عبارات مورد جستجو در ۲ گوهر پیدا شد:
نظام قاری : مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
بخش ۱۸ - در جنغی زدن صوف با پوستینها
به پیوست باصوف موئینها
همی رفت جنغی به پشمینها
که باید قراول نمد ساختن
علم ازدم روبه افراختن
هزاران نمد کرد باید گرین
چو پیلان و خرطومشان آستین
قماشاتی از پوستین هم غریب
کز ایشان بود شکلهای عجیب
پلنگ از نهالی نمودن عیان
ززیلوچه هم شیرهای ژیان
که نرمینها خود چه تاب آورند
بر این قماشان زبیم گزند
بجنب زنان سایه پرور یکی
که دارد بحا رختها بیشکی
لباسی از آنها زبان برگشاد
چو دردست درزی بزانوفتاد
بصوف اینچنین گفت کای شاه نو
مبارک ترا باد این گاه نو
فلک باد گوی گریبان تو
شب و روز معزی دامان تو
هزار آستین بادت و جبه صد
گراز در بود گوی جیبت رسد
بری بادی از چشم مخفی خوان
که ازآش چربت کند ناگهان
مباداکه گردی زروغن خراب
که پوشند آندم بگل آفتاب
زما تا بسلطان کمخاست دور
فتد در میان رختها را فتور
دو آبست حبر و خشیشی بره
کز ایشان نداریم موئی پنه
زصندوق مفرش مگر بیشمار
بسازیم کشتی زبهر گذار
دگر جامه گفت ازینسوی ما
بود موج بسیار و گردابها
زسنجاب هم هست آبی بپیش
که از آب ایشان فزونست و بیش
جوابش بگفتند کای یاوه گو
چه غم جامه را باشد از شست و شو
تواند زما انکه آنجا رسید
گلیم خود از آب بیرون کشید
بباید کنون رخت بربست زود
بآن جامها جمله جبه نمود
همی رفت جنغی به پشمینها
که باید قراول نمد ساختن
علم ازدم روبه افراختن
هزاران نمد کرد باید گرین
چو پیلان و خرطومشان آستین
قماشاتی از پوستین هم غریب
کز ایشان بود شکلهای عجیب
پلنگ از نهالی نمودن عیان
ززیلوچه هم شیرهای ژیان
که نرمینها خود چه تاب آورند
بر این قماشان زبیم گزند
بجنب زنان سایه پرور یکی
که دارد بحا رختها بیشکی
لباسی از آنها زبان برگشاد
چو دردست درزی بزانوفتاد
بصوف اینچنین گفت کای شاه نو
مبارک ترا باد این گاه نو
فلک باد گوی گریبان تو
شب و روز معزی دامان تو
هزار آستین بادت و جبه صد
گراز در بود گوی جیبت رسد
بری بادی از چشم مخفی خوان
که ازآش چربت کند ناگهان
مباداکه گردی زروغن خراب
که پوشند آندم بگل آفتاب
زما تا بسلطان کمخاست دور
فتد در میان رختها را فتور
دو آبست حبر و خشیشی بره
کز ایشان نداریم موئی پنه
زصندوق مفرش مگر بیشمار
بسازیم کشتی زبهر گذار
دگر جامه گفت ازینسوی ما
بود موج بسیار و گردابها
زسنجاب هم هست آبی بپیش
که از آب ایشان فزونست و بیش
جوابش بگفتند کای یاوه گو
چه غم جامه را باشد از شست و شو
تواند زما انکه آنجا رسید
گلیم خود از آب بیرون کشید
بباید کنون رخت بربست زود
بآن جامها جمله جبه نمود
نظام قاری : مخیّلنامه (در جنگ صوف و کمخا)
بخش ۲۳ - رفتن پهلوان پنبه در معرض هلاک و عزاداشتن تن جامه و کرباس بروی
بشد پهلوان پنبه اندر نبرد
زمیدان دامان برآورد گرد
بگفتا سلاحمم به ببینید تنک
که من چند مرده حلاجم بجنگ
من آنم که اطلس و والا چو دست
بگردن در آرند با هم نشست
در آنجا شوم محرم دخل و ساز
میانشان بخشم بآرام و ناز
من آنم که در بیشه جامه خواب
برم گرگ سرما نیاورد تاب
هم از دولتم جبه را فربهیست
نهالی و بالش بفر و بهی است
مرا چون در آجیده میلک نهند
ببخت من انگشت کاری کنند
زنی چون در آرایش افزار من
به بیند شود سست و بیخویشتن
کد وروی گرزی بزد بر سرش
که چون گرد شد بر همه پیکرش
چو کرباس او را بدانحال دید
بباره شد و ناله بر کشید
یکی ریسمان بود بر گردنش
دریده بتن گشته پیراهنش
بپوشید تن جامه در تن سیه
بگفتا که ای پشت گرم سپه
کنون کارکرباس گشت از تو خام
بود بی وجودت قبا ناتمام
چرا بر تو پشمینه را دل نسوخت
که این ضرب کاری بجانت سپوخت
نمد زین مبیناد روی سفید
جل خرسک از وی شود نا امید
مربع بقبرش بماناد صوف
زقرساق و پاچه جداباد صوف
بگرماوه بگریست فوطه زغم
هی چبد گلکینه دردش بدم
رسانید عین البقر چشم شور
نهادندش انکه بپایش بگور
زمیدان دامان برآورد گرد
بگفتا سلاحمم به ببینید تنک
که من چند مرده حلاجم بجنگ
من آنم که اطلس و والا چو دست
بگردن در آرند با هم نشست
در آنجا شوم محرم دخل و ساز
میانشان بخشم بآرام و ناز
من آنم که در بیشه جامه خواب
برم گرگ سرما نیاورد تاب
هم از دولتم جبه را فربهیست
نهالی و بالش بفر و بهی است
مرا چون در آجیده میلک نهند
ببخت من انگشت کاری کنند
زنی چون در آرایش افزار من
به بیند شود سست و بیخویشتن
کد وروی گرزی بزد بر سرش
که چون گرد شد بر همه پیکرش
چو کرباس او را بدانحال دید
بباره شد و ناله بر کشید
یکی ریسمان بود بر گردنش
دریده بتن گشته پیراهنش
بپوشید تن جامه در تن سیه
بگفتا که ای پشت گرم سپه
کنون کارکرباس گشت از تو خام
بود بی وجودت قبا ناتمام
چرا بر تو پشمینه را دل نسوخت
که این ضرب کاری بجانت سپوخت
نمد زین مبیناد روی سفید
جل خرسک از وی شود نا امید
مربع بقبرش بماناد صوف
زقرساق و پاچه جداباد صوف
بگرماوه بگریست فوطه زغم
هی چبد گلکینه دردش بدم
رسانید عین البقر چشم شور
نهادندش انکه بپایش بگور