عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶۶
ای وجود تو منبع انوار
وی ضمیر تو مخزن اسرار
ای دل روشن تو چون مرآت
می‌نماید به خلق ذات و صفات
دوش سرّی لطیف فرمودی
ید بیضا تمام بنمودی
از کلام قدیم گفتی گو
که خبر چون قدیم باشد او
یا که تخصیص این کلام به حق
از چه رو می کنی بگو مطلق
باز فرق حدیث و قرآن چیست
دو سخن از یکی است این آن چیست
از چه شد آخر ار کلام خداست
کرمی کن بگوی با من راست
خوش جوابی بگویمت بشنو
عارفانه ز حال کهنه و نو
کون جامع که حادث ازلی است
مجمع فیضهای لم یزلی است
حادث است و قدیم همچو کلام
صورت و معنی است باده و جام
مصحفش جامع کلام اللّه
حضرتش منزل سلام اللّه
احد است و محمد و احمد
از ازل هست و بود تا به ابد
لفظ او جام معنی او می
نوش می کن ز جام او هی‌ هی
آینه کامل است از آن به کمال
می ‌نماید در او جمال و جلا
مجمع جامع الحکم ذاتش
هست سبع المثانی آیاتش
لوح ام ‌الکتاب دفتر او
عقل درسی گرفته از بر او
لاجرم قول او تمام بود
گفته ‌اش جمله با نظام بود
حکم و تخصیص این سخن به خدا
ز‌ان جهت می‌کنم دمی به خود ‌آ
به تعیُن ورا رسولش خوان
به تعین رسول مرسل دان
وحی از جمع او به تفصیلش
آمده از برای تفضیلش
هر کتابی که انبیا گویند
جزوی از کل دفتر اویند
به لسانی که آن لسان حق است
گفته از حق چنانکه آن حق است
چون که جبریل آمده به میان
وحی خوانیم و آن سخن قرآن
هم به الهام خاص حضرت او
سخنش را حدیث قدسی گو
قسم دیگر حدیث او باشد
هر چه گوید همه نکو باشد
به اضافه سه نوع گشت کلام
نیک دریاب این سخن والسلام
سنایی غزنوی : الباب الثانی:‌ فی الکلام ذکر کلام الملک العلّام یسهل المرام
ذکر سماع قرآن
مر جُنُب را به امر یزدانش
پس نه مهجور کرد قرآنش
پسِ زانوی حیرتش بنشاند
لایمسّه چو بر دو دستش خواند
مُقری زاهدی از پی یک دانگ
همچو قمری دو مغزه دارد بانگ
قول بازی شنو هم از باری
که حجابست صنعت قاری
مرد عارف سخن ز حق شنود
لاجرم ز اشتیاق کم غنود
با خیال لطیف گوید راز
شکن و پیچ ورقه در آواز
در دل نفس نِه نه بر رخِ خال
که جمالت نشان دهد از حال
طبعِ قوّال را زبون باشد
عشق را مطرب از درون باشد
هرچه آواز و نقش آوازه‌ست
خانه‌شان از برون دروازه‌ست
هیچ معنیستی اگر در بانگ
بلبلی بنده نیستی به دو دانگ
عدّتی دان در این سرای مجاز
چشم را رنگ و گوش را آواز
دل ز معنی طلب ز حرف مجوی
که نیابی ز نقش نرگس بوی
مجلس روح جای بی‌گوشیست
اندر آنجا سماع خاموشیست
کت سوی عشق دیدنی باشد
لذّتی کان چشیدنی باشد
طبع را از غنا مگردان شاد
که غنا جز زنا نیارد یاد
یار کو بر سر پل آید یار
تو مر او را از آب دور مدار
یا به آتش فرو بر از سرِ کین
یا به خاکش سپار و خوش بنشین
هرچه در عشق نیک و هرچه بدست
بار حکمش کشیدن از خردست
هرچه صورت دهد به آبش ده
نالهٔ زار در دل خوش نه
چون برون ناله آید از دل خوش
پای او گیر و سوی دوزخ کش
می نداری خبر تو ای نسناس
که به صد بند و حیلت و ریواس
زان همی دیوِ نفس در تو دمَد
تا زتو عقل و هوش تو برمد
راه دین صنعت و عبارت نیست
نحو و تصریف و استعارت نیست
این صفات از کلام حق دورست
ضمن قرآن چو درّ منثورست
تو در این بادیه پر از بیداد
غمز را مغز خوانده شرمت باد
ناگهی باشد ای مسلمانان
که شود سوی آسمان قرآن
گرچه ماندست سوی ما نامش
نیست مانده شروع و احکامش
محمد بن منور : منقولات
شمارهٔ ۹۷
پیش شیخ مقریی این آیة برخواند اِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنّاتُ الفِردَوسِ نُزُلاً خالِدینَ فِیها شیخ گفت بیت:
جز درد دل از نظارۀ خوبان چیست
آنرا کهدو دست و کیسه از سیم تهیست
مقری برخواند فَاوُلئِکَ یُبَدِّلُ اللّه سَیّآتهم حَسَنات شیخ گفت:
ما را بسر چاه بری دست زنی
لاحول کنی دو دست بر دست زنی