عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
عنصرالمعالی : قابوسنامه
باب سی و چهارم: اندر علم نجوم و هندسه
ای پسر، بدان و آگاه باش که اگر منجم باشی جهد کن تا بیشتر در رنج علم ریاضی بری، که علم احکام علمی وافرست، داد او بتمامی دادن نتوان بیخطایی، زیرا که هیچکس چنان مصیب نبود که بر وی خطایی نرود، اما بهمه حال ثمرت نجوم احکامست، چون تقویم کردن، فایده از تقویم احکام است، پس چون از احکام نمیگزیرد جهد کن تا اصولش نکو بدانی و بر مقومی قادر باشی، که اصل حکم آنگاه درست شود که تقویم سیارگان راست شود و طالع درست شود و نگر که بر طالع تخمینی اعتماد نکنی الا باستقصا، نخست بحساب و نمودارت ممهد، چون بحساب و نمودارات راست آید آنگاه حکمی که از آنجا کنی راست آید و بهر حکمی که کنی مولودی و ضمیری بگیر، تا از حالات کواکب آگاه بگردی و از طالع و از خانهٔ طالع و از قمر و از برج قمر و خداوند برج قمر و از مزاج بروجها و از مزاج کواکب که در هر برجی تا کی باشد و چون باشد و از خداوند خانهٔ حاجت و آنک از وی ماه برگشته باشد و از کواکب که ماه بدو خواهد پیوست و آن کواکب که مستولی بود بدرجهٔ طالع و خانهٔ آن کواکب که مستولی بود بدرجهٔ سیر کواکب و آن کواکب که ثابته بسیر بدو رسند یا او از درجهٔ سیر و صعود و در مظلمه و درجهٔ آثار مضار و از درجهٔ محترق که درجهٔ آفتاب بود، صاعد و هابط او هیچ غافل مباش و از سهمها اثنی عشرات و زیجات و ارباب مثلثات و حد و صورت و شرف و هبوط و خانهٔ وبال و فرح و آفت و اوج و حضیض و آنگاه بنگر در حالات قمر و کواکب، چون اقبال خیر و شر و نظر و مقارنهٔ اتصال و انصراف، بعید النور، بعید التصال، خالی السیر، و حشی فعل، جمع و منع و {ردالنور، دفع التدبیر،} دفع قوت، {دفع الطبیعه، انتکاف، اعتراض}، مکافات، قبول، تشریف، و تعریف، اجتماعی و استقبالی، معرفة و هیلاج و کدخداه و عطیت دادن و کم کردن و زیادت کردن عمر، راندن بسیرها، ازین همه آگاه کردی آنگاه سخن گویی، تا حکم تو راست آید. حکم از تقویم معتمد کن، چنانک حل آن تقویم زیجی کرده باشند که بخط معروفست و بودود با وساط آن نگاه کرده باشند و مجموعه و موسوطه وی نیکو دیده و مکرر کرده و اندر تعدیلهاء وی تأمل کن و با این همه احتزاز کن از سهو و غلط تا خطایی نیفتد و چون این همه اعتماد کرده باشی باید که گویی که هر حکم که من کردهام چنین خواهد بود و اگر بر آن قول معتمد نباشی هیچ اصابت نیفتد و مسئلهٔ که بر سند ضمیری هر چه گویی توان گفت، چنانک بیشتر حکم تو راست آید؛ اما بحدیث مولودها من از استاد خویش چنان شنیدم که مولود مردم نه آن است بحقیقت که از مادر جدا شود، اصلی طالع ورع است وقت مسقط النطفه آن طالع که آب مرد در رحم زن افتد و قبول کند آن طالع مولود اصلی است، نیک و بد همه بدان پیوسته، اما آن ساعت که از مادر جدا میشود آن طالع را تحویل صغری خوانند و بر سر مردم آن گذرد که در طالع مسقط النطفه بود و دلیل این سخن خبر رسول است، صلیالله علیه و علی آله و سلم، که چنین گفته است: السعید من سعد فی بطن امه و الشقی من شقی فی بطن امه و سعید این سخن ازینجا گفته است که من ترا گفتم، اما ترا در طالع زرع سخنی نیست، که آن را نه ببالاء چون توی بافتهاند، اما این که از طالع تحویل کبری گویی بر طریق استادان گذشته گوی و نگاه دار و اندر هر حکمی که کنی چنانک پیش از این فرمودم اگر وقتی مسئلهٔ پرسند اول بطالع وقت نگر و بصاحب و پس بقمر و برج قمر و خداوندش و بدان کوکب که قمر بدو خواهد پیوست و بدان کوکب که قمر از بازگشتست و بدان کوکب که در طالع یابی یا در وتدی و اگر نه وتد پیش از کوکبی نیکو که مستولی گشت و شهادت کرا بیشترست سخن از آن کوکب گوی، تا مصیب باشی. آنچ شرط احکامست اندکی گفتیم، اکنون اگر مهندس و مساح باشی در حساب قادر باش، زینهار یکساعت بیتکرار حساب نباشی، که علم حساب علمی وحشی است؛ پس اگر زمینی پیمایی زوایا را بشناس و شکلهاء مختلف الاضلاع را خوار مدار و نگویی که: این یک مساحت بکنم و باقی بتخمین، که در مساحت تفاوت بسیار افتد و جهد کن تا زوایا را نیک بشناسی، که استاد من پیوسته مرا گفتی که: هان تا از زاویا غافل نباشی در حساب مساحت، که بسیار ذوات الاضلاع بود که در وی زاویهٔ قوسی بود، برین مثال: ، یا برین مثال: و بسیار جای بود که منفرج ماند و اینجا تفاوت بسیار افتد و اگر شکلی بود که بر تو مشکل بود مساحت آن بتخمین مکن، یک نیمه را مثلث کن یا مربع، که هیچ شکل نبود که برین گونه نتوان کردن و آنوقت هر یک را جدا بنمای تا راست آید و اگر همچنین درین باب سخن گویم بسیار بتوان گفت، اما کتاب از حال خود بگردد و ازین قدر گفتن ناگزیر بود، از آنک سخن نجومی گفته بودم، خواستم که ازین باب نیز سخنی چند بگویم، تا از هر علمی ای پسر بهرهمند باشی.
نظامی عروضی : مقالت سوم: در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم
بخش ۶ - حکایت پنج - جنون داودی
محمود داودی پسر ابو القاسم داودی عظیم معتوه بود بلکه مجنون و از علم نجوم بیشتر حظی نداشت و از اعمال نجوم مولود گری دانستی و در مقومیش اشکال بود که هست یا نه و خدمت امیرداد ابو بکر بن مسعود کردی به پنج دیه اما احکام او بیشتر قریب صواب بودی و در دیوانگی تا بدرجهٔ بود که خداوند من ملک الجبال امیرداد را جفتی سگ غوری فرستاده بود سخت بزرگ و مهیب او باختیار خویش با آن هردو سگ جنگ کرد و ازیشان بسلامت بجست و بعد از آن بسالها در هری ببازار عطاران بر دکان مقری حداد طبیب با جماعتی از اهل فضل نشسته بودیم و از هر جنس سخن همی رفت مگر بر لفظ یکی از آن افاضل برفت که بزرگ مردا که ابو علی سینا بوده است او را دیدم که در خشم شد و رگهای گردن از جای برخاست و ستبر شد و همه امارات غضب بر وی پدید آمد و گفت ای فلان بو علی سینا که بوده است من هزار چندان بو على ام که هرگز بو على با گربهٔ جنگ نکرد من در پیش امیرداد با دو سگ غوری جنگ کردم مرا آن روز معلوم کشت که او دیوانه است اما با این دیوانگی دیدم که در سنهٔ ثمان و خمسمایة که سلطان سنجر بدشت خوزان فرود آمد و روی بماوراء النهر داشت بحرب محمد خان امیرداد سلطان را در پنجده میزبانی کرد عظیم شگرف روز سوم بکنار رود آمد و در کشتی نشست و نشاط شکار ماهی کرد و در کشتی داودی را پیش خواند تا از آن جنس سخن دیوانگانه همی گفت و او همی خندید و امیرداد را صریح دشنام دادی یکباری سلطان داودی را گفت حکم کن که این ماهی که این بار بگیرم چند من بود گفت شست برکش سلطان شست برکشید او ارتفاع بگرفت و ساعتی بایستاد و گفت اکنون در انداز سلطان شست درانداخت گفت حکم میکنم که این که برکشی پنج من بود امیرداد گفت ای ناجوانمرد درین رود ماهی پنج منی از کجا باشد داودی گفت خاموش باش تو چه دانی میرداد خاموش شد ترسید که اگر استقصا کند دشنام دهد چون ساعتی بود شست گران شد و امارات آنکه صیدی در افتاده است ظاهر شد سلطان شست برکشید ماهی سخت بزرگ در افتاده بود چنانکه برکشیدند شش من بود همه در تعجب بماندند و سلطان عالم شگفتیها نمود و الحق جای شگفتی بود گفت داودی چه خواهی خدمت کرد و گفت ای پادشاه روی زمین جوشنی خواهم و سپری و نیزهٔ تا با باوردی جنگ کنم و این باوردی سرهنگی بود ملازم در سرای امیرداد و داودی را با وی تعصب بود بسبب لقب که اورا شجاع الملک همی نوشتند و داودی را شجاع الحکماء و داودی مضایقت همی کرد که اورا چرا شجاع می نویسند و آنرا امیرداد بدانسته بود و پیوسته داودی را با او در انداختی و آن مرد مسلمان در دست او درمانده بود فی الجمله در دیوانگی محمود داودی هیچ اشکالی نبود و این فصل بدان آوردم تا پادشاه را معلوم باشد که در احکام نجومی جنون و عته از شرائط آن باب است،