عبارات مورد جستجو در ۸ گوهر پیدا شد:
شیخ بهایی : نان و پنیر
بخش ۶ - فی العلم وحده
ای که هستی، روز و شب، جویای علم
تشنه و غواص، در دریای علم
رفته در حیرت که حد علم چیست؟
از کتب، آیا کدامین خواندنی است؟
هر کسی، نوعی از آن را رو کند
علم بر وفق طبیعت، خو کند
آن یکی گوید: حساب و هندسه
جمله وهم است و خیال و وسوسه
و آن دگر گوید که: هان، علم اصول
فدیه باشد بر خدا و بر رسول
کاش، حد علم را دانستمی
تا از این تشویش و حیرت رستمی
گر تو را مقصود، علم مطلق است
حد آن، نزد قدیم بر حق است
علم مطلق، بیحد و بیمنتهاست
حد بیحد باز بیحد را سزاست
ور بود مقصود تو ای حق پرست
حد علمی کان کمال انفس است
علم، آن باشد که بنماید رهت
علم، آن باشد که سازد آگهت
علم، آن باشد که بشناسی به وی
لطف و فیض قادر و قیوم و حی
پس بدانی، قدرت بیحد او
فیض و جود و نعمت بیعد او
آن به تعظیم آردت، بیاختیار
وین کند در جمله حال امیدوار
بیتصنع، حب خود در دل کند
بیتکلف، بر عمل مایل کند
چون ز روی شوق، کردی بندگی
آن زمان، داری نشان زندگی
آنکه در طاعت، دلش افسرده است
گر به ظاهر زنده، باطن مرده است
قوم جهال ار عبادت میکنند
بیشتر، از روی عادت میکنند
یا عوامی را، به خود داعی بود
یا برای دنیوی، ساعی بود
تشنه و غواص، در دریای علم
رفته در حیرت که حد علم چیست؟
از کتب، آیا کدامین خواندنی است؟
هر کسی، نوعی از آن را رو کند
علم بر وفق طبیعت، خو کند
آن یکی گوید: حساب و هندسه
جمله وهم است و خیال و وسوسه
و آن دگر گوید که: هان، علم اصول
فدیه باشد بر خدا و بر رسول
کاش، حد علم را دانستمی
تا از این تشویش و حیرت رستمی
گر تو را مقصود، علم مطلق است
حد آن، نزد قدیم بر حق است
علم مطلق، بیحد و بیمنتهاست
حد بیحد باز بیحد را سزاست
ور بود مقصود تو ای حق پرست
حد علمی کان کمال انفس است
علم، آن باشد که بنماید رهت
علم، آن باشد که سازد آگهت
علم، آن باشد که بشناسی به وی
لطف و فیض قادر و قیوم و حی
پس بدانی، قدرت بیحد او
فیض و جود و نعمت بیعد او
آن به تعظیم آردت، بیاختیار
وین کند در جمله حال امیدوار
بیتصنع، حب خود در دل کند
بیتکلف، بر عمل مایل کند
چون ز روی شوق، کردی بندگی
آن زمان، داری نشان زندگی
آنکه در طاعت، دلش افسرده است
گر به ظاهر زنده، باطن مرده است
قوم جهال ار عبادت میکنند
بیشتر، از روی عادت میکنند
یا عوامی را، به خود داعی بود
یا برای دنیوی، ساعی بود
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۱۸۷
ملکالشعرای بهار : کارنامهٔ زندان
گفتار چهارم در صفت استاد گوید
گیتی از اوستاد باشد راست
کارگیتی از اوستاد بپاست
کیست استاد آن که هم ز اول
سوی یک علم رفت و کرد عمل
هنر آموخت نزد استادی
اوستا دیدهای ملک زادی
چون کز استاد علم حاصل کرد
به عمل علم خویش کامل کرد
خورد سی سال خون دل پیوست
اوستادی بدو برازنده است
وز دو استاد آن بود برتر
که به یک فن شدست نامآور
ذوفنون پیش مردم یک فن
خوار باشد به وقت عرض سخن
علمها را کرانه پیدا نیست
آن که علمی تمام داند کیست؟!
علمهاگرچه پیچ درپیچ است
علم ما پیش جهل ما هیچ است
عمرها گر هزار سال بدی
وآن هم اندر علوم صرف شدی
بودی آن جمله پیش علم وجود
نقطهای پیش سطح نامحدود
حد آن جز خدا ندانسته
چیست دانسته یا ندانسته
چونچنیناستهست شرط هنر
که به یک فن کنی پدیدگهر
چون نهادی به کارگردن را
میتوان داد، داد یک فن را
کارگیتی از اوستاد بپاست
کیست استاد آن که هم ز اول
سوی یک علم رفت و کرد عمل
هنر آموخت نزد استادی
اوستا دیدهای ملک زادی
چون کز استاد علم حاصل کرد
به عمل علم خویش کامل کرد
خورد سی سال خون دل پیوست
اوستادی بدو برازنده است
وز دو استاد آن بود برتر
که به یک فن شدست نامآور
ذوفنون پیش مردم یک فن
خوار باشد به وقت عرض سخن
علمها را کرانه پیدا نیست
آن که علمی تمام داند کیست؟!
علمهاگرچه پیچ درپیچ است
علم ما پیش جهل ما هیچ است
عمرها گر هزار سال بدی
وآن هم اندر علوم صرف شدی
بودی آن جمله پیش علم وجود
نقطهای پیش سطح نامحدود
حد آن جز خدا ندانسته
چیست دانسته یا ندانسته
چونچنیناستهست شرط هنر
که به یک فن کنی پدیدگهر
چون نهادی به کارگردن را
میتوان داد، داد یک فن را
نظامی عروضی : مقالت سوم: در علم نجوم و غزارت منجم در آن علم
بخش ۱ - مقدمه
ابو ریحان بیرونی در کتاب التفهیم فی صناعة التنجیم باب اول بگوید که مرد، نام منجمی را سزاوار نشود تا در چهار علم اورا غزارتی نباشد یکی هندسه دوم حساب سوم هیأت چهارم احکام، اما هندسه صناعتی است که اندرو شناخته شود حال اوضاع خطوط و اشکال سطوح و مجسمات و آن نسبت کلی که مر مقادیر راست بدانچه او مقادیر است و آن نسبتی که مرو راست بدانچه اورا اوضاع است و اشکال و مشتمل است بر اصول او کتاب اوقلیدس نجار که ثابت بن قره دستی کرده است، اما حساب صناعتی است که اندرو شناخته شود حال انواع اعداد و خاصهٔ هر نوعی ازو در نفس خویش و حال نسبت اعداد بیکدیگر و تولد ایشان از یکدیگر و فروع او چون تنصیف و تضعیف و ضرب و قسمت و جمع و تفریق و جبر و مقابله و مشتمل است اصول اورا کتاب ارثما طیقی و فروع اورا تکلمهٔ ابو منصور بغدادی یا صد باب سجزی، اما علم هیأت [علمی است] که شناخته شود اندرو حال اجزاء عالم علوی و سفلی و اشکال و اوضاع ایشان و نسبت ایشان با یکدیگر و مقادیر و ابعادی که میان ایشان است و حال آن حرکات که مر کواکب راست و افلاک را و تعدیل کرها و قطعهای دائرها که بدو ایں حرکات تمام میشود و مشتمل است مر این علم را کتاب مجسطی و بهترین تفسیرها و بهترین شرحهای او تفسیر نیریزی است و مجسطی شفا اما فروع این علم علم زیجهاست.
و علم تقاویم، اما علم احکام از فروع علم طبیعی است و خاصیت او تخمین است و مقصود ازو استدلال است از اشکال کواکب بقیاس [با] یکدیگر و بقیاس درج و بروج بر فیضان آن حوادثی که بحرکات ایشان فائض شود از احوال ادوار عالم و ملک و ممالک و بلدان و موالید و تحاویل و تساییر و اختیارات و مسائل و مشتمل است بدانچه برشمردیم تصانیف ابو معشر بلخی و احمد عبد الجلیل سجزی و ابو ریحان بیرونی و کوشیار جیلى پس منجم باید که مردی بود زکی النفس زکی الخلق رضی الخلق و گوئی عته و جنون و کهانت از شرائط این باب است و از لوازم این صناعت [و] منجم که احکام خواهد گفت باید که سهم الغیب در طالع دارد یا بجای نیک از طالع و خداوند خانهٔ سهم الغیب مسعود و در موضعی محمود تا آنچه گوید از احکام بصواب نزدیک باشد و از شرائط منجم یکی آن است که مجمل الأصول کوشیار یاد دارد و کار مهتر پیوسته مطالعه میکند و قانون مسعودی و جامع شاهی می نگرد تا معلومات و متصورات او تازه ماند ،
و علم تقاویم، اما علم احکام از فروع علم طبیعی است و خاصیت او تخمین است و مقصود ازو استدلال است از اشکال کواکب بقیاس [با] یکدیگر و بقیاس درج و بروج بر فیضان آن حوادثی که بحرکات ایشان فائض شود از احوال ادوار عالم و ملک و ممالک و بلدان و موالید و تحاویل و تساییر و اختیارات و مسائل و مشتمل است بدانچه برشمردیم تصانیف ابو معشر بلخی و احمد عبد الجلیل سجزی و ابو ریحان بیرونی و کوشیار جیلى پس منجم باید که مردی بود زکی النفس زکی الخلق رضی الخلق و گوئی عته و جنون و کهانت از شرائط این باب است و از لوازم این صناعت [و] منجم که احکام خواهد گفت باید که سهم الغیب در طالع دارد یا بجای نیک از طالع و خداوند خانهٔ سهم الغیب مسعود و در موضعی محمود تا آنچه گوید از احکام بصواب نزدیک باشد و از شرائط منجم یکی آن است که مجمل الأصول کوشیار یاد دارد و کار مهتر پیوسته مطالعه میکند و قانون مسعودی و جامع شاهی می نگرد تا معلومات و متصورات او تازه ماند ،
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فایده دوم - درجات علم از نظر شرافت و وجوب تحصیل
بدان که جمیع علوم اگر چه روح را کمال اند و نفس را جمال، لیکن متفاوتند در شرافت و تکمیل و وجوب تحصیل، زیرا که علوم بر دو قسم اند:
اول: علم دنیا، و آن علومی است که معظم فایده آن برای دنیاست، مثل طب، هندسه، «نجوم»، عروض، موسیقی، هیئت و حساب و از این علوم چندان بهجت و سعادتی در عالم عقبی حاصل نمی شود و از این جهت تحصیل آنها واجب نیست، بلی نادرا می شود که در تحصیل بعضی مسائل بعضی از این علوم، واجب کفائی باشد.
دوم: علم آخرت، که ثمره اصلی آن تحصیل سعادت اخرویه است، و آن سه علم است که آنها را علم دین گویند یکی علم الهی، که به وسیله آن، اصول و عقاید دین و احوال مبدأ و معاد شناخته می شود، و آن اشرف علوم و افضل آنها است و دیگری علم اخلاق، که به وسیله آن، راه تحصیل سعادت، و آنچه به واسطه آن نفس نجات می یابد یا به هلاکت می رسد دانسته می شود، و بعد از علم الهی علمی از آن اشرف نیست.
سیم: علم فقه، که به وسیله آن کیفیت عبادات و معاملات و حلال و حرام و آداب و احکام فهمیده می شود و تحصیل این سه علم، واجب و لازم است و همچنین علومی که مقدمات تحصیل این علوم اند مانند: علم لغت عرب و حدیث و تفسیر، و لیکن وجوب تحصیل آنها از باب مقدمه است.
اول: علم دنیا، و آن علومی است که معظم فایده آن برای دنیاست، مثل طب، هندسه، «نجوم»، عروض، موسیقی، هیئت و حساب و از این علوم چندان بهجت و سعادتی در عالم عقبی حاصل نمی شود و از این جهت تحصیل آنها واجب نیست، بلی نادرا می شود که در تحصیل بعضی مسائل بعضی از این علوم، واجب کفائی باشد.
دوم: علم آخرت، که ثمره اصلی آن تحصیل سعادت اخرویه است، و آن سه علم است که آنها را علم دین گویند یکی علم الهی، که به وسیله آن، اصول و عقاید دین و احوال مبدأ و معاد شناخته می شود، و آن اشرف علوم و افضل آنها است و دیگری علم اخلاق، که به وسیله آن، راه تحصیل سعادت، و آنچه به واسطه آن نفس نجات می یابد یا به هلاکت می رسد دانسته می شود، و بعد از علم الهی علمی از آن اشرف نیست.
سیم: علم فقه، که به وسیله آن کیفیت عبادات و معاملات و حلال و حرام و آداب و احکام فهمیده می شود و تحصیل این سه علم، واجب و لازم است و همچنین علومی که مقدمات تحصیل این علوم اند مانند: علم لغت عرب و حدیث و تفسیر، و لیکن وجوب تحصیل آنها از باب مقدمه است.
غزالی : عنوان اول - در شناختن نفس خویش
فصل پانزدهم
از این جمله که رفت شرف گوهر دل آدمی معلوم شد و راه صوفیان معلوم گشت که چیست و همانا که شنیده باشی از صوفیان که گویند: «علم حجاب است از این راه» و انکار کرده باشی این سخن را انکار مکن که این حق است، چه محسوسات و هر علم که از راه محسوسات حاصل شود، چون بدان مشغول و مستغرق باشی، از این محجوب باشی.
و مثل دل چون حوضی است و مثل حواس چون پنج جوی است که آب از وی به حوض آید از بیرون اگر خواهی که آب صافی از قعر حوض برآید، تدبیر آن است که این آب جمله از وی بیرون کنی و گل سیاه که از اثر این آب است هم بیرون کنی و راه همه جویها ببندی تا نیز آب نیاید و قعر حوض همی کنی تا آب صافی از درون حوض پدیدار آید و تا حوض بدان آب که از بیرون در آمده است مشغول باشد، ممکن نشود از درون وی آب برآید همچنین این علم که از درون دل بیرون آید، حاصل نیاید تا از هرچه از بیرون در آمده است خالی نشود.
اما عالم اگر خویشتن را خالی کند از علم آموخته و دل بدان مشغول ندارد، آن علم گذشته وی را حجاب نباشد و ممکن بود که این فتح وی را برآید، همچنان که چون دل از خیالات و محسوسات خالی کند، خیالات گذشته وی را حجاب نکند.
و سبب حجاب آن است که چون کسی اعتقاد اهل سنت بیاموخت و دلیلهای وی را چنان که اندر جدل و مناظره گویند، بیاموخت و همگی خویش بدان داد و اعتقاد کرد که ورای این خود هیچ علم نیست و اگر چیزی دیگر در دل وی آید، گوید: «این خلاف آن است که من شنیده ام، و هر چه خلاف آن است باطل باشد» ممکن نشود که این کس را هرگز حقیقت کارها معلوم شود که: آن اعتقاد که عوام خلق را بیاموزند، قالب حقیقت بود نه عین حقیقت. معرفت تمام بود که آن حقایق از آن غالب مکشوف شود، چنانکه مغز از پوست.
و بدان که کسی که طریق جدل در نصرت آن اعتقاد بیاموزد، وی را حقیقتی مکشوف نشده باشد چون پندارد همه آن است که وی دارد، این پندار حجاب وی گردد و به حکم آن پندار غالب شود، بر کسی که چیزی آموخته باشد، غالب آن بود که این قوم محجوب باشند از این درجه و این حال جدلیان است پس اگر کسی از این پندار بیرون آید، علم حجاب او نباشد و آن گاه چون این فتح وی را برآید، درجه وی به غایت کمال رسد و راه وی ایمن تر بود و درست تر بود که کسی که قدم وی در علم راسخ نشده باشد بیشتر آن باشد که مدتی دراز در بند خیالی باطل بماند و اندکی مایه شبهتی وی را حجاب کند و عالم از چنین خطر ایمن باشد پس معنی این که «علم حجاب است» باید که بدانی و انکار نکنی چون از کسی شنیده باشی که وی به درجه مکاشفت رسیده باشد.
اما این اباحتیان و این مطبوقان بی حاصل که در این روزگار پدید آمده اند، و هرگز ایشان را خود این حال نبوده است و لیکن عبارت چند مزبق از طامات صوفیان بگرفته اند شغل ایشان آن باشد که خویشتن را همه روز می شویند و به فوطه و مرقع و سجاده می آرایند و آن گاه علم را و علما را مذمت می کنند، ایشان کشتنی اند و شیطان خلق اند و دشمن خدای و رسول اند که خدا و رسول، علم را و علما را مدح گفته اند و همه عالم را به علم دعوت کرده اند این مدبر مطوق ابا حتی، چون صاحب حالتی نباشد و علم حاصل نکرده باشد، وی را این سخن کی روا باشد؟ و مثل وی چون کسی باشد که شنیده باشد که کیمیا از زر بهتر بود که از وی زر بینهایت آید، چون گنجهای زر پیش وی نهند، دست به وی نبرد و گوید: «زر به چه کار آید و وی را چقدر باشد کیمیا باید که اصل آن است» زر فرانستاند و کیمیا خود هرگز ندانسته بود، مدبر و مفلس و گرسنه بماند و از شادی این سخن که «من خود بگفتم که کیمیا از زر بهتر بود» طرب می کند و لاف میزند.
پس مثال کشف انبیا و اولیا چون کیمیاست و مثال علم علما چون زر است و صاحب کیمیا را بر این صاحب فضل است بر جمله.
و لکن اینجا یک دقیقه دیگر است که اگر کسی چندان کیمیا دارد که از وی صد دینار بیش حاصل نیاید، وی را فضل نباشد بر کسی که وی هزار دینار زر دارد، چنانکه کتب کیمیا و حدیث آن و طالب آن بسیار است و حقیقت آن در روزگار دراز به دست هر کسی نیاید و بیشتر کسانی که به طلب آن برخیزند حاصل ایشان قلابی بود کار صوفیان نیز همچنین باشد و عزیز بود و آنچه بود اندک بود و نادر بود که به کمال رسد پس باید که بدین بشناسی که هر کس را که از حالت صوفیان چیزی پدید می آید اندک، وی را بر همه عالم فضل نباشد که بیشتر ایشان آن باشد که از اوایل کار بر ایشان چیزی پیدا آید و آن گاه از آن بیفتد و تمام نشود و بعضی باشد که سودایی و خیالی برایشان غالب شود و آن راحقیقتی نباشد و ایشان پندارند که آن کاری است وازده، نه چنین باشد و چنان که در خواب حقیقت است و اضغاث احلام است، در آن حال همچنین باشد، بلکه فضل سر علما کسی را بود که در اندر آن حال چنان کامل شده باشد که هر علم که بدین تعلق دارد، که دیگران را به تعلم بود، وی خود بی تعلم بداند و این سخت نادر بود.
پس باید که به اصل راه تصوف و به فضل ایشان ایمان داری و به سبب این مطوقان روزگار، اعتقاد در ایشان تباه نکنی و هر که از ایشان در علم و علما طعن کند، بدانی که از بی حاصلی کند.
و مثل دل چون حوضی است و مثل حواس چون پنج جوی است که آب از وی به حوض آید از بیرون اگر خواهی که آب صافی از قعر حوض برآید، تدبیر آن است که این آب جمله از وی بیرون کنی و گل سیاه که از اثر این آب است هم بیرون کنی و راه همه جویها ببندی تا نیز آب نیاید و قعر حوض همی کنی تا آب صافی از درون حوض پدیدار آید و تا حوض بدان آب که از بیرون در آمده است مشغول باشد، ممکن نشود از درون وی آب برآید همچنین این علم که از درون دل بیرون آید، حاصل نیاید تا از هرچه از بیرون در آمده است خالی نشود.
اما عالم اگر خویشتن را خالی کند از علم آموخته و دل بدان مشغول ندارد، آن علم گذشته وی را حجاب نباشد و ممکن بود که این فتح وی را برآید، همچنان که چون دل از خیالات و محسوسات خالی کند، خیالات گذشته وی را حجاب نکند.
و سبب حجاب آن است که چون کسی اعتقاد اهل سنت بیاموخت و دلیلهای وی را چنان که اندر جدل و مناظره گویند، بیاموخت و همگی خویش بدان داد و اعتقاد کرد که ورای این خود هیچ علم نیست و اگر چیزی دیگر در دل وی آید، گوید: «این خلاف آن است که من شنیده ام، و هر چه خلاف آن است باطل باشد» ممکن نشود که این کس را هرگز حقیقت کارها معلوم شود که: آن اعتقاد که عوام خلق را بیاموزند، قالب حقیقت بود نه عین حقیقت. معرفت تمام بود که آن حقایق از آن غالب مکشوف شود، چنانکه مغز از پوست.
و بدان که کسی که طریق جدل در نصرت آن اعتقاد بیاموزد، وی را حقیقتی مکشوف نشده باشد چون پندارد همه آن است که وی دارد، این پندار حجاب وی گردد و به حکم آن پندار غالب شود، بر کسی که چیزی آموخته باشد، غالب آن بود که این قوم محجوب باشند از این درجه و این حال جدلیان است پس اگر کسی از این پندار بیرون آید، علم حجاب او نباشد و آن گاه چون این فتح وی را برآید، درجه وی به غایت کمال رسد و راه وی ایمن تر بود و درست تر بود که کسی که قدم وی در علم راسخ نشده باشد بیشتر آن باشد که مدتی دراز در بند خیالی باطل بماند و اندکی مایه شبهتی وی را حجاب کند و عالم از چنین خطر ایمن باشد پس معنی این که «علم حجاب است» باید که بدانی و انکار نکنی چون از کسی شنیده باشی که وی به درجه مکاشفت رسیده باشد.
اما این اباحتیان و این مطبوقان بی حاصل که در این روزگار پدید آمده اند، و هرگز ایشان را خود این حال نبوده است و لیکن عبارت چند مزبق از طامات صوفیان بگرفته اند شغل ایشان آن باشد که خویشتن را همه روز می شویند و به فوطه و مرقع و سجاده می آرایند و آن گاه علم را و علما را مذمت می کنند، ایشان کشتنی اند و شیطان خلق اند و دشمن خدای و رسول اند که خدا و رسول، علم را و علما را مدح گفته اند و همه عالم را به علم دعوت کرده اند این مدبر مطوق ابا حتی، چون صاحب حالتی نباشد و علم حاصل نکرده باشد، وی را این سخن کی روا باشد؟ و مثل وی چون کسی باشد که شنیده باشد که کیمیا از زر بهتر بود که از وی زر بینهایت آید، چون گنجهای زر پیش وی نهند، دست به وی نبرد و گوید: «زر به چه کار آید و وی را چقدر باشد کیمیا باید که اصل آن است» زر فرانستاند و کیمیا خود هرگز ندانسته بود، مدبر و مفلس و گرسنه بماند و از شادی این سخن که «من خود بگفتم که کیمیا از زر بهتر بود» طرب می کند و لاف میزند.
پس مثال کشف انبیا و اولیا چون کیمیاست و مثال علم علما چون زر است و صاحب کیمیا را بر این صاحب فضل است بر جمله.
و لکن اینجا یک دقیقه دیگر است که اگر کسی چندان کیمیا دارد که از وی صد دینار بیش حاصل نیاید، وی را فضل نباشد بر کسی که وی هزار دینار زر دارد، چنانکه کتب کیمیا و حدیث آن و طالب آن بسیار است و حقیقت آن در روزگار دراز به دست هر کسی نیاید و بیشتر کسانی که به طلب آن برخیزند حاصل ایشان قلابی بود کار صوفیان نیز همچنین باشد و عزیز بود و آنچه بود اندک بود و نادر بود که به کمال رسد پس باید که بدین بشناسی که هر کس را که از حالت صوفیان چیزی پدید می آید اندک، وی را بر همه عالم فضل نباشد که بیشتر ایشان آن باشد که از اوایل کار بر ایشان چیزی پیدا آید و آن گاه از آن بیفتد و تمام نشود و بعضی باشد که سودایی و خیالی برایشان غالب شود و آن راحقیقتی نباشد و ایشان پندارند که آن کاری است وازده، نه چنین باشد و چنان که در خواب حقیقت است و اضغاث احلام است، در آن حال همچنین باشد، بلکه فضل سر علما کسی را بود که در اندر آن حال چنان کامل شده باشد که هر علم که بدین تعلق دارد، که دیگران را به تعلم بود، وی خود بی تعلم بداند و این سخت نادر بود.
پس باید که به اصل راه تصوف و به فضل ایشان ایمان داری و به سبب این مطوقان روزگار، اعتقاد در ایشان تباه نکنی و هر که از ایشان در علم و علما طعن کند، بدانی که از بی حاصلی کند.
خواجه نصیرالدین طوسی : قسم اول در مبادی
فصل اول
هر عملی را موضوعی بود که در آن علم بحث از آن موضوع کنند چنانکه بدن انسان از جهت بیماری و تندرستی علم طب را، و مقدار علم هندسه را. و مبادیی بود که، اگر واضح نبود، در علمی دیگر به مرتبه بلندتر از آن علم، مبرهن شده باشد، و در آن علم مسلم باید داشت، چنانکه از مبادی علم طب باشد که عناصر چهار بیش نیست، چه این مسأله در علم طبیعی مبرهن شود و طبیب را از صاحب علم طبیعی فرا باید گرفت و در علم خویش مسلم شمرد؛ و همچنین از مبادی علم هندسه بود که مقادیر متصله قاره ای موجود است، و انواع آن سه بیش نه: خط و سطح و جسم. چه این حکم در علم الهی که موسوم است به مابعدالطبیعه مقرر شود، و مهندس را از صاحب آن علم قبول باید کرد و در علم خویش استعمال کرد. و علم مابعدالطبیعه آن علم باشد که انتهای همه علوم با اوست و او را مبادی غیر واضح نتواند بود و مسائلی بود که در آن علم بحث ازان کنند و خود تمامت علم بران مقصور باشد. و بیان این مقدمه در علم منطق مستوفی بیامده است.
و چون این نوع که در آن شروع خواهد رفت علم است بدانکه نفس انسانی را چگونه خلقی اکتساب توان کرد که جملگی افعالی که به ارادت او ازو صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانی بود از آن جهت که ازو افعالی جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب ارادت او، و چون چنین بود اول باید که معلوم باشد که نفس انسانی چیست و غایت و کمال او در چیست و قوتهای او کدام است، که چون آن را استعمال بر وجهی کنند که باید، کمالی و سعادتی که مطلوب آنست حاصل آید. و آن چیز که مانع او باشد از وصول بدان کمال و بر جمله تزکیه و تدسیه او که موجب فلاح و خیبت او شود کدامست، چنانکه فرموده است عز اسمه، و نفس و ما سویها، فألهمها فجورها و تقویها، قد أفلح من زکیها، و قد خاب من دسیها.
و اکثر این مبادی تعلق به علم طبیعی دارد و موضع بیان آن به برهان مسائل آن علم است، اما از جهت آنکه این علم در منفعت عامتر از آن علم است و از روی افادت شامل تر، حواله این مقدمات بکلی به آنجا کردن مقتضی حرمان جمهور طالبان باشد. پس برسبیل حکایت نمطی موجز که در استحضار تصورات این مطالب کافی بود تقریر داده آید و استیفای بیان و تمامی برهان با موضع خویش حواله کرده.
و چون این نوع که در آن شروع خواهد رفت علم است بدانکه نفس انسانی را چگونه خلقی اکتساب توان کرد که جملگی افعالی که به ارادت او ازو صادر شود جمیل و محمود بود، پس موضوع این علم نفس انسانی بود از آن جهت که ازو افعالی جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب ارادت او، و چون چنین بود اول باید که معلوم باشد که نفس انسانی چیست و غایت و کمال او در چیست و قوتهای او کدام است، که چون آن را استعمال بر وجهی کنند که باید، کمالی و سعادتی که مطلوب آنست حاصل آید. و آن چیز که مانع او باشد از وصول بدان کمال و بر جمله تزکیه و تدسیه او که موجب فلاح و خیبت او شود کدامست، چنانکه فرموده است عز اسمه، و نفس و ما سویها، فألهمها فجورها و تقویها، قد أفلح من زکیها، و قد خاب من دسیها.
و اکثر این مبادی تعلق به علم طبیعی دارد و موضع بیان آن به برهان مسائل آن علم است، اما از جهت آنکه این علم در منفعت عامتر از آن علم است و از روی افادت شامل تر، حواله این مقدمات بکلی به آنجا کردن مقتضی حرمان جمهور طالبان باشد. پس برسبیل حکایت نمطی موجز که در استحضار تصورات این مطالب کافی بود تقریر داده آید و استیفای بیان و تمامی برهان با موضع خویش حواله کرده.
نهج البلاغه : حکمت ها
هماهنگى علم فطری و اکتسابی