۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹

ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها
بر سرم چون برگ بید از غمزه ات شمشیرها

خفته در راه تو از عجز ای غزال شیرگیر
دست بر بالای یکدیگر نهاده شیرها

گرچه در راه تو عمرم صرف شد چون گردباد
دارم از ریگ بیابان بیشتر تقصیرها

صیدگاه کیست این صحرا که از زخم خدنگ
سایه پنداری پلنگ است از پی نخجیرها

فکر اسباب تعلق کردن از دیوانگی ست
موج دریای جنون ماست این زنجیرها

سایه ی تیغ است عاشق را مقام عافیت
برگ نی باشد حصاری از برای شیرها

کفر و دین را عشق صلحی داد کز اندام خود
چون زره کردند جوهر را برون شمشیرها

نیست آزادی سلیم از حلقه ی فتراک عشق
صیدگاه اوست عالم، ما همه نخجیرها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.