عبارات مورد جستجو در ۴ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً الى قوله وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ این آیت وصف رسول خداست، و دلیل علم و حلم وى در آن پیداست، فاظهار ما ابدى دلیل علمه، و العفو عمّا اخفى برهان حلمه. آنچه از اسرار ایشان اظهار کرد، دلیل است بر کمال نبوّت، و صحّت رسالت، و علم بى‏شبهت، و آنچه عفو کرد از آن نفاق که ایشان در دل داشتند، و بظاهر خلاف آن مینمودند، و رسول خدا از آن خبر داشت، و پرده از روى کار برنداشت، آن دلیل بر خلق عظیم و حلم کریم وى. و نشان کمال حلم وى آنست که روزى در مسجد مدینه نشسته بود، اعرابیى درآمد از قبیله بنى سلیم، و در میان جامه خویش سوسمارى پنهان کرده بود، و با رسول خدا سخن درشت گفت، چنان که اجلاف عرب گویند بى‏محابا، گفت: یا محمد به لات و عزى که من هرگز کس از تو دروغ زن‏تر ندیده‏ام، نه از مردان نه از زنان. یا محمد بلات و عزّى که در روى زمین بر من از تو دشمن‏تر کس نیست. عمر خطاب حاضر بود. از آن ناسزاى که میشنید خشم گرفت، برخاست، گفت: یا رسول اللَّه! دستورى ده تا این دشمن خدا و رسول خدا بتیغ خویش سر بردارم، و پشت زمین از نهاد وى پاک گردانم. یا رسول اللَّه! آرام و سکون در دل عمر کى آید! و در تو سخن ناسزا از زبان بیگانه میشنود؟ رسول خدا نرمک فرا عمر گفت که: یا عمر ساکن باش، و او را یک ساعت بمن فرو گذار. آن گه روى فرا اعرابى کرد، گفت: اى جوانمرد! این سخن بدین درشتى چرا مى‏گویى؟ نمى‏دانى که من در آسمان و زمین امینم؟! و پسندیده جهانیانم؟! و دست مؤمنانم؟! و تیمار بر ایشانم؟! مرا زشت مگوى، که نه خوب بود.
اعرابى از آن درشتى لختى را کم کرد، گفت: یا محمد! مرا ملامت مکن بر آنچه گذشت. بلات و عزّى که بتو ایمان نیارم، تا این سوسمار براستى تو گواهى ندهد! رسول خدا در آن سوسمار نگرست. سوسمار بتواضع پیش آمد، و سرک میجنبانید که: چه فرمایى یا محمد؟ رسول گفت: «یا ضبّ من ربّک؟»
اى سوسمار خداى تو کیست؟
سوسمار بزبان فصیح جواب داد که: خداى من جبّار کائناتست. خالق موجوداتست.
مقدر احیان و اوقاتست. دارنده زمین و سماوات است. فرمان و سلطان وى در آسمان و زمین و برّ و بحر و فضا و هوا روانست. آن گه گفت: «و من انا یا ضب»؟
اى سوسمار! من که‏ام که ترا ازین پرسنده‏ام؟ گفت: «انت رسول رب العالمین، و خاتم النبیین، و سید الاوّلین و الآخرین». تو رسول خدایى بجهانیان، خاتم پیغامبران، سرور و سالار عالمیان، و در قیامت شفیع عاصیان، و مایه مفلسان.
اعرابى چون این سخن بشنید در شورید. پشت بداد تا رود، رسول خدا گفت: یا اعرابى! چنان که آمدى مى‏بازگردى؟ و بدین خرسندى؟! گفت: یا محمد نه چنان که درآمدم باز میگردم، که بدان خداى که جز وى خداى نیست، که چون درآمدم بر روى زمین در دلم از تو دشمن‏تر کسى نبود، و اکنون که همى باز گردم بر وى زمین از تو عزیزتر مرا کس نیست. پس رسول خدا بر وى اسلام عرضه کرد، و مهرى از اسلام بر دل وى نهاد. آن گه گفت: یا اعرابى! معیشت تو از چیست؟ گفت: بوحدانیت اللَّه و نبوت تو یا محمد که در بنى سلیم از من درویش‏تر کس نیست. رسول خدا یاران را گفت: که دهد وى را شترى تا من او را ضامن باشم بناقه‏اى از ناقه‏هاى بهشت؟
عبد الرحمن عوف بر پاى خاست، گفت: یا رسول اللَّه فداک ابى و امى، بر من است که وى را دهم ماده شترى، بده ماهه آبستن، از بختى کهتر، و از اعرابى مهتر، سرخ موى آراسته چون عروسى همى آید خرامان. رسول گفت: تو شتر خویش را صفت کردى، تا من آن را که ضمان کرده‏ام نیز صفت کنم. شترى است اصل آن از مروارید، گردنش از یاقوت سرخ، دو بناگوش وى از زمرد سبز، پایهاش از انواع جواهر، پالانش از سندس و استبرق. چون بر وى نشینى ترا همى برد تا بکنار حوض من. پس عبد الرحمن شتر بیاورد، و بوى داد. آن گه مصطفى گفت: یا اخا سلیم خداى را عزّ و جلّ بر ترا فریضه‏هایى است چون نماز و روزه و زکاة و حج، و نخستین چیزى نماز است، تا ترا چندان بیاموزم که بدان نماز توانى کردن. اعرابى پیش رسول نشست، و سورة الحمد و سورة اخلاص و معوذتین آموخت، رسول بیاران نگرست، گفت: چه شیرین است ایمان و مسلمانى! چون با هیبت است این دین حنیفى! دین پاک و ملت راست، و کیش درست! آن گه اعرابى را برنشانید، و بازگردانید، و گفت: نگر تا خداى را بنده باشى، و نعمتهاش را شاکر، و بر بلاها صابر، و بر مؤمنان مشفق و مهربان.
قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ اشارتست که تا نور توحید از موهبت الهى در دل بنده نتابد، بجمال شریعت مصطفى (ص) و در بیان کتاب و سنت بینا نگردد، از آنکه نور هم بنور توان دید، و روشنایى بروشنایى توان یافت. دیده‏اى که رمص بدعت دارد، نور سنت از کجا بیند! چشم نابینا از روشنایى آب چه بهره دارد!
و ما انتفاع اخى الدنیا بمقلته
اذا استوت عنده الانوار و الظلم.
پیر طریقت گفت: «قومى را نور امید در دل مى‏تاود. قومى را نور عیان در جان ایشان، در میان نعمت گردان، و ازین جوانمردان عبارت نتوان».
یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ الایة نور کتاب و سنت امروز کسى بیند که در ازل توتیاى توحید در دیده دل وى کشیدند، و بحلیت رضا صفات او بیاراستند، تا امروز آن رضوان ازلى او را بمحل رضا رساند، حکمش را پسند کند، و قولش قبول کند، و از راه چون و چرا برخیزد، گوید: بنده‏ام و سزاى بندگى خویشتن بیفکندن «۲» است، و گردن نهادن، و تن فرا دادن، فلذلک قوله عز و جل: وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِینَ.
وَ قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى‏ نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ دور افتادند آن بیحرمتان که خداى را جلّ جلاله پسر گفتند. کسى که عدد او را نه سزا باشد، ولد کى او را روا باشد! ولد اقتضاء جنسیت کند، و حق جلّ جلاله پاک است از مجانست، منزّه از مماثلت. ربّ العالمین آن سخن بر ایشان ردّ کرد، گفت: بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ نه چنانست که شما گفتید که ما پسرانیم. پسران نه‏اید که آفریدگانید. دوستان نه‏اید که بیگانگانید. و درین آیت مؤمنانرا که اهل محبت‏اند بشارتست، و امان از عذاب، بآنچه گفت: فَلِمَ یُعَذِّبُکُمْ بِذُنُوبِکُمْ، میگوید اگر دوستانید پس چراتان بگناهان بگیرد، و عذاب کند. دلیل است که هر که مؤمن بود و محب، او را بگناهان نگیرد، و عذاب نکند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ الآیة این باز منتى دیگر است که بر مؤمنان مینهد، و نعمتى عظیم که با یاد ایشان میدهد، که پس از روزگار فترت و پس از آنکه اسلام روى در حجاب بى‏نیازى کشیده بود، و جهان ظلمت کفر و غبار بدعت گرفته، و باطل بنهایت رسیده، رسولى فرستادم بشما که دلهاى مرده بدو زنده گشت، و راههاى تاریک بوى روشن شد. رحمت جهانیان است و چراغ زمین و آسمان، پدر یتیمان، و دل دهنده بیوه زنان، و نوازنده درویشان، و پناه عاصیان. عائشه صدّیقه گفت: شبى چیزى همى دوختم. چراغ فرو مرد، و سوزن از دستم بیفتاد، و ناپدید گشت. رسول خدا (ص) درآمد، و بنور وى و صورت زیبا و چهره با جمال وى همه خانه روشن گشت، و بدان روشنایى سوزن بازیافتم. عائشه گفت: پس گریستنى بر من افتاد، گفت: یا عائشه: ایدر جاى شادیست نه جاى گریستن.
چرا میگریى؟ گفتم: یا محمد بدان بیچاره میگریم که فردا در قیامت از مشاهده کریم تو باز ماند، و روى نیکوى تو نبیند. آن گه گفت: یا عائشه! دانى که در قیامت از دیدار من که بازماند؟ آن کس که امروز نام من شنود، و بر من درود ندهد، و به موسى کلیم وحى آمد که: یا موسى! بنى اسرائیل را بگوى که دوسترین خلق من بمن، و نزدیکترین ایشان بمن آنست که محمد را دوست دارد، و وى را راستگوى دارد، اگر او را بیند یا نبیند.
وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ فرق است میان امتى که یاد نعمت بزبان موسى از ایشان مى درخواهد که: یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، و میان امتى که یاد خود بیواسطه مخلوق از ایشان مى‏درخواهد که: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ.
آنان اهل نعمتند، و اینان سزاى محبت. آنان اسیران بهشتند، و اینان امیران بهشت.
آنان اصحاب جودند، و اینان ارباب وجود.
وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً این خطاب هم با مؤمنان امت است بر عموم و هم با صدّیقان امت بر خصوص. مؤمنان را میگوید: جعلکم قانعین بما اعطیتم، و القناعة هى الملک الاکبر، و صدیقان را میگوید: جعلکم احرارا من رقّ الکون و ما فیه.
اگر قناعت گوییم معنى ملک بى‏نیازى است، از آنکه پادشاه را بکس حاجت و نیاز نباشد، و هر کس را بدو نیاز و حاجت بود، همچنین درویشان که قناعت کنند بکسشان نیاز نبود، و هر کس را بدعا و همت و برکت ایشان نیاز بود، و تا پادشاه بر جاى بود و ملک وى مستقیم، نظام کار عالم بر جاى بود. چون پادشاه نماند رعیت ضایع شوند، و نظام کار عالم گسسته گردد. همچنین تا اولیاء خداى برجاى‏اند، و برکت و دعا و همت ایشان بر جاى بود، خلق خداى در آسایش و راحت باشند. چون دعا و همت ایشان بریده گردد، از آسمان عذاب آید، و خلق هلاک شوند. و اگر گوئیم معنى ملک آزادیست از رقّ کون، پس این صفت صدّیقان و نزدیکان باشد، که عالى همت باشند، چنان که ملوک بهر دونى فرو نیایند، و با کونین خود ننگرند، و جز صحبت و قربت مولى نخواهند.
ملوک تحت اطمار صفت ایشان، سکوت نظار غیّب حضار حلیت ایشان، بتن با خلق‏اند و بدل با حلق.
مصطفى (ص) از اینجا گفت: «اظلّ عند ربى یطعمنى و یسقینى».
بتن با خلق‏اند گزاردن شریعت را، و بدل با حق‏اند غلبات محبت را. چون غلبات محبت آمد محبت در محبوب پیوست، که نیز از وى جدا نگردد. همى بزبان توحید از حقیقت تفرید این خبر دهد که:
عجبت منک و منّى
افنیتنى بک عنى
ادنیتنى منک حتى
ظننت انک و انى.
در قصه تو بتا! بسى مشکلها است
من با تو بهم میان ما منزلها است!
بو یزید ازینجا گفت: چهل سالست تا من با خلق سخن نگفته‏ام، هر چه گفته‏ام با حق گفته‏ام، هر چه شنیده‏ام از حق شنیده‏ام. و یقال: جَعَلَکُمْ مُلُوکاً لم یحوجکم الى امثالکم، و لم یحجبکم عن نفسه بأشغالکم، و سهّل سبیلکم الیه فى عموم احوالکم. وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ اتاکم قلوبا سلیمة من الغلّ و الغش و اعطاکم سیاسة النبوة و آداب الملک.
یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ شتان بین امة و امة! اسرائیلیان را گفتند که: درین زمین مقدسه شوید که بر شما نوشتیم، و فرض کردیم. ایشان راه آن با صعوبت و شدت دیدند، بترسیدند، و سر وازدند، گفتند: إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِیها.
باز امت احمد را گفتند: وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ الایة، ما در کتاب اوّل چنان نبشتیم که شما درین زمین نشینید، و جهانداران باشید. پس چون در وجود آمدند، راه زمین بر ایشان گشادند، و آن را نرم و ذلول کردند. چنان که ربّ العزة گفت: جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ، زمین شما را مسخر است، چنان که خواهید روید، و آنچه خواهید خورید، که بر شما تنگى نیست، و نعمت از شما دریغ نیست.
پس از آنکه بنى اسرائیل سر وازدند، موسى بحضرت باز شد، گفت: رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلَّا نَفْسِی وَ أَخِی فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ. فرق است میان وى‏ و میان مصطفى (ص) که شب معراج چون بحضرت اعلى رسید، و آن راز و ناز دید، و از جناب جبروت سلام و تحیت در پیوست که: «السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته»، در آن ساعت امّت خود فراموش نکرد، و شفقت برد، و ایشان را از آن نواخت بهره داد، گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، و چون این ثنا از حق بیافت که: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ، امّت را نیز در آن گرفت، گفت: وَ الْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ، و در آخر عهد که ازین سراى حکم نقل کرد، همه سخن وى با جبرئیل حدیث امّت بود، و غمّ و همّ وى در کار امّت بود. فردا در قیامت چون سر از خاک برآرد، همه پیغامبران در خویشتن فرو مانند که «نفسى نفسى» و وى گوید: «امّتى امّتى».
رشیدالدین میبدی : ۲۱- سورة الانبیاء- مکیة
۷ - النوبة الثالثة
قوله: «إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏» الآیة. سبقت لهم من اللَّه العنایة فى البدایة فظهرت الولایة فى النهایة. در بدایت عنایت باید تا در نهایت ولایت بود، یک ذره عنایت ازلى به از نعیم دو جهانى، او را که نواختند در ازل نواختند، و او را که خواندند در ازل خواندند، دوستان او در ازل کاس لطف نوشیدند و لباس فضل پوشیدند کارها در ازل کرده و امروز کرده مى‏نماید. سخنها در ازل گفته و امروز گفته مى‏شنواند، خلعتها بنام دوستان در ازل دوخته و پرداخته و امروز مى‏رساند. «کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» سوق المقادیر الى المواقیت. دیرست تا با تو راز مى‏گویند تو اکنون مى‏شنوى، جلال عزت او قدیم است تو امروز مى‏دانى، علم ازلى در ازل نیابت تو میداشت در دانست صفات ازلى، سمع قدیم در ازل نیابت تو مى‏داشت در سماع کلام ازلى، قیّم که مال کودکى در دست دارد بنیابت او دارد، پس چون کودک بالغ شود بوى دهد. میگوید از روى اشارت که شما اطفال عدم بودید که لطف قدم کار شما مى‏ساخت و نیابت شما مى‏داشت، چه ماند از فضل و کرم که آن با تو نکرد، بلطف قدم تکلیف بسمع رسانید، حکم بدل فرستاد، راز با جان گفت، رقم طاعت بر اطراف کشید، ترا منتظر واردات غیب گردانید که اى منتظر وارد لطف ما! اى نظاره شاهد غیب ما! ولایت نراند در دل تو مگر سلطان سرما، حلقه در دل تو نکوبد مگر رسول برّما، اینست حقیقت حسن ازلى که دوستان را سابق شد، و ربّ العزّه بر ایشان منت نهاد که: «سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى‏»، و ثمره آن حسنى ابدیست که ربّ العزّه وعده داده و گفته که: «لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى‏ وَ زِیادَةٌ». آن گه عاقبت و سرانجام اهل سعادت بیان کرد و سابقه ازلى را لاحقه ابدى در پیوست که: «لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ» روز رستاخیز در انجمن کبرى و عرصه عظمى از فریشتگان نداء «لا بُشْرى‏» شنوند نه خطاب «وَ امْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمُجْرِمُونَ» نه آواز سیاست «اخْسَؤُا فِیها وَ لا تُکَلِّمُونِ»، نه آواز درد فراق، نه نومیدى از رحمت، بلکه فریشتگان همى آیند جوق جوق و ایشان را بشارت مى‏دهند که: «هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» اى هذا یومکم الّذى وعدتم بالثواب، فمنهم من یتلقّاه الملک و منهم من یردّ علیه الخطاب و التعریف من الملک، فیقول جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ، قومى را بواسطه فریشته سلام کنند که: «سلام علیکم ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون، قومى بیواسطه‏ و ترجمان سلام ملک شنوانند که: «تَحِیَّتُهُمْ یَوْمَ یَلْقَوْنَهُ سَلامٌ»، گوید جلّ جلاله: عبادى هل اشتقتم الىّ. بندگان من بمنتان آرزو میبود، این کرامتى و نواختى است که فردا برستاخیز ببنده مؤمن رسد، اما امروز دلهاى ایشان چنانست که آن عزیز راه گفته: قلوب المشتاقین منوّرة بنور اللَّه فاذا تحرّک اشتیاقهم اضاء النور ما بین السّماء و الارض فیعرضهم اللَّه على الملائکة و یقول هؤلاء المشتاقون الىّ اشهدکم انّى الیهم اشوق. مى‏گوید دلهاى مشتاقان منوّر است بنور الهى چون آتش شوق ایشان آسمان و زمین و عرش و کرسى را روشن کند، حق جلّ جلاله خطاب کند که اى مقرّبان حضرت، اینان مشتاقان جمال و جلال منند گواه میکنم شما را که شوق من بایشان بیش از آنست که شوق ایشان بمن.
«یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» الآیة. انّما کانت السّماء سقفا مرفوعا حین کان الاولیاء تحتها، و الارض کانت فراشا اذ کانوا علیها فاذا ارتحل الاحباب عنها تخرّب دیارهم على العادة فیما بین الخلق فى تخریب الدّیار بعد مفارقة الاحباب، و قیل نطوى السّماء الّتى فیها عرجت بدواوین العصاة من المسلمین لئلّا تشهد علیهم بالاجرام و نبدّل الارض الّتى عصوا علیها غیر تلک الارض حتّى لا تشهد علیهم. و قیل نطوى السّماء لیقرب قطع المسافة على الاحباب.
«وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ» کتب اینجا بمعنى اخبار است، و ذکر تورات است، و صالحون امّت محمّدند. مى‏گوید موسى را و داود را و امّت ایشان را خبر دادیم که امّت محمّد شایستگان و بر گزیدگان مااند، خاصگیان حضرت مااند هر چند بصورت بیگاه خاستند اما بمعنى بگاه خاستند، نحن الآخرون السّابقون. بیگاه خیزان بودند در عالم قدرت، اما بگاه خیزان بودند در عالم مشیّت، صبح مشیّت سر بر میزد که ایشان بر خاسته بودند، لکن آفتاب اظهار قدرت فرو مى‏شد که پیراهن عدم را چاک کردند، در خلقت مؤخّر بودند اما در خلعت مقدّم بودند، همه را باوّل آوردیم و ایشان را بآخر، تا ذلّت همه با ایشان بگوئیم و رازهاى ایشان با کس بنگوئیم، «وَ کُلًّا نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ» همه را اندک دادیم و ایشان را مالامال، نبینى در مجلس شراب چون قومى بآخر رسند ساقى را گویند ایشان را قدح مالامال ده تا بمادر رسانى.
«مثل امتى مثل القطر لا یدرى اوله خیر ام آخره، کیف تهلک امة انا فى اولها و عیسى فى آخرها».
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» در روزگار فترت پیش از مبعث مصطفى عربى جمال اسلام روى در نقاب عزّت کشیده بود، قومى بودند که طبع را مؤثّر و محدث نهادند راهى بر گرفتند که نهایت آن راه جز عمایت و ضلالت نبود، عقل را خداى نهاده، طبع را رسول ساخته، فلک را مقدّر گفته، مستحسنات عقل را شریعت ساخته مستنکرات طبع را مناهى گفته، باشکال و هیآت مشغول شده، بتدویرات و تزویرات روزگار بباد برداده، همى ناگاه آفتاب دولت شرع محمّدى (ص) از آفاق اقبال احدى پدید آمد که: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ». تبّع ملک حمیر مر کاهن خود را گفت: هل تجد ملکا یزید على ملکى؟ هیچ ملک دانى که افزونى دارد بر ملک من؟
کاهن گفت که آرى پیغامبرى در راه است که ملک او بر ملک عالمیان بیفزاید، سیّدى و مهترى سرورى که در پیشانى وى نور سجود بود در ابروى وى نور خضوع بود، در موى وى نور جمال بود. در چشم وى نور عبرت بود. در روى وى نور رحمت بود. در میان دو کتف وى نور نبوّت بود، در دل وى نور معرفت بود، در سرّ وى نور محبّت بود، در کلام وى نور حکمت بود، در حکمت وى نور غیرت بود، در غیرت وى نور حضرت بود، انّه لبارّ مبرور ایّد بالظهور، و وصف فى الزّبور، و حصّلت امّته فى السفور. مفرّج الظلم بالنّور. احمد النبىّ طوبى لامّته حین یجئ و انشدوا.
انّ الرسول لسیف یستضاء به
مهنّد من سیوف اللَّه مسلول‏
نبّئت انّ رسول اللَّه اوعدنى
و العفو عند رسول اللَّه مأمول‏
مردى بود از زیر دامن عبد اللَّه بن عبد المطّلب بیرون آمده و در اصلاب بشرى رفته لکن از غیب مددى در آمده و احوال و اقوالش مبدّل کرد که: «وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظِیمٍ»، خلق بشریت برداشتند و خلق قرآن بنهادند، نطق بشریت بستدند و نطق از وحى پاک بدادند که: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحى‏». لا جرم گوینده بشرع آمد، رونده بحق آمد، متحرّک بامر آمد، شب معراج بهشتها بر وى عرض کردند طرف و غرف بوى نمودند، ذرّه‏اى بآن التفات نکرد، این طراز وفا بر کسوه صفاء وى کشیدند که: «ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى‏». باز چون قدم بر بساط راز نماز نهاد گفت: «جعلت قرّة عینى فى الصّلاة»، روشنایى چشم ما در نمازست زیرا که مقام رازست المصلّى یناجى ربّه. «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» از رحمت وى بود که ترا در هیچ مقام فراموش نکرد، اگر در مکّه بود و اگر در مدینه، گر در مسجد بود و گر در حجره، همچنین بر ذروه عرش و قاب قوسین ترا فراموش نکرد، در مکّه مى‏گفت: «وَ اعْفُ عَنَّا». و در غار مى‏گفت: «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»، در صدر قاب قوسین مى‏گفت: «السّلام علینا و على عباد اللَّه الصّالحین»، در وقت وفات مى‏گفت: «اللَّه خلیفتى علیکم».
فردا در مقام محمود بساط شفاعت گسترده مى‏گوید: امّتى، امّتى.
نهج البلاغه : خطبه ها
عظمت پروردگار و بعثت پیامبرص
و من خطبة له عليه‌السلام في تمجيد اللّه و تعظيمه اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلْعَلِيِّ عَنْ شَبَهِ اَلْمَخْلُوقِينَ اَلْغَالِبِ لِمَقَالِ اَلْوَاصِفِينَ اَلظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِيرِهِ لِلنَّاظِرِينَ وَ اَلْبَاطِنِ بِجَلاَلِ عِزَّتِهِ عَنْ فِكْرِ اَلْمُتَوَهِّمِينَ
اَلْعَالِمِ بِلاَ اِكْتِسَابٍ وَ لاَ اِزْدِيَادٍ وَ لاَ عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ اَلْمُقَدِّرِ لِجَمِيعِ اَلْأُمُورِ بِلاَ رَوِيَّةٍ وَ لاَ ضَمِيرٍ
اَلَّذِي لاَ تَغْشَاهُ اَلظُّلَمُ وَ لاَ يَسْتَضِيءُ بِالْأَنْوَارِ وَ لاَ يَرْهَقُهُ لَيْلٌ وَ لاَ يَجْرِي عَلَيْهِ نَهَارٌ لَيْسَ إِدْرَاكُهُ بِالْإِبْصَارِ وَ لاَ عِلْمُهُ بِالْإِخْبَارِ
و منها في ذكر النبي صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أَرْسَلَهُ بِالضِّيَاءِ وَ قَدَّمَهُ فِي الاِصْطِفَاءِ فَرَتَقَ بِهِ اَلْمَفَاتِقَ وَ سَاوَرَ بِهِ اَلْمُغَالِبَ وَ ذَلَّلَ بِهِ اَلصُّعُوبَةَ وَ سَهَّلَ بِهِ اَلْحُزُونَةَ حَتَّى سَرَّحَ اَلضَّلاَلَ عَنْ يَمِينٍ وَ شِمَالٍ
مفاتیح الجنان : صلوات بر حجج طاهره (ع)
صلوات بر پیغمبر(ص)
اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کما حَمَلَ وَحْیک وَبَلَّغَ رِسالاتِک، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کما أَحَلَّ حَلالَک وَحَرَّمَ حَرَامَک وَعَلَّمَ کتابَک، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کما أَقامَ الصَّلاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَدَعا إِلی دِینِک، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کمَا صَدَّقَ بِوَعْدِک وَأَشْفَقَ مِنْ وَعِیدِک، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کمَا غَفَرْتَ بِهِ الذُّنُوبَ وَسَتَرْتَ بِهِ الْعُیوبَ وَفَرَّجْتَ بِهِ الْکرُوبَ، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کمَا دَفَعْتَ بِهِ الشَّقاءَ وَکشَفْتَ بِهِ الْغَمَّاءَ وَأَجَبْتَ بِهِ الدُّعاءَ وَنَجَّیتَ بِهِ مِنَ الْبَلاءِ،
وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کما رَحِمْتَ بِهِ الْعِبادَ وَأَحْییتَ بِهِ الْبِلادَ وَقَصَمْتَ بِهِ الْجَبابِرَةَ وَأَهْلَکتَ بِهِ الْفَراعِنَةَ، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کما أَضْعَفْتَ بِهِ الْأَمْوالَ وَأَحْرَزْتَ بِهِ مِنَ الْأَهْوَالِ وَکسَرْتَ بِهِ الْأَصْنامَ وَرَحِمْتَ بِهِ الْأَنامَ، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ کمَا بَعَثْتَهُ بِخَیرِ الْأَدْیانِ وَأَعْزَزْتَ بِهِ الْإِیمانَ وَتَبَّرْتَ بِهِ الْأَوْثانَ وَعَظَّمْتَ بِهِ الْبَیتَ الْحَرامَ، وَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیتِهِ الطَّاهِرِینَ الْأَخْیارِ وَسَلِّمْ تَسْلِیماً.