عبارات مورد جستجو در ۱۰۱ گوهر پیدا شد:
هجویری : بابٌ ذکر ائمّتهم مِنْ أتباعِ التّابعین
۵۲- ابوالعبّاس احمدبن محمّد بن سهل الأَدَمی، رضی اللّه عنه
و منهم: شیخ ظرفا، و قدوهٔ اهل صفا، ابوالعباس احمدبن محمد بن سهل الأَدَمی، رضی اللّه عنه
از بزرگان مشایخ بود و محتشمان ایشان. و پیوسته محترم بود در میان اقران خود. و عالم بود به علوم تفسیر و قرائت و زبانی داشت اندر فهم لطایف قرآن و بدان مخصوص بود و از کبار مریدان جنید بود و با ابراهیم مارستانی صحبت داشته بود. ابوسعید خرّاز وی را حرمتی تمام داشتی و جز وی کسی را به تصوّف مسلم نکردی.
از وی میآید که گفت: «السُّکونُ إلی مألوفاتِ الطَّبایعِ یَقْطَعُ صاحِبَها عَنِ بُلوغِ درجاتِ الحَقائِقِ.» آرام گرفتن با چیزی که طبایع را با آن الف بود مرد را از درجات حقایق بیفکند؛ یعنی هر که با مألوفات طبع بیارامد از حقیقت بازماند؛ از آنچه طبایع ادوات و آلات نفساند و نفس محل حجاب است و حقیقت محل کشف و هرگز مرید، محجوب و ساکن، مکاشف نباشد. پس ادراک حقایق اندر اعراض مألوفات طبایع بسته است، و الف طبع با دو چیز باشد: یکی با دنیا و دیگر با عقبی. با دنیا الف گیرد به حکم جنسیت و با عقبی به حکم پندار و ناشناخت. پس الفش با پنداشت عقبی است نه با عین آن؛ که اگر بهحقیقت بشناسدی از این سرای فانی بگسلدی، و چون از این گسست ولایت طبع اسپری شد، آنگاه کشف حقایق بود؛ که آن سرای با طبع جز به فنای طبع خویشی ندارد؛ «لأنَّ فیها ما لاخَطَرَ علی قلبِ بَشرٍ.» خطر عقبی بدان است که راهش پرخطر است، و بس خطر ندارد آن چیز که اندر خواطر آید، و چون اندر معرفت حقیقت عقبی، و هم عاجز بود، طبع را با عین آن چگونه الف باشد؟ درست شد که الفت طبع با پنداشت عقبی است. واللّه اعلم.
از بزرگان مشایخ بود و محتشمان ایشان. و پیوسته محترم بود در میان اقران خود. و عالم بود به علوم تفسیر و قرائت و زبانی داشت اندر فهم لطایف قرآن و بدان مخصوص بود و از کبار مریدان جنید بود و با ابراهیم مارستانی صحبت داشته بود. ابوسعید خرّاز وی را حرمتی تمام داشتی و جز وی کسی را به تصوّف مسلم نکردی.
از وی میآید که گفت: «السُّکونُ إلی مألوفاتِ الطَّبایعِ یَقْطَعُ صاحِبَها عَنِ بُلوغِ درجاتِ الحَقائِقِ.» آرام گرفتن با چیزی که طبایع را با آن الف بود مرد را از درجات حقایق بیفکند؛ یعنی هر که با مألوفات طبع بیارامد از حقیقت بازماند؛ از آنچه طبایع ادوات و آلات نفساند و نفس محل حجاب است و حقیقت محل کشف و هرگز مرید، محجوب و ساکن، مکاشف نباشد. پس ادراک حقایق اندر اعراض مألوفات طبایع بسته است، و الف طبع با دو چیز باشد: یکی با دنیا و دیگر با عقبی. با دنیا الف گیرد به حکم جنسیت و با عقبی به حکم پندار و ناشناخت. پس الفش با پنداشت عقبی است نه با عین آن؛ که اگر بهحقیقت بشناسدی از این سرای فانی بگسلدی، و چون از این گسست ولایت طبع اسپری شد، آنگاه کشف حقایق بود؛ که آن سرای با طبع جز به فنای طبع خویشی ندارد؛ «لأنَّ فیها ما لاخَطَرَ علی قلبِ بَشرٍ.» خطر عقبی بدان است که راهش پرخطر است، و بس خطر ندارد آن چیز که اندر خواطر آید، و چون اندر معرفت حقیقت عقبی، و هم عاجز بود، طبع را با عین آن چگونه الف باشد؟ درست شد که الفت طبع با پنداشت عقبی است. واللّه اعلم.
هجویری : بابٌ فی فرقِ فِرَقهم و مذاهِبهم و آیاتِهم و مقاماتِهم و حکایاتِهم
الکلامُ فی تفضیلِ الأنبیاءِ و الأولیاء عَلَی الملائکةِ و المؤمنینَ أیضاً
بدان که به اتفاق اهل سنت و جماعت و جمهور مشایخ طریقت رحمةاللّه علیهم اجمعین انبیا و آنان که محفوظاناند از اولیا، از فریستگان فاضلترند به خلاف معتزله که ایشان ملائکه را افضل انبیا گویند و گویند: «ایشان به رتبت رفیعترند و به خلقت لطیفتر و مر حق را تعالی و تقدس مطیع تر باید که فاضل تر باشند.»
گوییم: حقیقت، خلافِ صورت شماست؛که تن مطیع و رتبت رفیع و خلقت لطیف مر فضل حق را جلّ جلالُه علت نباشد. فضل آن را باشد که حق تعالی نهاده باشد و این جمله که میگویند مر ابلیس را بود اما به اتفاق ملعون و مخذول است. پس فضل مر آن را بود که خداوند تعالی و تقدس وی را فضل نهد و از خلق برگزیند و دلیل بر فضل انبیا آن است که خداوند تعالی ملائکه را به سجده کردن آدم فرمود و این ضرورت است که حال مسجدٌ له عالی تر از حال ساجد بود.
و اگر گویند: خانهٔ کعبه سنگی است و جمادی و مؤمن ازوی فاضلتر و آن را سجده میکند؛ روا بود که ملائکه نیز از آدم فاضلتر بوده باشند و او را سجده کردند.
گوییم: هیچ کس نگوید مؤمن خانه را یا محراب یادیواری را سجده میکند الا همگان گویند خداوندِ خانه را سجده میکند و همه گویند که ملائکه آدم را سجده کردند بر موافقت کلام خداوند؛ که چون ذکر سجدهٔ ملائکه کرد گفت، قوله، تعالی: «اُسجُدُوا لِادَمَ (۳۴/البقره). ما فرمودیم مر ملائکه را و گفتیم تا آدم را سجده کنند.» و چون مؤمنان را امر کرد گفت: «و اسجُدُوا واعبُدوا رَبَّکمْ (۷۷/الحجّ). خداوند را سجده کنید و بندگی وی را میان اندر بندید.» پس خانه نه چون آدم باشد؛ که مسافر چون خواهد که بر پشت ستور خداوند را پرستد اگر روی به خانه نباشد معذور بود. و مُغْمی علیه اگر دلایل قبله اندر بیابانی گم کند روی به هر سو که آرد فرمان گزارده باشد و ملائکه را اندر سجدهٔ آدم هیچ عذری نبود؛ آن یکی از خود عذری نهاد ملعون ابد گشت و خاکسار شد این ادله واضح است آن را که بصیرت بودش.
و نیز بدان که ملائکه چون مضطریاند اندر حق معرفت؛ که مر ایشان را اندر خلقت شهوت نیست واندر دل حرص و آفت نی و اندر طبع زرق و حیلت نی. غذاشان طاعت است و مشرب بر فرمان اقامت است؛ باز اندر طینت آدمی شهوت مرکب است و ارتکاب معاصی از وی محتمل و زینت دنیا اندر دلش مؤثر و حرص و حیلت اندر طبعش منتشر. شیطان را در شخصش چندان سلطنت که اندر عروق با خون همیگردد اندر مجاری آن و نَفْسی بد فرمای بدو مقرون که داعی همه شرها آن است. پس کسی که این جمله وصف وجود او باشد: با امکان شهوت از فسق و فجور پرهیز کند و با عین حرص از دنیا اعراض نماید و با بقای وسواسِ شیطان اندر دل از معاصی رجوع کند و از آفت نفسانی روی بگرداند و به اقامت بر عبادت و مداومت بر طاعت و به مجاهدت با نفس و مجادلت با شیطان مشغول گردد بهحقیقت این از آن فاضلتر بود؛ زیرا که اندر صفتشان معرکه گاه شهوت نباشد و اندر طبعشان ارادت غذا و لذت نه، اندوه زن و فرزند نه مشغولی خویش و پیوند نه، محتاج سبب و آلت نه مستغرق اَمل و آفت نه.
لَعَمْری عجب دارم از آن که فضل اندر افعال بیند با عزّ اندر جمال یا بزرگی اندر جذب منال! زود آن نعمت و بزرگی زوال بیند چرا نه فضل از مالک الاعیان بیند و عزّ از رضای سبحان و بزرگی از معرفت و ایمان بیند؟ تا این نعمت بر خود جاودان بیند و اندر دو جهان دل خود بدو شادمان بیند.
جبرئیل که چندین هزار سال به انتظار خلعتی عبادت کرد خلعتش غاشیه داری محمد بود صلی اللّه علیهما تا شب معراج ستور وی را خدمت کرد، چگونه فاضل تر بود از آن که در دنیا نفس را ریاضت کند روز و شب مجاهدت کند حق با وی عنایت کند دیدار خودش کرامت کند، از جملهٔ خطراتش با سلامت کند؟
چون نخوت ملائکه از حد درگذشت و هر یک صفای معاملتش را حجت گردانیدند و زبان ملامت اندر آدمیان دراز کردند، حق جلّ جلالُه خواستتا حال ایشان بدیشان باز نماید و بدانند که پاکی ایشان محض عصمت و لطف عنایت حق است جلّ جلالُه. گفت: «سه کس از میان شما که بزرگترند اختیار کنید بر ایشان اعتماد دارید تا به زمین شوند و خلفای زمین باشند و خلایق را به صلاح آرند و میان آدمیان داد و عدل کنند.» سه فریشته را اختیار کردند، یکی از ایشان پیش از آن که به زمین آمدی آفت آن بدید. از خدای تعالی اندر خواست تا بازگردد. دو به زمین آمدند و پیش از آن که به زمین آمدندی، خداوند تعالی خلقت ایشان مبدل گردانید و آرزومند طعام و شرابشان گردانید و به شهوتشان مبتلا کرد؛ تا بدیشان مر ایشان را عقوبت کرد و تفضیل آدمیان را بر ملائکه بعیان مشاهده کردند.
و در جمله خواص مؤمنان از خواص ملائکه فاضلترند و عوام مؤمنان از عوام ملائکه فاضلترند پس آنچه محفوظ و معصوماند از آدمیان افضل جبرئیل و میکائیلاند علیهما السّلام. و آنچه معصوم نیاند افضل حَفَظهاند؛ یعنی کرام الکاتبین واللّه اعلم.
و اندر این معنی سخن بسیار گفتهاند و هر یک از مشایخ چیزی گفتهاند خداوند تعالی فضل نهد آن را که خواهد بر آن که خواهد واللّه تعالی اعلم و الطف.
این است متعلقات مذهب حکیمیان اندر تصوّف و اختلاف متصوفه با یکدیگر که یاد کردم بر سبیل اختصار.
و بهحقیقت ولایت سری است از اسرار حق و جز به روش هویدا نگردد، و ولی را جز ولی نشناسد. و اگر اظهار این حدیث بر جملهٔ عقلا جایز بودی خود دوست از دشمن پدیدار نیامدی و واصل از غافل ممیز نبودی. پس خداوند تعالی چنان خواست تا جوهر دوستی را اندر صدف خوار داشت خلق نهد و به دریای بلا اندر اندازد، تا طالبان به حکم عزیزی آن جان فدا کنند و بر آن دریای جان شکار جان نثار کنند و به قعر آن دریا فرو شوند تا مرادشان برآید ویا به کلی در سر آن شوند.
و من خواستم تا اصل این سخن را مطول گردانم؛ اما خوف ملالت تو و نفرت طبع مانع من گشت تا عنان بر صوب اقتصار تابیدم و مر مدخلی را بدین طریقت این مقدار بسنده بود. واللّه اعلم بالصواب.
گوییم: حقیقت، خلافِ صورت شماست؛که تن مطیع و رتبت رفیع و خلقت لطیف مر فضل حق را جلّ جلالُه علت نباشد. فضل آن را باشد که حق تعالی نهاده باشد و این جمله که میگویند مر ابلیس را بود اما به اتفاق ملعون و مخذول است. پس فضل مر آن را بود که خداوند تعالی و تقدس وی را فضل نهد و از خلق برگزیند و دلیل بر فضل انبیا آن است که خداوند تعالی ملائکه را به سجده کردن آدم فرمود و این ضرورت است که حال مسجدٌ له عالی تر از حال ساجد بود.
و اگر گویند: خانهٔ کعبه سنگی است و جمادی و مؤمن ازوی فاضلتر و آن را سجده میکند؛ روا بود که ملائکه نیز از آدم فاضلتر بوده باشند و او را سجده کردند.
گوییم: هیچ کس نگوید مؤمن خانه را یا محراب یادیواری را سجده میکند الا همگان گویند خداوندِ خانه را سجده میکند و همه گویند که ملائکه آدم را سجده کردند بر موافقت کلام خداوند؛ که چون ذکر سجدهٔ ملائکه کرد گفت، قوله، تعالی: «اُسجُدُوا لِادَمَ (۳۴/البقره). ما فرمودیم مر ملائکه را و گفتیم تا آدم را سجده کنند.» و چون مؤمنان را امر کرد گفت: «و اسجُدُوا واعبُدوا رَبَّکمْ (۷۷/الحجّ). خداوند را سجده کنید و بندگی وی را میان اندر بندید.» پس خانه نه چون آدم باشد؛ که مسافر چون خواهد که بر پشت ستور خداوند را پرستد اگر روی به خانه نباشد معذور بود. و مُغْمی علیه اگر دلایل قبله اندر بیابانی گم کند روی به هر سو که آرد فرمان گزارده باشد و ملائکه را اندر سجدهٔ آدم هیچ عذری نبود؛ آن یکی از خود عذری نهاد ملعون ابد گشت و خاکسار شد این ادله واضح است آن را که بصیرت بودش.
و نیز بدان که ملائکه چون مضطریاند اندر حق معرفت؛ که مر ایشان را اندر خلقت شهوت نیست واندر دل حرص و آفت نی و اندر طبع زرق و حیلت نی. غذاشان طاعت است و مشرب بر فرمان اقامت است؛ باز اندر طینت آدمی شهوت مرکب است و ارتکاب معاصی از وی محتمل و زینت دنیا اندر دلش مؤثر و حرص و حیلت اندر طبعش منتشر. شیطان را در شخصش چندان سلطنت که اندر عروق با خون همیگردد اندر مجاری آن و نَفْسی بد فرمای بدو مقرون که داعی همه شرها آن است. پس کسی که این جمله وصف وجود او باشد: با امکان شهوت از فسق و فجور پرهیز کند و با عین حرص از دنیا اعراض نماید و با بقای وسواسِ شیطان اندر دل از معاصی رجوع کند و از آفت نفسانی روی بگرداند و به اقامت بر عبادت و مداومت بر طاعت و به مجاهدت با نفس و مجادلت با شیطان مشغول گردد بهحقیقت این از آن فاضلتر بود؛ زیرا که اندر صفتشان معرکه گاه شهوت نباشد و اندر طبعشان ارادت غذا و لذت نه، اندوه زن و فرزند نه مشغولی خویش و پیوند نه، محتاج سبب و آلت نه مستغرق اَمل و آفت نه.
لَعَمْری عجب دارم از آن که فضل اندر افعال بیند با عزّ اندر جمال یا بزرگی اندر جذب منال! زود آن نعمت و بزرگی زوال بیند چرا نه فضل از مالک الاعیان بیند و عزّ از رضای سبحان و بزرگی از معرفت و ایمان بیند؟ تا این نعمت بر خود جاودان بیند و اندر دو جهان دل خود بدو شادمان بیند.
جبرئیل که چندین هزار سال به انتظار خلعتی عبادت کرد خلعتش غاشیه داری محمد بود صلی اللّه علیهما تا شب معراج ستور وی را خدمت کرد، چگونه فاضل تر بود از آن که در دنیا نفس را ریاضت کند روز و شب مجاهدت کند حق با وی عنایت کند دیدار خودش کرامت کند، از جملهٔ خطراتش با سلامت کند؟
چون نخوت ملائکه از حد درگذشت و هر یک صفای معاملتش را حجت گردانیدند و زبان ملامت اندر آدمیان دراز کردند، حق جلّ جلالُه خواستتا حال ایشان بدیشان باز نماید و بدانند که پاکی ایشان محض عصمت و لطف عنایت حق است جلّ جلالُه. گفت: «سه کس از میان شما که بزرگترند اختیار کنید بر ایشان اعتماد دارید تا به زمین شوند و خلفای زمین باشند و خلایق را به صلاح آرند و میان آدمیان داد و عدل کنند.» سه فریشته را اختیار کردند، یکی از ایشان پیش از آن که به زمین آمدی آفت آن بدید. از خدای تعالی اندر خواست تا بازگردد. دو به زمین آمدند و پیش از آن که به زمین آمدندی، خداوند تعالی خلقت ایشان مبدل گردانید و آرزومند طعام و شرابشان گردانید و به شهوتشان مبتلا کرد؛ تا بدیشان مر ایشان را عقوبت کرد و تفضیل آدمیان را بر ملائکه بعیان مشاهده کردند.
و در جمله خواص مؤمنان از خواص ملائکه فاضلترند و عوام مؤمنان از عوام ملائکه فاضلترند پس آنچه محفوظ و معصوماند از آدمیان افضل جبرئیل و میکائیلاند علیهما السّلام. و آنچه معصوم نیاند افضل حَفَظهاند؛ یعنی کرام الکاتبین واللّه اعلم.
و اندر این معنی سخن بسیار گفتهاند و هر یک از مشایخ چیزی گفتهاند خداوند تعالی فضل نهد آن را که خواهد بر آن که خواهد واللّه تعالی اعلم و الطف.
این است متعلقات مذهب حکیمیان اندر تصوّف و اختلاف متصوفه با یکدیگر که یاد کردم بر سبیل اختصار.
و بهحقیقت ولایت سری است از اسرار حق و جز به روش هویدا نگردد، و ولی را جز ولی نشناسد. و اگر اظهار این حدیث بر جملهٔ عقلا جایز بودی خود دوست از دشمن پدیدار نیامدی و واصل از غافل ممیز نبودی. پس خداوند تعالی چنان خواست تا جوهر دوستی را اندر صدف خوار داشت خلق نهد و به دریای بلا اندر اندازد، تا طالبان به حکم عزیزی آن جان فدا کنند و بر آن دریای جان شکار جان نثار کنند و به قعر آن دریا فرو شوند تا مرادشان برآید ویا به کلی در سر آن شوند.
و من خواستم تا اصل این سخن را مطول گردانم؛ اما خوف ملالت تو و نفرت طبع مانع من گشت تا عنان بر صوب اقتصار تابیدم و مر مدخلی را بدین طریقت این مقدار بسنده بود. واللّه اعلم بالصواب.
رشیدالدین میبدی : ۱- سورة الفاتحة
النوبة الثانیة
روى ابو هریره رضى اللَّه عنه قال قال النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول اللَّه تعالى قسّمت الصّلاة بینى و بین عبدى فنصفها لى، و نصفها لعبدى، و لعبدى ما سال، فاذا قال العبد بسم اللَّه الرّحمن الرحیم یقول اللَّه تعالى سمّانى عبدى، و اذا قال العبد الحمد اللَّه ربّ العالمین، یقول اللَّه تعالى حمدنى عبدى، و إذا قال العبد الرحمن الرّحیم یقول اللَّه تعالى أثنى علىّ عبدى، و اذا قال العبد ملک یوم الدّین یقول اللَّه تعالى، مجّدنى عبدى، و فى روایة فوّض إلىّ عبدى، و اذا قال العبد ایّاک نعبد و ایّاک نستعین، یقول اللَّه تعالى ایّاى یعبدنى عبدى و بى یستعین، فهذا لى و باقى السورة لعبدى و لعبدى ما سأل.»
مصطفى صلوات اللَّه علیه درین حدیث خبر داد از کردگار قدیم و خداوند مهربان عزّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، که از بنده نوازى و مهربانى و بزرگوارى خود گفت: قسمت کردم خواندن سوره الحمد میان من و میان بنده من نیمه از آن مر است و نیمه از آن بنده من، و بنده مر است آنچه خواهد. چون بنده گوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، اللَّه گوید بنده من مرا نام نهاد و بنام نیکو خواند، چون بنده گوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اللَّه گوید بنده من مرا سپاس دارى کرد و از من آزادى نمود، چون بنده گوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه گوید بنده من مرا ستایش نیکو و ثناى بسزا گفت چون بنده گوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اللَّه گوید بنده من مرا ببزرگوارى و پاکى بستود، بنده من پشت وا من داد، و کار وا من گذاشت، دانست که بسر برنده کار وى مائیم، تمام کننده نعمت بروى مائیم، سازنده کار وى و روزى رساننده بوى مائیم، ما را میپرستد و از ما میخواهد، و دست نیاز سوى ما برداشت که اهْدِنَا تا آخر سوره همه بنده را دعاست، و او راست آنچه خواست. درین خبر سورة الحمد را صلاة نام نهاد تا تنبیه بود بنده را که نماز بى سورة الحمد درست نیست و به قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا صلاة الّا بقرائة فاتحة الکتاب». و روى «من صلّى صلاة فلم یقرأ فیها بفاتحة الکتاب فهى خداج هى خداج غیر تمام» مذهب شافعى رض آنست که خواندن سورة الحمد در همه رکعات نماز واجب است هم بر امام و بر ماموم و بر منفرد در نماز جهرى و در نماز اسرار.
و بدانک درین سورة نه ناسخ است و نه منسوخ و بعدد کوفیان صد و چهل و دو حرفست، و بیست و نه کلمه، و هفت آیت، از آن هفت یکى آیت تسمیت است چنان که مذهب شافعى است و روایت بو هریره از رسول خدا و ذکر قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الحمد للَّه رب العالمین سبع آیات احدیهنّ بسم اللَّه الرحمن الرحیم و هى السبع المثانى و هى ام القرآن و هى فاتحة الکتاب»
این خبر دلیل است که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سورة فاتحه آیتى است و عین قرآن است، خواندن آن در نماز واجب، و جهر آن در نماز جهرى سنّت، و مصطفى علیه السّلام این سوره را درین خبر سه نام نهاد یکى سبع مثانى، دیگر فاتحة الکتاب، سدیگر امّ القرآن، سبع مثانى آنست که هفت آیت است و در هر رکعتى نماز بخواندن بوى بازگردند. و نیز گفتهاند از بهر آنک جبرئیل دو بار بآن فروآمد یک بار بمکه و یک بار بمدینه تعظیم آن را، پس این سورة هم مکى است و هم مدنى. و گفتهاند سبع مثانى بآن گفت که این امت را مستثنى است، فلم یخرجها اللَّه تعالى لغیرهم، هیچ امّت دیگر را نبوده این سورة، از اینجا بود که جبرئیل آمد به مصطفى (ص) و گفت «یا رسول اللَّه ابشر بسورتین أوتیتهما لم یؤتهما من قبلک، فاتحة الکتاب و خاتمة سورة البقرة»
و فاتحه بآن گفت که در مصحفها ابتدا بآن کنند و کودکان را بتعلیم، و در نمازها ابتدا بآن کنند، و در هر کارى که بنده در آن شروع کند اول گوید بسم اللَّه و بسم اللَّه اول سورة است. و گفتهاند که فاتحه بآنست که اول سورتى که از آسمان فروآمد این بود و به قال ابو میسرة: «اول ما قرأ جبرئیل النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمکة فاتحة الکتاب الى خاتمتها.»
و ام القرآن از آنست که اصل علوم قرآن و جمله کتابهاى خداوند است. هر چه در کتابها است از علوم دینى و مکارم الاخلاق معظم آن در این سورة از روى اشارت موجود است و مثله الدّماغ سمّى أمّ الرأس لانّه یجمع الحواسّ و المنافع، و امّ القرى اصل لجمیع البلدان حیث دحیت من تحتها. و گفتهاند رأیت سلطان که در معسکر قبله لشکر باشد أمّ گویند پس این سورة را ام القرآن از اینجا گفتند. یعنى که مفزع اهل ایمانست و مرجع اهل قرآن، و مصطفى (ع) در بعضى اخبار این سورة را شفا خواند و ذلک قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «هى أمّ القرآن و شفاء من کلّ داء» و روى أنّه قال صلّى اللَّه علیه «فاتحة الکتاب شفاء من السم».
اکنون تفسیر گوئیم و معانى: بِسْمِ اللَّهِ، معناه بدأت بسم اللَّه فابدؤا. میگوید، در گرفتم بنام خویش، در پیوستم بنام خویش و آغاز کردم بنام خویش درگیرید بنام من، در پیوندید بنام من، آغاز کنید بنام من. اسم اینجا بمعنى ذاتست چنانک جایى دیگر گفت سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ یعنى میگوید «بپاکى بستاى نام خداوند خویش را» نام زیادت است و معنى آنست که بپاکى بستاى خداوند خویش را، جاى دیگر گفت «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ»، با برکت و با بزرگوارى و برترى است نام خداوند تو. نام زیادت است و معنى آنست که با برکت و با بزرگوارى و برترى است خداوند تو و این در علم توحید و در لغت روان است و روا. در لغت عرب آنست که لبید گفت:
الى الحول ثمّ اسم السّلام علیکما
و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر
و در علم توحید آنست که بنزدیک اهل حق اسم و مسمّى یکى است نام و نامور و اللَّه بناء همه نامهاى خداوند است، و نام حقیقى مهین است با آنک همه نامهاى وى مهاند و حقیقى، و پاک، و ازلى، و نیکو، و بزرگ، قال الخلیل بن احمد البصرى «اللَّه هو الاسم الاکبر» اما هر نامى از صفتى شکافته چون علیم از علم و قدیر از قدرت و رحیم از رحمت، یا بر کردى نهاده چون صانع از صنع، و خالق از خلق، و قابض از قبض و باسط از بسط. مگر این نام حقیقى که نه بر کرد نهاده و نه از صفت شکافته، و بناء همه نامها است، نبینى که هر جایى گوید اللَّه غفور است و رحیم، اللَّه سمیع است و بصیر، اللَّه لطیف است و خبیر، اللَّه بنا نهد و دیگر نامها بران اوصاف بندد. و در قرآن سه هزار و بیست و هفت جاى خود را نام اللَّه گفت و خویشتن را با آن نام برد و ایشان که بت را لات نام کردند ایشان را گفت «یلحدون فى اسمائه» در نام من الحاد مىآرند و نام من بکژى مى بیرون دهند، و مى کژ گردانند، و مى فرا ناسزا دهند، خواستند دشمنان وى که بت را هام نام وى کنند، اللَّه تعالى آن را بریشان شکست و بریشان تباه کرد، تا چون خواستند؟
که اللَّه نام کنند لات نام کردند. لات بت است و اللَّه خداى آنست، و آفریدگار آن. یقول جلّ جلاله هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا او را هام نام دانى؟ یعنى که هیچکس را جز از وى اللَّه نخوانند، و نه رحمن. و در اشتقاق نام اللَّه علما مختلفاند، و سخن در آن مشتبه است. و خلقى از مهتران علما و بزرگان دین از آن پرهیزیدهاند و آن را کارهاند. و قومى در آن شروع کرده، بعضى گفتند اشتقاق آن از اله است یقال الهت الیه اى سکنت الیه، فکان الخلق یسکنون عند ذکره و یطمئنّون الیه و به قال عزّ و جل أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ میگوید اللَّه اوست که آرام خلق بذکر اوست سکون دل دوستان بنام اوست شادى جان مؤمنان بیاد اوست، ذکر وى آیین زبان، نام وى راحت جان، یافت وى سور دل و سرور دوستان. و گفتهاند اشتقاق آن از «الهت فى الشّیء یعنى تحیّرت فیه فکأنّ العقول تتحیر فى کنه صفته و عظمته و الاحاطة بکیفیته» میگوید اللَّه اوست که عقلهاى زیرکان و فهمهاى دانایان در مبادى اشراق جلال وى حیران است، و از دریافت چگونگى صفات و افعال وى نومید. شعر
تحیّر القلب فى آثار قدرته
تحیّر الطّرف فى انوار لألاء
قدر خویش برداشت. و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت، تا هر نامحرمى نااهلى باسرار قدم بینا نگردد، و دست هر متمنّى متعنّتى بدریافت آن نرسد. آن دست که تو دارى خود کجا رسد و آن دیده که تراست خود چه بیند؟ سازهاى کرّ و بیان پرورده هفتصد هزار ساله تسبیح قاصر بود از ادراک جلال لم یزل و لا یزال. اطماع ایشان از دریافت آن گسسته، اقدام ایشان بسلاسل قهر و بمسامیر هیبت در مقرّ عزت خود دوخته. و این در بایشان در بسته و جمال لم یزل و لا یزال متعزّز بصفات کمال ناطق باین کلمات که «فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً.»
الذّات و النّعت و الاسماء و الکلم
جلّت عن الوهم و الادراک لو علموا
اینان که در اشتقاق این نام سخن گفتند قومى اصل آن از اله نهادند کالمکتوب یسمّى کتابا و المحسوب یسمّى حسابا، پس الف و لام تفخیم و تعظیم را در افزودند پس حذف همزه استثقال را پسندیدند، و کسره آن با لام تعظیم نقل کردند، آن گه دو لام متحرک یکى مدغم کردند، و گفتند «اللَّه».
و اختلاف است علما را که اللَّه اسم علم است یا اسم صفت. و درست آنست که اسم علم است از بهر آن که خداى را عزّ و جل اسماء صفات فراوانست. لا بد اسم علم باید تا آن اسماء صفات در آن برود و بر آن بسته شود. چنانک در ابتدا بآن اشارت کردیم. و تا فرق بود میان اسم ذات و اسم صفات، و علم اسم ذات است که اسماء صفات بر آن روانست و در ازل آزال و ابد آباد مستحق این نام است. بذات بزرگوار و کمال تعزّز و جلال تقدّس خویش نه بعبادت متعبّدان و طاعة مطیعان.
امّا نام رحمن در جاهلیّت نشناختند که اللَّه میگوید وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ. چون ایشان را گویند سجود کنید رحمن را گویند رحمن چیست؟ جایى دیگر گفت وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ ایشان مى کافر شوند برحمن و مىپرسند که چیست و کیست؟ قل هو ربّى لا اله الّا هو. اى سیّد پاسخ کن ایشان را که او خداى منست ان خداى که جز وى خداى نیست. دیگر جاى پاسخ فرمود و گفت قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ، از اینجاست که بعضى علما گفتند رحمن اسمى عبرانى است و قریش از آن نمىشناختند. و قول درست آنست که رحمن لفظ عربى است مشتق از رحمت، امّا در توریة و در میان اهل کتاب معروفتر بوده است. و لهذا روى انّ عبد اللَّه بن سلام قال للنّبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کنّا نقرأ فى التوریة الرّحمن فانزل اللَّه تعالى قل ادعوا اللَّه او ادعوا الرّحمن، أیّاما تدعوا فله الأسماء الحسنى»، میگوید او را اللَّه خوانید و رحمن خوانید ازین دو بهرچه خوانید نام نیکو خوانید. و رحمن مطلق جز خداى را عزّ و جل نگویند و مخلوق را بر اطلاق این نام نه نهند، نه بینى که کافران مسیلمه کذاب را این نام نهادند بر اطلاق ننهادند بل که مقید کردند و گفتند رحمن یمامه. و رحمن در معنى فراخ رحمتتر است از رحیم. و در بعضى دعا آوردهاند. «رحمن الدّنیا و رحیم الآخرة» یعنى بخشاینده درین گیتى بر همگنان و در آن گیتى خاصّه بر مؤمنان.
روایت کنند از ابن عباس که گفت «انّهما اسمان رقیقان احدهما أرقّ من الآخر» حسین بن الفضل گفت که مگر را وى را درین خبر و هم افتاد که در این، رفیقان احدهما ارفق من الآخر، ظاهرتر است از بهر آنکه رقّت در صفات خدا نیست و رفق هست. و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان اللَّه رفیق یحب الرفق».
علما مختلف اند که ارفق کدام یکى است سعید جبیر گفت رحمن است که رحمت و نعمت وى بر مؤمن و کافر و بر دوست و دشمن روانست. وکیع جراح گفت رحیم است از آنک اشارت بآن رحمت دارد که هم در دنیا است و هم در عقبى. مفسّران ازینجا گفتند «الرحمن العاطف على جمیع خلقه بأن خلقهم و رزقهم و به قال تعالى، و رحمتى وسعت کل شیء و الرحیم بالمؤمنین خاصّة بالهدایة و التوفیق فى الدنیا، و بالجنّة و الرؤیة فى العقبى قال تعالى وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً رحمن مهربان است بر همه خلق گرویده و ناگرویده از روى آفریدن و روزى دادن و رحیم مهربان است خاصّه بر مؤمنان از روى هدایت و توفیق طاعت در دنیا و بهشت و رؤیت در عقبى. رحمن از روى معنى عام است، بمعنى آفریدن و روزى دادن است همه خلق را، و از روى لفظ خاص است که مخلوق را این نام نیست.
و رحیم از روى لفظ عام است که مخلوق را این نام گویند، و از روى معنى خاصّ است که بمعنى هدایت و توفیق طاعت است، و این جز مؤمنانرا نیست، معنى قول جعفر بن محمّد ع فقد قال: «الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحیم اسم عام بصفة خاصة».
و اللَّه خود را در قرآن به پنج نام از رحمت باز خواند رحمن، و رحیم، و خیر الراحمین، و ارحم الراحمین، و ذو الرحمة رحمن فراخ بخشایش است، و رحیم فراخ بخشاینده و ذو الرحمة با بخشودن، خیر الراحمین بهترین بخشایندگان، ارحم الراحمین بخشایندهتر بخشایندگان، هر پنج نام خداوند ماست و بآن صفت اوست نه صفت بروتنگ، نه رحمت از کس دریغ. میگوید جلّ جلاله «رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ» و در ثناى فریشتگان است: «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» و چون صفت عذاب کرد گفت «عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ» عذاب خود باو رسانم که خود خواهم «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» و رحمت من خود بهر چیز رسیده است. و تفسیر این آیت در حدیث سلمان فارسى و ابو هریره دوسى است در صحیح مسلم قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان للَّه عزّ و جل مائة رحمة و أنّه انزل منها واحدة الى الأرض فقسّمها بین خلقه فبها یتعاطفون و بها یتراحمون، و أخر تسعا و تسعین لنفسه. و ان اللَّه قابض هذه الى تلک فیکملها مائة یرحم بها عباده یوم القیامة.»
گفت اللَّه را صد رحمت است که از آن صد یکى فرو فرستاد در هفت آسمان و در هفت زمین، بآن یک رحمت بر خلق مىبخشاید و خلق بآن بر یکدیگر مىبخشایند، و نود و نه رحمت بنزدیک خود میدارد، تا روز رستاخیز آن یک رحمت را و از نگرد، و آن را نافرسوده یابد و ناکاسته، آن را به نود و نه باز آرد تا صد تمام کند، و انبازان از مؤمن و از کند و آن بریشان ریزد، پس درنگر تا مؤمن درین گیتى وا چندین انبازان از صد یکى در دل و دین و دنیا چه یافت، اعتبار گیر و قیاس کن که فردا بى انبازان از صد چه یابد.
و در بیان فضیلت این آیت مصطفى ع گفت «من کتب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ تعظیما للَّه عزّ و جل غفر اللَّه له، و من رفع قرطاسا من الارض فیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اجلالا للَّه عزّ و جل ان یداس کتب عند اللَّه من الصدیقین و خفّف عن والدیه و ان کانا مشرکین یعنى العذاب. و قال «لا یردّ دعاء أوّله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ گفت هر آن کس که تعظیم اللَّه را بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نیکو بنویسد اللَّه وى را بیامرزد، و هر آن کس که رقعه از زمین بردارد که آیت تسمیت بر آن نبشته بود اجلال نام اللَّه را تا بپاى فرو نگیرند، وى را بنزدیک اللَّه در زمره صدّیقان آرند و پدر و مادر وى که در عذاب باشند ایشان را تخفیف کنند اگر چه مشرک باشند. و دعائى که در اول آن گویند بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آن دعا رد نکنند و باجابت مقرون دارند.
و گفتهاند آیت تسمیت نوزده حرف است گفت «من قرأ حرفا من القرآن کتب له به عشر حسنات بالباء و التاء و الواو» و گفتهاند زبانیه دوزخ نودزهاند چنانک رب العالمین گفت عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ و این آیت تسمیت نوزده حرف است، هر آن کس که باخلاص برخواند رب العالمین بهر حرفى از آن زبانیه از وى باز دارد، و او را از سیاست وى ایمن کند، و عن سلمان قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یدخل احد الجنة الا بجواز بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هذا کتاب من اللَّه لفلان بن فلان ادخلوه جنة عالیة، قطوفها دانیة»
و عن ابن عباس انه قال «ان لکل شىء اساسا و اساس الدنیا مکة لانه منها دحیت الارض، و اساس السماوات غریبا و هى السابعة العلیا، و اساس الارض عجیبا و هى السابعة السفلى، و اساس الجنان جنة عدن و هى سرّة الجنان علیها اسست الجنان، و اساس النار جهنم و هى الدّرکة السّفلى علیها أسّست الدرکات، و اساس الخلق آدم و اساس الانبیاء نوح، و اساس بنى اسرائیل یعقوب، و اساس الکتب القرآن و اساس القرآن الفاتحة، و اساس الفاتحة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، فاذا اعتللت او اشتکیت فعلیک بالاساس تشفیت باذن اللَّه عزّ و جل».
قوله تعالى الحمد اللَّه تقدیره قولوا «الحمد للَّه» کقوله تعالى وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى معنى آنست که من خود را ستایش بسزا گفتم شما نیز بستائید و ثنا گوئید که من ستایش و ثنا دوست دارم. مصطفى ع گفت «لا شخص احبّ الیه المدحة من اللَّه عز و جلّ، و قال ما من شیء أحبّ الى اللَّه من الحمد. و قال ما من عبد یقول الحمد للَّه الّا قال اللَّه جل ذکره صدق عبدى، منى بدأ الحمد و الىّ یعود.»
مفسران گفتند الحمد للَّه الثناء علیه بجمیل افعاله و جزیل نواله و کریم صفاته و اسمائه. و الحمد الثناء علیه بصفاته العلى و اسمائه الحسنى، و الشکر الثناء علیه بانعامه و احسانه الى خلقه.» خداى را عز و جل حمد گویند و مدح گویند و شکر گویند: حمدمه است از مدح، که حمد بجاى مدح ایستد و مدح بجاى حمد نایستاد، و حمدمه است از شکر که حمدهم در ابتدا رود و هم در مکافات، و شکر جز در مکافات نرود. هر چه در مدح و شکر یابند در حمد یابند و نه هر چه در حمد یابند در مدح و شکر یابند.
حمد ستایش خداوندست و ثنا گفتن بروى و بزرگ داشتن بنام پاک و صفت بزرگوار و صنع نیکو و مهر تمام و نواخت بیکران. و مدح ستایش است و ثنا گفتن بر اللَّه على الخصوص بر نام و صفت، و شکر آزادى است از اللَّه به نیکو کارى و روان داشتن نعمت.
و الحمد بالف و لام معرّف جز خداى را عزّ و جل روا نیست که گویند. بمقتضى آنچه گفت الحمد للَّه یعنى الحمد بالحقیقة للَّه، و الحمد کلّه للَّه، و الحمد بالدّوام و فى کلّ الاوقات للَّه دون غیره. گفتهاند این الف و لام سه معنى راست: تعریف را و تعظیم را و جنس را. و تعریف عهد را گویند، و تعظیم جلال را، و جنس استغراق عموم را، و معنى عهد آنست که مشرکان بتان و خدایان خود را مدح و حمد میگفتند، اللَّه گفت آن حمد که معهود ایشان است مر بتان خود را آن نه حق بتان است و نه سزاى ایشان، که آن حق و سزاى اللَّه است بهمگى آن و تمامى آن، کس را در آن با وى منازعت نیست که جلال و عظمت که ویراست دیگرى را نیست. اما شکر مشترک است میان خالق و مخلوق. و به قال عزّ و جل اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ. اگر کسى گوید اللَّه تزکیت نفس نه پسندیده است آنجا که گفت فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ پس مدح خود گفتن اینجا از چه وجه است؟ جواب آنست که وى جل جلاله مستحق حمد است و مستوجب حمد، و دیگران را استحقاق نیست، که دیگران تزکیت نفس دفع مضرت خویش را کنند یا جلب منفعت را، و رب العالمین از هر دو خصلت مقدس است و منزه. و گفتهاند این بر سبیل تعلیم بندگان گفت، و قد ذکرنا انّ معناه قولوا الحمد للَّه.
و گفتهاند الحمد از روى ظاهر اخبار است اما در ضمن آن سؤال است و تعرض عفو اللَّه است بر طریق تعظیم و اجلال، بر مقتضى آن خبر که مصطفى (ع) گفت «من شغل بذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
و اللَّه خود را در قران هفده جاى حمید خواند و حمید ستودنى است و ستوده. و معنى حمید در نامهاى او آنست که او را البته نام نتوان برد و نشان نتوان داد و سخن نتوان گفت مگر بستایش. قال بعضهم: «الحمد اسم الفردانیّة لا یوصف الا بالمجد و لا ینسب الیه الّا الشکر و لا یتکلّم فیه و لا یسمّى الا بالمدح».
و الحمد للَّه ربّ العالمین در قرآن شش جاى است: یکى اینست، و دوّم در سورة الانعام فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا مشرکان مکه را میگوید بریده شد دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند. بآنچه ما را انباز گفتند، پس گفت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این کار را پس آوردى نیست و نه از آن پشیمانى. این هم چنان است که گفت وَ لا یَخافُ عُقْباها. و سوّم در سورة یونس در صفت بهشتیان گفت وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر گفت ایشان در هر سخن که گویند الحمد للَّه رب العالمین یعنى در هر چه در خواهند و باز خواهند بجاى آزادىاند هر چه خواهند یابند و بهرچه پیوسند رسند بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و چهارم در آخر سورة الزّمر وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ کار بر گزاردند میان آفریدگان براستى و داد. یعنى اللَّه بر گزارد و خود گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ که در این برگزاردن نه تردد است نه از آن پشیمانى. و پنجم در سورة المؤمن فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و ششم در خاتمت و الصّافات وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و روى انّ النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «کلّ امر ذى بال لم یبدأ فیه بالحمد اقطع.»
ابو بکر وراق گفت: «دو حرف است در ابتداء کتاب خداوند جلّ جلاله باء بسم اللَّه و لام الحمد للَّه که وجود همه موجودات و ثبوت همه مخلوقات در معنى آن بست، کانّه یقول عزّ جلاله «بى تکوّنت الاشیاء و لى ملکها.» قوله تعالى رَبِّ الْعالَمِینَ.
اى خالق الخلق و سیّدهم و مالکهم و القائم بامورهم آفریننده خلقان و دارنده ایشان و سازنده کار و روزى رسان بایشان. و سئل الواسطى عن معنى الرّب فقال «هو الخالق ابتداء و المربّى غذاء و الغافر انتهاء» ربّ اوست که اول بیافریند بقدرت، پس بپروراند بنعمت، پس بیامرزد برحمت. ابو الدرداء گفت: ربّ نام اعظم است خداى را عز و جل، و مخلوق را ربّ البیت و ربّ الدار بر سبیل اضافت گویند، اما على الاطلاق بر سبیل تعریف چنانک گویند «الرّب» کس را نرسد و نه سزاست مگر اللَّه را.
و رب در کلام عرب بر چهار وجه است: یکى از آن بمعنى سیّد چنانک اللَّه گفت فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً اى سیّده. دیگر بمعنى مالک چنانک مصطفى (ع) گفت که «أ ربّ ابل انت ام رب غنم؟ «فقال من کل قد آتانى اللَّه فاکثروا طیب.»
سدیگر بمعنى مدبّر و مصلح و به سمّى الربانى ربانیا لانه یدبر الأمور الّتی الیه قال اللَّه تعالى وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ. چهارم بمعنى مربى یقال ربیته و ربیته بمعنى واحد و گفتهاند اشتقاق ابن از ربّ فلان بالمکان است، یعنى اقام به و ثبت. فسمّى الرّب ربّا لانّه دائم الوجود لم یزل و لا یزال.
و «عالمین» نامى است روحانیان را فریشتگان و آدمیان و پریان پس دیگر جانوران بدین سه ملحقاند که همه مربوباند و اللَّه ربّ ایشان. قول حسن و مجاهد و قتاده آنست که عالمین نامى است همه مخلوقات را. بیان این در آن آیت است که اللَّه گفت «قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا.»
و برین قول اشتقاق عالمین از علامت است یعنى که نشان کردگارى اللَّه در همه پیداست و روشن. اما ابو عبیده و فراء و اخفش گفتند: اشتقاق عالمین از علم است یعنى ایشانند که تمییز و خرد دارند، و هم الملائکة و الجنّ و الانس. سعید جبیر گفت عالمین جنّ است و انس. که مصطفى (ع) مبعوث بایشان بود، و به قال تعالى لیکون للعالمین نذیرا. ابو العالیه گفت: جنّ جداگانه عالمى است و انس عالمى و بیرون ازین هشتده هزار عالم است از فریشتگان بر روى زمین بهر گوشه از گوشهاى زمین، چهار هزار و پانصد. همه آنند که خداى را عزّ و جل مىپرستند و بیگانگى وى اقرار میدهند.
ابى کعب درین بیفزود و گفت: «و من ورائهم ارض بیضاء کالرخام» عرضها مسیرة الشمس، اربعین یوما طولها، لا یعلمه إلّا اللَّه عز و جلّ، مملوّة ملائکة یقال لهم الروحانیّون لهم زجل بالتسبیح و التهلیل، لو کشف عن صوت احدهم لهلک اهل الأرض من هول صوته فهم العالمون.» وهب منبه گفت: هشتده هزار عالم است این دنیا که تو مىبینى، از دور آدم تا منتهاى عالم یکى است از جمله آن. مقاتل حیان گفت: هشتاد هزار عالم است چهل هزار در برّ و چهل هزار در بحر. و روایت کردهاند از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که گفت: هزار امّتاند ششصد در دریا و چهار صد بر خشک زمین عبد اللَّه بن عمر در تفسیر عالمین گفت خلق خدا ده جزءاند نه از ایشان کرّوبیاناند: الذین یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ. و یک جزء از ایشان رسولاناند بر پیغمبران و گماشتگان بر خلق و امر اللَّه. و دیگر گفت و آدمیان ده جزءاند نه از ایشان یأجوج و مأجوجاند و یک جزء دیگران. و آنکه هر فرزندى که از آدمیان در وجود آید نه فرزند از جنّ در وجود آیند. سبحانه ما اعظم شانه و اعلى سلطانه.
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ دو ناماند از رحمت و تأکید را بدو لفظ مختلف بر هم داشت چنانک ندمان و ندیم و لهفان و لهیف و سلمان و سلیم. و مثله قوله تعالى یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ. امیر المؤمنین على (ع) گفت: الرحمن الرحیم ینفى بهما القنوط عن خلقه فله الحمد.»
اگر کسى گوید چون در ابتداء سورة در آیت تسمیت الرحمن الرحیم گفت چه فایده را و چه حکمت را اینجا باز گفت و مکرّر گردانید؟ جواب آنست که در ابتدا بیان قصد تبرّک است، یعنى که ابتدا بذکر اللَّه کنید و بنام وى تبرّک گیرید که وى بر شما مهربان است و بخشاینده، و در بیان مدح و ثنا است بر اللَّه جلّ جلاله و اظهار رأفت و رحمت از پس ترهیب و تهویل که در ذکر عالمین اشارت کرد. و نیز از پیش رفته است که الحمد للَّه یعنى انّما وجب الحمد للَّه لانه الرحمن الرحیم.
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ رسول خدا صلوات اللَّه علیه مالک بالف خوانده است بروایت انس بن مالک و ملک بى الف خوانده بروایت بو هریره مالک بالف قراءة عاصم و کسایى و یعقوب است و بى الف قراءة باقى. مالک از ملک است و ملک از ملک. یقال هذا ملک عظیم الملک و هذا مالک صحیح الملک» و معنى این آیت بر قراءة مالک بر سه وجه است: یکى آنست که یملک فى یوم الدین الاحکام و الجزاء وحده میگوید بروز رستخیز پادشاه اوست، داورى دار، و کار برگزار، و پاداش دهنده، وجه دیگر آنست که یملک یوم الدین بما فیه من القضاء و الحساب. مالک روز رستخیز و هر چه در آن از قضا و حساب اوست همه در تحت ملک و ملک او، همه در توان و فرمان او. وجه سوم آنست که مالک احداث یوم الدین و القادر على تکوینه دون غیره. اللَّه است که بآفرینش روز رستخیز توانا است و پدید کردن آن و قدرت نمودن در آن.
امّا بر قراءة ملک بى الف معنى آنست که هو الملک فی یوم الدّین وحده لا ملک فیه غیره. اما سخن در بیان فرق میان کلمتین آنست که گروهى از علما مالک بالف اختیار کردهاند و گفتند در معنى بلیغتر است و بمدح نزدیکتر. که مالک هر چیز را بر عموم گویند یقال مالک الطیور و الوحوش و الحیوانات و غیرها و ملک بى الف على الخصوص بر مردم استعمال کنند فیقال ملک الناس و نیز مالک آن باشد که ملک دارد و تصرّف ملکى کند و ملک باشد که ملک ندارد اگر چه تصرف کند بامر و نهى چنانک گویند ملک العرب و العجم و الرّوم و گفتند در مالک یک حرف افزونى است و در خبر مىآید که بکلّ حرف عشر حسنات بحکم این خبر خواننده مالک ده نیکى دارد در جریده ثواب که خواننده ملک ندارد. اما بعضى علماى دین و اهل تحصیل قرائت ملک بى الف اختیار کرده و در معنى مدح و ثنا بلیغتر دانستهاند گفتند در ملک تعظیم است که در مالک نیست، و لهذا قال تعالى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ و لمن الملک نگفت که ملک مصدر ملک است و با ملک تعظیم است و با ملک نه. و قال تعالى الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ ملک الناس فتعالى اللَّه الملک الحق و قال النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا ملک إلّا اللَّه عزّ و جل.»
قال بعضهم اسم الملک یجمع المالک و الملک و الملیک و على الجملة خداى عز و جل خود را در قرآن ملک گفت و مالک گفت و ملیک گفت و مالک الملک گفت: فالملک هو الّذی یستغنى فى ذاته و صفاته عن کل موجود و یحتاج الیه کلّ موجود. ملک اوست که بذات و صفات از همه موجودات مستغنى است و بى نیاز، و همه موجودات را بوى حاجت است و نیاز. و ملیک مبالغت مالک است چنانک علیم مبالغت عالم است و مالک اوست که قادر است بر ابداع و اختراع، یعنى که از آغاز آفریند بى مثال و کارها نو سازد بى ساز و بى یار.
مالک بحقیقت جز اللَّه نیست که ابداع و اختراع جز در قدرت و توان اللَّه نیست. و مالک الملک هو الذى ینفذ مشیّته فى مملکته کیف شاء و کما شاء ایجادا و اعداما و ابقاء و افناء. مالک الملک اوست که مشیّت او در مملکت او روانست اگر خواهند از نیست هست کند یا هست به نیست برد، یا از عدم بوجود آرد یا وجود با عدم برد.
اگر کسى گوید چون مالک الملک و الملوک در همه احیان و اوقات اوست تخصیص یوم الدین را چه معنى است؟ جواب آنست که از ابن عباس نقل کردند گفت: آن روز کس را از مخلوقات حکم نیست و پادشاهى نیست چنانک ایشان را بود در دنیا از طریق مجاز و دعوى آن روز آن دعوى و آن مجازى هم نیست و بدست کس هیچیز نیست، بل که کارها آن روز همه خدایراست و حکم او راست، چنانک گفت: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» اینست وجه تخصیص، و قومى گفتند اینجا خود تخصیص نیست که مملکت از دو بیرون نیست: دنیا است و عقبى، اما دنیا و هر چه در آنست در تحت این کلمت شود که رب العالمین و عقبى و هر چه در آن در ضمن این شود که ملک یوم الدین چون ازین دو چیزى بسر نیاید تخصیص را چه معنى بود. اما قول ابن عباس و مقاتل و ضحاک و سدى در تفسیر مالک یوم الدین آنست که قاضى یوم الحساب و الجزاء یوفّیهم جزاء اعمالهم کقوله «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» ثم یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و یعذّب من یشاء، الذنب الصغیر، و هو مالک ذلک کلّه فى ارضه و سمائه مجاهد گفت: مالک یوم الخضوع و الاذعان اذعنت الوجوه للحىّ القیّوم. و قیل مالک یوم لا ینفع فیه الّا الدین کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ..
و گفتهاند دین در قرآن بر دوازده وجه است: بمعنى توحید کقوله تعالى إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و بمعنى حساب کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (الى) ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ الى الحساب المستقیم و کقوله «غَیْرَ مَدِینِینَ» اى غیر محاسبین و بمعنى حکم کقوله فی دین الملک اى فى حکمه و بمعنى ملّت کقوله «وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ» و «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» و بمعنى طاعت کقوله وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» و بمعنى جزا کقوله «إِنَّا لَمَدِینُونَ» اى مجزیّون و بمعنى حدّ کقوله «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حدود اللَّه على الزنا و بمعنى شریعت کقوله الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى شرک کقوله لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى دعا کقوله مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و بمعنى عید مشرکان کقوله وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً و بمعنى قهر و غلبه کقوله ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ.
و خداى را عزّ و جل دیّان خوانند بمعنى داور است و شمار خواه و پاداش ده. مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ. اینجا ستایش تمام شد.
آن گه گفت إِیَّاکَ نَعْبُدُ و حقیقت عبادت از روى لغت خضوع است و تذلّل بر اعظام و اجلال معبود، یقال «طریق معبّد» اى مذلّل بالوطى و منه قوله تعالى أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى ذللتهم. و از روى تفسیر عبادت بمعنى توحید است چنانک گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ و بمعنى دعاست چنانک گفت إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی اى عن دعائى، و بمعنى جمله عبادت است بهمه اوقات چنانک گفت ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ. إیاک نعبد تقدیر آن است که قولوا ایاک نعبد. سدى گفت ایاک نعبد، اذ لا ربّ لنا غیرک و لا شریک لک فاذ عرفنا ذلک و آمنا بک فایاک نستعین على ما لا طاقة لنا به و لا حیلة لنا فیه الا بک»: میگوید شما که مؤمنانید از سر خضوع و خشوع و تذلّل و زارى و تضرّع گوئید: خداوندا ترا پرستیم نه کسى دیگر را که خداوند آفریدگار و کردگار و پروردگار بى شریک و انباز به حقیقت تویى نه کسى دیگر. خداوندا اکنون که این بشناختیم و به آن ایمان آوردیم از تو یارى خواهیم بر هر چه ما را در آن توان و حیلت نیست، جز بارادت و تقدیر تو بر آمدن آن نیست.
روى انّ جبرئیل علیه السلام قال للنبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «قل یا محمّد ایّاک نعبد، و ایاک نوحّد، و ایّاک نرجو، و ایّاک نخاف، لا غیرک یا ربنا، و ایاک نستعین على امورنا کلها و على طاعتک.»
و ابو طلحه گفت از رسول خدا شنیدم که میگفت «یا حىّ یا قیوم یا مالک یوم الدین، ایّاک نعبد و ایاک نستعین»
و در خبر است که مصطفى (ع) فرا ابن عباس گفت: «إذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه» اگر کسى گوید حق استعانت تقدم دارد بر عبادت که از معونت اللَّه بعبادت وى رسند نه از عبادت بمعونت رسند، پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت؟ جواب اهل لغت آنست: که و او اقتضاء ترتیب نکند و از روى معنى استعانت در پیش عبادت است. و جواب اهل تحقیق آنست که اللَّه تعالى خلق را در آموخت که چون سؤال کنید نخست حق من فرا پیش دارید، که چون حق من فرا پیش داشتید مستحق اجابت گشتید.
و گفتهاند «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» دلیل است که بنده بى تقدیر و توفیق اللَّه بر هیچ فعل قادر نیست. و بنده را استطاعت قبل الفعل بهیچ حال نیست. و آنچه معتزله گفتند درین باب جز باطل و خلاف ظاهر قرآن نیست، اگر بنده بفعل خود مستقل بودى و برادر آن فعل حاجت باستعانت نبودى، و در ایاک نستعین هیچ فایده و حکمت ظاهر نگشتى. و جلّ کلام الحکیم جلّ جلاله آن یعرى عن فائدة مستجدة و حکمة مستحسنة. از سر سوره تا یوم الدین ثناست، «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» میان بنده و میان خداست، باقى سورة تا آخر دعاست، آن ثنا و این دعا، آن ستایش و این خواهش.
آن گه گفت: «اهْدِنَا» اى قولوا اهدنا، تلقین کرد و فرمود که مرا چنین گوئید: اهدنا، یقال هدیت الرّجل الدّین و هدیته الى الدّین هدایة و هدیت العروس الى زوجها هداء، و اهدیت الهدیّة اهداء، و اهدیت الى البیت هدیا. حقیقت این کلمت از روى لغت بیان و تعریف است و عرب هر چه دلالت و دعوت و ارشاد و بیان و تعریف بود همه «هدى» خواند، و هر چه فرا پیش بود «هادى» خواند. و منه قول النبى (ع) هادیة الشاة ابعدها من الاذى اى رقبتها.
و یقال للعصا هاد لانّها تهدى الانسان متقدّمة. اگر کسى گوید طلب هدایت بعد از یافت هدایت چه معنى دارد؟ و بر چه وجه حمل کنند؟
جواب آنست: که هدایت اینجا بمعنى تثبیت و تقریر است یعنى «ثبّتنا على الهدایة الّتى اهتدینا بها على الاسلام.» میگوید بار خدایا ما را بر اسلام که دادى و ایمان که کرامت کردى پاینده دار، این همچنانست که جایى دیگر گفت یا ایّها الذین آمنوا آمنوا باللّه و رسوله اى اثبتوا على الایمان و الزموه و لا تفارقوه. جایى دیگر گفت: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» یعنى داوم على الایمان و ثبت. جایى دیگر گفت «إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا» یعنى ثمّ داموا على التقوى و الایمان مرّة بعد اخرى و لزموه و ثبتوا علیه. اینجا همچنانست که ایشان که بحمد و ثناء اللَّه رسیدند، و خداى را عزّ و جلّ عبادت میکنند، و از وى معونت بر اداء طاعة میخواهند میگویند ما را برین هدى پاینده و محکم دار و از ان بمگردان. از اینجا گفت مصطفى (ع) «اللهمّ انى اسألک الهدى و التقى و العفة و الغنى.» و معلومست که وى براه راست بود و در تقوى و عفت بر کمال بود. و قال (ع) لعلیّ «قل اللّهم انّى اسألک الهدى و السّداد.»
و گفتهاند در جواب این مسئله که مؤمنان از اللَّه راه بهشت میخواهند که مقتضى حمد و عبادت و استعانت ایشان آنست که طلب ثواب کنند، و ثواب ایشان بهشت جاوید است و نعیم مقیم. و برین تأویل هدایت بمعنى تقدیم است و «صراط مستقیم» طریق بهشت یعنى یستقیم باهله الى الجنة. بو بکر نقاش حکایت کرد از امام مسلمانان على مرتضى (ع) که روزى جهودى مرا گفت «در کتاب شما آیتى است بر من مشکل شده اگر کسى آن را تفسیر کند تا اشکال من حل شود من مسلمان شوم». امام گفت «آن چه آیت است؟» گفت اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ نه شما مىگویید که براه راستیم و دین روشن اگر چنین است و بر شک نهاید در دین خویش چرا میخواهید و آنچه دارید چرا مىجوئید؟» امام گفت «قومى از پیغمبران و دوستان خدا پیش از ما ببهشت رفتند و بسعادت ابد رسیدند ما از اللَّه میخواهیم تا آن راه که بایشان نمود بما نماید، و آن طاعت که ایشان را بر آن داشت تا به بهشت رسیدند ما را بر آن دارد، تا ما نیز بر ایشان در نسیم و در بهشت شویم.» گفتا آن اشکال وى حل شد و مرد مسلمان گشت.
و هم در جواب مسئله گفتهاند این زیادت و هدایت و ایمان است که مؤمنان از اللَّه میخواهند و اللَّه ایشان را باین زیادت وعده داده و گفته «و الذین اهتدوا زادهم هدى و من یؤمن باللَّه یهد قلبه فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا» و امثال این در قرآن فراوانست. و گفتهاند «صراط مستقیم» شرایع اسلام است و فرایض و سنن دین، و نه هر کس که در دین اسلام آمد بحقایق فرایض و شرایع آن قیام کرد. اللَّه فرمود بندگان خود را که از من خواهید تا شما را باین شرایع راه نمایم، تا بشرط خویش بجاى آرید و به آن رستگار شوید.
بکر بن عبد اللَّه بن مزنى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را بخواب دید و از وى صراط مستقیم پرسید. فقال علیه السّلام «سنّتى و سنّة الخلفاء الرّاشدین من بعدى» و بروایتى دیگر امیر المؤمنین على (ع) از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم پرسید، فقال «کتاب اللَّه عزّ و جلّ»
پس برین موجب صراط مستقیم هم کتاب خداست و هم سنّة مصطفى. ابو العالیة ازینجا گفت: «تعلّموا القرآن فاذا تعلّمتم القرآن فتعلّموا السنّة فانه الصراط المستقیم، و ایّاکم ان تحرفوا الصراط یمینا و شمالا یعنى اصحاب البدع». حسن بصرى گفت «هو طریق الحج» عبید بن عمیر گفت: «هو الجسر المعروف بین الجنة و النّار الذى
وصفه النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال «الصراط کحدّ السیف مزلّة مدحضة ذات حد و کلالیب فالنّاس علیه کالبرق و کالطّیر و کاجود الخیل فناج مسلم و ناج مخدوش و مکدوش فى النّار.»
«صراط» بصاد خالص و سین خالص و باشمام سین و بزاى خالص و باشمام زاى همه قرانست و لغت عرب. یعقوب بسین خالص خواند، و حمزه باشمام زاى و باقى بصاد خالص، و قرءات معروف همین اند، و اصل سین است که استراط گذر کردن است و مسترط و سراط راه گذر و المستقیم هو الصّواب من کل قول و فعل و الطّریق المستقیم هو القائم الذى لا عوج فیه و لا یعوج بصاحبه حتّى یهجم به على اللَّه فیدخله جنّته.
آن گه تفسیر کرد و بدل نهاد گفت: صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ و هم الّذین انعم اللَّه علیهم بالتوفیق و الرّعایة و التّوحید و الهدایة من النبیّین و الصدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. چون راه بشناخت حق بسیار بود بیان کرد که مؤمنان کدام راه میجویند راه نواختگان از پیغامبران و صدّیقان و شهیدان همانست که اللَّه مصطفى و مؤمنان را فرمود جاى دیگر که «فبهدیهم اقتده» حسن گفت «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى ابا بکر و عمر یؤیّده
قوله علیه السّلام اقتدوا بالذین من بعدى ابى بکر و عمر.
ابن عباس گفت هم قوم موسى و عیسى قبل آن یغیّروا نعم اللَّه علیهم. شهر بن حوشب گفت «هم اصحاب رسول اللَّه و اهل بیته» و معناه «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» بمتابعة سنة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و قیل بالشکر على السّراء، و الصبر على الضّراء، و الثبات على الایمان، و الاستقامة و اتمام هذه النعمة، فکم من منعم علیه مسلوب. اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را درین آیت سخنى نغز است و قاعده نیکو که معظم اقوال مفسران که بر شمردیم در آن بیاید: گفتند این صراط مستقیم که مؤمنان خواستند از دو وجه صورت بندد یکى آنک راههاى ضلالت بسیار اندو راه راست درست با ضافت بآن راهها یکى است. مؤمنان از یک راه راست میخواهند همان یک راه است که اللَّه جاى دیگر مؤمنان را با آن خواند و گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ و مصطفى (ع) آن را بیان کرد و گفت «ضرب اللَّه مثلا صراطا مستقیما و على جنبى الصراط ستور مرخاة و على رأس الصراط داع یقول ادخلوا الصراط و لا تعوجوا ثم قال الصراط الاسلام و الستور المرخاة محارم اللَّه و ذلک الداعى القرآن.»
مفسّران ازینجا تفسیر صراط مستقیم کردند: یکى گفت قرآن است یکى گفت اسلام است یکى گفت سنّة و جماعة است. وجه دیگر آنست که راههاى بخدا بسیارند بعضى راستتر و نزدیکتر و بعضى دورتر، از اینجاست که قومى مؤمنان پیشتر به بهشت شوند، و قومى بسالها ازیشان دیرتر شوند، چنانک در خبر است. و همچنین راه سابقان خلافى نیست که بحق نزدیکتر است از راه مقتصدان و راه مقتصدان نزدیکتر از راه ظالمان هر چند که هر سه قوم رستگارند بحکم خبر اما راه ایشان بر تفاوت است، مؤمنان از خدا آن را میخواهند که راستتر است و بخداى نزدیکتر و آن راه انبیا و صدیقان و شهیدان است چنان که بعضى مفسران تفسیر کردهاند.
و در «علیهم» سه قراءة مشهورست بصرى و نافع و عاصم بکسرها و ضمّ میم. در درج موصول بواو و در وقف بسکون میم. و «على» در لغت عرب چند معنى دارد: در وى معنى الزام است چنانک گویند لى علیک کذا اى وجب علیک و لزمک و معنى تمکن چنان که گویند: فلان على رأس امره، و معنى فى کقوله تعالى عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ و بمعنى عند کقوله «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ» و بمعین من کقوله «إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ».
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ غیر تفسیر الّذین است یعنى آن نواختگان که جز از مغضوب علیهماند، و جز از ضالین. سهل تسترى گفت: «و غیر المغضوب علیهم بالبدعة، و لا الضّالین غیر السنّة» نه راه مبتدعان که خشم است از تو بر ایشان بآوردن بدعت و گم شدن از راه سنّت. تفسیر مصطفى بروایت عدى حاتم آنست که المغضوب علیهم جهودان اند، و لا الضّالین ترسایان. و هر چند که اللَّه بر فراوان کس بخشم است اما بر جهودان دو خشم است و بر دیگران یکى که گفت: «فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ» یکى خشم وریشان از بهر تکذیب ایشان عیسى را و دیگر خشم بتکذیب ایشان محمّد را از بهر این بود که المغضوب علیهم جهودان نهاد خاصّة.
و این که «ضالّین» ترسایان نهاد از آن بود که همه بى راهان بیک ضلالت موصوفاند و ایشان بدو ضلالت که گفت «قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ» پیشین ضلوا گم گشتن ایشان است در افراط در کار عیسى، و دیگر تفریط ایشان بجحود بمحمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. قال الحسین بن الفضل «کل مغضوب علیه بکفر او شرک فهو داخل فى هذه الآیة.» و فى بعض الکتب یقول اللَّه عزّ و جل «قد اعطیتکم ما سألتمونى، و انقذتکم من ضلالة الیهود و النصارى، و صرفت عنکم سخطى و غضبى، و اعطیتکم الاستغفار، فلن امنعکم المغفرة، فابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.»
پس از خواندن سورة الحمد سنت را و اتباع مصطفى را گوید بآواز بلند «آمین» که مصطفى ع چنین کردى و گفت: «لقننى جبرئیل آمین عند فراغى من قراءة فاتحة الکتاب».
و آمین و امین ممدود و مقصور هر دو رواست: مقصور مستقیم تراست، و ممدود مشهورتر است. ابن عباس گفت از مصطفى پرسیدم معنى آمین فقال «معناه افعل» قتاده گفت: معناه کذلک یکون. و قیل معناه اللهم اسمع و استجب. و این کلمه سه معنى راست: یکى ختم دعا را، و دیگر ابتهال و تضرع فرادعا پیوستن، سدیگر استدراک است فرا دعا که آن کس که بر دعاء دیگر کس آمین گوید در هر چه دعا کننده خواست انباز است. و گفتهاند چنانک در وضع لغت صه اسمى است اسکت را و مه اسمى است اکفف را آمین اسمى است استجب را، یعنى استجب یا ربنا. الاصل فیه السکون لانّه مبنى، فحرّک لالتقاء السّاکنین و على الفتح لانّه اخفّ الحرکات، و مثله این و کیف و لیت. و گفتهاند این نامى است از نامهاى اللَّه که دعا کننده بخاتمت دعا او را نام برد. و اصل آن یا آمین است پس کثرت استعمال را حرف ندا بیوکندند. و این نام بردن اللَّه در آخر دعا همچنانست که جاى دیگر گفت. «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا.» ابتداء دعا بنام اللَّه و ختم بنام اللَّه. و همچنانک از ابراهیم حکایت کرد: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ.» ربّنا دعائى است ابتدا بنام اللَّه و انتها و ختم بنام اللَّه. و از حمله عرش حکایت کرد «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ رَبَّنا». و گفتهاند: آمین پیوند دعا است و اصل آن عبرى است موسى ع دعا میکرد و میگفت «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ» و هارون میگفت: «آمین رب العالمین». هر دو را دعا نام کرد، و گفت: اجیبت دعوتکما فاستقیما.
و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که چون امام فاتحة الکتاب تمام کند و در نماز شما گوئید آمین که فرشتگان همچنین میگویند، و هر که برابر افتد آمین وى با آمین گفتن فرشتگان گذشته گناه وى بیامرزند. و هم خبر است که «ما حسدکم الیهود على شیء ما حسدوکم على آمین و تسلیم بعضکم على بعض»
على ع گفت «آمین خاتم رب العالمین یختم به دعاء عبده المؤمن»
و قیل «یختم به براءة اهل الجنة من النار» گفت آمین مهر خداوند جهانیانست دعاء بنده مؤمن را با آن مهر نهد و بهشتیان را از آتش برات نویسد و بآن مهر نهد. عبد الرحمن بن زید گفت: «کنز من کنوز العرش لا یعلم تأویله الّا اللَّه» وهب منبه گفت آمین چهار حرف است رب العزة هر حرفى را فرشته آفریده تا میگوید «اللّهم اغفر لمن قال آمین». و گفتهاند آمین دلیل است بر فضل و شرف سورة الحمد بر همه سورتها که در هیچ سورة این نیست و در خبر است که «اختموا الدعاء بآمین فان اللَّه عزّ و جل یستجیبه لکم.»
فصل فى بیان فضیلة سورة الفاتحه
روى حفص بن عاصم عن ابى سعید بن المعلى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کان فى المسجد و انا اصلّى، قال فدعانى. قال فصلیت ثم جئت فقال ما منعک ان تجیبنى حین دعوتک، اما سمعت اللَّه یقول یا ایّها الّذین امنوا استجیبوا اللَّه و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم، لأعلمنّک اعظم سورة من القرآن قبل ان اخرج من المسجد. قال فمشیت معه فلمّا بلغنا قریبا من الباب ذکرته، قلت یا رسول اللَّه انک قلت کذا و کذا. فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الحمد للَّه رب العالمین هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیته – و روى انه قال و الذى نفسى بیده ما انزل اللَّه فى التوریة و لا فى الانجیل و لا فى الزبور و لا فى القرآن مثلها و انها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت. و روى انه قال ام القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضا امّ القرآن اعظم عند اللَّه ممّا دون العرش ایّما مسلم قرأ فاتحة الکتاب فکانما قرأ ثلثى القرآن. و کانما تصدّق على کل مؤمن و مؤمنة: ابو سعید خدرى گفت: جماعتى یاران با یکدیگر بودیم بقبیله از قبایل عرب بگذشتیم ما را میزبانى نکردند و مراعاتى و مواساتى نفرمودند. تقدیر الهى چنان بود که سیّد قبیله را آن روز مار گزید. قوم وى آمدند و گفتند اگر در میان شما افسونگرى هست تا بیاید و سیّد ما را افسون کند مگر شفا پدید آید. یاران گفتند نیائیم که شما ما را میزبانى نکردید مگر که جعل سازید و ما را در آن مزد دهید. گفت گله گوسفند جعل ما ساختند آن گه یکى از ما رفت و بروى سوره فاتحة الکتاب خواند و دست بوى فرود آورد اللَّه تعالى ببرکت سورة الحمد آن مرد را شفا داد، پس آن گوسپندان بایشان فرستادند. یاران گفتند تا از رسول خدا نپرسیم نپذیریم. آمدند بحضرت نبوت و قصه باز گفتند رسول خدا بخندید، آن گه گفت آن مرد را که سورة فاتحة الکتاب خوانده بود: «و ما یدریک انها رقیة»
تو چه دانستى که آن رقیه است و شفاء دردها پس گفت خذوها و اضربوا لى فیها بسهم
روید و آن گوسپندان بستانید و مرا نیز از آن نصیب دهید.
و گفتهاند قیصر ملک روم نامه نبشت بعمر خطاب در روزگار خلافت وى و گفت مادر کتاب خویش میخوانیم که در کتاب شما سورتى است که در آن سورة خا و ثا و ظا و شین و زا و جیم و فانیست، و هر کس که آن سورة بر خواند اللَّه تعالى وى را بیامرزد، عمر خطاب صحابه را جمع کرد و بحث کردند و همه متفق شدند که آن سوره فاتحه الکتاب است.
گویند که قیصر آن گه در سرّ مسلمان شد و از اسلام خویش عمر را خبر کرد.
و در خبرست که شب معراج مصطفى را گفتند «یا احمد اخطب الانبیاء بلغتک هذه اللّتى فضّلتها على اللّغات، و اقرأ علیهم امّ القرآن، و خواتیم البقرة الّتى اعطیتک و هما کنزان من کنوز عرشى لم یسبقک الیهما احد من النبیّین الّا آدم و ابراهیم.»
گفتند یا احمد پیغامبران را خطیبى کن بلغت خویش یعنى بلغت عرب که بر همه لغتها شرف دارد و بریشان خوان سورة الحمد و خاتمة سورة البقرة، این دو کنز است که ترا دادم از کنزهاى عرش خویش، پیش از تو کس را ندادهام مگر آدم را و ابراهیم را.
وهب منبه گفت: «مردى کنیز کى اعجمى خرید بامدادى ناگاه از خواب فصیح برخاست و گفت «یا مولاى علّمنى امّ القرآن» خواجه گفت اى کنیزک چه افتاد که شب اعجمى خفتى و بامداد فصیح برخاستى؟ کنیزک گفت در خواب چنان نمودند سرا که همه دنیا آتش گرفته بود و در میان آتش راهى باریک همچون شراک نعلین سوى بهشت داشت، موسى ع را دیدم که در آن راه مىشد و جهودان بر اثر وى میرفتند موسى روى سوى ایشان کرد و گفت «سوأة لکم أنا لم آمرکم ان تتهوّدوا» این بگفت و ایشان از راست و چپ همه در آتش افتادند، و موسى تنها رفت و در بهشت شد. آن گه عیسى را دیدم که در آن راه مىشد و ترسایان را دیدم که هم چنان بر اثر وى میرفتند. عیسى باز نگرست و ایشان را گفت «سوأة لکم أنا لم آمر کم ان تنصّروا» این بگفت و ایشان از چپ و راست همه در آتش افتادند و عیسى تنها رفت تا در بهشت شد. از آن پس مصطفى را دیدم که مىآمد و امّت وى را دیدم بر اثر وى، و همه عالم بنور ایشان روشن شده مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بایشان نگرست گفت «أنا امرتکم أن تؤمنوا و قد آمنتم فلا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون» آن گه مصطفى رفت و امت وى با وى همه در بهشت شدند، من ماندم و دو زن دیگر بر در بهشت، فرمان آمد از رب العزة که بنگرید تا سوره ام القرآن میخوانند یا نه؟ خازنان بهشت آن دو زن را گفتند که سوره ام القرآن دانید و خوانید؟
ایشان گفتند دانیم پس در بهشت شدند، من ماندم که این سورة ندانستم. مرا گفتند چرا نیاموزى سوره ام القرآن تا در بهشت شوى؟ فعلّمنى یا مولاى ام القرآن.»
اما سخن در بیان نزول این سورة: علما در آن مختلفاند قول بو هریره و مجاهد و حسن آنست که بمدینه فرو آمد، یدلّ علیه ما روى فى بعض الآثار «انّ ابلیس رنّ اربع رنّات، او قال اربع مرات حین لعن و حین اخرج من ملکوت السماء و حین بعث محمّد ص و بعث على فترة من الرسل، و حین انزلت فاتحة الکتاب، و انزلت بالمدینة.»
و قول على ع و ابن عباس و جماعتى آنست که بمکه فرود آمد در ابتداء وحى. اما قتادة بن دعامه و جمعى از علماء دین تلفیق کردند میان هر دو قول و گفتند هم مکى است و هم مدنى در ابتداء نزول قرآن بمکه فرو آمد، و در ابتداء هجرت مصطفى بمدینه فرو آمد، تعظیم و تفصیل این سوره را بر دیگر سورهها. و حدیث ابو میسره و عمر بن شرحبیل بر قول على و ابن عباس دلالت میکند و ذلک أن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال لخدیجة «اذا خلوت وحدى سمعت نداء و قد و اللَّه خشیت ان یکون هذا امرا قالت معاذ اللَّه ما کان اللَّه لیفعل بک ذلک، فو اللَّه انک لتؤدّى الامانة و تصل الرحم... الحدیث بطوله.
رسول خدا گفت با خدیجه: من چون از خلق باز بریده میگردم و تنها میشوم یعنى در غار حرا آوازى میشنوم که از آن مىبترسم، خدیجه گفت معاذ اللَّه که ترا کارى پیش آید یا اللَّه با تو کارى کند که از آن اندوهگن شوى از آنک تو امانت گزارى، و رحم پیوندى، راست سخن، راست رو، مهمان دار، درویش نواز. آن گه بو بکر صدیق درآمد، خدیجه بو بکر را با وى بفرستاد پیش ورقة بن نوفل بن اسعد بن عبد العزى بن قصى، و هو ابن عمّ خدیجه، تا قصه خویش با وى بگوید. رفت و با وى گفت که «در خلوت آوازى میشنوم که یا محمّد یا محمّد و مرا از آن ترسى و هراسى در دل میآید میخواهم که بگریزم و بر جاى نمانم.» ورقه گفت این بار که ترا برخواند دل قوى دار و هو برجاى مىباش تا با تو چه گویند. رسول خدا بخلوت باز رفت جبرئیل آمد و او را برخواند آن گه وى را تلقین کرد که قل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. تا آخر سورة. آن گه گفت «قل لا اله الا اللَّه» پس رسول خدا آنچه رفت بورقه گفت. ورقه چون این قصّه بشنید گفت «ابشر ثم ابشر» بشارتت بادا یا محمّد که این نشان نبوّت است، آن نبوّت که موسى کلیم و عیسى مریم را دادند، یا محمّد ترا کارى عظیم درگیرد و جهانیان منقاد تو شوند و سر بر خط تو نهند، اما قوم تو ترا برانند و برنجانند، اى کاشک مرا تا آن روز زندگى بودى و ترا دریافتمى در آن حال، تا با تو دست یکى داشتمى و نصرت کردمى.» پس ورقه وفات کرد و روزگار بعثت وى در نیافت. رسول خدا گفت «او را در بهشت یافتم با نواخت نیکو و کرامت بزرگوار فانّه آمن بى و صدّقنى.»
مصطفى صلوات اللَّه علیه درین حدیث خبر داد از کردگار قدیم و خداوند مهربان عزّ جلاله و تقدّست اسماؤه و تعالت صفاته، که از بنده نوازى و مهربانى و بزرگوارى خود گفت: قسمت کردم خواندن سوره الحمد میان من و میان بنده من نیمه از آن مر است و نیمه از آن بنده من، و بنده مر است آنچه خواهد. چون بنده گوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، اللَّه گوید بنده من مرا نام نهاد و بنام نیکو خواند، چون بنده گوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ اللَّه گوید بنده من مرا سپاس دارى کرد و از من آزادى نمود، چون بنده گوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّه گوید بنده من مرا ستایش نیکو و ثناى بسزا گفت چون بنده گوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اللَّه گوید بنده من مرا ببزرگوارى و پاکى بستود، بنده من پشت وا من داد، و کار وا من گذاشت، دانست که بسر برنده کار وى مائیم، تمام کننده نعمت بروى مائیم، سازنده کار وى و روزى رساننده بوى مائیم، ما را میپرستد و از ما میخواهد، و دست نیاز سوى ما برداشت که اهْدِنَا تا آخر سوره همه بنده را دعاست، و او راست آنچه خواست. درین خبر سورة الحمد را صلاة نام نهاد تا تنبیه بود بنده را که نماز بى سورة الحمد درست نیست و به قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا صلاة الّا بقرائة فاتحة الکتاب». و روى «من صلّى صلاة فلم یقرأ فیها بفاتحة الکتاب فهى خداج هى خداج غیر تمام» مذهب شافعى رض آنست که خواندن سورة الحمد در همه رکعات نماز واجب است هم بر امام و بر ماموم و بر منفرد در نماز جهرى و در نماز اسرار.
و بدانک درین سورة نه ناسخ است و نه منسوخ و بعدد کوفیان صد و چهل و دو حرفست، و بیست و نه کلمه، و هفت آیت، از آن هفت یکى آیت تسمیت است چنان که مذهب شافعى است و روایت بو هریره از رسول خدا و ذکر قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «الحمد للَّه رب العالمین سبع آیات احدیهنّ بسم اللَّه الرحمن الرحیم و هى السبع المثانى و هى ام القرآن و هى فاتحة الکتاب»
این خبر دلیل است که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از سورة فاتحه آیتى است و عین قرآن است، خواندن آن در نماز واجب، و جهر آن در نماز جهرى سنّت، و مصطفى علیه السّلام این سوره را درین خبر سه نام نهاد یکى سبع مثانى، دیگر فاتحة الکتاب، سدیگر امّ القرآن، سبع مثانى آنست که هفت آیت است و در هر رکعتى نماز بخواندن بوى بازگردند. و نیز گفتهاند از بهر آنک جبرئیل دو بار بآن فروآمد یک بار بمکه و یک بار بمدینه تعظیم آن را، پس این سورة هم مکى است و هم مدنى. و گفتهاند سبع مثانى بآن گفت که این امت را مستثنى است، فلم یخرجها اللَّه تعالى لغیرهم، هیچ امّت دیگر را نبوده این سورة، از اینجا بود که جبرئیل آمد به مصطفى (ص) و گفت «یا رسول اللَّه ابشر بسورتین أوتیتهما لم یؤتهما من قبلک، فاتحة الکتاب و خاتمة سورة البقرة»
و فاتحه بآن گفت که در مصحفها ابتدا بآن کنند و کودکان را بتعلیم، و در نمازها ابتدا بآن کنند، و در هر کارى که بنده در آن شروع کند اول گوید بسم اللَّه و بسم اللَّه اول سورة است. و گفتهاند که فاتحه بآنست که اول سورتى که از آسمان فروآمد این بود و به قال ابو میسرة: «اول ما قرأ جبرئیل النّبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بمکة فاتحة الکتاب الى خاتمتها.»
و ام القرآن از آنست که اصل علوم قرآن و جمله کتابهاى خداوند است. هر چه در کتابها است از علوم دینى و مکارم الاخلاق معظم آن در این سورة از روى اشارت موجود است و مثله الدّماغ سمّى أمّ الرأس لانّه یجمع الحواسّ و المنافع، و امّ القرى اصل لجمیع البلدان حیث دحیت من تحتها. و گفتهاند رأیت سلطان که در معسکر قبله لشکر باشد أمّ گویند پس این سورة را ام القرآن از اینجا گفتند. یعنى که مفزع اهل ایمانست و مرجع اهل قرآن، و مصطفى (ع) در بعضى اخبار این سورة را شفا خواند و ذلک قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «هى أمّ القرآن و شفاء من کلّ داء» و روى أنّه قال صلّى اللَّه علیه «فاتحة الکتاب شفاء من السم».
اکنون تفسیر گوئیم و معانى: بِسْمِ اللَّهِ، معناه بدأت بسم اللَّه فابدؤا. میگوید، در گرفتم بنام خویش، در پیوستم بنام خویش و آغاز کردم بنام خویش درگیرید بنام من، در پیوندید بنام من، آغاز کنید بنام من. اسم اینجا بمعنى ذاتست چنانک جایى دیگر گفت سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ یعنى میگوید «بپاکى بستاى نام خداوند خویش را» نام زیادت است و معنى آنست که بپاکى بستاى خداوند خویش را، جاى دیگر گفت «تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ»، با برکت و با بزرگوارى و برترى است نام خداوند تو. نام زیادت است و معنى آنست که با برکت و با بزرگوارى و برترى است خداوند تو و این در علم توحید و در لغت روان است و روا. در لغت عرب آنست که لبید گفت:
الى الحول ثمّ اسم السّلام علیکما
و من یبک حولا کاملا فقد اعتذر
و در علم توحید آنست که بنزدیک اهل حق اسم و مسمّى یکى است نام و نامور و اللَّه بناء همه نامهاى خداوند است، و نام حقیقى مهین است با آنک همه نامهاى وى مهاند و حقیقى، و پاک، و ازلى، و نیکو، و بزرگ، قال الخلیل بن احمد البصرى «اللَّه هو الاسم الاکبر» اما هر نامى از صفتى شکافته چون علیم از علم و قدیر از قدرت و رحیم از رحمت، یا بر کردى نهاده چون صانع از صنع، و خالق از خلق، و قابض از قبض و باسط از بسط. مگر این نام حقیقى که نه بر کرد نهاده و نه از صفت شکافته، و بناء همه نامها است، نبینى که هر جایى گوید اللَّه غفور است و رحیم، اللَّه سمیع است و بصیر، اللَّه لطیف است و خبیر، اللَّه بنا نهد و دیگر نامها بران اوصاف بندد. و در قرآن سه هزار و بیست و هفت جاى خود را نام اللَّه گفت و خویشتن را با آن نام برد و ایشان که بت را لات نام کردند ایشان را گفت «یلحدون فى اسمائه» در نام من الحاد مىآرند و نام من بکژى مى بیرون دهند، و مى کژ گردانند، و مى فرا ناسزا دهند، خواستند دشمنان وى که بت را هام نام وى کنند، اللَّه تعالى آن را بریشان شکست و بریشان تباه کرد، تا چون خواستند؟
که اللَّه نام کنند لات نام کردند. لات بت است و اللَّه خداى آنست، و آفریدگار آن. یقول جلّ جلاله هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا او را هام نام دانى؟ یعنى که هیچکس را جز از وى اللَّه نخوانند، و نه رحمن. و در اشتقاق نام اللَّه علما مختلفاند، و سخن در آن مشتبه است. و خلقى از مهتران علما و بزرگان دین از آن پرهیزیدهاند و آن را کارهاند. و قومى در آن شروع کرده، بعضى گفتند اشتقاق آن از اله است یقال الهت الیه اى سکنت الیه، فکان الخلق یسکنون عند ذکره و یطمئنّون الیه و به قال عزّ و جل أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ میگوید اللَّه اوست که آرام خلق بذکر اوست سکون دل دوستان بنام اوست شادى جان مؤمنان بیاد اوست، ذکر وى آیین زبان، نام وى راحت جان، یافت وى سور دل و سرور دوستان. و گفتهاند اشتقاق آن از «الهت فى الشّیء یعنى تحیّرت فیه فکأنّ العقول تتحیر فى کنه صفته و عظمته و الاحاطة بکیفیته» میگوید اللَّه اوست که عقلهاى زیرکان و فهمهاى دانایان در مبادى اشراق جلال وى حیران است، و از دریافت چگونگى صفات و افعال وى نومید. شعر
تحیّر القلب فى آثار قدرته
تحیّر الطّرف فى انوار لألاء
قدر خویش برداشت. و صفت خویش در حجب عزت نگه داشت، تا هر نامحرمى نااهلى باسرار قدم بینا نگردد، و دست هر متمنّى متعنّتى بدریافت آن نرسد. آن دست که تو دارى خود کجا رسد و آن دیده که تراست خود چه بیند؟ سازهاى کرّ و بیان پرورده هفتصد هزار ساله تسبیح قاصر بود از ادراک جلال لم یزل و لا یزال. اطماع ایشان از دریافت آن گسسته، اقدام ایشان بسلاسل قهر و بمسامیر هیبت در مقرّ عزت خود دوخته. و این در بایشان در بسته و جمال لم یزل و لا یزال متعزّز بصفات کمال ناطق باین کلمات که «فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً.»
الذّات و النّعت و الاسماء و الکلم
جلّت عن الوهم و الادراک لو علموا
اینان که در اشتقاق این نام سخن گفتند قومى اصل آن از اله نهادند کالمکتوب یسمّى کتابا و المحسوب یسمّى حسابا، پس الف و لام تفخیم و تعظیم را در افزودند پس حذف همزه استثقال را پسندیدند، و کسره آن با لام تعظیم نقل کردند، آن گه دو لام متحرک یکى مدغم کردند، و گفتند «اللَّه».
و اختلاف است علما را که اللَّه اسم علم است یا اسم صفت. و درست آنست که اسم علم است از بهر آن که خداى را عزّ و جل اسماء صفات فراوانست. لا بد اسم علم باید تا آن اسماء صفات در آن برود و بر آن بسته شود. چنانک در ابتدا بآن اشارت کردیم. و تا فرق بود میان اسم ذات و اسم صفات، و علم اسم ذات است که اسماء صفات بر آن روانست و در ازل آزال و ابد آباد مستحق این نام است. بذات بزرگوار و کمال تعزّز و جلال تقدّس خویش نه بعبادت متعبّدان و طاعة مطیعان.
امّا نام رحمن در جاهلیّت نشناختند که اللَّه میگوید وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ. چون ایشان را گویند سجود کنید رحمن را گویند رحمن چیست؟ جایى دیگر گفت وَ هُمْ یَکْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ ایشان مى کافر شوند برحمن و مىپرسند که چیست و کیست؟ قل هو ربّى لا اله الّا هو. اى سیّد پاسخ کن ایشان را که او خداى منست ان خداى که جز وى خداى نیست. دیگر جاى پاسخ فرمود و گفت قُلْ هُوَ الرَّحْمنُ آمَنَّا بِهِ، از اینجاست که بعضى علما گفتند رحمن اسمى عبرانى است و قریش از آن نمىشناختند. و قول درست آنست که رحمن لفظ عربى است مشتق از رحمت، امّا در توریة و در میان اهل کتاب معروفتر بوده است. و لهذا روى انّ عبد اللَّه بن سلام قال للنّبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کنّا نقرأ فى التوریة الرّحمن فانزل اللَّه تعالى قل ادعوا اللَّه او ادعوا الرّحمن، أیّاما تدعوا فله الأسماء الحسنى»، میگوید او را اللَّه خوانید و رحمن خوانید ازین دو بهرچه خوانید نام نیکو خوانید. و رحمن مطلق جز خداى را عزّ و جل نگویند و مخلوق را بر اطلاق این نام نه نهند، نه بینى که کافران مسیلمه کذاب را این نام نهادند بر اطلاق ننهادند بل که مقید کردند و گفتند رحمن یمامه. و رحمن در معنى فراخ رحمتتر است از رحیم. و در بعضى دعا آوردهاند. «رحمن الدّنیا و رحیم الآخرة» یعنى بخشاینده درین گیتى بر همگنان و در آن گیتى خاصّه بر مؤمنان.
روایت کنند از ابن عباس که گفت «انّهما اسمان رقیقان احدهما أرقّ من الآخر» حسین بن الفضل گفت که مگر را وى را درین خبر و هم افتاد که در این، رفیقان احدهما ارفق من الآخر، ظاهرتر است از بهر آنکه رقّت در صفات خدا نیست و رفق هست. و ذلک فى قوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان اللَّه رفیق یحب الرفق».
علما مختلف اند که ارفق کدام یکى است سعید جبیر گفت رحمن است که رحمت و نعمت وى بر مؤمن و کافر و بر دوست و دشمن روانست. وکیع جراح گفت رحیم است از آنک اشارت بآن رحمت دارد که هم در دنیا است و هم در عقبى. مفسّران ازینجا گفتند «الرحمن العاطف على جمیع خلقه بأن خلقهم و رزقهم و به قال تعالى، و رحمتى وسعت کل شیء و الرحیم بالمؤمنین خاصّة بالهدایة و التوفیق فى الدنیا، و بالجنّة و الرؤیة فى العقبى قال تعالى وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً رحمن مهربان است بر همه خلق گرویده و ناگرویده از روى آفریدن و روزى دادن و رحیم مهربان است خاصّه بر مؤمنان از روى هدایت و توفیق طاعت در دنیا و بهشت و رؤیت در عقبى. رحمن از روى معنى عام است، بمعنى آفریدن و روزى دادن است همه خلق را، و از روى لفظ خاص است که مخلوق را این نام نیست.
و رحیم از روى لفظ عام است که مخلوق را این نام گویند، و از روى معنى خاصّ است که بمعنى هدایت و توفیق طاعت است، و این جز مؤمنانرا نیست، معنى قول جعفر بن محمّد ع فقد قال: «الرحمن اسم خاص بصفة عامة و الرحیم اسم عام بصفة خاصة».
و اللَّه خود را در قرآن به پنج نام از رحمت باز خواند رحمن، و رحیم، و خیر الراحمین، و ارحم الراحمین، و ذو الرحمة رحمن فراخ بخشایش است، و رحیم فراخ بخشاینده و ذو الرحمة با بخشودن، خیر الراحمین بهترین بخشایندگان، ارحم الراحمین بخشایندهتر بخشایندگان، هر پنج نام خداوند ماست و بآن صفت اوست نه صفت بروتنگ، نه رحمت از کس دریغ. میگوید جلّ جلاله «رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ» و در ثناى فریشتگان است: «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» و چون صفت عذاب کرد گفت «عَذابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ» عذاب خود باو رسانم که خود خواهم «وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ» و رحمت من خود بهر چیز رسیده است. و تفسیر این آیت در حدیث سلمان فارسى و ابو هریره دوسى است در صحیح مسلم قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «ان للَّه عزّ و جل مائة رحمة و أنّه انزل منها واحدة الى الأرض فقسّمها بین خلقه فبها یتعاطفون و بها یتراحمون، و أخر تسعا و تسعین لنفسه. و ان اللَّه قابض هذه الى تلک فیکملها مائة یرحم بها عباده یوم القیامة.»
گفت اللَّه را صد رحمت است که از آن صد یکى فرو فرستاد در هفت آسمان و در هفت زمین، بآن یک رحمت بر خلق مىبخشاید و خلق بآن بر یکدیگر مىبخشایند، و نود و نه رحمت بنزدیک خود میدارد، تا روز رستاخیز آن یک رحمت را و از نگرد، و آن را نافرسوده یابد و ناکاسته، آن را به نود و نه باز آرد تا صد تمام کند، و انبازان از مؤمن و از کند و آن بریشان ریزد، پس درنگر تا مؤمن درین گیتى وا چندین انبازان از صد یکى در دل و دین و دنیا چه یافت، اعتبار گیر و قیاس کن که فردا بى انبازان از صد چه یابد.
و در بیان فضیلت این آیت مصطفى ع گفت «من کتب بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ تعظیما للَّه عزّ و جل غفر اللَّه له، و من رفع قرطاسا من الارض فیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اجلالا للَّه عزّ و جل ان یداس کتب عند اللَّه من الصدیقین و خفّف عن والدیه و ان کانا مشرکین یعنى العذاب. و قال «لا یردّ دعاء أوّله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ گفت هر آن کس که تعظیم اللَّه را بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نیکو بنویسد اللَّه وى را بیامرزد، و هر آن کس که رقعه از زمین بردارد که آیت تسمیت بر آن نبشته بود اجلال نام اللَّه را تا بپاى فرو نگیرند، وى را بنزدیک اللَّه در زمره صدّیقان آرند و پدر و مادر وى که در عذاب باشند ایشان را تخفیف کنند اگر چه مشرک باشند. و دعائى که در اول آن گویند بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آن دعا رد نکنند و باجابت مقرون دارند.
و گفتهاند آیت تسمیت نوزده حرف است گفت «من قرأ حرفا من القرآن کتب له به عشر حسنات بالباء و التاء و الواو» و گفتهاند زبانیه دوزخ نودزهاند چنانک رب العالمین گفت عَلَیْها تِسْعَةَ عَشَرَ و این آیت تسمیت نوزده حرف است، هر آن کس که باخلاص برخواند رب العالمین بهر حرفى از آن زبانیه از وى باز دارد، و او را از سیاست وى ایمن کند، و عن سلمان قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا یدخل احد الجنة الا بجواز بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، هذا کتاب من اللَّه لفلان بن فلان ادخلوه جنة عالیة، قطوفها دانیة»
و عن ابن عباس انه قال «ان لکل شىء اساسا و اساس الدنیا مکة لانه منها دحیت الارض، و اساس السماوات غریبا و هى السابعة العلیا، و اساس الارض عجیبا و هى السابعة السفلى، و اساس الجنان جنة عدن و هى سرّة الجنان علیها اسست الجنان، و اساس النار جهنم و هى الدّرکة السّفلى علیها أسّست الدرکات، و اساس الخلق آدم و اساس الانبیاء نوح، و اساس بنى اسرائیل یعقوب، و اساس الکتب القرآن و اساس القرآن الفاتحة، و اساس الفاتحة بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، فاذا اعتللت او اشتکیت فعلیک بالاساس تشفیت باذن اللَّه عزّ و جل».
قوله تعالى الحمد اللَّه تقدیره قولوا «الحمد للَّه» کقوله تعالى وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً و قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَیُرِیکُمْ آیاتِهِ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى معنى آنست که من خود را ستایش بسزا گفتم شما نیز بستائید و ثنا گوئید که من ستایش و ثنا دوست دارم. مصطفى ع گفت «لا شخص احبّ الیه المدحة من اللَّه عز و جلّ، و قال ما من شیء أحبّ الى اللَّه من الحمد. و قال ما من عبد یقول الحمد للَّه الّا قال اللَّه جل ذکره صدق عبدى، منى بدأ الحمد و الىّ یعود.»
مفسران گفتند الحمد للَّه الثناء علیه بجمیل افعاله و جزیل نواله و کریم صفاته و اسمائه. و الحمد الثناء علیه بصفاته العلى و اسمائه الحسنى، و الشکر الثناء علیه بانعامه و احسانه الى خلقه.» خداى را عز و جل حمد گویند و مدح گویند و شکر گویند: حمدمه است از مدح، که حمد بجاى مدح ایستد و مدح بجاى حمد نایستاد، و حمدمه است از شکر که حمدهم در ابتدا رود و هم در مکافات، و شکر جز در مکافات نرود. هر چه در مدح و شکر یابند در حمد یابند و نه هر چه در حمد یابند در مدح و شکر یابند.
حمد ستایش خداوندست و ثنا گفتن بروى و بزرگ داشتن بنام پاک و صفت بزرگوار و صنع نیکو و مهر تمام و نواخت بیکران. و مدح ستایش است و ثنا گفتن بر اللَّه على الخصوص بر نام و صفت، و شکر آزادى است از اللَّه به نیکو کارى و روان داشتن نعمت.
و الحمد بالف و لام معرّف جز خداى را عزّ و جل روا نیست که گویند. بمقتضى آنچه گفت الحمد للَّه یعنى الحمد بالحقیقة للَّه، و الحمد کلّه للَّه، و الحمد بالدّوام و فى کلّ الاوقات للَّه دون غیره. گفتهاند این الف و لام سه معنى راست: تعریف را و تعظیم را و جنس را. و تعریف عهد را گویند، و تعظیم جلال را، و جنس استغراق عموم را، و معنى عهد آنست که مشرکان بتان و خدایان خود را مدح و حمد میگفتند، اللَّه گفت آن حمد که معهود ایشان است مر بتان خود را آن نه حق بتان است و نه سزاى ایشان، که آن حق و سزاى اللَّه است بهمگى آن و تمامى آن، کس را در آن با وى منازعت نیست که جلال و عظمت که ویراست دیگرى را نیست. اما شکر مشترک است میان خالق و مخلوق. و به قال عزّ و جل اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ. اگر کسى گوید اللَّه تزکیت نفس نه پسندیده است آنجا که گفت فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ پس مدح خود گفتن اینجا از چه وجه است؟ جواب آنست که وى جل جلاله مستحق حمد است و مستوجب حمد، و دیگران را استحقاق نیست، که دیگران تزکیت نفس دفع مضرت خویش را کنند یا جلب منفعت را، و رب العالمین از هر دو خصلت مقدس است و منزه. و گفتهاند این بر سبیل تعلیم بندگان گفت، و قد ذکرنا انّ معناه قولوا الحمد للَّه.
و گفتهاند الحمد از روى ظاهر اخبار است اما در ضمن آن سؤال است و تعرض عفو اللَّه است بر طریق تعظیم و اجلال، بر مقتضى آن خبر که مصطفى (ع) گفت «من شغل بذکرى عن مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
و اللَّه خود را در قران هفده جاى حمید خواند و حمید ستودنى است و ستوده. و معنى حمید در نامهاى او آنست که او را البته نام نتوان برد و نشان نتوان داد و سخن نتوان گفت مگر بستایش. قال بعضهم: «الحمد اسم الفردانیّة لا یوصف الا بالمجد و لا ینسب الیه الّا الشکر و لا یتکلّم فیه و لا یسمّى الا بالمدح».
و الحمد للَّه ربّ العالمین در قرآن شش جاى است: یکى اینست، و دوّم در سورة الانعام فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا مشرکان مکه را میگوید بریده شد دنبال ایشان و بیخ آن گروهى که بر خویشتن ستم کردند. بآنچه ما را انباز گفتند، پس گفت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این کار را پس آوردى نیست و نه از آن پشیمانى. این هم چنان است که گفت وَ لا یَخافُ عُقْباها. و سوّم در سورة یونس در صفت بهشتیان گفت وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر گفت ایشان در هر سخن که گویند الحمد للَّه رب العالمین یعنى در هر چه در خواهند و باز خواهند بجاى آزادىاند هر چه خواهند یابند و بهرچه پیوسند رسند بجاى شکراند و بجاى تهنیت. و چهارم در آخر سورة الزّمر وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ کار بر گزاردند میان آفریدگان براستى و داد. یعنى اللَّه بر گزارد و خود گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ که در این برگزاردن نه تردد است نه از آن پشیمانى. و پنجم در سورة المؤمن فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و ششم در خاتمت و الصّافات وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
و روى انّ النبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «کلّ امر ذى بال لم یبدأ فیه بالحمد اقطع.»
ابو بکر وراق گفت: «دو حرف است در ابتداء کتاب خداوند جلّ جلاله باء بسم اللَّه و لام الحمد للَّه که وجود همه موجودات و ثبوت همه مخلوقات در معنى آن بست، کانّه یقول عزّ جلاله «بى تکوّنت الاشیاء و لى ملکها.» قوله تعالى رَبِّ الْعالَمِینَ.
اى خالق الخلق و سیّدهم و مالکهم و القائم بامورهم آفریننده خلقان و دارنده ایشان و سازنده کار و روزى رسان بایشان. و سئل الواسطى عن معنى الرّب فقال «هو الخالق ابتداء و المربّى غذاء و الغافر انتهاء» ربّ اوست که اول بیافریند بقدرت، پس بپروراند بنعمت، پس بیامرزد برحمت. ابو الدرداء گفت: ربّ نام اعظم است خداى را عز و جل، و مخلوق را ربّ البیت و ربّ الدار بر سبیل اضافت گویند، اما على الاطلاق بر سبیل تعریف چنانک گویند «الرّب» کس را نرسد و نه سزاست مگر اللَّه را.
و رب در کلام عرب بر چهار وجه است: یکى از آن بمعنى سیّد چنانک اللَّه گفت فَیَسْقِی رَبَّهُ خَمْراً اى سیّده. دیگر بمعنى مالک چنانک مصطفى (ع) گفت که «أ ربّ ابل انت ام رب غنم؟ «فقال من کل قد آتانى اللَّه فاکثروا طیب.»
سدیگر بمعنى مدبّر و مصلح و به سمّى الربانى ربانیا لانه یدبر الأمور الّتی الیه قال اللَّه تعالى وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ الْأَحْبارُ. چهارم بمعنى مربى یقال ربیته و ربیته بمعنى واحد و گفتهاند اشتقاق ابن از ربّ فلان بالمکان است، یعنى اقام به و ثبت. فسمّى الرّب ربّا لانّه دائم الوجود لم یزل و لا یزال.
و «عالمین» نامى است روحانیان را فریشتگان و آدمیان و پریان پس دیگر جانوران بدین سه ملحقاند که همه مربوباند و اللَّه ربّ ایشان. قول حسن و مجاهد و قتاده آنست که عالمین نامى است همه مخلوقات را. بیان این در آن آیت است که اللَّه گفت «قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ، قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا.»
و برین قول اشتقاق عالمین از علامت است یعنى که نشان کردگارى اللَّه در همه پیداست و روشن. اما ابو عبیده و فراء و اخفش گفتند: اشتقاق عالمین از علم است یعنى ایشانند که تمییز و خرد دارند، و هم الملائکة و الجنّ و الانس. سعید جبیر گفت عالمین جنّ است و انس. که مصطفى (ع) مبعوث بایشان بود، و به قال تعالى لیکون للعالمین نذیرا. ابو العالیه گفت: جنّ جداگانه عالمى است و انس عالمى و بیرون ازین هشتده هزار عالم است از فریشتگان بر روى زمین بهر گوشه از گوشهاى زمین، چهار هزار و پانصد. همه آنند که خداى را عزّ و جل مىپرستند و بیگانگى وى اقرار میدهند.
ابى کعب درین بیفزود و گفت: «و من ورائهم ارض بیضاء کالرخام» عرضها مسیرة الشمس، اربعین یوما طولها، لا یعلمه إلّا اللَّه عز و جلّ، مملوّة ملائکة یقال لهم الروحانیّون لهم زجل بالتسبیح و التهلیل، لو کشف عن صوت احدهم لهلک اهل الأرض من هول صوته فهم العالمون.» وهب منبه گفت: هشتده هزار عالم است این دنیا که تو مىبینى، از دور آدم تا منتهاى عالم یکى است از جمله آن. مقاتل حیان گفت: هشتاد هزار عالم است چهل هزار در برّ و چهل هزار در بحر. و روایت کردهاند از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که گفت: هزار امّتاند ششصد در دریا و چهار صد بر خشک زمین عبد اللَّه بن عمر در تفسیر عالمین گفت خلق خدا ده جزءاند نه از ایشان کرّوبیاناند: الذین یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ. و یک جزء از ایشان رسولاناند بر پیغمبران و گماشتگان بر خلق و امر اللَّه. و دیگر گفت و آدمیان ده جزءاند نه از ایشان یأجوج و مأجوجاند و یک جزء دیگران. و آنکه هر فرزندى که از آدمیان در وجود آید نه فرزند از جنّ در وجود آیند. سبحانه ما اعظم شانه و اعلى سلطانه.
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ دو ناماند از رحمت و تأکید را بدو لفظ مختلف بر هم داشت چنانک ندمان و ندیم و لهفان و لهیف و سلمان و سلیم. و مثله قوله تعالى یَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ. امیر المؤمنین على (ع) گفت: الرحمن الرحیم ینفى بهما القنوط عن خلقه فله الحمد.»
اگر کسى گوید چون در ابتداء سورة در آیت تسمیت الرحمن الرحیم گفت چه فایده را و چه حکمت را اینجا باز گفت و مکرّر گردانید؟ جواب آنست که در ابتدا بیان قصد تبرّک است، یعنى که ابتدا بذکر اللَّه کنید و بنام وى تبرّک گیرید که وى بر شما مهربان است و بخشاینده، و در بیان مدح و ثنا است بر اللَّه جلّ جلاله و اظهار رأفت و رحمت از پس ترهیب و تهویل که در ذکر عالمین اشارت کرد. و نیز از پیش رفته است که الحمد للَّه یعنى انّما وجب الحمد للَّه لانه الرحمن الرحیم.
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ رسول خدا صلوات اللَّه علیه مالک بالف خوانده است بروایت انس بن مالک و ملک بى الف خوانده بروایت بو هریره مالک بالف قراءة عاصم و کسایى و یعقوب است و بى الف قراءة باقى. مالک از ملک است و ملک از ملک. یقال هذا ملک عظیم الملک و هذا مالک صحیح الملک» و معنى این آیت بر قراءة مالک بر سه وجه است: یکى آنست که یملک فى یوم الدین الاحکام و الجزاء وحده میگوید بروز رستخیز پادشاه اوست، داورى دار، و کار برگزار، و پاداش دهنده، وجه دیگر آنست که یملک یوم الدین بما فیه من القضاء و الحساب. مالک روز رستخیز و هر چه در آن از قضا و حساب اوست همه در تحت ملک و ملک او، همه در توان و فرمان او. وجه سوم آنست که مالک احداث یوم الدین و القادر على تکوینه دون غیره. اللَّه است که بآفرینش روز رستخیز توانا است و پدید کردن آن و قدرت نمودن در آن.
امّا بر قراءة ملک بى الف معنى آنست که هو الملک فی یوم الدّین وحده لا ملک فیه غیره. اما سخن در بیان فرق میان کلمتین آنست که گروهى از علما مالک بالف اختیار کردهاند و گفتند در معنى بلیغتر است و بمدح نزدیکتر. که مالک هر چیز را بر عموم گویند یقال مالک الطیور و الوحوش و الحیوانات و غیرها و ملک بى الف على الخصوص بر مردم استعمال کنند فیقال ملک الناس و نیز مالک آن باشد که ملک دارد و تصرّف ملکى کند و ملک باشد که ملک ندارد اگر چه تصرف کند بامر و نهى چنانک گویند ملک العرب و العجم و الرّوم و گفتند در مالک یک حرف افزونى است و در خبر مىآید که بکلّ حرف عشر حسنات بحکم این خبر خواننده مالک ده نیکى دارد در جریده ثواب که خواننده ملک ندارد. اما بعضى علماى دین و اهل تحصیل قرائت ملک بى الف اختیار کرده و در معنى مدح و ثنا بلیغتر دانستهاند گفتند در ملک تعظیم است که در مالک نیست، و لهذا قال تعالى لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ و لمن الملک نگفت که ملک مصدر ملک است و با ملک تعظیم است و با ملک نه. و قال تعالى الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ ملک الناس فتعالى اللَّه الملک الحق و قال النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لا ملک إلّا اللَّه عزّ و جل.»
قال بعضهم اسم الملک یجمع المالک و الملک و الملیک و على الجملة خداى عز و جل خود را در قرآن ملک گفت و مالک گفت و ملیک گفت و مالک الملک گفت: فالملک هو الّذی یستغنى فى ذاته و صفاته عن کل موجود و یحتاج الیه کلّ موجود. ملک اوست که بذات و صفات از همه موجودات مستغنى است و بى نیاز، و همه موجودات را بوى حاجت است و نیاز. و ملیک مبالغت مالک است چنانک علیم مبالغت عالم است و مالک اوست که قادر است بر ابداع و اختراع، یعنى که از آغاز آفریند بى مثال و کارها نو سازد بى ساز و بى یار.
مالک بحقیقت جز اللَّه نیست که ابداع و اختراع جز در قدرت و توان اللَّه نیست. و مالک الملک هو الذى ینفذ مشیّته فى مملکته کیف شاء و کما شاء ایجادا و اعداما و ابقاء و افناء. مالک الملک اوست که مشیّت او در مملکت او روانست اگر خواهند از نیست هست کند یا هست به نیست برد، یا از عدم بوجود آرد یا وجود با عدم برد.
اگر کسى گوید چون مالک الملک و الملوک در همه احیان و اوقات اوست تخصیص یوم الدین را چه معنى است؟ جواب آنست که از ابن عباس نقل کردند گفت: آن روز کس را از مخلوقات حکم نیست و پادشاهى نیست چنانک ایشان را بود در دنیا از طریق مجاز و دعوى آن روز آن دعوى و آن مجازى هم نیست و بدست کس هیچیز نیست، بل که کارها آن روز همه خدایراست و حکم او راست، چنانک گفت: «وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ» اینست وجه تخصیص، و قومى گفتند اینجا خود تخصیص نیست که مملکت از دو بیرون نیست: دنیا است و عقبى، اما دنیا و هر چه در آنست در تحت این کلمت شود که رب العالمین و عقبى و هر چه در آن در ضمن این شود که ملک یوم الدین چون ازین دو چیزى بسر نیاید تخصیص را چه معنى بود. اما قول ابن عباس و مقاتل و ضحاک و سدى در تفسیر مالک یوم الدین آنست که قاضى یوم الحساب و الجزاء یوفّیهم جزاء اعمالهم کقوله «یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ» ثم یغفر لمن یشاء الذنب العظیم، و یعذّب من یشاء، الذنب الصغیر، و هو مالک ذلک کلّه فى ارضه و سمائه مجاهد گفت: مالک یوم الخضوع و الاذعان اذعنت الوجوه للحىّ القیّوم. و قیل مالک یوم لا ینفع فیه الّا الدین کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ، إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ..
و گفتهاند دین در قرآن بر دوازده وجه است: بمعنى توحید کقوله تعالى إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و بمعنى حساب کقوله تعالى یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (الى) ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ الى الحساب المستقیم و کقوله «غَیْرَ مَدِینِینَ» اى غیر محاسبین و بمعنى حکم کقوله فی دین الملک اى فى حکمه و بمعنى ملّت کقوله «وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ» و «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ» و بمعنى طاعت کقوله وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» و بمعنى جزا کقوله «إِنَّا لَمَدِینُونَ» اى مجزیّون و بمعنى حدّ کقوله «وَ لا یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ» وَ لا تَأْخُذْکُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ» اى فى حدود اللَّه على الزنا و بمعنى شریعت کقوله الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى شرک کقوله لَکُمْ دِینَکُمْ و بمعنى دعا کقوله مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ و بمعنى عید مشرکان کقوله وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً و بمعنى قهر و غلبه کقوله ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فِی دِینِ الْمَلِکِ.
و خداى را عزّ و جل دیّان خوانند بمعنى داور است و شمار خواه و پاداش ده. مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ. اینجا ستایش تمام شد.
آن گه گفت إِیَّاکَ نَعْبُدُ و حقیقت عبادت از روى لغت خضوع است و تذلّل بر اعظام و اجلال معبود، یقال «طریق معبّد» اى مذلّل بالوطى و منه قوله تعالى أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ اى ذللتهم. و از روى تفسیر عبادت بمعنى توحید است چنانک گفت یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ و بمعنى دعاست چنانک گفت إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِی اى عن دعائى، و بمعنى جمله عبادت است بهمه اوقات چنانک گفت ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ. إیاک نعبد تقدیر آن است که قولوا ایاک نعبد. سدى گفت ایاک نعبد، اذ لا ربّ لنا غیرک و لا شریک لک فاذ عرفنا ذلک و آمنا بک فایاک نستعین على ما لا طاقة لنا به و لا حیلة لنا فیه الا بک»: میگوید شما که مؤمنانید از سر خضوع و خشوع و تذلّل و زارى و تضرّع گوئید: خداوندا ترا پرستیم نه کسى دیگر را که خداوند آفریدگار و کردگار و پروردگار بى شریک و انباز به حقیقت تویى نه کسى دیگر. خداوندا اکنون که این بشناختیم و به آن ایمان آوردیم از تو یارى خواهیم بر هر چه ما را در آن توان و حیلت نیست، جز بارادت و تقدیر تو بر آمدن آن نیست.
روى انّ جبرئیل علیه السلام قال للنبی صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «قل یا محمّد ایّاک نعبد، و ایاک نوحّد، و ایّاک نرجو، و ایّاک نخاف، لا غیرک یا ربنا، و ایاک نستعین على امورنا کلها و على طاعتک.»
و ابو طلحه گفت از رسول خدا شنیدم که میگفت «یا حىّ یا قیوم یا مالک یوم الدین، ایّاک نعبد و ایاک نستعین»
و در خبر است که مصطفى (ع) فرا ابن عباس گفت: «إذا سألت فاسئل اللَّه، و اذا استعنت فاستعن باللّه» اگر کسى گوید حق استعانت تقدم دارد بر عبادت که از معونت اللَّه بعبادت وى رسند نه از عبادت بمعونت رسند، پس چه حکمت عبادت را فرا پیش استعانت داشت؟ جواب اهل لغت آنست: که و او اقتضاء ترتیب نکند و از روى معنى استعانت در پیش عبادت است. و جواب اهل تحقیق آنست که اللَّه تعالى خلق را در آموخت که چون سؤال کنید نخست حق من فرا پیش دارید، که چون حق من فرا پیش داشتید مستحق اجابت گشتید.
و گفتهاند «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» دلیل است که بنده بى تقدیر و توفیق اللَّه بر هیچ فعل قادر نیست. و بنده را استطاعت قبل الفعل بهیچ حال نیست. و آنچه معتزله گفتند درین باب جز باطل و خلاف ظاهر قرآن نیست، اگر بنده بفعل خود مستقل بودى و برادر آن فعل حاجت باستعانت نبودى، و در ایاک نستعین هیچ فایده و حکمت ظاهر نگشتى. و جلّ کلام الحکیم جلّ جلاله آن یعرى عن فائدة مستجدة و حکمة مستحسنة. از سر سوره تا یوم الدین ثناست، «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» میان بنده و میان خداست، باقى سورة تا آخر دعاست، آن ثنا و این دعا، آن ستایش و این خواهش.
آن گه گفت: «اهْدِنَا» اى قولوا اهدنا، تلقین کرد و فرمود که مرا چنین گوئید: اهدنا، یقال هدیت الرّجل الدّین و هدیته الى الدّین هدایة و هدیت العروس الى زوجها هداء، و اهدیت الهدیّة اهداء، و اهدیت الى البیت هدیا. حقیقت این کلمت از روى لغت بیان و تعریف است و عرب هر چه دلالت و دعوت و ارشاد و بیان و تعریف بود همه «هدى» خواند، و هر چه فرا پیش بود «هادى» خواند. و منه قول النبى (ع) هادیة الشاة ابعدها من الاذى اى رقبتها.
و یقال للعصا هاد لانّها تهدى الانسان متقدّمة. اگر کسى گوید طلب هدایت بعد از یافت هدایت چه معنى دارد؟ و بر چه وجه حمل کنند؟
جواب آنست: که هدایت اینجا بمعنى تثبیت و تقریر است یعنى «ثبّتنا على الهدایة الّتى اهتدینا بها على الاسلام.» میگوید بار خدایا ما را بر اسلام که دادى و ایمان که کرامت کردى پاینده دار، این همچنانست که جایى دیگر گفت یا ایّها الذین آمنوا آمنوا باللّه و رسوله اى اثبتوا على الایمان و الزموه و لا تفارقوه. جایى دیگر گفت: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى» یعنى داوم على الایمان و ثبت. جایى دیگر گفت «إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا» یعنى ثمّ داموا على التقوى و الایمان مرّة بعد اخرى و لزموه و ثبتوا علیه. اینجا همچنانست که ایشان که بحمد و ثناء اللَّه رسیدند، و خداى را عزّ و جلّ عبادت میکنند، و از وى معونت بر اداء طاعة میخواهند میگویند ما را برین هدى پاینده و محکم دار و از ان بمگردان. از اینجا گفت مصطفى (ع) «اللهمّ انى اسألک الهدى و التقى و العفة و الغنى.» و معلومست که وى براه راست بود و در تقوى و عفت بر کمال بود. و قال (ع) لعلیّ «قل اللّهم انّى اسألک الهدى و السّداد.»
و گفتهاند در جواب این مسئله که مؤمنان از اللَّه راه بهشت میخواهند که مقتضى حمد و عبادت و استعانت ایشان آنست که طلب ثواب کنند، و ثواب ایشان بهشت جاوید است و نعیم مقیم. و برین تأویل هدایت بمعنى تقدیم است و «صراط مستقیم» طریق بهشت یعنى یستقیم باهله الى الجنة. بو بکر نقاش حکایت کرد از امام مسلمانان على مرتضى (ع) که روزى جهودى مرا گفت «در کتاب شما آیتى است بر من مشکل شده اگر کسى آن را تفسیر کند تا اشکال من حل شود من مسلمان شوم». امام گفت «آن چه آیت است؟» گفت اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ نه شما مىگویید که براه راستیم و دین روشن اگر چنین است و بر شک نهاید در دین خویش چرا میخواهید و آنچه دارید چرا مىجوئید؟» امام گفت «قومى از پیغمبران و دوستان خدا پیش از ما ببهشت رفتند و بسعادت ابد رسیدند ما از اللَّه میخواهیم تا آن راه که بایشان نمود بما نماید، و آن طاعت که ایشان را بر آن داشت تا به بهشت رسیدند ما را بر آن دارد، تا ما نیز بر ایشان در نسیم و در بهشت شویم.» گفتا آن اشکال وى حل شد و مرد مسلمان گشت.
و هم در جواب مسئله گفتهاند این زیادت و هدایت و ایمان است که مؤمنان از اللَّه میخواهند و اللَّه ایشان را باین زیادت وعده داده و گفته «و الذین اهتدوا زادهم هدى و من یؤمن باللَّه یهد قلبه فاما الذین آمنوا فزادتهم ایمانا» و امثال این در قرآن فراوانست. و گفتهاند «صراط مستقیم» شرایع اسلام است و فرایض و سنن دین، و نه هر کس که در دین اسلام آمد بحقایق فرایض و شرایع آن قیام کرد. اللَّه فرمود بندگان خود را که از من خواهید تا شما را باین شرایع راه نمایم، تا بشرط خویش بجاى آرید و به آن رستگار شوید.
بکر بن عبد اللَّه بن مزنى مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را بخواب دید و از وى صراط مستقیم پرسید. فقال علیه السّلام «سنّتى و سنّة الخلفاء الرّاشدین من بعدى» و بروایتى دیگر امیر المؤمنین على (ع) از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم پرسید، فقال «کتاب اللَّه عزّ و جلّ»
پس برین موجب صراط مستقیم هم کتاب خداست و هم سنّة مصطفى. ابو العالیة ازینجا گفت: «تعلّموا القرآن فاذا تعلّمتم القرآن فتعلّموا السنّة فانه الصراط المستقیم، و ایّاکم ان تحرفوا الصراط یمینا و شمالا یعنى اصحاب البدع». حسن بصرى گفت «هو طریق الحج» عبید بن عمیر گفت: «هو الجسر المعروف بین الجنة و النّار الذى
وصفه النبیّ صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فقال «الصراط کحدّ السیف مزلّة مدحضة ذات حد و کلالیب فالنّاس علیه کالبرق و کالطّیر و کاجود الخیل فناج مسلم و ناج مخدوش و مکدوش فى النّار.»
«صراط» بصاد خالص و سین خالص و باشمام سین و بزاى خالص و باشمام زاى همه قرانست و لغت عرب. یعقوب بسین خالص خواند، و حمزه باشمام زاى و باقى بصاد خالص، و قرءات معروف همین اند، و اصل سین است که استراط گذر کردن است و مسترط و سراط راه گذر و المستقیم هو الصّواب من کل قول و فعل و الطّریق المستقیم هو القائم الذى لا عوج فیه و لا یعوج بصاحبه حتّى یهجم به على اللَّه فیدخله جنّته.
آن گه تفسیر کرد و بدل نهاد گفت: صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ و هم الّذین انعم اللَّه علیهم بالتوفیق و الرّعایة و التّوحید و الهدایة من النبیّین و الصدّیقین و الشّهداء و الصّالحین. چون راه بشناخت حق بسیار بود بیان کرد که مؤمنان کدام راه میجویند راه نواختگان از پیغامبران و صدّیقان و شهیدان همانست که اللَّه مصطفى و مؤمنان را فرمود جاى دیگر که «فبهدیهم اقتده» حسن گفت «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» یعنى ابا بکر و عمر یؤیّده
قوله علیه السّلام اقتدوا بالذین من بعدى ابى بکر و عمر.
ابن عباس گفت هم قوم موسى و عیسى قبل آن یغیّروا نعم اللَّه علیهم. شهر بن حوشب گفت «هم اصحاب رسول اللَّه و اهل بیته» و معناه «أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ» بمتابعة سنة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، و قیل بالشکر على السّراء، و الصبر على الضّراء، و الثبات على الایمان، و الاستقامة و اتمام هذه النعمة، فکم من منعم علیه مسلوب. اهل تحقیق و خداوندان تحصیل را درین آیت سخنى نغز است و قاعده نیکو که معظم اقوال مفسران که بر شمردیم در آن بیاید: گفتند این صراط مستقیم که مؤمنان خواستند از دو وجه صورت بندد یکى آنک راههاى ضلالت بسیار اندو راه راست درست با ضافت بآن راهها یکى است. مؤمنان از یک راه راست میخواهند همان یک راه است که اللَّه جاى دیگر مؤمنان را با آن خواند و گفت: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ و مصطفى (ع) آن را بیان کرد و گفت «ضرب اللَّه مثلا صراطا مستقیما و على جنبى الصراط ستور مرخاة و على رأس الصراط داع یقول ادخلوا الصراط و لا تعوجوا ثم قال الصراط الاسلام و الستور المرخاة محارم اللَّه و ذلک الداعى القرآن.»
مفسّران ازینجا تفسیر صراط مستقیم کردند: یکى گفت قرآن است یکى گفت اسلام است یکى گفت سنّة و جماعة است. وجه دیگر آنست که راههاى بخدا بسیارند بعضى راستتر و نزدیکتر و بعضى دورتر، از اینجاست که قومى مؤمنان پیشتر به بهشت شوند، و قومى بسالها ازیشان دیرتر شوند، چنانک در خبر است. و همچنین راه سابقان خلافى نیست که بحق نزدیکتر است از راه مقتصدان و راه مقتصدان نزدیکتر از راه ظالمان هر چند که هر سه قوم رستگارند بحکم خبر اما راه ایشان بر تفاوت است، مؤمنان از خدا آن را میخواهند که راستتر است و بخداى نزدیکتر و آن راه انبیا و صدیقان و شهیدان است چنان که بعضى مفسران تفسیر کردهاند.
و در «علیهم» سه قراءة مشهورست بصرى و نافع و عاصم بکسرها و ضمّ میم. در درج موصول بواو و در وقف بسکون میم. و «على» در لغت عرب چند معنى دارد: در وى معنى الزام است چنانک گویند لى علیک کذا اى وجب علیک و لزمک و معنى تمکن چنان که گویند: فلان على رأس امره، و معنى فى کقوله تعالى عَلى مُلْکِ سُلَیْمانَ و بمعنى عند کقوله «وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ» و بمعین من کقوله «إِذَا اکْتالُوا عَلَى النَّاسِ».
غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ غیر تفسیر الّذین است یعنى آن نواختگان که جز از مغضوب علیهماند، و جز از ضالین. سهل تسترى گفت: «و غیر المغضوب علیهم بالبدعة، و لا الضّالین غیر السنّة» نه راه مبتدعان که خشم است از تو بر ایشان بآوردن بدعت و گم شدن از راه سنّت. تفسیر مصطفى بروایت عدى حاتم آنست که المغضوب علیهم جهودان اند، و لا الضّالین ترسایان. و هر چند که اللَّه بر فراوان کس بخشم است اما بر جهودان دو خشم است و بر دیگران یکى که گفت: «فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ» یکى خشم وریشان از بهر تکذیب ایشان عیسى را و دیگر خشم بتکذیب ایشان محمّد را از بهر این بود که المغضوب علیهم جهودان نهاد خاصّة.
و این که «ضالّین» ترسایان نهاد از آن بود که همه بى راهان بیک ضلالت موصوفاند و ایشان بدو ضلالت که گفت «قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ» پیشین ضلوا گم گشتن ایشان است در افراط در کار عیسى، و دیگر تفریط ایشان بجحود بمحمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. قال الحسین بن الفضل «کل مغضوب علیه بکفر او شرک فهو داخل فى هذه الآیة.» و فى بعض الکتب یقول اللَّه عزّ و جل «قد اعطیتکم ما سألتمونى، و انقذتکم من ضلالة الیهود و النصارى، و صرفت عنکم سخطى و غضبى، و اعطیتکم الاستغفار، فلن امنعکم المغفرة، فابشروا بالجنة التی کنتم توعدون.»
پس از خواندن سورة الحمد سنت را و اتباع مصطفى را گوید بآواز بلند «آمین» که مصطفى ع چنین کردى و گفت: «لقننى جبرئیل آمین عند فراغى من قراءة فاتحة الکتاب».
و آمین و امین ممدود و مقصور هر دو رواست: مقصور مستقیم تراست، و ممدود مشهورتر است. ابن عباس گفت از مصطفى پرسیدم معنى آمین فقال «معناه افعل» قتاده گفت: معناه کذلک یکون. و قیل معناه اللهم اسمع و استجب. و این کلمه سه معنى راست: یکى ختم دعا را، و دیگر ابتهال و تضرع فرادعا پیوستن، سدیگر استدراک است فرا دعا که آن کس که بر دعاء دیگر کس آمین گوید در هر چه دعا کننده خواست انباز است. و گفتهاند چنانک در وضع لغت صه اسمى است اسکت را و مه اسمى است اکفف را آمین اسمى است استجب را، یعنى استجب یا ربنا. الاصل فیه السکون لانّه مبنى، فحرّک لالتقاء السّاکنین و على الفتح لانّه اخفّ الحرکات، و مثله این و کیف و لیت. و گفتهاند این نامى است از نامهاى اللَّه که دعا کننده بخاتمت دعا او را نام برد. و اصل آن یا آمین است پس کثرت استعمال را حرف ندا بیوکندند. و این نام بردن اللَّه در آخر دعا همچنانست که جاى دیگر گفت. «رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِیاً یُنادِی لِلْإِیمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا.» ابتداء دعا بنام اللَّه و ختم بنام اللَّه. و همچنانک از ابراهیم حکایت کرد: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی بِوادٍ غَیْرِ ذِی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ.» ربّنا دعائى است ابتدا بنام اللَّه و انتها و ختم بنام اللَّه. و از حمله عرش حکایت کرد «رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً، فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحِیمِ رَبَّنا». و گفتهاند: آمین پیوند دعا است و اصل آن عبرى است موسى ع دعا میکرد و میگفت «رَبَّنَا اطْمِسْ عَلى أَمْوالِهِمْ» و هارون میگفت: «آمین رب العالمین». هر دو را دعا نام کرد، و گفت: اجیبت دعوتکما فاستقیما.
و درست است خبر از مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که چون امام فاتحة الکتاب تمام کند و در نماز شما گوئید آمین که فرشتگان همچنین میگویند، و هر که برابر افتد آمین وى با آمین گفتن فرشتگان گذشته گناه وى بیامرزند. و هم خبر است که «ما حسدکم الیهود على شیء ما حسدوکم على آمین و تسلیم بعضکم على بعض»
على ع گفت «آمین خاتم رب العالمین یختم به دعاء عبده المؤمن»
و قیل «یختم به براءة اهل الجنة من النار» گفت آمین مهر خداوند جهانیانست دعاء بنده مؤمن را با آن مهر نهد و بهشتیان را از آتش برات نویسد و بآن مهر نهد. عبد الرحمن بن زید گفت: «کنز من کنوز العرش لا یعلم تأویله الّا اللَّه» وهب منبه گفت آمین چهار حرف است رب العزة هر حرفى را فرشته آفریده تا میگوید «اللّهم اغفر لمن قال آمین». و گفتهاند آمین دلیل است بر فضل و شرف سورة الحمد بر همه سورتها که در هیچ سورة این نیست و در خبر است که «اختموا الدعاء بآمین فان اللَّه عزّ و جل یستجیبه لکم.»
فصل فى بیان فضیلة سورة الفاتحه
روى حفص بن عاصم عن ابى سعید بن المعلى انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم کان فى المسجد و انا اصلّى، قال فدعانى. قال فصلیت ثم جئت فقال ما منعک ان تجیبنى حین دعوتک، اما سمعت اللَّه یقول یا ایّها الّذین امنوا استجیبوا اللَّه و للرّسول اذا دعاکم لما یحییکم، لأعلمنّک اعظم سورة من القرآن قبل ان اخرج من المسجد. قال فمشیت معه فلمّا بلغنا قریبا من الباب ذکرته، قلت یا رسول اللَّه انک قلت کذا و کذا. فقال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «الحمد للَّه رب العالمین هى السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اوتیته – و روى انه قال و الذى نفسى بیده ما انزل اللَّه فى التوریة و لا فى الانجیل و لا فى الزبور و لا فى القرآن مثلها و انها السّبع المثانى و القرآن العظیم الذى اعطیت. و روى انه قال ام القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضا امّ القرآن اعظم عند اللَّه ممّا دون العرش ایّما مسلم قرأ فاتحة الکتاب فکانما قرأ ثلثى القرآن. و کانما تصدّق على کل مؤمن و مؤمنة: ابو سعید خدرى گفت: جماعتى یاران با یکدیگر بودیم بقبیله از قبایل عرب بگذشتیم ما را میزبانى نکردند و مراعاتى و مواساتى نفرمودند. تقدیر الهى چنان بود که سیّد قبیله را آن روز مار گزید. قوم وى آمدند و گفتند اگر در میان شما افسونگرى هست تا بیاید و سیّد ما را افسون کند مگر شفا پدید آید. یاران گفتند نیائیم که شما ما را میزبانى نکردید مگر که جعل سازید و ما را در آن مزد دهید. گفت گله گوسفند جعل ما ساختند آن گه یکى از ما رفت و بروى سوره فاتحة الکتاب خواند و دست بوى فرود آورد اللَّه تعالى ببرکت سورة الحمد آن مرد را شفا داد، پس آن گوسپندان بایشان فرستادند. یاران گفتند تا از رسول خدا نپرسیم نپذیریم. آمدند بحضرت نبوت و قصه باز گفتند رسول خدا بخندید، آن گه گفت آن مرد را که سورة فاتحة الکتاب خوانده بود: «و ما یدریک انها رقیة»
تو چه دانستى که آن رقیه است و شفاء دردها پس گفت خذوها و اضربوا لى فیها بسهم
روید و آن گوسپندان بستانید و مرا نیز از آن نصیب دهید.
و گفتهاند قیصر ملک روم نامه نبشت بعمر خطاب در روزگار خلافت وى و گفت مادر کتاب خویش میخوانیم که در کتاب شما سورتى است که در آن سورة خا و ثا و ظا و شین و زا و جیم و فانیست، و هر کس که آن سورة بر خواند اللَّه تعالى وى را بیامرزد، عمر خطاب صحابه را جمع کرد و بحث کردند و همه متفق شدند که آن سوره فاتحه الکتاب است.
گویند که قیصر آن گه در سرّ مسلمان شد و از اسلام خویش عمر را خبر کرد.
و در خبرست که شب معراج مصطفى را گفتند «یا احمد اخطب الانبیاء بلغتک هذه اللّتى فضّلتها على اللّغات، و اقرأ علیهم امّ القرآن، و خواتیم البقرة الّتى اعطیتک و هما کنزان من کنوز عرشى لم یسبقک الیهما احد من النبیّین الّا آدم و ابراهیم.»
گفتند یا احمد پیغامبران را خطیبى کن بلغت خویش یعنى بلغت عرب که بر همه لغتها شرف دارد و بریشان خوان سورة الحمد و خاتمة سورة البقرة، این دو کنز است که ترا دادم از کنزهاى عرش خویش، پیش از تو کس را ندادهام مگر آدم را و ابراهیم را.
وهب منبه گفت: «مردى کنیز کى اعجمى خرید بامدادى ناگاه از خواب فصیح برخاست و گفت «یا مولاى علّمنى امّ القرآن» خواجه گفت اى کنیزک چه افتاد که شب اعجمى خفتى و بامداد فصیح برخاستى؟ کنیزک گفت در خواب چنان نمودند سرا که همه دنیا آتش گرفته بود و در میان آتش راهى باریک همچون شراک نعلین سوى بهشت داشت، موسى ع را دیدم که در آن راه مىشد و جهودان بر اثر وى میرفتند موسى روى سوى ایشان کرد و گفت «سوأة لکم أنا لم آمرکم ان تتهوّدوا» این بگفت و ایشان از راست و چپ همه در آتش افتادند، و موسى تنها رفت و در بهشت شد. آن گه عیسى را دیدم که در آن راه مىشد و ترسایان را دیدم که هم چنان بر اثر وى میرفتند. عیسى باز نگرست و ایشان را گفت «سوأة لکم أنا لم آمر کم ان تنصّروا» این بگفت و ایشان از چپ و راست همه در آتش افتادند و عیسى تنها رفت تا در بهشت شد. از آن پس مصطفى را دیدم که مىآمد و امّت وى را دیدم بر اثر وى، و همه عالم بنور ایشان روشن شده مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بایشان نگرست گفت «أنا امرتکم أن تؤمنوا و قد آمنتم فلا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التی کنتم توعدون» آن گه مصطفى رفت و امت وى با وى همه در بهشت شدند، من ماندم و دو زن دیگر بر در بهشت، فرمان آمد از رب العزة که بنگرید تا سوره ام القرآن میخوانند یا نه؟ خازنان بهشت آن دو زن را گفتند که سوره ام القرآن دانید و خوانید؟
ایشان گفتند دانیم پس در بهشت شدند، من ماندم که این سورة ندانستم. مرا گفتند چرا نیاموزى سوره ام القرآن تا در بهشت شوى؟ فعلّمنى یا مولاى ام القرآن.»
اما سخن در بیان نزول این سورة: علما در آن مختلفاند قول بو هریره و مجاهد و حسن آنست که بمدینه فرو آمد، یدلّ علیه ما روى فى بعض الآثار «انّ ابلیس رنّ اربع رنّات، او قال اربع مرات حین لعن و حین اخرج من ملکوت السماء و حین بعث محمّد ص و بعث على فترة من الرسل، و حین انزلت فاتحة الکتاب، و انزلت بالمدینة.»
و قول على ع و ابن عباس و جماعتى آنست که بمکه فرود آمد در ابتداء وحى. اما قتادة بن دعامه و جمعى از علماء دین تلفیق کردند میان هر دو قول و گفتند هم مکى است و هم مدنى در ابتداء نزول قرآن بمکه فرو آمد، و در ابتداء هجرت مصطفى بمدینه فرو آمد، تعظیم و تفصیل این سوره را بر دیگر سورهها. و حدیث ابو میسره و عمر بن شرحبیل بر قول على و ابن عباس دلالت میکند و ذلک أن رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال لخدیجة «اذا خلوت وحدى سمعت نداء و قد و اللَّه خشیت ان یکون هذا امرا قالت معاذ اللَّه ما کان اللَّه لیفعل بک ذلک، فو اللَّه انک لتؤدّى الامانة و تصل الرحم... الحدیث بطوله.
رسول خدا گفت با خدیجه: من چون از خلق باز بریده میگردم و تنها میشوم یعنى در غار حرا آوازى میشنوم که از آن مىبترسم، خدیجه گفت معاذ اللَّه که ترا کارى پیش آید یا اللَّه با تو کارى کند که از آن اندوهگن شوى از آنک تو امانت گزارى، و رحم پیوندى، راست سخن، راست رو، مهمان دار، درویش نواز. آن گه بو بکر صدیق درآمد، خدیجه بو بکر را با وى بفرستاد پیش ورقة بن نوفل بن اسعد بن عبد العزى بن قصى، و هو ابن عمّ خدیجه، تا قصه خویش با وى بگوید. رفت و با وى گفت که «در خلوت آوازى میشنوم که یا محمّد یا محمّد و مرا از آن ترسى و هراسى در دل میآید میخواهم که بگریزم و بر جاى نمانم.» ورقه گفت این بار که ترا برخواند دل قوى دار و هو برجاى مىباش تا با تو چه گویند. رسول خدا بخلوت باز رفت جبرئیل آمد و او را برخواند آن گه وى را تلقین کرد که قل بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. تا آخر سورة. آن گه گفت «قل لا اله الا اللَّه» پس رسول خدا آنچه رفت بورقه گفت. ورقه چون این قصّه بشنید گفت «ابشر ثم ابشر» بشارتت بادا یا محمّد که این نشان نبوّت است، آن نبوّت که موسى کلیم و عیسى مریم را دادند، یا محمّد ترا کارى عظیم درگیرد و جهانیان منقاد تو شوند و سر بر خط تو نهند، اما قوم تو ترا برانند و برنجانند، اى کاشک مرا تا آن روز زندگى بودى و ترا دریافتمى در آن حال، تا با تو دست یکى داشتمى و نصرت کردمى.» پس ورقه وفات کرد و روزگار بعثت وى در نیافت. رسول خدا گفت «او را در بهشت یافتم با نواخت نیکو و کرامت بزرگوار فانّه آمن بى و صدّقنى.»
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ الآیة...
حمزه و حفص البرّ بنصب خوانند باقى قراء برفع، او که برفع خواند الْبِرَّ اسم لیس نهاد و أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى خبر نهاد، و او که بنصب خواند أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى اسم نهاد و الْبِرَّ بجاى خبر، تقدیره لیس تولیتکم وجوهکم البر کله، کقوله تعالى وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا...
ابن عباس و مجاهد و ضحاک و عطا و سفیان گفتند این آیت بشأن مؤمنان آمد که در بدایت اسلام پیش از هجرت و لزوم فرائض هر کس که کلمه شهادت و توحید بگفتى و نماز کردى بهر سوى که خواستى، اگر در آن حال از دنیا مى برفت مردمان از بهر وى مىگفتند وجبت له الجنّة بهشت او را واجب شد که نیکى و پارسایى جمله بجاى آورد. پس چون مصطفى علیه السلام هجرت کرد و آیات فرائض فرو آمد و قبله با کعبه گردانیدند، رب العالمین این آیت فرو فرستاد تا کسى را گمان نیفتد که دین دارى و نیکى همه آنست که نماز کنند، بل که نماز خصلتى است از خصال برّ و بابى از ابواب آن.
گروهى دیگر گفتند از مفسران: که سبب نزول این آیت آن بود که جهودان در نماز کردن روى سوى مغرب میکردند، و ترسایان سوى مشرق، و هر گروهى ازیشان میگفتند که نیکى و نیک مردى اینست که ما برانیم، و بدان فرمودهاند، پس خداى تعالى ایشان را دروغ زن گردانید گفت: نیکى نه آنست که ایشان میگویند لکن آنست که درین آیت بیان کردیم.
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و وَ لکِنَّ الْبِرَّ هر دو خواندهاند بتخفیف و رفع قراءة مدنى و شامى است و بتشدید و نصب قراءة باقى. و آنجا که گفت عز و جل وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى همین خلافست، و معنى آنست که و لکن البر بر من آمن باللَّه، فاستغنى بالاول عن الثانى، کقولهم الجود حاتم و الشجاعة عنترة. و قیل تقدیره و لکن البارّ من آمن باللّه کقوله تعالى وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى اى للمتّقى.
و معنى برّ مهربانیست و نیکو کارى و راستى و خوش خویى، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم البرّ شىء هیّن و وجه طلق و کلام لیّن
و گفتهاند که برّ اینجا ایمان و تقوى است و این آیت خود عین دلیل است که همه اشارتست بایمان و تقوى.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ اول آنست که ایمان آرد به یگانگى و یکتایى و کردگارى و بزرگوارى خداى. و معنى ایمان تصدیق است، و تصدیق براست داشتن است و استوار گرفتن، یعنى که اللَّه را براست دارى بهر چه گفت، و خبر داد از خود در کتاب خود، یا بر زبان رسول خود، که رسول بهر چه گفت و رسانید از وحى متهم نیست: و ذلک فى قوله وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ.
وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و از ابواب برّ یکى ایمان برستخیز است، یعنى یصدّق بالبعث بعد الموت، باز انگیختن و دیگر بار زنده گردانیدن بعد از مرگ براست دارد، و آیات که بدان ناطق است استوار گیرد، و در قرآن از آن فراوان است: منها قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ منها قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً منها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا، و منها وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى و منها ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول اللَّه تعالى شتمنى ابن آدم و ما ینبغى له ان یشتمنى و کذبنى، و ما ینبغى له ان یکذبنى، اما شتمه ایاى فیقول ان لى ولدا، و اما تکذیبه فیقول لن یعیدنى کما بدأنى.
وَ الْمَلائِکَةِ و از ابواب برّ ایمان دادن است بفریشتگان که بندگان و رهیکان خدااند، نه فرزندان و دختران چنانک کافران گفتند. و خداى از ایشان شکایت کرد گفت وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ جاى دیگر گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، این ردّ است بر آن کافران که گفتند رحمن فرزند گرفت و فریشتگان دختران اند، خداى گفت سبحانه پاکى و بى عیبى او را، این فریشتگان نه دختران اند، بلکه بندگان نواختگاناند، بى دستورى خداى سخن نگویند، و بفرمان او کار کنند. بعضى در آسمان بحضرت عزت و در حجب هیبت بداشته، سرها در پیش افکنده چون دستورى سخن یابند گویند لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ و بعضى ازیشان از برف و آتش بهم آفریده، یک نیمه ایشان آتش و یک نیمه برف، چون دستورى سخن یابند گویند یا من یؤلف بین الثلج و النار! الف بین قلوب المؤمنین من عبادک و بعضى ازیشان کرّوبیاناند ایشان را سروها است، و از زیر پاى ایشان تا بکعب پانصد ساله راه، و بعضى ازیشان رسولان اند، و نواختگاناند چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل، هر یکى بر کارى داشته، و بر شغلى گماشته: جبرئیل بر وحى و بر عذاب، میکائیل بر باران و روزى و نبات، اسرافیل بر صور و لوح و یک رکن از ارکان عرش بر دوش وى، عزرائیل بر قبض ارواح. از شعبى و ضحاک روایت کردند که از راست عرش جویى روانست از نور، چندانک هر هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا، و جبرئیل هر وقت سحر در آن جوى شود و غسلى بر آرد، و در نور جمالش بیفزاید، و ششصد پر خویش در آن آب زند، تا آب بر گیرد، آن گه بیفشاند، و بعدد هر قطره که از آن بیفتد رب العالمین چندین هزار فریشته بیافریند که هفتاد هزار از آن هر روز در بیت المعمور شوند و هفتاد هزار در کعبه، و تا بقیامت نوبت با ایشان نیاید.
وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ و از ابواب برّ است ایمان دادن و پذیرفتن همه کتابهاى خداى عز و جل که به پیغامبران فرو فرستاد، آنچه خلق دانند و آنچه ندانند، و پیغامبران ایشان را که دانند و شناسند، و آن را که نشناسند، که نه همه را شناسند و لذلک قال تعالى وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ.
وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ و مال دهد بر دوستى خداى، و کسى که بر دوستى خداى مال دهد هیچیز بر خود بنگذارد، که از دوستى خداى در دل وى جاى دوستى مال نماند، و در دلى خود دو دوستى نگنجد، و این حال صدیق اکبر است که هر چه داشت جمله بداد، و چون از وى پرسیدند که ما ذا ابقیت لعیالک؟ قال اللَّه و رسوله معنى دیگر گفتهاند وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ اى على حب المال و مال دهد بر دوستى مال چنانک ابن مسعود گفت: هو ان تؤتیه و انت صحیح تأمل العیش و تخشى الفقر و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم قلت لفلان کذا و لفلان کذا، و فى معناه ما
روى ابو هریرة قال سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: اىّ الصدقة افضل؟ قال ان تصدق و انت صحیح شحیح تأمل الغنى و تخاف الفقر، و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم، قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان.
و روى بسر بن جحاش قال بصق رسول اللَّه فى کفّه، ثم وضع علیه اصبعه السّبابه ثم قال یقول اللَّه تعالى أنّى تعجزنى یا بن آدم؟ و قد خلقتک من مثل هذه؟ حتى اذا سوّیتک و عدلتک مشیت بین بر دین، و للارض منک وئید، ثم جمعت و منعت حتّى اذا بلغت نفسک الى هاهنا، و اشار الى حلقه، قلت اتصدّق و انّى او ان الصدقة؟
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مثل الذى یتصدق عند موته او یعتق کالذى یهدى اذا شبع.
و قیل عَلى حُبِّهِ اى على حب الایتاء کقوله تعالى وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حب الاطعام. آن گه بیان کرد کى مال کرا دهد و مستحق صدقات کیست.
ذَوِی الْقُرْبى خویشاوندان خود را، ایشان که درویشان باشند و نیازمندان
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم صدقتک على المسکین صدقة و على ذى الرحم اثنتین، لانها صدقة و صلة
وَ الْیَتامى و یتیمان اگر خویشاوند باشند و اگر نه، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من مسح رأس یتیم عنده لم یمسحه الّا اللَّه، کان له بکل شعرة یمرّ علیها یده حسنات، و من احسن الى یتیمة او یتیم عنده کنت انا و هو فى الجنة کهاتین، و قرن بین اصبعیه، وَ الْمَساکِینَ و درویشان و درماندگان، که راندگان خلق باشند و نواختگان حق، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم لعلى ع «یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقربا من اللَّه عز و جل».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لیس المسکین بالطواف الذى تردّه الأکلة و الأکلتان و التمرة و التمرتان، و لکنّ المسکین الذى لا یسئل الناس و لا یفطن له فیتصدق علیه».
وَ ابْنَ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان کى بتو فرود آیند، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه»
و در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى مىگریست او را گفتند اى مهتر دین چرا مىگریى؟ گفت چرا نگریم و هفت روز است تا هیچ مهمان بمن فرو نیامد! بر خود مىبترسم و از آن مىگریم که اگر خداى بمن اهانتى خواستست که چندین روز مهمان از من وا گرفت! و انس بن مالک گفت زکاة الدار ان یتخذ فیها بیت للضیافة.
وَ السَّائِلِینَ و خواهندگان، اگر بتعریض خواهند و اگر بتصریح، که جاى دیگر گفت: وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «للسائل حق و ان جاء على ظهر فرسه»
و عیسى علیه السّلام گفت هر که سائلى را نومید باز گرداند یک هفته فریشتگان رحمت در خانه وى نشوند. و سفیان ثورى هر گه که سائلان را دیدى گفتى «جاء الغسّالون یغسلون ذنوبنا» شویندگان آمدند که ما را از گناهان مىبشویند و پاک کنند. و شافعى گفت بوقت وفات فلان کس را گوئید تا مرا بشوید آن گه بوقت حاجت آن مرد غائب بود، چون باز آمد وى را گفتند که شافعى چنین وصیت کرد تو غائب بودى. آن مرد اندوهگن شد، آن گه غریمان شافعى را بخواند و تذکرة دین بخواست هفتاد هزار درم بر وى وام بود کار همه بگزارد، و گردن وى آزاد کرد، آن گه گفت هذا غسلى ایّاه.
وَ فِی الرِّقابِ اى و فى ثمنها، و بردگان که خود را از سیّد باز خرند، و مکاتب شوند، ایشان را از مال خود نصیب دهد، تا بهاى خویش دهند. و این صدقه تطوع است اینجایکه نه سهم زکاة فرض، که در آیت دیگر است. و در معنى وَ فِی الرِّقابِ گفتهاند که آزاد کردن بردگان است و فداء اسیران. اعرابیى پیش مصطفى در آمد و گفت «علّمنى عملا یدخلنى الجنة فقال اعتق النسمة و فکّ الرقبة قال أو لیسا واحدا؟
قال لعتق النسمة ان تفرّد بعتقها، و فک الرقبة ان تعین فى ثمنها»
و روى انه قال «من اعتق نفسا مسلمة کانت فدیته من جهنم»
وَ أَقامَ الصَّلاةَ اى المفروضة و آتَى الزَّکاةَ الواجبة وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا معطوف است بر اوّل آیت اى و لکن البرّ... المؤمنون و الموفون بعهدهم و این عهد هم با مخلوق است و هم با خالق، و بوفاء هر دو فرمودهاند.
عهد مخلوق را گفت أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، و عهد خالق را گفت وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
و هو الذى اخذ علیهم یوم المیثاق و امره ایاهم بعهده.
آن گه بر سبیل مدح گفت: وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ آن شکیبایان در فقر و فاقت و در سختى و شدت وَ حِینَ الْبَأْسِ و بهنگام قتال و مجاهدت.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه»
آن همه بار بلا و درویشى و بى کامى که رب العالمین بر دوستان خود نهد از آنست که تا چون صبر کنند و بدان راضى شوند، و در دعا و ذکر و سوز و نیاز بیفزایند، آن از ایشان بپسندد، و در درجه ایشان بیفزاید، و اگر بعکس این کردى که مال و جاه و نعمت ور ایشان ریختى بودى که ایشان را در آن بطر گرفتى، و یاد کرد و یادداشت اللَّه فرو گذاشتندید، فتحقّق فیهم قوله تعالى: نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى ان ذلک له منى قطعا و بعدا، أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت، أما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.
أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ایشان که برین صفت باشند که گفتیم و برین سیرت و طریقت روند، اگر گویند که نیکان و نیک مردان ایم راست گفتند که راست رفتند، و قیل أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى ما عاهدوا اللَّه علیه ایشانند که بوفاء عهد باز آمدند، و دین و امانت که پذیرفتند، حق آن بگزاردند و در میان مؤمنان بنام مردى مخصوص گشتند. کما قال تعالى رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ روى انّ ابا ذر رض سئل عن الایمان فقرأ هذه الآیة فقال السائل انا سالنا عن الایمان و تخبرنا عن البرّ، فقال جاء رجل الى رسول اللَّه فسأله عن الایمان فقرأ هذه الآیة.
حمزه و حفص البرّ بنصب خوانند باقى قراء برفع، او که برفع خواند الْبِرَّ اسم لیس نهاد و أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى خبر نهاد، و او که بنصب خواند أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ بجاى اسم نهاد و الْبِرَّ بجاى خبر، تقدیره لیس تولیتکم وجوهکم البر کله، کقوله تعالى وَ ما کانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا...
ابن عباس و مجاهد و ضحاک و عطا و سفیان گفتند این آیت بشأن مؤمنان آمد که در بدایت اسلام پیش از هجرت و لزوم فرائض هر کس که کلمه شهادت و توحید بگفتى و نماز کردى بهر سوى که خواستى، اگر در آن حال از دنیا مى برفت مردمان از بهر وى مىگفتند وجبت له الجنّة بهشت او را واجب شد که نیکى و پارسایى جمله بجاى آورد. پس چون مصطفى علیه السلام هجرت کرد و آیات فرائض فرو آمد و قبله با کعبه گردانیدند، رب العالمین این آیت فرو فرستاد تا کسى را گمان نیفتد که دین دارى و نیکى همه آنست که نماز کنند، بل که نماز خصلتى است از خصال برّ و بابى از ابواب آن.
گروهى دیگر گفتند از مفسران: که سبب نزول این آیت آن بود که جهودان در نماز کردن روى سوى مغرب میکردند، و ترسایان سوى مشرق، و هر گروهى ازیشان میگفتند که نیکى و نیک مردى اینست که ما برانیم، و بدان فرمودهاند، پس خداى تعالى ایشان را دروغ زن گردانید گفت: نیکى نه آنست که ایشان میگویند لکن آنست که درین آیت بیان کردیم.
وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ و وَ لکِنَّ الْبِرَّ هر دو خواندهاند بتخفیف و رفع قراءة مدنى و شامى است و بتشدید و نصب قراءة باقى. و آنجا که گفت عز و جل وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى همین خلافست، و معنى آنست که و لکن البر بر من آمن باللَّه، فاستغنى بالاول عن الثانى، کقولهم الجود حاتم و الشجاعة عنترة. و قیل تقدیره و لکن البارّ من آمن باللّه کقوله تعالى وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى اى للمتّقى.
و معنى برّ مهربانیست و نیکو کارى و راستى و خوش خویى، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم البرّ شىء هیّن و وجه طلق و کلام لیّن
و گفتهاند که برّ اینجا ایمان و تقوى است و این آیت خود عین دلیل است که همه اشارتست بایمان و تقوى.
مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ اول آنست که ایمان آرد به یگانگى و یکتایى و کردگارى و بزرگوارى خداى. و معنى ایمان تصدیق است، و تصدیق براست داشتن است و استوار گرفتن، یعنى که اللَّه را براست دارى بهر چه گفت، و خبر داد از خود در کتاب خود، یا بر زبان رسول خود، که رسول بهر چه گفت و رسانید از وحى متهم نیست: و ذلک فى قوله وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنِینٍ.
وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ و از ابواب برّ یکى ایمان برستخیز است، یعنى یصدّق بالبعث بعد الموت، باز انگیختن و دیگر بار زنده گردانیدن بعد از مرگ براست دارد، و آیات که بدان ناطق است استوار گیرد، و در قرآن از آن فراوان است: منها قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ لا رَیْبَ فِیهِ منها قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً منها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا، و منها وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْرى و منها ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم یقول اللَّه تعالى شتمنى ابن آدم و ما ینبغى له ان یشتمنى و کذبنى، و ما ینبغى له ان یکذبنى، اما شتمه ایاى فیقول ان لى ولدا، و اما تکذیبه فیقول لن یعیدنى کما بدأنى.
وَ الْمَلائِکَةِ و از ابواب برّ ایمان دادن است بفریشتگان که بندگان و رهیکان خدااند، نه فرزندان و دختران چنانک کافران گفتند. و خداى از ایشان شکایت کرد گفت وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ جاى دیگر گفت وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ، این ردّ است بر آن کافران که گفتند رحمن فرزند گرفت و فریشتگان دختران اند، خداى گفت سبحانه پاکى و بى عیبى او را، این فریشتگان نه دختران اند، بلکه بندگان نواختگاناند، بى دستورى خداى سخن نگویند، و بفرمان او کار کنند. بعضى در آسمان بحضرت عزت و در حجب هیبت بداشته، سرها در پیش افکنده چون دستورى سخن یابند گویند لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ و بعضى ازیشان از برف و آتش بهم آفریده، یک نیمه ایشان آتش و یک نیمه برف، چون دستورى سخن یابند گویند یا من یؤلف بین الثلج و النار! الف بین قلوب المؤمنین من عبادک و بعضى ازیشان کرّوبیاناند ایشان را سروها است، و از زیر پاى ایشان تا بکعب پانصد ساله راه، و بعضى ازیشان رسولان اند، و نواختگاناند چون جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل، هر یکى بر کارى داشته، و بر شغلى گماشته: جبرئیل بر وحى و بر عذاب، میکائیل بر باران و روزى و نبات، اسرافیل بر صور و لوح و یک رکن از ارکان عرش بر دوش وى، عزرائیل بر قبض ارواح. از شعبى و ضحاک روایت کردند که از راست عرش جویى روانست از نور، چندانک هر هفت آسمان و هفت زمین و هفت دریا، و جبرئیل هر وقت سحر در آن جوى شود و غسلى بر آرد، و در نور جمالش بیفزاید، و ششصد پر خویش در آن آب زند، تا آب بر گیرد، آن گه بیفشاند، و بعدد هر قطره که از آن بیفتد رب العالمین چندین هزار فریشته بیافریند که هفتاد هزار از آن هر روز در بیت المعمور شوند و هفتاد هزار در کعبه، و تا بقیامت نوبت با ایشان نیاید.
وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ و از ابواب برّ است ایمان دادن و پذیرفتن همه کتابهاى خداى عز و جل که به پیغامبران فرو فرستاد، آنچه خلق دانند و آنچه ندانند، و پیغامبران ایشان را که دانند و شناسند، و آن را که نشناسند، که نه همه را شناسند و لذلک قال تعالى وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ.
وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ و مال دهد بر دوستى خداى، و کسى که بر دوستى خداى مال دهد هیچیز بر خود بنگذارد، که از دوستى خداى در دل وى جاى دوستى مال نماند، و در دلى خود دو دوستى نگنجد، و این حال صدیق اکبر است که هر چه داشت جمله بداد، و چون از وى پرسیدند که ما ذا ابقیت لعیالک؟ قال اللَّه و رسوله معنى دیگر گفتهاند وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ اى على حب المال و مال دهد بر دوستى مال چنانک ابن مسعود گفت: هو ان تؤتیه و انت صحیح تأمل العیش و تخشى الفقر و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم قلت لفلان کذا و لفلان کذا، و فى معناه ما
روى ابو هریرة قال سئل رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: اىّ الصدقة افضل؟ قال ان تصدق و انت صحیح شحیح تأمل الغنى و تخاف الفقر، و لا تمهل حتى اذا بلغت الحلقوم، قلت لفلان کذا و لفلان کذا و قد کان لفلان.
و روى بسر بن جحاش قال بصق رسول اللَّه فى کفّه، ثم وضع علیه اصبعه السّبابه ثم قال یقول اللَّه تعالى أنّى تعجزنى یا بن آدم؟ و قد خلقتک من مثل هذه؟ حتى اذا سوّیتک و عدلتک مشیت بین بر دین، و للارض منک وئید، ثم جمعت و منعت حتّى اذا بلغت نفسک الى هاهنا، و اشار الى حلقه، قلت اتصدّق و انّى او ان الصدقة؟
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم مثل الذى یتصدق عند موته او یعتق کالذى یهدى اذا شبع.
و قیل عَلى حُبِّهِ اى على حب الایتاء کقوله تعالى وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ اى على حب الاطعام. آن گه بیان کرد کى مال کرا دهد و مستحق صدقات کیست.
ذَوِی الْقُرْبى خویشاوندان خود را، ایشان که درویشان باشند و نیازمندان
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم صدقتک على المسکین صدقة و على ذى الرحم اثنتین، لانها صدقة و صلة
وَ الْیَتامى و یتیمان اگر خویشاوند باشند و اگر نه، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم من مسح رأس یتیم عنده لم یمسحه الّا اللَّه، کان له بکل شعرة یمرّ علیها یده حسنات، و من احسن الى یتیمة او یتیم عنده کنت انا و هو فى الجنة کهاتین، و قرن بین اصبعیه، وَ الْمَساکِینَ و درویشان و درماندگان، که راندگان خلق باشند و نواختگان حق، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم لعلى ع «یا على انک فقیر اللَّه فلا تنهر الفقراء و قرّبهم تقربا من اللَّه عز و جل».
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «لیس المسکین بالطواف الذى تردّه الأکلة و الأکلتان و التمرة و التمرتان، و لکنّ المسکین الذى لا یسئل الناس و لا یفطن له فیتصدق علیه».
وَ ابْنَ السَّبِیلِ و راه گذریان و مهمانان کى بتو فرود آیند، قال النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «من کان یؤمن باللّه و الیوم الآخر فلیکرم ضیفه»
و در آثار بیارند که امیر المؤمنین على علیه السّلام روزى مىگریست او را گفتند اى مهتر دین چرا مىگریى؟ گفت چرا نگریم و هفت روز است تا هیچ مهمان بمن فرو نیامد! بر خود مىبترسم و از آن مىگریم که اگر خداى بمن اهانتى خواستست که چندین روز مهمان از من وا گرفت! و انس بن مالک گفت زکاة الدار ان یتخذ فیها بیت للضیافة.
وَ السَّائِلِینَ و خواهندگان، اگر بتعریض خواهند و اگر بتصریح، که جاى دیگر گفت: وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «للسائل حق و ان جاء على ظهر فرسه»
و عیسى علیه السّلام گفت هر که سائلى را نومید باز گرداند یک هفته فریشتگان رحمت در خانه وى نشوند. و سفیان ثورى هر گه که سائلان را دیدى گفتى «جاء الغسّالون یغسلون ذنوبنا» شویندگان آمدند که ما را از گناهان مىبشویند و پاک کنند. و شافعى گفت بوقت وفات فلان کس را گوئید تا مرا بشوید آن گه بوقت حاجت آن مرد غائب بود، چون باز آمد وى را گفتند که شافعى چنین وصیت کرد تو غائب بودى. آن مرد اندوهگن شد، آن گه غریمان شافعى را بخواند و تذکرة دین بخواست هفتاد هزار درم بر وى وام بود کار همه بگزارد، و گردن وى آزاد کرد، آن گه گفت هذا غسلى ایّاه.
وَ فِی الرِّقابِ اى و فى ثمنها، و بردگان که خود را از سیّد باز خرند، و مکاتب شوند، ایشان را از مال خود نصیب دهد، تا بهاى خویش دهند. و این صدقه تطوع است اینجایکه نه سهم زکاة فرض، که در آیت دیگر است. و در معنى وَ فِی الرِّقابِ گفتهاند که آزاد کردن بردگان است و فداء اسیران. اعرابیى پیش مصطفى در آمد و گفت «علّمنى عملا یدخلنى الجنة فقال اعتق النسمة و فکّ الرقبة قال أو لیسا واحدا؟
قال لعتق النسمة ان تفرّد بعتقها، و فک الرقبة ان تعین فى ثمنها»
و روى انه قال «من اعتق نفسا مسلمة کانت فدیته من جهنم»
وَ أَقامَ الصَّلاةَ اى المفروضة و آتَى الزَّکاةَ الواجبة وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا معطوف است بر اوّل آیت اى و لکن البرّ... المؤمنون و الموفون بعهدهم و این عهد هم با مخلوق است و هم با خالق، و بوفاء هر دو فرمودهاند.
عهد مخلوق را گفت أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، و عهد خالق را گفت وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا
و هو الذى اخذ علیهم یوم المیثاق و امره ایاهم بعهده.
آن گه بر سبیل مدح گفت: وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ آن شکیبایان در فقر و فاقت و در سختى و شدت وَ حِینَ الْبَأْسِ و بهنگام قتال و مجاهدت.
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال «ان اللَّه عز و جل لیبتلى المؤمن بالفقر شوقا الى دعائه»
آن همه بار بلا و درویشى و بى کامى که رب العالمین بر دوستان خود نهد از آنست که تا چون صبر کنند و بدان راضى شوند، و در دعا و ذکر و سوز و نیاز بیفزایند، آن از ایشان بپسندد، و در درجه ایشان بیفزاید، و اگر بعکس این کردى که مال و جاه و نعمت ور ایشان ریختى بودى که ایشان را در آن بطر گرفتى، و یاد کرد و یادداشت اللَّه فرو گذاشتندید، فتحقّق فیهم قوله تعالى: نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه تعالى أ یفرح عبدى اذا بسطت له رزقى و صببت علیه الدنیا صبا؟ أما یعلم عبدى ان ذلک له منى قطعا و بعدا، أ یحزن عبدى اذا منعت عنه الدنیا و رزقته قوت الوقت، أما یعلم عبدى ان ذلک له قربا و وصلا؟ و ذلک من غیرتى على عبدى.
أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا ایشان که برین صفت باشند که گفتیم و برین سیرت و طریقت روند، اگر گویند که نیکان و نیک مردان ایم راست گفتند که راست رفتند، و قیل أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا یعنى ما عاهدوا اللَّه علیه ایشانند که بوفاء عهد باز آمدند، و دین و امانت که پذیرفتند، حق آن بگزاردند و در میان مؤمنان بنام مردى مخصوص گشتند. کما قال تعالى رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ روى انّ ابا ذر رض سئل عن الایمان فقرأ هذه الآیة فقال السائل انا سالنا عن الایمان و تخبرنا عن البرّ، فقال جاء رجل الى رسول اللَّه فسأله عن الایمان فقرأ هذه الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: تِلْکَ الرُّسُلُ الآیة... میگوید آنک آن پیغامبران، آن سخن رسانان و بر رسالت من استواران، ما ایشان را فضل دادیم بر یکدیگر و افزونى دادیم در برترى بچیز چیز از فضائل، همه پیغامبران برتران از همه آدمیان، وانگه مرسلان مهینان از دیگران، وانگه اولو العزم ازیشان برتر از دیگران وانگه آدم بکرامت در خلقت، و نوح در اجابت دعوت، و ابراهیم در خلت، و داود در زبور و در آواز و ملک و نبوت، و سلیمان در سخن گفتن با مرغ و تسخیر با دو جن و شیاطین و ملک و علم و رسالت، و موسى در مناجات و مکالمت، و عیسى از مادر بىپدر و زنده در آسمان و کشتن دجال بآخر عهد، و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بقرآن و بدیدار شب معراج و مهر نبوت و فردا بشفاعت.
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ الآیة... ازیشان کس است که اللَّه با وى سخن گفت یعنى بى واسطه و ترجمان و بى سفیر در میان، و آن آدم است و موسى و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، اما سخن با آدم آنست که گفت رب العزة اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ و درست است خبر که رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا فلما خلقه، قال اذهب، فسلم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس، فاسمع ما یجیبونک به، فانه تحیّتک و تحیّة ذریتک، قال فذهب فقال السلام علیکم، فقالوا السلام علیک و رحمة اللَّه، قال فکلّ من یدخل الجنة على صورة آدم طوله ستون ذراعا، فلم یزل الخلق ینقص حتى الآن.»
و مردى آمد برسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا رسول اللَّه أ نبیّا کان آدم؟ قال «نعم مکلما»
و سخن گفتن با موسى آنست که رب العزة گفت در قرآن إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبُدْنِی، إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی، انى انا اللَّه رب العالمین، وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و فى الخبر ما روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «کلم اللَّه اخى موسى ع بمائة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى.»
و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان موسى کان یمشى ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا، ثم نودى الثانیة یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا، و ارتعدت فرائصه ثم نودى الثالثة «یا موسى بن عمران، انّى انا اللَّه لا اله الا انا، فقال لبیّک فخر اللَّه ساجدا، فقال ارفع رأسک یا موسى بن عمران، فرفع رأسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلل عرش یوم لا ظل الّا ظلّه فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال الهى و من محمد؟ قال یا موسى، و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منه کتبت اسمه مع اسمى فى العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفى الف سنة، و عزتى و جلالى، ان الجنة محرمة حتى یدخلها محمد و امته. قال موسى و من امة محمد؟ قال امته الحمادون، یحمدون صعودا و هبوطا، و على کل حال یشدّون اوساطهم و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنهار، رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه، قال الهى اجعلنى نبى تلک الامة، قال نبیها منها، قال اجعلنى من امة ذلک النبى.
قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه. فى دار الجلال».
اما سخن گفتن با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خداى رسید، با خداى سخن گفت و با وى رازها رفت، که از آن چیزى گفتنى نیست، و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى». اما بعضى از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بیرون داد گفت: «رأیت ربى عز و جل بعینى، فالهمنى ربى حتى قلت التحیات اللَّه و الصلوات الطّیبات، فقال لى ربى عز و جل، السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین ثم قال ربى. یا محمد، قلت لبیک ربى، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفىّ حتى و جدت برد انامله بین ثدیى، فتجلى لى ما فى السماوات و ما فى الارض. و فى روایة اخرى قال لى ربى سل، فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما، و ألنت له الحدید و سخّرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین، و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعده، و علّمت عیسى التوریة و الانجیل، و جعلته یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک، و اعذته و امه من الشیطان الرجیم، فلم یکن للشیطان علیهما سبیل، فقال لى ربى یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا، و کلّمتک کما کلمت موسى تکلیما، و ارسلتک الى الناس کافّة بشیرا و نذیرا، و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک، فلا اذکر الّا ذکرت معى، و جعلت امتک اقواما، اناجیلهم فى صدورهم، و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا، و اولهم دخولا الجنة، و أعطیتک سبعا من المثانى، لم اعطها نبیا قبلک، و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ میگوید برداشت لختى ازیشان بر لختى بدرجها، همانست که گفت وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان، اما دیگر مردمان هم بعضى را بر بعضى شرف داد و افزونى در برترى، بعضى را درجه علم داد، بعضى را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت، و بعضى را در روزى و احوال معاش در دنیا. اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و در سورة یوسف گفت نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ و در سورة المجادله گفت یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ. اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً. همانست که جاى دیگر گفت «لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا»
جاى دیگر گفت وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجاتاند، درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست، و نه درجه جاهل چون درجه عالم، و نه درجه سنى چون درجه صاحب هوى، و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان. اما درجات روزى و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگى و معاش ایشان، و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر، در توانگرى و درویشى و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیمارى و عافیت و بلا و شادى و اندوه. این همه که گفتیم درجات این جهانىاند، و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان. باز درجات آن جهانى در افزونى دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر، چنانک گفت «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». و درجات آن جهانى آنست که بهشتیان را گفت «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» ایشانراست درجههاى بلند، بهشتهاى جاودانه پاینده، هر یکى بقسمى نواخته، و هر یکى را درجه ساخته، و هر یکى را از فضل بهره انداخته، همانست که گفت «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» مؤمنانرا میگوید براستى و درستى که ایشانراست درجات پاداش، بنزدیک خداوند ایشان، و آمرزش و مزد نیکو بىرنج، هر که امروز اندوهگنتر، فردا شادتر، هر که امروز ترسندهتر، فردا ایمن تر، هر که امروز کوشندهتر در طاعت، فردا توانگرتر در دار مقامت.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را کتاب انجیل و معجزهها چون زنده کردن مردگان و بینا کردن نابینایان و درست کردن پیسان و معتوهان و دردمندان و منقوصان. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» بجان پاک که باد آورد و در مادر وى دمید، و گفتهاند که «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئیل است.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد موسى و عیسى و بینهما الف نبى» میگوید اگر خداى خواستید ایشان مختلف نگشتندید و باز ایستادندید بر سخن پیغامبران و بر دین و نشان ایشان اقتتال نامى است اختلاف را از بهر آنک اختلاف تخم اقتتال است، از خلاف قتال زاید، و آنچه در اول گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ و در آخر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا این حکم تکرار ندارد که هر یکى معنیى را گفت اقتتال اول اختلاف است و اقتتال ثانى حقیقت قتل و محاربت، میگوید: اگر اللَّه خواستید ایشان مختلف نگشتندید و یک امت بود ندید، چنانک جاى دیگر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى آن گه گفت و اگر اللَّه خواستید که این اختلاف نبودى، قتل و محاربت میان ایشان نرفتى، و قیل معناه و لو شاء اللَّه ان لا یأمر المؤمنین بالقتال للکافرین عقوبة لکفرهم لما اقتتلوا میگوید اگر اللَّه خواستید که مؤمنانرا نفرماید بقتال و محاربت کافران، عقوبت کفر ایشان را ایشان اقتتال نکردندى. این آیت در قدریان و معتزلیان است، که ایشان اضافت مشیت با خلق میکنند، و مشیت حق تبع مشیت خلق مىسازند، رب العزة درین آیت اضافت مشیت به کلیت با خود کرد، و نفى اقتتال بر ناخواست خود حوالت کرد. شافعى باین معنى اشارت کرده و گفته:
فما شئت کان و ان لم نشأ
و ما شئت ان لم نشأ لم یکن
خلقت العباد على ما علمت
ففى العلم یمضى الفتى و المسن
على ذا مننت و هذا خذلت
و هذا اعنت و ذا لم تعن
فمنهم شقى و منهم سعید
و منهم قبیح و منهم حسن
یکى از پیران سلف گفت نام او ابو غیاث که در عهد ما قدرى فرمان یافت، وى را در گورستان مسلمانان دفن کردیم، همان شب بخواب دیدم که جنازه مىبردند، و حمّالان آن سیاهان، و آن کس که بر آن جنازه بود پایهایش از پیش جنازه بیرون آمده بر مثال آلاس سیاه، آن سیاهان را گفتم که این جنازه کیست؟ گفتند جنازه فلان مرد یعنى آن قدرى، گفتم نه وى را دفن کردیم در فلان جایگه؟ گفتند آن نه جاى وى بود، ابو غیاث گفت از پس وى میرفتم تا خود کجا برند، گفتا بناوس گبرانش بردند و آنجاش دفن کردند. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
اعتقاد قدرى آنست که اگر خواهد طاعت کند و اگر خواهد معصیت، که هر دو در مشیّت و استطاعت اوست، نه در مشیت و تقدیر اللَّه، ازینجاست که قدرى هرگز نگوید: اللهم وفّقنى، اللهم اعصمنى، و هرگز نگوید لا حول و لا قوة الا باللّه و گفتهاند که قدریى گبرى را گفت که مسلمانان شود، گبر گفت تا خداى خواهد، قدرى گفت اللَّه میخواهد و شیطان ترا نمىگذارد و نمىخواهد، گبر جواب داد که این عجب کاریست که اللَّه را خواستى است و شیطان را خواستى، وانگه خواست شیطان غلبه دارد برخواست خداى، ما هذا الّا شیطان قوى. و عن الحسن بن ابى الحسن قال: جف القلم و قضى القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل، و سعادة من عمل و اتّقى، و شقاء من ظلم و اعتدى، و بالولایة من اللَّه للمؤمنین و التبرئة من اللَّه للمشرکین، من کفر بالقدر فقد کفر بالاسلام.
و روى عن الحسین بن على ع قال «ان القدریة لم یرضوا بقول اللَّه و لا بقول الملائکة و لا بقول النبیین و لا بقول اهل الجنة و لا بقول اهل النار و لا بقول اخیهم ابلیس، اما قول اللَّه تعالى فانه یقول وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اما قول الملائکة سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا و امّا قول النبیین، فقول نوح: «وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ» و قول موسى: «إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ» و امّا قول اهل الجنة: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ، لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و اما قول اهل النار: لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ و اما قول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی.
و قال جعفر بن محمد الصادق ع «جلّ العزیز ان یأمر بالفحشاء و عزّ الجلیل ان یکون فى ملکه ما لا یشاء».
عبد اللَّه عمر را گفتند در بصره قومى پدید آمدهاند که قدر را منکراند، عبد اللَّه گفت من ازیشان بیزارم، آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکى ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند، اللَّه از وى نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد. و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند اللَّه در ازل هر چه بودنى است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه تقدیر کرد، و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وى بود در لوح محفوظ نبشت، وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید، اینست که رب العزة گفت وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ فعل بنده کسب وى است و آفریده خدا است، بنده مکتب است و خدا مکتسب نه، و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه. و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنى علم نیست، آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست، و دین جبر و قدر نیست، قدرى خود را استطاعت نهد گوید: هر چه خواهم کنم. و جبرى بنده را خود اختیار نگوید. اهل سنت گویند: بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است، تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست، و نتواند کرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... میگوید اى شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید، صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خداى و در فرمانبردارى وى هزینه کنید، پیش از آن که آید روزى یعنى روز رستخیز، که در آن روز بیع نبود که کسى را باز فروشند تا خود را باز خرد، و نه بدان را آن روز دوستى بود یا مهربانى که بریشان بخشاید، و نه شفیعى یابند که ایشان را بخواهد لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بر قرائت مکى و بصرى هر سه نصباند بر تبرئه، یعنى که البته هیچ استثنا نیست در نومیدى ایشان و بر قراءة باقى هر سه رفع است على الابتداء.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه، جاى دیگر گفت وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانى باز پس نیابند. گفتهاند که ظلم بر سه قسم است: یکى میان بنده و نفس خویش، دیگر میان بنده و بنده، سدیگر میان بنده و حق، و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است، و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است، همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است، ازینجا گفت رب العالمین وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ
مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ الآیة... ازیشان کس است که اللَّه با وى سخن گفت یعنى بى واسطه و ترجمان و بى سفیر در میان، و آن آدم است و موسى و محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم، اما سخن با آدم آنست که گفت رب العزة اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ و درست است خبر که رسول خدا گفت صلّى اللَّه علیه و آله و سلم
«خلق اللَّه آدم على صورته و طوله ستون ذراعا فلما خلقه، قال اذهب، فسلم على اولئک النفر و هم نفر من الملائکة جلوس، فاسمع ما یجیبونک به، فانه تحیّتک و تحیّة ذریتک، قال فذهب فقال السلام علیکم، فقالوا السلام علیک و رحمة اللَّه، قال فکلّ من یدخل الجنة على صورة آدم طوله ستون ذراعا، فلم یزل الخلق ینقص حتى الآن.»
و مردى آمد برسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا رسول اللَّه أ نبیّا کان آدم؟ قال «نعم مکلما»
و سخن گفتن با موسى آنست که رب العزة گفت در قرآن إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ، إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لا إِلهَ إِلَّا أَنَا، فَاعْبُدْنِی، إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی، انى انا اللَّه رب العالمین، وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ و فى الخبر ما روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «کلم اللَّه اخى موسى ع بمائة الف کلمة و اربعة و عشرین الف کلمة و ثلاث عشرة کلمة، فکان الکلام من اللَّه و الاستماع من موسى.»
و قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان موسى کان یمشى ذات یوم بالطریق فناداه الجبار یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا و لم یر احدا، ثم نودى الثانیة یا موسى، فالتفت یمینا و شمالا فلم یر احدا، و ارتعدت فرائصه ثم نودى الثالثة «یا موسى بن عمران، انّى انا اللَّه لا اله الا انا، فقال لبیّک فخر اللَّه ساجدا، فقال ارفع رأسک یا موسى بن عمران، فرفع رأسه، فقال یا موسى ان احببت ان تسکن فى ظلل عرش یوم لا ظل الّا ظلّه فکن للیتیم کالاب الرحیم و کن للارملة کالزوج العطوف، یا موسى ارحم ترحم، یا موسى کما تدین تدان، یا موسى انه من لقینى و هو جاحد بمحمد ادخلته النار و لو کان ابراهیم خلیلى و موسى کلیمى. فقال الهى و من محمد؟ قال یا موسى، و عزتى و جلالى ما خلقت خلقا اکرم على منه کتبت اسمه مع اسمى فى العرش قبل ان اخلق السماوات و الارض و الشمس و القمر بالفى الف سنة، و عزتى و جلالى، ان الجنة محرمة حتى یدخلها محمد و امته. قال موسى و من امة محمد؟ قال امته الحمادون، یحمدون صعودا و هبوطا، و على کل حال یشدّون اوساطهم و یطهّرون ابدانهم، صائمون بالنهار، رهبان باللیل، اقبل منهم الیسیر و ادخلهم الجنة بشهادة ان لا اله الا اللَّه، قال الهى اجعلنى نبى تلک الامة، قال نبیها منها، قال اجعلنى من امة ذلک النبى.
قال استقدمت و استأخروا و لکن ساجمع بینک و بینه. فى دار الجلال».
اما سخن گفتن با محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم آنست که شب معراج که بر خداى رسید، با خداى سخن گفت و با وى رازها رفت، که از آن چیزى گفتنى نیست، و رب العالمین آن رازها سر بسته بیرون داد گفت «فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى». اما بعضى از آنک نصیب خلق در آن بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم بیرون داد گفت: «رأیت ربى عز و جل بعینى، فالهمنى ربى حتى قلت التحیات اللَّه و الصلوات الطّیبات، فقال لى ربى عز و جل، السلام علیک ایها النبى و رحمة اللَّه و برکاته، فقلت السلام علینا و على عباد اللَّه الصالحین ثم قال ربى. یا محمد، قلت لبیک ربى، قال فیم یختصم الملأ الاعلى؟ قلت لا ادرى، فوضع یده بین کتفىّ حتى و جدت برد انامله بین ثدیى، فتجلى لى ما فى السماوات و ما فى الارض. و فى روایة اخرى قال لى ربى سل، فقلت یا رب اتخذت ابراهیم خلیلا و آتیت داود ملکا عظیما، و ألنت له الحدید و سخّرت له الجبال و الجن و الانس و الشیاطین، و اعطیت سلیمان ملکا لا ینبغى لاحد من بعده، و علّمت عیسى التوریة و الانجیل، و جعلته یبرئ الاکمه و الأبرص و یحیى الموتى باذنک، و اعذته و امه من الشیطان الرجیم، فلم یکن للشیطان علیهما سبیل، فقال لى ربى یا محمد قد اتخذتک حبیبا کما اتخذت ابراهیم خلیلا، و کلّمتک کما کلمت موسى تکلیما، و ارسلتک الى الناس کافّة بشیرا و نذیرا، و شرحت لک صدرک و وضعت عنک وزرک و رفعت لک ذکرک، فلا اذکر الّا ذکرت معى، و جعلت امتک اقواما، اناجیلهم فى صدورهم، و جعلتهم آخر الامم خلقا و اولهم بعثا، و اولهم دخولا الجنة، و أعطیتک سبعا من المثانى، لم اعطها نبیا قبلک، و اعطیتک خواتیم سورة البقره و لم اعطها نبیا قبلک و اعطیتک الکوثر و اعطیتک ثمانیة اسهم: الاسلام و الهجرة و الجهاد و الصلاة و الصدقة و صوم رمضان و الامر بالمعروف و النهى عن المنکر و جعلتک فاتحا و خاتما».
وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ میگوید برداشت لختى ازیشان بر لختى بدرجها، همانست که گفت وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى بَعْضٍ این درجات پیغامبران است و تفاضل میان ایشان، اما دیگر مردمان هم بعضى را بر بعضى شرف داد و افزونى در برترى، بعضى را درجه علم داد، بعضى را درجه عبادت و توفیق طاعت و یافت مثوبت، و بعضى را در روزى و احوال معاش در دنیا. اما درجه علم آنست که در قصه ابراهیم خلیل گفت «وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ، نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» و در سورة یوسف گفت نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ و در سورة المجادله گفت یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ. اما درجات توفیق طاعت و درجات پاداش آنست که گفت فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِینَ دَرَجَةً. همانست که جاى دیگر گفت «لا یَسْتَوِی مِنْکُمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قاتَلَ أُولئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنْفَقُوا مِنْ بَعْدُ وَ قاتَلُوا»
جاى دیگر گفت وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا بندگان را میگوید که عمل میکنند که ایشان بر درجاتاند، درجه آن کس که بریا کار میکند چون درجه مخلصان نیست، و نه درجه جاهل چون درجه عالم، و نه درجه سنى چون درجه صاحب هوى، و نه درجه عادتیان چون درجه مخلصان. اما درجات روزى و احوال معاش دنیا و تفاضل و تفاوت در آن میان ایشان آنست که گفت «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ» میگوید قسمت کردیم و بخشیدیم میان خویش زندگى و معاش ایشان، و ایشان را برداشتیم زبر یکدیگر، در توانگرى و درویشى و عز و ذل و اقامت و غربت و صحت و بیمارى و عافیت و بلا و شادى و اندوه. این همه که گفتیم درجات این جهانىاند، و تفاضل و تفاوت میان خلق درین جهان. باز درجات آن جهانى در افزونى دادن بر یکدیگر مه نهاد و بزرگتر، چنانک گفت «وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا». و درجات آن جهانى آنست که بهشتیان را گفت «فَأُولئِکَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى» ایشانراست درجههاى بلند، بهشتهاى جاودانه پاینده، هر یکى بقسمى نواخته، و هر یکى را درجه ساخته، و هر یکى را از فضل بهره انداخته، همانست که گفت «لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ» مؤمنانرا میگوید براستى و درستى که ایشانراست درجات پاداش، بنزدیک خداوند ایشان، و آمرزش و مزد نیکو بىرنج، هر که امروز اندوهگنتر، فردا شادتر، هر که امروز ترسندهتر، فردا ایمن تر، هر که امروز کوشندهتر در طاعت، فردا توانگرتر در دار مقامت.
وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ و دادیم عیسى مریم را کتاب انجیل و معجزهها چون زنده کردن مردگان و بینا کردن نابینایان و درست کردن پیسان و معتوهان و دردمندان و منقوصان. «وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ» بجان پاک که باد آورد و در مادر وى دمید، و گفتهاند که «بِرُوحِ الْقُدُسِ» جبرئیل است.
وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ اى من بعد موسى و عیسى و بینهما الف نبى» میگوید اگر خداى خواستید ایشان مختلف نگشتندید و باز ایستادندید بر سخن پیغامبران و بر دین و نشان ایشان اقتتال نامى است اختلاف را از بهر آنک اختلاف تخم اقتتال است، از خلاف قتال زاید، و آنچه در اول گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ و در آخر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا این حکم تکرار ندارد که هر یکى معنیى را گفت اقتتال اول اختلاف است و اقتتال ثانى حقیقت قتل و محاربت، میگوید: اگر اللَّه خواستید ایشان مختلف نگشتندید و یک امت بود ندید، چنانک جاى دیگر گفت وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى آن گه گفت و اگر اللَّه خواستید که این اختلاف نبودى، قتل و محاربت میان ایشان نرفتى، و قیل معناه و لو شاء اللَّه ان لا یأمر المؤمنین بالقتال للکافرین عقوبة لکفرهم لما اقتتلوا میگوید اگر اللَّه خواستید که مؤمنانرا نفرماید بقتال و محاربت کافران، عقوبت کفر ایشان را ایشان اقتتال نکردندى. این آیت در قدریان و معتزلیان است، که ایشان اضافت مشیت با خلق میکنند، و مشیت حق تبع مشیت خلق مىسازند، رب العزة درین آیت اضافت مشیت به کلیت با خود کرد، و نفى اقتتال بر ناخواست خود حوالت کرد. شافعى باین معنى اشارت کرده و گفته:
فما شئت کان و ان لم نشأ
و ما شئت ان لم نشأ لم یکن
خلقت العباد على ما علمت
ففى العلم یمضى الفتى و المسن
على ذا مننت و هذا خذلت
و هذا اعنت و ذا لم تعن
فمنهم شقى و منهم سعید
و منهم قبیح و منهم حسن
یکى از پیران سلف گفت نام او ابو غیاث که در عهد ما قدرى فرمان یافت، وى را در گورستان مسلمانان دفن کردیم، همان شب بخواب دیدم که جنازه مىبردند، و حمّالان آن سیاهان، و آن کس که بر آن جنازه بود پایهایش از پیش جنازه بیرون آمده بر مثال آلاس سیاه، آن سیاهان را گفتم که این جنازه کیست؟ گفتند جنازه فلان مرد یعنى آن قدرى، گفتم نه وى را دفن کردیم در فلان جایگه؟ گفتند آن نه جاى وى بود، ابو غیاث گفت از پس وى میرفتم تا خود کجا برند، گفتا بناوس گبرانش بردند و آنجاش دفن کردند. نعوذ باللّه من درک الشقاء و سوء القضاء.
اعتقاد قدرى آنست که اگر خواهد طاعت کند و اگر خواهد معصیت، که هر دو در مشیّت و استطاعت اوست، نه در مشیت و تقدیر اللَّه، ازینجاست که قدرى هرگز نگوید: اللهم وفّقنى، اللهم اعصمنى، و هرگز نگوید لا حول و لا قوة الا باللّه و گفتهاند که قدریى گبرى را گفت که مسلمانان شود، گبر گفت تا خداى خواهد، قدرى گفت اللَّه میخواهد و شیطان ترا نمىگذارد و نمىخواهد، گبر جواب داد که این عجب کاریست که اللَّه را خواستى است و شیطان را خواستى، وانگه خواست شیطان غلبه دارد برخواست خداى، ما هذا الّا شیطان قوى. و عن الحسن بن ابى الحسن قال: جف القلم و قضى القضاء و تم القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل، و سعادة من عمل و اتّقى، و شقاء من ظلم و اعتدى، و بالولایة من اللَّه للمؤمنین و التبرئة من اللَّه للمشرکین، من کفر بالقدر فقد کفر بالاسلام.
و روى عن الحسین بن على ع قال «ان القدریة لم یرضوا بقول اللَّه و لا بقول الملائکة و لا بقول النبیین و لا بقول اهل الجنة و لا بقول اهل النار و لا بقول اخیهم ابلیس، اما قول اللَّه تعالى فانه یقول وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ اما قول الملائکة سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا و امّا قول النبیین، فقول نوح: «وَ لا یَنْفَعُکُمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکُمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یُرِیدُ أَنْ یُغْوِیَکُمْ» و قول موسى: «إِنْ هِیَ إِلَّا فِتْنَتُکَ» و امّا قول اهل الجنة: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ، لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ و اما قول اهل النار: لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ و اما قول ابلیس: رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی.
و قال جعفر بن محمد الصادق ع «جلّ العزیز ان یأمر بالفحشاء و عزّ الجلیل ان یکون فى ملکه ما لا یشاء».
عبد اللَّه عمر را گفتند در بصره قومى پدید آمدهاند که قدر را منکراند، عبد اللَّه گفت من ازیشان بیزارم، آن گه سوگند یاد کرد که اگر یکى ازیشان چند کوه احد زر در سبیل خدا خرج کند، اللَّه از وى نپذیرد تا بقدر ایمان نیارد. و بدان که ایمان بقدر آنست که اعتقاد کند اللَّه در ازل هر چه بودنى است از افعال و اقوال بندگان خیر و شر، ایمان و کفر، طاعت و معصیت همه تقدیر کرد، و چنانک تقدیر کرد خواست که باشد و چنانک تقدیر و خواست وى بود در لوح محفوظ نبشت، وانگه در وقت کرد ایشان آن افعال بیافرید، اینست که رب العزة گفت وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ فعل بنده کسب وى است و آفریده خدا است، بنده مکتب است و خدا مکتسب نه، و خدا آفریدگار و بنده آفریدگار نه. و میان قضا و حکم فرق نیست و قضا و تقدیر و خواست بمعنى علم نیست، آن تأویل قدریان و معتزلیان است و از دین بار خدا نیست، و دین جبر و قدر نیست، قدرى خود را استطاعت نهد گوید: هر چه خواهم کنم. و جبرى بنده را خود اختیار نگوید. اهل سنت گویند: بنده را اختیارست و اختیار او بمشیت خدا است، تا خدا نخواهد بنده نتواند خواست، و نتواند کرد وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ الآیة... میگوید اى شما که ایمان آوردید و پیغامبران ما را استوار گرفتید و از باطل برگشتید و با حق گردیدید، صدقه دهید و از مال خویش در راه دین خداى و در فرمانبردارى وى هزینه کنید، پیش از آن که آید روزى یعنى روز رستخیز، که در آن روز بیع نبود که کسى را باز فروشند تا خود را باز خرد، و نه بدان را آن روز دوستى بود یا مهربانى که بریشان بخشاید، و نه شفیعى یابند که ایشان را بخواهد لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ بر قرائت مکى و بصرى هر سه نصباند بر تبرئه، یعنى که البته هیچ استثنا نیست در نومیدى ایشان و بر قراءة باقى هر سه رفع است على الابتداء.
وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ اى هم الذین وضعوا الامر غیر موضعه، جاى دیگر گفت وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ بیداد گران ایشانند که از بد خویش با قرار و پشیمانى باز پس نیابند. گفتهاند که ظلم بر سه قسم است: یکى میان بنده و نفس خویش، دیگر میان بنده و بنده، سدیگر میان بنده و حق، و در مقابله این سه قسم اقسام عدالت است، و عدالت مهین آنست که میان بنده و حق است و آن ایمان است، همچنین ظلم مهین آنست که میان بنده و حق است و آن کفر است، ازینجا گفت رب العالمین وَ الْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفتهاند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مىآید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ یعنى: القرآن مِنْهُ اى من القرآن آیاتٌ مُحْکَماتٌ اى متقنات مبینات مفصّلات لا اشکال فى لفظهن و ظاهرهن، یعمل بهنّ میگوید: این قرآن بعضى محکمات است و بعضى متشابهات.
محکمات آنست که در لفظ و معنى آن هیچ اشکال نبود، نسخ از آن باز گرفتهاند و معارضه از آن باز گردانیده، و اختلاف را در آن حاجت بتکلف نظر نباشد، از آنک روشن و پیدا و ظاهر بود و آن فرائض و حدود است، امر و نهى، و حلال و حرام. و معظم قرآن و اصل قرآن آنست، چنان که گفت هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ هر چیز معظم آنست که قوام آن چیز بدانست و از سر جانور أمّ آنست که زندگانى آدمى در بقاء آنست و گفتهاند: هنّ أمّ الکتاب اى: أم کل کتاب أنزله اللَّه على کل نبی فیهن کل ما احل و کل ما حرم میگوید این آیات محکمات که درین قرآن بتو فرو فرستادیم اصل همه کتاب خداىاند که پیغامبران را داد، یعنى که همه را بیان حلال و حرام و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. ابن عباس گفت: آنست که در سورة الانعام بسه آیت بیان کرد: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ الى آخر الآیات الثلاث و نظیر آن در سوره بنى اسرائیل است وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ الآیات وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ أخر جمع أخرى است میگوید: متشابهات است درین قرآن. و متشابهات آنست که بچیزى ماند در ظاهر و که جز از آن باشد در حقیقت، چنان که میگوید وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها (فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ) فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.
و در آیتى دیگر گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ ظاهر این هر دو بدان ماند که آن جا بفسق مىفرماید و این جا نهى از آن مىکند، تا آن گه که عالم بیان کند و گوید معنى آیت آنست که: امرناهم بالطاعة فخالفوا و فسقوا.
قتاده و ربیع و ضحاک و سدى گفتند: محکمات ناسخات است که موجب عمل است، و متشابهات منسوخات است که ایمان آوردن بدان واجب است، اما عمل بدان نیست. ابن زید گفت: محکمات قصص انبیاء است، که رب العالمین آن را مفصل و مبین کرده در قرآن، قصه نوح در بیست و چهار آیت، قصه هود در ده آیت، قصه صالح در هشت آیت، قصه لوط در هشت آیت، قصه شعیب در سیزده آیت، قصه موسى در آیات فراوان، و ذکر پیغامبر ما (ص) در بیست و چهار آیت باز گفته، و فضل و شرف وى در آن مبین کرده. و متشابهات آنست که درین قصهها مکرر مىشود.
چنان که در قصه نوح گفت قُلْنَا احْمِلْ جاى دیگر گفت فَاسْلُکْ فِیها و عصاء موسى را گفت فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى جاى دیگر گفت فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ.
و گفتهاند که محکمات آنست که علما را دریافت معنى آن هست و بر تأویل آن رسند، و متشابهات آنست که علم آن جز اللَّه نداند، چنان که وقت خروج دجال و نزول عیسى، و آفتاب از مغرب برآمدن، و قیامت برخواستن، و مانند این که اللَّه بدانستن آن متأثر است، و خلق را بران اطلاع نه، و جز ایمان آوردن بدان کس را در آن نصیب نه.
و بروایتى دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت على الیهود، و هى حروف التهجى فى اوائل السّور. و اصل این قصه آنست که قومى جهودان چون کعب اشرف و حیى اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند «بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است، و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو مىدانیم که چند خواهد بود و تا کى خواهد بود، بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود» و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند، یعنى که الف یکى، لام سى، و میم چهل. مصطفى ص گفت پس ازین بیشتر هست المص. ایشان گفتند «ص» نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود. ایشان گفتند: مانند این دیگر هست؟ مصطفى ص گفت: الر. ایشان گفتند: اکنون دویست و سى و یکسان خواهد بود مصطفى گفت ازین بیشتر هست المر. ایشان گفتند: این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکى باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر؟ ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ یعنى اشتبه على الیهود بما أولو الحروف على حساب الجمل.
اگر کسى گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود؟ جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را، تا بمنقاش فهم معانى دقیق از آیات استخراج میکنند، و بدان معنى از عامه خلق متمیز میشوند، و نیز مستحق ثواب اخروى میگردند، بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را مىرنجانند، و اگر همه محکمات بودى حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودى، و آن ثواب حاصل نیامدى. معنى دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانى آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگى راستتر روند، که بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار کردن.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ معنى زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویى چسبد. یقال «زاغ القلب، و زاغت الشمس من کبد السّماء» و منه قوله: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پى متشابهات باشند، یعنى کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند.
و جماعتى از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعاناند که عائشه گفت: رسول خدا هر گه که این آیت برخواندى گفتى: «اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنى اللَّه عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم.»
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ اى تشابه لفظه، و اشکل معناه و هو صحیح فى نظمه و تألیفه. پس خبر داد که چه معنى را بر پى متشابه باشند و گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ اى ابتغاء التکذیب و قیل ابتغاء ابتغاء الشّبهات و اللبس لیضلّوا بها جهالهم. میگوید آن را متشابه جویند تا بدروغ دارند، یا جهال را اندران در شبهت افکنند، و دین بر ضعیفان بشورانند. وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و تأویلى بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد اللَّه از ان بدانند، و هرگز ندانند که اللَّه گفت: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ. تأویل بر لفظ تفعیل است، و مراد بآن متأوّل است، هم چنان که تنزیل در صدر سورة الزمر مراد بآن منزّل است نه بینى که جاى دیگر گفت یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ اى یأتى متأوّله و مآله یعنى آنچ عاقبت معنى در آخر با آن آید.
و فرق میان تفسیر و تأویل آنست که تفسیر علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز بتوقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الّا بنقل و اثر و تأویل حمل آیت است بر معنى که احتمال کند، و استنباط این معنى بر علما محظور نیست بعد از آن که موافق کتاب و سنت باشد.
استعمال تفسیر یا در الفاظ غریب باشد چنان که بحیره و سائبه و وصیله، یا در سخن موجز باشد که حاجت بشرح دارد چون أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ یا سخنى که قصه در آن تعبیه باشد و تا آن قصه بندانند آن سخن متصور نشوند چنان که گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ.
اما استعمال «تأویل» گاه بر سبیل عموم بود، گاه بر سبیل خصوص. چنان که «کفر» گاه در جحود مطلق کار فرمایند و گاه در جحود بارى جل ثنائه على الخصوص، و چون «ایمان» که گاه در تصدیق مطلق کار فرمایند و گاه در تصدیق دین حق على الخصوص.
و هم از تأویل است لفظى مشترک میان معنیهاى مختلف، چنان که لفظ «وجد» کار فرمایند هم در «جدة» و هم در «وجد» و هم در «وجود». هم از تأویل است آنچه رب العالمین گفت: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ میان علما اختلاف است که این بصر عین است یا بصر قلب.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. این ابتداء سخن است، که بر إِلَّا اللَّهُ وقفى تمام است. میگوید که راسخان در علم از دانش تأویل نومیدند. و دلیل بر آن قرائت ابى کعب است و در مصحف انس و بو صالح. و ابتغاء تأویله و ما لهم بتأویله من علم إن تاویله إلا عند اللَّه. عمر عبد العزیز هر گاه که این آیت بر خواندى گفتى: انتهى علم الراسخین فى الغلم بتأویل القرآن الى ان قالوا «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».
ابن عباس گفت رسوخ ایشان و ثبوت ایشان در علم آنست که گفتند آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همانست که عائشه گفت «من رسوخ علمهم الایمان بمحکمه و متشابهه و ان لم یعلموا تأویله» از مصطفى (ص) پرسیدند که راسخان در علم کداماند؟ گفت «من برّت یمینه و صدق لسانه، و استقام قلبه و عفّ بطنه و فرجه، فذلک الراسخ فى العلم».
و گفتهاند تقوى باید با حق و تواضع با خلق، و زهد با دنیا، و مجاهدت با نفس تا از راسخان در علم باشى. این راسخان درین آیت هم ایشاناند که در آن آیت گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ. پس معنى هر دو آیت آنست که راسخان در علم میگویند: ما بگرویدیم بآنچه اللَّه فرو فرستاد، کلّ من عند ربنا دریافته و نادریافته ما، همه پاکست و راست، و از نزدیک خداوند ما جلّ جلاله.
مذهب اهل سنت و تسلیم، و راسخان در علم، و ثابتان در ایمان، و جمهور اهل اثبات و جماعت آنست که نامعقول قبول کردن بتسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول بقبول درست آید.
وَ ما یَذَّکَّرُ اى و ما یتذکر و ما یتعظ بالقرآن الّا اولو اللّبّ و الحجى.
میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن.
آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا این آیت رد قدریانست. و وجه دلیل اهل سنت و ردّ ایشان در آن روشنست و ظاهر، که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست، و خلق در آن مجبورند و مقهور. میگوید خداوند ما! دلهاى ما از دین حق، و راه استقامت، و سنن صواب بمگردان، چنان که دل جهودان، و ترسایان، و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدى. مصطفى (ص) این دعا بسیار کردى که: «یا مقلّب القلوب! ثبت قلبى على دینک»
یاران گفتند یا رسول اللَّه مىبترسى بر ما و بر دین ما؟ پس از آنکه ایمان آوردیم بتو، و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتى و رسانیدى از کتاب و دین و شریعت؟ مصطفى ایشان را جواب داد که «إنّ قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء، و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الى یوم القیامة».
و روى انه قال (ص): انّ قلب ابن آدم مثل العصفور یتقلب فى الیوم سبع مرات
و عن ابى موسى قال: إنّما سمّی القلب لتقلبه، و انما مثل القلب مثل ریشة بفلاة من الارض.
و گفتهاند در معنى رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا اى لا تفعل بنا من الاکرام ما یودى إلى الزیغ فکان الازاغة اعطاء الخیرات الدنیویّة المثبطة عن الخیرات الأخرویة المشار الیه بقوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ. و لهذا
قال على علیه السلام: من وسّع علیه دنیاه و لم یعلم انّه مکر به فهو مخدوع عن عقله.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: رحمت ایدر ثباتست بر صواب، و عصمت از ریبت. و فائده مِنْ لَدُنْکَ آنست که عطاء بر دو قسم است یکى عوض طاعات و اعمال، و یکى بى عوض بتبرع و تفضّل. این کلمه تنبیه است مر بنده را تا بداند که عطاء إلهى نه بر سبیل جزا و عوض اعمال است، بلکه همه فضل و رحمت اوست مصطفى (ص) گفت: «سدّدوا و قاربوا و ابشروا فإنّه لن یدخل الجنّة احدا عمله» قالوا و لا انت؟ یا رسول اللَّه؟ قال «و لا أنا إلّا أن یتغمّدنى اللَّه منه برحمته»
روایت است از عائشه که گفت مصطفى (ص) هر گه که از خواب بیدار شدى در شب این چند کلمه بگفتى: «لا إله إلا أنت إنّى استغفرک لذنبى، و اسألک رحمتک، اللّهمّ فزدنى علما، و لا تزغ قلبى بعد إذ هدیتنى، و هب لى من لدنک رحمة، انّک انت الوهاب».
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ یعنى یوم القیامة بحشرهم و نشرهم و حسابهم و جزائهم جامع نامیست از نامهاى خداوند عز و جل، این جا بمعنى حشر و تشر و قیامت است یعنى که آن روز خلق را با هم آرد، و حساب کند، و جزاء کردار دهد این معنى را فریشته گفت ببعضى آدمیان: «خلقتم لأمر عظیم» این آفرینش شما مردمان نه از گزاف و بازى است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟ بلکه کارى عظیم راست، و آن حشر و نشر و ثواب و عقاب است و این وعده حق راست است و بودنى چنان که گفت عز و جل: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و ازان گفته و وعده که داده باز پس نیاید و خلاف نکند که گفت إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ.
محکمات آنست که در لفظ و معنى آن هیچ اشکال نبود، نسخ از آن باز گرفتهاند و معارضه از آن باز گردانیده، و اختلاف را در آن حاجت بتکلف نظر نباشد، از آنک روشن و پیدا و ظاهر بود و آن فرائض و حدود است، امر و نهى، و حلال و حرام. و معظم قرآن و اصل قرآن آنست، چنان که گفت هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ أمّ هر چیز معظم آنست که قوام آن چیز بدانست و از سر جانور أمّ آنست که زندگانى آدمى در بقاء آنست و گفتهاند: هنّ أمّ الکتاب اى: أم کل کتاب أنزله اللَّه على کل نبی فیهن کل ما احل و کل ما حرم میگوید این آیات محکمات که درین قرآن بتو فرو فرستادیم اصل همه کتاب خداىاند که پیغامبران را داد، یعنى که همه را بیان حلال و حرام و فروض و حدود کردیم و روشن گفتیم. ابن عباس گفت: آنست که در سورة الانعام بسه آیت بیان کرد: قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ الى آخر الآیات الثلاث و نظیر آن در سوره بنى اسرائیل است وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ الآیات وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ أخر جمع أخرى است میگوید: متشابهات است درین قرآن. و متشابهات آنست که بچیزى ماند در ظاهر و که جز از آن باشد در حقیقت، چنان که میگوید وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها (فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ) فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً.
و در آیتى دیگر گفت: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ ظاهر این هر دو بدان ماند که آن جا بفسق مىفرماید و این جا نهى از آن مىکند، تا آن گه که عالم بیان کند و گوید معنى آیت آنست که: امرناهم بالطاعة فخالفوا و فسقوا.
قتاده و ربیع و ضحاک و سدى گفتند: محکمات ناسخات است که موجب عمل است، و متشابهات منسوخات است که ایمان آوردن بدان واجب است، اما عمل بدان نیست. ابن زید گفت: محکمات قصص انبیاء است، که رب العالمین آن را مفصل و مبین کرده در قرآن، قصه نوح در بیست و چهار آیت، قصه هود در ده آیت، قصه صالح در هشت آیت، قصه لوط در هشت آیت، قصه شعیب در سیزده آیت، قصه موسى در آیات فراوان، و ذکر پیغامبر ما (ص) در بیست و چهار آیت باز گفته، و فضل و شرف وى در آن مبین کرده. و متشابهات آنست که درین قصهها مکرر مىشود.
چنان که در قصه نوح گفت قُلْنَا احْمِلْ جاى دیگر گفت فَاسْلُکْ فِیها و عصاء موسى را گفت فَإِذا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعى جاى دیگر گفت فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبِینٌ.
و گفتهاند که محکمات آنست که علما را دریافت معنى آن هست و بر تأویل آن رسند، و متشابهات آنست که علم آن جز اللَّه نداند، چنان که وقت خروج دجال و نزول عیسى، و آفتاب از مغرب برآمدن، و قیامت برخواستن، و مانند این که اللَّه بدانستن آن متأثر است، و خلق را بران اطلاع نه، و جز ایمان آوردن بدان کس را در آن نصیب نه.
و بروایتى دیگر از ابن عباس متشابهات آنست که تشابهت على الیهود، و هى حروف التهجى فى اوائل السّور. و اصل این قصه آنست که قومى جهودان چون کعب اشرف و حیى اخطب و همسران ایشان آمدند بنزدیک رسول ص و گفتند «بما رسید که در جمله آن چه بر تو فرو فرستادند الم است، و اگر این حق است پس ما مدت ملک امت تو مىدانیم که چند خواهد بود و تا کى خواهد بود، بیش از هفتاد و یک سال نخواهد بود» و این تأویل که نهادند از شمار جمل بر گرفتند، یعنى که الف یکى، لام سى، و میم چهل. مصطفى ص گفت پس ازین بیشتر هست المص. ایشان گفتند «ص» نود باشد پس صد و شصت و یک سال خواهد بود. ایشان گفتند: مانند این دیگر هست؟ مصطفى ص گفت: الر. ایشان گفتند: اکنون دویست و سى و یکسان خواهد بود مصطفى گفت ازین بیشتر هست المر. ایشان گفتند: این بسیار بیفزود دویست و هفتاد و یکى باشد و این بر ما مشتبه شد ندانیم آن بیشتر گیریم یا کمتر؟ ما خود بتو ایمان نخواهیم آوردن. پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ یعنى اشتبه على الیهود بما أولو الحروف على حساب الجمل.
اگر کسى گوید چه فایدت راست متشابه در قرآن آوردن و چه حکمت است در آن که همه محکمات نبود؟ جواب آنست که تشریف و تخصیص علما را، تا بمنقاش فهم معانى دقیق از آیات استخراج میکنند، و بدان معنى از عامه خلق متمیز میشوند، و نیز مستحق ثواب اخروى میگردند، بآن که در آن استنباط خاطر و فکرت خویش را مىرنجانند، و اگر همه محکمات بودى حاجت بتکلف نظر و اتعاب فکرت نبودى، و آن ثواب حاصل نیامدى. معنى دیگر آنست که دانایان چون در متشابهات تأمل کنند و از دریافت معانى آن عاجز شوند نقص خویش ببینند و عجز خویش بشناسند و آن گه در راه بندگى راستتر روند، که بندگى عجز خود شناختن است و بدرماندگى خود اقرار کردن.
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ معنى زیغ آنست که از راه استقامت با یک سویى چسبد. یقال «زاغ القلب، و زاغت الشمس من کبد السّماء» و منه قوله: «فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ». میگوید ایشان که در دل زیغ دارند همواره بر پى متشابهات باشند، یعنى کافران و منافقان و جهودان که طلب مدت ملک این امت از حساب جمل استخراج میکنند.
و جماعتى از مفسران گفتند مراد باین همه مبتدعاناند که عائشه گفت: رسول خدا هر گه که این آیت برخواندى گفتى: «اذا رأیتم الذین یجادلون فیه فهم الذین عنى اللَّه عز و جل فاحذروهم و لا تجالسوهم.»
فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ اى تشابه لفظه، و اشکل معناه و هو صحیح فى نظمه و تألیفه. پس خبر داد که چه معنى را بر پى متشابه باشند و گفت: ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ اى ابتغاء التکذیب و قیل ابتغاء ابتغاء الشّبهات و اللبس لیضلّوا بها جهالهم. میگوید آن را متشابه جویند تا بدروغ دارند، یا جهال را اندران در شبهت افکنند، و دین بر ضعیفان بشورانند. وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ و تأویلى بر آن متشابه نهند تا حقیقت و مراد اللَّه از ان بدانند، و هرگز ندانند که اللَّه گفت: وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ. تأویل بر لفظ تفعیل است، و مراد بآن متأوّل است، هم چنان که تنزیل در صدر سورة الزمر مراد بآن منزّل است نه بینى که جاى دیگر گفت یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ اى یأتى متأوّله و مآله یعنى آنچ عاقبت معنى در آخر با آن آید.
و فرق میان تفسیر و تأویل آنست که تفسیر علم نزول و شأن و قصه آیت است و این جز بتوقیف و سماع درست نیاید، و نتوان گفت الّا بنقل و اثر و تأویل حمل آیت است بر معنى که احتمال کند، و استنباط این معنى بر علما محظور نیست بعد از آن که موافق کتاب و سنت باشد.
استعمال تفسیر یا در الفاظ غریب باشد چنان که بحیره و سائبه و وصیله، یا در سخن موجز باشد که حاجت بشرح دارد چون أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ یا سخنى که قصه در آن تعبیه باشد و تا آن قصه بندانند آن سخن متصور نشوند چنان که گفت: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ.
اما استعمال «تأویل» گاه بر سبیل عموم بود، گاه بر سبیل خصوص. چنان که «کفر» گاه در جحود مطلق کار فرمایند و گاه در جحود بارى جل ثنائه على الخصوص، و چون «ایمان» که گاه در تصدیق مطلق کار فرمایند و گاه در تصدیق دین حق على الخصوص.
و هم از تأویل است لفظى مشترک میان معنیهاى مختلف، چنان که لفظ «وجد» کار فرمایند هم در «جدة» و هم در «وجد» و هم در «وجود». هم از تأویل است آنچه رب العالمین گفت: لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ میان علما اختلاف است که این بصر عین است یا بصر قلب.
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ. این ابتداء سخن است، که بر إِلَّا اللَّهُ وقفى تمام است. میگوید که راسخان در علم از دانش تأویل نومیدند. و دلیل بر آن قرائت ابى کعب است و در مصحف انس و بو صالح. و ابتغاء تأویله و ما لهم بتأویله من علم إن تاویله إلا عند اللَّه. عمر عبد العزیز هر گاه که این آیت بر خواندى گفتى: انتهى علم الراسخین فى الغلم بتأویل القرآن الى ان قالوا «آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا».
ابن عباس گفت رسوخ ایشان و ثبوت ایشان در علم آنست که گفتند آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا همانست که عائشه گفت «من رسوخ علمهم الایمان بمحکمه و متشابهه و ان لم یعلموا تأویله» از مصطفى (ص) پرسیدند که راسخان در علم کداماند؟ گفت «من برّت یمینه و صدق لسانه، و استقام قلبه و عفّ بطنه و فرجه، فذلک الراسخ فى العلم».
و گفتهاند تقوى باید با حق و تواضع با خلق، و زهد با دنیا، و مجاهدت با نفس تا از راسخان در علم باشى. این راسخان درین آیت هم ایشاناند که در آن آیت گفت: لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ. پس معنى هر دو آیت آنست که راسخان در علم میگویند: ما بگرویدیم بآنچه اللَّه فرو فرستاد، کلّ من عند ربنا دریافته و نادریافته ما، همه پاکست و راست، و از نزدیک خداوند ما جلّ جلاله.
مذهب اهل سنت و تسلیم، و راسخان در علم، و ثابتان در ایمان، و جمهور اهل اثبات و جماعت آنست که نامعقول قبول کردن بتسلیم درست آید و اهل تکلف و کلام میگویند که معقول بقبول درست آید.
وَ ما یَذَّکَّرُ اى و ما یتذکر و ما یتعظ بالقرآن الّا اولو اللّبّ و الحجى.
میگوید جز خردمندان پند نپذیرند باین قرآن.
آن گه درآموخت رهیگان خود را تا گویند رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا این آیت رد قدریانست. و وجه دلیل اهل سنت و ردّ ایشان در آن روشنست و ظاهر، که اضافت ازاغت و هدایت بکلیت با خداست، و خلق در آن مجبورند و مقهور. میگوید خداوند ما! دلهاى ما از دین حق، و راه استقامت، و سنن صواب بمگردان، چنان که دل جهودان، و ترسایان، و مبتدعان که در دل زیغ دارند بگردانیدى. مصطفى (ص) این دعا بسیار کردى که: «یا مقلّب القلوب! ثبت قلبى على دینک»
یاران گفتند یا رسول اللَّه مىبترسى بر ما و بر دین ما؟ پس از آنکه ایمان آوردیم بتو، و ترا استوار گرفتیم بدانچه گفتى و رسانیدى از کتاب و دین و شریعت؟ مصطفى ایشان را جواب داد که «إنّ قلوب بنى آدم کلها بین اصبعین من اصابع الرحمن، یقیمه إن شاء و یزیغه إن شاء، و المیزان بید الرحمن یرفع أقواما و یضع آخرین الى یوم القیامة».
و روى انه قال (ص): انّ قلب ابن آدم مثل العصفور یتقلب فى الیوم سبع مرات
و عن ابى موسى قال: إنّما سمّی القلب لتقلبه، و انما مثل القلب مثل ریشة بفلاة من الارض.
و گفتهاند در معنى رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا اى لا تفعل بنا من الاکرام ما یودى إلى الزیغ فکان الازاغة اعطاء الخیرات الدنیویّة المثبطة عن الخیرات الأخرویة المشار الیه بقوله: وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ. و لهذا
قال على علیه السلام: من وسّع علیه دنیاه و لم یعلم انّه مکر به فهو مخدوع عن عقله.
وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً: رحمت ایدر ثباتست بر صواب، و عصمت از ریبت. و فائده مِنْ لَدُنْکَ آنست که عطاء بر دو قسم است یکى عوض طاعات و اعمال، و یکى بى عوض بتبرع و تفضّل. این کلمه تنبیه است مر بنده را تا بداند که عطاء إلهى نه بر سبیل جزا و عوض اعمال است، بلکه همه فضل و رحمت اوست مصطفى (ص) گفت: «سدّدوا و قاربوا و ابشروا فإنّه لن یدخل الجنّة احدا عمله» قالوا و لا انت؟ یا رسول اللَّه؟ قال «و لا أنا إلّا أن یتغمّدنى اللَّه منه برحمته»
روایت است از عائشه که گفت مصطفى (ص) هر گه که از خواب بیدار شدى در شب این چند کلمه بگفتى: «لا إله إلا أنت إنّى استغفرک لذنبى، و اسألک رحمتک، اللّهمّ فزدنى علما، و لا تزغ قلبى بعد إذ هدیتنى، و هب لى من لدنک رحمة، انّک انت الوهاب».
رَبَّنا إِنَّکَ جامِعُ النَّاسِ لِیَوْمٍ یعنى یوم القیامة بحشرهم و نشرهم و حسابهم و جزائهم جامع نامیست از نامهاى خداوند عز و جل، این جا بمعنى حشر و تشر و قیامت است یعنى که آن روز خلق را با هم آرد، و حساب کند، و جزاء کردار دهد این معنى را فریشته گفت ببعضى آدمیان: «خلقتم لأمر عظیم» این آفرینش شما مردمان نه از گزاف و بازى است أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟ بلکه کارى عظیم راست، و آن حشر و نشر و ثواب و عقاب است و این وعده حق راست است و بودنى چنان که گفت عز و جل: إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا و ازان گفته و وعده که داده باز پس نیاید و خلاف نکند که گفت إِنَّ اللَّهَ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۸ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ مجاهد گفت: مسلمانان و جهودان در کار قبله سخن گفتند، و تفاخر کردند هر کس ازیشان بقبله خویش. جهودان گفتند: بیت المقدس فاضلتر و شریفتر، و قبله آن است که مهاجر انبیاست در زمین مقدّسه.
مسلمانان گفتند: قبله کعبه است و کعبه شریفتر و عظیمتر و نزدیک خدا بزرگوارتر و دوستر از همه روى زمین، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ایشان درین منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فى فضائل مکة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانى خوض کنیم، از فضائل مکه و خصائص کعبه طرفى بر گوئیم، هم از کتاب خدا عزّ اسمه، و هم از سنّت مصطفى (ص): قال اللَّه: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ و وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً و وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ. و طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ و إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَها. و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. و وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ. وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ و فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. و أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. و إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا... الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على شرفها و فضلها. این آیات هر یکى بر وجهى دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن، و بزرگوارى و کرامت آن نزدیک خداوند عزّ و جلّ. آن را عتیق خواند، و عتیق کریم است و از دعوى جبّاران آزاد یعنى که: بزرگوارست آن خانه بنزدیک خداوند عزّ و جلّ، و آزاد است، که هرگز هیچ جبار سرکش دعوى در آن نکرد و قصد آن نکرد. مسجد حرام خواند و شهر حرام و بیت حرام، یعنى که با آزرم است، و با شکوه، و با وقار. بازگشتنگاه جهانیان و جاى امن ایشان، و نزولگاه انبیاء و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مهبط وحى و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت آنست که: مصطفى (ص) گفت آن گه که بر خروره بیستاد: «و اللَّه انّى لاعلم انّک أحبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه، و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت.
و قال (ص): «انّ الارض دحیت من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبىّ هرب من قومه الى اللَّه الّا هرب الى الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّى یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبىّ» و «انّ بین الرّکن الیمانى الى الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبىّ»
و روى: «ان اسماعیل بن ابراهیم (ع) شکا الى ربّه حرّ مکة، فأوحى اللَّه الیه انّى افتح علیک بابا من الجنّة فى الحجر، یجرى علیک الرّیح و الرّوح الى یوم القیامة»، و قال (ص): «انّ ما بین الرّکن الیمانى و الرّکن الأسود روضة من ریاض الجنّة، و ما من احد یدعو اللَّه عند الرّکن الأسود و عند الرّکن الیمانى و عند المیزاب الّا استجاب اللَّه له الدّعاء.»
و قال: «من نظر الى البیت ایمانا و احتسابا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر» و «من صلّى خلف المقام رکعتین غفر له، و یحشر فى الآمنین یوم القیامة» و «من صبر على حرّ مکة ساعة من النّهار تباعدت منه النّار مسیرة خمسمائة عام.»
و قال (ص): «الحجون و البقیع یؤخذ باطرافهما و ینثران فى الجنّة و هما مقربا مکة و المدینة».
و قال علیه السلام: «انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل ابى قبیس لهما عینان و شفتان یشهدان لمن وافاهما.»
و قال وهب بن منبه: مکتوب فى التّورات انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة الف ملک من الملائکة المقرّبین بید کلّ واحد منهم سلسلة من ذهب الى البیت الحرام، فیقال لهم اذهبوا الى البیت الحرام فزمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فیأتونه، فیزمونه، بسبعمائة الف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و ملک ینادى: یا کعبة اللَّه سیرى! فتقول لست بسائرة حتى اعطى سؤلى، فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! شفّعنى فى جیرتى الّذین دفنوا حولى من المؤمنین» فیقول اللَّه سبحانه: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ قال: فیحشر موتى مکة من قبورهم بیض الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یلبّون.
ثم تقول الملائکة: سیرى یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى اعطى سؤلى.» فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى، تعطى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! عبادک المذنبون الّذین وفدوا الىّ من کلّ فجّ عمیق شعثا غبرا قد ترکوا الأهلین و الاولاد، و خرجوا شوقا الىّ، زائرین، طائفین، حتى قضوا مناسکهم کما امرتهم، فاسألک ان تؤمنهم من الفزع الاکبر، فتشفّعنى فیهم و تجمعهم حولى.» فینادى الملک: «انّ منهم من ارتکب الذّنوب و اصرّ على الکبائر حتّى وجبت له النّار.» فتقول الکعبة: «انّما اسألک الشّفاعة لأهل الذّنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالى: «قد شفعتک فیهم و أعطیتک سؤلک». فینادى مناد من جوّ السّماء الا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون و یلبّون. ثمّ ینادى ملک من جوّ السّماء: «الا یا کعبة اللَّه سیرى!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک! و الخیر فى یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! انّ الحمد و النعمة لک، و الملک لک، لا شریک لک!» ثمّ یمدّونها الى المحشر.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ علماء را اختلاف است در معنى این آیت. روایت کنند از على علیه السلام که گفت: «هو اوّل بیت وضع للنّاس مبارکا و هدى للعالمین»
میگوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانى ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت کنند، آنست که به «بکة».
ابن عباس، کلبى، و حسن همین تفسیر کردند، قالوا: هو اول بیت وضع للناس یحجون الیه و یعبد اللَّه فیه. برین قول «بیت» بمعنى مسجد است کقوله: «أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً» اى مساجد. و کقوله تعالى: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یعنى المساجد.
و ابو ذر از مصطفى (ص) پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روى زمین کدام است؟ مصطفى (ص) گفت: «مسجد حرام». ابو ذر گفت: «و بعد از آن کدام؟» مصطفى (ص) گفت: «بعد از آن مسجد اقصى». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى (ص) گفت: چهل سال. آن گه گفت:
«حیثما ادرکتک الصلاة فصلّ فانّه مسجد.»
قومى گفتند: اعتبار این اوّلیّت بزمان است، نه بشرف و منزلت یعنى: هو اوّل بیت ظهر على وجه الماء عند خلق السّماء و الارض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام، و کان زبدة بیضاء على الماء، فدحیت الارض من تحته.»
و قیل: «هو اوّل بیت بعد الطّوفان» و هو الّذى قال تعالى: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ. و قیل: هو اوّل بیت بناه آدم و اتّخذه قبلة. و فى ذلک ما
روى: انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل من السّماء یاقوتة من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد اخضر: باب شرقى و باب غربى، و فیها قنادیل من الجنّة فوضعها على موضع البیت، ثمّ قال یا آدم: انّى اهبطت لک بیتا تطوف به کما یطاف حول عرشى، و تصلّى عنده کما یصلّى عند عرشى».
قوله لَلَّذِی بِبَکَّةَ گفتهاند: بکه نام مسجدست و مکه نام حرم. و گفتهاند: بکه خانه کعبه است و مکه همه شهر. قریش آن گه که خانه باز کردند نو کردن را اساس آن بجنبانیدند، سنگى دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته بسپیدى هموار: «بکة بکة» از آنست که بکه نام نهادند. و گفتهاند که: مکه و بکه هر دو یکیست، همچون لازم و لازب. و اصل مکه از امتکاک است، یقال مکّ الفصیل ضرع امّه و امتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع اهل الآفاق و یؤلّفهم. و سمّیت بکّة لأنّها تبکّ اعناق الجبابرة اى تقطعها اذا همّوا بها و قیل: لأنّ النّاس یتباکون علیه اى یتزاحمون علیه فى الطّواف.
مُبارَکاً من البرکة، و هى ثبوت الخیر فى الشّىء ثبوت الماء فى البرکة و سمّیت البرکة لثبوت الماء فیها.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ آن خانه از خداوند عزّ و جلّ راه نمونىست بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق. گفتهاند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
روى: أنّ النّبی (ص) قال: من صلّى فى المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّى فى مسجدى الف رکعة، و من صلّى فى مسجدى صلاة کانت افضل من الف صلاة فیما سواه من البلدان. ثم ما اعلم الیوم على وجه الارض بلدة یرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة الف ما یرفع من مکّة، ثم ما اعلم من بلدة على وجه الارض انّه یکتب لمن صلّى فیها رکعتین واحدة بمائة الف صلاة ما یکتب بمکّة، و ما اعلم من بلدة على وجه الارض یتصدّق فیها بدرهم واحد یکتب له الف درهم ما یکتب بمکّة، و ما اعلم على وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم و هى بمکّة، و ما اعلم على وجه الارض مصلّى الاخیار الّا بمکّة. و ما اعلم على وجه الارض بلدة ان احد یمشى فیها مشیا یکون مشیته تلک تکفیرا لخطایاه و انحطاطا لذنوبه، کما یحطّ الورق من الشّجرة الا بمکّة.
قوله: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ. در آن خانه نشانهاى روشن است. آن گه بر عقب آن نشانها را تفسیر کرد: مَقامُ إِبْراهِیمَ گفتهاند که: همه مسجد هم کعبه و هم جز از آن مقام ابراهیم (ع) است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیمتر است. و گفتهاند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز بجاى است، دو قدم درو نشسته، یکى چپ و یکى راست، که فرا پیش خانه نهادهاند برابر مشرق، و پوشیده مىدارند در حقّه و غلاف و طیب. و ازین وجه است قراءت آن کس که خواند: فیه آیة بینة على التّوحید.
و قصّه مقام ابراهیم و بدو کار او آن است که: از ابن عباس روایت کردند. گفت: ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آنجا بنشاند. روزگارى بر آمد، تا جرهمیان بایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جرهم، و مادر وى هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آن جا که بود از ساره دستورى خواست تا به مکه شود بزیارت ایشان. ساره شرط کرد و با وى پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد. ابراهیم (ع) آمد و اسماعیل (ع) بیرون از حرم بصید بود. ابراهیم گفت: زن اسماعیل را: «این صاحبک؟» شوهرت کجا است؟ جواب داد: «لیس هاهنا، ذهب یتصیّد.» این جا نیست، بصید رفته است. گفت: هیچ طعامى و شرابى هست که مهمان دارى کنى؟ گفت: نه، بنزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوى پدر شنید و آن زن قصّه با وى بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وى را طلاق داد و زنى دیگر خواست، بعد از روزگارى ابراهیم باز آمد هم بران عهد و پیمان که با ساره بسته بود. اسماعیل بصید بود. گفت: «این صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل بصید است هم اکنون در رسد ان شاء اللَّه، فرود آى و بیاساى که رحمت خداى بر تو باد. گفت: هیچ توانى که مهمان دارى کنى؟
گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست. آن گه گفت: فرود آى تا ترا موى سر بشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوى راست ابراهیم فرو نهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سر وى بشست. آن گه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وى بشست. آن گه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوى عتبه در سرایت راست بیستاد نگهدار.
پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى باو نمود. اسماعیل گفت: ذاک ابراهیم علیه السّلام.
روى عبد اللَّه بن عمر. قال: سمعت رسول اللَّه یقول: الرّکن و المقام یاقوتتان من یاقوت الجنّة، طمس نورهما و لولا ان طمس نورهما، لاضاء بین المشرق و المغرب.
قوله: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً این أمن از دعوت ابراهیم (ع) است که گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعا کرد تا مکه حرمى بود ایمن، چنان که هر جایى که گریزد، ایمن بود که او را نرنجانند و هر صید و وحش که در آن شود ایمن روی، که او را نگیرند و آهو و سگ هر دو بهم بسازند. ربّ العالمین آن دعاء وى اجابت کرد و در آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. جاى دیگر گفت: مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، و وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. در روزگارى که مشرکان حرم مىداشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسى خونى عظیم کردى و در آن خانه گریختى از ثار آن ایمن گشتى، و اکنون هر که از حاجّ و از معتمران و زائران باخلاص و با توبه آنجا درشد، از آتش ایمن است.
ابو النجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مىکردم، گفتم یا سیّدى! تو گفتهاى وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا: هاتفى آواز داد که: «آمنا من النّار» یعنى از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): من مات فى احد الحرمین بعثه اللَّه من الآمنین.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ حمزة و على و حفص حجّ البیت بکسر «حا» خوانند باقى بفتح خوانند و بکسر لغت تمیم است و بفتح لغت اهل حجاز و فرق آن است که چون بفتح گویى مصدر است و بکسر اسم عمل، و معنى «حجّ» قصد است. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ این لام را لام ایجاب و الزام گویند، یعنى که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان، یعنى بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع، این پنج شرط است هر که در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولىتر آنکه با وجود شرائط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد، و مصطفى (ص) تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سینه ستّ بیرون آمد بقصد مکه، تا عمره کند کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضاء کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکه بود و بىعذرى که بود حج نکرد و به مدینه باز شد، و در سینه تسع بو بکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست.
امّا چون تأخیر کند بىعذرى، بر خطر آن بود که بمیرد پیش از اداء حجّ. و آنکه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیت نکند، همچون دینها و حقّها که از آدمیان بر وى بود. بریده روایت کرد، گفت: زنى پیش مصطفى (ص) در آمد گفت: یا رسول اللَّه انّ امّى ماتت و لا تحجّ، أ فاحجّ عنها؟ قال: نعم حجّى عن امّک.
و روى ابن عباس انّ امرأة من خثعم أتت النّبی (ص) فقالت: یا رسول اللَّه انّ فریضة اللَّه فى الحجّ على عباده ادرکت ابى شیخا کبیرا لا یستطیع ان یستمسک على الرّاحلة، أ فاحجّ عنه؟ قال: نعم. قالت: أ ینفعه ذلک؟ قال: نعم. کما لو کان على ابیک دین فقضیته نفعه.
این دو خبر دلیلاند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات.
امّا در حال حیات شرط آنست که آن کس که از بهر وى حجّ کنند زمن باشد، یا پیرى سخت پیر چنان که بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنان که در خبر گفت: لا یستطیع ان یستمسک على الراحلة.
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وسع بمعنى متقارباند. و اصل الاستطاعة استدعاء الطّاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعى طاعة الشّىء لها. و آنچه گویند: فلان کس را استطاعت نیست، بر دو معنى باشد: یکى نفى قدرت را که خود توانایى ندارد و راه بآن نبرد. دیگر نفى خفّت را که بر وى گران شود و آسان نبود و هو المعنى بقوله: لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً اى لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل سه ضرب است: یکى استطاعت نفسى یعنى که معرفت دارد بعمل، یا وى را تمکّن معرفت بود. دیگر استطاعت بدنى یعنى که تندرست بود، و قوّت و قدرت دارد بر اداء عمل. سدیگر استطاعت بیرون از تن است، و آن وجود آلت است، یعنى زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بىوجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعت تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفى (ص) گفت: الاستطاعة الزاد و الراحلة
اشارت بآن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آنکه قومى پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود، و بشک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفى (ص) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحلة آنست که نفقه خویش بتمامى دارد از رفتن تا باز آمدن، با سر عیال و بقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقت شان بر وى لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء دیون.
و از استطاعت آنست که راه آسان و ایمن بود بىدریاى مخطر، و بىراهزن، و قصد دشمن، و بى مکس و خفارة و رصد. روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه (ص): من لم یمنعه فى الحجّ حاجة او مرض حابس او سلطان جائر فمات، فلیمت ان شاء یهودیّا او نصرانیّا.
قوله تعالى: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر این جا «جحود» است بقول ابن عباس و جماعتى از مفسّران، و معنى آنست که هر که در دین حجّ فریضه نبیند بر توانا و ترک حج معصیت نبیند از توانا، اللَّه غنى است از جهانیان، یعنى که تا بداند این جاحد که بر خود زیان کرد که جحود آورد نه بر اللَّه، که اللَّه بىنیاز است وى را حاجت نیست بطاعت مطیعان و عمل عاملان. بنده اگر عمل کند خود را سود کند که بثواب و نفع آن رسد و اگر معصیت کند، بر خود زیان کند که از ثواب درماند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ الآیة... اگر کسى سؤال کند که چون است که جهودان و ترسایان اگر بمقتضى کتاب عمل کنند یا نکنند ایشان را اهل کتاب گویند، گاه بر سبیل مدح و گاه بر سبیل ذمّ، و مسلمانان را جز بر طریق مدح اهل قرآن نگویند؟ تا ایمان و عمل نبود این نام بر ایشان نیوفتد؟
جواب آنست که: کتاب لفظى مشترک است میان تورات که از آسمان فرو آمد و میان آنچه جهودان در افزودند و نبشتند، چنان که ربّ العالمین گفت: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. پس ایشان را بر سبیل ذمّ بآن دست نبشته خویش باز خواند، یعنى که یا اهل کتاب مبدّل محرّف! و این تحریف و تبدیل بحمد اللَّه در قرآن نیست. و قرآن جز نام خاص آیات منزّل نیست، ازین جهت جز بر سبیل مدح و بر مقتضى ایمان کسى را از اهل قرآن نگویند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ این در شأن جهودان آمد که نبوت محمد (ص) را منکر بودند، و حجّ کردن را واجب نمىدیدند، و آیات که در وجوب آن فرو آمد در کتب منزّل نمىپذیرفتند. آن گه گفت: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ پوشیده میدارید بر خداى آنچه بر وى پوشیده نشود؟ ندانید که وى عزّ و جلّ حاضر است بعلم هر جاى و دانا بهر جزاى و گواه بهر نهان و پیداى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ الآیة... البغیة، الطلبة. یقال بغیته کذا، و بغیت له، و ابغنى شیئا اى ابغ لى، تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا بالشبه الّتى تلبسون بها على سفلتکم. هر کژى که درک آن بفکرت بود، عوج گویند، بکسر عین. و هر چه درک آن بچشم بود، عوج گویند بفتح عین. این جا کژى راه دین میخواهد که درک آن بفکرت بود. میگوید: که شما عیب و کژى میجوئید راهى را که اللَّه راست نهاد، و خود میدانید و گواهانید براستى آن راه. و آن آنست که در تورات خواندهاید که: ان الدین عند اللَّه الاسلام و ان محمدا رسول اللَّه و لفظ شهادت دو معنى را استعمال کنند: یکى معرفت عقل، و دیگر عقد زبان. امّا معرفت عقل آنست که گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ اى عارف بعقله.
اما عقد زبان آنست که گفت: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و بر هر دو معنى وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ تفسیر کردهاند: یعنى و انتم عقلاء تعرفون ذلک بعقولکم. و قیل أَنْتُمْ شُهَداءُ اى انتم قد اخذ علیکم العهد بقوله وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ، الآیة... و قیل و أنتم شهدتم بنبوّته قبل بعثته.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الایة...
این در شأن اوس و خزرج فرو آمد که قومى جهودان میان ایشان اغرا کردند و قصد آن کردند که ایشان را در فتنه افکنند، و از دین برگردانند. ربّ العالمین گفت: اگر شما فرمان برید گروهى را از اهل تورات، و آن گروه عالمان ایشان بودند، و از بهر آن گروه مخصوص کرد که نه هم چنان بودند. نه بینى که گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ، تخصیص از آنست که تا این گروه پسندیده در تحت آن خطاب نشوند. میگوید: اگر شما ایشان را فرمان برید، شما را از ایمان باز پس آرند. و ایمان را دو طرف است: یکى ابتدا که بنده در روش آید و آهنگ ایمان دارد. دیگر کمال ایمان، چنان که در وصف ایشان گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الآیة و درین آیت که گفت: یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ ابتداء ایمان خواهد نه کمال ایمان، که آن کس که بکمال ایمان رسد محال باشد که وى را باز پس آرند. بزرگان دین ازین جا گفتهاند: ما رجع من رجع الا من الطریق.
قوله تعالى: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهاى قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وى است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعى است. جاى دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
اعتصام در منازل اهل بدایت است، و استسلام در مقامات اهل نهایت. اولیاء را اعتصام فرمودند، چنان که گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً. انبیاء را استسلام فرمودند، چنان که گفت: أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ازین جاست که اهل تحقیق گفتند: الاعتصام للمحجوبین، فاما اهل الحقائق فهم فى القبضة. و صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ درین آیت همانست که مؤمنین بدعا خواستند که: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. و مصطفى (ص) را فرمان آمد که: بندگان را بران خوان، و ذلک فى قوله: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و مصطفى (ص) بحکم فرمان، خلق خداى را بران خواند، و ذلک فى قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ
مسلمانان گفتند: قبله کعبه است و کعبه شریفتر و عظیمتر و نزدیک خدا بزرگوارتر و دوستر از همه روى زمین، فأنزل اللَّه عزّ و جلّ: إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ ایشان درین منازعت بودند که ربّ العالمین تفضیل کعبه را این آیت فرستاد.
فصل فى فضائل مکة
اکنون پیش از آنکه در تفسیر و معانى خوض کنیم، از فضائل مکه و خصائص کعبه طرفى بر گوئیم، هم از کتاب خدا عزّ اسمه، و هم از سنّت مصطفى (ص): قال اللَّه: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرامَ قِیاماً لِلنَّاسِ و وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً و وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعِیلُ. و طَهِّرْ بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ و إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِی حَرَّمَها. و رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً. و وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِیمَ مَکانَ الْبَیْتِ. وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ و فَاذْکُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ. و أَ جَعَلْتُمْ سِقایَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ. و إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ و وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالًا... الى غیر ذلک من الآیات الدّالّة على شرفها و فضلها. این آیات هر یکى بر وجهى دلالت کند بر شرف کعبه و فضیلت آن، و بزرگوارى و کرامت آن نزدیک خداوند عزّ و جلّ. آن را عتیق خواند، و عتیق کریم است و از دعوى جبّاران آزاد یعنى که: بزرگوارست آن خانه بنزدیک خداوند عزّ و جلّ، و آزاد است، که هرگز هیچ جبار سرکش دعوى در آن نکرد و قصد آن نکرد. مسجد حرام خواند و شهر حرام و بیت حرام، یعنى که با آزرم است، و با شکوه، و با وقار. بازگشتنگاه جهانیان و جاى امن ایشان، و نزولگاه انبیاء و مستقرّ دوستان، منبع نبوّت و رسالت و مهبط وحى و قرآن.
و از دلائل سنّت بر شرف آن بقعت آنست که: مصطفى (ص) گفت آن گه که بر خروره بیستاد: «و اللَّه انّى لاعلم انّک أحبّ البلاد الى اللَّه و احبّ الارض الى اللَّه، و لو لا انّ المشرکین اخرجونى منک ما خرجت.
و قال (ص): «انّ الارض دحیت من مکة، و أوّل من طاف بالبیت الملائکة و ما من نبىّ هرب من قومه الى اللَّه الّا هرب الى الکعبة، یعبد اللَّه فیها حتّى یموت» و «انّ قبر نوح و هود و شعیب و صالح فیما بین زمزم و المقام» و «انّ حول الکعبة لقبور ثلاثمائة نبىّ» و «انّ بین الرّکن الیمانى الى الأسود لقبر سبعین نبیّا، و انّ بین الصّفا و المروة لقبر سبعین الف نبىّ»
و روى: «ان اسماعیل بن ابراهیم (ع) شکا الى ربّه حرّ مکة، فأوحى اللَّه الیه انّى افتح علیک بابا من الجنّة فى الحجر، یجرى علیک الرّیح و الرّوح الى یوم القیامة»، و قال (ص): «انّ ما بین الرّکن الیمانى و الرّکن الأسود روضة من ریاض الجنّة، و ما من احد یدعو اللَّه عند الرّکن الأسود و عند الرّکن الیمانى و عند المیزاب الّا استجاب اللَّه له الدّعاء.»
و قال: «من نظر الى البیت ایمانا و احتسابا غفر اللَّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر» و «من صلّى خلف المقام رکعتین غفر له، و یحشر فى الآمنین یوم القیامة» و «من صبر على حرّ مکة ساعة من النّهار تباعدت منه النّار مسیرة خمسمائة عام.»
و قال (ص): «الحجون و البقیع یؤخذ باطرافهما و ینثران فى الجنّة و هما مقربا مکة و المدینة».
و قال علیه السلام: «انّ الرکن و المقام یأتیان یوم القیامة کلّ واحد منهما مثل ابى قبیس لهما عینان و شفتان یشهدان لمن وافاهما.»
و قال وهب بن منبه: مکتوب فى التّورات انّ اللَّه عزّ و جلّ یبعث یوم القیامة سبعمائة الف ملک من الملائکة المقرّبین بید کلّ واحد منهم سلسلة من ذهب الى البیت الحرام، فیقال لهم اذهبوا الى البیت الحرام فزمّوه بهذه السلاسل ثمّ قوّدوه الى المحشر، فیأتونه، فیزمونه، بسبعمائة الف سلسلة من ذهب ثمّ یمدّونه، و ملک ینادى: یا کعبة اللَّه سیرى! فتقول لست بسائرة حتى اعطى سؤلى، فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! شفّعنى فى جیرتى الّذین دفنوا حولى من المؤمنین» فیقول اللَّه سبحانه: قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ قال: فیحشر موتى مکة من قبورهم بیض الوجوه کلّهم محرمین، مجتمعین، یلبّون.
ثم تقول الملائکة: سیرى یا کعبة اللَّه. فتقول: «لست بسائرة حتّى اعطى سؤلى.» فینادى ملک من جوّ السّماء: «سلى، تعطى». فتقول الکعبة: «یا ربّ! عبادک المذنبون الّذین وفدوا الىّ من کلّ فجّ عمیق شعثا غبرا قد ترکوا الأهلین و الاولاد، و خرجوا شوقا الىّ، زائرین، طائفین، حتى قضوا مناسکهم کما امرتهم، فاسألک ان تؤمنهم من الفزع الاکبر، فتشفّعنى فیهم و تجمعهم حولى.» فینادى الملک: «انّ منهم من ارتکب الذّنوب و اصرّ على الکبائر حتّى وجبت له النّار.» فتقول الکعبة: «انّما اسألک الشّفاعة لأهل الذّنوب العظام!» فیقول اللَّه تعالى: «قد شفعتک فیهم و أعطیتک سؤلک». فینادى مناد من جوّ السّماء الا من زار الکعبة فلیعتزل من بین النّاس، فیعتزلون، فیجمعهم اللَّه حول البیت الحرام بیض الوجوه، آمنین من النّار، یطوفون و یلبّون. ثمّ ینادى ملک من جوّ السّماء: «الا یا کعبة اللَّه سیرى!» فتقول الکعبة: «لبّیک، لبّیک! و الخیر فى یدیک، لبّیک لا شریک لک، لبّیک! انّ الحمد و النعمة لک، و الملک لک، لا شریک لک!» ثمّ یمدّونها الى المحشر.
إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ علماء را اختلاف است در معنى این آیت. روایت کنند از على علیه السلام که گفت: «هو اوّل بیت وضع للنّاس مبارکا و هدى للعالمین»
میگوید: اوّل خانه که در آن برکت کردند و نشانى ساختند جهانیان را، تا آن را زیارت کنند و قبله خود سازند، و خداى را در آن عبادت کنند، آنست که به «بکة».
ابن عباس، کلبى، و حسن همین تفسیر کردند، قالوا: هو اول بیت وضع للناس یحجون الیه و یعبد اللَّه فیه. برین قول «بیت» بمعنى مسجد است کقوله: «أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً» اى مساجد. و کقوله تعالى: فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یعنى المساجد.
و ابو ذر از مصطفى (ص) پرسید که: اوّل مسجد که مردمان را نهادند در روى زمین کدام است؟ مصطفى (ص) گفت: «مسجد حرام». ابو ذر گفت: «و بعد از آن کدام؟» مصطفى (ص) گفت: «بعد از آن مسجد اقصى». گفت: میان آن هر دو چند زمان بود؟ مصطفى (ص) گفت: چهل سال. آن گه گفت:
«حیثما ادرکتک الصلاة فصلّ فانّه مسجد.»
قومى گفتند: اعتبار این اوّلیّت بزمان است، نه بشرف و منزلت یعنى: هو اوّل بیت ظهر على وجه الماء عند خلق السّماء و الارض، خلقه اللَّه قبل الأرض بألفى عام، و کان زبدة بیضاء على الماء، فدحیت الارض من تحته.»
و قیل: «هو اوّل بیت بعد الطّوفان» و هو الّذى قال تعالى: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ. و قیل: هو اوّل بیت بناه آدم و اتّخذه قبلة. و فى ذلک ما
روى: انّ اللَّه عزّ و جلّ انزل من السّماء یاقوتة من یواقیت الجنّة، لها بابان من زمرّد اخضر: باب شرقى و باب غربى، و فیها قنادیل من الجنّة فوضعها على موضع البیت، ثمّ قال یا آدم: انّى اهبطت لک بیتا تطوف به کما یطاف حول عرشى، و تصلّى عنده کما یصلّى عند عرشى».
قوله لَلَّذِی بِبَکَّةَ گفتهاند: بکه نام مسجدست و مکه نام حرم. و گفتهاند: بکه خانه کعبه است و مکه همه شهر. قریش آن گه که خانه باز کردند نو کردن را اساس آن بجنبانیدند، سنگى دیدند سیاه و عظیم از آن اساس که خانه بر آن بود، بر آن نبشته بسپیدى هموار: «بکة بکة» از آنست که بکه نام نهادند. و گفتهاند که: مکه و بکه هر دو یکیست، همچون لازم و لازب. و اصل مکه از امتکاک است، یقال مکّ الفصیل ضرع امّه و امتکّه، اذا امتصّه، فکأنّه یجمع اهل الآفاق و یؤلّفهم. و سمّیت بکّة لأنّها تبکّ اعناق الجبابرة اى تقطعها اذا همّوا بها و قیل: لأنّ النّاس یتباکون علیه اى یتزاحمون علیه فى الطّواف.
مُبارَکاً من البرکة، و هى ثبوت الخیر فى الشّىء ثبوت الماء فى البرکة و سمّیت البرکة لثبوت الماء فیها.
وَ هُدىً لِلْعالَمِینَ آن خانه از خداوند عزّ و جلّ راه نمونىست بندگان را سوى حق، و شناخت قبله حق. گفتهاند که: کعبه قبله اهل مسجد است و مسجد قبله اهل حرم، و جمله حرم قبله اهل زمین.
روى: أنّ النّبی (ص) قال: من صلّى فى المسجد الحرام رکعتین فکأنّما صلّى فى مسجدى الف رکعة، و من صلّى فى مسجدى صلاة کانت افضل من الف صلاة فیما سواه من البلدان. ثم ما اعلم الیوم على وجه الارض بلدة یرفع فیها من الحسنات بکلّ واحدة منها مائة الف ما یرفع من مکّة، ثم ما اعلم من بلدة على وجه الارض انّه یکتب لمن صلّى فیها رکعتین واحدة بمائة الف صلاة ما یکتب بمکّة، و ما اعلم من بلدة على وجه الارض یتصدّق فیها بدرهم واحد یکتب له الف درهم ما یکتب بمکّة، و ما اعلم على وجه الأرض بلدة فیها شراب الأبرار الّا زمزم و هى بمکّة، و ما اعلم على وجه الارض مصلّى الاخیار الّا بمکّة. و ما اعلم على وجه الارض بلدة ان احد یمشى فیها مشیا یکون مشیته تلک تکفیرا لخطایاه و انحطاطا لذنوبه، کما یحطّ الورق من الشّجرة الا بمکّة.
قوله: فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ. در آن خانه نشانهاى روشن است. آن گه بر عقب آن نشانها را تفسیر کرد: مَقامُ إِبْراهِیمَ گفتهاند که: همه مسجد هم کعبه و هم جز از آن مقام ابراهیم (ع) است. و در سیاق این آیت این وجه مستقیمتر است. و گفتهاند: مقام ابراهیم که درین آیت نامزد است، آن سنگ است که اکنون هنوز بجاى است، دو قدم درو نشسته، یکى چپ و یکى راست، که فرا پیش خانه نهادهاند برابر مشرق، و پوشیده مىدارند در حقّه و غلاف و طیب. و ازین وجه است قراءت آن کس که خواند: فیه آیة بینة على التّوحید.
و قصّه مقام ابراهیم و بدو کار او آن است که: از ابن عباس روایت کردند. گفت: ابراهیم، اسماعیل و هاجر را به مکه برد و آنجا بنشاند. روزگارى بر آمد، تا جرهمیان بایشان فرو آمدند و اسماعیل زن خواست از جرهم، و مادر وى هاجر از دنیا رفته، ابراهیم آن جا که بود از ساره دستورى خواست تا به مکه شود بزیارت ایشان. ساره شرط کرد و با وى پیمان بست که زیارت کند و از مرکوب فرو نیاید تا باز گردد. ابراهیم (ع) آمد و اسماعیل (ع) بیرون از حرم بصید بود. ابراهیم گفت: زن اسماعیل را: «این صاحبک؟» شوهرت کجا است؟ جواب داد: «لیس هاهنا، ذهب یتصیّد.» این جا نیست، بصید رفته است. گفت: هیچ طعامى و شرابى هست که مهمان دارى کنى؟ گفت: نه، بنزدیک من نه کس است، نه طعام! ابراهیم گفت: چون شوهرت باز آید سلام بدو رسان و بگوى عتبه در سراى بگردان. این سخن بگفت و بازگشت. پس اسماعیل باز آمد و بوى پدر شنید و آن زن قصّه با وى بگفت و پیغام بگزارد. اسماعیل وى را طلاق داد و زنى دیگر خواست، بعد از روزگارى ابراهیم باز آمد هم بران عهد و پیمان که با ساره بسته بود. اسماعیل بصید بود. گفت: «این صاحبک؟» جواب داد که اسماعیل بصید است هم اکنون در رسد ان شاء اللَّه، فرود آى و بیاساى که رحمت خداى بر تو باد. گفت: هیچ توانى که مهمان دارى کنى؟
گفت: آرى توانم. گوشت آورد، و شیر آورد، ابراهیم ایشان را دعا گفت و برکت خواست. آن گه گفت: فرود آى تا ترا موى سر بشویم و راست کنم. ابراهیم فرو نیامد که با ساره عهد کرده بود که فرو نیاید. زن اسماعیل رفت و آن سنگ بیاورد و سوى راست ابراهیم فرو نهاد، ابراهیم قدم بر آن نهاد و اثر قدم ابراهیم در آن نشست. و یک نیمه سر وى بشست. آن گه سنگ، با سوى چپ برد، و ابراهیم قدم دیگر بر آن نهاد و اثر قدم در آن نشست. و نیمه چپ وى بشست. آن گه گفت: چون شوهرت باز آید سلام من برسان، و گوى عتبه در سرایت راست بیستاد نگهدار.
پس چون اسماعیل باز آمد، قصّه با وى بگفت و اثر هر دو قدم وى باو نمود. اسماعیل گفت: ذاک ابراهیم علیه السّلام.
روى عبد اللَّه بن عمر. قال: سمعت رسول اللَّه یقول: الرّکن و المقام یاقوتتان من یاقوت الجنّة، طمس نورهما و لولا ان طمس نورهما، لاضاء بین المشرق و المغرب.
قوله: وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً این أمن از دعوت ابراهیم (ع) است که گفت: رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً ابراهیم دعا کرد تا مکه حرمى بود ایمن، چنان که هر جایى که گریزد، ایمن بود که او را نرنجانند و هر صید و وحش که در آن شود ایمن روی، که او را نگیرند و آهو و سگ هر دو بهم بسازند. ربّ العالمین آن دعاء وى اجابت کرد و در آن منّت بر ابراهیم و بر جهانیان نهاد و گفت: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ یُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ. جاى دیگر گفت: مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً، و وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ. در روزگارى که مشرکان حرم مىداشتند، آن را چندان حرمت داشتند که اگر کسى خونى عظیم کردى و در آن خانه گریختى از ثار آن ایمن گشتى، و اکنون هر که از حاجّ و از معتمران و زائران باخلاص و با توبه آنجا درشد، از آتش ایمن است.
ابو النجم الصوفى مردى قرشى بود. گفتا: شبى طواف مىکردم، گفتم یا سیّدى! تو گفتهاى وَ مَنْ دَخَلَهُ کانَ آمِناً هر که در خانه کعبه شود ایمن است! از چه چیز ایمن است؟ گفتا: هاتفى آواز داد که: «آمنا من النّار» یعنى از آتش دوزخ ایمن است.
عن انس بن مالک قال: قال رسول اللَّه (ص): من مات فى احد الحرمین بعثه اللَّه من الآمنین.
قوله: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ حمزة و على و حفص حجّ البیت بکسر «حا» خوانند باقى بفتح خوانند و بکسر لغت تمیم است و بفتح لغت اهل حجاز و فرق آن است که چون بفتح گویى مصدر است و بکسر اسم عمل، و معنى «حجّ» قصد است. وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ این لام را لام ایجاب و الزام گویند، یعنى که فرض است و واجب حجّ کردن بر مردمان، یعنى بر آن کس که مسلمان باشد و عاقل و بالغ و آزاد و مستطیع، این پنج شرط است هر که در وى مجتمع گردد حجّ بر وى لازم گردد. و اولىتر آنکه با وجود شرائط، تقدیم کند و تأخیر نیفکند. لقوله تعالى اسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
پس اگر تأخیر کند روا باشد، که فریضه حجّ در سنه خمس فرود آمد، و مصطفى (ص) تا سنه عشر در تأخیر نهاد، که در سینه ستّ بیرون آمد بقصد مکه، تا عمره کند کافران او را بازگردانیدند به حدیبیه. و در سنه سبع باز آمد و عمره قضاء کرد و حج نکرد، و در سنه ثمان فتح مکه بود و بىعذرى که بود حج نکرد و به مدینه باز شد، و در سینه تسع بو بکر را امیر کرد بر حاجّ و خود نرفت، و در سنه عشر رفت و حجة الوداع کرد. پس معلوم شد که تأخیر در آن رواست.
امّا چون تأخیر کند بىعذرى، بر خطر آن بود که بمیرد پیش از اداء حجّ. و آنکه عاصى بر اللَّه رسد و حجّ در ترکه او واجب شود، اگر چه وصیت نکند، همچون دینها و حقّها که از آدمیان بر وى بود. بریده روایت کرد، گفت: زنى پیش مصطفى (ص) در آمد گفت: یا رسول اللَّه انّ امّى ماتت و لا تحجّ، أ فاحجّ عنها؟ قال: نعم حجّى عن امّک.
و روى ابن عباس انّ امرأة من خثعم أتت النّبی (ص) فقالت: یا رسول اللَّه انّ فریضة اللَّه فى الحجّ على عباده ادرکت ابى شیخا کبیرا لا یستطیع ان یستمسک على الرّاحلة، أ فاحجّ عنه؟ قال: نعم. قالت: أ ینفعه ذلک؟ قال: نعم. کما لو کان على ابیک دین فقضیته نفعه.
این دو خبر دلیلاند که نیابت در فرض حجّ رواست در حال حیات و در حال ممات.
امّا در حال حیات شرط آنست که آن کس که از بهر وى حجّ کنند زمن باشد، یا پیرى سخت پیر چنان که بر راحله و رامله آرام نتواند گرفت، چنان که در خبر گفت: لا یستطیع ان یستمسک على الراحلة.
استطاعت و قدرت و طاقت و جهد و وسع بمعنى متقارباند. و اصل الاستطاعة استدعاء الطّاعة، کأنّ النفس بالقدرة تستدعى طاعة الشّىء لها. و آنچه گویند: فلان کس را استطاعت نیست، بر دو معنى باشد: یکى نفى قدرت را که خود توانایى ندارد و راه بآن نبرد. دیگر نفى خفّت را که بر وى گران شود و آسان نبود و هو المعنى بقوله: لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً اى لا یستقلّونه، لأنّهم لا یقدرون علیه. و استطاعت عبادت بر قول مجمل سه ضرب است: یکى استطاعت نفسى یعنى که معرفت دارد بعمل، یا وى را تمکّن معرفت بود. دیگر استطاعت بدنى یعنى که تندرست بود، و قوّت و قدرت دارد بر اداء عمل. سدیگر استطاعت بیرون از تن است، و آن وجود آلت است، یعنى زاد و راحله و مانند آن، که تحصیل عمل بىوجود آلت ممکن نشود. و چون این هر سه مجتمع شد، استطاعت تمام حاصل گشت. و آنچه مصطفى (ص) گفت: الاستطاعة الزاد و الراحلة
اشارت بآن رتبت سوم کرد که بیرون از تن است. از بهر آنکه قومى پرسیدند که ایشان را مسافت دور بود و زاد و راحله نبود، و بشک بودند که فریضه حج بر ایشان لازم است یا نه؟ و مصطفى (ص) گفت: استطاعت زاد و راحله است، چون زاد و راحله نبود فریضه حج لازم نیاید. و زاد و راحلة آنست که نفقه خویش بتمامى دارد از رفتن تا باز آمدن، با سر عیال و بقعت خویش، بیرون از نفقت ایشان که نفقت شان بر وى لازم باشد، و بیرون از مسکن و خادم و قضاء دیون.
و از استطاعت آنست که راه آسان و ایمن بود بىدریاى مخطر، و بىراهزن، و قصد دشمن، و بى مکس و خفارة و رصد. روى ابو امامة قال قال رسول اللَّه (ص): من لم یمنعه فى الحجّ حاجة او مرض حابس او سلطان جائر فمات، فلیمت ان شاء یهودیّا او نصرانیّا.
قوله تعالى: وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ کفر این جا «جحود» است بقول ابن عباس و جماعتى از مفسّران، و معنى آنست که هر که در دین حجّ فریضه نبیند بر توانا و ترک حج معصیت نبیند از توانا، اللَّه غنى است از جهانیان، یعنى که تا بداند این جاحد که بر خود زیان کرد که جحود آورد نه بر اللَّه، که اللَّه بىنیاز است وى را حاجت نیست بطاعت مطیعان و عمل عاملان. بنده اگر عمل کند خود را سود کند که بثواب و نفع آن رسد و اگر معصیت کند، بر خود زیان کند که از ثواب درماند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ الآیة... اگر کسى سؤال کند که چون است که جهودان و ترسایان اگر بمقتضى کتاب عمل کنند یا نکنند ایشان را اهل کتاب گویند، گاه بر سبیل مدح و گاه بر سبیل ذمّ، و مسلمانان را جز بر طریق مدح اهل قرآن نگویند؟ تا ایمان و عمل نبود این نام بر ایشان نیوفتد؟
جواب آنست که: کتاب لفظى مشترک است میان تورات که از آسمان فرو آمد و میان آنچه جهودان در افزودند و نبشتند، چنان که ربّ العالمین گفت: یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ. پس ایشان را بر سبیل ذمّ بآن دست نبشته خویش باز خواند، یعنى که یا اهل کتاب مبدّل محرّف! و این تحریف و تبدیل بحمد اللَّه در قرآن نیست. و قرآن جز نام خاص آیات منزّل نیست، ازین جهت جز بر سبیل مدح و بر مقتضى ایمان کسى را از اهل قرآن نگویند.
قوله: قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ این در شأن جهودان آمد که نبوت محمد (ص) را منکر بودند، و حجّ کردن را واجب نمىدیدند، و آیات که در وجوب آن فرو آمد در کتب منزّل نمىپذیرفتند. آن گه گفت: وَ اللَّهُ شَهِیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ پوشیده میدارید بر خداى آنچه بر وى پوشیده نشود؟ ندانید که وى عزّ و جلّ حاضر است بعلم هر جاى و دانا بهر جزاى و گواه بهر نهان و پیداى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ الآیة... البغیة، الطلبة. یقال بغیته کذا، و بغیت له، و ابغنى شیئا اى ابغ لى، تَبْغُونَها عِوَجاً اى تبغون لها عوجا بالشبه الّتى تلبسون بها على سفلتکم. هر کژى که درک آن بفکرت بود، عوج گویند، بکسر عین. و هر چه درک آن بچشم بود، عوج گویند بفتح عین. این جا کژى راه دین میخواهد که درک آن بفکرت بود. میگوید: که شما عیب و کژى میجوئید راهى را که اللَّه راست نهاد، و خود میدانید و گواهانید براستى آن راه. و آن آنست که در تورات خواندهاید که: ان الدین عند اللَّه الاسلام و ان محمدا رسول اللَّه و لفظ شهادت دو معنى را استعمال کنند: یکى معرفت عقل، و دیگر عقد زبان. امّا معرفت عقل آنست که گفت: أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ اى عارف بعقله.
اما عقد زبان آنست که گفت: فَاشْهَدُوا وَ أَنَا مَعَکُمْ مِنَ الشَّاهِدِینَ. و بر هر دو معنى وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ تفسیر کردهاند: یعنى و انتم عقلاء تعرفون ذلک بعقولکم. و قیل أَنْتُمْ شُهَداءُ اى انتم قد اخذ علیکم العهد بقوله وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ، الآیة... و قیل و أنتم شهدتم بنبوّته قبل بعثته.
قوله: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ الایة...
این در شأن اوس و خزرج فرو آمد که قومى جهودان میان ایشان اغرا کردند و قصد آن کردند که ایشان را در فتنه افکنند، و از دین برگردانند. ربّ العالمین گفت: اگر شما فرمان برید گروهى را از اهل تورات، و آن گروه عالمان ایشان بودند، و از بهر آن گروه مخصوص کرد که نه هم چنان بودند. نه بینى که گفت: مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ أُمَّةٌ قائِمَةٌ یَتْلُونَ آیاتِ اللَّهِ، تخصیص از آنست که تا این گروه پسندیده در تحت آن خطاب نشوند. میگوید: اگر شما ایشان را فرمان برید، شما را از ایمان باز پس آرند. و ایمان را دو طرف است: یکى ابتدا که بنده در روش آید و آهنگ ایمان دارد. دیگر کمال ایمان، چنان که در وصف ایشان گفت: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ الآیة و درین آیت که گفت: یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إِیمانِکُمْ کافِرِینَ ابتداء ایمان خواهد نه کمال ایمان، که آن کس که بکمال ایمان رسد محال باشد که وى را باز پس آرند. بزرگان دین ازین جا گفتهاند: ما رجع من رجع الا من الطریق.
قوله تعالى: وَ کَیْفَ تَکْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَیْکُمْ آیاتُ اللَّهِ وَ فِیکُمْ رَسُولُهُ این آیت از بزرگترین آیتهاى قرآن است در شأن دین، که دین بکتاب و سنت رسول وى است، و مرد مخاطب بآنست و محجوج بآن. و ایمان سمعى است. جاى دیگر میگوید: وَ ما لَکُمْ لا تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ لِتُؤْمِنُوا بِرَبِّکُمْ.
ثمّ قال: وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. اعتصام و تفویض و توکّل و استسلام بر ترتیب مقامات روندگان نهادند، اول اعتصام است و آخر استسلام.
اعتصام در منازل اهل بدایت است، و استسلام در مقامات اهل نهایت. اولیاء را اعتصام فرمودند، چنان که گفت: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً. انبیاء را استسلام فرمودند، چنان که گفت: أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِینَ ازین جاست که اهل تحقیق گفتند: الاعتصام للمحجوبین، فاما اهل الحقائق فهم فى القبضة. و صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ درین آیت همانست که مؤمنین بدعا خواستند که: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. و مصطفى (ص) را فرمان آمد که: بندگان را بران خوان، و ذلک فى قوله: ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ و مصطفى (ص) بحکم فرمان، خلق خداى را بران خواند، و ذلک فى قوله: وَ أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ در نیندیشند درین قرآن ؟ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ و اگر این قرآن از نزدیک جز از اللَّه بودى، لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً (۸۲) درین قرآن اختلافهاى فراوان یافتندید.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ و هر گه که با ایشان آید چیزى، مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ از أمن یا از بیم، أَذاعُوا بِهِ آشکارا کنند آن را، و باز گویند، وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ و اگر باز برندید آن را با رسول خدا، وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ و با فقهاء دین، لَعَلِمَهُ بدانید آن، الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ مستنبطان علم از میان ایشان، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و اگر نه فضل خدا بودى با شما، وَ رَحْمَتُهُ و بخشایش و مهربانى وى، لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ شما همه بر پى دیو ایستادید، إِلَّا قَلِیلًا (۸۳) مگر اندکى.
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جهاد کن از بهر خدا، لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ بر تو نیست و نفرمودند ترا مگر بتن تو، وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ و بینگیز و بر آن دار مؤمنان را، عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ مگر که اللَّه باز دارد از شما، بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا زور و گزند ایشان که کافر شدند، وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً و زور گرفتن اللَّه مه است و گزند نمودن وى سختتر، وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا (۸۴) و باز دارندهتراست دشمن را از مؤمنان.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً هر که شفاعت کند شفاعتى نیکو، یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها ویراست از مزد آن بهرهاى، وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً و هر که شفاعت کند شفاعتى بد، یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها ویراست از وبال آن بهرهاى، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً (۸۵) و اللَّه بر همه چیز پادشاه است و گوشوان و توانا و دهنده باندازه.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ و هر گه که با ایشان آید چیزى، مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ از أمن یا از بیم، أَذاعُوا بِهِ آشکارا کنند آن را، و باز گویند، وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ و اگر باز برندید آن را با رسول خدا، وَ إِلى أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ و با فقهاء دین، لَعَلِمَهُ بدانید آن، الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ مستنبطان علم از میان ایشان، وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ و اگر نه فضل خدا بودى با شما، وَ رَحْمَتُهُ و بخشایش و مهربانى وى، لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ شما همه بر پى دیو ایستادید، إِلَّا قَلِیلًا (۸۳) مگر اندکى.
فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ جهاد کن از بهر خدا، لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ بر تو نیست و نفرمودند ترا مگر بتن تو، وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ و بینگیز و بر آن دار مؤمنان را، عَسَى اللَّهُ أَنْ یَکُفَّ مگر که اللَّه باز دارد از شما، بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا زور و گزند ایشان که کافر شدند، وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً و زور گرفتن اللَّه مه است و گزند نمودن وى سختتر، وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا (۸۴) و باز دارندهتراست دشمن را از مؤمنان.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً هر که شفاعت کند شفاعتى نیکو، یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها ویراست از مزد آن بهرهاى، وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً و هر که شفاعت کند شفاعتى بد، یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها ویراست از وبال آن بهرهاى، وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً (۸۵) و اللَّه بر همه چیز پادشاه است و گوشوان و توانا و دهنده باندازه.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیة التدبّر فى اللّغة النّظر فى ادبار الامور. تدبّر آنست که در آخر کارها نظر کنى، تا اوّل و آخر آن بهم سازى و راست کنى. ربّ العالمین میگوید درین آیت که: چرا نشنوند منافقان این قرآن را؟! و چرا در آن تفکّر و تأمّل نکنند؟! و در اوّل و آخر آن ننگرند؟! تا بدانند که آیات آن براستى و درستى و پاکى همه بیکدیگر ماند، و یکدیگر را تصدیق میکند، در آن تناقض و تفاوت نه، و اگر جهانیان همه بهم آیند، و عقلها و علمها همه درهم پیوندند، تا مثل آن بیارند، نتوانند، و عاجز شوند، چنان که ربّ العزّة گفت: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ الآیة. مجاهد گفت: معنى آنست که چرا نیندیشند درین قرآن تا بدانند که مخلوق نیست، و بسخن مخلوق مانده نیست؟! مصطفى (ص) گفت: «فضل کلام اللَّه على غیره کفضل اللَّه على خلقه».
و روى انّه قال: «انّ فضل القرآن على سائر الکلام کفضل اللَّه على خلقه، و ذلک انّه منه».
عمران بن حصین گفت: عبد اللَّه مسعود را دیدم در کوفه، گفتم: یا عبد الرحمن! از علم تورات بنزدیک تو چیز هست؟ گفت: نعم، انّ اوّل ما انزل اللَّه على موسى فى التوریة: لا اله الّا اللَّه، محمد رسول اللَّه، القرآن کلام اللَّه. وکیع بن الجراح گفت امام اهل سنّت: من زعم انّ القرآن مخلوق فقد زعم انّ القرآن محدث، و من زعم انّ القرآن محدث، فقد کفره. اسماعیل بن ابى اویس گفت: القرآن کلام اللَّه، و من اللَّه، و علم اللَّه، لیس بمخلوق، و من قال هو مخلوق فهو کافر، و من قال القرآن کلام اللَّه لا ادرى مخلوق هو أم غیر مخلوق، فهو کافر، و من قال لفظى بالقرآن مخلوق فهو کافر. روایت کنند از احمد بن حنبل که جهمیان همین سه فرقتاند: قومى که گفتند: قرآن مخلوقست اینان را جهمى مطلق گویند، و قومى که گفتند: ندانیم که مخلوقست یا نه مخلوقست، اینان را واقفه گویند، و شکاک نیز گویند، و قومى که گفتند: لفظ ما بقرآن مخلوقست، اینان را لفظیه گویند، و هر سه متقارباند، و در کفر و بدعت یکسان. و احمد بن حنبل و یحیى بن منصور گفتند: اللّفظیّة شر من الجهمیّة، لأنّ قولهم و کفرهم اغمض. فرقتى دیگراند ازین جهمیان که میگویند: کلام از متکلّم جدا نیست، و در زمین از آن چیز نیست. و قرآن و سنّت.
ایشان را دروغ زن میکنند. ربّ العالمین گفت: وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و جاى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مصطفى (ص) گفت: «لیسرینّ لیلة على القرآن فلا یبقى فى المصاحف و الصّدور منه شىء»، و قال (ص): «لا یقرأ الحائض و لا الجنب شیئا من القرآن».
درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است. و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «منه بدأ و الیه یعود، منه خرج و الیه یعود».
کلام اوست جلّ جلاله، و علم اوست، و صفت اوست، بحقیقت در زمین موجود است، متّصل باو، قائم باو، نه جدا ازو، هر جا که یابند، بر زبان خوانند، و در گوش شنونده، و در دل دانند، و در لوح نبشته، قائم است بحرف و صوت، یک حرف از آن مخلوق نه، جبرئیل از خدا گرفت و مصطفى (ص) از جبرئیل. گرفت، و امّت از مصطفى (ص) گرفتند، و قرآن خود یکى است، و آن عین کلام حق است، نه عبارت از آنست، چنان که مبتدعان گویند و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست، چنان که جهمیان گویند. و نه خود قرآن، که همه کتابهاى خدا که به پیغامبران فرو فرستاد، تورات در دل جهودان نه مخلوق، و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق، و زبور در دل صابئان نه مخلوق، همچنین نامهاى خدا هیچ از آن نه مخلوق. اینست عقیده مسلمانان، و طریقت مؤمنان، و سخن اهل سنّت و جماعت. هر که برین نیست او را در دین هیچ بوى نیست، و بر راه راست نیست، و این هدایت جز از حق نیست، و بدست بنده هیچ چیز نیست.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً، وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً این اختلاف مردمان است در قرآن، که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند، بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است، و این اختلاف تعارض است و تناقض. چنان که سخنى باشد ناهامتا و ناهموار، و یکدیگر را مضادّ. چنان که گفت: إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ اى قول غیر مستقیم. اختلاف در قول آنست که سخنى در جایى خاص بود، و در جاى دیگر همان سخن عام بود. چیزى جایى منفى بود، و جاى دیگر مثبت، و در قرآن این چنین اختلاف نیست. قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو، در نظم متّسق، و در رسم متناسب، و در معنى مطّرد. مصطفى (ص) گفت: «القرآن افضل من دون اللَّه، فمن وقّر القرآن فقد وقّر اللَّه، و من لم یوقّر القرآن فقد استخفّ بحقّ اللَّه. حرمة القرآن عند اللَّهکحرمة الوالد على ولده. حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللَّه، الملبسون نور اللَّه، المعلّمون کلام اللَّه، فمن والاهم فقد والى اللَّه، و من عاداهم فقد عادى اللَّه. یقول اللَّه تعالى: یا حملة القرآن! استجیبوا للَّه بتوقیر کتابه، یزدکم حبّا و یحببکم الى عباده.
یدفع عن مستمع القرآن بلوى الدّنیا، و یدفع عن تالى القرآن شرّ الآخرة، و لتالى آیة من کتاب اللَّه افضل ممّا تحت العرش الى اسفل النّجوم، و انّ فى کتاب اللَّه لسورة یدعى صاحبها الشّریف عند اللَّه، تشفع لصاحبها یوم القیامة باکثر من ربیعة و مضر»، قال رسول اللَّه (ص): هى سورة یس.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ اى: حدیث فیه أمن او هزیمة، أَذاعُوا بِهِ افشوه. ذاع: فشا، و اذاع: افشى. این آیت در شأن منافقى آمد که رسول خدا (ص) در نهانى سخنى گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزى از روزها، و مىخواست که ناگاه بسر دشمن رسد. آن منافق که آن سگالش شنفته بود، آشکارا کرد، و باز گفت. أَذاعُوا بِهِ سخن اینجا سپرى شد.
وَ لَوْ رَدُّوهُ متدبّراناند در قرآن. میگوید: اگر چیزى برایشان پوشیده شود، چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند، آن را بکتاب خدا برندید، و با رسول وى و با اولى الأمر. گفتهاند: اولى الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و على، و گفتهاند: امیراناند که بر لشکرها گماشته بودند، و گفتهاند: فقهاء دیناند و علماء اسلام، که راسخاناند در علم، خطا و صواب شناسند، و مواضع شکر و صبر دانند، و بمکاید حرب راه برند.
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ استنباط استخراج است، میگوید که: مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید. آن گه گفت در آخر آیت: «إِلَّا قَلِیلًا»
یعنى: لعلمه الّذین یستنبطونه منهم الّا قلیلا. یعنى مستنبطان تأویل بجاى آورندید آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده، مگر اندکى. تأویل آن جز اللَّه کس نداند، از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوائل سور. معنى دیگر، گفتهاند: «لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» آن منافقان که تتبّع اسرار از رسول (ص) کردند، و سرّ وى آشکارا کردند، اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید، تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید، یا از اولى الامر، بدانستندید از رسول خدا و از اولى الامر که آشکارا میباید کرد، یا نمىباید کرد، و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فضل خدا اینجا اسلام است، و رحمت قرآن است، اگر نه اسلام و قرآن بودى شما بر پى دیو ایستادید. إِلَّا قَلِیلًا مگر اندکى که اسلام و قرآن در نیافتند، و بىکتاب و بىرسول خود راه یافتند، و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقة بن نوفل، و طلاب دین که پیش از مبعث رسول (ص) بودند. و روا باشد که إِلَّا قَلِیلًا استثناء از لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ نهند. میگوید: بر پى دیو رفتید، مگر اندکى که بر پى دیو نرفتند، و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق. قولى دیگر آنست که الّا قلیلا متّصل است بآنچه گفت: لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و بیان این وجه از پیش رفت.
قوله: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این «فا» در اوّل آیت جواب آنست که گفت: وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً... فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
و گفتهاند متّصل است بآن آیت دیگر: وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. کلبى گفت: سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا (ص) با ابو سفیانوعده کرد که بموسم بدر صغرى با هم آیند، و قتال کنند. چون وقت آن میعاد بود رسول (ص) ایشان را گفت تا بجهاد شویم، و بسر وعده که دادهایم باز رویم. بعضى را از ایشان کراهیت آمد، و دشخوار گشت برایشان. ربّ العالمین در آن حال این آیت فرستاد: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى محمد! تو بیرون شو و جهاد کن. لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ که این جز بر نفس تو ننهادهاند. این نه بر آن معنى است که دیگران بقتال مأمور نهاند، یعنى که ترا الزام نمىکنند فعل دیگران، و ترا بآن مؤاخذت نیست. فعل تو است که تو را الزام میکنند، و ترا بآن مؤاخذت است. و قیل: لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ اى الّا فعل نفسک، على معنى انّه لا ضرر علیک فى فعل غیرک.
فلا تهتمّ بتخلّف من تخلّف عن الجهاد. ربّ العزّة وى را بجهاد فرمود، گرچه تنها بود، بىحشم و بىسپاه، از بهر آنکه وى را ضمان کرده بود بنصرت. ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردّت: لو خالفتنى یمینى لجاهدتها بشمالى.
وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ میگوید: مؤمنانرا بر جهاددار، و از ثواب جهاد ایشان را سخن گوى، و بزرگى وبال از پیش دشمن گریختن ایشان را باز نماى.
مصطفى (ص) بر وفق این فرمان برفت، و مؤمنانرا از ثواب جهاد خبر داد، و گفت: جاهدوا فى اللَّه القریب و البعید، فى الحضر و السّفر، فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة، و انّه ینجى صاحبه من الهمّ و الغمّ»، و قال (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من قیام شهر و صیامه، و من مات مرابطا فى سبیل اللَّه کان له اجر مجاهد الى یوم القیامة»
و قال (ص): «من غزا غزوة فى سبیل اللَّه ثمّ استشهد فیها حرّم اللَّه جسده على النّار، و ادخله الجنّة بلا حساب و لا عذاب، و یشفع فى اربعین انسانا، کلّهم ممّن وجب له النّار». ثمّ قال: «و الّذى نفسى بیده، الغزوة فى سبیل اللَّه افضل عند اللَّه من الدّنیا و ما فیها، انّ اللَّه اشترى من المؤمنین الآیة».
«عسى اللَّه» عسى اینجا نه تشکّک است از اللَّه، یا در علم وى تردّد، و نه بمعنى رجاء در نعمت وى، امّا خواست که امید آدمى بنبرد از نصرت و ظفر بر دشمن، امید در وى افکند تا بر امید کار کند، که آدمى بر نومیدى کار نکند، هم چنان که موسى و هارون را گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى، موسى و هارون را گفت: که با فرعون سخن نرم گوئید، تا مگر پند پذیرد، و حق دریابد. این «لعلّ» نه تشکّک است از اللَّه، و نه تردّد است در علم وى، که امید است که در موسى و هارون افکند، تا رنج توانند کشید بر آن امید.
أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا دو موقع است این را: یکى آنکه آن غزا که این تحریض آن را آمده، بأس آن دشمنان در آن غزا از مسلمانان بازداشت، و دیگر آنست که عیسى (ع) بزمین آید، و دجال و سپاه وى را بکشد، و حرب اوزار خویش بنهد، آن وقت است که بأس کفّار از سر مؤمنان بازداشته آید. و نیز گفتهاند: مراد باین جهودانند و ترسایان، که ربّ العزّة بأس ایشان از مؤمنان باز داشت، تا بترک محاربت بگفتند، و بخوارى و فروتنى جزیت در پذیرفتند.
وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا تنکیل نامى است بازداشتن را، یعنى که من بازدارندهترم دشمن را از مؤمنان، از آنچه آدمیان دشمنان را از خود، از «نکل» گرفتهاند، و نکل بند است بر پاى، و هم از آنست: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً.
میگوید: نزدیک ما پایهاى دوزخیان را بندها است، و نکال هم از آن گرفتهاند: فَجَعَلْناها نَکالًا. و نکول هم ازین گرفتهاند، که کسى باز نشیند از پیش قاضى از سوگند خوردن، یا از گواهى دادن، هم چنان که پاى بسته باز نشیند از رفتن، و باز ماند.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها میگوید: هر که شفاعت نیکو کند، وى را از مزد آن بهره ایست، آن عفو کننده را مزد است، و این شفاعت کننده را بهرهایست. و شفاعت نیکو آنست که رسول (ص) گفت: «من یشفع الى ذى سلطان فى فکاک رقبة، او تیسیر عسیر ثبّت اللَّه قدمه على الصراط یوم تدحض علیه الأقدام».
میگوید: هر کس که شفاعت کند ضعیفى را بخداوند ملکى، اللَّه تعالى قدم او بر صراط نگه دارد، آن روز که قدمها از صراط در گردد، و بلرزد. و خبر دیگرى است از مصطفى (ص) که گفت: «اشفعوا توجروا، و یقضى اللَّه على لسان نبیّه ما شاء».
بمن یکدیگر را شفیع باشید، تا مزد یابید، و اللَّه خود بر زبان رسول خویش از اجابت و اباء آن راند که خود خواهد.
وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها و هر که شفاعت بد کند وى راست از وبال آن بهرهاى شفاعت بد. آنست که رسول خدا گفت: من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه فى ملکه»،معنى آنست که هر که شفاعت وى حدّى از جانى باز دارد که نزدیک سلطان جنایت او درست شده بود، و حدّ بروى واجب شده، این شفیع با خداى عزّ و جلّ در پادشاهى او برابرى جست. و گفتهاند: شفاعت نیکو آنست که از بهر مردم سخن نیکو گوید، و در اصلاح ذات البین بکوشد، و شفاعت بد آنست که در مردمان سخن بد گوید، و میان ایشان سخن چینى کند، تا ایشان را درهم افکند. و گفتهاند: شفاعت نیکو و شفاعت بد درین آیت آنست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و أجر من عمل بها، من غیر ان ینتقص من اجورهم شىء، و من سنّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینتقص من اوزارهم شىء».
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً اى: مقتدرا، مجازیا بالحسنة و السّیّئة.
یقال: اقات على الشّىء اذا اقتدر علیه، و قیل: المقیت هو الشّاهد للشىء و الحافظ له، من قتّ فلانا اقوته: اى اعطیته قوّة و حفظته به. وفى الخبر: «کفى بالمرء اثما ان یضیع من یقوت»، و یروى: من یقیت. فالقوت ما به استقلال النّفس، و یکون قواما لها، و سبب بقائها.
و روى انّه قال: «انّ فضل القرآن على سائر الکلام کفضل اللَّه على خلقه، و ذلک انّه منه».
عمران بن حصین گفت: عبد اللَّه مسعود را دیدم در کوفه، گفتم: یا عبد الرحمن! از علم تورات بنزدیک تو چیز هست؟ گفت: نعم، انّ اوّل ما انزل اللَّه على موسى فى التوریة: لا اله الّا اللَّه، محمد رسول اللَّه، القرآن کلام اللَّه. وکیع بن الجراح گفت امام اهل سنّت: من زعم انّ القرآن مخلوق فقد زعم انّ القرآن محدث، و من زعم انّ القرآن محدث، فقد کفره. اسماعیل بن ابى اویس گفت: القرآن کلام اللَّه، و من اللَّه، و علم اللَّه، لیس بمخلوق، و من قال هو مخلوق فهو کافر، و من قال القرآن کلام اللَّه لا ادرى مخلوق هو أم غیر مخلوق، فهو کافر، و من قال لفظى بالقرآن مخلوق فهو کافر. روایت کنند از احمد بن حنبل که جهمیان همین سه فرقتاند: قومى که گفتند: قرآن مخلوقست اینان را جهمى مطلق گویند، و قومى که گفتند: ندانیم که مخلوقست یا نه مخلوقست، اینان را واقفه گویند، و شکاک نیز گویند، و قومى که گفتند: لفظ ما بقرآن مخلوقست، اینان را لفظیه گویند، و هر سه متقارباند، و در کفر و بدعت یکسان. و احمد بن حنبل و یحیى بن منصور گفتند: اللّفظیّة شر من الجهمیّة، لأنّ قولهم و کفرهم اغمض. فرقتى دیگراند ازین جهمیان که میگویند: کلام از متکلّم جدا نیست، و در زمین از آن چیز نیست. و قرآن و سنّت.
ایشان را دروغ زن میکنند. ربّ العالمین گفت: وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِیلًا. جاى دیگر گفت: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَرِیمٌ فِی کِتابٍ مَکْنُونٍ لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ، و جاى دیگر گفت: وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ، و مصطفى (ص) گفت: «لیسرینّ لیلة على القرآن فلا یبقى فى المصاحف و الصّدور منه شىء»، و قال (ص): «لا یقرأ الحائض و لا الجنب شیئا من القرآن».
درین آیت و اخبار دلالت روشن است که قرآن بحقیقت در زمین موجود است. و در جمله سخن اهل سنت و معتقد ایشان در قرآن آنست که قرآن از حق بیامد، چنان که مصطفى (ص) گفت: «منه بدأ و الیه یعود، منه خرج و الیه یعود».
کلام اوست جلّ جلاله، و علم اوست، و صفت اوست، بحقیقت در زمین موجود است، متّصل باو، قائم باو، نه جدا ازو، هر جا که یابند، بر زبان خوانند، و در گوش شنونده، و در دل دانند، و در لوح نبشته، قائم است بحرف و صوت، یک حرف از آن مخلوق نه، جبرئیل از خدا گرفت و مصطفى (ص) از جبرئیل. گرفت، و امّت از مصطفى (ص) گرفتند، و قرآن خود یکى است، و آن عین کلام حق است، نه عبارت از آنست، چنان که مبتدعان گویند و نه لفظ خواننده بآن مخلوقست، چنان که جهمیان گویند. و نه خود قرآن، که همه کتابهاى خدا که به پیغامبران فرو فرستاد، تورات در دل جهودان نه مخلوق، و انجیل در دل ترسایان نه مخلوق، و زبور در دل صابئان نه مخلوق، همچنین نامهاى خدا هیچ از آن نه مخلوق. اینست عقیده مسلمانان، و طریقت مؤمنان، و سخن اهل سنّت و جماعت. هر که برین نیست او را در دین هیچ بوى نیست، و بر راه راست نیست، و این هدایت جز از حق نیست، و بدست بنده هیچ چیز نیست.
مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً، وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً این اختلاف مردمان است در قرآن، که هیچ وجه نیست از وجوه علم در قرآن مگر که خلق در آن مختلف اند، بلکه این اختلاف که در قرآن نیست اختلاف قرآن در خویشتن است، و این اختلاف تعارض است و تناقض. چنان که سخنى باشد ناهامتا و ناهموار، و یکدیگر را مضادّ. چنان که گفت: إِنَّکُمْ لَفِی قَوْلٍ مُخْتَلِفٍ اى قول غیر مستقیم. اختلاف در قول آنست که سخنى در جایى خاص بود، و در جاى دیگر همان سخن عام بود. چیزى جایى منفى بود، و جاى دیگر مثبت، و در قرآن این چنین اختلاف نیست. قرآن همه راست است و پاک است و خوش است و نیکو، در نظم متّسق، و در رسم متناسب، و در معنى مطّرد. مصطفى (ص) گفت: «القرآن افضل من دون اللَّه، فمن وقّر القرآن فقد وقّر اللَّه، و من لم یوقّر القرآن فقد استخفّ بحقّ اللَّه. حرمة القرآن عند اللَّهکحرمة الوالد على ولده. حملة القرآن هم المحفوفون برحمة اللَّه، الملبسون نور اللَّه، المعلّمون کلام اللَّه، فمن والاهم فقد والى اللَّه، و من عاداهم فقد عادى اللَّه. یقول اللَّه تعالى: یا حملة القرآن! استجیبوا للَّه بتوقیر کتابه، یزدکم حبّا و یحببکم الى عباده.
یدفع عن مستمع القرآن بلوى الدّنیا، و یدفع عن تالى القرآن شرّ الآخرة، و لتالى آیة من کتاب اللَّه افضل ممّا تحت العرش الى اسفل النّجوم، و انّ فى کتاب اللَّه لسورة یدعى صاحبها الشّریف عند اللَّه، تشفع لصاحبها یوم القیامة باکثر من ربیعة و مضر»، قال رسول اللَّه (ص): هى سورة یس.
وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ اى: حدیث فیه أمن او هزیمة، أَذاعُوا بِهِ افشوه. ذاع: فشا، و اذاع: افشى. این آیت در شأن منافقى آمد که رسول خدا (ص) در نهانى سخنى گفته بود در سگالش بیرون شدن غزا را بروزى از روزها، و مىخواست که ناگاه بسر دشمن رسد. آن منافق که آن سگالش شنفته بود، آشکارا کرد، و باز گفت. أَذاعُوا بِهِ سخن اینجا سپرى شد.
وَ لَوْ رَدُّوهُ متدبّراناند در قرآن. میگوید: اگر چیزى برایشان پوشیده شود، چنان که بنزدیک ایشان باختلاف ماند، آن را بکتاب خدا برندید، و با رسول وى و با اولى الأمر. گفتهاند: اولى الأمر ابو بکر است و عمر و عثمان و على، و گفتهاند: امیراناند که بر لشکرها گماشته بودند، و گفتهاند: فقهاء دیناند و علماء اسلام، که راسخاناند در علم، خطا و صواب شناسند، و مواضع شکر و صبر دانند، و بمکاید حرب راه برند.
لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ استنباط استخراج است، میگوید که: مستنبطان علم از میان ایشان بدانندید. آن گه گفت در آخر آیت: «إِلَّا قَلِیلًا»
یعنى: لعلمه الّذین یستنبطونه منهم الّا قلیلا. یعنى مستنبطان تأویل بجاى آورندید آن را که بر ایشان پیچیده و پوشیده مانده، مگر اندکى. تأویل آن جز اللَّه کس نداند، از مبهمات قرآن چون حروف هجا در اوائل سور. معنى دیگر، گفتهاند: «لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» آن منافقان که تتبّع اسرار از رسول (ص) کردند، و سرّ وى آشکارا کردند، اگر خود را از آن حدیث باز داشتندید، تا آن گه که از رسول خدا گرفتندید، یا از اولى الامر، بدانستندید از رسول خدا و از اولى الامر که آشکارا میباید کرد، یا نمىباید کرد، و آنچه حق بود ایشان را معلوم گشتید.
وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ فضل خدا اینجا اسلام است، و رحمت قرآن است، اگر نه اسلام و قرآن بودى شما بر پى دیو ایستادید. إِلَّا قَلِیلًا مگر اندکى که اسلام و قرآن در نیافتند، و بىکتاب و بىرسول خود راه یافتند، و عبادت بتان بگذاشتند چون زید بن عمرو بن نفیل و ورقة بن نوفل، و طلاب دین که پیش از مبعث رسول (ص) بودند. و روا باشد که إِلَّا قَلِیلًا استثناء از لَاتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ نهند. میگوید: بر پى دیو رفتید، مگر اندکى که بر پى دیو نرفتند، و ایشان صحابه رسول خدااند در میان خلق. قولى دیگر آنست که الّا قلیلا متّصل است بآنچه گفت: لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ، و بیان این وجه از پیش رفت.
قوله: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ این «فا» در اوّل آیت جواب آنست که گفت: وَ مَنْ یُقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیُقْتَلْ أَوْ یَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً... فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ.
و گفتهاند متّصل است بآن آیت دیگر: وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ. کلبى گفت: سبب نزول این آیت آن بود که بعد از وقعت احد رسول خدا (ص) با ابو سفیانوعده کرد که بموسم بدر صغرى با هم آیند، و قتال کنند. چون وقت آن میعاد بود رسول (ص) ایشان را گفت تا بجهاد شویم، و بسر وعده که دادهایم باز رویم. بعضى را از ایشان کراهیت آمد، و دشخوار گشت برایشان. ربّ العالمین در آن حال این آیت فرستاد: فَقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ اى محمد! تو بیرون شو و جهاد کن. لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ که این جز بر نفس تو ننهادهاند. این نه بر آن معنى است که دیگران بقتال مأمور نهاند، یعنى که ترا الزام نمىکنند فعل دیگران، و ترا بآن مؤاخذت نیست. فعل تو است که تو را الزام میکنند، و ترا بآن مؤاخذت است. و قیل: لا تُکَلَّفُ إِلَّا نَفْسَکَ اى الّا فعل نفسک، على معنى انّه لا ضرر علیک فى فعل غیرک.
فلا تهتمّ بتخلّف من تخلّف عن الجهاد. ربّ العزّة وى را بجهاد فرمود، گرچه تنها بود، بىحشم و بىسپاه، از بهر آنکه وى را ضمان کرده بود بنصرت. ابو بکر هم از اینجا گفت در قتال اهل ردّت: لو خالفتنى یمینى لجاهدتها بشمالى.
وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِینَ میگوید: مؤمنانرا بر جهاددار، و از ثواب جهاد ایشان را سخن گوى، و بزرگى وبال از پیش دشمن گریختن ایشان را باز نماى.
مصطفى (ص) بر وفق این فرمان برفت، و مؤمنانرا از ثواب جهاد خبر داد، و گفت: جاهدوا فى اللَّه القریب و البعید، فى الحضر و السّفر، فانّ الجهاد باب من ابواب الجنّة، و انّه ینجى صاحبه من الهمّ و الغمّ»، و قال (ص): «رباط یوم فى سبیل اللَّه خیر من قیام شهر و صیامه، و من مات مرابطا فى سبیل اللَّه کان له اجر مجاهد الى یوم القیامة»
و قال (ص): «من غزا غزوة فى سبیل اللَّه ثمّ استشهد فیها حرّم اللَّه جسده على النّار، و ادخله الجنّة بلا حساب و لا عذاب، و یشفع فى اربعین انسانا، کلّهم ممّن وجب له النّار». ثمّ قال: «و الّذى نفسى بیده، الغزوة فى سبیل اللَّه افضل عند اللَّه من الدّنیا و ما فیها، انّ اللَّه اشترى من المؤمنین الآیة».
«عسى اللَّه» عسى اینجا نه تشکّک است از اللَّه، یا در علم وى تردّد، و نه بمعنى رجاء در نعمت وى، امّا خواست که امید آدمى بنبرد از نصرت و ظفر بر دشمن، امید در وى افکند تا بر امید کار کند، که آدمى بر نومیدى کار نکند، هم چنان که موسى و هارون را گفت: فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشى، موسى و هارون را گفت: که با فرعون سخن نرم گوئید، تا مگر پند پذیرد، و حق دریابد. این «لعلّ» نه تشکّک است از اللَّه، و نه تردّد است در علم وى، که امید است که در موسى و هارون افکند، تا رنج توانند کشید بر آن امید.
أَنْ یَکُفَّ بَأْسَ الَّذِینَ کَفَرُوا دو موقع است این را: یکى آنکه آن غزا که این تحریض آن را آمده، بأس آن دشمنان در آن غزا از مسلمانان بازداشت، و دیگر آنست که عیسى (ع) بزمین آید، و دجال و سپاه وى را بکشد، و حرب اوزار خویش بنهد، آن وقت است که بأس کفّار از سر مؤمنان بازداشته آید. و نیز گفتهاند: مراد باین جهودانند و ترسایان، که ربّ العزّة بأس ایشان از مؤمنان باز داشت، تا بترک محاربت بگفتند، و بخوارى و فروتنى جزیت در پذیرفتند.
وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْکِیلًا تنکیل نامى است بازداشتن را، یعنى که من بازدارندهترم دشمن را از مؤمنان، از آنچه آدمیان دشمنان را از خود، از «نکل» گرفتهاند، و نکل بند است بر پاى، و هم از آنست: إِنَّ لَدَیْنا أَنْکالًا وَ جَحِیماً.
میگوید: نزدیک ما پایهاى دوزخیان را بندها است، و نکال هم از آن گرفتهاند: فَجَعَلْناها نَکالًا. و نکول هم ازین گرفتهاند، که کسى باز نشیند از پیش قاضى از سوگند خوردن، یا از گواهى دادن، هم چنان که پاى بسته باز نشیند از رفتن، و باز ماند.
مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً یَکُنْ لَهُ نَصِیبٌ مِنْها میگوید: هر که شفاعت نیکو کند، وى را از مزد آن بهره ایست، آن عفو کننده را مزد است، و این شفاعت کننده را بهرهایست. و شفاعت نیکو آنست که رسول (ص) گفت: «من یشفع الى ذى سلطان فى فکاک رقبة، او تیسیر عسیر ثبّت اللَّه قدمه على الصراط یوم تدحض علیه الأقدام».
میگوید: هر کس که شفاعت کند ضعیفى را بخداوند ملکى، اللَّه تعالى قدم او بر صراط نگه دارد، آن روز که قدمها از صراط در گردد، و بلرزد. و خبر دیگرى است از مصطفى (ص) که گفت: «اشفعوا توجروا، و یقضى اللَّه على لسان نبیّه ما شاء».
بمن یکدیگر را شفیع باشید، تا مزد یابید، و اللَّه خود بر زبان رسول خویش از اجابت و اباء آن راند که خود خواهد.
وَ مَنْ یَشْفَعْ شَفاعَةً سَیِّئَةً یَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها و هر که شفاعت بد کند وى راست از وبال آن بهرهاى شفاعت بد. آنست که رسول خدا گفت: من حالت شفاعته دون حدّ من حدود اللَّه فقد ضادّ اللَّه فى ملکه»،معنى آنست که هر که شفاعت وى حدّى از جانى باز دارد که نزدیک سلطان جنایت او درست شده بود، و حدّ بروى واجب شده، این شفیع با خداى عزّ و جلّ در پادشاهى او برابرى جست. و گفتهاند: شفاعت نیکو آنست که از بهر مردم سخن نیکو گوید، و در اصلاح ذات البین بکوشد، و شفاعت بد آنست که در مردمان سخن بد گوید، و میان ایشان سخن چینى کند، تا ایشان را درهم افکند. و گفتهاند: شفاعت نیکو و شفاعت بد درین آیت آنست که مصطفى (ص) گفت: «من سنّ سنّة حسنة فله اجرها و أجر من عمل بها، من غیر ان ینتقص من اجورهم شىء، و من سنّ سنّة سیّئة فله وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینتقص من اوزارهم شىء».
وَ کانَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ مُقِیتاً اى: مقتدرا، مجازیا بالحسنة و السّیّئة.
یقال: اقات على الشّىء اذا اقتدر علیه، و قیل: المقیت هو الشّاهد للشىء و الحافظ له، من قتّ فلانا اقوته: اى اعطیته قوّة و حفظته به. وفى الخبر: «کفى بالمرء اثما ان یضیع من یقوت»، و یروى: من یقیت. فالقوت ما به استقلال النّفس، و یکون قواما لها، و سبب بقائها.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۵ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ الآیة اظهار عزّت قرآن است، و نشر بساط توقیر کلام خداى جهانست، کلامى که دلهاى عارفان را شفا است، اسرار آشنایان را ضیا است، جانهاى دوستان را غذا است، درد درماندگان را درمان و دواست، کلامى که سناء الهیّت مطلع قدم اوست، قرآنى که بتیسیر ربوبیّت تنزّل اوست، یادگارى که قبّه حفظ حق مأمن اوست، کلامى که جانها را تذکرت است، و دلها را عدّتست، امروز وسیلت، و فردا را ذخیرتست. مصطفى (ص) گفت: «لو کان القرآن فى اهاب ما مسّه النّار»، اگر چنان بودى که این قرآن در پوستى نهاده بودى، آن را فردا بنسوختندى. پس چون در دل بنده مؤمن یابند با معرفت ایمان، هم اولىتر که نسوزند. امّا کسى باید که بقرآن راه جوید، تا قرآن او را بر راه دارد، که قرآن راه جویان را راهست، و یار خواهان را یار است، مؤمن که راه میجوید، او را میراند بزمام حق، در راه صدق، و رسن صواب، بر چراغ هدى، و بدرقه مصطفى، روى بنجات، وادى بوادى، منزل بمنزل، تا فرود آرد او را در مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ، و بیگانه که راه جوى و بارخواه نیست، لا جرم قرآن او را روشنایى و راه نیست، وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
محمد بن اسحاق گفت: در خواب نمودند مرا که قیامت برخاسته بود، و حقرا دیدم در خواب جلّ جلاله که مرا گفتى: ما تقول فى القرآن؟ گفتم: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: ترا که گفت که کلام منست؟ گفتم: که احمد بن حنبل.
ربّ العزّة گفت که: الحمد للَّه. پس احمد را بخواند و با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ احمد گفت: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا دانستى که کلام منست؟ احمد دو و رق از هم باز کرد، در یک و رق نبشته بود: شعبه، و در یک و رق عطا عن ابن عباس، شعبه را خواند، و با وى همان گفت، و همان جواب داد، و گفت: شنیدم از عطا بن ابى رباح از ابن عباس، گفت: عطا را نخواندند اما ابن عباس را خواندند، و حق با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ فقال: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا مىگویى؟ گفت: اخبرنا محمد رسول اللَّه، رسول خدا محمد ما را خبر کرد. رسول را بخواندند، و ربّ العزّة با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟
گفت: اخبرنا جبرئیل عنک. آن گه گفت ربّ العزّة: «صدقت و صدقوا».
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ابو عثمان مغربى گفت: تدبّر سه قسم است: یکى اندیشه کردن در نفس خود و حال خود، آن را تدبّر موعظه گویند. دوم اندیشه کردن در...، آن را تدبّر... گویند. سه دیگر اندیشه کردن در قرآن، آن را تدبّر حقیقت و مکاشفه گویند. اوّل صفت عامّه مسلمانان است، دوم صفت زاهدان است، سوم صفت عارفان است. ایشان را دیده مکاشفه دهند، تا هر حجاب که بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود. همه آرزوهاشان نقد شود. آب مشاهدت شان در جوى ملاطفت روان شود. دل از ذکر پر، و زبان خاموش! سر از نظر پر، و خود را فراموش! وقار فریشتگان دیده، و ثبات ربّانیان یافته، و بسکینه صدّیقان در رسیده و مرد تا اینجا نرسد نشاید او را در بحر جلال قرآن شدن، و استنباط جواهر مکنون آن کردن، لا بل که هر ساعتى و هر لحظهاى بریدى از هیبت و بىنیازى قرآن دست رد بسینه وى باز نهد، که این علم سرّ حقّست، و این مردان صاحب اسرار. پاسبان را با راز ملک چه کار! اگر از ایشانى، دوست را وفادارى بر دل نگار، و اگر نه از ایشانى، ترا با رفتن با دوستان چه کار؟!
رو گرد سرا پرده اسرار مگرد
کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد
و اگر بتعریف ازلى و توفیق ربّانى بنده بآن مقام رسد که جلال عزّت قرآن او را بخود راه دهد، و اسرار لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ پرده غموض از روى اشکال فرو گشاید، پس اگر استنباط کند او را رسد که مصطفى (ص) او را دستورى داده، و فتوى کرده که: «انّ من العلم کهیئة المکنون، لا یعرفه الّا العلماء باللَّه، فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه».
محمد بن اسحاق گفت: در خواب نمودند مرا که قیامت برخاسته بود، و حقرا دیدم در خواب جلّ جلاله که مرا گفتى: ما تقول فى القرآن؟ گفتم: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: ترا که گفت که کلام منست؟ گفتم: که احمد بن حنبل.
ربّ العزّة گفت که: الحمد للَّه. پس احمد را بخواند و با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ احمد گفت: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا دانستى که کلام منست؟ احمد دو و رق از هم باز کرد، در یک و رق نبشته بود: شعبه، و در یک و رق عطا عن ابن عباس، شعبه را خواند، و با وى همان گفت، و همان جواب داد، و گفت: شنیدم از عطا بن ابى رباح از ابن عباس، گفت: عطا را نخواندند اما ابن عباس را خواندند، و حق با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟ فقال: کلامک یا ربّ العالمین. گفت: از کجا مىگویى؟ گفت: اخبرنا محمد رسول اللَّه، رسول خدا محمد ما را خبر کرد. رسول را بخواندند، و ربّ العزّة با وى گفت: ما تقول فى القرآن؟
گفت: اخبرنا جبرئیل عنک. آن گه گفت ربّ العزّة: «صدقت و صدقوا».
أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ابو عثمان مغربى گفت: تدبّر سه قسم است: یکى اندیشه کردن در نفس خود و حال خود، آن را تدبّر موعظه گویند. دوم اندیشه کردن در...، آن را تدبّر... گویند. سه دیگر اندیشه کردن در قرآن، آن را تدبّر حقیقت و مکاشفه گویند. اوّل صفت عامّه مسلمانان است، دوم صفت زاهدان است، سوم صفت عارفان است. ایشان را دیده مکاشفه دهند، تا هر حجاب که بود میان دل ایشان و میان حق برداشته شود. همه آرزوهاشان نقد شود. آب مشاهدت شان در جوى ملاطفت روان شود. دل از ذکر پر، و زبان خاموش! سر از نظر پر، و خود را فراموش! وقار فریشتگان دیده، و ثبات ربّانیان یافته، و بسکینه صدّیقان در رسیده و مرد تا اینجا نرسد نشاید او را در بحر جلال قرآن شدن، و استنباط جواهر مکنون آن کردن، لا بل که هر ساعتى و هر لحظهاى بریدى از هیبت و بىنیازى قرآن دست رد بسینه وى باز نهد، که این علم سرّ حقّست، و این مردان صاحب اسرار. پاسبان را با راز ملک چه کار! اگر از ایشانى، دوست را وفادارى بر دل نگار، و اگر نه از ایشانى، ترا با رفتن با دوستان چه کار؟!
رو گرد سرا پرده اسرار مگرد
کوشش چه کنى که نیستى مرد نبرد
و اگر بتعریف ازلى و توفیق ربّانى بنده بآن مقام رسد که جلال عزّت قرآن او را بخود راه دهد، و اسرار لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ پرده غموض از روى اشکال فرو گشاید، پس اگر استنباط کند او را رسد که مصطفى (ص) او را دستورى داده، و فتوى کرده که: «انّ من العلم کهیئة المکنون، لا یعرفه الّا العلماء باللَّه، فاذا نطقوا به لم ینکره الّا اهل العزّة باللَّه».
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سورة المائدة صد و بیست آیتست بعدد کوفیان، و دو هزار و هشتصد و چهار کلمه، و یازده هزار و نهصد و سى و سه حرف است. همه در مدینه از آسمان برسول خدا فرو آمد، گفتهاند مگر یک آیت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ که این در حجة الوداع فرو آمد، که رسول خدا در عرفات بود بر ناقه عضبا.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مىنوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مىنوشتند، و برین اقتصار مىکردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامهاى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کردهام، و پیمانى که بستهام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مىفرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مىگوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشادهتر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانىاند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبعاند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکساناند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مىگوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مىگفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مىخوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مىشد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مىگفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مىآمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شیء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفتهاند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفتهاند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مىافکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مىگرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مىافکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مىگویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوىتر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى گفتهاند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفتهاند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مىزند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پارهاى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شیء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرباند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفتهاند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مىریختند، و گوشت بر آن مىنهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتاناند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفتهاند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مىگرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مىنوشتند، پس مىبگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگریزهاى سپید بودند که مىبزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاباند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شیء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت دادهاند بسه شرط، گفتهاند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مىگریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کردهاند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفتهاند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفتهاند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسیء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفتهاند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
و در خبر است که رسول خدا در خطبه حجة الوداع گفت: «یا ایها الناس ان سورة المائدة من آخر القرآن نزولا، فاحلوا حلالها و حرّموا حرامها».
گفت: این سورة المائدة در آخر عهد ما فرو آمد، حلال آمد حلال دارید، و حرام آن حرام دارید، و فریضهاى آن بشناسید. بو میسره گفت: درین سورة هشتده فریضه است که در دیگر صورتها نیست: تحریم المیتة و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیر اللَّه به و المنخنقة و الموقوذة و المتردیة و النطیحة و ما اکل السبع و ما ذبح على النصب و الاستقسام بالازلام و تحلیل طعام الذین اوتوا الکتاب و المحصنات من الذین اوتوا الکتاب و الجوارح مکلبین و تمام الطهور و اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهکم، و السارق و السارقة فاقطعوا، ما جعل اللَّه من بحیرة و لا سائبة و لا وصیلة و لا حام.
ابو سلمه گفت: رسول خدا (ص) چون از مدینه بازگشت به على (ع) گفت: «یا على! اشعرت انه نزلت علىّ سورة المائدة و نعمت الفائدة؟!».
و روایت ابى کعب است از رسول خدا که: هر که سورة المائدة بر خواند وى را بعدد هر جهودى و ترسایى که در دنیا است ده نیکى بنویسند، و ده بدى از دیوان وى برگیرند، و ده درجه در بهشت وى را بیفزایند. و در این سورة نه آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و شانزده جایگاه گفت در این سورة که: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» روایت است از شعبى و میمون بن مهران که در ابتداء اسلام هر چه مىنوشتند افتتاح بدین کردند که «بسمک اللهم»، تا آن گه که «بسم اللَّه» فرود آمد، پس «بسم اللَّه» مىنوشتند، و برین اقتصار مىکردند، تا آیت آمد که: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ پس همه در هم پیوستند و بنوشتند: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ.
جابر بن عبد اللَّه روایت کند که مصطفى (ص) بمن گفت: یا جابر! افتتاح بنماز چون کنى؟ گفتم که: بگویم «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». گفت: یا جابر! اول بگو: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ». و در خبر است که عایشه زنى را فرمود که جامهاى بر دوزد چون دوخته بود با وى گفت: «أ ذکرت اللَّه حین بدأت فیه؟» چون آغاز کردى بسم اللَّه گفتى؟ گفت: نه. گفت: باز شکاف، و بنام خدا ابتدا کن. و در خبر است از مصطفى (ص) که هیچ نبشته که بر آن نام خدا بود، بر زمین نیفتد که نه رب العالمین کسى را نینگیزد که از زمین بردارد، و حرمت آن نگه دارد، پس آن گاه او را باین سبب در بهشت آرد.
قال رسول اللَّه (ص): «اکتبوها فى کتبکم، و اذا کتبتم تکلموا بها»، و قال ابن عباس: «اذا کتبتموها فاقرؤها فانها هى الشافیة من کل داء»، و تفسیر و معانى و فضائل آیت تسمیت بشرح از پیش رفت.
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ابن جریح گفت این بر خصوص اهل کتاب راست، و معنى آنست که اى شما که بکتابهاى پیشین ایمان آوردید، عهدى که با شما کردهام، و پیمانى که بستهام در کار محمد (ص) و در نبوت وى، آن عهد و پیمان بجاى آرید، و بوفاء آن باز آئید، و بیان این عهد آنست که رب العالمین گفت: وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ الآیة. جمهور مفسران بر آنند که: این خطاب بر عموم است، مؤمنان امت محمد را مىفرماید که عهدها و عقدها که با خدا و با خلق کنید وفا کنید و بسر برید. اما عهد که با خدا کنید نذر است و توبه و سوگند و امثال آن، و عهد با خلق عقدها است و وعدها و شرطها در مبایعات و معاملات و مناکحات، و عهد ذمى و مستأمن هم از این بابست.
روى انس بن مالک قال: قل ما خطبنا رسول اللَّه (ص) الّا قال: «لا ایمان لمن لا امانة له، و لا دین لمن لا عهد له».
و عن على (ع) قال النبى (ص): «من عامل الناس فلم یظلمهم، و حدثهم فلم یکذبهم، و وعدهم فلم یخلفهم، فهو ممن کملت مروءته، و ظهرت عدالته، و وجبت اخوته، و حرّمت غیبته».
أُحِلَّتْ لَکُمْ بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ این باز سخنى دیگر است که درگرفت. مىگوید: خوردن گوشت بهیمة الانعام شما را حلال است و گشاده، و این از بهر آن گفت که اهل جاهلیت آن را بر خود حرام کرده بودند. جاى دیگر از این گشادهتر گفت: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؟. جاى دیگر گفت: وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا. و انعام شتر است و گاو و گوسفند، بدلیل آنکه گفت: وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً. پس تفصیل آن باین سه بیرون داد، گفت: ثَمانِیَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ الى آخر الآیتین. شعبى گفت: بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ بچه است در شکم، چون مادر را بکشند و بچه در شکم مرده یابند آن حلال است. مصطفى (ص) گفت: «ذکاة الجنین ذکاة امّه».
ابن عباس ماده گاوى دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبى گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانىاند: آهو و خرگور و گاو کوهى، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبعاند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنى استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکساناند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.
إِلَّا ما یُتْلى عَلَیْکُمْ یعنى غیر ما نهى اللَّه عز و جل عن اکله مما حرم علیکم فى القرآن یقرأ علیکم، و ذلک فى قوله: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ الى قوله وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ، و کذلک فى قوله تعالى و تقدس: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ. مىگوید: بهیمة الانعام شما را حلال است مگر آنچه در قرآن بر شما حرام کردند درین دو آیت که گفتیم. آن گاه گفت: غَیْرَ مُحِلِّی الصَّیْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آن چنان که در حال احرام چیزى ازین صید که گفتیم حلال دارید که آن هم حلال نیست، محرم را حلال نیست که صید برکند، اما صید بحر رواست، و شرح این در آخر سورة بیاید بجاى خویش. یقال: رجل حرام و حرم و محرم، و حلال و حل و محل مرد را و زن را حرام گویند. إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ ما یُرِیدُ یثبت و یبرم ما یرید، و یمنع و یحرم ما یرید.
مردى بود در روزگار خویش او را کندى گفتندى، راى اهل زندقه داشت. اصحاب وى او را گفتند: اعمل لنا مثل هذا القرآن. مثل این قرآن از بهر ما بساز. گفت: آرى بسازم چیزى مثل آن. پس روزگارى خود را در حجاب داشت، و عزلت گرفت، و درین اندیشه بماند. آخر روزى برون آمد، گفت: من نتوانستم و کس خود طاقت آن ندارد که مثل قرآن بیارد. من در مصحف نگه کردم، و درین آیت که در ابتداء سورة المائده است اندیشه کردم، و باندازه دو سطر هم امر است بوفا، هم نهى است از دروغ و غدر، و هم تجلیل بر عموم، و هم استثنا از جمع، و هم اختیار از قدرت، و هم اثبات حکم. این معانى در دو سطر جمع کرده، و این در طاقت هیچ بشر نباشد، که جمع این معانى جز در مجلدى نتوان کرد.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ سبب نزول این آیت آن بود که: مردى بود او را حطیم مىگفتند، نام وى شریح بن ضبیعة بن هند بن شرحیل البکرى، پیش رسول خدا آمد، و گفت: الى ما تدعونا؟ ما را به چه مىخوانى یا محمد؟ گفت: «الى شهادة أن لا اله الا اللَّه و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة».
جواب داد که: این نیکست و لکن مرا در قبیله خود امیرانند و سروران، و بى رأى ایشان کارى نکنم و عقدى نبندم.
اکنون روم و این حدیث برایشان عرض کنم. اگر ایشان مسلمان شوند من با ایشانم و همه را پیش تو آرم. این بگفت، و بیرون شد، و رسول خدا پیش از آن با یاران گفته بود که: «یدخل علیکم رجل من ربیعة یتکلم بلسان شیطان»، و آن ساعت که بیرون شد، رسول (ص) گفت: «لقد دخل بوجه کافر، و خرج بعقبى غادر، و ما الرجل بمسلم».
این مرد که درآمد مسلمان نیست. برویى کافرانه درآمد و بپایى غادرانه بیرون شد، و براه در چون مىشد بچرندگان اهل مدینه در رسید، و همه را در پیش گرفت، و به یمامه راند، و براه در این رجز مىگفت: شعر
باتوا نیاما و ابن هند لم ینم
بات یقاسیها غلام کالزلم
خدلج الساقین ممسوح القدم
قد لفها اللیل بسواق حطم
لیس براعى ابل و لا غنم
و لا بجزار على ظهر و ضم
هذا اوان الشد فاشتدى زیم مسلمانان بر اثر وى برفتند، تا واستانند، نتوانستند، و عاجز بازگشتند. دیگر سال چون رسول خدا و مسلمانان بقصد عمره بیرون آمدند، آواز تلبیه حطیم شنیدند که از یمامه مىآمد در غمار حجاج بکر و ابل، و تجارتى عظیم با وى، و آن سرخ مدینه که رانده بود هدى خانه کعبه ساخته، و قلائد در گردنهاى آن افکنده. مسلمانان گفتند: یا رسول اللَّه هذا الحطیم خرج حاجا، فخل بیننا و بینه. ما را بدو باز گذار تا داد خود از وى بستانیم. رسول خدا سروا زد، گفت: «انه قلد الهدى».
او قلاده در گردن هدى افکنده است امن خود را. یاران گفتند: این چیزى است که ما در روزگار جاهلیت میکردیم و عادت داشتیم. ایشان فاپس میگفتند، و مصطفى (ص) جواب ایشان میداد، تا رب العالمین آیت فرستاد: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ. در اول چنین فرمود پس بآخر منسوخ گشت. بعضى مفسران گفتند: این در شأن قریش فرو آمد و خزاعه و بنى کنانه و بنى عامر بن صعصعه که ایشان در جاهلیت در ماه حرام و غیر آن غارت و قتل روا میداشتند، و قومى سعى میان صفا و مروه نمیکردند، و وقوف بعرفات از شعائر دین نمیشمردند. پس چون مسلمان شدند رب العالمین ایشان را خبر کرد که این همه از شعائر دین حق است، و نشان اسلام است، نگر تا حرمت نشکنید، و شعائر دین اسلام بجاى آرید، و باین قول شعائر مناسک حج است. قتیبى گفت: «شعائر اللَّه» اى علامات دینه، واحدتها شعیرة، و هى کل شیء جعل علما من اعلام طاعته. عطا گفت: شعائر اللَّه حرمات اللَّه، اتباع طاعته، و اجتناب سخطه. و گفتهاند: تفسیر شعائر خود در آیت مفسر است.
وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْیَ وَ لَا الْقَلائِدَ ماه حرام چهارند: ذو القعده، و ذو الحجه و محرم و رجب. معنى آنست که درین ماههاى حرام قتل و قتال حلال مدارید. جاى دیگر ازین گشادهتر گفت: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِیهِ قُلْ قِتالٌ فِیهِ کَبِیرٌ. ابن زید گفت: این بدان آمد که کافران در ماه حرام تغییر و تبدیل میکردند، چنان که رب العزة گفت: یُحِلُّونَهُ عاماً وَ یُحَرِّمُونَهُ عاماً، و قصه آنست که: بو ثمامة جنادة بن عوف بن امیه از بنى کنانه هر سال در سوق عکاظ بایستادى، و گفتى: الا انى قد احللت المحرم و حرمت صفر، احللت کذا و حرمت کذا. آنچه خواستى حلال کردى، و آنچه خواستى حرام کردى، و عرب آن از وى میگرفتند، و میپذیرفتند، تا رب العالمین آیت فرستاد که: إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ الآیة.
وَ لَا الْهَدْیَ هدى و هدى آن بدنه است که بمنى برند. آن را بدنه نام کردند بدانت آن را و سمن آن را. وَ لَا الْقَلائِدَ این را دو معنى گفتهاند، یکى آنست که: قلائد بمعنى مقلد است یعنى آن هدایا که قلاده در گردن آن مىافکنند، و عادت اهل جاهلیت آن بود که هر که از حرم بیرون آمدى شاخى از درختان حرم بگرفتى، یا پوست آن باز کردى، و بر گردن شتر خود افکندى تا هر جایى که رسیدى، ایمن بودى، و کسى تعرض وى نکردى، و هر که قصد حرم داشتى همچنین چیزى در گردن شتر افگندى ازین موى گوسفند یا پشم شتر. و در خبر است که مصطفى (ص) نعلین درافگنده بود، یا پس چیزى در کوهان بدنه میزدند تا خون برآمدى، هر که دیدى دانستى که این هدى است، آن را حرمت داشتى. معنى دیگر آنست که قلائد عین قلاده است نه مقلدات، و آن شاخ درخت حرم بود که مىگرفتند در جاهلیت، و در گردن شتر مىافکندند امن خود را.
رب العالمین نهى کرد از آن درخت گرفتن و آن تقلید کردن.
وَ لَا آمِّینَ الْبَیْتَ الْحَرامَ یعنى: و لا قاصدین البیت الحرام. آمین و حاجین و قاصدین بمعنى یکسانند، و این آن بود که در عرب چون نه ماه حرام بودى پیوسته جنگ کردندى و حرب میان ایشان قائم بودى، و از یکدیگرشان امن نبودى، مگر کسى که هدى سوى کعبه راندى، و نشان آن بر خود یا بر شتر کردى از آن قلائد، که بآن نشان امن یافتى، و کس قصد وى نکردى. پس چون اسلام در پیوست، روزگارى مسلمانان را همان میفرمودند مصلحت مؤمنان را، پس بآخر منسوخ گشت باین آیت که رب العزة گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، و بآن آیت که گفت: فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا.
اکنون هیچ کافر و مشرک را روا نیست که حج کند، یا خویشتن را بقلائد و هدى ایمن گرداند.
یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً سیاق این سخن بر وفق عقیده و گفت کافران است، نه از آنکه ایشان را در رضوان حق نصیبى است. یعنى که ایشان مىگویند که: باین حج، رضاء حق میخواهیم، و رب العزة از ایشان راضى نه، تا آن گه که مسلمان شوند، پس طلب رضاء حق. و روا باشد که یَبْتَغُونَ فَضْلًا بر عموم نهند، و رِضْواناً بر خصوص مؤمنان را باشد، که مشرکان در ابتداء اسلام پیش از نسخ حج میکردند، و قصد ایشان باین حج طلب روزى دنیا بود، و قصد مسلمانان در حج کردن هم طلب فضل است درین جهان، و هم رضوان حق در آن جهان.
وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا امر اباحت و تخییر است، میگویند چون از حج و عمره فارغ گشتید، و حلال شدید، دستورى صید کردن هست، اگر خواهید صید کنید، و اگر خواهید مکنید، هم چنان که گفت: فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ، کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ، فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَکُلُوا مِنْها. وطا در اصطیاد همچون طا است در اصطبار و اضطجاع و اضطباع و اضطرار.
وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ شنآن بسکون نو قراءت شامى است و بو بکر. باقى بفتح نون خوانند، و فتح قوىتر که این مصدر است، و مصدر بیشتر بوزن فعلان آید همچون طیران و لمعان و نزوان، و اختیار بو عبیده و بو حاتم اینست. «ان صدوکم» بکسر الف قراءت مکى و بو عمرو است بر معنى استقبال، یعنى لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوکُمْ، و قراءت باقى بفتح الف است یعنى لا یحملنکم بغض قوم على الاعداء، لأنهم صدوکم عن المسجد الحرام فیما مضى، لأن الصد کان قد تقدم من المشرکین قبل نزول هذه الآیة، لانها نزلت بعد عام الحدیبیة. وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ اى لا یحملنکم، یقال جرمنى فلان على أن صنعت کذا، اى حملنى. میگوید: بعض اهل مکه بسبب آنکه شما را از مسجد حرام باز داشتند سال حدیبیه، شما را بآن میاراد که اندازه درگذارید، و بر حجاج یمامه افزونى جویید، و آنچه محرم است حلال گردانید.
وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى گفتهاند: بر و تقوى اینجا اسلام و سنت است، و اثم و عدوان کفر و بدعت، و از مصطفى (ص) پرسیدند که بر و اثم چیست؟ جواب داد که: «البرّ ما انشرح له صدرک، و الاثم ما جاءک فى صدرک، و بروایتى دیگر گفت: «البرّ حسن الخلق، و الاثم ما جاءک فى نفسک و کرهت ان یطلع علیه الناس».
و گفتهاند: هر معروفى که اللَّه تعالى بر بنده فریضه گردانیده است، یابنده بطوع خود در آن شروع کرده، و بجاى آورده، آن بر است، و هر حدى که خداى تعالى در شریعت نهاد، و هر اندازه که پدید کرد چون بنده بر آن اندازه بایستد، و آن حدود بجاى آرد، آن تقوى است. و اثم حدود شرائع از جاى خود بگردانیدنست، و عدوان از حق بیرون شدن و بر خود و بر خلق خدا ستم کردن. پس تحذیر کرد و گفت: وَ اتَّقُوا اللَّهَ و لا تستحلوا محرما، إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ اذا عاقب. عقوبت و عقاب آنست که با جانى گردد بر عقب جنایت او از پاداش بد.
حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ این آیت ما یُتْلى عَلَیْکُمْ است که در اول سورة یاد کرد و شرح این چند کلمات در سورة البقره رفت، تا آنجا که گفت: وَ الْمُنْخَنِقَةُ، منخنقه آن شتر یا گاو و یا گوسفند است که بخوه کشته شود، چنان که رسن در گردن وى افتد تا بمیرد، یا در دام صیاد رشته دام در حلق وى افتد و بمیرد و بکارد نرسد، و موقوذه آنست که بچوب میزنند وى را تا بمیرد، یا صیاد آن را بسنگ یا بتبر که آلت جارحه نبود میزند تا بمیرد، و متردیه آنست که از بالاى بزیر افتد، یا در چاهى افتد تا بمیرد و بذبح نرسد، و نطیحه آن گوسفند است که دیگرى او را بسرو مىزند تا بمیرد.
وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ و هر چه سبعى ناآموخته آن را بکشد، و پارهاى از آن بخورد، باقى حرام است. عرب این همه حرامها حلال میداشتند، و میخوردند، رب العالمین مسلمانان را از آن باز زد، و خوردن آن برایشان حرام کرد، آن گه گفت: إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ مگر چیزى که بدان در رسید هنوز جان در وى مانده، و بکشى کشتنى تمام، و کشتن تمام آن است که اوداج ببرد، و خون براند، و مذبوح بچشم بنگرد، و بدست و پاى و دنب تحرک کند. مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه تعالى کتب الاحسان على کل شیء فاذا قتلتم فأحسنوا القتلة، و اذا ذبحتم فاحسنوا الذبح، و لیحدّ احدکم شفرته و لیرح ذبیحته».
و عن عکرمة ان رجلا اضجع شاة و جعل یحد شفرته لیذبحها، فقال النبى (ص): «ترید أن تمیتها موتا قبل ان تذبحها».
فصل فى الذکاة
بدان که حیوان اندرین معنى بر دو ضرباند: یکى مقدور علیه که دست تو آسان بذکوة آن رسد، و دیگر غیر مقدور علیه که ذبح آن نتوانى، و آسان بدان نرسى. اما آنچه مقدور علیه است شتر است و گاو و گوسفند و مانند آن، ذکاة آن جمله در حلق است و در بر، چنان که مصطفى (ص) گفت: «الذبح فى الحلق و اللبة لمن قدر، و لا تعجلوا الانفس حتى تزهق».
و کیفیت این ذکاة آنست که کارد تیز کند و روى ذبیحه فرا قبله کند، چنان که حلق ذبیحه و روى کشنده برابر قبله بود، و حلقوم و مرى و ودجین ببرد. اگر بجایى کارد سنگى باشد که گوشه آن تیز و برنده باشد، یا چوبى تیز یا نى، روا باشد، که مصطفى (ص) گفت: «ما انهر الدم و ذکر اسم اللَّه علیه فکلوا الا ما کان من سن او ظفر، اما السن فعظم و اما الظفر فمدى الجثة».
اما آنچه غیر مقدور علیه باشد بر دو ضربست: یکى وحشى بیابانى چون آهو و خرگوش و مانند آن، ذکاة آن بعقر باشد، هر جاى که زخم و جرح بر وى توان کرد ذکاة بدان حاصل شود، بشرط آنکه بچیزى محدد آن زخم بر وى آرد که مصطفى (ص) گفته است در بعضى اخبار: «و اذا اصبت بحده فکل، و اذا اصبت بعرضه فلا تأکل فانه وقیذ»
، و باید که بقصد وى بود که اگر صیدى در احبوله صیاد افتد و در آن احبوله کارد بود، و صید را مجروح کند، و عقر حاصل شود آن صید حلال نیست، که فعل قصد در میان نیست. ضرب دوم حیوانى انسى است که وحشى شود، و رمیده گردد، یا در چاه افتد، و ذکاة آن بحلق نتوان کرد که دست بدان نرسد، ذکاة آن ضرب همچون ذکاة صید و وحش بود بهر اندامى که طعنه بر وى توان زد بر باید زد، و ذکاة بدان حاصل شود.
وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ گفتهاند که: نصب واحد است، و جمع آن انصاب، همچون عنق و اعناق، و گویند که نصب جمع است، و واحد آن نصاب، و بر جمله نصب عبارت از آن چیز است که نصب کنند، و مفسران را در این اختلاف اقوالست. قومى گفتند: سنگها بود بنزدیک بتان قربان نهاده، چون از بهر بتان قربان کردندى، خون آن قربانى بر آن سنگها مىریختند، و گوشت بر آن مىنهادند تعظیم بتان را، و تقرب کردن بدان.
آن گوشت میخوردند و بدرویشان میدادند. قومى گفتند: انصاب خود عین بتاناند که پنداشته بودند، بر نام آن قربان میکردند. تقدیر سخن آنست که: و ما ذبح على اسم النصب.
ابن زید گفت: «وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ» و «ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ» هر دو یکسانند. قطرب گفت: على بمعنى لام است یعنى و ما ذبح للنصب، اى لاجل النصب، کقوله: «فَسَلامٌ لَکَ»، اى علیک، «إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها» اى فعلیها.
«وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا» ان در محل رفع است، یعنى فحرم علیکم الاستقسام بالازلام، و هو أن یطلب علم ما قسم له من الخیر و الشر من الازلام. استقسام آنست که آن قسمت که اللَّه کرده در غیر از خیر و شر وى، علم آن باین ازلام جوید، و این آن بود که در جاهلیت چوبها ساخته بودند و مانند تیرها در بیت الاصنام نهاده، بر بعضى نوشته که: امرنى ربى، و بر بعضى: نهانى ربى، و بر بعضى نوشته که: یسلم، و بر بعضى: لا یسلم، و بر بعضى: یرجع و یغنم، و بر بعضى: لا یرجع و لا یغنم. پس چون یکى را از ایشان کارى پیش آمدى یا قصد سفر داشتى در آن بیت الاصنام شدى و آن تیرها زیر جامه پوشیده کرده، یکى بیرون آوردى، و آن نبشته که برآمدى بر آن حکم کردى از امر و نهى، و گفتهاند: این استقسام بالازلام آن بود که جانورى میکشتند میان قومى بقمار، و آن گه چوبى فرا مىگرفتند و نامهاى ایشان بر پهلوهاى آن مىنوشتند، پس مىبگردانیدند بر مثال آن قرعه چوب که فالگیران بگردانند.
هر نام که برآمدى از قسمتهاى آن جانور فرا آن کس دادندى، استقسام آن بود، و این فال که مردم میزدند بقرعه چوب از جمله کبائر و فسق است، باید که دانى و از آن پرهیز کنى. سعید جبیر گفت: ازلام سنگریزهاى سپید بودند که مىبزدند و بر آن حکم میکردند. مجاهد گفت: ازلام کعاباند که مقامران و نردبازان دارند. سفیان بن وکیع گفت: شطرنج است، که این هم از جمله فسق است.
امیر المؤمنین على (ع) بقومى بگذشت که شطرنج میباختند، بانگ بر ایشان زد و گفت: «ما هذا التماثیل التی انتم لها عاکفون؟»
گفتند: یا ابا الحسن! اللعب بالشطرنج هو حرام؟ فقال: «نعم هو القمار الاصغر».
و سئل ابو بکر الصدیق عن الشطرنج، فنهاه و کرهه و شدد فیه. و سئل عمر بن الخطاب عن الشطرنج، فقال: و أى شیء هو؟ فوصفوا له، فقال: «هو القمار بعینه». و سئل عثمان بن عفان عنه، فقال: «هذا من عمل الجاهلیة حرام على المسلمین». و سئل على بن ابى طالب (ع) عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، و هو عمل الجاهلیة، و هو حرام حرمها اللَّه و رسوله».
و سئل ابن عباس عنه، فقال: «هو القمار بعینه و هو حرام»، و سئل ابو هریرة عنه، فقال: «تسألنى عن لعب المجوس، الناظر الیها کالزانى». و سئل سعید بن جبیر و الحسن بن ابى الحسن البصرى عنه، فقالا: «الذى یلعب بالشطرنج، هو فاسق، لا یقبل شهادته و لا یسلم علیه». و سئل الاوزاعى عن اللعب بالشطرنج، فقال: «هو خبیث، معه شیاطین، و صاحبه ملعون، لانه یشتم الرب و یفترى، و یکذب. و یؤخر الصلاة و یذهب بها نور وجهه، لانه یقول قتلت الشاه، و انما الشاه هو خالقه عز و جل». و سئل سفیان الثورى عنه، فقال: «هو لعب المجوس، و هو اباطیل، لا یشتغل بذلک الاکل عیار شطار و هو لعب کان یلعب به قوم لوط، و من جلس على الشطرنج یلعب به فان الملکین الموکلین به یلعنانه حتى یفرغ منه، فاذا قال قتلت الشاه قالا له: قتلک اللَّه و عذبک».
و سئل احمد بن حنبل عنه، فقال: «هو التماثیل و الأباطیل، ما رأیت احدا من العلماء یلعب به و لا احد من السلف رخص فیه». و قیل لکعب الاحبار: ما تقول فیمن لعب بالشطرنج؟ فقال: «اللعب بالشطرنج حرام، و الذى یلعب بالشطرنج ملعون، و انما الشطرنج هو کید الشیطان و اول من لعب بالشطرنج کان ابلیس، و اول من لعب به من الآدمیین نمرود بن کنعان الکافر، ثم لعب به فرعون الذى کان یقول: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»، قال: و من جلس عند من یلعب بالشطرنج، فقد اشترک مع ابلیس و فعله». قیل لکعب: یا ابا اسحاق فما تقول فیمن یلعب بالشطرنج على شبه ادب لا على طریق القمار؟ فقال: «ملعون و رب الکعبة». ثم قال کعب: «الا اخبرک بما هو اعجب من ذلک؟ لقد مر نبى من الانبیاء على رجلین یلعبان بالشطرنج، فقال لهما: انکما لو جلستما على عبادة الاوثان کان احب الى مما انتما فیه، لقد کفرتما بقولکما: قاتلت الشاه. اما علمت یا عبد اللَّه ان الشاه هو رب العالمین؟! فمن قال قتلت الشاه فقد کفر باللّه، و من قال مات شاهک فکأنه یستهزئ برب العالمین، فقد نهیتکما عن لعب الشطرنج، فانى اخاف ان ینزل علیکما عذاب من السماء. قال: فلم ینتهیا عن ذلک حتى نزل علیهما عذاب من السماء فاهلکهما و صارا الى النار.»
این آثار و اخبار که برشمردیم دلالت میکند که شطرنج باختن فسق است، و شطرنج باز فاسق. و مذهب اصحاب حدیث و سیرت اهل ورع و دیانت اینست. اما بعضى فقها از متأخران اصحاب شافعى آن را رخصت دادهاند بسه شرط، گفتهاند: اذا لم یکن فى الصلاة نسیان، و فى المال خسران، و فى اللسان طغیان، فهو انس بین الخلان. و مذهب راست و دین پسندیده و اختیار علماى اهل سنت و دیانت طریق اصحاب حدیث است چنان که بیان کردیم.
قوله: «ذلِکُمْ فِسْقٌ» اى خروج عن الحلال الى الحرام، و خروج من طاعة اللَّه و و رکوب لمعصیته، و هو حرام لأن الازلام لا تبین شیئا و اللَّه سبحانه علام الغیوب لا الازلام و النجوم.
روى عن ابى الدرداء: قال رسول اللَّه (ص): «من تکهن او استقسم او تطیر طیرة ترده عن سفره لم ینظر الى الدرجات العلى من الجنة یوم القیامة».
الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ این آیت بعد از فتح مکه آمد. میگوید: کافران اکنون نومید گشتند از بازگشت شما از دین اسلام، و این از بهر آن گفت که کافران مسلمانان را پیش از آن رنج مینمودند و فتنه میکردند تا از دین اسلام باز گردند.
میگوید: اکنون که اسلام فراخ گشت، و مسلمانان انبوه گشتند، و کار آنان بالا گرفت ایشان نومید شدند از فتنه کردن مسلمانان. فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ شما که مسلمانانید در متابعت دین محمد و در نصرت کردن وى از مشرکان مترسید بلکه از من ترسید که خداوندم، و ایمن باشید که بر دین اسلام پس ازین هیچ دین غالب نبود: لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.
الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ این آیت روز آدینه فرو آمد، روز عرفه بعد از نماز دیگر مصطفى (ص) در حجة الوداع در شهور سنه عشره بر موقف ایستاده بر ناقه عضبا طارق بن شهاب گفت: مردى جهود فرا عمر خطاب گفت: شما آیتى میخوانید در کتاب خویش، که اگر آن آیت بما فرو آمدى، آن روز که فروآمدى ما را عیدى عظیم بودى.
عمر گفت: کدام است؟ گفت: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ عمر گفت: من دانم که این آیت کدام روز بر چه جایگه فرو آمد. روز جمعه فروآمد روز عرفه، و ما که یاران بودیم با رسول خدا بعرفات ایستاده بودیم، و بحمد اللَّه این هر دو روز ما را عید است و تا بقیامت مسلمانان را عید خواهد بود. هارون بن عنتره روایت کرد از پدر خویش، گفت: آن روز که این آیت فرو آمد عمر خطاب بگریست. رسول خدا گفت: یا عمر چرا میگریى؟
گفت: یا رسول اللَّه! از آن مىگریم که ما در دین خویش تا امروز بر زیادت بودیم، اکنون آیت آمد که دین سپرى گشت و تمام شد، و بعد از کمال جز نقصان نبود. رسول خدا گفت: «صدقت یا عمر»، پس از آن رسول خدا هشتاد و یک روز بزیست.
ابن عباس گفت: رسول خدا در حجة الوداع آن گه که براه در بود، این آیت بوى فرو آمد: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلالَةِ، و این آیت را ایت صیف نام کردند.
پس چون در مکه شد این آیت فرو آمد که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ، پس چون در عرفات بایستاد دست بدعا برداشته این آیت فرو آمد که: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ. معنى آنست که امروز آن روز است که دین شما تمام کردم، احکام دین و شرایع اسلام بسر بردم. فرائض و سنن، حلال و حرام پیدا کردم، که پس ازین هیچ آیت حلال و حرام حدود و فرائض و احکام از آسمان فرو نیامد.
روایت کردهاند از عایشه که معراج رسول (ص) پیش از هجرت بود بهجده ماه، و نماز پنجگانه شب معراج فریضه گردانیدند، و پیش از آن چهار رکعت بیش نبود: دو بامداد و دو شبانگاه، وقتى معین بر آن ننهاده، پس از هجرت به مدینه زکاة واجب کردند، و روزه ماه رمضان بعد از هجرت اندر سال دوم واجب کردند اندر شعبان، و فریضه حج در سنه تسع بود، و فیه اختلاف العلماء، و غسل جنابت همچنین. پس چون رسول خدا حجة الوداع کرد، این آیت فرو آمد: الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ، و پس از آن حلال و حرام نیامد. و گفتهاند: کمال دین آنست که رب العالمین هر چه پیغامبران و امم پیشینه را داد از علم حکمت، آن همه این امت را داد، و بر ایشان بیفزود، و شرایع انبیا منسوخ کرد، و شریعت این امت تا بقیامت بپیوندد، و فسخ و تغییر در آن نشود، و این امت بهمه انبیاء بگرویدند، و تصدیق کردند، و تفریق میان ایشان نیفکندند، چنان که دیگران کردند، و حسنات این امت مضاعف گردانیدند، و در ثواب بیفزودند که با دیگر امم نکردند. اینست معنى کمال دین که در آیت گفت. ابو حفص حداد گفته: کمال دین در دو چیز است: در معرفت خدا و در اتباع سنت مصطفى (ص).
وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی میگوید: نعمت خود بر شما تمام کردم، و وعده که کرده بودم از فتح مکه و قهر کفار و نصرت بر دشمن، وفا کردم، و بسر بردم. ازین پس مشرکان را نیست که با شما حج کنند، «الا لا یحج بعد العام مشرک، و لا یطوفن بالبیت عریان».
و گفتهاند: کمال دین و تمامى نعمت آنست که: حج کردن آن روز که این آیت آمد با روز عرفه افتاده بود، حکم بمحل خود رسیده، و فریضه بوقت خود بازگشته، همچون آن روز که رب العزة آسمان و زمین آفرید، و نسیء که کافران نهادند باطل کرد. و خبر درست است که مصطفى (ص) آن روز گفت: «ان الزمان قد استدار کهیئة یوم خلق السماوات و الارض.
السنة اثنا عشر شهرا، منها اربعة حرم، ثلاثة متوالیات: ذو القعدة و ذو الحجة و المحرم، و رجب، شهر مضر الذى بین جمادى و شعبان».
وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً اى اخترت لکم الاسلام، فلیس دین ارضى عند اللَّه عز و جل من الاسلام، یقول اللَّه عز و جل: وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ.
میگوید: آن دین که شما را پسندیدم و شما را بدان فزودم اسلام است، و اصل آن پنج چیز است، چنان که مصطفى (ص) گفت: «بنى الاسلام على خمس: شهادة أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و اقام الصلاة و ایتاء الزکاة و الحج و صوم رمضان».
روى عمر بن الخطاب، قال: «بینما نحن عند رسول اللَّه (ص) اذ طلع علینا رجل شدید بیاض الثیاب، شدید سوداء الشعر، لا یرى علیه اثر السفر و لا یعرفه منا احد، حتى جلس الى النبى (ص) و أسند رکبتیه الى رکبتیه، و وضع یده على فخذیه، فقال یا محمد اخبرنى عن الایمان، فقال: «الایمان ان تؤمن باللّه و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر، تؤمن بالقدر خیره و شره»، فقال: صدقت فأخبرنى عن الاسلام. قال: «الاسلام أن تشهد أن لا اله الا اللَّه، و أن محمدا رسول اللَّه، و تقیم الصلاة و تؤتى الزکاة، و تصوم رمضان، و تحج البیت ان استطعت الیه سبیلا». قال: صدقت، فأخبرنى عن الاحسان. قال: «الاحسان ان تعبد اللَّه کأنک تراه، فان لم تکن تراه فانه یراک». قال: فأخبرنى عن الساعة. قال: «ما المسؤل عنها بأعلم من السائل».
قال: فأخبرنى عن اماراتها. قال: «ان تلد الامة ربتها، و أن ترى الحفاة العراة الصم البکم ملوک الارض». قال: ثم انطلق، فلبثت ملیا، ثم قال لى: «یا عمر أ تدرى من السائل؟» قلت: اللَّه و رسوله اعلم. قال: «فانه جبرئیل اتاکم یعلمکم دینکم».
فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ این سخن راجع است با اول آیت، چون محرمات یاد کرده بود، و گفته که: «ذلِکُمْ فِسْقٌ»، بر عقب آن گفت: فَمَنِ اضْطُرَّ فِی مَخْمَصَةٍ. اگر کسى باضطرار و بیچارگى بجایى رسد که از گرسنگى بیم جان بود، او را رخصت است که مردار خورد، باین شرط که گفت: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ. همانست که جاى دیگر گفت: غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ، بشرط آنکه قدر ضرورت خورد، و بیش از کفایت و بیش از سد رمق نخورد و ننهد، و اگر سگ یابد و مردار یابد، سگ نخورد مردار خورد، اگر سگ مرده یابد و جانور دیگر مرده یابد، سگ نخورد و آن را خورد، و اگر سگ یابد و خوک یابد، سگ خورد و خوک نخورد، و اگر مردم مرده یابد و جز از مردم یابد، مرده مردم نخورد حرمت را، و گفتهاند: غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ اى غیر متعرض لمعصیة، و هو أن یکون عاصیا بسفره، أو یأکل فوق الشبع.
آن گه گفت: فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ اینجا مضمریست، یعنى: فأکل فان اللَّه غفور یغفر له ما اکل مما حرم علیه، رحیم باولیائه حیث رخص لهم. ختم آیت برحمت و مغفرت از آن کرد که آخر این مضطر حرام خورده است اگر چه بعذر خورده است، پس بحقیقت نه حلال خوار است اما معذور است و نزدیک اللَّه مغفور است.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱ - النوبة الثانیة
ابن عباس گفت: سورة الانعام جمله بمکه فرو آمد از آسمان مگر شش آیت: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ تا آخر سه آیت، و قُلْ تَعالَوْا تا آخر سه آیت. این شش آیت بمدینه فرو آمد، و باقى بیکبار اندر یک شب اندر مکه بمصطفى فرو آمد، و هفتاد هزار فریشته با وى، چنان که دو کناره عالم فرو گرفته بودند، و زجل تسبیح و تحمید ایشان بهمه عالم رسیده، و مصطفى (ص) آن ساعت بسجود درافتاده، و میگفت: سبحان اللَّه العظیم.
و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».
جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.
و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.
کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».
مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیمتر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریفتر است از زمین و عالىتر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسماناند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.
و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سهشنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ».
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً».
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشنتر گوئیم ان شاء اللَّه.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.
حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفتهاند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.
ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مىآیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مىسازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.
و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه».
و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضى أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفتهاند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که اللَّه داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟
و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.
و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ اى اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ».
وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، اى افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضى أَمْراً اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضى عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.
إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جاى دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى کان عیسى امرا من اللَّه مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ اى اتممت.
همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضى أَجَلًا اى اتمّه، جاى دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهن.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مىآرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مىافتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به
قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویى: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ.
اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اى سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ اى تعلمون من الخیر و الشر.
حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مىکند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن مىبرگردند، و در آن تفکر نمىکنند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.
لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مىکردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.
و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفتهاند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مىآید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالى: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟
قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.
و در خبر است که هر آن کس که این سورة برخواند، آن فریشتگان جمله بر وى ثنا کنند، و درود دهند، و بثواب عظیم بشارت دهند. عمر خطاب گفت: «الانعام من نواجب او نجائب القرآن». على بن ابى طالب (ع) گفت: «سورة الانعام من قرأها فقد انتهى فى رضا ربه».
جابر بن عبد اللَّه گفت: من قرأ ثلاث آیات من اول سورة الانعام بعث اللَّه الیه اربعین الف ملک، و کتب له مثل اعمالهم الى یوم القیامة، و نزل ملک من السماء السابعة، و معه مرزبّة من حدید، کلما اراد الشیطان ان یوحى فى قلبه شیئا ضربه بها ضربة کان بینه و بینه سبعون حجابا. فاذا کان یوم القیامة قال الرب عز و جل: عبدى! کل من ثمار جنتى، و استظل بظل عرشى، و اشرب من ماء الکوثر، و اغتسل من ماء السلسبیل، فأنا ربک و انت عبدى.
و در این سورة چهارده آیت منسوخ است چنان که رسیم بآن شرح دهیم، و آیات آن بعدد کوفیان صد و شصت و پنج آیت است، و سه هزار و هشتصد و پنجاه کلمه، و دوازده هزار و دویست و پنجاه و چهار حرف، و بیشترین آن حجت آوردن است بر مشرکان عرب، و بر مکذبان بعث و نشور، ازین جهت بیکبار فرو آمد که در معنى احتجاج همه یکسانست.
کعب احبار گفت: افتتاح تورات باول سورة الانعام است الى قوله: بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ، و ختم آن بآخر سورة بنى اسرائیل، و بیک روایت بآخر سورة هود. مقاتل گفت: مشرکان عرب مصطفى را پرسیدند که: من ربک؟ گفت: «الاحد الصمد الذى خلق السماوات و الارض».
مشرکان او را دروغ زن گرفتند بآنچه رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد، و خود را بدان بستود، و صنع خود بر وجود دلیل آورد.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ آفرینش آسمان و زمین و شب و روز دلیل کرد و بر ایشان حجت آورد که از مخلوقات ازین عظیمتر هیچ چیز نیست. و آن گه آسمان فرا پیش داشت بذکر، از بهر آنکه آسمان شریفتر است از زمین و عالىتر، و نیز آسمان پیش از زمین آفریده، و سماوات بجمع گفت از بهر آنکه هفت آسماناند، و زمین بواحد گفت، که همه متصل یکدیگرند، و بقولى خود یک زمین است، آسمانى بدان عظیمى بى عمادى بر هواى لطیف بداشته، و زمین خاکى بر سر آبى بداشته، و آرام گرفته، و شب و روز بر پى یکدیگر داشته، و آن را قوام خلق ساخته، آسمانها را بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ». میگویند روز یکشنبه بود و دوشنبه.
و زمین بدو روز بیافرید، چنان که گفت: «خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ»، و میگویند روز سهشنبه بود و چهارشنبه، آسمانها از دود آفریده، و زمین از کف دریا، و ذلک فیما روى عن ابن عباس قال: ان اللَّه عز و جل خلق اول ما خلق نورا، ثم خلق ظلمة، ثم اراد أن یخلق الماء، فخلق من النور جوهرة، و هى یاقوتة خضراء، ثم دعا بها، فلما ان سمعت کلام الرب تعالى ذابت فرقا منه، حتى صارت ماء، و هی ترعد من مخافته، فهو کذلک یضطرب و یرتعد راکدا او جاریا الى یوم القیامة، ثم قال: ان اللَّه عز و جل خلق الریح فوضع الماء على متن الریح، ثم خلق العرش فوضعه على الماء، فذلک قوله: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ»، ثم اظهر النار من الماء، حتى غلى الماء، و ارتفع دخانه، و علاه الزبد، و السماء من الدخان، فذلک قوله: «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ».
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ جعل اینجا بمعنى خلق است، نظیره: «وَ جَعَلْنا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً»، و له نظائر کثیرة فى القرآن و غیره، و در قرآن جعل بیاید بمعنى قول و تسمیت و صفت، نه بمعنى خلق، چنان که گفت: «إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا» یعنى انا قلناه و سمیناه، نظیرش آنست که گفت: «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکاءَ الْجِنَّ»، «وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ»، «وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذِینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً».
معلوم است که ایشان نیافریدند بلکه نام نهادند، و صفت کردند، و همچنین عرب گویند: جعلت الزانى فاسقا، اى سمیته بذلک، و حکمت علیه و وصفته به. و در جمله بدانکه «جعل» چون بیک مفعول تعدى کند بمعنى خلق باشد، و چون بدو مفعول تعدى کند بمعنى تسمیت و صفت باشد، یا بمعنى انزال، چنان که گفت: «وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا یعنى لو انزلناه بلغة العجم. و این مسأله را شرحى است در اثبات کلام بارى جل جلاله و رد بر معتزله، و در جاى دیگر ازین روشنتر گوئیم ان شاء اللَّه.
وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ واقدى گفت: هر جا که ظلمات و نور گفت در قرآن، آن کفر و ایمان است، مگر درین آیت که ظلمات اینجا تاریکى شب است، و نور روشنایى روز. فرا پیش داشتن ظلمات بر نور دلیل است که نخست شب آفرید، و پس روز، و یدل علیه قوله: وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ، و کذلک قوله: وَ أَغْطَشَ لَیْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها. قومى گفتند: نخست روز آفرید، و پس شب، بدلیل قوله: وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى. قتاده گفت: ظلمات و نور اینجا بهشت است و دوزخ.
حسن گفت: کفر است و ایمان، و در جمله گفتهاند که: ظلمات اسمى جامع است عین ظلمت را و هر چه بدان ماند از کفر و نفاق و حجتهاى باطل، و نور اسمى است جامع عین نور را و هر چه بدان ماند از ایمان و تصدیق و کلمه حق و حجتهاى روشن درست.
ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا اى بعد هذا البیان، بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ اى یجعلون له عدیلا، فیعبدون الحجارة الموات، و هم مقرون بأن اللَّه خالق ما وصف. عدل همتا کردن بود چیزى با چیزى که این عدل آن کنى و آن عدل این، و در خبر است: «کذب العادلون باللّه». نضر شمیل گفت: بربهم این با بمعنى عن است، و یعدلون از عدول است برگشتن، اى یمیلون و ینحرفون عن الحق. معنى جمله آیت آنست که رب العالمین خبر داد و بیان کرد که آفریدگار آسمان و زمین و شب و روز و نور و ظلمت که در آن راحت و منافع خلق است منم، و آن گه این کافران مىآیند و بتان را که در توان ایشان این صنع نیست، ما را همتا مىسازند، و با ما برابر میکنند، و درین سخن تعجب مؤمنان است بآنچه کافران کردند، یعنى که اى مؤمنان شگفت دارید آنچه ایشان کردند که با ما دیگرى انباز گفتند، و خالق و صانع مائیم. و آن گه الحمد للَّه در پیش آیت نهاد، یعنى که شما شکر کنید، و آزادى کنید، و نعمت بر خود بشناسید، و آنچه کافران کردند مکنید.
هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ هر چند که این خطاب با فرزندان آدم کرد، اما مراد بآن آفرینش آدم است که وى را از گل آفرید، و فرزندان را از آب مهین، چنان که گفت: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهِینٍ»؟ ابن عباس گفت: خلق اللَّه آدم من ادیم الارض بعد العصر یوم الجمعة فسماه آدم، ثم عهد الیه فنسى، فسماه الانسان، فو اللَّه ما غابت الشمس حتى اهبط الى الارض. آدم را از ادیم زمین آفرید که در آن زمین هم شور بود و هم خوش، هر که را از شور آفرید بدبخت آید، و اگر چه فرزند پیغامبر بود، و هر که را از خوش آفرید نیک بخت آید، و اگر چه فرزند کافر بود.
و روى ابو هریرة عن النبى (ص)، قال: «ان اللَّه خلق آدم من تراب و جعله طینا، ثم ترکه حتى کان حمأ مسنونا، ثم خلقه و صوره، ثم ترکه حتى اذا کان صلصالا کالفخار، مر به ابلیس، فقال: خلقت لامر عظیم، ثم نفخ اللَّه فیه روحه».
و روا باشد که «خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ» بر عموم رانند، و وجهه ما قیل ان اللَّه تعالى اذاب الطین، و حوله نطفة، و اودعه الاصلاب، فیکون کل من خلق من نطفة مخلوقا من طین. ثُمَّ قَضى أَجَلًا این اجل مدت حیات فرزند آدم است آن روز که میرد.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ این دیگر اجل مدت درنگ وى است در خاک تا روز قیامت، و گفتهاند: اجل اول مدت بقاء عالم است یعنى که اللَّه داند که این گیتى چند ماند، و اجل دیگر وقتى است نامزد کرده بنزدیک اللَّه در غیب علم وى، که این گیتى کى بسر آید؟
و قیامت کى خواهد بود؟ و قیل: قضى اجلا، هو النوم، و اجل مسمى عنده الموت.
و بدانکه قضا بر ده وجه آید: یکى بمعنى وصیت، و ذلک فى قوله تعالى: وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ. همانست که در سورة القصص گفت: إِذْ قَضَیْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ یعنى عهدنا الیه و وصیناه بالرساله الى فرعون و قومه. وجه دوم بمعنى اخبار است، چنان که گفت: «وَ قَضَیْنا إِلى بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ» اى اخبرنا بنى اسرائیل فى التوراة، همانست که در سورة الحجر گفت: وَ قَضَیْنا إِلَیْهِ ذلِکَ الْأَمْرَ اى اخبرنا لوطا ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحین وجه سوم بمعنى فراغ است، چنان که گفت: «فَإِذا قَضَیْتُمْ مَناسِکَکُمْ»، «فَإِذا قَضَیْتُمُ الصَّلاةَ»، «فَإِذا قُضِیَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِی الْأَرْضِ».
وجه چهارم بمعنى فعل است، چنان که گفت: «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ»، اى افعل ما انت فاعل، «إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا» اى انما تفعل فی هذه الحیاة الدنیا. همانست که در سورة الانفال گفت: لِیَقْضِیَ اللَّهُ أَمْراً کانَ مَفْعُولًا. و در آل عمران و در سورة مریم گفت: إِذا قَضى أَمْراً اى اذا فعل امرا کان فى حکمه ان یفعله، فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ. پنجم بمعنى انزالست، چنان که گفت: یا مالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنا رَبُّکَ اى لینزل علینا ربک الموت. همانست که در سورة الملائکة گفت: لا یُقْضى عَلَیْهِمْ فَیَمُوتُوا اى لا ینزل علیهم الموت. ششم بمعنى وجوب است چنان که در سورة هود گفت: وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ اى وجب العذاب فوقع بقوم نوح، و در سورة مریم گفت.
إِذْ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِی غَفْلَةٍ. جاى دیگر گفت: «وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ» اى وجب العذاب و نزل، و لهذا نظائر. هفتم قضى بمعنى کتب است، چنان که در سورة مریم گفت: وَ کانَ أَمْراً مَقْضِیًّا اى کان عیسى امرا من اللَّه مکتوبا فى اللوح المحفوظ انه یکون. هشتم بمعنى اتمام است، چنان که گفت: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ اى اتممت.
همانست که در سورة طه گفت: مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ، و در سورة الاحزاب گفت: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ اى اتمّ اجله، و در سورة الانعام گفت: ثُمَّ قَضى أَجَلًا اى اتمّه، جاى دیگر گفت: ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى اى یتم. نهم بمعنى فصل است، چنان که در سورة الزمر گفت: وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ اى فصل، و در سورة الانعام گفت: لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ اى فصل. وجه دهم بمعنى خلق است، و ذلک فى قوله تعالى: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ اى خلقهن.
وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ قومى گفتند درین سخن حذف و اختصار است یعنى: ثم قضى اجلا، و علم اجل الآخرة مسمى عنده لا یعلمه غیره. ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ نظمه کنظم قوله: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. معنى مریة شک است و جحد، کفار مکه را مى گوید: ثم انتم تشکون فى البعث و النشور، حجت آنست که بر ایشان مىآرد، میگوید: بعد ازین بیان چونست که بشک مىافتند ببعث و نشور! آن کس که در اول آفرید قادر است که دیگر باره باز آفریند، قال عطا فى هذه الایة: لکل امرئ اجل مسمى من مولده الى موته، و من موته الى بعثه، فاذا کان الرجل تقیا صالحا بارا و اصلا الرحمة زاد اللَّه فى اجل الحیاة، و نقص من اجل الممات الى المبعث، و اذا کان غیر صالح نقص من اجل الحیاة، و زاد فى اجل البعث، و ذلک قوله: و ما معمر من معمر و لا ینقص من عمره الا فى کتاب یعنى فى اللوح المحفوظ، و به
قال النبى (ص): «صلة الرحم تزید فى العمر».
وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ این فى بمعنى على است که وقف کنى، معنى آنست که بر زبر آسمانها است، آن گه گفت: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اینجا مقدم مؤخر است اى: و یعلم سرکم و جهرکم فى الارض. ابو بکر نقاش صاحب شفاء الصدور در تفسیر خویش آورده که: روا باشد که گویند هو اللَّه فى السماء، و سخن بریده گردانند، و نه روا باشد که گویند هو فى الارض، و سخن بریده کنند، بلکه ناچار آن را پیوندى باید، تا معنى ظاهر گردد، از بهر آنکه آسمان را خصوصیتى است که زمین را نیست، و خصوصیت آنست که اللَّه گفت جل جلاله: أَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ، و زمین را این خصوصیت نیست، این چنانست که گویى: الملائکة عند اللَّه، و سخن بریده گردانى، این جائز باشد، که اللَّه میگوید جل جلاله: إِنَّ الَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ، و اگر گویى: نحن عند اللَّه، و سخن بریده کنى، جائز نباشد تا پیوندى در آن نیارى گویى نحن عند اللَّه موجودین، نحن عند اللَّه معلومین، که آن تخصیص که فریشتگان راست در معنى عندیت، اینجا نیست از اینجا معلوم گشت که وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وقف نیکوست، پس در پیوندى، گویى: وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ.
اگر کسى گوید: وى در زمین است چنان که در آسمان، که آسمان هم بر زمین است و در آن پیوسته. جواب آنست که آسمان بر زمین نیست که میگوید جل جلاله: وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ، فنفى ان تکون على الارض. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما خبر داد که میان آسمان و زمین چیزى است، و این دلیل است که آسمان نه بر زمین است و نه در آن پیوسته. مقاتل گفت: یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ اى سر اعمالکم و جهرها، وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ اى تعلمون من الخیر و الشر.
حقیقت کسب فعلى است که در آن جلب نفع باشد یا دفع ضر، از اینجاست که صفت کسب خلق را گویند، و خالق را نگویند، و نه روا باشد که گویند او را جل جلاله.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ من آیة، این من استغراق جنس است که در موضع نفى افتد، من آیات ربهم، این یکى من تبعیض است. میگوید: هیچ آیتى و نشانى باین کافران مکه نیاید، یعنى آن نشانها که دلالت مىکند بر وحدانیت و فردانیت اللَّه، از آفرینش آسمان و زمین و شب و روز و آفرینش آدم از گل و فرزندان از آب. و قیل الایة هاهنا المعجزة، و قیل القرآن. إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ مگر که از آن مىبرگردند، و در آن تفکر نمىکنند.
فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ حق اینجا قرآن است و پیغامبر و اسلام، و ما رأوا من انشقاق القمر بمکة، فانفلق فلقتین فذهبت فلقة و بقیت فلقة، فزعم عبد اللَّه بن مسعود انه رأى جراء الجبل من بین فلقتى القمر حین انفلق. رب العالمین گفت: فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْباءُ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ انباء آنست که کسى کسى را گوید که بخبر کنم ترا.
لفظى است از لفظهاى تهدید، و فى الخبر: «یا ابن آدم عند الموت یأتیک الخبر». فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ بو جهل را میگوید و ولید را و امیه خلف را، که تکذیب و استهزا مىکردند، رب العالمین گفت: آرى بایشان رسد جزاء آن استهزا و آن تکذیب، و آن آن بود که روز بدر ایشان را همه در چاه بدر کشتند، و مسلمانان از اذى ایشان بازرستند.
و بدان که حق اندر قرآن بر چند معنى است: نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، و ذلک فى قوله تعالى: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ، میگوید: بزرگست و بزرگوار خداوند و پادشاه، براستى خدا، و بخدایى سزا، و بقدر خود بجا. جاى دیگر گفت: وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِینُ، میگوید: مؤمنان دانند که اللَّه خداست براستى، پیداست خود را بدرستى، پیداست خرد را بهستى، پیداست دلها را بدوستى. و گفتهاند: حق در وصف او جل جلاله بمعنى موجود است، اى هو الموجود الکائن الذى لیس بمعدوم و لا منتف. و در خبر مىآید که: «السحر حق، و العین حق»، اى کائن موجود، و کذلک یقال: «الجنة حق، و النار حق، و الساعة حق، و العین حق، و البعث حق، و الصراط حق»، اى موجود، و روا باشد که حق در وصف اللَّه بمعنى ذى الحق باشد، چنان که گویند: رجل عدل و رضا، اى ذو عدل و ذو رضا. و در قرآن حق است بمعنى صدق، و ذلک فى قوله: فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ، و قال تعالى: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ، و قال: وَ یَسْتَنْبِئُونَکَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌّ اى صدق. و حق است بمعنى وجوب، چنان که گفت: کانَ حَقًّا عَلَیْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ
، و تقول العرب: حق علیک کذا، اى واجب، و در جمله هر چه فعل آن نیکو بود، و اعتقاد آن درست، و گفتن آن روا، آن را حق گویند، یقال: هذا فعل حق، و هذا القول حق، و هذا الاعتقاد حق. و عکس این باطل گویند، و باطل بمعنى معدوم است، و بر زبان اهل اشارت هر چه عقائد است و معارف، آن را حق گویند، و هر چه معاملات است و منازلات، آن را حقیقت گویند، و این اصطلاح از خبر حارثه برگرفتند، که رسول خدا (ص) مرو را گفت: لکل حق حقیقة، فما حقیقة ایمانک»؟
قال: اسهرت لیلى و اظمأت نهارى، فأشار بالحقیقة الى المعاملات من سهر اللیل و ظمأ النهار.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۷ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ الایة این آیات در شأن موالى و فقراء عرب فرو آمد عمار یاسر و ابو ذر غفارى و مقداد اسود و صهیب و بلال و خباب و سالم و مهجع و النمرة بن قاسط و عامر بن فهیره و ابن مسعود و امثال ایشان. رب العالمین میگوید: این قوم را آگاه کن بقرآن و بوحى که بتو فرو فرستادیم. این «ها» با «ما یوحى» شود، و خوف اینجا بمعنى علم است یعنى: یعلمون انهم یحشرون الى ربهم فى الآخرة، و نظیر این آیت آنست که گفت: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ. معنى آنست که: انّما یقبل انذارک الّذین یخافون و یتقون.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرباند و یاران گزیده، و گفتهاند: مراد باین آیت مسلماناناند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترفاند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترفاند حجت بر ایشان روشنتر بود و واجبتر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مىبینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستادهاند! هر جاى که بىنامى است بىخان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگاناند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفتهاند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفتهاند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بىتمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خواندهاند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خواندهاند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مىپرستیم بآن مىپرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقاناند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مىپرستید بهوا مىپرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آوردهام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مىخواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مىشتابید، و آن عذاب که مىخواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
میگوید: تهدید تو او پذیرد و سخن تو برو کار کند که تقوى و خوف دارد، و ایشان فقراء عرباند و یاران گزیده، و گفتهاند: مراد باین آیت مسلماناناند و اهل کتاب، ایشان که ببعث و نشور معترفاند، و از کتاب خداى خوانده و دانسته، و چون ببعث و معاد معترفاند حجت بر ایشان روشنتر بود و واجبتر، ازین جهت ایشان را بذکر مخصوص کرد. آن گه وصف اعتقاد مؤمنان کرد و گفت: لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ یعنى: و یعلمون انّه لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفِیعٌ. میدانند که جز از اللَّه ایشان را یار و دوست نیست، و در قیامت شفاعت جز بدستورى او نیست چنان که جاى دیگر گفت: «یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ». «لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» اى یتقون اذا علموا انّه لا شفیع لهم و لا ناصر لهم دونى بمنعهم منى، فلیتقوا بأعمالهم الصالحة. و قیل: لعلهم یتقون ان یجعلوا وسیلة الى غیرى او شفیعا الى سواى.
وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ سبب نزول این آیت آن بود که بو جهل و اصحاب وى و جمعى از اشراف بنى عبد مناف بر بو طالب شدند و گفتند: مىبینى این رذّال و اوباش و سفله که بر پى برادرزاده تو ایستادهاند! هر جاى که بىنامى است بىخان و مانى، رانده هر قبیله، ناچیز هر عشیره، او را پس رواست، و وى خریدار ایشان. اى ابا طالب او را گوى: اگر این غربا و سفله از بر خویش برانى ما که سادات عربیم و اشراف قریش ترا پس روى کنیم و بپذیریم، اما با این قوم که مولایان و آزاد کردگان مااند، و چاکران و رهیگاناند، نتوانیم که با تو نشینیم، که آن ما را عارى و شنارى بود. بو طالب رفت و پیغام ایشان بگزارد و گفت: لو طردت هؤلاء عنک، لعل سراة قومک یتبعونک. اگر اینان را یک چند برانى مگر که صواب باشد، تا اشراف قریش و سادات عرب ترا پس روى کنند. رب العالمین بجواب ایشان آیت فرستاد: وَ لا تَطْرُدِ مران یا محمد! الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ اى یعبدون ربهم.
این درویشان خداشناسان خداپرستان که بامداد و شبانگاه نماز میکنند. و این در ابتداء اسلام بود که فرض نماز چهار بود: دو بامداد و دو شبانگاه. پس از آن پنج نماز در شبانروز فرض کردند. و گفتهاند: «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ» اى یذکرون ربهم و یقرءون القرآن. بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ شامى «بالغدوة» بواو خوانند اینجا و در سورة الکهف، و معنى همانست. «یُرِیدُونَ وَجْهَهُ» این وجه تعظیم و تفخیم ذکر را درآورد، و معنى آنست که یریدون اللَّه و یقصدون الطریق الذى امرهم بقصده. همانست که مصطفى (ص) گفت بروایت انس مالک، قال: «تعرض اعمال بنى آدم بین یدى اللَّه تعالى فى صحف مختمة، فیقول: اقبلوا هذا و دعوا هذا، فتقول الملائکة ما علمنا الا خیرا، فیقول اللَّه عز و جل: هذا ما ارید به وجهى، و هذا ما لم یرد به وجهى، و لا اقبل الا ما ارید به وجهى».
ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ این جواب آنست که مشرکان و منافقان در فقراء مسلمانان مى طعن زدند، و از مجالست ایشان مى ننگ دیدند، و رسول خدا را بدرویشى و بد حالى ایشان مى طعن زدند؟ چنان که جاى دیگر گفت: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا» الایة، أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ الایة. این جواب ایشان را است، میگوید: اگر ایشان اهل عارند بر تو از شمار ایشان هیچ چیز نیست که ایشان را توانى که رانى، هم چنان که نوح گفت قوم خویش را: «إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی»، «وَ یا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ». این همه جوابها آنست که وى را گفته بودند: «ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا»، «وَ اتَّبَعَکَ الْأَرْذَلُونَ».
وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ یک وجه آنست که این ها و میم با دشمنان مصطفى (ص) شود، که وى را میگفتند که: درویش است، و یتیم بو طالب است، و صنبور است و با وى فریشته هم بازو نیست، و وى ملک نیست، و وى را گنج نیست. و نیز گفتند که: مجنون است و ساحر و مفترى و کذاب و صاحب اساطیر. میگوید: از شمار تو بر ایشان هیچ چیز نیست. دیگر وجه: وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ اى على اهل الصّفّة، اگر از تو زلتى آید بر ایشان از بار آن هم هیچ چیز نیست، «فَتَطْرُدَهُمْ» یعنى ان تطردهم، فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ. و گفتهاند: فتطردهم جواب آنست که گفت: ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ، و فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ جواب آنست که گفت: وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ. یکى جواب نفى است و یکى جواب نهى، و نظم آیت اینست: «و لا تطرد الذین یدعون ربهم فتکون من الظالمین ما علیک من حسابهم من شیء و ما من حسابک علیهم من شیء فتطردهم».
یقال فى الحساب هاهنا ثلاثة اقوال: احدها حساب اعمالهم، کقوله: إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّی. الثانى حساب ارزاقهم. الثالث من کفایتهم. تقول: حسبى اى کفانى. فتطردهم اى تبعدهم، و قیل تؤخرهم من الصّفّ الاوّل الى الاخیر.
و کذلک این بساط سخن است که عرب این چنین بسیار گویند بىتمثیل، و در قرآن مثل این فراوان است. فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ فتنه اینجا توهین ضعفا و فقراء است در چشم اقربا و اغنیا، یعنى ابتلینا فقراء لمسلمین من العرب و الموالى بالعرب من المشرکین ابى جهل و الولید بن المغیره و عتبه و امیّه و سهیل بن عمرو. لیقولوا یعنى الاشراف ا هؤلاء یعنى الضعفاء و الفقراء مَنَّ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا بالایمان. این چنان بود که شریف در وضیع نگرد که مسلمان شد عارش آید که چون وى باشد، و گوید این هن مسلمان شود پیش از من، و پس من چون وى باشم کلا و لمّا، ننگش آید که مسلمان شود! اینست معنى فتنه ایشان. همانست که جاى دیگر گفت: وَ جَعَلْنا بَعْضَکُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِیًّا. پس آن گه گفت: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاکِرِینَ جاى دیگر گفت: بأعلم بما فى صدور العالمین.
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ. همه درین خیّزاند میگوید: اللَّه خود داند و از هر دانایى دانا تر است که شاکر نعمت هدایت کیست، و سزاوار بآن کیست.
وَ إِذا جاءَکَ جواب کافران تمام کرد، آن گه گفت: چون بتو آیند مؤمنان، یعنى درویشان صحابه که ذکر ایشان رفت. عطا گفت: ابو بکر صدیق است و عمر و عثمان و على و بلال و سالم و ابو عبیده و مصعب عمیر و حمزه و جعفر و عثمان بن مظعون و عمار بن یاسر و ارقم بن الارقم و ابو سلمة بن عبد الاسد.
فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ از پیغام من گوى سلام بر شما. پس از نزول این آیت رسول خدا هر گه که ایشان را دیدى ابتدا بسلام کردى و گفتى: «الحمد للَّه الذى جعل من امتى من امرت ان اصبر معهم و اسلّم علیهم».
و سلام در لغت چهار معنى است نامى است از نامهاى خداوند جل جلاله، یعنى که پاک است و منزه و مقدس از هر عیب و ناسزا که ملحدان و بیدینان گویند. و قیل: معناه ذو السلامة، اى الذى یملک السلام الذى هو تخلیص من المکروه فیؤتى به من یشاء. وجه دیگر مصدر است، یقال: سلّمت سلاما، و تأویل آن تخلص است یعنى که سلام کننده تو دعا میکند تا نفس تو و دین تو از آفات تخلص یابد. وجه سوم سلام جمع سلامت است. چهارم نام درخت است، آن درخت که عظیم باشد و قوى، و از آفات سلامت یافته.
روى ابو سعید الخدرى، قال: کنت فى عصابة فیها ضعفاء المهاجرین، و ان بعضهم یستر بعضا من العرى، و قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته، فجاء النبى (ص) حتّى قام علینا، فلما رآه القارئ سکت، فسلّم، فقال: ما کنتم تصنعون؟ قلنا یا رسول اللَّه قارئ یقرأ علینا و نحن نستمع الى قراءته. فقال رسول اللَّه (ص): «الحمد للَّه الذى جعل فى امتى من امرت ان اصبر نفسى معهم»، ثم جلس وسطنا لیعدّ نفسه فینا، ثم قال بیده هکذا فحلق القوم و نوّرت وجوههم، فلم یعرف رسول اللَّه (ص) احد. قال: و کانوا ضعفاء المهاجرین، فقال النبىّ (ص): ابشروا صعالیک المهاجرین بالنور التام یوم القیامة، تدخلون الجنة قبل اغنیاء المؤمنین بنصف یوم مقدار خمس مائة عام.
کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ اى قضى و اوجب على نفسه لخلقه الرحمة ایجابا مؤکدا، و قیل: کتب ذلک فى اللوح المحفوظ. میگوید: در لوح محفوظ نبشت و واجب کرد بر خویشتن که بر بندگان رحمت کند. و قیل: هو ما قال النّبی (ص): «لما قضى اللَّه الخلق کتب کتابا فهو عنده، فوق عرشه: انّ رحمتى سبقت غضبى».
آن گه بیان کرد که آن رحمت چیست؟ گفت: أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً یعنى کتب انه من عمل منکم سوء بجهالة. این جهالت درین موضع مذمت است نه کلمت معذرت از کس بد نیاید مگر آن بد وى از نادانیست، که جاهل فرا سر گناه شود و از عاقبت مکروه آن نیندیشد.
ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه و کسایى أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ بکسر الف خوانند، گویند که: «کتب» بمعنى «قال» است، و تقدیره: قال ربکم انه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بکسر خوانند بر معنى ابتدا، لانّ ما بعد الفاء حکمه الابتداء، لأنّه قال: فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. عاصم و ابن عامر أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ بفتح الف خوانند بر معنى بدل رحمت کأنه قال: کتب انّه من عمل، و همچنین فَأَنَّهُ غَفُورٌ بفتح خوانند بر خبر ابتداء مضمر، یعنى: فأمره فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ. و نافع اوّل بفتح خواند بر معنى بدل، و ثانى بکسر خواند بر معنى ابتدا.
وَ کَذلِکَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ نبینها لک مفصلة فى کل وجه من امر الدنیا و الآخرة.
وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ این را بر چهار وجه خواندهاند، بر سه تاویل اهل مدینه بو جعفر و نافع خواندهاند، وَ لِتَسْتَبِینَ بتاء، سبیل بنصب، مخاطبت با مصطفى (ص) است، معنى آنست که تا روشن فرا بینى فرا راه مجرمان، یعنى بشناسى کار ایشان، و معلوم کنى سرانجام ایشان. دیگر وجه و لیستبین بیا، سبیل بنصب، قراءت یعقوب است، حکایت از مصطفى (ص)، یعنى: و لیستبین الرسول سبیل المجرمین. تا پیغامبر ما روشن فرا سبیل مجرمان بیند. و روا باشد که رسول (ص) مخاطب است و مراد بآن امت بود. یعنى: و لیستبینوا سبیل المجرمین، اى لیزدادوا استبانة لها. سدیگر وجه لتستبین بتاء، سبیل برفع، قراءت ابن کثیر است و ابو عمرو و ابن عامر و حفص از عاصم. چهارم «و لیستبینوا» بیاء، سبیل برفع، قراءت حمزه و کسایى است و ابو بکر از عاصم «تا» از بهر تأنیث، و «یا» از بهر تقدّم فعل بر اسم در هر دو قراءت معنى یکى است. میگوید: تا پیدا شود سبیل مجرمان که ایشان سرکشیدند پس آنکه پیغام شنیدند. سین زائده است درین دو قراءت پسین، بان و استبان، آشکارا شد، چون: علا و استعلى و قام و استقام و اخوات این. و سبیل بر لغت اهل حجاز مؤنّث است، و بر لغت بنى تمیم مذکّر. وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ تقدیره سبیل المجرمین من سبیل المؤمنین، الا انه کان معلوما فحذف، کقوله: سَرابِیلَ تَقِیکُمُ الْحَرَّ یعنى و البرد، فحذف لأن الحر یدل على البرد.
قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ کافران مصطفى (ص) را تعییر میکردند که: دین پدران بگذاشت، و بتان را بگذاشت و خوار کرد، و ما که این اصنام را مىپرستیم بآن مىپرستیم تا ما را با اللَّه نزدیک گرداند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى. رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را گوى که جز اللَّه را سزا نیست که پرستند، و جز او خداوند و معبود نیست. مرا نفرمودند که اینان پرست. اینان مخلوقاناند و عاجزان همچون شما.
إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُکُمْ و شما که بتان مىپرستید بهوا مىپرستید نه ببینت و برهان، و من بر آن نیستم که بر پى هواء شما روم. قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ من پس گمراه باشم اگر این بتان پرستم، و هرگز راه براه هدى نبرم. چرا من پى هواء شما باید رفت، و من خود بر بیّنت و برهان روشنم از خداوند خویش، و بر عبادت اللَّه نه بر پى هواام که بر بیّنت خداام.
إِنِّی عَلى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ یعنى بالبیان، و هو معنى البیّنة، و شما آن بیان که من آوردهام دروغ زن میگیرید. ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ این جواب نضر حارث است و رؤساء قریش که میگفتند: ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. و نضر در حطیم کعبه ایستاده بود، و میگفت: بار خدا! اگر آنچه محمد میگوید حق است و راست، ما را آن عذاب فرست که او وعده میدهد.
رب العالمین گفت: یا محمد! ایشان را جواب ده که: ما عِنْدِی ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ.
چه شتابست که میکنید؟ و نزول عذاب مىخواهید؟ آن بنزدیک من و توان من نیست. جاى دیگر میگوید: وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ. آن گه گفت: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ حکم خدایراست و جز وى را حکم نیست، و فرو گشادن عذاب جز بقدرت و علم وى نیست. چون وقت آن بر آید فرو گشاید، و آن را مردّ نیست.
یَقُصُّ الْحَقَّ بر قراءت ابن کثیر و نافع و عاصم، میگوید: یقص القصص الحق اللَّه سخن راست گوید، و حدیث راست کند، باقى یقضى الحق خوانند، اى: یقضى القضاء الحق. اللَّه کار که گزارد و حکم که کند بداد کند و براستى. وَ هُوَ خَیْرُ الْفاصِلِینَ الذین یفصلون بین الحق و الباطل.
قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی اى بیدى، ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ من العذاب لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ و انفصل ما بیننا بتعجیل العقوبة. میگوید: اگر بدست من بودى آن رستاخیز که بآن مىشتابید، و آن عذاب که مىخواهید، بسر شما آوردمى، تا شما را بآن هلاک کردمى، تا این مطالبت یکدیگر میان ما بریده گشتى، از ما مطالبت شما باخلاص عبادت، و از شما مطالبت ما بتعجیل عقوبت. وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ اى هو أعلم بوقت عقوبتهم، فیؤخرهم الى وقته و أنا لا اعلم ذلک.
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱ - النوبة الثانیة
روى ابى بن کعب قال، قال النبى (ص): «من قرأ سورة الاعراف جعل اللَّه بینه و بین ابلیس سترا، و کان آدم له شفیعا یوم القیامة».
این سورة الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت: مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ تا بآخر پنج آیت. گفت: این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکّه فرو آمد.
و درین سورة منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. گفتهاند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خُذِ الْعَفْوَ یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاة فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بالمعروف، این محکم است، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ منسوخ است بآیت سیف.
المص نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامهاى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا اللَّه الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا اللَّه افصل. زید بن على گفت: انا اللَّه الفاصل. عکرمه گفت: انا اللَّه اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت: ثنائى است که اللَّه بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اللَّه یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ و شرح این کلمات در صدر سورة البقره مستوفى رفت.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ اى: هذا کتاب انزل الیک، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اى شک منه، اى من الکتاب أنه من اللَّه. نگر که بگمان نباشى که این کتاب از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت: «اى ربّ انّى اخاف ان یثلغوا رأسى».
پس رب العزة خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
پس گفت: لِتُنْذِرَ بِهِ یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى: مواعظ للمصدقین.
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از اللَّه این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» على الغیبة.
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها «کم» دو معنى را گویند: کثرة را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریة المدینة سمّیت قریة، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.
اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذّبوا الرسل. خبر میدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبّع و امثال ایشان. رب العزّة میگوید: کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت: فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقّع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت: فَما کانَ دَعْواهُمْ اى: قولهم و دعاؤهم و تضرعهم، إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. ظلم ایدر بمعنى شرک است.
همانست که در سورة الانبیاء گفت: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.
فَلَنَسْئَلَنَّ یعنى فى الآخرة الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ یعنى الامم الخالیة الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها، و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقة على الامم. رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجّت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت: فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ یعنى اعمالهم بعلم منا وَ ما کُنَّا غائِبِینَ عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیة. خبر میدهد جل جلاله که: سؤال ما ازیشان نه از آنست که مىندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانستهایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سؤال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجّت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله: وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ یعنى: لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام، انما هو سؤال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئلة عند حصولهم على العقوبة، کما قال تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، و روى عن النبى (ص) انه قال: «ان اللَّه یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنة، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمة. اما الظلمة ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انّه قال: الکفّة التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمة، و موضعها عن یسار العرش. و روى ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خرّ مغشیّا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال اللَّه سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمرة.
اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟
و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشتهاند در ترازو نهند، و این قول عبد اللَّه بن عمرو است، یدل علیه
قول النبىّ (ص): «یؤتى بالرجل یوم القیامة الى المیزان، ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مدّ البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفّة، ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة، فیها شهادة ان لا اله الا اللَّه، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفة الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».
و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یؤتى بالرجل العظیم الجثة، فلا یزن جناح بعوضة. و قیل: یجعل اللَّه فى کفة الحسنات ثقلا و فى کفة السیئات خفّة یراها الناس یوم القیامة.
اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.
خرد و بزرگ آن مىبیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزة با خلق مىنماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفّه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که اللَّه نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که اللَّه هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا اللَّه را بر خلق حجّت باشد بر جزاء کردار، و دانند که اللَّه مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مىسنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفتهاند: میزان مشتمل است بر چند چیز: عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.
قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب: انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتّباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفّت موازین من خفّت موازینه یوم القیامة باتّباعهم الباطل فى الدّنیا و خفّته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثة: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ یعنى: رحجت حسناته على سیّئاته و لو وزن ذرّة، فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ افلحوا و سعدوا و خلّدوا فى الجنة.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رحجت سیئاته على حسناته، فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ صاروا الى العذاب. بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى یجحدون بما جاء به محمّد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فَظَلَمُوا بِها اى فکفروا بها.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ این خطاب با مشرکان مکّه است. یقول: مکناکم فیما بین مکّة الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مىنشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مىروید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مىخورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى ما اقلّ شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قلّ من یشکر منکم!
این سورة الاعراف بعدد کوفیان دویست و شش آیت است، و سه هزار و هشتصد و بیست و پنج کلمه، و سیزده هزار و هشتصد و هفتاد و هفت حرف. جمله بمکه فرو آمد بروایت جویبر از ضحاک. مقاتل گفت: مگر پنج آیت که در مدنیات شمرند: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ تا بآخر پنج آیت. گفت: این پنج آیت به مدینه فرو آمد باقى همه به مکّه فرو آمد.
و درین سورة منسوخ نیست مگر یک آیت، و هى قوله تعالى: خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ. گفتهاند که: اول این آیت منسوخ است، و میانه آیت محکم، و آخر آیت منسوخ. اول گفت: خُذِ الْعَفْوَ یعنى الفضل من اموالهم، و این آن بود که در ابتداء اسلام کسى که صاحب مال بود، هزار درم از بهر خویش بنهادى، یا ثلث مال، و باقى بصدقه دادى. و اگر صاحب ضیاع و زرع بودى، یک ساله نفقه خود و عیال بنهادى، و باقى بصدقه دادى. اگر پیشه ور بودى، قوت یک روزه بنهادى، و باقى بصدقه دادى. پس زکاة فرض آن را منسوخ کرد. و میانه آیت، «وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ» یعنى بالمعروف، این محکم است، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِینَ منسوخ است بآیت سیف.
المص نامى است از نامهاى قرآن بقول حسن. آن گه گفت: کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامهاى است فرو فرستاده بتو. ابن عباس گفت: انا اللَّه الصادق. بروایتى دیگر هم از وى: انا اللَّه افصل. زید بن على گفت: انا اللَّه الفاصل. عکرمه گفت: انا اللَّه اعلم و أصدق. عطاء بن ابى رباح گفت: ثنائى است که اللَّه بر خویشتن کرد بسزاى خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اللَّه یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومى گفتند: معنى این همانست که گفت: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟ و شرح این کلمات در صدر سورة البقره مستوفى رفت.
کِتابٌ أُنْزِلَ إِلَیْکَ اى: هذا کتاب انزل الیک، فَلا یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ اى شک منه، اى من الکتاب أنه من اللَّه. نگر که بگمان نباشى که این کتاب از نزدیک خدا است، و گفته اوست، و صفت و علم اوست. معنى دیگر: فلا یضیقن صدرک بابلاغ ما ارسلت به. باین قول «منه» این «ها» با انذار شود، میگوید: یا محمد! نگر تا دلت بتنگ نیاید، و از دشمن نترسى بپیغام رسانیدن، و ایشان را بیم نمودن، و این از بهر آن گفت که مصطفى (ص) در ابتداء وحى از دشمنان میترسید و میگفت: «اى ربّ انّى اخاف ان یثلغوا رأسى».
پس رب العزة خبر داد که وى در امان و زینهار حق است، و از کید دشمنان معصوم، و ذلک فى قوله تعالى: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.
پس گفت: لِتُنْذِرَ بِهِ یعنى: ایمن باش و مترس، و بقوت دل پیغام برسان، و ایشان را بیم نماى، و آگاه کن که این قرآن بآن فرو فرستادیم تا تو بوى انذار کنى، و ایشان را از عذاب ما بترسانى. وَ ذِکْرى لِلْمُؤْمِنِینَ یعنى: مواعظ للمصدقین.
اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ این خطاب با اهل مکه است. ایشان را اتباع دین حق میفرماید، و بر طاعت خدا و رسول میخواند، و از مخالفت دین و پرستیدن بتان باز میزند. میگوید: دین آنست که رسول آورد، و کتاب خدا بآن فرو آمد. بر پى آن روید، و بر پى باطل مروید، و فرود از اللَّه این بتان را بخدایى مگیرید، و ایشان را دوستان و یاران مگیرید و مپسندید.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ یعنى: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایى و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقى بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» على الغیبة.
وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها «کم» دو معنى را گویند: کثرة را و استفهام را، و اینجا بمعنى کثرت است، و القریة المدینة سمّیت قریة، لانها تقرى الناس اى تجمعهم.
اهلکناها اى: اهلکنا اهلها بالعذاب، یعنى الامم الماضین الذین کذّبوا الرسل. خبر میدهد رب العالمین که مردمان شهرها بسى هلاک کردیم، و بایشان انواع عذاب فرو گشادیم، و نشان ایشان از زمین برداشتیم چون عاد و ثمود و قوم لوط و قوم صالح و قوم نوح و قوم تبّع و امثال ایشان. رب العزّة میگوید: کُلٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فَحَقَّ وَعِیدِ اینان همگان رسولان ما را دروغ زن گرفتند، تا واجب گشت و سزا، رسانیدن بایشان آنچه بیم داده بودیم ایشان را بآن. آن گه بیان کرد که ایشان را چون کشتیم و چون هلاک کردیم، گفت: فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ بأس و بطش ما و عذاب ما فرا سر ایشان نشست ناگاه، و ایشان در خواب و غفلت. وقت شبیخون و وقت قیلوله بذکر مخصوص کرد، که باین دو وقت مردم در خواب شوند، و از حوادث و طوارق غافل باشند. یعنى که ایشان توقّع نداشتند، و غافل بودند که ناگاه بایشان عذاب آمد. آن گه چون عذاب معاینه بدیدند، بظلم خود و کفر خود اقرار دادند. اینست که رب العالمین گفت: فَما کانَ دَعْواهُمْ اى: قولهم و دعاؤهم و تضرعهم، إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ اقروا على انفسهم بالشرک، و قالُوا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. ظلم ایدر بمعنى شرک است.
همانست که در سورة الانبیاء گفت: یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا ظالِمِینَ. فَما زالَتْ تِلْکَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِیداً خامِدِینَ. پشیمان شدند و بجرم خود اقرار دادند لکن بوقت معاینه عذاب ندامت و اقرار سود ندارد، و تضرع و ابتهال بکار نیاید.
فَلَنَسْئَلَنَّ یعنى فى الآخرة الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ یعنى الامم الخالیة الذین اهلکوا فى الدنیا، ما اجابوا الرسل؟ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ ما ذا اجیبوا فى التوحید؟ و نسألهم هل بلغوهم؟ و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن قبول الرسالة و القیام بشروطها، و لنسألن المرسلین عن اداء الرسالة و الامانة فیها، و قیل: لنسألنّ الذین ارسل الیهم عن حفظ حرمات الرسل، و لنسألن المرسلین على الشفقة على الامم. رب العزة جل جلاله خود داناتر که ایشان چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ اما در قیامت از ایشان بپرسید تا حجت آرد بر کافران که از توحید سروا زدند، و حق نپذیرفتند، و ایشان را در آن عذر نماند، و حجّت نبود. آن گه در شرح بیفزود، و این معنى را بیان کرد، گفت: فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ یعنى اعمالهم بعلم منا وَ ما کُنَّا غائِبِینَ عن اعمالهم من الخیر و الشر فى الدنیا، فلا یخفى علیه منها صغیر و لا کبیر، و لا سر، و لا علانیة. خبر میدهد جل جلاله که: سؤال ما ازیشان نه از آنست که مىندانیم که چه گفتند؟ و چه جواب شنیدند؟ که ما کردار و گفتار و انفاس و حرکات خلق همه دانستهایم، و شمرده ایم. بر ما هیچ پوشیده نیست، و بعلم ما هیچ فرو شده نیست، اما سؤال میکنیم از روى توبیخ و تقریع ایشان، و اقامت حجّت بر ایشان. و آنجا که گفت جل جلاله: وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ یعنى: لا یسألون سؤال استرشاد و استعلام، انما هو سؤال توبیخ و تبکیت، و قیل: انه فى وقت انقطاع المسئلة عند حصولهم على العقوبة، کما قال تعالى: فَیَوْمَئِذٍ لا یُسْئَلُ عَنْ ذَنْبِهِ إِنْسٌ وَ لا جَانٌّ، و قیل: استشهاد الرسل کاستنطاق الجوارح، و روى عن النبى (ص) انه قال: «ان اللَّه یسأل کل احد بکلامه، لیس بینه و بینه ترجمان».
وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ میگوید: وزن اعمال روز رستاخیز بودنى است در ترازویى که آن را عمود است و دو کفه و زبان. مردى از ابن عباس پرسید که: ترازوى قیامت بر چه صفت است؟ گفت: طول العمود خمسون الف سنة، و هو من نور شطره، و شطره من ظلمة. اما الظلمة ففیها السیئات، و الشطر الذى هو من نور، ففیه الحسنات، فویل للمکذبین بهذا ایها الرجل! و روى انّه قال: الکفّة التی توزن بها الحسنات من نور، و موضعها عن یمین العرش، و التی توزن بها السیئات من ظلمة، و موضعها عن یسار العرش. و روى ان داود النبى (ص) سأل ربه ان یریه المیزان، فأراه، فاذا کل کفة من کفتیه مثل السماء و الارض. فلما رآه خرّ مغشیّا علیه، ثم افاق، فقال: الهى! من یقدر على ان یملأها حسنات؟ فقال اللَّه سبحانه: یا داود! انى اذا رضیت عن عبدى ملأتها بتمرة.
اگر کسى گوید: عمل از جمله اعراض است نه از جمله اجسام که در ترازو توان نهاد، یا وصف آن بثقل و خفة توان کرد، پس سختن آن در ترازو چون درست آید؟
و اعتقاد در آن چگونه توان داشت؟ جواب آنست که: مقتضى خبر مصطفى (ص) آنست که این سخن بصحف آن باز میگردد، یعنى که آن صحیفها که اعمال بنده در آن نوشتهاند در ترازو نهند، و این قول عبد اللَّه بن عمرو است، یدل علیه
قول النبىّ (ص): «یؤتى بالرجل یوم القیامة الى المیزان، ثم یخرج له تسعة و تسعون سجلا، کل سجل منها مثل مدّ البصر، فیها خطایاه و ذنوبه، فیوضع فى کفّة، ثم یخرج له کتاب مثل الأنملة، فیها شهادة ان لا اله الا اللَّه، و أن محمدا عبده و رسوله، فیوضع فى الکفة الأخرى، فترجح خطایاه و ذنوبه».
و قیل: یوزن الانسان کما قال عبید بن عمیر: یؤتى بالرجل العظیم الجثة، فلا یزن جناح بعوضة. و قیل: یجعل اللَّه فى کفة الحسنات ثقلا و فى کفة السیئات خفّة یراها الناس یوم القیامة.
اگر کسى گوید: اعمال و احوال بندگان همه بعلم خدا است. همه میداند.
خرد و بزرگ آن مىبیند. کمیت و کیفیت آن و اندازه آن میشناسد، پس سختن آن در ترازو چه معنى دارد؟ جواب آنست که: رب العزة با خلق مىنماید که بندگان را بنزدیک وى چیست جزاء کردار از خیر و شر، و تا اهل سعادت را از اهل شقاوت بآن علامت باز دانند. گرانى کفّه حسنات گروهى را نشان نجات است، یعنى که اللَّه نجات وى خواسته و وى را آمرزیده، و گرانى کفه سیئات گروهى را نشان هلاک است، یعنى که اللَّه هلاک وى خواسته، و او را از درگاه خود رانده. و نیز تا اللَّه را بر خلق حجّت باشد بر جزاء کردار، و دانند که اللَّه مجازات که میکند بحق میکند، و ایشان سزاى آنند، و نظیره قوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ میزان یکى است، اما بجمع گفت، از بهر آنکه اعمال که بدان مىسنجند بسیار است، و کثرت در آن است، پس بحکم جوار اعمال موزونه میزان را نیز بجمع گفتند، هم چنان که ابراهیم (ع) یک مرد است در ذات خود، اما کثرت اتباع را وى را امت نام نهادند: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ. و روا باشد که بلفظ جمع باشد و بمعنى واحد، چنان که گفت: یا أَیُّهَا الرُّسُلُ و المراد به الرسول (ص) وحده. جاى دیگر گفت: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ، و المراد به نعیم بن مسعود، «ان الناس» یعنى ابا سفیان و اصحابه، و گفتهاند: میزان مشتمل است بر چند چیز: عمود و لسان و کفتین، و تا این اجزاء مجتمع نبود، سختن بوى راست نیاید، پس جمع آن اشارت باجتماع این اجزاست، و قیل: لأن لکل عبد یوم القیامة میزانا، یوزن به عمله، فلذلک ذکره على الجمع.
قال ابو بکر الصدیق حین حضره الموت فى وصیته لعمر بن الخطاب: انما ثقلت موازین من ثقلت موازینه یوم القیامة باتّباعهم للحق فى الدنیا، و ثقله علیهم، و حق لمیزان یوضع فیه الحق غدا ان یکون ثقیلا، و انما خفّت موازین من خفّت موازینه یوم القیامة باتّباعهم الباطل فى الدّنیا و خفّته علیهم، و حق لمیزان فیه الباطل غدا ان یکون خفیفا. و قیل: الموازین ثلاثة: میزان یفرق به بین الحق و الباطل، و هو العقل، و میزان یفرق به بین الحلال و الحرام، و هو العلم، و میزان یفرق به بین السعادة و الشقاوة و هو المشیة و الارادة، و اللَّه اعلم.
فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ یعنى: رحجت حسناته على سیّئاته و لو وزن ذرّة، فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ افلحوا و سعدوا و خلّدوا فى الجنة.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ اى رحجت سیئاته على حسناته، فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ صاروا الى العذاب. بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ اى یجحدون بما جاء به محمّد (ص). این «با» از بهر آن در آمد که مراد باین ظلم کفر و تکذیب است، چنان که جاى دیگر گفت: فَظَلَمُوا بِها اى فکفروا بها.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاکُمْ فِی الْأَرْضِ این خطاب با مشرکان مکّه است. یقول: مکناکم فیما بین مکّة الى الیمن و الى الشام. میگوید: شما را درین دیار حجاز از مکه تا بیمن تا بشام دست رس دادیم، و تمکین کردیم تا در آن مىنشینید، و این راهها بر شما گشادیم، تا بتجارت در آن مىروید، و مال و نعمت در دست شما نهادیم، تا از آن روزى خود مىخورید. المعایش جمع المعیشه، و هو ما یتعیشون به، و قیل: ما منه العیش من مطعم و مشرب. آن گه گفت: قَلِیلًا ما تَشْکُرُونَ اى ما اقلّ شکرکم! و قد فعلت بکم هذه کلها، و قیل: معناه، قلّ من یشکر منکم!
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. این سورة را شش نام است: سورة التّوبة و المبعثرة و المنقرة و المثیرة و البحوث. صد و بیست و نه آیت است و چهار هزار و نود و هشت کلمت و ده هزار و چهار صد و هشتاد و هشت حرف است، و پسین سورة که از آسمان بزمین آمد در مدینه بیکبار تمام این سورة است.
روت عائشة، قالت: قال رسول اللَّه ص: ما نزل علىّ القرآن الّا آیة آیة و حرفا حرفا ما خلا سورة برائة، و قل هو اللَّه احد، فانهما انزلتا علىّ و معهما سبعون الف صف من الملائکه.
و گفتهاند میان روز حدیبیه و فتح مکه فرود آمد. رسول خدا ابو بکر را به حج فرستاد در آن سال بامیرى بر حاج و على بن ابى طالب (ع) را بر پى وى بفرستاد، تا این سورة به منا روز نحر بر خلق خواند و بچهار سخن ندا کرد: لا یدخل الجنة الا نفس مسلمة و لا یحج بعد العام مشرک و لا یطوف بالبیت عریان و من کان بینه و بین رسول اللَّه عهد فعهده الى مدته.
در ابتداء این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، از بهر آنکه بنزدیک عثمان چنان بود که انفال و برائت یک سورة است و فصل در میانه آن را کرده است که قومى از صحابه بر آن بودند که دو سورة است تا میان هر دو قول جمع کرده آید، و صحابه این را بپسندیدند و هر دو سورة را قرینتین نام نهادند. ابىّ کعب را پرسیدند که چرا در سر این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، گفت: لانها نزلت فى آخر القرآن و کان رسول اللَّه یأمرنى اوّل کلّ سورة ب: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و لم یأمرنى فى سورة برائة، بذلک فضمّت الى سورة الانفال لشبهها بها. یعنى امر العهود مذکور فى الانفال و هذه نزلت بنقض العهود و کانت ملتبسة بالانفال بالشّبه فضمّت الیها و کتب فى السّبع الطول.
و گفتهاند که بِسْمِ اللَّهِ زینهار است و افتتاح خیر و اوّل این سورة و عید است و نقض عهد و برداشت زینهار، ازین سبب این ننوشتند. و درین سورة نه آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم، بیان کنیم ان شاء اللَّه تعالى و تقدّس.
قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. این آیت بآن آمد که مشرکان عهدى که با رسول خدا و با مؤمنان کرده بودند و پیمانى که بسته بودند، آن را نقض کرده بودند.
پس رب العالمین مصطفى ص را و مؤمنانرا فرمود که چون ایشان پیمان بشکستند و بحرب شما بیرون آمدند، شما نیز عهدها که با ایشان کردهاید نقض کنید و زینهار بردارید و باین معنى آیت فرو فرستاد که بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى قد برأ اللَّه و رسوله من اعطائهم العهود و الوفاء اذ نکثوا. و برائة رفع لانه خبر ابتداء محذوف، اى هذه الآیات برائة، و قیل رفع لانه ابتداء و خبره إِلَى الَّذِینَ. و معنى برائة انقطاع عصمت است. میگوید: ایشان را عصمت نماند و عهدى و زینهارى که داشتند تا امروز منقطع گشت. آن گه سخن با معاهدان گردانید، ایشان را گفت: فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ چهار ماه در زمین مىآئید و میروید، چنانک خواهید از اوّل شوال تا آخر محرم، و گفتهاند از روز عرفه تا دهم ربیع الآخر. و این معاهدان دو قوم بودند، قومى عهد داشتند از مصطفى ص کم از چهارماه، رب العزة درین آیت بچهار ماه برد، و قومى عهد داشتند بیش از چهارماه، رب العالمین فرمود، تا آن مدت بسر بردند، چنان که گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ. و گفتهاند دو گروه بودند آن معاهدان، گروهى کم از چهارماه عهد داشتند و گروهى عهد داشتند امّا مدتى نامزد نکرده بودند. رب العالمین مدّت عهد هر دو گروه بچهار ماه باز آورد. و بقول بعضى مفسران، این تأجیل ایشانراست که نقض کردند، میگوید: این چهار ماه دیگر ایشان را زمان دهید و پس از آن ایشان را عهد نیست، میکشید ایشان را و مىگیرید، و هر که نقض عهد نکرد بر سر عهد خویش است و هر که خود عهد نداشت، از مشرکان پنجاه روز وى را زمانست، یعنى از دهم ذى الحجه تا آخر محرم، و گفتهاند ابتداء چهار ماه بیستم ذى القعده بود و در این سال درین روز حج نبود بحکم جاهلیّت و دیگر سال حجة الوداع بود هم ذى الحجة چنان که امروز است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى و ان اجّلتم هذه الاربعة الاشهر فلن تفوتوا اللَّه، وَ أَنَّ اللَّهَ اى و اعلموا ان اللَّه مخزى الکافرین مذلهم بالقتل و الاسر.
زجاج گفت: که این از خداى تعالى ضمان است که مؤمنانرا بر کافران نصرت دهد.
وَ أَذانٌ، این عطف بر برائة است، اى و اعلام مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یعنى الى العرب، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز عید نحر است، بقول جماعتى صحابه چون عمر و على و ابن عباس و ابو هریره و خلقى از تابعین، و بقول بعضى روز عرفه است. و حج اکبر وقوف است بعرفه و حج اصغر عمره و اجماع است که هر که وقوف بعرفه ازو فائت شد حج از وى فائت شد، و قیل الحج الاکبر القران و الاصغر الافراد. قومى گفتند: آن روز را حج اکبر نام کردند از بهر آن که عیدهاى اهل ملک ترسایان و جهودان و گبران در آن روز همه بهم آمده بود و این قول پسندیده نیست که در آن تعظیم و آئین کفر و کافران است و این روا نیست و از حج اکبر درین هیچ چیز نیست. قومى گفتند حج اکبر آن روز بود و بس، یعنى اکبر من سائر الحج لما جرى فیه ما هو اعزاز للاسلام و اذلال من الشّرک. و قیل یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ اى حین الحج ایامه کلّها کما یقال: یوم الجمل و یوم صفّین و یوم بغاث یراد به الحین و الزمان لان کلّ حرب من هذه الحروب دامت ایّاما کثیرة.
أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اى من عهودهم، وَ رَسُولِهِ اى هو و رسوله.
رب العالمین درین آیت مصطفى را فرمود تا مشرکان عرب را خبر دهد در روز حج اکبر که خداى از ایشان بیزار است و رسول وى، و این آن بود که على ع را بفرستاد بموسم سنة تسع، تا از اول سوره برائة ده آیت و بقولى هشده و بقولى چهل و بقولى همه سوره بر ایشان خواند، و مصطفى ص گفت: «لا یبلغ عنّى الّا رجل منى»
و صاحب موسم آن سال ابو بکر بود. چون على ع در رسید، گفت: امیرا جئت ام مامورا.
فقال على ع: بل مأمورا، و وقص علیه القصة، و کان ابو هریرة مع على ع.
قال الزجاج: السبب فى تولیة على (ع) تلاوة البراءة انّ العرب جرت عادتهاى فى عقد عقدها و نقضها ان یتولّى ذلک على القبیلة رجل منها و کان جائز أن تقول العرب اذا تلا علیها نقض العهد من الرّسول من هو من غیر رهطه هذا خلاف ما یعرف فینا فى نقض العهود فازاح النّبیّ ص العلّة فى ذلک، و قوله ص: لا یبلغ عنى الا رجل منى لیس بتفضیل منه لعلى على غیره و لکن عامل العرب على مثل ما کان بعضهم یتعارفه من بعضهم کعادتهم فى عقد الحلف و حلّ العقد کان لا یتولّى ذلک الّا رجل منهم.
فَإِنْ تُبْتُمْ اى رجعتم عن الکفر و اخلصتم التّوحید، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ من الاقامة على الکفر وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الایمان، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى لا تعجزونه هربا. آن گه ایشان را بعذاب آخرت بیم داد گفت: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ آن گه قومى را از برائة عقود مستثنى کرد، اى وقعت البراءة من المعاهدین النّاقضین للعهود.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ، این استثنا پیوسته بآنست که أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ من شرط العهود شَیْئاً مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید به حدیبیة، و از آن شرطها که در عهد با شما کردند، از آن چیزى بنه کاستهاند و هیچ دشمن را از آن شما بر شما یارى ندادهاند و ایشان بنو ضمره و بنو کنانهاند و نه ماه از مدّت عهد ایشان را مانده بود، رب العالمین گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون نقض العهد.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ و هى رجب و ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم، و قیل هى الاربعة الاشهر الّتى هى مدّة التّأجیل. میگوید: چون مدّت تأجیل بسر آید مشرکان را بکشید هر جاى که بر ایشان دست یابید در حلّ و در حرم، وَ خُذُوهُمْ بالاسر، وَ احْصُرُوهُمْ ان تحصنوا، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ اى على کلّ مرصد، یعنى خذوا علیهم الطّرق. علما را در نسخ این آیت سه قول است، بیک قول منسوخ است بآن آیت که خداى گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و لا یحلّ قتل اسیر صبرا، و بیک قول
منسوخ نیست، بل که ناسخ است این آیت را که گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، فلا یؤخذ من الاسیر الفداء و لا یمنّ علیهم انما هو السیف او الایمان. و همچنین در قرآن صد و بیست و چهار آیت باین آیت منسوخ شده. قول سوم آنست که هر دو آیت محکماند، همان که گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و همان که فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و الامر فى ذلک الى الایمان، فَإِنْ تابُوا عن الشّرک، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ!! المفروضة، وَ آتَوُا الزَّکاةَ الواجبة من العین و الثّمار و المواشى، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ دعوهم و ما شاؤا و لا تتعرّضوا لقتلهم و اسرهم و حصرهم، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و آمن.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ اى ان طلب واحد ممّن امرت بقتلهم ان یکون فى جوارک، فاجره، اى آمنه. حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فیتبیّن له دین اللَّه و یقوم علیه حجّة اللَّه و یعرف صدقک، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ اى فان ابى ان یسلم فردّه الى موضع امنة، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ اى یفعل کلّ هذا لانهم جهلة لا یعلمون دین اللَّه و توحیده.
این آیت حجّت روشن است و دلیلى قاطع بر لفظیان که گویند: الفاظنا بالقرآن مخلوقة، و معلوم است که آن مستجیر که قرآن مىشنید از لفظ رسول مىشنید یا از لفظ صحابى و قرائت و لفظ وى سماع کرد و بجز از لفظ وى شنیدن سماع قرآن وى را ممکن نبودى، اگر آن لفظ و قرائت که مىشنید مخلوق است پس حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ معنى ندارد، چون خداى سماع وى کلام خود را تحقیق کرد روشن شد و معلوم گشت که لفظ خواننده بقرآن مخلوق نیست.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ این پیوسته است باوّل سورت و قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ اى کیف لهم عهد، مع اضمارهم الغدر و نقضهم العهد. إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و هم الّذین استثناهم اللَّه من البراءة و هم بنو ضمرة بن بکر و بنو کنانة. و گفتهاند: این استثناء منقطع است، اى لکن من عاهدتموهم عند المسجد الحرام فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ على وفاء العهد. فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ على الوفاء. قتاده گفت این عهد روز حدیبیه است، و مشرکان نقض آن عهد کردند و بنى بکر را بر خزاعة که خلفاء رسول خدا بودند یارى دادند. رب العالمین گفت تا ایشان بر وفاى عهد باشند، شما نیز بر وفاى عهد باشید چون ایشان نقض کردند و پیمان شکستند قتال و حرب با ایشان حلال است. إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون الغدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ اى کیف لا تقتلونهم و کیف یکون لهم عهد و هم ان یظفروا بکم و یقدروا علیکم، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ اى لا یحفظوا فیکم، إِلًّا وَ لا ذِمَّةً.
الّ بنزدیک عرب قرابت است و سوگند است و عهد است، و گفتهاند نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله، و لمّا قرئ على ابو بکر الصدّیق قرآن مسیلمة بن حبیب الحنفى الکذاب، قال ابو بکر: و یحک ما خرج هذا الکلام من الّ قط فاین ذهب بکم. و فى اشتقاقه قولان: احدهما الّک الشیء اذا حدّده و الثّانی من الّ البرق اذ المع.
و ذمّة عهد است و پیمان و اصله من الذّم، اى ما یخاف الذّم و العیب فیه. لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، معنى آنست که اگر ایشان بشما دست یابند هیچ ابقا نکنند، نه حقّ قرابت خویش بجاى آرند، نه بوفاى عهد و پیمان باز آیند.
یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ بالوعد بالایمان و الطّاعة و الوفاء بالعهد، وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ الّا الکفر و العصیان و الغدر، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ خارجون عن العهد متمردون بالکفر اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى استبدلوا بالقرآن عرضا یسیرا و استبدلوا الدّنیا بالآخرة و هم الّذین جمعهم ابو سفیان على طعامه، و قیل هم الیهود و آیات اللَّه التوریة و هم قوم منهم دخلوا فى العهد ثمّ رجعوا عنه، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ اى اعرضوا عن دینه و طاعته، إِنَّهُمْ ساءَ ما اى بئس ما کانُوا یَعْمَلُونَ من اشترائهم الکفر بالایمان.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً. این مشرکاناند که نقض عهد کردند، و گفتهاند جهوداناند. پس الّ اینجا بمعنى قرابت نتوان بود که میان عرب و جهود قرابت نیست. پس الّ اینجا خدا است جلّ جلاله و الایل هو اللَّه عزّ و جلّ. قال محمد بن الفضل: حرمة المؤمن افضل الحرمات و تعظیمه اجلّ الطّاعات، یقول اللَّه عزّ و جلّ.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ المجاوزون للحلال الى الحرام بنقض العهد.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ اى فهم اخوانکم فِی الدِّینِ لا فى النّسب. دین اسمى است ملّت حنیفى را از روى شرع، امّا از روى لغت آن را چند معنى است: یکى جزا است و قصاص، چنان که گفت: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اى یوم الجزاء و القصاص، یقال دنته بما صنع، اى جزیته و کما تدین تدان. الدّین الملکة و السلطان، یقال دنت القوم ادنیهم، اى قهرتهم و اذللتهم فدانوا، اى ذلّوا و خضعوا، و الدّین للَّه انما هو من هذا. منه قوله: وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ.
و الدّین الحساب منه قوله تعالى: مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ و منه قوله تعالى: یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ اى حسابهم.
وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى نبیّن آیات القرآن، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انّها من عند اللَّه.
قال ابن عباس: حرّمت هذه الایة دماء اهل القبلة.
روت عائشة، قالت: قال رسول اللَّه ص: ما نزل علىّ القرآن الّا آیة آیة و حرفا حرفا ما خلا سورة برائة، و قل هو اللَّه احد، فانهما انزلتا علىّ و معهما سبعون الف صف من الملائکه.
و گفتهاند میان روز حدیبیه و فتح مکه فرود آمد. رسول خدا ابو بکر را به حج فرستاد در آن سال بامیرى بر حاج و على بن ابى طالب (ع) را بر پى وى بفرستاد، تا این سورة به منا روز نحر بر خلق خواند و بچهار سخن ندا کرد: لا یدخل الجنة الا نفس مسلمة و لا یحج بعد العام مشرک و لا یطوف بالبیت عریان و من کان بینه و بین رسول اللَّه عهد فعهده الى مدته.
در ابتداء این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، از بهر آنکه بنزدیک عثمان چنان بود که انفال و برائت یک سورة است و فصل در میانه آن را کرده است که قومى از صحابه بر آن بودند که دو سورة است تا میان هر دو قول جمع کرده آید، و صحابه این را بپسندیدند و هر دو سورة را قرینتین نام نهادند. ابىّ کعب را پرسیدند که چرا در سر این سورة بِسْمِ اللَّهِ ننوشتند، گفت: لانها نزلت فى آخر القرآن و کان رسول اللَّه یأمرنى اوّل کلّ سورة ب: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و لم یأمرنى فى سورة برائة، بذلک فضمّت الى سورة الانفال لشبهها بها. یعنى امر العهود مذکور فى الانفال و هذه نزلت بنقض العهود و کانت ملتبسة بالانفال بالشّبه فضمّت الیها و کتب فى السّبع الطول.
و گفتهاند که بِسْمِ اللَّهِ زینهار است و افتتاح خیر و اوّل این سورة و عید است و نقض عهد و برداشت زینهار، ازین سبب این ننوشتند. و درین سورة نه آیت منسوخ است چنان که بآن رسیم، بیان کنیم ان شاء اللَّه تعالى و تقدّس.
قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ. این آیت بآن آمد که مشرکان عهدى که با رسول خدا و با مؤمنان کرده بودند و پیمانى که بسته بودند، آن را نقض کرده بودند.
پس رب العالمین مصطفى ص را و مؤمنانرا فرمود که چون ایشان پیمان بشکستند و بحرب شما بیرون آمدند، شما نیز عهدها که با ایشان کردهاید نقض کنید و زینهار بردارید و باین معنى آیت فرو فرستاد که بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ اى قد برأ اللَّه و رسوله من اعطائهم العهود و الوفاء اذ نکثوا. و برائة رفع لانه خبر ابتداء محذوف، اى هذه الآیات برائة، و قیل رفع لانه ابتداء و خبره إِلَى الَّذِینَ. و معنى برائة انقطاع عصمت است. میگوید: ایشان را عصمت نماند و عهدى و زینهارى که داشتند تا امروز منقطع گشت. آن گه سخن با معاهدان گردانید، ایشان را گفت: فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ چهار ماه در زمین مىآئید و میروید، چنانک خواهید از اوّل شوال تا آخر محرم، و گفتهاند از روز عرفه تا دهم ربیع الآخر. و این معاهدان دو قوم بودند، قومى عهد داشتند از مصطفى ص کم از چهارماه، رب العزة درین آیت بچهار ماه برد، و قومى عهد داشتند بیش از چهارماه، رب العالمین فرمود، تا آن مدت بسر بردند، چنان که گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ. و گفتهاند دو گروه بودند آن معاهدان، گروهى کم از چهارماه عهد داشتند و گروهى عهد داشتند امّا مدتى نامزد نکرده بودند. رب العالمین مدّت عهد هر دو گروه بچهار ماه باز آورد. و بقول بعضى مفسران، این تأجیل ایشانراست که نقض کردند، میگوید: این چهار ماه دیگر ایشان را زمان دهید و پس از آن ایشان را عهد نیست، میکشید ایشان را و مىگیرید، و هر که نقض عهد نکرد بر سر عهد خویش است و هر که خود عهد نداشت، از مشرکان پنجاه روز وى را زمانست، یعنى از دهم ذى الحجه تا آخر محرم، و گفتهاند ابتداء چهار ماه بیستم ذى القعده بود و در این سال درین روز حج نبود بحکم جاهلیّت و دیگر سال حجة الوداع بود هم ذى الحجة چنان که امروز است.
وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى و ان اجّلتم هذه الاربعة الاشهر فلن تفوتوا اللَّه، وَ أَنَّ اللَّهَ اى و اعلموا ان اللَّه مخزى الکافرین مذلهم بالقتل و الاسر.
زجاج گفت: که این از خداى تعالى ضمان است که مؤمنانرا بر کافران نصرت دهد.
وَ أَذانٌ، این عطف بر برائة است، اى و اعلام مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یعنى الى العرب، یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ روز عید نحر است، بقول جماعتى صحابه چون عمر و على و ابن عباس و ابو هریره و خلقى از تابعین، و بقول بعضى روز عرفه است. و حج اکبر وقوف است بعرفه و حج اصغر عمره و اجماع است که هر که وقوف بعرفه ازو فائت شد حج از وى فائت شد، و قیل الحج الاکبر القران و الاصغر الافراد. قومى گفتند: آن روز را حج اکبر نام کردند از بهر آن که عیدهاى اهل ملک ترسایان و جهودان و گبران در آن روز همه بهم آمده بود و این قول پسندیده نیست که در آن تعظیم و آئین کفر و کافران است و این روا نیست و از حج اکبر درین هیچ چیز نیست. قومى گفتند حج اکبر آن روز بود و بس، یعنى اکبر من سائر الحج لما جرى فیه ما هو اعزاز للاسلام و اذلال من الشّرک. و قیل یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ اى حین الحج ایامه کلّها کما یقال: یوم الجمل و یوم صفّین و یوم بغاث یراد به الحین و الزمان لان کلّ حرب من هذه الحروب دامت ایّاما کثیرة.
أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اى من عهودهم، وَ رَسُولِهِ اى هو و رسوله.
رب العالمین درین آیت مصطفى را فرمود تا مشرکان عرب را خبر دهد در روز حج اکبر که خداى از ایشان بیزار است و رسول وى، و این آن بود که على ع را بفرستاد بموسم سنة تسع، تا از اول سوره برائة ده آیت و بقولى هشده و بقولى چهل و بقولى همه سوره بر ایشان خواند، و مصطفى ص گفت: «لا یبلغ عنّى الّا رجل منى»
و صاحب موسم آن سال ابو بکر بود. چون على ع در رسید، گفت: امیرا جئت ام مامورا.
فقال على ع: بل مأمورا، و وقص علیه القصة، و کان ابو هریرة مع على ع.
قال الزجاج: السبب فى تولیة على (ع) تلاوة البراءة انّ العرب جرت عادتهاى فى عقد عقدها و نقضها ان یتولّى ذلک على القبیلة رجل منها و کان جائز أن تقول العرب اذا تلا علیها نقض العهد من الرّسول من هو من غیر رهطه هذا خلاف ما یعرف فینا فى نقض العهود فازاح النّبیّ ص العلّة فى ذلک، و قوله ص: لا یبلغ عنى الا رجل منى لیس بتفضیل منه لعلى على غیره و لکن عامل العرب على مثل ما کان بعضهم یتعارفه من بعضهم کعادتهم فى عقد الحلف و حلّ العقد کان لا یتولّى ذلک الّا رجل منهم.
فَإِنْ تُبْتُمْ اى رجعتم عن الکفر و اخلصتم التّوحید، فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ من الاقامة على الکفر وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ عن الایمان، فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ اى لا تعجزونه هربا. آن گه ایشان را بعذاب آخرت بیم داد گفت: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِیمٍ آن گه قومى را از برائة عقود مستثنى کرد، اى وقعت البراءة من المعاهدین النّاقضین للعهود.
إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ، این استثنا پیوسته بآنست که أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ، إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ من شرط العهود شَیْئاً مگر آن گروهان از مشرکان که با ایشان پیمان بستهاید به حدیبیة، و از آن شرطها که در عهد با شما کردند، از آن چیزى بنه کاستهاند و هیچ دشمن را از آن شما بر شما یارى ندادهاند و ایشان بنو ضمره و بنو کنانهاند و نه ماه از مدّت عهد ایشان را مانده بود، رب العالمین گفت: فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون نقض العهد.
فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ و هى رجب و ذو القعدة و ذو الحجّة و المحرّم، و قیل هى الاربعة الاشهر الّتى هى مدّة التّأجیل. میگوید: چون مدّت تأجیل بسر آید مشرکان را بکشید هر جاى که بر ایشان دست یابید در حلّ و در حرم، وَ خُذُوهُمْ بالاسر، وَ احْصُرُوهُمْ ان تحصنوا، وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ اى على کلّ مرصد، یعنى خذوا علیهم الطّرق. علما را در نسخ این آیت سه قول است، بیک قول منسوخ است بآن آیت که خداى گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و لا یحلّ قتل اسیر صبرا، و بیک قول
منسوخ نیست، بل که ناسخ است این آیت را که گفت: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً، فلا یؤخذ من الاسیر الفداء و لا یمنّ علیهم انما هو السیف او الایمان. و همچنین در قرآن صد و بیست و چهار آیت باین آیت منسوخ شده. قول سوم آنست که هر دو آیت محکماند، همان که گفت: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ، و همان که فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً و الامر فى ذلک الى الایمان، فَإِنْ تابُوا عن الشّرک، وَ أَقامُوا الصَّلاةَ!! المفروضة، وَ آتَوُا الزَّکاةَ الواجبة من العین و الثّمار و المواشى، فَخَلُّوا سَبِیلَهُمْ دعوهم و ما شاؤا و لا تتعرّضوا لقتلهم و اسرهم و حصرهم، إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ لمن تاب و آمن.
وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ اى ان طلب واحد ممّن امرت بقتلهم ان یکون فى جوارک، فاجره، اى آمنه. حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فیتبیّن له دین اللَّه و یقوم علیه حجّة اللَّه و یعرف صدقک، ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ اى فان ابى ان یسلم فردّه الى موضع امنة، ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ اى یفعل کلّ هذا لانهم جهلة لا یعلمون دین اللَّه و توحیده.
این آیت حجّت روشن است و دلیلى قاطع بر لفظیان که گویند: الفاظنا بالقرآن مخلوقة، و معلوم است که آن مستجیر که قرآن مىشنید از لفظ رسول مىشنید یا از لفظ صحابى و قرائت و لفظ وى سماع کرد و بجز از لفظ وى شنیدن سماع قرآن وى را ممکن نبودى، اگر آن لفظ و قرائت که مىشنید مخلوق است پس حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ معنى ندارد، چون خداى سماع وى کلام خود را تحقیق کرد روشن شد و معلوم گشت که لفظ خواننده بقرآن مخلوق نیست.
کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ این پیوسته است باوّل سورت و قوله: بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ، کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ اى کیف لهم عهد، مع اضمارهم الغدر و نقضهم العهد. إِلَّا الَّذِینَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ و هم الّذین استثناهم اللَّه من البراءة و هم بنو ضمرة بن بکر و بنو کنانة. و گفتهاند: این استثناء منقطع است، اى لکن من عاهدتموهم عند المسجد الحرام فَمَا اسْتَقامُوا لَکُمْ على وفاء العهد. فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ على الوفاء. قتاده گفت این عهد روز حدیبیه است، و مشرکان نقض آن عهد کردند و بنى بکر را بر خزاعة که خلفاء رسول خدا بودند یارى دادند. رب العالمین گفت تا ایشان بر وفاى عهد باشند، شما نیز بر وفاى عهد باشید چون ایشان نقض کردند و پیمان شکستند قتال و حرب با ایشان حلال است. إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ الّذین یتّقون الغدر.
کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ اى کیف لا تقتلونهم و کیف یکون لهم عهد و هم ان یظفروا بکم و یقدروا علیکم، لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ اى لا یحفظوا فیکم، إِلًّا وَ لا ذِمَّةً.
الّ بنزدیک عرب قرابت است و سوگند است و عهد است، و گفتهاند نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله، و لمّا قرئ على ابو بکر الصدّیق قرآن مسیلمة بن حبیب الحنفى الکذاب، قال ابو بکر: و یحک ما خرج هذا الکلام من الّ قط فاین ذهب بکم. و فى اشتقاقه قولان: احدهما الّک الشیء اذا حدّده و الثّانی من الّ البرق اذ المع.
و ذمّة عهد است و پیمان و اصله من الذّم، اى ما یخاف الذّم و العیب فیه. لا یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، معنى آنست که اگر ایشان بشما دست یابند هیچ ابقا نکنند، نه حقّ قرابت خویش بجاى آرند، نه بوفاى عهد و پیمان باز آیند.
یُرْضُونَکُمْ بِأَفْواهِهِمْ بالوعد بالایمان و الطّاعة و الوفاء بالعهد، وَ تَأْبى قُلُوبُهُمْ الّا الکفر و العصیان و الغدر، وَ أَکْثَرُهُمْ فاسِقُونَ خارجون عن العهد متمردون بالکفر اشْتَرَوْا بِآیاتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِیلًا اى استبدلوا بالقرآن عرضا یسیرا و استبدلوا الدّنیا بالآخرة و هم الّذین جمعهم ابو سفیان على طعامه، و قیل هم الیهود و آیات اللَّه التوریة و هم قوم منهم دخلوا فى العهد ثمّ رجعوا عنه، فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ اى اعرضوا عن دینه و طاعته، إِنَّهُمْ ساءَ ما اى بئس ما کانُوا یَعْمَلُونَ من اشترائهم الکفر بالایمان.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً. این مشرکاناند که نقض عهد کردند، و گفتهاند جهوداناند. پس الّ اینجا بمعنى قرابت نتوان بود که میان عرب و جهود قرابت نیست. پس الّ اینجا خدا است جلّ جلاله و الایل هو اللَّه عزّ و جلّ. قال محمد بن الفضل: حرمة المؤمن افضل الحرمات و تعظیمه اجلّ الطّاعات، یقول اللَّه عزّ و جلّ.
لا یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً، وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ المجاوزون للحلال الى الحرام بنقض العهد.
فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ فَإِخْوانُکُمْ اى فهم اخوانکم فِی الدِّینِ لا فى النّسب. دین اسمى است ملّت حنیفى را از روى شرع، امّا از روى لغت آن را چند معنى است: یکى جزا است و قصاص، چنان که گفت: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اى یوم الجزاء و القصاص، یقال دنته بما صنع، اى جزیته و کما تدین تدان. الدّین الملکة و السلطان، یقال دنت القوم ادنیهم، اى قهرتهم و اذللتهم فدانوا، اى ذلّوا و خضعوا، و الدّین للَّه انما هو من هذا. منه قوله: وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ.
و الدّین الحساب منه قوله تعالى: مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ و منه قوله تعالى: یَوْمَئِذٍ یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دِینَهُمُ الْحَقَّ اى حسابهم.
وَ نُفَصِّلُ الْآیاتِ اى نبیّن آیات القرآن، لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ انّها من عند اللَّه.
قال ابن عباس: حرّمت هذه الایة دماء اهل القبلة.
رشیدالدین میبدی : ۹- سورة التوبة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ قرائت عامه معذرون مشدد است و قرائت یعقوب معذرون مخفف. معذّران بتشدید عذر سازانند بدروغ و معذرون بتخفیف خداوندان عذراند براستى، عذر فلان اذا زوّر عذرا و اعذر فلان اذا اتى بما یعذر به. یقال اعذر من انذر وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ بتشدید. معنى آنست که آمدند قومى عذرسازان از منافقان عرب تا دستورى دهند ایشان را، و بتخفیف معنى آنست که آمدند عذر نمایندگان از عرب که عذرها داشتند بر است و ایشان قومى بودند از اعراب که مسکن ایشان بیرون از مدینه بود، از تبوک باز ماندند پس چون وعید شنیدند آمدند و عذر خویش بگفتند و درخواستند که تا ایشان را دستورى تخلف و قعود دهند گفتند: ان نحن غزونا معک تعیّر اعراب طىّ على حلائلنا و اولادنا و مواشینا. و گفتهاند دستورى بیرون شدن بغزا میخواستند، نه دستورى تخلف.
و تفسیر بر قرائت یعقوب ظاهرتر است و درخورتر، تا ایشان که صادق العذر بودند در آیت مذکور باشند که مزوّران عذر، خود مذکوراند در آنچه گفت: وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثم اوعدهم عذابا، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثم ذکر اهل العذر، فقال: لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ضعیفان در نفس، پیراناند و ضعیفان در چشم، نابینایاناند و ضعیفان در عقل، دیوانگاناند، میگوید اینان همه اهل عذراند وَ لا عَلَى الْمَرْضى بیماران همچنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ فقرا و مساکیناند بر اینان هیچ حرج نیست و بزه نیست اگر باز نشینند و به تبوک نروند.
إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ هر گه که نصیحت بجاى آرند خداى را و رسول را، یعنى که اقوال و افعال ایشان بصدق و اخلاص بود و کوشش و سعى ایشان در آنچه صلاح اسلام و مسلمانان در آن بود. گویند. این آیت در شأن عبد اللَّه بن زائدة فرو آمد، و هو ابن ام مکتوم و کان ضریر البصر فقال: یا نبى اللَّه انى شیخ ضریر البصر خفیف الحال نحیف الجسم و لیس لى قائد فهل لى رخصة فى التخلف عن الجهاد فسکت النّبی ص فانزل اللَّه تعالى هذه الایة: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ اى ما على الّذین اطاعوا اللَّه و رسوله و نصحوا اللَّه و رسوله من سبیل، اى لیس لاحد الى لائمتهم و عتابهم سبیل لانهم محسنون، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ للمسیئ فکیف للمحسنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ نزلت فى البکائین و کانوا سبعة معقل بن یسار و صخر بن خنساء و هو الّذى کان وقع على امراته فى رمضان فامر رسول اللَّه ان یکفّرو عبد اللَّه بن کعب الانصارى و سالم بن عمیر و علیة بن زید الانصارى و ثعلبة بن عتمه و عبد اللَّه بن معقل، اتوا رسول اللَّه ص فقالوا: یا نبى اللَّه ان اللَّه عز و جل قد ندبنا للخروج معک فاحملنا على الخفاف المرقوعة و النعال المخصوفة نغزو معک، فقال: لا اجد ما احملکم علیه فتولوا و هم یبکون. مجاهد گفت: در شأن بنى مقرن فرو آمد معقل و سوید و نعمان. حسن گفت: نزلت فى ابى موسى و اصحابه و قیل نزلت فى عرباض بن ساریة.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ عطف است بر ضعفا و قوله لِتَحْمِلَهُمْ اى على النعال
روى ابو هریرة ان رسول اللَّه ص قال: فى غزوة تبوک اکثروا من النعال فان الرجل لا یزال راکبا ما کان متنعلا، و گفتهاند مرکوب مىخواستند که بر آن نشینند و زاد راه. یقال حملت فلانا اذا اعطیته حمولة قُلْتَ لا أَجِدُ اى لا املک ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ اى تسیل. مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا اى بسبب ان لا یجدوا ما یُنْفِقُونَ فى مغزاهم. این آیت دلیل است که مال و توانگرى از حق خواستن و تمنّى آن کردن به نیّت آن که خیرها کند و در سبیل خدا از بهر نفقه، این تمنّى کردن و بر فوات آن غم خوردن و اندوه بردن عین طاعت است و از جمله حسنات، و یدل علیه ما
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه ص: ان الفاقة لاصحابى سعادة و ان الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة، قیل: کیف الفاقة لاصحابک سعادة؟ قال: لانهم یتعاونون على الفقر فلا یرى فاقة. قیل فکیف الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة؟ قال: لانّه یصیر المال الى بخلائهم و یسودهم اشرارهم و من سعادة المؤمن ان لا یحتاج فى ذلک الزمان الى البخیل فان استطعتم ان تکونوا اغنیاء فکونوا.
إِنَّمَا السَّبِیلُ اى للائمّة و العتاب عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ فى التخلف وَ هُمْ أَغْنِیاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ یقیمون لانفسهم عذرا باطلا إِذا رَجَعْتُمْ من هذه السفرة الیهم.
قُلْ لا تَعْتَذِرُوا بالاکاذیب و الأباطیل لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ لن نصدّقکم انّ لکم عذرا. این عذر منافقان دروغ بود و باطل قطعا از بهر آن نپذیرند، اما چون عذر راست بود قبول آن واجب بود
لقول النبى ص: من اعتذر الیه فلم یقبل کتبت علیه خطیئة صاحب مکس یعنى العشار و من تنصّل الیه فلم یقبل لم یرد على الخواض.
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ من زائده است اى قد نبأنا اللَّه اخبارکم و اطلعنا على اسرارکم و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً... الى اخر الآیتین.
وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ بعد الیوم فایاکم و معاودة القبیح و ما یعتذر منه، و قیل معناه ان عملتم خیرا و تبتم الى اللَّه من تخلّفکم فسیرى اللَّه عملکم و رسوله.
ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ غیب در قرآن بده معنى آید. فالغیب: اللوح المحفوظ کقوله تعالى: أَطَّلَعَ الْغَیْبَ. و الغیب: الرزق لقوله تعالى و عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ. و الغیب: الوحى کقوله: فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ. و الغیب: القیمة کقوله: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ. و الغیب: الکوائن کقوله: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ. و الغیب.
الموت کقوله: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ اى لو کنت اعلم متى اموت. و الغیب: اخبار الانبیاء کقوله: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى من اخبار الانبیاء. و الغیب: الظن کقوله: یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ اى بالظن. و الغیب: ما غاب عن الأبصار من الجنة و النار و البعث و الحساب کقوله: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ. و الغیب: العدم کقوله: عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى عالم المعدومات و الموجودات فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ینبّئکم هر جا که هست در قرآن در موضع یجازیکم است که در وعید گویند. آرى بخبر شوى، بخبر کنم ترا، آگاه شوى، همه الفاظ تهدیداند.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ اى سیکون منکم حلف بالکذب و الباطل بعد انصرافکم الیهم من هذه السفرة الى المدینة انهم ما قدروا على الخروج.
لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ الاعراض الصفح فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ اى اترکوا کلامهم و سلامهم. إِنَّهُمْ رِجْسٌ عملهم خبیث مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ. وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ابن عباس گفت جد بن قیس و معتب بن قشیر و اصحاب ایشان هشتاد مرد منافق، رسول خدا چون بمدینه باز آمد گفت: لا تجالسوهم و لا تکلموهم اعراض از نامهاى عفو است بنزدیک عرب، مگر خداى را که اعراض ازو ضد عفو است.
و الرجس اسم لکل مکروه. او متقذّر و الرجز ابلغ من الرجس و انکر منه و هو اسم کل مکروه. فى القرآن الرجز العذاب فى مواضع و الرجس اسم الشیطان و تغلیطه و وسوسته.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ این عبد اللَّه ابىّ است، حلف للنبى ص بالذى لا اله الا هو ان لا یتخلف عنه بعدها و لیکوننّ معه على عدوّه و طلب الى النبى ص ان یرضى عنه میگوید: این منافق عبد اللَّه ابىّ طلب رضا و خشنودى تو میکند و سوگند میخورد بدروغ و باطل که بعد از این تخلف نکند.
فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ یرید فلا ترضوا عنهم. فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ بل یسخط علیهم شما از ایشان خشنود مشوید که خداى از ایشان خشنود نیست و با ایشان ساخط است.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً یعنى کفار البوادى من بنى اسد و غطفان اشدّ کفرا، و منافقو الیهود اشدّ نفاقا و ذلک انهم لا یحضرون مجالس العلماء و حضرة الخطباء الا ریثا فهم اقسى قلوبا و اعظم جهلا و اکثر غفلة، یدل علیه قوله: وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ إذ هم لا یحضرونه اوقات التبلیغ و الخطبة و الدعوة، میگوید اعراب بادیه نشین. کفار ایشان کافرتراند از دیگر کافران. که بحضرکم رسند و علم دیرادیر شنوند و قرآن ندانند، کافران ایشان کافرتراند از کفار حضر که از خبر خیر حق آگاه مىباشند و منافقان بوادى منافقتراند از منافقان حضر که گاهگاه پند میشنوند وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا اى اقرب و اولى بان لا یعلموا حدود ما انزل اللَّه على رسوله من الفرائض و العبادات و الوعد و الوعید. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً این آیت در شأن منافقان عرب است نفقه که میکردند و زکاة که میدادند در دادن آن امید ثواب نمیداشتند و در امساک آن از عقاب نمىترسیدند و آن اعتقاد بر خود واجب نمیدیدند پس آن را چون غرمى و تاوانى میدانستند و دادن بر ایشان ناکام بود و دشوار میداشتند.
یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ یقال فلان یتربص بى الدوائر، اى یتمنى موتى، یقول ینتظران ینقلب الامر علیکم بموت الرسول و ظهور المشرکین على المؤمنین، و الدوائر ما تدور به الایام من الوانها ان شر فشر و ان خیر فخیر فالخیر لقوم شرّ. مصائب قوم عند قوم.
فوائد. فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم انّ الدائرات تدور.
فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم ان الدائرات تدور.
آن گه جواب داد گفت: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ اى علیهم تدور الحاجة و قیل: هى مصدر کالعاطفة و العافیة و العاقبة. و قیل: هى صفة اى خلة تدور و تحیط بالانسان حتى لا یکون له منها محیص. مکى و ابو عمرو دائرة السوء بضمّ سین خوانند، باقى بفتح سین فبالضم البلاء و المکروه و بالفتح المصدر یقال سؤته سوأ و مساءة، قومى گفتند از مفسران که این آیت: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً، و آیت پیش: الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً این هر دو منسوخاند و ناسخ آیت سوم است: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و قومى گفتند همه محکماند بجاى خویش و در آن نسخ نه.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. البعث و الحساب و الثواب و العقاب.
این اعراب حضراند که ینتابون حضرة الفقهاء و مجالسة العلماء و هم اسلم و غفار و جهینه. وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ اى فى الجهاد مع الرسول (ص) و ما یتصدق به.
قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ اى لیقربه من رحمته و رضوانه. و قیل القربة طلب الثواب و الکرامة. و صلوات الرسول اى دعاءه و استغفاره. و صلوات نصب بالعطف على ما یُنْفِقُ اى یتخذ ما ینفق و صلوات الرسول قربة و قیل نصب بالعطف على قُرُباتٍ اى یتخذ بذلک قربات اللَّه و صلوات الرسول اى یطلب الغفر ان من اللَّه و الاستغفار من الرسول این صلوات آنست که آنجا گفت: إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ فرموده بودند رسول را که ایشان را دعا کن چون از ایشان زکاة ستانى. در خبر است که عبد اللَّه بن ابى او فى الاسلمى و هو من اهل بیعة الرضوان و آخر من مات من الصحابة بالکوفة قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقة ابلى فاخذها منّى فقال: اللهم صلّ على آل ابى اوفى و انما دعا لآله لانّ العرب تقول آل فلان تعدّ الفلان فیهم.
و فى الخبر: انّ رسول اللَّه ص علّم کعب بن عجرة الصلاة على رسول اللَّه فى آخر الصلاة فقال: قل اللهم صلى على محمد کما صلیت على آل ابراهیم و انما عنى الصلاة على ابراهیم و اهل الایمان من ذریته
و قال اللَّه عز و جل: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و فرعون فى الآل و على هذا المعنى، سلام على آل یاسین.
أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ اى فضیلة لهم و نجاة و المعنى هذا تصدیق لمخیلتهم.
سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
و تفسیر بر قرائت یعقوب ظاهرتر است و درخورتر، تا ایشان که صادق العذر بودند در آیت مذکور باشند که مزوّران عذر، خود مذکوراند در آنچه گفت: وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثم اوعدهم عذابا، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثم ذکر اهل العذر، فقال: لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ضعیفان در نفس، پیراناند و ضعیفان در چشم، نابینایاناند و ضعیفان در عقل، دیوانگاناند، میگوید اینان همه اهل عذراند وَ لا عَلَى الْمَرْضى بیماران همچنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ فقرا و مساکیناند بر اینان هیچ حرج نیست و بزه نیست اگر باز نشینند و به تبوک نروند.
إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ هر گه که نصیحت بجاى آرند خداى را و رسول را، یعنى که اقوال و افعال ایشان بصدق و اخلاص بود و کوشش و سعى ایشان در آنچه صلاح اسلام و مسلمانان در آن بود. گویند. این آیت در شأن عبد اللَّه بن زائدة فرو آمد، و هو ابن ام مکتوم و کان ضریر البصر فقال: یا نبى اللَّه انى شیخ ضریر البصر خفیف الحال نحیف الجسم و لیس لى قائد فهل لى رخصة فى التخلف عن الجهاد فسکت النّبی ص فانزل اللَّه تعالى هذه الایة: ما عَلَى الْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ اى ما على الّذین اطاعوا اللَّه و رسوله و نصحوا اللَّه و رسوله من سبیل، اى لیس لاحد الى لائمتهم و عتابهم سبیل لانهم محسنون، وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ للمسیئ فکیف للمحسنین.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ نزلت فى البکائین و کانوا سبعة معقل بن یسار و صخر بن خنساء و هو الّذى کان وقع على امراته فى رمضان فامر رسول اللَّه ان یکفّرو عبد اللَّه بن کعب الانصارى و سالم بن عمیر و علیة بن زید الانصارى و ثعلبة بن عتمه و عبد اللَّه بن معقل، اتوا رسول اللَّه ص فقالوا: یا نبى اللَّه ان اللَّه عز و جل قد ندبنا للخروج معک فاحملنا على الخفاف المرقوعة و النعال المخصوفة نغزو معک، فقال: لا اجد ما احملکم علیه فتولوا و هم یبکون. مجاهد گفت: در شأن بنى مقرن فرو آمد معقل و سوید و نعمان. حسن گفت: نزلت فى ابى موسى و اصحابه و قیل نزلت فى عرباض بن ساریة.
وَ لا عَلَى الَّذِینَ عطف است بر ضعفا و قوله لِتَحْمِلَهُمْ اى على النعال
روى ابو هریرة ان رسول اللَّه ص قال: فى غزوة تبوک اکثروا من النعال فان الرجل لا یزال راکبا ما کان متنعلا، و گفتهاند مرکوب مىخواستند که بر آن نشینند و زاد راه. یقال حملت فلانا اذا اعطیته حمولة قُلْتَ لا أَجِدُ اى لا املک ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ اى تسیل. مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا اى بسبب ان لا یجدوا ما یُنْفِقُونَ فى مغزاهم. این آیت دلیل است که مال و توانگرى از حق خواستن و تمنّى آن کردن به نیّت آن که خیرها کند و در سبیل خدا از بهر نفقه، این تمنّى کردن و بر فوات آن غم خوردن و اندوه بردن عین طاعت است و از جمله حسنات، و یدل علیه ما
روى عبد اللَّه بن مسعود قال: قال رسول اللَّه ص: ان الفاقة لاصحابى سعادة و ان الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة، قیل: کیف الفاقة لاصحابک سعادة؟ قال: لانهم یتعاونون على الفقر فلا یرى فاقة. قیل فکیف الغنى للمؤمن فى آخر الزمان سعادة؟ قال: لانّه یصیر المال الى بخلائهم و یسودهم اشرارهم و من سعادة المؤمن ان لا یحتاج فى ذلک الزمان الى البخیل فان استطعتم ان تکونوا اغنیاء فکونوا.
إِنَّمَا السَّبِیلُ اى للائمّة و العتاب عَلَى الَّذِینَ یَسْتَأْذِنُونَکَ فى التخلف وَ هُمْ أَغْنِیاءُ رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَعْلَمُونَ.
یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ یقیمون لانفسهم عذرا باطلا إِذا رَجَعْتُمْ من هذه السفرة الیهم.
قُلْ لا تَعْتَذِرُوا بالاکاذیب و الأباطیل لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ لن نصدّقکم انّ لکم عذرا. این عذر منافقان دروغ بود و باطل قطعا از بهر آن نپذیرند، اما چون عذر راست بود قبول آن واجب بود
لقول النبى ص: من اعتذر الیه فلم یقبل کتبت علیه خطیئة صاحب مکس یعنى العشار و من تنصّل الیه فلم یقبل لم یرد على الخواض.
قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ من زائده است اى قد نبأنا اللَّه اخبارکم و اطلعنا على اسرارکم و ذلک فى قوله: وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً... الى اخر الآیتین.
وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ بعد الیوم فایاکم و معاودة القبیح و ما یعتذر منه، و قیل معناه ان عملتم خیرا و تبتم الى اللَّه من تخلّفکم فسیرى اللَّه عملکم و رسوله.
ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ غیب در قرآن بده معنى آید. فالغیب: اللوح المحفوظ کقوله تعالى: أَطَّلَعَ الْغَیْبَ. و الغیب: الرزق لقوله تعالى و عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ. و الغیب: الوحى کقوله: فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ. و الغیب: القیمة کقوله: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ. و الغیب: الکوائن کقوله: وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ. و الغیب.
الموت کقوله: لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ اى لو کنت اعلم متى اموت. و الغیب: اخبار الانبیاء کقوله: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ اى من اخبار الانبیاء. و الغیب: الظن کقوله: یَقْذِفُونَ بِالْغَیْبِ اى بالظن. و الغیب: ما غاب عن الأبصار من الجنة و النار و البعث و الحساب کقوله: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ. و الغیب: العدم کقوله: عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ اى عالم المعدومات و الموجودات فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ینبّئکم هر جا که هست در قرآن در موضع یجازیکم است که در وعید گویند. آرى بخبر شوى، بخبر کنم ترا، آگاه شوى، همه الفاظ تهدیداند.
سَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکُمْ اى سیکون منکم حلف بالکذب و الباطل بعد انصرافکم الیهم من هذه السفرة الى المدینة انهم ما قدروا على الخروج.
لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ الاعراض الصفح فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ اى اترکوا کلامهم و سلامهم. إِنَّهُمْ رِجْسٌ عملهم خبیث مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ. وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ جَزاءً بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ابن عباس گفت جد بن قیس و معتب بن قشیر و اصحاب ایشان هشتاد مرد منافق، رسول خدا چون بمدینه باز آمد گفت: لا تجالسوهم و لا تکلموهم اعراض از نامهاى عفو است بنزدیک عرب، مگر خداى را که اعراض ازو ضد عفو است.
و الرجس اسم لکل مکروه. او متقذّر و الرجز ابلغ من الرجس و انکر منه و هو اسم کل مکروه. فى القرآن الرجز العذاب فى مواضع و الرجس اسم الشیطان و تغلیطه و وسوسته.
یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ این عبد اللَّه ابىّ است، حلف للنبى ص بالذى لا اله الا هو ان لا یتخلف عنه بعدها و لیکوننّ معه على عدوّه و طلب الى النبى ص ان یرضى عنه میگوید: این منافق عبد اللَّه ابىّ طلب رضا و خشنودى تو میکند و سوگند میخورد بدروغ و باطل که بعد از این تخلف نکند.
فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ یرید فلا ترضوا عنهم. فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضى عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ بل یسخط علیهم شما از ایشان خشنود مشوید که خداى از ایشان خشنود نیست و با ایشان ساخط است.
الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً یعنى کفار البوادى من بنى اسد و غطفان اشدّ کفرا، و منافقو الیهود اشدّ نفاقا و ذلک انهم لا یحضرون مجالس العلماء و حضرة الخطباء الا ریثا فهم اقسى قلوبا و اعظم جهلا و اکثر غفلة، یدل علیه قوله: وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ إذ هم لا یحضرونه اوقات التبلیغ و الخطبة و الدعوة، میگوید اعراب بادیه نشین. کفار ایشان کافرتراند از دیگر کافران. که بحضرکم رسند و علم دیرادیر شنوند و قرآن ندانند، کافران ایشان کافرتراند از کفار حضر که از خبر خیر حق آگاه مىباشند و منافقان بوادى منافقتراند از منافقان حضر که گاهگاه پند میشنوند وَ أَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا اى اقرب و اولى بان لا یعلموا حدود ما انزل اللَّه على رسوله من الفرائض و العبادات و الوعد و الوعید. وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً این آیت در شأن منافقان عرب است نفقه که میکردند و زکاة که میدادند در دادن آن امید ثواب نمیداشتند و در امساک آن از عقاب نمىترسیدند و آن اعتقاد بر خود واجب نمیدیدند پس آن را چون غرمى و تاوانى میدانستند و دادن بر ایشان ناکام بود و دشوار میداشتند.
یَتَرَبَّصُ بِکُمُ الدَّوائِرَ یقال فلان یتربص بى الدوائر، اى یتمنى موتى، یقول ینتظران ینقلب الامر علیکم بموت الرسول و ظهور المشرکین على المؤمنین، و الدوائر ما تدور به الایام من الوانها ان شر فشر و ان خیر فخیر فالخیر لقوم شرّ. مصائب قوم عند قوم.
فوائد. فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم انّ الدائرات تدور.
فتى یشترى حسن الثناء بماله و یعلم ان الدائرات تدور.
آن گه جواب داد گفت: عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ اى علیهم تدور الحاجة و قیل: هى مصدر کالعاطفة و العافیة و العاقبة. و قیل: هى صفة اى خلة تدور و تحیط بالانسان حتى لا یکون له منها محیص. مکى و ابو عمرو دائرة السوء بضمّ سین خوانند، باقى بفتح سین فبالضم البلاء و المکروه و بالفتح المصدر یقال سؤته سوأ و مساءة، قومى گفتند از مفسران که این آیت: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَماً، و آیت پیش: الْأَعْرابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفاقاً این هر دو منسوخاند و ناسخ آیت سوم است: وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. و قومى گفتند همه محکماند بجاى خویش و در آن نسخ نه.
وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ. البعث و الحساب و الثواب و العقاب.
این اعراب حضراند که ینتابون حضرة الفقهاء و مجالسة العلماء و هم اسلم و غفار و جهینه. وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ اى فى الجهاد مع الرسول (ص) و ما یتصدق به.
قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ اى لیقربه من رحمته و رضوانه. و قیل القربة طلب الثواب و الکرامة. و صلوات الرسول اى دعاءه و استغفاره. و صلوات نصب بالعطف على ما یُنْفِقُ اى یتخذ ما ینفق و صلوات الرسول قربة و قیل نصب بالعطف على قُرُباتٍ اى یتخذ بذلک قربات اللَّه و صلوات الرسول اى یطلب الغفر ان من اللَّه و الاستغفار من الرسول این صلوات آنست که آنجا گفت: إِنَّ صَلاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ فرموده بودند رسول را که ایشان را دعا کن چون از ایشان زکاة ستانى. در خبر است که عبد اللَّه بن ابى او فى الاسلمى و هو من اهل بیعة الرضوان و آخر من مات من الصحابة بالکوفة قال: اتیت رسول اللَّه ص بصدقة ابلى فاخذها منّى فقال: اللهم صلّ على آل ابى اوفى و انما دعا لآله لانّ العرب تقول آل فلان تعدّ الفلان فیهم.
و فى الخبر: انّ رسول اللَّه ص علّم کعب بن عجرة الصلاة على رسول اللَّه فى آخر الصلاة فقال: قل اللهم صلى على محمد کما صلیت على آل ابراهیم و انما عنى الصلاة على ابراهیم و اهل الایمان من ذریته
و قال اللَّه عز و جل: أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و فرعون فى الآل و على هذا المعنى، سلام على آل یاسین.
أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ اى فضیلة لهم و نجاة و المعنى هذا تصدیق لمخیلتهم.
سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره یونس صد و نه آیت و هزار و هشتصد و سى و دو کلمت است و هفت هزار و پانصد و شصت و هفت حرف همه به مکه فرو آمد مگر یک آیت: وَ مِنْهُمْ مَنْ یُؤْمِنُ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ لا یُؤْمِنُ بِهِ که این یک آیت بمدینه فرو آمد در شأن جهودان و گفتهاند سه آیت ازین سوره بمدینه فرو آمد: فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الى آخر الآیات الثلث، و قیل کلها مکیة الا آیتین: قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ نزلت فى ابىّ بن کعب الانصارى و ذلک ان رسول اللَّه لما امر ان یقرأ علیه القرآن. قال ابىّ یا رسول اللَّه و قد ذکرت هناک فبکى بکاء شدیدا، و نزلت هذه الآیه، فهى فخر و شرف لابىّ و حکمها باق فى غیره و الآیة التی تلیها ذم القوم لانهم حرّموا ما احل اللَّه لهم فصار حکمها فى کل من فعل مثل ذلک الى یوم القیمة. و درین سورت هشت آیت منسوخ است بجاى خویش گوئیم ان شاء اللَّه. و در فضیلت سورت، أبى کعب روایت کند از مصطفى ص
قال: من قرأ سورة یونس اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بیونس و کذّب به و بعدد من غرق مع فرعون.
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آیت تسمیت هم کمال عبادت است هم حصول برکت هم غفران معصیت و برداشت درجت. اما کمال عبادت آنست که مصطفى ص گفت: لا وضوء لمن لم یذکر اسم اللَّه علیه
این لا بمعنى نفى کمال و فضیلت است چنان که گفت لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا فتى الا على و قال (ص): اذا توضأ احدکم فذکر اسم اللَّه علیه طهر جمیع اعضائه و اذا لم یذکر اسم اللَّه علیه لم یطهر منه الا ما مسه الماء.
اما حصول برکت آنست که رب العالمین نام خود را مبارک گفت: تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ با برکت است نام خداوند بزرگوار و بزرگوارى کردن، هر کارى که در مبدأ و مقطع وى نام خداى رود با برکت و پر خیر بود.
قومى پیش مصطفى آمدند گفتند یا رسول اللَّه طعام که میخوریم ما را کفایت نمىباشد و سیرى نمیکند. رسول خدا گفت: سمّوا اللَّه عز و جل و اجتمعوا علیه یبارک لکم فیه.
و غفران معصیت و برداشت درجت آنست که بو هریره روایت کند از مصطفى ص
قال: «من کتب بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لم یعور الهاء الذى فى اللَّه کتب له الف الف حسنة و محا عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة و من قال بسم اللَّه الرحمن الرحیم کتب اللَّه له اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة الاف سیئة و رفع له اربعة آلاف درجة
و قال تنوق رجل فى بسم اللَّه الرحمن الرحیم فغفر له.
قوله: الر قرائت مکى، حفص و یعقوب فتح راست و باقى بکسر خوانند و معنى آنست که. انا اللَّه ارى انا الرب لا رب غیرى. قتاده گفت نامى است از نامهاى قرآن و گفتهاند. نام سورت است و گفتهاند قسم است که رب العالمین بنامهاى خود سوگند یاد میکند. الف اللَّه است، و لا لطیف، و را رحیم. باین نامها سوگند یاد میکند که این حروف آیات کتاب حکیم است و نامه خداوند است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تفسیر و معانى این حروف در سورة البقرة بشرح رفت. و قیل معناه: هذه الآیات التی انزلتها علیک آیات القران الحکیم المحکم المتقن الممنوع من الخلل و الباطل لا لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه. و گفتهاند حکیم بمعنى حاکم است اى هو القرآن الحاکم بین الناس.
چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، و روا باشد که حکیم بمعنى محکوم باشد، اى حکم فیه بالعدل و الاحسان و حکم فیه بالجنة لمن اطاعه و بالنار لمن عصاه و حکم فیه بالحلال و الحرام و الارزاق و الآجال، و حکیم کسى را گویند که سخن حکمت گوید. و نیز گویند این سخنى حکیم است یعنى از حکمت یا با حکمت. عبد اللَّه بن عباس گفت ان الکلمة الحکیمة لتزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتى تجلسه مجالس الملوک.
قوله: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً الف استفهام است بمعنى توبیخ و این ناس مشرکان قریشاند و سبب نزول این آیت آن بود که کفره قریش بر سبیل انکار میگفتند عجب کاریست که خداى در همه عالم رسولى نیافت که بخلق فرستد مگر یتیم بو طالب، و روا باشد که انکار ایشان باصل رسالت بود که میگفتند: اللَّه اعظم من ان یکون رسوله بشرا مثل محمد، خداى بزرگتر از آنست که بشرى را چون محمد بخلق فرستد.
رب العالمین گفت: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً اى لیس بعجب لانه ارسل الى من قبلهم من هو مثله و التعجب انما یکون مما لا یعهد مثله و لا یعرف سببه. گفت این عجب نیست که پیش از ایشان رسولان از خدا بخلق آمدند و تعجب در چیزى کنند که معهود نباشد، میان خلق و نه آن را سببى بود. و تقدیره: ا کان ایحاؤنا الى رجل منهم بان انذر الناس عجبا فیکون ان فى الاولى فى محل الرفع و فى الثانیة فى محلّ النصب.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قدم الصدق ما تقدم لهم من اللَّه من المواعید الصادقة و سبق لهم من حسن العبادة و الطاعة، و قیل قدم الصدق شفاعة المصطفى و شفاعة المؤمنین بعضهم لبعض و قیل اراد به السقط یقوم محبنطئا على باب الجنّة فیقول لا ادخلها حتى یدخلها والدىّ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص: اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثالثة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فیبسم الرب تعالى فى الرابعة فیقول و والداکم معکم فیثب کل طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبائهم و امهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
قوله: قالَ الْکافِرُونَ تقدیره فلمّا انذرهم قال الکافرون إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ قرائت اهل مدینه است و ابو عمرو، یعنى ان هذا الرجل اى محمدا ص لساحر مبین باقى بى الف خوانند اى ان هذا الوحى لسحر مبین.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مدة مقدارها ستّة ایّام لأن الایام تکونت بعد خلق السماوات و الارض من دوران الفلک ثم استوى على العرش، شرح و بیان این همه در سورة الاعراف رفت. و یقال جمع السماوات لانها اجناس مختلفة کل سماء من غیر جنس الأخرى و وحّد الارض لانها کلها تراب.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یقضیه وحده و قیل یرتب الامور مراتبها على احکام عواقبها.
و قیل یدبّر الامر. ینزل الوحى، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ این جواب ایشان است که خداى را انبازان میگفتند و ایشان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ. و گفتهاند که این باوّل آیت تعلق دارد. میگوید: خداى بیافرید، آسمانها و زمینها بىشفاعت شفیعى و بىتدبیر مدبرى بعلم و ارادت خویش آفرید، بقدرت و حکمت خویش یقول تعالى: ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
آن گه گفت: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خداوند شما و دارنده و پروراننده شما اوست که آسمان و زمین آفرید و خود میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار خلق اوست نه بتان. پس او را پرستید و در خداوندى و خداکارى، او را یگانه شناسید و با وى در پرستش هیچ انباز مگیرید. أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ا فلا تتدبرون ان لا یستحق غیره العبادة.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً. یعنى بالموت و البعث و النشور جمیعا نصب على الحال و وعد اللَّه نصب على المصدر اى وعدکم اللَّه وعدا حَقًّا اى حققه حقا. میگوید: خداى شما را وعده داده وعده راست درست که در آن خلف نه که بازگشت شما پس از مرگ با وى است و بعث و نشور و حساب و کتاب و جزاى اعمال در پیش. آن گه گفت بر استیناف: إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ لخلقه ثمّ یمیته ثمّ یعیده قرائت ابو جعفر انّه یبدأ الخلق بفتح الف است یعنى الیه مرجعکم جمیعا لانه یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لیجزى الَّذِینَ آمَنُوا اى یعیده لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ اى بالعدل. عدل اینجا احسان است که جاى دیگر میگوید: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ اى الجنّة و نعیمها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه، حمیم فعیل بمعنى مفعول یقال حمّ الماء اذا اسخن و الحمیم العرق منه لسخنته، و الحمام لحرارة مائه او لانه یتعرق فیه.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اى خلقها ضیاء فیکون منصوبا على الحال. و ضیاء مصدر ضاء و تقدیره جعل الشمس ذات ضیاء و یجوز ان یکون ضیاء جمیع ضوء وَ الْقَمَرَ نُوراً یستضاء به فى اللیالى. قال: الکلبى یضیء وجوههما لاهل السماوات السبع و ظهورهما لاهل الارضین السبع.
وَ قَدَّرَهُ این ها با قمر شود، اى قدر القمر یسیر منازل فیکون ظرفا للسیر و قیل قدر له مَنازِلَ. میگوید تقدیر کرد و باز انداخت سیر قمر به بیست و هشت منزل در بریدن دوازده برج در هر برجى دو روز و سیکى تا هر ماه فلک بتمامى باز برد، وظیفهایست آن را ساخته و انداخته. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ تا شمار ماه و سال و روزگار میدانید بسیر قمر درین منازل. ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى للحق لم یخلقه باطلا بل اظهارا لصنعه و دلالة على قدرته و حکمته. وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ. ابن جریر گفت: الحق هاهنا هو اللَّه، اى ما خلق اللَّه ذلک الا باللّه، اى وحده لا شریک معه. یُفَصِّلُ الْآیاتِ بیاء قرائت ابن کثیر و ابو عمرو و حفص و بنون قرائت باقى و در نون معنى تعظیم است.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ. کلبى گفت، اهل مکه گفتند: یا محمد ائتنا بآیة حتّى نؤمن بک و نصدّقک فنزل: إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ فى مجىء کل واحد منهما خلف الآخر و اختلاف الوانهما. وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الخلائق و العجائب و الدّلالات. لایات یوجب العلم الیقین. لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ الشرک.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا این آیت در شأن منکران بعث و نشور آمد. رجا اینجا بمعنى تصدیق است هم چنان که در سورة الفرقان گفت. وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و لقاء بعث است پس مرگ، یعنى ان الذین لا یصدقون بالبعث بعد الموت.
و قیل معناه لا یخافون عقابنا و لا یرجون ثوابنا.
رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا من اللَّه حظا فاختاروها و عملوا لها و اطمأنّوا و سکنوا الیها بدلا من الآخرة. وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا اى عن البعث و الثواب و العقاب. و قیل عن القران و محمد غافِلُونَ تارکون لها مکذّبون.
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ اى مصیرهم و مرجعهم. النّار بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الکفر و التکذیب.
قال: من قرأ سورة یونس اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدّق بیونس و کذّب به و بعدد من غرق مع فرعون.
قوله: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آیت تسمیت هم کمال عبادت است هم حصول برکت هم غفران معصیت و برداشت درجت. اما کمال عبادت آنست که مصطفى ص گفت: لا وضوء لمن لم یذکر اسم اللَّه علیه
این لا بمعنى نفى کمال و فضیلت است چنان که گفت لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد و لا فتى الا على و قال (ص): اذا توضأ احدکم فذکر اسم اللَّه علیه طهر جمیع اعضائه و اذا لم یذکر اسم اللَّه علیه لم یطهر منه الا ما مسه الماء.
اما حصول برکت آنست که رب العالمین نام خود را مبارک گفت: تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ با برکت است نام خداوند بزرگوار و بزرگوارى کردن، هر کارى که در مبدأ و مقطع وى نام خداى رود با برکت و پر خیر بود.
قومى پیش مصطفى آمدند گفتند یا رسول اللَّه طعام که میخوریم ما را کفایت نمىباشد و سیرى نمیکند. رسول خدا گفت: سمّوا اللَّه عز و جل و اجتمعوا علیه یبارک لکم فیه.
و غفران معصیت و برداشت درجت آنست که بو هریره روایت کند از مصطفى ص
قال: «من کتب بسم اللَّه الرحمن الرحیم و لم یعور الهاء الذى فى اللَّه کتب له الف الف حسنة و محا عنه الف الف سیّئة و رفع له الف الف درجة و من قال بسم اللَّه الرحمن الرحیم کتب اللَّه له اربعة آلاف حسنة و محا عنه اربعة الاف سیئة و رفع له اربعة آلاف درجة
و قال تنوق رجل فى بسم اللَّه الرحمن الرحیم فغفر له.
قوله: الر قرائت مکى، حفص و یعقوب فتح راست و باقى بکسر خوانند و معنى آنست که. انا اللَّه ارى انا الرب لا رب غیرى. قتاده گفت نامى است از نامهاى قرآن و گفتهاند. نام سورت است و گفتهاند قسم است که رب العالمین بنامهاى خود سوگند یاد میکند. الف اللَّه است، و لا لطیف، و را رحیم. باین نامها سوگند یاد میکند که این حروف آیات کتاب حکیم است و نامه خداوند است جل جلاله و تقدست اسماؤه و تفسیر و معانى این حروف در سورة البقرة بشرح رفت. و قیل معناه: هذه الآیات التی انزلتها علیک آیات القران الحکیم المحکم المتقن الممنوع من الخلل و الباطل لا لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه. و گفتهاند حکیم بمعنى حاکم است اى هو القرآن الحاکم بین الناس.
چنان که جایى دیگر گفت: وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ، و روا باشد که حکیم بمعنى محکوم باشد، اى حکم فیه بالعدل و الاحسان و حکم فیه بالجنة لمن اطاعه و بالنار لمن عصاه و حکم فیه بالحلال و الحرام و الارزاق و الآجال، و حکیم کسى را گویند که سخن حکمت گوید. و نیز گویند این سخنى حکیم است یعنى از حکمت یا با حکمت. عبد اللَّه بن عباس گفت ان الکلمة الحکیمة لتزید الشریف شرفا و ترفع المملوک حتى تجلسه مجالس الملوک.
قوله: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً الف استفهام است بمعنى توبیخ و این ناس مشرکان قریشاند و سبب نزول این آیت آن بود که کفره قریش بر سبیل انکار میگفتند عجب کاریست که خداى در همه عالم رسولى نیافت که بخلق فرستد مگر یتیم بو طالب، و روا باشد که انکار ایشان باصل رسالت بود که میگفتند: اللَّه اعظم من ان یکون رسوله بشرا مثل محمد، خداى بزرگتر از آنست که بشرى را چون محمد بخلق فرستد.
رب العالمین گفت: أَ کانَ لِلنَّاسِ عَجَباً اى لیس بعجب لانه ارسل الى من قبلهم من هو مثله و التعجب انما یکون مما لا یعهد مثله و لا یعرف سببه. گفت این عجب نیست که پیش از ایشان رسولان از خدا بخلق آمدند و تعجب در چیزى کنند که معهود نباشد، میان خلق و نه آن را سببى بود. و تقدیره: ا کان ایحاؤنا الى رجل منهم بان انذر الناس عجبا فیکون ان فى الاولى فى محل الرفع و فى الثانیة فى محلّ النصب.
وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قدم الصدق ما تقدم لهم من اللَّه من المواعید الصادقة و سبق لهم من حسن العبادة و الطاعة، و قیل قدم الصدق شفاعة المصطفى و شفاعة المؤمنین بعضهم لبعض و قیل اراد به السقط یقوم محبنطئا على باب الجنّة فیقول لا ادخلها حتى یدخلها والدىّ.
روى انس بن مالک قال قال رسول اللَّه ص: اذا کان یوم القیمة نودى فى اطفال المسلمین ان اخرجوا من قبورکم فیخرجون من قبورهم و ینادى فیهم ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثانیة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فینادى فیهم الثالثة ان امضوا الى الجنة زمرا فیقولون یا ربنا و والدانا معنا فیبسم الرب تعالى فى الرابعة فیقول و والداکم معکم فیثب کل طفل الى ابویه فیأخذون بایدیهم فیدخلونهم الجنة فهم اعرف بآبائهم و امهاتهم یومئذ من اولادکم الذین فى بیوتکم.
قوله: قالَ الْکافِرُونَ تقدیره فلمّا انذرهم قال الکافرون إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبِینٌ قرائت اهل مدینه است و ابو عمرو، یعنى ان هذا الرجل اى محمدا ص لساحر مبین باقى بى الف خوانند اى ان هذا الوحى لسحر مبین.
إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى مدة مقدارها ستّة ایّام لأن الایام تکونت بعد خلق السماوات و الارض من دوران الفلک ثم استوى على العرش، شرح و بیان این همه در سورة الاعراف رفت. و یقال جمع السماوات لانها اجناس مختلفة کل سماء من غیر جنس الأخرى و وحّد الارض لانها کلها تراب.
یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یقضیه وحده و قیل یرتب الامور مراتبها على احکام عواقبها.
و قیل یدبّر الامر. ینزل الوحى، ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ این جواب ایشان است که خداى را انبازان میگفتند و ایشان را مىپرستیدند و مىگفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ. و گفتهاند که این باوّل آیت تعلق دارد. میگوید: خداى بیافرید، آسمانها و زمینها بىشفاعت شفیعى و بىتدبیر مدبرى بعلم و ارادت خویش آفرید، بقدرت و حکمت خویش یقول تعالى: ادبر عبادى بعلمى انى بعبادى خبیر بصیر.
آن گه گفت: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خداوند شما و دارنده و پروراننده شما اوست که آسمان و زمین آفرید و خود میدانید و اقرار میدهید که آفریدگار خلق اوست نه بتان. پس او را پرستید و در خداوندى و خداکارى، او را یگانه شناسید و با وى در پرستش هیچ انباز مگیرید. أَ فَلا تَذَکَّرُونَ ا فلا تتدبرون ان لا یستحق غیره العبادة.
إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعاً. یعنى بالموت و البعث و النشور جمیعا نصب على الحال و وعد اللَّه نصب على المصدر اى وعدکم اللَّه وعدا حَقًّا اى حققه حقا. میگوید: خداى شما را وعده داده وعده راست درست که در آن خلف نه که بازگشت شما پس از مرگ با وى است و بعث و نشور و حساب و کتاب و جزاى اعمال در پیش. آن گه گفت بر استیناف: إِنَّهُ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ لخلقه ثمّ یمیته ثمّ یعیده قرائت ابو جعفر انّه یبدأ الخلق بفتح الف است یعنى الیه مرجعکم جمیعا لانه یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ لیجزى الَّذِینَ آمَنُوا اى یعیده لِیَجْزِیَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ اى بالعدل. عدل اینجا احسان است که جاى دیگر میگوید: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ اى الجنّة و نعیمها.
وَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِیمٍ اى ماء حار قد انتهى حرّه، حمیم فعیل بمعنى مفعول یقال حمّ الماء اذا اسخن و الحمیم العرق منه لسخنته، و الحمام لحرارة مائه او لانه یتعرق فیه.
قوله: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً اى خلقها ضیاء فیکون منصوبا على الحال. و ضیاء مصدر ضاء و تقدیره جعل الشمس ذات ضیاء و یجوز ان یکون ضیاء جمیع ضوء وَ الْقَمَرَ نُوراً یستضاء به فى اللیالى. قال: الکلبى یضیء وجوههما لاهل السماوات السبع و ظهورهما لاهل الارضین السبع.
وَ قَدَّرَهُ این ها با قمر شود، اى قدر القمر یسیر منازل فیکون ظرفا للسیر و قیل قدر له مَنازِلَ. میگوید تقدیر کرد و باز انداخت سیر قمر به بیست و هشت منزل در بریدن دوازده برج در هر برجى دو روز و سیکى تا هر ماه فلک بتمامى باز برد، وظیفهایست آن را ساخته و انداخته. لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسابَ تا شمار ماه و سال و روزگار میدانید بسیر قمر درین منازل. ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یعنى للحق لم یخلقه باطلا بل اظهارا لصنعه و دلالة على قدرته و حکمته. وَ لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ. ابن جریر گفت: الحق هاهنا هو اللَّه، اى ما خلق اللَّه ذلک الا باللّه، اى وحده لا شریک معه. یُفَصِّلُ الْآیاتِ بیاء قرائت ابن کثیر و ابو عمرو و حفص و بنون قرائت باقى و در نون معنى تعظیم است.
إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ. کلبى گفت، اهل مکه گفتند: یا محمد ائتنا بآیة حتّى نؤمن بک و نصدّقک فنزل: إِنَّ فِی اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ فى مجىء کل واحد منهما خلف الآخر و اختلاف الوانهما. وَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ من الخلائق و العجائب و الدّلالات. لایات یوجب العلم الیقین. لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ الشرک.
إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا این آیت در شأن منکران بعث و نشور آمد. رجا اینجا بمعنى تصدیق است هم چنان که در سورة الفرقان گفت. وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا و لقاء بعث است پس مرگ، یعنى ان الذین لا یصدقون بالبعث بعد الموت.
و قیل معناه لا یخافون عقابنا و لا یرجون ثوابنا.
رَضُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا من اللَّه حظا فاختاروها و عملوا لها و اطمأنّوا و سکنوا الیها بدلا من الآخرة. وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا اى عن البعث و الثواب و العقاب. و قیل عن القران و محمد غافِلُونَ تارکون لها مکذّبون.
أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ اى مصیرهم و مرجعهم. النّار بِما کانُوا یَکْسِبُونَ من الکفر و التکذیب.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره بعدد کوفیان صد و بیست و سه آیت است و هزار و هفتصد و بیست و پنج کلمه و هفت هزار و پانصد و سیزده حرف جمله بمکة فرو آمد از آسمان بقول ابن عباس مگر یک آیت أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَیِ النَّهارِ که این یک آیت مدنى است.
و در خبر است که بو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه عجّل الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و اخواتها الحاقه و الواقعة و عم یتساءلون و هل اتیک حدیث الغاشیة: قال یزید بن ابان رأیت النبى (ص) فى المنام فقرأت علیه سورة هود فلمّا ختمتها قال یا: یزید قرأت فاین البکاء. و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هود اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق ب هود و کذّب به و نوح و شعیب و صالح و ابراهیم (ع) و کان یوم القیامة عند اللَّه تعالى من السعداء.
و درین سوره سه آیت منسوخ است یکى إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ نسختها آیة السیف دوم مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها الآیة، نسخها قوله تعالى مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ سوم قوله تعالى: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ نسختها آیة السیف.
قوله: الر روایت کنند از ابن عباس الر و حم و نون الرحمن متفرقة.
قال الضحاک: معناه انا للَّه ارى. و قال الحسن هو اسم من اسماء اللَّه عز و جل. و گفتهاند: الر کِتابٌ اى هذه الحروف الثمانیة و العشرون مجموعة کتاب، میگوید: این حروف تهجى که عدد آن بیست و هشت است کتاب خداوند است، نامه وى، سخن وى، برین معنى الر ابتداست و ما بعد خبر ابتدا، آن گه صفت نامه کرد أُحْکِمَتْ آیاتُهُ اى احکمها اللَّه عن التناقض و الکذب و الباطل و اتقنها بالنظم العجیب و اللفظ الرصین و المعنى البدیع فما یقدر ذو زیغ ان یطعن فیها. و قیل: احکمت بالحجج و الدلایل. و قیل: احکم القرآن من ان ینسخ بکتاب سواه کما نسخ سایر الکتب به ثُمَّ فُصِّلَتْ اى فصلها اللَّه یعنى بینها بالاحکام من الامر و النهى و الحلال و الحرام و الوعد و الوعید و الثواب و العقاب. و قیل: القرآن مفصل یکون کل معنى من معانیه منفصلا عن غیره. و قیل: فُصِّلَتْ اى انزلت فصلا فصلا و نجما نجما فى عشرین سنة کما دعت الحاجة الیه. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ اى هذا الکتاب من عند اللَّه الحکیم العدل فى قضائه یضع الشیء موضعه خَبِیرٍ باعمال عباده یعلم ما کان و ما یکون.
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ محل «ان» رفع است بر ضمیر محذوف اى فى ذلک الکتاب أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ و روا باشد که محل ان خفض بود اى فصلت و احکمت آیاته بان لا تعبدوا الا اللَّه و بان استغفروا ربکم إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ اى من اللَّه نَذِیرٌ من النار لمن عصاه بَشِیرٌ بالجنة لمن اطاعه.
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ کفّار مکه را میگوید: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشرک ثُمَّ تُوبُوا اى ثم ارجعوا الیه بالطاعة و العبادة این ثُمَّ را درین موضع حکم تعقیب نیست که این در موضع واو عطف است چنان که تو گویى: فلان حکیم فصیح ثم هو فى نصاب مجد و بیت شرف، استغفار فرا پیش داشت که مقصود و مطلوب بنده مغفرت است و توبه وسیلت است و سبب، یعنى سلوا اللَّه المغفرة و توسلوا الیها بالتوبة، فالمغفرة اول فى الطلب و آخر فى السبب. و قیل: استغفروا ربکم لما مضى من الذنوب ثم توبوا الیه لما عسى یقع من الذنوب فى المستأنف اسْتَغْفِرُوا این سین طلب است و معنى آنست: اطلبوا الى اللَّه ان یغفر کفرکم و معاصیکم یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً یعمرکم و لا یهلککم و یحییکم حیاة طیبة و اصل الامتاع الاطالة. یقال: امتع اللَّه بکم و متع بکم و قال بعضهم: العیش الحسن الرضا بالمیسور و الصبر على المقدور، و فیه دلیل على استنزال الرزق و العیش الطیب بالاستغفار و التوبة و مثله اخبارا عن نوح (ع) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ الآیة إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى حین الموت. و قیل: الى یوم القیامة. و قیل: الى وقت لا یعمله الا اللَّه. وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ اى و یعط کل ذى عمل صالح فى الدنیا اجره و ثوابه فى الآخرة. قال: ابو العالیة: من کثرت طاعاته فى الدنیا زادت درجاته فى الجنة، لان الدرجات تکون بالاعمال. و قال ابن عباس: من زادت حسناته على سیّآته دخل الجنة و من زادت سیّآته على حسناته دخل النار، و من استوت حسناته و سیّآته کان من اهل الاعراف، ثم یدخلون الجنّة بعد. و قیل وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ یعنى من عمل للَّه وفقه اللَّه فیما یستقبل على طاعته. قال الزجاج: من کان ذا فضل فى دینه فضله اللَّه فى الدنیا بالمنزلة کما فضل اصحاب نبیّه (ص) و فى الآخرة بالثواب الجزیل وَ إِنْ تَوَلَّوْا اصله تتولوا فحذف احدى التاءین تخفیفا و الدلیل علیه قراءة ابن کثیر و ان تولوا بتشدید التاء. و قیل: و إِنْ تَوَلَّوْا ماض یعنى ان اعرضوا عن الاستغفار، فَإِنِّی أَخافُ اى فقل انى اخاف علیکم عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ و هو یوم القیمة إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ اى مصیرکم فى الآخرة، فاحذروا عقابه ان تولیتم عما ادعوکم الیه.
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء بعد الموت و العقاب على المعصیة و غیر ذلک قَدِیرٌ أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ کلبى گفت: این آیت در شأن اخنس بن شریق آمد، مردى منافق بود، ازین خوش سخنى، شیرین منظرى، مصطفى (ص) را دیدى بروى وى تازه و خندان، با وى دوستوار سخن گفتى، و بدل او را دشمن داشتى، و کافروار زندگانى کردى: یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ اى یخفون ما فى صدورهم من الشّحناء و العداوة و اصله من ثنّیت الثوب و غیره اذا عطفت بعضه على بعض حتى یخفى داخله لِیَسْتَخْفُوا بما اسرّوا منه، اى من النبى (ص) و قیل: من اللَّه ان استطاعوا. عبد اللَّه شداد گفت: مردى منافق برسول خدا برگذشت فثنى صدره و ظهره و طأطأ رأسه و غطى وجهه کى لا یراه النبى (ص) آن منافق پشت برگردانید، و سر در پیش افکند، و روى خویش بپوشید، تا رسول خدا او را نبیند این آیت بشأن وى فرو آمد. و قیل: کان الرجل من الکفار یدخل بیته و یرخى ستره و یحنى ظهره و یتغشى بثوبه و یقول: هل یعلم اللَّه ما فى قلبى. فانزل اللَّه تعالى أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یغطّون رؤسهم بثیابهم یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ فى قلوبهم وَ ما یُعْلِنُونَ بافواههم. و قیل: ما یُسِرُّونَ یعنى عمل اللیل و ما یُعْلِنُونَ عمل النّهار. و قیل: یرید اللیل و الوقت الّذى یاوى الى فراشه فى الظلمة و یتغطى بثیابه و یستخفى بسرّه و ذلک النهایة فى الخفاء و هو للَّه ظاهر جلى. اعلم اللَّه سبحانه فى الآیة، انّهم حین یستغشون ثیابهم فى ظلمة اللیل فى اجواف بیوتهم یعلم تلک الساعة ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ، بما فى النفوس من الخیر و الشّر.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ یقال لکلّ ما دبّ من الناس و غیرهم دابة، و الهاء للمبالغة. یقول: لیس من حیوان دبّ على وجه الارض إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها غذاؤها و قوتها و ما تحتاج الیه و هو المتکفل بذلک فضلا منه و رحمة لا وجوبا.
روى سلام بن شرحبیل قال: سمعت حبة و سوا ابنى خالد یقولان اتینا رسول اللَّه (ص) و هو یعمل عملا یبنى بناء فاعنّاه علیه فلمّا فرغ دعا لنا و قال لا تأیسا من الرزق ما تهززت رؤسکما فان الانسان ولدته امّة احمر لیس علیه قشره ثمّ یعطیه اللَّه و یرزقه.
و قیل: «على» بمعنى من. اى من اللَّه رزقها ان شاء و سعه و ان شاء ضیّقه ان شاء رزق و ان شاء لم یرزق فذلک الى مشیّته. قال مجاهد: ما جاءها من رزق فمن اللَّه، و ربما لم یرزقها حتى تموت جوعا.
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها حیث تأوى الیه و تستقرّ فیه لیلا و نهارا وَ مُسْتَوْدَعَها الموضع الّذى یدفن فیه اذا مات. و قیل: مُسْتَقَرَّها فى الآخرة للابد، و مُسْتَوْدَعَها فى الدنیا.
للاجل. قال مجاهد: مستقرها فى الرحم و مستودعها فى الصّلب، لقوله تعالى: وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ و قوله: جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ و قیل: المستقر الجنّة او النّار. و المستودع القبر، لقوله فى صفة اهل الجنّة: حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً و فى صفة اهل النّار: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. و قرى وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها فالمستقرّ الجنین و المستودع النطفة کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ اى کلّ مثبت فى اللوح المحفوظ قبل ان خلقها و مثبت فى علم اللَّه سبحانه قبل وقوعها و الفائدة فى کتابة اللوح التقریر فى الفهوم ان اللَّه عزّ و جلّ قد احاط بالاشیاء کلّها و نعوتها و اماکنها و احاطتها علما.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یعنى و ما بینهما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى ستّة ایّام لانّ الیوم من لدن طلوع الشمس الى غروبها و لم یکن یومئذ یوم و لا شمس و لا سماء فى ستّة ایّام. قال ابن عباس من ایّام الآخرة کلّ یوم الف سنة و قال الحسن کایّام الدنیا و قد سبق شرحه وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ اى فوق الماء، قبل ان خلق السّماء و الارض و کان الماء على متن الریح و فى وقوف العرش على الماء و الماء على غیر قرار اعظم الاعتبار لاهل الانکار. قال کعب: خلق اللَّه عزّ و جلّ یاقوتة خضراء ثمّ نظر الیها بالهیبة فصارت ما یرتعد ثمّ خلق الرّیح فجعل الماء. على متنها ثمّ وضع العرش على الماء قال ضمرة: انّ اللَّه عزّ و جلّ کان عرشه على الماء ثمّ خلق السماوات و الارض و خلق القلم فکتب به ما هو خالق و ما هو کائن من خلقه ثمّ انّ ذلک الکتاب سبّح اللَّه و مجّده الف عام قبل ان خلق شیئا من خلقه. و روى انّ اللَّه عزّ و جلّ کتب الکتاب و قضى القضیّة و عرشه على الماء و العرش اسم لسریر الملک، قال رسول اللَّه (ص): سعد بن معاذ یوم حکم حکمه فى بنى قریظة لقد حکمت فیهم بحکم الملک على سریره.
و قال امیة بن ابى الصلت ثمّ سوّى فوق السّماء سریرا. لِیَبْلُوَکُمْ یعنى و خلقکم و لِیَبْلُوَکُمْ اى لیختبرکم اختبار المعلم لاختبار المستعلم یقول: خلقکم لیتعبدکم فیظهر الاحسن منکم عملا فیجازیه بقدره. و قیل: أَحْسَنُ عَمَلًا اى اورع عن محارم اللَّه و اسرع الى طاعته و ازهد فى الدّنیا و اشدّ تمسّکا بالسّنة.
وَ لَئِنْ قُلْتَ این «ان» را درین موضع هیچ حکم شرط نیست و بمعنى کلّما است. میگوید: هر گاه که گویى اى محمد اهل مکه را إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ احیاء بَعْدِ الْمَوْتِ شما پس مرگ قیامت را انگیختنىاید و هر چند که بر ایشان خوانى بدرستى و راستى این وحى و تنزیل من و سخنان من، ایشان جواب دهند که آنچه محمد میگوید باطل است و دروغ، و محمد خود ساحر است، دروغ را سحر گویند، از بهر آنکه سحر آن باشد که چیزى نمایى که آن نبود قرأ حمزه و الکسائى «ساحر» بالالف و المراد به محمد (ص) و قرأ الباقون سِحْرٌ بغیر الف و المراد به القول.
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ یعنى عن کفار مکة العذاب إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى الى اجل معدود و مدّة معلومة اگر ما عذاب از کافران و مشرکان مکة با پس داریم تا روزگارى شمرده و هنگامى معلوم، ایشان خواهند گفت بر طریق استهزا و تکذیب ما یَحْبِسُهُ چیست آن که عذاب از ما باز میدارد و باز مىبرد یعنى که ایشان تعجیل عذاب میکنند چنان که جایى دیگر گفت: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ. وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ و این تعجیل و استهزاء بآن میکردند که آن را دروغ میشمردند، رب العالمین گفت: «الا یوم یأتیهم العذاب» یعنى ب: بدر لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ آگاه باشید و بدانید آن روز که عذاب فروگشائیم بایشان آن عذاب از ایشان باز نگردانند و باز نبرند وَ حاقَ بِهِمْ احاط بهم و نزل بهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ جزاء استهزائهم. و گفتهاند: إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى قلیلة. مدت عذاب دنیا اندک شمرد از بهر آن که مدت دنیا و بقاى دنیا باضافت با عقبى اندک است و همچنین عذاب دنیا در مقابل عذاب جاودانه که در عقبى خواهد بود اندکى است، اما لفظ امت در قرآن بر هشت وجه آید: یکى از آن بمعنى عصبة است و جماعت، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ اى عصبة مسلمة لک، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ اى عصبة. و در آل عمران گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ اى عصبة قائمة. و در سورة المائدة گفت: أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى عصبة. و در سورة الاعراف گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ اى عصبة. وجه دوم امّت است بمعنى ملت، کقوله: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على ملة وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً اى ملتکم ملة الاسلام وحدها، جایى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام. وجه سوم امّت بمعنى مدت است. کقوله: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ اى الى مدة و کقوله: و اذکر بعد امّة. اى بعد مدّة. وجه چهارم بمعنى امام است کقوله: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً یعنى کان اماما یقتدى به فى الخیر. وجه پنجم امت است بمعنى جهانیان گذشته و جهانداران از کافران و غیر ایشان. کقوله: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ یعنى الامم الخالیة. وجه ششم امت محمد اند (ص) مسلمانان بر خصوص. کقوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و قوله: کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً وجه هفتم کافران امت محمداند بر خصوص. و ذلک قوله: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ یعنى الکفّار خاصة. وجه هشتم امّت است بمعنى خلق. کقوله فى سورة الانعام: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى الا خلق مثلکم.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً انسان اینجا ولید مغیرة است یعنى اعطیناه نعمة و صحة و سعة، و اذقناه حلاوتها و مکنّاه من التلذذ بها ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ یعنى ثمّ سلبناه ایاها یئس من النعمة و کفرها لانّه لا ثقة له باللّه بل وثوقه بما فى کفه من المال.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ اى وسعنا علیه الصحة و المال و العافیة بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى بعد الفقر الذى ناله لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی ظن انه زایله کل مکروه فلا یعاوده و ظنّ ان البلاء لسوء و لعله خیر له إِنَّهُ لَفَرِحٌ بزوال الشدة فَخُورٌ بالنعمة من غیر شکر لها. معنى آیت آنست که اگر مردم را بعد از بلا و شدت و بى کامى و درویشى، نعمت و عافیت دهیم و آسانى و راحت چشانیم و او را در آن نعمت بطر بگیرد آن رنج و بى کامى و بىنوایى همه فراموش کند شکر منعم بگزارد و حق نعمت نگزارد و باز بردن بلا و مکروه نه از حق بیند، در آن نعمت مىنازد و شادى میکند و میگوید: «ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی» فارقنى الضر و الفقر، از نقمت و غضب حق ایمن نشیند و از مکر وى نترسد فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ رب العالمین گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اوست آن لاف زن نازنده بطر گرفته. فرح و سرور هر دو در قرآن بیاید. اما فرح بذم آید ناپسندیده و نکوهیده چنان که گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ و سرور بمدح آید ستوده و پسندیده چنان که گفت: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و الفخور المتکبّر المتطاول. و قیل: فرح فخور. اى اشر بطر، یفاخر المؤمنین بما وسّع اللَّه علیه.
ثمّ ذکر المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا این استثناء منقطع است یعنى لکن الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدّة و المکاره وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فى السراء و الضرّاء أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ یعنى الجنة.
و در خبر است که بو بکر صدیق گفت: یا رسول اللَّه عجّل الیک الشّیب. قال: شیّبتنى هود و اخواتها الحاقه و الواقعة و عم یتساءلون و هل اتیک حدیث الغاشیة: قال یزید بن ابان رأیت النبى (ص) فى المنام فقرأت علیه سورة هود فلمّا ختمتها قال یا: یزید قرأت فاین البکاء. و عن ابى بن کعب قال قال رسول اللَّه (ص): «من قرأ سورة هود اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد من صدق ب هود و کذّب به و نوح و شعیب و صالح و ابراهیم (ع) و کان یوم القیامة عند اللَّه تعالى من السعداء.
و درین سوره سه آیت منسوخ است یکى إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ نسختها آیة السیف دوم مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَها الآیة، نسخها قوله تعالى مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ سوم قوله تعالى: اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ إِنَّا عامِلُونَ وَ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ نسختها آیة السیف.
قوله: الر روایت کنند از ابن عباس الر و حم و نون الرحمن متفرقة.
قال الضحاک: معناه انا للَّه ارى. و قال الحسن هو اسم من اسماء اللَّه عز و جل. و گفتهاند: الر کِتابٌ اى هذه الحروف الثمانیة و العشرون مجموعة کتاب، میگوید: این حروف تهجى که عدد آن بیست و هشت است کتاب خداوند است، نامه وى، سخن وى، برین معنى الر ابتداست و ما بعد خبر ابتدا، آن گه صفت نامه کرد أُحْکِمَتْ آیاتُهُ اى احکمها اللَّه عن التناقض و الکذب و الباطل و اتقنها بالنظم العجیب و اللفظ الرصین و المعنى البدیع فما یقدر ذو زیغ ان یطعن فیها. و قیل: احکمت بالحجج و الدلایل. و قیل: احکم القرآن من ان ینسخ بکتاب سواه کما نسخ سایر الکتب به ثُمَّ فُصِّلَتْ اى فصلها اللَّه یعنى بینها بالاحکام من الامر و النهى و الحلال و الحرام و الوعد و الوعید و الثواب و العقاب. و قیل: القرآن مفصل یکون کل معنى من معانیه منفصلا عن غیره. و قیل: فُصِّلَتْ اى انزلت فصلا فصلا و نجما نجما فى عشرین سنة کما دعت الحاجة الیه. مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ اى هذا الکتاب من عند اللَّه الحکیم العدل فى قضائه یضع الشیء موضعه خَبِیرٍ باعمال عباده یعلم ما کان و ما یکون.
أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ محل «ان» رفع است بر ضمیر محذوف اى فى ذلک الکتاب أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ و روا باشد که محل ان خفض بود اى فصلت و احکمت آیاته بان لا تعبدوا الا اللَّه و بان استغفروا ربکم إِنَّنِی لَکُمْ مِنْهُ اى من اللَّه نَذِیرٌ من النار لمن عصاه بَشِیرٌ بالجنة لمن اطاعه.
وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ کفّار مکه را میگوید: اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ من الشرک ثُمَّ تُوبُوا اى ثم ارجعوا الیه بالطاعة و العبادة این ثُمَّ را درین موضع حکم تعقیب نیست که این در موضع واو عطف است چنان که تو گویى: فلان حکیم فصیح ثم هو فى نصاب مجد و بیت شرف، استغفار فرا پیش داشت که مقصود و مطلوب بنده مغفرت است و توبه وسیلت است و سبب، یعنى سلوا اللَّه المغفرة و توسلوا الیها بالتوبة، فالمغفرة اول فى الطلب و آخر فى السبب. و قیل: استغفروا ربکم لما مضى من الذنوب ثم توبوا الیه لما عسى یقع من الذنوب فى المستأنف اسْتَغْفِرُوا این سین طلب است و معنى آنست: اطلبوا الى اللَّه ان یغفر کفرکم و معاصیکم یُمَتِّعْکُمْ مَتاعاً حَسَناً یعمرکم و لا یهلککم و یحییکم حیاة طیبة و اصل الامتاع الاطالة. یقال: امتع اللَّه بکم و متع بکم و قال بعضهم: العیش الحسن الرضا بالمیسور و الصبر على المقدور، و فیه دلیل على استنزال الرزق و العیش الطیب بالاستغفار و التوبة و مثله اخبارا عن نوح (ع) فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ الآیة إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى اى الى حین الموت. و قیل: الى یوم القیامة. و قیل: الى وقت لا یعمله الا اللَّه. وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ اى و یعط کل ذى عمل صالح فى الدنیا اجره و ثوابه فى الآخرة. قال: ابو العالیة: من کثرت طاعاته فى الدنیا زادت درجاته فى الجنة، لان الدرجات تکون بالاعمال. و قال ابن عباس: من زادت حسناته على سیّآته دخل الجنة و من زادت سیّآته على حسناته دخل النار، و من استوت حسناته و سیّآته کان من اهل الاعراف، ثم یدخلون الجنّة بعد. و قیل وَ یُؤْتِ کُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ یعنى من عمل للَّه وفقه اللَّه فیما یستقبل على طاعته. قال الزجاج: من کان ذا فضل فى دینه فضله اللَّه فى الدنیا بالمنزلة کما فضل اصحاب نبیّه (ص) و فى الآخرة بالثواب الجزیل وَ إِنْ تَوَلَّوْا اصله تتولوا فحذف احدى التاءین تخفیفا و الدلیل علیه قراءة ابن کثیر و ان تولوا بتشدید التاء. و قیل: و إِنْ تَوَلَّوْا ماض یعنى ان اعرضوا عن الاستغفار، فَإِنِّی أَخافُ اى فقل انى اخاف علیکم عَذابَ یَوْمٍ کَبِیرٍ و هو یوم القیمة إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ اى مصیرکم فى الآخرة، فاحذروا عقابه ان تولیتم عما ادعوکم الیه.
وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ من الاحیاء بعد الموت و العقاب على المعصیة و غیر ذلک قَدِیرٌ أَلا إِنَّهُمْ یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ کلبى گفت: این آیت در شأن اخنس بن شریق آمد، مردى منافق بود، ازین خوش سخنى، شیرین منظرى، مصطفى (ص) را دیدى بروى وى تازه و خندان، با وى دوستوار سخن گفتى، و بدل او را دشمن داشتى، و کافروار زندگانى کردى: یَثْنُونَ صُدُورَهُمْ اى یخفون ما فى صدورهم من الشّحناء و العداوة و اصله من ثنّیت الثوب و غیره اذا عطفت بعضه على بعض حتى یخفى داخله لِیَسْتَخْفُوا بما اسرّوا منه، اى من النبى (ص) و قیل: من اللَّه ان استطاعوا. عبد اللَّه شداد گفت: مردى منافق برسول خدا برگذشت فثنى صدره و ظهره و طأطأ رأسه و غطى وجهه کى لا یراه النبى (ص) آن منافق پشت برگردانید، و سر در پیش افکند، و روى خویش بپوشید، تا رسول خدا او را نبیند این آیت بشأن وى فرو آمد. و قیل: کان الرجل من الکفار یدخل بیته و یرخى ستره و یحنى ظهره و یتغشى بثوبه و یقول: هل یعلم اللَّه ما فى قلبى. فانزل اللَّه تعالى أَلا حِینَ یَسْتَغْشُونَ ثِیابَهُمْ یغطّون رؤسهم بثیابهم یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ فى قلوبهم وَ ما یُعْلِنُونَ بافواههم. و قیل: ما یُسِرُّونَ یعنى عمل اللیل و ما یُعْلِنُونَ عمل النّهار. و قیل: یرید اللیل و الوقت الّذى یاوى الى فراشه فى الظلمة و یتغطى بثیابه و یستخفى بسرّه و ذلک النهایة فى الخفاء و هو للَّه ظاهر جلى. اعلم اللَّه سبحانه فى الآیة، انّهم حین یستغشون ثیابهم فى ظلمة اللیل فى اجواف بیوتهم یعلم تلک الساعة ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ، بما فى النفوس من الخیر و الشّر.
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ یقال لکلّ ما دبّ من الناس و غیرهم دابة، و الهاء للمبالغة. یقول: لیس من حیوان دبّ على وجه الارض إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها غذاؤها و قوتها و ما تحتاج الیه و هو المتکفل بذلک فضلا منه و رحمة لا وجوبا.
روى سلام بن شرحبیل قال: سمعت حبة و سوا ابنى خالد یقولان اتینا رسول اللَّه (ص) و هو یعمل عملا یبنى بناء فاعنّاه علیه فلمّا فرغ دعا لنا و قال لا تأیسا من الرزق ما تهززت رؤسکما فان الانسان ولدته امّة احمر لیس علیه قشره ثمّ یعطیه اللَّه و یرزقه.
و قیل: «على» بمعنى من. اى من اللَّه رزقها ان شاء و سعه و ان شاء ضیّقه ان شاء رزق و ان شاء لم یرزق فذلک الى مشیّته. قال مجاهد: ما جاءها من رزق فمن اللَّه، و ربما لم یرزقها حتى تموت جوعا.
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها حیث تأوى الیه و تستقرّ فیه لیلا و نهارا وَ مُسْتَوْدَعَها الموضع الّذى یدفن فیه اذا مات. و قیل: مُسْتَقَرَّها فى الآخرة للابد، و مُسْتَوْدَعَها فى الدنیا.
للاجل. قال مجاهد: مستقرها فى الرحم و مستودعها فى الصّلب، لقوله تعالى: وَ نُقِرُّ فِی الْأَرْحامِ و قوله: جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِی قَرارٍ مَکِینٍ و قیل: المستقر الجنّة او النّار. و المستودع القبر، لقوله فى صفة اهل الجنّة: حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً و فى صفة اهل النّار: ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً. و قرى وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها فالمستقرّ الجنین و المستودع النطفة کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ اى کلّ مثبت فى اللوح المحفوظ قبل ان خلقها و مثبت فى علم اللَّه سبحانه قبل وقوعها و الفائدة فى کتابة اللوح التقریر فى الفهوم ان اللَّه عزّ و جلّ قد احاط بالاشیاء کلّها و نعوتها و اماکنها و احاطتها علما.
قوله: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ یعنى و ما بینهما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ اى فى ستّة ایّام لانّ الیوم من لدن طلوع الشمس الى غروبها و لم یکن یومئذ یوم و لا شمس و لا سماء فى ستّة ایّام. قال ابن عباس من ایّام الآخرة کلّ یوم الف سنة و قال الحسن کایّام الدنیا و قد سبق شرحه وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ اى فوق الماء، قبل ان خلق السّماء و الارض و کان الماء على متن الریح و فى وقوف العرش على الماء و الماء على غیر قرار اعظم الاعتبار لاهل الانکار. قال کعب: خلق اللَّه عزّ و جلّ یاقوتة خضراء ثمّ نظر الیها بالهیبة فصارت ما یرتعد ثمّ خلق الرّیح فجعل الماء. على متنها ثمّ وضع العرش على الماء قال ضمرة: انّ اللَّه عزّ و جلّ کان عرشه على الماء ثمّ خلق السماوات و الارض و خلق القلم فکتب به ما هو خالق و ما هو کائن من خلقه ثمّ انّ ذلک الکتاب سبّح اللَّه و مجّده الف عام قبل ان خلق شیئا من خلقه. و روى انّ اللَّه عزّ و جلّ کتب الکتاب و قضى القضیّة و عرشه على الماء و العرش اسم لسریر الملک، قال رسول اللَّه (ص): سعد بن معاذ یوم حکم حکمه فى بنى قریظة لقد حکمت فیهم بحکم الملک على سریره.
و قال امیة بن ابى الصلت ثمّ سوّى فوق السّماء سریرا. لِیَبْلُوَکُمْ یعنى و خلقکم و لِیَبْلُوَکُمْ اى لیختبرکم اختبار المعلم لاختبار المستعلم یقول: خلقکم لیتعبدکم فیظهر الاحسن منکم عملا فیجازیه بقدره. و قیل: أَحْسَنُ عَمَلًا اى اورع عن محارم اللَّه و اسرع الى طاعته و ازهد فى الدّنیا و اشدّ تمسّکا بالسّنة.
وَ لَئِنْ قُلْتَ این «ان» را درین موضع هیچ حکم شرط نیست و بمعنى کلّما است. میگوید: هر گاه که گویى اى محمد اهل مکه را إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ احیاء بَعْدِ الْمَوْتِ شما پس مرگ قیامت را انگیختنىاید و هر چند که بر ایشان خوانى بدرستى و راستى این وحى و تنزیل من و سخنان من، ایشان جواب دهند که آنچه محمد میگوید باطل است و دروغ، و محمد خود ساحر است، دروغ را سحر گویند، از بهر آنکه سحر آن باشد که چیزى نمایى که آن نبود قرأ حمزه و الکسائى «ساحر» بالالف و المراد به محمد (ص) و قرأ الباقون سِحْرٌ بغیر الف و المراد به القول.
وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ یعنى عن کفار مکة العذاب إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى الى اجل معدود و مدّة معلومة اگر ما عذاب از کافران و مشرکان مکة با پس داریم تا روزگارى شمرده و هنگامى معلوم، ایشان خواهند گفت بر طریق استهزا و تکذیب ما یَحْبِسُهُ چیست آن که عذاب از ما باز میدارد و باز مىبرد یعنى که ایشان تعجیل عذاب میکنند چنان که جایى دیگر گفت: یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ. وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ و این تعجیل و استهزاء بآن میکردند که آن را دروغ میشمردند، رب العالمین گفت: «الا یوم یأتیهم العذاب» یعنى ب: بدر لَیْسَ مَصْرُوفاً عَنْهُمْ آگاه باشید و بدانید آن روز که عذاب فروگشائیم بایشان آن عذاب از ایشان باز نگردانند و باز نبرند وَ حاقَ بِهِمْ احاط بهم و نزل بهم ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ جزاء استهزائهم. و گفتهاند: إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ اى قلیلة. مدت عذاب دنیا اندک شمرد از بهر آن که مدت دنیا و بقاى دنیا باضافت با عقبى اندک است و همچنین عذاب دنیا در مقابل عذاب جاودانه که در عقبى خواهد بود اندکى است، اما لفظ امت در قرآن بر هشت وجه آید: یکى از آن بمعنى عصبة است و جماعت، چنان که در سورة البقرة گفت: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ اى عصبة مسلمة لک، تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ اى عصبة. و در آل عمران گفت: أُمَّةٌ قائِمَةٌ اى عصبة قائمة. و در سورة المائدة گفت: أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ اى عصبة. و در سورة الاعراف گفت: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ اى عصبة. وجه دوم امّت است بمعنى ملت، کقوله: إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ اى على ملة وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً اى ملتکم ملة الاسلام وحدها، جایى دیگر گفت: وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً یعنى ملة الاسلام. وجه سوم امّت بمعنى مدت است. کقوله: وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ اى الى مدة و کقوله: و اذکر بعد امّة. اى بعد مدّة. وجه چهارم بمعنى امام است کقوله: إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً یعنى کان اماما یقتدى به فى الخیر. وجه پنجم امت است بمعنى جهانیان گذشته و جهانداران از کافران و غیر ایشان. کقوله: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلا فِیها نَذِیرٌ یعنى الامم الخالیة. وجه ششم امت محمد اند (ص) مسلمانان بر خصوص. کقوله: کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ و قوله: کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً وجه هفتم کافران امت محمداند بر خصوص. و ذلک قوله: کَذلِکَ أَرْسَلْناکَ فِی أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِها أُمَمٌ یعنى الکفّار خاصة. وجه هشتم امّت است بمعنى خلق. کقوله فى سورة الانعام: وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ یعنى الا خلق مثلکم.
وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الْإِنْسانَ مِنَّا رَحْمَةً انسان اینجا ولید مغیرة است یعنى اعطیناه نعمة و صحة و سعة، و اذقناه حلاوتها و مکنّاه من التلذذ بها ثُمَّ نَزَعْناها مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُسٌ کَفُورٌ یعنى ثمّ سلبناه ایاها یئس من النعمة و کفرها لانّه لا ثقة له باللّه بل وثوقه بما فى کفه من المال.
وَ لَئِنْ أَذَقْناهُ نَعْماءَ اى وسعنا علیه الصحة و المال و العافیة بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ اى بعد الفقر الذى ناله لَیَقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی ظن انه زایله کل مکروه فلا یعاوده و ظنّ ان البلاء لسوء و لعله خیر له إِنَّهُ لَفَرِحٌ بزوال الشدة فَخُورٌ بالنعمة من غیر شکر لها. معنى آیت آنست که اگر مردم را بعد از بلا و شدت و بى کامى و درویشى، نعمت و عافیت دهیم و آسانى و راحت چشانیم و او را در آن نعمت بطر بگیرد آن رنج و بى کامى و بىنوایى همه فراموش کند شکر منعم بگزارد و حق نعمت نگزارد و باز بردن بلا و مکروه نه از حق بیند، در آن نعمت مىنازد و شادى میکند و میگوید: «ذَهَبَ السَّیِّئاتُ عَنِّی» فارقنى الضر و الفقر، از نقمت و غضب حق ایمن نشیند و از مکر وى نترسد فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ رب العالمین گفت: إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ اوست آن لاف زن نازنده بطر گرفته. فرح و سرور هر دو در قرآن بیاید. اما فرح بذم آید ناپسندیده و نکوهیده چنان که گفت: لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ و سرور بمدح آید ستوده و پسندیده چنان که گفت: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً و الفخور المتکبّر المتطاول. و قیل: فرح فخور. اى اشر بطر، یفاخر المؤمنین بما وسّع اللَّه علیه.
ثمّ ذکر المؤمنین فقال: إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا این استثناء منقطع است یعنى لکن الَّذِینَ صَبَرُوا على الشدّة و المکاره وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فى السراء و الضرّاء أُولئِکَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ لذنوبهم وَ أَجْرٌ کَبِیرٌ یعنى الجنة.
رشیدالدین میبدی : ۱۱- سورة هود - مکیة
۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ سبب نزول این آیت آن بود که کفّار مکّة گفتند: یا محمد ایتنا بکتاب لیس فیه سبّ آلهتنا و لا عیبها حتّى نتبعک و نجالسک ما را کتابى آر بیرون ازین قرآن که در آن عیب بتان و خدایان ما نباشد تا آن گه ما با تو نشینیم و ترا پس رو باشیم. و نیز قومى گفتند: هلّا انزل الیک ملک یشهد لک بالصدق او تعطى کنزا تستغنى به انت و اتباعک، چرا فریشتهاى از آسمان فرو نیاید بتو آشکارا تا بصدق تو گواهى دهد و چرا مالى فراوان بتو ندهند و گنجى بر تو نگشایند تا بر خویشتن نفقه کنى و برین درویشان پس روان تو؟ و این سخن ایشان بر طعن و تعنّت مىگفتند و از ایشان که این سخن میگفتند، یکى عبد اللَّه بن امیة المخزومى بود و رسول خدا (ص) از آنکه بر ایمان ایشان سخن حریص بود و خواهان، همت کرد که طعن بتان و سبّ ایشان وقتى بگذارد و آنچه ایشان شنیدن آن کراهیّت میدارند بر ایشان نخواند تا ایشان بایمان درآیند و از آنچه گفتند: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ دلتنگ و اندوهگن گشت، تا رب العالمین آیت فرستاد: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بلفظ خبر گفت اما بمعنى نهى است، اى لا ترکن الى کلامهم و لا یضق صدرک باقتراحهم و لا تهتّم ان لم تؤت ما سألوک، و الضمیر فى بِهِ یرجع الى التکذیب، و قیل یرجع الى بَعْضَ ما یُوحى إِلَیْکَ اى لا یضیقن صدرک ببعض ما یوحى الیک خوفا من ان یکذبوا به. و قیل: معنى قوله: فَلَعَلَّکَ تارِکٌ بَعْضَ ما یُوحى إِلَیْکَ اى لعظم ما یرد على قلبک من تخلیطهم تتوهم انهم یزیلونک عن بعض ما انت علیه من امر ربک «وَ ضائِقٌ بِهِ صَدْرُکَ» بان یقولوا «لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ» نظیره فى سورة الفرقان: لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً أَوْ یُلْقى إِلَیْهِ کَنْزٌ الآیة.
إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ اى علیک ان تنذرهم و لیس علیک ان تأتیهم بما یقترحون وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ حافظ لکل شىء. الوکیل المطلق هو الذى الامور موکولة الیه و هو ملىء بالقیام بها وفىّ باتمامها و ذلک هو اللَّه جلّ جلاله.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این أَمْ در موضع واو عطف است یا الف استفهام یعنى و یقولون اختلقه محمد. میگویند این کافران که محمد این قرآن از خود ساخت.
جایى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ این پیغام که مىرساند محمد دروغى است که بر اللَّه مىبندد و سخنى است که خود مىسازد، و قومى دیگر از جهودان، که وى را در آن یارى مىدهند. ربّ العزّة گفت بجواب ایشان: قُلْ یا محمد فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مثل القرآن فى البلاغة و الاخبار عمّا کان و یکون مُفْتَرَیاتٍ بزعمکم، گوى ایشان را اگر آنچه من آوردم مردم ساخت پس شما که مردماناید بیارید ده سورت مانند این فرا ساخته شما. این جاده سورت گفت و در سورت یونس گفت بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اگر نزول سوره هود پیش از سوره یونس بوده پس در معنى آن اشکال نیست که اوّل گفت ده سورة بیارید چون عاجز بودند از آن واکم کرد گفت یکى بیارید و این سخن بنظم خویش راست است و قول مفسران اینست، امّا قومى گفتند که: اوّل سورت یونس فرو آمد پس معنى آنست که: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ فى الخبر عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید، فلما عجز و قال لهم فى سورة هود ان عجزتم عن الإتیان بسورة مثله فى الاخبار عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ من غیر خبر و لا وعد و لا وعید و انما هى مجرّد البلاغة.
وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ الى المعاونة على المعارضة. اى ادعوا کل مخلوق یقدر معاونتکم فى هذا. میگوید: هر که توان آن دارد که سخن گوید بعربیّت او را بیارى گیرید درین معارضه اگر توانید و راست مىگویید که لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا پس گفت: فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فان لم یستجب لکم من تدعونهم الى المعاونة و لم یتهیأ لکم المعارضة فقد قامت علیکم الحجة. فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ انزله جبرئیل باذن اللَّه و بعلمه اى و اللَّه عالم بانزاله و عالم انه من عنده.
و گفتهاند: این: باء، اینجا بمعنى من است. اى من علم اللَّه، میگوید: اکنون که هیچ کس شما را معاونت ندارد و معارضه راست نشد و عجز جمله عرب درین ظاهر گشت پس حجّت حق بر شما قائم شد و روشن گشت بارى بدانید که این قرآن از خداست از نزدیک او و از علم او. در قرآن چند جایگه میگوید که این قرآن از علم خدا است مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى القرآن.
ثم قال: وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یعنى و اعلموا ان لا اله الا هو منزل القرآن على محمد فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ استفهام معناه الامر کقوله: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ و المعنى اذا رایتم العرب قاطبة عجزت عن الإتیان بمثل شىء من القرآن فاسلموا. مفسران را دو قول است در این آیت یکى آنست که این خطاب با کافران است چنان که بیان کردیم دیگر قول آنست که خطاب با رسول و با مؤمنان است یعنى فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لکم یا معشر المؤمنین فقولوا لهم فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ.
قوله: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا این کانَ کون حال است نه کون قدم، و آیت در شان اهل ریا است که در دنیا طاعت بریا کنند بر دیدار مردم، نه بر اخلاص، رسول خدا (ص) گفت: «ان اخوف ما اخاف علیکم الشرک الاصغر» قالوا یا رسول اللَّه و ما الشرک الاصغر؟ قال: «الریاء».
و قال (ص): «اذا جمع اللَّه الناس یوم القیمة لیوم لا ریب فیه، نادى مناد من کان اشرک فى عمل عمل للَّه احدا فلیطلب ثوابه من عند غیر اللَّه فان اللَّه اغنى الشرکاء عن الشرک».
ضحاک گفت: این آیت در شأن کافرانست که در دنیا نیکیها کنند، گرسنگان را طعام دهند، و برهنگان را بپوشند، و مظلومان مسلمانان را نصرت کنند، و در جمله بابواب خیر کوشند، رب العالمین هم در دنیا جزاى کردار نیکوى ایشان بایشان در رساند، در مال و نعمت و روزى ایشان بیفزاید و تن درستى دهد تا بکام و مراد و هواى خود زندگى کنند تا مزد کردار ایشان در دنیا بتمامى بایشان رسد چنان که گفت: وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ اى لا ینقصون ثوابها بل یوفّونه، اما ایشان را از ثواب و نعیم آخرت هیچ نصیب نباشد چنان که گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها اى فى الدنیا لانهم لم یریدوا به وجه اللَّه و لم یؤمنوا به وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ این حکم کافرانست و منافقان، اما مؤمن که در دنیا عمل نیکو کند و در آن عمل صدق و اخلاص بجاى آرد اگر چه رزق دنیا و معیشت دنیا خواهد اما ارادت آخرت بر دل وى غالب بود.
رب العالمین به نیت نیکویى او را، هم در دنیا رزق حلال برو موسع دارد هم در عقبى بسعادت ابد و نعیم جاودانه رساند، اینست که مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجزى بها فى الآخرة و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا
أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ این کانَ هم چنان که «کان» پیشین است یعنى أ فمن هو على بینة و هو الرسول (ص) «على بینة» اى بیان و حجة، و هو القرآن مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ اى یقرأه شاهِدٌ مِنْهُ یعنى لسان محمد (ص) قال محمد بن الحنفیة: قلت لابى انت التالى، قال: و ما تعنى بالتالى. قلت: قوله سبحانه: وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ قال وددت انى هو و لکنه لسان النبى (ص): «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» سخن اینجا تمام شد و جواب محذوف است. میگوید: که کسى بر چیزى روشن و بر پیغامى راست درست است از خداوند خویش و زبان او آن را میخواند آن زبان که گواه خدا است بر خلق این کس چنان کسى است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و گفتهاند: جواب محذوف آنست که أ فمن هو على بینة من ربه کمن یرید الحیاة الدنیا و زینتها و گفتهاند: شاهد اینجا جبرئیل است و معنى یَتْلُوهُ یتبعه، مىگوید: کسى که او بر درستى و راستى و پیدایى بود از خداوند خویش و گواهى از اللَّه ایستاده بر پى آن کس و آن جبرئیل است که در پى محمد نشسته بپیغام افزایى و سخن رسانى و دنى آرایى این کس چنان دیگر است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و عن الحسین بن على (ع) شاهِدٌ مِنْهُ محمد (ص) فیکون أ فمن کان هو المؤمن على بینة اى بیان و بصیرة من ربه و یتلوه شاهد منه یعنى و یشهد له محمد (ص) یوم القیمة لقوله: وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً. و قیل: یتلوه اى بتبع محمدا (ص) شاهد منه و هو على بن ابى طالب (ع) و قیل: هو ابو بکر. قال النحاس: الهاء فى ربه للنبى (ص) و فى یتلوه تعود على البینة لان البینة و البیان واحد و فى «منه» تعود على اسم اللَّه عز و جل وَ مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و مجىء محمد (ص) کان کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً لمن اتّبعها یعنى التوریة و هى مصدّقة للقرآن شاهدة للنبىّ (ص) اماما نصب على الحال. و عرب راه را امام خوانند از بهر آنکه در پیش رونده است و حاجت را امام خوانند از بهر آنکه در پیش جوینده است، و منه قول بعضهم:
جئتک مسترفدا بلا سبب
الیک الّا بحرمة الادب
فاقض امامى فاننى رجل
غیر ملحّ علیک فى الطّلب
أُولئِکَ یعنى اصحاب محمد (ص) و قیل: اراد به مسلمة اهل الکتاب عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى بالقرآن و قیل: بالتوریة. میگوید: مسلمانان اهل کتاب گرویدهاند به تورات و گرویدگان ایشان به تورات از بهر آن گفت که ایشان در تورات نبوّت محمد (ص) مثبت یافتند و بپذیرفتند وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ اى ب: محمد (ص) و القرآن مِنَ الْأَحْزابِ من الکفار الّذین تحزّبوا و اجتمعوا على رسول اللَّه و عدوانه من الیهود و النصارى و المجوس و سایر الملل فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ میگوید: هر که به محمد کافر شود و به قرآن، از هر جوکى از جوکهاى جهود و ترسا و گبر و مشرک و دهرى و منافق آتش دوزخ وعده جاى اوست. این آیت دلیل است بر بطلان مذهب جماعتى متکلمان که گفتند کافران بحقیقت دهریاناند و زنادقه امّا جهود و ترسا و گبر و جمله اصناف کفره بیرون از دهرى ایشان را کافران بحقیقت نگویند منزلت ایشان منزلت مبتدعان است جاوید در آتش نمانند و این مذهب باطل است و این سخن کفر و گوینده آن کافر و اوّل من قاله و اعتقده احمد بن حمدان الهروى و قال: سعید بن جبیر: کنت اذا وجدت الحدیث عن النبى (ص) صحیحا اصبت مصداقه فى کتاب اللَّه فافکرت فى قول النبى (ص) لیس یسمع بى احد فلا یؤمن بى و لا یهودىّ و لا نصرانىّ الّا دخل النّار فطلبت مصداقه فى کتاب اللَّه فاذا هو وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ اى من انّ موعده النّار. و قیل: من القرآن فیکون الخطاب للنبىّ (ص) و المراد غیره، یحتمل انّ التقدیر، قل للشّاک فى ذلک: فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ منزل مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ لا یصدّقون بانّ ذلک کذلک.
وَ مَنْ أَظْلَمُ اى من اعنى و اشدّ کفرا مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً انّ له ولدا و شریکا و وصفه بغیر صفته و افترى علیه ما لم ینزله، أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ این همچنانست که جایى دیگر گفت فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ میگوید: هیچ کس عاصىتر و کافرتر و شوختر از آن کس نیست که خداى را ناسزا گوید و برو دروغ بندد و آنچه از بر خویش نهد و خود گوید کلام حق شمرد. این جواب ایشان است که میگفتند: افترى محمد القرآن من تلقاء نفسه، آن گه گفت: أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ ناچار مرجع ایشان با حقّ است و انتقام را برو عرض دهند تا ایشان را بآن دروغ که گفتند جزا دهد، وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ و فریشتگان و پیغامبران و جمله مؤمنان که حاضر باشند در آن مجمع عظیم و موقف حساب گویند آن گه که ایشان را فرا دیدار اللَّه برند تا از ایشان سؤال کنند هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ایناناند که بر خداوند خویش دروغ میگفتند و پیغامبران را دروغ زن میگرفتند، الْأَشْهادُ جمع شاهد بمعنى حاضر کصاحب و اصحاب، و روا باشد که این اشهاد اعضاى ایشان باشد، چنان که گفت: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ الآیة.
أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ خواهى این سخن مستأنف گیر خواهى معطوف بر قول اشهاد.
آوردهاند که مظلومى مستغیث پیش عبد الملک مروان بپاى ایستاد و عبد الملک بر منبر بود وى را گفت: یا امیر المؤمنین اتّق یوم النّدوة، وى گفت: و ما یوم الندوة؟
مستغیث گفت: یوم یَقُولُ الْأَشْهادُ... أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ. فارتعد عبد الملک و امر بردّ مظلمته و توفیر حقّه علیه. و روى عبد اللَّه بن عمر عن رسول اللَّه (ص) انّ اللَّه یدنى المؤمن یوم القیمة یستره من النّار فیقول: اى عبدى تعرف ذنب کذا و کذا؟
فیقول: نعم. حتى اذا قرّره بذنوبه قال فانّى سترتها علیک فى الدّنیا و قد غفرتها لک الیوم ثم یعطى کتاب حسناته.
و امّا الکافرون و المنافقون فیقول الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یمنعون عن دین اللَّه، وَ یَبْغُونَها اى یبغون لها عِوَجاً اى یطلبون للاسلام میلا عن الحقّ و عن الاستقامة. و قیل: یَبْغُونَها عِوَجاً اى یتاوّلون القرآن تأویلا باطلا. العوج فیما لا یرى بالعیون من العیدان و الحیطان و ما اشبهها، قال اللَّه تعالى قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت هُمْ کافِرُونَ.
أُولئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ این هم کون حال است یعنى أُولئِکَ لیسوا بمعجزین فى الارض، اى لم یعجزونا ان نعذّبهم فى الدّنیا و لکن اخرنا عقوبتهم و قیل: مُعْجِزِینَ اى سابقین فایتین هربا وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ یمنعونهم من عذابه، یُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ قرأ مکى و شامى و یعقوب «یضعف» مشدّدة العین بغیر الف و قرأ الباقون «یضاعف» بالالف مخفّفة العین، و قد مضى الکلام فى هذه اللفظة فیما سبق. و تضعیف العذاب لهم لاضلالهم الغیر و اقتداء الاتباع بهم ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ این دلیل است که بنده را پیش از فعل استطاعت نیست، جایى دیگر گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً. قال قتادة: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ صمّ عن سماع الحقّ فلا یسمعونه وَ ما کانُوا یُبْصِرُونَ الهدى قال اللَّه تعالى: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ و قال صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ قال ابن عباس: اخبر اللَّه تعالى انّه حال بین اهل الشّرک و بین طاعته فى الدّنیا و الآخرة قال: فَلا یَسْتَطِیعُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ و روا باشد که این نفى استطاعت از بتان بود که بتان نشنوند و نبینند و نتوانند که شنوند یا ببینند، همانست که جایى دیگر گفت أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها. أُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اى خسر و راحة انفسهم و سعادتها وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ
اى ما کانوا یزعمون من شفاعة الملائکة و الاصنام. و قیل: بطل سعیهم و خاب رجاؤهم و لم ینتفعوا بکذبهم.
لا جَرَمَ معناه حقّا. و قیل معناه: حقّ له. و قیل: لا بدّ و لا محالة، و ذهب بعض النّحویین الى ان «لا» نفى لما ظنّوا انّه ینفعهم یعنى لا ینفعهم ذلک، و معنى «جرم» کسب، و فاعله مضمر تقدیره: کسب فعلهم أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ یعنى من غیرهم و ان کان الکلّ فى الخسار.
إِنَّما أَنْتَ نَذِیرٌ اى علیک ان تنذرهم و لیس علیک ان تأتیهم بما یقترحون وَ اللَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ حافظ لکل شىء. الوکیل المطلق هو الذى الامور موکولة الیه و هو ملىء بالقیام بها وفىّ باتمامها و ذلک هو اللَّه جلّ جلاله.
أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ این أَمْ در موضع واو عطف است یا الف استفهام یعنى و یقولون اختلقه محمد. میگویند این کافران که محمد این قرآن از خود ساخت.
جایى دیگر گفت: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ این پیغام که مىرساند محمد دروغى است که بر اللَّه مىبندد و سخنى است که خود مىسازد، و قومى دیگر از جهودان، که وى را در آن یارى مىدهند. ربّ العزّة گفت بجواب ایشان: قُلْ یا محمد فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مثل القرآن فى البلاغة و الاخبار عمّا کان و یکون مُفْتَرَیاتٍ بزعمکم، گوى ایشان را اگر آنچه من آوردم مردم ساخت پس شما که مردماناید بیارید ده سورت مانند این فرا ساخته شما. این جاده سورت گفت و در سورت یونس گفت بِسُورَةٍ مِثْلِهِ اگر نزول سوره هود پیش از سوره یونس بوده پس در معنى آن اشکال نیست که اوّل گفت ده سورة بیارید چون عاجز بودند از آن واکم کرد گفت یکى بیارید و این سخن بنظم خویش راست است و قول مفسران اینست، امّا قومى گفتند که: اوّل سورت یونس فرو آمد پس معنى آنست که: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ فى الخبر عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید، فلما عجز و قال لهم فى سورة هود ان عجزتم عن الإتیان بسورة مثله فى الاخبار عن الغیب و الاحکام و الوعد و الوعید فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ من غیر خبر و لا وعد و لا وعید و انما هى مجرّد البلاغة.
وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ الى المعاونة على المعارضة. اى ادعوا کل مخلوق یقدر معاونتکم فى هذا. میگوید: هر که توان آن دارد که سخن گوید بعربیّت او را بیارى گیرید درین معارضه اگر توانید و راست مىگویید که لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا پس گفت: فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَکُمْ اى فان لم یستجب لکم من تدعونهم الى المعاونة و لم یتهیأ لکم المعارضة فقد قامت علیکم الحجة. فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ انزله جبرئیل باذن اللَّه و بعلمه اى و اللَّه عالم بانزاله و عالم انه من عنده.
و گفتهاند: این: باء، اینجا بمعنى من است. اى من علم اللَّه، میگوید: اکنون که هیچ کس شما را معاونت ندارد و معارضه راست نشد و عجز جمله عرب درین ظاهر گشت پس حجّت حق بر شما قائم شد و روشن گشت بارى بدانید که این قرآن از خداست از نزدیک او و از علم او. در قرآن چند جایگه میگوید که این قرآن از علم خدا است مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ یعنى القرآن.
ثم قال: وَ أَنْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ یعنى و اعلموا ان لا اله الا هو منزل القرآن على محمد فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ استفهام معناه الامر کقوله: فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ و المعنى اذا رایتم العرب قاطبة عجزت عن الإتیان بمثل شىء من القرآن فاسلموا. مفسران را دو قول است در این آیت یکى آنست که این خطاب با کافران است چنان که بیان کردیم دیگر قول آنست که خطاب با رسول و با مؤمنان است یعنى فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لکم یا معشر المؤمنین فقولوا لهم فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ.
قوله: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْحَیاةَ الدُّنْیا این کانَ کون حال است نه کون قدم، و آیت در شان اهل ریا است که در دنیا طاعت بریا کنند بر دیدار مردم، نه بر اخلاص، رسول خدا (ص) گفت: «ان اخوف ما اخاف علیکم الشرک الاصغر» قالوا یا رسول اللَّه و ما الشرک الاصغر؟ قال: «الریاء».
و قال (ص): «اذا جمع اللَّه الناس یوم القیمة لیوم لا ریب فیه، نادى مناد من کان اشرک فى عمل عمل للَّه احدا فلیطلب ثوابه من عند غیر اللَّه فان اللَّه اغنى الشرکاء عن الشرک».
ضحاک گفت: این آیت در شأن کافرانست که در دنیا نیکیها کنند، گرسنگان را طعام دهند، و برهنگان را بپوشند، و مظلومان مسلمانان را نصرت کنند، و در جمله بابواب خیر کوشند، رب العالمین هم در دنیا جزاى کردار نیکوى ایشان بایشان در رساند، در مال و نعمت و روزى ایشان بیفزاید و تن درستى دهد تا بکام و مراد و هواى خود زندگى کنند تا مزد کردار ایشان در دنیا بتمامى بایشان رسد چنان که گفت: وَ هُمْ فِیها لا یُبْخَسُونَ اى لا ینقصون ثوابها بل یوفّونه، اما ایشان را از ثواب و نعیم آخرت هیچ نصیب نباشد چنان که گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِیها اى فى الدنیا لانهم لم یریدوا به وجه اللَّه و لم یؤمنوا به وَ باطِلٌ ما کانُوا یَعْمَلُونَ این حکم کافرانست و منافقان، اما مؤمن که در دنیا عمل نیکو کند و در آن عمل صدق و اخلاص بجاى آرد اگر چه رزق دنیا و معیشت دنیا خواهد اما ارادت آخرت بر دل وى غالب بود.
رب العالمین به نیت نیکویى او را، هم در دنیا رزق حلال برو موسع دارد هم در عقبى بسعادت ابد و نعیم جاودانه رساند، اینست که مصطفى (ص) گفت: «ان اللَّه لا یظلم المؤمن حسنة یثاب علیها الرزق فى الدنیا و یجزى بها فى الآخرة و اما الکافر فیطعم بحسناته فى الدنیا حتى اذا افضى الى الآخرة لم تکن له حسنة یعطى بها خیرا
أَ فَمَنْ کانَ عَلى بَیِّنَةٍ این کانَ هم چنان که «کان» پیشین است یعنى أ فمن هو على بینة و هو الرسول (ص) «على بینة» اى بیان و حجة، و هو القرآن مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ اى یقرأه شاهِدٌ مِنْهُ یعنى لسان محمد (ص) قال محمد بن الحنفیة: قلت لابى انت التالى، قال: و ما تعنى بالتالى. قلت: قوله سبحانه: وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ قال وددت انى هو و لکنه لسان النبى (ص): «وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ» سخن اینجا تمام شد و جواب محذوف است. میگوید: که کسى بر چیزى روشن و بر پیغامى راست درست است از خداوند خویش و زبان او آن را میخواند آن زبان که گواه خدا است بر خلق این کس چنان کسى است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و گفتهاند: جواب محذوف آنست که أ فمن هو على بینة من ربه کمن یرید الحیاة الدنیا و زینتها و گفتهاند: شاهد اینجا جبرئیل است و معنى یَتْلُوهُ یتبعه، مىگوید: کسى که او بر درستى و راستى و پیدایى بود از خداوند خویش و گواهى از اللَّه ایستاده بر پى آن کس و آن جبرئیل است که در پى محمد نشسته بپیغام افزایى و سخن رسانى و دنى آرایى این کس چنان دیگر است که او را از این هیچ چیز نیست؟ و عن الحسین بن على (ع) شاهِدٌ مِنْهُ محمد (ص) فیکون أ فمن کان هو المؤمن على بینة اى بیان و بصیرة من ربه و یتلوه شاهد منه یعنى و یشهد له محمد (ص) یوم القیمة لقوله: وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً. و قیل: یتلوه اى بتبع محمدا (ص) شاهد منه و هو على بن ابى طالب (ع) و قیل: هو ابو بکر. قال النحاس: الهاء فى ربه للنبى (ص) و فى یتلوه تعود على البینة لان البینة و البیان واحد و فى «منه» تعود على اسم اللَّه عز و جل وَ مِنْ قَبْلِهِ اى من قبل نزول القرآن و مجىء محمد (ص) کان کِتابُ مُوسى إِماماً وَ رَحْمَةً لمن اتّبعها یعنى التوریة و هى مصدّقة للقرآن شاهدة للنبىّ (ص) اماما نصب على الحال. و عرب راه را امام خوانند از بهر آنکه در پیش رونده است و حاجت را امام خوانند از بهر آنکه در پیش جوینده است، و منه قول بعضهم:
جئتک مسترفدا بلا سبب
الیک الّا بحرمة الادب
فاقض امامى فاننى رجل
غیر ملحّ علیک فى الطّلب
أُولئِکَ یعنى اصحاب محمد (ص) و قیل: اراد به مسلمة اهل الکتاب عبد اللَّه بن سلام و اصحابه یُؤْمِنُونَ بِهِ یعنى بالقرآن و قیل: بالتوریة. میگوید: مسلمانان اهل کتاب گرویدهاند به تورات و گرویدگان ایشان به تورات از بهر آن گفت که ایشان در تورات نبوّت محمد (ص) مثبت یافتند و بپذیرفتند وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ اى ب: محمد (ص) و القرآن مِنَ الْأَحْزابِ من الکفار الّذین تحزّبوا و اجتمعوا على رسول اللَّه و عدوانه من الیهود و النصارى و المجوس و سایر الملل فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ میگوید: هر که به محمد کافر شود و به قرآن، از هر جوکى از جوکهاى جهود و ترسا و گبر و مشرک و دهرى و منافق آتش دوزخ وعده جاى اوست. این آیت دلیل است بر بطلان مذهب جماعتى متکلمان که گفتند کافران بحقیقت دهریاناند و زنادقه امّا جهود و ترسا و گبر و جمله اصناف کفره بیرون از دهرى ایشان را کافران بحقیقت نگویند منزلت ایشان منزلت مبتدعان است جاوید در آتش نمانند و این مذهب باطل است و این سخن کفر و گوینده آن کافر و اوّل من قاله و اعتقده احمد بن حمدان الهروى و قال: سعید بن جبیر: کنت اذا وجدت الحدیث عن النبى (ص) صحیحا اصبت مصداقه فى کتاب اللَّه فافکرت فى قول النبى (ص) لیس یسمع بى احد فلا یؤمن بى و لا یهودىّ و لا نصرانىّ الّا دخل النّار فطلبت مصداقه فى کتاب اللَّه فاذا هو وَ مَنْ یَکْفُرْ بِهِ مِنَ الْأَحْزابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ.
فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ اى من انّ موعده النّار. و قیل: من القرآن فیکون الخطاب للنبىّ (ص) و المراد غیره، یحتمل انّ التقدیر، قل للشّاک فى ذلک: فَلا تَکُ فِی مِرْیَةٍ مِنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ منزل مِنْ رَبِّکَ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ لا یصدّقون بانّ ذلک کذلک.
وَ مَنْ أَظْلَمُ اى من اعنى و اشدّ کفرا مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً انّ له ولدا و شریکا و وصفه بغیر صفته و افترى علیه ما لم ینزله، أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ این همچنانست که جایى دیگر گفت فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ میگوید: هیچ کس عاصىتر و کافرتر و شوختر از آن کس نیست که خداى را ناسزا گوید و برو دروغ بندد و آنچه از بر خویش نهد و خود گوید کلام حق شمرد. این جواب ایشان است که میگفتند: افترى محمد القرآن من تلقاء نفسه، آن گه گفت: أُولئِکَ یُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ ناچار مرجع ایشان با حقّ است و انتقام را برو عرض دهند تا ایشان را بآن دروغ که گفتند جزا دهد، وَ یَقُولُ الْأَشْهادُ و فریشتگان و پیغامبران و جمله مؤمنان که حاضر باشند در آن مجمع عظیم و موقف حساب گویند آن گه که ایشان را فرا دیدار اللَّه برند تا از ایشان سؤال کنند هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ ایناناند که بر خداوند خویش دروغ میگفتند و پیغامبران را دروغ زن میگرفتند، الْأَشْهادُ جمع شاهد بمعنى حاضر کصاحب و اصحاب، و روا باشد که این اشهاد اعضاى ایشان باشد، چنان که گفت: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ الآیة.
أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ خواهى این سخن مستأنف گیر خواهى معطوف بر قول اشهاد.
آوردهاند که مظلومى مستغیث پیش عبد الملک مروان بپاى ایستاد و عبد الملک بر منبر بود وى را گفت: یا امیر المؤمنین اتّق یوم النّدوة، وى گفت: و ما یوم الندوة؟
مستغیث گفت: یوم یَقُولُ الْأَشْهادُ... أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ. فارتعد عبد الملک و امر بردّ مظلمته و توفیر حقّه علیه. و روى عبد اللَّه بن عمر عن رسول اللَّه (ص) انّ اللَّه یدنى المؤمن یوم القیمة یستره من النّار فیقول: اى عبدى تعرف ذنب کذا و کذا؟
فیقول: نعم. حتى اذا قرّره بذنوبه قال فانّى سترتها علیک فى الدّنیا و قد غفرتها لک الیوم ثم یعطى کتاب حسناته.
و امّا الکافرون و المنافقون فیقول الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِینَ کَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ.
الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ یمنعون عن دین اللَّه، وَ یَبْغُونَها اى یبغون لها عِوَجاً اى یطلبون للاسلام میلا عن الحقّ و عن الاستقامة. و قیل: یَبْغُونَها عِوَجاً اى یتاوّلون القرآن تأویلا باطلا. العوج فیما لا یرى بالعیون من العیدان و الحیطان و ما اشبهها، قال اللَّه تعالى قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ اى بالبعث بعد الموت هُمْ کافِرُونَ.
أُولئِکَ لَمْ یَکُونُوا مُعْجِزِینَ این هم کون حال است یعنى أُولئِکَ لیسوا بمعجزین فى الارض، اى لم یعجزونا ان نعذّبهم فى الدّنیا و لکن اخرنا عقوبتهم و قیل: مُعْجِزِینَ اى سابقین فایتین هربا وَ ما کانَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ یمنعونهم من عذابه، یُضاعَفُ لَهُمُ الْعَذابُ قرأ مکى و شامى و یعقوب «یضعف» مشدّدة العین بغیر الف و قرأ الباقون «یضاعف» بالالف مخفّفة العین، و قد مضى الکلام فى هذه اللفظة فیما سبق. و تضعیف العذاب لهم لاضلالهم الغیر و اقتداء الاتباع بهم ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ این دلیل است که بنده را پیش از فعل استطاعت نیست، جایى دیگر گفت وَ کانُوا لا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعاً. قال قتادة: ما کانُوا یَسْتَطِیعُونَ السَّمْعَ صمّ عن سماع الحقّ فلا یسمعونه وَ ما کانُوا یُبْصِرُونَ الهدى قال اللَّه تعالى: إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ و قال صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ قال ابن عباس: اخبر اللَّه تعالى انّه حال بین اهل الشّرک و بین طاعته فى الدّنیا و الآخرة قال: فَلا یَسْتَطِیعُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ و روا باشد که این نفى استطاعت از بتان بود که بتان نشنوند و نبینند و نتوانند که شنوند یا ببینند، همانست که جایى دیگر گفت أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها أَمْ لَهُمْ آذانٌ یَسْمَعُونَ بِها. أُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ اى خسر و راحة انفسهم و سعادتها وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ
اى ما کانوا یزعمون من شفاعة الملائکة و الاصنام. و قیل: بطل سعیهم و خاب رجاؤهم و لم ینتفعوا بکذبهم.
لا جَرَمَ معناه حقّا. و قیل معناه: حقّ له. و قیل: لا بدّ و لا محالة، و ذهب بعض النّحویین الى ان «لا» نفى لما ظنّوا انّه ینفعهم یعنى لا ینفعهم ذلک، و معنى «جرم» کسب، و فاعله مضمر تقدیره: کسب فعلهم أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ یعنى من غیرهم و ان کان الکلّ فى الخسار.