عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ الایة فاحشه هر کس لایق روزگار و احوال وى است. بنگر که مقام مرد در راه بردن کجاست؟ فاحشه وى بقدر بشریت وى هم از آنجاست.
خلق عالم سه گروه بیش نهاند: عاماند و خاصاند و خاص الخاصاند. فاحشه عام آنست که زبان شریعت آن را بیان کرد و حدّ آن پدید کرد: امّا الجلد و امّا الرّجم، و فاحشه خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن است بملاذّ و شهوات دنیا، و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن، اگر چه حلالست و از شبهت دور، که آفت حلال از نعیم دنیا در حقّ خواص بیش از آن است که آفت حرام در حق عوام، و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات اللَّه و سلامه علیه آنست که گفت: غضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم، و فاحشه خاص الخاص آنست که باندیشه دل بیرون از حق با غیرى نکرد، و از حق جلّ جلاله این خطاب مىآید که: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. میگوید: بنده من! خود را منگر، همه فعل ما بین. بکرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین. از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. گرفتار مهر او را با غیر او چه کار! دل واسوى او دار و غیر او بگذار:
آشوب همه جهان حدیث من و تو
بگذار من و همه جهان گلشن تو.
یقول اللَّه تعالى: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟! لو نظروا الى لطائف برّى ما عبدوا غیرى.
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً الایة دون همّت و بىحاصل قومى بودند قوم شعیب که در محقرات پیمانه و ترازو باین حبّات و ذرّات اندازه فرمان حق درگذاشتند، و از حد راستى بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد. عوام خلق مثل این گناه بکوچک دارند، و آن کوچک نیست که نه اعتبار بعین گناه است بلکه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبّار است، و بىحرمتى بر شرع مقدّس آوردن، و اندازه و حدود آن در گذاشتن، و تحسبونه هیّنا و هو عند اللَّه عظیم.
این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت کاریست که امت محمّد را بیامده، و دولتى که از راه توفیق روى بایشان نهاده، تا دقائق ورع دریافتند، و اندازههاى شریعت و خردههاى دیانت بحکم فرمان بزرگ داشتند، و از آن قدم فراتر ننهادند.
عبد اللَّه مبارک در عنفوان شباب که طالب علم بود در مرو حدیث مىنوشت. قلمى بعاریت خواست از دانشمندى، و بآن حدیث نبشت. پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد.
از آنجا بعراق رحلت کرد، چون بعراق رسید قلم عاریتى در مقلمه یافت و دلتنگ شد و در وى اثر عظیم کرد، تا از آنجا بمرو بازگشت و آن قلم بصاحب باز داد. آن گه بعراق باز شد.
بو عبد اللَّه کهمس گفت: وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا بدان میگریم. گفتند: اى شیخ! آن چه گناه است؟ گفت دوستى بزیارت من آمد. بدانگى سیم او را ماهى بریان خریدم. چون خواست که دست شوید از دیوار همسایه پارهاى گل بگرفتم تا وى بدان دست شوید. اکنون چهل سالست تا بدان مظلمه میگریم و آن مرد نمانده تا از وى حلالى بخواهم.
و حسین بن على بن ابى طالب (ع) روزى یک خرما از مال صدقه در دهن نهاد رسول خدا صلوات اللَّه علیه حاضر بود و حسین کودک بود، رسول گفت: «القها یا حسین؟»
بینداز اى حسین! که این مال صدقه است.
و عمر بن عبد العزیز خلیفه روزگار بود. وقتى مال غنیمت آورده بودند و در میان آن مشک بود، بینى خویش استوار بگرفت و گفت: منفعت مشک در بوى است، و این حق مسلمانان است. هر چند که این قدر در شرع بمحل مسامحت است امّا در کمال ورع روا نمیداشتند، و تعظیم فرمان شرع را این اندک ببزرگ میداشتند، از آنکه بیدار و هشیار بودند، و شریعت و حقیقت گرامى داشتند، و بچشم تعظیم و توقیر در آن نگرستند، لا جرم برخوردار گشتند و بسعادت ابد رسیدند.
خلق عالم سه گروه بیش نهاند: عاماند و خاصاند و خاص الخاصاند. فاحشه عام آنست که زبان شریعت آن را بیان کرد و حدّ آن پدید کرد: امّا الجلد و امّا الرّجم، و فاحشه خاص بزبان کشف بچشم سر نگرستن است بملاذّ و شهوات دنیا، و تنعم و زینت آن دیدن و بخود راه دادن، اگر چه حلالست و از شبهت دور، که آفت حلال از نعیم دنیا در حقّ خواص بیش از آن است که آفت حرام در حق عوام، و حد این فاحشه از زبان صاحب شرع صلوات اللَّه و سلامه علیه آنست که گفت: غضوا ابصارکم و کفوا ایدیکم، و فاحشه خاص الخاص آنست که باندیشه دل بیرون از حق با غیرى نکرد، و از حق جلّ جلاله این خطاب مىآید که: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ. میگوید: بنده من! خود را منگر، همه فعل ما بین. بکرد خود منت بر ما منه، توفیق ما بین. از نشان خود بگریز، یکبارگى مهر ما بین. گرفتار مهر او را با غیر او چه کار! دل واسوى او دار و غیر او بگذار:
آشوب همه جهان حدیث من و تو
بگذار من و همه جهان گلشن تو.
یقول اللَّه تعالى: عجبا لمن آمن بى کیف یتّکل على غیرى؟! لو نظروا الى لطائف برّى ما عبدوا غیرى.
وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً الایة دون همّت و بىحاصل قومى بودند قوم شعیب که در محقرات پیمانه و ترازو باین حبّات و ذرّات اندازه فرمان حق درگذاشتند، و از حد راستى بنعت مخالفت قدم بیرون نهادند تا آن بلاء عظیم و عذاب الیم بسر ایشان فرو آمد. عوام خلق مثل این گناه بکوچک دارند، و آن کوچک نیست که نه اعتبار بعین گناه است بلکه اعتبار بمخالفت و معصیت خداوند جبّار است، و بىحرمتى بر شرع مقدّس آوردن، و اندازه و حدود آن در گذاشتن، و تحسبونه هیّنا و هو عند اللَّه عظیم.
این تعظیم جلال شریعت و توقیر جمال حقیقت کاریست که امت محمّد را بیامده، و دولتى که از راه توفیق روى بایشان نهاده، تا دقائق ورع دریافتند، و اندازههاى شریعت و خردههاى دیانت بحکم فرمان بزرگ داشتند، و از آن قدم فراتر ننهادند.
عبد اللَّه مبارک در عنفوان شباب که طالب علم بود در مرو حدیث مىنوشت. قلمى بعاریت خواست از دانشمندى، و بآن حدیث نبشت. پس در مقلمه نهاد و فراموش کرد.
از آنجا بعراق رحلت کرد، چون بعراق رسید قلم عاریتى در مقلمه یافت و دلتنگ شد و در وى اثر عظیم کرد، تا از آنجا بمرو بازگشت و آن قلم بصاحب باز داد. آن گه بعراق باز شد.
بو عبد اللَّه کهمس گفت: وقتى گناهى کردم، اکنون چهل سال است تا بدان میگریم. گفتند: اى شیخ! آن چه گناه است؟ گفت دوستى بزیارت من آمد. بدانگى سیم او را ماهى بریان خریدم. چون خواست که دست شوید از دیوار همسایه پارهاى گل بگرفتم تا وى بدان دست شوید. اکنون چهل سالست تا بدان مظلمه میگریم و آن مرد نمانده تا از وى حلالى بخواهم.
و حسین بن على بن ابى طالب (ع) روزى یک خرما از مال صدقه در دهن نهاد رسول خدا صلوات اللَّه علیه حاضر بود و حسین کودک بود، رسول گفت: «القها یا حسین؟»
بینداز اى حسین! که این مال صدقه است.
و عمر بن عبد العزیز خلیفه روزگار بود. وقتى مال غنیمت آورده بودند و در میان آن مشک بود، بینى خویش استوار بگرفت و گفت: منفعت مشک در بوى است، و این حق مسلمانان است. هر چند که این قدر در شرع بمحل مسامحت است امّا در کمال ورع روا نمیداشتند، و تعظیم فرمان شرع را این اندک ببزرگ میداشتند، از آنکه بیدار و هشیار بودند، و شریعت و حقیقت گرامى داشتند، و بچشم تعظیم و توقیر در آن نگرستند، لا جرم برخوردار گشتند و بسعادت ابد رسیدند.
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۸ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» کردگار جهان و جهانیان، خداوند مهربان جلّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، در این آیت مبانى خدمت و معالم معاملت در نسق جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد، و بشناخت اسباب رضاى خود گرامى کرد، و ایشان را نیکو پرستى خود و زندگانى با خلق خود تلقین کرد، و ما لختى ازین جمله از روى شریعت بزبان کشف بیان کردیم، اما از روى حقیقت بزبان اشارت آنست که اللَّه تعالى بنده را بعدل میفرماید در معاملت با حق و در معاملت با خلق و در معاملت با نفس، معاملت با حق باعترافست و معاملت با خلق بانصافست و معاملت با نفس بخلافست، با حق موافقت باید و با خلق مناصحت و با نفس مخالفت، و معنى موافقت استقبال حکم حق است پیش از پیدا شدن آن و برخاستن اختیار بنده از میان تا هر که آن نادر یافته بشناسد و نادیده دوست دارد، و معنى مناصحت آنست که با خلق خدا بقول و فعل و همّت و عزم راست رود، انصاف ایشان از خود بدهد، بار خود بر ایشان ننهد، عیب ایشان بپوشد و در هر حال که بیند شفقت باز نگیرد و نیکى خود از ایشان دریغ ندارد و بخلق زندگانى کند، پیرانرا حرمت دارد و بر جوانان شفقت برد و بر کودکان رحمت کند، اینست معنى عدل در معاملت با خلق. اما حقیقت عدل در معاملت با نفس آنست که نفس را منع کند از آنچ هلاک وى در آنست، قال اللَّه تعالى: «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى، فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى».
ابراهیم ادهم گفت: در همه عمر خویش در دنیا سه شادى بدلم رسید، بآن سه شادى نفس خود را قهر کردم: در شهر انطاکیّه برهنه پاى و برهنه سر مىرفتم هر کسى طعنهاى در من میکشید، آخر یکى گفت: هذا عبد آبق این بندهایست از خداوند خویش گریخته، مرا آن سخن خوش آمد که بحقیقت چنان بودم، با خود گفتم اى گریخته رمیده کى باشد وقت آن که بطریق صلح در آیى. دوم شادى آن بود که در کشتى نشسته بودم مسخرهاى در میان آن جماعت بود هر ساعتى آمدى و بر قفاى من سیلى زدى که در میان قوم مرا حقیرتر مىدید. سوم آن بود که در شهر مطیّه در مسجدى سر بر زانوى حسرت خویش نهاده بودم و در وادى کم و کاستى خود افتاده، بى حرمتى بیامد و بند مئزر پاى بگشاد و گفت یا شیخ خذ ماء الورد، نفس من از آن حقارت خود نیست گشت و دل من بدان شاد شد، آن شادى از بارگاه عزّت در حق خود تحفه سعادت یافتم.
بزرگان دین چنین بودهاند پیوسته در قهر نفس و مذلّت شخص خود کوشیده اند، عیوب خلایق پوشیدهاند و معایب صفات خود دیدهاند، خلق از ایشان پیوسته در آسایش و راحت و نفس ایشان همیشه در رنج و محنت.
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» گفتهاند عدل اعتدال دلست با حق و احسان معاملت است بر دیدار حق. مصطفى (ص) گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه»
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان و شادى جاودان، بنده در نور مشاهده غرق و نداء لطف بجان وى روان.
پیر طریقت گفت: آن دیده که او را دید، بدیدن غیر او کى پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد؟ خو کرده در حضرت مواصلت، مذلت حجاب چند بر تابد؟ والى بر شهر خویش، در غربت عمر چون بسر آرد؟:
اذا کنت قوت النّفس ثمّ هجرتها
فکم تلبث النّفس الّتى انت قوتها
ستبقى بقاء الضّبّ فى الماء او کما
یعیش ببیداء المفازة حوتها
چون زید در آب ضبّ و در دشت ماهى، قوت جان ما باز مگیر الهى. «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اللَّه تعالى در این آیت بنده را بسه چیز مىفرماید که آن وى را منجیاتاند، و از سه چیز باز میزند که آن وى را مهلکاتاند، بآن سه چیز که مهلکاتند چون دست از آن بداشت بنده از دوزخ برست، و بآن سه چیز که منجیاتند چون بجاى آورد بنده ببهشت رسید و سماع و شراب و دیدار حق دید، آن گه چون امر و نهى بر شمرد بآخر آیت گفت: «یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» اللَّه تعالى شما را پند مىدهد تا مگر بترسید و پند پذیرد، مىخواند و کرم خود عرض میکند تا مگر اجابت کنید، لطف خود مىنماید تا مگر مهر بر وى نهید، عیب مىپوشد تا مگر با وى گرائید، از ابر لطف صنایع برّ مىباراند تا مگر بر درگاه وى بمانید، دلها مىافروزد تا لطف وى بینید، بنشان عتاب مى جنباند تا وى را در یاد دارید، از بار مىکاهد و در بر مىفزاید تا نیک خدایى وى دریابید.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»، ما عندکم ینفد صفت دنیا است و فناء آن و ما عند اللَّه باق صفت عقبى است و بقاء جاودان. عیسى (ع) را گفتند چرا خویشتن را خانهاى نسازى؟ گفت من سر آن ندارم که خویشتن را بچیزى مشغول کنم که تا ابد سر صحبت ما ندارد. امیر المؤمنین على (ع) دینارى بر دست نهاد گفت: یا صفراء اصفرّى و یا بیضاء ابیضّى و غرّى غیرى، اى دنیا و اى نعیم دنیا رو که تو عروسى آراستهاى و بانگشت عروسان پنجه شیران نتوان شکست، شو دیگرى را فریب ده که پسر ابو طالب سر آن ندارد که در دام غرور تو آید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ».
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اشتیاقکم الى لقائنا فبعرض الزّوال و قبول الانقضاء و ما وصفنا به نفسنا ممّا ورد به الاثر، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشدّ شوقا، «باقٍ» هر چه از بنده آید از طاعت و خدمت و مهر و محبّت اگر چه در پیوندد در معرض زوالست که صفت حدثانست و حدثان را فنا بوى راه است، آن اقبال جلال و عزّت الهى است و نواخت ربّانى مر بنده را که هرگز بنرسد و فنا بوى راه نبرد، هر چه از ما آید در خور ما آید، بحظوظ معلول و بتفرقت موصوف، هر چه از خداى تعالى آید بنعت عزّت و جلال بى نهایت آید، حقیقت جمع آنست که واجب البقاء و الدّوام است، این الطاف کرم و نواخت بى نهایت و اقبال ربّانى که از جناب جبروت روان گردد جز در سویداى دل دوستان منزل نکند، ایشان که در دنیا حیاة طیّبه حیات ایشان و عمل صالح با ایمان سیرت و طریقت ایشان اینست صفت ایشان، که ربّ العالمین گفت: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» عمل صالح آنست که شایسته قبولست و شایسته قبول آنست که بر وفق فرمانست،آن گه گفت: «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» اى مصدق بانّ نجاته بفضل اللَّه لا بعلمه. مىگوید حیاة طیّبه کسى را سزد که اعمال وى نیکو بود و سیرت وى پاک و همّت وى جمع وانگه اعتقاد کند که نجات وى بفضل الهى است نه بکردار بندگى، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» امروز حلاوت طاعتست و نسیم قرب و یادگار ازل و فردا در حظیره قدس بحضرت عندیّت طوبى و زلفى و حسنى.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» آن روز که رایت جلال بسم اللَّه از مکمن غیب بیرون دادند و جبرئیل امین به محمّد عربى (ص) فرو آورد، گفت و گوى و جست و جوى در اهل آفرینش افتاد، آن زخم رسیده قهر ازل که او را ابلیس گویند دیدند در وجد آمده و مقهور سلطان سماع گشته! گفتند اى مهجور مطرود ترا ازین خلعت و عزّ این نام و عشق این پیغام چه آگاهیست؟ گفت: آرى با آن مقتداى اهل سعادت چنین گفتند که چون قصد خواندن کلام مجید ما کنى بر سر کوى آن مهجور مطرود گذرى کن و بگوى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» ما را آن عز نه بس که پرده دارى در گاه قرآن مجید بما دادند؟ و ان شرف نه بس که تا بقیامت خوانندگان قرآن نام ما در پیش میدارند؟
اگر چه قهرست از درگاه او، ما را با این قهر خوشست:
از دستت از آتش بود، ما را ز گل مفرش بود
هرچ از تو آید خوش بود، خواهى شفا خواهى الم
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» در قرآن نظائر این آیت فراوانند لختى بر شمریم: از سوره البقرة خوان: «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ»: بیان استعاذت موسى کلیم است، از سوره آل عمران خوان: «إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ»: قصّه حنه و مریم است دختر عمران بن ماثان، از سوره الاعراف خوان: «وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» خطاب با مصطفى (ص) است خاتم پیغمبران، از سوره هود خوان: «رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ»: قصه نوح است و پسر وى کنعان، از سوره یوسف خوان: «قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ»: قصه یوسف صدّیقست و برادران، از سوره مریم خوان: «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
حدیث مریم است سیّده زنان آن زمان، از سوره المؤمنون خوان: «رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ»: نشان عنایت اللَّه تعالى است در حق دوستان، از سوره المؤمن خوان: «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ»: داستان موسى است از شرّ فرعون بى عون، از سوره الدّخان خوان: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»: قصّه بنى اسرائیل است و مؤمنان، از معوذتین خوان: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»: استعاذت دوستانست و آشنایان و بازگشت ایشان بدرگاه خداوند جهان.
موسى گفت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ» دو خلعت یافت: یکى قرب و مناجات «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» دیگر از دشمن خلاص و نجات «نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ». نوح گفت: «إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ» دو خلعت یافت: یکى سلام و تحیّت «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا»، دیگر برکات بر وى و بر ذرّیت «وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ» یوسف صدّیق گفت «معاذ اللَّه» دو خلعت یافت: یکى حفظ و عصمت «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ» دیگر شرف اخلاص و تخصیص عبودیّت «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ».
مریم گفت «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ»
دو خلعت یافت: یکى بشارت به عیسى روح اللَّه «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
دیگر دیدار جبرئیل روح القدس «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
. مصطفى (ص) گفت «أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ» دو خلعت یافت: یکى رعایت و عصمت «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»، دیگر کرامت شفاعت «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى». سزد از خداوند کریم کار ساز بنده نواز نکو نام حلیم که چون بنده مؤمن گوید: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» در حال او را از دشمن عصمت دهد که مىگوید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» بدر مرگ بشارت دهد که «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ» فردا بجنّت و زلفت رساند که میگوید: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ» بى واسطه و بى ترجمان سلام و تحیّت یابد که مىگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»، هر آن بندهاى که در همه حال او را داند و او را خواند اللَّه تعالى در همه حال او را نوازد و کار وى سازد: «من کان للَّه کان اللَّه له».
ابراهیم ادهم گفت: در همه عمر خویش در دنیا سه شادى بدلم رسید، بآن سه شادى نفس خود را قهر کردم: در شهر انطاکیّه برهنه پاى و برهنه سر مىرفتم هر کسى طعنهاى در من میکشید، آخر یکى گفت: هذا عبد آبق این بندهایست از خداوند خویش گریخته، مرا آن سخن خوش آمد که بحقیقت چنان بودم، با خود گفتم اى گریخته رمیده کى باشد وقت آن که بطریق صلح در آیى. دوم شادى آن بود که در کشتى نشسته بودم مسخرهاى در میان آن جماعت بود هر ساعتى آمدى و بر قفاى من سیلى زدى که در میان قوم مرا حقیرتر مىدید. سوم آن بود که در شهر مطیّه در مسجدى سر بر زانوى حسرت خویش نهاده بودم و در وادى کم و کاستى خود افتاده، بى حرمتى بیامد و بند مئزر پاى بگشاد و گفت یا شیخ خذ ماء الورد، نفس من از آن حقارت خود نیست گشت و دل من بدان شاد شد، آن شادى از بارگاه عزّت در حق خود تحفه سعادت یافتم.
بزرگان دین چنین بودهاند پیوسته در قهر نفس و مذلّت شخص خود کوشیده اند، عیوب خلایق پوشیدهاند و معایب صفات خود دیدهاند، خلق از ایشان پیوسته در آسایش و راحت و نفس ایشان همیشه در رنج و محنت.
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» گفتهاند عدل اعتدال دلست با حق و احسان معاملت است بر دیدار حق. مصطفى (ص) گفت: «الاحسان ان تعبد اللَّه کانک تراه»
این حدیث اشارتست بملاقات دل با حق و معارضه سرّ با غیب و مشاهده جان و شادى جاودان، بنده در نور مشاهده غرق و نداء لطف بجان وى روان.
پیر طریقت گفت: آن دیده که او را دید، بدیدن غیر او کى پردازد؟ آن جان که با او صحبت یافت، با آب و خاک چند سازد؟ خو کرده در حضرت مواصلت، مذلت حجاب چند بر تابد؟ والى بر شهر خویش، در غربت عمر چون بسر آرد؟:
اذا کنت قوت النّفس ثمّ هجرتها
فکم تلبث النّفس الّتى انت قوتها
ستبقى بقاء الضّبّ فى الماء او کما
یعیش ببیداء المفازة حوتها
چون زید در آب ضبّ و در دشت ماهى، قوت جان ما باز مگیر الهى. «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» اللَّه تعالى در این آیت بنده را بسه چیز مىفرماید که آن وى را منجیاتاند، و از سه چیز باز میزند که آن وى را مهلکاتاند، بآن سه چیز که مهلکاتند چون دست از آن بداشت بنده از دوزخ برست، و بآن سه چیز که منجیاتند چون بجاى آورد بنده ببهشت رسید و سماع و شراب و دیدار حق دید، آن گه چون امر و نهى بر شمرد بآخر آیت گفت: «یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» اللَّه تعالى شما را پند مىدهد تا مگر بترسید و پند پذیرد، مىخواند و کرم خود عرض میکند تا مگر اجابت کنید، لطف خود مىنماید تا مگر مهر بر وى نهید، عیب مىپوشد تا مگر با وى گرائید، از ابر لطف صنایع برّ مىباراند تا مگر بر درگاه وى بمانید، دلها مىافروزد تا لطف وى بینید، بنشان عتاب مى جنباند تا وى را در یاد دارید، از بار مىکاهد و در بر مىفزاید تا نیک خدایى وى دریابید.
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»، ما عندکم ینفد صفت دنیا است و فناء آن و ما عند اللَّه باق صفت عقبى است و بقاء جاودان. عیسى (ع) را گفتند چرا خویشتن را خانهاى نسازى؟ گفت من سر آن ندارم که خویشتن را بچیزى مشغول کنم که تا ابد سر صحبت ما ندارد. امیر المؤمنین على (ع) دینارى بر دست نهاد گفت: یا صفراء اصفرّى و یا بیضاء ابیضّى و غرّى غیرى، اى دنیا و اى نعیم دنیا رو که تو عروسى آراستهاى و بانگشت عروسان پنجه شیران نتوان شکست، شو دیگرى را فریب ده که پسر ابو طالب سر آن ندارد که در دام غرور تو آید: «وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ».
تا کى از دار الغرورى سوختن دار السّرور
تا کى از دار الفرارى ساختن دار القرار
«ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» اى ما عندکم من اشتیاقکم الى لقائنا فبعرض الزّوال و قبول الانقضاء و ما وصفنا به نفسنا ممّا ورد به الاثر، الا طال شوق الأبرار الى لقایى و انا الى لقائهم لاشدّ شوقا، «باقٍ» هر چه از بنده آید از طاعت و خدمت و مهر و محبّت اگر چه در پیوندد در معرض زوالست که صفت حدثانست و حدثان را فنا بوى راه است، آن اقبال جلال و عزّت الهى است و نواخت ربّانى مر بنده را که هرگز بنرسد و فنا بوى راه نبرد، هر چه از ما آید در خور ما آید، بحظوظ معلول و بتفرقت موصوف، هر چه از خداى تعالى آید بنعت عزّت و جلال بى نهایت آید، حقیقت جمع آنست که واجب البقاء و الدّوام است، این الطاف کرم و نواخت بى نهایت و اقبال ربّانى که از جناب جبروت روان گردد جز در سویداى دل دوستان منزل نکند، ایشان که در دنیا حیاة طیّبه حیات ایشان و عمل صالح با ایمان سیرت و طریقت ایشان اینست صفت ایشان، که ربّ العالمین گفت: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» عمل صالح آنست که شایسته قبولست و شایسته قبول آنست که بر وفق فرمانست،آن گه گفت: «وَ هُوَ مُؤْمِنٌ» اى مصدق بانّ نجاته بفضل اللَّه لا بعلمه. مىگوید حیاة طیّبه کسى را سزد که اعمال وى نیکو بود و سیرت وى پاک و همّت وى جمع وانگه اعتقاد کند که نجات وى بفضل الهى است نه بکردار بندگى، «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» امروز حلاوت طاعتست و نسیم قرب و یادگار ازل و فردا در حظیره قدس بحضرت عندیّت طوبى و زلفى و حسنى.
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» آن روز که رایت جلال بسم اللَّه از مکمن غیب بیرون دادند و جبرئیل امین به محمّد عربى (ص) فرو آورد، گفت و گوى و جست و جوى در اهل آفرینش افتاد، آن زخم رسیده قهر ازل که او را ابلیس گویند دیدند در وجد آمده و مقهور سلطان سماع گشته! گفتند اى مهجور مطرود ترا ازین خلعت و عزّ این نام و عشق این پیغام چه آگاهیست؟ گفت: آرى با آن مقتداى اهل سعادت چنین گفتند که چون قصد خواندن کلام مجید ما کنى بر سر کوى آن مهجور مطرود گذرى کن و بگوى: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» ما را آن عز نه بس که پرده دارى در گاه قرآن مجید بما دادند؟ و ان شرف نه بس که تا بقیامت خوانندگان قرآن نام ما در پیش میدارند؟
اگر چه قهرست از درگاه او، ما را با این قهر خوشست:
از دستت از آتش بود، ما را ز گل مفرش بود
هرچ از تو آید خوش بود، خواهى شفا خواهى الم
«فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» در قرآن نظائر این آیت فراوانند لختى بر شمریم: از سوره البقرة خوان: «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِینَ»: بیان استعاذت موسى کلیم است، از سوره آل عمران خوان: «إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ»: قصّه حنه و مریم است دختر عمران بن ماثان، از سوره الاعراف خوان: «وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ» خطاب با مصطفى (ص) است خاتم پیغمبران، از سوره هود خوان: «رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ»: قصه نوح است و پسر وى کنعان، از سوره یوسف خوان: «قالَ مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ»: قصه یوسف صدّیقست و برادران، از سوره مریم خوان: «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»
حدیث مریم است سیّده زنان آن زمان، از سوره المؤمنون خوان: «رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ»: نشان عنایت اللَّه تعالى است در حق دوستان، از سوره المؤمن خوان: «إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ»: داستان موسى است از شرّ فرعون بى عون، از سوره الدّخان خوان: «وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ»: قصّه بنى اسرائیل است و مؤمنان، از معوذتین خوان: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»: استعاذت دوستانست و آشنایان و بازگشت ایشان بدرگاه خداوند جهان.
موسى گفت: «أَعُوذُ بِاللَّهِ» دو خلعت یافت: یکى قرب و مناجات «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا» دیگر از دشمن خلاص و نجات «نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ». نوح گفت: «إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ» دو خلعت یافت: یکى سلام و تحیّت «یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا»، دیگر برکات بر وى و بر ذرّیت «وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ» یوسف صدّیق گفت «معاذ اللَّه» دو خلعت یافت: یکى حفظ و عصمت «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ» دیگر شرف اخلاص و تخصیص عبودیّت «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ».
مریم گفت «إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ»
دو خلعت یافت: یکى بشارت به عیسى روح اللَّه «لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا»
دیگر دیدار جبرئیل روح القدس «إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ»
. مصطفى (ص) گفت «أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ» دو خلعت یافت: یکى رعایت و عصمت «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»، دیگر کرامت شفاعت «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى». سزد از خداوند کریم کار ساز بنده نواز نکو نام حلیم که چون بنده مؤمن گوید: «اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم» در حال او را از دشمن عصمت دهد که مىگوید: «إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا» بدر مرگ بشارت دهد که «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ» فردا بجنّت و زلفت رساند که میگوید: «وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ» بى واسطه و بى ترجمان سلام و تحیّت یابد که مىگوید: «سَلامٌ قَوْلًا مِنْ رَبٍّ رَحِیمٍ»، هر آن بندهاى که در همه حال او را داند و او را خواند اللَّه تعالى در همه حال او را نوازد و کار وى سازد: «من کان للَّه کان اللَّه له».
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۷۸ - پیدا کردن رخصت اندر اظهار طاعت
بدان که اندر پنهان داشتن طاعت فایده آن است که از ریا خلاص یابد و اندر اظهار فایده بزرگ است و آن اقتدای خلق است به وی و تحریک رغبت خلق است اندر خیر و برای این است که حق تعالی بر هردو ثنا گفته است که ان تبدوا الصدقات فنعما هی و ان توتوها الفقراء فهو خیر لکم. گفت، «اگر صدقه آشکارا دهی نیک است و اگر پوشیده کنی نیکوتر».
و یک روز رسول (ص) مالی می خواست. انصاریی صرّه زر بیاورد. چون مردمان بدیدند مال آوردن گرفتند. رسول (ص) گفت، «هرکه سنتی نیکو بنهد که وی را بدان متابعت کنند، وی را هم مزد خود بود و هم مزد موافقت دیگران». و همچنین کسی که به غزو خواهد شد یا به حج خواهد شد بیشتر ساز آن بکند و بیرون آید تا مردمان حریص شوند و یا چون به شب نماز کند آواز بردارد تا دیگران بیدار شوند. پس حقیقت آن است که اگر از ریا ایمن بود و اظهار سبب اقتدا و رغبت دیگران باشد این فاضلتر. و اگر شهوت ریا حرکت خواهد کرد و وی را رغبت دیگران سود ندارد، پوشیده داشتن اولیتر.
پس هرکه عبادت ظاهر خواهد کرد باید که جایی اظهار کند که ممکن بود که کسی به وی اقتدا کند که کس باشد که اهل وی به وی اقتدا کند و اهل بازار نکنند و کس باشد که اهل بازار کنند و اهل وی نکنند و دیگر آن که دل خویش را مراقبت کند که بیشتر آن باشد که شهوت اندر باطن پوشیده باشد و وی را به عذر اقتدای دیگران فرااظهار کردن دارد تا هلاک شود. و مثل این چون کسی باشد که سباحت نداند و غرقه خواهد شد، دیگری را نیز دست گیرد تا هردو لاک شوند.
و مثل مرد قوی چون کسی باشد که استاد بود و به سباحت خود برهد و دیگران را نیز بگذراند و این درجه انبیا و اولیاست و نباید که کسی بدان غره شود و عبادتی که پنهان توان داشت ندارد و علامت صدق اندر این آن بود که تقدیر کند که اگر وی را گویند تو طاعت خویش دار تا مردمان بدان عابد دیگر اقتدا کنند و مزد تو همچون مزد اظهار باشد، اگر اندر خویشتن رغبتی یابد اندر اظهار، آن است که منزلت خویش همی جوید نه ثواب آخرت.
طریق دیگر اندر اظهار آن بود که پس از فراغ آن طاعت بگوید که چه کرده ام و از این نیز نفس را لذت و شرب باشد و باشد که زیادت حکایت کند، واجب باشد که زبان نگاه دارد و اظهار نکند تا آنگاه که مدح و ذم خلق نزدیک وی برابر بود و قبول و رد ایشان یکسان شود و آنگاه چون داند که اندر گفتن تحریک رغبت خیر است اندر دیگران بگوید و چنین بسیار گفته اند بزرگانی که اهل قوت بوده اند. سعد بن معاذ رحمهم الله گفت، «تا مسلمان شده ام هیچ نماز نکرده ام که اندر آن نفس من حدیثی کرده است جز آن که با وی گفته آید اندر آخرت و وی خواهد گفت اندر جواب و هیچ چیز نشنیده ام از رسول (ص) که نه یقین دانستم که حق است». و عمر رضی الله عنه گفت، «باک ندارم که بامداد برخیزم کارها بر من دشوار بود یا آسان بود که ندانم خیر من در کدام است». و ابن مسعود رحمهم الله گفت، «به هر حال که بامداد برخیزم آرزو نکنم که برخلاف آن باشد». و عثمان گفت، «تا بیعت کرده ام با رسول (ص)، عورت را به دست راست نپرماسیده ام و سرود نگفته ام و دروغ نگفته ام». بوسفیان رضی الله عنه به وقت مرگ گفت، «مگوئید بر من که تا مسلمان شده ام هیچ گناه نکرده ام» و عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه گفت، «هیچ قضا نکرد خدای عزوجل بر من که خواستمی که نکردی و هیچ شادی نمانده است مرا مگر در آنچه حق تعالی تقدیر کرده باشد». و این همه سخنهای اهل قوت است و نباید که ضعفا بدین غره شوند.
و بدان که خدای را تعالی اندر کارها تعبیه هاست که کسی بدان راه ندارد و اندر زیر هر شری خیرات است که ما بدان راه نبریم و اندر ریا بسیار خیرات است خلق را، اگرچه هلاک مرایی است که بسیار کس به ریا کارها کنند که دیگران پندارند که به اخلاص همی کنند و بدیشان اقتدا کنند و حکایت کنند که اندر بصره بامداد چنان بودی که به هر کوی که فروشدندی، آواز قرآن و ذکر شنیدندی و بدان رغبت زیادت همی شدی. پس یکی کتابی کرد اندر دقایق ریا و آن همه دست بداشتند و رغبتها بدان سبب فاتر شد و گفتند که کاشکی این کتاب نکردی پس مرایی فدای دیگران باشد که وی هلاک می شود و دیگران را به اخلاص همی خواند.
و یک روز رسول (ص) مالی می خواست. انصاریی صرّه زر بیاورد. چون مردمان بدیدند مال آوردن گرفتند. رسول (ص) گفت، «هرکه سنتی نیکو بنهد که وی را بدان متابعت کنند، وی را هم مزد خود بود و هم مزد موافقت دیگران». و همچنین کسی که به غزو خواهد شد یا به حج خواهد شد بیشتر ساز آن بکند و بیرون آید تا مردمان حریص شوند و یا چون به شب نماز کند آواز بردارد تا دیگران بیدار شوند. پس حقیقت آن است که اگر از ریا ایمن بود و اظهار سبب اقتدا و رغبت دیگران باشد این فاضلتر. و اگر شهوت ریا حرکت خواهد کرد و وی را رغبت دیگران سود ندارد، پوشیده داشتن اولیتر.
پس هرکه عبادت ظاهر خواهد کرد باید که جایی اظهار کند که ممکن بود که کسی به وی اقتدا کند که کس باشد که اهل وی به وی اقتدا کند و اهل بازار نکنند و کس باشد که اهل بازار کنند و اهل وی نکنند و دیگر آن که دل خویش را مراقبت کند که بیشتر آن باشد که شهوت اندر باطن پوشیده باشد و وی را به عذر اقتدای دیگران فرااظهار کردن دارد تا هلاک شود. و مثل این چون کسی باشد که سباحت نداند و غرقه خواهد شد، دیگری را نیز دست گیرد تا هردو لاک شوند.
و مثل مرد قوی چون کسی باشد که استاد بود و به سباحت خود برهد و دیگران را نیز بگذراند و این درجه انبیا و اولیاست و نباید که کسی بدان غره شود و عبادتی که پنهان توان داشت ندارد و علامت صدق اندر این آن بود که تقدیر کند که اگر وی را گویند تو طاعت خویش دار تا مردمان بدان عابد دیگر اقتدا کنند و مزد تو همچون مزد اظهار باشد، اگر اندر خویشتن رغبتی یابد اندر اظهار، آن است که منزلت خویش همی جوید نه ثواب آخرت.
طریق دیگر اندر اظهار آن بود که پس از فراغ آن طاعت بگوید که چه کرده ام و از این نیز نفس را لذت و شرب باشد و باشد که زیادت حکایت کند، واجب باشد که زبان نگاه دارد و اظهار نکند تا آنگاه که مدح و ذم خلق نزدیک وی برابر بود و قبول و رد ایشان یکسان شود و آنگاه چون داند که اندر گفتن تحریک رغبت خیر است اندر دیگران بگوید و چنین بسیار گفته اند بزرگانی که اهل قوت بوده اند. سعد بن معاذ رحمهم الله گفت، «تا مسلمان شده ام هیچ نماز نکرده ام که اندر آن نفس من حدیثی کرده است جز آن که با وی گفته آید اندر آخرت و وی خواهد گفت اندر جواب و هیچ چیز نشنیده ام از رسول (ص) که نه یقین دانستم که حق است». و عمر رضی الله عنه گفت، «باک ندارم که بامداد برخیزم کارها بر من دشوار بود یا آسان بود که ندانم خیر من در کدام است». و ابن مسعود رحمهم الله گفت، «به هر حال که بامداد برخیزم آرزو نکنم که برخلاف آن باشد». و عثمان گفت، «تا بیعت کرده ام با رسول (ص)، عورت را به دست راست نپرماسیده ام و سرود نگفته ام و دروغ نگفته ام». بوسفیان رضی الله عنه به وقت مرگ گفت، «مگوئید بر من که تا مسلمان شده ام هیچ گناه نکرده ام» و عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه گفت، «هیچ قضا نکرد خدای عزوجل بر من که خواستمی که نکردی و هیچ شادی نمانده است مرا مگر در آنچه حق تعالی تقدیر کرده باشد». و این همه سخنهای اهل قوت است و نباید که ضعفا بدین غره شوند.
و بدان که خدای را تعالی اندر کارها تعبیه هاست که کسی بدان راه ندارد و اندر زیر هر شری خیرات است که ما بدان راه نبریم و اندر ریا بسیار خیرات است خلق را، اگرچه هلاک مرایی است که بسیار کس به ریا کارها کنند که دیگران پندارند که به اخلاص همی کنند و بدیشان اقتدا کنند و حکایت کنند که اندر بصره بامداد چنان بودی که به هر کوی که فروشدندی، آواز قرآن و ذکر شنیدندی و بدان رغبت زیادت همی شدی. پس یکی کتابی کرد اندر دقایق ریا و آن همه دست بداشتند و رغبتها بدان سبب فاتر شد و گفتند که کاشکی این کتاب نکردی پس مرایی فدای دیگران باشد که وی هلاک می شود و دیگران را به اخلاص همی خواند.
غزالی : رکن چهارم - رکن منجیات
بخش ۶۲ - قسم سیم مباحات بود
و هیچ عاقل مبادا که غافل وار چون بهایم در مباحات می رود و از نیت نیکو غافل ماند که خسران آن عظیم بود که از همه حرکات سوال خواهند کرد و در همه مباحات حساب خواهد بود. اگر نیت بد بود بر وی بود و اگر نیت نیک بود وی را بود و اگر نه سر به سر بود، ولکن وقت ضایع کرده باشد که بدان صرف کرده باشد و از وی فایده نگرفته و خلاف کرده باشد این آیت را که «ولاتنس نصیبک من الدنیا» یعنی که دنیا گذران است. تو نصیب خود از وی بستان تا با تو بماند.
و رسول (ص) گفت، «بنده را بپرسند از هرچه کرده باشد، تا آن قدر که سرمه در چشم کند یا باری کلوخ به انگشت بمالد یا دست فراجامه برادری کند».
و علم نیت مباحات نیز دراز است، بباید آموخت. و مثال این آن که بوی خوش به کار داشتن مباح است و روا بود که کسی روز آدینه به کار دارد و قصد وی تفاخر بود به توانگری یا ریای خلق یا جای جستن دل زنان بیگانه بر اندیشه فساد. و امانتهای نیکو آن بود که قصد حرمت داشت و تعظیم خانه خدای کند و نیت راحتی کند که به همسایگان وی رسد تا آسوده شوند و آن که بوی ناخوش از خود دور کند تا رنجور نشوند و یا در معصیت غیبت نیفتند. و نیت آن کند که دماغ را قوت دهد تا صافی شود و بر فکر و ذکر قادرتر شود. این و امثال این نیت فراز آید کسی را که قصد خیرات بر وی غالب بود. و از این هریکی قربتی بود.
و بزرگان سلف چنین بوده اند که قصد کرده اند تا ایشان را بر نان خوردن و به طهارت جای شدن و با اهل صحبت کردن در هر یکی نیتی بود که هیچ چیز خالی از آن نیست که نه سبب خیری است، چون آن خیر مقصود خود سازد آن ثواب حاصل آید، چنان که از صحبت اهل نیت فرزند کند که تکثر امت مصطفی (ص) بود. و نیت راحت اهل کند و نگاهداشت ایشان و خویش از معصیت. و سفیان ثوری یک روز جامه باشگونه در پوشیده بود. وی را گفتند. دست فرا کرد تا راست کند، پس بازایستاد و گفت، «این برای خدای درپوشیدم نخواهم که نه برای خدای بگردانم».
و زکریا (ع) جایی مزدور بود. قومی در نزدیک وی شدند و نان می خورد، ایشان را نگفت که بخورید تا تمام بخورید. آنگاه بگفت اگر تمام نخوردمی از کار ایشان عاجز آمدی و تمام نکردمی و از برای سنتی فریضه ای دست بداشتمی. سفیان ثوری نان می خورد. یکی درشد. وی را نگفت بخور تا تمام بخورد. پس گفت، «اگر نه آن بودی که وام کرده بودم تو را گفتمی بخور». و گفت، «هرکه کسی را گوید که بخور و به دل آن را کاره باشد، اگر آن کس نخورد یک بزه بکرد و آن نفاق است و اگر بخورد دو بزه کرد: یکی نفاق و دیگر آن که وی را در خوردن چیزی افگند که اگر دانستی نخوردی، با وی خیانت کرد»
و رسول (ص) گفت، «بنده را بپرسند از هرچه کرده باشد، تا آن قدر که سرمه در چشم کند یا باری کلوخ به انگشت بمالد یا دست فراجامه برادری کند».
و علم نیت مباحات نیز دراز است، بباید آموخت. و مثال این آن که بوی خوش به کار داشتن مباح است و روا بود که کسی روز آدینه به کار دارد و قصد وی تفاخر بود به توانگری یا ریای خلق یا جای جستن دل زنان بیگانه بر اندیشه فساد. و امانتهای نیکو آن بود که قصد حرمت داشت و تعظیم خانه خدای کند و نیت راحتی کند که به همسایگان وی رسد تا آسوده شوند و آن که بوی ناخوش از خود دور کند تا رنجور نشوند و یا در معصیت غیبت نیفتند. و نیت آن کند که دماغ را قوت دهد تا صافی شود و بر فکر و ذکر قادرتر شود. این و امثال این نیت فراز آید کسی را که قصد خیرات بر وی غالب بود. و از این هریکی قربتی بود.
و بزرگان سلف چنین بوده اند که قصد کرده اند تا ایشان را بر نان خوردن و به طهارت جای شدن و با اهل صحبت کردن در هر یکی نیتی بود که هیچ چیز خالی از آن نیست که نه سبب خیری است، چون آن خیر مقصود خود سازد آن ثواب حاصل آید، چنان که از صحبت اهل نیت فرزند کند که تکثر امت مصطفی (ص) بود. و نیت راحت اهل کند و نگاهداشت ایشان و خویش از معصیت. و سفیان ثوری یک روز جامه باشگونه در پوشیده بود. وی را گفتند. دست فرا کرد تا راست کند، پس بازایستاد و گفت، «این برای خدای درپوشیدم نخواهم که نه برای خدای بگردانم».
و زکریا (ع) جایی مزدور بود. قومی در نزدیک وی شدند و نان می خورد، ایشان را نگفت که بخورید تا تمام بخورید. آنگاه بگفت اگر تمام نخوردمی از کار ایشان عاجز آمدی و تمام نکردمی و از برای سنتی فریضه ای دست بداشتمی. سفیان ثوری نان می خورد. یکی درشد. وی را نگفت بخور تا تمام بخورد. پس گفت، «اگر نه آن بودی که وام کرده بودم تو را گفتمی بخور». و گفت، «هرکه کسی را گوید که بخور و به دل آن را کاره باشد، اگر آن کس نخورد یک بزه بکرد و آن نفاق است و اگر بخورد دو بزه کرد: یکی نفاق و دیگر آن که وی را در خوردن چیزی افگند که اگر دانستی نخوردی، با وی خیانت کرد»