عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۲۰۲
چرا خود را کسی در دام صد بی نسبت اندازد
رود با یک جهان نا اهل طرح صحبت اندازد
حذر از صحبت او باش اگر خود یک نفس باشد
که گر خود پادشاهی کثرت اندر حرمت اندازد
نگه دار آب و رنگ خویش ای یاقوت پر قیمت
که بی آبی و بی رنگی خلل در قیمت اندازد
چو باشد باده در خم تلخی و حالی دگر دارد
تصرف کردن بادیش از کیفیت اندازد
خلاف عقل باشد می نخورده جامه آلود
برد خود را کسی در شاهراه تهمت اندازد
تو و مارا وداع حسن و عشق اولاست کاین صحبت
نه تنها حسن را ، سد عشق را از حالت اندازد
مجال گفت و گو تنگ است ، گو وحشی زبان در کش
همان به کاین نصیحتها به وقت فرصت اندازد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۴٩٣
دوش دیدم ماه را مانند پیکی تیز رو
زهره با بر بط خرامان از پس و قاصد ز پیش
گفتم این تعجیل بهر چیست گفتا فرصت است
کین زمان بهرام و کیوانرا ز ما کندست نیش
سعد قاضی را ز بهر خطبه خواندن میبرم
تا عطارد آورد خورشید را در عقد خویش
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۴۷ - در شمار شهور شمسیه مطابق بروج منطقه
ژانویه فوریه و مارس چو اوریل، مای مه
دلو و حوت و حمل و ثور و دگر جوزا شد
ژون و ژویه وازوت، بترتیب درست
سرطان و اسد و سنبله عذرا شد
ماه سپتمبر که آید ز پی آن اکتبر
شهر میزان و مه عقرب نابینا شد
قوس با جدی همان ماه نومبر است و دسمبر
این ده و دو مهت از گردش خور پیدا شد
بهاءالدین ولد : جزو اول
فصل ۵۰
دلم کاهل‌گونه شده بود از غلبهٔ خواب. زود برخاستم، از خفتن و از سودای فاسد دست شستم و وضو کردم و به نماز ایستادم و دست به تکبیر آوردم، یعنی پردهٔ کاهلی را از خود برکشم و از سر بیرون اندازم.
نی نی! دست از خود و تدبیر خود بدارم و دست به زاری زنم از خود. و چون دست به تکبیر برآرم، انگشت را به گوش خود برسانم که حلقه در گوش تو ام. و باز انگشتان را به سر برم، که سرم را فدای خاک درگهت کردم.
نی نی! دست‌هام را پنجه گشاده از زیر خاک غفلت برآرم چون شاخ درخت انجیر که سر از زیر خاک برآرد به فصل بهار، و اللّه اکبر گویم. و آنگاه خود را گویم که در کار جهان چُست می‌باشی، کارِ اللّه مهمّ تر است. در جمال معشوقان عالم شیدا و دست بر سر داری، عشق حضرت اللّه از آن قوی‌تر است.
سبحانک گفتم، یعنی توییِ تو را ای اللّه هیچ نمی‌دانم، و سبّوحی و نغزیِ تو را هیچ نمی‌دانم، از غایت آنکه همه نغزی‌های جهان مرا مصوّر می‌شود و از هنرهایی و صفت‌هایی که مرا مصوّر می‌شود. گفت اللّه: این صفاتی که تمام و کمال شماست و توی شماست، وجود ناقص است و من منزّهم از وجود و جمال ناقص، تا بدانی که وجود جمال من کامل‌تر است و نغزتر است؛ نه چنانکه خیره شوی و مرا خیال و صفت وعدم نام نهادن گیری. آخر خیال و صفت عدم کم از وجود ناقص باشد، پس مرا ناسزاتر نام می‌‌نهی و عاشق‌تر و واله‌تر نمی‌باشی بر من.
چون این را شنیدم از اللّه، به رکوع رفتم؛ یعنی هرکه به محبّت اللّه ایستاد و عاشق او بود، پشت او خم باید و روی او بر خاک باید.
حاصل، چون خیال و صفت کم از وجود ناقص است اللّه را بدان صفت نکنم.
باز نظر کنم اللّه را، به هر خیال که تشبیه می‌کنم بنگرم که شایسته هست مر هست کردن موجودات را؟ چون شایسته نباشد اللّه را بدان صفت نکنم. و هرچه مرا خوش آید از جمال و آواز و مزه همه را نفی کنم، از وی آن کمال و آن خوشی را ثابت دارم که «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ء » .
هرکسی که جمال و مزه و حیات و خوشی یافته‌اند از اللّه یافته‌اند، چنانکه حوریان و خلقان بهشت و بهشتیان اختصاصی دارند به حضرت اللّه و به مجاورت اللّه، و از آن مجاورت است که چنان حیات می‌گیرند.
اکنون ای مریدان! هر روز بر جایگاه خویش و در نماز با هم می‌نشینیم و با هم می‌باشیم و چنین چیزی می‌گوییم تا در شما اثری کند و در کار خود گرم باشید، همچنانکه آن مرغ بر آن بیضهٔ خود بنشیند و آن را گرم می‌دارد و از آن چوزگان بیرون می‌آرد از برکت آن گرمی‌ و محافظت وی که از آن بیضه دور نمی‌باشد. باز اگر آن مرغ از آن بیضه برخیزد تا سرد گردد، چیزی بیرون نیاید.
اکنون شما نیز بامداد چون از جای نماز برمی‌خیزید و در کار دیگر و شغل دیگر مشغول می‌باشید، این کار سرد می‌گردد، لاجرم چون چوزگان بیرون نمی‌آیند. اما چون گرم باشید در کار خود، از این گرمی‌ و مراقبهٔ حال خود ببینید که چه مرغان تسبیح پدید آید.
آخر وقت‌های کارها را پدید کرده‌اند و روز را و شب را ترتیب نهاده‌اند. خواب را به وقت خواب و بیداری را به وقت بیداری و نماز را به وقت نماز و کسب را به وقت کسب. چون تو این‌ها را در یکدیگر می‌زنی، لاجرم مزهٔ تو نمی‌ماند.
کارکنندگانِ ملایکه و ستارگان و باد و ابر، گِل شما را به بیل تقدیر از روی زمین تراشیدند تا شما را چنین غنچه‌های گُل کرده‌اند. باش تا دست به دست به کنگرهٔ بهشتتان برسانند تا ببینید که چه رونق می‌گیرید! آخر چشم شما را که به آثار خود بگشادند چنین عاشق شدیت. باش تا چشم شما را به خود بگشایند آنگاه ببینید تا چگونه می‌باشید
و اللّه اعلم.