۱۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵

چو غنچه نیست نهان از کسی دفینه ی ما
کف گشاده بود همچو گل خزینه ی ما

به هر کجا که به سنگی رسید، همچون موج
بغل گشاده دود سویش آبگینه ی ما

شدیم خاک و فلک را چو شیشه ی ساعت
برون نمی رود از دل غبار کینه ی ما

چهار موجه بود یک رباعی مشهور
که بحر یاد گرفته ست از سفینه ی ما!

ز بس نرفت برون هر که جا گرفت درو
بود چو صفحه ی تصویر، لوح سینه ی ما

چون این در آینه صورت پذیر نیست سلیم
زمانه کیست که پیدا کند قرینه ی ما؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.