عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ بدانکه این آیات دلائل روشنند و برهان صادق بر اثبات کرامات اولیا، که اگر نه از روى کرامت بودى و از خصایص قدرت اللَّه کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد. عرشى بدان عظیمى و مسافتى بدان دورى بیک طرفة العین حاضر کردن، مگر که ولىّ دعا کند و رب العالمین اجابت دعاء وى را بقدرت خویش آن را حاضر کند، بر آن وجد که میان عرش و منزل سلیمان زمین درنوردد و مسافت کوتاه کند، و این جز در قدرت اللَّه نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست.
در آثار بیارند که مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبىّ الى یوم القیامة. بوفات مصطفاى عربى زمین باللّه نالید که نیز پیغامبرى بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. اللَّه گفت عزّ جلاله من ازین امّت محمد مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبىّ صادقا فى نبوّته لم تکن الکرامة تظهر على من یصدّقه و یکون من جملة امته.
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوى نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولى واجب است که کرامات بپوشد و قطعى دعوى ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سرى سقطى حکایت کنند که گفت: لو انّ واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و على کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولى اللَّه فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکورا. امّا اگر در احایین چیزى از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولى باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فى بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبى باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولى نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وى مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وى و راه صدق وى معجزتست بخلاف ولى که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولى واجبست که بداند که و لیست.
امّا شرط ولى آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو على جوزجانى گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فانّ نفسک متحرکة فى طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وى باشد و بر اداء حقوق و لوازم بى‏کسل مواظب باشد و از معاصى بپرهیزد و مخالفت از هیچ روى بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمى نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و ممّا روى من الاخبار فى اثبات کرامات الاولیاء ما روى ابو هریرة عن النبى (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انّى لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان اللَّه فقال النبى (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر.
و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فى حال خطبته: یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور. و روى انّ رسول اللَّه (ص) بعث العلاء الحضرمىّ فى غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا اللَّه باسمه الاعظم و مشوا على الماء.
و روى انّ عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول اللَّه (ص) فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسّراج. و روى انّه کان بین سلمان و ابى الدّرداء قصعة فسبّحت حتى سمعا التسبیح. و روى عن النبى (ص) انّه قال: کم من اشعث اغبر ذى طمرین لا یؤوله لو اقسم على اللَّه لابره و لم یفرق بین شى‏ء و شى‏ء فیما یقسم به على اللَّه.
و قال سهل بن عبد اللَّه: من زهد فى الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فى ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانّه عدم الصدق فى زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء. و حکى عن ابى حاتم السجستانى یقول سمعت ابا نصر السراج یقول: دخلنا تستر فرأینا فى قصر سهل بن عبد اللَّه بیتا کان الناس یسمّونه: بیت السبع؟ فسألنا الناس عن ذلک فقالوا، کان السّباع تجى‏ء الى سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللّحم، ثمّ یخلّیهم. قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلّهم متّفقین على ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر.
و قیل کان سهل بن عبد اللَّه اصابته زمانة فى آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الى حال الزمانة و کان لسهل بن عبد اللَّه مرید، فقال له یوما: ربّما أتوضّأ للصّلوة فیسیل الماء بین یدىّ کقضبان ذهب و فضة.
فقال سهل اما علمت انّ الصّبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها؟
پیرى بود در طوس نام وى بو بکر بن عبد اللَّه از طوس بیرون آمد تا غسلى کند، جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بى‏ادبى بیامد و جامه‏ شیخ ببرد. شیخ در میان آب بماند، گفت: بار خدایا اگر دانى که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد مى‏آمد و جامه شیخ مى‏آورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان. دست وى نیکو شد.
و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغى سپید بیامد، بر گوشه جنازه نشست. قومى از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین مى‏فشاندند، تا مگر برخیزد. مرغ برنخاست. هم چنان مى‏بود، و خلق در تعجب بمانده. فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود. عبد اللَّه بن احمد بن حنبل گفت: از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف. سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق مى‏آوردند و آن مى‏خورد بوقت نزع با خود ترنّمى میکرد باو نیوشیدند مى‏گفت: الهى اشتدّ شوقى الیک فعجّل قدومى علیک. چون او را مى‏شستند بر ساق وى دیدند نوشته، چنانک از پوست بر خاسته: الفتح للَّه.
سألتک بل اوصیک ان متّ فاکتبى
على لوح قبرى: کان هذا متیّما
لعلّ شجیّا عارفا سنن الهوى
یمرّ على قبر الغریب فسلمّا
هزار سال بامید تو توانم بود
هر آن گهى کت بینم هنوز باشد زود
هنوز از تو چه دیدم از آنچه خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم
من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
امّا جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوى آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالى نباشد.
درویشى در بادیه تشنه گشت از هوا قدحى زرّین فرا دید آمد پر آب سرد.
درویش گفت: بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیى باید که مرا سیلى زند و شربتى آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید. تو خود قادرى که آب در جوف من پدید آرى. درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالى نباشد.
شیخ الاسلام انصارى گفت: حقیقت نه بکرامات مى‏درست شود، که حقیقت خود کرامتست. از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطى، هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند، هر که با عطا گراید از معطى باز ماند. بو عمرو زجاجى گفت: اگر بشریّت من ذرّه‏اى کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.
ابوعلی عثمانی : باب ۵۳ تا آخر
بخش ۱ - باب پنجاه و سوم در اثبات کرامات اولیاء
بدانک پیدا آمدن کرامات بر اولیاء جایز است و دلیل بر جواز آن آنست که هر کار که بودن آن صورت به بندد در عقل و حاصل شدن آن ادا نکند برداشتن اصلی از اصول، واجب بود وصف کردن حق تعالی بقدرت بر آفریدن آن و چون واجب بود آن در مقدور حق تعالی باید که روا بود حاصل شدن آن و پدید آمدن کرامات نشان صدق آنکس بود که بر وی ظاهر گردد اندر احوال و هر که صادق نبود کرامات روا نبود که بر وی ظاهر گردد و دلیل برین آنست که قدیم سُبْحانَهُ وَتَعالی ما را بشناساند تا ما فرق کنیم میان آنک صادق بود اندر احوال و میان آنک مُبْطِل بود از طریق استدلال که آن کاریست موهوم و این نبود مگر باختصاص ولی بدانچه باز نیارند در دعوی وی زیرا که اگر اندر دعوی کاذب بود او را کرامت نبود که اگر چنین بودی فرق نبودی میان راست گوی و دروغ گوی و این آن کرامتست که ما بدان اشارت کردیم و لابدّ کرامت فعلی بود ناقض عادت اندر ایّام تکلیف، ظاهر گردد بر کسی که موصوف بود بولایت، اندر معنی تصدیق حال او.
و سخن گفته اند مردمان اندر فرق میان کرامت و معجزات از اهل حق.
استاد امام ابواسحق اسفراینی قُدِسَّ سِرُّهُ گفتی معجزات دلیل صدق انبیاء بود و دلیل نبوّت با غیر نبی یافتن محال بود چنانک فعل محکم عالِم را دلیل بود اندر آن که او عالمست، از کسی که نه عالم بود نیاید و گفتی اولیاء را کرامت بود چون مانند دعائی که اجابت بود امّا آنچه جنس معجزات پیغمبران بود اولیا را نبود.
امّا استاد امام ابوبکر فورک رَحِمَهُ اللّهُ گوید معجزات دلالت صدقست، اگر کسی دعوی نبوّت کند معجزه فرا نماید دلیل بود بر صدق او و گفتار او و اگر دعوی ولایت کند معجزه دلیل بود بر صدق او اندر حال او و آنرا کرامت گویند و معجزه نگویند، هرچند که او جنس معجزه بود تا فرق بود میان نبی و ولی و معجزه و کرامت.
و او گفتی فرق میان معجزه و کرامت آنست که انبیا عَلَیْهِمُ السَّلامُ مأمورند باظهار معجزه و بر ولی پنهان داشتن آن واجبست و نبی بدان دعوی کند و بر قطع و یقین گوید که چنین باشد که من میگویم و ولی دعوی نکند و قطع نکند که چنین کنم از بیم آنک نباید که مکری بود.
چنین گوید آنک یگانۀ روزگار خویش بود اندر بارۀ خویش قاضی امام ابوبکر اشعری قُدِسَّ روحُهُ که معجزات خاصه انبیا را بود و کرامات اولیا را بود و اولیا را معجزات نبود زیرا که از شرط معجزست که دعوی با وی پیوسته بود و معجزت نه عین معجزه را بود و معجزه آنگه معجزه بود که حاصل آید بر وصفهای بسیار که هر گه یک شرط مختلّ شود از شرایط وی، معجزه نبود و یکی از شرایط آن دعوی پیغمبریست و ولی دعوی پیغمبری نکند پس آنچه وی را شود معجزه نبود و این آن قول است که اعتماد بر وی است و ما بدین طریق گوییم و شرائط معجزه بیشتر اندر کرامات بازیابند مگر این یک شرط.
و کرامات فعلی بود ناچار زیرا که هرچه قدیم بود او را بکسی اختصاص نبود و آن ناقض عادت باشد و حاصل شود در زمان تکلیف و اظهار کند بر بنده تخصیص و تفضیل او را، باشد که حاصل شود باختیار و دعاء او و باشد که حاصل نیاید و باشد که بی اختیار او پیدا آید اندر بعضی اوقات.
و ولی را بدعوت کردن خلق نفرموده اندبخویشتن و اگر چیزی پدید کند بر آن کس که اهل بود جایز بود.
و اهل حق مختلف اند که روا بود که ولی داند که او ولی است یا نه.
استاد امام ابوبکر فورک رَحِمَهُ اللّهُ گفتی نشاید، که خوفش بشود و امن واجب کند.
استاد ابوعلی رَحِمَهُ اللّهُ گفتی روا بود که داند و این گفتی و این اختیار جایز دارد و ما نیز آن را برگزیده ایم و بدان گوییم و این واجب نیست در جمله اولیا تا هریکی از ایشان بداند که او ولی است واجباً ولیکن جائز است که بعضی دانند چنانک جائز است که بعضی ندانند، و چون بعضی داند که او ولی است آن معرفت، کرامتی بود او را، جداگانه، و نه کرامت که یکی را بود از اولیاء واجب بود که همه را، آن بود و اگر ولی را کرامت ظاهر نبود، اندر دنیا، اندر ولایت او بآخرت، قدح نکند نابودن آن کرامت اندر دنیا، بخلاف انبیا عَلَیْهِم السَّلامُ که واجب بود که ایشانرا معجزات بود زیرا که پیغامبر فرستاده است بخلق، مردمانرا حاجت بود بدانستن صدق او و آن صدق بنه توان دانست الّا بمعجزه و حال ولی بعکس این بود زیرا که بر خلق واجب نیست بدانستن او که او ولی است و نه بر وی نیز و ده کس از صحابۀ پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ باور داشتند در آنچه ایشانرا خبر داد که ایشان از اهل بهشت اند، اگر کسی گوید این روا نبود زیرا که ایشانرا از درجۀ خوف و بیم بیرون آرد باکی نیست اگر نترسند از تغیّر عاقبت که آنک اندر دل ایشان بود از هیبت و اجلال و عظمت، حق را، از بسیاری خوف بیش بود.
و بدانک ولی پشت بکرامات باز نگذارد و باز آن ننگرد، بود که ایشان اندر پدید آمدن چیزی از آن جنس، قوّت یقین بود و زیادت علم بود از آنک بحقیقت دانند که آن فعل خدایست دلیلی بود ایشانرا بر صحّت آنک ایشان برآنند از عقاید و در جمله قول بکرامات اولیا واجب است و جمهور اهل حق برین اند و از بس خبرهاء متواتر اندرین از هر گونه، و حکایتها آمده است، علم ببودن او و ظاهر شدن آن، بر اولیاء علمیست که شک را بدان راه نیست و هر که در میان این طایفه افتد و حکایتهای ایشان بشنود و خبرها، او را هیچ شک نماند اندرین جمله.
و از دلیلهای این جمله، یکی نصّ قرآنست اندر قصّۀ آصف بن برخیا یار سلیمان عَلَیْهِ السَّلامُ آنک گفت اَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ اَنْ یَرْتَدَّ اِلَیْکَ طَرْفُکَ و آصف پیغامبر نبود.
از امیرالمؤمنین عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ درست است که او گفت یا سارِیَةُ الْجَبَلَ در میان خطبه روز جمعه و رسیدن آواز عمر بساریه در آن وقت تا از عدو پرهیز کزد و بر کوه شد در آن ساعت.
اگر گوید چگونه روا بود ظاهر شدن کراماتی که زیادت بود در معنی، بر معجزات پیغامبران عَلَیْهِمُ السَّلامُ و روا بود تفضیل اولیا بر انبیا عَلَیْهِمُ السَّلامُ گوییم این کرامتها با معجزۀ پیغمبر ما صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شود زیرا که هر که اندر اسلام صادق نبود کرامات بر وی ظاهر نگردد و هر پیغامبر که در امّت وی یکی را کرامتی بود آن کرامت از جمله معجزات آن پیغمبر بود زیرا که اگر این رسول صادق نبودی کرامت ظاهر نشدی بر آنک متابعت او کرد.
امّا رتبت اولیا هرگز برتبت انبیاء نرسد و اجماع برین منعقد است و آنک ابویزید بسطامی را پرسیدند ازین مسئله گفت مثل آنچه انبیاء عَلَیْهِمُ السَّلامُ داده اند چون مثل خیکی انگبین است آن مقدار که از وی بیرون چکد قطرۀ بود و آن قطره مثل کرامات جمله اولیا بود و آنچه در مشک است مثل آنک پیغمبر ما را بود صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ .