عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۵
گنجی و نرا بیطلبیدن نتوان یافت
راحت ز تو بی رنج کشیدن نتوان یافت
آن شربت خاصی که شفای همه جانهاست
بی چاشنی درد پشیدن نتوان یافت
داری سر یوسف ببر از هر چه عزیز است
امکان وصل به یک دست بریدن نتوان یافت
آن بخت که در دامن وصلش برسد دست
بی پیرهن صبر دریدن نتوان یافت
گر بر ظلکم دست رسد، بر تو محال است
کان پایه به صد عرش رسیدن نتوان یافت
با گرم روی واقف این راه چه خوش گفت
آهسته که این را به دویدن نتوان یافت
گر خلق شئو آنچه کمال از دهنت گفت
زین جنس معما بشنیدن نتوان یافت
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
تا دل غم جان داشت بدلبر نرسید
تا خاک نگشت سر بدان در نرسید
هرگز بگهر دست شناور نرسد
تا غرقه نشد کسی بگوهر نرسید
واعظ قزوینی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۷
در طریق زندگانی هر قدم چندین گو است
پیشتر باشد بمقصد، هر که اینجا پیرو است
پیش آن کو آگه از درد سر دولت بود
تیشه برسر کوهکن را، به ز تاج خسرو است
نیست جز با بینوایان سردرویی های خلق
پشت ما گرمست، تا برتن قبای ما نو است
خاکساری کن طلب پیوسته، تا باشی عزیز
هست دائم در بلندی هر که روسوی گو است
نان گندم، از بهشت راحتت بیرون کند
زاد راه رستگاری، سازش نان جو است
راحتی در زندگی گر هست، در افتادگی است
گر بود آسایشی آب روان را، درگو است