عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۰ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْکِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا الآیة این آیت از روى اشارت بیان فضیلت امت محمد است و شرف ایشان بر اهل کتاب، از بهر آنکه رب العالمین مغفرت ایشان بر تقوى بست، و تقوى در مغفرت و رحمت شرط کرد. مقتضى دلیل خطاب آنست که هر کرا تقوى نیست وى را مغفرت نیست. باز در حق امت گفت: «هُوَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» یعنى اهل ان یتقى، فان ترکتم التقوى فهو اهل لان یغفر. میگوید: اوست جل جلاله سزاى آنکه از وى ترسند، و در بندگى او تقوى پیش گیرند. پس اگر تقوى نبود او سزاى آنست که بیامرزد بفضل خویش و رحمت خویش. اینست سزاى خداوندى و مهربانى و بنده نوازى. آنچه کند بسزاى خود کند نه باستحقاق بنده.
در بعضى کتب خداست: «عبدى! انت العوّاد الى الذنوب، و أنا العواد الى المغفرة، لتعلم انا انا و انت انت، «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ»، و نیز جاى دیگر در حق این امت گفت: «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» ظالم را که تقوى نیست و سابق که در عین تقوى است هر دو در یک نظام آورد، و بابتداء آیت رقم اصطفائیت کشید که: اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا، و در آخر آیت جَنَّاتِ عَدْنٍ کرامت کرد، گفت: جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تا بدانى که خداى را در حق امت محمد چه عنایت است، و ایشان را بنزدیک وى چه کرامت! وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ الایة لو سلکوا سبیل الطاعة لوسّعنا علیهم اسباب المعیشة حتى لو ضربوا یمنة ما لقوا غیر الیمن، و ان ذهبوا یسرة ما وجدوا الا الیسر. عجب آنست که عالمیان پیوسته در بند روزى فراخ‏اند، و در آرزوى حظوظ دنیا، و آن گه راه تحصیل آن نمى‏دانند، و بتهیئت اسباب آن راه نمى‏برند، و رب العالمین درین آیت ارشاد میکند، و راه آن مى‏نماید، میگوید: اگر میخواهى که نواخت و نعمت ما روزى فراخ از بالا و نشیب و از راست و چپ روى بتو نهد تو روى بطاعت ما آر، و تقوى پیشه کن. تو روى در کار و فرمان ما آر، تا ما کار تو راست کنیم: «من کان للَّه کان اللَّه له، من انقطع الى اللَّه کفاه اللَّه کل مؤنة، و رزقه من حیث لا یحتسب.»
همانست که رب العزة گفت جل جلاله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ، جاى دیگر گفت: وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَى الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیْناهُمْ ماءً غَدَقاً لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ از ندائهاى مصطفى در قرآن این شریف‏تر است، که بنام رسالت باز خواند، و درجه نام رسالت در شرف مه از نام نبوت است. رسالت قومى راست على الخصوص در میان انبیا. هیچ رسول نیست که نه نبى است اما بسى نبى باشد که وى رسول نبود، چنان که انبیا را بر اولیا شرف است رسولان را بر انبیا شرف است. نبوّت آنست که وحى حق جل جلاله بوى پیوست.
رسالت آنست که آن وحى پاک بخلق گزارد. پس آن وحى دو قسم گشت: یکى بیان احکام شریعت و حلال و حرام، دیگر ذکر اسرار محبّت و حدیث دل و دل آرام.
جبرئیل هر گه که بیان شریعت را آمدى بصورت بشر آمدى، و حدیث دل در میان نبودى، گفت: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ، أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنَّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ یُتْلى‏ عَلَیْهِمْ؟! یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ یا محمّد احکام شرایع دین بخلق رسان، و هیچ وامگیر، که آن نصیب ایشان است، اما حقائق رسالت و اسرار محبت نه بر اندازه طاقت ایشان است، که آن مشرب خاص تو است، ما چنان که بدل تو باید رسانید خود رسانیم، پس جبرئیل فرو آمدى روحانى نه بر صورت بشر، همى بدل پیوستى، و آن راز و ناز با دل وى بگفتى، فذلک قوله تعالى: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلى‏ قَلْبِکَ»، و براى این گفت: «اوتیت القرآن و مثله معه». چندان که از عالم نبوّت بزبان رسالت با شما بگفتیم، از عالم حقیقت بزبان وحى با ما بگفتند، و بودى که از وراء عالم رسالت بى‏واسطه جبرئیل سر وى از غیب شربتى یافتى، مست آن شربت گشتى، گفتى: «لى مع اللَّه وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل». از خود قدمى فراتر نهادى، گفتى: «لست کأحدکم، اظل عند ربى و یطعمنى و یسقینى». او سید صلوات اللَّه و سلامه علیه همه دل بود، و آن دل همه سر بود، و آن سر همه وحى بود، و کس را بر آن اطلاع نبود، و چنان که وى بود حق او را بکس ننمود.
اى ماه برآمدى و تابان گشتى
گرد فلک خویش خرامان گشتى
چون دانستى برابر جان گشتى
ناگاه فرو شدى و پنهان گشتى.
یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ انى اغفر للعصاة و لا ابالى، و اردّ المطیعین من شئت و لا ابالى. وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ مردى بود از بنى هاشم نام وى رکام، و در عرب از وى جاهل‏تر و در قتل و قتال مردانه‏تر کس نبود. رسول خدا را صعب دشمن داشتى، و او را بد گفتى، و مسکن وى در بعضى از آن وادیهاى مدینه بود. گوسفندان داشت و شبانى کردى. رسول خدا روزى از خانه عائشه بیرون آمد. روى بصحرا نهاد، و تنها میرفت، تا بآن وادى رسید که رکام در آن مسکن داشت. رکام چون مصطفى را دید با خود گفت: ظفر یافتم و همین ساعت خلق را ازو باز رهانم. فرا پیش آمد و گفت: یا محمد آن تویى که لات و عزى را دشنام دهى، و دعوت بدیگر خداى میکنى؟ رسول گفت: آرى من میگویم که لات و عزى باطل است، و معبود خلق خداى آسمانست. و این رکام مردى بود که در همه عرب هیچ کس بمصارعت دست وى نداشتى، و با وى برنیامدى. گفت: یا محمّد بیا تا دستى بر آزمائیم در مصارعت. من لات و عزى بیارى گیرم و تو اله عزیز خود بیارى گیر، تا خود کرا دست بود. پس اگر تو مرا بیفکنى ده سر گوسفند از این خیار گله خویش بتو دادم. این عهد بستند. رسول خدا بسرّ در اللَّه زارید که: خداوندا! مرا برین دشمن نصرت ده. دست فراهم دادند، و رسول خدا رکام را بیفکند، و بر سینه وى نشست. رکام گفت: یا محمد این نه تو کردى که اله عزیز تو کرد، که او را خواندى و بیارى گرفتى، و لات و عزى مرا خوار کردند و یارى ندادند. رسول خدا از سینه وى برخاست. دیگر باره گفت: اى محمّد یک بار دیگر برآزمائیم. اگر مرا بیفکنى ده گوسفند دیگر بتو دهم. رسول او را گرفت و بر زمین زد از اول بار صعب‏تر و قوى‏تر.
رکام گفت: یا محمّد در عرب هرگز کس نبود که مرا بر زمین زد. این نه کار تو است که از جایى دیگر است. سوم بار باز آمد و درخواست کرد، و هم چنان بر زمین افتاد.
رکام بدانست که با وى برنیاید، تن بعجز فرا داد، و گفت: یا محمّد اکنون گوسفندان را اختیار کن که عهد همانست که کردم. رسول گفت: یا رکام مرا گوسفند بکار نیست، اما اگر باسلام درآیى، و خویشتن را از آتش برهانى، ترا به آید، اسلم تسلم. رکام گفت: اگر آیتى بنمایى مسلمان شوم. رسول گفت: خدا بر تو گواه است که اگر من آیتى نمایم تو مسلمان شوى؟ گفت: آرى مسلمان شوم. درختى بود بنزدیک ایشان، رسول خدا بآن درخت اشارت کرد درخت شکافته شد بدو نیم فرا پیش مصطفى آمد، و تواضع کرد. رکام گفت: اگر بفرمایى تا این درخت بجاى خویش باز شود، چنان که بود ایمان آرم. رسول بفرمود تا درخت بجاى خویش باز شد. پس گفت: «یا رکام اسلم تسلم» اى مسکین مسلمان شو تا برهى. رکام گفت: یا محمد نخواهم که زنان و کودکان مدینه عجز و ضعف من باز گویند، و بر من عیب کنند، و گویند: محمّد او را بیفکند، از وى بترسید، و در دین وى شد. چندان که خواهى ازین گوسفندان اختیار کن و باز گرد از من، که ایمان نیارم. رسول خدا از وى هیچ چیز نپذیرفت و بازگشت.
ابو بکر و عمر مگر آن ساعت در خانه عایشه رفته بودند، و رسول را طلب کردند.
عائشه گفت: رسول بآن صحرا بیرون شد، روى بوادى رکام نهاد، ایشان جلافت و عداوت وى با مصطفى (ص) شناختند. از پى رسول بیرون آمدند. چون رسول بازگشت، ایشان را دید که میشتافتند. گفتند: یا رسول اللَّه چرا تنها باین وادى آمدى، پس از آنکه دانستى که جاى رکام کافر است، و پیوسته در قصد تو است. رسول خدا بخندید، گفت: «یا ابا بکر أ لیس یقول اللَّه عز و جل: وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ»؟
تا در عصمت و حفظ اللَّه باشم کس را بر من دست نبود. آن گه رسول قصه‏اى که رفته بود بازگفت، و ایشان تعجب همى کردند، و میگفتند: اصرعت رکاما یا رسول اللَّه؟ و الذى بعثک بالحق ما نعلم انّه وضع جنبه انسان قطّ.
فقال النبى (ص): «انى دعوت ربى عز و جل فأعاننى علیه، و ان ربى اعاننى ببضع عشر ملکا و بقوة عشرة».
رشیدالدین میبدی : ۹۶- سورة العلق- مکیة
النوبة الثانیة
این سوره دویست و هشتاد حرف است، نود و دو کلمه، نوزده آیت، جمله به مکه فرو آمد و در این سوره ناسخ و منسوخ نیست. و در خبر است از ابى کعب از رسول خدا (ص) که گفت: «هر که این سوره برخواند چنانست که مفصّل جمله خواند».
مفسّران گفتند: اوّل سوره که از آسمان فرو آمد اینست. و در خبر صحیح است از
عایشه صدّیقه قالت: انّ اوّل ما بدأ به رسول اللَّه (ص) من الوحى الرّؤیا الصّادقة فی النّوم فکان لا یرى رؤیا الّا جاءت مثل فلق الصّبح، ثمّ حبّب الیه الخلاء و کان یأتى حراء فیتحنّث فیه و التّحنّث و التّعبد لیالى ذوات العدد و یتزوّد لذلک ثمّ یرجع الى خدیجة فتزوّده لمثلها حتّى فجئه الحقّ و هو فی غار حراء فجاءه الملک فقال: «اقْرَأْ»! قال رسول اللَّه (ص): «فقلت ما انا بقارئ»! قال: «فاخذنى فغطّنى حتّى بلغ منّى الجهد، ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّانیة حتّى بلغ منّى الجهد ثمّ ارسلنى فقال: «اقْرَأْ»، فقلت: «ما انا بقارئ». فاخذنى فغطّنى الثّالثة حتّى بلغ منّى الجهد، فقال: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ حتّى بلغ ما لَمْ یَعْلَمْ فرجع حتّى دخل على خدیجة فقال: «زمّلونى» فزمّلوه حتّى ذهب عنه الرّوع.
و عن عائشة قالت: انّ اوّل ما نزل من القرآن، اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. و روى انّ ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّى بن قصىّ و هو ابن عمّ خدیجة و کان امرءا تنصّر فی الجاهلیّة و کان یکتب الکتاب العبرى و کان شیخا کبیرا قد عمى.
فقالت خدیجه: اى ابن عمّ اسمع من ابن اخیک. فقال ورقة: ابن اخى ما ترى‏ فاخبره رسول اللَّه (ص) ما رأى. فقال ورقة: هذا النّاموس الّذى انزل اللَّه على موسى! لیتنى اکون حیّا حین یخرجک قومک. فقال: رسول اللَّه (ص): «او مخرجىّ هم». قال ورقة: نعم لم یأت رجل قطّ بما جیئت به الّا عودى و اوذى و ان یدرکنى یومک انصرک نصرا موزرا ثمّ لم ینشب ورقة ان توفّى و فتر الوحى و قال ورقة بن نوفل فی ذلک:
فان یک حقّا یا خدیجة فاعلمى
حدیثک ایّانا فاحمد مرسل‏
و جبریل یأتیه و میکال معهما
من اللَّه وحى یشرح الصّدر منزل‏
یفوز به من فاز عزّا لدینه
و یشقى به الغاوى الشّقىّ المضلّل‏
فریقان منهم فرقة فی جنانه
و اخرى بارواح الجحیم تغلّل‏
قوله: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، قال ابو عبیدة: الباء زیادة و تقدیره: اقرأ اسم ربک هذا
کقول رسول اللَّه (ص): «لا صلاة لمن لم یقرأ بفاتحة الکتاب.»
یعنى: لمن لم یقرأ فاتحة الکتاب. و قیل: معناه «اقرأ» القرآن بِاسْمِ رَبِّکَ تیمّنا و تبرّکا و هو ان یفتتح بذکره کقوله: «ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» الَّذِی خَلَقَ یعنى: المکوّنات کنّها ثمّ خصّ منها ما هو اعلى مرتبة فقال: خَلَقَ الْإِنْسانَ یعنى: بنى آدم مِنْ عَلَقٍ جمع علقة کشجر و شجرة، و المراد بها ابتداء الخلقة الى تمامها، و قیل: المراد به آدم (ع) من علق، اى من طین یعلق بالکفّ ثمّ کرّر للتّأکید فقال: «اقْرَأْ» و یحتمل انّ الاوّل للعموم و الثّانی للخصوص کما قلنا فی: «خلق» «خَلَقَ الْإِنْسانَ» قوله: وَ رَبُّکَ الْأَکْرَمُ اى الاعظم کرما. و قال الکلبى: اى الحلیم عن جهل العباد لا یعجل علیهم بالعقوبة.
الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ اى «علّم» الخطّ و الکتابة «بِالْقَلَمِ» اى بخلق «القلم». و قیل: «علّم» القرآن بان کتبه اللَّه «بالقلم» فی اللّوح المحفوظ نقرأ و نقل.
روى عن عبد اللَّه بن عمرو بن العاص قال: قلت: یا نبىّ اللَّه اکتب ما اسمع منک من الحدیث. قال: «نعم فاکتب فانّ اللَّه «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ».
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من العمل و البیان. و قال قتادة: «القلم» نعمة من اللَّه عظیمة لو لا «القلم» لم یقم دین و لم یصلح عیش.
عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ من انواع الهدى و البیان و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: النّاس کلّهم ما لم یعلموا من الکتابة و الحرف و غیرها ممّا فیه صلاح دنیاهم و دینهم. قال اللَّه تعالى: وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً. و انّما علّمهم ما لم یعلموا بالضّرورة و نصب الادلّة على بعض المعلومات. و قیل: عَلَّمَ الْإِنْسانَ یعنى: آدم (ع) علّمه الاسماء کلّها. و قیل: الانسان محمد (ص) بیانه و علّمک ما لم تکن تعلم.
کَلَّا تأکید بمعنى حقّا. و قیل: ردّ على المکذّب بالبعث، و قیل: زجر عمّا یأتى ذکره فی الآیة من الطّغیان. إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ لیتجاوز حدّه و یستکبر على ربّه.
أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ معنى الاستغناء هاهنا: الغنى بعینه، اى یبطر فی غناه و یستکبر. و امّا قوله: «أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى‏» و قوله: وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى‏» فهو ان یرى نفسه غنیّا و ان لم یکن غنیّا. و قال الکلبى: ان راه استغنى یعنی: یرتفع عن منزلة الى منزلة فی اللّباس و الطّعام و غیرهما. و قال مقاتل: نزل فی ابى جهل کان اذا اصاب مالا زاد فی ثیابه و مرکبه و طعامه فذلک طغیانه. و کان رسول اللَّه (ص) یقول: «اعوذ بک من فقر ینسى و من غنى یطغى».
إِنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الرُّجْعى‏ یعنى: المرجع فی الآخرة فیجازى على طغیانه و مجاوزته حدّه فی کفره، تقول: کتبت الیک مرّات و ما وجدت رجعى. اى جوابا.
أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏ عَبْداً إِذا صَلَّى هذا النّاهى ابو جهل قال لقومه: هل یعفّر محمد وجهه بین اظهرکم؟ یعنى: هل رأیتموه مصلّیا ساجدا؟ قالوا: نعم.
قال: و الّلات و العزّى لئن رأیته یفعل ذلک لاطأنّ عنقه. فقیل له: ها هو ذا یصلى فانطلق لیطا رقبته فما لبث ان نکص على عقبیه و یتّقى بیده. فقیل له: مالک یا با الحکم؟ قال: انّ بینى و بینه خندقا من النّار و هولا و اجنحة. و روى: انّ بینى و بینه فحلا فاغرا فاه لو تقدّمت لالتقمنی. ثمّ دخل على اهله فزعا فبلغ ذلک رسول اللَّه (ص) فقال: لو دنا منّى لاختطفته الملائکة فجعلته عضوا عضوا فانزل اللَّه تعالى: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏ عَبْداً إِذا صَلَّى معناه: أ لیس یستحقّ العذاب من اللَّه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى‏ هذا خطاب للنّاهى، یعنى: أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى المصلّى عَلَى الْهُدى‏ اى «على» الدّین و «امر» بتقوى اللَّه و اجتناب معاصیه.
أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى هذا خطاب للنّبىّ (ص)، تأویله: أ رأیت یا محمد «ان کذّب» ابو جهل بالدّین «و تولّى» عن الایمان، أ لیس یستحقّ من اللَّه اللّعنة و العذاب؟
«أَ لَمْ یَعْلَمْ» هذا المکذّب المتولّى «بِأَنَّ اللَّهَ» یراه و یعلم جمیع احواله و انّه سیؤاخذه بفعله و یعاقبه علیه. و قیل: أ رأیت هاهنا تعجیب للمخاطب و کرّره للتّأکید و تقدیر نظم الآیة: أَ رَأَیْتَ الَّذِی یَنْهى‏ عَبْداً إِذا صَلَّى و المنهىّ على الهدى أَمَرَ بِالتَّقْوى‏ و النّاهى مکذّب متولّ عن الایمان فما اعجب من ذا أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى‏.
کَلَّا ردع و زجر، و قیل: هو قسم معناه حقّا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ ابو جهل عن ایذاء رسول اللَّه (ص) و نهیه عن الصّلاة لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ لنأخذن بمقدّم رأسه اخذ اذلال. و قیل: لنأخذن بناصیته الى النّار کما قال: «فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ».
و قیل: لنسوّدنّ وجهه فکنى بالنّاصیة عن الوجه لانّها فی مقدّم الوجه و کانت العرب تأنف من جرّ النّاصیة فلذلک قال: لَنَسْفَعاً و دخل النّون الخفیفة للتّأکید کما قال: «وَ لَیَکُوناً مِنَ الصَّاغِرِینَ». ثمّ قال: على البدل.
ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ اى صاحبها کاذب خاطئ.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ قال ابن عباس: لمّا نهى ابو جهل رسول اللَّه (ص) انتهره رسول اللَّه (ص) و زجره. فقال ابو جهل: یا محمد لقد علمت ما بها اکثر نادیا منّى فو اللَّه لاملانّ علیک هذا الوادى ان شئت خیلا جردا و رجالا مردا. فانزل اللَّه عزّ و جل.
فَلْیَدْعُ نادِیَهُ یعنى: قومه و عشیرته و اعوانه.
سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ و هم خزنة النّار واحدها زبنىّ مأخوذ من الزّبن و هو الدّفع لانّهم یدفعون اهل النّار الیها دفعا. و فی الخبر لو دعا نادیه لاخذتهم الملائکة الغلاظ الشّداد عیانا. و قیل هذا فی القیامة.
«کَلَّا» لیس الأمر على ما یظنّه ابو جهل «لا تُطِعْهُ» فیما یرید من ترک الصّلاة «وَ اسْجُدْ» على رغمه «وَ اقْتَرِبْ» تقرّب الى اللَّه بطاعتک. و قیل: «اقترب» بالسّجدة فانّ اقرب ما یکون العبد الى اللَّه اذا کان ساجدا.
روى ابو هریرة عن النّبی (ص): «اقرب ما یکون العبد من ربّه و هو ساجد فاکثروا الدّعاء».