عبارات مورد جستجو در ۱۸ گوهر پیدا شد:
هجویری : بابُ اثباتِ العلم
فصل
بدان که گروهیاند از ملاحده لعنهم اللّه که مر ایشان را سوفسطائیان خوانند و مذهب ایشان آن است که: «به هیچ چیز علم درست ناید و علم خود نیست.» با ایشان گوییم که: «این دانش که میدانید که به هیچ چیز علم درست نیاید، درست هست یا نی؟» اگر گویند: «هست»، علم اثبات کردند و اگر گویند: «نیست»، پس چیزی که درست نیاید، آن را معارضه کردن محال باشد و با آن کس سخن گفتن از خرد نبود.
و گروهی از ملاحده که تعلق بدین طریق دارند، همین گویند که: «علم ما به هیچ چیز درست نیاید. پس ترک علم، ما را تمامتر از اثبات آن باشد.» و این از حُمق و ضلالت و جهالت ایشان بود؛ که ترک علم از دو بیرون نباشد: یا به علمی بود یا به جهلی. پس علم مر علم را نفی نکندو ضد نیاید، و به علم ترک علم محال باشد، ماند اینجا جهل؛ و چون درست شد که نفی علم جهل باشد و ترک آن به جهل بود و جاهل مذموم باشد و جهل قرینهٔ کفر، باطل باشد که حق را به جهل تعلق بود و این خلاف جملهٔ مشایخ است و چون این قول را مردمان بشنیدند و بر این ارتکاب کردند، گفتند که مذهب جملهٔ اهل تصوّف این است و روششان چنین؛ تا اعتقاد ایشان مشوش شد و از تمییز کردن حق از باطل باز ماندند.
و ما امور جمله به خداوند تعالی تسلیم کردیم تا دربار ضلالت خود همیباشند. اگر دین گریبانگیر ایشان گرددی تصرف بهتر از این کنندی و حکم رعایت را دست بندارندی و اندر دوستان خدای عزّ و جلّ بدین چشم ننگرندی و احتیاط روزگار خود نکوتر کنندی. و اگر قومی از ملاحده تعلق به احرار کردند تا به جمال ایشان خود از آفتها رستگار گردند و اندر سایهٔ عزّ ایشان زندگانی کنند، چرا باید که همگنان را بر ایشان قیاس گیرندو اندر معاملت ایشان مکابرهٔ عیان بر دست گیرند و قدر ایشان در زیر پای آرند؟
و مرا با یکی از متلبسان علم که کلاه رعونت را عزّ علم نام کرده است و متابعت هوی را سنت رسول علیه السّلام و موافقت شیطان را سیرت امام، مناظره همیرفت. اندر آن میان گفت: «ملاحده دوازده گروهاند. یک گروه اندر میان متصوّفهاند.» گفتم: «اگر یک گروه در میان ایشاناند، یازده گروه اندر میان شمایند. ایشان خود را از یک گروه بهتر نگاه توانند داشت که شما از یازده گروه.»
اما این جمله از نتیجهٔ فتور زمانه است و آفتهایی که پدیدار آمده است و خداوند تعالی پیوسته اولیای خود را اندر میان قومی مستور داشته است و آن قوم را از جهت ایشان اندر میان خلق مهجور داشته و نیکو گشته است آن پیر پیران، و آفتاب مریدان، علی بن بندار الصیرفی، رحمة اللّه علیه: «فَسادُ القُلوب علی حسبِ فَسادِ الزَّمانِ و أهلِه».
اکنون من فصلی اندر اقاویل ایشان بیارم تا تنبیهی باشد مر آن را که از حق تعالی عنایتی اندر کار وی صادق است از منکران بدین طایفه و باللّه التوفیق.
و گروهی از ملاحده که تعلق بدین طریق دارند، همین گویند که: «علم ما به هیچ چیز درست نیاید. پس ترک علم، ما را تمامتر از اثبات آن باشد.» و این از حُمق و ضلالت و جهالت ایشان بود؛ که ترک علم از دو بیرون نباشد: یا به علمی بود یا به جهلی. پس علم مر علم را نفی نکندو ضد نیاید، و به علم ترک علم محال باشد، ماند اینجا جهل؛ و چون درست شد که نفی علم جهل باشد و ترک آن به جهل بود و جاهل مذموم باشد و جهل قرینهٔ کفر، باطل باشد که حق را به جهل تعلق بود و این خلاف جملهٔ مشایخ است و چون این قول را مردمان بشنیدند و بر این ارتکاب کردند، گفتند که مذهب جملهٔ اهل تصوّف این است و روششان چنین؛ تا اعتقاد ایشان مشوش شد و از تمییز کردن حق از باطل باز ماندند.
و ما امور جمله به خداوند تعالی تسلیم کردیم تا دربار ضلالت خود همیباشند. اگر دین گریبانگیر ایشان گرددی تصرف بهتر از این کنندی و حکم رعایت را دست بندارندی و اندر دوستان خدای عزّ و جلّ بدین چشم ننگرندی و احتیاط روزگار خود نکوتر کنندی. و اگر قومی از ملاحده تعلق به احرار کردند تا به جمال ایشان خود از آفتها رستگار گردند و اندر سایهٔ عزّ ایشان زندگانی کنند، چرا باید که همگنان را بر ایشان قیاس گیرندو اندر معاملت ایشان مکابرهٔ عیان بر دست گیرند و قدر ایشان در زیر پای آرند؟
و مرا با یکی از متلبسان علم که کلاه رعونت را عزّ علم نام کرده است و متابعت هوی را سنت رسول علیه السّلام و موافقت شیطان را سیرت امام، مناظره همیرفت. اندر آن میان گفت: «ملاحده دوازده گروهاند. یک گروه اندر میان متصوّفهاند.» گفتم: «اگر یک گروه در میان ایشاناند، یازده گروه اندر میان شمایند. ایشان خود را از یک گروه بهتر نگاه توانند داشت که شما از یازده گروه.»
اما این جمله از نتیجهٔ فتور زمانه است و آفتهایی که پدیدار آمده است و خداوند تعالی پیوسته اولیای خود را اندر میان قومی مستور داشته است و آن قوم را از جهت ایشان اندر میان خلق مهجور داشته و نیکو گشته است آن پیر پیران، و آفتاب مریدان، علی بن بندار الصیرفی، رحمة اللّه علیه: «فَسادُ القُلوب علی حسبِ فَسادِ الزَّمانِ و أهلِه».
اکنون من فصلی اندر اقاویل ایشان بیارم تا تنبیهی باشد مر آن را که از حق تعالی عنایتی اندر کار وی صادق است از منکران بدین طایفه و باللّه التوفیق.
مولوی : فیه ما فیه
فصل بیست و هشتم - قال الجراّح المسیحی شرب عندی طایفةٌ
قال الجراّح المسیحی شرب عندی طایفةٌ من اصحاب شیخ صدرالدیّن و قالوا لی کان عیسی هواللهّ کما نزعمون و نحن نعرف ان ذاک حق لیکن نکتم و ننکر قاصداً محافظةً للملة. قال مولانا رضی اللهّ عنه کذب عدواّللهّ و حاشاللهّ هذا کلام من سکر من نبیذ الشیطان الضّال الذلّیل المذلّ المطرود من جناب الحق و کیف یجوزان یکون شخص ضعیفُ یهربُ من مکر الیهود من بقعة الی بقعة وصورته اقل من الذراّعين حافظاً لسبع السمّوات ثخاتة کلّ سمآءِ خمسمأیة عام و بين کلّ سمآء الي سماء خمسمائة عام ثخاتة کل ارض خمسمائة عام و بين کلّ ارض الی ارض خمسمایة عام و تحت العرش بحرٌ عمقهُ هکذا وللّه ملک ذاک البحر الی کعبه و اضعاف هذا کیف یعترف عقلک ان یکون مصرفها و مدبرّها اضعف الصور ثم قبل عیسی من کان خالق السموّات و الارض سبحانه عمّا یقول الظاّلمون قال المسیحی خاکی بر خاک رفت و پاکی بر پاک. قال اذا کان روح عیسی هواللهّ فاین راحُ روحهُ و انمّا یروح الراّح الی اصله و خالقه و اذا کان الاصل هو و الخالق اَین یروحُ. قال المسیحی نحن وجدناهکذا فاتخذناه ملةَّ قلت انت اذا وجدت و ورثت من ترکة ابیک ذهباً قلباً اَسود فاسداً ماتبدله بذهب صحیح المعیار صافیاً عن الغل و الغش بل تأخذ القلب و نقول وجدنا هذا اوبقیت من ابیک یداً شلآءِ و وجدت دوآءُ و طبیباً یصلح یدک الاشل ماتقبلُ و تقول وجدت یدّی هکذا اشلّ فلاارغب الی تبدیله اووجدت مآءٌ مالحاً فی ضیعة مات فیها ابوک و تربیت فیهاثم هدیت الی ضیعة اخری ماؤها عذبُ و نباتها حلوٌ و اهلها اصحّاء ماترغب الی النقل الیها و الشرب من المآء العذب یذهب عنک الامراض و العلل بل تقول انّا وجدنا تلک الضعیة و ماءَ ها المالح المورث للعلل فتمسک بما وجدنا حاشا لایفعل هذا و لایقول هذا من کان عاقلاً اوذا حس صحیح: ان اللهّ تعالی اعطالک عقلاً علی حدة غيرعقل ابیک ونظراً علی حدة غير نظر ابیک و تمییز اعلی حدة فلم تعطلّ نظرک و عقلک و تتبع عقلاً یردیک ولایهدیک یوراش کان اَبوهُ اسکافاً فلما وصل الی حضرة السّلطان و علّم اداب الملوک و السّلاح داریة و اعطاهُ اعلی المناصب قطُ ما قال انّا وجدنا ابأنااساکفاً فلا نریدُ هذه المرتبة بل اعطنی ایهّا السلّطان دکاناً فی السوق اتعانی الاساکفیةّ بل الکلب مع کمال خسته اذا علم الصید و صار صیاداً للسلطان نسی ماوجد من ابیه و امه و هو السکون فی المتين و الخربات و الحرص علی الجیف بل یتبع خیل السلّطان و يتابع الصیّود و کذا البازُ اذا ادبه السلّطان قط لایقول اناّ وجدنا من ابائنا قفار الجبال و اکل المیتات فلا نلتفت الی طبل السلّطان ولاالی صیده فاذا کان عقل الحیوان یتشبث بما وَجَد اَحسن ممّاورث من ابویه فمن السمّج الفاحش ان یکون الانسان و الذی تفضلّ علی اهل الارض بالعقل و التمیز اقل من الحیوان نعوذ باللهّ من ذلک نعم یصحّ ان یقول ان رب عیسی علیه السلّام اعزّ عیسی و قربّه قمن خدمه فقد خدم الربّ و من اطاعه فقد اطاع الربّ فاذا بعث اللهّ نبیاً افضل من عیسی اظهر علی یده ما اظهر علی ید عیسی و الزیادة یجب متابعة ذلک النبی للهّ تعالی لالعینه و لایعبد لعینه الا اللهّ ولا یُحبّ الا اللهّ و انّما یُحِب غيراللهّ للهّ تعالی و ان الی ربکّ المنتهی یعنی مُنتهی ان تُحبّ الشیء لغيره و تَطلبهُ لغيره حتّی بنتهی الی اللهّ فتحيته لعینه. کعبه را جامه کردن از هوس است یاء بیتی حمال کعبه بس است لیس التکحل فی العینين کالکحل کما ان خلاقة الثیابَ و رثاثتها یکتم لطف الغناء و الاحتشام فکذلک جودة الثیاب و حسن الکسوة تکتم سیماء الفقرآء و جمالهم و کمالهم اذا تخرقّ ثَوب الفقير انفتح قَلبه.
مولوی : فیه ما فیه
فصل پنجاه و هشتم - گفت که آن منجمّ میگوید که غيرافلاک
گفت که آن منجمّ میگوید که غيرافلاک و این کرهٔ خاکی که میبینم شما دعوی میکنید که بيرون آن چیزی هست پیش من غير آن چیزی نیست و اگر هست بنمایید که کجاست فرمود که آن سؤال فاسدست از ابتدا زیرا می گویی که بنمایید که کجاست و آنرا خود جای نیست و بعد از آن بیا بگو که اعتراض تو از کجاست و در چه جایست در زبان نیست و در دهان نیست در سینه نیست این جمله را بکاو و پاره پاره و ذرهّ ذرهّ کن ببين که این اعتراض و اندیشه را درینها همه هیچ مییابی پس دانستیم که اندیشهٔ ترا جای نیست چون جای اندیشهٔ خود را ندانستی جای خالق اندیشه را چون دانی چندین هزار اندیشه و احوال بر تو میآید بدست تونیست و مقدور و محکوم تونیست و اگر مطلع این را دانستیی که از کجاست آن را افزودیی ممرّیست این جمله چیزها را بر تو و تو بیخبر که از کجا میآید و بکجا میرودو چه خواهد کردن چون از اطلّاع احوال خود عاجزی چگونه توقّع می داری که بر خالق خود مطلقّ گردی، قحبه خواهرزن میگوید که در آسمان نیست ای سگ چون میدانی که نیست آری آسمان را وژه وژه پیمودی همه را گردیدی خبر میدهی که درو نیست قحبهٔ خود را که در خانه داری ندانی آسمان را چون خواهی دانستن هی آسمان شنیدهٔ و نام ستارهها و افلاک چیزی میگویی اگر تو از آسمان مَطلّع میبودی یا سوی آسمان وژهٔ بالا میرفتی ازین هرزهها نگفتی این چه میگوییم که حقّ بر آسمان نیست مراد ما آن نیست که بر آسمان نیست یعنی آسمان برو محیط نیست و او محیط آسمانست تعلقّی دارد بآسمان ازین بیچون و چگونه چنانک بتو تعلّق گرفته است بیچون و چگونه و همه در دستِ قدرتِ اوست و مَظهرِ اوست ودر تصرفّ اوست پس بيرون از آسمان و اَکوان نباشد و بکلّی در آن نباشد یعنی که اینها برو محیط نباشد و او بر جمله محیط باشد.
یکی گفت که پیش از آنک زمين و آسمان بود و کرسی بود عجب کجا بود گفتیم این سؤال از اولّ فاسدست زیراکه خدای آنست که او را جای نیست تو میپرسی پیش ازین هم کجا بود آخر همه چیزهای تو بیجاست این چیزها را که در تست جای آن را دانستی که جای او را میطلبی چون بیجایست احوال و اندیشهای تو جای چگونه تصوّر بندد آخر خالق اندیشه از اندیشه لطیفتر باشد مثلاً این بنّا که خانه ساخت آخر او لطیفتر باشد ازین خانه زیرا که صد چنين و غيراین بناّیی کارهای دیگر و تدبيرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنّا تواند ساختن پس او لطیفتر باشد و عزیزتر از بِنی اماّ آن لطف در نظر نمیآید مگر بواسطهٔ خانه و عملی که در عالم حس درآید تا آن لطف او جمال نماید، این نفس در زمستان پیداست و در تابستان پیدا نیست نه آنست که در تابستان نفس منقطع شد و نفس نیست اِلاّ تابستان لطیفست و نفس لطیفست پیدا نمیشود بخلاف زمستان همچنين همه اوصاف تو و معانی تو لطیفند در نظر نمیآیند مگر بواسطهٔ فعلی مثلاً حلم تو موجودست امّا در نظر نمیآید چون بر گناه کار ببخشایی حلم تو محسوس شود و همچنين قهاّری تو در نظر نمیآید چون بر مجرمي قهر راني و او را بزني قهر تو در نظر آيد و همچنين الی مالانهایه حقّ تعالی از غایت لطف در نظر نمیآید کَیْفَ « فَوْقَهُمْ » آسمان و زمين را آفرید تا قدرت او وصنع او در نظر آید و لهذا میفرماید اَفَلَمْ یَنْظُرَوْا اِلَی السمَّاءِ بَنَیْنَاهَا سخن من بدست من نیست و ازین رو میرنجم زیرا میخواهم که دوستان را موعظه گویم و سخن منقاد من نمیشود ازین رو میرنجم اماّ از آن رو که سخن من بالاتر از منست و من محکوم ویم شاد میشوم زیرا که سخنی را که حقّ گوید هر جا که رسد زنده کند و اثرهای عظیم کند وَمَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمی تيری که ازکمان حقّ جَهد هیچ سپری و جوشنی مانع آن نگردد ازین رو شادم علم اگر بکلّی در آدمی بودی و جهل نبودی آدمی بسوختی و نماندی پس جهل مطلوب آمد ازین رو که بقای وجود بویست و علم مطلوبست از آن رو که وسیلت است بمعرفت باری پس هر دو یاری گر همدگرند و همه اضداد چنيناند، شب اگر چه ضدّ روزست اماّ یاری گر اوست ویک کار میکنند اگر همیشه شب بودی هیچ کاری حاصل نشدی و بر نیامدی و اگر همیشه روز بودی چشم و سر و دماغ خيره ماندندی و دیوانه شدندی و معطلّ پس در شب میآسایند و میخسبند و همه آلتها از دماغ و فکر و دست و پا و سمع و بصر جمله قوّتی میگيرند و روز آن قوتّها را خرج میکنند، پس جملهٔ اضداد نسبت بماضدّ مینماید نسبت بحکیم همه یک کار میکنند و ضدّ نیستند در عالم بنما کدام بَد است که در ضمن آن نیکی نیست و کدام نیکی است که در ضمن آن بدی نیست مثلاً یکی قصد کشتن کرد بزنا مشغول شد آن خون ازو نیامد ازین رو که زناست بدست ازین رو که مانع قتل شد نیکست پس بدی و نیکی یک چیزند غير متجزیّ و ازین رو ما را بحث است با مجوسیان که ایشان میگویند که دو خداست، یکی خالق خير و یکی خالق شر اکنون تو بنما خير بی شر تا ما مقر شویم که خدای شر هست و خدای خير و این محالست زیرا که خير از شر جدا نیست چون خير و شر دو نیستند و میان ایشان جدایی نیست پس دو خالق محالست ما شما را الزام نمیکنیم که البتهّ یقين کن که چنين است، میگوییم کم از آنک در تو ظنیّ درآید که مبادا که این چنين باشد که میگویند مسلمّ که یقینت نشد که چنانست چگونهات یقين شد که چنان نیست خدا میفرماید که ای کافرک اَلَا یَظُنُّ أولئکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوْثَوْنَ لِیَوْمٍ عظِیمٍ ظنیتّ نیز پدید نشد که آن وعدهای ما که کردهایم مبادا که راست باشد و مؤاخذه بر کافران برین خواهد بودن که ترا گمانی نیامد چرا احتیاط نکردی و طالب ما نگشتی.
یکی گفت که پیش از آنک زمين و آسمان بود و کرسی بود عجب کجا بود گفتیم این سؤال از اولّ فاسدست زیراکه خدای آنست که او را جای نیست تو میپرسی پیش ازین هم کجا بود آخر همه چیزهای تو بیجاست این چیزها را که در تست جای آن را دانستی که جای او را میطلبی چون بیجایست احوال و اندیشهای تو جای چگونه تصوّر بندد آخر خالق اندیشه از اندیشه لطیفتر باشد مثلاً این بنّا که خانه ساخت آخر او لطیفتر باشد ازین خانه زیرا که صد چنين و غيراین بناّیی کارهای دیگر و تدبيرهای دیگر که یک بیک نماند آن مرد بنّا تواند ساختن پس او لطیفتر باشد و عزیزتر از بِنی اماّ آن لطف در نظر نمیآید مگر بواسطهٔ خانه و عملی که در عالم حس درآید تا آن لطف او جمال نماید، این نفس در زمستان پیداست و در تابستان پیدا نیست نه آنست که در تابستان نفس منقطع شد و نفس نیست اِلاّ تابستان لطیفست و نفس لطیفست پیدا نمیشود بخلاف زمستان همچنين همه اوصاف تو و معانی تو لطیفند در نظر نمیآیند مگر بواسطهٔ فعلی مثلاً حلم تو موجودست امّا در نظر نمیآید چون بر گناه کار ببخشایی حلم تو محسوس شود و همچنين قهاّری تو در نظر نمیآید چون بر مجرمي قهر راني و او را بزني قهر تو در نظر آيد و همچنين الی مالانهایه حقّ تعالی از غایت لطف در نظر نمیآید کَیْفَ « فَوْقَهُمْ » آسمان و زمين را آفرید تا قدرت او وصنع او در نظر آید و لهذا میفرماید اَفَلَمْ یَنْظُرَوْا اِلَی السمَّاءِ بَنَیْنَاهَا سخن من بدست من نیست و ازین رو میرنجم زیرا میخواهم که دوستان را موعظه گویم و سخن منقاد من نمیشود ازین رو میرنجم اماّ از آن رو که سخن من بالاتر از منست و من محکوم ویم شاد میشوم زیرا که سخنی را که حقّ گوید هر جا که رسد زنده کند و اثرهای عظیم کند وَمَا رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ وَلکِنَّ اللّهَ رَمی تيری که ازکمان حقّ جَهد هیچ سپری و جوشنی مانع آن نگردد ازین رو شادم علم اگر بکلّی در آدمی بودی و جهل نبودی آدمی بسوختی و نماندی پس جهل مطلوب آمد ازین رو که بقای وجود بویست و علم مطلوبست از آن رو که وسیلت است بمعرفت باری پس هر دو یاری گر همدگرند و همه اضداد چنيناند، شب اگر چه ضدّ روزست اماّ یاری گر اوست ویک کار میکنند اگر همیشه شب بودی هیچ کاری حاصل نشدی و بر نیامدی و اگر همیشه روز بودی چشم و سر و دماغ خيره ماندندی و دیوانه شدندی و معطلّ پس در شب میآسایند و میخسبند و همه آلتها از دماغ و فکر و دست و پا و سمع و بصر جمله قوّتی میگيرند و روز آن قوتّها را خرج میکنند، پس جملهٔ اضداد نسبت بماضدّ مینماید نسبت بحکیم همه یک کار میکنند و ضدّ نیستند در عالم بنما کدام بَد است که در ضمن آن نیکی نیست و کدام نیکی است که در ضمن آن بدی نیست مثلاً یکی قصد کشتن کرد بزنا مشغول شد آن خون ازو نیامد ازین رو که زناست بدست ازین رو که مانع قتل شد نیکست پس بدی و نیکی یک چیزند غير متجزیّ و ازین رو ما را بحث است با مجوسیان که ایشان میگویند که دو خداست، یکی خالق خير و یکی خالق شر اکنون تو بنما خير بی شر تا ما مقر شویم که خدای شر هست و خدای خير و این محالست زیرا که خير از شر جدا نیست چون خير و شر دو نیستند و میان ایشان جدایی نیست پس دو خالق محالست ما شما را الزام نمیکنیم که البتهّ یقين کن که چنين است، میگوییم کم از آنک در تو ظنیّ درآید که مبادا که این چنين باشد که میگویند مسلمّ که یقینت نشد که چنانست چگونهات یقين شد که چنان نیست خدا میفرماید که ای کافرک اَلَا یَظُنُّ أولئکَ اَنَّهُمْ مَبْعُوْثَوْنَ لِیَوْمٍ عظِیمٍ ظنیتّ نیز پدید نشد که آن وعدهای ما که کردهایم مبادا که راست باشد و مؤاخذه بر کافران برین خواهد بودن که ترا گمانی نیامد چرا احتیاط نکردی و طالب ما نگشتی.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۴۹ - النوبة الاولى
قوله تعالى: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا اللَّه یار ایشانست که بگرویدند یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ ایشان را مىبیرون آرد از تاریکیها بروشنایى وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و ایشان که کافر شدند أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یاران ایشان معبودان باطل یُخْرِجُونَهُمْ ایشان را مىبیرون آرند مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ از روشنایى بتاریکیها أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ ایشان اند که آتشباناند هُمْ فِیها خالِدُونَ (۲۵۷) ایشان در آن دوزخ جاویدانند.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ نه بینى آن مرد که حجت جست با ابراهیم فِی رَبِّهِ در دین خداوند ابراهیم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که اللَّه او را پادشاهى داد إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ وى را گفت ابراهیم رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده بمیراند قالَ گفت آن جبار انا احیى و امیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ اللَّه هر روز آفتاب مىآرد از جاى بر آمدن آن فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را یک روز بر آر از جاى فرو شدن آن فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ آن کافر درماند، بى پاسخ و بى سامان گشت وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و خداى یارى دهنده نیست گروه ستمکاران را
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ یا چنان مرد دیگر که برگذشت بر آن شهر وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها و آن کارها فرو افتاده و دیوارها بر کارها افتاده قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها گفت چون زنده میکند اللَّه این شهر را پس تباهى آن و مرگ مردم آن فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ انگه بمیرانید اللَّه وى را صد سال ثُمَّ بَعَثَهُ آن گه وى را زنده کرد و برانگیخت قالَ کَمْ لَبِثْتَ جبرئیل وى را گفت چند بودى ایندو در درنگ؟ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ گفت بودم من روزى یا پاره از روزى قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ جبرئیل گفت وى را نه که بودى ایدر صد سال فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ در طعام و شراب خویش نگر لَمْ یَتَسَنَّهْ که از درنگ گندا نگشته وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ و بخر خویش نگر وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ و ترا شگفتى گردانیم باز گفت مردمان را وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ و در استخوانهاى خز نگر کَیْفَ نُنْشِزُها که چون آن را زنده میگردانیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً و آن گه او را گوشت مىپوشانیم فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون وى را آن حال و قصه پیدا گشت و دیده ور بدید قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹) گفت میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ نه بینى آن مرد که حجت جست با ابراهیم فِی رَبِّهِ در دین خداوند ابراهیم أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ که اللَّه او را پادشاهى داد إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ وى را گفت ابراهیم رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خداى من آنست که مرده زنده کند و زنده بمیراند قالَ گفت آن جبار انا احیى و امیت من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم قالَ إِبْراهِیمُ گفت ابراهیم فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ اللَّه هر روز آفتاب مىآرد از جاى بر آمدن آن فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ تو آن را یک روز بر آر از جاى فرو شدن آن فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ آن کافر درماند، بى پاسخ و بى سامان گشت وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و خداى یارى دهنده نیست گروه ستمکاران را
أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلى قَرْیَةٍ یا چنان مرد دیگر که برگذشت بر آن شهر وَ هِیَ خاوِیَةٌ عَلى عُرُوشِها و آن کارها فرو افتاده و دیوارها بر کارها افتاده قالَ أَنَّى یُحْیِی هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها گفت چون زنده میکند اللَّه این شهر را پس تباهى آن و مرگ مردم آن فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ انگه بمیرانید اللَّه وى را صد سال ثُمَّ بَعَثَهُ آن گه وى را زنده کرد و برانگیخت قالَ کَمْ لَبِثْتَ جبرئیل وى را گفت چند بودى ایندو در درنگ؟ قالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ گفت بودم من روزى یا پاره از روزى قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ جبرئیل گفت وى را نه که بودى ایدر صد سال فَانْظُرْ إِلى طَعامِکَ وَ شَرابِکَ در طعام و شراب خویش نگر لَمْ یَتَسَنَّهْ که از درنگ گندا نگشته وَ انْظُرْ إِلى حِمارِکَ و بخر خویش نگر وَ لِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ و ترا شگفتى گردانیم باز گفت مردمان را وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ و در استخوانهاى خز نگر کَیْفَ نُنْشِزُها که چون آن را زنده میگردانیم ثُمَّ نَکْسُوها لَحْماً و آن گه او را گوشت مىپوشانیم فَلَمَّا تَبَیَّنَ لَهُ چون وى را آن حال و قصه پیدا گشت و دیده ور بدید قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (۲۵۹) گفت میدانم که اللَّه بر همه چیز تواناست.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱ - النوبة الثانیة
این سوره آل عمران گفتهاند دویست آیت است، و سه هزار و چهارصد و هشتاد کلمه، و چهارده هزار و پانصد و بیست و پنج حرف. جمله بمدینه فرود آمد از آسمان عزّت، از نزدیک خداوند جلّ ثناؤه، بمصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سعید جبیر گفت: «اوّل آیت ازین سوره که فرو آمد این بود هذا بَیانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِینَ» و مصطفى در بیان فضیلت این سوره گفت: هر آن کس که برخواند روز آدینه خداى عزّ و جلّ و فریشتگان او بر وى ثنا گویند، و درود فرستند، تا آن گه آفتاب فرو شود. و بروایتى دیگر مىآید که اگر شب آدینه بر خواند روز قیامت وى را دو پر دهند تا بدان دو پر اندر صراط بآسانى باز گردد. و بروایتى دیگر اگر بر اطلاق در عموم احوال و اوقات برخواند بهر آیتى وى را امانى دهند و زینهارى، فرداى قیامت اندران جسر دوزخ. این مسعود گفت: «من قرأ آل عمران فهو غنی» توانگر بحقیقت آن کس است که آل عمران داند و خواند.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
امّا سبب نزول آیات که در صدر این سورتست بر قول کلبى و بیع و انس و جماعتى مفسّران آنست که ترسایان نجران آمدند بر مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شصت مرد سواران، چهارده از ایشان سران و سالاران و اشراف ایشان، و درین چهارده سه کس بودند که مدار کار ایشان باین سه کس بود، و بر همه مقدّم و فرمان ده بودند یکى عاقب امیر قوم بود، و صاحب مشورت ایشان، که همه گوش باشارت و راى وى داشتند، نام وى عبد المسیح بود. دیگر سیّد بود ثمال ایشان، و صاحب رحل ایشان، نام وى ایهم. سدیگر ابو حارثة بن علقمه قاضى و امام و صاحب مدار. پس ایشان آمدند و در مسجد رسول خدا شدند، بعد از نماز دیگر با جامهاى نیکو، و هیئت آراسته، تا آن حدّ که یکى از صحابه گفت: مانند این قوم ما هرگز ندیدهایم.
وقت نماز ایشان در آمد، برخاستند و هم اندر مسجد نماز خویش بگزاردند رو سوى مشرق، و رسول خدا گفت بگذاریدشان تا نماز خویش بکنند. پس سیّد و عاقب هر دو در سخن آمدند و با رسول سخن درگرفتند. رسول خدا گفت: مسلمان شوید ایشان گفتند ما مسلمان شدیم پیش ازین. رسول گفت دروغ گفتید که شما مسلمان نهاید، نه آنکه خداى را فرزند مىگویید؟ و صلیب مىپرستید؟ و گوشت خوک مىخورید؟ ایشان گفتند: إن لم یکن ولدا للَّه فمن أبوه؟ اگر عیسى فرزند اللَّه نبود پس پدر وى که بود؟ و مخاصمتى در گرفتند در کار عیسى، پس مصطفى (ص) گفت: نه شما مىدانید و مىشناسید که فرزند بپدر ماند لا محاله؟ که جنسیّت میان پدر و فرزند این اقتضا کند. گفتند بلى چنین است. رسول گفت پس خداوند ما عزّ و جلّ زنده است که مرگ را بوى راه نه، همیشه بود، و هست، و باشد. و عیسى نبود پس بود است. آن گه مرگ و فنا را بوى راهست! و نیز خداى ما نگهبان هر چیزست، و روزى گمار هر کس، و در عیسى ازین هیچ چیز نیست! و خداوند ما آنست که لا یخفى علیه شیء فى الارض و لا فى السماء نه در زمین و نه در آسمان چیزى از وى پوشیده، و عیسى نداند مگر آنچ او را درآموختند! و خداوند ما عیسى را در رحم مادر نگاشت، چنان که خود خواست، تا مادر بوى بارور شده و او را فرو نهاد، چنان که مادر فرزند نهد، پس او را بپرورد چنان که کودک خرد را پرورند بطعام و شراب، و خداوند ما ازین همه پاکست و منزّه، نه خورد، نه آشامد، نه هیچ عیب و رنج بوى در آید، «تعالی و تقدس عما یقول الظالمون علوا کبیرا. این سخن در ایشان گرفت و خاموش شدند. تا مخاصمت منقطع گشت، و ربّ العالمین درین حال این آیات فرستاد از اوّل سوره.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عکرمه گفت: پیش از موجودات و مکوّنات خدا بود، دگر هیچ چیز نبود، نورى بیافرید و از آن نور لوح و قلم بیافرید، آن گه اوّل چیز که بر لوح نوشت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بود. عثمان عفان از مصطفى (ص) پرسید که در این «آیت تسمیت» چه گویى؟ مصطفى گفت: «نامى از نامهاى خداوند است جلّ جلاله، با نام اعظم نزدیک، و هم بر چنان که سیاهى چشم سپیدى را نزدیک است. و هم بر جعفر بن محمد گفت: بسم اللَّه کتاب خداى را همچون کلید است درها را، پس بهیچ در خانه در نتوان شدن بى کلید، همچنین دستورى نیست که بحضرت قرآن شوند بى بسم اللَّه. آن گه این بیت بر گفت جعفر: شعر
«بسم اللَّه مفتتح الکلام.
و بسم اللَّه شافیة السقام».
ابو سعید خدرى روایت کند از مصطفى گفت میان عورات بنى آدم و میان دیو پرده بسم اللَّه است، کسى که بخلوت جاى شود قضاء حاجت را، تا بسم اللَّه نگوید که دیده دیو از آن دربند حجاب نشود. و دیو از هیچ چیز چنان کوفته و کشته نشود که از بسم اللَّه شود، نبینى که مردى بحضرت مصطفى گفت «تعس الشّیطان» مصطفى گفت: چنین مگوى که دیو ازین بزرگى بر خود نهد و گوید
«بعزّتی صغّرتک! فإذا قلت بسم اللَّه تصاغر حتّى یصیر مثل الذّباب.»
و عن عبد اللَّه بن مسعود، قال: «من أراد ان ینجیه اللَّه من الزّبانیة التسعة عشر فلیقرأ بسم اللَّه الرحمن الرحیم فانّها تسعة عسر حرفا لیجعل اللَّه تعالى کلّ حرف منها جنّة من واحد منهم» و شرح این آیت تسمیت بالطائف و نکت که بآن تعلّق دارد در سوره بقره از پیش رفت.
قوله تعالى: الم روایت کردند از ابن عباس در تفسیر الم که الف اشارتست باللّه، و لام بجبریل. و میم بمحمّد (ص) این تفسیر دلالت کند که مبدأ قرآن از خداست و واسطه جبرئیل و منتهى محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم. و مخرج الف که بدایت مخارج حروفست دلالت میکند بدان که مبدأ قرآن از خداست، و مخرج لام که اوسط المخارجست بر جبرئیل که واسطه است، و مخرج میم که منتهى مخارج است بر مصطفى که منتهاى قرآنست، چنانستى که ربّ العالمین گفت: ازین حروف که دلالت میکند بر اسباب سگانه کتاب قرآن حاصل شد: آن کتابى که شما با فصاحت و براعت از مثل آن گفتن درماندید، و عاجز گشتید. و گفتهاند «الف» از احدیّت است، و «لام» از لطف، و «میم» از ملک. معنى آنست که: «الاحد اللّطیف الملک.
قوله: اللَّه لا اله الّا هو».
«اللَّه» بعضى از مفسّران در معنى اللَّه و در اشتقاق آن گفتند: «هو الّذی یحقّ له العبادة، و الّذی یؤل الاشیاء الیه» «اللَّه» آن خداوندیست که عبادت کردن و گردن نهادن وى را سزاست، و بازگشت هر چیز و هر کار اعلم اوست و با حکم او.
و گفتهاند که اللَّه الف اشارتست بآلاء خدا، و لام اشارتست به لطف خدا و لام دیگر به لقاء خدا و ها تنبیه است. میگوید که بیدار باشید و بدانید که هر که بدیدار اللَّه رسید هم بنعمت و لطف اللَّه رسید اگر نه لطف او بودى بنده بلقاء او نرسیدى.
معتقد اهل سنت برین قاعده بنا نهادند: تا گفتند خدا را هم بخدا شناسیم، یعنى که تا رب العزّة خود را با دل بنده تعریف نکند، و شواهد صفات قدیم در دلِ وى ثبت نکند، بنده به معرفت او راه نبرد، اینست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم گفت: «و اللَّه لو لا اللَّه ما اهتدینا و لا تصدّقنا و لا صلّینا»
و مصداق این خبر از قرآن مجید آنست که گفت حکایت از اهل بهشت: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدانا لِهذا وَ ما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ.
آن گه تنزیه و تقدیس خود را گفت: لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، و بجواب آن کافران که مىگفتند: جملة الاشیاء سه چیزست عابدى که نه معبود بود یعنى بنده، و معبودى که نه عابد بود یعنى خداى عزّ و جلّ، و معبودى عابد یعنى عیسى. ربّ العالمین بیان کرد که مستحقّ عبادت بر اطلاق جز اللّه نیست آن خداوندى که جز او معبود نیست لا إِلهَ إِلَّا هُوَ.
آنکه تأکید را گفت: الْحَیُّ الْقَیُّومُ زنده پاینده، که بر وى مرگ روانه، و فنا بوى راه نه، و زندگى همه زندگان بدست وى و بقدرة اوست، و القیوم هو القائم بحفظ کلّ شیء و المعطى له ما به قوامه. همانست که جاى دیگر گفت: أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى. أَ فَمَنْ هُوَ قائِمٌ عَلى کُلِّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ و تمامى شرح این کلمات در سورة البقره رفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ کتاب اینجا قرآنست، «و إنّما سمّی کتابا لکتب الحروف بعضها الى بعض، اى ضمّها» و تنزیل بناء مبالغت و کثرت است، یعنى که نه بیکبار فرود آمد این، بلکه اندر سالها، نجم نجم، آیت آیت، بقدر حاجت و ضرورت، بدفعات و کرّات فرو آمد، تا گرفتن آن بتلقّف و یادداشت آن بدل آسانتر بود، و پایندهتر.
چنان که جاى دیگر گفت: کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا جاى دیگر گفت وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُکْثٍ نه چون توریت موسى که بیکبار از آسمان فرود آمد. گویند هفتاد شتروار بود، و یک جزو از آن بیکسال بر مى خواندند، و در همه بنى اسرائیل هیچ کس همه توریت برنخواند، مگر چهار کس: موسى عمران و یوشع بن نون، و عزیز و عیسى علیهم السلام. پس از این جهت توریت و انجیل را أنزّل، گفت و نزّل، نگفت. معنى دیگر گفتهاند که. نزّل، قرآن را گفت از بهر آنکه این بناء مبالغت است و حکم قرآن مؤبّد است تا لا جرم باین لفظ مخصوص گشت، و حکم توریت و انجیل مؤبّد نیست، ازین جهت ببناء مبالغه نگفت.
نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ الایة اى بالعدل، لم ینزله باطلا عبثا بغیر شیء کقوله: لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ. میگوید این قرآن که فرو فرستاد، بعدل فرستاد، و براستى و درستى، نه بباطل، که باطل را در آن گنجایى نه! و بازى و محال را در آن جاى نه! و قیل: بِالْحَقِّ اى بما حقّ فی کتبه من إنزاله علیک» گفت فرو فرستاد بر تو قرآن بدان که درست گشته بود در کتب پیشینه که این کتاب بتو خواهیم داد.
مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ. اى موافقا لما تقدّم الخبر به فی سائر الکتب، معنى همان است. و قیل موافقا لما کان قبله من التّوراة و الانجیل و الزّبور فى التوحید و النبوّات و بعض الشرائع، میگوید این قرآن موافق توریت و انجیل و زبور است
در بیان توحید و اثبات نبوّات و ذکر بعضى شرائع.
آن گه تشریف توریت و انجیل را دیگر باره بذکر صریح مخصوص کرد گفت: «وَ أَنْزَلَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ» اى من قبل هذا القرآن. هُدىً لِلنَّاسِ صفت توریت و انجیل است، و ناس بنى اسرائیلاند. ای هما هدى لبنی اسرائیل من الضّلالة.
وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ روا باشد که این فرقان بقرآن مخصوص بود که جاى دیگر گفت: وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ و روا باشد که بر عموم برانند و همه کتابهاى خدا در آن مندرج بود، که همه آنند که حق از باطل جدا میکنند، و حقیقت از شبهت، و هدایت از ضلالت پیدا کنند.
و اشتقاق توریت از «توریه» است، و توریه روشن کردن بود و نمودن، یعنى که توریت همه روشنایى است، و سبب نور دل و هدایت. چنان که گفت: وَ ضِیاءً وَ ذِکْراً لِلْمُتَّقِینَ و اشتقاق انجیل از «نجل» است و نجل اصل بود یعنى که انجیل دین را و علم را اصل است. و اللَّه اعلم.
إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا الایة... یعنى بالقرآن و بدین اللَّه عزّ و جلّ، لهم عذاب شدید فی الآخرة ایشان که کافر شدند بسخنان خداى که بدان ایمان ندادند و نپذیرفتند، و رسالت رسول و نبوت وى را منکر شدند، و سخنان خداى را اساطیر الاولین گفتند، و نیز آیات و علامات که بر وحدانیت اللَّه دلالت میکند، و بر صدق نبوت گواهى میدهد، از این دلائل عقلى و سمعى آن را مکابر شدند، ایشانراست عذابى سخت در آن جهان. و خداى را هست که عذاب کند و کین کشد آن را که خواهد، و کس را نیست و نرسد که وى را منع کند از آن که وَ اللَّهُ عَزِیزٌ ذُو انْتِقامٍ وى عزیز است و قوى و قادر بر همه غلبه دارد و با همه تاود و سزاى همه داند و تواند.
إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَیْءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیة... کلبى گفت: در زمین هیچیز از خداى پوشیده نیست، یعنى وفد نجران و کید ایشان با رسول خداى و در آسمان هیچیز پوشیده نیست، یعنى اعمال بندگان. و تخصیص آسمان و زمین بذکر از آنست که ذکر آسمان و زمین باضافت با مخلوقان هائلترست و عظیمتر، و در دلها اثر بیشتر دارد، آن گه هر چه هست بیرون از آسمان و زمین خود بر آن دلالت مىکند.
قوله: هُوَ الَّذِی یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ الایه... جاى دیگر گفت بلفظ ماضى: هو الذی یصورکم فاحسن صورکم آنچه ماضى است بر سبیل تقدیر است و فعل خداى عزّ و جلّ لا محاله بودنى است. و از روى حکم چنانست که از آن پرداختند چنان که گفت: أتى أمر اللَّه. أمّا آنچه بر لفظ مستقبل گفت: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ این بر حسب حال مخلوقان است، چنان که بعزّت خود جلّ جلاله، حالا فحالا اظهار مىکند فعل خود، و مىآفریند، و از آن خبر میدهد که: یُصَوِّرُکُمْ فِی الْأَرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ گفت: او خداوندى است دارنده، و نگارنده، هم مصور و هم مدبّر، خلق را مصور است و عالم را مدبّر و درست است از مصطفى (ص) که گفت: «إذا أراد اللَّه عزّ و جلّ خلق عبد فجامع الرّجل المرأة طار ماؤه فی کلّ عرق و عضو، فاذا کان یوم السابع جمعه اللَّه تعالى ثمّ أخضره کل عرق له فی ایّ صورة ما شاء رکبه».
حاصل خبر آنست که ربّ العالمین چون خواهد که بنده بیافریند مرد و زن فرا صحبت دارد، تا آن گه آب وى پراکنده شود، پس روز هفتم همه با هم آرد آن آب و آن عروق، و چنان که خواهد صورت وى مىنگارد، ترتیب اعضا مىدهد، و برهم مىنشاند، یکى کوتاه، یکى دراز، یکى نرینه، یکى مادینه. یکى نیکو صورت و یکى منکر صورت، یکى را خلق ظاهر تمام، یکى ناقص، یکى سیاه، یکى سپید. پس مصور بحقیقت خداى است که قدرتش بىنهایت، و خود بىهمتا است. و کس را نسزاست و نه رواست از مخلوقان که صورت گرى کند. مصطفى (ص) از آن نهى کرده و گفت: «من صوّر صورة کلف یوم القیمة أن ینفخ فیها الرّوح و لیس بنافخ.»
و قال «إنّ أصحاب هذه الصّور یعذون یوم القیمة و یقال لهم أحیوا ما خلقتم»
و قال» إنّ البیت الّذى فیه تصاویر لا تدخله الملائکة.»
قیل یعنى ملائکة الرحمة فان ملائکه العذاب تدخله لا محالة. و رأى النّبی ص سترا فیه تمثال فهتکه، و لم یدخل البیت الذی کان معلقا علیه.
ثم قال تعالى لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ کلمه «لا إله إلّا اللَّه» بآخر آیت اعادت کردن بدان معنى است، که چون بدلائل روشن و برهان صادق درین آیات معلوم شد که عیسى مخلوق است. و اللَّه خالق عیسى، یعنى پس مىدانید که معبود بجز اللَّه نیست، و سزاى خدائی جز او نیست، عزیز است که او را همتا و مانند نیست، و کس را با وى تابستن نیست، حکیم است در کار خویش، که او را حاجت بانباز و فرزند نیست، و شرکت و ولادت در حکمت خود مقتضى ربوبیت نیست.
و درست است خبر از مصطفى ص گفت: إنّ اللَّه عزّ و جلّ یصدّق العبد بخمس یقولهن إذا قال لا إله إلا اللَّه له الملک و له الحمد» قال صدق عبدى، و اذا قال «لا إله إلا اللَّه و الحمد للَّه» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا إله إلّا اللَّه و اللَّه اکبر» قال صدق عبدى. و اذا قال «لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له» قال صدق عبدى.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ سبب نزول این آیت آنست که: ترسایان نجران، سید و عاقب و اسقف و اصحاب ایشان آمدند بر مصطفى (ص) و گفتند: «ما لک تشتم صاحبنا» چه بودست ترا که صاحب ما را ناسزا مىگویى، یعنى عیسى (ع). رسول گفت: آن چه ناسزاست که من وى را گفتم؟ گفتند: مىگویى که وى بنده است. گفت: «اجل هو عبد اللَّه و رسوله و کلمته القاها الى مریم العذراء البتول.»
ایشان چون این سخن شنیدند همه در خشم شدند و کراهیت نمودند، گفتند: «هل رأیت انسانا قط من غیر اب؟» هرگز هیچ مردم دیدى که بىپدر باشد؟
اگر چنین است که تو مىگویى مثال این با ما نماى! رب العالمین بجواب ایشان و حجت بر ایشان این آیت فرستاد، گفت: قیاس خلق عیسى (ع) بىپدر همچون قیاس خلق آدم بىپدر و بىمادر است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ میگوید سان و صفت عیسى بنزدیک خدا و در حکم وى همچون سان و صفت آدم است. آدم را از خاک بیافرید و قالب وى بساخت، و روزگارى آن جسد بىروح میان مکّه و طائف چنان که در خبر است بگذاشت، آن گه آن جسد را گفت که: اى آدم باش بشرى زنده گویا، نه پدر بود نه مادر، همچنین باد را گفت: عیسى باش، پدر نه بود و مادر بود، یعنى در تخلیق بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چنان که آفرینش آدم بىپدر و مادر بر وى دشخوار نبود، آفرینش عیسى (ع) بىپدر دشخوار نبود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ میگوید: آنچه با تو گفتیم از قصه و خبر عیسى درست است و راست، و پیغام از خداوند تو، و حق اینست و راست که خدا گفت، نه آن که ترسایان گفتند در کار عیسى. و روا باشد که الْحَقُّ ابتدا نهند و مِنْ رَبِّکَ خبر ابتدا، و معنى آن باشد که: الحق فى ذلک بل فى الامور کلها ما یکون مصدره من اللَّه عز و جل.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ هر چند که ظاهر این خطاب با مصطفى (ص) است، اما مقصد این خطاب عموم امّت است، یعنى شما که امّت محمداید بشک مباشید که مثل عیسى هم چون مثل آدم است و در گمان میفتید، چنان که ترسایان در گمان افتادند و این مثل نپذیرفتند.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ معنى محاجّه و محاقّه حجت آوردن است و خویشتن را حق نمودن. میگوید: هر که با تو حجت آرد در کار عیسى، و آنچه اللَّه گفت و بیان کرد نپذیرد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس از آنکه از خدا بتو پیغام آمد، و بدانستى که عیسى بنده خدا بود و رسول وى. فَقُلْ تَعالَوْا ایشان را گوى، یعنى ترسایان نجران و مهتران ایشان سیّد و عاقب که با تو خصومت میکردند، تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ بیائید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن، آن گه مباهلت کنیم. مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم بکوشش مستقصى یکدیگر را بنفرینند، و از خداى عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغزناناند. و بهلة نامیست لعنت را، مباهلت و تباهل و ابتهال در لغت یکىاند. و تفسیر ابتهال خود در عقب لفظ بگفت. فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ. گفتهاند که: روز مباهلت روز بیست و یکم از ماه ذى الحجّه بود.
مصطفى (ص) بصحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس میرفت، و على (ع) از پس ایشان. و مصطفى (ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گوئید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را بصحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند، و عام را نصیحت کردند و گفتند: یا قوم! انّا نرى وجوها لو سألوا اللَّه عزّ و جلّ ان یزیل جبلا من مکانه لازاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقى على وجه الارض نصرانى الى یوم القیامة.» ترسایان آن سخنان از مهتران خویش بشنیدند همه بترسیدند، و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، بآنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ایشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت: و الذى نفسى بیده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر، و لاضطرم علیهم الوادى نارا، و لاستأصل اللَّه نجران و اهله حتى الطیر على الشجر، و لما حال الحول على النصارى کلهم حتى هلکوا.
قوله: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اى انّ الّذى اوحینا الیک لهو الخبر الحقّ، و انّ المستحقّ للعبادة هو اللَّه عزّ و جلّ لا غیر، و لا عزّ و لا حکم الّا له». میگوید: این پیغام که بتو فرستادیم از قصه عیسى (ع) و آدم (ع) راست است و درست، و گفت ترسایان در عیسى باطل، که معبود جز خدایى عزّ و جلّ نیست، و عزّت جز عزّت او نیست، و حکم جز حکم او نیست، آن گه تعظیم را نام اللَّه اعادت کرد و گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خداى است که کس با وى نتاود، و خدایى را او بشاید، و فرزند و انباز ندارد. حکیم است که کارها بحکمت کند و عدل و راستى در آن نگه دارد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت و نپذیرند کلمه حق و بیان راست، فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ آن برگشتن ایشان بر خداى پوشیده نیست، میداند از خلق خویش که تباه کار و بد کردار کیست، و فردا جزاء وى دهد بسزاء وى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب هم بترسایان نجران است. قتاده و ربیع گفتند که: اهل کتاب اینجا جهودان مدینه و ترسایان نجران بهماند که جایى دیگر ایشان را در ذمّ فراهم گرفت، گفت: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... الآیة.
قوله: تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ این کلمه سواء، کلمه «لا اله الا اللَّه» است، یعنى که مردم باید که در آن یکسان باشند در عابدى. مفسران گفتند: این آیت بجواب آن جهودان آمد که گفتند: یا محمد (ص) تو از ما آن میخواهى که ما ترا بخدایى گیریم چنان که ترسایان عیسى (ع) را گرفتند و بجواب آن ترسایان گفتند: یا محمد (ص) از ما آن میخواهى که در تو آن گوئیم که جهودان در عزیر گفتند.
رب العالمین گفت: ایشان را گوى تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بیائید که جز خداى را نپرستیم، و جز او را عبادت نکنیم.
روى انّ النّبی (ص) قال: لا تطرؤنى کما اطرأت النّصارى ابن مریم فانّما انا عبد، فقولوا: عبد اللَّه و رسوله». و انطلقت وفد بنى عامر الى النبى (ص) فقالوا انت سیدنا فقال: السید اللَّه فقالوا افضلنا و اعظمنا طولا. فقال: «قولوا قولکم او بعض قولکم و لا یستجرینّکم الشّیطان»
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً این کلمه همان فائده داد که أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ داد، و زیادة فائده درین کلمه آنست که عبادت خدا صورت بندد با بعضى شرک. چنان که رب العالمین جاى دیگر گفت: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: الشّرک اخفى فیکم من دبیب النّمل على الصّخرة الصّمّاء فى اللّیلة الظّلماء»، پس أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشارت بتوحید دارد، وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشارت باخلاص.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ این هم تفسیر کلمه سَواءٍ است، یعنى که هیچ کس از ما کسى را بخدایى نگیرد، و خداى نخواند، نه اهل تورات عزیر را و نه اهل انجیل، عیسى را. و نه کس باطل از مبطل بپذیرد. و گفتهاند: در معنى لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ اى لا نطیع فى معصیة اللَّه احدا، یعنى در معصیت خدا هیچ کس را فرمان نبریم، که هر که در معصیت خدا مخلوقى را فرمان برد همچنانست که جز خداى را کسى را سجده برد و او را بخدایى گرفت. مصطفى (ص) گفت: «من اطاع مخلوقا فکأنّما سجد سجدة لغیر اللَّه».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا... الآیة این خطاب با مصطفى (ص) است و با امت وى. میگوید: «اگر ایشان از اجابت برگردند شما گوئید که ما مسلمانانیم و خداى را یکتا و بىهمتا گویانیم. اگر کسى گوید: این آیت بر سبیل حجت آورد بر ایشان، و درین چه حجت است که گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا...؟ جواب آنست که رب العالمین ما را درین آیت ادب محاجّت در آموخت، و بیان کرد که معاند را بعد از آنکه حجّت بر وى لازم گشت و حق بر وى ظاهر شد، و هم چنان عناد مینماید، راه آنست که از وى برگردند و ملاجّت در محاجّت وى بگذارند.
و فى الخبر انّ النبى (ص) کتب کتابا الى قیصر و دعاه الى الاسلام، فقال: «من محمد رسول اللَّه الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتّبع الهدى. امّا بعد، فانّا ادعوک الى الاسلام اسلم تسلم، اسلم یؤتک اللَّه اجرک مرّتین فان تولّیت فانّ علیک اثم الاریسیّین. یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم..
الى آخر الآیة».
ایشان چون این سخن شنیدند همه در خشم شدند و کراهیت نمودند، گفتند: «هل رأیت انسانا قط من غیر اب؟» هرگز هیچ مردم دیدى که بىپدر باشد؟
اگر چنین است که تو مىگویى مثال این با ما نماى! رب العالمین بجواب ایشان و حجت بر ایشان این آیت فرستاد، گفت: قیاس خلق عیسى (ع) بىپدر همچون قیاس خلق آدم بىپدر و بىمادر است.
إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ میگوید سان و صفت عیسى بنزدیک خدا و در حکم وى همچون سان و صفت آدم است. آدم را از خاک بیافرید و قالب وى بساخت، و روزگارى آن جسد بىروح میان مکّه و طائف چنان که در خبر است بگذاشت، آن گه آن جسد را گفت که: اى آدم باش بشرى زنده گویا، نه پدر بود نه مادر، همچنین باد را گفت: عیسى باش، پدر نه بود و مادر بود، یعنى در تخلیق بنزدیک اللَّه در قدرت او هر دو یکىاند. چنان که آفرینش آدم بىپدر و مادر بر وى دشخوار نبود، آفرینش عیسى (ع) بىپدر دشخوار نبود.
الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ میگوید: آنچه با تو گفتیم از قصه و خبر عیسى درست است و راست، و پیغام از خداوند تو، و حق اینست و راست که خدا گفت، نه آن که ترسایان گفتند در کار عیسى. و روا باشد که الْحَقُّ ابتدا نهند و مِنْ رَبِّکَ خبر ابتدا، و معنى آن باشد که: الحق فى ذلک بل فى الامور کلها ما یکون مصدره من اللَّه عز و جل.
فَلا تَکُنْ مِنَ الْمُمْتَرِینَ هر چند که ظاهر این خطاب با مصطفى (ص) است، اما مقصد این خطاب عموم امّت است، یعنى شما که امّت محمداید بشک مباشید که مثل عیسى هم چون مثل آدم است و در گمان میفتید، چنان که ترسایان در گمان افتادند و این مثل نپذیرفتند.
فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ معنى محاجّه و محاقّه حجت آوردن است و خویشتن را حق نمودن. میگوید: هر که با تو حجت آرد در کار عیسى، و آنچه اللَّه گفت و بیان کرد نپذیرد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ پس از آنکه از خدا بتو پیغام آمد، و بدانستى که عیسى بنده خدا بود و رسول وى. فَقُلْ تَعالَوْا ایشان را گوى، یعنى ترسایان نجران و مهتران ایشان سیّد و عاقب که با تو خصومت میکردند، تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ بیائید تا خوانیم ما پسران خویش و شما پسران خویش، و ما زنان خویش و شما زنان خویش، و ما خود بخویشتن و شما خود بخویشتن، آن گه مباهلت کنیم. مباهلت آن بود که دو تن یا دو قوم بکوشش مستقصى یکدیگر را بنفرینند، و از خداى عزّ و جلّ لعنت خواهند از دو قوم بر آنکه دروغزناناند. و بهلة نامیست لعنت را، مباهلت و تباهل و ابتهال در لغت یکىاند. و تفسیر ابتهال خود در عقب لفظ بگفت. فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ. گفتهاند که: روز مباهلت روز بیست و یکم از ماه ذى الحجّه بود.
مصطفى (ص) بصحرا شد. آن روز دست حسن (ع) گرفته و حسین (ع) را در بر نشانده، و فاطمه (ع) از پس میرفت، و على (ع) از پس ایشان. و مصطفى (ص) ایشان را گفت: چون من دعا کنم شما آمین گوئید. دانشمندان و مهتران ترسایان چون ایشان را بصحرا دیدند بر آن صفت، بترسیدند، و عام را نصیحت کردند و گفتند: یا قوم! انّا نرى وجوها لو سألوا اللَّه عزّ و جلّ ان یزیل جبلا من مکانه لازاله، فلا تبتهلوا فتهلکوا و لا یبقى على وجه الارض نصرانى الى یوم القیامة.» ترسایان آن سخنان از مهتران خویش بشنیدند همه بترسیدند، و از مباهلت باز ایستادند و طلب صلح کردند و جزیت بپذیرفتند، بآنکه هر سال دو هزار حلّه بدهند، هزار در ماه صفر و هزار در ماه رجب. مصطفى (ص) با ایشان در آن صلح بست. آن گه رسول خدا گفت: و الذى نفسى بیده لو تلاعنوا لمسخوا قردة و خنازیر، و لاضطرم علیهم الوادى نارا، و لاستأصل اللَّه نجران و اهله حتى الطیر على الشجر، و لما حال الحول على النصارى کلهم حتى هلکوا.
قوله: إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ، وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا اللَّهُ اى انّ الّذى اوحینا الیک لهو الخبر الحقّ، و انّ المستحقّ للعبادة هو اللَّه عزّ و جلّ لا غیر، و لا عزّ و لا حکم الّا له». میگوید: این پیغام که بتو فرستادیم از قصه عیسى (ع) و آدم (ع) راست است و درست، و گفت ترسایان در عیسى باطل، که معبود جز خدایى عزّ و جلّ نیست، و عزّت جز عزّت او نیست، و حکم جز حکم او نیست، آن گه تعظیم را نام اللَّه اعادت کرد و گفت: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ خداى است که کس با وى نتاود، و خدایى را او بشاید، و فرزند و انباز ندارد. حکیم است که کارها بحکمت کند و عدل و راستى در آن نگه دارد.
فَإِنْ تَوَلَّوْا اگر برگردند از مباهلت و نپذیرند کلمه حق و بیان راست، فَإِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِالْمُفْسِدِینَ آن برگشتن ایشان بر خداى پوشیده نیست، میداند از خلق خویش که تباه کار و بد کردار کیست، و فردا جزاء وى دهد بسزاء وى.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ این خطاب هم بترسایان نجران است. قتاده و ربیع گفتند که: اهل کتاب اینجا جهودان مدینه و ترسایان نجران بهماند که جایى دیگر ایشان را در ذمّ فراهم گرفت، گفت: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ... الآیة.
قوله: تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ این کلمه سواء، کلمه «لا اله الا اللَّه» است، یعنى که مردم باید که در آن یکسان باشند در عابدى. مفسران گفتند: این آیت بجواب آن جهودان آمد که گفتند: یا محمد (ص) تو از ما آن میخواهى که ما ترا بخدایى گیریم چنان که ترسایان عیسى (ع) را گرفتند و بجواب آن ترسایان گفتند: یا محمد (ص) از ما آن میخواهى که در تو آن گوئیم که جهودان در عزیر گفتند.
رب العالمین گفت: ایشان را گوى تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ بیائید که جز خداى را نپرستیم، و جز او را عبادت نکنیم.
روى انّ النّبی (ص) قال: لا تطرؤنى کما اطرأت النّصارى ابن مریم فانّما انا عبد، فقولوا: عبد اللَّه و رسوله». و انطلقت وفد بنى عامر الى النبى (ص) فقالوا انت سیدنا فقال: السید اللَّه فقالوا افضلنا و اعظمنا طولا. فقال: «قولوا قولکم او بعض قولکم و لا یستجرینّکم الشّیطان»
وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً این کلمه همان فائده داد که أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ داد، و زیادة فائده درین کلمه آنست که عبادت خدا صورت بندد با بعضى شرک. چنان که رب العالمین جاى دیگر گفت: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ.
و مصطفى (ص) گفت: الشّرک اخفى فیکم من دبیب النّمل على الصّخرة الصّمّاء فى اللّیلة الظّلماء»، پس أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ اشارت بتوحید دارد، وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً اشارت باخلاص.
وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ این هم تفسیر کلمه سَواءٍ است، یعنى که هیچ کس از ما کسى را بخدایى نگیرد، و خداى نخواند، نه اهل تورات عزیر را و نه اهل انجیل، عیسى را. و نه کس باطل از مبطل بپذیرد. و گفتهاند: در معنى لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ اى لا نطیع فى معصیة اللَّه احدا، یعنى در معصیت خدا هیچ کس را فرمان نبریم، که هر که در معصیت خدا مخلوقى را فرمان برد همچنانست که جز خداى را کسى را سجده برد و او را بخدایى گرفت. مصطفى (ص) گفت: «من اطاع مخلوقا فکأنّما سجد سجدة لغیر اللَّه».
فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا... الآیة این خطاب با مصطفى (ص) است و با امت وى. میگوید: «اگر ایشان از اجابت برگردند شما گوئید که ما مسلمانانیم و خداى را یکتا و بىهمتا گویانیم. اگر کسى گوید: این آیت بر سبیل حجت آورد بر ایشان، و درین چه حجت است که گفت: فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا...؟ جواب آنست که رب العالمین ما را درین آیت ادب محاجّت در آموخت، و بیان کرد که معاند را بعد از آنکه حجّت بر وى لازم گشت و حق بر وى ظاهر شد، و هم چنان عناد مینماید، راه آنست که از وى برگردند و ملاجّت در محاجّت وى بگذارند.
و فى الخبر انّ النبى (ص) کتب کتابا الى قیصر و دعاه الى الاسلام، فقال: «من محمد رسول اللَّه الى هرقل عظیم الروم سلام على من اتّبع الهدى. امّا بعد، فانّا ادعوک الى الاسلام اسلم تسلم، اسلم یؤتک اللَّه اجرک مرّتین فان تولّیت فانّ علیک اثم الاریسیّین. یا اهل الکتاب تعالوا الى کلمة سواء بیننا و بینکم..
الى آخر الآیة».
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۱۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ الایة... مفسّران گفتهاند: این آیت بآن فرود آمد که دانشمندان جهودان و ترسایان نجران خصومت کردند در کار ابراهیم (ع). جهودان میگفتند ابراهیم از ما بود و بر دین ما، و بما سزاوارتر، و ترسایان دعوى میگردند که از ما بود و بر دین ما. رب العالمین دعواى هر دو باطل کرد گفت: لِمَ تُحَاجُّونَ فِی إِبْراهِیمَ اى لم تدّعون؟ دعوى درین آیت حجّت خواند، از بهر آنکه هر که دعوى کند حجّت آرد. آن گه بیان کرد که این نسبت جهودان و ترسایان در حقّ وى محال است، که ابراهیم متقدّم بود و این هر دو علّت متاخّر. یعنى که این ملّت جهودان و ترسایان بعد از نزول تورات و انجیل فرا دیده آمد، و تورات و انجیل بعد از وفات ابراهیم فرود آمدند بعمرهاء دراز.
گفتهاند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مىدرنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بىهمزه و بىمدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بىهمزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایاناید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خواندهاید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفتهاند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفتهاند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفتهاند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کردهاند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغزن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاستهاند و او را نصرت میکنند، و ما که قریشایم و سران و سروران عربایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشهاى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بتپرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راستگوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریختهایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزاداناند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بىحق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى بردهاند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار بردهاند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش ماندهایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میانعیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بىشریک و بىنظیر و بىهمتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیماید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروهاند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیمایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفتهاند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بىنصیباند. ازین نواخت محروماند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بىراه میکنند و مىفریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مىنپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مىکنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایاناند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایاناید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مىکافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفتهاند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمىبینیم، و آن پیغامبر تو نهاى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویدهاند چون شما را که اهل کتاباید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفتهاند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریفترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفتهاند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مىپنداریم، پس او را دروغزن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
گفتهاند که میان ابراهیم و موسى هزار سال بود و میان موسى و عیسى دو هزار سال. أَ فَلا تَعْقِلُونَ مىدرنیابید که این دعواى شما باطل است و حجّت شما تباه؟
ها أَنْتُمْ قرّاء مدینة بىهمزه و بىمدّ خوانند، و قرّاء مکه مهموز و مقصور خوانند بر وزن معنتم. و اهل کوفه بمدّ و همزه، و باقى بمد بىهمزه. و اصل کلمه انتم است و ها تنبیه. و همچنین هؤلاء اصل کلمه اولاء است، و ها تنبیه، اى التّنبیه عما یضلّ عنه الانسان او یغفل. و نهاد این کلمه تقریب راست. چنان که کسى ترا گوید «این انت» تو او را جواب دهى «ها انا ذا» یعنى «انا قریب منک».
ها أَنْتُمْ میگوید: بیدار باشید و گوش دارید که شما جهودان و ترسایاناید، هؤُلاءِ یعنى یا هؤلاء اى شما هر که اینانید، گرفتم که خصومت گیرید و حجّت آرید در کار محمد (ص) که نعت و صفت وى در کتاب تورات و انجیل خواندهاید هر چند که در آن محاجّت بر باطل آید. فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیما لَیْسَ لَکُمْ بِهِ عِلْمٌ بارى در ابراهیم (ع) چرا حجّت گیرید و دعوى کنید، و شما را در کار وى علم و دانش نه، که در کتاب شما نیست که ابراهیم یهودى بود یا ترسا بود. وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ و خداى داند شأن و قصه ابراهیم، و شما ندانید. آن گه تفسیر کرد و گفت: ما کانَ إِبْراهِیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا ابراهیم هرگز جهود نبود و نه ترسا، نه گفته با خداى هیچ انباز، لکن مسلمانى بود یکتا گوى مخلص.
اهل تفسیر گفتهاند که: حنیف موحّد است و مخلص. و گفتهاند که ابراهیم را بآن حنیف خواندند که حاجّ بود. و گفتهاند از بهر آن که مختتن بود.
آن گه گفت: وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ تا تنبیهى باشد که آن جهودان و ترسایان در آن دعوى که میکردند مشرک بودند، و ربّ العالمین ابراهیم را از آن شرک مبرّا کرد و بدین اسلام منسوب کرد، آن دین که اللَّه از آن خبر داد که: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ و حسن بصرى گفت: «و اجعل دیننا الاسلام القدیم».
و از عهد آدم (ع) تا بمنتهاى عالم هر پاک دینى و صاحب حقّى بآن دین مخصوص است و بآن منسوب. و الیه
اشار النبى (ص): بعثت بالحنیفیّة السهلة المسحة.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ قصّه نزول این آیت آنست که روایت کردهاند از جماعتى یاران رسول (ص) که گفتند: چون مصطفى (ص) بمدینة هجرت کرد و جعفر بن ابى طالب به حبشه، و وقعه بدر افتاده بود و بر کافران و مشرکان قریش آن قهر و قتل رفته. جمع قریش در دار الندوة حاضر شدند و اتفاق کردند که مالى فراوان جمع کنند و بنجاشى فرستند، تا جعفر و اصحاب وى که بنزدیک وى بودند بدست ایشان باز دهد، تا بجاى کشتگان بدر از ایشان کین خواهند، این اتّفاق کردند و عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط بآن کار نامزد کردند و فرستادند. ایشان رفتند بزمین حبشه و در پیش نجاشى شدند، و وى را سجود کردند چنان که عادت ایشان بود. و گفتند: ما که آمدیم بآن آمدیم تا ترا شکر گوئیم و نصیحت کنیم، و ترا خبر دهیم از قصّه و حال این قوم که نزدیک تو آمدند، و دشمنى ایشان و بدخواهى ایشان مر ترا، که ایشان از نزدیک مردى بیامدند دروغزن، جادوگر. میگوید بدعوى که من رسول خداام و فرستاده او بخلق! و آن گه وى را در آن دعوى کس متابع نیست، مگر ازین سفهاء و نازیرکان و با پس افتادگان چند کس که با وى برخاستهاند و او را نصرت میکنند، و ما که قریشایم و سران و سروران عربایم ایشان را در پیچانیدیم و با شعبى راندیم از زمین خویش، که کس در ایشان نشود و بیرون نیاید مگر گرسنگان و برهنگان و با گوشهاى افتادگان.
و اکنون که کار بر ایشان دشخوار، و جاى بر ایشان ناخوش گشت، ابن عمّ خویش بنزدیک تو فرستاد تا دین تو بر تو بزیان آرد، و ملک تو بتو بتباه برد، و رعیّت تو بشوراند، و نظام کار تو بهم برکند. اکنون ما آمدیم تا ایشان را بدست ما بازدهى، تا شر ایشان از تو باز داریم و کفایت کنیم. و نشان درستى این حال آنست که ایشان چون بنزدیک تو آیند سجود نکنند و خدمت و تحیّت تو چنان که مردمان کنند ایشان نکنند. پس نجاشى کس فرستاد و جعفر و اصحاب او را بخواند. چون بدر سراى نجاشى رسیدند جعفر هم از برون آواز داد که: «یستأذن علیک حزب اللَّه». نجاشى گفت: «فلیدخلوا بامان اللَّه و ذمّته». پس در آمدند و سجود نکردند و تحیّتى که ایشان را عادت بود نکردند، چنان که عمرو بن عاص گفته بود. نجاشى گفت چون است که سجود نکردید؟ و مرا تحیّت نگفتید چنان که دیگران کنند که بنزدیک من در آیند؟ مؤمنان جواب دادند: نسجد اللَّه الذى خلقک و ملکک سجود آن کسى را کنیم که ترا بیافرید و ملک بتو داد. و آن تحیّت که تو میخواهى آن هنگام کردیم که بتپرست بودیم. اکنون خداى عزّ و جلّ پیغامبرى راستگوى بما فرستاد، و ما را بسلام و تحیّت اهل بهشت فرمود، و نهى کرد از آن تحیّت که در جاهلیّت بر آن بودیم. نجاشى از کتاب خدا تورات و انجیل شناخته بود که آنچه ایشان گفتند حقّ است، هیچ چیز نگفت، و از آن در گذشت. آن گه گفت: ایکم الهاتف: یستأذن علیک حزب اللَّه؟ که بود از شما که آواز داد و دستورى در آمدن خواست؟ جعفر گفت: «آن من بودم.». نجاشى گفت: اکنون تو سخن گوى. جعفر گفت تو پادشاهى از پادشاهان زمینى، و از اهل کتاب خدایى، در حضرت تو سخن فراوان نگویم که ترک ادب باشد، مختصر گویم: این دو مرد را بپرس یعنى عمرو بن عاص و عمارة بن ابى معیط که ما آزادگان یا بندگانیم؟ اگر بندگانیم که از خداوندان خویش گریختهایم ما را با ایشان فرست، و به ایشان باز ده. نجاشى گفت: یا عمرو! چه کسانیند ایشان؟ آزاداناند یا بندگان؟ عمرو گفت: «بل احرار کرام» آزادانند و کریمانند، جعفر گفت: بپرس ازیشان که ما هرگز خون بناحق ریختیم تا از ما قصاص خواهند؟ عمرو گفت: «لا و لا قطرة» جعفر گفت: بپرس تا هرگز مال مردم بغصب و بىحق گرفتیم؟ تا باز دهیم. نجاشى گفت: اى عمرو! اگر قنطارى بردهاند مال مردم بغصب، من باز دهم. عمرو گفت: «لا و لا قیراطا منه» نه قنطار بردهاند و نه یک قیراط. نجاشى گفت: پس چه خواهید از ایشان؟ عمرو گفت: ما همه بر یک دین بودیم، آن دین که آباء و اجداد ما بر آن بودند و بر آن رفتند، اکنون ایشان آن دین بگذاشتند، و دیگرى بر دست گرفتند، و ما همه بر آن دین خویش ماندهایم. نجاشى گفت: یا جعفر آن چه دین بود که داشتید و بگذاشتید؟ و اکنون چیست که دارید؟ جعفر گفت: ما اوّل بر دین شیطان بودیم، بت پرستى و کافرى بخداى عزّ و جلّ و فرمان بردارى شیطان، و اکنون خداى ما را دین اسلام کرامت کرد، رسول (ص) آمد بما از خدا و کتاب آورد چون کتاب عیسى (ع)، موافق کتاب و دین او بود. نجاشى آن ساعت بفرمود تا ناقوس بزدند و هر قسّیسى و راهبى که بودند حاضر شدند، و نجاشى بر ایشان سوگند نهاد که بآن خداى که انجیل بعیسى فرو فرستاد، هیچ یافتید در کتاب خویش که میانعیسى و قیامت پیغامبرى مرسل خواهد بود؟ ایشان گفتند: خواهد بود، که عیسى ما را بآن بشارت داده و گفته: «من آمن به فقد آمن بى و من کفر به فقد کفر بى».
آن گه نجاشى گفت: یا جعفر چه فرماید بشما آن مرد از کار دین؟ جواب داد که کتاب خدا خواند بر ما، و امر معروف کند، و نهى منکر کند، نیکویى با همسایگان و خویشاوندان، و نواختن یتیمان، و ما را بعبادت یک خداى خواند، آن خداى که یگانه و یکتاست، بىشریک و بىنظیر و بىهمتاست. نجاشى گفت: از آن کتاب که بر شما میخواند چیزى بخوان. جعفر سورة العنکبوت و سورة الروم بر خواند. نجاشى و اصحاب او بسیار بگریستند چون آن شنیدند و گفتند یا جعفر: «زدنا من هذا الحدیث الطّیب» جعفر بر ایشان سورة الکهف خواند. عمرو بن عاص چون آن حال و آن کار بر آن نسق دید خواست تا نجاشى را بخشم آرد. گفت «انّهم یشتمون عیسى و امّه» ایشان در عیسى و مادر او ناسزا گویند. نجاشى گفت: در عیسى و مادر چه گوئید؟
جعفر سورة مریم بر خواند. نجاشى مانند سر خلالى برداشت و گفت: و اللَّه که عیسى بر آنچه ایشان گفتند باین قدر افزونى نگفت. آن گه جعفر و اصحاب وى را گفت: بزمین من ایمن روید که کس را نیست و نرسد که شما را ناسزا گوید و رنجاند، که شما حزب ابراهیماید. عمرو گفت: یا نجاشى و من حزب ابراهیم؟ فقال هؤلاء الرهط و صاحبکم الذى جاءوا من عنده و من اتبعهم گفت: حزب ابراهیم این گروهاند، و آن کس که ایشان از نزدیک وى بیامدند، و آن کس که پس رو ایشان باشد. مشرکان را این سخن راست نیامد و بآن منکر شدند، و در ابراهیم دعوى کردند که وى از ما بود، و ما اولیترین بابراهیم و بدین وى. پس رب العالمین در شأن ایشان و آن خصومت که در ابراهیم میگرفتند و دعوى که میکردند این آیت بمدینة فرو فرستاد بر وفق قول نجاشى.
إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ الآیة، روى انّ النّبی (ص) قال: «لکلّ نبىّ ولاة من المؤمنین و انّ ولیّى منهم ابى و خلیل ربى ثمّ قرأ انّ اولى النّاس بابراهیم... الآیة.
اولى از «ولى» است و ولى قرب است بنزدیک عرب، و ولىّ، قریب. یقال هو ولىّ منه اى قریب منه. و معنى آیت آنست که نزدیکتر مردمان به ابراهیم آنانند که بر پى او بودند، یعنى در روزگار او. و این پیغامبر یعنى محمد (ص) وَ الَّذِینَ آمَنُوا و ایشان که به محمد (ص) ایمان آوردند، یعنى ایشان را سزاست و رسد که گویند: ما بر دین ابراهیمایم.
این یک معنى است که درین آیت گفتند، و معنى دیگر گفتهاند: هو انّ اصدق النّاس، موالاة لابراهیم من تبعه فى اعتقاده و افعاله و هذا النّبی و الّذین آمنوا هم المتّبعون له فاذا هم احقّ به. برین معنى «هذا النّبی» ابتدا است نه عطف، و خبر آن محذوف است.
آن گه گفت: وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ موالات خداى در ایمان بنده بست تا بحکم این خطاب هر که با ایمان بود بهر وقت که بود بموالات اللَّه رسد، و کافران که از ایمان بىنصیباند. ازین نواخت محروماند، و موالات ایشان با شیطان باشد چنان که گفت: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ.
قوله: وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مودت در دو جاى استعمال کنند: در محبّت و در تمنّى. و فرق آنست که چون در تمنّى استعمال کنند «لو» در آن آید و با معنى محبّت «لو» استعمال نکنند. و طائفة جمع طائف است و هو الذى یطوف بالبیت او فى الاسفار، پس بر سبیل توسّع هر جمعى را طائفة گویند، اگر طواف کنند و اگر نه. هم چنان که رفقه گویند ترافقوا او لم یترافقوا. معنى آیت آنست که: جهودان آرزوى میکنند که شما را بى راه کردندى یا بفریفتندى. و جز آن نیست که خود را بىراه میکنند و مىفریبند، که مؤمنان آن گفتار ایشان مىنپذیرند.
پس وبال و بزه آن از روى اضلال بایشان باز گردد، و خود نمیدانند که آن زیان بخود میکنند، نه بمؤمنان و خود را گمراه مىکنند، نه مؤمنان را. و معنى دیگر: وَ ما یَشْعُرُونَ انّ اللَّه عزّ و جلّ یطلعکم على سرائرهم. مفسّران گفتند که: این قوم جهودان بودند که عمار بن یاسر را و حذیفة بن یمان را با دین جهودى میخواندند، و این قصّه در سورة البقر رفت.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ اهل کتاب اینجا جهودان و ترسایاناند. و «آیات اللَّه» قرآن است و بیان نعت محمد (ص). میگوید: شما که جهودان و ترسایاناید چرا بر قرآن که منزل است بر محمد (ص) مىکافرید؟ و شما گواهى میدهید و میدانید که تورات حقّ است و اثبات نبوّت محمد (ص) در تورات است.
قوله تعالى: یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ حقّ دین اسلام است و باطل جهودى و ترسایى. ابن زید گوید: حقّ تورات است که بموسى (ع) فرو فرستادند، و باطل تحریف و تبدیل ایشان که در تورات آوردند. و گفتهاند حق تصدیق ایشان است ببعضى تورات، و باطل تکذیب ایشان ببعضى، یعنى که: ببعضى نعت محمد (ص) که در تورات است اقرار میدهند و بعضى بدروغ میدارند. وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ نعت و صفت محمد (ص) است که بپوشیدند بعد از آن که اشارت تورات و انجیل بر آن دلالت کرد. و مصطفى (ص) نهى کرد از آنکه کسى علمى دارد و از خلق بپوشد و باز گیرد بعد از آنکه اظهار آن واجب بود، و ذلک فى
قوله (ص): «من سئل عن علم فکتمه الجم یوم القیامة بلجام من النّار».
ثمّ قال وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ اى تعرفون الحقّ الّذى تکتمون و التّلبیس الّذى تأتون. اگر کسى گوید: چونست که ایشان را درین آیت علم اثبات کرد و در آن آیت پیش علم از ایشان نفى کرد و گفت: وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ؟ جواب آنست که: آنچه از ایشان نفى کرد آنست که در ابراهیم (ع) دعوى کردند که جهود بود یا ترسا، و آن نه در کتاب ایشان بود، نه ایشان را در آن هیچ علم بود، و آنچه ایشان را درین آیت اثبات کرد از علم بیان صفت نعت محمد (ص) که در تورات و انجیل خوانده بودند و دانسته، و آن گه بپوشیده بودند و انکار کرده، و این غایت ذمّ است که آنچه دانند انکار کنند، و آنچه ندانند بآن دعوى کنند.
قوله تعالى: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ الآیة... قول سدى و حسن آنست که: این جهودان خیبر بودند، دوازده مرد از احبار ایشان که با یکدگر گفتند: راه اینست که در اوّل روز در دین محمد (ص) شوید و آشکارا باو گروید و اقرار دهید بزبان بیرون، از اعتقاد و دل، و آن گه شبانگاه باز شوید و گوئید: ما با تورات باز رسیدیم و از نشانهاى پیغامبر آخر الزّمان در تو چیزى نمىبینیم، و آن پیغامبر تو نهاى، ما از اقرار خود باز آمدیم.
لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ این «ها و میم» با مؤمنان شود، یعنى که ایشان با همدگر گفتند که: چنین کنید مگر اصحاب محمد (ص) و ایشان که بوى گرویدهاند چون شما را که اهل کتاباید و دانایان در کار محمد (ص)، چنین بینند ایشان در شکّ افتند، و از تصدیق او باز گردند، و بدین ما درآیند. مجاهد و مقاتل و کلبى گفتهاند: این آیت در شأن قبله آمد که چون با کعبه گردانیدند بر جهودان دشخوار آمد، کعب بن الاشرف و مالک بن الضیف با اصحاب خود گفتند که: بامداد با محمد (ص) نماز بکعبه کنید و تصدیق وى کنید، و در آخر روز بوى کافر شوید و با صخره گروید که قبله شما است. ربّ العزّت مصطفى را و مؤمنان را از مکر ایشان خبر کرد و سرّ ایشان آشکارا کرد، و این آیت فرو فرستاد: وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ آمِنُوا بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا این که گفتند بِالَّذِی أُنْزِلَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا، بر حسب گفت و اعتقاد مسلمانان گفتند، نه بر حسب اقرار و اعتقاد خویش. وَجْهَ النَّهارِ اوّل روز است بحکم آنکه اوّل چیزى از مردم که استقبال تو کند در مواجهت، روى وى باشد. اوّل روز را بآن باز خوانند، و بسبب آنکه شریفترین جوارح روى است، در چیزهاى شریف نیکو استعمال کنند، گویند: «هذا وجه الثّوب و غیره».
در معنى این آیت وجهى دیگر گفتهاند و آن آنست که: جهودان پیش از بعثت مصطفى (ص) از وى خبر دادند و نعت و صفت وى گفتند، پس چون دیدند که ریاست ایشان بوى باطل خواهد شد، پشیمان گشتند. با یکدگر گفتند که: ما از عوام و سفله خویش از محمد (ص) خبر دادیم و گفتیم آنچه گفتیم، و اکنون اگر بیک دفعه او را دروغ زن داریم متّهم شویم. راه آنست که ببعضى ایمان آریم و ببعضى نه. یعنى اوّل چنان نمائیم که ما او را راست گوى مىپنداریم، پس او را دروغزن گیریم. و آن گه ایشان یک بار اظهار ایمان کردند و یک بار اظهار کفر. ربّ العالمین گفت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً الآیة.
رشیدالدین میبدی : ۳- سورة آل عمران- مدنیة
۳۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ... الآیة سبب نزول این آیت بر قول سدى آنست که: رسول خدا (ص) گفته بود: «عرضت علىّ امّتى فى صورها فى الطّین کما عرضت على آدم (ع)، و اعلمت من یؤمن بى و من یکفر الحدیث بطوله...
گفت: امّت مرا بر من عرض دادند در صورتهاى خویش، اندر میان گل، هم چنان که بر آدم (ع) عرضه کردند. و مرا خبر دادند ازیشان که ایمان آرند و بمن بگروند، و ایشان که ایمان نیارند و کافر شوند. این خبر بمنافقان رسید ایشان باستهزا گفتند: محمد (ص) میگوید که: من میدانم که مؤمن که خواهد بود و کافر که خواهد بود، تا بقیامت، چونست که از عدم خبر میدهد؟ و ازیشان که هنوز در آفرینش نیامدند، و خود را نمىشناسند که با وى میرویم و مىنشینیم؟ برسول خدا رسید که منافقان چنین گفتند، برخاست و به منبر برآمد و خداى را عزّ و جلّ ستایش و ثنا کرد، آن گه گفت: «ما بال اقوام جهّلونى و طعنوا فى علمى، لا تسألونى عن شىء فیما بینکم و بین السّاعة الّا انبأتکم به. فقام عبد اللَّه بن حذافة السهمى، فقال: یا رسول اللَّه! من ابى! قال: حذافة. فقام عمر بن الخطاب و قال: یا رسول اللَّه! رضینا باللَّه ربّا، و بالاسلام دینا، و بک نبیّا، و بالقرآن اماما، فاعف، عفا اللَّه عنک. فقال النبى: فهل أنتم منتهون؟ فهل انتم منتهون؟ ثمّ نزل عن المنبر، فأنزل اللَّه: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ.. الآیة.
اهل معانى گفتند: این خطاب با مؤمنانست، یعنى: ما کان اللَّه لیذرکم یا معشر المؤمنین، على ما أنتم علیه من التباس المنافق بالمؤمن، و المؤمن بالمنافق، حتّى یمیز المنافق من المؤمن. میگوید: خدا بر آن نیست که شما که مؤمناناید آمیخته با منافقان بهم فرو گذارد، تمییز ناکرده یعنى بران است که تمییز کند، و منافق از مؤمن جدا کند، و این تمییز آنست که تکلیف جهاد کند، و بنصرت و تقویت دین اسلام فرماید، تا هر چه منافق بود فاپس نشنید از رسول خدا (ص)، و جهاد نکند.
و هر چه مؤمن بود با رسول خدا (ص) برخیزد و با اعداء دین بکوشد. رب العالمین این بگفت و بجاى آورد روز احد، که منافقان نفاق خویش اظهار کردند آن روز، و از جهاد تخلف نمودند. ابن کیسان گفت: معنى آیت آنست که خدا بر آن نیست که شما را باقرار مجرد فروگذارد، و فرائض و واجبات دین بر شما ننهاده، و بجهاد و قتال نفرموده یعنى جهاد فرماید و فرائض طاعات بر شما نهد تا پیدا گردد که پاینده بر ایمان و برقرار کیست؟ و باز پس نشنیده از ایمان کیست؟ ضحاک گفت: این خطاب با منافقان و مشرکانست، میگوید: خدا بر آن نیست که مؤمنان فرزندان شما در اصلاب مردان و ارحام زنان شما آمیخته فروگذارد، بلکه جدایى افکند میان شما و میان مؤمنان که در اصلاب و ارحام زنان شمااند.
حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ قراءت حمزه، و على، و یعقوب بتشدید است و بضم یا، و باقى بتخفیف و نصب یا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسان است. یقال مزت الشّىء امیزه میزا، و میّزته تمییزا. گفتهاند که: «خبیث» اینجا گناه است و «طیّب» مؤمن، یعنى که ربّ العالمین از مؤمن گناه فرو نهد، بمحنتها و مصیبتها و بلیّتها که در دنیا بوى رساند. ازینجا مصطفى (ص) گفت: «ما یصیب المؤمن و صب، و لا نصب، و لا سقم، و لا اذى، و لا حزن، حتّى الهمّ یهمّه، الّا کفّر اللَّه به خطایاه».
اما وجوه «طیّب» در قرآن چهار است: یکى بمعنى مؤمن، چنان که درین آیت و در سورة الانفال:لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. دیگر بمعنى «حلال» چنان که در سورة النّساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ یعنى الحرام بالحلال. و در سورة المائدة گفت: لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. جاى دیگر گفت: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ یعنى ما حلّ لکم من النّساء. سدیگر وجه بمعنى «حسن» است، چنان که در سورة الملائکة گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ اى الکلام الحسن، و هى شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ یعنى و به یقبل العمل الصّالح. همانست که در سورة ابراهیم گفت: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً... اى کلمة حسنة، و هى شهادة أن لا اله الّا اللَّه. وجه چهارم بمعنى «طاهر» است چنان که گفت عزّ و علا: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً اى طاهرا.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ این ردّ است بر امامیان که امام را دعوى علم غیب میکنند. ربّ العالمین نفى کرد علم غیب از خلق خویش على العموم، بى استثناء، مگر پیغامبرى را که بوحى پاک وى را علم غیب دهد. پس هر که نه پیغامبر و صاحب وحى بود وى را علم غیب نبود، و اگر چه امام بود. همانست که رب العالمین گفت: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ و وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ میگوید: خدا بر آن نیست که شما را دیدار دهد تا فرا علم و حکم پوشیده وى ببینید، یعنى که شما مؤمن و منافق از هم باز نشناسید پیش از آنکه ما تمییز کنیم، و پوشیده بیرون آریم.
و لکن اللَّه یجتبى من رسوله من یشاء اى و لکنّ اللَّه یختار لمعرفة ذلک من یشاء من الرّسل. و کان محمد (ص) ممّن اصطفاه اللَّه لهذا العلم.
فآمنوا باللَّه و رسوله و ان تؤمنوا و تتقوا فلکم اجر عظیم تا اینجا همه در غزاء احد است. پس ازین، چهار آیت عارض است در شان جهودان و پس از آن چهار آیت، دو آیت دیگر: کُلُّ نَفْسٍ... و لَتُبْلَوُنَّ... هم در غزاء احد است و تمامى آن قصّه، چنان که شرح آن کرده آید ان شاء اللَّه.
قوله: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ... ابن عباس گفت: این آیت در شأن احبار جهودان آمد، که صفت و نعت نبوت مصطفى (ص) را بپوشیدند. و معنى «بخل» اینجا کتمان علم است که اللَّه ایشان را داده بود و ایشان بپوشیدند و بگردانیدند.
و نظیر این آنست که در سورة النّساء گفت: الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. و برین قول معنى «سیطوّقون» آنست که: یحملون ائمه و وزره، کقوله یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ.
و بیشترین مفسران گویند که: این آیت در شأن ایشان آمد که زکاة از مال بیرون نکنند. و فضل اینجا نصاب زکاة است از ضروب اموال. و بخل باز گرفتن زکاة.
«و لا تحسبن» بتا قراءت حمزه است، یعنى: و لا تحسبنّ یا محمد! بخل الّذین یبخلون هو خیر لهم. و باقى بیا خوانند، یعنى: و لا یحسبنّ الباخلون بما آتاهم اللَّه، البخل خیر لهم، بل هو شرّ لهم، لأنّهم یستحقّون بذلک العذاب.
سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فرداى قیامت ربّ العالمین آن مال که از آن زکاة بیرون نکنند مارى گرداند در گردن صاحب مال آویخته، و از فرق سر او تا بقدم مىگزاید، و مىرنجاند، و با وى میگوید: من آن مال توام، من آن کنز توام باین صفت وى را مىبرند تا بدوزخ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ما من رجل یکون له مال، فیمنعه من حقّه، و یضعه فى غیر حقه، الّا مثل یوم القیامة شجاعا اقرع منتن الرّیح، لا یمرّ بأحد الّا استعاذ منه. فیجىء حتّى یدنو من صاحبه فاذا رآه استعاذ منه. فیقول: ما تستعیذ منّى! و أنا مالک الّذى کنت تدّخرنى فى الدّنیا. فیطوّقه فى عنقه، فلا یزال فى عنقه حتّى یدخل معه جهنّم. قال: و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه عزّ و جلّ: سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
ابراهیم نخعى گفت: «سیطوّقون» معنى آنست که: روز قیامت طوق آتشین در گردن آن کس کنند که زکاة ندهد، تا هم چنان که طوق از گردن خالى نبود آتش از وى خالى نبود. مصطفى (ص) گفت: «مانع الزّکاة فى النّار»و قال: «لا تخالط الصدقة مالا الّا اهلکته»،و قال: «ما حبس قوم الزّکاة الّا حبس عنهم القطر»، وقال «لا یقبل اللَّه الایمان و لا الصّلاة الّا بالزّکاة».
وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها یعنى یفنى اهلها، و تبقى الأموال و الأملاک، و لا مالک الّا اللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ مکى و بصرى بیا خوانند. خطاب با ایشان که سَیُطَوَّقُونَ صفت ایشانست. و باقى بتا مخاطبه خوانند، حملا على قوله وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا....
قوله تعالى: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ...
این جهوداناند که چون اللَّه تعالى سخن از قرض گفت در قرآن، و ذلک فى قوله: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً ایشان گفتند: پس درویش است و ما بىنیازانیم! ربّ العالمین بر سبیل تهدّد بگفت: سَنَکْتُبُ ما قالُوا آرى بر ایشان نویسیم آنچه گفتند. یعنى حفظه را فرمائیم تا بنویسند، آن گه ایشان را بآن عقوبت کنیم.
وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ اینجا مضمر است که: و علم و رأى قتل الأنبیاء بغیر حق. یعنى: قول ایشان را شنید و کشتن انبیاء را بدید و بدانست.
وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ یعنى خزنة جهنم فردا با ایشان گویند: ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ این کلمه با کسى گویند که وى را از عفو نومید کنند، گویند: ذق ما أنت فیه اى لست بمتخلص عنه.
قراءت حمزه «سیکتب» بیاء مضمومه است، «و قتلهم» بضم لام. و «یقول ذوقوا» بیا.
ذلِکَ اى ذلک العذاب بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ من الکفر و التکذیب فى دار الدّنیا. وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیعاقبهم من غیر جرم.
آن گه حال ایشان را شرح افزود، گفت: الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا یعنى: و سمع اللَّه قول الّذین قالوا، و هم الیهود: کعب بن اشرف، مالک بن الضیف و اصحابهما.
گفتند: اى محمد! تو مىگویى که پیغامبرم، و اللَّه ما را فرموده در کتاب خویش تورات که: هیچ پیغامبر را تصدیق نکنیم بآنچه گوید، تا نخست قربانى بیارد که آتش آن را بخورد.
اگر بیارى قربانى که آتش آن را بخورد، ناچار ترا تصدیق کنیم. مفسران گفتند که: این عهد با بنى اسرائیل در تورات رفت. اما جهودان تمام بنگفتند. و تمامى آنست که: حتى یأتیکم المسیح و محمد. فاذا اتیاکم فآمنوا بهما فانهما یأتیان بغیر قربان.
و شرح این آنست که: بنى اسرائیل را قربان و مال غنیمت حلال نبودى قربان و مال غنیمت بنهادندى، و نشان قبولش آن بودى که آتشى سپید بىدود از آسمان بیامدى. آن را برخوانى و آوازى سخت بودى، در آن افتادى تا بسوختى. و اگر آن قربانى مقبول نبودى، آتش نیامدى و آن بر حال خویش بماندى. و گفتهاند که: علامت نبوت و بعثت پیغامبران در آن زمان آن بود که پیغامبر گوشت قربانى بر دست نهادى، آتش از آسمان بیامدى و آن گوشت را بر دست وى بسوختى و دستش نسوختى. و این آتش آمدن و قربان خوردن تا بروزگار عیسى (ع) بود. رب العالمین بنى اسرائیل را فرمود که: عیسى (ع) و محمد (ص) را که فرستیم، بىقربان فرستیم، بایشان ایمان آرید و بگروید. پس جهودان دروغ زن گشتند بآنچه گفتند: إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ. آن گه اقامت حجت را بر ایشان گفت: قُلْ یا محمد قد جاءکم رسل من قبلى بالبیّنات و بالّذى قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین؟ پیش از من رسولان بشما آمدند با حجتها و معجزتهاى روشن، و باین قربان که شما گفتید، پس چرا کشتید ایشان را اگر راست گوئید؟ و مراد باین خطاب، اسلاف ایشاناند، که ایشان بودند که پیغامبران را کشتند، چون زکریا (ع) و یحیى (ع) و غیرهما. اما جهودان که بظاهر این خطاب با ایشان است، بفعل اسلاف خویش مىرضا دادند، و آن قتل کردن ایشان مىپسندیدند. و آن کس که ببدى رضا داد، همچون آن کس است که بدى کرد. ازین جهت اضافت قتل با ایشان کرد.
آن گه تسلیت مصطفى (ص) را و آرام دل وى را گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ. یا محمد! اگر ترا دروغ زن گرفتند. دل تنگ مکن! که پیش تو بسا پیغامبران را دروغزن گرفتند. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا. یعنى: چنان که ایشان صبر کردند، تو نیز صبر کن، تا نصرت ما در رسد.
جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ اى: الکتب المزبورة، و هى المکتوبة، یقال زبور و زبر کرسول و رسل، بقراءت شامى. و در مصاحف شامیان «با» در افزودند. وَ بِالزُّبُرِ معنى همانست، اما تأکید در سخن افزود.
وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ اى الهادى الى الحق.
گفت: امّت مرا بر من عرض دادند در صورتهاى خویش، اندر میان گل، هم چنان که بر آدم (ع) عرضه کردند. و مرا خبر دادند ازیشان که ایمان آرند و بمن بگروند، و ایشان که ایمان نیارند و کافر شوند. این خبر بمنافقان رسید ایشان باستهزا گفتند: محمد (ص) میگوید که: من میدانم که مؤمن که خواهد بود و کافر که خواهد بود، تا بقیامت، چونست که از عدم خبر میدهد؟ و ازیشان که هنوز در آفرینش نیامدند، و خود را نمىشناسند که با وى میرویم و مىنشینیم؟ برسول خدا رسید که منافقان چنین گفتند، برخاست و به منبر برآمد و خداى را عزّ و جلّ ستایش و ثنا کرد، آن گه گفت: «ما بال اقوام جهّلونى و طعنوا فى علمى، لا تسألونى عن شىء فیما بینکم و بین السّاعة الّا انبأتکم به. فقام عبد اللَّه بن حذافة السهمى، فقال: یا رسول اللَّه! من ابى! قال: حذافة. فقام عمر بن الخطاب و قال: یا رسول اللَّه! رضینا باللَّه ربّا، و بالاسلام دینا، و بک نبیّا، و بالقرآن اماما، فاعف، عفا اللَّه عنک. فقال النبى: فهل أنتم منتهون؟ فهل انتم منتهون؟ ثمّ نزل عن المنبر، فأنزل اللَّه: ما کانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ.. الآیة.
اهل معانى گفتند: این خطاب با مؤمنانست، یعنى: ما کان اللَّه لیذرکم یا معشر المؤمنین، على ما أنتم علیه من التباس المنافق بالمؤمن، و المؤمن بالمنافق، حتّى یمیز المنافق من المؤمن. میگوید: خدا بر آن نیست که شما که مؤمناناید آمیخته با منافقان بهم فرو گذارد، تمییز ناکرده یعنى بران است که تمییز کند، و منافق از مؤمن جدا کند، و این تمییز آنست که تکلیف جهاد کند، و بنصرت و تقویت دین اسلام فرماید، تا هر چه منافق بود فاپس نشنید از رسول خدا (ص)، و جهاد نکند.
و هر چه مؤمن بود با رسول خدا (ص) برخیزد و با اعداء دین بکوشد. رب العالمین این بگفت و بجاى آورد روز احد، که منافقان نفاق خویش اظهار کردند آن روز، و از جهاد تخلف نمودند. ابن کیسان گفت: معنى آیت آنست که خدا بر آن نیست که شما را باقرار مجرد فروگذارد، و فرائض و واجبات دین بر شما ننهاده، و بجهاد و قتال نفرموده یعنى جهاد فرماید و فرائض طاعات بر شما نهد تا پیدا گردد که پاینده بر ایمان و برقرار کیست؟ و باز پس نشنیده از ایمان کیست؟ ضحاک گفت: این خطاب با منافقان و مشرکانست، میگوید: خدا بر آن نیست که مؤمنان فرزندان شما در اصلاب مردان و ارحام زنان شما آمیخته فروگذارد، بلکه جدایى افکند میان شما و میان مؤمنان که در اصلاب و ارحام زنان شمااند.
حَتَّى یَمِیزَ الْخَبِیثَ قراءت حمزه، و على، و یعقوب بتشدید است و بضم یا، و باقى بتخفیف و نصب یا خوانند، و معنى هر دو لغت یکسان است. یقال مزت الشّىء امیزه میزا، و میّزته تمییزا. گفتهاند که: «خبیث» اینجا گناه است و «طیّب» مؤمن، یعنى که ربّ العالمین از مؤمن گناه فرو نهد، بمحنتها و مصیبتها و بلیّتها که در دنیا بوى رساند. ازینجا مصطفى (ص) گفت: «ما یصیب المؤمن و صب، و لا نصب، و لا سقم، و لا اذى، و لا حزن، حتّى الهمّ یهمّه، الّا کفّر اللَّه به خطایاه».
اما وجوه «طیّب» در قرآن چهار است: یکى بمعنى مؤمن، چنان که درین آیت و در سورة الانفال:لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ. دیگر بمعنى «حلال» چنان که در سورة النّساء گفت: وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ یعنى الحرام بالحلال. و در سورة المائدة گفت: لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ. جاى دیگر گفت: فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ یعنى ما حلّ لکم من النّساء. سدیگر وجه بمعنى «حسن» است، چنان که در سورة الملائکة گفت: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ اى الکلام الحسن، و هى شهادة ان لا اله الّا اللَّه.
وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ یعنى و به یقبل العمل الصّالح. همانست که در سورة ابراهیم گفت: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً... اى کلمة حسنة، و هى شهادة أن لا اله الّا اللَّه. وجه چهارم بمعنى «طاهر» است چنان که گفت عزّ و علا: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً اى طاهرا.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ این ردّ است بر امامیان که امام را دعوى علم غیب میکنند. ربّ العالمین نفى کرد علم غیب از خلق خویش على العموم، بى استثناء، مگر پیغامبرى را که بوحى پاک وى را علم غیب دهد. پس هر که نه پیغامبر و صاحب وحى بود وى را علم غیب نبود، و اگر چه امام بود. همانست که رب العالمین گفت: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ و وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ میگوید: خدا بر آن نیست که شما را دیدار دهد تا فرا علم و حکم پوشیده وى ببینید، یعنى که شما مؤمن و منافق از هم باز نشناسید پیش از آنکه ما تمییز کنیم، و پوشیده بیرون آریم.
و لکن اللَّه یجتبى من رسوله من یشاء اى و لکنّ اللَّه یختار لمعرفة ذلک من یشاء من الرّسل. و کان محمد (ص) ممّن اصطفاه اللَّه لهذا العلم.
فآمنوا باللَّه و رسوله و ان تؤمنوا و تتقوا فلکم اجر عظیم تا اینجا همه در غزاء احد است. پس ازین، چهار آیت عارض است در شان جهودان و پس از آن چهار آیت، دو آیت دیگر: کُلُّ نَفْسٍ... و لَتُبْلَوُنَّ... هم در غزاء احد است و تمامى آن قصّه، چنان که شرح آن کرده آید ان شاء اللَّه.
قوله: وَ لا یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یَبْخَلُونَ... ابن عباس گفت: این آیت در شأن احبار جهودان آمد، که صفت و نعت نبوت مصطفى (ص) را بپوشیدند. و معنى «بخل» اینجا کتمان علم است که اللَّه ایشان را داده بود و ایشان بپوشیدند و بگردانیدند.
و نظیر این آنست که در سورة النّساء گفت: الَّذِینَ یَبْخَلُونَ وَ یَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ یَکْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ. و برین قول معنى «سیطوّقون» آنست که: یحملون ائمه و وزره، کقوله یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ.
و بیشترین مفسران گویند که: این آیت در شأن ایشان آمد که زکاة از مال بیرون نکنند. و فضل اینجا نصاب زکاة است از ضروب اموال. و بخل باز گرفتن زکاة.
«و لا تحسبن» بتا قراءت حمزه است، یعنى: و لا تحسبنّ یا محمد! بخل الّذین یبخلون هو خیر لهم. و باقى بیا خوانند، یعنى: و لا یحسبنّ الباخلون بما آتاهم اللَّه، البخل خیر لهم، بل هو شرّ لهم، لأنّهم یستحقّون بذلک العذاب.
سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ فرداى قیامت ربّ العالمین آن مال که از آن زکاة بیرون نکنند مارى گرداند در گردن صاحب مال آویخته، و از فرق سر او تا بقدم مىگزاید، و مىرنجاند، و با وى میگوید: من آن مال توام، من آن کنز توام باین صفت وى را مىبرند تا بدوزخ.
روى ابو هریرة قال قال رسول اللَّه (ص): ما من رجل یکون له مال، فیمنعه من حقّه، و یضعه فى غیر حقه، الّا مثل یوم القیامة شجاعا اقرع منتن الرّیح، لا یمرّ بأحد الّا استعاذ منه. فیجىء حتّى یدنو من صاحبه فاذا رآه استعاذ منه. فیقول: ما تستعیذ منّى! و أنا مالک الّذى کنت تدّخرنى فى الدّنیا. فیطوّقه فى عنقه، فلا یزال فى عنقه حتّى یدخل معه جهنّم. قال: و تصدیق ذلک فى کتاب اللَّه عزّ و جلّ: سَیُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ یَوْمَ الْقِیامَةِ.
ابراهیم نخعى گفت: «سیطوّقون» معنى آنست که: روز قیامت طوق آتشین در گردن آن کس کنند که زکاة ندهد، تا هم چنان که طوق از گردن خالى نبود آتش از وى خالى نبود. مصطفى (ص) گفت: «مانع الزّکاة فى النّار»و قال: «لا تخالط الصدقة مالا الّا اهلکته»،و قال: «ما حبس قوم الزّکاة الّا حبس عنهم القطر»، وقال «لا یقبل اللَّه الایمان و لا الصّلاة الّا بالزّکاة».
وَ لِلَّهِ مِیراثُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ همانست که جاى دیگر گفت: إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْها یعنى یفنى اهلها، و تبقى الأموال و الأملاک، و لا مالک الّا اللَّه عزّ و جلّ.
وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ مکى و بصرى بیا خوانند. خطاب با ایشان که سَیُطَوَّقُونَ صفت ایشانست. و باقى بتا مخاطبه خوانند، حملا على قوله وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا....
قوله تعالى: لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ...
این جهوداناند که چون اللَّه تعالى سخن از قرض گفت در قرآن، و ذلک فى قوله: مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً ایشان گفتند: پس درویش است و ما بىنیازانیم! ربّ العالمین بر سبیل تهدّد بگفت: سَنَکْتُبُ ما قالُوا آرى بر ایشان نویسیم آنچه گفتند. یعنى حفظه را فرمائیم تا بنویسند، آن گه ایشان را بآن عقوبت کنیم.
وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ اینجا مضمر است که: و علم و رأى قتل الأنبیاء بغیر حق. یعنى: قول ایشان را شنید و کشتن انبیاء را بدید و بدانست.
وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ یعنى خزنة جهنم فردا با ایشان گویند: ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِیقِ این کلمه با کسى گویند که وى را از عفو نومید کنند، گویند: ذق ما أنت فیه اى لست بمتخلص عنه.
قراءت حمزه «سیکتب» بیاء مضمومه است، «و قتلهم» بضم لام. و «یقول ذوقوا» بیا.
ذلِکَ اى ذلک العذاب بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ من الکفر و التکذیب فى دار الدّنیا. وَ أَنَّ اللَّهَ اى: و بانّ اللَّه لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ فیعاقبهم من غیر جرم.
آن گه حال ایشان را شرح افزود، گفت: الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا یعنى: و سمع اللَّه قول الّذین قالوا، و هم الیهود: کعب بن اشرف، مالک بن الضیف و اصحابهما.
گفتند: اى محمد! تو مىگویى که پیغامبرم، و اللَّه ما را فرموده در کتاب خویش تورات که: هیچ پیغامبر را تصدیق نکنیم بآنچه گوید، تا نخست قربانى بیارد که آتش آن را بخورد.
اگر بیارى قربانى که آتش آن را بخورد، ناچار ترا تصدیق کنیم. مفسران گفتند که: این عهد با بنى اسرائیل در تورات رفت. اما جهودان تمام بنگفتند. و تمامى آنست که: حتى یأتیکم المسیح و محمد. فاذا اتیاکم فآمنوا بهما فانهما یأتیان بغیر قربان.
و شرح این آنست که: بنى اسرائیل را قربان و مال غنیمت حلال نبودى قربان و مال غنیمت بنهادندى، و نشان قبولش آن بودى که آتشى سپید بىدود از آسمان بیامدى. آن را برخوانى و آوازى سخت بودى، در آن افتادى تا بسوختى. و اگر آن قربانى مقبول نبودى، آتش نیامدى و آن بر حال خویش بماندى. و گفتهاند که: علامت نبوت و بعثت پیغامبران در آن زمان آن بود که پیغامبر گوشت قربانى بر دست نهادى، آتش از آسمان بیامدى و آن گوشت را بر دست وى بسوختى و دستش نسوختى. و این آتش آمدن و قربان خوردن تا بروزگار عیسى (ع) بود. رب العالمین بنى اسرائیل را فرمود که: عیسى (ع) و محمد (ص) را که فرستیم، بىقربان فرستیم، بایشان ایمان آرید و بگروید. پس جهودان دروغ زن گشتند بآنچه گفتند: إِنَّ اللَّهَ عَهِدَ إِلَیْنا أَلَّا نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّى یَأْتِیَنا بِقُرْبانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ. آن گه اقامت حجت را بر ایشان گفت: قُلْ یا محمد قد جاءکم رسل من قبلى بالبیّنات و بالّذى قلتم فلم قتلتموهم ان کنتم صادقین؟ پیش از من رسولان بشما آمدند با حجتها و معجزتهاى روشن، و باین قربان که شما گفتید، پس چرا کشتید ایشان را اگر راست گوئید؟ و مراد باین خطاب، اسلاف ایشاناند، که ایشان بودند که پیغامبران را کشتند، چون زکریا (ع) و یحیى (ع) و غیرهما. اما جهودان که بظاهر این خطاب با ایشان است، بفعل اسلاف خویش مىرضا دادند، و آن قتل کردن ایشان مىپسندیدند. و آن کس که ببدى رضا داد، همچون آن کس است که بدى کرد. ازین جهت اضافت قتل با ایشان کرد.
آن گه تسلیت مصطفى (ص) را و آرام دل وى را گفت: فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ. یا محمد! اگر ترا دروغ زن گرفتند. دل تنگ مکن! که پیش تو بسا پیغامبران را دروغزن گرفتند. جاى دیگر گفت: وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلى ما کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا. یعنى: چنان که ایشان صبر کردند، تو نیز صبر کن، تا نصرت ما در رسد.
جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ اى: الکتب المزبورة، و هى المکتوبة، یقال زبور و زبر کرسول و رسل، بقراءت شامى. و در مصاحف شامیان «با» در افزودند. وَ بِالزُّبُرِ معنى همانست، اما تأکید در سخن افزود.
وَ الْکِتابِ الْمُنِیرِ اى الهادى الى الحق.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۲۱ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً الآیة عزیز است و عظیم، خداى یگانه و کردگار داننده، تاونده با هر کاونده، و بهیچ هست نماننده. بىشریک و بى انباز، و بىنظیر و بىنیاز. چنو کس نه، و هیچ کس بجاى او بس نه. در کردگارى قدیر، و در کاررانى بىمشیر، در پادشاهى بىوزیر، و در خدایى بىنظیر. آفریننده جهانیان، و دارنده همگان، دشمنان و دوستان. احوال بندگان را مدبّر، و کار عالم را مقدّر. نه در تدبیر او سهو آید، نه در تقدیر او لغو آید. هر کسى را بر آنجاست که وى نشاند، و هر دلى را آن نثار که وى فشاند. هر یکى بر آن رنگ که وى رشت، و در هر دل آن رست که وى کشت. یکى را بآب عنایت شسته، و بمیخ قبول وابسته، و چراغ معرفت وى از نور اعظم بر افروخته، و راهش روشن کرده. یکى را بتیغ هجران خسته، و بمیخ ردّ وابسته، و نموده شیطان برو آراسته، و بر پى بتان داشته، و از وى این خبر بازداده که: إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً، وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلَّا شَیْطاناً مَرِیداً. لَعَنَهُ اللَّهُ.
عجب کاریست! کسى تراشیده خویش پرستد، یا مصنوع خویش بمعبودى گیرد، اگر بغیر اللَّه معبودى روا بودى، کافر معبود بت بایستى، نه بت معبود کافر.
زیرا که بت مصنوع کافر است، و وى صانع، و صانع معبود باید نه مصنوع. چون کافر که صانع بت است، و با عقل و اختیار است، دعوى معبودى نمیکند، محال بود بتى را که نه حیات دارد، و نه سمع، و نه بصر، نه عقل، نه اختیار، که معبود بود.
در ابتداء اسلام بر کافران هیچ چیزصعبتر از آن نبود که مصطفى (ص) گفتى: خداى عالم یکیست، کردگار جهانیان یکى است. ایشان میگفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ. چیزى بس عجب است آنچه محمد (ص) میگوید، که خداى یکیست، یک خداى کار همه جهان چگونه راست دارد؟ ما را در مکه سیصد و شصت بت است، و کار مکه تنها راست نمیتوانند داشت.
ربّ العزّة ایشان را بحجّت جواب داد، گفت: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ. او خداوندى است که شب تاریک آفرید، و روز روشن، و آفتاب درخشنده و ماه تابنده رخشنده، شب یکى تاریکى او همه عالم را بسنده، روز یکى روشنایى او همه عالم را بسنده. آفتاب یکى طباخى او همه عالم را بسنده. ماه یکى صباغى او همه عالم را بسنده. چه عجب اگر خالق یکى و قدرت او همه عالم را بسنده، و علم وى هر جایى رسنده: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟
خواجهاى مخلوق که بندهاى دارد، و ملک وى بود، نه روا باشد که آن ملک وى شود، چنانستى که ربّ العزّة گفتى: بت ملک من، و زمین ملک من، ملک من در ملک من، چون بود انباز من؟ چندین جایگه در قرآن از عیبهاى بتان برگفته، و بى صفتى در ایشان نشان کرده که:أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها الآیة. کسى که صفت کمال ندارد خدایى را چون شاید؟ جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ. جایى دیگر گفت: إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ. اگر بوقت درماندگى کافر بت را خواند، بت آن دعاء وى نشنود، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ! ور صورت بستى که بشنیدى، نتوانستى که اجابت کردى.
حصین خزاعى پدر عمران حصین روزى پیش مصطفى (ص) در آمد، و آن روز هنوز مشرک بود، رسول خدا گفت: یا حصین! کم تعبد الیوم الها؟
امروز چند خداى دارى؟ حصین گفت: هفت دارم، یکى بر آسمان، و شش در زمین. گفت: «فایّهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک؟
روز رغبت و رهبت را و روز حاجت و ضرورت را کدامیکى دارى؟ چون نیازت بود و اندوهت بود کدام یکى را خوانى؟ و کاشف غم و قاضى حاجت کدام یکى را دانى؟ گفت: الّذى فى السّماء، آن یکى که بر آسمانست.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ الآیة حوالت اضلال که بر ابلیس آمد از روى سبب آمد، ور نه ابلیس را خود ابلیس که بود، بلى وسوسه مینماید که پیشه وى اینست، آن گه از پى وسوسه ربّ العزّة ضلالت آفریند. که ضلالت و هدایت و سعادت و شقاوت از خدا است: مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً.
آن گه عاقبت و سرانجام و مآل و مرجع هر دو فرقت یاد کرد، قسم ضلالت ر گفت: أُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ، و قسم هدایت را گفت: سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا.
عجب کاریست! کسى تراشیده خویش پرستد، یا مصنوع خویش بمعبودى گیرد، اگر بغیر اللَّه معبودى روا بودى، کافر معبود بت بایستى، نه بت معبود کافر.
زیرا که بت مصنوع کافر است، و وى صانع، و صانع معبود باید نه مصنوع. چون کافر که صانع بت است، و با عقل و اختیار است، دعوى معبودى نمیکند، محال بود بتى را که نه حیات دارد، و نه سمع، و نه بصر، نه عقل، نه اختیار، که معبود بود.
در ابتداء اسلام بر کافران هیچ چیزصعبتر از آن نبود که مصطفى (ص) گفتى: خداى عالم یکیست، کردگار جهانیان یکى است. ایشان میگفتند: أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ. چیزى بس عجب است آنچه محمد (ص) میگوید، که خداى یکیست، یک خداى کار همه جهان چگونه راست دارد؟ ما را در مکه سیصد و شصت بت است، و کار مکه تنها راست نمیتوانند داشت.
ربّ العزّة ایشان را بحجّت جواب داد، گفت: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ. او خداوندى است که شب تاریک آفرید، و روز روشن، و آفتاب درخشنده و ماه تابنده رخشنده، شب یکى تاریکى او همه عالم را بسنده، روز یکى روشنایى او همه عالم را بسنده. آفتاب یکى طباخى او همه عالم را بسنده. ماه یکى صباغى او همه عالم را بسنده. چه عجب اگر خالق یکى و قدرت او همه عالم را بسنده، و علم وى هر جایى رسنده: أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ؟
خواجهاى مخلوق که بندهاى دارد، و ملک وى بود، نه روا باشد که آن ملک وى شود، چنانستى که ربّ العزّة گفتى: بت ملک من، و زمین ملک من، ملک من در ملک من، چون بود انباز من؟ چندین جایگه در قرآن از عیبهاى بتان برگفته، و بى صفتى در ایشان نشان کرده که:أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِها الآیة. کسى که صفت کمال ندارد خدایى را چون شاید؟ جاى دیگر گفت: إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ. جایى دیگر گفت: إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ. اگر بوقت درماندگى کافر بت را خواند، بت آن دعاء وى نشنود، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ! ور صورت بستى که بشنیدى، نتوانستى که اجابت کردى.
حصین خزاعى پدر عمران حصین روزى پیش مصطفى (ص) در آمد، و آن روز هنوز مشرک بود، رسول خدا گفت: یا حصین! کم تعبد الیوم الها؟
امروز چند خداى دارى؟ حصین گفت: هفت دارم، یکى بر آسمان، و شش در زمین. گفت: «فایّهم تعدّه لیوم رغبتک و رهبتک؟
روز رغبت و رهبت را و روز حاجت و ضرورت را کدامیکى دارى؟ چون نیازت بود و اندوهت بود کدام یکى را خوانى؟ و کاشف غم و قاضى حاجت کدام یکى را دانى؟ گفت: الّذى فى السّماء، آن یکى که بر آسمانست.
وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ وَ لَأُمَنِّیَنَّهُمْ الآیة حوالت اضلال که بر ابلیس آمد از روى سبب آمد، ور نه ابلیس را خود ابلیس که بود، بلى وسوسه مینماید که پیشه وى اینست، آن گه از پى وسوسه ربّ العزّة ضلالت آفریند. که ضلالت و هدایت و سعادت و شقاوت از خدا است: مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَنْ یُضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیًّا مُرْشِداً.
آن گه عاقبت و سرانجام و مآل و مرجع هر دو فرقت یاد کرد، قسم ضلالت ر گفت: أُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ، و قسم هدایت را گفت: سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً، وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا.
رشیدالدین میبدی : ۱۰- سورة یونس - مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً الآیة. کردگار قدیم، جبّار نام دار عظیم، جلّ جلاله و عظم شأنه خبر میدهد از هیبت و سیاست روز رستاخیز، روز حشر و نشر، روز عرض و شمار، روز محاسبت و مسائلت خلق اوّلین و آخرین جمع کرده، دیوان مظالم فرو نهاده، ترازوى عدل در آویخته، دوزخ آشفته، بر گستوان سیاست بر افکنده، و آن را بعرصات حاضر کرده، شعلهاى آتش حسرت از دلها بر افروخته، جانها بلب رسیده، دوست و دشمن آشنا و بیگانه از هم جدا کرده، آن ساعت از جناب جبروت و درگاه عزّت بحکم سیاست نداى قهر آید بعابد و معبود باطل مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ این چنان است که کسى را بیم دهند گویند باش تا من با تو پردازم. جاى دیگر بر عموم گفت: سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَ الثَّقَلانِ آرى با شما پردازیم اى جنّ و انس، آن گه معبودان باطل چون آن هیبت و سیاست بینند از عابدان خویش بیزارى گیرند، عابدان بر ایشان دعوى کنند که ما را بطاعت و عبادت خویش فرمودند گناه ایشانراست که ما را از راه ببردند و چنین فرمودند، جواب دهند بتان و طواغیت که فَکَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ إِنْ کُنَّا عَنْ عِبادَتِکُمْ لَغافِلِینَ خداوند آفریدگار و معبود کردگار بىهمتا میداند و گواه است که مىندانستیم و از عبادت و طاعت شما بىخبر بودیم، جماد بودیم بىحیاة و بى صفات و بى معنى، نه سزاى پرستیدن داشتیم، نه زبان فرمودن. آن گه عاقبت مناظره ایشان آن بود که همه را بدوزخ فرستند، هم عابد را و هم معبود را، چنان که میگوید جلّ جلاله إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ تا ترا معلوم گردد که هر طاعت که نه خدایراست امروز محالست و فردا وبال و نکالست.
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ خبر میدهد که در هفت آسمان و زمین خداىست که آفریدگار است و روزى گمار است، و در آفریدن یکتا و در روزى دادن بىهمتا، مىآفریند بقدرت فراخ بىمعونت، روزى میدهد از خزینه فراخ بىمئونت.
خبر درست است از مصطفى ص
یدا اللَّه ملأى لا یغیضها نفقة سحاء اللیل و النهار.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قدرت بر کمال، قدرت آفریدگار است که جهان را آفریننده است و آغاز کننده، و آن گه گذشته را باز پس آرنده، و کهنه را نو سازنده، از نیست هست بیرون آرد و آن گه آن هست به نیست آرد، هر چیزى را ضدّ وى تواند و هر کارى را عکس وى راند، بند و گشاد و قطع و وصل و جبر و کسر همه تواند، و سرّ آن داند، سنّیى با قدریى مناظره کرد و هر یکى مذهب خویش تقویت میداد، اعتقاد قدرى آنست که فعل وى توان وى است، مقدور وى نه مقدور حقّ. آن قدرى میوهاى از درخت بگرفت گفت: ا لیس انا فعلت هذا؟
نه کرده من است این فعل، نبینى که من کردم و توان منست؟ سنّى گفت: اگر تو کردى و تو گسستى، چنان که بگسستى بپیوند، و بجاى خویش باز بر. آن قدرى درماند و مسئله تسلیم کرد. قال ابن عطاء فى قوله: یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قال: یبدؤا باظهار القدرة فیوجد المعدوم، ثمّ یعیده فیبقى بابقائه، فلذلک عظم حال العارف و دلیله قوله: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ الآیة. حق نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. تفسیر آنست که وى براستى خدا است و بخدایى سزاست و بقدر خود بجا است، بوده و هست و بودنى همه رفتنىاند و وى باقى، موجود دل دوستان، مشهود جان عارفان، نه تغیّر پذیر نه حال گرد، بسزاوار خدایى را جاودان. و بر لسان اهل طریقت این نام حق بسیار رود از آنکه این طایفه از شهود افعال به شهود صفات پیوستند آن گه از شهود صفات با شهود ذات افتادند، اوّل نظاره صنع کردند، پس از صنع در گذشتند، نظاره صفات کردند. باز نظاره صفات بگذاشتند، نظاره ذات کردند.
نظاره صنع را گفت: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نظاره صفات را گفت: وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ الآیة. نظاره ذات را گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ و مصطفى ص» در نظاره فعل گفته: اعوذ بعفوک من عقابک.
و در نظاره صفات گفته: اعوذ برضاک من سخطک، و در نظاره ذات گفته: اعوذ بک منک.
آن گه از دیدن خود نیز در گذشت، از صفات خود مجرّد گشت، از مقام فنا نفس زد گفت: لا احصى ثناء علیک.
باز قدم بر تر نهاد بر مقام بقا از حقیقت افراد نشان داد گفت: انت کما اثنیت على نفسک
اوّل مقام استدلال است دیگر مقام افتقار است، سیوم مقام مشاهده، چهارم مقام حیاة، پنجم مقام بقا.
پیر طریقت برموز این معانى اشارت کرده و گفته: اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم عارف بنیستى خود زنده است اى ماجد قیوم همه در آرزوى دیداراند و من در دیدار گم سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم، جهان از روز پر است و نابیناى مسکین محروم.
خصمان گویند کین سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ خبر میدهد که در هفت آسمان و زمین خداىست که آفریدگار است و روزى گمار است، و در آفریدن یکتا و در روزى دادن بىهمتا، مىآفریند بقدرت فراخ بىمعونت، روزى میدهد از خزینه فراخ بىمئونت.
خبر درست است از مصطفى ص
یدا اللَّه ملأى لا یغیضها نفقة سحاء اللیل و النهار.
قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قدرت بر کمال، قدرت آفریدگار است که جهان را آفریننده است و آغاز کننده، و آن گه گذشته را باز پس آرنده، و کهنه را نو سازنده، از نیست هست بیرون آرد و آن گه آن هست به نیست آرد، هر چیزى را ضدّ وى تواند و هر کارى را عکس وى راند، بند و گشاد و قطع و وصل و جبر و کسر همه تواند، و سرّ آن داند، سنّیى با قدریى مناظره کرد و هر یکى مذهب خویش تقویت میداد، اعتقاد قدرى آنست که فعل وى توان وى است، مقدور وى نه مقدور حقّ. آن قدرى میوهاى از درخت بگرفت گفت: ا لیس انا فعلت هذا؟
نه کرده من است این فعل، نبینى که من کردم و توان منست؟ سنّى گفت: اگر تو کردى و تو گسستى، چنان که بگسستى بپیوند، و بجاى خویش باز بر. آن قدرى درماند و مسئله تسلیم کرد. قال ابن عطاء فى قوله: یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ قال: یبدؤا باظهار القدرة فیوجد المعدوم، ثمّ یعیده فیبقى بابقائه، فلذلک عظم حال العارف و دلیله قوله: قُلْ هَلْ مِنْ شُرَکائِکُمْ مَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ الآیة. حق نامى است از نامهاى خداوند جلّ جلاله. تفسیر آنست که وى براستى خدا است و بخدایى سزاست و بقدر خود بجا است، بوده و هست و بودنى همه رفتنىاند و وى باقى، موجود دل دوستان، مشهود جان عارفان، نه تغیّر پذیر نه حال گرد، بسزاوار خدایى را جاودان. و بر لسان اهل طریقت این نام حق بسیار رود از آنکه این طایفه از شهود افعال به شهود صفات پیوستند آن گه از شهود صفات با شهود ذات افتادند، اوّل نظاره صنع کردند، پس از صنع در گذشتند، نظاره صفات کردند. باز نظاره صفات بگذاشتند، نظاره ذات کردند.
نظاره صنع را گفت: أَ وَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ نظاره صفات را گفت: وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ الآیة. نظاره ذات را گفت: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ و مصطفى ص» در نظاره فعل گفته: اعوذ بعفوک من عقابک.
و در نظاره صفات گفته: اعوذ برضاک من سخطک، و در نظاره ذات گفته: اعوذ بک منک.
آن گه از دیدن خود نیز در گذشت، از صفات خود مجرّد گشت، از مقام فنا نفس زد گفت: لا احصى ثناء علیک.
باز قدم بر تر نهاد بر مقام بقا از حقیقت افراد نشان داد گفت: انت کما اثنیت على نفسک
اوّل مقام استدلال است دیگر مقام افتقار است، سیوم مقام مشاهده، چهارم مقام حیاة، پنجم مقام بقا.
پیر طریقت برموز این معانى اشارت کرده و گفته: اى رستاخیز شواهد و استهلاک رسوم عارف بنیستى خود زنده است اى ماجد قیوم همه در آرزوى دیداراند و من در دیدار گم سیل که بدریا رسید از آن سیل چه معلوم، جهان از روز پر است و نابیناى مسکین محروم.
خصمان گویند کین سخن زیبا نیست
خورشید نه مجرم ار کسى بینا نیست
نهج البلاغه : خطبه ها
افشاى نفاق برج بن مسهر الطائي
و من كلام له عليهالسلام قاله للبرج بن مسهر الطائي و قد قال له بحيث يسمعه لا حكم إلا للّه و كان من الخوارج
اُسْكُتْ قَبَحَكَ اَللَّهُ يَا أَثْرَمُ
فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ اَلْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلاً شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ اَلْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ اَلْمَاعِزِ
اُسْكُتْ قَبَحَكَ اَللَّهُ يَا أَثْرَمُ
فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ اَلْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلاً شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ اَلْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ اَلْمَاعِزِ
نهج البلاغه : نامه ها
نامه اى در جواب نامه معاويه
و من كتاب له عليهالسلام إلى معاوية جوابا عن كتاب منه إليه وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ اَلشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ اَلْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ
وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْحَرْبِ وَ اَلرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ
وَ لَبِئْسَ اَلْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ
وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ
وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ
فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ اَلسَّلاَمُ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ
وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْحَرْبِ وَ اَلرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ
وَ لَبِئْسَ اَلْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ
وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ
وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ
فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ اَلسَّلاَمُ
نهج البلاغه : نامه ها
جواب نامه معاويه
و من كتاب له عليهالسلام إلى معاوية جوابا قال الشريف و هو من محاسن الكتب
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اِصْطِفَاءَ اَللَّهِ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ
فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا اَلدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلاَءِ اَللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ اَلتَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى اَلنِّضَالِ
وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ اَلنَّاسِ فِي اَلْإِسْلاَمِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اِعْتَزَلَكَ كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ وَ مَا أَنْتَ وَ اَلْفَاضِلَ وَ اَلْمَفْضُولَ وَ اَلسَّائِسَ وَ اَلْمَسُوسَ
وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلطُّلَقَاءِ وَ اَلتَّمْيِيزَ بَيْنَ اَلْمُهَاجِرِينَ اَلْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ اَلْحُكْمُ لَهَا
أَ لاَ تَرْبَعُ أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ اَلْقَدَرُ فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ اَلْمَغْلُوبِ وَ لاَ ظَفَرُ اَلظَّافِرِ وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي اَلتِّيهِ رَوَّاغٌ عَنِ اَلْقَصْدِ
أَ لاَ تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اَللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اُسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ
حَتَّى إِذَا اُسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلاَتِهِ عَلَيْهِ
أَ وَ لاَ تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ اَلطَّيَّارُ فِي اَلْجَنَّةِ وَ ذُو اَلْجَنَاحَيْنِ
وَ لَوْ لاَ مَا نَهَى اَللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ تَمُجُّهَا آذَانُ اَلسَّامِعِينَ فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ اَلرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ اَلنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا
لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لاَ عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا فِعْلَ اَلْأَكْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ
وَ مِنَّا اَلنَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ اَلْمُكَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اَللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ اَلْأَحْلاَفِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ اَلنَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ اَلْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ
فَإِسْلاَمُنَا قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لاَ تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اَللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ
وَ قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّ أَوْلَى اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ
وَ لَمَّا اِحْتَجَّ اَلْمُهَاجِرُونَ عَلَى اَلْأَنْصَارِ يَوْمَ اَلسَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله فَلَجُوا عَلَيْهِمْ فَإِنْ يَكُنِ اَلْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ
وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ اَلْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ اَلْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ اَلْعُذْرُ إِلَيْكَ وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا
وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ
وَ مَا عَلَى اَلْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لاَ مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا
ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اِسْتَكَفَّهُ أَمْ مَنِ اِسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ اَلْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ
كَلاَّ وَ اَللَّهِ لَ قَدْ يَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْقٰائِلِينَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنٰا وَ لاٰ يَأْتُونَ اَلْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِيلاً
وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ كَانَ اَلذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لاَ ذَنْبَ لَهُ وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ اَلظِّنَّةَ اَلْمُتَنَصِّحُ
وَ مَا أَرَدْتُ إِلاَّ اَلْإِصْلاٰحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ
وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لِأَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلاَّ اَلسَّيْفُ فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اِسْتِعْبَارٍ مَتَى أَلْفَيْتَ بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ عَنِ اَلْأَعْدَاءِ نَاكِلِينَ وَ بِالسَّيْفِ مُخَوَّفِينَ فَلَبِّثْ قَلِيلاً يَلْحَقِ اَلْهَيْجَا حَمَلْ فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ
وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ اَلتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ اَلْمَوْتِ أَحَبُّ اَللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ
وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ جَدِّكَ وَ أَهْلِكَ وَ مٰا هِيَ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ
أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِي كِتَابُكَ تَذْكُرُ فِيهِ اِصْطِفَاءَ اَللَّهِ مُحَمَّداً صلىاللهعليهوآله لِدِينِهِ وَ تَأْيِيدَهُ إِيَّاهُ لِمَنْ أَيَّدَهُ مِنْ أَصْحَابِهِ
فَلَقَدْ خَبَّأَ لَنَا اَلدَّهْرُ مِنْكَ عَجَباً إِذْ طَفِقْتَ تُخْبِرُنَا بِبَلاَءِ اَللَّهِ تَعَالَى عِنْدَنَا وَ نِعْمَتِهِ عَلَيْنَا فِي نَبِيِّنَا فَكُنْتَ فِي ذَلِكَ كَنَاقِلِ اَلتَّمْرِ إِلَى هَجَرَ أَوْ دَاعِي مُسَدِّدِهِ إِلَى اَلنِّضَالِ
وَ زَعَمْتَ أَنَّ أَفْضَلَ اَلنَّاسِ فِي اَلْإِسْلاَمِ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ فَذَكَرْتَ أَمْراً إِنْ تَمَّ اِعْتَزَلَكَ كُلُّهُ وَ إِنْ نَقَصَ لَمْ يَلْحَقْكَ ثَلْمُهُ وَ مَا أَنْتَ وَ اَلْفَاضِلَ وَ اَلْمَفْضُولَ وَ اَلسَّائِسَ وَ اَلْمَسُوسَ
وَ مَا لِلطُّلَقَاءِ وَ أَبْنَاءِ اَلطُّلَقَاءِ وَ اَلتَّمْيِيزَ بَيْنَ اَلْمُهَاجِرِينَ اَلْأَوَّلِينَ وَ تَرْتِيبَ دَرَجَاتِهِمْ وَ تَعْرِيفَ طَبَقَاتِهِمْ هَيْهَاتَ لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا وَ طَفِقَ يَحْكُمُ فِيهَا مَنْ عَلَيْهِ اَلْحُكْمُ لَهَا
أَ لاَ تَرْبَعُ أَيُّهَا اَلْإِنْسَانُ عَلَى ظَلْعِكَ وَ تَعْرِفُ قُصُورَ ذَرْعِكَ وَ تَتَأَخَّرُ حَيْثُ أَخَّرَكَ اَلْقَدَرُ فَمَا عَلَيْكَ غَلَبَةُ اَلْمَغْلُوبِ وَ لاَ ظَفَرُ اَلظَّافِرِ وَ إِنَّكَ لَذَهَّابٌ فِي اَلتِّيهِ رَوَّاغٌ عَنِ اَلْقَصْدِ
أَ لاَ تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اَللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اُسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ
حَتَّى إِذَا اُسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ سَيِّدُ اَلشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلاَتِهِ عَلَيْهِ
أَ وَ لاَ تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ اَلطَّيَّارُ فِي اَلْجَنَّةِ وَ ذُو اَلْجَنَاحَيْنِ
وَ لَوْ لاَ مَا نَهَى اَللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ اَلْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ لاَ تَمُجُّهَا آذَانُ اَلسَّامِعِينَ فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ اَلرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ اَلنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا
لَمْ يَمْنَعْنَا قَدِيمُ عِزِّنَا وَ لاَ عَادِيُّ طَوْلِنَا عَلَى قَوْمِكَ أَنْ خَلَطْنَاكُمْ بِأَنْفُسِنَا فَنَكَحْنَا وَ أَنْكَحْنَا فِعْلَ اَلْأَكْفَاءِ وَ لَسْتُمْ هُنَاكَ وَ أَنَّى يَكُونُ ذَلِكَ
وَ مِنَّا اَلنَّبِيُّ وَ مِنْكُمُ اَلْمُكَذِّبُ وَ مِنَّا أَسَدُ اَللَّهِ وَ مِنْكُمْ أَسَدُ اَلْأَحْلاَفِ وَ مِنَّا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ وَ مِنْكُمْ صِبْيَةُ اَلنَّارِ وَ مِنَّا خَيْرُ نِسَاءِ اَلْعَالَمِينَ وَ مِنْكُمْ حَمَّالَةُ اَلْحَطَبِ فِي كَثِيرٍ مِمَّا لَنَا وَ عَلَيْكُمْ
فَإِسْلاَمُنَا قَدْ سُمِعَ وَ جَاهِلِيَّتُنَا لاَ تُدْفَعُ وَ كِتَابُ اَللَّهِ يَجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اَللّٰهِ
وَ قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّ أَوْلَى اَلنّٰاسِ بِإِبْرٰاهِيمَ لَلَّذِينَ اِتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا اَلنَّبِيُّ وَ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَللّٰهُ وَلِيُّ اَلْمُؤْمِنِينَ فَنَحْنُ مَرَّةً أَوْلَى بِالْقَرَابَةِ وَ تَارَةً أَوْلَى بِالطَّاعَةِ
وَ لَمَّا اِحْتَجَّ اَلْمُهَاجِرُونَ عَلَى اَلْأَنْصَارِ يَوْمَ اَلسَّقِيفَةِ بِرَسُولِ اَللَّهِ صلىاللهعليهوآله فَلَجُوا عَلَيْهِمْ فَإِنْ يَكُنِ اَلْفَلَجُ بِهِ فَالْحَقُّ لَنَا دُونَكُمْ وَ إِنْ يَكُنْ بِغَيْرِهِ فَالْأَنْصَارُ عَلَى دَعْوَاهُمْ
وَ زَعَمْتَ أَنِّي لِكُلِّ اَلْخُلَفَاءِ حَسَدْتُ وَ عَلَى كُلِّهِمْ بَغَيْتُ فَإِنْ يَكُنْ ذَلِكَ كَذَلِكَ فَلَيْسَتِ اَلْجِنَايَةُ عَلَيْكَ فَيَكُونَ اَلْعُذْرُ إِلَيْكَ وَ تِلْكَ شَكَاةٌ ظَاهِرٌ عَنْكَ عَارُهَا
وَ قُلْتَ إِنِّي كُنْتُ أُقَادُ كَمَا يُقَادُ اَلْجَمَلُ اَلْمَخْشُوشُ حَتَّى أُبَايِعَ وَ لَعَمْرُ اَللَّهِ لَقَدْ أَرَدْتَ أَنْ تَذُمَّ فَمَدَحْتَ وَ أَنْ تَفْضَحَ فَافْتَضَحْتَ
وَ مَا عَلَى اَلْمُسْلِمِ مِنْ غَضَاضَةٍ فِي أَنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شَاكّاً فِي دِينِهِ وَ لاَ مُرْتَاباً بِيَقِينِهِ وَ هَذِهِ حُجَّتِي إِلَى غَيْرِكَ قَصْدُهَا وَ لَكِنِّي أَطْلَقْتُ لَكَ مِنْهَا بِقَدْرِ مَا سَنَحَ مِنْ ذِكْرِهَا
ثُمَّ ذَكَرْتَ مَا كَانَ مِنْ أَمْرِي وَ أَمْرِ عُثْمَانَ فَلَكَ أَنْ تُجَابَ عَنْ هَذِهِ لِرَحِمِكَ مِنْهُ فَأَيُّنَا كَانَ أَعْدَى لَهُ وَ أَهْدَى إِلَى مَقَاتِلِهِ أَ مَنْ بَذَلَ لَهُ نُصْرَتَهُ فَاسْتَقْعَدَهُ وَ اِسْتَكَفَّهُ أَمْ مَنِ اِسْتَنْصَرَهُ فَتَرَاخَى عَنْهُ وَ بَثَّ اَلْمَنُونَ إِلَيْهِ حَتَّى أَتَى قَدَرُهُ عَلَيْهِ
كَلاَّ وَ اَللَّهِ لَ قَدْ يَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلْمُعَوِّقِينَ مِنْكُمْ وَ اَلْقٰائِلِينَ لِإِخْوٰانِهِمْ هَلُمَّ إِلَيْنٰا وَ لاٰ يَأْتُونَ اَلْبَأْسَ إِلاّٰ قَلِيلاً
وَ مَا كُنْتُ لِأَعْتَذِرَ مِنْ أَنِّي كُنْتُ أَنْقِمُ عَلَيْهِ أَحْدَاثاً فَإِنْ كَانَ اَلذَّنْبُ إِلَيْهِ إِرْشَادِي وَ هِدَايَتِي لَهُ فَرُبَّ مَلُومٍ لاَ ذَنْبَ لَهُ وَ قَدْ يَسْتَفِيدُ اَلظِّنَّةَ اَلْمُتَنَصِّحُ
وَ مَا أَرَدْتُ إِلاَّ اَلْإِصْلاٰحَ مَا اِسْتَطَعْتُ وَ مٰا تَوْفِيقِي إِلاّٰ بِاللّٰهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ
وَ ذَكَرْتَ أَنَّهُ لَيْسَ لِي وَ لِأَصْحَابِي عِنْدَكَ إِلاَّ اَلسَّيْفُ فَلَقَدْ أَضْحَكْتَ بَعْدَ اِسْتِعْبَارٍ مَتَى أَلْفَيْتَ بَنِي عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ عَنِ اَلْأَعْدَاءِ نَاكِلِينَ وَ بِالسَّيْفِ مُخَوَّفِينَ فَلَبِّثْ قَلِيلاً يَلْحَقِ اَلْهَيْجَا حَمَلْ فَسَيَطْلُبُكَ مَنْ تَطْلُبُ وَ يَقْرُبُ مِنْكَ مَا تَسْتَبْعِدُ
وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَكَ فِي جَحْفَلٍ مِنَ اَلْمُهَاجِرِينَ وَ اَلْأَنْصَارِ وَ اَلتَّابِعِينَ لَهُمْ بِإِحْسَانٍ شَدِيدٍ زِحَامُهُمْ سَاطِعٍ قَتَامُهُمْ مُتَسَرْبِلِينَ سَرَابِيلَ اَلْمَوْتِ أَحَبُّ اَللِّقَاءِ إِلَيْهِمْ لِقَاءُ رَبِّهِمْ
وَ قَدْ صَحِبَتْهُمْ ذُرِّيَّةٌ بَدْرِيَّةٌ وَ سُيُوفٌ هَاشِمِيَّةٌ قَدْ عَرَفْتَ مَوَاقِعَ نِصَالِهَا فِي أَخِيكَ وَ خَالِكَ وَ جَدِّكَ وَ أَهْلِكَ وَ مٰا هِيَ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ بِبَعِيدٍ
نهج البلاغه : حکمت ها
اختلاف مسلمانان و انحراف يهوديان
وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ اَلْيَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اِخْتَلَفْتُمْ فِيهِ فَقَالَ عليهالسلام لَهُ إِنَّمَا اِخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ وَ لَكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ اَلْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً كَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ قٰالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ
نهج البلاغه : خطبه ها
افشاى نفاق برج بن مسهر الطائي
و من كلام له عليهالسلام قاله للبرج بن مسهر الطائي و قد قال له بحيث يسمعه لا حكم إلا للّه و كان من الخوارج
اُسْكُتْ قَبَحَكَ اَللَّهُ يَا أَثْرَمُ
فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ اَلْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلاً شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ اَلْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ اَلْمَاعِزِ
اُسْكُتْ قَبَحَكَ اَللَّهُ يَا أَثْرَمُ
فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ اَلْحَقُّ فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلاً شَخْصُكَ خَفِيّاً صَوْتُكَ حَتَّى إِذَا نَعَرَ اَلْبَاطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ اَلْمَاعِزِ
نهج البلاغه : نامه ها
نامه اى در جواب نامه معاويه
و من كتاب له عليهالسلام إلى معاوية جوابا عن كتاب منه إليه وَ أَمَّا طَلَبُكَ إِلَيَّ اَلشَّامَ فَإِنِّي لَمْ أَكُنْ لِأُعْطِيَكَ اَلْيَوْمَ مَا مَنَعْتُكَ أَمْسِ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ
وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْحَرْبِ وَ اَلرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ
وَ لَبِئْسَ اَلْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ
وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ
وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ
فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ اَلسَّلاَمُ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّ اَلْحَرْبَ قَدْ أَكَلَتِ اَلْعَرَبَ إِلاَّ حُشَاشَاتِ أَنْفُسٍ بَقِيَتْ أَلاَ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْحَقُّ فَإِلَى اَلْجَنَّةِ وَ مَنْ أَكَلَهُ اَلْبَاطِلُ فَإِلَى اَلنَّارِ
وَ أَمَّا اِسْتِوَاؤُنَا فِي اَلْحَرْبِ وَ اَلرِّجَالِ فَلَسْتَ بِأَمْضَى عَلَى اَلشَّكِّ مِنِّي عَلَى اَلْيَقِينِ وَ لَيْسَ أَهْلُ اَلشَّامِ بِأَحْرَصَ عَلَى اَلدُّنْيَا مِنْ أَهْلِ اَلْعِرَاقِ عَلَى اَلْآخِرَةِ
وَ أَمَّا قَوْلُكَ إِنَّا بَنُو عَبْدِ مَنَافٍ فَكَذَلِكَ نَحْنُ وَ لَكِنْ لَيْسَ أُمَيَّةُ كَهَاشِمٍ وَ لاَ حَرْبٌ كَعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ لاَ أَبُو سُفْيَانَ كَأَبِي طَالِبٍ وَ لاَ اَلْمُهَاجِرُ كَالطَّلِيقِ وَ لاَ اَلصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ وَ لاَ اَلْمُحِقُّ كَالْمُبْطِلِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنُ كَالْمُدْغِلِ
وَ لَبِئْسَ اَلْخَلْفُ خَلْفٌ يَتْبَعُ سَلَفاً هَوَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ
وَ فِي أَيْدِينَا بَعْدُ فَضْلُ اَلنُّبُوَّةِ اَلَّتِي أَذْلَلْنَا بِهَا اَلْعَزِيزَ وَ نَعَشْنَا بِهَا اَلذَّلِيلَ
وَ لَمَّا أَدْخَلَ اَللَّهُ اَلْعَرَبَ فِي دِينِهِ أَفْوَاجاً وَ أَسْلَمَتْ لَهُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ طَوْعاً وَ كَرْهاً كُنْتُمْ مِمَّنْ دَخَلَ فِي اَلدِّينِ إِمَّا رَغْبَةً وَ إِمَّا رَهْبَةً عَلَى حِينَ فَازَ أَهْلُ اَلسَّبْقِ بِسَبْقِهِمْ وَ ذَهَبَ اَلْمُهَاجِرُونَ اَلْأَوَّلُونَ بِفَضْلِهِمْ
فَلاَ تَجْعَلَنَّ لِلشَّيْطَانِ فِيكَ نَصِيباً وَ لاَ عَلَى نَفْسِكَ سَبِيلاً وَ اَلسَّلاَمُ
نهج البلاغه : نامه ها
سفارش به عبد الله بن عباس در بیان روش مناظره با خوارج
نهج البلاغه : حکمت ها
اختلاف مسلمانان و انحراف يهوديان
وَ قَالَ لَهُ بَعْضُ اَلْيَهُودِ مَا دَفَنْتُمْ نَبِيَّكُمْ حَتَّى اِخْتَلَفْتُمْ فِيهِ فَقَالَ عليهالسلام لَهُ إِنَّمَا اِخْتَلَفْنَا عَنْهُ لاَ فِيهِ وَ لَكِنَّكُمْ مَا جَفَّتْ أَرْجُلُكُمْ مِنَ اَلْبَحْرِ حَتَّى قُلْتُمْ لِنَبِيِّكُمْ اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً كَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ قٰالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ