عبارات مورد جستجو در ۷ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۳۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ و روى انّ النبى قال تابعوا بین الحج و العمرة، فانهما ینفیان الفقر و الذنوب، کما ینفى الکیر خبث الحدید و الذهب و الفضة، و لیس للحج المبرور ثواب دون الجنة
گفت: حج و عمره هر دو بر پى یکدیگر دارید و شرط آن بتمامى بجاى آرید، که هم چنان که آتش زر و سیم و آهن باخلاص برد، و فضلها که بکار نیاید بسوزاند، حج و عمره فقر ناپسندیده و گناهان نکوهیده را از بنده هم چنان فرو ریزاند، و صفاء دل و طهارت نفس در بنده پدید کند. و در بعضى اخبار بیاید: که بسیارى گناه است بنده را که کفارت آن نیست مگر ایستادن بعرفات، و هیچ وقت نیست که شیطان را بینند درمانده‏تر و زرد روتر از آن وقت که حاجیان در عرفات بیستند، از بس که بیند رحمت و فضل خداى بر سر ایشان باران و ریزان! و از گناه کبایر یکى آنست که بنده در آن روز بخداوند عز و جل بد گمان بود، وز رحمت وى نومید، و عن جابر رض قال قال رسول اللَّه «اذا کان یوم عرفة ینزل اللَّه تعالى الى سماء الدنیا فیباهى بهم الملائکة، فیقول انظروا الى عبادى اتونى شعثا غبرا من کل فج عمیق، اشهدکم انى قد غفرت لهم، فتقول الملائکة یا رب! فلان مرهق فیقول قد غفرت لهم، فما من یوم اکثر عتیقا من النار من یوم عرفه»
و روى العباس بن مرداس: ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا عشیة عرفة لامّته بالمغفرة و الرحمة، و اکثر الدعاء فاجابه انى قد فعلت الّا ظلم بعضهم بعضا، فاما ذنوبهم فیما بینى و بینهم فقد غفرتها، فقال اى ربّ! انک قادر ان تثیب هذا المظلوم خیرا من مظلمته و تغفر لهذا الظالم، فلم یجیبه تلک العشیة، فلما کان غداة المزدلفة اعاد الدعاء، فاجابه اللَّه انى قد غفرت لهم، فتبسم رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال له بعض اصحابه یا رسول اللَّه تبسمت فى ساعة ما کنت تبسّم فیها؟ قال تبسّمت من عدوّ اللَّه ابلیس انّه لما علم انّ اللَّه عز و جل قد استجاب لى فى امتى، اهوى یدعو بالویل و الثبور، و یحثو التراب على رأسه. و عن ابن عمر قال لا یبقى یوم عرفة احد فى قلبه مثقال ذرة من الایمان الّا غفر له، فقال له رجل لاهل عرفات خاصة ام للناس عامة؟
فقال ابن عمر: کنت عند النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فسمعته یقول ذلک، فساله سائل للناس عامة او لاهل عرفات فقال بل للناس عامة.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... خلافست میان علماء دین که عمره واجب است یا سنت، و قول جدید شافعى آنست، و بیشتر علما بر آنند که واجب است همچون حج، از بهر آن که لفظ امر بر هر دو مطلق است و مقتضى امر وجوب است، یدلّ علیه ما روى زید بن ثابت مرفوعا ان الحج و العمرة فریضتان لا یضرک بایهما بدأت. و فى الکتاب الذى کتبه النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم لعمرو بن حزم انّ العمرة هى الحج الاصغر و قال ابن عباس: و اللَّه ان العمرة لقرینة الحج فى کتاب اللَّه.
وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ الآیة... میگوید تمام کنید حج و عمره را یعنى مناسک و حدود و شرائط و فرائض و سنن آن بتمامى بجاى آرید، و اگر تمامتر خواهید، از خانه خویش چون بیرون آئید احرام گرفته بیرون آئید، و بمال حلال بى شبهت حج کنید، که چون مال حرام بود بیم آن باشد که حج نامقبول بود. و در حج بجز حج و زیارت کارى و مقصودى دیگر در پیش مگیرید، و حج خود بمیالائید
قال رسول اللَّه: یأتى على الناس زمان یحج اغنیاء الناس للنزهة و اوساطهم للتجارة و قرّاؤهم للریاء و السمعة و فقراؤهم للمسألة».
و در لغت عرب عمره زیارت است و حج آهنگ اگر کسى پرسید چرا حج و عمره را گفت اللَّه و نماز و زکاة را نگفت: و اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة للَّه؟ جواب آنست که حج و عمره در جاهلیت کارى معروف و مشهور بود، و مشرکان حج و طواف که میکردند و تلبیه که میگفتند بتان را در آن مى‏گرفتند و میگفتند: اینان انبازان خداى‏اند، تعالى اللَّه عن ذلک. پس رب العالمین مسلمانان را فرمود که شما خالصا اللَّه حج کنید، و کس را با من در آن انباز مگیرید، تا مشرکان را تنبیهى باشد، و براه توحید راه نمونى کنید، نظیر این آنست که گفت وَ أَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً، جهودان و ترسایان کلیسیاها و کنیسها میساختند، و میگفتند این خدایراست، آن گه خداى را عز و جل به یگانگى و بى همتایى در آن نمى‏پرستیدند، و بدان اقرار نمى‏دادند. رب العالمین مسلمانان را گفت شما مرا در آن باخلاص پرستید، و دیگرى را با من در آن مخوانید، تا ایشان بدانند که در گمراهى‏اند و براه باز آیند.
فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ احصار منع است و حصر حبس، جَعَلْنا جَهَنَّمَ لِلْکافِرِینَ حَصِیراً اى محبسا و هدى و هدّى هر دو یکى است، چون میت و میّت، و لین و لیّن، و آن را هدى نام کردند از بهر آن که آن را به منا برند و آنجا بکشند، و بدرویشان دهند، و بخداى عز و جل بدان تقرب کنند، همچنانک کسى هدیه برد بدوستى و در آن بوى تقرب کند. و خلافست میان علما در معنى احصار که آن سبب تحلّل است. قومى گفتند هر مانعى که پدید آید و او را از اعمال حج باز دارد، چون بیمارى و ماندگى و ترس و بیم دشمن، و نرسیدن نفقه، و گم شدن شتر و مانند این، هر چه ازین عذرها بود چون پدید آید بر جاى بیستد محرم، و گوسپندى بمنا فرستد تا بکشد، آن گه از احرام بیرون آید و حلال شود. و جماعتى از محققان گفتند که آن احصار که مبیح تحلّل است منع است از جهت دشمن، یا از جهت سلطان قاهر. چنانک مصطفى را بیفتاد در حدیبیه، و دیگر عذرها چون بیمارى و جز آن سبب تحلّل نیست. پس چون باز داشته شد از جهت دشمن یا سلطان قاهر، گوسپندى بکشد همانجاى که محصر شود، اگر در حل باشد یا در حرم، آن گه از احرام بیرون آید، و بر وى قضا نه. الا اگر نسک واجب باشد.
اینست که رب العالمین گفت: فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ الایه اى فواجب علیکم ما تیسّر من الهدى و ادناه شاة و اعلاه بدنة، و اوسطه بقرة، و الاحسن هو الشاة لانه اقرب الى الیسر. و اللَّه تعالى سمّى الشاة هدیا، فى قوله هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ.
وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَکُمْ حَتَّى یَبْلُغَ الْهَدْیُ مَحِلَّهُ میگوید موى سرباز مکنید تا آن گه که گوسپند بکشند، و بمحل انتفاع رسد. و تناول، اگر در حلّ باشد یا در حرم، این بر قول ایشانست که احصار احصار دشمن نهند و محل محل انتفاع و اکل و تناول نهند، و مثال این آنست که مصطفى گفت: در آن گوشت که بریره را دادند بصدقه، قال «قرّبوه فقد بلغ محله» اى بلغ محل طیبه و حلاله بالهدیة الینا بعد أن کانت صدقة على بریرة.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ الآیة این در شأن کعب بن عجرة الانصارى فرو آمد. دیگ مى‏پخت و مصطفى ع بروى بگذشت وى را دید! جمنده از سروى مى فرو ریخت گفت اى کعب جمنده سرت را مى‏رنجاند؟ گفت آرى گفت گوسپندى بکش و درویشان را بخوران، یا سه روز روزه‏دار، یا فرقى طعام بشش درویش ده، و موسى بستر، این فرق به نزدیک اهل حجاز سه صاع باشد هر درویشى را دو مدّ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ الآیة بدانک گزاردن حج و عمره را سه وجه است: یکى افراد و دیگر قران و سدیگر تمتع. بمذهب شافعى افراد فاضل‏تر، و بمذهب بو حنیفه قران فاضلتر، و بمذهب مالک تمتع فاضل‏تر، و این خلاف از آن افتاد که در حجة الوداع که رسول خدا بآخر عمره کرد، نیز مختلف شدند. مالک گفت تمتع بود، بو حنیفه گفت قران بود، شافعى گفت افراد بود. و حجت شافعى درین آنست که جابر بن زید گفت: سمعت رسول اللَّه فى حجة الوداع یقول: لبیّک بحجة مفردة.»
و بروایتى دیگر گفت: «افردوا بالحج فانه اتمّ لحجّتکم و عمرتکم».
افراد آنست که حج و عمره از یکدیگر باز برد، اول حج کند بوقت خویش و شرائط آن بتمامى بجاى آرد، پس چون تمام شود و از احرام بیرون آید، به جعرانه شود، یا به تنعیم یا بحدیبیه، و عمره را احرام گیرد و باعمال آن مشغول شود. و قران آنست که هر دو درهم پیوندد و در احرام گوید لبیک بحجة و عمرة معا» پس بر اعمال حج اقتصار کند، که عمره خود در وى مندرج شود، چنانک وضو در غسل. و تمتع آنست که چون بمیقات رسد بوقت حج، اوّل احرام بعمره گیرد، پس چون در مکه شود و از اعمال عمره فارغ گردد، و از احرام بیرون آید، و متحلّل شود، و بمحظورات متمتع، آن گه از جوف مکه احرام گیرد بحج، و بدان مشغول شود این کس را متمتع گویند و بر وى گوسپندى واجب شود، آن گه که از عمره فارغ شده باشد، و باعمال حج شروع کرده، پس اگر روز نحر ذبح کند و بدرویشان دهد شاید.
اینست که رب العالمین گفت: فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَیْسَرَ مِنَ الْهَدْیِ پس اگر گوسپند نیابد فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ سه روز روزه دارد پیش از روز نحر، و اگر پیوسته دارد یا گسسته هر دو شاید. اما در روز نحر البته روا نیست که متمتع روزه دارد، و در ایام التشریق رخصت هست. قالت عایشه: رخص رسول اللَّه للمتمتع اذا لم یجد الهدى، و لم یصم الثلاثة فى العشران یصوم ایام التشریق وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ پس چون از حج بوطن خویش باز شود هفت روز دیگر روزه دارد تا تمامى ده روز باشد. اینست که گفت تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ این عشرة کامله بسطى است، در سخن مانند تأکید هر چند که از آن بى نیازیست، چنانک جاى دیگر گفت «وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» و نبشتن خود بدست راست بود، و کذلک قوله ذلِکُمْ قَوْلُکُمْ بِأَفْواهِکُمْ و سخن خود بدهن بود، و قال تعالى یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً و خوردن در شکم بود. آن گه بیان کرد که این حکم نه هر کسى راست، که قومى را مخصوص است: یعنى ایشان که نه مکیان باشند، و نه ایشان که از مکه فرود از مسافت قطع نشینند، بلکه غریبانراست از اهل آفاق که آنجا فرود آیند.
ثمّ حذرهم شدة عذابه لو ضیّعوا ما امرهم و ترکوا ما فرض علیهم فقال سبحانه: وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ.
الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ الآیة... اى وقت الحج اشهر معروفات، میگوید وقت حج ماههایى است معروف، و آن شوال است و ذو القعده و نه روز از ذى الحجه و شب نحر تا بوقت بام، این مذهب شافعى است، و بمذهب بو حنیفه ده روز است از ذو الحجة که روز نحر در شمار آرد، و بمذهب مالک ماه ذى الحجة تا بآخر از اشهر الحج است، و هر که بیرون ازین روزگار احرام گیرد آن احرام عمره را باشد نه حج را بمذهب شافعى و احمد و اسحاق و اوزاعى، و بمذهب مالک و بو حنیفه بحج منعقد شود، اما مکروه دارند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ فرض در قرآن بر چهار وجه است: بمعنى بیان چنانک اللَّه گفت: قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ یعنى قد بین لکم کفارة ایمانکم، جاى دیگر گفت سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها یعنى و بینّاها. وجه دوم فرض بمعنى احلّ و ذلک فى قوله: ما کانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ اى احلّ اللَّه له. وجه سیم فرض بمعنى انزل و ذلک فى قوله: إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ اى انزله. وجه چهارم فرض بمعنى اوجب و ذلک فى قوله: فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ اى اوجبتم على انفسکم، جاى دیگر گفت: قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْناعَلَیْهِمْ‏
اى اوجبنا علیهم و کذلک قوله تعالى فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ اى اوجب فیهن الحج فاحرم به. میگوید: هر که درین ماهها حج بر خود فریضه گرداند، یعنى باحرام و تلبیه، و احرام آن باشد که چون بمیقات رسد غسل کند، آن گه از ارى سپید در بندد، و ردائى سپید بر افکند، و نعلین در پوشد، و بوى خوش بکار دارد، و دو رکعت نماز کند. آن گه در دل نیت حج کند، و حقیقت احرام این نیّت است، پس اگر راکب باشد بر نشیند، و چون اشتر برخیزد و رفتن را راست بیستد، تلبیه کند و گوید لبّیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک، ان الحمد و النعمة لک، و الملک، لا شریک لک » و ازین جمله خود احرام فریضه است آن دیگر همه سنن و هیأت است.
و على الجملة، فرائض و ارکان حج پنج چیز است: احرام، و طواف، و سعى بعد از طواف، و وقوف بعرفات، و موى سر ستردن بیک قول، اگر یکى ازین ارکان بگذارد حج درست نیاید و ارکان عمره همین است الا وقوف بعرفات که آن در عمره نیست. و واجبات حج شش چیز است: احرام گرفتن در میقات، و بعرفات بیستادن تا فرو شدن آفتاب، و بشب مقام کردن در مزدلفه، و همچنین در منا مقام کردن بشب و طواف وداع، و سنگ انداختن. اگر یکى ازین شش بگذارد حج باطل نشود اما گوسپندى لازم آید که بقربان کند. و محظورات حج که محرم را از آن پرهیز باید کرد هم شش چیز است: جامه پوشیدن چون پیراهن و ازار پاى و موزه و دستار، دوم بوى خوش بکار داشتن، سیم موى سر و ناخن باز کردن، چهارم با اهل خویش مباشرت کردن، پنجم مقدمات مباشرت چون لمس و تقبیل و مانند آن، و همچنین نکاح نشاید نه خود را و نه دیگرى را، اگر کند درست نباشد، ششم صید برّ نشاید محرم را، اگر کند جزا لازم آید، ماننده آن صید که کشته بود از شتر و گاو و گوسپند.
فَمَنْ فَرَضَ فِیهِنَّ الْحَجَّ هر که درین ماههاى حج احرام گرفت و حج بر خود فریضه کرد.
فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ علما را اختلاف است در معنى این هر سه کلمت: قومى گفتند رفث عین جماع است، قومى گفتند حدیث جماع است بتعریض نزدیک زنان، قومى گفتند سخن نافرزام است و کلمات نکوهیده و فسوق انواع معاصیست بجملگى، قومى گفتند لقب دادن است، که رب العزه جاى دیگر گفت: وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ، قومى گفتند: فسوق همانست که در سورة الانعام گفت وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ، و هو الذبح للاصنام.
روى ابو هریرة عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «من حجّ هذا البیت فلم یرفث و لم یفسق، خرج من ذنوبه کیوم ولدته امه» و عن وهیب بن الورد قال «کنت اطوف أنا و سفیان الثورى لیلا، فانقلب سفیان و بقیت فى الطواف، قد خلت الحجر فصلیت تحت المیزاب، فبینما انا ساجد اذ سمعت کلاما بین استار البیت و الحجارة» و هو یقول یا جبرئیل اشکو الى اللَّه ثم الیک ما یفعل هؤلاء الطائفون حولى من تفکّههم فى الحدیث و لغطهم و سومهم. قال وهیب فاوّلت انّ البیت یشکو الى جبرئیل.»
ابن عمر گفت: فسوق درین آیت به کار داشتن محظورات حج است در حال احرام، چون قتل صید، و موى سر و ناخن گرفتن، و مانند آن. و جدال آنست که قریش با یکدیگر در منا خصومت مى‏گرفتند، و خود را بر یکدیگر به مى‏آوردند این میگفت حج من بهتر و نیکوتر، و آن میگفت حج من تمامتر و بکار آمده تر، و نیز در مواقف مختلف شدند، هر قومى را موقفى بود، و میگفتند که این موقف ابراهیم است، پس رب العالمین ایشان را ازین مجادلت باز زد، و پیغامبر خود را خبر کرد از موقف ابراهیم، و مشاعر، و مناسک حج، و پیغامبر ایشان را بیان کرد و باز نمود، و گفت «خذوا عنّى مناسککم و لا تجادلوا».
و آن کس که فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ بر قراءة مکى و بصرى خواند جِدالَ از نظم اول آیت جدا کند، و معنى آنست که لا شکّ فى الحج انه فى ذى الحجة شک نیست در حج که آن در ذى الحجة است، و موقف عرفات، و نسى‏ء باطل، و به قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى حجة الوداع: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق اللَّه السماوات و الارض، السنة اثنى عشر شهرا: منها اربعة حرم ثلاثة متوالیات ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم و رجب شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان.»
وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ این لفظیست از الفاظ وعده، چنانک گویند گوید اگر مرا ایدون کنى بدانم آن از تو، یعنى پاداش کنم وَ تَزَوَّدُوا و قومى از عرب یمن بحج مى‏آمدند بى زاد و تکیه ایشان بر صدقات حاج بود، رب العالمین ایشان را گفت وَ تَزَوَّدُوا زاد بر گیرید، تا بر دل مردمان گران نباشید، و وبال ایشان نگردید، آن گه سفر آخرت با یاد ایشان داد، و زاد آن سفر بر زاد این سفر دنیا افزونى نهاد، و شرف داد و گفت: فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ بهتر زادى زاد سفر آخرت است یعنى تقوى قال سهل بن عبد اللَّه لا معین الا اللَّه، و لا دلیل الّا رسول اللَّه، و لا زاد الّا التقوى.» بو مطیع بلخى حاتم اصم را گفت که بما چنان رسید که تو بى زاد بادیه باز مى‏برى؟ جواب داد: که من در بادیه بى زاد نباشم، اما زاد من چهار چیز است: اول آنست که همه دنیا ملک و ملک اللَّه دانم، دیگر همه خلق را بندگان و رهیکان اللَّه دانم، سدیگر هر چه مخلوقات و محدثات است همه در ید اللَّه دانم، چهارم قضاء اللَّه در همه زمین روان دانم. بو مطیع گفت نیکو زادى که زادتست! بادیه قیامت باین زاد توان بریدن.
لَیْسَ عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ قومى از اعراب بحج مى‏آمدند و براه در تجارت روا نمى‏داشتند، گفتند حج خویش بمنفعت دنیوى نیامیزیم، در دهه ذى الحجة دست از بیع و شرى باز گرفتند، و در بازار و معاملت بخود در بستند، رب العالمین آن بر ایشان فراخ کرد، و رخصت تجارت بداد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ایشان را بمغفرت امید داد، و خبر کرد فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «اذا کان یوم عرفة غفر اللَّه للحاج الخلّص و اذا کان لیلة عرفه غفر اللَّه للتجّار، و اذا کان یوم منا غفر اللَّه للجمالین، و اذا کان عند جمرة العقبة غفر اللَّه للسّؤال، و لا یشهد ذلک الموقف خلق ممن قال «لا اله الا اللَّه» الّا غفر له» فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ خلافست میان علما که موقف چه معنى را عرفات گویند؟ و آن روز چرا عرفه گویند؟ قومى گفتند از بهر آنک ترویه ابراهیم را نمودند در خواب که فرزند را قربان کن، پس همه روز در ترویه و تفکر بود، تا این خواب از حق است یا از شیطان... ازین جهت است که آن روز را ترویه گویند، و ترویه تفکر باشد. پس شب عرفه دیگر باره او را نمودند.، و روز عرفه بشناخت که آن خواب نموده حق است نه نموده شیطان. ازین جهت آن روز را عرفه نام نهادند و آن بقعه را عرفات. و گفته‏اند که ترویه از آب دادن است، یعنى که رب العزة روز ترویة چشمه زمزم پدید کرد، و اسماعیل از آن سیراب شد، فسمّى الترویة لذلک و عرفات از آنست که جبرئیل فرو آمد و ابراهیم را مناسک و مشاعر مى‏نمود، و ابراهیم پذیرفت. و میگفت «قد عرفت قد عرفت» پس بدین معنى عرفات خواندند. ضحاک گفت آدم که بزمین آمد بهندوستان فرو آمد و حوا بجده، و هر دو یکدیگر را مى‏جستند تا بعرفات بر یکدیگر رسیدند، و یکدیگر را وا شناختند، ازین جهت او را عرفات گویند. و گفته‏اند که اعتراف آدم بگناه خویش درین روز بود اندر آن بقعه، و از خداوند عز و جل مغفرت خواست بآن که گفت رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا و مردم نیز که بآن موقف رسند اتباع سنت آدم را همه بگناه خویش معترف شوند، و مى تضرع و زارى کنند، پس عرفه و عرفات از اعتراف گرفته‏اند یعنى که گناهکاران در آن موقف ایستاده بگناه خویش معترف شوند. و گفته‏اند که عرفات از آنست که دوستان خداى آن روز در آن موسم بر یکدیگر رسند و یکدیگر را بشناسند. پیر بزرگ بو على سیاه قدس اللَّه روحه گفت: در موسم ایستاده بودم و مردمان را دیدم که اندر عرفات کارى از پیش نمى‏بردند، برگشتم و روى بکوه نهادم، چندان بر شدم که گفتم مگر اینجا هرگز کس نرسیدست، گفتا چون بر سر ان کوه شدم عالم خود بر آنجا دیدم، چنانک صحرا سر کوه بود، همه جوانان دیدم موسى سرشان تا سفتشان فرو آمده و چنان مراقب حق بودند که اگرشان بجنبانیدندى آگاهیشان نبودى، و آفتاب صورت را هیچ شعاع نمانده بود از شعاع آفتاب معرفت ایشان. کسى سؤال کرد از پیر بزرگ که اى شیخ هر که بر آن کوه شود ایشان را بیند؟ گفت اگر بدیدندیشان فرود آرندیشان، نه هر چشمى ایشان را بیند، و نه هر کسى بایشان رسد. گفت چون آفتاب فرو شد مؤذن بانگ نماز گفت، و امام در پیش شد، و من با ایشان بیستادم در نماز، گفت اندر میانه نماز بر باطن من بگذشت که اهل عرفات خود از کدام سو شدند، آن یک اندیشه مخالف بریشان فرو نشد. چون سلام باز دادند، امام از آنجا که بود بمن باز نگرست، و اشارت کرد که بازگرد. با خود گفتم که این آن جماعت نیستند.
که پشت بریشان شاید کرد، هم چنان روى سوى ایشان باز پس آمدم، از کرامت ایشان همان ساعت چون باز نگرستم بزمین عرفات رسیده بودم، و کرامتى دیگر دیدم، آن گه بر من پوشیده بود که قوم بکدام سو شده‏اند، همى از گزاف سر در نهادم، و زود بقوم در افتادم، و نخست قطارى که دیدم شتران رهیان خود دیدم، و از ایشان هیچکس نگفت که بو على تو کجا بودى؟ بدانستم که رب العزه مرا از چشم و دیدار ایشان غایب نگردانیده بود.
روایت کنند از ابو ذر غفارى رض که گفت: ترویه از آب دادنست، و عرفه نام زمین سیم گفتا نام زمین اول دمکا است، و دوم خلده، سیم عرفه، چهارم جردا، پنجم ملثا، ششم سجین، هفتم عجیبا. و هم بو ذر گوید که فضل روز عرفه از مصطفى پرسیدم فقال «صیامه کفارة سنتین و من ادخل فیه سرورا على اهله ادخل الجنة، و من صلّى فى یوم العرفة اربع رکعات قبل العصر بفاتحة الکتاب، و خمس مرات قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ شارک فى ثواب من وقف بعرفات، و من طلب علما یوم عرفة خاض فى رحمة اللَّه و أدخل الجنة بغیر حساب، و استغفر له الکرسى و الشمس و القمر و الکواکب الدرّى، و من اضاف مؤمنا عشیّة عرفة کتب اللَّه له اجر سبعین شهیدا، و للَّه عز و جل فى یوم عرفة ثلاثمائة و ستون نظرة الى خلقه.» و کان النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یقرأ کل صبیحة عرفة ثلاث آیات من سورة الانعام: اولها و خمسین مرة قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آیة الکرسى و یس، فالاعمال صاعدة فیها. على بن ابى طالب ع روایت کرد از مصطفى که گفت «روز عرفه اندر عرفات جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و خضر حاضر آیند. جبرئیل گوید ما شاء اللَّه لا قوة الا باللّه» میکائیل گوید «ما شاء اللَّه کل نعمة من اللَّه» اسرافیل گوید «ما شاء اللَّه الخیر کلّه بید اللَّه» خضر گوید «ما شاء اللَّه لا یدفع السوء الا اللَّه» رسول خدا گفت هر آن کس که روز عرفه بعد از نماز دیگر این چهار کلمه صد بار بگوید، بهر رحمتى و برّى و کرامتى که رب العزة باهل منا و عرفات فرو فرستد و بجمله بندگان که در شرق و غرب‏اند، وى با ایشان در آن انبازست، گفتا و چون مردم از عرفات سوى منا روند رب العزة به جبرئیل فرماید تا ندا کند که «الا انّ المغفرة لکل واقف بعرفات، و الرحمة لکل مذنب تائب.»
گفتا: و در وقت افاضت اللَّه گوید اشهدکم ملائکتى قد غفرت لهم التبعات و اعوّض اهلها، افیضوا على برکة اللَّه.
فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ میگوید چون از عرفات بر گردید بعد از فرو شدن آفتاب، روز عرفه و رو بمنا نهاده خداى را یاد کنید بنزدیک مشعر الحرام، آنجا که قرح گویند، یعنى که بعد از صبح که نماز گزارده باشید، و از مبیت بمزدلفه فارغ شده و سنگها بر گرفته وَ اذْکُرُوهُ کَما هَداکُمْ و یاد کنید خداى را چنانک شما را راه نمود بحج راست، و شریعت پاک و ملت ابراهیم.
وَ إِنْ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّینَ اى و ما کنتم من قبله الّا من الضّالّین.
این ها خواه با هدى بر و خواه با رسول، فیکون کنایة عن غیر مذکور ثُمَّ أَفِیضُوا مِنْ حَیْثُ أَفاضَ النَّاسُ الآیة... قریش را میگوید که ایشان در افاضت از عرفات راهى دیگر مى‏گزیدند، که ما خاصه اهل شهریم و سکّان حرم، و بر زنان خانه، تا نه باد دیگران هام راه باشیم. و از مشعر حرام از راه مى‏بگشتند، ایشان را از آن باز زد، آن گه ایشان را فرمود که با این مخالفت که کردید در افاضت از خداى آمرزش خواهید، که وى آمرزگارست و بخشاینده، قال رسول اللَّه «الحجاج و العمّار وفد اللَّه عز و جل، ان دعوه اجابهم و ان استغفروه غفر لهم» و قال «اللّهم اغفر الحاج و لمن استغفر له الحاج.»
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۷ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ من انفق محبوبه من الدنیا وجد مطلوبه من المولى. و من انفق الدّنیا و العقبى و جد الحقّ تعالى، و شتّان ما بینهما. یکى مال باخت در دنیا ببرّ اللَّه رسید، یکى ثواب باخت و در عقبى بوصل اللَّه رسید.
هر که امروز بمال و جاه بماند فردا از ناز و نعمت درماند، و هر که فردا با ناز و نعمت بماند، از راز ولى نعمت باز ماند.
بهرچ از راه باز افتى، چه کفر آن حرف و چه ایمان
بهرچ از دوست وامانى، چه زشت آن نقش و چه زیبا
حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ «من» تبعیض در سخن آورد. میگوید: اگر بعضى هزینه کنى از آنچه دوست دارى ببرّ مولى رسى، دلیل کند که اگر همه هزینه کنى بقرب مولى رسى. اى بیچاره چون میدانى که ببرّ او مى‏نرسى تا آنچه دوست دارى ندهى، پس چه طمع دارى که ببارّ رسى با این همه غوغا و سودا که در سر دارى؟!
تا تو را دامن گرد گفتار هر تر دامنى
سغبه سوداى خویشى جز حجاب ره نه‏اى
گفته‏اند: انفاق بر سه رتبت است: اوّل سخا، دیگر جود، سدیگر ایثار. صاحب سخا بعضى دهد و بعضى ندهد، صاحب جود بیشتر دهد و قدرى ضرورت خود را بگذارد، و صاحب ایثار همه بدهد و خود را و عیال را بخدا و رسول سپارد. و این رتبت صدیق اکبرست که هر چه داشت بداد و در راه حق هزینه کرد، و فى ذلک ما
روى انّ عمر بن الخطاب قال: امرنا رسول اللَّه (ص) ان نتصدق، فوافق ذلک مالا کان عندى، فقلت الیوم اسبق ابا بکر ان سبقته، فجئت بنصف مالى. فقال رسول اللَّه (ص) ما ذا ابقیت لاهلک؟ فقلت مثله. و اتى ابو بکر بکلّ ما عنده. فقال یا أبا بکر ما ذا ابقیت لاهلک؟ فقال: اللَّه و رسوله فقلت لا اسابقک الى شى‏ء ابدا.
آن روز که مصطفى (ص) یاران را بر صدقه داشت و از ایشان در راه حق انفاق خواست، عمر گفت آن روز مرا مالى جمع شده بود، با خود گفتم اگر من روزى بر ابو بکر پیشى خواهم برد امروز آن روزست که من بر وى پیشى برم. یک نیمه از آن مال برداشتم و بحضرت نبوى بردم. مصطفى (ص) گفت: عیال و زیردستان را چه گذاشتى یا عمر؟
عمر گفت: چندان که آوردم ایشان را بگذاشتم. گفت از آن پس بو بکر را دیدم که هر چه داشت همه آورده بود، و خود را و عیال را هیچیزى بنگذاشته بود، و مصطفى (ص) وى را میگوید: اهل و عیال را چه بگذاشتى؟ و بو بکر می‏گوید «خدا و رسول او،» پس عمر گفت: یا ابا بکر! هرگز تا من باشم بتو نرسم.
آورده‏اند که روزى عمر در خانه بو بکر شد. اهل بیت وى را گفت که بو بکر بشب چه کند؟ مگر نماز فراوان کند، و تسبیح و تهلیل بسیار گوید؟ ایشان گفتند نه که وى نماز بسیار نکند و آوازى ندهد. لکن همه شب در پس زانو نشسته، چون وقت سحر باشد نفسى بر آرد که از آن نفس وى همه خانه بوى جگر سوخته بگیرد.
گفتم: چه نهم پیش دو زلف تو نثار
گر هیچ بنزد چاکر آیى یک بار
پیشت بنهم این جگر سوخته زار
کاید جگر سوخته با مشک بکار
عمر آهى سرد برکشید، گفت: اگر نماز بودى کار وى با تسبیح و تهلیل فراوان بودى من نیز کردمى، امّا سوختن جگر را درمان ندانم.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‏ءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ یکى هزینه کند چشم بر پاداش و عوض نهاده، یکى دل در دفع مضرّت و بگردانیدن آفت بسته، یکى بآن کند که اللَّه مى‏داند و مى‏بیند، که خود مى‏گوید: فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ و انشدوا فى معناه:
یهتزّ للمعروف فى طلب العلى
لیذکر یوما عند سلمى شمائله‏
کُلُّ الطَّعامِ کانَ حِلًّا لِبَنِی إِسْرائِیلَ الآیة... گفته‏اند که: درین آیت بیان شرف و فضیلت پیغامبر ماست محمد (ص) بر یعقوب (ع)، که یعقوب طعامى حلال بر خود حرام کرد، و آن حرام بر وى مقرّر کردند و وى را در آن تحریم بگذاشتند. و محمد (ص) ماریه قبطیه را که بر خود حرام کرد، او را در آن تحریم بنگذاشتند و آن گشاده بر وى بسته نکردند، و تحلّة ایمان وى را پدید کردند، چنان که گفت عزّ اسمه: «قد فرض اللَّه لکم تحلّة ایمانکم».
وجهى دیگر گفته‏اند که بنى اسرائیل کارى در خود گرفتند، و التزام نمودند آن را که در اصل شریعت نه طاعت بود، پس وفاء آن ایشان را لازم آمد، و با ایشان تشدید رفت، تا کار بر ایشان دشخوار شد. و این در خبر است که مصطفى (ص) گفت: «انّ بنى اسرائیل شدّدوا على انفسهم فشدّد اللَّه علیهم».
پس نوبت که باین امّت رسید آن تشدید بایشان نرفت، و فضیلت و شرف مصطفى (ص) را کار بر ایشان آسان برگرفتند. و آن چنان نذر که در مباحات رود آن را خود حکمى ننهادند، و وفاء آن الزام نکردند. آن وجه اوّل تفضیل مصطفى (ص) بر یعقوب (ع) است و این وجه دوم تفضیل امّت محمد (ص) بر بنى اسرائیل.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ اللَّاتِی یَأْتِینَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِکُمْ الآیة کردگار نهان دان، خداوند مهربان، و بخشاینده بر همگنان، درین آیت خبر داد از رحمت و فضل خود بر بندگان، و اسبال ستر خویش بر عیب ایشان، تا همه خود داند فعل بد ایشان، و آب رویشان نبرد نزدیک خلقان. هر چند رهى شوخ‏تر، وى جلّ جلاله کریم‏تر، هر چند رهى گیرنده‏تر، اللَّه او را باز خواننده‏تر.
روى فى بعض الکتب المنزلة: «عبدى! انت العوّاد الى الذّنوب، و انا العوّاد الى المغفرة، لتعلم أنا أنا و انت انت». داود (ع) زبور خواندى، هر گه که بآیتى رسیدى که در آن ذکر گناهکاران بودى گفتى: اللّهمّ لا تغفر للخطّائین! ملکا بر گنه‏کاران رحمت مکن، و تقدیر انگشت تهدید در وى میگزید که: اى داود! باش تا ترا کار افتد، آن گه ازین گفته استغفار کنى! پس چون آن واقعه بیفتاد، و آن تیر تقدیر در حلق او نشست در خاک ندم مى‏غلطید و میگفت: «ربّ اغفر لى»، و تقدیر میگفت: اى داود نه تو میگفتى که گنه کاران را میامرز؟ گفت: بار خدایا ندانسته بودم. هنوز بکر بودم. مقرع سهام قدر نگشته بودم. بار خدایا! از آن گفت توبه میکنم. تو آن کن که سزاى آنى. تو احوال بندگان به دانى. مطّلع بر سرّ ایشانى. عزیز و سلطانى.
کریم و مهربانى.
از مهربانى وى نکته‏اى بشنو، بنگر درین آیت، و تأمّل کن درین حالت، که شهادت چهار گواه عدول در ثبوت فاحشه معتبر کرد، بر وجهى و تحقیقى که اقامت بیّنت بر آن صفت دشخوار صورت بندد. این همه از آن کرد تا آن فاحشه بر بنده درست نشود، و او را فضیحت نرسد. مصطفى (ص) این خلق کرم از درگاه عزّت گرفت، و این ادب بیاموخت، تا چون ماعز بن مالک بر وى آمد، و اقرار داد بفاحشه، رسول خدا بهانه‏ها فرا پیش میآورد، و او را از سر آن فرا میداشت. و در خبر است که اول ماعز گفت: یا رسول اللَّه طهّرنى، مرا پاک گردان. رسول گفت: برو اى ماعز استغفار و توبه کن. ماعز ساعتى رفت، باز آمد، و همان سخن گفت. رسول همان جواب داد. تا سه بار برفت. چهارم بار که باز آمد، رسول خدا گفت: ترا از چه پاک کنم؟ ماعز گفت: از زنا. دیگر بار رسول (ص) واسر بهانه شد، گفت: مگر دیوانه است این مرد؟ گفتند: یا رسول اللَّه دیوانه نیست. گفت: مگر خمر خورده است، و مست شده؟ یکى را گفت: بنگر تا خود از وى بوى خمر آید یا نه؟ گفتند: نه.
آن گه رسول گفت: یا ماعز زنا کردى؟ ماعز گفت: آرى. رسول گفت: بنگر مگر که نظرى کردى، یا بدست پاسیده‏اى، یا دهن داده‏اى؟ گفت: نه، یا رسول اللَّه.
پس دیگر بار بزنا اقرار داد. پس رسول خدا بفرمود تا وى را رجم کردند. آن گه یاران را گفت: استغفروا لماعز بن مالک لقد تاب توبة لو قسمت بین امّة لوسعتهم.
با اینهمه آورده‏اند که: بار خداى عالم آن سوخته را در سرّ بشنوانید که یا ماعز! ندانسته بودى که ما رسول، تنفیذ احکام شرع را فرستادیم، و حاکم مملکت کردیم، چون نزدیک وى شدى وى اندر حکم کردن و حدّ راندن تقصیر نکند، که قلم شرع بدو داده‏ایم. آن گه بدرگاه او شدى ترا رجم کرد، چرا بدرگاه من نیامدى تا توبت تو پذیرفتمى، و گناهت در گذاشتمى؟! فانّى أنا الغفور الرّءوف! إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ الآیة توبت نشان راه است، و سالار بار، و کلید گنج، و شفیع وصال، و سر همه شادى، و مایه آزادى.
اول پشیمانى در دل است، پس عذر بر زبان، پس بریدن از بدى و بدان! در خبر مى‏آید که ره که توبه کند و رفیقان بد بنگذارد، تائب نیست. هر که توبه کند وطعام و شراب بنگذارد تائب نیست. هر که توبه کند و جامه خواب بنگذارد، و خواب از دیده بیرون نکند، تائب نیست. هر که توبه کند و از مال وى آنچه از قوت بسر آید انفاق نکند تائب نیست. شرط توبه آنست که از همه موجودات دل بر گیرد، و روى در حق آرد. هر خون و گوشت که بر هفت اندام دارد بریاضت فرو گذارد.
توبه مقدّمه آتش است که از قعر دوزخ آمده، تا آنچه فردا آتش با تو خواهد کرد، تو امروز بآب دیده با خود بکنى! توبه اشخاص حضرت است، بر تو فرستادند که: اى جوانمرد این جنگ تا کى؟ و این بد عهدى تا چند؟ و از آى و صلحى بکن!
اى باز هوا گرفته باز آى و مرو
کز رشته تو سرى در انگشت منست‏
اى آزاد مرد! چند گه در خوابى؟ بیدار شو که وقت صباح است! و در سر شور شراب شوق دارى؟ همین که هنگام صبوح است! تا کى شکسته دل و عهدى؟ بیا که وقت قبول نصیحت و توبه نصوح است.
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ الآیة بزبان علم توبه پیش از مرگ باید، و گر همه یک لحظه بود و بزبان معاملت پیش از عادت نفس باید در خویشتن دیدن، و خود پرستیدن، هر که خویشتن را پسندید و بعادت در خود نگرید، در توبه بر وى فرو بستند، و آب فلاح از وى باز گرفتند.
دور شو از صحبت خود بر در عادت پرست
بوسه بر خاک کف پاى ز خود بیزار زن
نه هر که در راه شریعت توبه کرد بعفو و مغفرت رسید، از روى حقیقت بصدق محبت رسید! روزگارى داود پیغامبر (ع) میگریست و تضرّع میکرد. آخر او را گفتند: یا داود لم تبکى و قد غفرت لک، و أرضیت خصمک، و قبلت توبتک؟! چرا مى‏گریى و ترا آمرزیدم، و خصمت خشنود کردم، و توبت تو قبول کردم، و عذرت بپذیرفتم؟! گفت: بار خدایا! میدانم، لکن آن وقت خوش که داشتم در صحبت، و آن نفس که مرا با تو بود در خلوت، باز ده. گفت: یا داود! هیهات! ذاک ودّ قد مضى.
فخلّ سبیل العین بعدک بالبکا
فلیس لایّام الصّفاء رجوع
دردا و دریغا که از آن خاست و نشست
خاکیست مرا بر سر و بادیست بدست‏
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ بدان که در عالم قیامت و میدان رستاخیز و مجمع سیاست و هیبت، بندگان خداى را کارهاى عظیم در پیش است، و مقامهاى مختلف: اوّل مقام دهشت و حیرت. دوم مقام سؤال و اظهار حجّت، و درخواست شهادت و بیّنت. سیوم مقام حساب و مناقشت. چهارم مقام تمیز و مفاصلت.
مقام اوّل را گفت: یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ. دوم را گفت: فَکَیْفَ إِذاجِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ
سیوم را گفت: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَةِ.
چهارم را گفت: فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ. امّا مقام سیاست و هیبت آنست که در بدو محشر ربّ العالمین خلق اوّلین و آخرین را از ابتداء آفرینش تا منتهى عالم، بیک نفخه اسرافیلى همه را در بسیط قیامت حاضر کند، سر و پاى برهنه، تشنه و گرسنه، سر در پیش افکنده، بکار خود درمانده، آفتاب گرم زیر سر فرو آمده، و نفس گرم و سوز دل در آن پیوسته، و آتش خجل و تشویر در جان افتاده، از زیر هر تار موى چشمه عرق روان شده. مصطفى (ص) گفت: کس بود که تا بدو زانو در عرق نشیند، کس بود که تا کمرگاه، کس بود که تا برابر گوش، و نزدیک آن بود که در عرق غرق شود. در آثار بیارند که بیم و اندوه بجایى رسد که یکى گوید: بار خدایا! برهان ما را ازین بیم، و ازین اندوه، خواه ببهشت خواه بدوزخ. سیصد سال بدین صفت در آن عرصات بمانند، نه طاقت خاموشى، نه زهره سخن گفتن، نه روى گریختن، نه جاى آرمیدن!
مؤمنان و کافران استاده مدهوش و حزین
دستها در کش زده، وز جامها عریان شده!
بانگ بردابرد و گیرا گیر باشد در قفا
بینى از پیشت جحیم و دوزخى غرّان شده!
آن گه گریستن بر خلق افتد، و چندان بگریند که بجاى اشک خون ریزند، و گویند: من یشفع لنا الى ربّنا حتّى یقضى بیننا؟ کیست که از بهر ما شفاعت کند بحضرت ذو الجلال تا حکم کند میان ما و کار برگزارد؟ رسول خدا گفت: آن ساعت خلق روى به آدم نهند، و گویند: اى آدم! تو آنى که اللَّه تعالى ترا بید صنعت خویش بیافرید، و با تو برابر سخن گفت، و ترا در بهشت بنشاند، و مسجود فریشتگان کرد.
چه بود که براى فرزندان شفاعت کنى باللّه، تا کار میان بندگان برگزارد؟! آدم گوید: من نه مرد این کارم، که من بخود درمانده‏ام، روید بر نوح تا وى شفاعت کند. بر نوح روند جواب همان شنوند. بر ابراهیم روند جواب همان شنوند.
موسى و عیسى همان گویند. مصطفى (ص) گفت: آن گه بر من آیند، من برخیزم پیش عرش ملک بسجود درآیم، آن گه فرمان آید از حضرت عزّت که: یا محمد چه کار دارى؟ و چه خواهى؟ و خود عزّ جلاله داناتر بر آنچه من خواهم. گویم: بار خدایا ما را وعده شفاعت داده‏اى در خلق خویش، اکنون میخواهم که ایشان را ازین انتظار و حیرت برهانى، و کار برگزارى و حکم کنى. ربّ العالمین گوید: قد شفعتک انا، آتیکم اقضى بینکم.
قال رسول اللَّه (ص): «فارجع، فأقف مع النّاس، فبینا نحن وقوف اذ سمعنا حسّا من السّماء شدیدا».
و فى الحدیث طول ذکرنا سیاقه فى سورة البقرة.
امّا مقام مسائلت و اقامت بیّنت بر بندگان آنست که ربّ العالمین در آن عرصه عظمى و انجمن کبرى، اوّل خطابى که با بندگان کند سؤال از ایشان کند، و اوّل سؤال از پیغامبران کند، و اوّل پیغامبرى که از وى سؤال کند نوح بود.
قال رسول اللَّه (ص): «اوّل من یدعى یوم القیامة نوح. فیقال له: هل بلّغت؟ فیقول: نعم یا ربّ انت اعلم. فیقال لقومه: هل بلّغکم نوح؟ فیقولون: ما اتانا من احد، و ما اتانا من نذیر. فیقول اللَّه تعالى له: یا نوح من یشهد لک؟ فیقول: یشهد لى محمد و امّته، فتأتون فتشهدون انّ نوحا قد بلّغ».
و آن گه هر پیغامبرى را که بقومى فرستاده بودند از وى این سؤال کنند، و امّت وى همان جواب دهند که امّت نوح دادند، و از پیغامبران کس باشد که میآید، و از امّت وى ده کس با وى باشند که بوى ایمان آورده بودند، و کس بود که پنج، کس بود که دو، و کس بود که یکى. لوط میآید و با وى دو دخترک وى باشند. پس آن گه ربّ العالمین پیغامبران را گوید: پیغام ۶۶رسانیدید؟ ایشان گویند رسانیدیم، و امّت ایشان انکار کنند. ربّ العالمین گواه خواهد. پیغامبران گویند: امّت محمد (ص) گواهان مااند بتبلیغ رسالت. آن گه فرمان آید که اى جبرئیل امّت محمد را حاضر کن، تا گواهى دهند که ما داور دادگرانیم، حکمى که کنیم بعد از ظهور حجّت و ثبوت شهادت کنیم. امّت محمد بیایند تا گواهى دهند. کافران گویند: شما پسینان بودید، از قصّه و داستان ما چه خبر داشتید که ما را ندیدید؟ ایشان گویند: ما در محکم تنزیل قرآن مجید خواندیم و دانستیم: کَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِینَ، کَذَّبَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ الْمُرْسَلِینَ، وَ کَذَّبُوا وَ اتَّبَعُوا أَهْواءَهُمْ. آن گه کافران تزکیت ایشان خواهند.
فرمان آید که: اى جبرئیل! محمد را حاضر کن تا اینان را تزکیت کند. جبرئیل برود و میکائیل و اسرافیل با وى، مصطفى (ص) را بر براق نشانند، با لواء کرامت، و تاج ولایت، ابو بکر بر راست او، و عمر بر چپ او، و عثمان از پس، و على (ع) از پیش. منبرى نهاده از یاقوت سرخ برابر عرش مجید. مصطفى (ص) بمنبر برآید از حضرت عزّت ندا آید که: اى محمد! انبیاء دعوى کردند که ما رسالت رسانیدیم، و پیغام گزاردیم، بیگانگان منکر شدند. امّت تو پیغامبران را گواهى دادند. اکنون تزکیت گواهان میخواهند. رسول (ص) ایشان را تزکیت کند، گوید: بار خدایا راستگویانند، و نیک مردانند، و تو خود گفته‏اى بار خدایا که: بهینه امّت ایشان‏اند: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ، جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً. ربّ العالمین گوید: گواهى‏شان قبول کردم، و حکم کردم بیگانگان را سیاست و عقوبت، و دوستان را مثوبت و رحمت. آن گه پیغامبران گویند: بار خدایا امّت احمد را بر ما حقّى واجب‏گشت که بتبلیغ رسالت ما گواهى دادند. بار خدایا! اگر در میان ایشان گناهکاریست، آن معصیت وى در کار ما کن، و بفضل خود او را بیامرز. ربّ العالمین گوید: بیک شهادت که از بهر شما دادند مستوجب شفاعت شما گشتند، و حقّ ایشان بر شما واجب گشت، پس من خود چه سازم ایشان را از کرامت و نواخت؟ که هفتاد سال از بهر من در سراى بلا غم خوردند، و بار بلاء ما کشیدند، و به یگانگى ما گواهى دادند، جز بر راستى و دوستى نرفتند.
راست کارى پیشه کن کاندر مصاف رستخیز
نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار
این عزیزانى که اینجا گلبنان دولت‏اند
تا ندارىّ و ندانى شان بدینجا خوار و خار!
امّا مقام محاسبت در پیش ترازو بود، و خلق عالم درین مقام بر سه قسم‏اند: قسمى آنند که در دیوان ایشان حسنتى نیابند، و بنام ایشان خیرى بر نیاید که کرده باشند. ایشان را بى‏حساب و بى‏کتاب، یک سر بدوزخ رانند. و قومى بر عکس این باشند، که در نامه ایشان جز حسنات و فنون طاعات نبود، ایشان را بى‏حساب و بى کتاب یکسر ببهشت فرستند. قومى بمانند در میان، که در جریده ایشان هم نیکى بود، و هم بدى، هم طاعت، و هم معصیت، خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً. اعمال ایشان بترازوى عدل درآرند اگر کفّه طاعت رجحان دارد کلید سعادت و پیروزى جاودان در دست ایشان نهند که: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
و اگر نه، که کفّه معصیت راجح شود، «لا یفلح» به پیشانى وى باز بندند، و گویند: فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ.
قال داود الطائى رحمة اللَّه علیه: «قطع نیاط العارفین ذکر احد الخلودین»، و ذلک فى قوله تعالى فَرِیقٌ فِی الْجَنَّةِ وَ فَرِیقٌ فِی السَّعِیرِ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ سکر مستى است، و مستى بر تفاوت است، و مستان مختلف‏اند. یکى از شراب خمر مست است، یکى از شراب غفلت، یکى از حبّ دنیا، یکى از رعونت نفس و خویشتن دوستى. و این از همه صعبتر است که خویشتن دوستى مایه گبرکى است، و تخم بیگانگى، و ستر بى دولتى، و اصل همه تاریکى!
اگر صد بار در روزى شهید راه حق گردى
هم از گبران یکى باشى چو خود را در میان بینى‏
تو خود کى مرد آن باشى که دل را بى هوا خواهى
تو خود کى درد آن دارى که تن را بى‏هوان بینى؟
او که از خمر مست است و در آن ترسان، و از بیم عقوبت لرزان، غایت کار او حرقتست در آتش عقوبت، گرش نیامرزد، و باشد که خود بیامرزد که گفته است: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً. امّا آن کس که مستى او از نخوت نفس است و کبر و خویشتن پرستى، کار او بر خطر است، و مایه وى زیان، و عمل وى بر وى تاوان، در خطر استدراج و مکر و بیم فرقت جاودان.
وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا اگر دین بقیاس بودى غسل در اراقت بول واجب بودى، و آبدست در خروج منى. آن بول نجس است و این منى پاک، در بول نجس طهارت کهین واجب، و در منى پاک طهارت مهین، تا بدانى که بناء دین بر منقول است نه بر معقول، و بر کتابست نه بر قیاس، و بر تعبّد است نه بر تکلّف.و اصل غسل جنابت از عهد آدم (ع) است. آدم چون از بهشت بدنیا آمد او را با حوا صحبت افتاد. جبرئیل آمد، گفت: اى آدم غسل کن که اللَّه ترا چنین میفرماید. آدم فرمان بجاى آورد. آن گه گفت: اى جبرئیل این غسل را ثواب چیست؟ جبرئیل گفت: بهر مویى که بر اندام تست ثواب یک ساله ترا در دیوان بنویسند، و بهر قطره آب که بر اندام تو گذشت، اللَّه تعالى فریشته‏اى آفرید که تا بروز قیامت طاعت و عبادت همى آرد، و ثواب آن ترا همى‏بخشد. گفت: اى جبرئیل این مراست على الخصوص؟ یا مرا و فرزندانم را على العموم؟ جبرئیل گفت: تراست و مؤمنان و فرزندان ترا تا بقیامت. پس غسل جنابت اندر همه شرایع انبیاء واجب بوده است، از عهد آدم تا وقت سید عالم صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین، تا بعضى از ائمه گفتند: آن امانت که آدم برداشت که اللَّه آن را گفت: وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ آن امانت غسل جنابتست.
ثمّ قال فى آخر الآیة: إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً خداى در گذارنده گناهان است، و سترنده عیبهاى عذر خواهان است، و ناپیدا کننده جرم اوّاهان. این دو نام از عفو و مغفرت درین موضع نهادن، معنى آنست که هر چه تا امروز کردى، پیش از آنکه امر و نهى فرستادم همه برداشتم، و از تو درگذاشتم. بنده من! هرگز جنایت کسى با عنایت من نتاود، و فضل من که یابد، مگر آنکه آفتاب عنایت برو تابد! بنده من! اگر قصد درست کنى، ترا بر سر راهم، اگر از من آمرزش خواهى، از اندیشه دل تو آگاهم! جرم ترا آمرزگار، و ترا نیکخواهم. هر کجا خراب عمرى است، مفلس روزگارى، من خریدار اوأم! هر کجا درویشى است خسته جرمى، درمانده در دست خصمى، من مولاى اوام! هر کجا زارنده‏اى است از خجلى، سر فروگذارنده‏اى از بیکسى، من برهان اوام. هر کجا سوخته‏ایست از بیدلى، دردمندى از بى‏خودى، من شادى جان اوام!
کن این شئت من البلاء
د و أنت من ذکرى قریب‏
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. و عید کافران است و تهدید بیگانگان، و سرانجام کفر ایشان فراق جاویدان و حسرت بیکران، درخت نومیدى ببر آمده و اشخاص بیزارى بدر آمده، چه سود دارد اکنون زارى، که خداى حکم کرد به بیزارى، اینست فضیحت و رسوایى، ماتم بیگانگى و مصیبت جدایى، امروز خسته زخم قطیعت، فردا سوخته آتش عقوبت، امروز عذاب و خزى، وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ و فردا حسرت، اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، امروز سیاست، فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و فردا زقوم و حمیم و غسلین. مسکین آدمى که پیوسته در غفلت است یا در طاعت یا فترت است، نداند که سرانجام کار وى چیست. آشنایى است یا بیگانگى در غفلت و معصیت مى‏زید، و این نشان بدبختى است، حرام میخورد و بخسران دین رضا میدهد، و این نشان بیزارى است، در فرمان شرع سستى و با نهى حقّ ناپاکى، و این نشان شوخى است. بیچاره آدمى بیدار آن گه شود که نبود هر چه بودنى است، پند آن گه پذیرد که باو رسد هر چه رسیدنى است، نمیداند که هر چه کشت رستنى است، و هر چه رست درودنى است، یموت الرّجل على ما عاش علیه و یحشر على ما مات علیه.
قوله: فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ. درین آیت اسباب قهر دشمن و انواع معالجه قتال بر شمرد، یکى اقتلوهم، دوم خذوهم، سوم احصروهم چهارم وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ.
در جنگ کهین با کمینه دشمن معالجت باید تا مغلوب و مقهور شود. از روى اشارت میگوید: در جهاد مهین با مهینه دشمن و هى النّفس الامّارة، انواع ریاضات و فنون مجاهدات باید تا مقهور گردد، و درین باب هیچ مجاهده بآن نرسد که نفس را از شهوات و مألوفات بازدارد، و برخصها و تأویلات سر فرونیارد و آنچه بر وى دشخوارتر و صعبتر بر دست گیرد تا مقهور شود. ابو سعید خرّاز گفت: ما در قهر نفس خویش چندان برفتیم که هر مجاهدت و ریاضت که در وسع آدمى آید، و شنیدم که کسى کرد، من آن کردم و بجاى آوردم تا آن حدّ که شنیدم که خداى را فریشتگان‏اند که عبادت ایشان بر درگاه عزّت آنست که سرهاى خویش بزیر کنند و پایها ببالا، روزگارى آن کردیم، این چنین مجاهدات و ریاضات با نفس خود بر دست گرفتیم و هنوز از شرّ وى ایمن نشدیم. حسن بصرى گفت: عیسى ع پلاس درشت پوشیدى و برگ و پوست درختان و گیاه زمین خوردى و هر کجا شب در آمدى هم آنجا بخفتى که خود را وطنى نساخته بود، تا مى‏آید که شبى باران مى‏آمد و رعد و برق و صواعق و باد سرد و سرماى سخت بود، و وى در میان بیابان در آن صواعق بماند، از دور غارى بدید، قصد آن غار کرد تا آن را پناه خودسازد، چون بدر غار رسید، دد بیابانى در آن غار خفته بود و وى را در آن جاى نبود، از آنجا برگشت و گفت: ان لابن آوى ماوى، و لیس لابن مریم مأوى، دد بیابانى را مأوى است و پسر مریم را مأوى نیست. از حضرت عزت ندا آمد که: انا مأوى من لا مأوى له.
در همه جهان وى را خود قصعه‏اى معلوم بود که از آن آب خوردى روزى یکى را دید که بدست آب همى‏خورد، زان پس قصعه بگذاشت، و نیز بر نداشت و گفت: خداى مرا خود قصعه داد که بوى آب خورم و من ندانسته بودم. در خبر میآید که روز قیامت درویشان را بیارند و حقّ خدا از ایشان طلب کنند، ایشان گویند: ما را درویش و بیمال آفریدى و از درویشى بحقّ تو نپرداختیم، عیسى را بیارند و بر ایشان حجّت کنند که وى در دنیا آمد و بیرون شد و در دنیا وى را ملک و مال نبود و در گزارد حق خداى تقصیر نکرد. همچنین لقمان را بر بردگان حجّت کنند، و یوسف صدیق را بر نیکو رویان حجّت کنند، و سلیمان بن داود را بر ملوک و توانگران حجّت کنند.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ... الآیه. حقیقت توبه پشیمانى است که در دل پدید آید، دردى که از درون سینه سر برزند، آتش خجل در دل وى افتد، آب حسرت از دیده فرو ریزد، نه بینى شاخى که در یک سر آن آتش زنى، از آن دیگر سر، آب قطره قطره میچکد. مصطفى ص گفت: من اذنب ذنبا فندم علیه فهو توبة.
فضیل عیّاض براهزنى معروف بود، پیوسته با صد مرد در کمین مکابره نشسته بود، شبى بر سر سنگى نماز میکرد، ناگاه از کمین‏گاه غیب این تیر قهر که أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏؟ بر جان و دل او زدند. فضیل را چنان اسیر کرد که در نماز نعره بزد و بیفتاد، کارش بجایى رسید که پیر عالمى گشت.
اى جوانمرد، صد هزاران ماهرویان فردوس از راه نظاره در بازار کرم منتظر ایستاده‏اند مگر عاصیى از پرده عصیان بیرون آید و قدم بر بساط توبه نهد تا ایشان جانها و دلها را در صدق قدم وى بر افشانند و بشارت بسمع وى رسانند، که: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ... الایة، اذا استجارک المشرک الیوم لا ترد حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فاذا استعاذ المؤمن طول عمره من الفراق متى یمنع من سماع کلام اللَّه و کیف یکون فى زمرة من یقول لهم: اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ، و اذا قال الیوم لاعدائه فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فان لم یؤمن بعد سماع کلامه نهى عن تعرّضه.
فقال: ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ترى انّه لا یؤمن اولیائه غدا من فراقه و قد عاشوا الیوم على ایمانه و وفاقه کلا ان یمتحنهم بذلک، قال اللَّه تعالى: لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ.
ثمّ قال: ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ فاذا کان هذا امره فیمن لا یعلم فکیف برّه مع من یعلم.
و متى نضیّع من ینیخ ببابنا
و المعرضون لهم نعیم وافر
رشیدالدین میبدی : ۱۹- سورة مریم- مکیّة
۴ - النوبة الثالثة
قوله: «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ» خداوند زمین و آسمان، کردگار نیکوکار رهى دار مهربان، لطیف نشان و کریم پیمان و قدیم احسان.
بندگان خود را تشریف مى‏دهد، بفضل و لطف خود ایشان را مى‏نوازد، بناء حجره دولت مینهد، وعده راز و ناز و نعمت میدهد، وعده‏اى نیکو، تشریفى بکمال، خلعتى تمام، فضلى بى نهایت، همه قدیسان آسمان خواستند که تقدیس خود بغارت بدادندى از این خلعت و کرامت و نواخت بى‏نهایت که روى بخاک نهاد، یکى «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَیْبِ». دیگر «لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً إِلَّا سَلاماً». سدیگر «وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَةً وَ عَشِیًّا». چهارم «تِلْکَ الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا» نگر تا بچشم حقارت در نهاد خاکیان ننگرى، که ایشان مقبول شواهد الهیتند و منبع اسرار فطرت ازل، اول مشتى خاک بود آلوده، در ظلمت کثافت خود بمانده، در تاریکى نهاد خود متحیّر شده، همى از آسمان اسرار باران انوار باریدن گرفت خاک عنبر گشت و سنگ گوهر گشت، شب روز شد، و روز نوروز شد، و بخت فیروز شد. تقاضایى از پرده غیب بصحراى ظهور آمد، بر همه عالم بگذشت بکس التفات نکرد، چون بسر خاک آدم رسید عنان باز کشید، نقاب از جمال دلرباى برداشت و گفت اى خاک افتاده و خویشتن را بیفکنده، منت آمده‏ام، سرمادارى. شعر:
و کم باسطین الى وصلنا
اکفهم لن ینالوا نصیبا.
که داند که درین خاک چه تعبیه‏ها است، حقّ میگوید جلّ جلاله: «خلقت قلوب عبادى من رضوانى».
ما گل دل دوستان خود را بزلال رضاى خود سرشتیم، آن گه کالبد را بر فتراک دل بستیم و بعالم صورت فرستادیم، آن گه برین کالبد پر فضول شحنه‏اى از تکلیف خطاب شرع گماشتیم، گفتیم اى چشم تو در تصرّف شحنه تکلیف باش، اى دل تو ندیم سلطان غیب باش،. انّ اللَّه لا ینظر الى صورکم و لا الى اعمالکم و لکن ینظر الى قلوبکم.
قوله: «رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما» دارنده آسمان و زمین و عرش و فرش و بر و بحر اوست، غالب بر همه امر او، نافذ بر همه مشیت او، جهان و جهانیان همه رهى و چاکر او، هفت آسمان و هفت زمین و هر چه در آن همه ملک و ملک او، پادشاهى که ملکش را عزل نیست، عزّش را ذلّ نیست، جدّش را هزل نیست، حکمش را رد نیست، و از وى بدّ نیست.
بموسى (ع) وحى کرد: یا موسى. انا بدّک اللازم فالزم بدک. اى موسى من ناگزیر توام، از همه گریزست و از من گریز نیست، از همه چاره و از من چاره نیست، بندگى کن که بنده را حیلتى به از بندگى نیست، اینست که ربّ العالمین فرمود در این آیت: «فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ» بار بندگى بارى گرانست و راه تکلیف راهى دشخوار، چون میدانى که نهنده این بار کیست، و تعبیه این بار در این راه چیست؟
شکیبایى کن و هیچ منال. هر که جلال حق بشناخت، و مقصد این راه بدانست، دست تصرّف وى از کونین کوتاه بود، و پاى عشق وى همیشه در راه بود، قعر چاه بنزدیک وى چون صدر و جاه بود.
پیر طریقت گفت: الهى گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که بینم، باز ناگاه نورى تابد که جمله بشریّت در جنب آن ناپدید بود، الهى چون عین هنوز منتظر عیانست، این بلاى دل چیست؟ چون این طریق همه بلاست چندین لذّت چیست؟
الهى گاه از تو مى‏گفتم و گاه مى‏نیوشیدم، میان جرم خود لطف تو مى‏اندیشیدم، کشیدم آنچه کشیدم، همه نوش گشت چون آواى قبول شنیدم.
قوله: «وَ یَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ» الآیة... ربّ العزّة در این آیت شکایت از بیگانگان با دوستان میکند، که ایشان بعث خلق از جلال قدرت ما مستبعد مى‏دارند، همانست که در خبر صحیح گفت: «کذّبنى ابن آدم و لیس له ذلک»
فرزند آدم مرا دروغ زن گرفت و نرسد او را و نه سزد که مرا دروغ زن گیرد، و همى گوید: «لن یعید نى کما بدأنى» چنان که از نخست مرا بیافرید باز نیافریند مرا بعد از مرگ، و نه چنانست که میگوید، که من همان قادرم که در اوّل بودم، در اوّل نبود و بیافریدم، در آخر پس از آن که بود و نیست گشت، باز آفرینم، بجلال حکمت و کمال قدرت خویش، پس سوگند بر سر نهاد و گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» قسم در قرآن بر سه قسم است: یکى بذات بارى جلّ و جلاله، دیگر بصفات او، سوم بافعال او. امّا قسم بذات آنست که گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ» «فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ» «فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ» «قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ». و قسم بصفات آنست که گفت: «ص وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ» «ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِیدِ» «فَبِعِزَّتِکَ» و قسم بافعال قسم بمخلوقاتست و آن چهار ضرب است: یکى تنبیه خلق بر معرفت قدرت چنان که گفت: (وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» «وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً» «وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً» و مانند آن، دیگر تعریف ایشانست بجلال هیبت، چنان که گفت: «لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیمَةِ» اقسم بالقیامة لیعلم هیبته فیها. سوّم تذکیر نعمت چنان که گفت: «وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ». اقسم بهما لیعلم نعمته على العباد. چهارم بیان تشریفست، چنان که ربّ العزّة گفت در حق مصطفى (س): «لعمرک». اقسم بذلک لیعلم شرفه و تخصیصه بالقربة و الزّلفة. و فائده سوگند آنست که تا مؤمن را در دین یقین افزاید و در وى هیچ تهمت و شبهت نماند، و کافر در انکار بیفزاید، تا حجت بر وى قوى‏تر و بلیغ‏تر گردد و عقوبت وى صعب‏تر بود. «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ» آدمیان دو گروهند: مؤمنان و کافران، مؤمنان بهمه حال قرین ایشان فریشتگانند هم در دنیا چنان که گفت جلّ جلاله: «لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ». هم بوقت مرگ چنان که گفت: «تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» هم. در قیامت، چنان که گفت: «وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ». هم در بهشت، چنان که گفت: «وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ».
و کافران قرین ایشان شیاطین‏اند بهمه حال، در دنیا گفت: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَى الْکافِرِینَ». در قیامت گفت: «فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ». در دوزخ گفت: «وَ تَرَى الْمُجْرِمِینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفادِ» اى کلّ واحد من الکفار یکون مقرّنا مع شیطان بالسّلاسل فى النّار.
قوله: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها» ورود بر دو ضربست دو گروه را، یکى ورود ادب و تهذیب، دیگر ورود غضب و تعذیب، ادب و تهذیب مؤمنانرا است، غضب و تعذیب کافران را. مؤمن بگناه آلوده گشته از آن که دنیا سراى پر غبارست درن و وسخ معاصى برو نشسته، از دوزخ گرمابه‏اى ساختند او را، تا از اوساخ مطهّر گردد و مهذّب شود، آن گه بمحلّ کرامت و منزل سعادت رسد، و نیز جوهر آب و گل تا خام بود بى‏قیمت بود، چون بآتش بگذشت آن گه قیمت گیرد پیرایه شراب شود، حضرت ملوک را بشاید. و گفته‏اند حکمت ربّانى بآوردن مؤمنان در آتش، آنست که تا جودت عنصر و قوت حال موحّدان بمشرکان نماید، که جوهر چون اصلى بود، آتش آن را تباه نکند، زر خالص چون که در آتش نهى آتش آن را تباه نکند، بلکه روشنتر و افروخته‏تر گردد، چنانستى که با ابلیس میگوید: تو بر طینت آدم تکبّر آوردى که: «أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً»، اکنون در نگر تا شرف طینت بینى، آن طینت بتمکین و تربیت احدیّت بآنجا رسد که دوزخ از وى بفریاد آید، که: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک لهبى».
و روى ان بعض المؤمنین اذا دخل الجنّة قال أ لیس قد وعدنا ربّنا ان نرد النّار؟
فتقول له الملائکة انّکم قد وردتموها و هى خامدة. و قیل یورد اللَّه الخلق النّار ثم یجعلهم فرقتین، فرقة یستغیثون من النّار، و فرقة تستغیث النّار منهم، لیتبیّن انّ النّار مأمورة لا تحرق الّا بامر.
در بعضى اخبار آمده که روز قیامت قومى را از امّت محمّد سوى دوزخ رانند، چون بدر دوزخ رسند مالک ایشان را گوید شما چه قومید؟ چون افتادید باین راه که بر شما آثار شقاوت و داغ بیگانگى نمى‏بینم؟ نشان بیگانگان آنست که رویهاى سیاه دارند و چشمهاى ازرق، سلسله بر دست و پاى و غل بر گردن شما را این حال نیست، ایشان گویند: نحن العصاة من امّة محمّد (ص).
مالک گوید اکنون خود در آتش شوید که مرا از محمّد پیغامبر شرم آید که امت وى را بقهر و عنف بدوزخ اندازم، ایشان گویند: یا مالک دعنا نبک على انفسنا ساعة، بگذار یک ساعت که ما بر خود بگرئیم و ماتم خود بداریم، که ما هرگز ندانستیم و ظنّ نبردیم که ما را باین راه در آرند و بدین حال رسیم. پس ایشان چندان بگریند، که اگر کشتى بر اشک ایشان نهند روان گردد، پس ندا آید از بطنان عرش مجید
یا مالک الى متى تعاتب العصاة ادخلهم النار.
تا کى ایشان را عتاب کنى بآتش انداز ایشان را، مالک گوید: ادخلوا النّار.
در دوزخ شوید ایشان قدم بر دارند گویند: بسم اللَّه.
آتش از زیر قدم ایشان چهل ساله راه بگریزد مالک گوید.
یا نار خذیهم.
اى آتش بگیر ایشان را، آتش روى باز کند تا ایشان را بپاى فرو گیرد، ایشان دیگر بار گویند، بسم اللَّه‏
آتش هم چنان مى‏گریزد از گفتار ایشان، مالک یکباره خشمگین شود گوید: کیف لا تأخذین العصاة؟
چونست که عاصیان را نگیرى؟ آتش گوید، کیف آخذ قوما یعرفون ربّى و یذکرون ربّى.
چون گیرم قومى را که بر زبان ایشان ذکر خداوند جلّ و جلاله و در دلشان مهر خداوند، بر زبانشان نام و ذکر او، و در دلشان یاد و مهر او، ایشان در آن مناظره باشند که ندا آید از جبّار کاینات: یا مالک، دع هؤلاء القوم یرجعوا من طریق الجحیم الى طریق دار النعیم فانى اوردتهم للعتاب لا للعذاب.
قوله: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً»، لم یقل الى الجنان وفدا، تطییبا لقلوب خواص المحبین. فانّهم لا یعبدونه رجاء الجنة و لا خوف النار، بل یعبدونه لاجله، فوعدهم انّه یحشرهم الیه. بهشت جویان دیگرند، و خداى تعالى جویان دیگر.
بهشت‏جویان را بهشت اضافت کرد، «إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْیَوْمَ فِی شُغُلٍ فاکِهُونَ» و خدا جویان را گفت: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً».
ممشاد دینورى در نزع بود درویشى پیش وى استاده، و دعا میکرد، بار خدایا بر وى رحمت کن و بهشت او را کرامت کن، ممشاد در او نگرست بانگى بر وى زد اى غافل سى سال است تا بهشت را پرطرف غرف و حور و قصور جلوه مى‏کنند فما اعرتها طرفى. اکنون بسر مشرب حقیقت میرسم تو زحمت آورده و مرا بهشت و رحمت میخواهى. اى جوانمرد این حدیث در حوصله هر کسى نگنجد، این جوانمردانى را رسد، که در سرادقات مطالعات و در مقامات کرامات عین طلبند، زمانى در حله مجاهدت زمانى، در قرطه مشاهدت، گاهى در سکر شکر، گاهى در صحو محو، هم نیست و هم هست، هم هشیار و هم مست، دلهاشان حریق نار غیرت، جانهاشان غریق بحر حیرت، ساکنان پوینده. خاموشان گوینده، فردا که خلق را بحضرت ذى الجلال حشر کنند، هر کسى را مرکبى باشد، یکى را نجیب طاعت، یکى را براق همّت و ایشان را قبضه عزّت احدیّت، در خبر آمده که ارواح الشهداء فى اجواف طیر خضر.
جانهاى شهیدان چون از این عالم حکم رحیل کنند در حوصله مرغان سبز نهند و در قنادیل نور، نیز گفته‏اند در مرغزار بهشت. امّا این جوانمردان حوصله محبّت ایشان از آن فراخ‏تر است که بحوصله مرغى در فرو آید، ایشان را مقام چیست؟ ارواح الاحباب فى قبضة العزّة یکاشفهم بذاته و یلاطفهم بصفاته. سیرت ایشان چیست؟ آنکه خود را بکلّ بمحبوب مشغول دارند، جان و دل و تن در راه او بذل کنند، در سرّ و جهر و در علانیت و سریرت موافقت او طلب کنند، نصیب او بر نصیب خود مقدّم کنند، و آن گه خود را افکنده عجز، و شکسته تقصیر شناسند. نواخت ایشان از حضرت ذى الجلال چیست؟
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا» «نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ و یحبّهم و یحبّونه.»
پیر طریقت گفته که این محبّت تعلق بخاک ندارد، و محبّت وى تعلق بنظر ازلى دارد، اگر علّت محبّت خاک بودى در عالم خاک بسیارست و نه هر جاى محبّت است. لکن قرعه‏اى از قدرت خود بزد ما بر آمدیم، فالى از حکمت بیاورد آن ما بودیم، او جلّ جلاله که بتو نگرد بحکم ازل نگرد نه بحکم حال.
بو سلیمان دارانى ببویزید نوشت که: کسى که ازو غافل باشد و بشب بخسبد هیچ تواند بود که بمنزل رسد؟ بو یزید جواب نبشت: «اذا هبّت ریاح العنایة بلغ المنزل من غیر کلفة». اگر باد لطف ازلیّت از هواى فردانیّت بحکم عنایت بر دل او وزد، بمنزل رسد بى کلفت. او جلّ جلاله بندگان را در معصیت مى‏بیند و میداند که توبه خواهند کرد. ایشان را حکم از آن توبه کند، نه از این معصیت، بنده را در حال مى‏بیند که گناه مى‏کند، امّا مى‏داند که نیک خواهد شد، او را از صالحان شمرد نه از مفسدان. موسى (ع) در غضب الواح توراة بر زمین زد، با وى عتاب نکرد، سلیمان اسبان بى‏جرم را پى کرد با وى خطاب نکرد، زیرا که بکرد ظاهر ننگرست بسابقه ازلى نگرست، گاه بکاهى بگیرد، گاه بکوهى عفو کند، بکاهى بگیرد قدرت را، بکوهى عفو کند رحمت را، ما که در ازل ترا دوستى اثبات کردیم، خطّى بگرد تو بر کشیدیم، اگر معصوم بایستى، معصوم آفریدمى، چنان که بایست آفریدیم، اعتماد کن بر دوستى کسى که ترا جز معصوم دوست ندارد، اگر ترا عصمت دادمى و از تو همه پاکى بودى جلال وحدانیّت را شریک بودى، و من خداوند بى‏شریکم و بى انباز و بى‏نظیر و بى‏نیاز. هر که را رقم دوستى کشیدم هر آینه کار وى بسازم، و خصمان او را کفایت کنم. و هر که بخصمى دوستى از دوستان ما بیرون آید، ما خصم اوئیم. من آذى لى ولیّا فقد بارزنى بالمحاربة. ابلیس را دیدى که در حق تو یک سخن گفت ملعون ابد گشت، نمرود با آن همه طول و عرض بینم پشه او را هلاک کردیم مکافات درد دل خلیل را، در عصر نوح یک جهان خلق را در آب بکشتیم مجازات درد دل نوح از آن جفاها که ازیشان بوى رسید. آرى هر که مختار ما بود و محل اسرار ما بود، و منبع انوار ما بود، دل وى آراسته بیادگار ما بود، اصلاح کار او کار ما بود.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا... نه نگرند بدیده سر تا بدایع صنایع بینند؟ نه نگرند بدیده سرّ تا لطایف وظایف بینند؟ ننگرند بدیده سر تا آیات آفاق بینند؟
ننگرند بدیده سرّ تا آیات انفس بینند؟ ننگرند بدیده دل تا انوار هدایت بینند؟ ننگرند بدیده جان تا اسرار عنایت بینند؟ ننگرند بدیده شهود تا حضرت مشهود بینند؟ ننگرند بدیده وجد تا رایت وجود بینند؟ ننگرند بدیده بیخودى تا دوست عیان بینند؟ ننگرند بدیده فنا تا جهانى بیکران بینند؟!
الا تا کى درین زندان فریب این و آن بینى
یکى زین چاه ظلمانى برون شو تا جهان بینى‏
جهانى کاندرو هر دل که یابى پادشا یابى
جهانى کاندر و هر جان که بینى شادمان بینى
اى مسکین تا کى در صنایع نگرى؟ یک بار در صانع نگر! تا کى ببدایع مشغول باشى؟ یک بار بمبدع مشغول شو! تا کى مرد هر درى باشى؟ مرد هر درى را هرگز صلاح و فلاح نبود، لا تکن امعة فتهلک. هزار حصن روئین از جاى برکندن آسان‏تر ازان بود که مرد هر درى را بیک در باز آوردن. بو یزید بسطامى را حدیث دل پرسیدند، گفتا: دل آن بود که بمقدار یک ذره آرزوى خلق درو نباشد.
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ سلمان فارسى رضى اللَّه عنه هر گه که بخرابه‏اى بر گذشتى توقّف کردى بزارى بنالیدى و رفتگان آن منزل یاد کردى گفتى: کجا اندایشان که این بنا نهادند و ازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفه‏ها بیاراستند، چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و در گل خفتند.
سل الطّارم العالى الذرى عن قطینه
نجا ما نجا من بوس عیش و لینه
فلمّا استوى فى الملک و استعبد الورى
رسول المنایا تلّه لجبینه‏
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ صفت روز رستاخیز است که در ان روز رزمه‏هاى نفاق برگشایند و سرپوشهاى زرّاقى از سر آن بر گیرند و گویند: «فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ». مدّعیان بى‏معنى را بینى که زبانهاشان از راه قفا بدر میکشند و لوح معاملات هر کس در رویهاشان میدارند که «اقْرَأْ کِتابَکَ»، و هر ذرّه‏اى که بظلم ستده باشند یا از زکاة باز گرفته داغ قهر میگردانند و بر پیشانیهاى عوانان خویشتن‏پرست مى‏نهند. اى مسکین! آخر نگویى که تا چند از این مکابره بر دوام و تا کى ازین شوخى و دلیرى فراوان، از حال طفولیّت تا جوانى و برنایى و از جوانى و برنایى تا بکهلى و از کهلى تا بپیرى و از پیرى تا بکى؟! سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها... الآیة پاکى و بى‏عیبى آن خداى را که در زمین از یک آب و یک خاک و یک هوا این همه عجائب صنع نماید و آیات و رایات قدرت پدید کند، بینا کردن بندگان را و باز نمودن‏نشان را که آن کس که ندیده بود ببیند و آن کس که در نیافته بود دریابد که این کرده را کردگارى است و این ساخته را سازنده ایست و این آراسته را آراینده‏ایست و رسته را رویاننده‏اى، هر یکى بر هستى اللَّه گواه و بر یگانگى وى نشان، نه گواهى دهنده را خرد نه نشان دهنده را زبان،
و فى کلّ شى‏ء له آیة
تدلّ على انّه واحد
وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ بزرگى را پرسیدند که شب فاضل‏تر یا روز؟
جواب داد که شب فاضلتر که در شب همه آسایش و راحت بود و راحت از بهشت است و در روز همه رنج و دشوارى بود اندر طلب معاش و رنج و دشوارى از دوزخ است. و نیز گفت: شب حظّ مخلصان است که عبادت باخلاص کنند ریادران نه، روز حظّ مرائیان است.
که عبادت بریا کنند اخلاص در ان نه، شب وقت خلوت دوستانست و میعاد آشتى جویان و سلوت مشتاقان و هنگام راز محبّان. وحى آمد ببعضى انبیا: کذب من ادّعى محبتى اذا جنّه اللّیل نام عنى ا لیس کلّ محبّ یحبّ خلوة حبیبها انا مطّلع علیکم اسمع و ارى».
و گفته‏اند: شب و روز نشان قبض و بسط عارفان است، گهى شب قبض بود ایشان را و گهى روز بسط، در شب قبض همه فترت و هیبت بینند، در روز بسط همه لطف و رحمت یابند، در شب قبض صرصر قهر آید شواهد جلال نماید بنده بزارد در خواهش آید، در روز بسط همه نسیم لطف دمد بوى وصال آرد شواهد جمال نماید بنده بنازد در رامش آید.
پیر طریقت گفت: گاه گویم که در قبضه دیوم از بس پوشش که مى‏بود، گاه نورى تابد که بشریّت در جنب آن ناپدید شود، نورى و چه نورى که از مهر ازل نشانست و بر سجل زندگانى عنوانست، هم راحت جان و هم عیش جان و هم درد جانست.
هم درد دل منى و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزى و هم فتنه نشان‏
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ... از روى حکمت گفته‏اند که زیادت و نقصان ماه از آنست که ماه در ابتداى آفرینش نور او بر کمال بود بخود نظرى کرد، عجبى در وى پیدا شد، رب العزة جبرئیل را فرمود تا پر خویش بر روى ماه زد و آن نور از وى بستد ابن عباس گفت: آن خطّها که بر روى ماه مى‏بینید، نشان پرّ جبرئیل است نور از وى بستد امّا نقش بر جاى بماند و نقش کلمه توحید است بر پیشانى ماه نبشته «لا اله الا اللَّه محمد رسول اللَّه»، چون نور از ماه بستدند او را خدمت درگاه منع کردند، ماه از فرشتگان مدد خواست تا از بهر وى شفاعت کردند گفتند: بار خدایا ماه در خدمت درگاه عزّت خوى کرده هیچ روى آن دارد که یکبارگى او را مهجور نکنى؟ رب العزة شفاعت ایشان قبول کرد و او را دستورى داد تا هر ماهى یک بار سجود کند در شب چهارده، اکنون هر شب که بر آید و بوقت خدمت نزدیکتر میگردد نور وى مى‏افزاید تا شب چهارده که وقت سجود بود نورش بکمال رسد، باز از چهارده چون در گذرد هر شب در نور وى نقصان میآید که از بساط خدمت دورتر میگردد. و قیل: شبیه الشمس عبد یکون ابدا فى ضیاء معرفته و هو صاحب تمکین غیر متلون اشرقت شمس معرفته من بروج سعادته دائما لا یأخذه کسوف و لا یستره سحاب و شبیه القمر عبد یکون احواله فى التنقل و هو صاحب تلوین له من البسط ما یرقّیه الى حد الوصال ثمّ یردّ الى الفترة و یقع فى القبض ممّا کان به من صفاء الحال فیتناقص و یرجع الى نقصان امره الى ان یرفع قلبه عن وقته ثمّ یجود علیه الحقّ سبحانه فیوفّقه لرجوعه عن فطرته و افاقته عن سکرته فلا یزال تصفو حاله الى ان یقرب من الوصال و یرتقى الى ذروة الکمال فعند ذلک یقول بلسان الحال:
ما زلت انزل من ودادک منزلا
تتحیّر الالباب عند نزوله‏