۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳

در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب

تا کی به تمنای گل روی تو باشم
سرگشته ی عالم چو بر اطراف چمن آب

هرگاه گذشتی به دل، از اشک سبک خیز
یک نیزه چو فواره گذشت از سر من آب

سرچشمه ی حیوان به سکندر بگذارد
یک بار خورد خضر گر از چاه ذقن آب

در خاک غریبی جگرم تشنه لبی سوخت
چون ابر عبث برنگرفتم ز وطن آب

دریابد اگر چاشنی تلخی عمرم
از آب بقا خضر کشد دست و دهن آب

همچشم حبابم که اگر چاک نباشد
پیراهن من می شود از شرم به تن آب

از عیب کسی هر که به رویش سخنی گفت
از خجلت آن می شود آیینه ی من آب

سوی چمن عشق، سلیم از پی تسلیم
از موج و حباب آمده با تیغ و کفن آب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.