عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
هجویری : بابُ أحکامِ السَّماعِ
فصل
و مشایخ را رضی اللّه عنهم اندر این معنی کلمات لطیف است بیش از آن که جملگی آن را این کتاب حمل تواند کرد، اما آنچه ممکن شود من اندر این فصل اثبات کنم تا فایده تمامتر باشد واللّه اعلم.
ذی النون گوید، رحمة اللّه علیه: «السّماعُ واردُ الحقِّ یُزْعِجُ القلوبَ إلی الحقِّ، فمن أصغی الیه بحقٍّ تَحقَّقَ و مَنْ أصغی إلیه بنفسٍ تَزَنْدَقَ.»
سماع وارد حق است که دلها بدو برانگیزد و بر طلب وی حریص کند هر که آن را به حق شنود به حق راه یابد، و هرکه به نفس شنود اندر زندقه افتد مراد از این نه آن است که باید تا سماع علت وصل حق باشد؛ که مراد آن است که مستمع به حق معنی شنود نه صوت، و دل وی محل وارد حق باشد. پس چون این معنی به دل رسید دل را برانگیزد. آن که اندر آن متابع حق باشد محقق شود و آن که متابع نفس باشد محجوب باشد و تعلق به تأویل کند. آنگاه ثمرهٔ آن سماع، کشف باشد و از آنِ این سماع، ستر.
اما زندقه پارسی است معرب، و به زبان عجم زند تأویل باشد و بدان سبب ایشان مر آن تفسیر کتاب خود «زند و پازند» خوانند. چون خواستند اهل لغت که ابنای مجوس را، که با بابک و افشین نامی کنند زندیق نام کردندشان، به حکم آن که میگفتند که هر چیزی که این مسلمانان میگویند تأویل است که ظاهر حکم آن را نقض کند و تنزیل دخول باشد اندر دیانت و تأویل سلخ از آن. و امروز بقیت ایشان مشیّعهٔ مصر همان گویند.
پس مراد ذی النون رضی اللّه عنه از این آن بوده است که اهل تحقیق در سماع محقق شوند و اهل هوی مؤوّل؛ که آن را تأویل بعید کنند و بدان به فسق افتند.
شبلی گوید، رضی اللّه عنه: «السّماعُ ظاهِرهُ فتنةٌ و باطِنُه عِبْرَةٌ، فَمَنْ عَرَفَ الإشارَةَ حَلَّ لَهُ اسْتِماعَ الْعِبْرَةِ و إلّا فَقَدِ اسْتَدْعَی الْفِتْنَةَ و تَعَرَّضَ لِلْبَلِیّةِ.»
ظاهر سماع فتنه است و باطنش عبرت است آن که اهل اشارت است مر او را سماع عبرت حلال باشد و الا آن دیگر طلب فتنه است و تعلق به بلا؛ یعنی آن را که کلیت دلش مستغرق حدیث حق نیست سماع بلای وی است و آفتگاه وی.
و ابوعلی رودباری گوید رحمة اللّه علیه در جواب سؤال مردی که او را از سماع پرسید: «لَیْتَنا تخلَّصْنا مِنْه رأساً برَأْسٍ.»
کاشکی ما از این سماع سر به سر برهیمی؛ از آن که آدمی در گزاردن حق همه چیزها عاجز است، و چون حق چیزی فوت شود بنده به تقصیر خود ببیند و چون تقصیر خود بدید کاشکی برهدی.
و یکی گوید از مشایخ، رحمهم اللّه: «السّماعُ تنبیهُ الأسرار لما فیها مِنَ المُغَیّباتِ.»
سماع پیدا کردن سرّهاست از چیزهایی که غیبت واجب کند، تا بدان پیوسته حاضر باشد به حق؛ که غیبت اسرار مر مدعیان را نکوهیدهترین اوصاف باشد؛ از آنچه دوست به دوست اگرچه غایب بود حاضر بود؛ که چون غیبت آمد دوستی برخاست.
و شیخ من گوید، رضی اللّه عنه: «السَّماعُ زادُ المُضطُرّینَ، فمن وَصَلَ اسْتَغْنی عن السّماعِ.»
سماع توشهٔ بازماندگان است، هر که رسید ورا به سماع حاجت نیاید؛ از آنچه اندر محل وصل حکم سمع معزول بود؛ که سمع مر خیر را باید و خیر از غایب کنند. چون معاینه شد سماع متلاشی شود.
و حُصری گوید، رحمة اللّه علیه: «أیْشٍ أعْمَلُ بالسّماعِ ینقَطِعُ اذا قُطِعَ مِمّنْ نَسْمَعُ منه؟ ینبغی ان یکونَ سماعُک متّصلاً غیرَ مُنقَطِعٍ.»
چه کنم سماع را که چون قاری خاموش شود آن منقطع شود؟ چه کنم؟ که چنان باید که سماع به سماع متصل باشد پیوسته که هرگز بریده نگردد و این نشان از اجتماع همت داده است اندر روضهٔ محبت که چون بنده بدان درجت برسد همه عالم سماع وی شود از حَجَر و مَدَر. و این درجت بزرگ است و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجِعُ و المآبُ.
ذی النون گوید، رحمة اللّه علیه: «السّماعُ واردُ الحقِّ یُزْعِجُ القلوبَ إلی الحقِّ، فمن أصغی الیه بحقٍّ تَحقَّقَ و مَنْ أصغی إلیه بنفسٍ تَزَنْدَقَ.»
سماع وارد حق است که دلها بدو برانگیزد و بر طلب وی حریص کند هر که آن را به حق شنود به حق راه یابد، و هرکه به نفس شنود اندر زندقه افتد مراد از این نه آن است که باید تا سماع علت وصل حق باشد؛ که مراد آن است که مستمع به حق معنی شنود نه صوت، و دل وی محل وارد حق باشد. پس چون این معنی به دل رسید دل را برانگیزد. آن که اندر آن متابع حق باشد محقق شود و آن که متابع نفس باشد محجوب باشد و تعلق به تأویل کند. آنگاه ثمرهٔ آن سماع، کشف باشد و از آنِ این سماع، ستر.
اما زندقه پارسی است معرب، و به زبان عجم زند تأویل باشد و بدان سبب ایشان مر آن تفسیر کتاب خود «زند و پازند» خوانند. چون خواستند اهل لغت که ابنای مجوس را، که با بابک و افشین نامی کنند زندیق نام کردندشان، به حکم آن که میگفتند که هر چیزی که این مسلمانان میگویند تأویل است که ظاهر حکم آن را نقض کند و تنزیل دخول باشد اندر دیانت و تأویل سلخ از آن. و امروز بقیت ایشان مشیّعهٔ مصر همان گویند.
پس مراد ذی النون رضی اللّه عنه از این آن بوده است که اهل تحقیق در سماع محقق شوند و اهل هوی مؤوّل؛ که آن را تأویل بعید کنند و بدان به فسق افتند.
شبلی گوید، رضی اللّه عنه: «السّماعُ ظاهِرهُ فتنةٌ و باطِنُه عِبْرَةٌ، فَمَنْ عَرَفَ الإشارَةَ حَلَّ لَهُ اسْتِماعَ الْعِبْرَةِ و إلّا فَقَدِ اسْتَدْعَی الْفِتْنَةَ و تَعَرَّضَ لِلْبَلِیّةِ.»
ظاهر سماع فتنه است و باطنش عبرت است آن که اهل اشارت است مر او را سماع عبرت حلال باشد و الا آن دیگر طلب فتنه است و تعلق به بلا؛ یعنی آن را که کلیت دلش مستغرق حدیث حق نیست سماع بلای وی است و آفتگاه وی.
و ابوعلی رودباری گوید رحمة اللّه علیه در جواب سؤال مردی که او را از سماع پرسید: «لَیْتَنا تخلَّصْنا مِنْه رأساً برَأْسٍ.»
کاشکی ما از این سماع سر به سر برهیمی؛ از آن که آدمی در گزاردن حق همه چیزها عاجز است، و چون حق چیزی فوت شود بنده به تقصیر خود ببیند و چون تقصیر خود بدید کاشکی برهدی.
و یکی گوید از مشایخ، رحمهم اللّه: «السّماعُ تنبیهُ الأسرار لما فیها مِنَ المُغَیّباتِ.»
سماع پیدا کردن سرّهاست از چیزهایی که غیبت واجب کند، تا بدان پیوسته حاضر باشد به حق؛ که غیبت اسرار مر مدعیان را نکوهیدهترین اوصاف باشد؛ از آنچه دوست به دوست اگرچه غایب بود حاضر بود؛ که چون غیبت آمد دوستی برخاست.
و شیخ من گوید، رضی اللّه عنه: «السَّماعُ زادُ المُضطُرّینَ، فمن وَصَلَ اسْتَغْنی عن السّماعِ.»
سماع توشهٔ بازماندگان است، هر که رسید ورا به سماع حاجت نیاید؛ از آنچه اندر محل وصل حکم سمع معزول بود؛ که سمع مر خیر را باید و خیر از غایب کنند. چون معاینه شد سماع متلاشی شود.
و حُصری گوید، رحمة اللّه علیه: «أیْشٍ أعْمَلُ بالسّماعِ ینقَطِعُ اذا قُطِعَ مِمّنْ نَسْمَعُ منه؟ ینبغی ان یکونَ سماعُک متّصلاً غیرَ مُنقَطِعٍ.»
چه کنم سماع را که چون قاری خاموش شود آن منقطع شود؟ چه کنم؟ که چنان باید که سماع به سماع متصل باشد پیوسته که هرگز بریده نگردد و این نشان از اجتماع همت داده است اندر روضهٔ محبت که چون بنده بدان درجت برسد همه عالم سماع وی شود از حَجَر و مَدَر. و این درجت بزرگ است و اللّه اعلم بالصواب و الیه المرجِعُ و المآبُ.
عبادی مروزی : مناقب الصوفیه
بخش ۳۰ - فصل پنجم: در سماع
بدان که شریفتر احوال و عزیزتر اوقات که از حق تعالی به بنده رسد سماع است، و هیچ درجه از درجهٔ روحانی عالیتر از سماع نیت. ازآن که مردم درین عالم غریباند
هر وقت باید که از پیوندگان اصلی بشاشت آید که آدمی ضعیفالحال است، بیوسیلتی آن نصیب نیابد و آن وسیلت در سماع است، و هیچ وسیلتی عظیمتر از سماع نیست.
و آنکه در آن مقدمات گفته شد حاصل نگردد مگر به سماع که جمعیت به ظاهر و باطن غالب گردد.
و هر چه از منظومات و منثورات به وی رسد، وهم پاک او به مدد همت تتبع آن بکند از شنیده، پس آن تحصیل راوجدگویند.
اگر از آن وجدی که در باطن حاصل شود شمه «ای» به ظاهر رساند کالبد در لذت ادراک نسیم روحانی حرکتی کند آن را حال خوانند.
اهل طریقت را سماع لابد است، از آنکه مدد روح و طراوت وقت و جمعیت خاطر و فراغت دل در سماع توان یافت و برهان کمال حیات و نشان اقبال وقت ادراک لذت سماع است. وهر کس که از وی بهره ندارد حواس باطن او مختل است، و هر که را خلل به حواس راه یافت میان او و بهایم فرق نماند.
اسماعیل ابن علیهگفت باشافعی‑رحمة اللّه علیه‑میرفتیم. کسی چیزی میگفت.او گفت بیا تا آنجا رفتیم و بنشیدیم. و مرا گفت ترا خوش آمد؟ گفتم نه. گفت ترا حس نیست.
درجات خلایق در سماع متفاوت است. بعضی را واجب است شنیدن، و بعضی را لازم است ناشنیدن.
ابوعلی دقاق‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع عوام را حرام است، و خواص را حلال، و خواص خواص را که محققانند واجب.
اما کسی را که عادت شود و اسیر صورت بود وی را از سماع بهره شرک بود.
و کسی را که به ارادت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و کسی که به حقیقت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و هر که را بر حقیقت سماع وقوف افتاد وقتذوق او موقوف عادت و عبارت نباشد، بل که همیشه مستغرق حقیقت باشد.
و کسی که او را بر رموز و اشارت و اسرار وقوف نباشد وی را احتراز اولیتر که بزرگان گفتهاند ظاهر سماع فتنه است، و باطن وی عبرت.
هر که شناسندهٔ اشارت و دانندهٔ رمز باشد به سر عبرت او رسد. و هر که اسیر هوی باشد به فتنهٔ او باز ماند.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع را به سه چیز حاجت است: به زمان، و مکان، و اخوان.
و مقصود ازین هر سه تکلف ظاهر و کره مردم و خلوت مکان نبوده است، بلکه مقصود او فراغت وقت و خلوت دل و جمعیت حواس ظاهر و حفظ خطرات باطن بوده است که چون کسی را این اسباب حاصل شد برخوردار گردد برآنچه شنود.
و اگر این قاعده مختل باشد هر حیلت و تکلف که سازد البته ذوق نیابد، از آنکه سماع به باطن تعلق دارد و از وی جز اثری به ظاهر نرسد.
بزرگان طریقت چنین گفتهاند: سماع واردی است که از حق تعالی به دلی رسد و از احوال غیبتبا او بگوید، و عهد ازل با او تازه کند. اماپذیرفتن دلها از آن وارد بر دو نوع است:
بعضی باشند که قوت همت و صحت عزیمت بر قبول حیات ایشان غالب باشد، هر چه بدیشان رسد پنهان و متواری دارند. باطنشاندر قوت استماع مات میشود و ظاهرشان ساکن.
و بعضی باشند که فزع محبت و جزع جنون بر دل ایشان مستولی باشد. چون لمعهٔ برق سماع در روزن دل ایشان بتابد قوت جزع بر سکون حرمت ترجیح گیرد. به تأثیر آن برق متحرک شود. انفعال در طبع او پیدا آید، به ظاهر نقل میکند. چشمرا گریان کند به مدد آن برق غالب. وقت باشد که مستولیتر شود، زبان را در و لوله آرد. وقتباشد که کاملتر شود و غلبهٔ حیرت ظاهر در تحیر باطن منعقد شود.
چون محبت رایت همت زیادتی گیرد برخاستنو در گشتن و جامه دریدن و حرکت زیادتی کردن اثر آن باشد و این همه احوال عین سماع است و هیچ دل ازین احوال بیمدد سماع نیست.
پس معلوم شد که وجد دو نوع است: ساکن و متحرک. و هر دو محض حق است.
و در حقیقت سماع و تفاوت وجد سخن بسیار است، این کتاب احتمال آن نکند خوض نکردهایم در بیان حقایق که غرض تصحیح احوال متصوفه بود به دلیل شرعی، هر کلمهایرا به دلیلیاز سنت موکد کردیم، و از شرع حقایق و نشر معانی تحرز نموده.
و در سماع چند اشکال است که حل آن به اخبار اولیتر که به برهان عقلی. اول اباحت سماع است و در روا داشتن و شنیدن اشعار و اجازت حرکت. در وی اخبار آمده است:
عایشه‑رحمة اللّه علیه‑روایت کند که روز عیدرسول ‑نشسته بود، کنیزکی حبشی درآمد و پیشرسول ‑قولی آغاز کرد. میگفت و دف میزد. امیرالمؤمنینعمر‑رضیاللّه عنه‑از در حجره به حدتی تمام درآمد گفت حجرهٔرسولو آواز مزامیر! خواستکه وی را زجر کند رسول ‑گفت یا عمر بگذار که هر قومی را عیدی است، و عید ما این است.
دیگر روز فتح،رسول میآمد. جماعتی پیش او باز آمدند و دف میزدند و شعر میخواندند که: «طلع البدر علینا».
و نیز پیشرسول شعرها خواندهاند، انکار نکرده است.
انسگوید‑رضیاللّه عنه‑که چون انصار خندق میکندند این ابیات میگفتند که شعر:
نحن الذی بایعوا محمداً
علی الجهاد مالقینا ابداً
رسول ایشان را جواب داد و گفت:
لاهم الا عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
لاهم الا «العیش»عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
این لفظرسول شعرنیست لیکن به شعر نزدیک است.
پیش رسول شعرهاخواندندی، و او یاران را از آن باز نداشتی.
و روایت است که از صحابه شعر درخواستی تا بخواندندی.
و نیزمعاذ‑رضیاللّه عنه‑گوید که رسول را گفتم که اگر دانستمی که تو سماع میکنی آواز خویش را بیاراستمی.
و این حدیث دلیل است بر جواز سماع سماع.
و اما اشکالی دیگر رقص است و آن مسلم است. در اخبار آمده است که وقتیداود‑‑زبور میخواند حالتی بر وی غالب شد. برپای خاست و گرد برگشت.
و نیز در توریت آمده است که «شوقناکم فلم تشتاقوا و زمرمناکم فلم ترقصوا.»
سعیدابن المسیبوقتی در کوچهای از کوچههایمکهمیگذشتعاصبن وابلالسهمیقولی میخواند، دروی اثر کرد.ساعتی بایستاد و باری چند پای برمیگرفت و برزمین مینهاد.
یکی از بزرگان دین گوید که لذت کامل در هیچ حالت نتوان یافت الا در حالت سماع.
هر گه کهداود‑‑زبور خواندن گرفتی پری و آدمی و وحوش و طیور به سماع آواز فرو شده بودند کهرسول گفتابوموسی الاشعریرا،‑رضیاللّه عنه‑آوازی دادهاند همچو آوازداود.
اما نعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش شنود که وقت او بدان خوش شود هیچ عیبی نیست که رسول وقتی اینآیت میخواند: «فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید»، نعرهای بزد و به گریستن ایستاد و به ترک خواندن بگفت. پسنعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش آید عیبی نیست.
عایشه‑رضیاللّه عنه‑روایت کند که یکی از خویشان به یکی از انصار میدادند، رسول درآمد و گفت آن زن را به خانهٔ او فرستادی؟
گفت فرستادم یا رسول اللّه!
گفت هیچ کس با وی فرستادی که آنجا چیزی بر گوید از سماع؟
گفت نفرستادم یا رسولاللّه.
رسول گفت اگر کسی را بفرستادی که گفتی «آتیناکم فحیانا و حیاکم» بهتر بودی.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گوید نزدیکسری سقطی‑رحمة اللّه علیه‑شدم.
گفت وقتی مردی را دیدم افتاده از هوش بشده.
گفتم او را چه بوده است؟
گفتند آیتی از قرآن بخواندند از هوش بشد.
گفتم بگو تا دیگر باره برخوانند. بخواندند. مرد باهوش آمد. مرا گفت تو چه دانستی؟ گفتم چشمیعقوب‑‑به سبب پیراهنیوسف‑‑تاریک شد، و هم به سبب پیراهن او روشن گشت. ووی را نیکو آمد از من و بپسندید.
اما جامه پاره کردن معنی ندارد بلکه کراهیت است.
در خبر است که وقتیداود‑‑آمد و چیزی میگفت. یکی برخاست و جامه پاره کرد.جبرئیل‑‑آمد و گفت یاداودحق تعالی میگوید که آن را بگوی که دل را در دوستی ما پاره کنی بهتر از آنکه جامه برآوازداود.
و احوال سماع را دلایل بسیار است از کتاب و سنت. این جا بدین قدر اقتصار کنیم تا آنچه لابد است بدین جمله حاصل آید و کتاب را به این قدر ختم کنیم.
فترت روزگار عذرخواه است خلل و تقصیری را که در سخن آمده است که همه چیزها درین وقت فاسد مزاج شده است. اگر تفاوت معنی یا تبدیل کلمهای باشد تعلق به انقلاب احوال دارد و اگر بر معنی رضا افتد تأیید الهیت و مدد عزت باشد.
هر وقت باید که از پیوندگان اصلی بشاشت آید که آدمی ضعیفالحال است، بیوسیلتی آن نصیب نیابد و آن وسیلت در سماع است، و هیچ وسیلتی عظیمتر از سماع نیست.
و آنکه در آن مقدمات گفته شد حاصل نگردد مگر به سماع که جمعیت به ظاهر و باطن غالب گردد.
و هر چه از منظومات و منثورات به وی رسد، وهم پاک او به مدد همت تتبع آن بکند از شنیده، پس آن تحصیل راوجدگویند.
اگر از آن وجدی که در باطن حاصل شود شمه «ای» به ظاهر رساند کالبد در لذت ادراک نسیم روحانی حرکتی کند آن را حال خوانند.
اهل طریقت را سماع لابد است، از آنکه مدد روح و طراوت وقت و جمعیت خاطر و فراغت دل در سماع توان یافت و برهان کمال حیات و نشان اقبال وقت ادراک لذت سماع است. وهر کس که از وی بهره ندارد حواس باطن او مختل است، و هر که را خلل به حواس راه یافت میان او و بهایم فرق نماند.
اسماعیل ابن علیهگفت باشافعی‑رحمة اللّه علیه‑میرفتیم. کسی چیزی میگفت.او گفت بیا تا آنجا رفتیم و بنشیدیم. و مرا گفت ترا خوش آمد؟ گفتم نه. گفت ترا حس نیست.
درجات خلایق در سماع متفاوت است. بعضی را واجب است شنیدن، و بعضی را لازم است ناشنیدن.
ابوعلی دقاق‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع عوام را حرام است، و خواص را حلال، و خواص خواص را که محققانند واجب.
اما کسی را که عادت شود و اسیر صورت بود وی را از سماع بهره شرک بود.
و کسی را که به ارادت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و کسی که به حقیقت شنود و قدمگاه محبت دارد حاصل وی از سماع توحید و معرفت باشد.
و هر که را بر حقیقت سماع وقوف افتاد وقتذوق او موقوف عادت و عبارت نباشد، بل که همیشه مستغرق حقیقت باشد.
و کسی که او را بر رموز و اشارت و اسرار وقوف نباشد وی را احتراز اولیتر که بزرگان گفتهاند ظاهر سماع فتنه است، و باطن وی عبرت.
هر که شناسندهٔ اشارت و دانندهٔ رمز باشد به سر عبرت او رسد. و هر که اسیر هوی باشد به فتنهٔ او باز ماند.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گفته است سماع را به سه چیز حاجت است: به زمان، و مکان، و اخوان.
و مقصود ازین هر سه تکلف ظاهر و کره مردم و خلوت مکان نبوده است، بلکه مقصود او فراغت وقت و خلوت دل و جمعیت حواس ظاهر و حفظ خطرات باطن بوده است که چون کسی را این اسباب حاصل شد برخوردار گردد برآنچه شنود.
و اگر این قاعده مختل باشد هر حیلت و تکلف که سازد البته ذوق نیابد، از آنکه سماع به باطن تعلق دارد و از وی جز اثری به ظاهر نرسد.
بزرگان طریقت چنین گفتهاند: سماع واردی است که از حق تعالی به دلی رسد و از احوال غیبتبا او بگوید، و عهد ازل با او تازه کند. اماپذیرفتن دلها از آن وارد بر دو نوع است:
بعضی باشند که قوت همت و صحت عزیمت بر قبول حیات ایشان غالب باشد، هر چه بدیشان رسد پنهان و متواری دارند. باطنشاندر قوت استماع مات میشود و ظاهرشان ساکن.
و بعضی باشند که فزع محبت و جزع جنون بر دل ایشان مستولی باشد. چون لمعهٔ برق سماع در روزن دل ایشان بتابد قوت جزع بر سکون حرمت ترجیح گیرد. به تأثیر آن برق متحرک شود. انفعال در طبع او پیدا آید، به ظاهر نقل میکند. چشمرا گریان کند به مدد آن برق غالب. وقت باشد که مستولیتر شود، زبان را در و لوله آرد. وقتباشد که کاملتر شود و غلبهٔ حیرت ظاهر در تحیر باطن منعقد شود.
چون محبت رایت همت زیادتی گیرد برخاستنو در گشتن و جامه دریدن و حرکت زیادتی کردن اثر آن باشد و این همه احوال عین سماع است و هیچ دل ازین احوال بیمدد سماع نیست.
پس معلوم شد که وجد دو نوع است: ساکن و متحرک. و هر دو محض حق است.
و در حقیقت سماع و تفاوت وجد سخن بسیار است، این کتاب احتمال آن نکند خوض نکردهایم در بیان حقایق که غرض تصحیح احوال متصوفه بود به دلیل شرعی، هر کلمهایرا به دلیلیاز سنت موکد کردیم، و از شرع حقایق و نشر معانی تحرز نموده.
و در سماع چند اشکال است که حل آن به اخبار اولیتر که به برهان عقلی. اول اباحت سماع است و در روا داشتن و شنیدن اشعار و اجازت حرکت. در وی اخبار آمده است:
عایشه‑رحمة اللّه علیه‑روایت کند که روز عیدرسول ‑نشسته بود، کنیزکی حبشی درآمد و پیشرسول ‑قولی آغاز کرد. میگفت و دف میزد. امیرالمؤمنینعمر‑رضیاللّه عنه‑از در حجره به حدتی تمام درآمد گفت حجرهٔرسولو آواز مزامیر! خواستکه وی را زجر کند رسول ‑گفت یا عمر بگذار که هر قومی را عیدی است، و عید ما این است.
دیگر روز فتح،رسول میآمد. جماعتی پیش او باز آمدند و دف میزدند و شعر میخواندند که: «طلع البدر علینا».
و نیز پیشرسول شعرها خواندهاند، انکار نکرده است.
انسگوید‑رضیاللّه عنه‑که چون انصار خندق میکندند این ابیات میگفتند که شعر:
نحن الذی بایعوا محمداً
علی الجهاد مالقینا ابداً
رسول ایشان را جواب داد و گفت:
لاهم الا عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
لاهم الا «العیش»عیش الآخرة
فاکرم الانصار والمهاجرة
این لفظرسول شعرنیست لیکن به شعر نزدیک است.
پیش رسول شعرهاخواندندی، و او یاران را از آن باز نداشتی.
و روایت است که از صحابه شعر درخواستی تا بخواندندی.
و نیزمعاذ‑رضیاللّه عنه‑گوید که رسول را گفتم که اگر دانستمی که تو سماع میکنی آواز خویش را بیاراستمی.
و این حدیث دلیل است بر جواز سماع سماع.
و اما اشکالی دیگر رقص است و آن مسلم است. در اخبار آمده است که وقتیداود‑‑زبور میخواند حالتی بر وی غالب شد. برپای خاست و گرد برگشت.
و نیز در توریت آمده است که «شوقناکم فلم تشتاقوا و زمرمناکم فلم ترقصوا.»
سعیدابن المسیبوقتی در کوچهای از کوچههایمکهمیگذشتعاصبن وابلالسهمیقولی میخواند، دروی اثر کرد.ساعتی بایستاد و باری چند پای برمیگرفت و برزمین مینهاد.
یکی از بزرگان دین گوید که لذت کامل در هیچ حالت نتوان یافت الا در حالت سماع.
هر گه کهداود‑‑زبور خواندن گرفتی پری و آدمی و وحوش و طیور به سماع آواز فرو شده بودند کهرسول گفتابوموسی الاشعریرا،‑رضیاللّه عنه‑آوازی دادهاند همچو آوازداود.
اما نعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش شنود که وقت او بدان خوش شود هیچ عیبی نیست که رسول وقتی اینآیت میخواند: «فکیف اذا جئنا من کل امة بشهید»، نعرهای بزد و به گریستن ایستاد و به ترک خواندن بگفت. پسنعره زدن در وقت آنکه چیزی خوش آید عیبی نیست.
عایشه‑رضیاللّه عنه‑روایت کند که یکی از خویشان به یکی از انصار میدادند، رسول درآمد و گفت آن زن را به خانهٔ او فرستادی؟
گفت فرستادم یا رسول اللّه!
گفت هیچ کس با وی فرستادی که آنجا چیزی بر گوید از سماع؟
گفت نفرستادم یا رسولاللّه.
رسول گفت اگر کسی را بفرستادی که گفتی «آتیناکم فحیانا و حیاکم» بهتر بودی.
جنید‑رحمة اللّه علیه‑گوید نزدیکسری سقطی‑رحمة اللّه علیه‑شدم.
گفت وقتی مردی را دیدم افتاده از هوش بشده.
گفتم او را چه بوده است؟
گفتند آیتی از قرآن بخواندند از هوش بشد.
گفتم بگو تا دیگر باره برخوانند. بخواندند. مرد باهوش آمد. مرا گفت تو چه دانستی؟ گفتم چشمیعقوب‑‑به سبب پیراهنیوسف‑‑تاریک شد، و هم به سبب پیراهن او روشن گشت. ووی را نیکو آمد از من و بپسندید.
اما جامه پاره کردن معنی ندارد بلکه کراهیت است.
در خبر است که وقتیداود‑‑آمد و چیزی میگفت. یکی برخاست و جامه پاره کرد.جبرئیل‑‑آمد و گفت یاداودحق تعالی میگوید که آن را بگوی که دل را در دوستی ما پاره کنی بهتر از آنکه جامه برآوازداود.
و احوال سماع را دلایل بسیار است از کتاب و سنت. این جا بدین قدر اقتصار کنیم تا آنچه لابد است بدین جمله حاصل آید و کتاب را به این قدر ختم کنیم.
فترت روزگار عذرخواه است خلل و تقصیری را که در سخن آمده است که همه چیزها درین وقت فاسد مزاج شده است. اگر تفاوت معنی یا تبدیل کلمهای باشد تعلق به انقلاب احوال دارد و اگر بر معنی رضا افتد تأیید الهیت و مدد عزت باشد.