عبارات مورد جستجو در ۳۲ گوهر پیدا شد:
پروین اعتصامی : مثنویات، تمثیلات و مقطعات
نهال آرزو
ای نهال آرزو، خوش زی که بار آورده‌ای
غنچه بی باد صبا، گل بی بهار آورده‌ای
باغبانان تو را، امسال سال خرمی است
زین همایون میوه، کز هر شاخسار آورده‌ای
شاخ و برگت نیکنامی، بیخ و بارت سعی و علم
این هنرها، جمله از آموزگار آورده‌ای
خرم آنکو وقت حاصل ارمغانی از تو برد
برگ دولت، زاد هستی، توش کار آورده‌ای
غنچه‌ای زین شاخه، ما را زیب دست و دامن است
همتی، ای خواهران، تا فرصت کوشیدن است
پستی نسوان ایران، جمله از بی دانشی است
مرد یا زن، برتری و رتبت از دانستن است
زین چراغ معرفت کامروز اندر دست ماست
شاهراه سعی و اقلیم سعادت، روشن است
به که هر دختر بداند قدر علم آموختن
تا نگوید کس، پسر هشیار و دختر کودن است
زن ز تحصیل هنر شد شهره در هر کشوری
بر نکرد از ما کسی زین خواب بیدردی سری
از چه نسوان از حقوق خویشتن بی‌بهره‌اند
نام این قوم از چه، دور افتاده از هر دفتری
دامن مادر، نخست آموزگار کودک است
طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری
با چنین درماندگی، از ماه و پروین بگذریم
گر که ما را باشد از فضل و ادب، بال و پری
رودکی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۷
با داده قناعت کن و با داد بزی
در بند تکلف مشو، آزاد بزی
در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور
در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی
اقبال لاهوری : پیام مشرق
کمال زندگی خواهی بیاموز
کمال زندگی خواهی بیاموز
گشادن چشم و جز بر خود نبستن
فرو بردن جهان را چون دم آب
طلسم زیر و بالا در شکستن
نصرالله منشی : ابتدای کلیله و دمنه، و هو من کلام بزرجمهر البختکان
بخش ۵
و فایده در تعلم حرمت ذات و عزت نفس است، پس تعلیم دیگران، که اگر بافادت مشغول گردد و در نصیب خویش غفلت ورزد همچون چشمه ای باشد که از آب او همه کس را منفعت حاصل می‌آید و او ازان بی خبر. وا ز دو چیز نخست خود را مستظهر باید گردانید پس دیگران را ایثار کرد: علم و مال. یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید آنگاه دیگران را بران باعث بود. و اگر نادانی این بشارت را بر هزل حمل کند مانند کوری باشد که کاژی را سرزنش کند.
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۸۱
روی از عالم بگردان، روی در دیوار کن
وضع ناهموار عالم را به خود هموار کن
مولوی : فیه ما فیه
فصل چهل و چهارم - نام آن جوان چیست سیف الدین فرمود که سیف
نام آن جوان چیست؟ سیف الدین
فرمود که: سیف در غلاف است نمیتوان دیدن، سیف الدین آن باشدکه برای دین جنگ کند و کوشش او کلّی برای حق باشد و صواب را از خطا پیدا کند و حقّ را از باطل تمیز کند الّا جنگ اولّ با خویشتن کند و اخلاق خود را مهذبّ گرداند اِبْدَأْ بِنَفْسِکَ و همه نصیحتها با خویشتن کند.آخر تو نیز آدمیی، دست و پا داری و گوش و هوش و چشم و دهان و انبیا و اولیا نیز که دولتها یافتند و بمقصود رسیدند ایشان نیز بشر بودند و چون من گوش و عقلو زبان و دست و پاداشتند. چه معنی که ایشان را راه میدهند و در میگشایند و مرا نی گوش خود را بمالد و شب و روز با خویشتن جنگ کند که تو چه کردی و از تو چه حرکت صادر شد که مقبول نمیشوی تا سیف اللّه و لسان الحقّ باشد مثلا ده کس خواهند که در خانه روند نُه کس راه مییابند و یک کس بيرون میماند و راهش نمیدهند قطعاً این کس بخویشتن بیندیشد و زاری کند که عجب من چه کردم که مرا اندرون نگذاشتند و از من چه بی ادبی آمد باید گناه برخود نهد و خویشتن را مقصرّ و بی ادب شناسد نه چنانک گوید این را با من حق میکند من چه کنم خواستِ او چنين است اگر بخواستی راه دادی که این کنایت دشنام دادنست حق را و شمشير زدن با حق پس باین معنی سیف علی الحقّ باشد نه سیف اللهّ حقّ تعالی منزهّست از خویش و از اقربا لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُوْلَدْ هیچ کس باو راه نیافت الا ببندگی اَللهُّ الْغَنِیُّ وَاَنْتُمُ الْفُقَراءُ ممکن نیست که بگویی آنکس را که بحق راه یافت او از من خویش تر و آشناتر بود و او متعلق تر بود از من پس قربت او میسر نشود الا ببندگی، او معطی علی الاطلاق است دامن دریا پرگوهر کردو خار را خلعت گل پوشانید و مشتی خاک را حیات و روح بخشید بی غرض و سابقهٔ و همه اجزای عالم از اونصیب دارند.
کسی چون بشنود که در فلان شهر کریمی هست که عظیم بخششها و احسان میکند بدین امید البته آنجا رود تاازو بهرهمند گردد، پس چون انعام حقّ چنين مشهور است و همهعالم از لطف او باخبراند چرا ازو گدائی نکنی و طمع خلعت وصله نداری کاهل وار نشینی که اگر او خواهد خود مرا بدهد و هیچ تقاضا نکنی، سگ که عقل و ادراک ندارد چون گرسنه شود و نانش نباشد پیش تو میآید و دنبک میجنباند یعنی مرانان ده که مرا نان نیست و ترا هست این قدر تمیز دارد آخر تو کم از سگ نیستی که او بآن راضی نمی‌شود که در خاکستر بخسبد و گوید که اگر خواهد مرا خود نان بدهد لابه میکند و دُم میجنباند تو نیز دُم بجنبان و از حق بخواه و گدایی کن که پیش چنين معطی گدایی کردن عظیم مطلوبست، چون بخت نداری از کسی بخت بخواه که او صاحب بخل نیست و صاحب دولت است حق عظیم نزدیک است بتو، هر فکرتی و تصورّی که میکنی او ملازم آنست زیرا آن تصوّر و اندیشه را او هست میکند و برابر تو میدارد الا او را از غایت نزدیکی نمیتوانی دیدن و چه عجب است که هر کاری که میکنی عقلتو با تست و در آن کار شروع دارد و هیچ عقل را نمیتوانی دیدن اگرچه باثر میبینی الاّ ذاتش را نمیتوانی دیدن مثلاً کسی در حمام رفت گرم شد هرجا که (در حمام) میگردد آتش با اوست و از تأثير تاب آتش گرمی مییابد الاّ آتش را نمیبیند چون بيرون آید و آن را معين ببیند وبداند که از آتش گرم میشوند بداند که آن تاب حماّم نیز از آتش بود وجودآدمی نیز حماّمی شگرف است دروتابش عقل و روح ونفس همه هست الا چون از حماّم بيرون آیی و بدان جهان روی معینّ ذات عقل را ببینی و ذات نفس و ذات روح را مشاهده کنی بدانی که آن زیرکی از تابش عقل بوده است معینّ و آن تلبیسها و حیل از نفس بود و حیات اثر روح بود معینّ ذات هر یکی را ببینی الامّادام که در حمّامی آتش را محسوس نتوان دیدن الّا باثر چنانک کسی هرگز آب روان ندیده است او را چشم بسته در آب انداختند چیزی تر و نرم بر جسم او میزند الا نمیداند که آن چیست چون چشمش بگشایند بداند معين که آن آب بود اول باثر میدانست این ساعت ذاتش را ببیند پس گدایی از حق کن و حاجت از او خواه که هیچ ضایع نشود که اُدْعُوْنِيْ اَسْتَجِبْ لَکُمُ.
در سمرقند بودیم و خوارزمشاه سمرقند را در حصار گرفته بود و لنگرکشیده جنگ میکرد در آن محلهّ دختری بود عظیم صاحب جمال چنانک در آن شهر او را نظير نبود هر لحظه میشنیدم که میگفت خداوندا کی روا داری که مرا بدست ظالمان دهی و میدانم که هرگز روا نداری و بر تواعتماد دارم چون شهر را غارت کردند و همه خلق را اسير میبردند و کنیزکان آن زن را اسير میبردند و اور ا هیچ المی نرسید و با غایت صاحب جمالی کس او را نظر نمیکرد تا بدانی که هر که خود را بحق سﭙﺮد از آفتها ایمن گشت و بسلامت ماند و حاجت هیچکس در حضرت او ضایع نشد.درویشی فرزند خود را آموخته بود که هرچه میخواست پدرش میگفت که از خداخواه، او چون میگریست و آن را از خدا میخواست آنگه آن چیز را حاضر میکردند تا بدین سالها برآمد، روزی کودک در خانه تنها مانده بود هریسهاش آرزو کرد بر عادت معهود گفت هریسه خواهم ناگاه کاسه هریسه ازغیب حاضر شد کودک سير بخورد پدر و مادر چون بیامدند گفتند چیزی نمیخواهی گفت آخر هریسه خواستم و خوردم پدرش گفت الحمدللهّ که بدین مقام رسیدی و اعتماد و وثوق بر حق قوتّ گرفت، مادر مریم چون مریم را زاد نذر کرده بود با خدا که او را وقف خانهٔ خدا کند و باو هیچکاری نفرماید در گوشه مسجدش بگذاشت، زکریاّ میخواست که او را تیمار دارد وهر کسی نیز طالب بودند میان ایشان منازعت افتاد و در آن دور عادت چنان بود که هر کسی چوبی در آب اندازد چوب هر که بر روی آب بماند آن چیز از آنِاو باشد اتفّاقاً فالِ زکریاّ راست شد گفتند حق اینست وزکریاّ هر روز او را طعامی میآورد در گوشهٔ مسجد جنس آن آنجا مییافت گفت ای مریم آخر وصی تو منم این ازکجا میآوری گفت چون محتاج طعام میشوم و هرچ میخواهم حق تعالی میفرستد.
کرم و رحمت او بی نهایتست و هر که بر او اعتماد کرد هیچ ضایع نشد، زکریاّ گفت خداوندا چون حاجت همه روا میکنی من نیز آرزویی دارم میسرّ گردان و مرا فرزندی ده که دوست تو باشد و بی آنک اورا تحریض کنم او را با تو مؤانست باشد و بطاعت تو مشغول گردد حقّ تعالی یحیی را در وجود آورد بعد از آنک پدرش پشت دو تا و ضعیف شده بود و مادرش خود در جوانی نمیزاد پير گشته عظیم حیض دید و آبستن شد تا بدانی که آن همه پیش قدرت حقّ بهانه است و همه از اوست و حاکم مطلق در اشیا اوست،مؤمن آنست که بداند درپس این دیوار کسیست که یک بیک بر احوال ما مطلع است و میبیند اگرچه ما او را نمیبینیم و این او را یقين شد بخلاف آنکس که گوید نی این همه حکایتست و باور ندارد روزی بیاید که چون گوشش بمالد پشیمان شود گوید آه بد گفتم و خطا کردم خودهمه او بود من او را نفی میکردم مثلاً تو میدانی که من پس دیوارم ورباب میزنی قطعاً نگاه داری و منقطع نکنی که ربابیی این نماز آخر برای آن نیست که همه روز قیام و رکوع و سجود کنی الاّ غرض ازین آنست که میباید آن حالتی که در نماز ظاهر میشود پیوسته با تو باشد اگر در خواب باشی و اگر بیدار باشی و اگر بنویسی و اگر بخوانی در جمیع احوال خالی نباشی از یاد حقّ تا هُمْ عَلي صَلَاتِهِمْ دَائِمُوْنَ باشی پس آن گفتن و خاموشی و خوردن و خفتن وخشم و عفو وجمیع اوصاف گردش آسیابست که میگردد قطعاً این گردش او بواسطه آب باشد زیرا خود را نیز بیآب آزموده است پس اگر آسیاب آن گردش از خود بیند عين جهل و بی خبری باشد پس آن گردش را میدان تنگست زبرا احوال این عالم است با حقّ بنال که خداوندا مرا غير این سيرم و گردش گردشی دیگر روحانی میسرّ گردان. چون همه حاجات از تو حاصل میشود و کرم و رحمت تو بر جمیع موجودات عام است پس حاجات خود دمبدم عرض کن و بی یاد او مباش که یاد او مرغ روح را قوتّ و پر و بالست اگر آن مقصود کلّی حاصل شد نور علی نور باری بیاد کردن حق اندک اندک باطن منوّر شود و ترا از عالم انقطاعی حاصل گردد مثلاً همچنانک مرغی خواهد که بر آسمان پرد اگر چه بر آسمان نرسد الاّ دم بدم از زمين دور میشود و از مرغان دیگر بالا میگيرد یا مثلاً در حقهّٔ مشک باشد و سرش تنگ است دست دروی میکنی مشک بيرون نمیتوانی آوردن الاّ مع هذا دست معطرّ میشود و مشام خوش میگردد پس یاد حقّ همچنين است اگرچه بذاتش نرسی الاّ یادش جلّ جلاله اثرها کند در تو و فایدهای عظیم از ذکر او حاصل شود.
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۷۳
شیخ گفت: روزی مریدی را کی بمُراد مرساد کی هرکه مراد در کنار نهادند بدرش بیرون کردند و هرک در وایست و ناوایست خود ماند دست از وی بشوی که بلای خود و خلق گشت. پس گفت هر کسی را وایستی است و وایست ما آنست که مارا وایستی نبود،.
ملا احمد نراقی : باب سوم
فصل اول - محافظت از اخلاق حمیده
از بیرون رفتن از حد اعتدال، و معالجات کلیه در ازاله ذمائم اخلاق و احوال، از آنچه تخصیص ندارد به بعضی صفات و اعمال، و آنچه متعلق است به این منوال و در آن چند فصل است:
فصل اول: محافظت از اخلاق حمیده
بدان که از برای کسب فضائل صفات، و محاسن ملکات، ترتیبی است لایق که تجاوز از آن نباید نمود و توضیح این کلام آن است که شکی نیست که هر چه از مرتبه ای به مرتبه دیگر منتقل می شود، حرکت می کند از مرتبه اولی به ثانیه و حرکات و افعالی که هر چیزی را از مرتبه نقص به کمال می رساند، یا از قدرت و اختیار ما بیرون است و آن را حرکات طبیعیه گویند مانند نطفه که از زمانی که در رحم قرار می گیرد حرکت می کند در اطوار مختلفه تا آنکه به مرتبه حیوانیت می رسد و یا تحت قدرت و اختیار ما است و آن حرکت را حرکت صناعیه گویند، مانند چوب خشک که به توسط آلات نجار حرکت می کند در صورتهای متفاونه، تا سریر سلاطین ذوالاقتدار می گردد و چون حرکات طبیعیه مستند است به مبادی عالیه و مصادر متعالیه، معلوم است که موافق مصلحت و مطابق حکمت است، و ترتیب آن اتم و احسن است پس بر آدمی لازم است که در تحریکات صناعیه اقتدا کند به تحریکات طبیعیه، و صاحب صناعت متابعت طبیعت را نماید.
و چون این معلوم شد، می گوییم که چون تهذیب اخلاق، و تحصیل فضایل صفات از امور صناعیه است، که ما به آن مأموریم، پس لازم است که در ترتیب آن پیروی اطفال طبیعت را کنیم و شکی نیست که اول چیزی که از برای طفل به تحریک طبیعت حاصل می شود، قوه طلب قوت و غذاست، زیرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خود می کشد و قوت خود را می طلبد، و چون از این مرتبه حرکت کرد و قوه طلب در آن زیاد شد، در وقت غذا خواستن، صدا به گریه بلند می کند و پستان مادر را می جوید این ها همه از متعلقات قوه شهویه است پس اولین قوه ای که طبیعت آن را حاصل می کند، این قوه است، و چون این قوه در آن قوت گرفت و به کمال رسید، آثار قوه غضبیه در او پیدا می شود، که از خود، موذیات را دفع کند، و خود را از هلاکت و تلف شدن محافظت نماید، اگر چه به استعانت از پدر و مادر یا غیر ایشان باشد چنان که مشاهده می شود که المی که به طفل می رسد به گریه می آید، تا دیگران مطلع شده دفع الم نمایند و این قوه، قوت می گیرد تا در آن میل برتری بر امثال و اقران، و سروری بر دیگران حاصل می شود و این دومین قوه ای است که طبیعت در آدمی می پرورد، و بعد از آنکه آثار قوه تمیز و ادراک در او ظاهر می گردد، و روز به روز زیاد می شود، تا قابل تعلیم علوم و صناعات می گردد، در این وقت عمل طبیعت در تدبیر قوی به مرتبه کمال می رسد، و ابتدای تکمیل صناعی است، یعنی وقتی است که آدمی نفس خود را تکمیل نموده، تدبیر قوائی را که طبیعت پرورش داده بنماید، و آنها را به کمال رساند پس اگر کوتاهی کند و خود به تکمیل صناعی نپردازد به همین حال باقی خواهد بود، و به کمال حقیقی، که انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسید، زیرا که همه کس متصف به جمیع صفات جمیله، و صاحب نفس قدسیه ایجاد نشده که در استعداد مردم اختلافی باشد.
و چون دانستی که طبیعت، اول قوه شهویه را به ظهور آورد، و بعد از آن غضبیه، و بعد از آن قوه عقل و تمیز را، پس در صناعت باید به این ترتیب تدبیر و تکمیل نمود:
ابتدا در تهذیب قوه شهویه سعی نموده و صفت عفت را که از فضایل این قوه است اکتساب نمود، و بعد از آن به قوه غضبیه پرداخت و ملکه شجاعت را که از کمالات این قوه است تحصیل کرد، و سپس در تکمیل قوه عاقله اجتهاد نمود، و فضیلت حکمت را به دست آورد چنانچه به این ترتیب آدمی در تحصیل اخلاق حسنه کوشد، به سهولت و آسانی جام سعادت نوشد.
و ثمر این ترتیب، تسهیل تهذیب اخلاق و آسانی آن است، زیرا شکی نیست که قوه شهویه به انقیاد و اطاعت از قوه غضبیه نزدیکتر، و گذشتن از قدر زائد از ضروریات غذا و شهوت، از ترک جاه و برتری و ریاست و سروری و نیکی در مقابل بدی و اغماض از انتقام دشمنان قوی بسی آسانتر است.
پس، تسخیر قوه شهویه در ابتدا سهل است، و بعد از تسخیر آن فی الجمله قوتی از برای عاقله حاصل می شود، و ملکه تسخیر از برای او هم می رسد و اسباب قوه غضبیه اندکی کمتر می گردد، و تسخیر آن نیز به سهولت میسر می شود، و بعد از تسخیر این دو قوه، تحصیل ملکه حکمت، که از آن دو صعب تر است، به آسانی ممکن می گردد و کسی که این ترتیب را از دست بدهد اینطور نیست که تکمیل خود و تهذیب اخلاق از برای او ممکن نباشد، و لیکن به دشواری و صعوبت حاصل می شود.
پس طالب سعادت ابد، باید در هیچ حالی دست از طلب ندارد، و از رحمت خداوند متعال نومید نشود، و کمر طلب در میان بندد، و دامن همت بر کمر زند، و طلب تأیید و توفیق از پروردگار شفیق مجید نماید.
شباهت علم اخلاق به علم طب
و بدان که همچنان که کسی فاقد صفات کمالی است، سعی در تحصیل آن و ازاله ضدش بر او لازم است، همچنین صفت کمالی که از برای آدمی حاصل است، جهد در محافظت و ابقاء آن واجب است، مانند صحت بدن، چون اگر کسی را مرضی باشد سعی در دفع آن و تحصیل صحت باید کند، و اگر صحیح و سالم باشد مراعات حفظ صحت را می بای نماید و از این جهت است که فن طب را منقسم به دو قسم کرده اند: یک قسم، در حفظ صحت، و دیگری در دفع مرض و چون علم اخلاق نیز شبیه به علم طب است، بلکه طب حقیقی آن است، پس علم اخلاق نیز شبیه به علم طلب است، بلکه طب حقیقی آن است، پس علم اخلاق نیز منقسم به دو قسمت می شود: یکی در کسب فضایل، و دیگری در دفع رذایل و به جهت مشابهت این دو علم، این علم را «طب روحانی» گویند، همچنان که طب متعارف را «طب جسمانی» نامند و از این راه بود که جالینوس طبیب در نامه ای که به خدمت حضرت عیسی علیه السلام فرستاد نوشت که «من طبیب الا بدان الی طبیب النفوس» یعنی «این نامه ای است از طبیب بدنها به سوی طبیب روحها».
ملا احمد نراقی : باب سوم
فصل دوم مقدمات تزکیه نفس
بدان که لازم است از برای طالب پاکی نفس از اوصاف رذیله، و آرایش آن به صفات جمیله، اجتناب از چند چیز:
اول: اجتناب از مصاحبت بدان و اشرار را لازم داند و دوری از همنشینی صاحبان اخلاق بد را واجب شمارد، و احتراز کند از شنیدن قصه ها و حکایات ایشان، و استماع آنچه از ایشان صادر شده و سرزده و با نیکان و صاحبان اوصاف حسنه مجالست نماید، و معاشرت ایشان را اختیار کند، و کیفیت سلوک ایشان را با خالق و خلق ملاحظه نماید و از حکایات پیشینیان و گذشتگان از بزرگان دین و ملت و راهروان راه سعادت مطلع شود، و پیوسته استماع کیفیت احوال و افعال ایشان را نماید، زیرا که صحبت با هر کسی مدخلیت عظیم دارد در اتصاف به اوصاف و تخلق به اخلاق او.
نار خندان باغ را خندان کند
صحبت نیکانت از نیکان کند
چون طبع انسان دزد است، و آنچه را مکرر از طبع دیگر می بیند اخذ می کند و سر این آن است که از برای نفس انسانی چندین قوه است، که بعضی مایل به خیرات و فضایل، و بعضی مقتضی شرور و رذایل هستند، و پیوسته این قوا با یک دیگر در مقام نزاع و جدال اند، و از برای هر یک از آنها که اندک قوتی حاصل شد و جزئی معینی به هم رسید، بر آن دیگری به همانقدر غالب می شود و نفس را مایل به مقتضای خود می کند .
و شکی نیست که مصاحبت با صاحب هر صفتی و شنیدن حکایات و افعال او و استماع قصص احوال او باعث قوت مقتضی آن صفت می شود، و به این سبب کسانی که بیشتر اوقات با هم، همنشین هستند، یا در اغلب از منه به جهت اجتماعی که با یکدیگر دارند مانند شاگردان یک استاد یا بندگان یک مولی و امرای یک پادشاه غالب آن است که اخلاق ایشان «متلائمه»، و اوصاف ایشان متناسبه هستند، بلکه چنین است در اهل یک قبیله یا یک شهر و لیکن، چون اکثر قوای انسانیه طالب اخلاق رذیله است، انسان زودتر مایل به شر می شود، و میل او به صفات بد آسان تر است از میل به خیرات و از این جهت است که گفته اند: تحصیل ملکات ارجمند به منزله آن است که از نشیب به فراز روند، و کسب صفات ناپسند چنان است که از فراز به نشیب آیند و اشارت به این است آنچه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند: «حفت الجنه بالمکار و حفت النار بالشهوات» یعنی «رسیدن به درجات بهشت به کشیدن جامهای ناگوار منوط، و دخول آتش جهنم به ارتکاب خواهشهای نفسانی مربوط است».
دوم آنکه همیشه مواظب اعمالی باشد که از آثار صفات حسنه است، و خواهی نخواهی نفس را بر افعالی وا بدارد که مقتضای صفتی است که طالب تحصیل آن، یا در صدد محافظت بقای آن است، مثل کسی که خواهد محافظت ملکه سخاوت وجود را نماید، یا آن را تحصیل کند، باید پیوسته اموال خود را به موافق طریقه عقل و شرع به مستحقین بذل نماید، و هر وقت که میل خود را به بخل و امساک بیابد نفس خود را در مقام عتاب درآورد و کسی که در مقام حفظ صفت شجاعت یا در صدد کسب آن باشد، باید همیشه قدم گذارد در امور هولناک و احوال خطرناک، که عقل و شرع از آنها منع نکرده باشد، و چون آثار جبن در خود مشاهده کند با خود در قهر و جنگ بوده باشد، و این به منزله ریاضت بدنیه است، که از برای دفع امراض بدن یا حفظ صحت آن به کار می رود.
سیم آنکه پیوسته مراقب احوال و متوجه اعمال و افعال خود باشد، و هر عملی که می خواهد کرده باشد، ابتدا در آن تأمل کند، تا خلاف متقضای حسن خلق از او سر نزند، و اگر احیانا امری از او به ظهور آمده که موافق صفات پسندیده نیست، نفس خود را تأدیب کند، و در مقام تنبیه و مواخذه آن برآید به این طریق که اول خود را سرزنش و ملامت کند، و بعد از آن متحمل اموری شود که بر او شاق و ناگوار است.
همچنان که اگر کام خود را شیرین کند به لقمه‌ای که نباید از آن بخورد، مذاق را تلخ سازد به روزه داشتن، و اگر غضبی بیجا از او در واقعه‌ای سر زند، مواخذه کند خود را به صبر کردن در واقعه دیگر و اشد از آن، یا خود را در معرض اهانتی درآورد که نفس را تحمل آن گران بوده باشد، و یا تلافی آن را به نذر و تصدق و امثال آن نماید.
و زنهار، که در هیچ حال از خود غافل نشود، و از جد و جهد در کسب صفات نیک یا حفظ آنها باز نماند، و اگر چه چنان داند که در اخلاق حسنه به مرتبه اعلی رسیده، زیرا که غفلت موجب کسالت است، و به سبب کسالت، فیض، عالم قدس منقطع می شود و ابواب فیوضات بسته می گردد.
اندر این ره می خروش و می خراش
تا دم رفتن دمی غافل مباش
و از سعی و جهد «یومأ فیوما» نفس را صفات تازه حاصل، و هر لحظه او را ترقی در مرتبه کمالات و صعود به معارج سعادات هم می رسد به مرتبه‌ای که پرده طبیعت از پیش بصیرت او برداشته می شود، و محل اسرار ملک و ملکوت، بلکه محرم خلوت جبروت می گردد و باید در امور دنیا و متعلقات این عاریت سرا زیاده از قدر ضرورت سعی نکند، و بیش از قدر لازم ملتفت آنها نشود، و خود را به مشقات سرمد گرفتار نسازد.
آری چه شقاوتی از آن بالاتر، که کسی جوهر گرانمایه از عالم قدس را صرف تحصیل «خزف پاره ای چند در ظلمتکده دنیا نماید، و یوسف کنعان تجرد را به بهای کلاف پیره زالی فروشد.
یا متاعی را که ثمنش ملک ابد باشد به ازای خشت و خاکی دهد، و سرمایه ای را که سودش پادشاهی سرمد باشد بر سر خاک و خاشاکی نهد.
چهارم آنکه احتراز کند از آنچه باعث تحریک قوه شهویه یا غضبیه می شود و چشم را محافظت نماید از دیدن آنچه غضب یا شهوت را به هیجان می آورد و گوش را نگاهدارد از شنیدن آنها و دل را ضبط کند از تصور و تخیل آنها، و بیشتر سعی در محافظت دل نماید و خیال آنها را در خاطر خود راه ندهد، زیرا که از تصور و خیال آتش، شوق و شعله غضب تیز می گردد، آنگاه سرایت به اعضا و جوارح می کند، و مجرد دیدن یا شنیدن، بدون اینکه دل را مشغول آن کند چندان تأثیری ندارد و کسی که این دو قوه را از هیجان محافظت ننماید، مانند کسی است که شیر درنده یا سگ دیوانه یا اسب سرکشی را رها کند، و بعد از آن خواهد که خود را از آن خلاص کند.
پنجم آنکه فریب نفس خود را نخورد، و اعمال و افعال خود را حمل بر صحت نکند، و در طلب عیوب خود استقصا و سعی نماید، و به نظر دقیق در تجسس خفایای معایب خود برآید، و چون به چیزی از آنها برخورد، در ازاله آنها سعی کند، و بداند که هر نفسی عاشق صفات و احوال خود است، و به این جهت اعمال و افعالش در نظرش جلوه دارد، و بدون تأمل و باریک بینی به عیوب خود برنمی خورد، بلکه اکثر مردم از عیوب خود غافل‌اند، و خاری که به پای کسی رود زود می بینند، ولی شاخ درختی را در چشم خود برنخورند.
پس، طالب سعادت و سالک راه نجات را لازم است که از اصدقا و دوستان خود تفحص معایب خود را نماید، و بر ایشان است که او را مطلع سازند بهتر آنکه یکی از دوستان مهربان را از میان ایشان اختیار کند، و با او عهد نماید که مراقب احوال او باشد، که او را از معایب او خبردار کند، و چون او را بر عیبی آگاه سازد شاد و خوشحال گردد، و از او منت پذیرد و در صدد دفع آن برآید، تا آن صدیق را اعتمادی به او هم رسد، و چنان داند که نیکوترین هدیه در نظر او عیبی از عیوب اوست، و لیکن این چنین دوستی «عزیزالوجود» است، چون اغلب دوستان از خوش آمد گویی و اغراض فاسده خالی نیستند، و بسا باشد که بسیاری از غلطهای در نظر غلط بینان هنر نماید، و بعضی هنرها نزد ایشان عیب باشد و بسا باشد که نفع دشمن در این خصوص بیشتر باشد، زیرا که دوست در مقام اظهار عیوب کم برمی آید، بلکه، چون نظر او نظر دوستی است گاه هست به عیوب او برنمی خورد، و از اینجا گفته اند:
و عین الرضا عن کل عیب کلیله
و لکن عین السخط تبدی المساویا
یعنی «چشم دوستی و رضامندی از دیدن عیوب کند است، و لیکن دیده دشمنی اظهار بدیها را می کند».
پس دانا کسی است که چون دشمنان او عیبی از او را ظاهر کنند، در مقام شکرگزاری ایشان برآید و چاره دفعش کند
و از جمله چیزهایی که در این باب نافع است آن است که دیگران را آئینه عیوب خود کند، و آنچه از ایشان سرزند تأمل در قبح و حسن آن کند، و به قبح هر چه برخورد بداند که چون آن عمل از خود او نیز سر زند قبیح است، و دیگران قبح آن را برنمی خورند، و پس سعی در ازاله آن کند و طالب سعادت را واجب است که در آخر هر شبانه روزی محاسبه اعمال و افعال خود را کند و آنچه از او سر زند به نظر درآورد، دفتر اعمال آن روز و شب را گشوده سراپایش را مرور کند، و تفحص نماید از آنچه از او صادر شده، پس اگر بدی از او به وجود نیامده، و فعل قبیح از او سر نزده حمد خدا را به جا آورد، و شکر توفیق او را نماید، و اگر مرتکب قبیحی شده باشد، با نفس خود عتاب کند و خود را ملامت کند و توبه و انابه نماید.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
باب چهارم
و پیش از این دانستی که قوه انسانیه که مدخلیت در صفات و اخلاق دارند چهارند: قوه عاقله، عامله، غضبیه و شهویه و دانستی که کمال قوه عامله، انقیاد و اطاعت اوست از برای عاقله در استعمال سایر قوا در اعمال حسنه و عدالت عبارت از آن است، و نقص آن در عدم انقیاد است.
پس هرگاه سایر قوا به مرتبه کمال باشند عدالت حاصل خواهد بود، و هرگاه ناقص باشند عدالت منتفی خواهد بود و تحقق و انتفاء عدالت تابع کمال و نقص سایر قوا است.
و عدالت، امری است جامع جمیع صفات کمالیه پس از برای کسب عدالت به خصوص کیفیتی خاص، و از برای ازاله ضدش که جور است، معالجه ای مخصوص نیست، و از برای قوه عامله صفات کمالیه مخصوصی که تعلق به سایر قوا نداشته باشد نیست، بلکه جمیع صفات مخصوصه از فضایل و رذایل متعلق است یا به قوه عاقله یا غضبیه یا شهویه، یا به دو قوه از این قوا یا سه قوه، و تفصیل آنها را در چهارم مقام ذکر می کنیم.
و از برای عدالت اگرچه طریقه خاصه در اکتساب آن، و معالجه مخصوصه از برای ازاله ضد آن نیست، و به اکتساب سایر فضایل، عدالت حاصل، و ازاله بقیه رذایل ضد آن زایل می شود، و لیکن خود عدالت چون مستلزم جمیع ملکات فاضله، بلکه جامع جمیع است، و اشرف فضایل و کمالات است، ابتدا، شرف و فضیلت آن را هم در یک مقام علی حده بیان می کنیم پس، این باب مشتمل است بر پنج مقام به این ترتیب:
مقام اول: در بیان آنچه متعلق به قوه عامله است که عبارت است از عدالت
مقام دوم: در ذکر اخلاق و صفاتی که متعلق است به قوه عاقله
مقام سوم: در بیان اخلاق متعلق به قوه غضبیه
مقام چهارم: در شرح ملکات متعلقه به قوه شهویه
مقام پنجم: در تفصیل و تبیین اوصاف متعلقه به دو قوه یا سه قوه از قوای ثلاث
و در هر مقامی از سه مقام آخر صفات رذیله که متعلق به آن مقام است عنوان می کنیم، و در رذایل آن عنوان، علامات و اقسام و اسباب و مضرت و علاج آن صفت را، و ضد آن از صفات حسنه، و علامات و منفعت و تدبیر تحصیل آن را در فصول چند بیان می کنیم.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
مقام سیم
و دانستی که جمیع رذایل متعلق به این قوه، و منشأ آنها نیز دو صفت خبیثه است، و هر کدام متضمن صفاتی چندند و آن دو، یکی «تهور» است و دیگر «جبن» .
اما تهور: که طرف افراط شجاعت است، عبارت است از: احتراز نکردن از آنچه باید از آن بپرهیزد، و انداختن خود به مهالکی که عقلا و شرعا ممنوع باشد و شکی نیست که این صفت از مهلکات دنیویه و اخرویه است و آیات و اخبار در وجوب محافظت خود از حد و حصر متجاوز است و همین قدر کافی است که حق سبحانه می فرماید: «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» یعنی: «خود را به هلاکت نیندازد» و حق آن است که هر که صاحب این صفت باشد و خود را از آنچه عقل حکم کند به لزوم محافظت از آن، نگاه ندارد، از شایبه جنون و دیوانگی خالی نیست و چگونه چنین نباشد و حال اینکه کسی که احتراز نکند از موضعی که ظن هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت باشد و هلاک شود به حکم شریعت مقدسه باعث قتل خود شده است و به هلاکت ابدیه و شقاوت سرمدیه گرفتار گشته است پس کسی که مبتلا به این صفت باشد باید اول مفاسد آن را در دنیا و آخرت به نظر آورد بعد از آن، هر کاری که می خواهد بکند ابتدا در آن تأمل کند اگر عقل و شرع تجویز آن را کند مرتکب شود والا از آن اجتناب نماید و بسا باشد که معالجه این صفت موقوف باشد بر اینکه از بعضی چیزها که احتراز از آن لازم نیست احتراز کند تا به حد وسط بایستد.
و اما جبن: که در طرف مقابل تفریط واقع است، آن است که از چیزی که نباید حذر کرد احتراز نماید و این صفت در نهایت خباثت و موجب هلاکت است، آدمی به سبب آن ذلیل و خوار، و زندگانی او تلخ و ناگوار می گردد و مردم در جان و مال او طمع می کنند و ظلمه دست تسلط بر او می گشایند و صاحب آن مضطرب و بی ثبات و کسل و راحت دوست، «راحت طلب» می شود و به این جهت از جمیع سعادات باز می ماند و انواع فضایح و رسوائی را متحمل می شود و فحش و دشنام را بر خود می پسندد و نام نیک را بر باد می دهد.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «سزاوار نیست که مومن بخیل یا جبان باشد» و فرمودند «بار پروردگارا! پناه می گیرم به تو از بخل و پناه می گیرم به تو از جبن» و کیفیت معالجه آن، در بیان صفت خوف، که از لوازم صفت جبن ناشی از آن است، بیان می شود.
و ضد این دو جنس، صفت شجاعت است که عبارت است از اطاعت قوه غضبیه از برای قوه عاقله، یعنی نترسد از آنچه نباید ترسید و حذر کند از آنچه باید از آن احتراز کند و این صفت، اشرف صفات کمالیه و افضل ملکات نفسانیه است و کسی که این صفت را نداشته باشد حقیقتا از جمله زنان است و از مردی بی نشان.
از این جهت که خدای تعالی در وصف نیکان اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: «اشداء علی الکفار» یعنی: «سخت و شدیدند بر کفار».
و به این سبب امیر مومنان علیه السلام در وصف مومن فرمودند: «دل مومن از سنگ محکم تر است» و از حضرت اما جعفر صادق علیه السلام مروی است که «مومن از کوه محکم تر است، زیرا که سنگ از کوه می ریزد و از دین مومن هیچ فرو نمی ریزد».
و اما انواع صفات رذیله متعلقه به قوه غضبیه بسیار است.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اطمینان قلب و طریقه تحصیل آن
بدان که ضد این خوف، اطمینان قلب است در امور مذکوره، که مطلقا از امثال این امور مضطرب نگردد، و ترس و بیم در دل او راه نیابد و شکی نیست که این فضیلتی است مطلوب، و کمالی است به غایت مطلوب صاحب آن در نظرها محترم، و در نزد ارباب بصیرت مکرم، و کسی که از این صفت خالی است، و از چیزهائی که مذکور شد خائف و ترسان است، نام مرد بر آن نهادن ناگوار، و در نظر مردمان بی وقع و بی اعتبار، کودکی است جثه مردان دارد، و مردی است که طبیعت زنان دارد پس کسی که خود را از زمره مردان شمارد، باید تحصیل این صفت نماید، و قوت قلب را کسب کند، و چون شاخه ضعیف از هر بادی نلرزد مانند گیاه خشک هر نسیمی او را به اضطراب نیاورد، بلکه مانند کوه، پای بر جای بوده باشد و بداند که صاحبان قلوب قویه و نفس مطمئنه را در دلهای هیبتی و حشمتی است بلکه آنچه مشاهده می شود از اضطراب و تزلزل بعضی دیگر، در نزد شخص دیگر، به واسطه قوه نفس آن شخص است و غالب آن است که در مقام مخاصمه و منازعه، بلکه مباحثات علمیه، دل هر یک قویتر و نفس هر کدام مطمئن تر آن دیگری را مغلوب و مضمحل می سازد و طریقه تحصیل این صفت تامل کردن است در آنچه مذکور شد و اندک اندک خود را در مواضع خوف و بیم نگاهداشتن و در مخاوف و محل خطر صبر کردن تا به تدریج ملکه حاصل گردد و در دل قوتی و اطمینانی پیدا شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - قوت نفس و طریقه تحصیل آن
بدان که ضد این صفت، بزرگی نفس و محکمی دل است و علامت آن، آن است که آدمی تحمل کند آنچه را که بر او وارد می شود، و مانند گیاه ضعیف، با هر بادی متزلزل نگردد و چون موش و روباه با هر حرکت پائی به چپ و راست ندود، بلکه چون کوه پا بر جای که چون بادهای مخالف بر او وزد التفات نکند، و چون شیر قوی پنجه از حمله دلاوران رونگرداند
و در احادیث وارد است که: مومن، صاحب صلابت و مهابت و عزت است و همه اینها فرع بزرگی نفس و قوت دل است
و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام مروی است که «خدا به مومن سه خصلت کرامت فرموده است: عزت در دنیا و آخرت و ظفر در رستگاری دنیا و آخرت و مهابت در دل ظالمان و اهل معصیت» و کسی که صاحب این صفت شریف بوده باشد که فی الحقیقه سرآمد بیشتر صفات و افضل اکثر ملکات است خواری و عزت در نظر او یکسان، و تهیدستی و ثروت در نزد او همعنان، نه از دوستی ابنای روزگار شاد، و نه از دشمنی ایشان باک، نه از مدح ایشان خرم، و نه از مذمت آنان غمناک می گردد چنانکه حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که «اگر همه عالم، شمشیرها کشند و پشت به پشت یکدیگر داده رو به من آیند، سر موئی تفاوت در حال من هم نمی رسد» بلکه کسی را که این صفت عنایت شد در پیش او مرض و صحت، بلکه حیات و موت، بی تفاوت است، و از گردش روزگار و تقلب لیل و نهار مطلقا متأثر نمی گردد و از تبدل احوال، و تراکم أهوال اصلا متزلزل نمی شود.
و این ملکه فاضله، صفتی نیست که هر کسی به آن تواند رسید و چشمه ای نیست که هر بی سر و پائی از آن آب تواند نوشید سرا پرده ای نیست که هر شخصی گرد آن تواند گردید بلکه میدانی است که بجز یکه سواران معرکه مردانگی، در آن جولان نکنند و راهی است که بجز نامداران وادی شیر دلی قدم در آن ننهند.
سالها باید که تا صاحبدلی پیدا شود.
بو سعید اندر خراسان یا اویس اندر قرن
و طریق تحصیل این صفت، از آنچه در تحصیل صفت شجاعت، و دفع خوف مذموم گذشت معلوم می شود.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - وقار و طمأنینه
ضد صفت عجله، «وقار» است و آن عبارت است از اطمینان نفس و سکون آن در گفتار و کردار و حرکات و سکنات، هم پیش از آنکه شروع در یکی از آنها کند و هم بعد از آن، تا هر جزئی از آن کار را به موافق فکر و تدبیر به جا آورد
و تأمل نمودن پیش از شروع راه «توقف» گویند و تأمل بعد از آن را «تأنی» و «انائت» نامند.
پس وقار، شامل این هر دو است و آن نتیجه قوت نفس و پردلی است، و از شرایف صفات، و فضایل ملکات است بلکه از اخلاق حسنه، کم صفتی است که به شرافت این صفت رسد و به این جهت انبیاء و اصفیا و برگزیدگان خدا را به این صفت مدح می کنند.
و در مدح سرور پیغمبران می گویند «صاحب الوقار و صاحب السکینه».
و در اخبار وارد است که «مومن البته متصف به صفت وقار است و در نظر مردم هیچ صفتی آدمی را مانند این صفت، شریف و عزیز نمی کند» پس سزاوار مومن آن است که پیوسته شرافت و نیکی این صفت را در نظر داشته و خود را در اعمال و افعال و اقوال بر آن بدارد، تا عادت و ملکه او گردد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
معالجه عداوت و دشمنی
و معالجه این صفت خبیثه آن است که اول تأمل کند در این که دشمنی و عداوت، شجره ای است که به جز اندوه و الم در دنیا ثمری ندارد و صفتی است که غیر از غصه و غم اثری نمی بخشد ساغری است که به جز زهر جانگزا به کام صاحب خود نریزد و آتشی است که به غیر از دود کدورت از آن برنخیزد، زیرا که عدو مسکین همیشه با اندوه و غصه قرین، و پیوسته با رنج و محنت همنشین است و به سبب عداوت خاندانهای کهن بر باد، و دودمان قدیم از بیخ و بنیاد برافتاد و بسا دولتهای بی پایان که به سبب عداوت به نکبت مبدل، و بسا عزتها که بنیادش به تیشه عداوت سست و مختل گردیده.
بلکه آنچه از کتب و تواریخ و سیره ها و احوال مردمان، مکرر معلوم شده آن است که هیچ دولتی به سر نیامد مگر به واسطه عداوت و دشمنی.
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
و اکثر آن است که مطلقا از کینه و عداوت، ضرری به آنکه او را دشمن دارند نمی رسد و بعد از آن ملاحظه عاقبت آن را در آخرت بنماید که آدمی را به عذاب الیم می رساند و چون این امور را تأمل کرد، و متنبه گردید که عاقل همیشه خود را در حالتی باقی نمی دارد که مضرات آن به او عاید، و دشمن از آن منتفع گردد، پس سعی نماید که با آن شخصی که عداوت و کینه دارد رفتار دوستانه و گفتار مشفقانه به عمل آورد و با او به مهربانی و شکفتگی ملاقات کند و در قضای حوایج او سعی نماید و در مجامع و محافل، نیکیهای او را اظهار نماید بلکه نسبت به او زیاده از دیگران نیکی و احسان کند تا نفس را گوشمالی داده بینی شیطان را بر خاک مالد و پیوسته چنین رفتار کند تا آثار عداوت از دل او برطرف شود.
و ضد این صفت، «نصیحت» است، که عبارت است از خیرخواهی و نیک پسندی بر دیگران و آن نیز بر دو قسم است: باطنی و ظاهری.
اولی: عبارت از آن است که به دل، طالب خوبی و خیر مسلمین باشد
دومی: آن است که خیر و صلاح ایشان را به جا آورد
و شرافت این صفت بسیار، و فضیلت آن بی شمار است، همچنان که در بیان صفت حسد مذکور خواهد شد.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - شرافت شکسته نفسی
بدان که ضد این صفت عجب و خودنمائی، شکسته نفسی و خود را حقیر شمردن و ذلیل و پست دانستن است و این بهترین صفت از صفات کمالات است و فایده آن در دنیا و آخرت بی حد و حصر، و هر که به مرتبه بلندی یا رتبه ارجمندی رسید به وسیله این صفت رسید و هیچ کسی خود را ذلیل نشمرد مگر اینکه خدا عزیزش شمرد و احدی خود را نیفکند، مگر اینکه خدا او را برداشت و بلند کرد.
یکی قطره باران ز ابری چکید
خجل شد چو پهنای دریا بدید
که جائی که دریاست من کیستم
گر او هست حقا که من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید
صدف در کنارش به جان پرورید
سپهرش به جائی رسانید کار
که شد نامور لولو شاهوار
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
آری خدا در دلهای شکسته است و شکستگان را دوست دارد حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند که «با هر کسی دو ملک است، که اگر آن شخص خود را بزرگ شمرد و برداشت، می گویند: خداوندا او را ذلیل کن و اگر خود را وضیع و خوار شمرد، می گویند: خداوندا او را بردار» مروی است که «خدا به موسی بن عمران علیه السلام وحی فرستاد که ای موسی: هیچ می دانی که چرا تو را برگزیدم و اختیار کردم به سخن گفتن با خودم؟ عرض کرد به چه سبب بود؟ فرمود که من ظاهر و باطن همه بندگان خود را دیدم، هیچ یک را ندیدم که ذلت ایشان از برای من چون تو باشد، ای موسی به درستی که تو هر وقت نماز می کردی رخسار خود را بر خاک می گذاردی» در بعضی از روایات وارد شده که چون خداوندا عالم به کوهها وحی فرستاد که من کشتی نوح را بر کوهی خواهم گذاشت، همه کوهها گردن کشیدند و خود را بلند کردند مگر «کوه جودی»، که خود را حقیر شمرد و با خود گفت که با وجود این کوهها، بر من کجا قرار خواهد گرفت پس کشتی بر آن قرار گرفت» و از جمله فواید شکسته نفسی آن است که در نزد همه مردم بزرگ و محترم است و همه دلها او را دوست می دارند، به خلاف کسی که خود را بزرگ می شمارد، که البته از دلها دور و مردم از او در نفورند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - راه معالجه صفت حرص، و تحصیل قناعت
طریقه معالجه مرض حرص، تحصیل قناعت و ازاله مرض حرص است و تحصیل صفت قناعت، آن است که ابتدا تأمل کند در زحمت جمع مال، و تصدیع آن، و آفات دنیویه ای که از برای مال است، و حوادثی که در پی دارد.
شحنه این راه چو غارت گر است
مفلسی از محتشمی بهتر است
و ببیند که زیادتر از قدر ضرورت، دنیا را چه ثمر و چه فایده است؟ اگر از برای اولاد ذخیره می کنی، بدان که خدای تو و اولاد تو یکی است، آنکه روزی به تو داده به او نیز خواهد داد تو غم فرزند را می خوری که از نطفه تو حاصل شده چگونه آنکه او را آفریده غم او را نمی خورد؟ به عزت خودش قسم که او از تو مهربان تر، و قدرت او بیشتر و اگر فرزند تو کسی است که باید به تنگی بگذارند اگر عالم را از برای او ذخیره بگذاری از دست او بیرون می رود جان من احتیاج فرزند به مال، در وقت حیات اوست، تو که چاره عمر او را نتوانی کرد، و قدری زندگانی از برای او نتوانی نهاد، پس چرا در فکر روزی او زحمت می کشی؟
نگارنده کودک اندر شکم
نگارنده عمر و روزی است هم
خداوندگاری که عبدی خرید
بدارد فکیف آنکه عبد آفرید
ترا نیست آن تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار
ساعتی سر به زانوی تفکر نه، و به اطراف ولایات نظری کن و دور و نزدیک را سیری نما و ببین: کسانی که در عهد تو هستند چقدر کسانی هستند صاحب ثروت و جاه و حشمت و حال آنکه پدر ایشان از برای ایشان ذخیره ای نگذاشت و چه اشخاص یافت می شوند که به فقر و فاقه مبتلایند و حال آنکه اموال بسیار از پدر ایشان مانده بود بسی پدران، خانه از برای فرزندان در شهری ساختند و اولاد ایشان در ولایتی دیگر در خرابه مردند و بسا ده و مزرعه در کشوری از برای ایشان به جهت قرص نانی در کشوری دیگر جان دادند تو را از حوادث روزگار چه خبر، و از گردش افلاک چه اطلاع، چه می دانی که تا چند روز دیگر عالم چه وضع خواهد بود؟ و اگر از برای خود جمع مال می کنی، تو اول قدر عمر خود را معین کن و به اندازه آن جمع کن تو چه می دانی که نام تو در سال دیگر در دفتر مردگان ثبت خواهد بود یا در صحیفه زندگان؟ و چون قوت سال خود را داری کفایت کن و حساب خود را زیاده مکن علاوه بر اینها آنکه تأملی کن و ببین وقتی هست که سیر شوی و دیگر در صدد جمع مال نباشی؟ و هر چه اندوزی باز در فکر زیادتر می سوزی پس به یک مرتبه قانع شو و از همه زحمتها فارغ شو
آن شنیدستی که وقتی تاجری
در بیابانی بیفتاد از ستور
گفت چشم مرد دنیا دار را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
و چون در اینها تأمل نمودی، دیده بگشا و در احوال مردمان کن و ببین: در سیرت و طریقه اعاظم افراد بنی آدم، و اعزه مخلوقات عالم، از پیغمبران مرسل و اولیای کمل و محرمان حرم عزت، و باریافتگان حرم خلوت قرب رب العزه، که چگونه به قلیلی از دنیا اکتفا نمودند و به قناعت گذرانیدند، و زاید از قدر ضرورت را نگاه نداشتند.
و نگاه کن به شیوه مشرکین و کفار، از هنود و یهود و نصاری و اراذل افراد بشر، که چگونه در صدد جمع مال و تنعم و التذاذ و زیاد کردن مایه و املاک و ضیاع و عقارند و یقین می دانم که شک نخواهی کرد در اینکه اقتدا به اعزه خلایق، بهتر است از پیروی اراذل ایشان، بلکه هر که اندک شعوری داشته باشد می فهمد که کسی که حریص بر لذتهای دنیویه است و حرص بر اکل و شرب و جماع و وقاع دارد، از افق انسان خارج، و در خیل بهایم داخل است، زیرا که اینها از لوازم بهایم و چهارپایان است و هر چند کسی در اینها به مرتبه اعلی برسد، لذت او بیشتر از چهارپایان نخواهد بود و هیچ حریص شکم پرستی نیست مگر اینکه گاو و خر، از آن بیشتر می خورند و هیچ حریص بر جماعتی نیست مگر آنکه خروس از آن بیشتر جماع می کند و خود ظاهر است که از چنین صفتی چه اثری خواهد دید.
از خواب و خورش ثمر نیابی
کاین در همه گاو خر بیابی
و تأمل کن در عزت قناعت، و فراغ بال، و اطمینان خاطر قانع و چون در اینها تأمل نمودی در معالجه آن بکوش و طریقه آن، این است که در امر معیشت خود میانه روی و اقتصاد را پیشنهاد خود کنی و راه مخارج را به قدر امکان سد کنی و ملاحظه جزئی و کلی مخارج خود را بکنی و هر چه ضروری نیست و معیشت بدون آن ممکن است، از خود دور کنی، زیرا که با وجود کثرت مخارج، قناعت ممکن نیست پس اگر تنها و منفرد باشی، اکتفا کن به جامه سبکی و قناعت کن به هر غذائی که هم رسد و نان خورش را کم بخور و چون بخوری از یک نان خورش تجاوز مکن و همچنین در سایر چیزهائی که به آن احتیاج است و خود را بر این بدار تا عادت کنی و ملکه تو شود و اگر صاحب عیال باشی هر یک را بر این قدر بدارد و جزئی خرجی که می خواهی بکنی تأمل کن و ببین اگر زندگانی موقوف به آن نیست دست بردار و هرگاه کسی به این نوع رفتار کند و بنای امرخود را بر این گذارد و قناعت و اقتصاد را پیشه خود سازد، از برای گذران به زحمت نمی افتد، هر چند عیالمند باشد و محتاج به خلق نمی شود همچنان که ظاهر و بین، و اخبار در آن صریح است.
حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «محتاج نشد هر که میانه روی کرد» و فرمودند: «تدبیر کار، خود نصف معیشت است» و فرمود «هر که قناعت کند خدا او را بی نیاز می کند و هر که اسراف کند خدا او را فقیر می نماید» و شک نیست که هر که بنای قناعت گذارد از احتیاج به مردم خلاص می شود و از چاپلوسی و تملق ناکسان، فراغت می یابد و در نزد خالق و خلق، عزیز می گردد.
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را
قناعت کن ای نفس بر اندکی
که سلطان و درویش بینی یکی
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی
چرا ریزی از بهر برف آبروی
و از آن حضرت مروی است که «میانه روی و خاموشی به جا و راهنمائی نیکو، یک جزءاند از اجزای نبوت» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «میانه روی، امری است که خدا آن را دوست دارد و اسراف، چیزی است که خدا آن را دشمن دارد، حتی دور انداختن هسته خرما چون که آن هم به کار می آید و حتی ریختن زیادتی شربت آبی» و فرمود که «من ضامنم از برای کسی که میانه روی کند هرگز فقیر نشود» و بعد از آنکه امر معیشت او بالفعل درست شد، دیگر از برای بعد مضطرب و مشوش نباشد و اعتماد بر فضل و کرم خدا کند و بداند که روزی از برای او مقرر شده و به او خواهد رسید، اگر چه حرص نورزد و راهی از برای مداخل خود نداند.
ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقرراست
چگونه چنین نباشد و حال آنکه حق تعالی می فرماید: «و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها» یعنی «هیچ جانداری نیست مگر اینکه روزی او بر خداست» و نیز می فرماید «و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحسب» یعنی «هر که پرهیزکاری کند خد او را از هر غمی، راه نجات می بخشد و روزی او را می رساند از جائی که گمان نداشته باشد» و حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «که قرار داد خدایی آن است که روزی بنده مومن را نرساند مگر از جایی که گمان نداشته باشد».
و باید هر کسی در امر زندگانی و گذران خود نگاه به بالاتر از خود نکند بلکه نظر به پست تر از خود نماید و اطاعت شیطان را نکند، زیرا که آن لعین نظر هر کسی را در امر دنیا به بالاتر از خود می اندازد و به او می گوید که هان فلان و فلان را ببین چگونه تنعم می کنند؟ و چه طعامهای لذیذی می خورند؟ و چه لباسهای نیکو می پوشند؟ خود را از آنها پست تر مکن و در طلب دنیا، سستی منمای و در کار دین چشم آدمی را به پست تر از خود می گشاید و می گوید: چرا خود را زحمت می دهی و تعب می کشی و چنین از خدا می ترسی فلان و فلان از تو عالم ترند و این قدر نمی ترسند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - اهتمام در قضای حوائج مسلمین
ضد این صفت، اهتمام داشتن در قضاء حوائج مسلمین، و سعی در اعانت و برآوردن مهمات ایشان است و این، از صفات شریفه، و ثواب به جا آوردن آن بی حد و نهایت است.
طریقت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
ره نیک مردان آزاده گیر
چو استاده ای دست افتاده گیر
حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرموده که «هر که یک حاجت برادر خود را برآورد، چنان است که در همه عمر خود خدا را خدمت کرده است» و فرمود: «هر که راه رود به جهت حاجت برادر خود در یک ساعت از شب یا روز، خواه آن را برآورد یا نه، بهتر است از برای او از اعتکاف دو ماه» و از حضرت امام محمد باق علیه السلام مروی است که «هر که برود در پی آوردن حاجت برادر مسلم خود، خدای تعالی هفتاد و پنج هزار ملک را امر می فرماید که او را سایه بیندازند و هیچ قدمی برنمی دارد مگر این که خدا از برای او حسنه می نویسد و سیئه را محو می کند و درجه او را بلند می گرداند و چون از حاجت او فارغ شد ثواب حج و عمره از برای او ثبت می کند» و فرمود: «هر که برادر او حاجتی به نزد او بیاورد و او نتواند روا کند و دل او مشغول شود به اینکه اگر می توانست روا کند روا می کرد خدای تعالی به این جهت او را داخل بهشت می کند» و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که «هر که برآورد حاجتی از برادر مومن خود را، خدای تعالی در روز قیامت صد هزار حاجت او را برمی آورد، که یکی از آنها داخل کردن اوست به بهشت و یکی دیگر آن است که خویشان و برادران و آشنایان او را داخل بهشت می کند، اگر دشمن اهل بیت نباشند».
یکی خار پای یتیمی بکند
به خواب اندرش دید صدر خجند
همی گفت و در روضه ها می چمید
کزان خار بر من چه گلها دمید
و فرمود: «برآوردن حاجت برادر مومن، بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و سوار کردن هزار پیاده، که در راه خدا جهاد کنند» و فرمود که «برآوردن حاجت برادر مومنی محبوب تر است در نزد خدا از بیست حج، که صاحب آن در هر حجی صد هزار دینار در راه خدا انفاق کرده باشد» و فرمود: «هر که این خانه را یک طواف کند، شش هزار حسنه از برای او نوشته می شود و شش هزار سیئه از او محو می شود و شش هزار درجه بلند می شود و شش هزار حاجت او برآورده می شود و چون به نزدیک «ملتزم»، رسد هفت در بهشت بر او گشوده می شود راوی گوید عرض کردم که فدای تو شوم، این فضیلت همه در طواف است؟ فرمود بلی و خبر دهم تو را به بهتر از این، برآوردن حاجت مسلمانی افضل است از ده طواف» و فرمود: «هر مومنی که حاجتی به نزد برادر خود آورد، پس به درستی که این رحمتی است که خدا به سوی او رانده و از برای او سبب ساخته است پس اگر آن حاجت را برآورد، رحمت را قبول کرده است و اگر آن حاجت را رد کند، با وجود قدرت او بر قضای آن، از خود رد کرده است رحمتی را که خدا به سوی او فرستاده بود» و فرمود: «هر که راه رود در پی برآوردن حاجت برادر مومن خود، از برای خدا تا آن را برآورد، خدای تعالی ثواب حج و عمره مقبول، و روزه دو ماه از ماههای حرام، و اعتکاف دو ماه در مسجد الحرام به جهت او می نویسد و کسی که برود در پی روا کردن حاجت برادر خود و آن حاجت برآورده نشود، ثواب یک حج مقبول خدا به جهت او می نویسد» و حضرت موسی بن جعفر علیه السلام فرمود که «از برای خدا در روی زمین بندگانی است که سعی می کنند در حاجات مردم، ایشانند که در روز قیامت از هر خوف و ترسی ایمنند و هر که سروری در دل مومنی داخل کند، خدا در روز قیامت دل او را شاد می گرداند».
کسی نیک بیند به هر دو سرای
که نیکی رساند به خلق خدای
خدا را بر آن بنده بخشایش است
که خلق از وجودش در آسایش است
و اخبار بر این مضامین بسیار است، که شرح دادن همه آنها ممکن نیست و خود این مطلب چندان ظاهر است که احتیاج به بیان ندارد، زیرا همه مردمان، بندگان خداوند منان اند، و هر که با بنده کسی نیکی کند همانا با او کرده است بلکه بسا باشد که مولا از نیکی کردن به بنده او خشنودتر می شود از نیکی کردن به خود او پس کسی که رضای خدا را جوید، در کار گذاری بندگان او نهایت اهتمام را به جا می آورد.
غم جمله خور در هوای یکی
مراعات صد کن برای یکی
و هر که را حق اقتدار آن داد که کار مسلمانی را بسازد، باید به شکرانه آن، به «طی امر آن پردازد.
چو خود را قوی حال بینی و خوش
به شکرانه، بار ضعیفان بکش
و شکی نیست که برآوردن حاجات برادران دینی موجب سرور و خوشحالی ایشان می گردد و ثواب مسرور کردن برادر ایمانی نیز از حد و نهایت بیرون است شاد کردن دلی بهتر از آباد کردن کشوری است دلهای غمناک، خانه خداوند پاک است پس کسی که آن را به شادی مرمت کند خانه خدا را مرمت کرده است و هر کسی را نسبت بندگی خداست، و هر که بنده کسی را شاد کند، مولای او را شاد کرده است.
از حضرت امام همام جعفر بن محمد الصادق علیه السلام مروی است که «هر که سرور داخل دل مومنی کند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم را مسرور کرده است و هر که رسول را مسرور کند، خدا را مسرور کرده است و همچنین غمناک ساختن مومن» و نیز از آن سرور مروی است که «هر که فریاد رسی کند مومن مضطری را در وقت گرفتاری او، و او را از غم فرج دهد، و یاری کند او را به برآوردن حاجت او، خدای تعالی می نویسد از برای او هفتاد و دو رحمت خود را، که یکی را در دنیا به او می رساند و به آن معیشت او را به اصلاح می آورد و هفتاد و یک دیگر را ذخیره می کند از برای روز قیامت و هولهای آن روز» و از سلطان سریر ارتضا علی بن موسی الرضا علیه السلام مروی است که «هر که شاد کند مومنی را از غم و اندوه، شاد می کند خدای دل او را در روز قیامت» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «هر که شاد کند مومنی را، مرا شاد کرده است و هر که مرا شاد کند، خدا را شاد کرده است» و فرمود که «محبوب ترین اعمال در نزد خداوند متعال شاد کردن مومنان است» و از حضرت امام محمد باقرعلیه السلام مروی است که «در آن چیزهائی که خداوند با بنده خود موسی علیه السلام راز گفت این بود که فرمود مرا بندگانی است که بهشت خود را بر ایشان مباح فرموده ام، و ایشان را در بهشت صاحب اختیار خواهم ساخت موسی عرض کرد: پروردگارا ایشان چه طایفه اند؟ فرمود: کسی است که دل مومنی را شاد سازد سپس آن حضرت فرمود که «شخص مومنی در مملکت پادشاه جباری بود، آن جبار قصد او کرد، آن مومن فرار کرد به ولایت کفار، و به خانه مرد مشرکی فرود آمد و آن شخص مشرک وی را جای داد و با او مهربانی کرد و میهمانی او نمود و چون هنگام وفات آن شخص کافر رسید پروردگار عالم به او وحی فرستاد که قسم به عزت و جلال خودم که اگر در بهشت تو را راه می بود، ترا در آنجا ساکن می کردم، اما بهشت حرام است بر کسی که مشرک بمیرد، و لیکن ای آتش دوزخ او را بترسان و حرکت ده و لیکن اذیت مرسان و روزی از دو طرف روز به او خواهد رسید» و نیز آن حضرت فرمود که «چنان نپندارد کسی از شما که چون مومنی را شاد کرد فقط او را شاد کرده است، نه، بلکه والله ما را شاد کرده است بلکه والله پیغمبر خدا را شاد کرده است» و فرمود که «چون مومن از قبر خود بیرون آید با او «مثالی» بیرون خواهد آمد و به او خواهد گفت: بشارت باد تو را به کرامت و سرور از جانب خدا آن مومن خواهد گفت: خدا تو را به خیر بشارت دهد پس آن مثال همراه او خواهد رفت و او را بشارت خواهد داد و چون به امر هولناکی رسند گوید: این از تو نیست و چون به خوبی رسند گوید: این از تو است و از او جدا نخواهد شد تا او را به مقام حضور باری تعالی باز دارد پس چون امرالهی رسد که او را به بهشت برند، آن مثال خواهد گفت که بشارت باد تو را، که خدای امر فرموده تو را به بهشت برند آن مومن گوید خدا تو را رحمت کند، تو کیستی که با من همراهی کردی و مرا بشارت رسانیدی؟ گوید: من آن سروری هستم که در دنیا مرا داخل دلهای برادران خود می کردی خدای تعالی مرا خلق کرد که تو را بشارت رسانم و در تنهائی انیس تو باشم» و این قدر که از برای ادخال سرور بر برادران دینی فضیلت و ثواب وارد شده است همان قدر معصیت و عذاب در اندوهگین کردن آنهاست و کسی که شاد شود از غمناکی بندگان خدا، خبیث النفس و ناپاک طینت است و شکی نیست که این صفت، ناشی از خباثت نفس است و بسیاری از خبیث طبعان، به این صفت مبتلا هستند، و در پی آنند که اخبار موحشه را به مردم رسانند و چون خبری شنیدند که موجب غم و اندوه کسی است، آرام نمی گیرند تا آن خبر را به او رسانند.
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - صبر در حال رفاه و نعمت
بدان که همچنان که صبر در بلایا و مصیبت است، همچنین رفاهیت و نعمت نیز محتاج به صبر است.
و بیان این مطلب آنکه هر چه از برای بنده در دنیا حاصل می شود یا موافق خواهش و طبع او هست، یا نیست، بلکه کراهت از آن دارد و در حال فوز به سعادات، به صبر موقوف است زیرا در حالت رفاهیت و حصول آنچه موافق خواهش است مثل صحت و وسعت اموال و رسیدن به جاه و مال و کثرت قبیله و عیال، هرگاه صبر و خودداری نکند و خود را ضبط نتواند نمود از فرورفتن در آنها و مغرور شدن به آنها طاغی و یاغی می شود و سرکشی آغاز می نماید.
چنانچه خدای تعالی می فرماید: «کلا إن الإنسان لیطغی أن رآه استغنی» یعنی «انسان چون خود را مستغنی دید، طغیان می ورزد» و از این جهت است که یکی از بزرگان دین گفته: «مومن، بر بلا صبر می کند، اما صبر نمی کند بر حال عافیت مگر بنده صدیق» و از این جهت بود که چون دنیا وسعت به هم رسانید بر صحابه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و از تنگی معاش بیرون آمدند گفتند که خدا امتحان کرد ما را به رنج و محنت بر آن صبر کردیم و امتحان کرد به فتنه رفاهیت پس قدرت بر صبر آن نداریم» و از این راه خدای تعالی فرمود: «یا ایها الذین آمنوا لا تلهکم اموالکم و اولادکم عن ذکر الله» یعنی «ای کسانی که ایمان آورده اید مشغول نسازد شما را مالهای شما و فرزندان شما از یاد خدا» و فرمود: «ان من ازواجکم و اولادکم عدوا لکم» یعنی «به درستی که از زنان و فرزندان شما هستند که دشمنند با شما».
و معنی صبر بر متاع نیا در حال وسعت و رفاهیت آن است که به آنها مطمئن نشود، و خاطر جمع نگردد و بداند که آنها در نزد او به عنوان عاریه است و به زودی از او پس گرفته خواهد شد پس غرق تنعم و تلذذ نگردد و بر کسانی از مومنین که آنها را ندارند تکبر و تفاخر نکند و حقوق خدایی را از مال خود صرف نماید به مصارف آنها و حق الهی را از بدن خود بأعانت مخلوقین به جا آورد و از منصب و جاه خود به اعانت مظلومین أدا کند و همچنین در سایر نعمتهای إلهیه و سر در اینکه صبر در این حال، دشوارتر است از صبر بر بلا، آن است که این صبر با وجود قدرت و اختیار متحقق می شود و لیکن در بلا و مصیبت، اختیاری نیست و چاره ای بجز صبر ندارد.
و از این روست که گرسنگی و صبر بر گرسنگی در وقتی که طعام حاضر نباشد، آسان تر است از صبر نمودن با وجود حضور طعام.
و اما اموری که موافق خواهش و طبع نیست بر سه قسم است:
اول: اموری که به اختیار بنده و قدرت او است، مثل: طاعت و معصیت.
اما صبر بر طاعت و عبادت از آن راه دشوار است که طبع آدمی طالب قهر و غلبه و برتری است و بندگی و ذلت بر او مشکل است و با وجود این، بعضی را از جهت کسالت راغب نیست و بعضی دیگر را از راه بخل بر او گران است و بعضی به هر دو جهت.
پس هیچ عبادتی خالی از راه مشقتی نیست و از این جهت محتاج به صبر است و با وجود این، صحت عبادت توقف دارد بر حالاتی چند که به آن سبب صعوبت و گرانی او بیشتر می شود، زیرا پیش از عمل باید سعی نماید در خالص ساختن نیت خود از برای خدا و دور کردن آن از شوائب ریا در حال اشتغال به عمل و باید جهد بلیغ به جا آورد در اینکه از یاد خدا غافل نشود و حضور قلب را از دست ندهد و به وظایف و آداب آن اخلال ننماید.
و بعد از آن باید متوجه خود باشد که عجب به او راه نیابد و به جهت خودنمایی در مقام اظهار آن برنیاید و عمل خود را باطل نگرداند.
و اما صبر بر معصیت: از آن راه صعوبت دارد که جمیع آنها از چیزهایی است که نفس به آنها خواهش دارد و راغب به آنها است و از این جهت است که صبر نمودن از معصیتهای که آدمی به آنها معتاد شده و الفت گرفته مشکل تر است و الفت و عادت با خواهش نفس ضم شده در این وقت دو لشگر از لشگرهای شیطان پشت به یکدیگر می دهند و به این جهت غلبه بر ایشان مشکل می گردد.
و هر معصیتی که ارتکاب آن آسان تر است، صبر از آن، و ترک نمودن آن دشوارتر و به این جهت ترک معاصی زبان چون دروغ و غیبت و هرزه گویی بسیار مشکل است بلکه صبر از آن را، از همه معاصی شدیدتر شمرده اند و به این جهت تأکید تمام وارد شده که هر کسی باید سعی کند در حفظ زبان خود و هر سخنی که خواهد بگوید، ابتدا در آن تأمل بکند تا مشتمل بر معصیتی نباشد و چون در آن معصیتی بیند، زبان خود را از آن نگاهدارد و اگر زبان او به اطاعت او نباشد عزلت اختیار کند و از تکلم با مردمان کناره گیرد تا زبان او به اطاعت او درآید و چون معصیت دل به فکرهای فاسده و وساوس بیهوده باطله بسیار از زبان آسان تر است، زیرا آن احتیاج به دیگری ندارد و به این جهت ترک آن و صبر نمودن از آن در غایت اشکال است.
حتی اینکه بعضی گفته اند که «ترک آن مقدور نیست مگر از برای کسی که همه فکرهای آن یک فکر گردد و دل او را فکر خدا چنان فرو گیرد که دیگر به هیچ یادی نپردازد».
و بیشتر فکرهای آدمی یا در امری است که گذشته است و دسترسی به آن نیست، یا در امری است که آینده است و نمی داند چه خواهد شد و هر کدام که باشد فکر باطل و تضییع روزگار است، زیرا مایه تحصیل سعادت، و کمال دل است پس هرگاه لحظه ای دل، غافل شود از یاد خدا و فکر در معارف إلهیه، آدمی مغبون و محروم است.
دوم: در اموری که حصول آنها مقدور آدمی نیست و لیکن قدرت بر مکافات آن دارد، مثل اذیتی که از دیگری به او برسد و مکروهی از آن نسبت به او صادر شود، زیرا آن اذیت به اختیار خود به او نرسیده ولیکن قدرت بر مکافات و انتقام از اذیت رساننده دارد و صبر بر این، آن است که ترک مکافات کند و از انتقام او درگذرد و این از مراتب عالیه صبر است و از این جهت خدای تعالی به پیغمبر خود خطاب فرمود که «فاصبر کما صبر أولوا العزم من الرسل» یعنی «صبر کن همچنان که پیغمبران اولوالعزم صبر کردند» و فرمود «فاصبر علی ما یقولون» یعنی «صبر کن بر آنچه می گویند» و فرمود: «و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم و لئن صبرتم لهو خیر للصابرین» خلاصه معنی آنکه «اگر انتقام کشید و عقاب کنید، مثل آنچه به شما کرده اند به جا آورید و اگر صبر کنید و از انتقام بگذرید آن از برای اهل صبر بهتر است» و حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «تو صله به جا آور نسبت به کسی که از تو قطع کند و عطا کن به کسی که تو را محروم می سازد و عفو کن از کسی که تو را ظلم می کند» مروی است که «روزی حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم غنیمتی را میان اصحاب خود قسمت می فرمود، یکی از اعراب به مسلمین گفت که در این قسمت، خدا را ملاحظه نکرد و چون این سخن به سمع همایون سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم رسید گونه های مبارک او سرخ شد، پس فرمود: خدا رحمت کند برادرم موسی را که بیش از این اذیت به او رسانیدند و او صبر کرد».
سوم: در اموری که مطلقا اختیاری و قدرتی در آنها از برای بنده نیست مانند بلاها و مصایب دنیویه و حوادث دهریه و صبر بر آنها بسیار شدید و گران، و تحمل آنها صعوبت بی پایان دارد و کسی را مرتبه صبر بر آنها حاصل نمی شود مگر اینکه سرمایه صدیقین و مقربین با او باشد و رسیدن به آن، موقوف بر معرفت کامل و یقین تام است.
و از این جهت سید رسل صلی الله علیه و آله و سلم فرمود که «خداوندا سوال می کنم از تو یقینی را که بر من سهل و آسان کند جمیع مصیبتهای دنیویه را».
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل -اموری که طالب صبر باید مراعات نماید
هر که طالب تحصیل مرتبه صبر باشد باید مراعات چند امر نماید:
اول آنکه بسیار ملاحظه نماید اخبار و احادیثی را که در فضیلت ابتلای در دنیا رسیده است و بداند که به ازای هر مصیبتی، محو گناهی یا رفع درجه ای است و یقین داند که خیری نیست در کسی که به بلایی گرفتار نشود.
مردی به حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد که «مال من برطرف شده است، و بیماری به من رو آورده است حضرت فرمود: هیچ خیری نیست در بنده ای که مال او نرود، و جسم او بیمار نگردد به درستی که خدا چون بنده ای را دوست دارد او را مبتلا می سازد» و نیز آن حضرت فرمود که «گاه است خدا می خواهد بنده را به درجه ای رساند که با عمل هرگز به آن نمی رسد تا جسم او به بلایی مبتلا نشود، پس خدا او را مبتلا می گرداند تا به آن مرتبه برسد» و هم آن جناب فرمود که «هرگاه خدای تعالی به بنده ای اراده خیر داشته باشد و بخواهد او را صاف و پاک گرداند بلا را بر او فرو می ریزد، فرو ریختنی بسیار پس چون آن بنده خدا را بخواند ملائکه عرض نمایند که صدای آشنایی می شنویم و چون یا رب گوید خداوند عزیز فرماید: «لبیک و سعدیک» ای بنده من هیچ چیز از من نمی خواهی مگر اینکه یا آن را به تو می دهم یا از برای تو در نزد خود بهتر از آن ذخیره می سازم.
پس چون روز قیامت شود اهل عبادت را بیاورند و اعمال ایشان را به میزان بسنجند.
بعد از آن، اهل بلا را آورند و از برای ایشان میزان نصب نمایند و نامه اعمال ایشان را بگشایند بلکه ایشان را ثواب و مزد ریزند همچنان که در دنیا بر ایشان بلا ریخته می شد.
پس اهل نعمت و عافیت از دنیا آرزو کنند که کاش در دنیا بدنهای ایشان را خود با مقراض پاره پاره می کردند تا ثواب ایشان مثل ثواب اهل بلا می بود» و از این حدیث مستفاد می شود که بلا و مصیبت، آدمی را در مرتبه عبودیت، صاف و پاک می گرداند و خدای تعالی به جهت تکمیل ایشان، آنها را مبتلا می سازد و غرض از خرابی ایشان، آباد کردن است.
کرد ویران خانه بهر گنج زر
ساختش زان گنج زر معمورتر
پوست را بشکافد و پیکان کشد
پوستی نو بعد از آتش بر دمد
قلعه ویران کرد و ازکافر ستد
بعد از آن ساختش صد برج و سد
گندمی را زیرخاک انداختند
پس ز خاکش خوشه ها برساختند
از حضرت نبوی صلی الله علیه و آله و سلم مروی است که «چون مردی را ببیند که هر چه می خواهد خدا به او می دهد و او مشغول معصیت خدا است بدانید که او «مستدرج» است و خدا او را واگذارده است بعد از آن این آیه را خواند که «فلما نسوا ما ذکروا به فتحنا علیهم ابواب کل شییء حتی اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغته» یعنی «چون فراموش کردند و ترک نمودند آنچه را به آن مأمور بودند، درهای خیرات را بر ایشان گشودیم که تا چون شاد و فرحناک گشتند به آنچه به ایشان داده شده بود، ناگاه بی خبر ایشان را گرفتیم».
مروی است که «یکی از پیغمبران به پروردگار شکایت کرد که خداوندا بنده مومن، طاعت تو را می کند و از معصیت تو اجتناب می کند دنیا را بر او تنگ می کنی و او را در معرض بلاها درمی آوری و بنده کافری تو را اطاعت نمی کند و بر معاصی تو جرأت می نماید بلا را از او دفع می کنی و دنیا را بر او وسیع می گردانی وحی الهی رسید که بلا از من است و بندگان از من و همه به تسبیح و حمد من مشغول اند و بنده مومن، گاه است گناهانی دارد پس دنیا را از او می گیرم و بلا را بر او می گمارم تا کفاره گناهان او شود، تا چون روزی به ملاقات من فایز گردد هیچ گناهی نداشته باشد و جزای حسنات او را به وی دهم و گاه است کافری حسنات چند دارد پس روزی او را وسیع می گردانم و بلا را از او دفع می کنم که در دنیا به جزای اعمال حسنه خود برسد و در روز قیامت جزای اعمال سیئه را به او دهند» حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم گفت که «خدای تعالی به جبرئیل فرمود: چیست جزای کسی که من نور چشم را از او بگیرم و او را به کوری مبتلا گردانم؟ عرض کرد که «سبحانک لاعلم لنا الا ما علمتنا» یعنی ما نمی دانیم چیزی را مگر آنچه تو تعلیم نمایی» خدای تعالی فرمود: جزای او این است که در خانه کرامت من مخلد باشد و نظر به جمال من نماید».
دوم: از اموری که باعث آسانی صبر می شود آن است که ملاحظه کند احادیثی را که در فضیلت صبر و حسن عاقبت آن در دنیا و آخرت وارد شده، چنانکه شمه ای از آن گذشت.
و بداند که آنچه به واسطه صبر به او می رسد بسیار بیشتر است از آنچه به سبب بلا از او فوت شده و چیزی که زیاده از چند روزی با او نمی بود از دست او رفته و عوض آن چیزی به او داده شده که أبد الآباد باقی خواهد بود.
سوم آنکه متذکر شود که زمان مصیبت و بلا اندک، و وقت آن کوتاه است و عن قریب از آن مستخلص شده به خانه راحت و استراحت می رود و حالی از حالات دنیا را بقایی نه و آدمی را حیاتی معلوم نیست و تا چشم برهم زده زمان محنت سرآمده و وقت رحلت رسیده و مصائب فراموش گشته است.
غم و شادمانی به سر می رود
به مرگ این دو از سر به در می رود
غم از گردش روزگاران مدار
که بی ما بسی بگذرد روزگار
چهارم آنکه تأمل کند که بی صبری و جزع چه فایده می بخشد، زیرا هر چه که مقدر است می شود و جزع و فزع و داد و فریاد سودی نمی دهد بلکه جزع، ثواب آدمی را ضایع، و وقار او را ساقط می گرداند و شک نیست که هر که در مصیبتی جزع کند و بعد از چندی جزع و بی تابی را ترک نماید اجر او ضایع نگردد.
منقول است که «پسر یکی از اعاظم، وفات کرد، شخصی به تعزیه داری وی آمد و گفت: سزاوار عاقل آن است که امروز چنان کند که جاهل بعد از پنج روز دیگر خواهد کرد یعنی امروز ترک بی تابی را کند» حضرت امیرالمومنین علیه السلام فرمود که «اگر صبر کنی، آنچه مقدر الهی است خواهد شد و تو ثواب خوای داشت و اگر جزع نمایی مقدر الهی باز خواهد شد و از برای تو و زر و وبال خواهد بود».
پنجم آنکه هر معصیتی که به او رسید بداند هر روزی که می گذرد اندکی از آن گذشته است و تا نگاه می کند همه آن رفته است و او غافل است.
ششم آنکه ملاحظه احوال کسانی را کند که به بلای عظیم تر از بلای او گرفتار شدند و مصیبت شدیدتر به ایشان روی داد پس شکر الهی را به جای آورد.
هفتم آنکه بداند مصیبت و ابتلای او دلیل فضل و سعادت اوست و رنج و محنت او علامت قرب و عزت او.
هر که درین بزم مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند
هشتم آنکه بداند آدمی به واسطه ریاضت و مصائب و زحمت بلایا از برای تکمیل و استقامت حاصل می شود و از جهت او اطمینان و سکون هم می رسد و دل او قوی می گردد.
نهم آنکه متذکر این گردد که به تجربه رسیده است و از اخبار و آثار ثابت شده که بعد از هر غمی شادی، و در عقب هر محنتی راحتی است و هر رنجی را گنجی در پی، و هر خاری را گلی همراه است.
در نومیدی بسی امید است
پایان شب سیه سفید است
دهم آنکه به یاد آورد که این محنت از پروردگار خالق او است که دوست ترین هر چیز نسبت به او، و بجز خیر و صلاح او را نمی خواهد و عقل بنده را ادراک عواقب امور قاصر است.
هر نیک و بدی که در شمار است
چون در نگری صلاح کار است
یازدهم آنکه بداند بنده مقبل آن است که آنچه مولا نسبت به او به جا آورد راضی و خوشنود باشد و از شرایط محبت آن است که هر چه محبوب بر او پسندد از آن دلشاد گردد و به رضای دوست خود تن دردهد و اگر شمشیر بر او کشد گره بر جبین نیفکند و گوید:
گر تیغ بارد در کوی آن ماه
گردن نهادیم الحکم لله
و زمانی گوید:
در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیم
رأی آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
بلی:
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که سلطان گفت
دوازدهم آنکه تتبع نماید در احوال مقربان و باریافتگان درگاه ربوبیت، از أنبیا و أولیا و زمره سعدا و ابتلای ایشان و صبر و توانایی آنها را ملاحظه کند که بسیار ملاحظه آنها باعث رغبت به صبر، و استعداد نفس از برای آن می شود.
بلی: دوستان خدا ضربت بلا را چون شربت عطا به جان خریدند، و بار الم و محنت را کشیدند، هزار جام مصیبت، و قدح محنت نوشیدند، و هرگز ذره ای نخروشیدند.
از یکی از بزرگان پرسیدند که «هرگز در دنیا لذتی یافته ای؟ گفت: بلی روزی در مسجد جامع شام بودم و چنان بیماری و فقر به من روی آورده بود که شرح آن نمی توانم کرد عاقبت به مرض اسهال مبتلا شدم و از تعفن من احدی پیرامون من نمی گشت، تا روزی خادم مسجد آمد و سرپایی به من زد و از بسیاری شپش و عفونت من نتوانست مرا بردارد، ریسمانی به پای من بست و کشان کشان به بیرون مسجد آورد مرا بینداخت و رفت در آن وقت چنان لذتی در خود یافتم که ما فوق آن متصور نیست».