۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰۶

شب گذشته چو مه زد علم بر این خرگاه
درآمد از درم آن ماه خرگهی ناگاه

یکی ببرگ سمن بسته سمبل بویا
یکی بمشک ختن بر نهفته پیکر ماه

یکی بسرو بپوشیده پرنیان حله
یکی زمشک بمه بسته طیلسان سیاه

زتیر بسته یکی جعبه بر چشم سیه
زنیزه داده بسی زخمها بترک نگاه

هزار سلسله دل پای بند زلفینش
هزار قافله جان خاک گشته بر سر راه

یکی دهان که نگنجد بتنگی اندر وهم
یکی دهان که نیاید بوصف در افواه

کمند زلف رسا دام راه عقل و خرد
نگاه چشم سیه فتنه دل آگاه

دو چشم جادوی عابد فریب و گیسویش
بسحر جادوی بابل فکنده اندر چاه

زنخ کدام یکی چاه سرنگون از سیم
چه چاه یوسف مصری برو ببرده پناه

کشیده ساغری و گشته مست و جام بدست
شکسته بر سر سرو سهی زنار کلاه

من و ندیم شبانه بپایش افتادیم
چو زلف بر قدم او زعجز سوده جباه

بگفت وقت تواضع نماند جای نشست
زجای خیز و بخوان چامه بمدحت شاه

شهی که جام بکف ایستاده بر سر حوض
بقول یشرب عینا بها عبادالله

بده به تشنه لب آشفته جامی ایساقی
که از دو کون بکوی تو جسته است پناه

امام مشرق و مغرب امیر کل امیر
شفیع عرصه محشر علی ولی الله
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.