۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

عشق او در وادی من فکرها بسیار داشت
سوخت خاشاکم، وگرنه شعله با او کار داشت

در بساط این گلستان یک گل بی خار نیست
بر گل دیبا اگر پهلو نهادم، خار داشت

هرچه دیدم، در ره شوقش سماع انگیز بود
نعره ی شیر از نیستان، شور موسیقار داشت

عقل نتوانست منع عشق غارتگر کند
خانه ی ما پاسبان از صورت دیوار داشت

آنکه کاری غیر گلچینی به عمر خود نکرد
دیدم او را کز چمن می رفت و مشتی خار داشت

رفت تخت او به باد حادثات آخر سلیم
گرچه از ایام، جم انگشتر زنهار داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.