عبارات مورد جستجو در ۹ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۸۳
گفت: فردا بینی‌ام در پیش تو
خود بیا هنجم ستیم از ریش تو
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۶
زشتم خواندی و راست گفتی
من نیز بگویم ار نجوشی
من زشت بهم تو خوب ایرا
من شاعرم و تو ... فروشی
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۲۷
گفتم:‌«شکری از دهنت، درگذری
ناگه ببرم تا که بیابم دگری»
گفتا: «دهنی چو چشم سوزن دارم
بیرون نشود زچشم سوزن شکری»
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۳
گفتم: «چو تنم ضعیف و لاغر باشد
دل در برت از سنگ قویتر باشد»
گفتا: «بی شک چو من به میزان کشمت
زر بیش دهی چو سنگ در بر باشد»
اسدی توسی : گرشاسپ‌نامه
آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب
سوی باغ با دایه ناگه ز در
درآمد پری چهرهٔ سیمبر
یکی جام زرین به کف پُر نبید
چو لاله می و، جام چون شنبلید
نهفته به زربفت رومی برش
ز یاقوت و دُر افسری بر سرش
خرامان چو با ماه پیوسته سرو
ز گیسو چو در دام مشکین تذرو
دو زلفش به هم جیم و در جیم دال
دهن میم و بر میم از مشک خال
دو برگ گلشن سوسن می سرشت
دو شمشاد عنبرفروش بهشت
زنخدان چو از سیم پاکیزه گوی
که افتد چه از نوک چوگان دروی
دو بیجاده گفتی که جادو نهفت
میانش به الماس اندیشه سفت
بناگوش تا بنده خورشیدوار
فرو هشته زو حلقهٔ گوشوار
دو مه بُد یکی گرد و دیگر دو نیم
یکی ماه از زرّ و دیگر زسیم
به مه برش درعی ز مشک و عبیر
گه از تاب چین ساز و گه خم پذیر
شکنش آتش نیکوی تافته
گره هاش دست زمان بافته
دو بادام پربند و تنبل پرست
یکی نیم خواب و یکی نیم مست
بزان بادش از زلفک مشکبیز
همه ره چو از نافه بگشاده زیز
ز خنده لبش چشمهٔ نوش ناب
فسرده درو قطره بر قطره آب
به سیمین ستون خم درآورد و گفت
که بایدت مهمان ناخوانده جفت
سپهدار بر جست و بردش نماز
مزیدش دو یاقوت گوینده راز
بدو اندر آویخت آن دلگسل
چو معنی ز گفتار شیرین به دل
به رویش بر از بسد درّ پوش
همی ریخت بر لاله شکر ز نوش
نشستند و بزمی نو آراستند
به می یاد یکدیگران خواستند
بلورین پیاله ز می لاله شد
کف می کش از لاله پر ژاله شد
سپهدار گفتا سپاس از خدای
که جفتی مرا چون تو آمد به جای
گر از پیش دانستمی کار تو
همین فرّ و خوبی و دیدار تو
بُدی دیر گه کان کمان پیش شاه
کشیدسمتی بر امید تو ماه
پری چهره گفت ایچ پیل آن توان
ندارند، پس چون توانی تو آن
بدان کان کمان آهنست اندرون
دگر چوب و توز و پیست از برون
بمان تا چنان هم کمانی دگر
من از چوب سازم نهان از پدر
بخندید یل گفت از آنگونه پنج
کشم، چونت دیدم ندارم به رنج
کشیدن چنان چرخ کار منست
مرا هست موم ار ترا آهنست
چو خر در گل افتد کسی نیکتر
نکوشد به زور از خداوند خر
از آن پس به می دست بردند و رود
بر هر دو دایه سرایان سرود
به جز دایه دمساز با هر دو کس
زن خوب بازارگان بود و بس
شده غمگسارنده شان هر دو زن
گه این پای کوب و گه آن دست زن
همه بودشان رامش و میگسار
مل و نقل و بازی و بوس و کنار
به یک چیزشان طبع رنجور بود
که انگشت از انگشتری دور بود
چو از باده سرشان گرانبار شد
سمن برگ هر دو چو گلنار شد
یل نیو را کرد بدرود ماه
بشد باز گلشن به آرامگاه
همه شب دژم هر دو از مهر و تاب
نه با دل شکیب و، نه با دیده خواب
ملک‌الشعرای بهار : قطعات
شمارهٔ ۱۱۲ - در ذم حاجی ارزن‌ فروش
گو، ز من بر حاجی ارزن‌ فروش
ارزنت را می‌فروشی می‌خرم
کمال خجندی : مقطعات
شمارهٔ ۷۶
جیم آقا گفت بهر قبر میر
حافظی باید که ما سرنا چی ایم
چون حمید گر به این معنی شنید
از مین برجست و گفتا ما چه ایم؟
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
گفتم در گوش اگر دهی راه سخن
گویم سخنیت بهتر از زر کهن
گفتا همه درگیر بگوشم در در
بی زر نگرفت جا سخن کوته کن
نظام قاری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۹ - سلمان ساوجی فرماید
گفتم خیال وصلت گفتا بخواب بینی
گفتم مثال رویت گفتا در آب بینی
در جواب آن
گفتم خیال تشریف گفتا بخواب بینی
گفتم مثال سنجاب گفتا در آب بینی
گفتم زهی میان بند گفتا که در میانست
گفتم نقاب پرده گفتا حجاب بینی
گفتم چگونه باشد در خواب شده دیدن
گفتا که خویشترادر پیچ و تاب بینی
گفتم که زیر روسی والای آل دیدم
گفتا باوج کردون برق و سحاب بینی
گفتم مشلشل از چیست در جامهای زربفت
گفتانه در گلستان هر سو غراب بینی
گفتم زصوف مشکین شد روز روشنم شب
گفتا نگر بکرباس تا ماهتاب بینی
گفتم برخت قاری پرداخت این سخنها
گفتا مبارکت باد ثوب ثواب بینی