۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵

یاد ایامی که حسن اندیشه ی ناموس داشت
شمع را شرم از پر پروانه در فانوس داشت

باده تنها کی توان خوردن، که بی همصحبتان
خضر بر لب آب و در زیر زبان افسوس داشت

دوش مشغول خیالت بود در محفل دلم
خلوتی در انجمن چون صورت فانوس داشت

حاصل دنیا نبود آن سان که ما می خواستیم
طفل، چشم بیضه ی رنگینی از طاووس داشت

دوش می بالید از خاک درش بر خود سلیم
تکیه پنداری مگر بر مسند کاوس داشت

بی تو امشب ساغر می، دیده ی خونبار داشت
مرغ نغمه سر به زیر بال موسیقار داشت

زهر از گوشم چکد چون شبنم از دامان گل
ناصح من در دهن گویا زبان مار داشت

هر کسی جوید خریدار متاع خویش را
سوی آتش رفت ازان ماهی که مشت خار داشت

در مسلمانی نمی دانم طریق کار خود
وقت کافر خوش که او سررشته ی زنار داشت

شمع من امشب به گرد خویش از اهل هوس
جای پروانه، همه مرغان آتشخوار داشت

هر نشاطی را غمی پنهان به زیر دامن است
بر سر هر کس گلی دیدیم، در پا خار داشت

گفت حافظ، دید چون کلک و بیانم را سلیم
«بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.