عبارات مورد جستجو در ۵ گوهر پیدا شد:
اوحدی مراغه‌ای : منطق‌العشاق
تمای سخن
دل آن ماه نیز این فکر میکرد
کزان عاشق به خواری ذکر میکرد
چو اندر کیسه اندک دید سیمش
به سنگ انداز هجران کرد بیمش
بگفت این نامه را تا: نقش بستند
نخستین زهر در شکر شکستند
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۸
آن دل که بکام دل بدخواه افتاد
در چاه ز نخدان تو ناگاه افتاد
ار چه همه کس بچشم کس بچشم پرهیز کنند
بیچاره دلم بچشم در چاه افتاد
سیدای نسفی : شهر آشوب
شمارهٔ ۲۵ - درزی
از غم آن شوخ درزی جامه خود سوختم
چشم چون سوزن به چاک دامن او دوختم
زین هنر هرگز نشد چاک گریبانم درست
رفته رفته کوی او کار عجب آموختم
امیر پازواری : چهاربیتی‌ها
شمارهٔ ۲۰۷
ها نَپرسنی حالْ ره مه دیر بسوتی
دُونّی دَرْدِ مهرْ دْکاشتْ‌ای غم اَندُوتی
دلْ با تو هزارْ غمْ خرنهْ، سَهلْ بَئیتی (بئو تی)
پنهُونْ نَکردی، قَولْ به رقیبْ بَئوتی
هٰا دونستیمی که قولِ درُو گُوتی
گرونْ بَخری دُوستْ ره اَرزونْ بَروتی
سخنِ هر کَسونْ دارْنه بوی خوتی
همیشه تنه عَیبْ گتمهْ به رُوتی
فروغ فرخزاد : عصیان
گره
فردا اگر ز راه نمی آمد
من تا ابد کنار تو می ماندم
من تا ابد ترانهٔ عشقم را
در آفتاب عشق تو می خواندم


در پشت شیشه های اتاق تو
آن شب نگاه سرد سیاهی داشت
دالان دیدگان تو در ظلمت
گویی به عمق روح تو راهی داشت


لغزیده بود در مِه آیینه
تصویر ما شکسته و بی آهنگ
موی تو رنگ ساقهٔ گندم بود
موهای من ، خمیده و قیری رنگ


رازی درون سینهٔ من می سوخت
می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود
در سایه ، بوته هیچ نمی روید


ز آنجا نگاه خستهٔ من پر زد
آشفته گرد پیکر من چرخید
در چارچوب قاب طلایی رنگ
چشم مسیح بر غم من خندید


دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من کتاب تو افتاده
سنجاقهای گیسوی من آنجا
بر روی تختخواب تو افتاده


از خانهٔ بلوری ماهی ها
دیگر صدای آب نمی آمد
فکر چه بود گربهٔ پیر تو
کاو را به دیده خواب نمی آمد


بار دگر نگاه پریشانم
برگشت لال و خسته به سوی تو
می خواستم که با تو سخن گوید
اما خموش ماند به روی تو


آنگاه ستارگان سپید اشک
سو سو زدند در شب مژگانم
دیدم که دستهای تو چون ابری
آمد به سوی صورت حیرانم


دیدم که بال گرم نفسهایت
ساییده شد به گردن سرد من
گویی نسیم گمشده ای پیچید
در بوته های وحشی ِ درد من


دستی درون سینهٔ من می ریخت
سرب سکوت و دانهٔ خاموشی
من خسته زین کشاکش درد آلود
رفتم به سوی شهر فراموشی


بردم ز یاد اندُه فردا را
گفتم سفر فسانهٔ تلخی بود
نا گه به روی زندگیم گسترد
آن لحظهٔ طلایی عطر آلود


آن شب من از لبان تو نوشیدم
آوازهای شاد طبیعت را
آن شب به کام عشق من افشاندی
ز آن بوسه قطرهٔ ابدیت را