عبارات مورد جستجو در ۱۰ گوهر پیدا شد:
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۲۹
ابوهریره رضی الله عنه هر روز به خدمت مصطفی صلی الله علیه آمدی گفت یا اباهریره زُرنی غِبّاً تَزْدَد حُباً هر روز میا تا محبت زیادت شود.
صاحب دلی را گفتند بدین خوبی که آفتابست نشنیده ایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده گفت برای آنکه هر روز میتوان دید مگر در زمستان که محجوبست و محبوب
به دیدار مردم شدن عیب نیست
ولیکن نه چندان که گویند بس
اگر خویشتن را ملامت کنی
ملامت نباید شنیدت ز کس
صاحب دلی را گفتند بدین خوبی که آفتابست نشنیده ایم که کس او را دوست گرفته است و عشق آورده گفت برای آنکه هر روز میتوان دید مگر در زمستان که محجوبست و محبوب
به دیدار مردم شدن عیب نیست
ولیکن نه چندان که گویند بس
اگر خویشتن را ملامت کنی
ملامت نباید شنیدت ز کس
هجویری : باب التّوبة و ما یتعلّق بها
فصل
بدان که نماز عبادتی است که از ابتدا تا انتها، مریدان، راه حق اندر آن یابند و مقاماتشان اندر آن کشف گردد؛ چنانکه توبه مریدان را به جای طهارت بود و تعلق به پیری به جای اصابت قبله و قیام به مجاهدتِ نفس به جای قیام و ذکر دوام به جای قرائت و تواضع به جای رکوع و معرفة النفس به جای سجود و مقام انس به جای تشهد و تفرید ازدنیا و بیرون آمدن از بند مقامات به جای سلام. و از آن بود که چون رسول صلّی اللّه علیه از کل مشارب منقطع شدی اندر محل کمال حیرت، طالب شوقی گشتی و تعلق مشربی کردی، گفتی: «أرِحْنا یا بِلالُ بالصَّلوةِ. یا بلال ما را به نماز و بانگ نماز خرم گردان.»
و مشایخ را رضی اللّه عنهم اندر این سخن است و هر یکی را درجتی. گروهی گویند که: «نماز آلت حضور است.» و گروهی گویند: «آلت غیبت.» گروهی که غایب بودند، اندر نماز حاضر شدند و گروهی که حاضر بودند، اندر نماز غایب شدند؛ چنانکه اندر آن جهان اندر محل رؤیت، گروهانی که خداوند را ببینند غایب باشند حاضر شوند و گروهانی که حاضر باشند غایب شوند.
و من که علی بن عثمان الجلابیام، میگویم که: نماز امر است نه آلت حضور و نه آلت غیبت؛ از آنچه امر هیچ چیز را آلت نگردد؛ که علت حضور عین حضور بود و علت غیبت عین غیبت و امر خداوند تعالی را به هیچ سبب تعلق نیست؛ که اگر نماز علت و آلت حضور بودی بایستی تا غایب را حاضر کردی و اگر علت و آلت غیبت بودی غایب به ترک آن حاضر شدی و چون غایب و حاضر را به ترک آن عذر نیست آن خود اندر نفس خود سلطانی است، اندر غیبت و حضور نبسته است.
پس نماز اهل مجاهدت و اهل استقامت بیشتر کنند و فرمایند؛ چنانکه مشایخ مر مریدان را در شبانروزی چهارصد رکعت نماز فرمایندمر عادت تن را بر عبادت؛ و مستقیمان نیز نماز بسیار کنند، مر شکر قبول را د رحضرت ماندند اینجا ارباب احوال و ایشان بر دو گونه باشند: گروهی آنان که نمازهاشان اندر کمال مشرب به جای مقام جمع بود، بدان مجتمع شوند و گروهی آنان که نمازهاشان اندر انقطاع مشرب به جای مقام تفرقه بود، بدان مفترق شوند. پس آنان که اندر نماز مجتمع باشند، روز و شب اندر نماز باشند و آنان که مفترق باشند بهجز فرایض و سنن زیادتی کمتر کنند.
و رسول علیه السّلام گفت: «جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فی الصَّلوةِ.»
روشنایی چشم من اندر نمازنهادهاند؛ یعنی همه راحت من اندر نماز است؛ از آنچه مشرب اهل استقامت اندر نماز بود و آن چنان بود که چون رسول را صلی اللّه علیه و سلم به معراج بردند و به محل قرب رسانیدند، نفسش از کون گسسته شد. بدان درجه رسید که دلش بود. نفس به درجهٔ دل رسید و دل به درجهٔ جان، و جان به محل سر و سر ازدرجات فانی گشت و از مقامات محو شد و از نشانیها بی نشان ماند و اندر مشاهدت از مشاهدت غایب شد و از مغایبه برمید. شرب انسانی متلاشی شد. مادت نفسانی بسوخت. قوت طبیعی نیست گشت. شواهد ربانی اندر ولایت خود. از خود به خود نماند، معنی به معنی رسید، و اندر کشف لم یزل محو شد بی اختیار خود تشوقی اختیار کرد، گفت: «بارخدایا، مرا بدان سرای بلا باز مبر و اندر بند طبع و هوی مفکن.» فرمان آمد که: «حکم ما چنین است که بازگردی به دنیا مر اقامت شرع را، تا تو را اینجا آنچه بدادهایم آنجا هم بدهیم.» چون به دنیا باز آمد، هرگاه که دلش مشتاق آن مقام معلا و معالی گشتی، گفتی: «أرِحْنا یا بِلالُ، بالصَّلوةِ.» پس هر نمازی وی را معراجی بودی و قربتی. خلق ورا اندر نماز دیدی، جان وی اندر نماز بودی و دلش اندر نیاز و سرش اندر پرواز و نفسش اندر گداز؛ تا قرهٔ عین وی نماز شدی، تنش اندر ملک بودی، جان اندر ملکوت. تنش اِنسی بود و جانش اندر محل اُنس.
و سهل بن عبداللّه گوید، رضی اللّه عنه: «عَلامةُ الصّادِقِ أنْ یَکُونَ له تابعٌ مِنَ الجنِّ إذا دَخَلَ وَقْتُ الصّلوةِ یَحُثُّهُ عَلَیْها و یُنَبِّهُه إنْ کانَ نائماً.»
صادق آن بود که خداوند عزّ و جلّ فریستهای را بر وی گماشته بود، که چون وقت نماز آید بنده را برگزارد نمازحث کند و اگر خفته باشد بیدار گرداندش و این اندر سهل عبداللّه رضی اللّه عنه ظاهر بود؛ از آنچه از پیری زَمِن گشته بود. چون وقت نماز بودی تندرست گشتی. چون نماز بکردی بر جای بماندی.
یکی گوید از مشایخ، رضی اللّه عنه: «یَحْتاجُ الْمُصلّی إلی أَرْبَعَةِ أشیاءٍ: فناءِ النَّفْسِ، و ذَهابِ الطَّبْعِ، و صفاءِ السِّرِّ و کمالِ المُشاهَدَةِ.»
نماز کننده را از فنای نفس چاره نیست و آن جز به جمع همت نباشد چون همت مجتمع شود ولایت نفس برسد؛ از آنچه وجود وی تفرقه است اندر تحت عبارت جمع نیاید، و ذهاب طبع جز به اثبات جلال نباشد؛ که جلال حق زوال غیر باشد و صفای سر جز به محبت نباشد و کمال مشاهدت جز به صفای سر نه.
همی آید که: حسین بن منصور اندر شبانروزی چهارصد رکعت نماز کردی و بر خود فریضه داشتی. گفتند: «اندر این درجه که تویی چندین رنج از بهر چراست؟» گفت: «این رنج و راحت اندر حال تو نشان کند ودوستان فانی الصفه باشند، نه رنج اندر ایشان نشان کند نه راحت. نگر تا کاهلی را رسیدگی نام نکنی و حرص را طلب نه.»
یکی گفت: من از پس ذوالنون نماز میکردم چون ابتدای تکبیر کرد و گفت: «اللّهُ اکبر»، بیهوش بیفتاد؛ چون جسدی که اندر او حس نباشد.
و جنید رضی اللّه عنه چون پیر شد، هیچ ورد از اوراد جوانی ضایع نکرد. وی را گفتند: «ایّها الشّیخ، ضعیف گشتی بعضی از نوافل دست بدار.» گفت: «این چیزهایی است که اندر بدایت هرچه یافتهام بدین یافتهام بعد از قضای خدای، محال باشد که دست از این بدارم اندر نهایت.»
و معروف است که ملائکه پیوسته اندر طاعتاند و عبادت. مشربشان از طاعت است و غذاشان از عبادت؛ از آنچه روحانیاند و نفسشان نیست و زاجر و مانع بنده از طاعتِ خدای، نفسِ بد فرمای بود هر چند که وی مقهورتر میشود طریق بندگی کردن سهلتر میشود و چون نفس فانی شود غذا و مشرب او عبادت گردد؛ چنانکه از آنِ ملایکه، اگر فنای نفس درست آید.
و عبداللّه مبارک گوید: من زنی دیدم از متعبدات که اندر نماز، کژدم وی را چهل بار بزد و هیچ تغیر اندر وی پدیدار نیامد. چون از نماز فارغ شد، گفتمش: «ای مادر، چرا آن کژدم از خود دفع نکردی؟» گفت: «ای پسر، تو کودکی، چگونه روا باشد که من اندر میان کار حق، کار خود کنم؟»
و ابوالخیر اقطع را آکله اندر پای افتاده بود. اطبا گفتند که: «این پای را بباید برید.» وی بدان رضا نداد. مریدان گفتند که: «اندر نماز پای وی بباید برید، او خود خبر ندارد.» چنان کردند. چون از نماز فارغ شد پای بریده دید.
و از ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه میآید که: چون نماز شب کردی قرائت نرم خواندی و عمر رضی اللّه عنه بلند خواندی. پیغمبر صلی اللّه علیه گفت: «یا بابکر، چرا مینرم خوانی؟» گفت: «یَسْمَعُ مَنْ اُناجی. میشنود آن که میخوانمش، اگر نرم خوانم یا بلند.» و عمر را گفت: «چرا بلند خوانی؟» گفت: «أُوقِظُ الوَسْنانَ و أطرُدُ الشّیطان. بیدار کنم خفته را و برانم دیو را.» رسول علیه السّلام گفت: «بر تو باد، یا ابابکر، که بلندتر خوانی»، و عمر را گفت: «تو نرم تر خوان»، و مر ترک عادت را.
پس بعضی از این طایفه فرایض آشکارا کنند و نوافل اندر نهان و بدان آن خواهند تا از ریا رسته باشند؛ که چون کسی اندر معاملت ریا برزد خلق بدو مُرائی گردند و گویند: «اگر چه ما معاملت نبینیم، خلق ببینند و آن هم ریا بود.» و گروهی دیگر فرایض و نوافل آشکارا کنند، گویند: «ریا باطل است و طاعت صحیح و حق، محال باشد که از برای باطلی را حقی نهان کنیم. پس ریا از دل بیرون باید کرد و عبادت هرجا که خواهی میکرد.»
و مشایخ رضی اللّه عنهم حق آداب آن نگاه داشتهاند و مریدان را بدان فرمودهاند یکی میگوید از ایشان که: «چهل سال سفر کردم. هیچ نماز از جماعت خالی نبود و هر آدینه به قصبهای بودم.»
و احکام این بیش از آن است که حصر توان کرد. آنچه به نماز پیوندد از مقامات، محبت بود. کنون من احکام آن بیارم، ان شاء اللّه، تعالی.
و مشایخ را رضی اللّه عنهم اندر این سخن است و هر یکی را درجتی. گروهی گویند که: «نماز آلت حضور است.» و گروهی گویند: «آلت غیبت.» گروهی که غایب بودند، اندر نماز حاضر شدند و گروهی که حاضر بودند، اندر نماز غایب شدند؛ چنانکه اندر آن جهان اندر محل رؤیت، گروهانی که خداوند را ببینند غایب باشند حاضر شوند و گروهانی که حاضر باشند غایب شوند.
و من که علی بن عثمان الجلابیام، میگویم که: نماز امر است نه آلت حضور و نه آلت غیبت؛ از آنچه امر هیچ چیز را آلت نگردد؛ که علت حضور عین حضور بود و علت غیبت عین غیبت و امر خداوند تعالی را به هیچ سبب تعلق نیست؛ که اگر نماز علت و آلت حضور بودی بایستی تا غایب را حاضر کردی و اگر علت و آلت غیبت بودی غایب به ترک آن حاضر شدی و چون غایب و حاضر را به ترک آن عذر نیست آن خود اندر نفس خود سلطانی است، اندر غیبت و حضور نبسته است.
پس نماز اهل مجاهدت و اهل استقامت بیشتر کنند و فرمایند؛ چنانکه مشایخ مر مریدان را در شبانروزی چهارصد رکعت نماز فرمایندمر عادت تن را بر عبادت؛ و مستقیمان نیز نماز بسیار کنند، مر شکر قبول را د رحضرت ماندند اینجا ارباب احوال و ایشان بر دو گونه باشند: گروهی آنان که نمازهاشان اندر کمال مشرب به جای مقام جمع بود، بدان مجتمع شوند و گروهی آنان که نمازهاشان اندر انقطاع مشرب به جای مقام تفرقه بود، بدان مفترق شوند. پس آنان که اندر نماز مجتمع باشند، روز و شب اندر نماز باشند و آنان که مفترق باشند بهجز فرایض و سنن زیادتی کمتر کنند.
و رسول علیه السّلام گفت: «جُعِلَتْ قُرَّةُ عَیْنی فی الصَّلوةِ.»
روشنایی چشم من اندر نمازنهادهاند؛ یعنی همه راحت من اندر نماز است؛ از آنچه مشرب اهل استقامت اندر نماز بود و آن چنان بود که چون رسول را صلی اللّه علیه و سلم به معراج بردند و به محل قرب رسانیدند، نفسش از کون گسسته شد. بدان درجه رسید که دلش بود. نفس به درجهٔ دل رسید و دل به درجهٔ جان، و جان به محل سر و سر ازدرجات فانی گشت و از مقامات محو شد و از نشانیها بی نشان ماند و اندر مشاهدت از مشاهدت غایب شد و از مغایبه برمید. شرب انسانی متلاشی شد. مادت نفسانی بسوخت. قوت طبیعی نیست گشت. شواهد ربانی اندر ولایت خود. از خود به خود نماند، معنی به معنی رسید، و اندر کشف لم یزل محو شد بی اختیار خود تشوقی اختیار کرد، گفت: «بارخدایا، مرا بدان سرای بلا باز مبر و اندر بند طبع و هوی مفکن.» فرمان آمد که: «حکم ما چنین است که بازگردی به دنیا مر اقامت شرع را، تا تو را اینجا آنچه بدادهایم آنجا هم بدهیم.» چون به دنیا باز آمد، هرگاه که دلش مشتاق آن مقام معلا و معالی گشتی، گفتی: «أرِحْنا یا بِلالُ، بالصَّلوةِ.» پس هر نمازی وی را معراجی بودی و قربتی. خلق ورا اندر نماز دیدی، جان وی اندر نماز بودی و دلش اندر نیاز و سرش اندر پرواز و نفسش اندر گداز؛ تا قرهٔ عین وی نماز شدی، تنش اندر ملک بودی، جان اندر ملکوت. تنش اِنسی بود و جانش اندر محل اُنس.
و سهل بن عبداللّه گوید، رضی اللّه عنه: «عَلامةُ الصّادِقِ أنْ یَکُونَ له تابعٌ مِنَ الجنِّ إذا دَخَلَ وَقْتُ الصّلوةِ یَحُثُّهُ عَلَیْها و یُنَبِّهُه إنْ کانَ نائماً.»
صادق آن بود که خداوند عزّ و جلّ فریستهای را بر وی گماشته بود، که چون وقت نماز آید بنده را برگزارد نمازحث کند و اگر خفته باشد بیدار گرداندش و این اندر سهل عبداللّه رضی اللّه عنه ظاهر بود؛ از آنچه از پیری زَمِن گشته بود. چون وقت نماز بودی تندرست گشتی. چون نماز بکردی بر جای بماندی.
یکی گوید از مشایخ، رضی اللّه عنه: «یَحْتاجُ الْمُصلّی إلی أَرْبَعَةِ أشیاءٍ: فناءِ النَّفْسِ، و ذَهابِ الطَّبْعِ، و صفاءِ السِّرِّ و کمالِ المُشاهَدَةِ.»
نماز کننده را از فنای نفس چاره نیست و آن جز به جمع همت نباشد چون همت مجتمع شود ولایت نفس برسد؛ از آنچه وجود وی تفرقه است اندر تحت عبارت جمع نیاید، و ذهاب طبع جز به اثبات جلال نباشد؛ که جلال حق زوال غیر باشد و صفای سر جز به محبت نباشد و کمال مشاهدت جز به صفای سر نه.
همی آید که: حسین بن منصور اندر شبانروزی چهارصد رکعت نماز کردی و بر خود فریضه داشتی. گفتند: «اندر این درجه که تویی چندین رنج از بهر چراست؟» گفت: «این رنج و راحت اندر حال تو نشان کند ودوستان فانی الصفه باشند، نه رنج اندر ایشان نشان کند نه راحت. نگر تا کاهلی را رسیدگی نام نکنی و حرص را طلب نه.»
یکی گفت: من از پس ذوالنون نماز میکردم چون ابتدای تکبیر کرد و گفت: «اللّهُ اکبر»، بیهوش بیفتاد؛ چون جسدی که اندر او حس نباشد.
و جنید رضی اللّه عنه چون پیر شد، هیچ ورد از اوراد جوانی ضایع نکرد. وی را گفتند: «ایّها الشّیخ، ضعیف گشتی بعضی از نوافل دست بدار.» گفت: «این چیزهایی است که اندر بدایت هرچه یافتهام بدین یافتهام بعد از قضای خدای، محال باشد که دست از این بدارم اندر نهایت.»
و معروف است که ملائکه پیوسته اندر طاعتاند و عبادت. مشربشان از طاعت است و غذاشان از عبادت؛ از آنچه روحانیاند و نفسشان نیست و زاجر و مانع بنده از طاعتِ خدای، نفسِ بد فرمای بود هر چند که وی مقهورتر میشود طریق بندگی کردن سهلتر میشود و چون نفس فانی شود غذا و مشرب او عبادت گردد؛ چنانکه از آنِ ملایکه، اگر فنای نفس درست آید.
و عبداللّه مبارک گوید: من زنی دیدم از متعبدات که اندر نماز، کژدم وی را چهل بار بزد و هیچ تغیر اندر وی پدیدار نیامد. چون از نماز فارغ شد، گفتمش: «ای مادر، چرا آن کژدم از خود دفع نکردی؟» گفت: «ای پسر، تو کودکی، چگونه روا باشد که من اندر میان کار حق، کار خود کنم؟»
و ابوالخیر اقطع را آکله اندر پای افتاده بود. اطبا گفتند که: «این پای را بباید برید.» وی بدان رضا نداد. مریدان گفتند که: «اندر نماز پای وی بباید برید، او خود خبر ندارد.» چنان کردند. چون از نماز فارغ شد پای بریده دید.
و از ابوبکر صدیق رضی اللّه عنه میآید که: چون نماز شب کردی قرائت نرم خواندی و عمر رضی اللّه عنه بلند خواندی. پیغمبر صلی اللّه علیه گفت: «یا بابکر، چرا مینرم خوانی؟» گفت: «یَسْمَعُ مَنْ اُناجی. میشنود آن که میخوانمش، اگر نرم خوانم یا بلند.» و عمر را گفت: «چرا بلند خوانی؟» گفت: «أُوقِظُ الوَسْنانَ و أطرُدُ الشّیطان. بیدار کنم خفته را و برانم دیو را.» رسول علیه السّلام گفت: «بر تو باد، یا ابابکر، که بلندتر خوانی»، و عمر را گفت: «تو نرم تر خوان»، و مر ترک عادت را.
پس بعضی از این طایفه فرایض آشکارا کنند و نوافل اندر نهان و بدان آن خواهند تا از ریا رسته باشند؛ که چون کسی اندر معاملت ریا برزد خلق بدو مُرائی گردند و گویند: «اگر چه ما معاملت نبینیم، خلق ببینند و آن هم ریا بود.» و گروهی دیگر فرایض و نوافل آشکارا کنند، گویند: «ریا باطل است و طاعت صحیح و حق، محال باشد که از برای باطلی را حقی نهان کنیم. پس ریا از دل بیرون باید کرد و عبادت هرجا که خواهی میکرد.»
و مشایخ رضی اللّه عنهم حق آداب آن نگاه داشتهاند و مریدان را بدان فرمودهاند یکی میگوید از ایشان که: «چهل سال سفر کردم. هیچ نماز از جماعت خالی نبود و هر آدینه به قصبهای بودم.»
و احکام این بیش از آن است که حصر توان کرد. آنچه به نماز پیوندد از مقامات، محبت بود. کنون من احکام آن بیارم، ان شاء اللّه، تعالی.
محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۲
روزی شیخ مجلس میگفت و از فرزندان شیخ بوالحسن خرقانی قدس اللّه روحه العزیز یکی حاضر بود. شیخ در میان سخن گفت کسانی کی از خود نجات یافتند از عهد نبوت الی یومنا، بعقدی رسیدند و اگر خواهید جمله را بر شمریم. اگر کسی از خود پاک شد پدر این خواجه بود و اشارت به پسر شیخ بوالحسن خرقانی کرد. پس گفت شیخ بوالحسن خرقانی را رفته است، قدس اللّه روحه العزیز، کی علماء امت بران متفق اندکی خدای را جل جلاله بعقل باید شناخت و بوالحسن چون بعقل نگریست او را درین راه نابینا دید کی تا خدایش بینایی ندهد و راه ننماید نبیند و نداند و بسیار کس را ما دست گرفتیم و از غرور عقل براه آوردیم.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۱۸ - ابوحفص عمر بن سلم الحدّاد
و از این طایفه بود ابوحفص عمر بن سلم الحدّاد از دیهی بود که آنرا گوژدآباد خوانند بر دروازۀ نشابور بر راه بخارا، و یکی بود از جملۀ امامان و سادات وفات وی اندر شهور سنه ستّ و ستّین و مأتین بود.
و ابوحفص گوید از معصیت کفر افزاید چنانک از تب مرگ افزاید.
و ابوحفص گوید چون مرید را بسماع میل بود بدانک اندر وی از بطالت بقیّتی ماندست.
و هم او گوید نیکوئی ادب ظاهر عنوان نیکوئی ادب باطن بود.
هم او راست که گفت جوانمردی انصاف بدادنست و انصاف ناخواستن. ابوعلی الثَّقَفی گوید کی ابوحفص گفت هر کی افعال و احوال خویش برنسنجد بهر وقت بمیزان کتاب و سنّت و خواطر خویش را متّهم ندارد او را از جملۀ مردان مشمر.
و ابوحفص گوید از معصیت کفر افزاید چنانک از تب مرگ افزاید.
و ابوحفص گوید چون مرید را بسماع میل بود بدانک اندر وی از بطالت بقیّتی ماندست.
و هم او گوید نیکوئی ادب ظاهر عنوان نیکوئی ادب باطن بود.
هم او راست که گفت جوانمردی انصاف بدادنست و انصاف ناخواستن. ابوعلی الثَّقَفی گوید کی ابوحفص گفت هر کی افعال و احوال خویش برنسنجد بهر وقت بمیزان کتاب و سنّت و خواطر خویش را متّهم ندارد او را از جملۀ مردان مشمر.
ابوعلی عثمانی : باب دوم
بخش ۴۵ - ابوحمزة البغدادی البزّاز
و از این طایفه بود ابوحمزة البغدادی البزّاز رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْه، پیش از جُنَیْد بود و از اقران وی بود و صحبت سرّی و آنِ حسن مُسوحی کرده بود و عالم بود بقراءت و فقیه بود و از فرزندان عیسی بن ابان بود و احمدبن حنبل او را گفتی اندر فلان مسئله چگوئی یا صوفی، گویند روز آدینه اندر مجلس سخن همی گفت از کرسی بیفتاد و فرمان یافت آدینۀ دیگر، و گویند وفاة او اندر سنۀ تسع و ثمانین و مأتین بود.
ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی.
ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
ابوحمزه گوید هر که طریق حق داند بر آن رفتن بر وی آسان بود و راه نیست بخدای الّا بمتابعت رسول صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّم اندر افعال و احوال و اقوال وی.
ابوحمزه گوید هر کی ویرا سه چیز روزی کردند از همه آفتها برست. شکمی خالی با دلی قانع و درویشی دائم با زهدی حاضر و صبری تمام با ذکری دائم.
نهج البلاغه : خطبه ها
آمادگی برای اجرای حق
و من كلام له عليهالسلام لما أشير عليه بألا يتبع طلحة و الزبير و لا يرصد لهما القتال و فيه يبين عن صفته بأنه عليهالسلام لا يخدع وَ اَللَّهِ لاَ أَكُونُ كَالضَّبُعِ
تَنَامُ عَلَى طُولِ اَللَّدْمِ
حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا
وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا
وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى اَلْحَقِّ اَلْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ اَلْمُطِيعِ اَلْعَاصِيَ اَلْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي
فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ صلىاللهعليهوسلم حَتَّى يَوْمِ اَلنَّاسِ هَذَا
تَنَامُ عَلَى طُولِ اَللَّدْمِ
حَتَّى يَصِلَ إِلَيْهَا طَالِبُهَا
وَ يَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا
وَ لَكِنِّي أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَى اَلْحَقِّ اَلْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ اَلْمُطِيعِ اَلْعَاصِيَ اَلْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّى يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي
فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اَللَّهُ نَبِيَّهُ صلىاللهعليهوسلم حَتَّى يَوْمِ اَلنَّاسِ هَذَا
نهج البلاغه : حکمت ها
هیبت امیر المؤمنین علیه السلام در جنگ
نهج البلاغه : حکمت ها
نفوذ و تاثیر سخن
نهج البلاغه : حکمت ها
بهترین شهر برای زندگی
نهج البلاغه : حکمت ها
آمادگی برای آخرت