عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره‏
۲۹ - النوبة الاولی‏
قوله تعالى: یا أَیُّهَا النَّاسُ اى مردمان کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ میخورید از هر چه در زمین حَلالًا طَیِّباً آنچه حلال پاک است و خورنده را گشاده، وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و بر پى گامهاى دیو مایستید إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ که دیو شما را دشمنى است آشکارا.
إِنَّما یَأْمُرُکُمْ شما را مى‏فرماید بِالسُّوءِ ببدى وَ الْفَحْشاءِ و گزاف کارى وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ و آنچه ور اللَّه آن گوئید که مى‏ندانید.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ و چون ایشان را گویند اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ بر پى آن ایستید که اللَّه فرو فرستاد، قالُوا گویند بَلْ نَتَّبِعُ نه که بر پى آن ایستیم ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا که پدران خود را ور آن یافتیم، أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ باش، و اگر پدران ایشان لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً نه چیزى در مى‏یافتند وَ لا یَهْتَدُونَ و نه راست مى‏شناختند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا و سان ایشان که کافر شدند کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ راست چون سان آن کس است که مى‏پشاید ِما لا یَسْمَعُ بجانورى که نمى‏شنود إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً مگر آوازى و بانگى صُمٌّ از شنیدن حق کران‏اند، بُکْمٌ از پاسخ کردن حق گنگان‏اند، عُمْیٌ از دیدن حق نابینایان اند، فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ هیچ نشان براستى در نمى‏یاوند.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند کُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناکُمْ میخورید از پاکها که شما را روزى دادیم وَ اشْکُرُوا لِلَّهِ و آزادى از خذاى کنید و روزى دهنده وى را دانید إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ اگر وى را میپرستید
إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ وى ببست و حرام کرد بر شما الْمَیْتَةَ مردار وَ الدَّمَ و خون وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ و گوشت خوک، وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ و آنچه بر کشتن آن معبودى جز از خداى نام بردند فَمَنِ اضْطُرَّ هر که در نایافت بیچاره ماند غَیْرَ باغٍ نه ستمکار وَ لا عادٍ و نه افزونى جوى فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ بروى بزه نیست از آن خوردن، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ که خذاى آمرزگارست و بخشاینده.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ایشان که پنهان میدارند ما أَنْزَلَ اللَّهُ آنچه خداى فرو فرستاده مِنَ الْکِتابِ از نامه و پیغام وَ یَشْتَرُونَ بِهِ و بآن پنهان کردن میخرند ثَمَناً قَلِیلًا بهایى اندک، أُولئِکَ ایشانند ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ که نمى‏خورند در شکمهاى خویش إِلَّا النَّارَ جز از آتش، وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ‏ و سخن نگوید خذاى با ایشان یَوْمَ الْقِیامَةِ روز رستاخیز وَ لا یُزَکِّیهِمْ و ایشان را نستاید وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و ایشانراست عذابى دردنماى درد افزاى.
أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ ایشان آنند که راست راهى فروختند و گم راهى خریدند، وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ و عذاب خریدند و سزاوارى آمرزش فروختند، فَما أَصْبَرَهُمْ چه چیز ایشان را شکیبا کرد عَلَى النَّارِ بر کارى که پاداش آن کار آتش است‏
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ آن پاداش بآنست که خداى نَزَّلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ نامه که فرو فرستاد بداد فرستاد و راستى، وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِی الْکِتابِ و ایشان که مختلف گشتند در آن کتاب لَفِی شِقاقٍ بَعِیدٍ در ستیزى‏اند و در خلافى از حق دور.
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ مى و قمار، وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ و سنگها و تیرها، رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ زشتى و ناراستى از کار دیو است، فَاجْتَنِبُوهُ بپرهیزید از آن، لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (۹۰) تا پیروز مانید.
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ میخواهد دیو أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ که در میان شما افکند الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ دشمنى و زشتى فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ در آشامیدن مى و باختن قمار، وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ و شما را باز دارد از یاد خدا و از نماز، فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (۹۱) از آن باز ایستید و گرد آن مگردید.
وَ أَطِیعُوا اللَّهَ و خداى را فرمان برید وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و رسول را فرمان برید وَ احْذَرُوا و پرهیزید فَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ ار پس برگردید از پذیرفتن، فَاعْلَمُوا بدانید: أَنَّما عَلى‏ رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِینُ (۹۲) که آنچه بر فرستاده ما است رسانیدن آشکار است.
لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا نیست بر ایشان که بگرویدند، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، جُناحٌ تنگیى و بزه‏اى، فِیما طَعِمُوا در آنچه چشیده بودند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا چون از کفر بپرهیزیدند و بگرویدند وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ و نیکیها کردند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا پس بپرهیزیدند و او را براست داشتند، ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا پس از محارم و مناهى پرهیزیدند و بترک آن نیکویى بگفتند، وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۹۳) و خداى دوست دارد نیکوکاران را.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند! لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ هر آینه بخواهد آزمود اللَّه شما را بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الصَّیْدِ بچیزى از صید، تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ که بآن رسد دستهاى شما، وَ رِماحُکُمْ و نیزه‏هاى شما، لِیَعْلَمَ اللَّهُ تا به بیند اللَّه مَنْ یَخافُهُ بِالْغَیْبِ که آن کیست که از وى نادیده وى را خواهد ترسید؟ فَمَنِ اعْتَدى‏ هر کس که از اندازه درگذارد. بَعْدَ ذلِکَ پس آنکه نهى شد، فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ (۹۴) او را عذابى است درد نماى.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند لا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ صید را مکشید، وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ و شما محرمان باشید، وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْکُمْ و هر که صید کشد از شما، مُتَعَمِّداً بقصد، فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ پاداش او آنست که همتاى آنکه کشت بکشد، یَحْکُمُ بِهِ حکم کند در آن ذَوا عَدْلٍ دو مرد پارسا که شایسته فتوى باشند، مِنْکُمْ از اهل ملت شما، هَدْیاً بالِغَ الْکَعْبَةِ قربانى که بکعبه رسد، أَوْ کَفَّارَةٌ طَعامُ مَساکِینَ یا آن جانور را قیمت کنند و بر سعر آن طعام دهند به درویشان، أَوْ عَدْلُ ذلِکَ صِیاماً یا برابر آن روزه دارد، لِیَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ تا بچشد گرانى پاداش کار خویش، عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ درگذاشت خداى از آنچه پیش ازین بود، وَ مَنْ عادَ و هر که با صید گردد در حرم یا در احرام، فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ خداى کین ستاند ازو، وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ (۹۵) و خداى سختگیر است وا کین ستانى.
أُحِلَّ لَکُمْ حلال کرده آمد و گشاده شما را صَیْدُ الْبَحْرِ صید دریا وَ طَعامُهُ و طعام آن، مَتاعاً لَکُمْ تا شما را زاد بود و برخوردارى، وَ لِلسَّیَّارَةِ و راه گذریان را، وَ حُرِّمَ عَلَیْکُمْ و حرام کرده آمد بر شما و بسته صَیْدُ الْبَرِّ صید خشک زمین ما دُمْتُمْ حُرُماً تا آن گه که محرم باشید، وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۹۶)، و پرهیزید از آن خداى که شما را انگیخته با او خواهند برد.
جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ خداى کعبه ساخت الْبَیْتَ الْحَرامَ آن خانه با آرم با شکوه قِیاماً لِلنَّاسِ امن مردمان را و پایندگى ایشان را در دین خویش، وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ و ماه حرام، وَ الْهَدْیَ و قربان که بمنا برند، وَ الْقَلائِدَ و قلائد که در گردن ایشان کنند، ذلِکَ لِتَعْلَمُوا این آن راست تا بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ که خداى میداند هر چه در آسمانست و در زمین، وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ (۹۷) و خداى بهمه چیز داناست.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۱۴ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ الایة این علمها از آن است که اللَّه بآن متفرّد است، که این چیزهایى است نابودنى، و اللَّه میداند که اگر آن بودى چون بودى. و درین آیت جواب قومى است که از وى چیزهایى از معجزات درخواستند.
قومى گفتند: «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَةُ»؟! قومى گفتند: «ائْتُوا بِآبائِنا». جواب داد ایشان را که: وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَیْهِمُ الْمَلائِکَةَ فرأوهم عیانا وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتى‏ فشهدوا لک بالصّدق و النبوّة. همانست که در سورة الرعد گفت: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى‏، و این آن بود که کافران مکّه از مصطفى (ص) درخواستند که اگر پیغامبرى کوه صفا از جاى خویش روان گردان، تا زمین مکّه بر ما فراخ گردد، و زمین را بریده گردان تا چشمها بیرون دهد، و ما کشت زار کنیم، و پدران ما زنده گردان تا بر صدق تو گواهى دهند. رب العالمین گفت: اگر من حکم کنم که قرآن بر کوه خوانند و روان گردد، یا بر زمین خوانند و چشمها پدید آید، یا بر مردگان خوانند تا زنده شوند، و سخن گویند، بهیچ حال ایشان ایمان نخواهند آورد، که ایشان در علم من همیشه کافران بودند، و در ازل حکم شقاوت بر ایشان رفته. این همچنانست که نوح را گفت: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ.
وَ حَشَرْنا عَلَیْهِمْ اى: جمعنا علیهم کُلَّ شَیْ‏ءٍ قُبُلًا یکسر قاف بر قراءت مدنى و شامى یعنى معاینة و مواجهة، برابر، رویاروى، و منه‏ حین سأله ابو ذر أ کان آدم نبیا؟ فقال: «نعم کان نبیا کلّمه اللَّه عز و جل».
«قبلا» اى عیانا و مواجهة. باقى بضمّتین خوانند. «قبلا» یعنى قبیل قبیل جوک جوک. قبل جمع قبیل است، و قبائل جمع قبیله. عرب ایشان را که از یک نژاد باشند قبیله گویند.
ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ یعنى: الا ان یهدیهم اللَّه، وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ این جهل قدر است. ایشان نمیدانند که هدى و ضلالت بمن است.
هم چنان که آنجا گفت: «وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى‏ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِینَ» اى: من الجاهلین بالقدر.
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا اى اعداء، و هم فراعنة الانبیاء. هر پیغامبرى را فرعونى بود بروزگار وى، چون نمرود بروزگار ابراهیم، ولید مصعب بروزگار موسى، دیگرى بروزگار عیسى، بو جهل و امثال وى بروزگار محمد (ص).
رب العزّة ایشان را بر سر پیغامبران مسلط کرده، تا ثواب و درجات پیغامبران بیفزاید بآن رنجها که میکشیدند، و بلاها که ازیشان مى‏دیدند. و هیچ کس را آن رنج نبود که رسول عربى را بود صلى اللَّه علیه و سلم، میگوید: «ما اوذى نبى مثل ما اوذیت قطّ»، و دشمنان وى از آن شیاطین الانس ولید مغیره بود و اسود بن عبد المطلب و اسود بن عبد یغوث و الحارث بن قیس بن عدى و العاص بن وائل و ابو جهل بن هشام و العاص بن عمرو بن هشام و زمعة بن الاسود و النضر بن الحارث و الاسود بن عبد الاسود و عتبه و شیبه ابنا ربیعه و عقبة بن ابى معیط و الولید بن عتبه و ابىّ و امیّه ابنا خلف و نبیّه و منبّه ابنا الحجاج و عتبة بن عبد العزى و معتب بن عبد العزى. میگوید: یا محمّد! کما ابتلیناک بهؤلاء القوم، کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا. همانست که در فرقان گفت: وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ. آن گه بیان کرد که اعدا که‏اند: «شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ» شیاطین منصوب است بر بدل، و روا باشد که مفعول ثانى بود، اى: جعلنا شیاطین الانس و الجن اعداء للانبیاء.
و در معنى این آیت علماء تفسیر مختلف‏اند. عکرمه و ضحاک و سدى و کلبى گفتند: شیاطین در جن‏اند نه در انس، و شیاطین الانس یعنى التی مع الانس، و شیاطین الجنّ اى التی مع الجن، و این آنست که ابلیس لشکر خویش که فرزندان وى‏اند دو گروه کرد: گروهى به انس فرستاد و گروهى بجن، و هر دو گروه دشمنان رسول خدا (ص) و دشمنان دوستان اوأند، و آن گه هر زمان بر یکدیگر رسند، شیطان که بر انس مسلط کرده با آن شیطان گوید که بر جنّ مسلّط کرده که: من صاحب خود را بیراه کردم بفلان کار و فلان معصیت که بر وى آراستم، تو نیز همچنین کن، و شیطان الجن با شیطان الانس همین سخن گوید بابتدا چون بر وى رسد. اینست که اللَّه گفت: یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً. قومى دیگر گفتند که: در انس شیاطین‏اند چنان که در جن، و معنى شیطان متمرد است ازین شوخ ناپاک، بر معصیت دلیر، و بر خدا عاصى. چون شیطان الجن از اغواء مؤمن درماند، و عاجز گردد، دست در شیطان الانس زند، و فرا سر مؤمن کند، تا او را در فتنه افکند، چنان که رسول خدا (ص) گفت فرا بو ذر که «یا با ذر! هل تعوذ باللّه من شر شیاطین الجن و الانس»؟ قال: قلت یا رسول اللَّه! و هل للانس من شیاطین؟ قال: «نعم، هم شرّ من شیاطین الجن»، و قال مالک بن دینار: ان شیطان الانس اشدّ علىّ من شیطان الجن، و ذلک انى اذا تعوذت باللّه ذهب عنّى شیطان الجن، و شیطان الانس یجی‏ء فیجرّنى الى المعاصى عیانا.
یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً زخرف القول باطله الذى زیّن و وشى بالکذب، و المعنى انهم یزیّنون لهم الاعمال القبیحة، فیغرّونهم غرورا.
وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ اى یمنع الشیطان عن الوسوسة للجن و الانس، و اللَّه یمتحن عباده بما یعلم انه الأبلغ فى الحکمة، و الاجزل فى الثواب، و الاصلح للعباد. «فَذَرْهُمْ» یعنى خلّ عنهم، «وَ ما یَفْتَرُونَ» من التکذیب. قیل: نسختها آیة السیف.
وَ لِتَصْغى‏ إِلَیْهِ اى: اراد اللَّه لتصغى الى التکذیب و الافتراء، «أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ» اللَّه خواست که دلهاى ناگرویدگان بآن تکذیب و افترا گراید، «وَ لِیَرْضَوْهُ» و تا آن افترا از خویشتن بپسندند، «وَ لِیَقْتَرِفُوا،» اى لیکتسبوا ما هم مکتسبون. و گفته‏اند: «وَ لِتَصْغى‏» معطوف است بر آیت پیش، تقدیره: یوحى بعضهم الى بعض لیغرّوهم و لتصغى الیه، و برین معنى لام ناصبه است نه لام امر بر معنى تهدید چنان که قومى گفتند. یقال: صغوت الیه صغوا و صغوّا، و صغیت أصغى بالیاء ایضا، و أصغى یصغى اصغاء. و أصله المیل الى الشی‏ء لغرض من الاغراض. و معنى الاقتراف الاکتساب، یقال: خرج یقترف اهله، اى: یکتسب، و قارف فلان هذا الامر، اذا وقعه و عمله، و قرفتنى بما ادّعیت علىّ، اى: رمیتنى بالریبة، و قرف القرحة، اذا قشر منها، و اقترف کذبا، اى اختلقه.
قوله: أَ فَغَیْرَ اللَّهِ أَبْتَغِی حَکَماً اینجا قول مضمر است، یعنى: قل لأهل مکّة: أ فغیر اللَّه ابتغى حکما قاضیا بینى و بینکم؟ معنى آنست که: اهل مکّه را گوى: هیچ کس را روا باشد که از حکم اللَّه برگردد، و آن را نپسندد، و بدان رضا ندهد؟ یا هیچ کس دانید که حکم وى برابر حکم اللَّه آید، تا با حکم وى گردیم در آنچه میان من و شما است؟ کلبى گفت: یعنى اطلب ربا اعبد، چنان که جاى دیگر گفت: أَ غَیْرَ اللَّهِ أَبْغِی رَبًّا؟! جاى دیگر گفت: «أَ فَغَیْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ»؟! مقاتل گفت: ا فغیر اللَّه ابتغى حکما فى نزول العذاب؟! وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتابَ اى القرآن مفصّلا مبیّنا فیه امره و نهیه.
وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ و ایشان که تورات و انجیل دادیم ایشان را «یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ»
شامى و حفص منزّل بتشدید خوانند، من التنزیل. باقى بتخفیف خوانند، من الانزال، و هر دو یکسانند. یقال: نزّلته و انزلته. میگوید: اهل کتاب از جهودان و ترسایان میدانند که: این قرآن منزل است از نزدیک خداوند تو. آن گه گفت: فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ «امتراء» تردّد است در رأى و در سخن، یعنى: لا تکونن من الشّاکّین انهم یعلمون ذلک. عطا گفت: «وَ الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ» سران و مهتران اصحاب رسول خدااند: ابو بکر و عمر و عثمان و على و ابو عبیده و سعید بن زید و عبیدة بن الحارث و طفیل بن الحارث و مسطح بن اثاثه و وهب الغامدى و ابو سلمة بن عبد الاسد و الارقم بن ابى الارقم و عمار بن یاسر و سعد بن ابى وقاص و طلحه و الزبیر و عبد الرحمن بن عوف و سالم مولى ابى حذیفه و ابو حذیفة بن عتبة بن ربیعه و ابن مظعون و معمر بن الحارث الجمحى و حبش بن حذافه و اخوه و بلال و صهیب بن سنان رضى اللَّه عنهم.
وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ این قراءت کوفى و یعقوب است. باقى «کلمات ربک» خوانند بجمع، و معنى هر دو یکسانست. میگوید: تمام شد و راست آمد قول خداوند تو که: پیغامبران را و مؤمنان را بر عموم نصرت دهم، چنان که گفت: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِینَ آمَنُوا، و محمّد را على الخصوص نصرت دهم روز بدر، و دشمنان وى را هلاک کنم. این وعده که داده بود راست کرد، و آنچه گفته بود تمام شد و بسر برد، و آن وعید که دشمن را داده بود، و حکم تعذیب که برایشان کرد عدل بود، اینست که گفت: «صِدْقاً وَ عَدْلًا» یعنى: صدقا فیما وعد، و عدلا فیما اوعد و حکم، لا تبدیل لقوله فى نصر محمّد لأن قوله حق. و قیل: «لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ» اى لا مغیّر لحکمه، و لا خلف لموعده. «وَ هُوَ السَّمِیعُ» لتضرع اولیائه، و لقول اعدائه، «الْعَلِیمُ» بما قلوب الفریقین.
روى عن النبى (ص) انه قال: «سبق القضاء و جفّ القلم بالسعادة لمن آمن و اتقى، و الشقاوة لمن کفر و عصى. و کان قتادة یقول: هو کتاب اللَّه لا یزید فیه المقرون و لا ینقصون.
وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ گفته‏اند که: این در شأن دانشمندان جهودان است، و بیشتر ساکنان آن زمین در آن وقت ایشان بودند، و ایشان دو قوم بودند. بیشتر ایشان بودند که بر پى هواء خود بر پنداشتى میرفتند، و ظنى مى‏بردند، و دروغها برمى‏ساختند، و قومى در کار رسول خدا یقین بودند، و صدق وى میشناختند، اما بمعاندى برخاسته بودند. اینست که اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ. اگر کسى گوید ایشان که بر ظن بودند، و یقین نمى‏دانستند، تعذیب ایشان بر ظن روا باشد یا نه؟ جواب آنست که: رب العزة بر ظن تعذیب میکند، که میگوید جل جلاله: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ. وجه حجّت آنست که: ایشان را بر ظنّ تعذیب از آن کرد که در طلب بصیرت از موضع خویش تقصیر کردند، و بر پى هواء خود رفتند، و التماس بصیرت و طلب حقیقت و یقین بگذاشتند، و بر ظنّ و جهل اقتصار کردند، لا جرم مستوجب عذاب گشتند.
ابن عباس گفت: «وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» در شأن مشرکان عرب آمد که با رسول خدا و مؤمنان جدال درگرفتند در خوردن مردار، و گفتند: تأکلون ما قتلتم و لا تأکلون ما قتل ربکم! اللَّه گفت: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ یعنى فى تحلیل المیتة، وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ یکذبون فى تحلیل ما حرم اللَّه. میگوید: ایشان بر پى ظن میروند در تحلیل مردار، که مى‏پندارند که این مردار حلال است، و نه چنانست که ایشان میگویند، که ایشان دروغ میگویند، و حرام کرده خدا هرگز حلال نبود.
إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ زجاج گفت: موضع «من» رفع است بابتداء، و لفظ آن لفظ استفهام است، یعنى: هو أعلم اىّ النّاس یضل عن سبیله، کقوله: لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصى‏ لِما لَبِثُوا، و بقول بصریان موضع «من» نصب است بر نزع خافض، تا اوّل و آخر مقابل یکدیگر بود، یعنى: هو أعلم بالضال عن سبیله و هو أعلم بالمهتدین. قراءت نصیر از کسایى «یضلّ» بضم یاء است، اى: هو أعلم بالمضل عن سبیله.
فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ این در جواب قومى است از عرب که چیزهایى از جانوران مى‏حرام کردند خوردن آن از بحیره و سائبه و وصیله و حامى.
رب العالمین میگوید: بخورید اگر مؤمنان‏اید، آنچه اللَّه حلال کرده است، و در کشتن آن نام خدا یاد کردند. آن گه تاکید را گفت: وَ ما لَکُمْ أَلَّا تَأْکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ چه عذر آرید که نخورید آنچه اللَّه حلال کرد و بر کشتن آن اللَّه یاد کردند؟ و اللَّه خود تفصیل محرمات داد، و آن مفصل در سورة البقرة گفت، و در صدر سورة مائدة، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ الایة. آن گه گفت: إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ اى: من اکل المیتة عند المخمصة و المجاعة من غیر بغى و لا عدوان او تجانف لاثم، و قد مضى شرحه فى المائدة. نافع و حفص از عاصم «فصّل» بفتح فا و «حرّم» بفتح حا خوانند. ابن کثیر و ابو عمرو و ابن عامر بضمّ فا و ضمّ حا خوانند. ابو بکر از عاصم و حمزه و کسایى فصّل بفتح فا خوانند و حرّم بضمّ حا. «إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ» یعنى دعتکم الضرورة الى اکله مما لا یحلّ عند الاختیار.
وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ عاصم و حمزه و کسایى بضم «یا» خوانند، و معنى آنست که: فراوانى از مردمان یعنى کفار مکّه بیراه میکنند بهواها و بایستهاى خویش. باقى «لیضلّون» بفتح «یا» خوانند یعنى بى‏راه میشوند بهواها و بایستهاى خویش، نه بر بصیرتى و بر علمى که ایشان را در آن است. إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ این اعتدا ایدر آنست که آنجا گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ. میگوید: خداوند تو است که دانا است باندازه درگذارندگان.
نجم‌الدین رازی : باب پنجم
فصل هشتم
قال‌الله تعالی: «یا ایهاالذین امنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم» الایه.
و قال النبی صلی‌الله علیه و سلم: «ان اطیب ما یأکل الرجل من کسب یده.»
بدانک حرفت و صنعت نتیجه علم و قدرت و شناخت روح است که تا این شایت دروی بقوت بوده است اکنون بواسطه استعمال آلات و ادوات جسمانی بکار فرمایی عقل که وزیر روح است و نایب او از قوت بفعل میآید و از غیب بشهادت میپیوندد.
عاقل صاحب بصیرت بدین دریچه بصانعی و صنع تواند نگریست تا همچنان که ذات روح خویش را بدین صفات موصوف شناخت و دانست که روح او حی بود که اگر حی نبودی فعل ازو صادر نشدی و دانست که عالم است که اگر عالم نبودی این صنعتهای لطیف مناسب ازو در وجود نیامدی و دانست که مرید است که بی‌ارادت فعل از فاعل در وجود نیاید خاصه در زمانی دون زمانی تخصیص زمان در ایجاد فعل از فاعل اختیار و ارادت اثبات کند نه چنانک فلسفی سرگشته گوید که «صانع عالم را در ایجاد فعل ارادت و اختیار نیست» کفری بدین صریحی و جهلی بدین غایت و دلیری و گستاخیی بدین عظیمی «علیهم لعاین‌الله و علی محبیهم و مستبعیهم الی یوم‌الدین» و دانست که روح سمیع و بصیر و متکلم است و اگر نه این صفات در قالب پدید نیامدی. و دانست که قادرست که بی‌قدرت فعل محال بود و دانست که باقی است که بقای قالب نتیجه بقای روح است.
و چون این هشت صفت ذاتی روح شناخت واثر این صفات در قالب خویش مشاهده کرد و از نتیجه این صفات قالب خودرا متحرک و متصرف دید تا چندین حرفت‌های لطیف و صنعتهای ظریف از وی در وجود میاید و روح را هر روز علمی میافزاید بداند که روح را مکملی باید وجود او بدو نیست و او نبود پس ببود و او را موجدی باید که او را از عدم بوجود آورد و آن موجد حضرت خداوندی است جل وعلا.
و او – سبحانه و تعالی – باید که بدین هشت صفت که صفات کمال است موصوف باشدتاایجاد موجودات تواند کرد و باید که ذات او بخود قایم بود و الا باحتیاج و تسلسل انجامد. و این صفات باید که بذات او قایم بود و ازلی و ابدی باشد و الا از قبیل اعراض بود و ذات محل حوادث گردد و تباهی لازم آید و این روا نبود.
پس فاعل و قادر و صانع مطلقا حضرت خداوندی را شناسد و روح را بنیابت و خلافت حق در عالم صغری که قالب میخوانند بر کار کرده حق داند و افاعیل حق از دو نوع داند: یکی بواسطه شخص انسانی که خلیفه حق است و یکی بی‌واسطه. آنچ بواسطه است هم دو قسم است: یکی در عالم صغری دوم در عالم کبری آنچ در عالم صغری است و آن قالب انسان است بواسطه روح است و آلات و ادوات نفسانی روح چون نفس نامیه و نفس حیوانی و قوای بشری و اما آنچ در عالم کبری است که جهاین میخوانند بواسطه روح است و آلات و ادوات نفسانی چانک گفتیم. و جسمانی چون حواس پنجگانه و جوارح و اعضا. این حرفتها و صنعتها که ظاهر میشود از آدمی نتیجه آن افاعیل است و اما آنچ بی‌واسطه شخص انسانی است از افاعیل حق آن است که نتیجه آن در آفاق و انفس ظاهر میشود. اما در آفاق آسمانی بدین بلندی آراسته بدان کواکب درخشان که «وزیناها للناظرین» و از عکس آن کواکب در خاک تیره چندین گلها ولاله‌ها وآبهای روشن وانواع اشجار و ازهار و اثمار و نبات و حیوان و عناصر مفرد و مرکب و معادن و غیر آن که «ان فی خلق السموات والارض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی‌البحر...» الایه. و اما در انفس از یک قطره آب شخصی بدین ظریفی باسمع و بصر و کلام و جوارح و اعضای بدین لطیفی پدید آورده که «انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج بنتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا».
چون صاحب دولت صاحب بصیرت بنور ارائت حق که «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم» آیات حق را که نتیجه افاعیل اوست در آینه نفس خویش مشاهده کند و این قالب که جهان کوچک است و نبود پس ببود ساخته و پرداخته حق شناسد و روح را بخلافت در وی بر کار کرده حق داند و بیند که چون تصرف روح از وی منقطع میشود این قالب بر جای قایم نمی‌ماند میافتد و خراب میشود یقین شناسد که در عالم بزرگ که جهان است صانعی فاعلی میباید که بر کار بود تا از نتیجه افاعیل او چندین احوال و آثار مختلف پدید میآید و صنعتهای بدین لطیفی آشکارا میشود که اگر متصرفی قادر کامل حکیم در وی بر کار نبودی چنین قایم نبودی و نماندی و هر وقت که تصرف قدرت قادر از ان منقطع شود در حال فرو افتد و خراب گردد و از وی اثر نماند. درین مقام حقیقت «من عرف نفسه فقد عرف ربه» روی نماید و سر «و فی انفسکم افلا تبصرون» کشف افتد.
پس محقق گشت که چون محترفه و اهل صنایع را دیده بصیرت گشاده شود بدریچه صنع و صانعی خویش بیرون نگرند جمال صنع و صانعی بر نظر ایشان تجلی کند چنانک آن بزرگ گفت «ما نظرت فی شیء الا و رأیت الله فیه» ودیده بصیرت ایشان آنگاه گشاده شود که دیده هوای نفس از مطالعه مزخرفات دنیاوی و مستلذات نفسانی وشهوات حیوانی بربندند و بحقیقت بداند که جهان بر مثال خانقاهی است و حضرت خداوندی در وی بمثابت شیخ و خادم آن خواجه علیه‌الصلوه ازینجا فرمود «سیدالقوم خادمهم» و باقی خلایق بر دو نوع‌اند: یا خدمتکاران یا مخدومان. چنانک در خانقاه ازین دونوع بیرون نباشد یا عمله خانقاه باشند که شیخ هر یک را بخدمتی نصب کرده باشد و عهده آن در گردن او کرده یا جمعی طالبان مجد باشند که از غلبات شوق محبت و دردطلب پروای هیچ کار و هیچ کس ندارند و روی از خلق وهوای نفس بگردانیده باشند و سوی دیوار ریاضت و مجاهدت آورده.
ما پشت سوی جهان شادی کردیم
زین پس رخ زرد ما و دیوار غمش
و این هر دو طایفه را شیخ بخادم سپرده
تا هریک را در مقام خویش
برکار میدارد و مدد و معاونت مینماید. و دلالت و ارشاد میفرماید. تاآنها که عمله‌اند خدمت طلبه میکنند و طلبه بفراغت و جمعیت بطاعت و عبودیت مشغول میباشند. که اگر در خانقاه جمله طلبه بودندی هریک را خدمت خویش بایستی کرد همه مشغول ماندندی و از طلب فرو افتادندی زیراک طلب کار فارغان است. چنانک حق تعالی خواجه را علیه‌الصلوه والسلم فرمود «فاذا فرغت فآنصب».
در عشق تو برخاسته‌ام از همه کار
کین کار کسی نیست که کاری دارد
پس در خانقاه دنیا خلق دو طایفه‌اند: یکی مخدومان که روی بعالم آخرت و خدمت حق آورده‌اند حق تعالی که شیخ این خانقاه است دنیا را با هر که دروست خدمت ایشان فرموده است که «یا دنیای اخدمی من خدمنی و استخدمی من خدمک‌» و دیگر طایفه دنیا طلبانند که بمثابت عمله‌اند هر یک را درین خانقاه بخدمتی نصب کرده‌اند از پادشاهان تا بازاریان هر که هستند مگر آن طایفه که بعبودیت خاص مشغول‌اند و خلاصه آفرینش‌اند که «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون». معنی این آیت چنان بود که از جن وانس هر که بر کاری و در کاری‌اند جمله از برای آنند تا آن مخلصان که از محبت دنیا و هوای نفس وتصرف شیطان خلاص یافته‌اند بفراغت بعبودیت حق و پرورش دین مشغول باشند که و ما امروا الا لیعبدوالله مخلصین له الدین». پس چنانک در خانقاه عمله بکار طلبه مشغول باشند و آن را وسیلت تقرب بحق سازند حق تعالی از آنچ بدان خواص میرساند از الطاف خداوندی نصیبی بعمله که خدمتکارانند میرساند.
وقتی این ضعیف در خراسان جمعی درویشان را بخلوت نشانده بود و درویشی را بخدمت ایشان نصب کرده در بعضی مکاشفات چنان میدید که از حضرت خداوندی امداد لطف بهر یک از خلوتیان میرسید و از هر خلوتیی نصیبی خاص بدان خادم میرسید که خدمت ایشان میکرد.
همچنین اهل دنیا که عمله خانقاه جهانند اگر دران حرفت و صنعت خویش هریک نیت چنان کند که این شغل از برای بندگان خدای میکنم که بدین حرفت محتاج باشند تا قضای حاجت مسلمانی براید و مطیعی بفراغت بحق مشغول شود که اگر هر کسی بمایحتاج خویش از حرفتها و صنعتها مشغول شد از کار دین و دنیا بازماندی دنیا خراب گشتی و کس را فراغت طاعت و جمعیت مخلصانه نماندی.
حضرت خداوندی از کمال حکمت و غایت قدرت هر شخصی را بخدمتی و حرفتی نصب کرده است که پنجاه سال و صد سال بدان خدمت و حرفت مشغول باشند که زهره ندارند که یک روز کاری دیگر کنند. و چون اهل هر حرفت و صنعت که درین خانقاه بدان خدمت قیام مینماید آنچ کند بر وفق فرمان شیخ کند که حضرت جلت است و بدلالت و هدایت و ارشاد خادم که محمد رسول‌الله است صلی‌الله علیه و سلم و شفقت و امانت و دیانت بجای آرد ودر کل احوال بر جاده شریعت ثابت‌قدم باشد و کسب خویش را از مال حرام و مال با شبهت محفوظ دارد چنانک زیادت نستاند و کم ندهد. و با کسی که مال او حرام باشد معامله نکند مگر که نداند و هرگز در حرفت و صنعت خویش کار معیوب و روی کشیده نکند وانصاف نگاه دارد و چون کسی را یابد که در ان حرفت نداند و بهای آن متاع نشناسد بر وی اسب ندواند و بقیمت افزون بدو نفروشد الا بهمان که بشناسنده فروشد. و از غل و غش نیک احتراز کند که خواجه علیه‌السلام روزی در بازار میرفت قدری گندم دید ریخته و میفروختند. دست مبارک در میان گندم برآورد دستش تر ببود. گفت: این چیست؟ صاحب گندم گفت یا رسول‌الله بارانش رسیده است خواجه علیه‌الصلوه فرمود: چرا آنچ‌تر بود بر روی نکردی تا همه کس بدیدی آنگه فرمود که «من غشنا فلیس منا» یعنی هر که با امتان من خیانت اندیشید و کار مغشوش کند از امت من نیست.
و در آن کوشد که از دسترنج و کسب او نصیبی بعزیزی و راحتی بدرویشی رسد. در روایت میآید که داود علیه‌السلام با حق تعالی مناجات کرد گفت: خداوندا میخواهم که همنشین خویش را در بهشت ببینم. حق تعالی فرمود فردا از شهر بیرون رو اول کسی که ترا پیش آید او بود. چون داود علیه‌السلام بیرون رفت شخصی را دید که پشتواری هیزم در پشت میامد. بر وی سلام کرد و از احوال پرسید که معامله تو با حضرت خداوندی چه چیز است که بدان وسیلت مرتبه مرافقت و مجالست انبیا یافته‌ای در بهشت؟ گفت من هر روز ازین پشتواری هیزم بدست خویش جمع کنم و بر پشت بشهر آرم و بیک درم بفروشم. مادری دارم ودودانگ در وجه نفقه اونهم و دودانگ در وجه نفقه عیال و دودانگ بر درویشان و محتاجان صرف کنم. داود علیه‌السلام گفت برو که حق است ترا که رفیق انبیا باشی. پس داود علیه‌السلام گفت بیا بنزدیک من می‌باش تامن هر روز یک درم بتو میدهم و تو چنانک در بهشت رفیق من خواهی بود اینجا هم رفیق من باشی.
آن درویش گفت من این مرتبه که در بهشت رفیق تو خواهم بود بکسب دست و رنجبری و بارکشی یافته‌ام چون دست ازان بدارم این مرتبه نماند. من هم برین منوال بار میکشم و خدمت خدای و بندگان خدای میکنم تا اجل در رسد مرا درین یابد.
و حق تعالی بندگان خویش را بلطف خداوندی هم برین مرتبه دلالت میکند و این وظیفه در پیش مینهد که «یا ایهاالذین آمنوا انفقوا من طیبات ما کسبتم». میفرماید نفقه کنید از مال حلال که شما کسب کرده‌اید. و اینجا نفقه بمعنی صدقه است یعنی از آنچ کسب میکنید هم نفقه خویش میکنید و هم بدرویشان صدقه میدهید. و تاکید این معنی جایی دیگر میفرماید «فکلوا منها و اطعموا البائس الفقیر» و خواجه علیه‌السلام کسب را حلال‌ترین مالها نهاده چنانک فرمود «ان اطیب ما یأکل الرجل من کسب یده».
چون محترفه که عمله خانقاه جهانند بدین شرایط که نمودیم قیام نمایند حضرت خداوندی از هر ثواب و درجه ومقام که بخاصگان و مقربان و محبوبان خویش دهد از انبیا و اولیا علیهم‌السلام نصیبی از آن بدین جماعت دهد که خدمتکاران و محبان ایشان بوده‌اند و فردا ایشان را با آن بزرگان حشر کنند. چنانک میفرماید «فاولئک مع الذین انعم‌الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء والصالحین و حسن اولئک رفیقا».
اما هر چند که ازین جماعت طوایف مختلف که درین باب بر هشت صنف نهادیم و در هشت فصل شرح سلوک واحوال ایشان دادیم خواهند که از ذوق مشارب مردان و مقامات مقربان با نصیبه‌تر باشند در اوراد طاعات و ظایف ذکر و بیداری شب و تجرد باطن از محبت دنیا و تقلیل طعام و کسر نفس و ترک شهوات و مراقبه دل و ترک رعونات میافزایند و بدانچ از تزکیت نفس و تصفیه دل و تحلیه روح در فصول آن بیان کرده‌ایم قیام مینمایند بقدر وسع و یقین دانند که هر چند رنج بیش برد ثمره بیش یابد.
برنج اندرست ای خردمند گنج
نیابد کسی گنج نابرده رنج
و اگر از اتفاقات حسنه آن اقبال دست دهد که بخدمت شیخی از مشایخ طریقت که سلوک این راه بعنایت حق یافته است و طبیب حاذق وقت گشته مشرف گردد و معالجت دینی بنظر و استصواب او کند تا بر شهپر همت او و پناه دولت او بادیه خونخوار نفس اماره قطع کند که در هر منزل و مرحله صدهزار هزار صادق و صدیق چون بی‌دلیل رفتند جان نازنین بباد دادند و جمال کعبه مقصود در نیافتند و چنین مشایخ که طبیبان حاذق‌اند و دلیلی و رهبری راشایند اگرچه در هر قرن و عصر عزیز الوجود و عدیم‌النظیر بوده‌اند اما درین روزگار بیکبارگی کبریت احمر و عنقای مغرب گشته‌اند. و عجب‌تر آنک اگر نبادری آن کبریت احمر یافته شود در آن موضع از خاک تیره نامتلفت ترست و آن عنقای مغرب از غراب غربت محروم‌تر از غایت بی‌نظری اهل روزگار و استغراق خلق بدنیا و بیخبری از مرگ و کار آخرت و حساب وصراط و ثواب و عقاب و مرجع و معاد «یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون» در نظر نابینا کحل اغبر چه قیمت آرد و جال خرشد چه قدر دارد. و مع هذا از غیرتی که حق را بر خاصگان خویش است تتق عزت بواسطه مدعیان کذاب که درین عصر خود را چون کابلی ناک ده بطبیبی حاذق فرا مینمایند بر روی خواص خویش فرو گذاشته است ومدعی را قبه غیرت صاحب معنی گردانیده تا از نظر نامحرمان این حدیث محفوظ مانند که «اولیائی تحت قبایی لا یعرفهم غیری».
خلیلی مالی لااری غیر شاعر
فکم منهم الدعوی و منی القصاید
اجل فاعلما ان الیوف کثیره
ولکن سیف الدوله الیوم واحد
مدعی بسیار داری اندرین صنعت ولیک
زیرکان دانند سیر از سوسن و خار از سمن
بی‌جمال یوسف و بی‌عشق یعقوب از گزاف
تو تیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن
ولیکن هر صاحب سعادت را که بمیل عنایت از مکحله هدایت کحل درد طلب در دیده جان کشند باد عاطفت را از مهب رأفت بحاجبی بفرستند تا پرده غیرت از درخرگاه عزت براندازد و جمال کمال آن طبیب حاذق دین و دلیل و رهبر عالم یقین بر نظر او عرضه کنند و اگر طالب صادق در مشرق بود و طبیب حاذق در مغرب که یا طالب را بسر مطلوب رساند یا مطلوب را بدر طالب آرد.
گر دولت درد دین ترا دست دهد
یا باد ارادت و طلب بر تو جهد
یا موی کشان ترا بر شیخ برد
یا او بدواسبه روی سوی تو نهد
«اللهم اجعلنا من عبادک الصالحین و خواصک المقربین الهادین المهدیین و انزلنا حظیره قدسک مع اهل انسک من الانبیاء و المرسلین و اختم لنا ولامه محمد علیه الصلوه السلام بخاتمه الفائزین» و صلی الله علی محمد و آله اجمعین آمین رب‌العالمین.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۴۰ - باب سوم
گروهی گمان کرده اند که مال دنیا همه حرام است یا بیشتر حرام و سه قسم شده اند: آن قوم که احتیاط و ورع بر ایشان غالب بوده است. گفته اند هیچ چیز نخورید، مگر گیاه که در دشت باشد و گوشت ماهی و صید و مثل این. و گروهی که بطالت و شهوت بر ایشان غالب بوده است. گفته اند فرق نباید کرد آن همه می بباید خورد. و گروهی که به اعتدال نزدیکتر بودند، گفتند آن همه نباید خورد الا به مقدار ضرورت و این هر سه خطاست قطعا، بلکه درست آن است که حلالی روشن و حرامی روشن و شبهتی در میانه می باشد تا به قیامت، چنان که رسول (ص) گفته است، «آن کس که می پندارد که از مال دنیا حرام بیشتر است غلط می کند که حرام بسیار است لیکن بیشتر نیست». و فرق است میان بسیار و بیشتر، چنان که بیمار و مسافر لشکری بسیارند، ولیکن بیشتر ایشان نه اند. و ظالمان بسیارند، ولیکن مظلومان بیشترند و وجه این غلط در کتاب احیا به شرح و برهان گفته ایم.
و اصل آن است که بدانی که خلق را نفرموده اند که چیزی خورند که در علم خدای تعالی حلال باشد که در طاقت کس نیاید، بلکه فرموده اند که آن خورند که پندارند حلال است و حرامی آن پیدا نبود و این همیشه آسان به دست آید. و دلیل بر این آن است که رسول (ص) از مطهره مشرکی طهارت کرده است و عمر از سبوی زنی ترسا طهارت کرده است و اگر به شبهه بودندی نخوردندی و پلید خوردن حلال نبود. و غالب آن بود که دست ایشان پلید بود که خمر خورده باشند و مردار خورده ولیکن چون پلیدی ندانستی به پاکی گرفتند.
و صحابه در هر شهری که رسیدندی، طعام خریدندی و معاملت کردندی، با آن که در روزگار ایشان دزد و ربوا دهنده و خمر فروش همه بودند و دست از مال دنیا بنداشتند و همه را نیز برابر ندانستند و به قدر ضرورت قناعت نکردند، پس باید که بدانی که مردمان در حق تو شش قسم اند:
قسم اول
کسی که مجهول بود که از وی نه صلاح دانی و نه فساد، چنان که در شهر غریب شوی، روا بود که از هرکه خواهی نان خری و معاملت کنی که هرچه در دست وی است ظاهر آن است که ملک وی است و این دلیل کفایت است. جز به معاملتی که دلیل حرامی کند باطل نشود، اما اگر کسی در این توقف کند و طلب کسی کند که صلاح وی داند، آن از جمله ورع باشد، ولیکن واجب نبود.
قسم دوم
آن که وی را به صلاح دانی و از مال وی خوردن روا بود و توقف کردن از ورع نبود، بلکه از وسوسه بود. و اگر آن کس به سبب توقف کردن تو رنجور شود، آن رنجانیدن معصیت بود و گمان بد بردن به اهل صلاح خود معصیتی باشد.
قسم سوم
آن که او را ظالم دانی، چون عمال سلطانیان و یا دانی که جمله مال وی یا بیشتر، حرام است. از مال وی حذر واجب بود، مگر آن که دانی که از جایی حلال است کهاینجا از حال وی علامتی ظاهر پدید آید بر آن که دست غصب است.
قسم چهارم
آن که دانی که بیشتر مال وی حرام است، ولیکن از حرام خالی نیست قطعا. بدانکه مردی دهقان بود، ولیکن عملی از آن سلطان دارد نیز و یا بازرگانی بود و با سلطان معاملت کند نیز. مال وی حلال بود و روا بود که بر بیشتر فراگیرد، ولیکن حذر کردن از ورع مهم است.
وکیل عبدالله ابن المبارک از بصره به وی نبشت که با کسانی معاملت کرده می آید که ایشان با سلطانیان معاملت می کنند. گفت، «اگر جز با سلطانیان معاملت ندارند با ایشان معاملت مکنید و اگر با دیگران نیز معاملت می کنند روا باشد با ایشان معاملت کردن.»
قسم پنجم
آن که ظالم وی نشناسی و از مال وی خبر نداری. اما اگر با وی علامت ظلم بینی، چون کلاه و قبا و صورت لشکریان، این نیز علامتی ظاهر است از معاملت ایشان باید حذر کردن تا آنگه که بدانی که آن مال که به تو می دهد از کجا می آرد.
قسم ششم
کسی که با وی علامت ظلم نبینی، ولیکن علامت فسق بینی، چنان که جامه دیبا پوشد یا ساخت زر دارد. و دانی که شراب خورد و در زنان نامحرم نگرد، درست آن است که از مال وی حذر کردن واجب نیاید که این، مال را حرام نگرداند. بیش از این نباشد که گوید که چون این حلال دارد، باشد نیز که از حرام حذر نکند، و بدین حکم نتوان کرد به حرامی مال وی که هیچ کس از معصیت معصوم نیست و بسیار کس بود که از مظالم حذر کند هر چند از معصیت حذر نکند.
این قاعده در فرق میان حلال و حرام نگاه باید داشت چون این نگاه داشت، اگر حرامی خورده آید که وی نداند، بدان ماخوذ نبود، همچنان که نماز به آنجا که نجاست است روا نبود، ولیکن اگر نجاستی باشد که وی نداند بدان ماخوذ نبود تا اگر پس آن بداند، بر یک قول قضای نماز واجب نشود که رسول (ص) در میان نماز نعلین بیرون کرد و نماز از سرآغاز نکرد و گفت، «جبرئیل مرا خبر داد که آلوده است.»
بدان که هرکجا که گفتیم که ورع از آن مهم است اگرچه واجب نیست شاید که سوال کند از کجاست، به شرط آن که از آن رنجی حاصل نیاید. اگر آن کس از سوا وی بخواهد رنجید، سوال حرام بود که ورع احتیاط است و رنجانیدن حرام، بلکه باید که تلطف کند و بهانه آرد و نخورد و اگر نتواند بخورد تا آن کس رنجور نشود. و اگر از کسی دیگر بپرسی که ممکن باشد که بشنود، حرام بود که این تجسس بود و غیبت و گمان بد و این همه حرام است. برای احتیاط مباح حلال نشود. رسول (ص) مهمان شدی و نپرسیدی، الا جایی که سبب شبهت ظاهر بودی. و در ابتدا که در مدینه شد، آنچه ببردندی بپرسیدی که هدیه است یا صدقه، برای آن که جای شک بود و از آن هیچ کس رنجور نشدی. و بدان که اگر در بازاری مال سلطانی طرح کنند یا گوسپند غارتی افتد و بداند که بیشتر مال در آن بازار حرام است، باید که نخرد تا آنگاه که سوال کند و بپرسد که از کجاست و اگر بیشتر حرام نباشد روا بود، ولیکن سوال از ورع مهم باشد.