عبارات مورد جستجو در ۳ گوهر پیدا شد:
فردوسی : هوشنگ
بخش ۲
یکی روز شاه جهان سوی کوه
گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیرهتن و تیزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیرهگون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
گذر کرد با چند کس همگروه
پدید آمد از دور چیزی دراز
سیه رنگ و تیرهتن و تیزتاز
دوچشم از بر سر چو دو چشمه خون
ز دود دهانش جهان تیرهگون
نگه کرد هوشنگ باهوش و سنگ
گرفتش یکی سنگ و شد تیزچنگ
به زور کیانی رهانید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست
برآمد به سنگ گران سنگ خرد
همان و همین سنگ بشکست گرد
فروغی پدید آمد از هر دو سنگ
دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ
نشد مار کشته ولیکن ز راز
ازین طبع سنگ آتش آمد فراز
جهاندار پیش جهان آفرین
نیایش همی کرد و خواند آفرین
که او را فروغی چنین هدیه داد
همین آتش آنگاه قبله نهاد
بگفتا فروغیست این ایزدی
پرستید باید اگر بخردی
شب آمد برافروخت آتش چو کوه
همان شاه در گرد او با گروه
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد
سده نام آن جشن فرخنده کرد
ز هوشنگ ماند این سده یادگار
بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد
جهانی به نیکی ازو یاد کرد
نجمالدین رازی : باب سیم
فصل شانزدهم
قالالله تعالی: «انی رأیت احد عشر کوکبا والشمس والقمر و ایتهم لی ساجدین».
و قالالنبی صلیالله علیه وسلم: «الرویاء الصالح جز من سته و اربعین جزء من النبوه».
بدانک سالک چون در مجاهدت و ریاضت نفس و تصفیه دل شروع کند او را بر ملک و ملکوت عبور و سلوک پدید آید و در هر مقام مناسب حال او وقایع کشف افتد گاه بود که در صورت خوابی صالح بود و گاه بود که واقعه غیبی بود.
و فرق میان خواب و واقعه بنزدیک این طایفه از دو وجه است: یکی از صورت دوم از معنی. از راه صورت چنانک واقعه آن باشد که میان خواب و بیداری بیند یا در بیداری تمام بیند و از راه معنی واقعه آن باشد که از حجاب خیال بیرون آمده باشد و غیبی صرف شده که روح در مقام تجرد از صفات بشری مدرک آن شود واقعهای روحانی بود مطلق وگاه بود که نظر روح موید شود بنور الوهیت واقعه ربانی بود که «المومن ینظر بنورالله».
خواب آن باشد که حواس بکل از کار بیفتاده بود و خیال بر کار آمده در غلبات خواب چیزی درنظر آید و آن بر دو نوع بود: یکی اضغات احلام است و آن خوابی بود که نفس بواسطه آلت خیال ادراک کند از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی که القای نفس و شیطان باشد و خیال آن را نقش بندی مناسب بکند و درنظر نفس آرد. آن را تعبیری نباشد خوابهای آشفته و پریشان بود از آن استعاذت واجب بود و با کس حکایت نباید کرد.
دوم خواب نیک است که رویای صالح گویند و خواجه علیهالسلام فرمود یک جزوست از چهل و شش جزو از نبوت بعضی ائمه آن را تفسیر کردهاند که مدت نبوت خواجه علیهالسلام بیست و سه سال بود از آن جمله ابتدا شش ماه وحی بخواب میآمد. پس خواب صالح بدین حساب یک جزو باشد از چهل و شش جزو از نبوت و بسیار انبیا بودهاند علیهمالسلام که وحی ایشان جمله در خواب بوده است و بعضی بودهاند که وحی ایشان وقتی در خواب بوده است و وقتی در بیداری چنانک ابراهیم علیهالسلام گفت: «انی اری فیالنام انی اذبحک فانظر ماذا تری» و خواجه علیهالسلام میفرماید «نوم الانبیاء وحی».
و خواب صالح هم بر سه نوع است: یکی آنک هرچ بیند بتأویل و تعبیر حاجت نیفتد همچنان بعینه ظاهر شود چنانک خواب ابراهیم علیهالصلوه صریح بود «انی اری فیامنام انی اذبحک».
دوم آنک بعضی بتأویل محتاج بود و بعضی همچنان باز خواند چنانک خواب یوسف علیهالسلام بود «انی رأیت احد عشر کوکبا والشمس والقمر رایتهم لی ساجدین». یازده ستاره و ماه و آفتاب محتاج تأویل بود بیازده برادر و مادر و پدر اما سجده بعینه ظاهر شد بتأویل حاجت نیامد که «و خسروا له سجداً».
و سیم محتاج بتأویل باشد بتمام چنانک خواب ملک بود که «انی اری سبع بقرات سمان» الایه. جمله محتاج تأویل بود و همچنانک خواب زندانیان بود محتاج تأویل بود. «یا صاحبی السجن اما احد کما فیسقی ربه خمرا و اما الاخر فیصلب فتأکل الطیر من رأسه».
و بحقیقت رویای صالح نه آن است که آن را تأویلی راست باشد مطلقا و اثر آن ظاهر گردد که این خواب هم مومن را باشد و هم کافر را چنانک ملک مصر دیدو زندانیان دیدند و آن از نظر دل بود بتأیید روح بی تأیید نور الهی.
فاما آنچ موید بود بنور الهی جز مومن یا ولی یا نبی نبیند تا رویاء صالح بود و یک جزو از نبوت باشد و کافر را هیچ جزو نباشد از نبوت و تاکید این معنی آن است که خواجه علیهالسلام فرمود «لم یبق من النبوه الا المبشرات براها المومن او یری له».
پس این ضعیف رویا بر دو نوع مینهد: رویا صالح و رویاء صادق. صالح آن است که مومن یا ولی یا نبی بیند و راست بازخواند یا تأویلی راست دارد و آن نمایش حق بود و رویا صادق آن است که تأویلی راست دارد و باز خواند و باشد که بعینه ظاهر شود و اما از نمایش روح بود و این نوع کافر و مومن را بود.
و همچنین واقعه بر دو نوع مینهد: یکی آنک محتمل است که رهابین و فلاسفه و براهمه را بود از کثرت ریاضت نفس و تصفیه دل و تربیت روح تا وقت باشد که ایشان را بعضی از مغیبات کشف افتد و وقایع میان خواب و بیداری مطلق پدید آید و گاه بود که از کثرت ریاضت غلبات روحانیت پدید آید و محو بیشتر صفات حیوانی و بهیمی کند و روح ایشان از حجب خیال قدری خلاص یابد و در تجلی آید و انوار روح بر نظر ایشان مکشوف گردد. اما ایشان را بدان قربی و قبولی پدید نیاید و سبب نجات ایشان نشود بلکه سبب غلو و مبالغت ایشان گردد درکفر و ضلالت و واسطه استدراج شود. چنانک فرمود عزوجل و علا که «سنستد رجهم من حیث لایعملون و املی لهم ان کیدی متین».
دوم واقعه آن است که حق تعالی در آینه آفاق و انفس جمال آیات بینات درنظر موحدان آرد که «سنریهم آیاتنا فیالافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» موحدان را سبب ظهور حق شود و بالهام ربانی که در معرفت فجور و تقوی نفس بدل سالک میرسد در حالت مغلوبی حواس نظر دل یا روح بر صورت آن الهامات افتد که خیال آن را نقشبندی مناسب کرده باشد یا بیواسطه تصرف خیال بر حقیقت آن الهامات نظر میافتد تا سالک را بر صلاح و فساد نفس و ترقی و نقصان خویش اطلاع پدید میآید. چنانک فرمود «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها» و چنانک آنجا مشرک را سبب استدراج بود و زیادتی کفر اینجا موحد را سبب کرامات گردد و زیادتی ایمان که «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم».
و فرق میان واقعه مشرک و واقعه موحد آنک مشرک در حجب شرکت و اثنینیت بازمانده است هرگز از مشاهدات انوار صفات احدیت خبر نیابد و از هستی انسانیت بیرون نیاید و موحد بنور وحدانیت از ظلمت حجب شرکت خلاص یابد و هستی انسانیت در تجلی انوار صفات احدیت محو کند ودر ظهور عالم وحدانیت برخوردار مقام وحدت گردد. بیت
کی بود ما زما جدا مانده
من و تو رفته وخدا مانده
پس زبانی که راز مطلق گفت
راست جنبید کو اناالحق گفت
و بدانک کشف وقایع را در نظر سالک سه فایده است: اول آنک بر احوال خویش از زیادت و نقصان و سیر و وقفه و فترت وجد و شوق و فسردگی و بازماندگی و رسیدگی اطلاع افتد و از منازل و مقامات راه و درجات و درکات و علو و سفل و حق و باطل آن باخبر شود. زیرا که این هریک را خیال نقشبندی مناسب بکند تا سالک را وقوف افتد بر جمله وقایع نفسانی وحیوانی و شیطانی و سبعی و ملکی و دلی و روحی و رحمانی.
تا اگر صفات ذمیمه نفسانی بر وی غالب بود از حرص وحسد و شره و بخل و حقد و کبر و غضب و شهوت و غیر آن خیال هریک در صورت حیوانی که آن صفت بر وی غالب بود نقشبندی کند. چنانک صفت حرص را در صورت موش و مور بنماید و دیگر حیوانات حریص و اگر صفت شره غالب بود در صورت خوک وخرس بنماید و اگر صفت بخل غالب بود در صورت سگ و بوزنه و اگر صفت حقد غالب بود در صورت مار واگر صفت کبر غالب بود در صورت پلنگ و اگر صفت غضب غالب بود در صورت یوز و اگر صفت شهوت غالب بود در صورت درازگوش و اگر صفت بهیمی غالب بود در صورت گوسپندان و اگر صفت سبعی غالب بود از هر نوع سباع درنظر آرد و اگر صفت شیطنت غالب بود در صورت شیاطین و مرده و غیلان درنظر آرد و اگر صفت غدر و مکر و حیلت غالب بود در صورت روباه و خرگوش درنظر آید.
و اگر اینها را بر خود مستولی بیند داند که این صفات بر وی غالب است و اگر اینها را مسخر بیند داند که ازین صفات عبور میکند و اگر اینها را بیند که میکشد و قهر میکند داند که ازین صفات میگذرد و خلاص مییابد و اگر بیند که با اینها با منازعت است داند که در معانده و مکایده است غافل نشود و ایمن نباشد.
و اگر آبهای روان و صافی بیند و دریاها و غدیرها و حوضها و سبزههای خوش و روضهها و بستانها و قصرها و آینههای صافی و ماه و ستاره و آسمان صافی این جمله صورت صفات دلی است و اگر انوار بینهایت بیند و عالمهای نامتناهی و طیران و معاریج و عالم بیرنگی و بیچونی و طی زمین و آسمان و رفتن بر هوا و کشف معانی و علوم لدنی و ادراک بیآلات این جمله مقامات روحانی است.
و اگر مطالعه ملکوت و مشاهده ملایکه و هواتف و عرض افلاک و انجم ونفوس وملوک اشیا و عرش و کرسی بیند در سلوک صفات ملکی است و حصول صفات حمیده. و اگر در مشاهدات انوار غیبالغیب افتد و مکاشفات صفات الوهیت و الهامات و وحیها و اشارات و تجلیهای صفات ربوبیت در مقام تخلق است باخلاق رحمانی. از هر نوع شمهای نموده آمدباقی هم برین قیاس میکند.
دوم فایده آنک وقایع دلی و روحی وملکی نیک با ذوق بود نفس را از آن شربی و قوتی و ذوقی و شوقی پدید آید که بدان شوق و ذوق انس از خلق و مألوفات طبع و مستلذات شهادتی و مشتهیات جسمانی باطل کند و با مغیبات وعالم روحانی و لطایف و معانی واسرار و حقایق انس پدید آورد و بکلی متوجه عالم طلب شود و مشرب او عالم غیب گردد «قد علم کل اناس مشربهم».
و بحقیقت اطفال طریقت را در بدایت جز بشیر وقایع غیبی نتوان پرورد و غذای جانطلب از صورت و معنی وقایع تواند بود. چنانک شخصی در خدمت خواجه امام یوسف همدانی بازمیگفت بتعجب که در خدمت شیخ احمد غزالی رحمه الله علیه بودم بر سفره خانقاه با اصحاب طعام میخورد در میانه آن از خود غایب شد چون با خود آمد گفت این ساعت پیغمبر را علیهالسلام دیدم که آمد و لقمه در دهان من نهاد. خواجه امام یوسف فرمود «تلک خیالات تربی بها اطفال الطریقه». گفت آن نمایشهایی باشد که اطفال طریقت را بدان پرورند.
سیم فایده آنک از بعضی مقامات این راه جز بتصرف وقایع غیبی عبور نتوان کرد و رکن اعظم در احتیاج به پیغامبر و شیخ از بهر این است که تا سالک سیر در وجود خویش میکند و سلوک او در صفات نفس ودل و روح بود ممکن است که بغیری حاجت نیفتد ولیکن چون بسرحد روحانیت رسید بخودی خود از آن مقام نتواند گذشت از بهر آنک هر تصرف که از سالک برخیزد هستی دیگر پدید آورد و او را بعد ازین راه بر نیستی است و نیستی بتصرف غیر تواند بود.
پس وقایعی که از فیض ولایت شیخ آید یا از حضرت نبوت یا از تجلیهای صفات خداوندی فنابخش بود و تا فنای حقیقی حاصل نشود ببقای حقیقی که مقصود و مطلوب از سلوک است نرسد. والله اعلم.
بعد ازین طرفی از وقایع که بکشف و مشاهده و تجلی و وصول تعلق دارد هریک در فصل آن بجای خویش گفته آید انشاءالله وحده. و صلی الله علی محمد و آله.
و قالالنبی صلیالله علیه وسلم: «الرویاء الصالح جز من سته و اربعین جزء من النبوه».
بدانک سالک چون در مجاهدت و ریاضت نفس و تصفیه دل شروع کند او را بر ملک و ملکوت عبور و سلوک پدید آید و در هر مقام مناسب حال او وقایع کشف افتد گاه بود که در صورت خوابی صالح بود و گاه بود که واقعه غیبی بود.
و فرق میان خواب و واقعه بنزدیک این طایفه از دو وجه است: یکی از صورت دوم از معنی. از راه صورت چنانک واقعه آن باشد که میان خواب و بیداری بیند یا در بیداری تمام بیند و از راه معنی واقعه آن باشد که از حجاب خیال بیرون آمده باشد و غیبی صرف شده که روح در مقام تجرد از صفات بشری مدرک آن شود واقعهای روحانی بود مطلق وگاه بود که نظر روح موید شود بنور الوهیت واقعه ربانی بود که «المومن ینظر بنورالله».
خواب آن باشد که حواس بکل از کار بیفتاده بود و خیال بر کار آمده در غلبات خواب چیزی درنظر آید و آن بر دو نوع بود: یکی اضغات احلام است و آن خوابی بود که نفس بواسطه آلت خیال ادراک کند از وساوس شیطانی و هواجس نفسانی که القای نفس و شیطان باشد و خیال آن را نقش بندی مناسب بکند و درنظر نفس آرد. آن را تعبیری نباشد خوابهای آشفته و پریشان بود از آن استعاذت واجب بود و با کس حکایت نباید کرد.
دوم خواب نیک است که رویای صالح گویند و خواجه علیهالسلام فرمود یک جزوست از چهل و شش جزو از نبوت بعضی ائمه آن را تفسیر کردهاند که مدت نبوت خواجه علیهالسلام بیست و سه سال بود از آن جمله ابتدا شش ماه وحی بخواب میآمد. پس خواب صالح بدین حساب یک جزو باشد از چهل و شش جزو از نبوت و بسیار انبیا بودهاند علیهمالسلام که وحی ایشان جمله در خواب بوده است و بعضی بودهاند که وحی ایشان وقتی در خواب بوده است و وقتی در بیداری چنانک ابراهیم علیهالسلام گفت: «انی اری فیالنام انی اذبحک فانظر ماذا تری» و خواجه علیهالسلام میفرماید «نوم الانبیاء وحی».
و خواب صالح هم بر سه نوع است: یکی آنک هرچ بیند بتأویل و تعبیر حاجت نیفتد همچنان بعینه ظاهر شود چنانک خواب ابراهیم علیهالصلوه صریح بود «انی اری فیامنام انی اذبحک».
دوم آنک بعضی بتأویل محتاج بود و بعضی همچنان باز خواند چنانک خواب یوسف علیهالسلام بود «انی رأیت احد عشر کوکبا والشمس والقمر رایتهم لی ساجدین». یازده ستاره و ماه و آفتاب محتاج تأویل بود بیازده برادر و مادر و پدر اما سجده بعینه ظاهر شد بتأویل حاجت نیامد که «و خسروا له سجداً».
و سیم محتاج بتأویل باشد بتمام چنانک خواب ملک بود که «انی اری سبع بقرات سمان» الایه. جمله محتاج تأویل بود و همچنانک خواب زندانیان بود محتاج تأویل بود. «یا صاحبی السجن اما احد کما فیسقی ربه خمرا و اما الاخر فیصلب فتأکل الطیر من رأسه».
و بحقیقت رویای صالح نه آن است که آن را تأویلی راست باشد مطلقا و اثر آن ظاهر گردد که این خواب هم مومن را باشد و هم کافر را چنانک ملک مصر دیدو زندانیان دیدند و آن از نظر دل بود بتأیید روح بی تأیید نور الهی.
فاما آنچ موید بود بنور الهی جز مومن یا ولی یا نبی نبیند تا رویاء صالح بود و یک جزو از نبوت باشد و کافر را هیچ جزو نباشد از نبوت و تاکید این معنی آن است که خواجه علیهالسلام فرمود «لم یبق من النبوه الا المبشرات براها المومن او یری له».
پس این ضعیف رویا بر دو نوع مینهد: رویا صالح و رویاء صادق. صالح آن است که مومن یا ولی یا نبی بیند و راست بازخواند یا تأویلی راست دارد و آن نمایش حق بود و رویا صادق آن است که تأویلی راست دارد و باز خواند و باشد که بعینه ظاهر شود و اما از نمایش روح بود و این نوع کافر و مومن را بود.
و همچنین واقعه بر دو نوع مینهد: یکی آنک محتمل است که رهابین و فلاسفه و براهمه را بود از کثرت ریاضت نفس و تصفیه دل و تربیت روح تا وقت باشد که ایشان را بعضی از مغیبات کشف افتد و وقایع میان خواب و بیداری مطلق پدید آید و گاه بود که از کثرت ریاضت غلبات روحانیت پدید آید و محو بیشتر صفات حیوانی و بهیمی کند و روح ایشان از حجب خیال قدری خلاص یابد و در تجلی آید و انوار روح بر نظر ایشان مکشوف گردد. اما ایشان را بدان قربی و قبولی پدید نیاید و سبب نجات ایشان نشود بلکه سبب غلو و مبالغت ایشان گردد درکفر و ضلالت و واسطه استدراج شود. چنانک فرمود عزوجل و علا که «سنستد رجهم من حیث لایعملون و املی لهم ان کیدی متین».
دوم واقعه آن است که حق تعالی در آینه آفاق و انفس جمال آیات بینات درنظر موحدان آرد که «سنریهم آیاتنا فیالافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» موحدان را سبب ظهور حق شود و بالهام ربانی که در معرفت فجور و تقوی نفس بدل سالک میرسد در حالت مغلوبی حواس نظر دل یا روح بر صورت آن الهامات افتد که خیال آن را نقشبندی مناسب کرده باشد یا بیواسطه تصرف خیال بر حقیقت آن الهامات نظر میافتد تا سالک را بر صلاح و فساد نفس و ترقی و نقصان خویش اطلاع پدید میآید. چنانک فرمود «و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها» و چنانک آنجا مشرک را سبب استدراج بود و زیادتی کفر اینجا موحد را سبب کرامات گردد و زیادتی ایمان که «هوالذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم».
و فرق میان واقعه مشرک و واقعه موحد آنک مشرک در حجب شرکت و اثنینیت بازمانده است هرگز از مشاهدات انوار صفات احدیت خبر نیابد و از هستی انسانیت بیرون نیاید و موحد بنور وحدانیت از ظلمت حجب شرکت خلاص یابد و هستی انسانیت در تجلی انوار صفات احدیت محو کند ودر ظهور عالم وحدانیت برخوردار مقام وحدت گردد. بیت
کی بود ما زما جدا مانده
من و تو رفته وخدا مانده
پس زبانی که راز مطلق گفت
راست جنبید کو اناالحق گفت
و بدانک کشف وقایع را در نظر سالک سه فایده است: اول آنک بر احوال خویش از زیادت و نقصان و سیر و وقفه و فترت وجد و شوق و فسردگی و بازماندگی و رسیدگی اطلاع افتد و از منازل و مقامات راه و درجات و درکات و علو و سفل و حق و باطل آن باخبر شود. زیرا که این هریک را خیال نقشبندی مناسب بکند تا سالک را وقوف افتد بر جمله وقایع نفسانی وحیوانی و شیطانی و سبعی و ملکی و دلی و روحی و رحمانی.
تا اگر صفات ذمیمه نفسانی بر وی غالب بود از حرص وحسد و شره و بخل و حقد و کبر و غضب و شهوت و غیر آن خیال هریک در صورت حیوانی که آن صفت بر وی غالب بود نقشبندی کند. چنانک صفت حرص را در صورت موش و مور بنماید و دیگر حیوانات حریص و اگر صفت شره غالب بود در صورت خوک وخرس بنماید و اگر صفت بخل غالب بود در صورت سگ و بوزنه و اگر صفت حقد غالب بود در صورت مار واگر صفت کبر غالب بود در صورت پلنگ و اگر صفت غضب غالب بود در صورت یوز و اگر صفت شهوت غالب بود در صورت درازگوش و اگر صفت بهیمی غالب بود در صورت گوسپندان و اگر صفت سبعی غالب بود از هر نوع سباع درنظر آرد و اگر صفت شیطنت غالب بود در صورت شیاطین و مرده و غیلان درنظر آرد و اگر صفت غدر و مکر و حیلت غالب بود در صورت روباه و خرگوش درنظر آید.
و اگر اینها را بر خود مستولی بیند داند که این صفات بر وی غالب است و اگر اینها را مسخر بیند داند که ازین صفات عبور میکند و اگر اینها را بیند که میکشد و قهر میکند داند که ازین صفات میگذرد و خلاص مییابد و اگر بیند که با اینها با منازعت است داند که در معانده و مکایده است غافل نشود و ایمن نباشد.
و اگر آبهای روان و صافی بیند و دریاها و غدیرها و حوضها و سبزههای خوش و روضهها و بستانها و قصرها و آینههای صافی و ماه و ستاره و آسمان صافی این جمله صورت صفات دلی است و اگر انوار بینهایت بیند و عالمهای نامتناهی و طیران و معاریج و عالم بیرنگی و بیچونی و طی زمین و آسمان و رفتن بر هوا و کشف معانی و علوم لدنی و ادراک بیآلات این جمله مقامات روحانی است.
و اگر مطالعه ملکوت و مشاهده ملایکه و هواتف و عرض افلاک و انجم ونفوس وملوک اشیا و عرش و کرسی بیند در سلوک صفات ملکی است و حصول صفات حمیده. و اگر در مشاهدات انوار غیبالغیب افتد و مکاشفات صفات الوهیت و الهامات و وحیها و اشارات و تجلیهای صفات ربوبیت در مقام تخلق است باخلاق رحمانی. از هر نوع شمهای نموده آمدباقی هم برین قیاس میکند.
دوم فایده آنک وقایع دلی و روحی وملکی نیک با ذوق بود نفس را از آن شربی و قوتی و ذوقی و شوقی پدید آید که بدان شوق و ذوق انس از خلق و مألوفات طبع و مستلذات شهادتی و مشتهیات جسمانی باطل کند و با مغیبات وعالم روحانی و لطایف و معانی واسرار و حقایق انس پدید آورد و بکلی متوجه عالم طلب شود و مشرب او عالم غیب گردد «قد علم کل اناس مشربهم».
و بحقیقت اطفال طریقت را در بدایت جز بشیر وقایع غیبی نتوان پرورد و غذای جانطلب از صورت و معنی وقایع تواند بود. چنانک شخصی در خدمت خواجه امام یوسف همدانی بازمیگفت بتعجب که در خدمت شیخ احمد غزالی رحمه الله علیه بودم بر سفره خانقاه با اصحاب طعام میخورد در میانه آن از خود غایب شد چون با خود آمد گفت این ساعت پیغمبر را علیهالسلام دیدم که آمد و لقمه در دهان من نهاد. خواجه امام یوسف فرمود «تلک خیالات تربی بها اطفال الطریقه». گفت آن نمایشهایی باشد که اطفال طریقت را بدان پرورند.
سیم فایده آنک از بعضی مقامات این راه جز بتصرف وقایع غیبی عبور نتوان کرد و رکن اعظم در احتیاج به پیغامبر و شیخ از بهر این است که تا سالک سیر در وجود خویش میکند و سلوک او در صفات نفس ودل و روح بود ممکن است که بغیری حاجت نیفتد ولیکن چون بسرحد روحانیت رسید بخودی خود از آن مقام نتواند گذشت از بهر آنک هر تصرف که از سالک برخیزد هستی دیگر پدید آورد و او را بعد ازین راه بر نیستی است و نیستی بتصرف غیر تواند بود.
پس وقایعی که از فیض ولایت شیخ آید یا از حضرت نبوت یا از تجلیهای صفات خداوندی فنابخش بود و تا فنای حقیقی حاصل نشود ببقای حقیقی که مقصود و مطلوب از سلوک است نرسد. والله اعلم.
بعد ازین طرفی از وقایع که بکشف و مشاهده و تجلی و وصول تعلق دارد هریک در فصل آن بجای خویش گفته آید انشاءالله وحده. و صلی الله علی محمد و آله.
نجمالدین رازی : باب سیم
فصل هجدهم
قال الله تعالی «فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید».
و قال النبی صلیالله علیه وسلم «حجابه النور لو کشفها لاحترقت سبحات وجهه ما انتهی الیه بصره».
بدانک حقیقت کشف از حجاب بیرون آمدن چیزی است بر وجهی که صاحب کشف ادراک آن چیز کند که پیش از آن ادراک نکرده باشد. چنانک فرمود «فکشفنا عنک غطائک» یعنی حجاب از پیش نظر تور برداشتیم تامکشوف نظر تو گشت آنچ پیش از این نمیدیدی.
و حجاب عبارت از موانعی است که دیده بنده بدان از جمال حضرت جلت محجوب و ممنوع است. و آن جملگی عوالم مختلف دنیا و آخرت است که بروایتی مژده هزار عالم گویند و بروایتی هفتاد هزار عالم و بروایتی سیصد و شصت هزار آنچ مناسبترست هفتادهزارست که حدیث صحیح بدان ناطق است که «انلله سبعین الف حجاب من نور و ظلمه» و این هفتاد هزار عالم در نهاد انسان موجودست و بحسب هر عالم انسان را دیدهای است که آن عالم بدان دیده مطالعه تواندکرد در حالت کشف آن عالم.
و این هفتاد هزار عالم در دو عالم مندرج است که از آن عبارت نور وظلمت کرد یعنی ملک و ملکوت و نیز غیب و شهادت گویند و جسمانی و روحانی خوانند ودنیا وآخرت هم گویند. جمله یکی است عبارات مختلف میشود.
و انسان عبارت از مجموعه این دو عالم است که قدرت لایزالی جمع بین الضدین کرده است و هفتادهزار دیده که ادراک هفتاد هزار عالم کند در مدرکات دو عالم انسان مندرج گردانیده چون حواس پنجگانه که بجسمانیت انسان تعلق دارد و جملگی عوالم جسمانیات بدان پنج حس ادراک کند و چون مدرکات باطنی پنجگانه که بروحانیت انسان تعلق دارد و جملگی عوالم روحانیات بدان ادراک کند و آن را عقل ودل و سیر و روح و خفی خوانند.
اما در اصطلاح اهل سلوک مکاشفات اطلاق بر معانیی کنند که مدرکات پنجگانه باطنی ادراک کند نه بر آنچ حواس پنجگانه ظاهری ادراک کند یا قوای بشری که تبع حواس است.
پس چون سالک صادق بجذبه ارادت از اسفل سافلین طبیعت روی باعلی علیین شریعت آرد و بقدم صدق جاده طریقت بر قانون مجاهده و ریاضت در پناه بردقه متابعت سپردن گیرد از هر حجاب که گذر کند از آن هفتاد هزار حجاب او را دیدهای مناسب آن مقام گشاده شود و احوال آن مقام منظور نظر او گردد.
اول دیده عقل او گشاده گردد و بقدر رفع حجاب و صفای عقل معانی معقول روی نمودن گیرد و با سرار معقولات مکاشف میشود و این را کشف نظری گویند برین اعتمادی زیادت نباشد تاآنچ درنظر آمد در قدم نیاید اعتماد را نشاید.
نه هرچ تو بینی بتو بخشندهای دل بیشتر حکما و فلاسفه درین مقام بماندند و همت بر تصفیه عقل و ادراک معقولات صرف کردند و آن را وصول بمقصد حقیقی شناختند و از فواید دیگر مدرکات محروم ماندند و بانکار پدید آمدند و در تیه ضلالت گم گشتند و خلق را گمراه کردند «قدضلوا من قبل و اضلوا کثیراً».
و چون از کشف معقولات عبور افتاد مکاشفات دلی پدید آمد و آن را کشف شهودی گویند. انوار مختلف کشف افتد چنانک شرح آن بعضی در فصل مشاهدات نموده آمد.
بعداز آن مکاشفات سری پدید آید وآن را کشف الهامی گویند. اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز ظاهر و مکشوف شود. این ضعیف گوید. بیت
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سری که مقدسان از آن محرومند
عشق تو فرو گفت بگوش دل ما
بعد از آن مکاشفات روحی پدید آید وآن را کشف روحانی گویند. در مبادی این مقام کشف معاریج و عرض جنات و جحیم و رویت ملایکه و مکالمات ایشان پدید آید. و چون روح بکلی صفا گرفت و از کدورات جسمانی پاک گشت عوالم نامتناهی مکشوف شود دایره ازل وابد نصب دیده گردد. اینجا حجاب زمان و مکان برخیزد تاآنچ در زمان ماضی رفته است درین حال ادراک کند. تاکسی باشد که ابتدا آفرینش موجودات و مراتب آن کشف نظر او شود و همچنین آنچ در زمان مستقبل خواهد بود ادراک کند. چنانک حادثه میگفت «کانی انظر الی اهل الجنه یتز اورون والی اهل النار یتعاورون». و خواجه علیه السلام میفرمود «عرضت علی الجنه فرأیت اکثر اهلها المساکین و عرضت علی النار فرأیت اکثر اهلها النساء» چون حجاب زمان و مکان دنیاوی برخاسته بودزمان و مکان آخرتی کشف میافتاد.
و هم درین مقام باشد که حجاب جهات از پیش برخیزد. از پس همچنان بیند که از پیش بیند. خواجه علیهالسلام میگفت «ایها الناس انی امامکم فلا تسبقونی بالرکوع و لا بالسجود و لا ترفعوا روسکم فانی اریکم من امامی و خلفی» یعنی از پس همچنان میبینم که از پیش میبینم.
و بشتر خرق عادات که آن را کرامات گویند درین مقام پدید آید از اشراف بر خواطر و اطلاع بر مغیبات و عبور بر آب و آتش وهوا و طی زمین و غیر آن. و این جنس کرامات را اعتباری زیادتی نباشد. زیرا که اهل دین و غیر اهل دین را بود. چنانک خواجه علیهالسلام از این صائد پرسید «ما تری؟» قال «اری عرشا علیالماء» فقال النبی صلیالله علیه و سلم «ذاک عرش ابلیس» و دیگر آنک جنس این خرق عادات دجال را خواهد بود تادر حدیث آمده است که مرد را بکشد و زنده کند.
اما آنچ آن را بحقیقت کرامات توان گفت و جز اهل دین را نبود آن است که بعد از کشف روحی در مکاشفات خفی پدید آید زیراک روح کافر و مسلمان را هست اما خفی روحی حضرتی است خاص که جز بخاصان حضرت ندهند. چنانک فرمود «کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه» و جایی دیگر فرمود «و یلقی الروح من امره علی یشاء من عباده» و در حق خواجه علیهالسلام فرمود «وکذلک اوحینا الیک روحا من امر نا ما کنت تدری ما الکتاب و الا الایمان و لکن جعلناله نورا نهدی به من نشاء من عبادنا». یعنی روحی نورانی حضرتی ببعضی بندگان دهیم دون بعضی تا بواسطه آن راه یابند بعالم صفات خداوندی. که رستم را هم رخش رستم کشد. تا چنانک دل واسطه دو عالم جسمانی و ملکوتی آمد یک روی در ملکوت و دیگر در جسم تا بدان روی که در ملکوت دارد قابل فیضان نور عقل گردد و بدین روی که در جسم داردآثار انوار ملکوتیات و معقولات بنفس و تن میرساند و سیر واسطه دو عالم دل و روح آمد تابدان روی که در روح دارد استفادت فیض روح میکند و بدان روی که در دل دارد حقایق فیض روح بدل میرساندف همچنین خفی واسطه عالم صفات خداوندی و عالم روحانیت آمد تا قابل مکاشفات صفات حضرتی گردد و عکس آن اخلاق بعالم روحانیت رساند تا بشرف «تخلفو باخلاق الله» مشرف گردد و این را کشف صفاتی گویند.
درین حال اگر بصفت عالمی مکاشف شود علم لدنی پدید آید و اگر بصفت سمیعی مکاشف شوداستماع کلام و خطاب پدید اید و اگر بصفت بصیری مکاشف شود رویت و مشاهده پدید آید و اگر بصفت جمال مکاشف شود ذوق شهود جمال حضرتی پدید آید و اگر بصفت جلال مکاشف شود فنای حقیقی پدید آید و اگر بصفت قیومی مکاشف شود بقای حقیقی پدید آید اگر بصفت وحدانیت مکاشف شود وحدت پدید آید. باقی صفات هم برین قیاس فهم کند.
اما کشف ذاتی مرتبهای بس بلندست عبارت و اشارت از بیان آن قاصر این ضعیف رمزی در بیتی میگوید.
تابر سر کوی عشق تو منزل ماست
سر دو جهان بجمله کشف دل ماست
وانجا که قدمگاه دل مقبل ماست
مطلوب همه جهانیان حاصل ماست
تمامی این رمز در فصل بیان تجلی گفته آید ان شاءالله و صلیالله علی محمد.
و قال النبی صلیالله علیه وسلم «حجابه النور لو کشفها لاحترقت سبحات وجهه ما انتهی الیه بصره».
بدانک حقیقت کشف از حجاب بیرون آمدن چیزی است بر وجهی که صاحب کشف ادراک آن چیز کند که پیش از آن ادراک نکرده باشد. چنانک فرمود «فکشفنا عنک غطائک» یعنی حجاب از پیش نظر تور برداشتیم تامکشوف نظر تو گشت آنچ پیش از این نمیدیدی.
و حجاب عبارت از موانعی است که دیده بنده بدان از جمال حضرت جلت محجوب و ممنوع است. و آن جملگی عوالم مختلف دنیا و آخرت است که بروایتی مژده هزار عالم گویند و بروایتی هفتاد هزار عالم و بروایتی سیصد و شصت هزار آنچ مناسبترست هفتادهزارست که حدیث صحیح بدان ناطق است که «انلله سبعین الف حجاب من نور و ظلمه» و این هفتاد هزار عالم در نهاد انسان موجودست و بحسب هر عالم انسان را دیدهای است که آن عالم بدان دیده مطالعه تواندکرد در حالت کشف آن عالم.
و این هفتاد هزار عالم در دو عالم مندرج است که از آن عبارت نور وظلمت کرد یعنی ملک و ملکوت و نیز غیب و شهادت گویند و جسمانی و روحانی خوانند ودنیا وآخرت هم گویند. جمله یکی است عبارات مختلف میشود.
و انسان عبارت از مجموعه این دو عالم است که قدرت لایزالی جمع بین الضدین کرده است و هفتادهزار دیده که ادراک هفتاد هزار عالم کند در مدرکات دو عالم انسان مندرج گردانیده چون حواس پنجگانه که بجسمانیت انسان تعلق دارد و جملگی عوالم جسمانیات بدان پنج حس ادراک کند و چون مدرکات باطنی پنجگانه که بروحانیت انسان تعلق دارد و جملگی عوالم روحانیات بدان ادراک کند و آن را عقل ودل و سیر و روح و خفی خوانند.
اما در اصطلاح اهل سلوک مکاشفات اطلاق بر معانیی کنند که مدرکات پنجگانه باطنی ادراک کند نه بر آنچ حواس پنجگانه ظاهری ادراک کند یا قوای بشری که تبع حواس است.
پس چون سالک صادق بجذبه ارادت از اسفل سافلین طبیعت روی باعلی علیین شریعت آرد و بقدم صدق جاده طریقت بر قانون مجاهده و ریاضت در پناه بردقه متابعت سپردن گیرد از هر حجاب که گذر کند از آن هفتاد هزار حجاب او را دیدهای مناسب آن مقام گشاده شود و احوال آن مقام منظور نظر او گردد.
اول دیده عقل او گشاده گردد و بقدر رفع حجاب و صفای عقل معانی معقول روی نمودن گیرد و با سرار معقولات مکاشف میشود و این را کشف نظری گویند برین اعتمادی زیادت نباشد تاآنچ درنظر آمد در قدم نیاید اعتماد را نشاید.
نه هرچ تو بینی بتو بخشندهای دل بیشتر حکما و فلاسفه درین مقام بماندند و همت بر تصفیه عقل و ادراک معقولات صرف کردند و آن را وصول بمقصد حقیقی شناختند و از فواید دیگر مدرکات محروم ماندند و بانکار پدید آمدند و در تیه ضلالت گم گشتند و خلق را گمراه کردند «قدضلوا من قبل و اضلوا کثیراً».
و چون از کشف معقولات عبور افتاد مکاشفات دلی پدید آمد و آن را کشف شهودی گویند. انوار مختلف کشف افتد چنانک شرح آن بعضی در فصل مشاهدات نموده آمد.
بعداز آن مکاشفات سری پدید آید وآن را کشف الهامی گویند. اسرار آفرینش و حکمت وجود هر چیز ظاهر و مکشوف شود. این ضعیف گوید. بیت
ای کرده غمت غارت هوش دل ما
درد تو زده خانه فروش دل ما
سری که مقدسان از آن محرومند
عشق تو فرو گفت بگوش دل ما
بعد از آن مکاشفات روحی پدید آید وآن را کشف روحانی گویند. در مبادی این مقام کشف معاریج و عرض جنات و جحیم و رویت ملایکه و مکالمات ایشان پدید آید. و چون روح بکلی صفا گرفت و از کدورات جسمانی پاک گشت عوالم نامتناهی مکشوف شود دایره ازل وابد نصب دیده گردد. اینجا حجاب زمان و مکان برخیزد تاآنچ در زمان ماضی رفته است درین حال ادراک کند. تاکسی باشد که ابتدا آفرینش موجودات و مراتب آن کشف نظر او شود و همچنین آنچ در زمان مستقبل خواهد بود ادراک کند. چنانک حادثه میگفت «کانی انظر الی اهل الجنه یتز اورون والی اهل النار یتعاورون». و خواجه علیه السلام میفرمود «عرضت علی الجنه فرأیت اکثر اهلها المساکین و عرضت علی النار فرأیت اکثر اهلها النساء» چون حجاب زمان و مکان دنیاوی برخاسته بودزمان و مکان آخرتی کشف میافتاد.
و هم درین مقام باشد که حجاب جهات از پیش برخیزد. از پس همچنان بیند که از پیش بیند. خواجه علیهالسلام میگفت «ایها الناس انی امامکم فلا تسبقونی بالرکوع و لا بالسجود و لا ترفعوا روسکم فانی اریکم من امامی و خلفی» یعنی از پس همچنان میبینم که از پیش میبینم.
و بشتر خرق عادات که آن را کرامات گویند درین مقام پدید آید از اشراف بر خواطر و اطلاع بر مغیبات و عبور بر آب و آتش وهوا و طی زمین و غیر آن. و این جنس کرامات را اعتباری زیادتی نباشد. زیرا که اهل دین و غیر اهل دین را بود. چنانک خواجه علیهالسلام از این صائد پرسید «ما تری؟» قال «اری عرشا علیالماء» فقال النبی صلیالله علیه و سلم «ذاک عرش ابلیس» و دیگر آنک جنس این خرق عادات دجال را خواهد بود تادر حدیث آمده است که مرد را بکشد و زنده کند.
اما آنچ آن را بحقیقت کرامات توان گفت و جز اهل دین را نبود آن است که بعد از کشف روحی در مکاشفات خفی پدید آید زیراک روح کافر و مسلمان را هست اما خفی روحی حضرتی است خاص که جز بخاصان حضرت ندهند. چنانک فرمود «کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه» و جایی دیگر فرمود «و یلقی الروح من امره علی یشاء من عباده» و در حق خواجه علیهالسلام فرمود «وکذلک اوحینا الیک روحا من امر نا ما کنت تدری ما الکتاب و الا الایمان و لکن جعلناله نورا نهدی به من نشاء من عبادنا». یعنی روحی نورانی حضرتی ببعضی بندگان دهیم دون بعضی تا بواسطه آن راه یابند بعالم صفات خداوندی. که رستم را هم رخش رستم کشد. تا چنانک دل واسطه دو عالم جسمانی و ملکوتی آمد یک روی در ملکوت و دیگر در جسم تا بدان روی که در ملکوت دارد قابل فیضان نور عقل گردد و بدین روی که در جسم داردآثار انوار ملکوتیات و معقولات بنفس و تن میرساند و سیر واسطه دو عالم دل و روح آمد تابدان روی که در روح دارد استفادت فیض روح میکند و بدان روی که در دل دارد حقایق فیض روح بدل میرساندف همچنین خفی واسطه عالم صفات خداوندی و عالم روحانیت آمد تا قابل مکاشفات صفات حضرتی گردد و عکس آن اخلاق بعالم روحانیت رساند تا بشرف «تخلفو باخلاق الله» مشرف گردد و این را کشف صفاتی گویند.
درین حال اگر بصفت عالمی مکاشف شود علم لدنی پدید آید و اگر بصفت سمیعی مکاشف شوداستماع کلام و خطاب پدید اید و اگر بصفت بصیری مکاشف شود رویت و مشاهده پدید آید و اگر بصفت جمال مکاشف شود ذوق شهود جمال حضرتی پدید آید و اگر بصفت جلال مکاشف شود فنای حقیقی پدید آید و اگر بصفت قیومی مکاشف شود بقای حقیقی پدید آید اگر بصفت وحدانیت مکاشف شود وحدت پدید آید. باقی صفات هم برین قیاس فهم کند.
اما کشف ذاتی مرتبهای بس بلندست عبارت و اشارت از بیان آن قاصر این ضعیف رمزی در بیتی میگوید.
تابر سر کوی عشق تو منزل ماست
سر دو جهان بجمله کشف دل ماست
وانجا که قدمگاه دل مقبل ماست
مطلوب همه جهانیان حاصل ماست
تمامی این رمز در فصل بیان تجلی گفته آید ان شاءالله و صلیالله علی محمد.