عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۲۱
هر سینه که سیم‌بر ندارد‌
شخصی باشد که سر ندارد
وان کس که ز دام عشق دور است‌
مرغی باشد که پر ندارد
او را چه خبر بود ز عالم‌
کز باخبران خبر ندارد؟
او صید شود به تیر غمزه‌
کز عشق سر سپر ندارد
آن را که دلیر نیست در راه‌
خود پنداری جگر ندارد
در راه فکنده است دری‌
جز او که فکند برندارد
آن کس که نگشت گرد آن در‌
بس بی‌گهر است و فر ندارد
وقت سحر است هین بخسبید‌
زیرا شب ما سحر ندارد
نجم‌الدین رازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در بحر عمیق غوطه خواهم خوردن
یا غرقه شدن یا گهری آوردن
کار تو مخاطره است خواهم کردن
یا سرخ کنم روی ز تو یا گردن.