عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵
هان رستخیز جان رسید شد در بدن زلزالها
افکند تن اثقالها بگشود جانرا بالها
افکند هر حامل چنین از هول زلزال زمین
گشتند مست اینچنین انداختند احمالها
بیهوش شد هر مرضعه از شدت این واقعه
دست از رضاعت بازداشت بیخود شد از اهوالها
انسان چو دید این حالها گفت از تعجب مالها
گفتند از ارض بدن بیرون فتاد اثقالها
گفت این زمین اخبارها وحی آمدش در کارها
از ربک اوحی لها کرد او عیان احوالها
درامتزاج جسم و جان کردند حکمتها نهان
کشتند در تن تخم جان تا بر دهد اعمالها
تن را حیاه از جان بود جان زنده از جانان بود
جان او بدن عریان شود تا گستراند بالها
ابدان زجان عمران شود وز رفتنش ویران شود
جان از بدن عریان شود تا گستراند بالها
زآمدشد این جسم و جان نگسست یکدم کاروان
افتاد شوری در جهان زین حلّ و زین ترحالها
پرشد دل فیض از انین زان میکند چندان چنین
تا از دلش چون از زمین بیرون فتد اثقالها
ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۱۱ - از شمیران تا تبریز
بیست و ششم محرم از شمیران می‌رفتم چهاردهم صفر را به شهر سراب رسیدم و شانزدهم صفر از شهر سراب برفتم و از سعیدآباد گذشتم. بیستم صفر سنه ثمان ثلثین و اربعمائه به شهر تبریز رسیدم و آن پنجم شهریور ماه قدیم بود و آن شهر قصبه آذربایجان است شهری آبادان.
طول و عرضش به گام پیمودم هریک هزار و چهارصد بود و پادشاه ولایت آذربایجان را چنین ذکر می‌کردند در خطبه الامیر الاجل سیف الدوله و شرف المله ابومنصور و هسودان بن محمد مولی امیرالمومنین.
مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاد شب پنجشنبه هفدهم ربیع الاول سنه اربع و ثلثین و اربعمائه و در ایام مسترقه بود پس از نماز خفتن بعضی از شهر خراب شده بود و بعضی دیگر را آسیبی نرسیده بود و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شده بودند.