عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۱۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ پاکست و بى عیب و منزه خداوند یگانه، یگانه در حلم یگانه در وفا یگانه در مهر، در آزار از رهى نبرد که در حلم یگانه است، اگر رهى بدیگرى گراید وى نگراید که در وفا یگانه است، اگر رهى عهد بشکند او نشکند که در مهر یگانه است، یگانه در ذات یگانه در صفات، برى از علّات، مقدس از آفات، منزه از مداجات، ستوده بهر عبارات، زیبا در هر اشارات، خالق هنگام و ساعات، مقدّر احیان و اوقات، نه در صنع او خلل، نه در تقدیر او حیل، نه در وصف او مثل، مقدّرى لم یزل.
قدیر عالم حىّ مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
اى ذات کمالى که ز تو کاسته نیست
جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست
خداوندى بى شریک و بى انباز، پادشاهى بى نظیر و بى نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و در جود او و از، گناه آمرز است و معیوب نواز، داناى بى علت تواناى بى حیلت، تنهاى بى قلت، گستراننده ملت، خارج از عدد، صانع بىکمد، قیوم تا ابد، قدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى!
خداوندى رهى دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، موحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مهر از جام او. مهربانى که در عالم بمهربانى خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشان را شادى ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.
دو صد عالم که روحانى است آن از فرّ فضل او
دو صد گیتى که نورانیست از نور جمال او
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: «الهى یک چندى بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت تو ارزیدم! الهى نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بى دل و بى جان زندگى چون توان؟ الهى جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهى و تو مرا عیان!
خالى نه از من و نه بینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه!
اى دولت دل و زندگانى جان، نادر یافته یافته و نادیده عیان! یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان! یابنده تو نه بشادى پردازد نه باندهان! خداوندا بسر بر مرا کارى که از آن عبارت نتوان.
تمام کن بر ما کارى با خود که از دو گیتى نهان». ارباب حکمت راست که درین آیت که اللَّه گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ رمزى عجب است که گفتهاند و لطیفه نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست اللَّه آن را تخمى پدید کرد و خلفى نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگى نیست نشود. اینست غرض کلى از وجود فرزند تا نوع وى بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد. نه بینى اجرام سماوى چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست. ازینجا معلوم شود که خداى را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وى زنده ایست باقى و کردگارى دائم، نقص فنا را بوى راه نه و آفت و زوال را در جلال وى جاى نه، و عیب نقصان در کمال وى گنجاى نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد؟ تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا.
آن گه در حجت بیفزود گفت: بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ فرزند که مىدرباید خدمت پدر را مىدرباید، و پشتى دادن و یارى کردن وى را، چنانک رب العزة گفت وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً، و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنى نیست، حاجت بدیگرى دارد تا فقر و ضعف خود بوى جبر کند. پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد؟ که نه وى را فقرست تا بکسى جبر کند، و نه عجزست تا بدیگرى یارى گیرد، و آن گه با بى نیازى او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست، همه خدمتکار و طاعت دار اوست، امّا طوعا او کرها، و هو المشار الیه بقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.
قوله تعالى إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ... الآیة... در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت مصطفى علیهما السّلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ پیغامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریاى ضلالت بموج آمده، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از شرک رقمى، در هر میان زنّارى، در هر خانه بیت النّارى، هر کسى خود را ساخته معبودى، یکى آویخته حجرى، یکى پرستنده شجرى، یکى بمعبود گرفته شمسى و قمرى. کس ندانست که بیع و نکاح چیست، نه زکاة و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلاة، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیة، قرآن ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان در خاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران. اندر روى زمین کس نبود که از یگانگى آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وى با خبر بود، یا از دین وى بر اثر بود. پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدیمان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید، و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران مصطفى ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشى تبار، و خرّم روزگار، سلیمانى جلال، یوسفى جمال نگاشته و نواخته ذو الجلال، برگزید این مهتر را و برسولى بخلق فرستاد و رحمت جهانیان را و نواخت بندگان را، و باین بعثت منت بر وى نهاد و گفت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت: «ان اللَّه اصطفى کنانة من ولد اسماعیل، و اصطفى قریشا من کنانة، و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم»
و قال بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا، حتى کنت من القرن الذى کنت منه.
و عن ابن عباس قال جلس اناس من اصحاب رسول اللَّه فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم انّ اللَّه اتخذ ابراهیم خلیلا، و قال آخر موسى کلمه اللَّه تکلیما، و قال آخر فعیسى کلمة اللَّه و روحه، و قال آخر آدم اصطفاه اللَّه فخرج صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و قال «قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل اللَّه و هو کذلک، و موسى نجى اللَّه و هو کذلک، و عیسى روحه و کلمته و هو کذلک، و آدم اصطفاه اللَّه و هو کذلک، الّا و انا حبیب اللَّه و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمة تحته آدم فمن دونه و لا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیمة و لا فخر، و انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى، فیدخلنیها و معى فقراء المؤمنین و لا فخر، و انا اکرم الاولین و الآخرین على اللَّه و لا فخر، و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حبسوا، و انا مبشّرهم اذا أئسوا الکرامة، و المفاتیح یومئذ بیدى فاکسى حلة من حلل الجنة، ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلائق یقوم ذلک المقام غیرى.»
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهى است و عطاء ربانى، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه. مصطفى ع گفت: و لا فخر
یعنى که نه از روى مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهى است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزى کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ حق تلاوت آنست که قرآن خوانى بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان با حیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.
پیر طریقت گفت: «بنده در ذکر بجایى رسد که زبان در دل برسد، و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سر در نور برسد، دل فا زبان گوید خاموش جان فا دل گوید خاموش سر فا جان گوید خاموش! اللَّه فارهى گوید بنده من دیر بود تا تو میگفتى اکنون من میگویم و تو مىنیوش!».
قدیر عالم حىّ مرید
سمیع مبصر لبس الجلالا
تقدّس ان یکون له نظیر
تعالى ان یظنّ و ان یقالا
اى ذات کمالى که ز تو کاسته نیست
جز از کف تو فیض کرم خاسته نیست
خداوندى بى شریک و بى انباز، پادشاهى بى نظیر و بى نیاز، نه وعد او کذب نه نام او مجاز، در منع ببسته و در جود او و از، گناه آمرز است و معیوب نواز، داناى بى علت تواناى بى حیلت، تنهاى بى قلت، گستراننده ملت، خارج از عدد، صانع بىکمد، قیوم تا ابد، قدوس از حسد، نامش لطیف و قیّوم و صمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
اندر دل من بدین عیانى که تویى
وز دیده من بدین نهانى که تویى
وصّاف ترا وصف نداند کردن
تو خود بصفات خود چنانى که تویى!
خداوندى رهى دار نامدار، که گوشها گشاده بنام او، دلها اسیر پیغام او، موحّد افتاده در دام او، مشتاق مست مهر از جام او. مهربانى که در عالم بمهربانى خود که چنو، امید عاصیان و مفلسان بدو، درویشان را شادى ببقاء جلال او، منزلشان بر درگاه او نشستنشان بر امید وصال او، بودنشان در بند وفاء او، راحتشان با نام و نشان و یاد او.
دو صد عالم که روحانى است آن از فرّ فضل او
دو صد گیتى که نورانیست از نور جمال او
شیخ الاسلام انصارى گفت رحمه اللَّه: «الهى یک چندى بیاد تو نازیدم آخر خود را رستخیز گزیدم، چون من کیست که این کار را سزیدم؟ اینم بس که صحبت تو ارزیدم! الهى نه جز از یاد تو دلست نه جز از یافت تو جان، پس بى دل و بى جان زندگى چون توان؟ الهى جدا ماندم از جهانیان، بآنک چشمم از تو تهى و تو مرا عیان!
خالى نه از من و نه بینم رویت
جانى تو که با منى و دیدار نه!
اى دولت دل و زندگانى جان، نادر یافته یافته و نادیده عیان! یاد تو میان دل و زبانست و مهر تو میان سر و جان. یافت تو روزست که خود برآید ناگاهان! یابنده تو نه بشادى پردازد نه باندهان! خداوندا بسر بر مرا کارى که از آن عبارت نتوان.
تمام کن بر ما کارى با خود که از دو گیتى نهان». ارباب حکمت راست که درین آیت که اللَّه گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ رمزى عجب است که گفتهاند و لطیفه نیکو، و آن لطیفه آنست که درین عالم هر چه راه آن بفناست اللَّه آن را تخمى پدید کرد و خلفى نهاد، تا نوع آن در جهان بماند و یکبارگى نیست نشود. اینست غرض کلى از وجود فرزند تا نوع وى بماند، و پدر را خلف شود و نسل منقطع نگردد. نه بینى اجرام سماوى چون شمس و قمر و کواکب و امثال آن که در تضاعیف روزگار تا قیامت راه آن بفنا نیست لا جرم آن را تخم نساخت و خلف ننهاد، و بر خلاف آن انواع نبات و ضروب حیوانست که چون فنا بروزگار در آن روانست لا جرم تخم و خلف از ضرورت آنست. ازینجا معلوم شود که خداى را عز و جل فرزند گرفتن سزا نیست و خلف او را بکار نیست، که وى زنده ایست باقى و کردگارى دائم، نقص فنا را بوى راه نه و آفت و زوال را در جلال وى جاى نه، و عیب نقصان در کمال وى گنجاى نه، همیشه بود و همیشه باشد، پس او را فرزند چه درباید یا چون سزد؟ تعالى اللَّه عن ذلک علوّا کبیرا.
آن گه در حجت بیفزود گفت: بَلْ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ فرزند که مىدرباید خدمت پدر را مىدرباید، و پشتى دادن و یارى کردن وى را، چنانک رب العزة گفت وَ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَزْواجِکُمْ بَنِینَ وَ حَفَدَةً، و نیز پدر به نفس خود کامل نیست و از یاران مستغنى نیست، حاجت بدیگرى دارد تا فقر و ضعف خود بوى جبر کند. پس رب العالمین چه حاجت بفرزند دارد؟ که نه وى را فقرست تا بکسى جبر کند، و نه عجزست تا بدیگرى یارى گیرد، و آن گه با بى نیازى او آسمان و زمین و هر چه دروست همه ملک و ملک اوست، همه بنده و رهى اوست، همه خدمتکار و طاعت دار اوست، امّا طوعا او کرها، و هو المشار الیه بقوله عز و جل: وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً.
قوله تعالى إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ... الآیة... در روزگار فترت میان رفع عیسى و بعثت مصطفى علیهما السّلام ششصد سال و بیست سال بگذشت که هیچ پیغامبر بخلق نیامد، جهان همه کفر گرفته و ظلمت بدعت و غبار فتنه در عالم پیچیده و دریاى ضلالت بموج آمده، در هر کنجى صنمى، در هر سینه از شرک رقمى، در هر میان زنّارى، در هر خانه بیت النّارى، هر کسى خود را ساخته معبودى، یکى آویخته حجرى، یکى پرستنده شجرى، یکى بمعبود گرفته شمسى و قمرى. کس ندانست که بیع و نکاح چیست، نه زکاة و نه صدقات، و نه جهاد و نه غزوات، نه حج و صوم و صلاة، همه با فساد و سفاح الف گرفته، بر ریا و نفاق جمع شده، فعل ایشان بحیره و سایبه، حج ایشان مکا و تصدیة، قرآن ایشان شعر، اخبار ایشان سحر، عادت ایشان در خاک کردن دختران و ببریدن نسب از پسران. اندر روى زمین کس نبود که از یگانگى آفریدگار آگاه بود، یا از صنع وى با خبر بود، یا از دین وى بر اثر بود. پادشاه بزرگوار بنده نواز کارساز بفضل و لطف خود نظر رحمت بعالم کرد، که بخشاینده بر بندگانست و مهربان بریشان است، از همه عالم حیوان برگزید، و از حیوان آدیمان برگزید، و از آدمیان عاقلان برگزید، و از عاقلان مؤمنان برگزید، و از مؤمنان پیغامبران برگزید و از پیغامبران مصطفى ص برگزید که سید پیغامبرانست، و خاتم ایشان، قطب جهان، ماه تابان، زین زمین و چراغ آسمان، قرشى تبار، و خرّم روزگار، سلیمانى جلال، یوسفى جمال نگاشته و نواخته ذو الجلال، برگزید این مهتر را و برسولى بخلق فرستاد و رحمت جهانیان را و نواخت بندگان را، و باین بعثت منت بر وى نهاد و گفت: إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشِیراً وَ نَذِیراً و خبر درست است از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که گفت: «ان اللَّه اصطفى کنانة من ولد اسماعیل، و اصطفى قریشا من کنانة، و اصطفى من قریش بنى هاشم و اصطفانى من بنى هاشم»
و قال بعثت من خیر قرون بنى آدم قرنا فقرنا، حتى کنت من القرن الذى کنت منه.
و عن ابن عباس قال جلس اناس من اصحاب رسول اللَّه فخرج سمعهم یتذاکرون، و قال بعضهم انّ اللَّه اتخذ ابراهیم خلیلا، و قال آخر موسى کلمه اللَّه تکلیما، و قال آخر فعیسى کلمة اللَّه و روحه، و قال آخر آدم اصطفاه اللَّه فخرج صلّى اللَّه علیه و آله و سلم و قال «قد سمعت کلامکم و عنجبکم ان ابراهیم خلیل اللَّه و هو کذلک، و موسى نجى اللَّه و هو کذلک، و عیسى روحه و کلمته و هو کذلک، و آدم اصطفاه اللَّه و هو کذلک، الّا و انا حبیب اللَّه و لا فخر و انا حامل لواء الحمد یوم القیمة تحته آدم فمن دونه و لا فخر، و انا اوّل شافع و اوّل مشفع یوم القیمة و لا فخر، و انا اول من یحرّک حلق الجنة فیفتح اللَّه لى، فیدخلنیها و معى فقراء المؤمنین و لا فخر، و انا اکرم الاولین و الآخرین على اللَّه و لا فخر، و انا اول الناس خروجا اذا بعثوا، و انا قائدهم اذا وفدوا و انا خطیبهم اذا انصتوا، و انا شفیعهم اذا حبسوا، و انا مبشّرهم اذا أئسوا الکرامة، و المفاتیح یومئذ بیدى فاکسى حلة من حلل الجنة، ثم أقوم عن یمین العرش لیس احد من الخلائق یقوم ذلک المقام غیرى.»
بحکم آنک این خصلتها جمله موهبت الهى است و عطاء ربانى، و هیچ چیز از آن کسب بشر نه. مصطفى ع گفت: و لا فخر
یعنى که نه از روى مفاخرت میگویم که آن همه موهبت الهى است و هیچ از آن مکتسب من نیست. و فخر که کنند بچیزى کنند که مکتسب خود بود نه موهبت محض.
قوله تعالى الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ حق تلاوت آنست که قرآن خوانى بسوز و نیاز و صفاء دل و اعتقاد پاک، بزبان ذاکر و بدل معتقد، و بجان صافى، زبان در ذکر و دل در حزن و جان با مهر، زبان باوفا و دل باصفا و جان با حیا، زبان در کار و دل در راز و جان در ناز.
پیر طریقت گفت: «بنده در ذکر بجایى رسد که زبان در دل برسد، و دل در جان برسد و جان در سرّ برسد و سر در نور برسد، دل فا زبان گوید خاموش جان فا دل گوید خاموش سر فا جان گوید خاموش! اللَّه فارهى گوید بنده من دیر بود تا تو میگفتى اکنون من میگویم و تو مىنیوش!».
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۷۰ - آداب باطن
اما آداب در تلاوت نیز شش است :
ادب اول
آن که عظمت سخن بداند که سخن خدای تعالی است و قدیم است و صفت وی است قایم به ذات وی و آنچه بر زبان می رود حروف است و همچنان که آتش به زبان گفتن آسان است و هر کسی طاقت آن دارد، اما طاقت نفس آتش ندارد، همچنین حقیقت معانی این حروف اگر آشکارا شود، هفت آسمان و هفت زمین طاقت تجلی آن ندارد و از این بود که حق تعالی گفت، « لو انزلنا هذا القران جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله ».
ولیکن جمال و عظیم قرآن را به کسوت حروف بپوشیده اند تا زبانها و دلها طاقت آن بدارد و جز در این کسوت حروف به آدمی رسانیدن صورت نبندد و این دلیل آن نکند که ورای حروف کاری عظیم نیست، همچنان که بهایم را راندن و آب دادن و کار فرمودن به سخن آدمی ممکن نیست که وی را طاقت فهم آن نیست، لاجرم آوازها نهاده اند نزدیک به آواز بهایم تا ایشان را بدان آگاهی دهند و ایشان آواز بشنوند و کار بکنند و حکمت آن ندانند که گاو به بانگی که بر وی می زنندد زمین نرم می کند و حکمت زمین نرم کردن نداند که مقصود آن است تا هوا در میان خاک شود و آب به هر دو آمیخته شود تا چون هر سه جمع شوند آن را شاید که غذای تخم گردد و وی را تربیت کند.
نصیب بیشتر آدمیان از قرآن هم آوازی و ظاهر معنی بیش نیست تا گروهی پنداشتند که قرآن خود حروف و اصوات است و این غایت ضعف و سلیم دلی است و این همچنان بود که کسی پندارد که حقیقت آتش الف و تا و شین است و نداند که آتش اگر کاغذ را بیند بسوزد و طاقت وی ندارد، اما این حروف همیشه در کاغذ باشد و هیچ اثر نکند در وی و چنان که هر کالبدی را روحی است که با وی بماند، معنی حروف چون روح است و حروف چون کالبد و شرف کالبد به سبب روح است و شرف حروف به سبب روح معانی است و پیدا کردن تمامی تحقیق این در چنین کتاب ممکن نگردد.
ادب دوم
آن که عظمت حق تعالی که این سخن وی است در دل حاضر کند پیش از قرآن خواندن و بداند که سخن که می خواند و در چه خطر می نشیند که وی می گوید، «لایمسه الاالمطهرون» و چنان که ظاهر مصحف را نبساود الا دستی پاک، حقیقت سخن حق را درنیابد الا دلی پاک از نجاست، اخلاق بدو آراسته به نور تعظیم و توقیر و از این بود که هرگه عکرمه مصحف بازکردی، وی را غشی افتاد و گفتی، «هو کلام ربی، هو کلام ربی»، هیچ کس عظمت قرآن نداند تا عظیم حق تعالی نشناسد و این عظمت در دل حاصل نیاید تا از صفات و افعال او باز نه اندیشد، چون عرش و کرسی و هفت آسمان و هفت زمین و هرچه در میان ایشان است از ملایکه و جن و انس و بهایم و حشرات و جمادات و نباتات و اصناف خلایق در دل حاضر کند و بداند که این قرآن کلام آن است که این همه در قبضه قدرت اوست که اگر همه را هلاک کند باک ندارد و در کمال وی هیچ نقص نبود و آفریننده و دارنده و روزی دهنده همه اوست، آنگاه باشد که شمه ای از عظمت در دل وی حاضر شود.
ادب سیم
آن که دل حاضر دارد در خواندن و غافل نشود و حدیث النفس وی را به جانب پراکنده بیرون نبرد و هرچه به غفلت خوانده ناخوانده داند و دیگر بار باز سر شود که این همچنان بود که کسی به تماشا در بستانی شود و آنگاه غافل باشد از عجایب بستان تا بیرون آید که این قرآن تماشاگه مومنان است و در وی عجایب حکمتهاست که کسی که در آن تامل کند به هیچ چیز دیگر نپردازد پس اگر کسی معنی قرآن نداند، نصیب وی اندک باشد، لیکن باید که عظمت آن در دل وی حاضر بود تا پراکنده اندیشه نبود.
ادب چهارم
آن که در معانی هر کلمتی اندیشه می کند تا فهم کند و اگر به یک بار فهم نکند اعادت می کند و اگر از وی لذتی یابد اعادت می کند که آن اولیتر از بسیار خواندن و ابوذر می گوید رضی الله عنه که رسول (ص) یک شب تا روز در نماز این یک آیت اعادت می کرد، «ان تعذبهم عبادک، و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم» و « بسم الله الرحمن الرحیم» بیست بار اعادت کرد و سعید بن جبیر شبی در این آیت تامل کرد که، «و امتازو الیوم ایها المجرمون» و اگر آیتی می خواند و معنی آیتی دیگر می اندیشد حق آن آیت نگزارده باشد.
عامر بن قیس از وسواس گله می کرد گفتند، «آن حدیث دنیا باشد» گفت، «اگر کارد در سینه من کنند بر من آسانتر از آن که در نماز حدیث دنیا اندیشم، ولیکن دل مشغول آید که پی حق تعالی چون ایستم و چون بازگردم؟» این جمله وسواس می دانست، به حکم آن که هرکلمه که در نماز می خواند باید که جز آن معنی در آن وقت هیچ چیز نیندیشد و چون اندیشه دیگر بود، اگرچه هم از دین بود وسواس بود بلکه باید که در هر آیتی جز از معانی وی نه اندیشد و چون آیات صفات حق تعالی خواند در اسرار صفات تامل کند تا معنی قدوس و عزیز و جبار و حکیم و امثال این چیست؟ و چون آیات افعال خواند چون، «خلق السموات و الارض» از عجایب خلق، عظمت خالق فهم کند و کمال علم و قدرت وی بشناسد تا چنان شود که در هرچه نگرد حق را بیند و از وی بیند و همه به وی بیند و چون این آیت خواند که، «انا خلقنا الانسان من نطفه»، در عجایب نطفه اندیشد که یک قطره آب یک صفت از وی چگونه چیزهای مختلف پدید آید، چون گوشت و پوست و رگ و استخوان و غیر آن و آنگاه از وی اعضا چون سر و دست و پای و چشم و زبان و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و چون پدید آمد؟
و معنی قرآن همه شرح کردن دشوار بود و مقصود از این تنبیه بر جنس تفکر در قرآن و معانی قرآن سه تن را ظاهر نشود: یکی آن که اول تفسیر قرآن ظاهر نخوانده باشد و عربیت نشناخته باشد دیگر آن که گناهی بزرگ از کبایر مصر باشد، یعنی بدعتی اعتقاد کرده باشد و دل وی تاریک شده بود به ظلمت بدعت و معصیت و دیگر آن که در کلام اعتقادی خوانده باشد و بر ظاهر ایستاده و هرچه به خلاف آن به دل وی بگذرد از آن نفرت گیرد و ممکن نگردد که این کس هرگز از آن ظاهر فراتر شود.
ادب پنجم
آن که دل وی به صفتهای مختلف می گردد، چنان که معانی آیات می گردد، چون به آیات خوف رسد، همه دل وی بیم و زاری گردد و چون به آیات رحمت رسد، گشادگی و خرمی در وی پدید آید و چون صفات حق تعالی شنود، عین تواضع و شکستگی گردد و چون به محالات کفار شنود که در حق خدای تعالی گفته اند، چون شریک و فرزند، آواز نرم تر کند و با شرم و خجالت خواند و همیچنین هر آیتی را معنیی است و آن معنی را مقتضائی است باید که بدان صفت می گردد تا حق آیت گزارده باشد.
ادب ششم
آن که قرآن چنان شنود که از حق تعالی شنود و تقدیر کند که از وی می شنود در حال. و یکی از بزرگان می گوید، «من قرآن می خواندم و حلاوت آن می نیافتم تا تقدیر کردم که از رسول می شنوم، پس از آن فراتر شدم، تقدیر کردم که از جبرئیل می شنوم و حلاوت زیادت یافتم، پس فراتر شدم و به منزلت مهین رسیدم و اکنون چنان می خوانم که از حق تعالی می شنوم بی واسطه و اکنون لذتی می یابم که هرگز نیافته بودم.»
ادب اول
آن که عظمت سخن بداند که سخن خدای تعالی است و قدیم است و صفت وی است قایم به ذات وی و آنچه بر زبان می رود حروف است و همچنان که آتش به زبان گفتن آسان است و هر کسی طاقت آن دارد، اما طاقت نفس آتش ندارد، همچنین حقیقت معانی این حروف اگر آشکارا شود، هفت آسمان و هفت زمین طاقت تجلی آن ندارد و از این بود که حق تعالی گفت، « لو انزلنا هذا القران جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیه الله ».
ولیکن جمال و عظیم قرآن را به کسوت حروف بپوشیده اند تا زبانها و دلها طاقت آن بدارد و جز در این کسوت حروف به آدمی رسانیدن صورت نبندد و این دلیل آن نکند که ورای حروف کاری عظیم نیست، همچنان که بهایم را راندن و آب دادن و کار فرمودن به سخن آدمی ممکن نیست که وی را طاقت فهم آن نیست، لاجرم آوازها نهاده اند نزدیک به آواز بهایم تا ایشان را بدان آگاهی دهند و ایشان آواز بشنوند و کار بکنند و حکمت آن ندانند که گاو به بانگی که بر وی می زنندد زمین نرم می کند و حکمت زمین نرم کردن نداند که مقصود آن است تا هوا در میان خاک شود و آب به هر دو آمیخته شود تا چون هر سه جمع شوند آن را شاید که غذای تخم گردد و وی را تربیت کند.
نصیب بیشتر آدمیان از قرآن هم آوازی و ظاهر معنی بیش نیست تا گروهی پنداشتند که قرآن خود حروف و اصوات است و این غایت ضعف و سلیم دلی است و این همچنان بود که کسی پندارد که حقیقت آتش الف و تا و شین است و نداند که آتش اگر کاغذ را بیند بسوزد و طاقت وی ندارد، اما این حروف همیشه در کاغذ باشد و هیچ اثر نکند در وی و چنان که هر کالبدی را روحی است که با وی بماند، معنی حروف چون روح است و حروف چون کالبد و شرف کالبد به سبب روح است و شرف حروف به سبب روح معانی است و پیدا کردن تمامی تحقیق این در چنین کتاب ممکن نگردد.
ادب دوم
آن که عظمت حق تعالی که این سخن وی است در دل حاضر کند پیش از قرآن خواندن و بداند که سخن که می خواند و در چه خطر می نشیند که وی می گوید، «لایمسه الاالمطهرون» و چنان که ظاهر مصحف را نبساود الا دستی پاک، حقیقت سخن حق را درنیابد الا دلی پاک از نجاست، اخلاق بدو آراسته به نور تعظیم و توقیر و از این بود که هرگه عکرمه مصحف بازکردی، وی را غشی افتاد و گفتی، «هو کلام ربی، هو کلام ربی»، هیچ کس عظمت قرآن نداند تا عظیم حق تعالی نشناسد و این عظمت در دل حاصل نیاید تا از صفات و افعال او باز نه اندیشد، چون عرش و کرسی و هفت آسمان و هفت زمین و هرچه در میان ایشان است از ملایکه و جن و انس و بهایم و حشرات و جمادات و نباتات و اصناف خلایق در دل حاضر کند و بداند که این قرآن کلام آن است که این همه در قبضه قدرت اوست که اگر همه را هلاک کند باک ندارد و در کمال وی هیچ نقص نبود و آفریننده و دارنده و روزی دهنده همه اوست، آنگاه باشد که شمه ای از عظمت در دل وی حاضر شود.
ادب سیم
آن که دل حاضر دارد در خواندن و غافل نشود و حدیث النفس وی را به جانب پراکنده بیرون نبرد و هرچه به غفلت خوانده ناخوانده داند و دیگر بار باز سر شود که این همچنان بود که کسی به تماشا در بستانی شود و آنگاه غافل باشد از عجایب بستان تا بیرون آید که این قرآن تماشاگه مومنان است و در وی عجایب حکمتهاست که کسی که در آن تامل کند به هیچ چیز دیگر نپردازد پس اگر کسی معنی قرآن نداند، نصیب وی اندک باشد، لیکن باید که عظمت آن در دل وی حاضر بود تا پراکنده اندیشه نبود.
ادب چهارم
آن که در معانی هر کلمتی اندیشه می کند تا فهم کند و اگر به یک بار فهم نکند اعادت می کند و اگر از وی لذتی یابد اعادت می کند که آن اولیتر از بسیار خواندن و ابوذر می گوید رضی الله عنه که رسول (ص) یک شب تا روز در نماز این یک آیت اعادت می کرد، «ان تعذبهم عبادک، و ان تغفر لهم فانک انت العزیز الحکیم» و « بسم الله الرحمن الرحیم» بیست بار اعادت کرد و سعید بن جبیر شبی در این آیت تامل کرد که، «و امتازو الیوم ایها المجرمون» و اگر آیتی می خواند و معنی آیتی دیگر می اندیشد حق آن آیت نگزارده باشد.
عامر بن قیس از وسواس گله می کرد گفتند، «آن حدیث دنیا باشد» گفت، «اگر کارد در سینه من کنند بر من آسانتر از آن که در نماز حدیث دنیا اندیشم، ولیکن دل مشغول آید که پی حق تعالی چون ایستم و چون بازگردم؟» این جمله وسواس می دانست، به حکم آن که هرکلمه که در نماز می خواند باید که جز آن معنی در آن وقت هیچ چیز نیندیشد و چون اندیشه دیگر بود، اگرچه هم از دین بود وسواس بود بلکه باید که در هر آیتی جز از معانی وی نه اندیشد و چون آیات صفات حق تعالی خواند در اسرار صفات تامل کند تا معنی قدوس و عزیز و جبار و حکیم و امثال این چیست؟ و چون آیات افعال خواند چون، «خلق السموات و الارض» از عجایب خلق، عظمت خالق فهم کند و کمال علم و قدرت وی بشناسد تا چنان شود که در هرچه نگرد حق را بیند و از وی بیند و همه به وی بیند و چون این آیت خواند که، «انا خلقنا الانسان من نطفه»، در عجایب نطفه اندیشد که یک قطره آب یک صفت از وی چگونه چیزهای مختلف پدید آید، چون گوشت و پوست و رگ و استخوان و غیر آن و آنگاه از وی اعضا چون سر و دست و پای و چشم و زبان و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و آنگاه عجایب جواهر معانی چون سمع و بصر و حیات و غیر آن چون آفریده شد و چون پدید آمد؟
و معنی قرآن همه شرح کردن دشوار بود و مقصود از این تنبیه بر جنس تفکر در قرآن و معانی قرآن سه تن را ظاهر نشود: یکی آن که اول تفسیر قرآن ظاهر نخوانده باشد و عربیت نشناخته باشد دیگر آن که گناهی بزرگ از کبایر مصر باشد، یعنی بدعتی اعتقاد کرده باشد و دل وی تاریک شده بود به ظلمت بدعت و معصیت و دیگر آن که در کلام اعتقادی خوانده باشد و بر ظاهر ایستاده و هرچه به خلاف آن به دل وی بگذرد از آن نفرت گیرد و ممکن نگردد که این کس هرگز از آن ظاهر فراتر شود.
ادب پنجم
آن که دل وی به صفتهای مختلف می گردد، چنان که معانی آیات می گردد، چون به آیات خوف رسد، همه دل وی بیم و زاری گردد و چون به آیات رحمت رسد، گشادگی و خرمی در وی پدید آید و چون صفات حق تعالی شنود، عین تواضع و شکستگی گردد و چون به محالات کفار شنود که در حق خدای تعالی گفته اند، چون شریک و فرزند، آواز نرم تر کند و با شرم و خجالت خواند و همیچنین هر آیتی را معنیی است و آن معنی را مقتضائی است باید که بدان صفت می گردد تا حق آیت گزارده باشد.
ادب ششم
آن که قرآن چنان شنود که از حق تعالی شنود و تقدیر کند که از وی می شنود در حال. و یکی از بزرگان می گوید، «من قرآن می خواندم و حلاوت آن می نیافتم تا تقدیر کردم که از رسول می شنوم، پس از آن فراتر شدم، تقدیر کردم که از جبرئیل می شنوم و حلاوت زیادت یافتم، پس فراتر شدم و به منزلت مهین رسیدم و اکنون چنان می خوانم که از حق تعالی می شنوم بی واسطه و اکنون لذتی می یابم که هرگز نیافته بودم.»
مفاتیح الجنان : فضیلت و اعمال ماه مبارک رمضان
اعمال هر شب و روز ماه رمضان
سید ابن طاووس از امام صادق و موسی بن جعفر (علیهماالسلام) روایت کرده که فرمودند: در ماه رمضان از ابتدا تا پایانش پس از هر فریضه بخوان:
اللّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیتِک الْحَرامِ فِی عامِی هذَا وَ فِی کلِّ عامٍ مَا أَبْقَیتَنِی فِی یسْرٍ مِنْک وَ عافِیةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ، وَ لَا تُخْلِنِی مِنْ تِلْک الْمَواقِفِ الْکرِیمَةِ، وَالْمَشاهِدِ الشَّرِیفَةِ، وَ زِیارَةِ قَبْرِ نَبِیک صَلَواتُک عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَ فِی جَمِیعِ حَوائِجِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ فَکنْ لِی.
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک فِیما تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ مِنْ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضاءِ الَّذِی لا یرَدُّ وَ لَا یبَدَّلُ أَنْ تَکتُبَنِی مِنْ حُجَّاجِ بَیتِک الْحَرامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمُ، الْمَشْکورِ سَعْیهُمُ، الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمُ، الْمُکفَّرِ عَنْهُمْ سَیئاتُهُمْ، وَاجْعَلْ فِیما تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِیلَ عُمْرِی وَ تُوَسِّعَ عَلَی رِزْقِی، وَ تُؤَدِّی عَنِّی أَمانَتِی وَ دَینِی، آمِینَ رَبَّ الْعالَمِینَ.
و پس از نمازهای واجب بخوان:
یا عَلِی یا عَظِیمُ، یا غَفُورُ یا رَحِیمُ، أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِیمُ الَّذِی لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ، وَ هذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ کرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَی الشُّهُورِ، وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی فَرَضْتَ صِیامَهُ عَلَی، وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ هُدی لِلنَّاسِ وَبَیناتٍ مِنَ الْهُدی وَالْفُرْقانِ وَجَعَلْتَ فِیهِ لَیلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَها خَیراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ، فَیا ذَا الْمَنِّ وَ لَا یمَنُّ عَلَیک مُنَّ عَلَی بِفَکاک رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ فِی مَنْ تَمُنُّ عَلَیهِ وَ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
شیخ کفعمی در «مصباح» و «بلدالامین» و شیخ شهید در مجموعه ی خود از حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: هرکه این دعا را در ماه رمضان، پس از هر نماز واجب بخواند، حق تعالی گناهان او را تا روز قیامت بیامرزد؛ و آن دعا این است:
اللّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَی أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ، اللّهُمَّ أَغْنِ کلَّ فَقِیرٍ، اللّهُمَّ أَشْبِعْ کلَّ جائِعٍ، اللّهُمَّ اکسُ کلَّ عُرْیانٍ، اللّهُمَّ اقْضِ دَینَ کلِّ مَدِینٍ، اللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کلِّ مَکرُوبٍ، اللّهُمَّ رُدَّ کلَّ غَرِیبٍ، اللّهُمَّ فُک کلَّ أَسِیرٍ، اللّهُمَّ أَصْلِحْ کلَّ فاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِینَ، اللّهُمَّ اشْفِ کلَّ مَرِیضٍ، اللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناک، اللّهُمَّ غَیرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِک، اللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّینَ وَ أَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
دعای حج
شیخ کلینی در کتاب «کافی» از ابوبصیر روایت کرده: که امام صادق(علیه السلام) در ماه رمضان این دعا را می خواند:
اللّهُمَّ إِنِّی بِک وَ مِنْک أَطْلُبُ حاجَتِی، وَ مَنْ طَلَبَ حاجَةً إِلَی النَّاسِ فَإِنِّی لَا أَطْلُبُ حاجَتِی إِلّا مِنْک وَحْدَک لا شَرِیک لَک، وَ أَسْأَلُک بِفَضْلِک وَ رِضْوانِک أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِی فِی عامِی هذَا إِلی بَیتِک الْحَرامِ سَبِیلاً حِجَّةً مَبْرُورَةً مُتَقَبَّلَةً زاکیةً خالِصَةً لَک تَقَرُّبِها عَینِی، وَ تَرْفَعُ بِها دَرَجَتِی،
وَ تَرْزُقَنِی أَنْ أَغُضَّ بَصَرِی، وَ أَنْ أَحْفَظَ فَرْجِی، وَ أَنْ أَکفَّ بِها عَنْ جَمِیعِ مَحارِمِک حَتَّی لَایکونَ شَیءٌ آثَرَ عِنْدِی مِنْ طاعَتِک وَخَشْیتِک وَالْعَمَلِ بِما أَحْبَبْتَ، وَالتَّرْک لِما کرِهْتَ وَ نَهَیتَ عَنْهُ، وَاجْعَلْ ذلِک فِی یسْرٍ وَیسارٍ وَ عافِیةٍ وَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَی؛
وَ أَسْأَلُک أَنْ تَجْعَلَ وَفاتِی قَتْلاً فِی سَبِیلِک تَحْتَ رایةِ نَبِیک مَعَ أَوْلِیائِک، وَ أَسْأَلُک أَنْ تَقْتُلَ بِی أَعْداءَک وَ أَعْداءَ رَسُولِک، وَ أَسْأَلُک أَنْ تُکرِمَنِی بِهَوانِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِک وَ لَا تُهِنِّی بِکرامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْ لِیائِک. اللّهُمَّ اجْعَلْ لِی مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً، حَسْبِی اللّهُ، مَا شَاءَ اللّهُ.
نویسنده گوید: این دعا موسوم به «دعای حجّ» است، سید در «اقبال» خواندن آن را در شب های ماه رمضان، پس از مغرب، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده و کفعمی در کتاب «بلدالامین» فرموده: در هر روز از ماه رمضان و در شب اوّل آن، خواندن این دعا مستحب است و شیخ مفید در کتاب «مقنعه» آن را برای خصوص شب اول ماه پس از نماز مغرب روایت کرده.
بهار قرآن
آگاه باش بهترین اعمال در شب ها و روزهای ماه مبارک رمضان، خواندن قرآن است و باید آن را بسیار خواند، چه اینکه قرآن در این ماه نازل شده و در آثار اسلامی وارد شده که هرچیزی را بهاری است و بهار قرآن ماه رمضان و در ماه های دیگر یک ختم قرآن مستحب است و کمترینش ختم آن در شش روز است، ولی در ماه رمضان هر سه روز یک ختم قرآن مستحب است و اگر انسان بتواند روزی یک ختم قرآن کند بسیار خوب است.
علاّمه مجلسی فرموده: در روایت است که بعضی از امامان(علیهم السلام) در این ماه چهل ختم قرآن می کردند و بلکه زیادتر و اگر ثواب هر ختم قرآنی را به روح مقدس یکی از چهارده معصوم هدیه کند ثوابش دو چندان گردد؛ و از روایتی چنین برداشت می شود که پاداش چنین کسی آن است که در روز قیامت با آنان باشد.
در این ماه باید زیاد دعا و صلوات و استغفار کرد و زیاد «لا إِلهَ إِلّا اللّهُ» گفت و روایت شده: که امام چهارم(علیه السلام) چون ماه رمضان فرا می رسید، زبان نمی گشود مگر به دعا و تسبیح و استغفار و تکبیر؛ و نیز باید به عبادت و انجام نافله های شب و روز اهتمام بسیار ورزید.
اللّهُمَّ ارْزُقْنِی حَجَّ بَیتِک الْحَرامِ فِی عامِی هذَا وَ فِی کلِّ عامٍ مَا أَبْقَیتَنِی فِی یسْرٍ مِنْک وَ عافِیةٍ وَ سَعَةِ رِزْقٍ، وَ لَا تُخْلِنِی مِنْ تِلْک الْمَواقِفِ الْکرِیمَةِ، وَالْمَشاهِدِ الشَّرِیفَةِ، وَ زِیارَةِ قَبْرِ نَبِیک صَلَواتُک عَلَیهِ وَ آلِهِ، وَ فِی جَمِیعِ حَوائِجِ الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ فَکنْ لِی.
اللّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُک فِیما تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ مِنْ الْأَمْرِ الْمَحْتُومِ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ مِنَ الْقَضاءِ الَّذِی لا یرَدُّ وَ لَا یبَدَّلُ أَنْ تَکتُبَنِی مِنْ حُجَّاجِ بَیتِک الْحَرامِ الْمَبْرُورِ حَجُّهُمُ، الْمَشْکورِ سَعْیهُمُ، الْمَغْفُورِ ذُنُوبُهُمُ، الْمُکفَّرِ عَنْهُمْ سَیئاتُهُمْ، وَاجْعَلْ فِیما تَقْضِی وَ تُقَدِّرُ أَنْ تُطِیلَ عُمْرِی وَ تُوَسِّعَ عَلَی رِزْقِی، وَ تُؤَدِّی عَنِّی أَمانَتِی وَ دَینِی، آمِینَ رَبَّ الْعالَمِینَ.
و پس از نمازهای واجب بخوان:
یا عَلِی یا عَظِیمُ، یا غَفُورُ یا رَحِیمُ، أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِیمُ الَّذِی لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ، وَ هذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ کرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَی الشُّهُورِ، وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی فَرَضْتَ صِیامَهُ عَلَی، وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ هُدی لِلنَّاسِ وَبَیناتٍ مِنَ الْهُدی وَالْفُرْقانِ وَجَعَلْتَ فِیهِ لَیلَةَ الْقَدْرِ وَجَعَلْتَها خَیراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ، فَیا ذَا الْمَنِّ وَ لَا یمَنُّ عَلَیک مُنَّ عَلَی بِفَکاک رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ فِی مَنْ تَمُنُّ عَلَیهِ وَ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِک یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ.
شیخ کفعمی در «مصباح» و «بلدالامین» و شیخ شهید در مجموعه ی خود از حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نقل کرده اند که آن حضرت فرمود: هرکه این دعا را در ماه رمضان، پس از هر نماز واجب بخواند، حق تعالی گناهان او را تا روز قیامت بیامرزد؛ و آن دعا این است:
اللّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَی أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ، اللّهُمَّ أَغْنِ کلَّ فَقِیرٍ، اللّهُمَّ أَشْبِعْ کلَّ جائِعٍ، اللّهُمَّ اکسُ کلَّ عُرْیانٍ، اللّهُمَّ اقْضِ دَینَ کلِّ مَدِینٍ، اللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کلِّ مَکرُوبٍ، اللّهُمَّ رُدَّ کلَّ غَرِیبٍ، اللّهُمَّ فُک کلَّ أَسِیرٍ، اللّهُمَّ أَصْلِحْ کلَّ فاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِینَ، اللّهُمَّ اشْفِ کلَّ مَرِیضٍ، اللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناک، اللّهُمَّ غَیرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِک، اللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّینَ وَ أَغْنِنا مِنَ الْفَقْرِ، إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ.
دعای حج
شیخ کلینی در کتاب «کافی» از ابوبصیر روایت کرده: که امام صادق(علیه السلام) در ماه رمضان این دعا را می خواند:
اللّهُمَّ إِنِّی بِک وَ مِنْک أَطْلُبُ حاجَتِی، وَ مَنْ طَلَبَ حاجَةً إِلَی النَّاسِ فَإِنِّی لَا أَطْلُبُ حاجَتِی إِلّا مِنْک وَحْدَک لا شَرِیک لَک، وَ أَسْأَلُک بِفَضْلِک وَ رِضْوانِک أَنْ تُصَلِّی عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیتِهِ وَ أَنْ تَجْعَلَ لِی فِی عامِی هذَا إِلی بَیتِک الْحَرامِ سَبِیلاً حِجَّةً مَبْرُورَةً مُتَقَبَّلَةً زاکیةً خالِصَةً لَک تَقَرُّبِها عَینِی، وَ تَرْفَعُ بِها دَرَجَتِی،
وَ تَرْزُقَنِی أَنْ أَغُضَّ بَصَرِی، وَ أَنْ أَحْفَظَ فَرْجِی، وَ أَنْ أَکفَّ بِها عَنْ جَمِیعِ مَحارِمِک حَتَّی لَایکونَ شَیءٌ آثَرَ عِنْدِی مِنْ طاعَتِک وَخَشْیتِک وَالْعَمَلِ بِما أَحْبَبْتَ، وَالتَّرْک لِما کرِهْتَ وَ نَهَیتَ عَنْهُ، وَاجْعَلْ ذلِک فِی یسْرٍ وَیسارٍ وَ عافِیةٍ وَ مَا أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَی؛
وَ أَسْأَلُک أَنْ تَجْعَلَ وَفاتِی قَتْلاً فِی سَبِیلِک تَحْتَ رایةِ نَبِیک مَعَ أَوْلِیائِک، وَ أَسْأَلُک أَنْ تَقْتُلَ بِی أَعْداءَک وَ أَعْداءَ رَسُولِک، وَ أَسْأَلُک أَنْ تُکرِمَنِی بِهَوانِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِک وَ لَا تُهِنِّی بِکرامَةِ أَحَدٍ مِنْ أَوْ لِیائِک. اللّهُمَّ اجْعَلْ لِی مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً، حَسْبِی اللّهُ، مَا شَاءَ اللّهُ.
نویسنده گوید: این دعا موسوم به «دعای حجّ» است، سید در «اقبال» خواندن آن را در شب های ماه رمضان، پس از مغرب، از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده و کفعمی در کتاب «بلدالامین» فرموده: در هر روز از ماه رمضان و در شب اوّل آن، خواندن این دعا مستحب است و شیخ مفید در کتاب «مقنعه» آن را برای خصوص شب اول ماه پس از نماز مغرب روایت کرده.
بهار قرآن
آگاه باش بهترین اعمال در شب ها و روزهای ماه مبارک رمضان، خواندن قرآن است و باید آن را بسیار خواند، چه اینکه قرآن در این ماه نازل شده و در آثار اسلامی وارد شده که هرچیزی را بهاری است و بهار قرآن ماه رمضان و در ماه های دیگر یک ختم قرآن مستحب است و کمترینش ختم آن در شش روز است، ولی در ماه رمضان هر سه روز یک ختم قرآن مستحب است و اگر انسان بتواند روزی یک ختم قرآن کند بسیار خوب است.
علاّمه مجلسی فرموده: در روایت است که بعضی از امامان(علیهم السلام) در این ماه چهل ختم قرآن می کردند و بلکه زیادتر و اگر ثواب هر ختم قرآنی را به روح مقدس یکی از چهارده معصوم هدیه کند ثوابش دو چندان گردد؛ و از روایتی چنین برداشت می شود که پاداش چنین کسی آن است که در روز قیامت با آنان باشد.
در این ماه باید زیاد دعا و صلوات و استغفار کرد و زیاد «لا إِلهَ إِلّا اللّهُ» گفت و روایت شده: که امام چهارم(علیه السلام) چون ماه رمضان فرا می رسید، زبان نمی گشود مگر به دعا و تسبیح و استغفار و تکبیر؛ و نیز باید به عبادت و انجام نافله های شب و روز اهتمام بسیار ورزید.