عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
بیدل دهلوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۵۹
چون نگه عمریست داغ چشم حیران خودیم
زیر کوه از سایهٔ دیوار مژگان خودیم
دعوی هستی سند پیرایهٔ اثبات نیست
اینقدر معلوم می‌گردد که بهتان خودیم
وحشت صبحیم ما راکو سر و برگی دگر
یعنی از خود می‌رویم و گرد دامان خودیم
سخت جانی عمر صرف ژاژخایی‌ کردن‌ست
همچو سوهان پای تا سر وقف دندان خودیم
شیشهٔ ما را در این بزم احتیاج سنگ نیست
از شکست دل مقیم طاق نسیان خودیم
نقد ما با فلس ماهی هم رواج افتاده است
درهم بیحاصل بیرون همیان خودیم
عمر وهمی در خیال هیچ ننمودن گذشت
آنقدر کایینه نتوان گشت حیران خودیم
نعمت فرصت غنیمت‌ پرور توفیر ماست
میزبان‌ عر ض‌ بهار توست‌ و مهمان خودیم
سیر دریا قطره را در فکر خویش افتادنست
دامن‌ آن جلوه در دست از گریبان خودیم
چشم می‌بایدگشودن جلوه‌گو موهوم باش
هر قدر نظاره می‌خندد گلستان خودیم
همچو مژگان شیوهٔ بی‌ربطی ما حیرتست
گر بهم آییم یکسر دست و دامان خودیم
گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس
اینقدر آب از خجالت‌وضع عریان خودیم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵
جان عرشی، فرش در زندان تن باشد چرا؟
شعله جواله در قید لگن باشد چرا
لفظ می سازد جهان بر معنی روشن سیاه
یوسف سیمین بدن در پیرهن باشد چرا
تا تواند ترک تن کرد آدمی با این شعور
زنده چون کرم بریشم در کفن باشد چرا
می تواند تا شدن فرمانروا جان عزیز
همچو ماه مصر در چاه وطن باشد چرا
می توان از سوختن گردید واصل تا به شمع
آدمی پروانه هر انجمن باشد چرا
تا دل پرخون تواند شد ز غربت نامدار
چون عقیق از ساده لوحی در یمن باشد چرا
می تواند تا معطر ساخت مغز عالمی
مشک در ناف غزالان ختن باشد چرا
دل به همت میتواند چون برون آمد ز پوست
همچو خون مرده در زندان تن باشد چرا
پیر کنعان با دلیلی همچو بوی پیرهن
معتکف در گوشه بیت الحزن باشد چرا
تا تواند آدمی هموار کردن خویش را
در شکست بیستون چون کوهکن باشد چرا
بگسل از طول امل سر رشته پیوند دل
گردن آزاده در قید رسن باشد چرا
دختر رز کیست تا سازد ترا بی اختیار؟
همت مردانه در فرمان زن باشد چرا
شد به لب وا کردنی گنجینه گوهر صدف
در تلاش رزق، آدم بی دهن باشد چرا
سر نمی پیچد به ترک سر ز تیغ آبدار
این قدر کس چون قلم عاشق سخن باشد چرا
چون ز شبنم گوش گل صائب ز سیماب است پر
بلبل خوش نغمه ما در چمن باشد چرا
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۲۴
می‌اندیشیدم که این اجزای ما چند هزار همسایه یافته است و این حروف اندیشه‌های ما چون سبزه و زعفران از کدام سینه‌ها رسته است و یا چون مورچه از عارض و نکین کدام خوبان برون روژیده است و در سینهٔ ما بر زبر یکدیگر افتاده است. باز می‌دیدم که اللّه به تنهایی در این پردهٔ غیب کارها می‌کند و همه کسانی را بر مراد می‌دارد و هیچ کس را به خود راه نمی‌دهد، نه از فرشته نه از نبی نه از ولی نه ظالم نه مظلوم. هیچکس بر چگونگی کار او واقف نمی‌شود و از آنجا بیرون هرکس را فرمان می‌فرستد و حکم و تقدیری می‌کند، و هیچکس را کاربر مراد او نمی‌دارد- استحالت و چگونگی را سدّ اسکندر کرده است تا هیچ از آن نگذرد. پایان تصویر و تخیّل هرکسی را گره زده است تا هیچکس از آن بیرون نیاید. هرکه قدم از آن حد بیرون نهد، چنان غارتش کنند که نیست شود و چنان سرما زندش که بفسرد و یا سموم چنان وزد که بسوزد.
باز دیدم که جهان همچون سرایی و کوشکی است که اللّه برآورده است و معانی مرا در وی چون اشخاص باخبر روان کرده، چنانک غلامان پادشاه در کوشک‌ها و رواق‌ها می‌نشینند و می‌خیزند، و جواهر من همچون دیوار سرای‌هاست که در وی معانی می‌روید. و این جهان کسی را خوش بود که او را در آن عدن اشتباهی باشد.
آخر از جهان من چگونه خوش نباشم، که همه فعل در من اللّه می‌کند، و خاک و هوای مرا و همه ذرّه‌های مرا به‌خودی‌خود می‌سازد و هست می‌کند، و می‌بینم که اجزای من خوش تکیه کرده است به تن آسایی بر فعل اللّه. اما در این جهان مرا فعلی می‌باید کرد و نظر می‌باید کرد، که تدبیر و رأی من و نظر من چون رگرگی باشد که جمع می‌شود تا چون دلو آب فعل اللّه را برکشد
و در وقت رنجوری خویشتن را بروی آب فعل الله بگسترانم، و نظر و ادراک خود را چون چشمه‌چشمه می‌بینم که بر روی آب ز فعل اللّه می‌رود، و می‌بینم که از چشمه نظر دیگر پدید می‌آید و می‌رود باللّه. و چون مریدان را خواهم که این را آشکارا کنم رنجم رسد، و چنان می‌نماید که از دریای نقد اللّه سنگریزه‌ها برمی‌آرم.
اکنون اجزای من از اللّه چیزی می‌نوشد، و ادراکات من دست‌آموز اللّه است و مزه از اللّه می‌گیرم، و حیات از اللّه می‌نوشم و مست از اللّه می‌شوم، و بالا و زیر نظر باللّه می‌کنم. و هرکجا که مرا از اللّه آگاهی بیش باشد، و از هر چیزی که آگاهی اللّه بیش یابم، آن چیز را و آن جای را تعظیم بیش می‌کنم، تا صورت بندد تعظیم اللّه پیش من. چنانک فرید را می‌گفتم که مرا تعظیم کن که تعظیم من تعظیم اللّه است، و تو را کسب آخرتی آن است، چو از همه چیز آگاهیِ اللّه را از من بیش می‌یابی
و اللّه اعلم.