عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
مولوی : دفتر سوم
بخش ۲۰۷ - جواب طعنهزننده در مثنوی از قصور فهم خود
ای سگ طاعن تو عو عو میکنی
طعن قرآن را برونشو میکنی
این نه آن شیر است کز وی جان بری
یا ز پنجهی قهر او ایمان بری
تا قیامت میزند قرآن ندی
ای گروهی جهل را گشته فدی
که مرا افسانه میپنداشتید
تخم طعن و کافری میکاشتید
خود بدیدیت آن که طعنه میزدیت
که شما فانی و افسانه بدیت
من کلام حقم و قایم به ذات
قوت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از ممات
گر چنان گند آزتان ننگیختی
جرعهیی بر گورتان حق ریختی
نه بگیرم گفت و پند آن حکیم
دل نگردانم به هر طعنی سقیم
طعن قرآن را برونشو میکنی
این نه آن شیر است کز وی جان بری
یا ز پنجهی قهر او ایمان بری
تا قیامت میزند قرآن ندی
ای گروهی جهل را گشته فدی
که مرا افسانه میپنداشتید
تخم طعن و کافری میکاشتید
خود بدیدیت آن که طعنه میزدیت
که شما فانی و افسانه بدیت
من کلام حقم و قایم به ذات
قوت جان جان و یاقوت زکات
نور خورشیدم فتاده بر شما
لیک از خورشید ناگشته جدا
نک منم ینبوع آن آب حیات
تا رهانم عاشقان را از ممات
گر چنان گند آزتان ننگیختی
جرعهیی بر گورتان حق ریختی
نه بگیرم گفت و پند آن حکیم
دل نگردانم به هر طعنی سقیم
صغیر اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
اگر مشاهده خواهی جمال یزدان را
ببین جمال عدیم المثال قرآن را
به چشم جسم نبینی به غیر جسم آری
ببین بدیدهٔ جان فاش طلعت جان را
لباس لفظ ببر کرده شاهد معنی
نقاب ساخته واجب به چهره امکان را
خود این کتاب نه توریه باشد و انجیل
که احتمال دهی اختلاف و نقصان را
بلی چگونه ز دشمن بر آن گزند رسد
که گفته حضرت معبود حافظم آن را
بگو بدشمن خفاش خوی مکر اندیش
که خواست منکسف این آفتاب تابان را
بغیر اینکه ز دست آنچه داشتی دادی
چه استفاده گرفتی فریب و دستان را
نکرده ای زبری زیر از کلام خدای
حق از تو زیروزبر کرد مرز و سامان را
زرنک رنک عذاب وز گونه گونه عتاب
خدای بهر تو بنموده نقد نیران را
صغیر معجز فرقان کتاب احمد برد
ز خاطر همه شرح کلیم و ثعبان را
ببین جمال عدیم المثال قرآن را
به چشم جسم نبینی به غیر جسم آری
ببین بدیدهٔ جان فاش طلعت جان را
لباس لفظ ببر کرده شاهد معنی
نقاب ساخته واجب به چهره امکان را
خود این کتاب نه توریه باشد و انجیل
که احتمال دهی اختلاف و نقصان را
بلی چگونه ز دشمن بر آن گزند رسد
که گفته حضرت معبود حافظم آن را
بگو بدشمن خفاش خوی مکر اندیش
که خواست منکسف این آفتاب تابان را
بغیر اینکه ز دست آنچه داشتی دادی
چه استفاده گرفتی فریب و دستان را
نکرده ای زبری زیر از کلام خدای
حق از تو زیروزبر کرد مرز و سامان را
زرنک رنک عذاب وز گونه گونه عتاب
خدای بهر تو بنموده نقد نیران را
صغیر معجز فرقان کتاب احمد برد
ز خاطر همه شرح کلیم و ثعبان را