گاهی اوقات نقشی در ذهنم می نشیند که دوست دارم آن را در قالب شعر بازگو کنم. اما نمی شود و این چنین در دفتر "خواستم شعر باشد" می نشیند.

پله‌های برقی

یک درنگ کوتاه

بستن پرده‌ی چشم

دیدن یک رؤیا

اوج گرفتن و سقوط

حس خوب پرواز

به همین آسانی


«س.م.ط.بالا»


(چهاردهم بهمن ماه یک هزار و چهارصد و سه خورشیدی)

شهری بدون باغ

اما پُر از کلاغ

شهری سیاه و زشت

رفته به زیرِ کِشت


کِشتِ آپارتمان

کُشته حیاتمان

جمعی برای نان

در های و هوی آن


این شهر ما نبود

اما دگر چه سود

بویی نمی دهد

جز بوی تُندِ دود


دست در دستِ هم

دادیم و شد خراب

رؤیای ما نبود

چیزی به جز سراب


«س.م.ط.بالا»

بگذار که در آینه ات نیم نگاهی بکنم
بگذار که در بَندِ دلت، ترکِ گناهی بکنم

من در این شهر غریبم، تو خود می دانی
بگذار که از بختِ بَدَم گاه فراری بکنم

«س.م.ط.بالا»
(به تاریخ: چهاردهم مهر ماه یک هزار و سیصد و نود و چهار خورشیدی)
تو چنان زخمِ عمیقی زده ای بر دلِ من
که دوایی بهرِ درمانش در این عالم نیست
خود نشین در برِ من
تو طبیب من باش
تو نگهدارم باش
غمِ دوری کم نیست، بیش از این یادم نیست
این چه تقدیرم بود؟
شوم و در فالم بود
کِی شود برگردم؟ پیش تو برگردم؟
حالِ من می دانی، چون مرا می رانی؟
همچو برگی زردم، کِی شود برگردم؟

«س.م.ط.بالا»
نمانده هیچ آرزو که رَه بَرَد مرا به او
نمانده هیچ خاطره، لحظه به لحظه، مو به مو

نه غم خورم ز دوری اش، نه غصه از صبوری اش
فقط نگاه می کنم به قاب عکس رو به رو

نشسته در درون من، تمام حسِ خوبِ او
چه حاجتم که جویمش کوچه به کوچه، کو به کو

باز ولی تلنگری دین و دلم دهد به باد
دوباره شارژ می خرم؛ پیامکی زنم به او

«س.م.ط.بالا»
سرِ من پُر شده است از یک درد
از صدای خش خشِ زجرآورِ یک برگِ زرد

از شکستِ قهرمانِ داستان در نبرد
از فراموشی و خاموشی در خاکِ سرد

و نوای ناله های پیرمردِ دوره گرد
سرِ من پُر شده است از یک مرد

«س.م.ط.بالا»
چون تو نگاه می کنی
شبم چو روز می شود

حُکم نظربازیِ ما
بازی دوز می شود

تا که دلم را ببری
قافیه تنگ می شود

هر چه فرار می کنم
قوز بالا قوز* می شود

باز شکست می خورم
خنده ی تو نشان آن

حال، تو چشم بسته ای
صفحه به روز می شود

«س.م.ط.بالا»

فرهنگ لغت دهخدا: قوز بالا قوز؛ به معنی مشکل بالای مشکل. رنج و تعبی بر رنج و تعبی.
هیچکس به فکر سلامت شهر نبود
یک جور بی خیالی
غذاهای چرب ما دلیل انسداد رگها بود
یک جور چربی حیوانی
تدبیر ما رگهای جدید پلاستیکی بود
یک جور آنژیوپلاستی
وظیفه ما تزریق فاضلاب درون رگها بود
یک جور وظیفه ملی
تعفن، تنفس شهر را سخت کرده بود
یک جور تنفس هندلی
امید ما به تنفس مصنوعی دهان به دهان بود
یک جور حالی به حالی
دیگر شهر به حالت کما رفته بود
یک جور بی خیالی
حکیم برای ما یک اسم گذاشته بود
یک جور سلول های سرطانی
***
آه… ای شهر بیچاره
نمی دانم اگر چشم بگشایی
چه می کنی
مرا می بخشی؟!
مرا می بلعی؟!

«س.م.ط.بالا»

چند پیشنهاد:
الف- فیلم سینمایی: طهران تهران، به کارگردانی داریوش مهرجویی (طهران: روز‌های آشنایی) و مهدی کرم پور (تهران: سیم آخر)
ب- فیلم مستند: تهران انار ندارد، به کارگردانی مسعود بخشی
پ- موسیقی: صدای طهرون، مرحوم مرتضی احمدی
بعد از این، پنجره های بسته رو باز می کنم
بی بهونه
بعد از این تو عمق چشمای تو پرواز می کنم
بی بهونه
میشم اون ستاره ای که به تو چشمک میزنه
بی بهونه
بین این همه هیاهو اسمتو داد میزنه
بی بهونه
حالا این دنیا برام یه رنگ دیگه ست
بی بهونه
زنگ نقاشی حالا یه زنگ دیگه ست
بی بهونه
دوست ندارم که برم دیگه از اینجا
چه با بهونه
چه بی بهونه

«س.م.ط.بالا»
جانم به بلا افتاد
راهم به خطا افتاد
کارم به قضا افتاد
چون قدر ندانستم

«س.م.ط.بالا»