عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷۳
با دولت حسن دوست اندر جنگم
زیرا که همی نیاید اندر چنگم
چون برد ز رخ دولت جنگی رنگم
گردنده چو دولت و دو تا چون چنگم
اقبال لاهوری : پیام مشرق
نیچه
گر نوا خواهی ز پیش او گریز
در نی کلکش غریو تندر است
نیشتر اندر دل مغرب فشرد
دستش از خون چلیپا احمر است
آنکه بر طرح حرم بتخانه ساخت
قلب او مؤمن دماغش کافر است
خویش را در نار آن نمرود سوز
زانکه بستان خلیل از آذر است
قطران تبریزی : قصاید
شمارهٔ ۱۲۱ - فی المدیحه
ایا درفش تو باز سپید و خصم تو بوم
نرفت زیر فلک چون تو خسرویرا بوم
چو بوم گردد بر دست حاسدان تو باز
چو باز گردد بر بام ناصحان تو بوم
سموم گردد بر دوستان تو چو شمال
شمال گردد بر دشمنان تو چو سموم
بکام یارت ز قوم خوشتر از تسنیم
بکام خصمت تسنیم بدتر از ز قوم
چو زر بگردد بر دست دوستان تو خاک
چو سنگ گردد بر دست بدسگال تو موم
موافقان تو زاده همه بطالع سعد
مخالفان تو زاده همه باختر شوم
سخن که هست صفت همه بود ممدوح
سخن که نیست بمدحت همه بود مذموم
مخالفان تو زان متفق شدند بهم
که مرغ شوم کند خانه بر درت از موم؟
تو شهریار کریمی و کار تو کرم است
بخور بیاد کرام و کبار آب کروم
چو عدل وجود تو اندر زمانه شده موجود
بگشت زفتی و جور از میان ما معدوم
همی ثنای تو بیرون برد ز خاطر غم
همی مدیح تو خالی کند ز قلب هموم
بباز ماند یارت از آن بود فرخ
ببوم ماند خصمت از آن بود مشئوم
مر آن یکی را باشد بدست شاه مقام
مر این یکی را باشد قرارگاه ببوم
دو خائنند دو نعمت سپرده خصم ترا
خلاف خشم توشان کرده در جهان مرقوم؟
اگر رها کنی آن نیز هر دو را بکرم
چنان بود که دو بنده بوی خریده ز روم
اگر نخواهی کاندر ولایت تو بوند
بحکم حاجت باید جوازشان مختوم؟
همیشه خصم تو محروم باد و تو محسود
همیشه باش تو محسود و خصم تو محروم
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
گوژ از پی خیر مستراحی آراست
کش گند بخاست از زمین تا جوزاست
آنکس که ز خیر او چنین خیزد گند
بنگر که زشر او چه خواهد برخاست
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۶
ای تیره تن ما که بجان دشمن مائی
مائیم سلیمان و تو اهریمن مائی
تو گلخن مائی و عجبتر که غلط وار
گوئیم که تو تنگ قفس، گلشن مائی
چون افعی پیچان سیه بر بسر گنج
پیوسته تو بنشسته به پیرامن مائی
ما پیرهن خویش بدریم که تنگ است
بر ما همه گیتی، که تو پیراهن مائی
آیا فتد آنروز که یکره بفشانیم
دامان تو ای گرد که بر دامن مائی
روزی ز تو زائیم و سوی باب گرائیم
ای مام نکوهیده که آبستن مائی
دردی و بلائی و شفائی و جفائی
آخر چه بلائی نه مگر تو تن مائی