عبارات مورد جستجو در ۶ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : قطعات (گزیدهٔ ناقص)
شمارهٔ ۱۱ - آتش در قبلهٔ آزر زدیم
گردن و گوش غزل و مدح را
بی‌حد پیرایه و زیور زدیم
بی‌مر با بخت درآویختیم
با فلک سفله بسی سر زدیم
سود ندیدیم ز نوک قلم
دست بدین قبضهٔ خنجر زدیم
خیره فرو ماند فلک ز آن که ما
بر بت و بتخانه و بتگر زدیم
از قبل بچهٔ آزر به تیغ
آتش در قبلهٔ آزر زدیم
وز پی این آهو چشمان باغ
با همه شیران جهان بر زدیم
اسدی توسی : گرشاسپ‌نامه
صفت بت معلق در هوا
هـــم از ره دگـــر شـــهــری آمـــد بـــه پــیــش
درو نـــغـــز بـــتــخـــانــه ز انــدازه بــیــش
یــکــی بـــتـــکـــده در مـــیـــان ســـاخـــتـــه
ســر گـــنــبــدش بــر مــه افــروخــتـته
هــــمـــه بــــوم و دیـــوار او ســــاده ســـنــگ
تــهــی پــاک از آرایــش و بــوی و رنـــگ
بـــتـــی ســـاخـــتـــه مـــاه پـــیـــکر دروی
بــرهــنــه نــه زرّ و نــه زیــور بــروی
مـــیـــان هـــوا ایـــســـتــاده بـــلـــنــد
نــه زیــرش ســتـــون و نــه زافــزار بــنــد
بـــســـی پـــیـــکـــر مـــردم ومـــرغ و بـــاز
ز گــردش مــیــان هـــوا پــرّ بــاز
گــــروهـــی شـــمـــن گـــرد او انـــجـــمـــن
ســیــه شــان تـــن و دل ســـیــه تــر ز تــن
گـــرفـــتـــه هـــمـــه لــکــهــن و بــســتــه روی
کـــه و مـــه زنـــخ ســـاده کـــرده ز مــوی
چــنــان بــُد مــر آن بـــی رهـــان را گــمـــان
کـــه هـــســـت او خــدای آمــده ز آســمــان
فــرشــتــســت گــردش بـــپـــر هــر کــه هـــســت
بــفــرمــانــش اســتــاده ایـــزد پــرســت
کـــســـی را کـــه بـــودی بـــه چـــیـــزی هـــوا
چـــو زو خـــواســـتـــی کــردی ایـــزد روا
از آهـــن بـــُد آن بـــت مـــعـــلـــق بــه جـــای
هــمــان خـــانــه از ســنـــگ آهــن ربــای
ازآن بـــُد میـــان هـــوا داشـــتــه
کــه ســنــگـــش هــمــی داشـــت افـــراشــتـته
سنایی غزنوی : الباب الثانی:‌ فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
فی عزّة‌القرآن انّها لیست بالاعشار والاخماس
بهر یک مشت کودک از وسواس
نامش اعشار کرده‌ای و اخماس
کرده منسوخ حکم هر ناسخ
نشده در علوم آن راسخ
متشابه ترا شده محکم
کرده بر محکمش معوّل کم
تو رها کرده نور قرآن را
وز پی عامه صورت آنرا
ساخته دست موزهٔ سالوس
بهر یک من جو و دو کاسه سبوس
گه سرودش کنی و گاه مثل
گاه سازی ازو سلاح جدل
گه زنی در همش به بی‌ادبی
گه شمارش کنی به بوالعجبی
گه ز پایان به سر بری به خیال
گه درونش برون کنی به محال
گه کنی بر قیاس خود تأویل
گه کنی حکم را برین تحویل
گه به رای خودش کنی تفسیر
گه به علم خودش کنی تقریر
می نگردی مگر به بیغاره
گرد صندوقهای سی پاره
گاه گویی رفیق جاهل را
یا نه کرباس‌باف کاهل را
که نویسم ترا یکی تعویذ
پاک‌دار ای جوان مدار پلیذ
لیک هدیه پگاه می‌باید
خون مرغ سیاه می‌باید
این همه حیله بهر یک دو درم
شام تا چاشتی ز بهر شکم
عمر بر داده‌ای به خیره به باد
من چه گویم برو که شرمت باد
در یکی مسجدی خزی به هوس
حلق پر بانگ همچو نای و جرس
زین هوس شرم شرع و دینت باد
یا خرد یا اجل قرینت باد
با چنین خود و فضل و فرهنگت
شرم بادا که نیست خود ننگت
سنایی غزنوی : الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین
صفة مقادیر ابروج والکواکب السیّارة
غافلند این منجّمان از کار
نیست در کارشان دل بیدار
همه را زرق و حیلت است آلت
نیست از علم و حلمشان عدّت
شمس کز کرّه هست در مقدار
ز صد و بیست و چار بار شمار
خانه او را اسد نهادستند
دور دور از خرد فتادستند
زُهره کز ربع کرّه بیگانه‌ست
ثور و میزان ورا چرا خانه‌ست
نیست تیر از کره یکی اجزا
با دو خانه است سنبله و جوزا
نیست در کارشان بسی تمییز
خیز و بر ریش آن منجم تیز
می نویسند خیره بر تقویم
نیک و بد بر عموم اینت حکیم
بس تبجّح کنند بر دانش
هیچ دانش نداده یزدانش
نیست فرقی میان مردم دهر
همه یکسان بود طوالع شهر
همه بادست حکم باد انگار
تو ز احکام خیره دست بدار
نیست جز هرزه مندل و تنجیم
زن بود سغبهٔ چنین تعلیم
سخن فال گو ندارد سود
باد پیمود کآسمان پیمود
نیست الّا به قدرت یزدان
نیک و بد در طبایع و ارکان
بی‌قضا خلق یک نفس نزند
مرد عاقل چنین جرس نزند
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
از چشم تو مرد و زن نفورند نفور
چشمت بکن ای چشم بد از روی تو دور
با چشم کبود و ریش سرخ و رخ زرد
چون گردیدی برو سیاهی مشهور
ایرج میرزا : قطعه ها
دوزخ
به قدر فهم تو کردند وصف دوزخ را
که مار هفت سر و عقرب دو سر دارد
خدای خواهد اگر بنده را عذاب کند
ز مار و عقرب و آتش گزنده تر دارد
از آن گروه چه خواهی که از هزار نفر
اَقَلّ دویست نفر روضه خوان خَر دارد
دویست دیگر جن گیر و شاعر ورَمّال
دویست واعظ از روضه خوان بَتَر دارد