروغ شنوان و دروغ پذیرانند، یعنى از دانشمندان خویش، که ایشان را میگویند که محمد نه رسول است. سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ سفیان عیینه را پرسیدند که جاسوس را در قرآن ذکرى هست؟ این آیت را برخواند: سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ. میگوید: این جهودان بنى قریظه و نضیر بجاسوسى بنزدیک تو مىآیند، و سخن میگیرند، و با غائبان خویش میبرند، آنان که بنزدیک تو نمىآیند، و ایشان جهودان خیبرند. این همانست که جاى دیگر گفت: وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ، وَ إِذا خَلَوْا إِلى شَیاطِینِهِمْ.
یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یعنى یغیرون القرآن من بعد وضع اللَّه ایاه مواضعه، این آنست که خداى تعالى گواهى دادن محمد را بپیغامبرى در تورات بجاى تصدیق بنهاد، و حدود بر جاى تقریر و تنفیذ بنهاد. جهودان آن شهادت بر جاى تکذیب بنهادند، و حدود بر جاى تعطیل و تبدیل بنهادند. یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ این در شأن دو جهود آمد از اشراف خیبر. مردى و زنى زنا کرده بودند، و محصن بودند، و آن زنا بر ایشان درست شده. جهودان خواستند که حدّ از ایشان بیفکنند، تا مسلمانان شماتت نکنند. در میان ایشان اختلاف افتاد در آن کار. یکدیگر را گفتند: بیایید تا باین پیغامبر عرب شویم، و این حکم پیش او بریم، اگر او در دین خویش حکم کند در ایشان بحدّ فرود از کشتن، آن را بپذیریم، و آن حدّ که در تورات است فروگذاریم، و گوئیم که: بحکم پیغامبر کار کردیم. وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا و اگر چنانست که شما را از دین محمد حدّى ندهند فرود از کشتن، از پذیرفتن سخن محمد پرهیزید. آمدند بر رسول خداى و پرسیدند. رسول (ص) گفت: رجم است ایشان را، سنگسار کردن و کشتن. ایشان گفتند که: در تورات این نیست، که در تورات تحمیم است، روسیاه کردن و بر شتر بگردانیدن.
رسول خدا گفت ایشان را: فأتوا بالتوریة تورات بیارید. تورات بیاوردند، و عبد اللَّه بن سلام حاضر بود و ابن صوریا تورات خواندن گرفت، چون بآیت رجم رسید، دست بر آن نهاد. عبد اللَّه بن سلام گفت که: دست بر آیت رجم نهاد.
رسول گفت ایشان را: بآن خداى که به طور سینا، موسى را از خود سخن شنوانید، و تورات داد، و بآن خداى که بنى اسرائیل را دریا شکافت، و از فرعون و قبطیان برهانید، که شما در تورات زانى محصن را چه مىیاوید؟ گفتند که: رجم. رسول خدا فرمود: تا ایشان را سنگسار کردند، و بسنگ بکشتند، قال و نزل فیه: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ.
آن گه ابن صوریا گفت: یا محمد خواهم که از تو سه چیز بپرسم اگر دستورى دهى؟ رسول خدا وى را دستورى سؤال داد. اول گفت: اخبرنى کیف نومک؟
مرا خبر ده که خواب تو چونست؟ رسول (ص) گفت: «تنام عینى و قلبى یقظان».
قال:صدقت. اخبرنى عن شبه الولد اباه، لیس فیه من شبه امّه شیء، او شبه امّه لیس فیه من شبه ابیه شیء. مرا خبر ده از فرزند که گاهى بپدر ماند، و بمادر نماند هیچ چیز، و گاه بود که بمادر ماند، و شبه وى دارد، و شبه پدر ندارد هیچ چیز. رسول خدا گفت: «ایّهما علا ماؤه ماء صاحبه، کان الشبه له»
هر که را آب وى ببالا افتد از مرد و زن، فرزند شبه وى گیرد. قال: صدقت، اخبرنى ما للرجل من الولد؟ و ما للمرأة منه؟ مرا خبر ده که فرزند را از مرد چه بود؟ و از زن چه بود؟ درین یکى توقف کرد یک ساعت. آن گه روى رسول سرخ گشت، و عرق بر پیشانى آورد، و گفت: «اللحم و الظفر و الدّم و الشعر للمرأة، و العظم و العصب و العروق للرجل».
قال: صدقت.
ابن صوریا چون جواب مسائل شنید، مسلمان گشت، گفت: اشهد أن لا اله الا اللَّه و هذا رسول اللَّه النبى الامّى العربى الّذى بشر به المرسلون. پس جهودان بازگشتند مفتون و مخذول، رب العزة گفت جلّ جلاله: وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ اى ضلالته و کفره، فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً لن تدفع عنه عذاب اللَّه. این بر معتزله و قدریه حجتى روشن است که رب العزّة ضلالت و کفر ایشان بارادت خود برد. و نفع و ضرر آن در دفع از رسول خود بگردانید. أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ اى یصلح قلوبهم و یهدیهم، لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ للمنافقین بهتک السر، و للیهود بالقتل و النفى، وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ دائم کثیر.
سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ یعنى یسمعون منک لیکذبوا علیک، فیقولوا سمعنا منه کذا و کذا لما لم یسمعوا، این هم صفت جهودانست. أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ حاکمان و دانشمندان ایشانند که حرامخواران و رشوت خواران بودند، رشوت میستدند از آن سادة خویش، تا بدان نبوت محمد (ص) از عامه خود پنهان میداشتند. سحت در لغت عرب استیصالست، و اسحات هم چنان، فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ بفتح الیاء و ضمّه، ازین باب است.
آن رشوت را سحت نام کرد که آن بترینه ارتشا بود در جهان که مرتشى خورد. سحت بضمّ حا قراءت مکى و بصرى و على است، باقى بسکون حا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسانست. اخفش گفت: «کل کسب لا یحل فهو السحت»، و قال الحسن: «اذا کان لک على رجل دین، فما اکلت فى بیته فهو السحت»، و قال عمر و على و ابن عباس: «السحت خمسة عشر: الرشوة فى الحکم، و مهر البغى، و حلو ان الکاهن، و ثمن الکلب و القردة و الخمر و الخنزیر و المیتة و الدم، و عسب الفحل و اجر النّائحة و المغنّیة و الساحر، و اجر صور التماثیل، و هدیة الشفاعة»، و قال رسول اللَّه (ص): «لعنة اللَّه على الراشى و المرتشى».
فَإِنْ جاؤُکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ این آیت دلالت میکند که مصطفى (ص) مخیّر بود در حکم کردن میان اهل کتاب چون از وى حکم خواستند، و لهذا قال تعالى: وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئاً. علماء دین در حکم این آیت مختلفاند، یعنى که حکم تخییر چنان که مصطفى را بود امروز حاکمان اسلام را ثابت است یا منسوخ، و بیشترین علما بر آنند که حکم تخییر ثابت است حکام اسلام را، اگر خواهند حکم کنند میان اهل کتاب و همه اهل ذمت را، و اگر خواهند نکنند، و از آن اعراض نمایند، و این قول نخعى است و شعبى و عطا و قتاده، اما قول حسن و مجاهد و عکرمه و سدى آنست که این تخییر منسوخ گشت، و حکم کردن واجبست، لقوله تعالى: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، و آنچه گفت: بِما أَنْزَلَ اللَّهُ دلیل است که حکم اسلام و مسلمانان بر ایشان کنند، هم چنان که گفت: وَ إِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ یعنى بحکم الاسلام.
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ معنى قسط عدلست. عرب گویند: اقسط اى ازال الجور و عدل. مقسطان دادگرانند، و صح فى الخبر «ان المقسطین عند اللَّه یوم القیامة على منابر من نور عن یمین الرحمن عزّ و جلّ، و کلتا یدیه یمین، هم الذین یعدلون فى حکمهم و اهالیهم و ما ولوا.
مصطفى (ص) در غزاء حنین غنیمت قسمت میکرد. مردى بود نام وى حرقوس بن زهیر، گفت: یا رسول اللَّه اعدل فانّک لم تعدل. رسول خدا را چهره مبارک سرخ شد، اثر آن سخن در روى پدید آمد، گفت: «ان لم اعدل فمن الذى یعدل، و جبرئیل عن یمینى، و میکائیل عن شمالى؟» فقال عمر: یا رسول اللَّه ائذن لى اضرب عنقه. فقال: «دعه فانى لا احب ان یقال ان محمدا یقتل اصحابه».
وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ سیاق این سخن بر طریق تعجیب است، میگوید: این جهودان ترا چگونه حاکم کنند، و حکم تو چون پسندند! وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِیها حُکْمُ اللَّهِ! و آن گه تورات سخن من بنزدیک ایشان، و حکم من در میان، رجم در آن روشن! و خود میدانند، و اینک ترا حاکم میسازند، نه از آنست که بر تو وثوق دارند، که آن طلب رخصت است که میکنند، نه بینى که پس از تحکیم از تو برمیگردند! و حکم تو بر رجم مىنپذیرند.
اینست که گفت: ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ. آن گه گفت: وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ این از آنست که ایشان مؤمن نهاند، و هرگز مؤمن نبودند: «من طلب غیر حکم اللَّه من حیث لم یرض به فهو کافر باللّه».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ یعنى على موسى (ع)، فِیها هُدىً اى بیان الحکم الّذى جاءوا یستفتونک فیه من الرجم، وَ نُورٌ یعنى و بیان انّ امرک حق یا محمد، و حکمک صدق. میگوید: یا محمد ما تورات بموسى (ع) فرو فرستادیم و حکم رجم که جهودان از تو میپرسند، در آن تورات بیان کردهایم، و نیز وانمودیم و بیان کردیم که: فرمان تو و حکم تو در آن مسأله رجم و غیر آن حق است و راست.
یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ من لدن موسى الى عیسى، از روزگار موسى تا بروزگار عیسى پیغامبرانى که بودند همه همان حکم کردند. آن گه صفت آن پیغامبران کرد، گفت: الَّذِینَ أَسْلَمُوا، و این نه آن اسلام است که ضد کفر باشد، که پیغامبران خود باصل مسلمان بودهاند، و حاجت بدان نباشد که گویند مسلمان گشتند، بلکه این اسلام بمعنى تسلیم و انقیاد است، یعنى انقادوا لحکم التوراة، و سلّموا لما فیها من احکام اللَّه، و ترکوا تعقیب ذلک بکثرة السؤال، حکمى که خداى کرد در تورات تسلیم کردند، و گردن نهادند. و پذیرفتند، و از آن بنپیچیدند، و پنهان نکردند، و سؤالها نکردند. این همچنانست که حکایت کرد از ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ یعنى مسلمین لامرک، منقادین لحکمک بالنیة و العمل. جاى دیگر گفت: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ یعنى سلّمت لامره، و هم ازین بابست: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. و روى ان النّبی (ص) اذا اوى الى فراشه. قال: «اسلمت نفسى الیک».
لِلَّذِینَ هادُوا یعنى تابوا من الکفر، و هم بنو اسرائیل الى زمن عیسى، میگوید: آن پیغامبران که صفت ایشان تسلیم و انقیاد بود همین حکم کردند بنى اسرائیل را که از کفر توبت کرده بودند، تا بروزگار عیسى (ع). وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ و دانشمندان و عالمان از اولاد هارون که علم تورات ایشان را درآموختند، و حفظ آن از ایشان درخواستند، و میدانند که از نزدیک خدا است و بر آن گواهند، همان میکنند که پیغامبران میکنند. ربانیون عامتر است از احبار، که همه ربّانیان احبارند و نه هر حبرى ربّانى باشد، و در اشتقاق آن قول اختلاف است. قومى گفتند: از حبر گرفتهاند، الّذى یکتب به، و الاحبار کتبة العلم.
قومى گفتند: حبر و حبر بمعنى جمال است و هیئت، و منه
الحدیث: «یخرج رجل من النّار، ذهب حبره و سبره»
یعنى حسنه و اثره، فکان الحبر هو المتناهى فى العلم، فهو ردّ على المتعلم احسن العلوم، و یحسن العلم فى عین المتعلم بحسن بیانه، حتى یفرح به قلبه، فیکون محبورا به مسرورا، فسمّى بذلک حبرا. و یقال: حبر بالشیء حبرا فرح به، و منه قوله تعالى: فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ.
فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ این خطاب با جهودان است. میگوید: لا تخشوا النّاس فى اظهار صفة محمّد (ص) فى التّوراة، و العمل بالرجم، و اخشونى فى کتمان ذلک، از مردمان مترسید و نعت و صفت مصطفى و بیان رجم که در تورات است مپوشید، و از من که خدا ام بترسید اگر بپوشید. وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی باحکامى و فرائضى، ثَمَناً قَلِیلًا من عرض الدّنیا، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که: خلق را میگوید بر عموم: هر که حکمى از احکام خداى که پیغامبران بدان آمدهاند و بیان کردهاند، و رسول خدا (ص) آن را تقریر کرده، و خلق را بدان خوانده جحود آرد، و رد کند، یا باطل شناسد، وى کافر است و از اسلام بیرون، از بهر آنکه هر که حکم پیغامبر را رد کند، پیغامبر را دروغ زن گرفت، و هر که پیغامبر را دروغ زن گرفت کافر است. قول دیگر آنست که: در شأن بنى اسرائیل آمد، على الخصوص ایشان که حکم خدا تغییر کردند، و دلیل برین خبر مصطفى است که گفت درین آیت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ و الظّالمون و الفاسقون، قال فى الکافرون کلّها.
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها اى فرضنا على بنى اسرائیل فى التّوراة، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ، میگوید فرض کردیم اندر تورات بر بنى اسرائیل قصاص اندر تن و اندر اطراف. امّا قصاص اندر تن واجب نشود الّا بچهار رکن: یکى قاتل، و شرط آنست که مکلّف باشد و مختار، که بر کودک و بر دیوانه قصاص نیست، و فعل ایشان در قتل حکم خطا دارد بیک قول، پس دیت قتیل بر عاقله ایشان باشد، و همچنین اگر ایشان را شریکى باشد بالغ عاقل در آن قتل بنا بر این دو قول کنند. امّا سکران و مکره دو قولى است، و مکره که دیگرى را بزور فرا قتل دارد بر وى قصاص است قولا واحدا، اگر چه سلطان بود. رکن دوم قتیل است، و شرط آنست که بعصمت اسلام معصوم باشد، یا از اهل ذمّت و عهد بود، اما حربى و مرتد که نه معصومند، و نه از اهل ذمّت و عهدند قتل ایشان قصاص واجب نکند. رکن سیوم مساوات است میان قاتل و قتیل در فضائل، و فضائل که مانع قصاص است در جانب قاتل متغیر است نه در جانب قتیل.
اگر مسلمانى کافرى را کشد بر وى قصاص نیست، امّا اگر کافر مسلمان را کشد بر وى قصاص است، و همچنین اگر آزاد بنده کشد بر وى قصاص نیست، و اگر بنده آزاد کشد بر وى قصاص است، و اگر پدر یا جد، و ان علا، یا مادر یا جدّه و ان علت، فرزند را کشند، بر ایشان قصاص نیست، و اگر فرزند ایشان را کشد بر وى قصاص است. رکن چهارم سبب است. هر فعلى که عمد محض باشد و ازهاق روح کند، قصاص از آن واجب آید. اگر یکى یکى را بدست دارد استوار، و دیگرى او را بکشد قصاص بر کشنده است نه بردارنده، که ازهاق روح بفعل وى است نه بفعل دارنده، امّا اگر کسى حلقوم و مرى کسى ببرد، یا حشو وى بیرون کند، آن گه دیگرى سر وى از تن جدا کند قصاص بر آن اوّل است، نه برین که سر از تن جدا کرد که ازهاق روح بفعل آن بودست نه بفعل این. امّا قصاص در اطراف میان دو کس رود که قصاص در تن میان ایشان رود، و شرط آنست که مساوات در آن نگه دارند، هم در محل، و هم در صفت، و هم در خلقت.
امّا مساوات در محل آنست که راست براست برند، و چپ بچپ، و انگشت بانگشت برند، وسطى بوسطى برند، و مسبحة بمسبحة، و انامل بانامل، و لب بلب، بالا به بالا، زیرین به زیرین، نه بالا بزیرین برند و نه زیرین به بالا، و همچنین دندان و دیگر اعضا که آن را مفصلى پیداست. و مساوات در صفت آنست که صحّت و شلل و عیب و هنر در آن معتبر دارند. دست صحیحه بدست شلّاء نبرند، و نه چشم روشن بچشم پوشیده. و مساوات در خلقت آنست که دست پنج انگشت بدست چهار انگشت نبرند، و نه شش انگشت به پنج انگشت، که در خلقت متساوى نهاند، و شرح این احکام بتمامى از کتب فقه طلب باید کرد، که کتب تفسیر بیش از این احتمال نکند.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ یعنى تفقأ بها، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ یعنى یجدع به، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ تقطع بها، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ یقلع به. آن گه گفت: وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ یعنى جراحتها در آن قصاص رود، یعنى که جارح را باندازه جرح وى قصاص کنند. هر چند که این لفظ بر عموم گفت، امّا مخصوص است باعضا که قصاص در آن ممکن بود، و آن را حدى فاصل پیدا بود، چون شفتین و انثیین و دست و پاى و زبان و امثال آن. امّا بریدن گوشت اندام و شکستن استخوان و امثال آن که اندازه آن نتوان دانست، و آن را حدّى و مفصلى پیدا نه، در آن قصاص نرود، بلکه در آن ارش بود یا حکومت.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ و ما بعدها، هر پنج حرف کسایى برفع خواند، و عطف بر موضع نفس باشد، یعنى: و کتبنا علیهم فیها و قلنا لهم النفس بالنفس و العین بالعین، و مثله قوله: أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ رفع على المعنى، و هو اللَّه و رسوله بریئان من المشرکین. شامى و مکى و ابو عمر «و الجروح» تنها برفع خوانند، و وجه آن همانست که گفتیم. باقى قرّاء هر پنج حرف بنصب خوانند یعنى: و انّ العین بالعین و الانف بالانف الى آخره.
فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ اى بالقصاص، فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ یعنى للمجروح و ولىّ القتل، اى من عفا و ترک القصاص کان ذلک کفّارة لذنوب المجروح. میگوید: هر کس که وى را دعوى بر کسى بپاى شود درین باب بحدّ آن قصاص ببخشد، فالعفو کفّارة لذنوب العافى.
آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، و قیل کفّارة لجنایة هذا الجانى فلا یقتصّ منه، عفو این مدّعى کفّارتست جنایت این کشنده را یا زنده را، یعنى درین گیتى.
و در عفو قصاص خبر جابر بن عبد اللَّه است.
قال قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من جاء بهنّ مع ایمان باللّه دخل الجنة من اىّ ابواب الجنّة شاء، و زوّج من الحور العین حیث شاء، من ادّى دینا خفیّا و عفا عن قاتله و قرأ دبر کلّ صلاة مکتوبة عشر مرّات قل هو اللَّه احد»، فقال ابو بکر او احدیهنّ یا رسول اللَّه؟ قال: «او احدیهن»، و روى: «من تصدّق بدم فما دونه کان کفّارة له من یوم ولد الى یوم تصدّق به»، و روى: «من تصدّق بجسده بشیء کفّر اللَّه عنه بقدره من ذنوبه»، و قال: «ما من مسلم یصاب بشیء بجسده فتصدّق به الا رفع اللَّه عزّ و جلّ به درجة و حطّ به عنه خطیئة»: و روى انّه جیء بقاتل الى رسول اللَّه، فقال «ص» لولىّ المقتول: أ تعفو؟ قال: لا. قال: أ تأخذ الدّیة؟ قال: لا. قال: أ تقتل؟ قال: نعم. قال: اذهب. فلمّا ذهب دعاه، فقال له مثله، فأجابه بمثل ما اجاب. ثمّ قال رسول اللَّه: انک ان عفوت عنه فانّه تبوء باثمک و اثم صاحبک. قال: فعفا عنه.
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فى التوراة من امر الرّجم و القتل و الجراحات، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
وَ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ اى جعلناه یقفو آثار النبیّین الّذین اسلموا، یعنى بعثناه بعدهم على اثرهم. میگوید: عیسى مریم را پس آن پیغامبران فرا داشتیم، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ یعنى یصدّق احکامها، و یدعو الیها. این مُصَدِّقاً صفت عیسى است، یعنى که احکام تورات را تصدیق میکند، و خلق را بر تصدیق آن میدارد و بر آن میخواند، و آن دیگر که گفت: وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ آن صفت انجیل است یعنى که در انجیل ذکر تصدیق تورات است، و حکم این موافق آنست، و برین وجه حکم تکرار ندارد، و در قرآن خود بحمد اللَّه تکرار بىفائده نیست، وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً اى هادیا و واعظا «لِلْمُتَّقِینَ» عن الفواحش و الکبائر.
وَ لْیَحْکُمْ قراءت حمزه بکسر لام است و نصب میم، و معناه: آتیناه الانجیل فیه هدى و نور لان یحکم اهل الانجیل بما فیه. باقى بجزم خوانند بر معنى امر، یعنى و لیقض اهل الانجیل بما انزل اللَّه فیه، چنانست که ربّ العالمین حکم رجم و قصاص و بیان نعت مصطفى و توحید در تورات فرو فرستاد، و اهل تورات را فرمود احبار و ربّانیان ایشان که آن را قبول کنند، و بدان حکم کنند، و در انجیل فرو فرستاد، و اهل انجیل را فرمود قسّیسین و رهبانان ایشان که بپذیرند و بدان حکم کنند، و در قرآن بامّت محمّد فرو فرستاد، ایشان را فرمود تا قبول کنند، و از آن حکم کنند. پس گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ازینان هر که حکم نکند بآنچه اللَّه فرو فرستاد فاسق است، از فرمان بیرون، و بر خداى عاصى. مؤمنان و مسلمانان امّت محمّد بجان و دل قبول کردند، و گردن نهادند، و پذیرفتند. ربّ العزّة از ایشان باز گفت: وَ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ.
امّا اهل تورات بدان کافر شدند، که محمّد را صلّى اللَّه علیه و سلّم دروغ زن گرفتند، و حکم کتاب خداى نپذیرفتند، و از توحید برگشتند، تا ربّ العزّة ازیشان حکایت باز کرد که: وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ شعبى گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ اول در مسلمانان است، و دیگر در جهودان، سدیگر در ترسایان.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ یا محمّد الْکِتابَ یعنى القرآن، بِالْحَقِّ اى بالعدل، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ یعنى من الکتب، التوراة و الانجیل و الزبور و سائر الکتب. میگوید: یا محمّد این قرآن بتو فرستادیم براستى و درستى، موافق تورات و انجیل و زبور و هر کتاب که از آسمان فرستادیم. وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ یعنى قاضیا و شاهدا و رقیبا و حافظا و أمینا على الکتب الّتى قبله. میگوید: این قرآن حاکم است، بر همه کتابها حکم کند، و هیچ کتاب برین حکم نکند، و گوشوان و استوار دار هر کتاب است، و گواه راست و امین بر سر همه، یعنى هر چه اهل کتاب از تورات و انجیل و غیر آن خبر دهند بر قرآن عرض دهید اگر در قرآن یابید بپذیرید و تصدیق کنید، و اگر نه ایشان را در آن دروغ زن دارید. و اصل مهیمن مؤیمن است، فقلبت الهمزة هاء، کما یقال: ارقت الماء و هرقت. ابن قتیبه گفت: اسمى است مبنى، از امین برگرفته، چنان که بیطره از بیطار برگرفتهاند، و در بعضى روایات است که عمر گفت: هیمنوا على دعائى، اى آمنوا. و گفتهاند مرغ که گرد آشیان خویش برآید، و فراسر بچه خویش پرد، و او را در زیر پر گیرد تا وى را نگه دارد هیمن الطّائر گویند، و ربّ العزة باین معنى مهیمن نام است، یعنى: هو الرقیب الرحیم بعباده و مجیرهم و حافظهم فى جمیع احوالهم.
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این دلیل است که اهل کتاب چون از مسلمانان حکم خواهند حکم اسلام و قرآن و شریعت اسلام بر ایشان برانند. وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ این هم در بیان حکم رجم آمده است، یعنى: لا تأخذ بأهوائهم فى الجلد، «عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ» من العلم یعنى الرجم.
لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً میگوید: اهل ملّتهاى مختلفه را هر یکى شریعتى است ساخته، و راهى نموده: اهل تورات را شریعتى، و اهل انجیل را شریعتى، و اهل قرآن را شریعتى، که اندر آن شریعت آنچه خواهد حلال کند، و آنچه خواهد حرام کند. اصل دین یکى است و شرایع مختلفه. و الشریعة و الشرعة فى اللغة هو الطریق الظاهر الّذى یوصل منه الى الماء الّذین فیه الحیاة، فقیل الشریعة فى الدین هى الطّریق الذى یوصل الى الحیاة فى النعیم، و هى الامور الّتى یعبد اللَّه عزّ و جلّ بها من جهة السّمع، و الاصل فیه الظهور، یقال: شرعت فى الامر شروعا اذا دخلت فیه دخولا ظاهرا، و المنهاج الطریق المستقیم المستمر الواضح یعنى من کثرة ما دیس بان و اتضح.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً این مشیت قدرتست. میگوید: و لو شاء لجمعکم على الحقّ، اگر خداى خواستى همه را بر دین حق جمع آوردى، که بدان قادر است و توان آن دارد. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها، و قیل معناه: و لو شاء اللَّه لجعلکم على ملة واحدة فى دعوة جمیع الانبیاء، اگر اللَّه خواستى شما را در دعوت همه انبیا یک گروه کردى در یک ملّت، تا دو تن در دین خویش مختلف نبودندى، لکن بیازماید شما را در آنچه شما را داد از کتاب و سنّت تا مهتدى ضالّ بیند، و صالح فاجر، و عالم جاهل، و شکر کنند بر آنچه خداى تعالى ایشان را داد فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ قیاما بشکره، بشتابید یا امّت محمّد بشکر نعمت، و یافت امن و عافیت، تا نعمت بپاید و بیفزاید، و رنه بگریزد و آسان آسان بازنیاید. امیر المؤمنین على (ع) گفت: «احذروا نفار النعم فما کلّ شارد بمردود».
و قال: «اذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلّة الشکر».
معنى دیگر گفتهاند: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ بشتابید یا امّت محمّد بنیکیها و کردارهاى پسندیده، پیش از آنکه فائت شود بمرگ، و الیه
اشار النبى (ص): رحم اللَّه امرءا نظر لنفسه و مهّد لرمسه، ما دام رسنه مرخى، و حبله على غاربه ملقى، قبل أن ینفد اجله، فینقطع عمله.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ بازگشت شما که امّت محمّداید، و ایشان که اهل کتاب پیشین و شرایع مختلفه بودند همه با خداى است، با وى گردید، و شما را خبر کند بآنچه در آن مختلف بودید و جدا جدا گوى.
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این «ان» معطوف است با سر سخن که گفت: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ، یعنى: و أنزلنا الیک ان احکم و أن. نیز فرستادیم بتو فرمان که حکم کن میان اهل کتاب بآنچه خداى فرو فرستاد، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بر پى بایست ایشان مرو در آن حکم که از تو میخواهند. گفتهاند: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء جهودان با یکدیگر گفتند که تا رویم و محمّد را در فتنه افکنیم و از آن دین که بر آنست برگردانیم. آمدند و گفتند: یا محمّد تو دانى که اگر ما اتّباع تو کنیم، مردمان همه اتّباع تو کنند، و پس رو تو باشند، اکنون بدان که ما را خصماناند و ترافع و تحاکم بر تو مىآریم. اگر تو ما را بر خصمان ما حکم کنى ما بتو ایمان آریم.
مصطفى (ص) سر وازد، و از شنیدن سخن ایشان برگشت. رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد که: یا محمّد میان اهل کتاب حکم کن بموجب قرآن و شریعت اسلام چنان که بتو فرو فرستادیم، و مراد ایشان خلاف آنست تو بر پى مراد ایشان مرو، وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ یعنى فى القرآن من القصاص و الرجم، بپرهیز از ایشان، نباید که ترا بگردانند از حکم قصاص و رجم که خداى در قرآن بتو فرو فرستاد. فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند این جهودان از ایمان و حکم قرآن، پس بدان که اللَّه میخواهد که آن برگشتن ایشان سبب عقوبت ایشان گرداند، أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ بعض اینجا بمعنى کلّ است، یعنى که در دنیا ایشان را بگناهان ایشان عقوبت کند، و در آخرت جزا دهد، پس عقوبت ایشان در دنیا جلا و نفى بود از خان و مان بیفکندن و آواره کردن، و عذاب آخرت خود برجاست، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ اى و ان کثیرا من الیهود لکافرون.
أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ یعنى أ یطلبون فى الزانیین حکما لم یأمرهم اللَّه به؟ و هم اهل الکتاب، کما یفعله اهل الجاهلیّة، میگوید: این جهودان از تو حکمى میخواهند در حقّ زانیین که اللَّه آن نفرموده است، و ایشان اهل کتاب خدااند! و کتاب داراناند، یعنى چرا آن کنند که اهل جاهلیت کنند، که کتاب ندارند، و حکم اهل جاهلیت آن بود که حکم رجم چون بر ضعفاء ایشان واجب گشتى الزام کردندى، و چون بر اقویا واجب گشتى آن حکم بر ایشان نراندندى، و شرفى را که در نسب داشتند یا توانگرى را یا قوتى را که در ایشان بود رجم بتحمیم بدل میکردند، روى سیاه میکردند، و پشت با پشت بر ستور مینشاندند، و ایشان را بفضیحت میگردانیدند، و آن گه آزاد میکردند. «تبغون» بتا قراءت شامى است، و معنى آنست که: تو که رسولى، و شما که مسلمانانید جهودان طمع میدارند که شما حکم جاهلیت جویید از بهر هواء ایشان، و درین قراءت «تبغون» مخاطبه با مؤمنان است، امّا عتاب با جهودان است و ذمّ ایشانست، یعنى: أن تبغوا حکم الجاهلیة من اجلهم. باقى بیا خوانند یعنى داور جاهلیت خواهند پسندید این جهودان، و آن آن کس بود که در زمان جاهلیت تحمیم او نهاده بود. آن گه گفت: وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ این لام بمعنى «عند» است، یعنى عند قوم یوقنون باللّه و بحکمته و هم أمّة محمّد (ص).
یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ من لدن موسى الى عیسى، از روزگار موسى تا بروزگار عیسى پیغامبرانى که بودند همه همان حکم کردند. آن گه صفت آن پیغامبران کرد، گفت: الَّذِینَ أَسْلَمُوا، و این نه آن اسلام است که ضد کفر باشد، که پیغامبران خود باصل مسلمان بودهاند، و حاجت بدان نباشد که گویند مسلمان گشتند، بلکه این اسلام بمعنى تسلیم و انقیاد است، یعنى انقادوا لحکم التوراة، و سلّموا لما فیها من احکام اللَّه، و ترکوا تعقیب ذلک بکثرة السؤال، حکمى که خداى کرد در تورات تسلیم کردند، و گردن نهادند. و پذیرفتند، و از آن بنپیچیدند، و پنهان نکردند، و سؤالها نکردند. این همچنانست که حکایت کرد از ابراهیم و اسماعیل علیهما السلام: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ یعنى مسلمین لامرک، منقادین لحکمک بالنیة و العمل. جاى دیگر گفت: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ یعنى سلّمت لامره، و هم ازین بابست: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ. و روى ان النّبی (ص) اذا اوى الى فراشه. قال: «اسلمت نفسى الیک».
لِلَّذِینَ هادُوا یعنى تابوا من الکفر، و هم بنو اسرائیل الى زمن عیسى، میگوید: آن پیغامبران که صفت ایشان تسلیم و انقیاد بود همین حکم کردند بنى اسرائیل را که از کفر توبت کرده بودند، تا بروزگار عیسى (ع). وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ و دانشمندان و عالمان از اولاد هارون که علم تورات ایشان را درآموختند، و حفظ آن از ایشان درخواستند، و میدانند که از نزدیک خدا است و بر آن گواهند، همان میکنند که پیغامبران میکنند. ربانیون عامتر است از احبار، که همه ربّانیان احبارند و نه هر حبرى ربّانى باشد، و در اشتقاق آن قول اختلاف است. قومى گفتند: از حبر گرفتهاند، الّذى یکتب به، و الاحبار کتبة العلم.
قومى گفتند: حبر و حبر بمعنى جمال است و هیئت، و منه
الحدیث: «یخرج رجل من النّار، ذهب حبره و سبره»
یعنى حسنه و اثره، فکان الحبر هو المتناهى فى العلم، فهو ردّ على المتعلم احسن العلوم، و یحسن العلم فى عین المتعلم بحسن بیانه، حتى یفرح به قلبه، فیکون محبورا به مسرورا، فسمّى بذلک حبرا. و یقال: حبر بالشیء حبرا فرح به، و منه قوله تعالى: فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ.
فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ این خطاب با جهودان است. میگوید: لا تخشوا النّاس فى اظهار صفة محمّد (ص) فى التّوراة، و العمل بالرجم، و اخشونى فى کتمان ذلک، از مردمان مترسید و نعت و صفت مصطفى و بیان رجم که در تورات است مپوشید، و از من که خدا ام بترسید اگر بپوشید. وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتِی باحکامى و فرائضى، ثَمَناً قَلِیلًا من عرض الدّنیا، وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ اینجا دو قول گفتهاند: یکى آنست که: خلق را میگوید بر عموم: هر که حکمى از احکام خداى که پیغامبران بدان آمدهاند و بیان کردهاند، و رسول خدا (ص) آن را تقریر کرده، و خلق را بدان خوانده جحود آرد، و رد کند، یا باطل شناسد، وى کافر است و از اسلام بیرون، از بهر آنکه هر که حکم پیغامبر را رد کند، پیغامبر را دروغ زن گرفت، و هر که پیغامبر را دروغ زن گرفت کافر است. قول دیگر آنست که: در شأن بنى اسرائیل آمد، على الخصوص ایشان که حکم خدا تغییر کردند، و دلیل برین خبر مصطفى است که گفت درین آیت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ و الظّالمون و الفاسقون، قال فى الکافرون کلّها.
وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها اى فرضنا على بنى اسرائیل فى التّوراة، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ، میگوید فرض کردیم اندر تورات بر بنى اسرائیل قصاص اندر تن و اندر اطراف. امّا قصاص اندر تن واجب نشود الّا بچهار رکن: یکى قاتل، و شرط آنست که مکلّف باشد و مختار، که بر کودک و بر دیوانه قصاص نیست، و فعل ایشان در قتل حکم خطا دارد بیک قول، پس دیت قتیل بر عاقله ایشان باشد، و همچنین اگر ایشان را شریکى باشد بالغ عاقل در آن قتل بنا بر این دو قول کنند. امّا سکران و مکره دو قولى است، و مکره که دیگرى را بزور فرا قتل دارد بر وى قصاص است قولا واحدا، اگر چه سلطان بود. رکن دوم قتیل است، و شرط آنست که بعصمت اسلام معصوم باشد، یا از اهل ذمّت و عهد بود، اما حربى و مرتد که نه معصومند، و نه از اهل ذمّت و عهدند قتل ایشان قصاص واجب نکند. رکن سیوم مساوات است میان قاتل و قتیل در فضائل، و فضائل که مانع قصاص است در جانب قاتل متغیر است نه در جانب قتیل.
اگر مسلمانى کافرى را کشد بر وى قصاص نیست، امّا اگر کافر مسلمان را کشد بر وى قصاص است، و همچنین اگر آزاد بنده کشد بر وى قصاص نیست، و اگر بنده آزاد کشد بر وى قصاص است، و اگر پدر یا جد، و ان علا، یا مادر یا جدّه و ان علت، فرزند را کشند، بر ایشان قصاص نیست، و اگر فرزند ایشان را کشد بر وى قصاص است. رکن چهارم سبب است. هر فعلى که عمد محض باشد و ازهاق روح کند، قصاص از آن واجب آید. اگر یکى یکى را بدست دارد استوار، و دیگرى او را بکشد قصاص بر کشنده است نه بردارنده، که ازهاق روح بفعل وى است نه بفعل دارنده، امّا اگر کسى حلقوم و مرى کسى ببرد، یا حشو وى بیرون کند، آن گه دیگرى سر وى از تن جدا کند قصاص بر آن اوّل است، نه برین که سر از تن جدا کرد که ازهاق روح بفعل آن بودست نه بفعل این. امّا قصاص در اطراف میان دو کس رود که قصاص در تن میان ایشان رود، و شرط آنست که مساوات در آن نگه دارند، هم در محل، و هم در صفت، و هم در خلقت.
امّا مساوات در محل آنست که راست براست برند، و چپ بچپ، و انگشت بانگشت برند، وسطى بوسطى برند، و مسبحة بمسبحة، و انامل بانامل، و لب بلب، بالا به بالا، زیرین به زیرین، نه بالا بزیرین برند و نه زیرین به بالا، و همچنین دندان و دیگر اعضا که آن را مفصلى پیداست. و مساوات در صفت آنست که صحّت و شلل و عیب و هنر در آن معتبر دارند. دست صحیحه بدست شلّاء نبرند، و نه چشم روشن بچشم پوشیده. و مساوات در خلقت آنست که دست پنج انگشت بدست چهار انگشت نبرند، و نه شش انگشت به پنج انگشت، که در خلقت متساوى نهاند، و شرح این احکام بتمامى از کتب فقه طلب باید کرد، که کتب تفسیر بیش از این احتمال نکند.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ یعنى تفقأ بها، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ یعنى یجدع به، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ تقطع بها، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ یقلع به. آن گه گفت: وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ یعنى جراحتها در آن قصاص رود، یعنى که جارح را باندازه جرح وى قصاص کنند. هر چند که این لفظ بر عموم گفت، امّا مخصوص است باعضا که قصاص در آن ممکن بود، و آن را حدى فاصل پیدا بود، چون شفتین و انثیین و دست و پاى و زبان و امثال آن. امّا بریدن گوشت اندام و شکستن استخوان و امثال آن که اندازه آن نتوان دانست، و آن را حدّى و مفصلى پیدا نه، در آن قصاص نرود، بلکه در آن ارش بود یا حکومت.
وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ و ما بعدها، هر پنج حرف کسایى برفع خواند، و عطف بر موضع نفس باشد، یعنى: و کتبنا علیهم فیها و قلنا لهم النفس بالنفس و العین بالعین، و مثله قوله: أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ رفع على المعنى، و هو اللَّه و رسوله بریئان من المشرکین. شامى و مکى و ابو عمر «و الجروح» تنها برفع خوانند، و وجه آن همانست که گفتیم. باقى قرّاء هر پنج حرف بنصب خوانند یعنى: و انّ العین بالعین و الانف بالانف الى آخره.
فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ اى بالقصاص، فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ یعنى للمجروح و ولىّ القتل، اى من عفا و ترک القصاص کان ذلک کفّارة لذنوب المجروح. میگوید: هر کس که وى را دعوى بر کسى بپاى شود درین باب بحدّ آن قصاص ببخشد، فالعفو کفّارة لذنوب العافى.
آن عفو سترنده است گناهان این عفو کننده را، و قیل کفّارة لجنایة هذا الجانى فلا یقتصّ منه، عفو این مدّعى کفّارتست جنایت این کشنده را یا زنده را، یعنى درین گیتى.
و در عفو قصاص خبر جابر بن عبد اللَّه است.
قال قال رسول اللَّه (ص): «ثلاث من جاء بهنّ مع ایمان باللّه دخل الجنة من اىّ ابواب الجنّة شاء، و زوّج من الحور العین حیث شاء، من ادّى دینا خفیّا و عفا عن قاتله و قرأ دبر کلّ صلاة مکتوبة عشر مرّات قل هو اللَّه احد»، فقال ابو بکر او احدیهنّ یا رسول اللَّه؟ قال: «او احدیهن»، و روى: «من تصدّق بدم فما دونه کان کفّارة له من یوم ولد الى یوم تصدّق به»، و روى: «من تصدّق بجسده بشیء کفّر اللَّه عنه بقدره من ذنوبه»، و قال: «ما من مسلم یصاب بشیء بجسده فتصدّق به الا رفع اللَّه عزّ و جلّ به درجة و حطّ به عنه خطیئة»: و روى انّه جیء بقاتل الى رسول اللَّه، فقال «ص» لولىّ المقتول: أ تعفو؟ قال: لا. قال: أ تأخذ الدّیة؟ قال: لا. قال: أ تقتل؟ قال: نعم. قال: اذهب. فلمّا ذهب دعاه، فقال له مثله، فأجابه بمثل ما اجاب. ثمّ قال رسول اللَّه: انک ان عفوت عنه فانّه تبوء باثمک و اثم صاحبک. قال: فعفا عنه.
وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فى التوراة من امر الرّجم و القتل و الجراحات، فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ.
وَ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ اى جعلناه یقفو آثار النبیّین الّذین اسلموا، یعنى بعثناه بعدهم على اثرهم. میگوید: عیسى مریم را پس آن پیغامبران فرا داشتیم، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ یعنى یصدّق احکامها، و یدعو الیها. این مُصَدِّقاً صفت عیسى است، یعنى که احکام تورات را تصدیق میکند، و خلق را بر تصدیق آن میدارد و بر آن میخواند، و آن دیگر که گفت: وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ آن صفت انجیل است یعنى که در انجیل ذکر تصدیق تورات است، و حکم این موافق آنست، و برین وجه حکم تکرار ندارد، و در قرآن خود بحمد اللَّه تکرار بىفائده نیست، وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً اى هادیا و واعظا «لِلْمُتَّقِینَ» عن الفواحش و الکبائر.
وَ لْیَحْکُمْ قراءت حمزه بکسر لام است و نصب میم، و معناه: آتیناه الانجیل فیه هدى و نور لان یحکم اهل الانجیل بما فیه. باقى بجزم خوانند بر معنى امر، یعنى و لیقض اهل الانجیل بما انزل اللَّه فیه، چنانست که ربّ العالمین حکم رجم و قصاص و بیان نعت مصطفى و توحید در تورات فرو فرستاد، و اهل تورات را فرمود احبار و ربّانیان ایشان که آن را قبول کنند، و بدان حکم کنند، و در انجیل فرو فرستاد، و اهل انجیل را فرمود قسّیسین و رهبانان ایشان که بپذیرند و بدان حکم کنند، و در قرآن بامّت محمّد فرو فرستاد، ایشان را فرمود تا قبول کنند، و از آن حکم کنند. پس گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ ازینان هر که حکم نکند بآنچه اللَّه فرو فرستاد فاسق است، از فرمان بیرون، و بر خداى عاصى. مؤمنان و مسلمانان امّت محمّد بجان و دل قبول کردند، و گردن نهادند، و پذیرفتند. ربّ العزّة از ایشان باز گفت: وَ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِینَ.
امّا اهل تورات بدان کافر شدند، که محمّد را صلّى اللَّه علیه و سلّم دروغ زن گرفتند، و حکم کتاب خداى نپذیرفتند، و از توحید برگشتند، تا ربّ العزّة ازیشان حکایت باز کرد که: وَ قالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ شعبى گفت: وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ اول در مسلمانان است، و دیگر در جهودان، سدیگر در ترسایان.
وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ یا محمّد الْکِتابَ یعنى القرآن، بِالْحَقِّ اى بالعدل، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ یعنى من الکتب، التوراة و الانجیل و الزبور و سائر الکتب. میگوید: یا محمّد این قرآن بتو فرستادیم براستى و درستى، موافق تورات و انجیل و زبور و هر کتاب که از آسمان فرستادیم. وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ یعنى قاضیا و شاهدا و رقیبا و حافظا و أمینا على الکتب الّتى قبله. میگوید: این قرآن حاکم است، بر همه کتابها حکم کند، و هیچ کتاب برین حکم نکند، و گوشوان و استوار دار هر کتاب است، و گواه راست و امین بر سر همه، یعنى هر چه اهل کتاب از تورات و انجیل و غیر آن خبر دهند بر قرآن عرض دهید اگر در قرآن یابید بپذیرید و تصدیق کنید، و اگر نه ایشان را در آن دروغ زن دارید. و اصل مهیمن مؤیمن است، فقلبت الهمزة هاء، کما یقال: ارقت الماء و هرقت. ابن قتیبه گفت: اسمى است مبنى، از امین برگرفته، چنان که بیطره از بیطار برگرفتهاند، و در بعضى روایات است که عمر گفت: هیمنوا على دعائى، اى آمنوا. و گفتهاند مرغ که گرد آشیان خویش برآید، و فراسر بچه خویش پرد، و او را در زیر پر گیرد تا وى را نگه دارد هیمن الطّائر گویند، و ربّ العزة باین معنى مهیمن نام است، یعنى: هو الرقیب الرحیم بعباده و مجیرهم و حافظهم فى جمیع احوالهم.
فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این دلیل است که اهل کتاب چون از مسلمانان حکم خواهند حکم اسلام و قرآن و شریعت اسلام بر ایشان برانند. وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ این هم در بیان حکم رجم آمده است، یعنى: لا تأخذ بأهوائهم فى الجلد، «عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ» من العلم یعنى الرجم.
لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً میگوید: اهل ملّتهاى مختلفه را هر یکى شریعتى است ساخته، و راهى نموده: اهل تورات را شریعتى، و اهل انجیل را شریعتى، و اهل قرآن را شریعتى، که اندر آن شریعت آنچه خواهد حلال کند، و آنچه خواهد حرام کند. اصل دین یکى است و شرایع مختلفه. و الشریعة و الشرعة فى اللغة هو الطریق الظاهر الّذى یوصل منه الى الماء الّذین فیه الحیاة، فقیل الشریعة فى الدین هى الطّریق الذى یوصل الى الحیاة فى النعیم، و هى الامور الّتى یعبد اللَّه عزّ و جلّ بها من جهة السّمع، و الاصل فیه الظهور، یقال: شرعت فى الامر شروعا اذا دخلت فیه دخولا ظاهرا، و المنهاج الطریق المستقیم المستمر الواضح یعنى من کثرة ما دیس بان و اتضح.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً این مشیت قدرتست. میگوید: و لو شاء لجمعکم على الحقّ، اگر خداى خواستى همه را بر دین حق جمع آوردى، که بدان قادر است و توان آن دارد. این همچنانست که جاى دیگر گفت: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها، و قیل معناه: و لو شاء اللَّه لجعلکم على ملة واحدة فى دعوة جمیع الانبیاء، اگر اللَّه خواستى شما را در دعوت همه انبیا یک گروه کردى در یک ملّت، تا دو تن در دین خویش مختلف نبودندى، لکن بیازماید شما را در آنچه شما را داد از کتاب و سنّت تا مهتدى ضالّ بیند، و صالح فاجر، و عالم جاهل، و شکر کنند بر آنچه خداى تعالى ایشان را داد فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ قیاما بشکره، بشتابید یا امّت محمّد بشکر نعمت، و یافت امن و عافیت، تا نعمت بپاید و بیفزاید، و رنه بگریزد و آسان آسان بازنیاید. امیر المؤمنین على (ع) گفت: «احذروا نفار النعم فما کلّ شارد بمردود».
و قال: «اذا وصلت الیکم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلّة الشکر».
معنى دیگر گفتهاند: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ بشتابید یا امّت محمّد بنیکیها و کردارهاى پسندیده، پیش از آنکه فائت شود بمرگ، و الیه
اشار النبى (ص): رحم اللَّه امرءا نظر لنفسه و مهّد لرمسه، ما دام رسنه مرخى، و حبله على غاربه ملقى، قبل أن ینفد اجله، فینقطع عمله.
إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ بازگشت شما که امّت محمّداید، و ایشان که اهل کتاب پیشین و شرایع مختلفه بودند همه با خداى است، با وى گردید، و شما را خبر کند بآنچه در آن مختلف بودید و جدا جدا گوى.
وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ این «ان» معطوف است با سر سخن که گفت: وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ، یعنى: و أنزلنا الیک ان احکم و أن. نیز فرستادیم بتو فرمان که حکم کن میان اهل کتاب بآنچه خداى فرو فرستاد، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ و بر پى بایست ایشان مرو در آن حکم که از تو میخواهند. گفتهاند: سبب نزول این آیت آن بود که رؤساء جهودان با یکدیگر گفتند که تا رویم و محمّد را در فتنه افکنیم و از آن دین که بر آنست برگردانیم. آمدند و گفتند: یا محمّد تو دانى که اگر ما اتّباع تو کنیم، مردمان همه اتّباع تو کنند، و پس رو تو باشند، اکنون بدان که ما را خصماناند و ترافع و تحاکم بر تو مىآریم. اگر تو ما را بر خصمان ما حکم کنى ما بتو ایمان آریم.
مصطفى (ص) سر وازد، و از شنیدن سخن ایشان برگشت. رب العالمین در آن حال این آیت فرستاد که: یا محمّد میان اهل کتاب حکم کن بموجب قرآن و شریعت اسلام چنان که بتو فرو فرستادیم، و مراد ایشان خلاف آنست تو بر پى مراد ایشان مرو، وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ یعنى فى القرآن من القصاص و الرجم، بپرهیز از ایشان، نباید که ترا بگردانند از حکم قصاص و رجم که خداى در قرآن بتو فرو فرستاد. فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند این جهودان از ایمان و حکم قرآن، پس بدان که اللَّه میخواهد که آن برگشتن ایشان سبب عقوبت ایشان گرداند، أَنْ یُصِیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ بعض اینجا بمعنى کلّ است، یعنى که در دنیا ایشان را بگناهان ایشان عقوبت کند، و در آخرت جزا دهد، پس عقوبت ایشان در دنیا جلا و نفى بود از خان و مان بیفکندن و آواره کردن، و عذاب آخرت خود برجاست، وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ اى و ان کثیرا من الیهود لکافرون.
أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ یعنى أ یطلبون فى الزانیین حکما لم یأمرهم اللَّه به؟ و هم اهل الکتاب، کما یفعله اهل الجاهلیّة، میگوید: این جهودان از تو حکمى میخواهند در حقّ زانیین که اللَّه آن نفرموده است، و ایشان اهل کتاب خدااند! و کتاب داراناند، یعنى چرا آن کنند که اهل جاهلیت کنند، که کتاب ندارند، و حکم اهل جاهلیت آن بود که حکم رجم چون بر ضعفاء ایشان واجب گشتى الزام کردندى، و چون بر اقویا واجب گشتى آن حکم بر ایشان نراندندى، و شرفى را که در نسب داشتند یا توانگرى را یا قوتى را که در ایشان بود رجم بتحمیم بدل میکردند، روى سیاه میکردند، و پشت با پشت بر ستور مینشاندند، و ایشان را بفضیحت میگردانیدند، و آن گه آزاد میکردند. «تبغون» بتا قراءت شامى است، و معنى آنست که: تو که رسولى، و شما که مسلمانانید جهودان طمع میدارند که شما حکم جاهلیت جویید از بهر هواء ایشان، و درین قراءت «تبغون» مخاطبه با مؤمنان است، امّا عتاب با جهودان است و ذمّ ایشانست، یعنى: أن تبغوا حکم الجاهلیة من اجلهم. باقى بیا خوانند یعنى داور جاهلیت خواهند پسندید این جهودان، و آن آن کس بود که در زمان جاهلیت تحمیم او نهاده بود. آن گه گفت: وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ این لام بمعنى «عند» است، یعنى عند قوم یوقنون باللّه و بحکمته و هم أمّة محمّد (ص).
رشیدالدین میبدی : ۵۸- سورة المجادلة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره مجادله بیست و دو آیت است. چهار صد و هفتاد و سه کلمه و هزار و هفتصد و نود و دو حرف، و جمله به مدینه فرو آمده، بقول بیشتر مفسّران، کلبى گفت: مگر یک آیت که به مکه فرو آمده: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ عطا گفت: ده آیت از اوّل سوره مدنى است و باقى سوره مکى. و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست، مگر یک آیت: أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ الآیة... و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة المجادلة کتب من حزب اللَّه یوم القیمة».
قوله: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها. این آیت در شأن خوله فرو آمد، دختر ثعلبة بن مالک الانصارى، و شوهر وى، اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصارى العقبى النقیب. و شرح قصه مجادله بر قول.
جمهور مفسران آن است که: اوس بن الصامت از اهل خویش وقتى کام خود طلب کرد، خوله سر باز زد و مراد وى بنداد. اوس مردى زود خشم بود، در وى نیز گفتهاند که پارهاى خلل بود، اوس از سر آن خشم با وى گفت: «انت علىّ کظهر امّى» و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود، زنان خود را چنین طلاق دادندى.
اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود، پشیمان شد با خوله گفت: «ما اظنّک الّا قد حرمت علىّ»! چنان دانم که تو بر من حرام گشتى؟! خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد، گفت: و اللَّه ما ذاک طلاق و ائت رسول اللَّه فسله، و اللَّه که این طلاق نیست، رو برسول خدا و از وى بپرس تا شفا پدید آید. اوس گفت: من شرم دارم که از رسول خدا (ص) این مسأله پرسم، تو برو و بپرس. خوله برخاست و آمد بخانه عایشه، و رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود، و عایشه سر مبارک رسول (ص) مىشست. خوله گفت: «یا رسول اللَّه انّ زوجى اوس بن الصامت تزوّجنى و انا شابّة غنیّة ذات مال و اهل، حتى اذا أکل مالى و افنى شبابى و کبر سنّى ظاهر منّى». فقال رسول اللَّه (ص): «حرّمت علیه لا أرى لک الیه سبیلا».
رسول خدا (ص) چون حدیث ظهار شنید، گفت: تو بروى حرام گشتى و نمىبینم ترا بوى راهى که بوى باز گردى. زن از حضرت رسول (ص) بازگشت، پارهاى فراتر شد، حیران و گریان و همى گفت: «فالى من؟! فالى من؟! پس من کجا روم، بر که شوم؟! بازگشت، دیگر بار گفت: یا رسول اللَّه از وى فرزندگان خرد دارم، اگر بوى بگذارم، ضایع شوند، و اگر من دارم، بىکام شوند. «اشکو الى اللَّه فاقتى و وحدتى!»: بخداى مینالم از درویشى و تنهایى خویش. رسول (ص) همان سخن گفت که: «حرّمت علیه و لم اومر فی شأنک بشىء»
تو بروى حرام گشتى و در کار تو مرا چیزى نفرمودند.
خوله از سر سوز و تحیّر روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهم انّى اشکو الیک فانزل على لسان نبیک». خداوندا بتو مینالم و در تو مىزارم، فرو فرست به پیغمبر خویش در کار من ضعیفه حکمى. باز روى برسول آورد، گفت: «انظر فی امرى جعلنى اللَّه فداک یا نبى اللَّه» آخر بنگر در کار من بیچاره یا رسول اللَّه که مادر و پدرم فداء تو باد. آن ساعت عایشه گفت: «اسکتى انّ رسول اللَّه یوحى الیه» خاموش باش اى خوله که وحى آمد برسول خدا. آن ساعت جبرئیل آمد و آیت آورد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها اللَّه سخن آن زن شنید که با تو جدال در گرفته در کار شوهر خویش. عایشه گفت: «سبحان من وسع سمعه الاصوات ان کان لیخفى على بعض کلامها فانزل اللَّه: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ... پاکست و بىعیب آن خداوند که او بهمه آوازها میرسد. من در گوشه خانه ببعضى آواز وى میرسیدم و ببعضى نه، رب العالمین از وراء هفت طبقه آسمان بسمع قدیم خود همه شنید و خبر داد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ.... و اوّل ظهار که در اسلام رفت این بود. قوله: الَّتِی تُجادِلُکَ اى تخاصمک فِی زَوْجِها اى فى امر زوجها» فحذف المضاف.
وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ اى تظاهر ما بها من المکروه. و الاشتکاء: اظهار ما بالانسان من المکروه و الشکوى اظهار ما یصنعه غیره به، وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما اى مراجعتکما الکلام و التحاور: التجاوب، و هو رجع الکلام و جوابه اخذ من الحور و هو الرّجوع، یقول حار بعد ما کار. قوله: وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما لیس هذا تکرار لانّ الاوّل لما حکته من زوجها، و الثانى لما کان یجرى بینها و بین رسول اللَّه و لانّ الاول ماض و الثانى مستقبل. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ لکلامها بَصِیرٌ بحالها، و قیل: سمیع لاقوال العباد، بصیر بافعالهم، ثمّ ذمّ الظهار.
فقال: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ قرأ ابن عامر و ابو جعفر و حمزة و الکسائى بفتح الیاء و الهاء و تشدید الظاء و الالف بعدها، و قرأ عاصم یظاهرون بضم الیاء و تخفیف الظاء مع الالف و کسر الهاء و قرأ الآخرون یظّهّرون بفتح الیاء و تشدید الظاء و الهاء من غیر الالف، و معنى الجمیع واحد. یقال: ظاهر و تظاهر و اظّاهر و اظّهّر.
ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ قراءة العامة بخفض التاء على خبر ما و محلّه نصب کقوله: ما هذا بَشَراً، و قیل: تقدیره «ما هنّ بامّهاتهم» اى ما صرن معهم فى محل الامّهات إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ لا یعرف فى شرع، و زُوراً اى کذبا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ عفا عنهم و غفر لهم حین بیّن لهم الکفّارة.
فصل
بدانکه سخن در ظهار بر دو ضرب است: یکى در بیان صورت ظهار و دیگر در بیان حکم ظهار، اما صورت ظهار آنست که: مردى از اهل تکلیف زن خویش را گوید: «انت علىّ کظهر امّى» اگر بجاى «انت» جزئى از اجزاى زن گوید، چنان که شعرک علىّ کظهر امّى» یدک، بطنک، رأسک. هر عضوى از اعضاء زن بجاى «انت» شاید، و ظهار بود و اگر بجاى علىّ منّى گوید، یا عندى، یا معى، ظهار بود و اگر صلت بگذارد و گوید: «انت کظهر امّى» ظهار بود. و اگر بجاى ظهر عضوى دیگر گوید، چنان که: «انت علىّ کرأس امّى، کید امّى، کبطن امّى» ظهار بود، و اگر گوید: «کامّى» او «مثل امّى» کنایت باشد. اگر بقصد و نیت اعزاز و اکرام گوید، ظهار نباشد و اگر بقصد و نیت ظهار گوید، ظهار باشد.
و اگر بجاى امّى «جدّة» گوید، یا «اخت» یا «عمّة» یا زنى از ذوات المحارم که تحریم وى او را مؤبّد بود، از جهت نسبت یا از جهت رضاع، ظهار باشد. اما حکم ظهار دو چیز است: تحریم و طى و وجوب کفّارت. حرام است بروى بزن رسیدن بعد از ظهار، تا آن گه که کفّارت کند و کفّارت بعود واجب شود. چنانک ربّ العزّة گفت: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ.
اکنون خلافست میان علماء که عود چیست؟ شافعى گفت: عود آن است که بعد از ظهار زمانى برآید، چندان که ممکن باشد طلاق گفتن و فرقت جستن و نه طلاق گوید و نه فرقت جوید، آن گه عود حاصل گشت و کفّارت لازم شد. اگر بعد از ظهار در آن حال طلاق گوید، یا یکى را از ایشان مرگ رسد، کفّارت واجب نشود که عود حاصل نیاید.
ابن عباس گفت در تفسیر یعودون قال: یندمون فیرجعون الى الالفة. و ذلک لانّ العود للقول هو المخالفة، یقال: عاد فلان لما قال، اى رجع عمّا قال، هذا یوافق قول الشافعى رجع، و ذلک لأنّ قصده بالظهار التحریم فاذا امسکها على النکاح و لم یطلّق قد خالف قوله، و رجع عمّا قال فتلزمه الکفّارة. و قال اهل الظاهر: العود هو اعادة لفظ الظهار، و معنى قوله: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا اى الى ما قالوا فان لم یکرّر اللفظ، فلا کفّارة علیه، و هو قول «ابى العالیة»: و ذهب قوم الى ان الکفّارة تجب بنفس الظهار، و معنى العود هو العود الى ما کانوا علیه فی الجاهلیة من نفس الظهار، یعنى: اذا عاد الرجل فى الاسلام الى مثل ذلک القول لزمته الکفّارة و هو قول مجاهد و الثورى و قال قوم: المراد من العود هو الوطى، و هو قول الحسن و قتاده و طاوس و الزهرى. و قالوا: لا کفّارة علیه ما لم یطأها، و قال قوم: هو العزم على الوطى و هو قول مالک و اصحاب الرأى. قوله: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ اى رقبة مؤمنة، لانّ اللَّه سبحانه قیّد الرقبة بالایمان فی کفّارة القتل و اطلق فى هذا الموضع.
و من حکم المطلق ان یحمل على المقیّد. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا اى من قبل ان یتجامعا. فالجماع محرّم على المظاهر، حتى یکفّر فان وطىء قبل التکفیر فقد فعل محرّما و لا یسقط عنه الکفّارة، بل یأتى بها على وجه القضاء کما لو اخّر الصلاة عن وقتها فانه لا یسقط عنه اتیانها، بل یلزمه قضاؤها و سواء کفّر بالاعتاق او الصیام او الاطعام، فانّه یجب علیه تقدیم الکفّارة على الوطى. و قال ابو حنیفة: «ان کفّر بالاطعام جاز له ان یطأ ثم یطعم، لانّ اللَّه تعالى قیّد العتق و الصوم بما قبل المسیس و قال فى الاطعام: فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً و لم یقل من قبل ان یتماسّا و عند الآخرین الاطلاق فى الاطعام، محمول على المقید فى العتق و الصیام.
فهذا حکم و طى المظاهر، امّا غیر الوطى من القبلة و التلذّذ، فانّه لا یحرّم قبل التکفیر فى قولى اکثر العلماء و هو قول حسن و سفیان. و اظهر قول الشافعى کما انّ الحیض یحرّم الوطى دون سائر الاستمتاعات، و ذهب بعضهم الى انّه یحرّم جمیعها لانّ اسم التماس تناول الکل، ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ اى ذلکم التغلیظ فى الکفّارة تؤمرون به و تخبرون بان فرضکم ذلک.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ فان افطر یوما متعمّدا او نسى النیة یجب علیه استیناف شهرین، و ان افطر بعذر المرض او السفر، ففیه القولان: و ان تخلل صوم الشهرین زمان لا یصحّ فیه الصوم، کالعیدین و ایام التشریق و ایام شهر رمضان ینقطع التتابع و یجب الاستیناف. و ان وطىء المظاهر فى الشهرین ان وطئها نهارا بطل التتابع و علیه الاستیناف، و ان وطئها لیلا لم یبطل التتابع. و قال ابو حنیفة: سواء وطىء لیلا او نهارا، فانّه یبطل التتابع و علیه الاستیناف.
فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ یعنى: المظاهر اذا لم یستطع الصوم لمرض او کبر او فرط شهوة و لا یصبر عن الجماع، یجب علیه اطعام ستین مسکینا.
روى ان النبى (ص) قال لخولة بنت ثعلبة حین جاءته مریه، یعنى زوجها: فلیعتق رقبة. قالت: و الذى بعثک بالحق ما عنده رقبة و لا یملکها. قال: فلیصم شهرین متتعابعین، فقالت: و الذى بعثک بالحق لو کلّفته ثلاثة ایام ما استطاع.
قال مریه: فلیطعم طعام ستّین مسکینا. قالت: و الذى بعثک بالحق ما یقدر علیه. قال مریه: فلیذهب الى فلان بن فلان فقد اخبرنى ان عنده شطر تمر صدقة فلیأخذه صدقة علیه ثمّ لیتصدّق به على ستّین مسکینا. و فى روایة اخرى: لمّا نزل فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ انقطع الکلام دعا رسول اللَّه (ص) اوسا فقرأها علیه، قال اوس: ما املک رقبة، فنزل الصیام و انقطع الکلام، فقرأها علیه
و قال اوس: انّى اذا لم آکل فى یوم مرارا اصابنى دوران، فنزل الاطعام، فقرأها علیه فقال: لقد بتنا طاوئین اللّیلة. فقال: اذهب الى بنى زریق، یعنى قبیلة من الانصار، فخذ صدقتهم فاطعم منها ستّین مسکینا و کل الباقى مع اهلک.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) اتى بخمسة عشر صاعا فاعطاه اوسا فقال تصدّق به.
و روى انّ المجادلة أتت یوما عمر بن الخطاب فسألته حاجة و اغلظت له فى الکلام شدیدا.
فنهاها الناس و اغلظوا لها و قالوا لها: ترفعین صوتک على امیر المؤمنین؟ فنهاهم عمر فقال: دعوها فانّها امرأة سمع اللَّه قولها من فوق سبع سماوات.
ذلک لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ اى ذلک الحکم، و قیل: فرض ذلک لتؤمنوا باللّه و رسوله و لا تستعملوا احکام الجاهلیة. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما وصف من الکفّارات و الظهار. و اصل الحدّ المنع و الحدّاد البوّاب یمنع الناس. و أخذ احداد المرأة من امتناعها من التبعّل و الزینة. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ لترکهم العمل بهذا الحکم.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. المحادّة المشاقّة و المخالفة، و هى ان تکون فى حدّ و شقّ و صاحبک فى حدّ و شقّ. کُبِتُوا اى اخزوا و هزموا، کقوله: «او یکبتهم» و یقال: کبته لوجهه. کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کفّار الامم الخالیة الّذین حادّوا اللَّه و رسوله. و قیل: اخزوا یوم الخندق بالقتل و الهزیمة و ردّ کیدهم فى نحورهم کما اخزى الکفّار قبلهم. وَ قَدْ أَنْزَلْنا اوحینا الى محمد (ص) آیاتٍ بَیِّناتٍ یعنى: القرآن المبین فیه الحلال و الحرام و الاحکام. و قیل: أَنْزَلْنا آیاتٍ فیمن حادّ اللَّه و رسوله من قبلهم فیما فعلنا بهم من الاهلاک. وَ لِلْکافِرِینَ فى الدّنیا و الآخرة عَذابٌ مُهِینٌ یذلّهم و یخزیهم.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ یحییهم و یحشرهم، جَمِیعاً فى حالة واحدة، فَیُنَبِّئُهُمْ یخبرهم بِما عَمِلُوا من خیر و شرّ لیعلموا وجوب الحجة علیهم، أَحْصاهُ اللَّهُ اى احاط علمه بتفصیل اعمالهم و وَ نَسُوهُ اى و قد سهوا عنه، ناسین ما قدّمت ایدیهم. و قیل: نَسُوهُ اى ترکوا العمل به و بما امروا وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ لا یغیب عنه شىء، و قیل: یشهد علیهم فلا یستطیعون ردّها دفعا و انکارا.
أَ لَمْ تَرَ اى الم تعلم؟ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لا یعزب عن علمه شىء ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اى ما یقع من مناجاة ثلاثة، فیکون النجوى بمعنى الاسرار و هو مصدر على وزن فعلى، مشتق من النجوة و هى المرتفع من الارض، لبعد الحاضرین عنها. و قیل: النجوى القوم، المتناجون، کقوله: «و إذ هم نجوى» و قوله: ثَلاثَةٍ خفض باضافة النجوى الیه. و یجوز ان یکون خفضا لانّها من نعت النجوى: إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ بالعلم یعلم نجویهم. وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ خفض لاتّباعه الثلاثة و الخمسة. و قرأ یعقوب: اکثر بالرفع ردّا على محل من نجوى کقوله: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ» و «لا طائر» فى قراءة من رفعها. أَیْنَ ما کانُوا من السماء و الارض ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه شىء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضى ذکرهم فى سورة الزخرف.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجى و اندوهى بر دل مسلمانان مىنهند. قومى ازین منافقان فراهم مىنشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند، چون مسلمانان را میدیدند، با یکدیگر بچشم مینمودند. و با مسلمانان مىنگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید. و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند: مگر اینان خبرى از قتل و مرگ شنیدهاند و بر از با یکدیگر میگویند، و بیکدیگر بچشم همى نمایند که هیچ مگویید؟ و مسلمانان به این معنى دلتنگ همىگشتند. و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتى در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند، ایشان در اندوه میبودند. آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا (ص) از این احوال و رسول ایشان را فرمود که: نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنى منشینید.
ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز مىگشتند، تا در شأن ایشان این آیه آمد که: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ اى یرجعون الى المناجاة التی نهوا عنها. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ اى بالمعصیة و الظلم وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ. یعنى: و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک، و قیل: یوصى بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فى نجویهم و یقول بعضهم لبعض: خالفوا امره، و قرأ حمزة «و ینتجون» تقول: تناجینا و انتجینا بمعنى واحد، و تقول: ناجیت فلانا و نجوته بمعنى واحد، و هو نجى و انا نجیه. وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ هؤلاء قوم الیهود، کانوا یدخلون على النبى (ص) و یقولون السام علیک و السام الموت، و هم یوهمونه
انّهم یقولون السلام علیک، و کان النبى (ص) یردّ علیهم فیقول: علیکم!
فاذا خرجوا، قالوا: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ یعنى: لو کان هذا نبیا، لعذّبنا اللَّه بما نقول. قال اللَّه تعالى ردّ علیهم. حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ اى کافیهم عذاب جهنم. یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ المنقلب و المأوى.
روى عن ابن ابى ملیکة عن عائشة «انّ الیهود اتوا النبى (ص) فقالوا: السام علیک یا محمد. قال: و علیکم. ففطنت عائشة فقالت: علیکم السام و اللعنة یا اولاد القردة و الخنازیر. فقال رسول اللَّه: مهلا یا عائشة، علیک بالرفق، و ایاک و العنف و الفحش، ان اللَّه یبغض الفحش و التفحش». قالت: أ و لم تسمع ما قالوا؟ قال: «أ و لم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم! فیستجاب بى فیهم و لا یستجاب لهم فىّ».
و قال رسول اللَّه (ص): اذا سلّم علیکم اهل الکتاب، فقولوا: و علیکم
ثمّ انّ اللَّه تعالى نهى المؤمنین ان یتناجوا فیما بینهم کفعل المنافقین و الیهود. فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ کفعل المنافقین. و قال مقاتل: هذا خطاب للمنافقین، یعنى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا فی الظاهر بلسانهم إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى اى بما ثبّت فى القلوب من طاعة اللَّه وَ التَّقْوى اى بالعفاف عمّا حرّم اللَّه عزّ و جل. ثم خوّفهم. فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى تجمعون بعد الموت فتردّون الى حکمه.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ اى النجوى بالاثم و العدوان من فعل الشیطان و تزیینه و تسویله، لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا. حزنه و احزنه واحد، اى لیغمّ مؤمنى الصحابة به بما یتوهمون انه لوقوع بلیّة و مصیبة. وَ لَیْسَ الشیطان و لا نجویهم فیما بینهم بضار المؤمنین، شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بعلمه و قضائه و قدره.
و قیل: لا یضرّهم شیئا الّا اذا اراد اللَّه ذلک: وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیفوّضوا امورهم الیه و لیثقوا به و قیل: فى معنى قوله: إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ هو احلام النوم التی یراها الانسان فى نومه فیحزنه. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) قال: «اذا کنتم ثلاثة فلا یتناجى اثنان دون الثالث، فانّ ذلک یحزنه».
و فى روایة: «الّا ان یستأذنه».
قوله: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها. این آیت در شأن خوله فرو آمد، دختر ثعلبة بن مالک الانصارى، و شوهر وى، اوس بن الصامت برادر عبادة بن الصامت الانصارى العقبى النقیب. و شرح قصه مجادله بر قول.
جمهور مفسران آن است که: اوس بن الصامت از اهل خویش وقتى کام خود طلب کرد، خوله سر باز زد و مراد وى بنداد. اوس مردى زود خشم بود، در وى نیز گفتهاند که پارهاى خلل بود، اوس از سر آن خشم با وى گفت: «انت علىّ کظهر امّى» و این لفظ ظهار و ایلاء هر دو طلاق اهل جاهلیت بود، زنان خود را چنین طلاق دادندى.
اوس بعد از آنکه این سخن گفته بود، پشیمان شد با خوله گفت: «ما اظنّک الّا قد حرمت علىّ»! چنان دانم که تو بر من حرام گشتى؟! خوله از فراق بترسید و بانگ برآورد، گفت: و اللَّه ما ذاک طلاق و ائت رسول اللَّه فسله، و اللَّه که این طلاق نیست، رو برسول خدا و از وى بپرس تا شفا پدید آید. اوس گفت: من شرم دارم که از رسول خدا (ص) این مسأله پرسم، تو برو و بپرس. خوله برخاست و آمد بخانه عایشه، و رسول خدا (ص) در خانه عایشه بود، و عایشه سر مبارک رسول (ص) مىشست. خوله گفت: «یا رسول اللَّه انّ زوجى اوس بن الصامت تزوّجنى و انا شابّة غنیّة ذات مال و اهل، حتى اذا أکل مالى و افنى شبابى و کبر سنّى ظاهر منّى». فقال رسول اللَّه (ص): «حرّمت علیه لا أرى لک الیه سبیلا».
رسول خدا (ص) چون حدیث ظهار شنید، گفت: تو بروى حرام گشتى و نمىبینم ترا بوى راهى که بوى باز گردى. زن از حضرت رسول (ص) بازگشت، پارهاى فراتر شد، حیران و گریان و همى گفت: «فالى من؟! فالى من؟! پس من کجا روم، بر که شوم؟! بازگشت، دیگر بار گفت: یا رسول اللَّه از وى فرزندگان خرد دارم، اگر بوى بگذارم، ضایع شوند، و اگر من دارم، بىکام شوند. «اشکو الى اللَّه فاقتى و وحدتى!»: بخداى مینالم از درویشى و تنهایى خویش. رسول (ص) همان سخن گفت که: «حرّمت علیه و لم اومر فی شأنک بشىء»
تو بروى حرام گشتى و در کار تو مرا چیزى نفرمودند.
خوله از سر سوز و تحیّر روى سوى آسمان کرد و گفت: «اللهم انّى اشکو الیک فانزل على لسان نبیک». خداوندا بتو مینالم و در تو مىزارم، فرو فرست به پیغمبر خویش در کار من ضعیفه حکمى. باز روى برسول آورد، گفت: «انظر فی امرى جعلنى اللَّه فداک یا نبى اللَّه» آخر بنگر در کار من بیچاره یا رسول اللَّه که مادر و پدرم فداء تو باد. آن ساعت عایشه گفت: «اسکتى انّ رسول اللَّه یوحى الیه» خاموش باش اى خوله که وحى آمد برسول خدا. آن ساعت جبرئیل آمد و آیت آورد: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجادِلُکَ فِی زَوْجِها اللَّه سخن آن زن شنید که با تو جدال در گرفته در کار شوهر خویش. عایشه گفت: «سبحان من وسع سمعه الاصوات ان کان لیخفى على بعض کلامها فانزل اللَّه: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ... پاکست و بىعیب آن خداوند که او بهمه آوازها میرسد. من در گوشه خانه ببعضى آواز وى میرسیدم و ببعضى نه، رب العالمین از وراء هفت طبقه آسمان بسمع قدیم خود همه شنید و خبر داد که: قَدْ سَمِعَ اللَّهُ.... و اوّل ظهار که در اسلام رفت این بود. قوله: الَّتِی تُجادِلُکَ اى تخاصمک فِی زَوْجِها اى فى امر زوجها» فحذف المضاف.
وَ تَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ اى تظاهر ما بها من المکروه. و الاشتکاء: اظهار ما بالانسان من المکروه و الشکوى اظهار ما یصنعه غیره به، وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما اى مراجعتکما الکلام و التحاور: التجاوب، و هو رجع الکلام و جوابه اخذ من الحور و هو الرّجوع، یقول حار بعد ما کار. قوله: وَ اللَّهُ یَسْمَعُ تَحاوُرَکُما لیس هذا تکرار لانّ الاوّل لما حکته من زوجها، و الثانى لما کان یجرى بینها و بین رسول اللَّه و لانّ الاول ماض و الثانى مستقبل. إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ لکلامها بَصِیرٌ بحالها، و قیل: سمیع لاقوال العباد، بصیر بافعالهم، ثمّ ذمّ الظهار.
فقال: الَّذِینَ یُظاهِرُونَ مِنْکُمْ مِنْ نِسائِهِمْ قرأ ابن عامر و ابو جعفر و حمزة و الکسائى بفتح الیاء و الهاء و تشدید الظاء و الالف بعدها، و قرأ عاصم یظاهرون بضم الیاء و تخفیف الظاء مع الالف و کسر الهاء و قرأ الآخرون یظّهّرون بفتح الیاء و تشدید الظاء و الهاء من غیر الالف، و معنى الجمیع واحد. یقال: ظاهر و تظاهر و اظّاهر و اظّهّر.
ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ قراءة العامة بخفض التاء على خبر ما و محلّه نصب کقوله: ما هذا بَشَراً، و قیل: تقدیره «ما هنّ بامّهاتهم» اى ما صرن معهم فى محل الامّهات إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلَّا اللَّائِی وَلَدْنَهُمْ وَ إِنَّهُمْ لَیَقُولُونَ مُنْکَراً مِنَ الْقَوْلِ لا یعرف فى شرع، و زُوراً اى کذبا وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ عفا عنهم و غفر لهم حین بیّن لهم الکفّارة.
فصل
بدانکه سخن در ظهار بر دو ضرب است: یکى در بیان صورت ظهار و دیگر در بیان حکم ظهار، اما صورت ظهار آنست که: مردى از اهل تکلیف زن خویش را گوید: «انت علىّ کظهر امّى» اگر بجاى «انت» جزئى از اجزاى زن گوید، چنان که شعرک علىّ کظهر امّى» یدک، بطنک، رأسک. هر عضوى از اعضاء زن بجاى «انت» شاید، و ظهار بود و اگر بجاى علىّ منّى گوید، یا عندى، یا معى، ظهار بود و اگر صلت بگذارد و گوید: «انت کظهر امّى» ظهار بود. و اگر بجاى ظهر عضوى دیگر گوید، چنان که: «انت علىّ کرأس امّى، کید امّى، کبطن امّى» ظهار بود، و اگر گوید: «کامّى» او «مثل امّى» کنایت باشد. اگر بقصد و نیت اعزاز و اکرام گوید، ظهار نباشد و اگر بقصد و نیت ظهار گوید، ظهار باشد.
و اگر بجاى امّى «جدّة» گوید، یا «اخت» یا «عمّة» یا زنى از ذوات المحارم که تحریم وى او را مؤبّد بود، از جهت نسبت یا از جهت رضاع، ظهار باشد. اما حکم ظهار دو چیز است: تحریم و طى و وجوب کفّارت. حرام است بروى بزن رسیدن بعد از ظهار، تا آن گه که کفّارت کند و کفّارت بعود واجب شود. چنانک ربّ العزّة گفت: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ.
اکنون خلافست میان علماء که عود چیست؟ شافعى گفت: عود آن است که بعد از ظهار زمانى برآید، چندان که ممکن باشد طلاق گفتن و فرقت جستن و نه طلاق گوید و نه فرقت جوید، آن گه عود حاصل گشت و کفّارت لازم شد. اگر بعد از ظهار در آن حال طلاق گوید، یا یکى را از ایشان مرگ رسد، کفّارت واجب نشود که عود حاصل نیاید.
ابن عباس گفت در تفسیر یعودون قال: یندمون فیرجعون الى الالفة. و ذلک لانّ العود للقول هو المخالفة، یقال: عاد فلان لما قال، اى رجع عمّا قال، هذا یوافق قول الشافعى رجع، و ذلک لأنّ قصده بالظهار التحریم فاذا امسکها على النکاح و لم یطلّق قد خالف قوله، و رجع عمّا قال فتلزمه الکفّارة. و قال اهل الظاهر: العود هو اعادة لفظ الظهار، و معنى قوله: ثُمَّ یَعُودُونَ لِما قالُوا اى الى ما قالوا فان لم یکرّر اللفظ، فلا کفّارة علیه، و هو قول «ابى العالیة»: و ذهب قوم الى ان الکفّارة تجب بنفس الظهار، و معنى العود هو العود الى ما کانوا علیه فی الجاهلیة من نفس الظهار، یعنى: اذا عاد الرجل فى الاسلام الى مثل ذلک القول لزمته الکفّارة و هو قول مجاهد و الثورى و قال قوم: المراد من العود هو الوطى، و هو قول الحسن و قتاده و طاوس و الزهرى. و قالوا: لا کفّارة علیه ما لم یطأها، و قال قوم: هو العزم على الوطى و هو قول مالک و اصحاب الرأى. قوله: فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ اى رقبة مؤمنة، لانّ اللَّه سبحانه قیّد الرقبة بالایمان فی کفّارة القتل و اطلق فى هذا الموضع.
و من حکم المطلق ان یحمل على المقیّد. مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا اى من قبل ان یتجامعا. فالجماع محرّم على المظاهر، حتى یکفّر فان وطىء قبل التکفیر فقد فعل محرّما و لا یسقط عنه الکفّارة، بل یأتى بها على وجه القضاء کما لو اخّر الصلاة عن وقتها فانه لا یسقط عنه اتیانها، بل یلزمه قضاؤها و سواء کفّر بالاعتاق او الصیام او الاطعام، فانّه یجب علیه تقدیم الکفّارة على الوطى. و قال ابو حنیفة: «ان کفّر بالاطعام جاز له ان یطأ ثم یطعم، لانّ اللَّه تعالى قیّد العتق و الصوم بما قبل المسیس و قال فى الاطعام: فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّینَ مِسْکِیناً و لم یقل من قبل ان یتماسّا و عند الآخرین الاطلاق فى الاطعام، محمول على المقید فى العتق و الصیام.
فهذا حکم و طى المظاهر، امّا غیر الوطى من القبلة و التلذّذ، فانّه لا یحرّم قبل التکفیر فى قولى اکثر العلماء و هو قول حسن و سفیان. و اظهر قول الشافعى کما انّ الحیض یحرّم الوطى دون سائر الاستمتاعات، و ذهب بعضهم الى انّه یحرّم جمیعها لانّ اسم التماس تناول الکل، ذلِکُمْ تُوعَظُونَ بِهِ اى ذلکم التغلیظ فى الکفّارة تؤمرون به و تخبرون بان فرضکم ذلک.
فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیامُ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ فان افطر یوما متعمّدا او نسى النیة یجب علیه استیناف شهرین، و ان افطر بعذر المرض او السفر، ففیه القولان: و ان تخلل صوم الشهرین زمان لا یصحّ فیه الصوم، کالعیدین و ایام التشریق و ایام شهر رمضان ینقطع التتابع و یجب الاستیناف. و ان وطىء المظاهر فى الشهرین ان وطئها نهارا بطل التتابع و علیه الاستیناف، و ان وطئها لیلا لم یبطل التتابع. و قال ابو حنیفة: سواء وطىء لیلا او نهارا، فانّه یبطل التتابع و علیه الاستیناف.
فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ یعنى: المظاهر اذا لم یستطع الصوم لمرض او کبر او فرط شهوة و لا یصبر عن الجماع، یجب علیه اطعام ستین مسکینا.
روى ان النبى (ص) قال لخولة بنت ثعلبة حین جاءته مریه، یعنى زوجها: فلیعتق رقبة. قالت: و الذى بعثک بالحق ما عنده رقبة و لا یملکها. قال: فلیصم شهرین متتعابعین، فقالت: و الذى بعثک بالحق لو کلّفته ثلاثة ایام ما استطاع.
قال مریه: فلیطعم طعام ستّین مسکینا. قالت: و الذى بعثک بالحق ما یقدر علیه. قال مریه: فلیذهب الى فلان بن فلان فقد اخبرنى ان عنده شطر تمر صدقة فلیأخذه صدقة علیه ثمّ لیتصدّق به على ستّین مسکینا. و فى روایة اخرى: لمّا نزل فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ انقطع الکلام دعا رسول اللَّه (ص) اوسا فقرأها علیه، قال اوس: ما املک رقبة، فنزل الصیام و انقطع الکلام، فقرأها علیه
و قال اوس: انّى اذا لم آکل فى یوم مرارا اصابنى دوران، فنزل الاطعام، فقرأها علیه فقال: لقد بتنا طاوئین اللّیلة. فقال: اذهب الى بنى زریق، یعنى قبیلة من الانصار، فخذ صدقتهم فاطعم منها ستّین مسکینا و کل الباقى مع اهلک.
و روى انّ رسول اللَّه (ص) اتى بخمسة عشر صاعا فاعطاه اوسا فقال تصدّق به.
و روى انّ المجادلة أتت یوما عمر بن الخطاب فسألته حاجة و اغلظت له فى الکلام شدیدا.
فنهاها الناس و اغلظوا لها و قالوا لها: ترفعین صوتک على امیر المؤمنین؟ فنهاهم عمر فقال: دعوها فانّها امرأة سمع اللَّه قولها من فوق سبع سماوات.
ذلک لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ اى ذلک الحکم، و قیل: فرض ذلک لتؤمنوا باللّه و رسوله و لا تستعملوا احکام الجاهلیة. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما وصف من الکفّارات و الظهار. و اصل الحدّ المنع و الحدّاد البوّاب یمنع الناس. و أخذ احداد المرأة من امتناعها من التبعّل و الزینة. وَ لِلْکافِرِینَ عَذابٌ أَلِیمٌ لترکهم العمل بهذا الحکم.
إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ. المحادّة المشاقّة و المخالفة، و هى ان تکون فى حدّ و شقّ و صاحبک فى حدّ و شقّ. کُبِتُوا اى اخزوا و هزموا، کقوله: «او یکبتهم» و یقال: کبته لوجهه. کَما کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کفّار الامم الخالیة الّذین حادّوا اللَّه و رسوله. و قیل: اخزوا یوم الخندق بالقتل و الهزیمة و ردّ کیدهم فى نحورهم کما اخزى الکفّار قبلهم. وَ قَدْ أَنْزَلْنا اوحینا الى محمد (ص) آیاتٍ بَیِّناتٍ یعنى: القرآن المبین فیه الحلال و الحرام و الاحکام. و قیل: أَنْزَلْنا آیاتٍ فیمن حادّ اللَّه و رسوله من قبلهم فیما فعلنا بهم من الاهلاک. وَ لِلْکافِرِینَ فى الدّنیا و الآخرة عَذابٌ مُهِینٌ یذلّهم و یخزیهم.
یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ یحییهم و یحشرهم، جَمِیعاً فى حالة واحدة، فَیُنَبِّئُهُمْ یخبرهم بِما عَمِلُوا من خیر و شرّ لیعلموا وجوب الحجة علیهم، أَحْصاهُ اللَّهُ اى احاط علمه بتفصیل اعمالهم و وَ نَسُوهُ اى و قد سهوا عنه، ناسین ما قدّمت ایدیهم. و قیل: نَسُوهُ اى ترکوا العمل به و بما امروا وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ لا یغیب عنه شىء، و قیل: یشهد علیهم فلا یستطیعون ردّها دفعا و انکارا.
أَ لَمْ تَرَ اى الم تعلم؟ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لا یعزب عن علمه شىء ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ اى ما یقع من مناجاة ثلاثة، فیکون النجوى بمعنى الاسرار و هو مصدر على وزن فعلى، مشتق من النجوة و هى المرتفع من الارض، لبعد الحاضرین عنها. و قیل: النجوى القوم، المتناجون، کقوله: «و إذ هم نجوى» و قوله: ثَلاثَةٍ خفض باضافة النجوى الیه. و یجوز ان یکون خفضا لانّها من نعت النجوى: إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ بالعلم یعلم نجویهم. وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنى مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ خفض لاتّباعه الثلاثة و الخمسة. و قرأ یعقوب: اکثر بالرفع ردّا على محل من نجوى کقوله: «وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ» و «لا طائر» فى قراءة من رفعها. أَیْنَ ما کانُوا من السماء و الارض ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا یَوْمَ الْقِیامَةِ توبیخا لهم و تأکیدا للحجة علیهم. إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ لا یخفى علیه شىء و سبب نزول هذه الآیة ثلاثة نفر مضى ذکرهم فى سورة الزخرف.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى این آیه در شأن جهودان و منافقان فرو آمد که میخواستند که پیوسته رنجى و اندوهى بر دل مسلمانان مىنهند. قومى ازین منافقان فراهم مىنشستند و پوشیده با یکدیگر سخن میگفتند و پنهان از مسلمانان بنا صواب رازها میگفتند، چون مسلمانان را میدیدند، با یکدیگر بچشم مینمودند. و با مسلمانان مىنگرستند و چنان مینمودند که مادر حق شما آن میدانیم که اگر شما بشنوید اندوهگن شوید. و مسلمانان را تهمت در دل میافتاد در حق برادران و خویشان که در غزاها بودند میگفتند: مگر اینان خبرى از قتل و مرگ شنیدهاند و بر از با یکدیگر میگویند، و بیکدیگر بچشم همى نمایند که هیچ مگویید؟ و مسلمانان به این معنى دلتنگ همىگشتند. و مقصود منافقان در آن راز باطل همین بود که مسلمانان را تهمتى در دل افکنند و اندوهگن کنند پس تا آن گه که آن قوم از غزاها باز میگشتند و بسلامت بوطن خود میرسیدند، ایشان در اندوه میبودند. آخر این مسلمانان شکایت کردند برسول خدا (ص) از این احوال و رسول ایشان را فرمود که: نیز براز سخن مگویید و با یکدیگر به این معنى منشینید.
ایشان فرمان رسول بر کار نمیگرفتند و باز بر مناجات باطل خود باز مىگشتند، تا در شأن ایشان این آیه آمد که: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ نُهُوا عَنِ النَّجْوى ثُمَّ یَعُودُونَ لِما نُهُوا عَنْهُ اى یرجعون الى المناجاة التی نهوا عنها. وَ یَتَناجَوْنَ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ اى بالمعصیة و الظلم وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ. یعنى: و بما یصیرون عاصین للرسول اذا کان نهاهم عن ذلک، و قیل: یوصى بعضهم بعضا بمعصیة الرسول فى نجویهم و یقول بعضهم لبعض: خالفوا امره، و قرأ حمزة «و ینتجون» تقول: تناجینا و انتجینا بمعنى واحد، و تقول: ناجیت فلانا و نجوته بمعنى واحد، و هو نجى و انا نجیه. وَ إِذا جاؤُکَ حَیَّوْکَ بِما لَمْ یُحَیِّکَ بِهِ اللَّهُ هؤلاء قوم الیهود، کانوا یدخلون على النبى (ص) و یقولون السام علیک و السام الموت، و هم یوهمونه
انّهم یقولون السلام علیک، و کان النبى (ص) یردّ علیهم فیقول: علیکم!
فاذا خرجوا، قالوا: لَوْ لا یُعَذِّبُنَا اللَّهُ بِما نَقُولُ یعنى: لو کان هذا نبیا، لعذّبنا اللَّه بما نقول. قال اللَّه تعالى ردّ علیهم. حَسْبُهُمْ جَهَنَّمُ اى کافیهم عذاب جهنم. یَصْلَوْنَها فَبِئْسَ الْمَصِیرُ المنقلب و المأوى.
روى عن ابن ابى ملیکة عن عائشة «انّ الیهود اتوا النبى (ص) فقالوا: السام علیک یا محمد. قال: و علیکم. ففطنت عائشة فقالت: علیکم السام و اللعنة یا اولاد القردة و الخنازیر. فقال رسول اللَّه: مهلا یا عائشة، علیک بالرفق، و ایاک و العنف و الفحش، ان اللَّه یبغض الفحش و التفحش». قالت: أ و لم تسمع ما قالوا؟ قال: «أ و لم تسمعى ما قلت؟ رددت علیهم! فیستجاب بى فیهم و لا یستجاب لهم فىّ».
و قال رسول اللَّه (ص): اذا سلّم علیکم اهل الکتاب، فقولوا: و علیکم
ثمّ انّ اللَّه تعالى نهى المؤمنین ان یتناجوا فیما بینهم کفعل المنافقین و الیهود. فقال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ کفعل المنافقین. و قال مقاتل: هذا خطاب للمنافقین، یعنى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا فی الظاهر بلسانهم إِذا تَناجَیْتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ مَعْصِیَةِ الرَّسُولِ وَ تَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوى اى بما ثبّت فى القلوب من طاعة اللَّه وَ التَّقْوى اى بالعفاف عمّا حرّم اللَّه عزّ و جل. ثم خوّفهم. فقال: وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ اى تجمعون بعد الموت فتردّون الى حکمه.
إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ اى النجوى بالاثم و العدوان من فعل الشیطان و تزیینه و تسویله، لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا. حزنه و احزنه واحد، اى لیغمّ مؤمنى الصحابة به بما یتوهمون انه لوقوع بلیّة و مصیبة. وَ لَیْسَ الشیطان و لا نجویهم فیما بینهم بضار المؤمنین، شَیْئاً إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ بعلمه و قضائه و قدره.
و قیل: لا یضرّهم شیئا الّا اذا اراد اللَّه ذلک: وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ اى فلیفوّضوا امورهم الیه و لیثقوا به و قیل: فى معنى قوله: إِنَّمَا النَّجْوى مِنَ الشَّیْطانِ هو احلام النوم التی یراها الانسان فى نومه فیحزنه. و صحّ
عن رسول اللَّه (ص) قال: «اذا کنتم ثلاثة فلا یتناجى اثنان دون الثالث، فانّ ذلک یحزنه».
و فى روایة: «الّا ان یستأذنه».
رشیدالدین میبدی : ۶۵- سورة الطلاق- مدنیة
النوبة الثانیة
این سوره را دو نام است: سورة الطلاق گویند و سورة النساء القصرى، و باجماع مفسّران مدنى است، جمله به مدینه فرو آمده هزار و شصت حرف است و دویست و چهل و نه کلمه و یازده آیت است و درین سوره هیچ ناسخ و منسوخ نیست. و عن ابى بن کعب قال: قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة الطّلاق مات فی سنّة رسول اللَّه».
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ افتتح اللَّه تعالى السّورة بخطاب نبیّه (ص) و خصّه بالنداء لانّه السّیّد المقدّم. ثمّ جمع الخطاب و عمّ بالامر فقال: إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فیه اربعة اقوال: احدها: انّه خطاب للرّسول (ص) و ذکر بلفظ جمع تعظیما کما یخاطب الملوک بلفظ الجمع. الثّانی: انّه خطاب له، و المراد به امّته. الثّالث: انّ التّقدیر یا أَیُّهَا النَّبِیُّ و المؤمنون اذا طلّقتم، فحذف لانّ الحکم یدلّ علیه. الرّابع معناه: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قل للمؤمنین اذا طلّقتم اى اذا اردتم طلاق النساء کقوله تعالى: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اى اذا اردتم ان تقوموا، و کقوله: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ، اى اذا اردت قراءته قوله. فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ اى فی طهر من غیر جماع یعنى لطهرهنّ الّذى یحصینه من عدّتهنّ و لا تطلّقوهنّ لحیضهنّ الّذى لا یعتدون به زمان العدّة وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ اى احصوا الاطهار للعدّة و احفظوها و هنّ ثلاثة اطهار لتعلموا وقت الرّجعة لانّ الرّجعة انّما تجوز فی زمان العدّة. و معنى الطّلاق حلّ عقد النّکاح و العدّة و العدد واحد کقوله تعالى: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ یقال: عدّ کذا و اعتدّ. و قرئ فی الشّواذ طلّقوهنّ لقبل عدّتهنّ و قبل الشّیء ما اقبل منه فیکون المعنى طلّقوهنّ فى اوّل طهرهنّ من قبل ان تجامعوهنّ. و فی سبب نزول هذه الآیة قولان: احدهما ما روى قتادة عن انس قال: طلق رسول اللَّه (ص) حفصة فاتت الى اهلها فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه الآیة و قیل له: راجعها فانّها صوامة قوامة و هی احدى ازواجک و نسائک فی الجنّة و قال السّدى: نزلت فی عبد اللَّه بن عمر و ذلک فیما
روى مالک عن نافع عن ابن عمر انّه: طلق امراته و هی حائض فی عهد رسول اللَّه (ص) فسأل عمر بن خطاب رسول اللَّه (ص) عن ذلک فقال: «مره فلیراجعها ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر ثمّ ان شاء امسک بعد و ان شاء طلّق قبل ان یمسّ، فتلک العدّة الّتى امر اللَّه تعالى ان یطلّق لها النّساء»
و رواه سالم عن ابن عمر قال: مره فلیراجعها ثمّ لیطلّقها طاهرا او حاملا. و رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و لم یقولا ثمّ تحیض ثمّ تطهر. و اعلم انّ الطّلاق فی حال الحیض و النّفاس بدعة. و کذلک فی الطّهر الّذى جامعها فیه. و الطّلاق السّنّى ان یطلّقها فی طهر لم یجامعها فیه. و هذا فی حقّ امرأة تلزمها العدّة بالاقراء لما فیه من تطویل العدّة اذ بقیة الحیض لا تحتسب. فأمّا اذا طلّق غیر المدخول بها فی الحال الحیض، او طلّق الصّغیرة الّتى لم تحض قطّ و الآئسة و الحامل بیقین لا بدعة فی طلاقهنّ اصلا. و اذا طلق امرأة فی حال الحیض او فی طهر جامعها فیه قصدا یعصى اللَّه تعالى و لکن یقسع الطّلاق لانّ النّبی (ص) امر ابن عمر بالمراجعة و لولا وقوع الطّلاق لما امره بالمراجعة و اذا راجعها فی حال الحیض یجوز ان یطلّقها فی الطّهر الّذى یعقب تلک الحیضة قبل المسیس کما رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و ما رواه نافع عن ابن عمر ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر فهو محمول على الاستحباب یستحبّ تأخیر الطّلاق الى الطّهر الثّانی حتّى لا تکون مراجعته ایّاها للطّلاق و لا بدعة فی الجمع بین الطّلقات الثّلاث حتّى لو طلق امرأته فی حال الطّهر ثلاثا یکون بدعیا و لکنّ الاولى التّفریق حذرا من النّدم و هو قول الشافعى و احمد و ذهب بعضهم الى انّه بدعة و هو قول مالک و اصحاب الرأى.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ اراد به اذا کان المسکن الّذى طلّقها فیه للزّوج لا یجوز ان یخرجها منه و اضاف البیوت الیهنّ لاستحقاقهنّ السّکنى فیها بعد الطّلاق الى انقضاء العدّة و لانّهنّ کنّ یسکن و لیست باضافة ملک و لا یخرجن باختیار انفسهنّ قبل انقضاء عدّتهنّ فان خرجت المعتدّة لغیر ضرورة او حاجة اثمت. فان وقعت ضرورة بان خافت هدما او غرقا لها ان تخرج الى منزل آخر و کذلک ان کانت لها حاجة من بیع غزل او شرى قطن فیجوز لها الخروج نهارا و لا یجوز لیلا.
و اذا لزمتها العدّة فی السّفر تعتدّ ذاهبة و جائیة. قوله: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ الاستثناء عند الجمهور من الجملة الاولى و التّقدیر: لا تخرجوهنّ الّا ان یأتین بفاحشة مبیّنة و هی الزّنا عند اکثرهم، اى تخرج لاقامة الحدّ علیها ثمّ ترد الى منزلها یروى ذلک عن ابن مسعود و قال ابن عباس: الفاحشة ان تبدو على اهل زوجها فیحلّ.
اخراجها. میگوید: زن معتدّه را از خانه شوهر که در آن خانه عدّه میدارد بیرون مکنید تا عدّه وى بسر آید مگر که زنا بر وى درست شود، او را بیرون کنند تا حدّ شریعت بر وى برانند. آن گه او را با خانه خود فرستند. یا زنى بد زبان باشد که شوهر را و کسان وى را ستوهى نماید، آن گه بیرون کردن وى با خانه دیگر روا باشد. سدى گفت: الفاحشة نفس الخروج و المعنى الا انّ تفحش فتخرج، اى من خرجت فقد اتت بفاحشة. بیرون نیایند از خانه مگر که ببدکرد و زشتى و نافرمانى خود راضى باشند و همداستان و این فاحشه بر خود روا دارند. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما ذکر من سنّة الطّلاق و ما بعدها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ اى استحقّ عقاب اللَّه. لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً یوقع فی قلب الزّوج مراجعتها بعد الطّلقة و الطّلقتین و هذا یدلّ على ان المستحبّ ان یفرّق الطّلاق و لا یوقع الثّلاث دفعة واحدة حتّى اذا ندم امکنته المراجعة.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ اى اشرفن على انقضاء عدّتهنّ. فَأَمْسِکُوهُنَّ اى راجعوهنّ «بِمَعْرُوفٍ» اى بالمهر و النّفقه و الکسوة و حسن الصّحبة و المعاشرة و قیل: فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ هو ان لا یرید بالرّجعة ضرارها. أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یعنى: بایفاء الصّداق و المتعة، و قیل: یترکها حتّى تبیّن بانقضاء العدّة هذا کقوله: «أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ». وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ اى ذوى عدالة. تقول: رجل عدل، و رجل ذو عدل، اى اشهدوا على الرّجعة او الفراق و هو امر ندب و استحباب کقوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ ثمّ قال للشّهود: وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ کقوله: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ». ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلکم یعود الى جمیع ما فی الآیة من حکم الطّلاق و العدّة و السّکنى. و قیل: یعود الى اقامة الشّهاده کقوله: «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ». وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً تأویله: من یطلق البتّة یجعل اللَّه له سبیلا الى المراجعة، و قیل: هو عامّ، اى وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً من الحرام الى الحلال و من العقاب الى الثّواب و من الجحیم الى النّعیم.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ اى یوسّع علیه امر المعیشة من حیث لا یتوقّعه. مفسّران گفتند: این آیت در شأن عوف بن مالک اشجعى فرو آمد، مردى درویش بود و پسرى داشت، مشرکان او را اسیر گرفتند و عوف برخاست پیش مصطفى (ص) آمد و از درد دل بنالید، یکى از غم فرزند و دیگر از بى کامى و درویشى رسول خدا گفت، تسکین دل وى را: «ما امسى عند آل محمّد الّا مدّ در خاندان آل محمّد امشب هیچ برگى و کامى نبود، مگر مدّى طعام، آن گه گفت: یا عوف: «اتّق اللَّه و اصبر و اکثر من «قول لا حول و لا قوّة الّا باللّه»
عوف بخانه باز شد، اهل خویش را گفت: رسول خدا ما را بتقوى و صبر میفرماید و بگفتار: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه». اهل وى گفت: نیکو مداواتى که درد ما را فرمود، و نیکو مرهمى که اندوه ما را ساخت. پس آنچه رسول فرمود بر کار گرفتند، یک چند، تا ناگاه آن پسر از در ایشان باز آمد با گلهاى گوسفندان، و قطارى شتران گفت: آن خواجه که مرا اسیر گرفته بود، از من غافل گشت و این گوسفندان و شتران براندم در حال غفلت ایشان پس عوف از رسول خدا (ص) پرسید که ما را این غنیمت که پسر آورد حلال باشد یا نه؟ رسول خدا (ص) گفت: شما را حلال است و ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روى ابو ذر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّى لا علم آیة لو اخذ بها النّاس لکفتهم: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ فما زال یقولها و یعید ها».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من اکثر الاستغفار جعل اللَّه له من کلّ همّ فرجا و من کلّ ضیق مخرجا
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اى من یفوّض امره الى اللَّه و یثق به فی اموره فهو حسبه و کافیه.
قال النّبی (ص): «لو انّکم توکّلون على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا ».
و قال الربیع: انّ اللَّه قضى على نفسه ان من توکّل علیه کفاه و من آمن به هداه، و من اقرضه جازاه، و من وثق به انجاه، و من دعاه لبّاه. و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ و مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ و مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ».
قوله: إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ اى منفّذ امره و ممض فی خلقه قضاه. قرأ حفص عن عاصم: بالِغُ أَمْرِهِ بالاضافة، اى یبلغ ما یرید. قال مسروق: فی هذه الآیة انّ اللَّه بالغ امره توکّل العبد علیه او لم یتوکّل، غیر انّ المتوکّل علیه یکفّر عنه سیّئاته و یعظم له اجرا. قوله: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً اى جعل لکلّ شیء من الشّدّة و الرّخاء اجلا و میقاتا ینتهى الیه لا یتأخّر عنه و لا یتقدّم علیه. هذا کقوله: «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» و فی دعاء عیسى بن مریم: «یا من لم یعجّل شیئا اناه و قدره»
و القدر و القدر فی اللّغة واحد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ المحیض و الحیضة و الحیض قال ابو طالب لرسول اللَّه (ص):
و مبرّا من کلّ غبرّ حیضة
و فساد مرضعة و داء مغیل
و اذا نظرت الى اسرّة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ یعنى: اللّواتى قعدن عن الحیض فلا یرجون ان یحضن. إِنِ ارْتَبْتُمْ اى شککتم فی حکمهنّ وَ اللَّائِی یَئِسْنَ فلم تدروا ما الحکم فی عدّتهنّ. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ و ذلک انّ معاذ بن جبل سأل النّبی (ص) فقال: قد عرفنا عدّة الّتى تحیض فما عدّة الّتى لا تحیض؟ فبیّن اللَّه تعالى الحکم فی ذلک. فقال رجل: یا رسول اللَّه: فما عدّة الصّغیر الّتى لم تحض؟ فنزل: وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ یعنى: الصّغار، اى حکم عدّة الصّغیرة الّتى لم تحض بعد بمنزلة الکبیرة الّتى قد یئست. فقام آخر، فقال یا رسول اللَّه فالحوامل ما عدّتهنّ؟ فنزل: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اى عدّتهنّ ان یضعن حملهنّ، فاذا وضعت الحامل حملها انقصت عدّتها مطلّقة کانت او متوفّى عنها زوجها، و ان کان وضع الحمل بعد موته فی ساعة واحدة فان جاءت باکثر من ولد فقیل انقضت عدّتها بالاوّل و قیل بالآخر.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى امر الطّلاق یسهّل علیه امره و اتاه الیسر فی جمیع احواله.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ اى ما ذکر من احکام العدّة حکم اللَّه.
أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ من اللّوح المحفوظ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى اجتناب معاصیه. یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً قال بعضهم: امر بالتّقوى فی احکام الطّلاق ثلاث مرّات و وعد فی کلّ مرّة نوعا من الجراء فقال اوّلا: یجعل له مخرجا یخرجه ممّا دخل فیه و هو یکرهه و یتح له محبوبه من حیث لا یحتسب و لا یتأمّل و قال فی الثّانی: یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً اى یسهّل علیه الصّعب من امره و یتیح له خیرا ممّن طلّقها ان کان الطّلاق من جهتها. و الثّالث وعد علیه افضل الجزاء و هو ما یکون فی الآخرة من النّعماء قوله: أَسْکِنُوهُنَّ یعنى: مطلّقات نسائکم. مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ من صلة اى اسکنوهنّ. حَیْثُ سَکَنْتُمْ. مِنْ وُجْدِکُمْ اى سعتکم و طاقتکم، یعنى: على قدر ما یجده احدکم ان کان موسرا یوسّع علیها فی المسکن و النّفقه و ان کان فقیرا فعلى قدر الطّاقة وَ لا تُضآرُّوهُنَّ اى لا تؤذوهنّ. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ مساکنهنّ فیحتجن الى الخروج. وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فیخرجن من عدّتهنّ.
فصل
اعلم ان المعتدّة الرّجعیّة تستحقّ على الزّوج النّفقة و السّکنى ما دامت فی العدّة و نعنى بالسّکنى مؤنة السّکنى فان کانت الدّار الّتى طلّقها فیها ملکا للزّوج یجب على الزّوج ان یخرج و یترک الدّار لها مدّة عدّتها و ان کانت باجارة فعلى الزّوج الاجرة و ان کانت عاریة و رجع المعیر فعلیه ان یکترى لها دارا تسکنها فامّا المعتدّة البائنة بالخلع او بالطّلاق الثلاث او باللّعان فلها السّکنى حاملا کانت او حائلا عند اکثر اهل العلم و روى عن ابن عباس انّه قال لا سکنى الّا ان تکون حاملا و هو قول الحسن و الشّعبى، و اختلفوا فی نفقتها، فذهب قوم الى انّه لا نفقة لها الّا ان تکون حاملا. روى ذلک عن ابن عباس و هو قول الحسن و عطاء و الشّعبى و به قال الشّافعى و احمد و منهم من اوجبها بکلّ حال. روى ذلک عن ابن مسعود و هو قول النّخعى و به قال الثّورى و اصحاب الرّأى و ظاهر القرآن یدلّ على انّها لا تستحقّ الّا ان تکون حاملا لانّ اللَّه تعالى قال: وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ. و امّا المعتدّة عن وطى الشّبهة و المنسوخ نکاحها بعیب او خیار عتق فلا سکنى لها و لا نفقة و ان کانت حاملا، و المعتدّة عن وفاة الزّوج لا نفقة لها حاملا کانت او حائلا، و اختلفوا فی سکناها، و للشّافعى فیه قولان: احدهما: لا سکنى لها بل تعتدّ حیث تشاء و هو قول على و ابن عباس و عایشه و به قال عطاء و الحسن و هو قول ابى حنیفة. و القول الثّانی: لها السّکنى و هو قول عمر و عثمان و ابن مسعود و عبد اللَّه بن عمر و به قال مالک و الثّورى و احمد و اسحاق.
قوله: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ اولادکم منهنّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ على ارضاعهنّ اولادکم. وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ اى و لیقبل بعضکم من بعض اذا امره بمعروف و المعروف هاهنا ان لا یقصّر الرّجل فی نفقة المرأة الّتى ترضع ولده و لا یؤثر علیها غیرها لانّ الوالدة ارأف بولدها من غیرها به و لا تقصّر المرأة فی رضاع ولدها و القیام بشأنه فحقّ کلّ واحد منهما ان یأتمر فی امر الولد بمعروف و لا یقصد الضّرار.
وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فى الرّضاع و الاجرة فابى الزّوج ان یعطى المرأة رضاها و ابت الامّ ان ترضعه فلیس له اکراهها على ارضاعه لکنّه یستأجر للصّبىّ مرضعا غیر امّه و ذلک قوله: فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ على قدر غناه. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ اى ضیّق علیه رزقه فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ من المال لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اى لا یوجب اللَّه على نفس ان تنفق الّا بقدر ما اعطاها من الرّزق و المال. سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً وعدهم بسط الرّزق علیهم بعد ما کانوا فیه من الضّیق و الشدّة فی زمان النّبی (ص) و لقد انجز لهم وعده.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ معناه: و کم من اهل قریة: عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ اى عصت و طغت عمّا امر اللَّه به و ما امر به رسله. قیل: هم قوم عذّبوا بمعصیتهم و تعدّیهم فی الطّلاق. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً اى ناقشناها فی الحساب وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً المعنى: عجلنا لها العذاب فی الدّنیا بالامراض و الاسقام و السّیف و تسلیط الاعداء علیهم. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى عذبناها عذابا شدیدا فی الدّنیا و نحاسبها حسابا شدیدا فی القیامة و جاء بلفظ الماضى للتّحقیق کاکثر الفاظ القیامة.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها اى وخامة عاقبة امرها فی الدّنیا. وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها فی الآخرة «خسرا» اى خسارا و هلاکا. خسروا انفسهم و اهلیهم، ثمّ فسّر فقال: أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً یعنى: عذاب النّار. فَاتَّقُوا اللَّهَ و احذروا معاصیه. یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا یا ذوى العقول المؤمنین. لبّ کلّ شیء: خالصه. و قیل: اللّبّ: القلب. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً یعنى القرآن.
«رَسُولًا» منصوب باضمار فعل اى و ارسل رسولا. و قیل «ذکرا» اى ذا ذکر و شرف و هو الرّسول نفسه. و قیل: هو جبرئیل (ع). و انتصب رسولا على البدل من الذّکر یَتْلُوا عَلَیْکُمْ اى الرّسول یقرأ علیکم. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ اللَّه، و قیل: لیخرج الرّسول. الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من الکفر الى الایمان و من الجهل الى العلم و من النّار الى الجنّة و من الضّلال الى الرّشاد و من الباطل الى الحقّ. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً اى ثوابا جمیلا فی الجنّة. و قیل: رزقا من المطاعم و المشارب.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اجمع المفسّرون على انّ السّماء سبع غلظ کلّ سماء مسیرة خمسمائة عام و بین کلّ سماء و سماء مسیرة خمس مائة عام، و فی کلّ سماء نوع من الملائکة یسبّحون اللَّه و یمجّدونه و یقدّسونه و اختلفوا فی الارض على اقوال: احدها انّ الارض واحدة و قوله: «مثلهنّ» اى فی الخلق لا فی العدد، و لیس فی القرآن ما یدلّ على انّها سبع، و الثّانی انّ المراد بها الاقالیم سبعة و الدّعوة شاملة جمیعها. و الثّالث انّها سبع ارضین متّصلة بعضها ببعض و الحائل بین کلّ ارض و ارض بحار لا یمکن قطعها و لا الوصول الى الارض الأخرى و لا تصل الدّعوة الیهم. و الرّابع: انّها سبع ارضین بعضها فوق بعض متّصلة لا فرجة بینها. و الخامس: انّ بین کلّ واحدة منها الى الأخرى مسیرة خمس مائة عام کما جاء فی ذکر السّماء. و فی کلّ ارض منها خلق حتّى قالوا فی کلّ ارض آدم و حوّا و نوح و ابراهیم و هم یشاهدون السّماء من جانب ارضهم و یستهدّون الضّیاء و قیل: جعل اللَّه لهم نور یستضیئون به. و قوله: وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اى و خلق من الارض مثلهنّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ اى بین السّماء و الارض یرید الامر و النّهى و الرّسل و الوحى و قیل: «بینهنّ» اى بین کل سماء و سماء و ارض و ارض. و الامر: القضاء و القدر. و قیل: یرید بالامر الوقائع و الحوادث الّتى تحدث و کلّ واحد منهما امر و شأن من اللَّه یتنزّل بحکمه و قضائه و علمه. و قیل: هو ما یدبّر فیهنّ من عجیب تدبیره فینزل المطر و یخرج النّبات و یأتى باللّیل و النّهار و الشّتاء و الصّیف و یخلق الحیوان على اختلاف هیأتها و انواعها و ینقلهم من حال الى حال. «لِتَعْلَمُوا» ایّها النّاس. أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ لا یعجزه شیء و لا یمتنع علیه ما یرید. و قوله: لِتَعْلَمُوا اللّام متعلّق بالخلق، و قیل: متعلّق بقوله «یتنزّل». وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً الاحاطة: العلم البالغ تجده فی مواضع من القرآن و من اسماء اللَّه المحیط و فی قصّة الهدهد احطت بما لم تحط به، اى علمت ما لم تعلمه. و قال عزّ و جلّ: وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً لانّه عزّ و جلّ یعلم و لا یدرک حدّه و لا قدره. و امّا قوله عزّ و جلّ: «أُحِیطَ بِهِمْ وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» فهو الهلاک یأتى مجهولا.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ افتتح اللَّه تعالى السّورة بخطاب نبیّه (ص) و خصّه بالنداء لانّه السّیّد المقدّم. ثمّ جمع الخطاب و عمّ بالامر فقال: إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فیه اربعة اقوال: احدها: انّه خطاب للرّسول (ص) و ذکر بلفظ جمع تعظیما کما یخاطب الملوک بلفظ الجمع. الثّانی: انّه خطاب له، و المراد به امّته. الثّالث: انّ التّقدیر یا أَیُّهَا النَّبِیُّ و المؤمنون اذا طلّقتم، فحذف لانّ الحکم یدلّ علیه. الرّابع معناه: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قل للمؤمنین اذا طلّقتم اى اذا اردتم طلاق النساء کقوله تعالى: إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اى اذا اردتم ان تقوموا، و کقوله: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ، اى اذا اردت قراءته قوله. فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ اى فی طهر من غیر جماع یعنى لطهرهنّ الّذى یحصینه من عدّتهنّ و لا تطلّقوهنّ لحیضهنّ الّذى لا یعتدون به زمان العدّة وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ اى احصوا الاطهار للعدّة و احفظوها و هنّ ثلاثة اطهار لتعلموا وقت الرّجعة لانّ الرّجعة انّما تجوز فی زمان العدّة. و معنى الطّلاق حلّ عقد النّکاح و العدّة و العدد واحد کقوله تعالى: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ یقال: عدّ کذا و اعتدّ. و قرئ فی الشّواذ طلّقوهنّ لقبل عدّتهنّ و قبل الشّیء ما اقبل منه فیکون المعنى طلّقوهنّ فى اوّل طهرهنّ من قبل ان تجامعوهنّ. و فی سبب نزول هذه الآیة قولان: احدهما ما روى قتادة عن انس قال: طلق رسول اللَّه (ص) حفصة فاتت الى اهلها فانزل اللَّه عزّ و جلّ هذه الآیة و قیل له: راجعها فانّها صوامة قوامة و هی احدى ازواجک و نسائک فی الجنّة و قال السّدى: نزلت فی عبد اللَّه بن عمر و ذلک فیما
روى مالک عن نافع عن ابن عمر انّه: طلق امراته و هی حائض فی عهد رسول اللَّه (ص) فسأل عمر بن خطاب رسول اللَّه (ص) عن ذلک فقال: «مره فلیراجعها ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر ثمّ ان شاء امسک بعد و ان شاء طلّق قبل ان یمسّ، فتلک العدّة الّتى امر اللَّه تعالى ان یطلّق لها النّساء»
و رواه سالم عن ابن عمر قال: مره فلیراجعها ثمّ لیطلّقها طاهرا او حاملا. و رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و لم یقولا ثمّ تحیض ثمّ تطهر. و اعلم انّ الطّلاق فی حال الحیض و النّفاس بدعة. و کذلک فی الطّهر الّذى جامعها فیه. و الطّلاق السّنّى ان یطلّقها فی طهر لم یجامعها فیه. و هذا فی حقّ امرأة تلزمها العدّة بالاقراء لما فیه من تطویل العدّة اذ بقیة الحیض لا تحتسب. فأمّا اذا طلّق غیر المدخول بها فی الحال الحیض، او طلّق الصّغیرة الّتى لم تحض قطّ و الآئسة و الحامل بیقین لا بدعة فی طلاقهنّ اصلا. و اذا طلق امرأة فی حال الحیض او فی طهر جامعها فیه قصدا یعصى اللَّه تعالى و لکن یقسع الطّلاق لانّ النّبی (ص) امر ابن عمر بالمراجعة و لولا وقوع الطّلاق لما امره بالمراجعة و اذا راجعها فی حال الحیض یجوز ان یطلّقها فی الطّهر الّذى یعقب تلک الحیضة قبل المسیس کما رواه یونس بن جبیر و انس بن سیرین عن ابن عمر و ما رواه نافع عن ابن عمر ثمّ لیمسکها حتّى تطهر ثمّ تحیض ثمّ تطهر فهو محمول على الاستحباب یستحبّ تأخیر الطّلاق الى الطّهر الثّانی حتّى لا تکون مراجعته ایّاها للطّلاق و لا بدعة فی الجمع بین الطّلقات الثّلاث حتّى لو طلق امرأته فی حال الطّهر ثلاثا یکون بدعیا و لکنّ الاولى التّفریق حذرا من النّدم و هو قول الشافعى و احمد و ذهب بعضهم الى انّه بدعة و هو قول مالک و اصحاب الرأى.
وَ اتَّقُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ لا تُخْرِجُوهُنَّ اراد به اذا کان المسکن الّذى طلّقها فیه للزّوج لا یجوز ان یخرجها منه و اضاف البیوت الیهنّ لاستحقاقهنّ السّکنى فیها بعد الطّلاق الى انقضاء العدّة و لانّهنّ کنّ یسکن و لیست باضافة ملک و لا یخرجن باختیار انفسهنّ قبل انقضاء عدّتهنّ فان خرجت المعتدّة لغیر ضرورة او حاجة اثمت. فان وقعت ضرورة بان خافت هدما او غرقا لها ان تخرج الى منزل آخر و کذلک ان کانت لها حاجة من بیع غزل او شرى قطن فیجوز لها الخروج نهارا و لا یجوز لیلا.
و اذا لزمتها العدّة فی السّفر تعتدّ ذاهبة و جائیة. قوله: إِلَّا أَنْ یَأْتِینَ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ الاستثناء عند الجمهور من الجملة الاولى و التّقدیر: لا تخرجوهنّ الّا ان یأتین بفاحشة مبیّنة و هی الزّنا عند اکثرهم، اى تخرج لاقامة الحدّ علیها ثمّ ترد الى منزلها یروى ذلک عن ابن مسعود و قال ابن عباس: الفاحشة ان تبدو على اهل زوجها فیحلّ.
اخراجها. میگوید: زن معتدّه را از خانه شوهر که در آن خانه عدّه میدارد بیرون مکنید تا عدّه وى بسر آید مگر که زنا بر وى درست شود، او را بیرون کنند تا حدّ شریعت بر وى برانند. آن گه او را با خانه خود فرستند. یا زنى بد زبان باشد که شوهر را و کسان وى را ستوهى نماید، آن گه بیرون کردن وى با خانه دیگر روا باشد. سدى گفت: الفاحشة نفس الخروج و المعنى الا انّ تفحش فتخرج، اى من خرجت فقد اتت بفاحشة. بیرون نیایند از خانه مگر که ببدکرد و زشتى و نافرمانى خود راضى باشند و همداستان و این فاحشه بر خود روا دارند. وَ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ یعنى: ما ذکر من سنّة الطّلاق و ما بعدها وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ اى استحقّ عقاب اللَّه. لا تَدْرِی لَعَلَّ اللَّهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذلِکَ أَمْراً یوقع فی قلب الزّوج مراجعتها بعد الطّلقة و الطّلقتین و هذا یدلّ على ان المستحبّ ان یفرّق الطّلاق و لا یوقع الثّلاث دفعة واحدة حتّى اذا ندم امکنته المراجعة.
فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ اى اشرفن على انقضاء عدّتهنّ. فَأَمْسِکُوهُنَّ اى راجعوهنّ «بِمَعْرُوفٍ» اى بالمهر و النّفقه و الکسوة و حسن الصّحبة و المعاشرة و قیل: فَأَمْسِکُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ هو ان لا یرید بالرّجعة ضرارها. أَوْ فارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ یعنى: بایفاء الصّداق و المتعة، و قیل: یترکها حتّى تبیّن بانقضاء العدّة هذا کقوله: «أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسانٍ». وَ أَشْهِدُوا ذَوَیْ عَدْلٍ مِنْکُمْ اى ذوى عدالة. تقول: رجل عدل، و رجل ذو عدل، اى اشهدوا على الرّجعة او الفراق و هو امر ندب و استحباب کقوله: وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبایَعْتُمْ ثمّ قال للشّهود: وَ أَقِیمُوا الشَّهادَةَ لِلَّهِ کقوله: «کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ». ذلِکُمْ یُوعَظُ بِهِ مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلکم یعود الى جمیع ما فی الآیة من حکم الطّلاق و العدّة و السّکنى. و قیل: یعود الى اقامة الشّهاده کقوله: «وَ مَنْ یَکْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ». وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً تأویله: من یطلق البتّة یجعل اللَّه له سبیلا الى المراجعة، و قیل: هو عامّ، اى وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً من الحرام الى الحلال و من العقاب الى الثّواب و من الجحیم الى النّعیم.
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ اى یوسّع علیه امر المعیشة من حیث لا یتوقّعه. مفسّران گفتند: این آیت در شأن عوف بن مالک اشجعى فرو آمد، مردى درویش بود و پسرى داشت، مشرکان او را اسیر گرفتند و عوف برخاست پیش مصطفى (ص) آمد و از درد دل بنالید، یکى از غم فرزند و دیگر از بى کامى و درویشى رسول خدا گفت، تسکین دل وى را: «ما امسى عند آل محمّد الّا مدّ در خاندان آل محمّد امشب هیچ برگى و کامى نبود، مگر مدّى طعام، آن گه گفت: یا عوف: «اتّق اللَّه و اصبر و اکثر من «قول لا حول و لا قوّة الّا باللّه»
عوف بخانه باز شد، اهل خویش را گفت: رسول خدا ما را بتقوى و صبر میفرماید و بگفتار: «لا حول و لا قوّة الّا باللّه». اهل وى گفت: نیکو مداواتى که درد ما را فرمود، و نیکو مرهمى که اندوه ما را ساخت. پس آنچه رسول فرمود بر کار گرفتند، یک چند، تا ناگاه آن پسر از در ایشان باز آمد با گلهاى گوسفندان، و قطارى شتران گفت: آن خواجه که مرا اسیر گرفته بود، از من غافل گشت و این گوسفندان و شتران براندم در حال غفلت ایشان پس عوف از رسول خدا (ص) پرسید که ما را این غنیمت که پسر آورد حلال باشد یا نه؟ رسول خدا (ص) گفت: شما را حلال است و ربّ العالمین در شأن ایشان آیت فرستاد که وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ و روى ابو ذر قال: قال رسول اللَّه (ص): «انّى لا علم آیة لو اخذ بها النّاس لکفتهم: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ فما زال یقولها و یعید ها».
و قال صلّى اللَّه علیه و سلّم: «من اکثر الاستغفار جعل اللَّه له من کلّ همّ فرجا و من کلّ ضیق مخرجا
وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ.
وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ اى من یفوّض امره الى اللَّه و یثق به فی اموره فهو حسبه و کافیه.
قال النّبی (ص): «لو انّکم توکّلون على اللَّه حقّ توکّله لرزقکم کما یرزق الطّیر تغدو خماصا و تروح بطانا ».
و قال الربیع: انّ اللَّه قضى على نفسه ان من توکّل علیه کفاه و من آمن به هداه، و من اقرضه جازاه، و من وثق به انجاه، و من دعاه لبّاه. و تصدیق ذلک فی کتاب اللَّه: وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ و مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ و مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ، أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ».
قوله: إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ اى منفّذ امره و ممض فی خلقه قضاه. قرأ حفص عن عاصم: بالِغُ أَمْرِهِ بالاضافة، اى یبلغ ما یرید. قال مسروق: فی هذه الآیة انّ اللَّه بالغ امره توکّل العبد علیه او لم یتوکّل، غیر انّ المتوکّل علیه یکفّر عنه سیّئاته و یعظم له اجرا. قوله: قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً اى جعل لکلّ شیء من الشّدّة و الرّخاء اجلا و میقاتا ینتهى الیه لا یتأخّر عنه و لا یتقدّم علیه. هذا کقوله: «لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ» و فی دعاء عیسى بن مریم: «یا من لم یعجّل شیئا اناه و قدره»
و القدر و القدر فی اللّغة واحد.
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ الْمَحِیضِ مِنْ نِسائِکُمْ المحیض و الحیضة و الحیض قال ابو طالب لرسول اللَّه (ص):
و مبرّا من کلّ غبرّ حیضة
و فساد مرضعة و داء مغیل
و اذا نظرت الى اسرّة وجهه
برقت کبرق العارض المتهلل
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ یعنى: اللّواتى قعدن عن الحیض فلا یرجون ان یحضن. إِنِ ارْتَبْتُمْ اى شککتم فی حکمهنّ وَ اللَّائِی یَئِسْنَ فلم تدروا ما الحکم فی عدّتهنّ. فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ و ذلک انّ معاذ بن جبل سأل النّبی (ص) فقال: قد عرفنا عدّة الّتى تحیض فما عدّة الّتى لا تحیض؟ فبیّن اللَّه تعالى الحکم فی ذلک. فقال رجل: یا رسول اللَّه: فما عدّة الصّغیر الّتى لم تحض؟ فنزل: وَ اللَّائِی لَمْ یَحِضْنَ یعنى: الصّغار، اى حکم عدّة الصّغیرة الّتى لم تحض بعد بمنزلة الکبیرة الّتى قد یئست. فقام آخر، فقال یا رسول اللَّه فالحوامل ما عدّتهنّ؟ فنزل: وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ اى عدّتهنّ ان یضعن حملهنّ، فاذا وضعت الحامل حملها انقصت عدّتها مطلّقة کانت او متوفّى عنها زوجها، و ان کان وضع الحمل بعد موته فی ساعة واحدة فان جاءت باکثر من ولد فقیل انقضت عدّتها بالاوّل و قیل بالآخر.
وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى امر الطّلاق یسهّل علیه امره و اتاه الیسر فی جمیع احواله.
ذلِکَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ اى ما ذکر من احکام العدّة حکم اللَّه.
أَنْزَلَهُ إِلَیْکُمْ من اللّوح المحفوظ وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ فى اجتناب معاصیه. یُکَفِّرْ عَنْهُ سَیِّئاتِهِ وَ یُعْظِمْ لَهُ أَجْراً قال بعضهم: امر بالتّقوى فی احکام الطّلاق ثلاث مرّات و وعد فی کلّ مرّة نوعا من الجراء فقال اوّلا: یجعل له مخرجا یخرجه ممّا دخل فیه و هو یکرهه و یتح له محبوبه من حیث لا یحتسب و لا یتأمّل و قال فی الثّانی: یَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْراً اى یسهّل علیه الصّعب من امره و یتیح له خیرا ممّن طلّقها ان کان الطّلاق من جهتها. و الثّالث وعد علیه افضل الجزاء و هو ما یکون فی الآخرة من النّعماء قوله: أَسْکِنُوهُنَّ یعنى: مطلّقات نسائکم. مِنْ حَیْثُ سَکَنْتُمْ من صلة اى اسکنوهنّ. حَیْثُ سَکَنْتُمْ. مِنْ وُجْدِکُمْ اى سعتکم و طاقتکم، یعنى: على قدر ما یجده احدکم ان کان موسرا یوسّع علیها فی المسکن و النّفقه و ان کان فقیرا فعلى قدر الطّاقة وَ لا تُضآرُّوهُنَّ اى لا تؤذوهنّ. لِتُضَیِّقُوا عَلَیْهِنَّ مساکنهنّ فیحتجن الى الخروج. وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ فیخرجن من عدّتهنّ.
فصل
اعلم ان المعتدّة الرّجعیّة تستحقّ على الزّوج النّفقة و السّکنى ما دامت فی العدّة و نعنى بالسّکنى مؤنة السّکنى فان کانت الدّار الّتى طلّقها فیها ملکا للزّوج یجب على الزّوج ان یخرج و یترک الدّار لها مدّة عدّتها و ان کانت باجارة فعلى الزّوج الاجرة و ان کانت عاریة و رجع المعیر فعلیه ان یکترى لها دارا تسکنها فامّا المعتدّة البائنة بالخلع او بالطّلاق الثلاث او باللّعان فلها السّکنى حاملا کانت او حائلا عند اکثر اهل العلم و روى عن ابن عباس انّه قال لا سکنى الّا ان تکون حاملا و هو قول الحسن و الشّعبى، و اختلفوا فی نفقتها، فذهب قوم الى انّه لا نفقة لها الّا ان تکون حاملا. روى ذلک عن ابن عباس و هو قول الحسن و عطاء و الشّعبى و به قال الشّافعى و احمد و منهم من اوجبها بکلّ حال. روى ذلک عن ابن مسعود و هو قول النّخعى و به قال الثّورى و اصحاب الرّأى و ظاهر القرآن یدلّ على انّها لا تستحقّ الّا ان تکون حاملا لانّ اللَّه تعالى قال: وَ إِنْ کُنَّ أُولاتِ حَمْلٍ فَأَنْفِقُوا عَلَیْهِنَّ حَتَّى یَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ. و امّا المعتدّة عن وطى الشّبهة و المنسوخ نکاحها بعیب او خیار عتق فلا سکنى لها و لا نفقة و ان کانت حاملا، و المعتدّة عن وفاة الزّوج لا نفقة لها حاملا کانت او حائلا، و اختلفوا فی سکناها، و للشّافعى فیه قولان: احدهما: لا سکنى لها بل تعتدّ حیث تشاء و هو قول على و ابن عباس و عایشه و به قال عطاء و الحسن و هو قول ابى حنیفة. و القول الثّانی: لها السّکنى و هو قول عمر و عثمان و ابن مسعود و عبد اللَّه بن عمر و به قال مالک و الثّورى و احمد و اسحاق.
قوله: فَإِنْ أَرْضَعْنَ لَکُمْ اولادکم منهنّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ على ارضاعهنّ اولادکم. وَ أْتَمِرُوا بَیْنَکُمْ بِمَعْرُوفٍ اى و لیقبل بعضکم من بعض اذا امره بمعروف و المعروف هاهنا ان لا یقصّر الرّجل فی نفقة المرأة الّتى ترضع ولده و لا یؤثر علیها غیرها لانّ الوالدة ارأف بولدها من غیرها به و لا تقصّر المرأة فی رضاع ولدها و القیام بشأنه فحقّ کلّ واحد منهما ان یأتمر فی امر الولد بمعروف و لا یقصد الضّرار.
وَ إِنْ تَعاسَرْتُمْ فى الرّضاع و الاجرة فابى الزّوج ان یعطى المرأة رضاها و ابت الامّ ان ترضعه فلیس له اکراهها على ارضاعه لکنّه یستأجر للصّبىّ مرضعا غیر امّه و ذلک قوله: فَسَتُرْضِعُ لَهُ أُخْرى.
لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ على قدر غناه. وَ مَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ اى ضیّق علیه رزقه فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتاهُ اللَّهُ من المال لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها اى لا یوجب اللَّه على نفس ان تنفق الّا بقدر ما اعطاها من الرّزق و المال. سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً وعدهم بسط الرّزق علیهم بعد ما کانوا فیه من الضّیق و الشدّة فی زمان النّبی (ص) و لقد انجز لهم وعده.
وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ معناه: و کم من اهل قریة: عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ اى عصت و طغت عمّا امر اللَّه به و ما امر به رسله. قیل: هم قوم عذّبوا بمعصیتهم و تعدّیهم فی الطّلاق. فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً اى ناقشناها فی الحساب وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً المعنى: عجلنا لها العذاب فی الدّنیا بالامراض و الاسقام و السّیف و تسلیط الاعداء علیهم. و قیل: فیه تقدیم و تأخیر، اى عذبناها عذابا شدیدا فی الدّنیا و نحاسبها حسابا شدیدا فی القیامة و جاء بلفظ الماضى للتّحقیق کاکثر الفاظ القیامة.
فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها اى وخامة عاقبة امرها فی الدّنیا. وَ کانَ عاقِبَةُ أَمْرِها فی الآخرة «خسرا» اى خسارا و هلاکا. خسروا انفسهم و اهلیهم، ثمّ فسّر فقال: أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً یعنى: عذاب النّار. فَاتَّقُوا اللَّهَ و احذروا معاصیه. یا أُولِی الْأَلْبابِ الَّذِینَ آمَنُوا یا ذوى العقول المؤمنین. لبّ کلّ شیء: خالصه. و قیل: اللّبّ: القلب. قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْراً یعنى القرآن.
«رَسُولًا» منصوب باضمار فعل اى و ارسل رسولا. و قیل «ذکرا» اى ذا ذکر و شرف و هو الرّسول نفسه. و قیل: هو جبرئیل (ع). و انتصب رسولا على البدل من الذّکر یَتْلُوا عَلَیْکُمْ اى الرّسول یقرأ علیکم. آیاتِ اللَّهِ مُبَیِّناتٍ لِیُخْرِجَ اللَّه، و قیل: لیخرج الرّسول. الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ اى من الکفر الى الایمان و من الجهل الى العلم و من النّار الى الجنّة و من الضّلال الى الرّشاد و من الباطل الى الحقّ. وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ یَعْمَلْ صالِحاً یُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً قَدْ أَحْسَنَ اللَّهُ لَهُ رِزْقاً اى ثوابا جمیلا فی الجنّة. و قیل: رزقا من المطاعم و المشارب.
اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اجمع المفسّرون على انّ السّماء سبع غلظ کلّ سماء مسیرة خمسمائة عام و بین کلّ سماء و سماء مسیرة خمس مائة عام، و فی کلّ سماء نوع من الملائکة یسبّحون اللَّه و یمجّدونه و یقدّسونه و اختلفوا فی الارض على اقوال: احدها انّ الارض واحدة و قوله: «مثلهنّ» اى فی الخلق لا فی العدد، و لیس فی القرآن ما یدلّ على انّها سبع، و الثّانی انّ المراد بها الاقالیم سبعة و الدّعوة شاملة جمیعها. و الثّالث انّها سبع ارضین متّصلة بعضها ببعض و الحائل بین کلّ ارض و ارض بحار لا یمکن قطعها و لا الوصول الى الارض الأخرى و لا تصل الدّعوة الیهم. و الرّابع: انّها سبع ارضین بعضها فوق بعض متّصلة لا فرجة بینها. و الخامس: انّ بین کلّ واحدة منها الى الأخرى مسیرة خمس مائة عام کما جاء فی ذکر السّماء. و فی کلّ ارض منها خلق حتّى قالوا فی کلّ ارض آدم و حوّا و نوح و ابراهیم و هم یشاهدون السّماء من جانب ارضهم و یستهدّون الضّیاء و قیل: جعل اللَّه لهم نور یستضیئون به. و قوله: وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ اى و خلق من الارض مثلهنّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ اى بین السّماء و الارض یرید الامر و النّهى و الرّسل و الوحى و قیل: «بینهنّ» اى بین کل سماء و سماء و ارض و ارض. و الامر: القضاء و القدر. و قیل: یرید بالامر الوقائع و الحوادث الّتى تحدث و کلّ واحد منهما امر و شأن من اللَّه یتنزّل بحکمه و قضائه و علمه. و قیل: هو ما یدبّر فیهنّ من عجیب تدبیره فینزل المطر و یخرج النّبات و یأتى باللّیل و النّهار و الشّتاء و الصّیف و یخلق الحیوان على اختلاف هیأتها و انواعها و ینقلهم من حال الى حال. «لِتَعْلَمُوا» ایّها النّاس. أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ لا یعجزه شیء و لا یمتنع علیه ما یرید. و قوله: لِتَعْلَمُوا اللّام متعلّق بالخلق، و قیل: متعلّق بقوله «یتنزّل». وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً الاحاطة: العلم البالغ تجده فی مواضع من القرآن و من اسماء اللَّه المحیط و فی قصّة الهدهد احطت بما لم تحط به، اى علمت ما لم تعلمه. و قال عزّ و جلّ: وَ لا یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً لانّه عزّ و جلّ یعلم و لا یدرک حدّه و لا قدره. و امّا قوله عزّ و جلّ: «أُحِیطَ بِهِمْ وَ أُحِیطَ بِثَمَرِهِ» فهو الهلاک یأتى مجهولا.
قرآن کریم : با ترجمه مهدی الهی قمشهای
سورة الممتحنة
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ ۙ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي ۚ تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ ۚ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ﴿۱﴾
إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ﴿۲﴾
لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ ۚ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴿۳﴾
قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۖ رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴿۴﴾
رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا ۖ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۵﴾
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ ۚ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴿۶﴾
عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً ۚ وَاللَّهُ قَدِيرٌ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۷﴾
لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴿۸﴾
إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَىٰ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ ۚ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴿۹﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ ۖ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ ۖ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ ۖ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا ۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ۚ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ۚ ذَٰلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ ۖ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴿۱۰﴾
وَإِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِّنْ أَزْوَاجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ﴿۱۱﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَىٰ أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ ۙ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۱۲﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ﴿۱۳﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ ۙ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي ۚ تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ ۚ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ﴿۱﴾
إِن يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ﴿۲﴾
لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُمْ ۚ يَوْمَ الْقِيَامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ۚ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ﴿۳﴾
قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآءُ مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلَّا قَوْلَ إِبْرَاهِيمَ لِأَبِيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَمَا أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن شَيْءٍ ۖ رَّبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا وَإِلَيْكَ أَنَبْنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ﴿۴﴾
رَبَّنَا لَا تَجْعَلْنَا فِتْنَةً لِّلَّذِينَ كَفَرُوا وَاغْفِرْ لَنَا رَبَّنَا ۖ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴿۵﴾
لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِيهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ ۚ وَمَن يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ﴿۶﴾
عَسَى اللَّهُ أَن يَجْعَلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ الَّذِينَ عَادَيْتُم مِّنْهُم مَّوَدَّةً ۚ وَاللَّهُ قَدِيرٌ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۷﴾
لَّا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴿۸﴾
إِنَّمَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَأَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَظَاهَرُوا عَلَىٰ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ ۚ وَمَن يَتَوَلَّهُمْ فَأُولَـٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴿۹﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا جَاءَكُمُ الْمُؤْمِنَاتُ مُهَاجِرَاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ ۖ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمَانِهِنَّ ۖ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنَاتٍ فَلَا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَى الْكُفَّارِ ۖ لَا هُنَّ حِلٌّ لَّهُمْ وَلَا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ ۖ وَآتُوهُم مَّا أَنفَقُوا ۚ وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ أَن تَنكِحُوهُنَّ إِذَا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ ۚ وَلَا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوَافِرِ وَاسْأَلُوا مَا أَنفَقْتُمْ وَلْيَسْأَلُوا مَا أَنفَقُوا ۚ ذَٰلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ ۖ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ ۚ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴿۱۰﴾
وَإِن فَاتَكُمْ شَيْءٌ مِّنْ أَزْوَاجِكُمْ إِلَى الْكُفَّارِ فَعَاقَبْتُمْ فَآتُوا الَّذِينَ ذَهَبَتْ أَزْوَاجُهُم مِّثْلَ مَا أَنفَقُوا ۚ وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنتُم بِهِ مُؤْمِنُونَ﴿۱۱﴾
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَىٰ أَن لَّا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ ۙ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ ۖ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ﴿۱۲﴾
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ﴿۱۳﴾